در مکتب انقلاب جان داد شهید
معشوق، هر آنچه خواست آن داد شهید ...
شاعر: آران، سید حیدرعلی،ارومیه منبع: کتاب زخم سیب
[="Black"]
تا این دیار آمد و برگشت آسمان
در تب حادثه راندند سواران شعر اين قافله خواندند سوارا
كمان قامت پيران راست انديشه
به اعتدال رسد در قيام تكبير
تو غنچه بودي و من خار، مانده بودم، خوا
رخسار فلق نشسته در خون از اوس
به دنبال سرت سنگر به سنگر
دل من نیز مفقودالاثر ش
او با حضورش غصهها را دور ميكرد چشمان او خفاشها را كور ميكر
خوب یادم هست آری، لحظه پرواز من شما را یک به یک خواندم، کجا بودید؟ ( عبدالحسین رحمتی)
تابگذرد از كویر وحشت به امان این قافله را شتاب میباید و نیس
تو ای زیباترین تصویر سجده در دل سنگر! برایم چفیه و تسبیح و آتش را مصور ک
نیستم تا در نظام جمع عشقت پا نهم تا تن بنشسته از هجر ترا بر پا دهم
می کنم رزم شبانه من به دشت سینه ات دشتبان آیم کنم حل غیبت دیرینه ات
قسمتی از شعر « نامه سربازی به معشوقه اش » که در ایام جبهه سروده بودم
ستارههاي درخشان ز آسمان رفتند به روي بال شهادت ز كهكشان رفتن
در دست بگیر تفنگ تا پیروزی ننگ است دمی درنگ تا پیروزی دانی چه بُوَد پیام یاران شهید ؟ اینست که : جنگ جنگ تا پیروزی
یاد مردانی که چون شیران روز حمله فتح و ظفر کرده بخی
رمز پیروزی ما « یا زهرا » ست که دل ما نگرند چون دریاست
تا خون بُوَد در رگ ما ملت ایران آماده ی جنگیم اماما بده فرمان
تشهد پر از موج خمپاره شد
کجایند مردان والفجر هشت
که از خونشان دشت گلپوش گش
فقط شنیدم که بال خود را گشادی از این کرانه رفت
یک مادر گریان که به دختر می گفت: بابای تو زنده است ، هرچند که نیس
میلاد عرفان پور
لشگر و گردان حق آماده شد
حمله اسلاميان آغاز شد
دید در معرض تهدید دل و دینش را رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
د
چه شعلههاست كه اندر كمين پرچين است شكست ناي و،هزاران نوا در آتش سوخ
ت
مادر نمیر! زندگی من از آن تو! مادر نمیر! زندگی از آن میهن اس
در مکتب انقلاب جان داد شهید
معشوق، هر آنچه خواست آن داد شهید ...
شاعر: آران، سید حیدرعلی،ارومیه
منبع: کتاب زخم سیب
[="Black"]
تا این دیار آمد و برگشت آسمان
سينه خصم دريدند دليران
در تب حادثه راندند سواران
[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نشعر اين قافله خواندند سوارا
كمان قامت پيران راست انديشه
به اعتدال رسد در قيام تكبير
[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ت[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif].* عباس خوش عمل
تو غنچه بودي و من خار، مانده بودم، خوا
[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ررخسار فلق نشسته در خون از اوس
[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ت[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به دنبال سرت سنگر به سنگر
دل من نیز مفقودالاثر ش
دجلیل صفربیگی
گویی که به خاک، آسمان می دادی
ای شهره ی آسمان هفتم چه غریب
آن شب به دل شلمچه جان می دادی
مردي زمردان خدا در خون وضو كرد
او با حضورش غصهها را دور ميكرد
دچشمان او خفاشها را كور ميكر
در کفن آن روز پیچاندم کجا بودید؟
خوب یادم هست آری، لحظه پرواز
من شما را یک به یک خواندم، کجا بودید؟
( عبدالحسین رحمتی)
شب را گل آفتاب میباید و نیست
تابگذرد از كویر وحشت به امان
تاین قافله را شتاب میباید و نیس
دل تاریک و خاموش مرا لختی منور کن
تو ای زیباترین تصویر سجده در دل سنگر!
نبرایم چفیه و تسبیح و آتش را مصور ک
نیستم تا در نظام جمع عشقت پا نهم
تا تن بنشسته از هجر ترا بر پا دهم
می کنم رزم شبانه من به دشت سینه ات
دشتبان آیم کنم حل غیبت دیرینه ات
قسمتی از شعر « نامه سربازی به معشوقه اش » که در ایام جبهه سروده بودم
صداقت سخنم را بهار ميداند
ستارههاي درخشان ز آسمان رفتند
دبه روي بال شهادت ز كهكشان رفتن
در دست بگیر تفنگ تا پیروزی
ننگ است دمی درنگ تا پیروزی
دانی چه بُوَد پیام یاران شهید ؟
اینست که : جنگ جنگ تا پیروزی
یاد مردانی که چون شیران روز حمله فتح و ظفر کرده بخی
ررمز پیروزی ما « یا زهرا » ست
که دل ما نگرند چون دریاست
تا خون بُوَد در رگ ما ملت ایران
آماده ی جنگیم اماما بده فرمان
تشهد پر از موج خمپاره شد
کجایند مردان والفجر هشت
که از خونشان دشت گلپوش گش
تفقط شنیدم که بال خود را گشادی از این کرانه رفت
ییک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
تبابای تو زنده است ، هرچند که نیس
میلاد عرفان پور
لشگر و گردان حق آماده شد
حمله اسلاميان آغاز شد
ياعلي گفتيم و محور باز شد
[="Black"]
تنش به خاك رسید و گرفت نام شهید
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
صد بار در آغوش عدم زنده شدند
این لشکر بی سنگر میدان خطر
با پیکر خود سنگر رزمنده شدند علیرضا پوربزرگ (وافی)
د
ل بهاريام از اين خزان پريشان استخداي را، چه بگويم كه درد سنگين است
چه شعلههاست كه اندر كمين پرچين است
تشكست ناي و،هزاران نوا در آتش سوخ
ت
ا ارتفاع شانه مردان شهرماناز دست خاک پر زدنم طول میکشید
مادر نمیر! زندگی من از آن تو!
تمادر نمیر! زندگی از آن میهن اس