لاله هـا در آئینه ی مـشاعره ✿◕✿مشاعره با ابیاتی با مضامین دفاع مقدس✿◕◕✿

تب‌های اولیه

128 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

هستم حقیر محضر تابوت یک شهید

بستم دخیل بر در تابوت یک شهید

باید به جای جمع شدن توی خانه ها

یلدا گرفت بر سر تابوت یک شهید


[=book antiqua]در طوافت فرشته می چرخد، دور تا دور دوش مردم را
یک کم آهسته تر قدم بردار، تا نیاشوبی این تراکم را
از حرم های چهار ضلعی باز، بوی خاکستر تو می آید
هدیه شهر کرده ای این بار، تربت کربلای چندم را؟

اگر مشتی پلاک و استخوان‌اند

رموز هستی و جانِ جهان‌اند

چو خونی در رگ هستی، روان‌اند

چو جان، در جسم این امت نهان‌اند

[=arial narrow]در سنگر حق شیر شکاران همه رفتند
[=arial narrow]
[=arial narrow]خونین کفنان لاله دوران همه رفتند
[=arial narrow]
[=arial narrow]خون نامه پیمان زمان خود نوشتند
[=arial narrow]
[=arial narrow]در عرصه پیکار سواران همه رفتند

[="Black"]

دل دريايي ما قصدسرافرازي داشت

ناگهان جذبه ي مراداب سرازيرش كرد

اي خوشا عشق كه اين گونه به انديشه ي تو

افق بازتري داد ، فراگيرش كرد

[SPOILER]ريشه در خاك زد و سخت به زنجيرش كرد
آب و نان دغدغه اي شد كه زمين گيرش كرد
دل دريايي ما قصدسرافرازي داشت
ناگهان جذبه ي مراداب سرازيرش كرد
اي خوشا عشق كه اين گونه به انديشه ي تو
افق بازتري داد ، فراگيرش كرد
پيش خورشيد نگاهت همه ي اقيانوس
قطره اي شد، نفس گرم تو تبخيرش كرد
كوه مي خواست كه قله نشين باشد و بس!
كوه مي خواست ولي گام تو تسخيرش كرد
مادرت- سرو صبوري است- خودش مي گويد
ولي من معتقدم داغ شما پيرش كرد

منبع : كتاب از هشت بهار سرخ/ مجموعه شعر دفاع مقدس استان قم[/SPOILER]

[/]

در محضرعشق امتحان میدادی

گویی که به خاک آسمان میدادی

ای شهره ی آسمان هفتم چه غریب

آنشب به دل شلمچه جان میدادی

[=arial narrow]یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است ، هرچند که نیست

تو سرخ و سپید می شوی می دانم

سیبی که رسید می شوی می دانم

انگار که بو برده ای از باغ بهشت

آخر ـ تو شهید می شوی ـ می دانم!

مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند

پرواز را تا بی‌کران آغاز کردند

از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند

راه دیار دوست را از سر گرفتند


[="Black"]

ديگر هواي روزهاي جبهه در سر نيست

آن«روزهاي از خدا سرشار» ديگر نيست

ما مانده ايم خاطرات زخمي ديروز

مائيم و چشماني كه از عشق خدا تر نيست

[/]

[=arial]

تو چندی بود، از گل می سرودی
کبوتر می شدی پر می گشودی
شناسایی میان خاک دشمن
صدای توپ !برگشتم...نبودی!...


[=arial]

[=arial black]

[=arial narrow]

[=book antiqua]

[=fixedsys]

[=garamond]

[=system]

[=palatino linotype]

[=microsoft sans serif]

[=trebuchet ms]

[=times new roman]


[=courier new]نفرین به آنهایی که یک عمر است، یکریز
در خاک و خون غلتیدنت را دوست دارند
نفرین به آنها که نمی خواهند باشی
آنها که فصل رفتنت را دوست دارند

درشلمچه عاشقی دیرینه بود

دست های عاشقان بر سینه بود

قلب ما چون بشکند جان می دهد

عاشقان را عشق فرمان می دهد

در غم این عاشقان چشم فلک خون فشان
داغ جدایی ز دل آتش حسرت به جان

نام تو وسعتیست پر از آبروى عشق‏

باور کن اى همیشه عیان! گم نمیشوی

در قلب آنکه عاشق نام بلند توست‏

اى آبروى هر دو جهان گم نمیشوی


[="Black"]

یک ساک پر از دارو و مرهم آورد

در سالن انتظارشبنم آورد

منشی پرسید نام؟ عباس...

ولی در گفتن شهرتش نفس کم آور

د
[/]

در آسمان دهیم به هم ما نشانشان

آنان که گم شدند سحرها یکی یکی

آنان که تا سحر به تماشای یادشان

قد راست می‌کنند پدرها یکی یکی

[="Black"]

[=microsoft sans serif]سکوت کن...

آهسته برو...

آهسته بیا...

اینجا کوه های غیرت خوابیده اند...

یادت هست قلّاب می گرفتم
از دیوار باغ بالا بروی
تا ته باغ را نگاه کنی ؟
حالا من
درجه
درجه
به شانه ام افزوده ام
و تو
پلّه
پلّه
از آسمان بالا رفته ای ...

[SPOILER]صدرالدّین انصاری زاده[/SPOILER]

[="Black"]

یعقوب بیا که کاروان آمده است

از یوسف بی نشان نشان آمده است

فرزندانت درست گفتند به تو

پیراهن و مشتی استخوان آمده است

[/]

[="Black"]




بارها دیده ام

در همایش ها , سمینارها , مراسم های مختلف

وقتی در ابتدای مراسم سرود ملی کشورمان پخش می شود , بعض ها به سختی از جایشان بلند میشوند و ناراضی هستند از این موضوع.

و اما این جانباز....

منبع[/]

تانک از روی صندلی رد شد شیشه‌ی عینکم ترک برداشت
یک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداخت
خاکریز از اتاق خواب گذشت و من و او سینه‌خیز می‌رفتیم
او به جز عکس خانوادگی‌اش هرچه برداشت بین راه انداخت...

ترنم های بارانی دلم را دربه در کرده
میان اشکهایم تیر بارانها اثر کرده
وجود خاکیم غرق تماشای شهیدان است
ولی فکرم به عرش کبریا اینک سفر کرده

هر که گِرد شعله چون پروانه است

پیکر صدپاره اش بر شانه است

تن به خاک و بوی یاسش می رسد

بوی باروت از لباسش می رسد


در و ديوار خانه مي‌ديدند آتشي را كه شعله ور مي‌شد

آتشي را كه آه در پي آه زاده سينه پدر مي‌شد

زير كپسولهاي اكسيژن سرفه مي‌كرد زندگي در تو

روزها همچنان ورق مي‌خورد باز زخم تو تازه‌تر مي‌شد

[="Tahoma"][="#4169e1"]در محضرعشق امتحان میدادی
گویی که به خاک آسمان میدادی
ای شهره ی آسمان هفتم چه غریب
آنشب به دل شلمچه جان میدادی
[/]

[="Black"]

یادگار جبهه ، سنگر ، جنگ ، من

در فراق ِ دوستان ، دلتنگ ، م

ن

ناگاه نویدی آمد و او را برد

پرواز سپیدی آمد و او را برد

هر بار که رفت با شهیدی برگشت

این بار ـ شهیدی آمد و او را برد!

[="Black"]

در حسرت آسمان و بالم مي سوخت

با ياد تو بودم و خيالم مي سوخت


من خسته ميان خاك ها جا ماندم

اي كاش كمي دلت به حالم مي سوخت !


[/]

تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی

يك صدا صحرا همه تكبير بود

پاي دشمن بسته در زنجير بود

دشمن بعثي همه آواره بود

بر سرش باراني از خمپاره بود


[="Black"]

[=microsoft sans serif]د[=microsoft sans serif]ر آسمان دهیم به هم ما نشانشان

آنان که گم شدند سحرها یکی یکی


[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]آنان که تا سحر به تماشای یادشان

[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]قد راست می‌کنند پدرها یکی یک[=microsoft sans serif]ی

یک نفر مثل نور آمد و رفت

مثل عطر حضور آمد و رفت

آسمان خوش نشین چشمش بود

و شهادت نگین چشمش بود

دو بخش دارد: با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که نیست که هم بازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

آی قــصــــه قــصــــه قــصــــه نــــون و پنیـــــــر و پسـتـــــه

یــــک زن قـــد خـمـیــــــــــده روی زمیـــــــن نشـسـتــــــه

یــــک زن قـــد خــمیــــــــــده یـــــــــک زن دلشــکسـتـــــه

کـــه چــادرش خــاکیـــــــه روی زمیـــــــن نــشسـتـــــه


برای شهید مهدی باکری
همچنان بعد سال ها … دهه ها می رود پیکرت به اقیانوس
با تو این رود غرق در رویا بی تو این خاک دفن در کابوس
از تو عکسی تمام رخ مانده روی دیوار های “شط رنجی”
مات لبخند زنده ات شده اند خیل شطرنج بازهای عبوس

سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد

بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد

بلند شد سر خود را به آسمان بخشید

سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد


[=comic sans ms]

دل کارون پراز خمپاره ومین


[=comic sans ms]
به خون عاشقان گردیده رنگین

[=comic sans ms]
زخونین شهرجز مسجد نمانده

[=comic sans ms]
ولی ازپا نشست آن خصم ننگین

نه مال و نه شهوت، نه جاه و مقام
بیا فارغ از این علایق شویم

چو صیاد شیرازی و کاظمی
پرنده، پرستو، شقایق شویم


مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم
یک مشت استخوان شدنم طول می‌کشید
تا ارتفاع شانه مردان شهرمان
از دست خاک پر زدنم طول می‌کشید

دراين پيچ و تاب مدام شب و روز
همه فى المثل منگ و مستيم

اثر كرده آنگونه دلبستگى ها
كه پيمان و پيمانه يكجا شكستيم

ما گرد مداری از خطر می‌گردیم
تا صبح به دنبال سحر می‌گردیم

سوگند به لاله‌ها، که همچون خورشید
زرد آمده‌ایم و سرخ برمی‌گردی

م

هادی فردوسی

مردان غیور قصه ها برگردید
یکبار دگر به شهر ما برگردید
دیروز به خاطر خدا می رفتید
امروز به خاطر خدا برگردید

اصغر عظیمی مهر

[=Times New Roman]

[=times new roman]در رقص گلوله دلنشین میمیرند / روی هیجان سرخ مین میمیرند

خاکستر پیکر تو هم گمشده است / مردان بزرگ این چنین میمیرن

[=times new roman][=times new roman]د[=times new roman][=times new roman]


بسم الله الرحمن الرحیم

دید در مــعرض تــــهدید دل و دیـــنش را رفت با مــــرگ خود احــــیا کند آییــــنش را
رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
رفت و یـــک قاصـــدک سوخـــته تنها آورد مشت خاکــــستری از حادثه ی مینش را
استخوانهای نحیفی که گواهی می داد سن و ســال کم از بیـــست به پایینش را

نقل قول:
سردرگم و حیران ♦ حمیدرضا حامدی


[="Times New Roman"][="Navy"]

[=times new roman]از [=times new roman][=times new roman]زخم شناسنامه دارند هنوز/ در مسجد خون اقامه دارند هنوز

[=times new roman]آنان همه از تبار باران بودند/ رفتند ولی ادامه دارند هنو[=times new roman]ز

[="Tahoma"][="Navy"]

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگیـــمان در مســـیر تیــــر بود خاک جــــبهه ، خــــاک دامنگیر بود
آنـــکه خود را مـــرد میدان فرض کرد آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شـــعله چون پـروانه است پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد بوی باروت از لباسش می رسد
دشــمن افکنهای بی نــام و نشان پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکــــس نیست این دیوانـــگی پـــیله وا می مــــاند از پــروانگــی

نقل قول:
پیکرصدپاره اش برشانه است ♦ افشین مقدم

[/]

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه

هم سوخته شمع ما ، هم سوخته پروان

ه

.

دوستان گرامی برای تشکر از دکمه صلوات استفاده کنید
تا نظم تاپیک به هم نخوره
ذکر صلوات نشانه تشکر شماست :Gol:

یـــا حق

هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد

در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود ش

د