لا اله الا الله، علاج وسوسه

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لا اله الا الله، علاج وسوسه

امام رضا عليه السلام از پدرانش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جبرئيل نقل مي کند که خداوند مي فرمايد: «کلمه ي لا اله الا الله » دژ محکم من است. کسي که آن را بگويد، داخل قلعه ي من مي شود و کسي که داخل قلعه ي من شد، از عذاب من ايمن خواهد بود.»(1) آن حضرت شرط اساسي آن را قبول ولايت ائمه عليهم السلام دانسته است.
لا اله الا الله کلام بسيار شريفي است که به واسطه ي آن، در مرحله ي اول، تمام معبودهاي ساختگي و دروغين نفي مي شود (لا اله) و در مرحله ي دوم، مقام و منزلت معبود حقيقي را در خداوند منحصر مي کند (الا الله).
حروف اين کلمه ي توحيدي به گونه اي چينش شده است که در گفتن آن به حرکت لب ها نيازي نيست و اين از امتيازات مهم اين ذکر است و عنايتي است از طرف خداوند به بندگانش، به سبب تحقق اخلاص در اين ذکر توحيدي. امام صادق عليه السلام مرتبه ي بالاتر اخلاص در اين کلمه را چنين بيان مي کند: «کسي که" لا اله الا الله" بگويد، داخل بهشت مي شود و اخلاص در آن، اين است که" لا اله الا الله" مانع او از ارتکاب محرمات الهي شود.»(2) در روايات، آثار و فضيلت زيادي براي آن نقل شده است. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «کسي که صد مرتبه" لا اله الا الله" بگويد، در آن روز [که اين ذکر را مي گويد] از نظر عمل، افضل از همه ي مردم است، مگر از کسي که زيادتر گفته باشد.»(3)
خواندن هزار مرتبه "لا اله الا الله" سبب نجات از گرفتاري ها و رهايي از قيد و بندها است(4) و مداومت بر آن، علاج وسوسه است. مرحوم آيت الله کشميري براي نفي خواطر و درمان حديث نفس ذکر" لا اله الا الله" را سفارش مي کرد.(5)

پي نوشتها :
1- بحار الانوار، ج 49، ص 126.
2- بحار الانوار، ج 8، ص 359.
3- وسائل الشيعه ي، ج 7، ص 183.
4- هزار و يک ختم، ص 33.
5- صداقت، روح و ريحان، ص 89؛ صداقت، صحبت جانان، ص 121.

[=Arial Black]سادات عزیز سلام
[=Arial Black] دست شما بی بلا ان شاء الله بری کربلا


[=Arial Black]عزیز جان نکته قشنگ و مفیدی گفتی :Kaf:
یاد حرف یکی از استادام افتادم ایشون میفرمودند : هر ذکری در دراز مدت تآثیرات خاصی روی زندگی میگذاره . به خاطر همون میگفت خودتونو مقید به همه ذکرها بکنید که نقش مکمل داره .
میگفت تنها ذکری که خودش مکمل خودشه و هر جایی ثواب خودش رو داره صلواته که شکر خدا توی این سایت فراوونه.
دست دست اندر کاران محترم درد نکنه.:Gol::Gol::Gol:

با سلام
لطفا فرآیند نحوه ی تاثیرشو توضیح بدید. ممنون

حقیقتجو;180181 نوشت:
با سلام
لطفا فرآیند نحوه ی تاثیرشو توضیح بدید. ممنون

سلام.

اثر ذكر لا اله الا الله
در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه‍ ق مطابق 12/7/1347 ه‍ ش بر اثر مراقبت و حضور التهاب و اضطراب شديدى داشتم ؛ تا قريب يك ساعت به اذان صبح كه به ذكر كلمه طيبه (( لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، ديدم سر تا سر حقيقت و همه ذرات مملكت وجودم با من در اين ذكر شريف همراهند و سرگرم به گفتن (( لا اله الا الله )) اند؛ ناگهان به فضل الهى جذبه اى دست داد بسيار ابتهاج به من روى آورد، مثل اين كه تندبادى سخت وزيدن گيرد، آنچنان صدايى پى در پى بدون هيچ مكث و تراخى بر من احاطه كرد و سيرى سريع پيش آمد كه هزار بار از سرعت سير جت سريع السير در فضا فزون تر بود، و رنگ عالم را بدان گونه كه ديده ام از تعبير آن ناتوان هستم ، عجب اين كه در آن اثناء گفتم ، چه خوش است كه به دنيا بر نگردم وقتى اين معنى در دلم خطور كرده به ياد عائله افتادم كه آنها سرپرستى مى خواهند باز گفتم : آنها خودشان صاحب دارند، به من چه ، تا چيزى نگذشت كه از آن حال شيرين باز آمدم و خود را در آنجا نشسته بودم ، ديدم .
منبع:انسان در عرف عرفان(علامه حسن زاده آملی)

مرسی از مطالب خوبتان

تفسير آيه شريفه لا اله الا الله

درباره آيه شريفه توحيد « لا اله الا الله » شايد صدها تفسير بتوان بيان كرد، اميدوارم همه مفهومي را كه به مغزم آمده بتوانم به ذهن شما منتقل نمايم. خداشناسي وجوه مختلفي دارد. بعضي مي گويند: "به تعداد نفسهـايي كـه موجـودات مي كشند، راه خداشناسي وجود دارد." بعضي ديگر گفته اند: "به تعداد افرادي كه در عالم موجود هست راه خداشناسي نيز وجود دارد."

اين دو تعبير و نظريه در معني حديثي از پيامبراسلام است كه فرمودند: "الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق" راههاي به سوي خدا به تعداد نفسهايي است كه خلايق مي كشند، يا به تعداد نفس و وجود خلائق است شما به نسبت درجه كمالي كه داري خداي خود را تصور مي كني و مي شناسي. بلكه اصولا" معرفت و شناخت نسبت به هر پديده اي، نه تنها خداوند مشمول همين قاعده مي شود.

دختر من در هر لحظه به نسبت حالي كه دارد، مرا كه پدر او هستم، جوري مي شناسد و با من ارتباط برقرار مي كند و من نيز همينطور. پس معرفت و شناخت انسان نسبت به خدا با هر پديده اي بسته به حال و وضع او دارد. اگر بشود اين حالات مختلفي را كه بشر بر اثر تحول و تكامل پيدا مي كند طبقه بندي كنيم كه بررسي آسان شود، چندين طبقه و كلاس و مرتبه خداشناسي و معرفت و شناخت حاصل مي شود كه حال عمومي موجودات است.

انسان تا به حد اعلاي كمال وجودي خود نرسد، يكتاپرست نمي شود و خدا را به يگانگي نمي پذيرد و همه توجهش به او معطوف نمي شود. بايد در انسان كمال و بلوغي حاصل شود كه مفهوم "لا اله الا الله" در ذهن و نهاد و ضمير باطن او پياده بشود. پس سير خداشناسي يعني سير تكاملي شناخت و معرفت يك امر طبيعي است و مصنوعي و ساختگي و تلقيني نيست حال، آن سير را در يك جهت بررسي مي كنيم. (كه نبايد خيال كنيم همين يك بعد و جهتي را كه مطرح مي كنم وجود دارد، بلكه اين سخنان تنها يك وجه از آن است."

بشر نابالغ و كودك به تمام اشيائي كه در محيط او هست توجه مي كند، چون هر چيزي براي او تازگي دارد. امكان ندارد كه يك بچه فقط مشغول بازي با يك اسباب بازي بشود، به همه چيز توجه مي كند و مرتبا در پويش و جستجو است. پيش از اين حالت توجه به همه چيز، كودك حالي ديگر دارد و آن حالت گيجي و تاريكي در زمان نوزاديست كه به هيچ چيز توجهي ندارد و تنها در صورت گرسنگي، تشنگي و درد گريه مي كند و غالبا" در خواب. بعد به شكم توجه پيدا مي كند مرتبا" با انگشت ويا پستانك مشغول دهانش است. بعد از اين حالت به پويش مي پردازد . بچه يكسال و نيم، دو ساله به همه اشياء توجه مي نمايد و همه را مي خواهد و چون براي معرفت و شناخت راهي جز دهان نمي شناسد هر چيز را به دهان برده مي چشد، زيرا هنوز تفكر پيدا نكرده است. اين دو حالت و مرحله را كه در بچه ها مي توانيم ببينيم در عرفان نامگذاري كرده اندو مرحله اول را كه تاريكي و خواب و گيجي است "كفر" مي گويند و مرحله دوم را كه توجه به هر چيز پيدا مي كند "شرك" مي نامند و شرك به معني تعدد و كثرت و توجه به مبداهاي گوناگون است.

با توجه به اين دو حالت مذكور ، بشر تا زمان مرگ نسبت به مسائل اين دو حالت كفر و شرك را دارد . بشر وقتي كه كاملتر شد دو حالت ديگر پيدا مي كند. مثل همان بچه اي كه به همه چيز توجه داشت وقتي كه بزرگتر شد، مدتي با سه چرخه خود بازي مي كند، شبها خواب سه چرخه اش را مي بيند و از صبح، به محض بيدار شدن تا عصر با آن بازي مي كند، صدها مطلب اطراف او وجود دارد، حتي مادرش او را براي خوردن غذا صدا مي كند، ولي او همچنان سرگرم سه چرخه مي باشد، زيرا او يكتا شناس و كاملتر شده و حال او حال توحيد است.

پس حال "كفر"، "شرك" و "توحيد" سه مرحله تكاملي است كه انسان طي مي كند. و عينا مثل سه حالتي كه يك بچه گذرانده است، او نيز در رابطه با خداوند چنين حالتي پيدا مي كند.

بشر تا ناقص است و هنوز به كمالي نرسيده هيچ چيز از خدا نمي خواهد، و در حال "كفر" است اصلا به فكر او نمي رسد كه اين عالم صاحب سامعي دارد. ممكن است يك بشر پنجاه سال در حالت كودكي باشد و از گهواره خارج نشود.

خـلق اطفـالنـد جـز مست خــدا نيسـت بـالــغ جـز رهيـده از هــوي

بله ، يك بشر ممكن است تا دم مرگ، هفتاد سال عمر خود را در اين حالت گير كرده باشد. اگر براي بشر گرفتاري درست نشود و از نظر زندگي و خورد و خواب در رفاه باشد، در اين حال باقي مي ماند.

بعضي از عرفا گفته اند: خداوند بندگاني را كه گرفتاري ندارند ،‌براي محفل و مجلس خود نيافريده، ‌و آنها را در آسايش قرارمي دهدكه يكباربه خداپناه نبرند. دقيقا" نقطه مقابل آنچه مردم آرزوي آن را دارند، زيرا مردم مي خواهند كه سلامت باشند، ‌از نظر مادي نيز در رفاه باشند و مونس آنها دردسري برايشان درست نكند، بعضي از عرفا اگر دو روز مي گذشت و بدون بلا سر مي كردند به گريه مي پرداختند، روزه مي گرفتند، ‌دست و پاي خود را با زنجير مي بستند و براي خود گرفتاري درست مي كردند. مي گفتند: خطايي از ما سر زده است كه حق تعالي بلا بر ما نازل نكرده. "ايشان در رفاه و آسايش وحشت مي كردند" لذت آن ناليدن به درگاه خداوند و توجه به اومي تواند تمام رنجها و غمهارا براي بندگان خداشناس آسان كند.(كاملا" مشخص است كه اين نكات راجع به عرفا و خواص است و حكم كلي و اجتماعي ندارد، در مباحث جامعه شناختي نظر حكمت نوين توضيح داده شده. مصحح)

پس انسان در زماني كه در مرتبه بشريت است در "كفر" مي باشد پيغمبر اسلام «ص» درباره اعراب فرمود:"ان الاعراب شد الكفر و النفاق" اعراب از نظر تكاملي به حدي پائين هستند كه در شديدترين حالت كفر و نفاق و توحش بسر مي برند.

بشر از اين مرحله كه بيرون آمد و تكامل پيدا كرد، آرزوهاي متفاوتي دارد همه چيز مي خواهد اما در حال كفر و گيجي جز خوراك و خواب مختصر آرزويي ندارد. شايد به كساني برخوردكرده ايدكه صبح تاغروب رنج مي برند ونهايت خواستشان رسيدن غروب و داشتن لقمه نان و پنيري است. ايشان به راستي محيط را احساس نمي كنند و مثلا" بفكر ايشان نمي رسد كه اتومبيلي داشته باشند . مثل همان بچه كوچكي كه فقط راه شكم را مي داند. خيلي از اشخاص اينجور هستند اما بشر از مرحله كفر كه بيرون آمد پر آرزوست و اين مرحله شرك است، تمام مسائل جهان برايش لذت بخش است و ميل دارد، كه به همه برسد و يك وقت در همه گيج مي شود، در نتيجه دچار سرخوردگي، دلمردگي و افسردگي خواهد شد، زيرا همه چيز را نمي تواند داشته باشد.

هر چه فراهم مي كند مي بيند باز هم چيزي ندارد لذا ناراحت مي شود اين مرحله شرك و تعدد "اله" يا "الهه" يا تعدد مبدا و معبود است، ‌تا اينجا اگر به نهادتان رجوع كنيد، شايد بتوانيد علت دلمردگي و افسردگيهاي بيجا را درخود بيابيد، ‌گفتيم كسي كه در حال كفر است نه خلقش تنگ مي شود، نه خوشحال است . نهايت آرزويش اين است كه سه كيلوگرم نان به دست آورد.

جلو چشم او را حجابي گرفته، ‌اگر در يك سوپر انواع و اقسام چيزها باشد او نمي بيند و مي گذرد، نه اينكه چون امكاناتش را ندارد، بگذرد و بر نفس مسلط شود، بلكه احساس نمي كند، اما در حالت شرك و تعدد مبدا خيلي ناراحت است. (شايد در زمان كفر خيلي راحتتر است.) اين زماني است كه همه حواس او بيدار شده و هر حسي نيازي دارد، هر چه را مي بيند مي خواهد و نمي تواند از آنها بگذرد.

بشر به اين مرحله از كمال كه رسيدپيام "قولو الااله الله تفلحوا"را ازپيامبري دروجودش مي شنود. به او مي گويند اگر مي خواهي راحت شوي و از اين همه دلتنگي و گرفتاري دروني نجات يابي بدان كه اين زيبائيها و لذات عالم هيچ كدام به درد نمي خورد "لا اله الا الله" به دنبال زيباترين و عاليترين برو.

در مرحلة شرك كه انسان همه چيز را دوست دارد و مايل است همه را امتحان كند، ‌روزگار بدي را مي گذراند و سرگردان است و پيامبران، ‌دقيقا" براي اينگونه افراد مبعوث شده اند كه آنها را از حال گرفتاري و سرگشتگي و دلمردگي نجات بدهند .

فرض كنيد كسي بخواهد در اين حال باقي بماند، ‌تا كجا امكانات براي بشر هست كه به همة زيبائيهاي جهان دسترسي پيدا كند و همة آرزوهاي خود را برآورده سازد؟ براي هيچكس چنين امكاني نيست بعضي از كساني كه از نظر ثروت و قدرت به مرحله اي مي رسند وخيال مي كنند فراهم كردن هر چيز برايشان آسان است دست به خودكشي مي زنند. شايد در شرح حال بزرگان و بزرگ زادگاني ( بزرگ از نظر عرف، زيرا من كساني را كه از نظر مادي ثروتمند و غني هستند بزرگ نمي دانم) كه همه آرزوي داشتن شرايط زندگي آنها را داشتند خوانده باشيد كه وقتي همة لذات را فراهم ديده اند سرخورده و دست به خودكشي زده اند.

افرادي كه غم نان و لباس و خانه نداشته و همسر، پدر و مادر مهربان دارند هر چه فكر مي كنند مي بينند هر شرايطي در بهترين وجه براي آنها فراهم است و مثل اينست كه نمي دانند چرا زنده هستند. مضطرب و درمانده مي شوند و با عقل ناقص خود تنها راه نجات را در خودكشي مي بينند. از مردم فرار مي كنند. گوشه گير مي شوند.( و اين حالت در دختران جوان بيشتر از پسران ديده مي شود ) و اگر عرضة خودكشي نداشته باشند به مواد مخدر پناه مي برند.

بله بشر نمي داند اگر به آن چيزي كه مي خواهد برسد، ‌دل او را مي زند، بلكه چنين مي پندارد كه بطور جاويدان لذت بخش خواهد بود. ( مسائلي را حضورتان عرض مي كنم از تجربيات شخصي من است، نه از مطالعة كتاب. مطالبي است كه در زندگي آزمايش و روي افراد مطالعه كرده ام. هيچ سواد و معلوماتي مثل تجربه روي طبيعت و انسانها نيست كتاب را كسي مي فهمد كه آن مرحله را طي كرده باشد . مثلا اگر كسي از شرك گذشته و به توحيد رسيده باشد مي تواند بفهمد كه اين مقاله درست است)

راه نجات اينگونه افراد دلمرده و افسرده و سرخورده تنها عشق است. يعني لا اله الا الله از شرك به توحيد رسيدن، از داشتن چند مبدا صرف نظر كردن و به يك قبله روي آوردن است. به محض آنكه فرد عاشق يك چيز مي شود ديگر گرسنگي را حس نمي كند و هيچ غمي او را رنج نمي دهد به زيبائيهاي دنيا نيز توجه ندارد. بلكه تمام زيبائيها را در وجود معشوق خلاصه كرده و به او دل مي بندد، پس به آرامش مي رسد حركت او براي وصل به معشوق توام با لذت است و از آن گوشه گيري و دلمردگي و افسردگي نجات مي يابد.

حس كودك در ابتداي تولد ضعيف است، اطراف را نمي بيند غالبا" مي خوابد و اگر گرسنگي و دردي داشته باشد گريه مي كند. در راه خداشناسي نيز انسانها اين حالت را دارند، عده اي در عالم فقط غم شكم و متعلقاتش را دارند، به گل توجهي ندارند، دكور اتاق يا اتومبيل را نمي بينند هيچ چيز دل و توجه آنها را جلب نمي كند اكثريت خلق خدا چنين حالتي دارند.

مثلا يك كلفت در يك خانة اشرافي از صبح زود به آشپزخانه مي رود و تا بعدازظهر كار مي كند ولي به هيچ چيز توجه ندارد خوشش نمي آيد سر و لباس خود را درست كند ، اغلب اگر غذاي خوبي به او بدهند مي فروشد و نان و پنير و انگور مي خورد. و اين به علت فقر مغزي است. افلاطون وقتي در اينگونه افراد بشر تفكر كرد گفت خداوند طبقه اي را براي نوكري ساخته است. زيرا ديد كه مثلا" افتخار فردي تا آخر عمر اينست كه يازده فرزند ارباب را بزرگ كرده و يا مي گويد من و اجدادم در خانة فلان اشراف «خانه زاد» هستيم و اين افتخار آنهاست. لذا افلاطون گفت اين طبقه فرمانبر هستند و بدين ترتيب سيستم بردگي را امضاء كرد .همين بشر يك وقت تكامل مي يابدومي بينيم در سن شصت سالگي ظاهر خود را مرتب مي كند و به فكر درست كردن اطاقي مي افتد.

بله حواس او در شصت سالگي بيدار شد و از حال كفر و تاريكي در آمده و به حال شرك مي رسد ولي اين موضوع كمتراتفاق مي افتد اكثريت افراد بشرتا آخر عمر در حال كفر بسر مي برند. مثلا اربابي مي بيند كه دهقان او عمري شخم مي زند و در زمين زراعي جان مي كند و زحمت مي كشد، ‌مقدار كمي ازمحصول راخودش بر مي دارد و بقيه را سهم مالك مي داند و در اتاقي كثيف مي خوابد ومي ميرد و زاد و ولد مي كند.

ارباب باخودش مي گويد"دهقان عجب زندگي راحت و بي خيالي دارد خوش بحال او" نه اينكه معرفت او آنقدر بالاباشدكه به كم قانع شودنه، عقل اونمي رسدو برد حس و روح بشر بيش از اين نيست و محيط را درك نمي كند.

ببينم براي آن شخصي كه چنان هوشي فوق العاده داردكه به زندگي قانع نيست، زياده طلب مي شودومي خواهد همه چيز را آزمايش و تجربه كند و چون محيط به او اجازه نمي دهد و محدودش مي كند، دچار سرخوردگي و عصيان مي شود چه بايد كرد؟ (كه عكس العمل سرخوردگي درافرادمختلف است ياانقلابي مي شوند يا عليه خانواده قيام مي كنند يا به مواد مخدر پناه مي برند ، يا بفكر خودكشي مي افتند)

راه نجات اينگونه افراد را دين، توحيد فكري معين كرده، ‌يعني او بايد وحدت نظر يابد و خواسته هايش را در يك چيز خلاصه كند و ما به آن عشق مي گوئيم كه مفهوم لا اله الا الله است.

ما به او مي گوئيم زيبائيهايي را كه تو فكر مي كني و مي خواهي آن را تجربه كني ، همه زيبا نيستند زيرا تو خودت به خيلي از آنها دسترسي پيدا كردي و ديدي چيزي نيست. (روي اينگونه اشخاص مطالعه كنيد تا ببينيد خيلي زود از خواستهايي كه بر آورده شده سير مي شوند. بنده همة اينها را امتحان كرده ام هيچ وقت نيم ساعت در خانه نبودم مدام دنبال همه چيز بودم وقتي بدست مي آوردم رها مي كردم.).

اين مسيري است كه همه كم و بيش طي مي كنند و راه علاجش عشق و عاشق شدن است، پيدا كردن يك مبدا و همة خواسته ها را در آن يكي خلاصه كردن و با فكر كردن به آن خواست مي توان به آرامش رسيد .

آيا عشق ازدواجي مي تواند دارو بـاشد ؟

نه، اين عشق در صورتي مي تواند جاي آن عشق را بگيرد كه به ازدواج منتهي نشود و وصل حاصل نگردد . اگر به ازدواج منتهي شود و وصال حاصل آيد دل شما را مي زند.

گفتم:"عشـق" و نه "وصال" داروي تمام دردها است. اگركسي كه سرطان دارد عاشق بشود، سرطان او درمان مي شود. عشق "مصنوعي" و "طبيعي" دارد. عشق طبيعي زماني است كه انسان به حدي از كمال مي رسد و دنبال خدا مي رود و از شرك به توحيد مي سد، اما عشق مصنوعي بايد كساني در جامعه باشند كه خودشان را وقف نجات ديگران بكنند، در وهلة اول بين آدمها بايد بتوانند اشخاص را به خود عاشق كنند.

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتيم

با دم همت و اراده بايد اشخاص دلمرده و افسرده و عصيانزده را عاشق، و توجه ايشان را به خود جلب كند و اين كار اولياء است يعني اولياء طبيب روحاني مردم هستند. در دل دردمندان عشق ايجاد مي كنند و خداشناس و عاشق مصنوعي مي سازند تا اين گرفتاريها را حس نكنند و دردها را كم كم فراموش نمايند و يكتا بين شوند و از پريشاني و پراكندگي نجات يابند. قولوا لا اله الا الله را انبياء مي گويند: كه مردم بدانيد اين چيزهائي كه شما به آنها دل بسته ايد شما را سرگرم نمي كند و اسباب زحمت شماست . پله اول در رسيدن به توحيد اتحاد به مرشد است وقتي كاملا" متوجه و مجذوب مرشد شديد با خدا فاصله اي نداريد. بدانيد كه انسانيت در شرك است.

قرآن نيز مي فرمايد:

ان الانسان ليطفي، ان راه استغني ( سورة العلق ـ ايات 6 و 7 )

انساني كه به همه چيز برسد طغيان مي كند و وقتي كه مي بيند ديگر نيازهايش برآورده نمي شود حالت جنون پيدا مي كند. اما آدم كه به مرحلة آدميت رسيده در توحيد است.

نااميد نباشيد ولي بدانيد كه بندرت كساني موفق به توحيد مي شود توحيد به آن معني كه دلش هيچ چيز جز خدا نخواهد. شما هر وقت بي آرزو شديد بدانيد كه هدايت شده ايد و در عين آگاهي و بي خيالي، خيلي قوي انجام وظيفه مي كنيد و اين ايمان و گرايش شديد و كمال عشق است .

مجذوب سالك و سالك مجذوب عرفان براي عشاق طبيعي و مصنوعي دو نامگذاري است. مجذوب سالك آن است كه به يكي از اولياء خدا برخورد مي كنيد و جذب او مي شود. لذا رهرو شده و رهروي مي كند. اما سالك مجذوب خودش به كمال رسيده و مي گردد و مرشد را مي يابد و مجذوب مي شود ولي قبلا" رهروي كرده است. من نسبت به آقاي دولتشاهي سالك مجدوب بودم. اولياء خدا را بسيار ديده. ولي دنبال كاملتري بودم كه به حشمت السطان برخورد نمودم و الان هم، چون سالك هستم باز ميل دارم كسي را پيدا كنم و اگر يقين نمايم كاملتر از آقاي دولتشاهي كسي نيست، راهم را ادامه مي دهم .

سالك مجذوب به هيچوجه عشق همسر ندارد. اما مجذوب سالك همواره در خطر بازگشت است. لذا در قرآن آمده: "ربنا لا تزع قلوبنا بعد از هديتنا و هب لنا من لذنك رحمه انك انت الوهاب" (ال عمران)

پروردگارا اي مرشد و رب من، قلب مرا تاريك مكن بعد از آنكه مرا هدايت كردي. يعني بعد از جذب دفع پيش نيايد. اين جذب و دفع در ولايت ملحوظ است و بايد باشد. اگر سالك طبيعي باشد دفع پيش نمي آيد و او به راه خود و سير و سلوك ادام مي دهد.
موضوع قفل شده است