جمع بندی ماجرای سقیفه و گمراهی اصحاب

تب‌های اولیه

95 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

4ـ)لقد ابتغوا الفتنه من قبل و قلّبوا لک الامور(

از این پیش هم آنها بدنبال فتنه­ گری و انهدام اسلام بودند وکارها را برای تو برعکس می­نمودند.
5ـ )ان تصبک حسنة تسؤهم و ان تصبک مصیبة یقولوا قد أخذنا امرنا من قبل و یتولّوا و هم فرحون.(

اگر تو را در حادثه ­ای خوش نصیب شود سخت بر آنها ناگوار آید و اگر تو را از جهاد زحمتی و رنجی پیش آید گویند که ما، در کار خود نیک پیش بینی کردیم و آنها از دین روی گردانند در حالی که شادمانند.
6 ـ )و یحلفون بالله انهم لمنکم و ما هم منکم و لکنهم قوم یفرقون.(

و آنها دائم به خدا قسم یاد می­کنند که ما هم براستی از شما مؤمنانیم و حال آنکه باطناً از شما و هم عقیده شما نیستند و لیکن این قوم می‌ترسند.
7ـ )و منهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یومن بالله و یؤمن للمؤمنین ورحمة للذین آمنوا منکم و الذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم.(

و بعضی از آنان هستند که دائم پیغمبر را می­آزارند، می­گویند او خوب شخص ساده و زود باوری است بگو ای پیغمبر زود باوری من لطفی بنفع شماست. رسول به خدا ایمان آورده و به مؤمنان اطمینان دارد و برای مؤمنان رحمت الهی است و برای آنان که رسول را آزار دهند عذاب دردناک مهیا است.
8ـ)و منهم من عاهد الله لئن اتانا من فضله لنصّدَّقنّ و لنکوننّ من الصالحین فلمّا آتا هم من فضله بَخلوا به و تولَّوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقاً من قلوبهم الی یوم یلقونه بما أخلفوا الله ما و عدوه و بما کانوا یکذبون(

بعضی از آنها این گونه با خدا عهد بستند که اگر نعمت و رحمتی نصیب ما شد البته پیغمبر را تصدیق کرده و از نیکان می­شویم و با این عهد باز چون فضل و نعمت خدا نصیبشان گشت بر آن بخل ورزیدند و از دین روی گردانیده و از حق اعراض کردند در نتیجه­ی این تکذیب و خلف وعده­ای که کردند خداوند دلِ آنها را تا روز ملاقات خداوند ظلمت کده نفاق گردانید.

9ـ)ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لا یعقلون.(

به حقیقت مردمی که تو را از پشت حجره ­ات به صدای بلند می­خوانند اکثر آنها بی­عقل هستند.
10ـ)یا ایها الذین آمنوا ان جاء کم فاسق بنبأ فتبینوا.(

ای مؤمنان هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد تحقیق کنید.
11ـ)یمنون علیک أن اسلموا قل لاتمنّوا علیّ اسلامکم بل الله یمنّ علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین.(

آنها بر تو به مسلمان شدن منت می­گذارند بگو شما با اسلام خود بر من منت مَنِهید بلکه اگر راست می­گوئید خدا بر شما منّت دارد که شما را به سوی ایمان هدایت فرموده است.
12ـ)و اذ قالت طائفه منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستأذن فریق منهم النبی یقولون انّ بیوتنا عوره و ما هی بعوره ان یریدون الا فراراً و لو دخلت علیهم من اقطارها ثم سئلوا الفتنه لاتوها و ما تلبثّوا بها الّا یسیراً و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولّون الادبار و کان عهد الله مسئولاً.(

و در آن وقت طایفه­ای از آن منافقین گفتند ای یثربیان دیگر شما را در مدینه جای ماندن نیست باز گردید و در آن حال گروهی از آنها برای رفتن از پیغمبر اجازه خواسته و می­گفتند خانه­ های ما دیوار و حفاظی ندارد در صورتی که دروغ می­گفتند و مقصودشان جز فرار از جنگ نبود و اگر دشمنان دین از اطراف به شهر و خانه­هایشان از پی غارت هجوم آورند سپس از آنها تقاضای بازگشت به کفر و شرک کنند آنها برای آن، جز اندکی، درنگ نمی­کنند و آنها با خدا عهد محکم بسته بودند که به جنگ پشت نکند و خلق بر عهد خدا مسئول خواهند بود.
13ـ)اذ جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اللهصلی الله علیه و آلهو الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد انّ المنافقین لکاذبون اتخذوا ایمانهم جنّه فصدّوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعملون.(

چون منافقان نزد تو آمده و گفتند که ما گواهی می­دهیم که تو رسول خدائی و خدا می­داند که تو رسول اویی و خدا هم گواهی می­دهد که منافقان دروغ گویانند قسم­های خود را سپر گرفته و از راه خدا باز داشته­ اند حقیقتاً که بد است آنچه که آنها عمل می­کنند.

14ـ)و اذا رأیتهم تعجبک اجسامهم و إن یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسنّده یحسبون کلّ صیحه علیهم هم العدو فاحذر هم قاتلهم الله فانی یؤفکون.

و آنگاه که آنها را ببینی جسم­هایشان تو را به شگفت می­ آورد و اگر سخن گویند گوش می­دهی گویی که چوبی تکیه داده شده هستند که هر صدایی را به ضرر خود می­پندارند آنها دشمنند از ایشان بر حذر باش خدایشان بکشد چه قدر از حق باز می­گرداند.
15ـ)یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون کبر مقتاً عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون.(

ای کسانی که ایمان آورده­اید چرا می­گوئید چیزی را که انجام نمی­دهید. بزرگ است از حیث خشم در نزد خداوند آن که بگوئید چیزی را که انجام نمی­دهید.
16ـ)یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین اذوا موسی.(

ای کسانی که ایمان آورده­اید مانند آن مردمی که پیغمبرشان موسی را بیازردند نباشید.
17ـ)یقولون لئن رجعنا الی المدینه لیخرجنّ الاعزّ منها الاذل.(

آنها می­گویند اگر به مدینه مراجعت کردیم حتماً باید عزتمندان (یعنی خودشان) ذلیلان (یعنی پیامبرصلی الله علیه و آله) را از شهر بیرون کنند.
البته اینها مقدار کمی از آیاتی است که در مذمّت عده­ای از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آلهدر قرآن کریم موجود است و تعداد حقیقی آن بسیار بیشتر است.
مضمون این آیات اینست که در بین اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله افرادی دنیا دوست و دنیا طلب و کسانی که نسبت به جهاد در کنار پیامبرصلی الله علیه و آله بی­رغبت و کاهل بوده­ اند وجود داشته و همچنین در بین ایشان افراد دروغگو و مستحق عذاب خداوند و فتنه­ گر نیز بوده­ اند. گروهی که از شادی­های پیامبر صلی الله علیه و آله غمناک و از غصه­ های پیامبرصلی الله علیه و آله دلشاد شده و همواره با کلمات و افعال خویش اسباب اذیت پیامبر صلی الله علیه و آله را فراهم می­نمودند، با بی­ادبی با او تکلم می­نمودند و در بین این اصحاب افرادی فاسق نیز به جولان پرداخته و عده­ای از آنها نیز به خاطر اینکه به رسول خدا صلی الله علیه و آله ایمان آورده­اند بر او منت می­گذاشتند.
طبق صریح آیات کریمه کتاب خدا، در بین اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله منافقینی به چشم می­خوردندکه چهره و گفتار ایشان آن قدر فریبنده بوده، که حتی فرد اول عالم امکان یعنی نبی الله الاعظم صلی الله علیه و آله نیز ممکن بود به ایشان از این جهت مایل شود و اگر خداوند آنها را به پیامبر خویش معرفی نمی­کرد او نیز فریب آنها را می‌خورد و این سخن پروردگار است که به او فرمود:
(و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینة مردوا علی النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتین ثم یردون الی عذاب عظیم.)

از اعرابی که در اطراف شما هستند منافقانی بوده که بر این نفاق بعضی از اهل مدینه نیز خو گرفته­اند ای رسول تو آنان را نمی­شناسی، ما آنان را می­شناسیم.
در اینجا اضافه کنم که گروه­هایی از اصحاب رسول خداصلی الله علیه و آله گفتار و کردارشان با هم سازگاری نداشته و این عدم تطابق قول و فعل ایشان گناه بزرگی را در نزد خدا برایشان رقم زده است.
در بین این گروه اصحاب کسانی بوده­ اند که پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله را ذلیل و خود را عزیز دانسته و تصمیم داشتند که آن عزیز خدا و ذلیلی که خود گمان می­کردند (رسول اکرم صلی الله علیه و آله) را از مدینه اخراج کنند!!
با همه این اوصاف آیا میتوان به اسلامی که این اصحاب آن را ساخته پرداخته دست خود قرار دادند اعتماد کرد؟ که نتیجه ان را در عصر حاضر داعش و امثالهم هستند؟

mofazzali;748126 نوشت:
چه چیز باعث به وجود آمدن ماجرای سقیفه و گمراهی اصحاب پس از واقعه غدیر شد؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام
[=arial] اعتراف غزالي به بيعت خلیفه دوم با اميرمؤمنان عليه السلام در غدير خم و نقض پيمان توسط او به خاطر مال و رياست دنيا + تصاوير كتاب
[=arial]

غزالي، دانشمند پرآوازه اهل تسنن در قرن ششم در باره تبريك و تهنيت خليفه دوم و پيماني كه در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد، مي نويسد:


واجمع الجماهير علي متن الحديث من خطبته في يوم عيد غدير خم باتفاق الجميع وهو يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه» فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولي كل مولي فهذا تسليم ورضي وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوي تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوي في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوي فعادوا إلي الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا.


از خطبه هاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم، علي مولا و سرپرست او است. عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت:
«تبريك، تبريك، اي ابوالحسن، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»

اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز ها، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي ها، برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمين هاي ديگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و از مصاديق اين سخن شد: (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهايي ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله اي كردند.




شرح حال أبو حامد غزالي :
علامه شمس الدين ذهبي در ترجمه او مي نويسد :

الغزالي الشيخ الإمام البحر حجة الإسلام أعجوبة الزمان زين الدين أبو حامد محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسي الشافعي الغزالي صاحب التصانيف والذكاء المفرط ... ثم بعد سنوات سار إلي وطنه لازما لسننه حافظا لوقته مكبا علي العلم.

غزالي استاد پيشوا و درياي علم ، نشانه اسلام ، اعجوبه زمان ، صاحب كتاب ها وانساني با هوش فراوان و زيرك... بود .
پس از سال ها به زادگاهش بازگشت و به استفاده از وقت ، فرصت وعلم ودانش روزگار را سپري كرد ... .

سير أعلام النبلاء ، ج 19 ، ص 322 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

و در جلد 14 ، ص 202 از همين كتاب با استفاده از حديث نبوي او را يكي از احياگران دين مي داند و مي نويسد :

وقال الحاكم سمعت حسان بن محمد يقول كنا في مجلس ابن سريج سنة ثلاث وثلاث مئة فقام إليه شيخ من أهل العلم فقال أبشر أيها القاضي فإن الله يبعث علي رأس كل مئة سنة من يجدد يعني للأمة أمر دينها وإن الله تعالي بعث علي رأس المئة عمر بن عبدالعزيز وبعث علي رأس المئتين محمد بن إدريس الشافعي ...
قلت وقد كان علي رأس الأربع مئة الشيخ أبو حامد الاسفراييني وعلي رأس الخمس مئة أبو حامد الغزالي وعلي رأس الست مئة الحافظ عبد الغني ...

حاكم مي گويد : از حسان بن محمد شنيدم كه مي گفت : در سال 303هـ در مجلس ابن سريج بودم ، پير مردي دانشمند بر خواست و گفت : بشارت اي قاضي ! خداوند در هر صد سال كسي را مي فرستد كه احياگر دين است ، عمربن عبد العزيز اولين است و در صد سال دوّم محمد بن ادريس شافعي است...
من مي گويم در صد سال چهارم ابو حامد اسفراييني است و در صد سال پنجم غزالي و در صد سال ششم حافظ عبد الغني است ، و...

به نظرم نیازی به توضیح بیشتر نیست!! کاملا واضح است!!

منبع: http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=4955

سلام

گفتیم که اساس اختلاف شیعه وسنی در امر امامت و رهبری امت اسلام بعد از ارتحال نبی مکرم (ص) است . اهل سنت به هرکس که ولو با ظلم وستم شمشیر بکشد و بر منبر رسول الله (ص) بالارود خلیفه وامیر المومنین میگویند هرچند شخصی مانند یزید خمیر سکیر و زانی با محارم ومیمون باز و.... باشد .
بعد از ارتداد وانحراف سقیفه و کودتای منافقین مسیر هدایتی اسلام که می بایست بوسیله امام وولی الله صورت گیرد بدست خلفای جور افتاد که بعلت جهل یا عنادی که با اسلام و رسول الله (ص) داشتند بخوبی چهره زیبای رحمت للعالمین را بصورتی خشن وبی رحم ودین اسلام را دینی بر پایه مکر وسیاست شیطانی معرفی کردند . نمونه های بارز آن را در فتوحات عمری واموی ببینید :

جنگ گرگان نیز که در سال 98 هجرى صورت گرفت، با جنایت عظیمى همراه بود; در این جنگ، غیر مسلمانان از فرمانده خلیفه درخواست کردند که ما درهاى شهر را به روى شما مى گشاییم، به شرطى که حتّى یک نفر از ما کشته نشود; امّا لشکریان خلیفه جز یک نفر، همه را کشتند.
ابن اثیر مى نویسد: سعید بن عاص فرمانده ارتش، وارد گرگان شد و با گرفتن دویست هزار دینار با آنان مصالحه کرد. سپس به طمیسه (بهبهان) رفتند. با مردم آن جا جنگ کردند، نماز خوف که حذیفه کیفیّت خواندن آن را به آنان آموزش داد، خوانده شد و با آنان نیز به مقابله برخواستند و سعید با شمشیر بر سر مردم مى کوبید که از زیر بغل او درآمد.
فسألوا الأمان فأعطاهم على أن لا یقتل منهم رجلاً واحداً، ففتحوا الحصن فقتلوا أجمعین إلاّ رجلاً واحداً ففتحوا الحصن وحوی ما فی الحصن
هنگامى که شهر بهبهان را به محاصره درآوردند، مردم شهر از آنان درخواست امان کردند، به آنان امان داده شد و بنا شد که حتى یک نفر از آنان کشته نشود. وقتى درب قلعه را باز کردند، به جز یک مرد، همه را کشتند! سپس آن چه که در قلعه بود تصرف کردند!
الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 110.

در جنگ فتح انبار،( تاریخ اسلام، ج 7، ص 308، «باب حوادث سنة ثلاث عشرة و مائة») فرمانده فتوحات به تیر اندازان خود دستور داد که چشمان مردم را هدف بگیرند و آنان در آن روز هزار نفر را کور کردند; تا حدى که این جنگ به جنگ «ذات العیون» معروف گشت.(الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 394، تاریخ طبرى، ج 2، ص 575)

ذهبى، از استوانه هاى علمى اهل سنّت، در فتح ارمنستان که اوائل قرن دوم هجرى (سال 113) اتفاق افتاد مى نویسد: مسلمه برادر هشام بن عبد الملک از اهل حیزان ( حیزان از شهرهاى ارمنستان مى باشد که نزدیکى شهر شیروان واقع شده است.) خواست که با او صلح کنند، ولى آنان قبول نکردند; پس با ایشان به سختى جنگید. وقتى که ایشان از او طلب صلح و امان کردند، قسم خورد که از ایشان هیچ مردى و حیوانى (سگى) را نکشد; و آنان از جنگ دست برداشتند; «فقتل الجمیع إلاّ رجلاً واحداً وکلباً ورأى أنّ هذا سائغاً له، وأنّ الحرب خدعة»; (تاریخ اسلام، ج 7، ص 308، «باب حوادث سنة ثلاث عشرة و مائة».)پس همه ایشان را جز یک سگ و یک مرد کشت; و او چنین تصوّر مى کرد که این کار جایز است و جنگ بر نیرنگ استوار است!

در کجای قرآن وسنت آمده که فتوحات کنید ؟! آنهم با چنین رفتار غیر اسلامی که امویان کردند ؟!

خوشحالى به خاطر غنایم و کنیزان زیبا:
حسّان بن نعمان در سال 78 پس از فتح آفریقا غنایم زیادى به عبد الملک ارسال کرد، خوشحالى وى به غنایمى بود که حسّان براى او فرستاد و هم چنین دل خوشى آنان به کنیزان بربر بود که در زیبایى بى نظیر بودند، گویند: عبد العزیز بن مروان 200 کنیز از اسیران را از حسام گرفت که برخى از آنها به هزار دینار ارزش داشت.(فتوح مصر وأخبارها، ص 318.)

على (ع) سیره شیخین را قبول نداشت:
آرى، از دیدگاه على (علیه السلام) مشروعیت عملکرد خلفا مورد سؤال است، به طورى که در قضیه شوراى شش نفره، سه بار به حضرت پیشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سیره شیخین مى دهند، ولى حضرت با قاطعیت تمام رد مى کند. احمد بن حنبل مى نویسد: عاص بن وائل گوید: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیّتى مانند على، با عثمان بیعت کردید؟ پاسخ داد: «ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت: أبایعک على کتاب اللّه وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر رضى اللّه عنهما قال: فقال فیما استطعت قال: ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها»; (مسند احمد، ج 1، ص 75 و فتح البارى، ج 13، ص 170) گناه من چیست که سه مرتبه به على پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر و سیره ابوبکر وعمر بپذیرد، ولى قبول نکرد; ولى عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت.
هم‌چنین پس از جنگ صفین که مردم را جهت جنگ با خوارج آماده مى ساخت، از پذیرش بیعت ربیعه بن أبى شداد مشروط به عمل به سیره شیخین، خوددارى کرد و فرمود:
ویلک لو أنّ أبا بکر وعمر عملا بغیر کتاب اللّه وسنّة رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم لم یکونا على شئ من الحق
واى بر تو، اگر ابو بکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنّت پیامبر عمل کرده باشند، از حق فاصله گرفته اند.
تاریخ طبرى، ج 4، ص 56
آیا مى شود على این فتوحات را تأیید نماید؟

ما قال علي كرم الله وجهه في الخثعمي فبايعوه على التسليم والرضا، وشرط عليهم كتاب الله وسنة رسوله صلى الله عليه وسلم، فجاءه رجل من خثعم، فقال له الامام علي: بايع على كتاب الله وسنة نبيه، قال: لا، ولكن أبايعك على كتاب الله وسنة نبيه وسنة أبي بكر وعمر. فقال علي: وما يدخل سنة أبي بكر وعمر مع كتاب الله وسنة نبيه ؟ إنما كانا عاملين بالحق حيث عملا، فأبى الخثعمي إلا سنة أبي بكر وعمر، وأبى علي أن يبايعه إلا على كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وسلم، فقال له حيث ألح عليه: تبايع ؟ قال: لا، إلا على ما ذكرت لك، فقال له علي: أما والله لكأني بك قد نفرت في هذه الفتنة، وكأني بحوافر خيلي قد شدخت وجهك، فلحق بالخوارج، فقتل يوم النهروا
الكتاب : الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري، تحقيق الشيري

أخبرنا ابن الحسن، أخبرنا ابن المذهب، أخبرنا أحمد بن جعفر، حدَّثنا عبد اللّه بن أحمد قال: حدَّثني سفيان بن وكيع، حدَّثنا قبيصة، عن أبي بكر بن عياش، عن عاصم، عن أبي وائل قال: قلت لعبد الرحمن بن عوف: كيف بايعتم عثمان وتركتم علياً؟ قال: ما ذنبي. قد بدأت بعدي فقلت: أبايعك على كتاب اللّه وسنة رسوله، وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: فيما استطعت، ثم عرضتها على عثمان فقبلها.
الكتاب : المنتظم
المؤلف : ابن الجوزي
ح وأخبرنا أبو القاسم هبة الله بن محمد بن الحصين أنا أبو علي بن المذهب
قالا أنا أحمد بن جعفر نا عبدالله بن أحمد حدثني سفيان بن وكيع حدثنا قبيصة عن أبي بكر بن عياش عن أبي وائل قال قلت لعبدالرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا فقال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب الله وسنة رسوله صلى الله عليه وسلم وسنة أبي بكر وعمر قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان فقبلها .تاریخ دمشق

واین احادیث بخوبی نشان میدهند که امام علی (ع) سنت ابوبکر وعمر را نامشروع وبرخلاف قرآن وسنت رسول الله (ص) میداند ودر جای دیگر هم در حج با عثمان اختلاف میکند و اورا مخالف سنت پیامبر میداند .
وجناب عمر طوری این شورا را چید که در هر صورت عثمان خلیفه شود تا بتواند کار تجرید قران و توحید قرائات ومصاحف را که عمر آغاز نموده بود به اتمام رساند .

ضمنا متن حدیث در غایت صحت است زیرا بخاری در صحیحش هم آورده البته ناقصش کرده همچنانکه رسم خائنین است :

تِلْكَ الْحَجَّةَ مَعَ عُمَرَ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا تَشَهَّدَ فَقَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ نَظَرْتُ فِي أَمْرِ النَّاسِ، فَلَمْ أَرَهُمْ يَعْدِلُونَ بِعُثْمَانَ، فَلَا تَجْعَلَنَّ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلًا» ، وَأَخَذَ بِيَدِ عُثْمَانَ، وَقَالَ: «عَلَى سُنَّةِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالْخَلِيفَتَيْنِ مِنْ بَعْدِهِ» ، فَبَايَعَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، وَبَايَعَهُ النَّاسُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَأُمَرَاءِ الْأَجْنَادِ وَالْمُسْلِمِينَ أَخْرَجَهُ الْبُخَارِيُّ وَمُسْلِمٌ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْمَاءٍ .

وابن شبه و طبری بخوبی فریاد تظلم امام علی ع را آورده اند :

وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُقْبَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا نَافِعٌ، أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَخْبَرَهُ: أَنَّ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ غُسِّلَ وَكُفِّنَ وَصُلِّيَ عَلَيْهِ، وَكَانَ شَهِيدًا، وَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: «إِذَا مِتُّ فَتَرَبَّصُوا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ، وَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ صُهَيْبٌ، وَلَا يَأْتِيَنَّ الْيَوْمُ الرَّابِعُ إِلَّا وَعَلَيْكُمْ أَمِيرٌ مِنْكُمْ، وَيَحْضُرُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ مُشِيرًا، وَلَا شَيْءَ لَهُ فِي الْأَمْرِ، وَطَلْحَةُ شَرِيكُكُمْ فِي الْأَمْرِ، فَإِنْ قَدِمَ فِي الْأَيَّامِ الثَّلَاثَةِ فَأَحْضِرُوهُ أَمْرَكُمْ، وَإِنْ مَضَتِ الْأَيَّامُ الثَّلَاثَةُ قَبْلَ قُدُومِهِ فَاقْضُوا أَمْرَكُمْ، وَمَنْ لِي بِطَلْحَةَ؟» فَقَالَ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ: أَنَا لَكَ بِهِ، وَلَا يُخَالِفُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَقَالَ عُمَرُ: «أَرْجُو أَلَّا يُخَالِفَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَمَا أَظُنُّ أَنْ يَلِيَ إِلَّا أَحَدُ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ، عَلِيٌّ أَوْ عُثْمَانُ، فَإِنْ وَلِيَ عُثْمَانُ فَرَجُلٌ فِيهِ لِينٌ، وَإِنْ وَلِيَ عَلِيٌّ فَفِيهِ دُعَابَةٌ وَأَحْرِ بِهِ أَنْ يَحْمِلَهُمْ عَلَى طَرِيقِ الْحَقِّ، وَإِنْ تُوَلُّوا سَعْدًا فَأَهْلُهَا هُوَ، وَإِلَّا فَلْيَسْتَعِنْ بِهِ الْوَالِي، فَإِنِّي لَمْ أَعْزِلْهُ عَنْ خِيَانَةٍ وَلَا ضَعْفٍ، وَنِعْمَ ذُو الرَّأْيِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، مُسَدَّدٌ رَشِيدٌ، لَهُ [ص:925] مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ، فَاسْمَعُوا مِنْهُ» ، وَقَالَ لِأَبِي طَلْحَةَ الْأَنْصَارِيِّ: «يَا أَبَا طَلْحَةَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ طَالَمَا أَعَزَّ الْإِسْلَامَ بِكُمْ، فَاخْتَرْ مِنْهُمْ» ، وَقَالَ لِلْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ: «إِذَا وَضَعْتُمُونِي فِي حُفْرَتِي فَاجْمَعْ هَؤُلَاءِ الرَّهْطَ فِي بَيْتٍ حَتَّى يَخْتَارُوا رَجُلًا مِنْهُمْ» ، وَقَالَ لِصُهَيْبٍ: «صَلِّ بِالنَّاسِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ، وَأَدْخِلْ عَلِيًّا وَعُثْمَانَ وَالزُّبَيْرَ وَسَعْدًا وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ وَطَلْحَةَ إِنْ قَدِمَ، وَأَحْضِرْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، وَلَا شَيْءَ لَهُ مِنَ الْأَمْرِ، وَقُمْ عَلَى رُءُوسِهِمْ، فَإِنِ اجْتَمَعَ خَمْسَةٌ وَرَضُوا رَجُلًا وَأَبَى وَاحِدٌ فَاشْدَخْ رَأْسَهُ أَوِ اضْرِبْ رَأْسَهُ بِالسَّيْفِ،(عجب شورای بکش بکشی ) وَإِنِ اتَّفَقَ أَرْبَعَةٌ فَرَضُوا رَجُلًا مِنْهُمْ وَأَبَى اثْنَانِ فَاضْرِبْ رُءُوسُهُمَا، فَإِنْ رَضِيَ ثَلَاثَةٌ رَجُلًا مِنْهُمْ وَثَلَاثَةٌ رَجُلًا مِنْهُمْ فَحَكِّمُوا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ حَكَمَ لَهُ فَلْيَخْتَارُوا رَجُلًا مِنْهُمْ، فَإِنْ لَمْ يَرْضَوْا بِحُكْمِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَكُونُوا مَعَ الَّذِينَ فِيهِمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَاقْتُلُوا الْبَاقِينَ إِنْ رَغِبُوا عَمَّا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ النَّاسُ» ، فَخَرَجُوا، فَقَالَ عَلِيٌّ لِقَوْمٍ كَانُوا مَعَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ: «إِنْ أُطِعْ فِيكُمْ قَوْمَكُمْ لَمْ تُؤَمَّرُوا أَبَدًا» ، وَتَلَقَّاهُ الْعَبَّاسُ فَقَالَ: عُدِلَتْ عَنَّا، فَقَالَ: وَمَا عِلْمُكَ؟ قَالَ: قُرِنَ بِي عُثْمَانُ، وَقَالَ: كُونُوا مَعَ الْأَكْثَرِ، فَإِنْ رَضِيَ رَجُلَانِ رَجُلًا، وَرَجُلَانِ رَجُلًا، فَكُونُوا مَعَ الَّذِينَ فِيهِمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، فَسَعْدٌ لَا يُخَالِفُ ابْنَ عَمِّهِ عَبْدَ الرَّحْمَنِ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ صِهْرُ عُثْمَانَ لَا يَخْتَلِفُونَ فَيُوَلِّيهَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ عُثْمَانَ أَوْ يُوَلِّيهَا عُثْمَانُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ، فَلَوْ كَانَ الْآخَرَانِ مَعِي لَمْ يَنْفَعَانِي، بَلْهَ أَنِّي لَا أَرْجُو [ص:926] إِلَّا أَحَدَهُمَا، فَقَالَ الْعَبَّاسُ: " لَمْ أَرْفَعْكَ فِي شَيْءٍ إِلَّا رَجَعْتَ إِلَيَّ مُسْتَأْخِرًا بِمَا أَكْرَهُ، أَشَرْتُ عَلَيْكَ عِنْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تَسْأَلَهُ فِيمَنْ هَذَا الْأَمْرُ فَأَبَيْتَ، وَأَشَرْتُ عَلَيْكَ بَعْدَ وَفَاتِهِ أَنْ تُعَاجِلَ الْأَمْرَ فَأَبَيْتَ، وَأَشَرْتُ عَلَيْكَ حِينَ سَمَّاكَ عُمَرُ فِي الشُّورَى أَنْ لَا تَدْخُلَ مَعَهُمْ فَأَبَيْتَ، احْفَظْ عَنِّي وَاحِدَةً: كُلَّمَا عَرَضَ عَلَيْكَ الْقَوْمُ فَقُلْ: لَا، إِلَّا أَنْ يُوَلُّوكَ، وَاحْذَرْ هَؤُلَاءِ الرَّهْطَ فَإِنَّهُمْ لَا يَبْرَحُونَ يَدْفَعُونَنَا عَنْ هَذَا الْأَمْرِ حَتَّى يَقُومَ لَنَا بِهِ غَيْرُنَا، وَايْمُ اللَّهِ لَا يَنَالُهُ إِلَّا بِشَرٍّ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ خَيْرٌ، فَقَالَ عَلِيٌّ: " أَمَا لَئِنْ بَقِيَ عُثْمَانُ لَأُذَكِّرَنَّهُ مَا أَتَى، وَلَئِنْ مَاتَ لَيَتَدَاوَلُنَّهَا بَيْنَهُمْ، وَلَئِنْ فَعَلُوا لَيَجِدُنِّي حَيْثُ يَكْرَهُونَ ثُمَّ تَمَثَّلَ:
[البحر الطويل]
حَلَفْتُ بِرَبِّ الرَّاقِصَاتِ عَشِيَّةً ... غَدَوْنَ خِفَافًا فَابْتَدَرْنَ الْمُحَصَّبَا
لَيَخْتَلِيَنْ رَهْطُ ابْنِ يَعْمُرَ مَارِئًا ... نَجِيعًا بَنُو الشَّدَّاخِ وِرْدًا مُصَلَّبَا "
وَالْتَفَتَ فَرَأَى أَبَا طَلْحَةَ فَكَرِهَ مَكَانَهُ، فَقَالَ أَبُو طَلْحَةَ: لَمْ تُرَعْ أَبَا الْحَسَنِ، فَلَمَّا مَاتَ عُمَرُ وَأُخْرِجَتْ جِنَازَتُهُ تَصَدَّى عَلِيٌّ وَعُثْمَانُ أَيُّهُمَا يُصَلِّي عَلَيْهِ، فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: كِلَاكُمَا يُحِبُّ الْإِمْرَةَ، لَسْتُمَا مِنْ هَذَا فِي شَيْءٍ، هَذَا إِلَى صُهَيْبٍ، اسْتَخْلَفَهُ عُمَرُ يُصَلِّي بِالنَّاسِ ثَلَاثًا حَتَّى يَجْتَمِعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ، فَصَلَّى صُهَيْبٌ، فَلَمَّا دُفِنَ عُمَرُ جَمَعَ الْمِقْدَادُ أَهْلَ الشُّورَى فِي بَيْتِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، وَيُقَالُ فِي بَيْتِ الْمَالِ وَيُقَالُ فِي حُجْرَةِ عَائِشَةَ بِإِذْنِهَا، وَهُمْ خَمْسَةٌ مَعَهُمُ ابْنُ عُمَرَ وَطَلْحَةُ [ص:927] غَائِبٌ، وَأَمَرُوا أَبَا طَلْحَةَ أَنْ يَحْجُبَهُمْ، وَجَاءَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ، وَالْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ فَجَلَسَا بِالْبَابِ، فَحَصَبَهُمَا سَعْدٌ وَأَقَامَهُمَا، وَقَالَ: تُرِيدَانِ أَنْ تَقُولَا حَضَرْنَا، وَكُنَّا فِي أَهْلِ الشُّورَى؟ فَتَنَافَسَ الْقَوْمُ فِي الْأَمْرِ وَكَثُرَ بَيْنَهُمُ الْكَلَامُ، فَقَالَ أَبُو طَلْحَةَ: أَنَا كُنْتُ لَأَنْ تَدْفَعُوهَا أَخْوَفَ مِنِّي لَأَنْ تَنَافَسُوهَا، لَا وَالَّذِي ذَهَبَ بِنَفْسِ عُمَرَ لَا أَزِيدُكُمْ عَلَى الْأَيَّامِ الثَّلَاثَةِ الَّتِي أُمِرْتُمْ، ثُمَّ أَجْلِسُ فِي بَيْتِي فَأَنْظُرُ مَا تَصْنَعُونَ، فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: أَيُّكُمْ يُخْرِجُ مِنْهَا نَفْسَهُ وَيَتَقَلَّدُهَا عَلَى أَنْ يُوَلِّيَهَا أَفْضَلَكُمْ؟ فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدٌ، فَقَالَ: أَنَا أَنْخَلِعُ مِنْهَا، فَقَالَ عُثْمَانُ: أَنَا أَوَّلُ مَنْ رَضِيَ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «أَمِينٌ فِي الْأَرْضِ أَمِينٌ فِي السَّمَاءِ» فَقَالَ الْقَوْمُ: قَدْ رَضِينَا، وَعَلِيٌّ سَاكِتٌ، فَقَالَ: مَا تَقُولُ يَا أَبَا الْحَسَنِ؟ قَالَ: أَعْطِنِي مَوْثِقًا لَتُؤْثِرَنَّ الْحَقَّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى، وَلَا تَخُصَّ ذَا رَحِمٍ، وَلَا تَأْلُو الْأُمَّةَ، فَقَالَ: أَعْطُونِي مَوَاثِيقَكُمْ عَلَى أَنْ تَكُونُوا مَعِي عَلَى مَنْ بَدَّلَ وَغَيَّرَ، وَأَنْ تَرْضَوْا مَنِ اخْتَرْتُ لَكُمْ، عَلَيَّ مِيثَاقُ اللَّهِ أَنْ لَا أَخُصَّ ذَا رَحِمٍ لِرَحِمِهِ وَلَا آلُو الْمُسْلِمِينَ، فَأَخَذَ مِنْهُمْ مِيثَاقًا وَأَعْطَاهُمْ مِثْلَهُ، فَقَالَ لِعَلِيٍّ: إِنَّكَ تَقُولُ إِنِّي أَحَقُّ مَنْ حَضَرَ بِالْأَمْرِ، لِقَرَابَتِكَ، وَسَابِقَتِكَ، وَحُسْنِ أَثَرِكَ فِي الدِّينِ، وَلَمْ تُبْعِدْ، وَلَكِنْ أَرَأَيْتَ لَوَ صُرِفَ هَذَا الْأَمْرُ عَنْكَ فَلَمْ تَحْضُرْ، مَنْ كُنْتَ تَرَى مِنْ هَؤُلَاءِ الرَّهْطِ أَحَقَّ بِالْأَمْرِ؟ قَالَ: عُثْمَانُ، وَخَلَا بِعُثْمَانَ فَقَالَ: تَقُولُ: شَيْخٌ مِنْ بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ، وَصِهْرُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَابْنُ عَمِّهِ، لِي سَابِقَةٌ وَفَضْلٌ، لَمْ تُبْعِدْ، فَلَنْ يُصْرَفَ هَذَا الْأَمْرُ عَنِّي، وَلَكِنْ لَوْ لَمْ تَحْضُرْ فَأَيَّ هَؤُلَاءِ الرَّهْطِ تَرَاهُ أَحَقَّ بِهِ؟ قَالَ: عَلِيٌّ، ثُمَّ خَلَا بِالزُّبَيْرِ فَكَلَّمَهُ بِمِثْلِ مَا كَلَّمَ بِهِ [ص:928] عَلِيًّا وَعُثْمَانَ، ثُمَّ خَلَا بِسَعْدٍ فَكَلَّمَهُ، فَقَالَ: عُثْمَانُ فَلَقِيَ عَلِيٌّ سَعْدًا فَقَالَ: {اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا} [النساء: 1] أَسْأَلُكَ بِرَحِمِ ابْنِي هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِرَحِمِ عَمِّي حَمْزَةَ مِنْكَ، أَنْ لَا تَكُونَ مَعَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ لِعُثْمَانَ ظَهِيرًا عَلَيَّ، فَإِنِّي أُدْلِي بِمَا لَا يُدْلِي بِهِ عُثْمَانُ، وَدَارَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ لَيَالِيهِ يَلْقَى أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمَنْ وَافَى الْمَدِينَةَ مِنْ أُمَرَاءِ الْأَجْنَادِ، وَأَشْرَافِ النَّاسِ يُشَاوِرُهُمْ وَلَا يَخْلُو بِرَجُلٍ إِلَّا أَمَرَهُ بِعُثْمَانَ، حَتَّى إِذَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي يُسْتَكْمَلُ فِي صَبِيحَتِهَا الْأَجَلُ أَتَى مَنْزِلَ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ بَعْدَ ابْهِيرَارٍ مِنَ اللَّيْلِ فَأَيْقَظَهُ، فَقَالَ: أَلَا أَرَاكَ نَائِمًا وَلَمْ أَذُقْ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ كَثِيرَ غَمْضٍ، انْطَلِقْ فَادْعُ الزُّبَيْرَ وَسَعْدًا، فَدَعَاهُمَا، فَبَدَأَ بِالزُّبَيْرِ فِي مُؤَخَّرِ الْمَسْجِدِ فِي الصُّفَّةِ الَّتِي تَلِي دَارَ مَرْوَانَ، فَقَالَ لَهُ: خَلِّ ابْنَيْ عَبْدِ مَنَافٍ، وَهَذَا الْأَمْرَ، قَالَ: نَصِيبِي لِعَلِيٍّ، وَقَالَ لِسَعْدٍ: أَنَا وَأَنْتَ كَلَالَةٌ، فَاجْعَلْ نَصِيبَكَ لِي فَأَخْتَارُ، قَالَ: إِنِ اخْتَرْتَ نَفْسَكَ فَنِعْمَ، وَإِنِ اخْتَرْتَ عُثْمَانَ فَعَلِيٌّ أَحَبُّ إِلَيَّ، أَيُّهَا الرَّجُلُ بَايِعْ لِنَفْسِكَ وَأَرِحْنَا، وَارْفَعْ رُءُوسَنَا، قَالَ: يَا أَبَا إِسْحَاقَ إِنِّي قَدْ خَلَعْتُ نَفْسِي مِنْهَا عَلَى أَنْ أَخْتَارَ، وَلَوْ لَمْ أَفْعَلْ وَجُعِلَ الْخِيَارُ إِلَيَّ لَمْ أُرِدْهَا، إِنِّي أُرِيتُ كَرَوْضَةٍ خَضْرَاءَ كَثِيرَةِ الْعُشْبِ فَدَخَلَ فَحْلٌ لَمْ أَرَ فَحْلًا قَطُّ أَكْرَمَ مِنْهُ، فَمَرَّ كَأَنَّهُ سَهْمٌ [ص:929] لَا يَلْتَفِتُ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا فِي الرَّوْضَةِ حَتَّى قَطَعَهَا، لَمْ يُعَرِّجْ، وَدَخَلَ بَعِيرٌ يَتْلُوهُ فَاتَّبَعَ أَثَرَهُ حَتَّى خَرَجَ مِنَ الرَّوْضَةِ، ثُمَّ دَخَلَ فَحْلٌ عَبْقَرِيُّ يَجُرُّ خِطَامَهُ يَلْتَفِتُ يَمِينًا وَشِمَالًا، وَيَمْضِي قَصْدَ الْأَوَّلَيْنِ حَتَّى خَرَجَ، ثُمَّ دَخَلَ بَعِيرٌ رَابِعٌ فَرَتَعَ فِي الرَّوْضَةِ، وَلَا وَاللَّهِ لَا أَكُونُ الرَّابِعُ، وَلَا يَقُومُ مَقَامَ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ بَعْدَهُمَا أَحَدٌ فَيَرْضَى النَّاسُ عَنْهُ، قَالَ سَعْدٌ: فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يَكُونَ الضَّعْفُ قَدْ أَدْرَكَكَ فَامْضِ لِرَأْيِكَ، فَقَدْ عَرَفْتَ عَهْدَ عُمَرَ، وَانْصَرَفَ الزُّبَيْرُ وَسَعْدٌ وَأَرْسَلَ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ إِلَى عَلِيٍّ، فَنَاجَاهُ طَوِيلًا، وَهُوَ لَا يَشُكُّ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ، ثُمَّ نَهَضَ وَأَرْسَلَ الْمِسْوَرُ إِلَى عُثْمَانَ فَكَانَ فِي نَجِيِّهِمَا حَتَّى فَرَّقَ بَيْنَهُمَا أَذَانُ الصُّبْحِ، فَقَالَ عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ: قَالَ لِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ: يَا عَمْرُو، مَنْ أَخْبَرَكَ أَنَّهُ يَعْلَمُ مَا كَلَّمَ بِهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ عَلِيًّا وَعُثْمَانَ فَقَدْ قَالَ بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَوَقَعَ قَضَاءُ رَبِّكَ عَلَى عُثْمَانَ، فَلَمَّا صَلَّوُا الصُّبْحَ جَمَعَ الرَّهْطَ وَبَعَثَ إِلَى مَنْ حَضَرَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَأَهْلِ السُّنَّةِ وَالْفَضْلِ مِنَ الْأَنْصَارِ، وَإِلَى أُمَرَاءِ الْأَجْنَادِ فَاجْتَمَعُوا حَتَّى الْتَجَّ الْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَحَبُّوا أَنْ يَلْحَقَ أَهْلُ الْأَمْصَارِ بِأَمْصَارِهِمْ، وَقَدْ عَلِمُوا مَنْ أَمِيرُهُمْ، فَقَالَ سَعِيدُ بْنُ زَيْدٍ: إِنَّا نَرَاكَ لَهَا أَهْلًا، فَقَالَ: أَشِيرُوا عَلَيَّ بِغَيْرِ هَذَا، فَقَالَ عَمَّارٌ: إِنْ أَرَدْتَ أَنْ لَا يَخْتَلِفَ الْمُسْلِمُونَ فَبَايِعْ عَلِيًّا، فَقَالَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ: صَدَقَ عَمَّارٌ، إِنْ بَايَعْتَ عَلِيًّا قُلْنَا: سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا، قَالَ ابْنُ أَبِي سَرْحٍ: إِنْ أَرَدْتَ أَنْ لَا تَخْتَلِفَ قُرَيْشٌ فَبَايِعْ عُثْمَانَ [ص:930]، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي رَبِيعَةَ: صَدَقَ، إِنْ بَايَعْتَ عُثْمَانَ قُلْنَا: سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا، فَشَتَمَ عَمَّارٌ ابْنَ أَبِي أَبِي سَرْحٍ وَقَالَ: مَتَى كُنْتَ تَنْصَحُ الْمُسْلِمِينَ؟ فَتَكَلَّمَ بَنُو هَاشِمٍ وَبَنُو أُمَيَّةَ، فَقَالَ عَمَّارٌ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ وَأَعَزَّنَا بِدِينِهِ، فَأَنَّى تَصْرِفُونَ هَذَا الْأَمْرَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ؟ فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي مَخْزُومٍ: لَقَدْ عَدَوْتَ طَوْرَكَ يَا ابْنَ سُمَيَّةَ، وَمَا أَنْتَ وَتَأْمِيرُ قُرَيْشٍ لِأَنْفُسِهَا؟ فَقَالَ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ: يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ، افْرُغْ قَبْلَ أَنْ يَفْتَتِنَ النَّاسُ، فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: إِنِّي قَدْ نَظَرْتُ وَشَاوَرْتُ، فَلَا تَجْعَلَنَّ أَيُّهَا الرَّهْطُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ سَبِيلًا، وَدَعَا عَلِيًّا فَقَالَ: عَلَيْكَ عَهْدُ اللَّهِ وَمِيثَاقُهُ لَتَعْمَلَنَّ بِكِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ وَسِيرَةِ الْخَلِيفَتَيْنِ مِنْ بَعْدِهِ، قَالَ: أَرْجُو أَنْ أَفْعَلَ وَأَعْمَلَ بِمَبْلَغِ عِلْمِي وَطَاقَتِي، وَدَعَا عُثْمَانَ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِعَلِيٍّ، قَالَ: نَعَمْ، فَبَايَعَهُ، فَقَالَ عَلِيٌّ: حَبْوَتَهُ حَبْو دَهْرٍ، لَيْسَ هَذَا أَوَّلَ يَوْمٍ تَظَاهَرْتُمْ فِيهِ عَلَيْنَا {فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ} [يوسف: 18] وَاللَّهِ مَا وَلَّيْتَ عُثْمَانَ إِلَّا لِيَرُدَّ الْأَمْرَ إِلَيْكَ، وَاللَّهِ {كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ} [الرحمن: 29] فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: يَا عَلِيُّ، لَا تَجْعَلْ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلًا، فَإِنِّي قَدْ نَظَرْتُ وَشَاوَرْتُ النَّاسَ فَإِذَا هُمْ لَا يَعْدِلُونَ بِعُثْمَانَ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ وَهُوَ يَقُولُ: سَيَبْلُغُ الْكِتَابُ أَجَلَهُ، فَقَالَ الْمِقْدَادُ: يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ، أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتُهُ مِنَ الَّذِينَ يَقْضُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ، فَقَالَ: يَا مِقْدَادُ، وَاللَّهِ لَقَدِ اجْتَهَدْتُ لِلْمُسْلِمِينَ، قَالَ: إِنْ كُنْتَ أَرَدْتَ بِذَلِكَ اللَّهَ فَأَثَابَكَ [ص:931] اللَّهُ ثَوَابَ الْمُحْسِنِينَ، فَقَالَ الْمِقْدَادُ: مَا رَأَيْتُ مِثْلَ مَا أُوتِيَ إِلَى أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ، إِنِّي لَأَعْجَبُ مِنْ قُرَيْشٍ أَنَّهُمْ تَرَكُوا رَجُلًا مَا أَقُولُ إِنَّ أَحَدًا أَعْلَمُ وَلَا أَقْضَى مِنْهُ بِالْعَدْلِ، أَمَا وَاللَّهِ لَوْ أَجِدُ عَلَيْهِ أَعْوَانًا فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: يَا مِقْدَادُ اتَّقِ اللَّهَ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَيْكَ الْفِتْنَةَ، فَقَالَ رَجُلٌ لِلْمِقْدَادِ: رَحِمَكَ اللَّهُ، مَنْ أَهْلُ هَذَا الْبَيْتِ وَمَنْ هَذَا الرَّجُلُ؟ قَالَ: أَهْلُ الْبَيْتِ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَالرَّجُلُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، فَقَالَ عَلِيٌّ: إِنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ إِلَى قُرَيْشٍ، وَقُرَيْشٌ تَنْظُرُ إِلَى بَيْتِهَا فَتَقُولُ: إِنْ وَلِيَ عَلَيْكُمْ بَنُو هَاشِمٍ لَمْ تَخْرُجْ مِنْهُمْ أَبَدًا وَإِنْ كَانَتْ فِي غَيْرِهِمْ مِنْ قُرَيْشٍ تَدَاوَلْتُمُوهَا بَيْنَكُمْ، وَقَدِمَ طَلْحَةُ فِي الْيَوْمِ الَّذِي بُويِعَ فِيهِ لِعُثْمَانَ، فَقِيلَ لَهُ: بَايِعْ عُثْمَانَ، فَقَالَ: أَكُلُّ قُرَيْشٍ رَاضٍ بِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَأَتَى عُثْمَانَ فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: أَنْتَ عَلَى رَأْسِ أَمْرِكَ إِنْ أَبَيْتَ رَدَدْتُهَا، قَالَ: أَتَرُدُّهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: أَكُلُّ النَّاسِ بَايَعُوكَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: قَدْ رَضِيتُ، لَا أَرْغَبُ عَمَّا قَدْ أَجْمَعُوا عَلَيْهِ، وَبَايَعَهُ، وَقَالَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَدْ أَصَبْتَ إِذْ بَايَعْتَ عُثْمَانَ، وَقَالَ لِعُثْمَانَ: لَوْ بَايَعَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ غَيْرَكَ مَا رَضِينَا، فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: كَذَبْتَ يَا أَعْوَرُ، لَوْ بَايَعْتُ غَيْرَهُ لَبَايَعَهُ وَلَقُلْتَ هَذِهِ الْمَقَالَةَ [ص:932]، عَنِ ابْنِ مِجْلَزِ قَالَ: قَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: مَنْ تَسْتَخْلِفُونَ؟ فَسَمُّوا رِجَالًا حَتَّى سَمَّوْا طَلْحَةَ، فَقَالَ: «كَيْفَ تَسْتَخْلِفُونَ رَجُلًا أَوَّلُ نَحْلٍ نَحَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ جَعَلَهُ فِي مَهْرٍ لِيَهُودِيَّةٍ» .
الكتاب: تاريخ المدينة لابن شبة
المؤلف: عمر بن شبة (واسمه زيد) بن عبيدة بن ريطة النميري البصري، أبو زيد (المتوفى: 262هـ)
حققه: فهيم محمد شلتوت
طبع على نفقة: السيد حبيب محمود أحمد – جدة

فَقَالَ عَلِيٌّ: حَبْوَتَهُ حَبْو دَهْرٍ، لَيْسَ هَذَا أَوَّلَ يَوْمٍ تَظَاهَرْتُمْ فِيهِ عَلَيْنَا!

اين سخن امام علي ع يعني چه ؟

يعني ديروز در سقيفه حق ما را غصب كرديد امروز در اين شوراي فرمايشي كذايي !‌

وطبری باسناد :

حدثني عمر بن شبة قال حدثنا علي بن محمد عن وكيع عن الأعمش عن إبراهيم ومحمد بن عبدالله الأنصاري عن ابن أبي عروبة عن قتادة عن شهر بن حوشب وأبن مخنف عن يوسف بن يزيد عن عباس بن سهل ومبارك بن فضالة عن عبيدالله بن عمر ويونس بن أبي إسحاق عن عمرو بن ميمون الأودي أن عمر بن الخطاب لما طعن قيل له يا أمير المؤمنين لو استخلفت قال من أستخلف لو كان أبو عبيدة بن الجراح حيا استلخفته فإن سألني ربي قلت سمعت نبيك يقول إنه أمين هذه الأمة ولو كان سالم مولى أبي حذيفة حيا استخلفته فإن سألني ربي قلت سمعت نبيك يقول إن سالما شديد الحب لله فقال له رجل أدلك عليه عبدالله بن عمر فقال قاتلك الله والله ما أردت الله بهذا ويحك كيف أستخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته لا أرب لنا في أموركم ما حمدتها فأرغب فيها لأحد من أهل بيتي إن كان خيرا فقد أصبنا منه وإن كان شرا فشرعنا آل عمر بحسب آل عمر أن يحاسب منهم رجل واحد ويسأل عن أمر أمة محمد أما لقد جهدت نفسي وحرمت أهلي وإن نجوت كفافا لا وزر ولا أجر إني لسعيد وأنظر فإن استخلفت فقد استخلف من هو خير مني وإن أترك فقد ترك من هو خير مني ولن يضيع الله دينه فخرجوا ثم راحوا فقالوا يا أمير المؤمنين لو عهدت عهدا فقال قد كنت أجمعت بعد مقالتي لكم أن أنظر فأولي رجلا أمركم هو أحراكم أن يحملكم على الحق وأشار إلى علي ورهقتني غشية فرأيت رجلا دخل جنة قد غرسها فجعل يقطف كل غضة ويانعة فيضمه إليه ويصيره تحته فعلمت أن الله غالب أمره ومتوف عمر فما أريد أن أتحملها حيا وميتا عليكم هؤلاء الرهط الذين قال رسول الله صلى الله عليه و سلم إنهم من أهل الجنة سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل منهم ولست مدخله ولكن الستة علي وعثمان ابنا عبد مناف وعبدالرحمن وسعد خالا رسول الله صلى الله عليه و سلم والزبير بن العوام حواري رسول الله صلى الله عليه و سلم ابن عمته وطلحة الخير بن عبيدالله فليختاروا منهم رجلا فإذا ولوا واليا فأحسنوا مؤازرته وأعينوه إن ائتمن أحدا منكم فليؤد إليه أمانته وخرجوا فقال العباس لعلي لا تدخل معهم قال أكره الخلاف قال إذا ترى ما تكره فلما أصبح عمر دعا عليا وعثمان وسعدا وعبدالرحمن بن عوف والزبير بن العوام فقال إني نظرت فوجدتكم رؤساء الناس وقادتهم ولا يكون هذا الأمر إلا فيكم وقد قبض رسول الله صلى الله عليه و سلم وهو عنكم راض إني لا أخاف الناس عليكم إن استقمتم ولكني أخاف عليكم اختلافكم فيما بينكم فيختلف الناس فانهضوا إلى حجرة عائشة بإذن منها فتشاوروا واختاروا رجلا منكم ثم قال لا تدخلوا حجرة عائشة ولكن ............... ودعا عليا فقال عليك عهد الله وميثاقه لتعملن بكتاب الله وسنة رسوله وسيرة الخليفتين من بعده قال أرجو أن أفعل وأعمل بمبلغ علمي وطاقتي ودعا عثمان فقال له مثل ما قال لعلي قال نعم فبايعه فقال علي حبوته حبو دهر ليس هذا أول يوم تظاهرتم فيه علينا فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون والله ما وليت عثمان إلا ليرد الأمر إليك والله كل يوم هو في شأن

[=&quot][=&quot] [=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]عمرو بن ميمون الأودى[=&quot] ، أبو عبد الله و يقال أبو يحيى ، الكوفى
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 2 : من كبار التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 74 هـ و قيل بعدها
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] لم يذكرها ( قال : كثير الحج و العبادة )[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]يونس بن أبى إسحاق[=&quot] : عمرو بن عبد الله الهمدانى السبيعى ، أبو إسرائيل الكوفى ( والد إسرائيل بن يونس ، و عيسى بن يونس )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 5 : من صغار التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 152 هـ ( على الصحيح )
[=&quot]روى له :[=&quot] ر م د ت س ق ( البخاري في جزء القراءة خلف الإمام - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] صدوق يهم قليلا
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] صدوق وثقه ابن معين ، و قال أحمد : حديثه مضطرب ، و قال أبو حاتم : لا يحتج به[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]موسى بن عقبة[=&quot] بن أبى عياش القرشى الأسدى المطرفى ، أبو محمد المدنى ، مولى آل الزبير بن العوام ( و يقال مولى أم خالد )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 5 : من صغار التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 141 هـ و قيل بعد ذلك
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة فقيه ، إمام فى المغازى
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] ثقة مفت[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] عبيد الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب القرشى العدوى العمرى المدنى أبو عثمان ( أخو عبد الله و أبى بكر و عاصم )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 5 : من صغار التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 100 و بضع و أربعون هـ بـ المدينة
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة ثبت
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] ثبت[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]مبارك بن فضالة[=&quot] بن أبى أمية القرشى العدوى ، أبو فضالة البصرى
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 6 : من الذين عاصروا صغارالتابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 166 هـ على الصحيح
[=&quot]روى له :[=&quot] خت د ت ق ( البخاري تعليقا - أبو داود - الترمذي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] صدوق يدلس و يسوى
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] من علماء البصرة ، قال عفان : ثقة من النساك ، و كان و كان . و قال أبو زرعة : إذا قال : حدثنا فهو ثقة و قال النسائى : ضعيف[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]عباس بن سهل[=&quot] بن سعد الأنصارى الساعدى المدنى ، ( والد أبى بن عباس ، و عبد المهيمن بن عباس )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 120 هـ تقريبا و قيل قبل ذلك
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] لم يذكرها[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]يوسف بن يزيد[=&quot] بن كامل بن حكيم القرشى ، أبو يزيد القراطيسى المصرى ، مولى بنى أمية
[=&quot]المولد :[=&quot] 184 هـ ( قيل ذلك )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 11 : أوساط الآخذين عن تبع الأتباع
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 287 هـ
[=&quot]روى له :[=&quot] س ( النسائي )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] . . . .[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]شهر بن حوشب[=&quot] الأشعرى الشامى الحمصى و يقال الدمشقى أبو سعيد و يقال أبو عبد الله و يقال أبو عبد الرحمن مولى أسماء بنت يزيد
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 3 : من الوسطى من التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 112 هـ
[=&quot]روى له :[=&quot] بخ م د ت س ق ( البخاري في الأدب المفرد - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] صدوق كثير الإرسال و الأوهام
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] عن شعبة : لقيت شهرا فلم أعتد به ، و قال النسائى : ليس بالقوى . و وثقه أحمد و ابن معين و قال أبو حاتم ليس بدون أبى الزبير[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] قتادة بن دعامة بن قتادة ، و يقال قتادة بن دعامة بن عكابة ، السدوسى ، أبو الخطاب البصرى
[=&quot]المولد :[=&quot] 60 هـ أو 61 هـ
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 100 و بضع عشرة هـ بـ واسط
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة ثبت
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] الحافظ[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] سعيد بن أبى هلال الليثى مولاهم ، أبو العلاء المصرى ، مولى عروة بن شييم الليثى ( و يقال : أصله من المدينة )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 6 : من الذين عاصروا صغارالتابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] بعد 130 هـ و قيل قبلها و قيل 149 هـ
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] صدوق ، لم أر لابن حزم فى تضعيفه سلفا إلا أن الساجى حكى عن أحمد أنه اختلط
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] لم يذكرها[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] سليمان بن مهران الأسدى الكاهلى مولاهم ، أبو محمد الكوفى ال[=&quot]أعمش[=&quot] ( و كاهل هو ابن أسد بن خزيمة )
[=&quot]المولد :[=&quot] 61 هـ
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 5 : من صغار التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 147 أو 148 هـ
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة حافظ عارف بالقراءات ، ورع ، لكنه يدلس
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] الحافظ ، أحد الأعلام[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] إسماعيل بن أبى خالد : هرمز و يقال : سعد و يقال : كثير ، الأحمسى مولاهم البجلى ، أبو عبد الله الكوفى ( أخو أشعث و خالد )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 146 هـ
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة ثبت
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] الحافظ[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] [=&quot]وكيع[=&quot] بن الجراح بن مليح الرؤاسى ، أبو سفيان الكوفى ( من قيس عيلان )
[=&quot]المولد :[=&quot] بـ أصبهان
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 9 : من صغار أتباع التابعين
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 196 أو 197 هـ بـ فيد ( فى طريق مكة )
[=&quot]روى له :[=&quot] خ م د ت س ق ( البخاري - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] ثقة حافظ عابد
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] أحد الأعلام ، قال أحمد ما رأيت أوعى للعلم منه و لا أحفظ كان أحفظ من ابن مهدى ، و قال حماد لو شئت لقلت إنه أرجح من سفيان[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]الاسم :[=&quot] على بن محمد بن أبى الخصيب القرشى الهاشمى ، الكوفى الوشاء ( و قد ينسب إلى جده )
[=&quot]الطبقة :[=&quot] 10 : كبار الآخذين عن تبع الأتباع
[=&quot]الوفاة :[=&quot] 258 هـ
[=&quot]روى له :[=&quot] ق ( ابن ماجه )
[=&quot]رتبته عند ابن حجر :[=&quot] صدوق ربما أخطأ
[=&quot]رتبته عند الذهبي :[=&quot] لم يذكرها[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]عمر بن شبة بن عبيدة بن زيد بن رائطة النميري، أبو زيد بن أبي مُعاذ، البَصْرِيّ، النحوي، الأخباري، نزيل بغداد[=&quot].[=&quot]
[=&quot]• قال الحسن بن محمد الخلال:، عن أبي الحسن الدَّارَقُطْنِيّ عمر بن شبة، أبو زيد النميري، ثقة. «تاريج بغداد» 11 210.[=&quot]
[=&quot]مولاهم البصري الحافظ العلامة الأخباري. م سنة 262 هـ رحمه الله تعالى من تلاميذ المدائني.[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]

[=&quot]على أن الطبري قد ذكر لهذا الإسناد متابعات فقال[=&quot] :
(
[=&quot]و[=&quot]محمد بن عبد الله الأنصاري عن ابن أبي عروبة عن قتادة عن شهر بن حوشب[=&quot]

[=&quot]و[=&quot]أبي مخنف عن يوسف بن يزيد عن ابن عباس بن سهل [=&quot]

[=&quot]و[=&quot]مبارك بن فضالة عن عبيد الله ابن عمر [=&quot]

[=&quot]و[=&quot]يونس بن أبي إسحاق عن عمرو بن ميمون الأودي[=&quot] [=&quot])[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]

- [=&quot]عمر بن شبة .. هو عمر بن أبي معاذ النميري أبو زيد صاحب التاريخ .. مشهور وثقه الدارقطني والخطيب والمرزباني ومسلمة بن القاسم والذهبي وقال[=&quot] ([=&quot]حافظ حجة[=&quot]) [=&quot]وقال ابن حبان[=&quot] ([=&quot]مستقيم الحديث[=&quot])

[=&quot]ولا خلاف في الإحتجاج بحديثه[=&quot]

-[=&quot]علي بن محمد .. هو المدائني أكثر عنه ابن شبة .. قال يحيى بن معين[=&quot] ([=&quot]ثقةٌ، ثقةٌ، ثِقَةٌ[=&quot]) [=&quot]وقال الطبري[=&quot] ([=&quot]كان عالماً بأيام الناس صدوقاً، في ذلك[=&quot]) [=&quot]نقله عنه ابن قطلوبغا في الثقات ، وقال ابن الجوزي[=&quot] ([=&quot]كان من الثقات[=&quot]) [=&quot]وقال الصفدي و ياقوت الحوي[=&quot] ([=&quot]كان ثقة إِذا حدَّث عن الثقات[=&quot]) [=&quot]وذكره ابن عدي في الكامل وقال[=&quot] ([=&quot]ليس بالقوي في الحديث[=&quot]) [=&quot]ولم يصنع شيئا [=&quot]

-[=&quot]وكيع .. هو وكيع بن الجراح .. الثقة الحافظ أحد الأعلام معروف مشهور[=&quot]

-[=&quot]الأعمش .. سليمان بن مهران .. معروف مشهور ثقة لكنه مدلس وروايته هذه عن إبراهيم فهي محمولة على الإتصال كما هو المنصوص عليه[=&quot]

-[=&quot]إبراهيم .. هو إبراهيم بن يزيد النخعي صاحب المراسيل الثقة المشهور [=&quot]

[=&quot]فالحاصل أن الإسناد ليس فيه ما يخل غير أن إبراهيم أرسله ولم يدرك الحادثة[=&quot]

[=&quot]

[=&quot]قال ابن تيمية في اقتضاء الصراط ج2-349[=&quot]:
(ومنهم من يميز بين من عادته لا يرسل إلا عن ثقة ، كسعيد بن المسيب ، وإبراهيم النخعي ، ومحمد بن سيرين ، وبين من عرف عنه أنه قد يرسل عن غير ثقة : كأبي العالية .. الخ)

[=&quot]

[=&quot]وصحح ابن معين مراسيل إبراهيم .. إذ قال[=&quot]:
(مرسلات إِبراهيم صحيحة، إِلا حديث تاجر البحرين، وحديث الضحك في الصَّلاة)

[=&quot]

[=&quot]وقدم مرسل إبراهيم على مرسل الشعبي في رواية الدوري بل قدمه على مرسل سعيد بن المسيب المشهور بالعمل فيه إذ قال في رواية ابن محرز[=&quot] :
(مرسلات إِبراهيم أصح من مرسلات سَعيد بن المُسَيَّب، والحَسَن )

[=&quot]

[=&quot]وصحح أحمد كذلك مراسيل إبراهيم فقال في رواية الفضل بن زياد -وثقه أبو زرعة- ، قال[=&quot]:
( مرسلات إبراهيم النخعي لا بأس بها )

[=&quot]

[=&quot]بل ادعى ابن عبد البر الإجماع على تصحيح مراسيله فقال في الإستذكار ج6-ص137[=&quot]:
( وأجمعوا أن مراسيل إبراهيم صحاح )

[=&quot]

[=&quot]


[=&quot]واز طريق شيعه هم غصب خلافت توسط يهود سقيفه :[=&quot]‌[=Calibri]

[=&quot]في الكافي للكُليني (ج8 / ص58) : 21 - علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن إبراهيم بن عثمان، عن سليم بن قيس الهلالي قال: خطب أمير المؤمنين [=&quot][=&quot]فحمد الله وأثنى عليه ثم صلى على النبي (صلى الله عليه وآله)، ثم قال[=&quot]: [=&quot]ألا إن أخوف ما أخاف عليكم خلتان : اتباع الهوى وطول الامل أما اتباع الهوى فيصد عن الحق وأما طول الامل فينسي الآخرة، ألا إن الدنيا قد ترحلت مدبرة وإن الآخرة قد ترحلت مقبلة ولكن واحدة بنون، فكونوا من أبناء الآخرة ولا تكونوا من أبناء الدنيا فإن اليوم عمل ولا حساب وإن غدا حساب ولا عمل وإنما بدء وقوع الفتن من أهواء تتبع وأحكام تبتدع، يخالف فيها حكم الله يتولى فيها رجال رجالا، ألا إن الحق لو خلص لم يكن اختلاف ولو أن الباطل خلص لم يخف على ذي حجى لكنه يؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث فيمزجان فيجللان معا فهنالك يستولى الشيطان على أوليائه ونجا الذين سبقت لهم من الله الحسنى، إني سمعت رسول الله (صلى الله عليه وآله) يقول: كيف أنتم إذا لبستم فتنة يربو فيها الصغير ويهرم فيها الكبير، يجري الناس عليها ويتخذونها سنة فإذا غير منها شئ قيل: قد غيرت السنة وقد أتى الناس منكرا ثم تشتد البلية وتسبى الذرية وتدقهم الفتنة كما تدق النار الحطب وكما تدق الرحا بثفالها ويتفقهون لغير الله ويتعلمون لغير العمل ويطلبون الدنيا بأعمال الآخرة. ثم أقبل بوجهه وحوله ناس من أهل بيته وخاصته وشيعته فقال: قد عملت الولاة قبلي أعمالا خالفوا فيها رسول الله (صلى الله عليه وآله) متعمدين لخلافه، ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس على تركها وحولتها إلى مواضعها وإلى ما كانت في عهد رسول الله (صلى الله عليه وآله) لتفرق عني جندي حتى أبقى وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب الله عزوجل وسنة رسول الله (صلى الله عليه وآله)، أرأيتم لو أمرت بمقام إبراهيم [=&quot][=&quot]فرددته إلى الموضع الذي وضعه فيه رسول الله (صلى الله عليه وآله)، ورددت فدك إلى ورثة فاطمة (عه) و رددت صاع رسول (صلى الله عليه وآله) كما كان، وأمضيت قطائع أقطعها رسول الله (صلى الله عليه وآله) لاقوام لم تمض لهم ولم تنفذ، ورددت دار جعفر إلى ورثته وهدمتها من المسجد ورددت قضايا من الجور قضي بها، ونزعت نساءا تحت رجال بغير حق فرددتهن إلى أزواجهن واستقبلت بهن الحكم في الفروج والارحام، وسبيت ذراري بني تغلب ، ورددت ما قسم من أرض خيبر، ومحوت دواوين العطايا وأعطيت كما كان رسول الله (صلى الله عليه وآله) يعطي بالسوية ولم أجعلها دولة بين الاغنياء وألقيت المساحة، وسويت بين المناكح وأنفذت خمس الرسول كما أنزل الله عزوجل وفرضه ورددت مسجد رسول الله (صلى الله عليه وآله) إلى ماكان عليه، وسددت مافتح فيه من الابواب، وفتحت ماسد منه، وحرمت المسح على الخفين، وحددت على النبيذ وأمرت باحلال المتعتين وأمرت بالتكبير على الجنائز خمس تكبيرات وألزمت الناس الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم وأخرجت من أدخل مع رسول الله [=&quot]([=&quot]صلى الله عليه وآله) في مسجده ممن كان رسول الله (صلى الله عليه وآله[=&quot]) [=&quot]أخرجه، وأدخلت من اخرج بعد رسول الله (صلى الله عليه وآله[=&quot]) [=&quot]ممن كان رسول الله (صلى الله عليه وآله) أدخله وحملت الناس على حكم القرآن وعلى الطلاق على السنة ، وأخذت الصدقات على أصنافها وحدودها، ورددت الوضوء والغسل والصلاة إلى مواقيتها وشائعها ومواضعها، ورددت أهل نجران إلى مواضعهم، ورددت سبايا فارس وسائر الامم إلى كتاب الله وسنة نبيه (صلى الله عليه وآله) إذا لتفرقوا عني والله لقد أمرت الناس أن لا يجتمعوا في شهر رمضان إلا في فريضة وأعلمتهم أن اجتماعهم في النوافل بدعة فتنادى بعض أهل عسكري ممن يقاتل معي: يا أهل الاسلام غيرت سنة عمر ينهانا عن الصلاة في شهر رمضان تطوعا ولقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسكري ما لقيت من هذه الامة من الفرقة وطاعة أئمة الضلالة والدعاة إلى النار. وأعطيت من ذلك سهم ذي القربى الذي قال الله عزوجل: " إن كنتم آمنتم بالله وما أنزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان " فنحن والله عنى بذي القربى الذي قرننا الله بنفسه وبرسوله (صلى الله عليه وآله) فقال تعالى: " فلله وللرسول ولذي القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل (فينا خاصة) كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم وما آتيكم الرسول فخذوه ومانهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله [=&quot]([=&quot]في ظلم آل محمد) إن الله شديد العقاب " لمن ظلمهم رحمة منه لنا وغنى أغنانا الله به ووصى به نبيه (صلى الله عليه وآله) ولم يجعل لنا في سهم الصدقة نصيبا أكرم الله رسوله (صلى الله عليه وآله) وأكرمنا أهل البيت أن يطعمنا من أوساخ الناس، فكذبوا الله وكذبوا رسوله وجحدوا كتاب الله الناطق بحقنا ومنعونا فرضا فرضه الله لنا، ما لقى أهل بيت نبي من أمته ما لقينا بعد نبينا (صلى الله عليه وآله) والله المستعان على من ظلمنا ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم[=&quot].[=&quot]



تفصيل در:

Download

خیر البریه;757258 نوشت:
چه کسی در جنگ احد فریاد میزد که محمد (ص) کشته شد به دین اولتان برگردید ؟!

با سلام و احترام
در جنگ احد وقتی کار سخت شده بود ابليس كه به صورت جعال بن سراقه درآمده بود، سه مرتبه فرياد كشيد: محمد كشته شد! جعال بن سراقه از اين جهت كه ابليس به صورت او در آمده بود گرفتارى بزرگى پيدا كرد و حال آنكه جعال همراه مسلمانان و در كنار ابو بردة بن نيا و خوّات بن جبير بسختى جنگ مى‏كرد. گويد: به خدا، حمله‏اى سريع‏تر از حمله مشركان در آن روز به خود نديده بوديم. مسلمانان متوجه جعال بن سراقه شدند و مى‏خواستند او را بكشند و مى‏گفتند: اين فرياد كشيد كه «محمد كشته شد». خوّات بن جبير و ابو برده به نفع او گواهى دادند كه در كنار آنها مشغول جنگ بوده و فرياد زننده كس ديگرى بوده است. رافع بن خديج گويد: من هم بعدا به نفع او گواهى دادم. [1]


[/HR][1] . مغازی واقدی ترجمه ص 232


اما در این متن جمله (به دین اولتان بر گردید) یافت نشد.

منابعی که مطلب فوق در ان آمده است عبارتند از
امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 45 ، دارالکتب العلمیه بیروت 1420
سبل الهدی والرشاد صالحی شامی، ج 4 ص 196 دارالکتب العلمیه بیروت 1414
موسوعة التاریخ الاسلامی یوسفی غروی، ج 2 ص 306 مجمع الفکر الاسلامی قم 1420

در هیچ کدام از این منابع متن ( به دین اولتان برگردید) نیامده است.

خیر البریه;757258 نوشت:
چرا قريش رسول خداص را مایه بدبختی عرب و سبب تفرق جمعشان و مایه فقرشان میدانستند آنجا که میگفتند :

در حقیقت این مشرکین بودند که پیامبر و دین اسلام را مایه بدبختی و فقر و فلاکت و بیچارگی خود میدانستند نه مردم عرب زیرا دین اسلام برای مردم عرب حجاز عزت و سربلندی را در سایه توحید و نبوت به ارمغان آورده بود.

ممسوس;760670 نوشت:

با سلام و احترام
در جنگ احد وقتی کار سخت شده بود ابليس كه به صورت جعال بن سراقه درآمده بود، سه مرتبه فرياد كشيد: محمد كشته شد! جعال بن سراقه از اين جهت كه ابليس به صورت او در آمده بود گرفتارى بزرگى پيدا كرد و حال آنكه جعال همراه مسلمانان و در كنار ابو بردة بن نيا و خوّات بن جبير بسختى جنگ مى‏كرد. گويد: به خدا، حمله‏اى سريع‏تر از حمله مشركان در آن روز به خود نديده بوديم. مسلمانان متوجه جعال بن سراقه شدند و مى‏خواستند او را بكشند و مى‏گفتند: اين فرياد كشيد كه «محمد كشته شد». خوّات بن جبير و ابو برده به نفع او گواهى دادند كه در كنار آنها مشغول جنگ بوده و فرياد زننده كس ديگرى بوده است. رافع بن خديج گويد: من هم بعدا به نفع او گواهى دادم. [1]

ممسوس;760670 نوشت:

[/HR][1] . مغازی واقدی ترجمه ص 232

با سلام وتشكر

بنظر ميرسد كه دستهاي خائن مثل هميشه اين اخبار را تحريف كرده اند :

چه کسی در جنگ احد فریاد میزد که محمد (ص) کشته شد به خانه هایتان (جاهلیت ) برگردید ؟!

وَقَالَ مُنَافِقٌ إنّ رَسُولَ اللّهِ قَدْ قُتِلَ فَارْجِعُوا إلَى قَوْمِكُمْ فَإِنّهُمْ داخلو البيوت.مغازی واقدی
قَالَ إنّ إبْلِيسَ تَصَوّرَ يَوْمَ أُحُدٍ فِي صُورَةِ جُعَالَ بْنِ سُرَاقَةَ الثّعْلَبِيّ فَنَادَى " إنّ مُحَمّدًا قَدْ قُتِلَ" فَتَفَرّقَ النّاسُ فِي كُلّ وَجْهٍ فَقَالَ عُمَرُ: إنّي أَرْقَى فِي الْجَبَلِ كَأَنّي أُرْوِيّةً حَتّى انْتَهَيْت إلَى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ يَنْزِلُ عَلَيْهِ {وَمَا مُحَمّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ}.. الْآيَةُ {وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ} مغازی واقدی

وقال بعض المنافقين: إنْ كان محمّد قد قُتل فارجعوا إلي دينكم الأوّل، مرّأنس بعمربن الخطاب ومعه جماعة فقال: مايقعدكم! فقالوا: قُتِل رسول اللّه(ص)، فقال أنس: اللّهم! إنى أبرأ إليك مما جاء به هؤلاء المشركون، وأعتذر إليك عمّا صنع المسلمون، فشدّ بسيفه علي صفوف الكفّار، ولم يزل يُقاتل حتي قُتِل، فنزلت فيه، وقيل: فى غيره الآية 23 من سورة الأحزاب: مِنَ المؤمنين رِجال صَدَقُوا ما عاهدوا اللّه عليه فمِنْهُمْ مَنْ قضي نحبَهُ ومنهم مَنْ ينتظرُ وما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً.اعلام القران

چه کسی در جنگ احد فریاد میزد که محمد (ص) کشته شد به دین اولتان برگردید ؟!

احمد بن حنبل مى‏گوید: ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامى که أمیر المؤمنین علیه السّلام در تعقیب فرارى‏ ها بود، عمر در حالى که اشک چشمانش را پاک مى ‏کرد برگشت و به أمیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد: مرا ببخشید ! أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: «آیا تو نبودى که صدا زدى: محمّد کشته شده است، به دین قبلى خود برگردید ؟!! عمر گفت: این کلام را ابوبکر گفته است ! در اینجا بود که این آیه نازل شد: «ان الذین تؤلوا منکم یوم التقى الجمعان انما استز لهم الشیطان» !.
(سوره آل عمران: آیه ۱۵۵٫ اثبات الهداة: ج ۲، ص ۳۶۴ – ۳۶۵)

ـ حدثني المثنى, قال: حدثنا إسحاق, قال: حدثنا أبوزهير, عن جويبر, عن الضحاك, قال: نادى مناد يوم أحد حين هزم أصحاب محمد (: ألا إن محمدا قد قتل, فارجعوا إلى دينكم الأوّل! فأنزل الله عزّ وجلّ: {وَما مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ}... الاَية.

حدثت عن الحسين بن الفرج, قال: سمعت أبا معاذ, قال: حدثنا عبيد بن سليمان, قال: سمعت الضحاك يقول في قوله: {وَما مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ}... الاَية: ناس من أهل الارتياب والمرض والنفاق, قالوا يوم فرّ الناس عن نبيّ الله ( , وشجّ فوق حاجبه, وكسرت رباعيته: قتل محمد, فالحقوا بدينكم الأوّل! فذلك قوله: {أفَئِنْ ماتَ أوْ قُتِل انْقَلَبْتُمْ على أعْقابِكُمْ}.

قال موسى بن عقبة: لما غاب النبي صلى الله عليه وسلم عن أعين بعض القوم واختلط بعضهم ببعض وسمعوا الصارخ، قال رجال من المنافقين: لو كان لنا من الأمر شيء ما قتلنا ها هنا، وقال بعض منهم: لو كان نبياً ما قُتل فارجعوا إلى دينكم الأول، وفي ذلك أنزل الله: {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَبِكُمْ} (آل عمران: 144)،
وجمله : وقال بعض منهم: لو كان نبياً ما قُتل : تنها از زبان كسي صادر ميشود كه در نبوت رسول الله (ص) شك داشته ،‌حال چه كسي بوده ؟! براي رسيدن به جواب ماجراي حديبيه را بخوانيد تا بدانيد چه كسي در نبوت رسول الله (ص) شك داشته است .

قال ابن عباس: اشتدّ غضب الله على من قتله نبيّ، واشتدّ غضب الله على من رمى رسول الله ( قال: وفشا في الناس أن محمداً قد قتل، فقال بعض المسلمين: ليت لنا رسولاً إلى عبد الله بن أبي فيأخذ لنا أماناً من أبي سفيان وبعض الصحابة جلسوا وألقوا بأيديهم وقال أناس من أهل النفاق: إن كان محمد قد قتل فالحقوا بدينكم الأوّل،
وأخرج ابن جرير عن الضحاك قال : نادى مناد يوم أحد حين هزم أصحاب محمد : أن محمداً قد قتل فارجعوا إلى دينكم الأول، فأنزل الله { وما محمد إلا رسول . . . } الآية .

نقل قول:
در هیچ کدام از این منابع متن ( به دین اولتان برگردید) نیامده است.

چه کسی گفت : أن محمداً قد قتل فارجعوا إلى دينكم الأول ؟

وأخرج ابن جرير عن ابن جريج قال : قال أهل المرض والإرتياب والنفاق حين فر الناس عن النبي صلى الله عليه وسلم : قد قتل محمد فالحقوا بدينكم الأول . فنزلت هذه الآية { وما محمد إلا رسول . . . } الآية .
وأخرج ابن جرير عن السدي قال : فشا في الناس يوم أحد أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد قتل ، فقال بعض أصحاب الصخرة : ليت لنا رسولاً إلى عبد الله بن أبي ، فيأخذ لنا أماناً من أبي سفيان .
يا قوم إن محمداً قد قتل فارجعوا إلى قومكم قبل أن يأتوكم فيقتلونكم . قال أنس بن النضر : يا قوم إن كان محمد قد قتل فإن رب محمد لم يقتل ، فقاتلوا على ما قاتل عليه محمد صلى الله عليه وسلم ، اللهم إني أعتذر إليك ممَّا يقول هؤلاء ، وأبرأ إليك مما جاء به هؤلاء . فشد بسيفه فقاتل حتى قتل . فأنزل الله { وما محمد إلا رسول } الآية .
وأخرج ابن جرير عن القاسم بن عبد الرحمن بن رافع أخي بني عدي بن النجار قال : انتهى أنس بن النضر عم أنس بن مالك إلى عمر وطلحة بن عبيد الله في رجال من المهاجرين والأنصار وقد ألقوا بأيديهم فقال : ما يجلسكم؟ قالوا : قتل محمد رسول الله قال : فما تصنعون بالحياة بعده؟ قوموا فموتوا على ما مات عليه رسول الله . واستقبل القوم فقاتل حتى قتل .
وأخرج عبد بن حميد وابن المنذر عن عطية العوفي قال : لما كان يوم أحد وانهزموا قال بعض الناس : إن كان محمد قد أصيب فأعطوهم بأيديكم إنما هم إخوانكم . وقال بعضهم : إن كان محمد قد أصيب ألا تمضون على ما مضى عليه نبيكم حتى تلحقوا به؟ فأنزل الله { وما محمد إلا رسول } إلى قوله { فآتاهم الله ثواب الدنيا } .
وأخرج ابن سعد في الطبقات عن محمد بن شرحبيل العبدري قال : حمل مصعب بن عمير اللواء يوم أحد فقطعت يده اليمنى ، فأخذ اللواء بيده اليسرى وهو يقول { وما محمد إلا رسول الله قد خَلَتْ من قبله الرسل أفإين مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم } ثم قطعت يده اليسرى فجثا على اللواء وضمه بعضديه إلى صدره وهو يقول { وما محمد إلا رسول . . . } الآية . وما نزلت هذه الآية { وما محمد إلا رسول } يومئذ حتى نزلت بعد ذلك .
وأخرج عبد بن حميد وابن جرير وابن أبي حاتم عن مجاهد { ومن ينقلب على عقبيه } قال : يرتد .درالمنثور

7949- حدثني محمد بن سعد قال، حدثني أبي قال، حدثني عمي قال، حدثني أبي، عن أبيه، عن ابن عباس: أنّ رسول الله صلى الله عليه وسلم اعتزل هو وعصابة معه يومئذ على أكمة، والناس يفرُّون، ورجل قائم على الطريق يسألهم:"ما فعل رسول الله صلى الله عليه وسلم"؟ وجعل كلما مروا عليه يسألهم، فيقولون:"والله ما ندري ما فعل"! فقال:"والذي نفسي بيده، لئن كان النبي صلى الله عليه وسلم قُتل، لنعطينَّهم بأيدينا، إنهم لعشائرنا وإخواننا"! وقالوا:"إن محمدًا إن كان حيًّا لم يهزم، ولكنه قُتل"! فترخَّصوا في الفرار حينئذ. فأنزل الله عز وجل على نبيه صلى الله عليه وسلم:"وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل"، الآية كلها.تفسیر طبری

وقال رجال من المسلمين حيث قتل رسول الله صلى الله عليه وسلم ارجعوا إلى قومكم يؤمنوكم. وقال آخرون: إن كان رسول الله صلى الله عليه وسلم قد قتل أفلا تقاتلون على دين نبيكم وعلى ما كان عليه نبيكم حتى تلقوا الله شهداء.سيره حلبيه

چه کسی گفت : إنهم لعشائرنا وإخواننا !!!!!!!!!!!

عمر و مردانى كه با او همراه بودند از اصحاب رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله گفتند: يا رسول الله! مگر تو به ما نگفتى كه داخل مسجدالحرام مى‏شوى و كليد كعبه را مى‏گيرى و با واقفين در زمين عرفات وقوف مى‏كنى؟! و ما اينك مى‏بينيم قربانى ما به بيت الله نرسيده است و ما نيز نرسيده‏ايم!
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: قُلْتُ لَكُمْ فِى سَفَرِكُمْ هَذَا؟! «آيا من به شما گفتم كه در اين سفرتان داخل مى‏شويد؟!» عمر گفت: لا. «نه» رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: أمَا إنّكُمْ سَتَدْخُلُونَهُ، وَ آخُذُ مِفْتَاحَ الْكَعْبَةِ، وَ أحْلِقُ رَأسِى وَ رُؤوسَكُمْ بِبَطْنِ مَكّةَ، وَ اُعَرّفُ مَعَ الْمُعَرّفينَ «آگاه باشيد ! شما داخل مكّه خواهيد شد و من كليد كعبه را مى‏گيرم و سر خود و سر شما را در داخل مكّه مى‏تراشم و با كسانى كه در عرفات وقوف دارند من نيز وقوف مى‏كنم!»
سپس رسول خداصلى الله عليه وآله رو كردند به عمر، گفتند: أنَسِيتُمْ يَوْمَ اُحُدٍ إذْ تُصْعِدُونَ وَ لَاتَلْوُونَ عَلَى أحَدٍ وَ أنَا أدْعُوكُمْ فى اُخْرَاكُمْ؟!آيا فراموش كرده‏ايد روز احد را در وقتى كه به مكان دور فرار مى‏كرديد و چهره خود را به احدى برنمى‏گردانيديد و من در دسته ديگر، شما را صدا مى‏زدم؟! آيا فراموش كرده‏ايد روز غزوه خندق را در وقتى كه دشمنان از بالاى شما و از پائين شما آمدند و در وقتى كه چشمها از اضطراب بدين سو و آن سو حركت مى‏كرد و دلها به حنجره‏ها رسيده بود؟! آيا فراموش كرديد روز فلان را؟ و شروع كرد رسول خداصلى الله عليه وآله امورى را براى آنها مى‏شمرد و متذكّرشان مى‏ساخت كه آيا فراموش كرديد روز فلان را؟»
و مسلمين شروع كردند به گفتار به اينكه: خدا راست گفت، و رسول خدا راست گفت. اى پيغمبر خدا، ما فكرمان نمى‏رسيد به آنچه تو در آن فكر مى‏كردى. تو داناترى به خدا و امر خدا از ما. واقدي

- اهل سنت بیان نموده اند که عمر بن خطاب اولین کسی بوده است که " مقام ابراهیم " در کعبه را جابجا کرد و آن را به جایی برده است که جایگاه زمان جاهلیت بوده است ....
ما جاء في موضع المقام وكيف رده عمر إلى موضعه هذا: اختلفوا هل كان في عهد النبي صلى الله عليه وسلم ملصقاً بالبيت، أو في موضعه الآن؟ والصحيح أنه كان في عهد النبي صلى الله عليه وسلم ملصقاً بالبيت.

الكتاب : تاريخ مكة المشرفة والمسجد الحرام
المؤلف : ابن الضياء

حدثنا عبدالله بن أبي سلمة قال ثنا عبد الجبار بن سعيد عن ابن أبي سبرة عن موسى بن سعد عن نوفل بن معاوية الديلي قال رأيت المقام في عهد عبد المطلب ملصقا بالبيت مثل المهاة

أخبار مكة في قديم الدهر وحديثه
محمد بن إسحاق بن العباس الفاكهي أبو عبد الله
سنة الولادة 217/ سنة الوفاة 275

یعنی در زمان پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم ) مقام ابراهیم به خانه کعبه چسبیده بود ولی عمر بن خطاب آن را جابجا کرد .
بدر الدین عینی در " عمده القاری " ج 4 ص 241 از قول ابوعمرو ابن عبدالبر چنین می گوید :
" وقال أبو عمرو صلاته إلى جنب البيت من أجل أن المقام كان حينئذ ملصقا بالبيت قبل أن ينقله عمر رضي الله تعالى عنه من ذلك المكان إلى صحن المسجد انتهى"
یعنی مقام ابراهیم به خانه کعبه چسبیده بود تا وقتی که عمر بن خطاب جای آن را عوض کرد .
همچنین در اولیات عمر از تاریخ خلفاء سیوطی نیز آمده است .

براستی چرا اینقدر عشق به جاهلیت ؟؟!!!

روابط متقابل و دوستانه عمر با مشرکان در جنگهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله
عمر و مشرکان در جنگ های مختلفی که بین مسلمانان و مشرکان به وقوع پیوست روابط دوستانه ای داشتند.
در تاریخ مشاهده می کنیم که مشرکان در صحنه دو جنگ احد و خندق با اینکه می توانستند او را بکشند از کشتن وی خودداری کردند:
در جنگ احد خالد بن ولید همراه با سوارانش امکان آن را یافت که عمر را از دم تیغ بگذراند اما چنین نکرد. (1)
همچنین در جنگ احد ضرار می توانست عمر را بکشد اما چنین نکرد. (2)
در جنگ خندق نیز ضرار بن خطاب فهری می توانست عمر را بکشد اما او را نکشت. (3)
علت امتناع از کشتن عمر در این جنگها توسط مشرکین آگاهی آنها به حقیقت حال او بود. مشرکان عمر را می شناختند و از نفاق و عدم دین داری وی آگاه بودند. و اگر علت عدم کشتن عمر غیر از چیزی بود که بیان کردیم پس چرا مشرکان نسبت به یاران واقعی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله همچون مولا علی علیه السلام و حمزه و... ترحم نشان نمی دادند ؟
این مساله مستلزم آنست که متقابلا عمر نیز دست به قتل رجال قریش نگشاید و در عمل نیز چنین شد و عمر در تمام جنگهای رسول الله صلی الله علیه و اله با کفار و یهود، از صحنه گریخت. (4)
عمر شمشیرش را در کشتن هیچ کافر یا یهودی به کار نبرد. چنانچه از فرزندش عبدالله به عمر نقل شده است:
شمشیر عمر چهارصد درهم نقره داشت و معاویه شمشیر عمر را به دست آورده بود اما او هم آن را به کار نبرد. (5)
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
اسناد:
(1) مغازی الواقدی ج1ص237
(2) السیرة الحلبیة حلبی شافعی ج2ص321
(3) مغازی الواقدی ج1ص471 – مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر ج11ص156-157 – طبقات الشعراء ص63 – البدایة و النهایة ج3ص107
(4) مفاتیح الغیب ج9ص52 – تفسیر فخر الرازی ج3ص398 – السیرة الحلبیة ج2ص227 – تلخیص المستدرک ج3ص37 – المستدرک حاکم ج3ص37.
(5) کنزالعمال ج6ص694 ح17448 – الاصابة ابن حجر ج2ص209 – تاریخ ابوالفداء ج1ص222و221 – تاریخ الطبری باب جنگ احد

مردى از عبدالله بن عمر درباره عثمان سؤال كرد، او گفت: عثمان در روز احد معصيت عظيمى را انجام داد و خدا از او گذشت، زيرا كه او مِمّنْ تَوَلّى يَوْمَ التَقَى الجَمْعان بود، امّا در ميان شما معصيت كوچكى كرد و شما وى را كشتي .مغازي واقدي

مسعودى در «التّنبيه و الإشراف» ص 232 و 233 گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله در وقت فتح مكّه امر به قتل ابن أخْطَل و عبدالله بن سعدبن أبى سَرْح و مِقْيَس بن حبابه نمود، و عبدالله بن سعدبن أبى سرح برادر مادرى عثمان بود و يكى از كاتبين وحى بود كه مرتد شد و به مشركين مكّه پيوست. چون رسول خدا أمر به قتل وى نمودند عثمان او را پنهان كرد و سپس به حضور پيغمبر آورد و امان خواست، رسول خدا مدتى دراز سكوت نمودند و پس از آن فرمودند: آرى! چون عثمان مراجعت كرد رسول خدا به حاضرين فرمود: من سكوت كردم تا يكى از شما برخيزد و فوراً گردنش را بزند. مردى از انصار گفت: چرا تو اشاره‏اى ننمودى؟ رسول خدا فرمود: إنّ النّبىّ لايقتل بالإشارة «پيامبر با اشاره كسى را نمى‏كشد». و از اين حديث نيز مى‏توان به حرمت ترور در اسلام پى‏برد. عبدالله بن سعد بن أبى سرح همان است كه عثمان او را در زمان خلافت غاصبه خويش معزّز و مكرّم داشت و حكومت مصر را به وى سپرد.

اين خبر از اين جهت قابل توجه است كه ما علت كينه عثمان را نسبت به پيامبر (ص) علي (ع) و اولادش ميبينيم مثلا كشتن رقيه دخت نبي (ص) وپناه دادن معاوية بن مغيره مُثله كننده حضرت حمزه وآوردن به مدينه عبدالله بن أبى سرح برادر رضاعى او بوده است.

- قال الآلوسي : فقد ذكر أبو القاسم البلخي أنه لم يبق مع النبي (ص) يوم أحد إلاّّ ثلاثة عشر نفساًً ، خمسة من المهاجرين : أبوبكر ، وعلي ، وطلحة ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعد بن أبي وقاص والباقون من الأنصار .... وأما سائر المنهزمين فقد إجتمعوا على الجبل ، وعمر بن الخطاب (ر) كان من هذا الصنف كما في خبر إبن جرير.

ابن كثير سيره- قال إبن هشام : وكان ضرار بن الخطاب لحق عمر بن الخطاب يوم أحد فجعل يضربه بعرض الرمح ويقول : إنج يا بن الخطاب لا أقتلك ؟! فكان عمر يعرفها له بعد الإسلام (ر) ؟!!.

فكان عمر يقول: لما صاح الشيطان قتل محمد أقبلت أرقى في الجبل كأني أرويةٌ، فانتهيت إلى النبي صلى الله عليه وسلّم وهو يقول: " وما محمدٌ إلا رسولٌ قد خلت من قبله الرسل... " الآية، وأبو سفيان في سفح الجبل. قال رسول الله صلى الله عليه وسلّم. اللهم ليس لهم أن يعلونا! فانكشفوا.مغازی

يك نفر از عمر بپرسد تو از كجا صداي شيطان را شناختي ؟!

ابن هشام،سیره نویس بزرگ اسلام،چنین مینویسد:
انس ابن نضر عموی انس ابن مالک میگوید:موقعی که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت (در جنگ احد) و خبر مرگ پیامبر منتشر شد،(در این جنگ مشرکان کسی را کشتند و فکر کردند که پیامبر را کشته اند،به این دلیل خبر مرگ پیامبر منتشر شد.) بیشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند و هرکس به گوشه ای پناه برد.وی میگوید:دیدم که دسته ای از مهاجر و انصار که در بین آنان عمر خطاب و طلحه و عبید الله بودند،در گوشه ای نشسته اند و در فکر نجات خود هستند.من با لحن اعتراض آمیزی به آنان گفتم:چرا اینجا نشسته اید؟
در جواب گفتند:پیامبر کشته شده است و دیگر نبرد فایده ندارد.
من به آنان گفتم:اگر پیامبر کشته شده،دیگر زندگی سودی ندارد،برخیزید و در آن راهی که او کشته شد شما هم شهید شوید و اگر محمد کشته شد،خدای او زنده است.وی می افزاید که:من دیدم سخنانم در آنها تاثیری ندارد.خود دست به سلاح بردم و مشغول نبرد شدم.
ابن هشام میگوید:انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت و نعش او را جز خواهر او کسی دیگر نشناخت.
و نیز ابن ابی الحدید (از دانشمندان اهل سنت) مینویسد:شخصی در سال 608 هجری قمری کتاب مغازی واقدی را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوی درس میگرفت و من هم یک روز در آن مجلس درس شرکت کردم.هنگامی که مطلب به اینجا رسید که محمد بن مسلم صریحا نقل میکند که در روز احد با چشم های خود دیده است که مسلمانان از کوه بالا میرفتند و پیامبر آنان را به نامهایشان صدا میزد و میفرمود:" الی یا فلان" (به سوی من بیا ای فلان) ولی هیچ کس به ندای رسول خدا جواب مثبت نمیداد،استاد به من گفت:منظور از فلان همان کسانی هستند که پس از پیامبر مقام و منصب به دست آوردند و راوی از ترس از تصریح به نامهای آنان خودداری کرده است و صریحا نخواسته است اسم آنان رابیاورد.

أخرج ابن المنذر عن كليب قال : خطبنا عمر فكان يقرأ على المنبر آل عمران ، ويقول : إنها أُحُدِيَّة ، ثم قال : تفرقنا عن رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم أحد ، فصعدت الجبل فسمعت يهودياً يقول : قتل محمد فقلت لا أسمع أحداً يقول : قتل محمد إلا ضربت عنقه ، فنظرت فإذا رسول الله صلى الله عليه وسلم والناس يتراجعون إليه ، فنزلت هذه الآية { وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل } .

آقای عمر بالاخره یهودی فریاد زد یا شیطان یا منافقی ؟؟؟؟!!!! البته درست اینست که شیطان بزبان عمر فریاد زد و گفت محمد کشته شده زیرا عمر شیطان انسی بود ! ومویدش :
ابن تیمیه در کتاب مجموع الفتاوی می‌نویسد:

وَإِذَا أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّةِ أَحَدِهِمْ شَيْئًا فِي الْقَلْبِ: لَمْ يُنْسَخْ مِنْهُ بَلْ أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ. كَمَا قَالَ تَعَالَى وَكَمَا بَيَّنَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَدِيثِ الْكُهَّانِ لَمَّا قَالَ: {إنَّهُمْ يَزِيدُونَ فِي الْكَلِمَةِ مِائَةَ كِذْبَةٍ} بِخِلَافِ الرَّسُولِ وَالنَّبِيِّ وَالْمُحَدِّثِ كَمَا فِي قِرَاءَةِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَغَيْرِهِ: {فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ} . وَالْقِرَاءَةُ الْعَامَّةُ لَيْسَ فِيهَا الْمُحَدِّثُ؛ إذْ يَجُوزُ أَنْ يُقَرَّ عَلَى بَعْضِ الْخَطَأِ وَيُدْخِلَ الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ بَعْضَ مَا يُلْقِيهِ فَلَا يُنْسَخُ بِخِلَافِ الرَّسُولِ وَالنَّبِيِّ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ نَسْخِ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ وَأَنْ يُحْكِمَ اللَّهُ آيَاتِهِ لِأَنَّهُ حَقٌّ وَالْمُحَدِّثُ مَأْمُورٌ بِأَنْ يَعْرِضَ مَا يُحَدِّثُهُ عَلَى مَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ. وَلِهَذَا أَلْقَى الشَّيْطَانُ لِعُمَرِ وَهُوَ مُحَدِّثٌ فِي قِصَّةِ الْحُدَيْبِيَةِ وَقِصَّةِ مَوْتِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَقِصَّةِ اخْتِلَافِهِ وَهِشَامَ بْنِ حَكِيمِ فِي سُورَةِ الْفُرْقَانِ فَأَزَالَهُ عَنْهُ نُورُ النُّبُوَّةِ. مجموع الفتاوى ج 2 ص 52

میگوید قرائت ابن عباس از قران چنین بوده آیه 52 حج : وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ {الحج/52}
لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ {الحج/53}

به همین دلیل است که شیطان سخن خود را در صلح حدیبیه بر زبان عمر جاری ‌کرد؛ در حالی که عمر محدث بود ! و همچنین در جریان وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله و قضیه اختلاف عمر با هشام بن حکیم در باره سوره فرقان { که بقول رسول الله (ص) } شیطان کلام خود را از زبان عمر جاری کرد ؛ اما نور نبوت آن را نابود کرد .

ضمن اینکه در روز رحلت رسول الله (ص) همین عمر میگوید من آیه 144 آل عمران را تا به امروز نشنیده بودم ؟! چرا اینقدر دروغگویی ؟

البته این سخن عمر را هم بخاطر داشته باشید :

25883 - حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا بهز قال حدثنا حماد بن سلمة قال أخبرني أبو عمران الجوني عن يزيد بن بابنوس قال : ذهبت أنا وصاحب لي إلى عائشة فاستأذنا عليها فألقت لنا وسادة وجذبت إليها الحجاب فقال صاحبي يا أم المؤمنين ما تقولين في العراك قالت وما العراك وضربت منكب صاحبي فقالت مه آذيت أخاك ثم قالت ما العراك المحيض قولوا ما قال الله المحيض ثم قالت كان رسول الله صلى الله عليه و سلم يتوشحني وينال من رأسي وبيني وبينه ثوب وأنا حائض ثم قالت كان رسول الله صلى الله عليه و سلم إذا مر ببابي مما يلقى الكلمة ينفع الله عز و جل بها فمر ذات يوم فلم يقل شيئا ثم مر أيضا فلم يقل شيئا مرتين أو ثلاثا قلت يا جارية ضعي لي وسادة على الباب وعصبت رأسي فمر بي فقال يا عائشة ما شأنك فقلت أشتكى رأسي فقال أنا وارأساه فذهب فلم يلبث إلا يسيرا حتى جىء به محمولا في كساء فدخل علي وبعث إلى النساء فقال إني قد اشتكيت وإني لا أستطيع أن أدور بينكن فأذن لي فلأكن عند عائشة أو صفية ولم أمرض أحدا قبله فبينما رأسه ذات يوم على منكبي إذ مال رأسه نحو رأسي فظننت إنه يريد من رأسي حاجة فخرجت من فيه نطفة باردة فوقعت على ثغرة نحري فاقشعر لها جلدي فظننت إنه غشي عليه فسجيته ثوبا فجاء عمر والمغيرة بن شعبة فاستأذنا فأذنت لهما وجذبت إلى الحجاب فنظر عمر إليه فقال وأغشياه ما أشد غشي رسول الله صلى الله عليه و سلم ثم قاما فلما دنوا من الباب قال المغيرة يا عمر مات رسول الله صلى الله عليه و سلم قال كذبت بل أنت رجل تحوسك فتنة أن رسول الله صلى الله عليه و سلم لا يموت حتى يفنى الله عز و جل المنافقين ثم جاء أبو بكر فرفعت الحجاب فنظر إليه فقال إنا لله وإنا إليه راجعون مات رسول الله صلى الله عليه و سلم ثم أتاه من قبل رأسه فحدر فاه وقبل جبهته ثم قال وا نبياه ثم رفع رأسه ثم حدر فاه وقبل جبهته ثم قال واصفياه ثم رفع رأسه وحدر فاه وقبل جبهته وقال واخليلاه مات رسول الله صلى الله عليه و سلم فخرج إلى المسجد وعمر يخطب الناس ويتكلم ويقول إن رسول الله صلى الله عليه و سلم لا يموت حتى يفنى الله عز و جل المنافقين فتكلم أبو بكر فحمد الله وأثنى عليه ثم قال إن الله عز و جل يقول { إنك ميت وإنهم ميتون } حتى فرغ من الآية { وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم } حتى فرغ من الآية فمن كان يعبد الله عز و جل فإن الله حي ومن كان يعبد محمدا فإن محمدا قد مات فقال عمر وإنها لفي كتاب الله ما شعرت إنها في كتاب الله ثم قال عمر يا أيها الناس هذا أبو بكر وهو ذو شيبة المسلمين فبايعوه فبايعوه
تعليق شعيب الأرنؤوط : إسناده حسن وصححه الالبانی فی ابن ماجه .

ودر بعضی نسخ بقیه صحابه هم جاهل به قران بودند :
قَالَ عُمَرُ كَأَنِّي لَمْ أَسْمَعْ تِلْكَ الْآيَاتِ وَلَا أَحَدَ مِنَ الصَّحَابَةِ قَبْلَ ذَلِكَ .
الكتاب: كتاب الأربعين في مناقب أمهات المؤمنين رحمة الله عليهن أجمعين
المؤلف: عبد الرحمن بن محمد بن الحسن، ابن منصور ابن عساكر الدمشقيّ الشافعي (المتوفى: 620هـ)

میگن دروغگو حافظه نداره !

*** در شب شهادت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه واله وسلم چه گذشت ؟***


[/HR]
الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص279

بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا يَتَجَاوَزُونَه‏


الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص281
حدیث4- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ عِيسَى بْنِ الْمُسْتَفَادِ أَبِي مُوسَى الضَّرِيرِ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَ لَيْسَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَاتِبَ الْوَصِيَّةِ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُمْلِي عَلَيْهِ وَ جَبْرَئِيلُ وَ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ع شُهُودٌ قَالَ فَأَطْرَقَ طَوِيلًا «2» ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ‏ «3» وَ لَكِنْ حِينَ نَزَلَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص الْأَمْرُ نَزَلَتِ الْوَصِيَّةُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ كِتَاباً مُسَجَّلًا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ مُرْ بِإِخْرَاجِ مَنْ عِنْدَكَ إِلَّا وَصِيَّكَ لِيَقْبِضَهَا مِنَّا وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ضَامِناً لَهَا يَعْنِي عَلِيّاً ع فَأَمَرَ النَّبِيُّ ص بِإِخْرَاجِ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ مَا خَلَا عَلِيّاً ع-
______________________________
(1) اشر نفسك أي بعها، من الشراء بمعنى البيع. (فى)
(2) في بعض النسخ (مليا).
(3) يعني بعد ما نزل برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الامر (فى)
الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 282
وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ هَذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَلَائِكَتِي وَ كَفَى بِي يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً قَالَ فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ رَبِّي هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ صَدَقَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَرَّ هَاتِ الْكِتَابَ فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ وَ أَمَرَهُ بِدَفْعِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ اقْرَأْهُ فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً فَقَالَ يَا عَلِيُّ هَذَا عَهْدُ رَبِّي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيَّ وَ شَرْطُهُ عَلَيَّ وَ أَمَانَتُهُ وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ وَ أَدَّيْتُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع وَ أَنَا أَشْهَدُ لَكَ بِأَبِي وَ أُمِّي أَنْتَ بِالْبَلَاغِ وَ النَّصِيحَةِ وَ التَّصْدِيقِ عَلَى مَا قُلْتَ- وَ يَشْهَدُ لَكَ بِهِ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع وَ أَنَا لَكُمَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ أَخَذْتَ وَصِيَّتِي وَ عَرَفْتَهَا وَ ضَمِنْتَ لِلَّهِ وَ لِيَ الْوَفَاءَ بِمَا فِيهَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع نَعَمْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي عَلَيَّ ضَمَانُهَا وَ عَلَى اللَّهِ عَوْنِي وَ تَوْفِيقِي عَلَى أَدَائِهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُشْهِدَ عَلَيْكَ بِمُوَافَاتِي بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع نَعَمْ أَشْهِدْ فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ الْآنَ وَ هُمَا حَاضِرَانِ مَعَهُمَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِأُشْهِدَهُمْ عَلَيْكَ فَقَالَ نَعَمْ لِيَشْهَدُوا وَ أَنَا بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أُشْهِدُهُمْ فَأَشْهَدَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ كَانَ فِيمَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ بِأَمْرِ جَبْرَئِيلَ ع فِيمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ تَفِي بِمَا فِيهَا مِنْ مُوَالاةِ مَنْ وَالَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مِنْكَ وَ عَلَى كَظْمِ الْغَيْظِ وَ عَلَى ذَهَابِ حَقِّي وَ غَصْبِ خُمُسِكَ‏ «1» وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ ع يَقُولُ لِلنَّبِيِّ يَا مُحَمَّدُ عَرِّفْهُ أَنَّهُ يُنْتَهَكُ الْحُرْمَةُ وَ هِيَ حُرْمَةُ اللَّهِ وَ حُرْمَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى أَنْ تُخْضَبَ لِحْيَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِيطٍ «2» قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَصَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ الْكَلِمَةَ مِنَ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ حَتَّى سَقَطْتُ عَلَى وَجْهِي وَ قُلْتُ نَعَمْ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ إِنِ انْتَهَكَتِ الْحُرْمَةُ وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ وَ مُزِّقَ الْكِتَابُ وَ هُدِّمَتِ الْكَعْبَةُ وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِي مِنْ رَأْسِي بِدَمٍ عَبِيطٍ صَابِراً مُحْتَسِباً أَبَداً حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ ثُمَ‏
______________________________
(1) في بعض النسخ «و غصبك».
(2) العبيط: الطرى. (فى)
الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 283
دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص- فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالُوا مِثْلَ قَوْلِهِ فَخُتِمَتِ الْوَصِيَّةُ بِخَوَاتِيمَ مِنْ ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ النَّارُ «1» وَ دُفِعَتْ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَ لَا تَذْكُرُ مَا كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ فَقَالَ سُنَنُ اللَّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ- فَقُلْتُ أَ كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ تَوَثُّبُهُمْ‏ «2» وَ خِلَافُهُمْ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ شَيْئاً شَيْئاً وَ حَرْفاً حَرْفاً أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ‏ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ‏ «3» وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ ع أَ لَيْسَ قَدْ فَهِمْتُمَا مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَيْكُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ فَقَالا بَلَى وَ صَبَرْنَا عَلَى مَا سَاءَنَا وَ غَاظَنَا.
- وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ زِيَادَةٌ «4» عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَزَّازِ عَنْ حَرِيزٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَقَلَّ بَقَاءَكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَقْرَبَ آجَالَكُمْ بَعْضَهَا مِنْ بَعْضٍ مَعَ حَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْكُمْ فَقَالَ إِنَّ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِيفَةً فِيهَا مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ فِي مُدَّتِهِ فَإِذَا انْقَضَى مَا فِيهَا مِمَّا أُمِرَ بِهِ عَرَفَ أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ فَأَتَاهُ النَّبِيُّ ص يَنْعَى إِلَيْهِ نَفْسَهُ‏ «5» وَ أَخْبَرَهُ بِمَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ ع قَرَأَ صَحِيفَتَهُ الَّتِي أُعْطِيَهَا وَ فُسِّرَ لَهُ مَا يَأْتِي بِنَعْيٍ وَ بَقِيَ فِيهَا أَشْيَاءُ لَمْ تُقْضَ فَخَرَجَ لِلْقِتَالِ وَ كَانَتْ تِلْكَ الْأُمُورُ الَّتِي بَقِيَتْ أَنَّ الْمَلَائِكَةَ سَأَلَتِ اللَّهَ فِي نُصْرَتِهِ فَأَذِنَ لَهَا وَ مَكَثَتْ تَسْتَعِدُّ لِلْقِتَالِ وَ تَتَأَهَّبُ لِذَلِكَ حَتَّى قُتِلَ فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ مُدَّتُهُ وَ قُتِلَ ع فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا رَبِّ أَذِنْتَ لَنَا فِي الِانْحِدَارِ وَ أَذِنْتَ لَنَا فِي نُصْرَتِهِ فَانْحَدَرْنَا وَ
______________________________
(1) ذلك لانه كان من عالم الامر و الملكوت، منزها عن مواد العناصر و تراكيبها (فى)
(2) التوثّب: الاستيلاء على الشي‏ء ظلما (فى)
(3) يس: 12
(4) هذا كلام بعض رواة الكليني فان نسخ الكافي كانت بروايات مختلفة كالصفوانى هذا و هو محمّد بن أحمد بن عبد اللّه بن قضاعة بن صفوان الجمال و كان ثقة فقيها فاضلا، و محمّد بن إبراهيم النعمانيّ، و هارون بن موسى التلعكبرى و كان بين تلك النسخ اختلاف، فتصدى بعض من تأخر عنهم كالصدوق محمّد بن بابويه و الشيخ المفيد و أضرابهما رحمة اللّه عليهم فجمعوا بين النسخ و أشاروا إلى الاختلاف الواقع بينهما و لما كان في نسخة الصفوانى هذا الخبر الآتي و لم يكن في سائر الروايات أشاروا الى ذلك بهذا الكلام و سيأتي مثله في مواضع (آت)
(5) أي يخبره بموته.
الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 284
قَدْ قَبَضْتَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ أَنِ الْزَمُوا قَبْرَهُ حَتَّى تَرَوْهُ وَ قَدْ خَرَجَ‏ «1» فَانْصُرُوهُ وَ ابْكُوا عَلَيْهِ وَ عَلَى مَا فَاتَكُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ فَإِنَّكُمْ قَدْ خُصِّصْتُمْ بِنُصْرَتِهِ وَ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ فَبَكَتِ الْمَلَائِكَةُ تَعَزِّياً وَ حُزْناً عَلَى مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ فَإِذَا خَرَجَ يَكُونُونَ أَنْصَارَه‏
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
ج: *** در شب شهادت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه واله وسلم چه گذشت ؟***

أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج‏2 ؛ ص31

61. باب در بيان اين‏كه ائمّه عليهم السلام چيزى را به جا نياورده و نمى‏آورند، مگر به عهد و وصيّتى از جانب خداى عزّوجلّ و امرى از جانب آن جناب كه از آن تجاوز نمى‏كردند
حدیث
4-
ابو موسى ضرير (نابينا) گويد: موسى بن جعفر عليهما السلام بمن فرمود كه: من بامام صادق عليه السلام گفتم: مگر امير المؤمنين عليه السلام كاتب وصيت و پيغمبر ديكته گو و جبرئيل و ملائكه مقربون شهود آن نبودند؟! حضرت مدتى سر بزير انداخت و سپس فرمود:
چنان بود كه گفتى، اى ابو الحسن؛ ولى زمانى كه وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در رسيد، امر وصيت از جانب خدا در مكتوبى سر بمهر فرود آمد، آن مكتوب را جبرئيل همراه ملائكه امين خداى تبارك و تعالى فرود آورد. جبرئيل گفت: اى محمد! دستور ده هر كه نزدت هست، جز وصيت يعنى على بيرون روند، تا او مكتوب وصيت را از ما بگيرد و ما را گواه گيرد كه تو آن را باو دادى و خودش ضامن و متعهد آن شود، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله باخراج هر كه در خانه بود، جز على عليه السلام دستور داد، و فاطمه در ميان در و پرده بود.
آنگاه جبرئيل گفت: اى محمد! پروردگارت سلام ميرساند و ميفرمايد: اين همان مكتوبست كه (در شب معراج) با تو پيمان كردم و بر تو شرط نمودم و خودم نسبت بآن بر تو شاهد بودم و فرشتگان خود را هم گواه گرفتم، در صورتى كه شهادت خودم تنها كافى است اى محمد؛ بندهاى استخوان پيغمبر بلرزه در آمد و گفت: اى جبرئيل! پروردگار من خودش سلام است (يعنى سلامتى از هر عيب) و سلام از جانب‏
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص: 32
اوست و سلام بسوى او باز ميگردد. خداى عز و جل راست فرموده و احسان كرده است، مكتوبرا بده، جبرئيل آن را باو داد و دستور داد كه بامير المؤمنين تسليم كند و باو گفت: آن را بخوان، حضرت آن را كلمه بكلمه قرائت كرد.
سپس پيغمبر فرمود:(1) اى على! اين پيمانى است كه پروردگارم- تبارك و تعالى- با من كرده و امانت او و شرط او بر من است، من رسانيدم و خير خواهى كردم و ادا نمودم. على عليه السلام گفت [پدر و مادرم بفدايت‏] من در اين رسانيدن و خير خواهى و تصديق آنچه گفتى گواه توأم و گوش و چشم و گوشت و خونم براى تو گواهى ميدهد، جبرئيل عليه السلام گفت: من هم در اين موضوع گواه شما هستم، پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود،(2) اى على! وصيت مرا گرفتى و آن را فهميدى و وفاء بمضامينش را براى خدا و من ضمانت كردى؟ على عليه السلام گفت: آرى پدر و مادرم بقربانت، ضمانت آن بر من، و يارى من و توفيق دادن مرا بر انجام آن بر خداست. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود(3) اى على؛ من ميخواهم بر تو گواه گيرم كه عمل كردن باين وصيت را روز قيامت بمن خبر دهى، على عليه السلام گفت: آرى، گواه بگير، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:(4) الان جبرئيل و ميكائيل ميان من و تو حاضرند و ملائكه مقربين همراه ايشانند، آنها را بر تو گواه ميگيرم، على عليه السلام گفت: آرى گواه باشند، من هم پدر و مادرم بقربانت ايشان را گواه مى‏گيرم.
پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايشان را گواه گرفت. و از جمله آنچه پيغمبر بر على بدستور جبرئيل و فرمان خداى عز و جل شرط كرد، اين بود كه باو گفت(5) اى على! وفا ميكنى بآنچه در اين وصيت است،
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص: 33
از دوست داشتن كسانى كه خدا و رسولش را دوست دارند و، بيزارى و دشمنى نسبت بكسانى كه با خدا و رسولش دشمنى كنند، با شكيبائى و فرو خوردن خشمت، در صورت از ميان رفتن حقت و غصب كردن خمست و دريدن پرده احترامت؟ گفت: آرى حاضرم، اى رسول خدا! سپس امير المؤمنين عليه السلام فرمود: (6)سوگند بآن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد كه من از جبرئيل عليه السلام شنيدم كه بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مى‏گفت اى محمد! بعلى بفهمان كه پرده احترام او كه همان احترام خدا و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است دريده مى‏شود، و اين وصيت با اين شرط است كه ريشش از خون تازه سرش رنگين شود، امير المؤمنين عليه السلام گويد: چون اين جمله را از جبرئيل امين فهميدم، فريادى زدم و برو بر زمين افتادم و گفتم: آرى قبول دارم و راضى هستم، اگر چه پرده احترام دريده شود! و سنتها تعطيل شود و قرآن پاره شود و خانه كعبه خراب گردد و ريشم از خون تازه سرم رنگين شود: همواره شكيبائى كنم و بحساب خدا گذارم تا بر تو وارد شوم.
سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فاطمه و حسن و حسين را بخواند و چنانچه بامير المؤمنين اعلام فرمود، بآنها نيز اعلام كرد، ايشان هم مانند او جوابدادند، سپس آن وصيت با چند مهر از طلا كه آتش بآن نرسيده بود [ساخته دست بشر نبود] مهر شد و بامير المؤمنين عليه السلام تحويل داده شد.
ابو موسى گويد: من بموسى بن جعفر عرضكردم: پدر و مادرم بقربانت، نمى‏فرمائى در آن وصيت نامه چه نوشته بود؟ فرمود: سنت‏هاى خدا و سنتهاى رسولش بود، عرضكردم: طغيان جستن و مخالفت آنها (كه بعد از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله طغيان كردند) بر امير المؤمنين عليه السلام در آن وصيتنامه نوشته بود؟ فرمود: آرى، بخدا، يك بيك و حرف بحرف، مگر نشنيده‏ئى قول خداى عز و جل را «ما خود
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص: 34

هستيم كه مردگان را زنده كنيم و اعمالى را كه از پيش انجام داده‏اند با آثار ايشان بنويسيم و همه چيز را در كتابى روشن آمارگيرى كرده‏ايم- 12- يس-» (پس نوشته شدن همه چيز در وصيتنامه استبعادى ندارد) بخدا كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بامير المؤمنين و فاطمه عليهما السلام فرمود: مگر چنين نيست كه آنچه را بشما وصيت كردم و دستور دادم فهميديد و پذيرفتيد؟ گفتند: چرا، و بر آنچه ما را ناراحت كند و بخشم آورد صبر كنيم و در نسخه صفوانى زياده بر اين است:

توضيح‏
- اين جمله سخن يكى از روات مرحوم كلينى است، زيرا كتاب كافى چند نسخه داشته و رواتش مختلفند، يكى همين صفوانى است كه نامش محمد بن احمد بن عبد اللَّه بن قضاعة بن صفوانست كه مردى مورد اعتماد و فقيه و فاضل بوده است. و ديگر از روات كافى محمد بن ابراهيم نعمانى و هارون بن موسى تلعكبرى است.
و ميان نسخه‏هاى كافى اختلافى بوده و شيخ صدوق و شيخ مفيد و أمثال اينها رحمة اللَّه عليهم نسخه‏هاى كافى را جمع كرده و مورد اختلاف را در كتابهاى خود ذكر نموده‏اند و چون اين خبر شريف در نسخه صفوانى اضافه‏اى را كه اكنون ذكر مى‏شود داشته و در نسخ ديگر نبوده، با اين جمله به آن اشاره شد. و آن اضافه اينست:
حريز گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم: قربانت گردم، با وجود احتياجى كه مردم بشما دارند چقدر عمر شما اهل بيت كوتاه و اجل شما خانواده بيكديگر نزديكست؟!! فرمود: براى هر يك از ما صحيفه و مكتوبى است كه آنچه در مدت عمرش راجع ببرنامه كارش احتياج دارد در آن نوشته است، چون او امر و دستوراتى كه در آنست پايان يابد، امام ميفهمد كه اجل او رسيده است. سپس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نزد او آيد و خبر مرگش را باو گويد، و آنچه نزد خدا دارد، باو گزارش دهد، و امام حسين عليه السلام مكتوبى را كه باو دادند، قرائت كرد، و خبر مرگى كه در پيش داشت برايش تفسير شد، ولى چيزهائى در آن مكتوب باقى بود كه هنوز انجام نشده بود، او براى جنگ بيرون رفت، و چيزهائى كه باقى بود، اين بود كه ملائكه يارى كردن او را از خدا خواسته‏اند و خدا اجازه فرموده است ملائكه مهيا و آماده جنگ گشته و در انتظار
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص: 35
بودند تا آن حضرت شهيد شد، ملائكه فرود آمدند، در زمانى كه عمر آن حضرت تمام شده و شهيد گشته بود.
ملائكه گفتند: پروردگارا! تو بما اجازه فرود آمدن و اجازه ياريش را دادى، ولى ما فرود آمديم و تو قبض روحش نمودى!! خدا بايشان وحى كرد: شما بر سر قبر او باشيد تا او را ببينيد كه بيرون آمده است آنگاه ياريش كنيد، اكنون گريه كنيد بر او و بر از دست رفتن يارى او از شما، زيرا شما براى يارى او و گريه بر او اختصاص يافته‏ايد، پس آن ملائكه براى عزا دارى امام حسين و براى افسوس از دست رفتن ياريش گريستند و چون بيرون آيد ياور او باشند.
شرح‏
- جمله اخير اشاره بموضوع رجعت دارد و آن يكى از مسائل مذهبى است كه در كتب اعتقاديه ذكر مى‏شود و مقصود از رجعت بازگشت بعضى از ائمه و جمعى از مؤمنين و كافران است بدنيا پيش از قيامت، تا مؤمنين از آنها انتقام گيرند و بدولت حقه شادمان باشند.
موضوع رجعت از عقايد مخصوص باماميه است كه بر آن اتفاق دارند، اخبار در اين باره متواتر است و برخى از آيات قرآن هم بر آن دلالت دارد، علامه مجلسى در جلد 13 بحار الانوار بيش از دويست حديث از چهل و چند اصل معتبر در اثبات رجعت ذكر ميكند، مجلسى ميگويد: اصل موضوع رجعت مورد اتفاق علماء شيعه است، ولى در باره خصوصيات آن، اخبارش اختلاف دارد، مثل اينكه: آيا رجعت همزمان با ظهور امام قائم عليه السلام است يا جلوتر و يا عقب‏تر است و نيز در مدت رجعت هر يك اختلافست ولى تحقيق اين خصوصيات لزومى ندارد و ايمان اجمالى بآن كافى است- انتهى-.
روايتى كه در موضوع رجعت ما را با استدلالى متين و دندان شكن مواجه ميكند اينست: ابو بصير (الصباح) گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: «در باره بازگشتنها از من سؤال ميكنى؟ گفتم آرى، فرمود: آن از قدرتست و جز قدريه منكر آن نباشند، چنين قدرتى را انكار مكن» چنانچه در موضوع معاد و زنده شدن روز قيامت آيات شريفه آخر سوره يس قدرت خدا را دليل آن مى‏داند، در اين روايت هم دليل رجعت را همان قدرت خدا ذكر ميكند، يعنى خداوندى كه آن قدرت و توانائى داشت كه انسان را در ابتدا بدون هيچ سابقه و نمونه‏اى خلق كند، مى‏تواند او را رجعت دهد و يا در قيامت دوباره زنده كند.
أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص: 36
كلينى، محمد بن يعقوب - مصطفوى، سيد جواد، أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، 4جلد، كتاب فروشى علميه اسلاميه - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.

6مرتبه از مولا علیه السلام عهد گرفته می شود برای صبر کردن

__________________

اللهم صل علی محمد وآ ل محمد وعجل فرجهم والعن من عاداهم
اللهم صل علی فاطمة وابیها وبعلها وبنیها والسر المستودع فیها ان تصلی علی محمد وآل محمد
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :عنوان صحیفة المؤمن حب علی بن ابی طالب علیه السلام
یا مرتضی علی مددی" وهوالعلی العظیم "1001 ,اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا بعدد ما احاط به علمک وبعدد فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام وبعدد رذائل اعدائه
اللهم العن قاتلی فاطمة الزهراء


وممنون از اقارضا که فونت را درشت کردند
[/HR] آخرین ویرایش توسط عبدالعلی69; در 04:24PM..

[/HR]

با تشکر از مطلب مفیدتون!!!
لطفا اندازه فونت خود را تصحیح کنید تا مطالب راحتتر قابل مشاهده باشد.

ایام محسنیه، عظیم تر و تلخ تر و ناگوارتر از عاشورا

امام صادق علیه السلام، با سه تعبیر، ایام محسنیه را سخت تر و جانکاه تر از عاشورا معرفی می کنند:

و لا کیوم محنتنا بکربلا و ان کان یوم السقیفه و احراق النار علی باب امیر المؤمنین و الحسن و الحسین و فاطمه و زینب و ام کلثوم فضه و قتل محسن بالرفسه اعظم و ادهی و امر لانه اصل یوم العذاب

و هیچ روزی مانند محنت ما در کربلا نیست اگر چه روز سقیفه و آتش به پا کردن بر در خانه امیر مومنین و حسن و حسین و فاطمه و زینب و ام کلثوم و فضه سلام الله علیهم و کشتن محسن سلام الله علیه با لگد، بالاتر و سخت تر و تلخ تر است چرا که اصل روز عذاب و سختی آن روز است. نوائب الدهور، ج۳، ص۱۵۷

اعتراف مخالفین، بر واجب القتل بودن قاتل حضرت محسن

ابن ابی الحدید می گوید: هنگامیکه پیامبر صلی الله علیه و آله اراده کرد ابی العاص را آزاد کند با او شرط کرد که زینب (دختر خوانده حضرت خدیجه) را به مدینه بفرستد. وقتی ابی العاص به مکه رسید زینب را همراه برادرش راهی مدینه کرد. عده ای از مشرکان مکه از جمله هبار بن اسود به قصد اذیت کردن زینب ناقه او را تعقیب کردند اول کسی که به ناقه رسید، هبار بن اسود بود. وی به محض رسیدن نیزه ای به محمل زینب رها کرد و زینب که حامله بود از این حمله ترسید و چون به مدینه رسید سقط نمود. به همین خاطر روز فتح مکه پیامبر صلی الله علیه وآله دستور داد که هر کجا هبار بن اسود را دیدند او را به قتل برسانند. ابن ابی الحدید می گوید:

این خبر را برای نقیب بن جعفر(استاد ابن ابی الحدید) خواندم. نقیب گفت: وقتی رسول خدا که به خاطر ترساندن زینب و افتادن بچه از شکم او خون هبار بن اسود را مباح کرد؛ روشن است که اگر در زمان فاطمه زنده بود

بدون شک خون کسی را که فاطمه را ترسانده تا محسن را از شکم انداخت مباح می کرد.ابن ابی الحدید می گوید به نقیب گفتم: آیا می توانم این خبر را که «عده ای که فاطمه را ترساندند تا اینکه فرزندش محسن را از شکم انداخت» از شما نقل کنم؟

نقیب گفت: نه و لیکن بطلان این خبر را نیز از من نقل نکن چرا که من در مورد این خبر نظری ندارم. ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۹۲

اونوقت حرمزاده هابی وهابی بگند قصه شهادت حضرت محسن چند سالی حرفش زده میشه وتازه ساخته شده

فرا رسیدن سیاهترین دههٔ تاریخ و مهمترین و سرنوشت سازترین روزهای تاریخ اسلام، ایّام بنیان نهادن ظلم و ستم بر اهل بیت علیهم السّلام و بالتّبع جهان بشریّت، ایّام شوم برپائی شورای ملعونهٔ سقیفه و غصب خلافت حقّهٔ الهیه، ایّام به فراموشی سپردن غدیر، ایّام پایه گذاری اساس کفر و شرک، نفاق و ضلالت، و تمامی انحرافات و همهٔ ظلم ها و ستم ها، گناهان و جنایات و... تا به قیامت... که نتیجتاً منجر به غیبت و غربت امام زمان حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء گردید، ایّام غصب حقّ حضرت زهراء سلام الله علیها (فدک)، ایّام هجوم بردن و به آتش کشیدن خانهٔ وحی، و هتک حرمت به ساحت قُدسی ناموس الهی و دریدن حجاب خداوندی، ایّام شکسته شدن پهلوی پارهٔ وجود خاتم انبیاء، ایّام بسته شدن دستان خدا سیّد اوصیاء، ایّام توطئه و نقشهٔ قتل وصیّ بر حقّ رسول الله صلّى الله عليه وآله، ایّام ارتداد امّت به ترک ولایت مطلقهٔ الهیهٔ کلیهٔ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، ایّام نقض شدن احکام خدا و عصیان بزرگترین امر الهی و پایمال کردن کتاب خدا و سنّت پیامبر صلّى الله علیه وآله، ایّام شهادت اوّلین شهید راه ولایت، حضرت محسن بن علی عليهما السّلام تسليت و تعزيت باد.

اللهمّ عجّل لولیّك الفرج

وانچه شد در بین در ودیوار شد 19ماه مبارک رمضان محراب مسجد کوفه بین در ودیوار پارهای دل کریم آل الله امام ثار الله در بین در ودیوار گودی قتلگاه در بین در ودیوار 14سال زندانی موسی بن جعفر در بین در ودیوار لبان مسموم علی بن موسی الرضا علیهم السلام در بین در ودیوار وجگر تفیده امام جواد در بین در ودیوار وشالوده غیبت امام زمان ودر بین در ودیوار و...............................................................................................................................
...............................
................

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام بر تمامی خوانندگان و دوستان محترم

نافرمانی از فرمان رسول الله+سند

114 - حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سُلَيْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي ابْنُ وَهْبٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ قَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا. فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ: «قُومُوا عَنِّي، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ» فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَيْنَ كِتَابِهِ»

(الكتاب: صحيح البخاري ج1 ص 34/المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي/المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر/الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي)/الطبعة: الأولى، 1422هـ/عدد الأجزاء: 9)

به هنگام احتضار پیامبر عده ای از مردان ،از جمله عمر بن خطاب در خانه آن حضرت بودند،پیامبر (صلی الله علیه واله) فرمود: بیاورید تا برایتان نوشته ای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: درد بر او غلبه کرده قرآن ما را کفایت میکند. بین افراد نزاع و اختلاف افتاد، بعضی گفتند :بگذارید نوشته ای برایتان بنویسد که پس از آن گمراه نگردید. و بعضی گفته عمر را تکرار می کردند. پس آنگاه که سر و صدا و اختلاف نزد پیامبر بالا گرفت به آنها فرمود:برخیزید.


جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 861x623 پیکسل کلیک کنید

ابن عباس،همواره می گفت:مصیبت،تمام مصیبت آن وقتی بود که با اختلاف و سرو صدا،بین پیامبر(صلی الله علیه واله) و آنچه می خواست بنویسد حایل شدند.


این حدیث از احادیثی است که در صحت و صدور آن جای هیچ سخن و تردیدی نیست. بخاری آن را در چند جای صحیح خود نقل نموده است.


3053 - حَدَّثَنَا قَبِيصَةُ، حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ الأَحْوَلِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الخَمِيسِ وَمَا يَوْمُ الخَمِيسِ؟ ثُمَّ بَكَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الحَصْبَاءَ، فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ [ص:70] يَوْمَ الخَمِيسِ، فَقَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «دَعُونِي، فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ»، وَأَوْصَى عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلاَثٍ: «أَخْرِجُوا المُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ، وَأَجِيزُوا الوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ»، وَنَسِيتُ الثَّالِثَةَ، وَقَالَ يَعْقُوبُ بْنُ مُحَمَّدٍ، سَأَلْتُ المُغِيرَةَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ: فَقَالَ مَكَّةُ، وَالمَدِينَةُ، وَاليَمَامَةُ، وَاليَمَنُ، وَقَالَ يَعْقُوبُ وَالعَرْجُ أَوَّلُ تِهَامَةَ "

(الكتاب: صحيح البخاري ج4 ص69/المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي/المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر/الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي)/الطبعة: الأولى، 1422هـ/عدد الأجزاء: 9)

روز پنجشنبه،چه روز پنجشنبه ای! آنگاه ابن عباس آنقدر گریه کرد که سنگ ریزه های جلویش تر شد.سپس اضافه کرد: روز پنجشنبه درد پیامبر سخت شد در این هنگام فرمود: کاعذی بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید آنگاه به نزاع پرداختند-در حالی که نباید در پیش پیامبر نزاع کرد- در این وقت گفتند «هجر رسول الله» پیامبر عقلش را از دست داده هذیان می گوید.پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود :«دعونی فالذی انا فیه خیر مما تدعونی الیه» مرا واگذارید،حالی که در آن هستم برایم بهتر است تا آنچه مرا به آن می خوانید....

21 - (1637) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، أَخْبَرَنَا وَكِيعٌ، عَنْ مَالِكِ بْنِ مِغْوَلٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ مُصَرِّفٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ جَعَلَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ، حَتَّى رَأَيْتُ عَلَى خَدَّيْهِ كَأَنَّهَا نِظَامُ اللُّؤْلُؤِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «ائْتُونِي بِالْكَتِفِ وَالدَّوَاةِ - أَوِ اللَّوْحِ وَالدَّوَاةِ - أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَقَالُوا: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَهْجُرُ

(الكتاب: المسند الصحيح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ج3 ص1259/المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشيري النيسابوري (المتوفى: 261هـ)/المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي/الناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت/عدد الأجزاء: 5)


جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 836x622 پیکسل کلیک کنید

کسی که حول و حوش این مصیبت بزرگ،در صحاح، به مطالعه و تحقیق پردازد میابد: اول کسی که آن روز گفت:«هجر رسول الله» (رسول خدا هذیان میگوید) فقط عمر بوده است . پس از آن، دیگران که با وی هم رأی بودند این حرف را تکرار کرده اند: زیرا،در حدیث نخست(حدیثی که بخاری از عبید الله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود از ابن عباس آورده و مسلم و دیگران نیز نقل کرده اند.)که ابن عباس گفته است: افرادی که در خانه بودند به جدال و گفت و گو پرداختند: بعضی می گفتند:( کاغذ آورید) تا پیامبر برایتان نوشته ای بنویسد که پس از آن، هرگز گمراه نشوید.و بعضی سخن عمر را می گفتند: (پیامبر هذیان می گوید) عقلش را از دست داده است.


آیا این است انجام فرمان خدا و رسول اطیعوا الله واطیعوا الرسول؟

وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (سوره حشر آیه 7 ) آنچه پیامبر به شما عطا کرد،بگیرید و از آنچه شما را نهی نمود ،اجتناب ورزید.

مگر عمر نمیدانست که خداوند فرموده: و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی

هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید سخن او غیر وحی خدا نیست

آیا این است رعایت این آیه که می فرماید:

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ( سوره احزاب آیه 36) هیچ مرد و زن مومن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند اراده و اختیاری نیست و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند دانسته به گمراهی سخت و آشکاری افتاده است.


سوال ما:

آیا این رفتار و گفتار خلیفه دوم مخالفت با نص صریح قرآن کریم و توهین به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و نافرمانی از ایشان نیست؟؟؟؟؟؟؟!!!!

رضا ثقلین;762584 نوشت:
آیا این رفتار و گفتار خلیفه دوم مخالفت با نص صریح قرآن کریم و توهین به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و نافرمانی از ایشان نیست؟؟؟؟؟؟؟!!!!

سلام

اهل سنت جناب عمر را بالاتر از رسول خدا ص میدانند حتی در صحاحشان آورده اند که خدای سبحان بر وفق مراد عمر وبرخلاف رسول الله آیاتی نازل کرد !!!!!!

از چنین کسانی نباید توقع داشت که عمر را تخطئه کنند مثلا ببینید که بزرگترین علمایشان گفته اند که رسول خدا ص میخواست وصیتی بنویسد که سبب اختلاف میشد وچون عمر بسیار دانا ودلسوز بود مانع شدو گفت این مرد هذیان میگوید واگر هم اشتباهی کرده باشد چون اجتهاد کرده یک ثواب میبرد نه دو ثواب !!!!!
[=arial]

وأما كلام عمر رضي الله عنه فقد اتفق العلماء المتكلمون في شرح الحديث على أنه [=arial]من دلائل فقه عمر وفضائله ودقيق نظره لأنه خشى أن يكتب صلى الله عليه وسلم أمورا ربما عجزوا عنها واستحقوا العقوبة[=arial] عليها لأنها منصوصة لا مجا[=arial]ل للاجتهاد فيها فقال عمر حسبنا كتاب الله لقوله تعالى ما فرطنا في الكتاب من شيء وقوله اليوم أكملت لكم دينكم فعلم أن الله تعالى أكمل دينه فأمن الضلال على الأمة وأراد الترفيه على رسول الله صلى الله عليه وسلم فكان عمر أفقه من ابن عباس وموافقيه .[=arial]شرح النووي على صحيح مسلم ج11/ص90

به این میگن ماله کشی عظما !

تفاوت دو مکتب عمری وعلوی در گرفتن زکات الهی بوحی شیطانی
[=arial]http://forums.iranclubs.org/showthread.php?t=154994

خیر البریه;762622 نوشت:
سلام

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام علیکم متاسفانه این گونه غلو گویی ها که نتیجه آن تحقیر کتاب و سنت است در برخی از کتب اهل سنت موجود است

باسمه تعالی
با سلام و احترام خدمت عزیزان که در این بحث شرکت کردند از ارسال مطالب مفید شما سپاسگذارم
لازم دیدم بحثی را در این پست شروع کنم
برخی از دوستان تصور میکنند که اتفاقات هجوم به خانه حضرت زهرا و شهادت حضرت محسن و هتک حرمت حضرت علی بلافاصله پس از جریان سقیفه اتفاق افتاده است در حالی که چنین نبوده است و بین سقیفه و هجوم به خانه حضرت زهرا فاصله بوده است

فاصله رحلت پیامبر (ص) و هجوم به خانه حضرت زهرا ( حدودا 50 روز) بوده است. پس این که گفته میشود روز بعد از سقیفه این اتفاق رخ داده است صحیح به نظر نمیرسد.

ممسوس;762768 نوشت:
فاصله رحلت پیامبر (ص) و هجوم به خانه حضرت زهرا ( حدودا 50 روز) بوده است. پس این که گفته میشود روز بعد از سقیفه این اتفاق رخ داده است صحیح به نظر نمیرسد.

اگر مستند بفرمائید جالبه وقابل استفاده

سلام ...

بسیار جالب و مفید!!! مغزم سوت کشید !

یهود واقعا قوم شروریه!

با سلام و احترام
بر خلاف تصور برخی باید گفت که هجوم به بیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بلافاصله بعد از رحلت نبوده است. برخی فکر میکنند که هجوم 3 روز یا یک هفته پس از رحلت پیامبر انجام شده است در حالی که سقیفه نشینان اول بازوان سیاسی بنی هاشم را با خانه نشین کردن حضرت علی ( علیه السلام) جدا کردند و پس از آن به دنبال تضعیف نظام اقتصادی بنی هاشم بودند که به نخلستان پر بار فدک مربوط بود. زیرا پس از غصب خلافت اولین بی حرمتی که به بنی هاشم روا داشته شد غصب فدک و نخلستان حضرت زهرا بود که یهودیان آن را در جریان جنگ خیبر به پیامبر بخشیدند و جزو اموال غنیمتی که همه مسلمین در ان شریک باشند به حساب نمیامید. پیامبر هم طبق ایه ( وآت ذی القربی حقه ) این بستان و نخلستان را به حضرت زهرا بخشید و در حقیقت منبع اقتصادی بنی هاشم از فروش خرمای همین نخلستان رونق داشت. سقیفه نشینان برای اینکه بتوانند بنی هاشم را از هر حیث تضعیف کنند پس از غصب خلافت و نادیده گرفتن احقیت حضرت علی برای خلافت به سراغ غصب فدک رفته و عمال و کارگزاران حضرت زهرا را از فدک اخراج نمودند و این ملک را از آن تمام مسلمین دانسته و با استناد به حدیث جعلی ( نحن معاشر الانبیا لا نورث) ما انبیا از خود چیزی ارث نمیگذاریم فدک را غصب نمودند.

جریان دوم هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها

اصل هجوم به خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) از اتفاقاتی است که بسیاری از منابع اهل سنت هم بدان اشاره کرده اند،هر چند برای حفظ آبروی برخی از اصحاب،از نقل برخی جزئیات آن خودداری کرده اند،ولی مهم آن است که اصل ماجرا قابل انکار نیست.

هجوم به خانه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) ـ بر خلاف آنچه مشهور شده ـ دست كم حدود پنجاه روز پس از رحلت رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) رخ داده است. اما شواهدی كه بر این مدعا دلالت دارد، عبارت است از:

1. اعزام سپاه اسامه و جریان بُریده

طبق برخی شواهد هجوم به خانه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بعد از برگشت سپاه اسامه صورت گرفته است.

حالا اینجا شاهد، یك نكته خاص است و آن اینكه شخصی است به نام «بُرَیده‌بن حُصَیب اسلمی» از بنی اسلم، از كسانی است كه به مدینه آمده و بعد از مسلمان شدن، در مدینه ماند. حضور و نقش بریده در سپاه اسامه می‌تواند به روشن شدن تاریخ هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) كمك كند.

بریده کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را بعنوان پرچمدار سپاه اسامه منصوب کرده بود، سپاهی که بعلت کارشکنی برخی از اصحاب در زمان حیات رسول الله، موفق به حرکت به سوی مرزهای روم نشده بود، ولی بعد از رحلت آن حضرت، ابوبکر این سپاه را اعزام کرد و پرچم را بدست بریده داد.

مردم قبیله بنی اسلم در ماجرای بیعت گرفتن برای ابوبکر نقش داشتند، بدین صورت که به پیشنهاد عمر بن خطاب مردم بنی اسلم (قبیله بریده) در كوچه و بازار همراه ابوبكر راه می رفتند،و هر كسی را كه می دیدند، برای بیعت با ابوبكر می گرفتند و به سوی ابوبکر می آوردند و در صورت مخالفت، او را بسوی ابوبکر می کشیدند تا بیعت عامه محقق شود.

قدیم‌ترین منبعی كه این خبر را به این صورت نقل كرده، ابواسحاق، ابراهیم‌بن محمد ثقفی كوفی اصفهانی است.[1]

بریده وقتی مشاهده كرد قومش مورد سوءاستفاده علیه امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفته‌اند، ظاهراً برای نشان دادن اعتراض خود و پاك كردن عیب و عار اقدامات قومش دست به اقدام عملی زد و بعد از برگشت از مؤته پرچم را برد و در میان بنی اسلم زد و به تعبیری در واقع، تظاهراتی بر پا كرد. دو گونه شعار از آنها نقل شده است: یكی، اینكه بریده گفت: «لا أبایع حتی یبایع علی‌بن ابی طالب؛ بیعت نمی‌كنم مگر آنكه علی‌بن ابی طالب بیعت كند». و شعار دیگر اینكه گفتند: «لانبایع حتی یبایع بریده؛ بیعت نمی‌كنیم، مگر آنكه بریده بیعت نماید»
كه از این شعار معلوم می‌شود تا آن وقت از امیرالمؤمنین(علیه السلام) هنوز بیعتی گرفته نشده بود. به هر حال، پس از اقدام بریده، هشتاد نفر از قومش از او تبعیت كرده و او با هشتاد نفر وارد مدینه شد و اینها شعار می‌دادند.[2]



[/HR][1] . شیخ طوسی، تلخیض الشافی، ج 3 ص 50 – 78 به نقل از ثقفی کوفی اصفهانی

[2] . همان ، ر ک موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی ج 4 ص 100


متأسفانه خبر، از اینجا قطع شده است و ادامه ماجرا نقل نشده كه اینها چه شدند و كجا رفتند، اما اجمالاً همین مسئله موجب بیدار شدن دستگاه خلافت شد تا برای گرفتن بیعت از علی(علیه السلام) بر ایشان فشار بیاورند.

به هر حال، این ماجرا حدود پنجاه روز بعد از رحلت پیامبر(ص) اكرم و با این كیفیت اتفاق افتاده است،دلیل ما این است که مسیر مدینه تا مؤته؛ جایی كه در حال حاضر قبر جعفر طیار در اردن در آن قرار دارد، چه قدر بوده است؟ بدون خلاف، مسیر را بیست روز گفته‌اند.

متأسفانه تاریخ دقیق حركت این جیش از مدینه مشخص نشده، اما اجمالاً گفته شده است كه در همان روزهای اول بعد از تمام شدن بیعت خاصه در سقیفه بنی‌ساعده، و بیعت عامه در مسجد، اولین كاری كه ابوبكر پیگیری كرد، آماده‌سازی مجدد جیش اسامه بود كه با همان كیفیتِ زمانِ پیغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به فرماندهی اسامه و پرچم‌داری بریده‌بن حصیب اسلمی به سمت مؤته حركت كردند. ظاهراً اگر بیست روز طول كشید تا رفتند، یك روزی هم طبق مأموریت درگیری داشتند و ۱۵روز هم طول كشید تا برگشتند، بنابر این، حداقل زمان رفت و برگشت ۳۵ روز طول كشیده است. ضمن اینكه بنابر نقل طبری رفت و آمد اسامه به این مأموریت ۴۰ و به نقلی ۷۰ روز طول كشیده است.

به هر حال اگر ۳۵ روز واقدی یا ۴۰ روز طبری را بپذیریم می‌توان با احتساب گذشتن چند روز از رحلت رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) و سپس اعزام سپاه اسامه،‌ و نیز چند روز پس از بازگشت اسامه و رفتن بریده به قبیله‌اش و آمدن آنان به مدینه، مدعی شد كه حمله به خانه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پس از حدود ۵۰ روز از رحلت رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) بوده است.


۲.خطبه فدكیه

چگونگی راه رفتن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به سوی مسجد برای ایراد خطبه فدكیه، شاهد دیگری برای این مدعاست.

بنا به نقل ابن‌ابی‌الحدید از كتاب سقیفه و فدك ابوبكر جوهری، ده روز پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ابوبكر با تحریك عقل منفصلش (عمر) فدك را غصب كرد. در توصیف چگونگی آمدن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به مسجد برای ایراد خطبه فدكیه آمده است كه آن حضرت با پوشش كامل در میان جمعی از زنان در حالی كه چادرش بر اثر بلندی به زیر پاهایش می‌رفت و همچون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) راه می‌رفت، به مسجد آمد.[1]

با توجه به این تعبیر كه: «ما تخرم من مشیه رسول‌الله؛ راه رفتنش هیچ تفاوتی با راه رفتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نداشت»، می‌توان چنین نتیجه گرفت كه تا هنگام ایراد خطبه، هنوز هجمه‌ای به خانه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) صورت نگرفته بود، زیرا در صورت حمله و مضروب شدنِ آن حضرت، نوعِ حركت او نمی‌تواند معمولی باشد تا راوی آن را به راه رفتنِ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تشبیه كند.



[/HR][1] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 263


- 3رفتن حضرت زهرا(سلام الله علیها) به در خانه مهاجران و انصار

بنا بر نقل سلمان فارسی، پس از غصب خلافت و فدك، امیرالمؤمنین(علیه السلام) همراه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و حسنین(علیهما السلام) شب هنگام به درِ خانه مهاجران و انصار رفته و آنان را به همراهی برای بازپس‌گیری حق خویش فرا خواندند.

از آنجا كه بنا بر روایت سلمان، پس از حمله مهاجمان به خانه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و واقعه سقط جنین، آن حضرت به طور مداوم و پیوسته بستری بود تا به شهادت رسید.[1]
می‌توان چنین نتیجه گرفت كه تا زمان ملاقات‌های شبانه آن حضرت با مهاجر و انصار، هنوز حمله‌ای به خانه او صورت نگرفته بود؛ زیرا در صورتِ وقوع حمله، آن حضرت دیگر توان رفتن به در خانة تعداد زیادِ مهاجران و انصار(حتی فقط اهل بدر) را نداشت.

آنچه از منابع تاریخی بدست می آید این است كه خلیفه افرادی را سه بار به منزل امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرستاد و درخواست بیعت كرد.

بار اول، امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنها را برگرداند. بار دوم نیز امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنها را برگرداند و احتمال قوی این است كه هر چه اتفاق افتاده در بین بار دوم و بار سوم بوده است؛ یعنی زمان بازگشت جیش اسامه و همچنین رفتن بریده نزد قومش، و آمدن آن هشتاد نفر در فاصله بار دوم و سوم واقع شده است و این موجب شده كه آتش دستگاه خلافت تیز شود تا این غائله را تمام كرده و از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بیعت بگیرد، از این‌رو، بار سوم به شدت عمل كردند و منتهی به آن حوادث تلخ شد.



[/HR][1] . سلیم بن قیس هلالی ص 153


نتیجه اینکه:

از بررسی مجموع حوادث و از كنار هم نهادن آنها، به ویژه حضور بریده در سپاه اسامه و خودداری وی از بیعت با ابی‌بكر، پس از بازگشت از مؤته، می‌توان نتیجه گرفت كه حمله و هجوم به خانه علی(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) كه در پی آن، بیعت اجباری از علی(علیه السلام) صورت گرفت، حدود، ۵۰ روز پس از رحلت حضرت رسول‌اكرم(ص) بوده است، و این نشان می‌دهد كه امیرمؤمنان(علیه السلام) در این مدت، مقاومت كرده و در نهایت، بیعت او با تأخیر و اكراه صورت گرفته است.

اما اینکه این جسارت در روز اتفاق افتاده است،امری مسلّم است.اما در مورد عکس العمل مردم باید گفت طبق نقل منابع تاریخی ،هنگامی که محاصره کنندگان خانه وحی،ناله های جانسوز حضرت زهرا(س) را شنیدند،گروهی از آنان از انجام مأموریت منصرف شده و از همان جا گریه کنان بازگشتند،و عده ای هم که بر گرفتن بیعت اصرار می ورزیدند،امام علی(ع) را به زور از خانه بیرون آوردند. زبیر هم بر روی عمر شمشیر کشید که اطرافیان عمر،او را محاصره کرده و شمشیر را از دستش گرفتند و عمر آن را بر سنگی زده و شکست.[1]



[/HR][1] . سبحانی، فروغ ولایت، ص 179-182 به نقل از الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری


بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏43 ؛ ص171

وَ دَفَنَهَا بِالرَّوْضَةِ وَ عَمَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا وَ أَصْبَحَ الْبَقِيعُ لَيْلَةَ دُفِنَتْ وَ فِيهِ أَرْبَعُونَ قَبْراً جُدُداً وَ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ لَمَّا عَلِمُوا وَفَاتَهَا جَاءُوا إِلَى الْبَقِيعِ فَوَجَدُوا فِيهِ أَرْبَعِينَ قَبْراً فَأَشْكَلَ عَلَيْهِمْ قَبْرُهَا مِنْ سَائِرِ الْقُبُورِ فَضَجَّ النَّاسُ وَ لَامَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ قَالُوا لَمْ يُخَلِّفْ نَبِيُّكُمْ فِيكُمْ إِلَّا بِنْتاً وَاحِدَةً تَمُوتُ وَ تُدْفَنُ وَ لَمْ تَحْضُرُوا وَفَاتَهَا وَ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا وَ لَا تَعْرِفُوا قَبْرَهَا ثُمَّ قَالَ وُلَاةُ الْأَمْرِ مِنْهُمْ هَاتُمْ مِنْ نِسَاءِ الْمُسْلِمِينَ مَنْ يَنْبُشُ هَذِهِ الْقُبُورَ حَتَّى نَجِدَهَا فَنُصَلِّيَ عَلَيْهَا وَ نَزُورَ قَبْرَهَا فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَخَرَجَ مُغْضَباً قَدِ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَ دَرَّتْ أَوْدَاجُهُ وَ عَلَيْهِ قَبَاهُ الْأَصْفَرُ الَّذِي كَانَ يَلْبَسُهُ فِي كُلِّ كَرِيهَةٍ وَ هُوَ مُتَوَكِّئٌ عَلَى سَيْفِهِ ذِي الْفَقَارِ حَتَّى وَرَدَ الْبَقِيعَ فَسَارَ إِلَى النَّاسِ النَّذِيرُ وَ قَالُوا هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَدْ أَقْبَلَ كَمَا تَرَوْنَهُ يُقْسِمُ بِاللَّهِ لَئِنْ حُوِّلَ مِنْ هَذِهِ الْقُبُورِ حَجَرٌ لَيَضَعَنَّ السَّيْفَ عَلَى غَابِرِ الْآخِرِ فَتَلَقَّاهُ عُمَرُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ قَالَ لَهُ مَا لَكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ اللَّهِ لَنَنْبُشَنَّ قَبْرَهَا وَ لَنُصَلِّيَنَّ عَلَيْهَا فَضَرَبَ عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ إِلَى جَوَامِعِ ثَوْبِهِ فَهَزَّهُ ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ الْأَرْضَ وَ قَالَ لَهُ يَا ابْنَ السَّوْدَاءِ أَمَّا حَقِّي فَقَدْ تَرَكْتُهُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْتَدَّ النَّاسُ عَنْ دِينِهِمْ وَ أَمَّا قَبْرُ فَاطِمَةَ فَوَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ لَئِنْ رُمْتَ وَ أَصْحَابُكَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ لَأَسْقِيَنَّ الْأَرْضَ مِنْ دِمَائِكُمْ فَإِنْ شِئْتَ فَاعْرِضْ يَا عُمَرُ
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏43، ص: 172
فَتَلَقَّاهُ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ بِحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ بِحَقِّ مَنْ فَوْقَ الْعَرْشِ إِلَّا خَلَّيْتَ عَنْهُ فَإِنَّا غَيْرُ فَاعِلِينَ شَيْئاً تَكْرَهُهُ قَالَ فَخَلَّى عَنْهُ وَ تَفَرَّقَ النَّاسُ وَ لَمْ يَعُودُوا إِلَى ذَلِكَ.مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»حجرات 1

بیراهه سقیفه آغاز گمراهی هاست!

سقیفه آغاز راهی کج و انحرافی بزرگ در اسلام بود که تا به حال ادامه دارد.

ممسوس;762811 نوشت:
بنا به نقل ابن‌ابی‌الحدید از كتاب سقیفه و فدك ابوبكر جوهری، ده روز پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ابوبكر با تحریك عقل منفصلش (عمر) فدك را غصب كرد. در توصیف چگونگی آمدن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به مسجد برای ایراد خطبه فدكیه آمده است كه آن حضرت با پوشش كامل در میان جمعی از زنان در حالی كه چادرش بر اثر بلندی به زیر پاهایش می‌رفت و همچون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) راه می‌رفت، به مسجد آمد.[1]

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام بر تمامی خوانندگان و دوستان محترم


توهين ابوبکر به صدیقه طاهره+سند

شیخ عبد الرؤف مناوی، در کتاب فیض القدیر گوید با اشاره به روایت «فاطمة بضعة منی) می‌گوید:

استدل به السهيلي على أن من سها كفر لأنه يغضبه وأنها أفضل من الشيخين

فیض القدیر ج4 ص421 المؤلف: زين الدين محمد المدعو بعبد الرؤوف بن تاج العارفين بن علي بن زين العابدين الحدادي ثم المناوي القاهري (المتوفى: 1031هـ)، الناشر: المكتبة التجارية الكبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356، عدد الأجزاء: 6.

«سهیلی بر اساس این روایت استدلال کرده است همانا هرکس فاطمه را سب يا دشنام کند کافر است؛ چون رسول خدا به او غضب می‌کند و این که او افضل از شیخین است».

به این عبارت به دور از تعصب و با روح آزاداندیشی و بینش عالمانه دقت شود.

ابوهلال عسكری در كتاب جمهرة الأمثال و ابن أبی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه نقل می‌كنند كه وقتی صدیقه طاهره سلام الله علیها به مسجد آمد و آن خطبه غرا را خواند و سپس برای اثبات این كه فدك مال شخصی آن حضرت بوده است ، امیرمؤمنان علیه السلام را به عنوان شاهد خود معرفی كرد، ابوبكر بر منبر رفت و سخن بسیار زشت و توهین‌آمیز را نسبت به صدیقه طاهره و امیرمؤمنان علیهما السلام بر زبان جاری كرد كه پیش از آن سابقه نداشته است.

ابوهلال می‌نویسد:

1017 - قولهم شاهد الثعلب ذنبه :وهو مثل مبتذل فی العامة وقد جاء فی الكلام لأبی بكر رضی الله عنه خطب فقال أیها الناس ما هذه الرعة مع كل قالة أین كانت هذه الأمانی فی عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم ألا من سمع فلیقل ومن شهد فلیتكلم إنما هو ثعالة شاهده ذنبه مرب لكل فتنة هو الذی یقول كروها جذعة بهد ان هرمت یستعینون بالضعفة ویستنصرون النساء كأم طحال احوط أهلها الیها البغی الأولق إن شئت ان أقول لقلت ولو قلت لبحت وإنی ساكت ما تركت

(العسكری ، أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعید بن یحیى بن مهران (متوفای395هـ)، جمهرة الأمثال ، ج 1ص 553 ـ 554، ناشر : دار الفكر ـ بیروت ، 1408هـ ـ 1988م.)

ضرب المثل شماره 1017: این سخن مردم كه روباه دمش را شاهد آورده است. این مثل مبتذلی در میان مردم است و در كلام ابوبكر آمده است كه خطبه خواند و این گونه گفت:اى مردم، گوش‌دادن به سخن هر زن سخنگو چه معنى دارد؟! این ادعاها در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كجا بود؟ هركس كه مى‌شنود باید بگوید، و هركس كه حاضر است، باید مطرح كند كه: «او روباهى است كه شاهدش دم او است»!!! پرورش دهنده تمام فتنه‌ها او است؛‌ او است كه مى‌گوید «شتر ما بعد از پیرى دوباره جوان شده است»!از ضعیفان كمك مى‌خواهد و از زنان یارى مى‌طلبد!مانند ام طحال (از زنان پرچم‌دار زمان جاهلیت)‌كه محبوب‌ترین نزدیكان او، شایسته‌ترین فرد برای زنا بود ...

هرچند كه ابوهلال با توجه به خوی سنی‌گری‌اش، مشخص نكرده است كه منظور ابوبكر چه كسی بوده است؛ اما واضح است كه غیر از صدیقه طاهره سلام الله علیها و امیرمؤمنان علیه السلام كس دیگری نمی‌تواند مقصود ابوبكر باشد؛ چرا كه هیچ یك از اصحاب كه زنی نیز او را پشتیبانی كند، غیر از امیرمؤمنان علیه السلام با ابوبكر درگیر نشده است.

دشنام­ گویی و فحاشی ابوبکر به گونه ­ای بود که علمای اهل سنت در کتاب­ های معتبر خود نقل کرده‌اند که او از دشنام­ گوئی و فحش دادن پروا نداشت.

برای نمونه ابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه گوید: پس آنکه ابوبکر خطبه­ ی فاطمه (سلام الله علیها) را شنید؛ سخنان فاطمه (سلام الله علیها) بر او سنگین تمام شد؛ بالای منبر رفت و گفت:

قال أبو بکر و حدثنی محمد بن زکریا قال حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة بالإسناد الأول قال فلما سمع أبو بکر خطبتها شق علیه مقالتها فصعد المنبر و قال: أیها الناس ما هذه الرعة إلی کل قالة أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول الله ص‏ألا من سمع فلیقل و من شهد فلیتکلم إنما هو ثعالة شهیده ذنبه مرب لکل فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کأم طحال أحب أهلها إلیها البغی.

(شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید ج16 ص214 و 215)

«ای مردم این چه سست عنصری در برابر هر سخن است؟ این آروزها در زمان رسول خدا کجا بود؟ هر که شنیده بگوید و هرکه دیده دهان باز کند. آنکه سخن گفت روباه ماده ­ای بود که شاهدش دمش بود که باعث و بانی هر فتنه است؛ او کسی است که می‌خواهد جنگ از سر گیرد و او می‌گوید این زخم کهنه را پس از آن بسته شده، تازه کنید (دوباره آشوب به راه اندازید)، و از ضعیفان یاری طلبیده و از زنان کمک میجوید؛ مانند امّ طحال(1) که خویشانش رو سپی­گری را برای او خوش می­داشتند».

به شدت اهانت ابوبکر به فاطمه­ ی زهرا، دختر پیامبر، و علی بن ابی­طالب، که پیامبر او را به برادری برگزید، توجه شود.

سوالات ما:

آیا رواست درباره سیده زنان بهشت این چنین سخن راندن؟

این است خلیفه رسول الله؟

این است حق خویشاوندی؟!

پي نوشت:

1. ام طحال زنی بد کاره در زمان جاهلیت بود که پرچم بدکارگی بر فراز خانه اش نصب نموده بود این است ضرب المثل شده شرح نهج اللبلاغة ابن ابی الحدید ج16 ص215.


سلام

از دوستان كسي ميداند كه اين خطبه را رسول خدا ص بعد از چه جرياني خواندند چند روز مانده به شهادتشان ؟

بخاري و..... از اسامه نقل مي‌کند که نبي مکرم بر يک بلندي قرار گرفت و فرمود :
هل تَرَوْنَ ما أَرَى
آنچه که من مي‌بينم مي‌بينيد؟
إني أَرَى مَوَاقِعَ الْفِتَنِ خِلَالَ بُيُوتِكُمْ كَمَوَاقِعِ الْقَطْرِ
من دارم مي‌بينم فتنه ها در درون خانه‌هاي شما نفوذ کرده است همان گونه که قطرات باران زمين را فرا مي‌گيرد.

صحيح البخاري ج 2
هَذَا حَدِيثٌ مُتَّفَقٌ عَلَى صِحَّتِهِ

هل ترون ما أرى إنى لأرى مواقع الفتن خلال بيوتكم كمواقع القطر (أحمد ، والبخارى ، ومسلم وأبو عوانة ، والحاكم عن أسامة بن زيد)

به نظر من بعد از جريان 5 شنبه مصيبت بار كه فحش خشن هذيان برسول خدا دادند و اسامه برگشت به مدينه و رسول خدا ص فهميدند كه برنامه شوم منافقين چيه درسته ؟

رضا ثقلین;763116 نوشت:
دشنام­ گویی و فحاشی ابوبکر به گونه ­ای بود که علمای اهل سنت در کتاب­ های معتبر خود نقل کرده‌اند که او از دشنام­ گوئی و فحش دادن پروا نداشت.

فحشهايي كه اين اراذل واوباش به همديگر و برسول خدا وال بيتش دادند وحشتناك است .

كلام ركيك و شرم آور عمر در سقيفه بنص بخاري به سعد بن عباده :‌نزونا علي سعد : از ترجمه معذورم !

بنص بخاري ابوبكر فحش بسيار ركيكي به عروة بن مسعود داد:

فقال أبو بكر الصديق رضوان الله عليه امصص ببظر اللات أنحن نفر وندعه فقال أبو مسعود من هذا قالوا أبو بكر بن أبو قحافة فقال أما والذي نفسي بيده لولا يد كانت لك عندي لم أجزك بها لأجبتك ..بخاری

همچنين فحش هذيان كه بنص ائمه لغت اين كلام عمر ، فحش بود برسول خدا كه در صحاح سنت آمده است .

فحش عمر بنص صحيح ابوداود به اميرالمومنين ع كه از پيشگويي كعب الاحبار متاسف شد گفت : وادفراه :

و ندامت وگزش زبان ابوبكر هنگام احتضار كه ميگفت :

حديث موطأ مالك وَحَدَّثَنِى مَالِكٌ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ دَخَلَ عَلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ وَهُوَ يَجْبِذُ لِسَانَهُ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ مَهْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّ هَذَا أَوْرَدَنِى الْمَوَارِدَ.
ابوبكر درباره ى عمر (یا زبانش) گفت: اوست كه مرا به جاهاى خطرناك وارد كرد.

حتی بعائشه دخترش هم گفت : ابنته فلانه : بنص حديث صحيح نسايي واحمد وابوداود و طحاوي و ...

مسند أحمد - أول مسند الكوفيين - حديث النعمان بن بشير ، عن النبي (ص) - رقم الحديث : ( 17694 )

‏- حدثنا : ‏ ‏أبو نعيم ‏ ، حدثنا : ‏ ‏يونس ‏ ، حدثنا : ‏ ‏العيزار بن حريث ‏ ‏قال : قال النعمان بن بشير ‏ ‏قال : ‏إستأذن ‏ ‏أبوبكر ‏ ‏على رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فسمع صوت ‏ ‏عائشة ‏ ‏عالياً وهي تقول : والله لقد ‏ ‏عرفت أن ‏ ‏علياً ‏ ‏أحب إليك من أبي ومني مرتين ‏ ‏أو ثلاثاً ‏، ‏فإستأذن ‏ ‏أبوبكر ‏ ‏فدخل فأهوى إليها ، فقال : يا بنت فلأنة !!!‌ ألا أسمعك ترفعين صوتك على رسول الله ‏(ص). ‏ صحيح

خیر البریه;763242 نوشت:
از دوستان كسي ميداند كه اين خطبه را رسول خدا ص بعد از چه جرياني خواندند چند روز مانده به شهادتشان ؟

با سلام
در مورد این سخن پیامبر که از وقایع و فتنه های پس از خود خبر میدادند زمان مشخصی در منابع ذکر نشده است و معلوم نیست پیامبر این سخن را در چه زمانی گفته اند اما از انجا که راوی سخن پیامبر اسامه بن زید است شاید در روزهای آخر عمر پیامبر این مطلب از وجود شریف ایشان صادر شده باشد ولی نمیتوان به قطع رسید.

با سلام
شاید بد نباشد نگاهی کنیم به اساسي ترين دلايل اقامه شده در سقيفه براي دور نگهداشتن امير المؤمنين در مساله خلافت

روزي عمر به إبن عباس گفت:

اتدري ما منع قومكم منهم بعد محمد فكرهت ان اجيبه.
آيا فهميدي كه چرا قريش نگذاشتند خلافت به شما برسد و علي خلافت را تصدي كند.
فقلت ان لم اكن ادري فامير المؤمنين ادري
إبن عباس گفت اگر من ندانم شما من را آگاه كنيد.

فقال عمر كرهوا ان يجمعوا لكم النبوه والخلافه
چون ما كراهت داشتيم نبوت و خلافت هر دو در خانواده هاشم باشد.

تقاضا دارم اين دو عبارت را از جناب عمر كنار هم بگذارند عبارت تاريخ طبري، جلد 2، صفحه 457 ( و لا ينازعهم ذالك الا ظالم.
هركس با ما مهاجرين در امر خلافت پيامبر مخالفت كند ظالم است.
تاريخ طبري، ج2، ص457 ـ الكامل لإبن اثير، ج2، ص329 )
و انساب الاشراف بلاذري، جلد 5، صفحه 16 كه مي گويد:
چون نبوت در درون ما بوده است شايسته براي خلافتيم و از آن طرف در اينجا مي گويد چون نبوت داخل در بني هاشم بود، ما قريش نخواستيم نبوت و خلافت در يك جا جمع شود.

جالب اين كه جناب عمر مي گويد:
كرهوا النبوه و الخلافه فتبجحوا علي قومكم بجحا بجحا.
تا اين كه شما بني هاشم به مردم فخر بفروشيد و به مردم بگوئيد هم نبوت در ما بوده و هم خلافت.

آقاي إبن عباس مي گويد گفتم آيا اجازه مي دهيد من حرف بزنم ناراحت نمي شوي گفت نه سخن بگو شما كه اين را مي گوئيد قرآن در سوره محمد، آيه 9 در مورد قريش مي فرمايد:
ذالك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم.
آنان نبوت پيامبر را كراهت داستند از نزول قرآن كراهت داشتند.

آيا كراهت قريش ملاك مي شود؟

در جاي ديگر دارد إبن عباس داستان سليمان كه هم نبوت و هم خلافت در او جمع شده بود را مي آورد مي گويد وقتي اين آيه را خواندم عمر گفت آقاي إبن عباس داري حرف هاي درشت مي زني مي ترسم به كلي از چشمم بيفتي.

فقال عمر بلغني انك تقول انما صرفوها عنا حسدا و ظلما
شنيدم در جائي گفتي قريش (ابوبكر و عمر) نگذاشتند خلافت به بني هاشم برسد از روي حسد و ظلم.
فقلت اما قولك يا امير المؤمنين ظلما فقد تبين للجاهل و الحليم و اما قولك حسدا فان ابليس حسد آدم فنحن ولده المحسدون

إبن عباس مي گويد اما اين كه گفتم شما در حق ما بني ظلم كرديد براي همه از جاهل بردبار كاملا واضح و روشن است.

پس از اين سخنان عمر برگشت و گفت:
هيهات ابت والله قلوبكم يا بني هاشم الا حسدا ما يحول وضغا و غشا
اي بني هاشم قلب هاي شما مملو از حسد و كينه خالي نشدني است.

عباس مي گويد:
مهلا يا امير المؤمنين لا تصب قلوب قوم اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا بالحسد و الغش فان قلب رسول الله صلي الله من قلوب بني هاشم.
قلوب ما بني هاشم را قلب علي را متهم ميكني به حسد و كينه (اين كه را من از اصول كافي يا بحار نمي گويم تمام اينها در تاريخ طبري و كامل إبن اثير موجود است) در ادامه مي گويد:
قلوبي را متهم مي كني كه خدا در قرآن آنها را از هرگونه رجس پليدي پاك كرده پس به راستي قلب رسول الله هم جزء همين قلوب است.

بعد مي گويد وقتي خواستم از عصبانيت بلند شوم:
فقلت افعل لاقوم استحيا مني.
جناب عمر از من خجالت كشيد و گفت:
و قال إبن عباس: مكانك فوالله اني لراع لحقك محب لما سرك.
ما حقوق تو را رعايت كرده و آنچه مورد خوشنودي تو است انجام مي دهيم.
تاريخ طبري، ج3، ص289 و به چاپي ج4، ص223 ـ الكامل لإبن اثير، ج3، ص63 و چاپ 6 جلدي، ج2 ص218

پس اولين اتهامي كه به علي و بني هاشم گفتند نبايد خلافت و نبوت در يكجا جمع شود.

دومين دليل: اين كه مي گفتند علي جوان و بچه است در غالب مصادر أهل سنت اين عبارت هست.
تاريخ دمشق، جلد 42، صفحه 349 و اخبار الدوله العبايسه، صفحه 128. راغب اصفهاني هم در محاضرات الأدبا نقل كرده كه مساله اي پيش آمد بين آقاي إبن عباس و جناب عمر كه چرا نگذاشتند خلافت به علي برسد.

جناب عمر گفت:
استصغروا صاحبك.
ديديم علي كوچك است و تجربه ندارد.
إبن عباس مي گويد:
قلت والله ما استصغروا رسول الله ان يأخذ براءة من ابي بكر فيقراها علي الناس.
قسم به خدا پيامبر علي را كوچك نشمرد زماني كه ابوبكر مامور بود به بردن سوره برائت كه پيامبر او را بر گرداند و به جاي او علي را فرستاد تا از او پس بگيرد و براي مردم بخواند.
يا در بعضي تعابير دارد آنوقتي كه پيامبر علي را به جنگ جنگجويان از بدر احد تا حنين مي فرستاد جوان و بچه نبود؛ ولي وقتي كه مي خواهيد خلافت را تصاحب كنيد او را متهم به بچگي مي كنيد؟

[=B Yekan]

از شرق كه به سمت حرم مطهر رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) مي روي باغ سرسبزي مي بيني كه توجه ات را جلب مي كند. اينجا سقيفه است، جايي كه حكومت از جانشين رسول خدا گرفته شد.



خیر البریه;763242 نوشت:

سلام

از دوستان كسي ميداند كه اين خطبه را رسول خدا ص بعد از چه جرياني خواندند چند روز مانده به شهادتشان ؟

بخاري و..... از اسامه نقل مي‌کند که نبي مکرم بر يک بلندي قرار گرفت و فرمود :
هل تَرَوْنَ ما أَرَى
آنچه که من مي‌بينم مي‌بينيد؟
إني أَرَى مَوَاقِعَ الْفِتَنِ خِلَالَ بُيُوتِكُمْ كَمَوَاقِعِ الْقَطْرِ
من دارم مي‌بينم فتنه ها در درون خانه‌هاي شما نفوذ کرده است همان گونه که قطرات باران زمين را فرا مي‌گيرد.

صحيح البخاري ج 2
هَذَا حَدِيثٌ مُتَّفَقٌ عَلَى صِحَّتِهِ

هل ترون ما أرى إنى لأرى مواقع الفتن خلال بيوتكم كمواقع القطر (أحمد ، والبخارى ، ومسلم وأبو عوانة ، والحاكم عن أسامة بن زيد)

به نظر من بعد از جريان 5 شنبه مصيبت بار كه فحش خشن هذيان برسول خدا دادند و اسامه برگشت به مدينه و رسول خدا ص فهميدند كه برنامه شوم منافقين چيه درسته ؟

سلام

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله ، در موارد بسياري از خدعه و نيرنگ امت در حق امير مؤمنان عليه السلام خبر داده بود و انصار با شنيدن اين سخنان از رسول خدا ، مطمئن شده بودند كه مي توان خلافت را از صاحب اصلي اش گرفت ؛ به همين سبب تصميم گرفتند كه در سقيفه جمع شوند و خليفه را از قوم خود انتخاب كنند .

ما به چند روايت از پيش بيني هاي رسول خدا صلي الله عليه وآله در اين باره اشاره مي كنيم :

الف : حسادت ها و كينه هاي نهفته در دل قريشيان :

أبو يعلي موصلي در مسندش به نقل از امير المؤمنين عليه السلام مي نويسد :
... قال قلت يا رسول الله ما يبكيك قال ضغائن في صدور أقوام لا يبدونها لك إلا من بعدي قال قلت يا رسول الله في سلامة من ديني قال في سلامة من دينك .
مسند أبي يعلي ، أحمد بن علي بن المثني أبو يعلي الموصلي التميمي (متوفاي307هـ) ج 1 ، ص426 ، ناشر : دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : حسين سليم أسد .

رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله گريست و صداي گريه اش بلند شد.
پرسيدم: علت گريه شما چيست؟
فرمود: علت گريه من، حسادتهايي است كه مردم نسبت تو در دل دارند و آشكار نمي كنند و هنگامي آثار حسادتشان را بروز مي دهند كه من دعوت حق را اجابت كرده ام و در ميان شما نيستم ، علي عليه السلام مي گويد : سؤال كردم : اي فرستاده خدا ! آيا در آن هنگام دين من سالم است ، فرمود : بلي دينت سالم است .

ب : حيله گري امت ، نسبت به امير مؤمنان عليه السلام :

حاكم نيشابوري نيز المستدرك مي نويسد :
عن علي رضي الله عنه قال إن مما عهد إلي النبي صلي الله عليه وسلم أن الأمة ستغدر بي بعده .
عن علي رضي الله عنه قال إن مما عهد إلي النبي صلي الله عليه وسلم أن الأمة ستغدر بي بعده
از علي عليه السلام نقل شده كه فرمود : از چيزهاي

ي كه رسول خدا (ص) به من فرمود اين است كه : پس از من، مردم با حيله گري با تو رفتار مي كنند .

و بعد از نقل روايت مي گويد :
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .
المستدرك علي الصحيحين ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري (متوفاي405 هـ) ج 3 ، ص150 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : مصطفي عبد القادر عطا .
اين حديث سندش صحيح است ؛ ولي بخاري و مسلم نقل نكرده اند .
بنابراين ، طبيعي بود كه انصار با شنيدن اين سخنان از زبان رسول خدا به فكر آينده حكومت باشند و دوست داشته باشند كه حكومت در ميان آن ها بماند ؛ زيرا براي اسلام زحمات زيادي كشيده بودند و نمي توانستند ببينند كه ديگران حكومت اسلامي را به دست گرفته اند .

رضا;765804 نوشت:
از شرق كه به سمت حرم مطهر رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) مي روي باغ سرسبزي مي بيني كه توجه ات را جلب مي كند. اينجا سقيفه است، جايي كه حكومت از جانشين رسول خدا گرفته شد.

سلام

نامردان آثار خانه وحي يعني خانه نبوت را بخاطر تخريب وآتش زدن درو ديوارش در زمان عمربن عبدالعزيز اموي نابود كردند اما سقيفه را اينچنين مجلل حفظ وحفاظت كردند !‌

پرسش:
علت به وجود آمدن ماجرای سقیفه و گمراهی اصحاب پس از واقعه غدیر شد؟


پاسخ:
یکی از معضلات و مشکلات جامعه اسلامی در اواخر عصر نبوی، اقدامات برخی از افراد در عدم پذیرش فرامین رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود که منشا ان عوامل مختلفی است از جمله : نظام قبیلگی عرب، حسادت، خود برتر بینی، عدم شناخت و معرفت به پیامبر و جایگاه او، تعصبات خشک عربی و جاهلی و موارد دیگر
این عوامل باعث شد جریان غدیر تحت الشعاع قرار گیرد همچنین پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) جریان سخیف سقیفه روی داد که به عوامل گذشته مربوط میشد. در این بین باید به تحولات اواخر دوران عمر پیامبر(صلی الله علیه وآله) اشاره کرد که زمینه ای شد برای فراموشی واقعه غدیر و پیدایش سقیفه

دراین بخش به برخی از این عوامل خواهیم پرداخت
در ابتدا باید بررسی کرد که چرا جریان غدیر به بوته فراموشی سپرده شد با اینکه مدت زمان زیادی از غدیر نمی­ گذشت چه شد که به محض رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حالی که حضرت علی(علیه السلام) و بنی هاشم مشغول غسل و کفن بدن شریف ان حضرت بودند، انصار و مهاجرین در محل سقیفه بنی ساعده جمع شدند و حقانیت حضرت علی(علیه السلام) را نادیده گرفته و ابوبکر را جانشین پیامبر نمودند به جاست که به این مسائل پرداخته شود زیرا پیدایش جریان سقیفه در نادیده گرفتن و فراموشی جریان غدیر رقم میخورد و بهتر است بگوییم جریان سقیفه ریشه در فراموشی غدیر دارد.
آنچه در این بین مهم به نظر میرسد این است که با توجه به سفارشات پیامبر و ادله روشن، واضح و مبرهن مبنی بر جانشینی حضرت علی(علیه السلام) چه عواملی باعث فراموشی غدیر شد؟

در این بخش عواملی را میشماریم

  1. عدم شناخت مردم از اسلام و عدم رسوخ اسلام در قلوب آنان
غالب افرادی که در حجاز به سر میبردند اعم از سران و بزرگان قریش همچنین قبایل عرب در سالهای آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه وآله) یا بهتر بگوییم از سال هشتم هجری و پس از فتح مکه اسلام را پذیرفتند این پذیرش اسلام از روی اگاهی، بصیرت و بینش اسلامی نبود بلکه یا از روی اکراه، ترس از جان یا به تبع رییس قبیله و بزرگ قوم بود طبیعی است که دین اسلام در قلب و دل انان رسوخ نمیکرد.

همچنانکه خداوند در سوره حجرات, میفرماید:
* قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْايمَانُ فىِ قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا يَلِتْكمُ مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيًْا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. (سوره حجرات/14)
[برخى از] باديه‏نشينان گفتند: «ايمان آورديم.» بگو: «ايمان نياورده‏ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم.» و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبرِ او را فرمان بريد از [ارزشِ‏] كرده‏هايتان چيزى كم نمى‏كند. خدا آمرزنده مهربان است‏.

بدین ترتیب نهضت اسلام، نهضت جوان و نهال نوبنیادی بود که هنوز ریشه ­های آن در دلها رسوخ نکرده و اکثریت قابل ملاحظه ای، آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند و همین امر موجب شد كه مردم بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله) به طور جانانه از حق على(علیه السلام) دفاع نكنند.
2- حاکمیت نظام قبیلگی
پیامبر اسلام بسیار کوشید تا رسوبات جاهلی اعراب از جمله نظام قبیلگی را ریشه کن نموده و جامعه را بر اساس آموزه و ایده قرآن و تقوا بنا کند ولی متاسفانه باز این رسوبات جاهلی از جامعه اسلام رخت بر نبست و مشکلاتی را به وجود آورد.[1]

پیامبر از اینده جامعه اسلامی بیمناک بود خصوصا که در روزهای آخر عمر، شاهد تحولات مرموز و پیچیده ای از برخی صحابه بود. پیامبر درصدد بود که پس از وی جامعه اسلامی به دوران گذشته جاهلیت خویش باز نگردد اما سوگمندانه اینکه
تمایلات نهفته جاهلی آشکار و در سقیفه بنی ساعده ظهور پیدا کرد . بررسی سرگذشت گروهی که در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند به خوبی نشان می­دهد که در آن روز چگونه تعصب­ های قومی و عشیره ­ای و افکار جاهلی بار دیگر خود را از خلال گفتوگوهای یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامی در جمعی از آنان نفوذ نکرده و اسلام و ایمان جز سرپوشی بر چهره­ جاهلیت ایشان نبوده است.[2]

3 ـ احیای فرهنگ اشرافى گری
به دنبال احیإی فرهنگ قبیله ­اى, فرهنگ اشرافى نیز رشد كرد, اشراف در فرهنگ قبیله ­اى جایگاه ویژه اقتصادى و سیاسى داشتند. بیش از هفتاد نفر از سران قبایل در جنگ بدر و اُحُد به دست امام علی (علیه السلام)كشته شده بودند. و اشرافیت مكه در صدد انتقام و التیام این زخم بودند كه حوادث ناگوارى چون غصب خلافت, حوادث خونین جمل, صفین و نهروان را بوجود آوردند.

4 ـ حب ریاست، مقام و قدرت طلبی
برخى از صحابه با توجه به نفوذى كه در خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند و به وسیله بعضى از زنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) اسرار خانه او را مى دانستند و با توجه به این كه خواهان قدرت بودند و حداقل مقام هاى دوم و سوم را خواهان بودند, وقتى در زمان حیات حضرت رسول مکرّم اسلام(صلی الله علیه وآله) به منصب دست نیافتند، تصمیم گرفتند زمینه ریاست خود را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) فراهم کنند. و با این کار چنان ضربه ­اى به وحدت اسلامى زدند كه در طى قرون متمادى مسلمانان نتیجه این اقدام را دیدند و مى بینند.
على(ع) نیز به این امر اشاره دارد و می­فرماید: قومى با حرص, ولع و بخل زیادى، طالب خلافت شدند و آن را از دیگران باز داشتند .
5 ـ ترس از عدل و عدالت علی(علیه السلام)
اعراب با على(علیه السلام) آشنا بودند و سختگیرى­ هاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله) به چشم دیده بودند. و از عدالت او در هراس بودند, و می­دانستند على(علیه السلام) اهل طفره و مداهنه و سهل انگارى نیست. وهمین مسأله موجب شد برخی تمایل به خلافت امام علی(علیه السلام) نداشته باشند.

6- حقد، حسد، عقده و کینه دیرینه
بسیاری از قبایلی که در مدینه یا بیرون از آن زندگی می­کردند نسبت به علی بی ­مهر بوده، کینه او را سخت به دل داشتند، زیرا علی(علیه السلام) پرچم کفر این قبایل را سرنگون و قهرمانانشان را به خاک ذلت افکنده بود. اینان، هرچند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده، به خداپرستی و پیروی از اسلام تظاهر می­کردند، ولی در باطن نسبت به علی(علیه السلام) بغض و عداوت داشتند.[3]

تدابیر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در راستای تثبیت جانشینی علی(علیه السلام)در اواخر عمر شریفش
پیامبر(صلی الله علیه وآله) به خوبی می­دانست که رحلت او ، مسأله جانشینی اش را با بحران روبه رو خواهدکرد و ممکن است موازنه موجود در جامعه اسلامی را بر هم بزند و میان سران مهاجر با هم و یا مهاجر و انصار درگیری پدید آید و در نتیجه، هر یک از بزرگان صحابه مدّعی جانشینی آن حضرت شده و علی(علیه السلام) را از حق الهی خویش محروم سازند،

لذا سپاهى به فرماندهى اسامه بن زید را مإمور حركت به سوى شام نمود و اصحاب را تحریص به شركت در آن سپاه نمود و متخلفین را لعن فرمود تا شاید بتواند موانعى را كه برسر راه جانشینى على(علیه السلام) پس از رحلتش وجود داشت, برطرف سازد. اما سپاه اسامه با تمام اصرار پیامبر(صلی الله علیه وآله)، از دستورش تخلف کردند در حالی که هیچ دلیل موجهی برای ماندن یا برگشتن به مدینه نداشتند. پیامبر تنها چاره کار را در این دید تا در آخرین لحظات حیات، نامه ای بنویسد و امت را از فتنه ها برهاند اما كوشش پیامبر(صلی الله علیه وآله) براى مكتوب داشتن آخرین وصیت نیز بی نتیجه ماند. و عمر در مقابل این درخواست پیامبر گفت: « انَّ الرَّجُلَ لَیَهجُرُ حَسبُنا کِتَابُ الله» و پیامبر را به هذیان گویی متهم کرد.[4]

تاریخ در این­جا تنها از یک نفر نام می­برد، اما آشکار است که تنها یک نفر بی آنکه جریان نیرومندی پشتیبانش باشد، نمی­تواند با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مقابله کند.
شکل گیری جریان سقیفه
از نظر تاریخی سرمنشأ اختلافات در میان مسلمانان و ظهور دیدگاه­ های گوناگون در باره رهبری جامعه اسلامی پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)، به هنگام تعیین جانشینی آن حضرت، در سقیفه بنی ساعده پدیدار شد.[5]
شکل گیری جریان سقیفه مبتنی بر ارزش ­های جاهلی و قبیله­ ای بود و هیچ ارتباطی با قرآن و سنت نداشت. برخی از آنها که در غدیر خم با علی (ع) دست بیعت داده بودند و خود را از صحابه بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می دانستند ،

بلافاصله پس از رحلت حضرت(صلی الله علیه وآله)، در سقیفه بر سر تعیین جانشین، باهم به رقابت پرداخته و حق کسی را که شایسته ترین فرد برای رهبری جامعه نو بنیاد اسلامی است را غصب کردند. در سقیفه سخن بر سر این بود که چه کسی باید حکومت کند نه چه کسی صلاحیت دارد حکومت کند و یا چگونه باید حکومت کند؟
آری،
کسانی که در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله) نتوانسته بودند به منصب­های مورد علاقه خود دست یابند، و خواهان قدرت بودند، با استفاده از ارزش­ های جاهلی و قبیله ­ای، راه را برای به دست گرفتن قدرت و رسیدن به حکومت باز کردند. آنها ارزشهای حقیقی را که تقوا ، علم، سبقت در ایمان، جهاد در راه خدا بود را فراموش کرده و ریش سفید بودن را برای خلافت، فضیلت شمردند و با تمسک به قرابت قریش با پیامبر(صلی الله علیه وآله)، خود را مستحق تصدی جانشینی او دانستند. سرعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدی بود که هرگونه عکس العمل را از حضرت علی (علیه السلام) گرفت ، امام در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر بود که قدرت طلبان از فرصت استفاده کرده وچنان در گرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنوزخشک نشده بود.

کلیدواژه : پیدایش سقیفه، پیامبر، علی ، اصحاب، عصب خلافت
منابع



  1. تاریخ تشیع، جمعی از نویسندگان، خوزه و دانشگاه، تهران، 1384
  2. سبحانی، فروغ ولایت، موسسه امام صادق، قم، 1384


[/HR][1] . محمود حیدری آقایی، تاریخ تشیع ج 1 ص 75

[2] . سبحانی، فروغ ولایت، ص 65

[3] . همان

[4] . تاریخ تشیع ج 1 ص 71

[5] . همان ج 1 ص 57


موضوع قفل شده است