[=book antiqua]در طوافت فرشته می چرخد، دور تا دور دوش مردم را یک کم آهسته تر قدم بردار، تا نیاشوبی این تراکم را از حرم های چهار ضلعی باز، بوی خاکستر تو می آید هدیه شهر کرده ای این بار، تربت کربلای چندم را؟
[SPOILER]ريشه در خاك زد و سخت به زنجيرش كرد
آب و نان دغدغه اي شد كه زمين گيرش كرد
دل دريايي ما قصدسرافرازي داشت
ناگهان جذبه ي مراداب سرازيرش كرد
اي خوشا عشق كه اين گونه به انديشه ي تو
افق بازتري داد ، فراگيرش كرد
پيش خورشيد نگاهت همه ي اقيانوس
قطره اي شد، نفس گرم تو تبخيرش كرد
كوه مي خواست كه قله نشين باشد و بس!
كوه مي خواست ولي گام تو تسخيرش كرد
مادرت- سرو صبوري است- خودش مي گويد
ولي من معتقدم داغ شما پيرش كرد
منبع : كتاب از هشت بهار سرخ/ مجموعه شعر دفاع مقدس استان قم[/SPOILER]
یادت هست قلّاب می گرفتم از دیوار باغ بالا بروی تا ته باغ را نگاه کنی ؟ حالا من درجه درجه به شانه ام افزوده ام و تو پلّه پلّه از آسمان بالا رفته ای ...
[SPOILER]صدرالدّین انصاری زاده[/SPOILER]
تانک از روی صندلی رد شد شیشهی عینکم ترک برداشت
یک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداخت
خاکریز از اتاق خواب گذشت و من و او سینهخیز میرفتیم
او به جز عکس خانوادگیاش هرچه برداشت بین راه انداخت...
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی
دید در مــعرض تــــهدید دل و دیـــنش را ♦ رفت با مــــرگ خود احــــیا کند آییــــنش را
رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر ♦ چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
رفت و یـــک قاصـــدک سوخـــته تنها آورد ♦ مشت خاکــــستری از حادثه ی مینش را
استخوانهای نحیفی که گواهی می داد ♦ سن و ســال کم از بیـــست به پایینش را
زندگیـــمان در مســـیر تیــــر بود ♦ خاک جــــبهه ، خــــاک دامنگیر بود
آنـــکه خود را مـــرد میدان فرض کرد ♦ آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شـــعله چون پـروانه است ♦ پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد ♦ بوی باروت از لباسش می رسد
دشــمن افکنهای بی نــام و نشان ♦ پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکــــس نیست این دیوانـــگی ♦ پـــیله وا می مــــاند از پــروانگــی
بستم دخیل بر در تابوت یک شهید
باید به جای جمع شدن توی خانه ها
یلدا گرفت بر سر تابوت یک شهید
یک کم آهسته تر قدم بردار، تا نیاشوبی این تراکم را
از حرم های چهار ضلعی باز، بوی خاکستر تو می آید
هدیه شهر کرده ای این بار، تربت کربلای چندم را؟
رموز هستی و جانِ جهاناند
چو خونی در رگ هستی، رواناند
چو جان، در جسم این امت نهاناند
[="Black"]
ناگهان جذبه ي مراداب سرازيرش كرد
اي خوشا عشق كه اين گونه به انديشه ي تو
افق بازتري داد ، فراگيرش كرد
[SPOILER]ريشه در خاك زد و سخت به زنجيرش كرد
آب و نان دغدغه اي شد كه زمين گيرش كرد
دل دريايي ما قصدسرافرازي داشت
ناگهان جذبه ي مراداب سرازيرش كرد
اي خوشا عشق كه اين گونه به انديشه ي تو
افق بازتري داد ، فراگيرش كرد
پيش خورشيد نگاهت همه ي اقيانوس
قطره اي شد، نفس گرم تو تبخيرش كرد
كوه مي خواست كه قله نشين باشد و بس!
كوه مي خواست ولي گام تو تسخيرش كرد
مادرت- سرو صبوري است- خودش مي گويد
ولي من معتقدم داغ شما پيرش كرد
منبع : كتاب از هشت بهار سرخ/ مجموعه شعر دفاع مقدس استان قم[/SPOILER]
گویی که به خاک آسمان میدادی
ای شهره ی آسمان هفتم چه غریب
آنشب به دل شلمچه جان میدادی
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است ، هرچند که نیست
سیبی که رسید می شوی می دانم
انگار که بو برده ای از باغ بهشت
آخر ـ تو شهید می شوی ـ می دانم!
پرواز را تا بیکران آغاز کردند
از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند
راه دیار دوست را از سر گرفتند
[="Black"]
آن«روزهاي از خدا سرشار» ديگر نيست
ما مانده ايم خاطرات زخمي ديروز
مائيم و چشماني كه از عشق خدا تر نيست
[=arial]
[=arial black]
[=arial narrow]
[=book antiqua]
[=fixedsys]
[=garamond]
[=system]
[=palatino linotype]
[=microsoft sans serif]
[=trebuchet ms]
[=times new roman]
در خاک و خون غلتیدنت را دوست دارند
نفرین به آنها که نمی خواهند باشی
آنها که فصل رفتنت را دوست دارند
دست های عاشقان بر سینه بود
قلب ما چون بشکند جان می دهد
عاشقان را عشق فرمان می دهد
داغ جدایی ز دل آتش حسرت به جان
باور کن اى همیشه عیان! گم نمیشوی
در قلب آنکه عاشق نام بلند توست
اى آبروى هر دو جهان گم نمیشوی
[="Black"]
در سالن انتظارشبنم آورد
منشی پرسید نام؟ عباس...
ولی در گفتن شهرتش نفس کم آور
دآنان که گم شدند سحرها یکی یکی
آنان که تا سحر به تماشای یادشان
قد راست میکنند پدرها یکی یکی
[="Black"]
[=microsoft sans serif]سکوت کن...
آهسته برو...
آهسته بیا...
اینجا کوه های غیرت خوابیده اند...
از دیوار باغ بالا بروی
تا ته باغ را نگاه کنی ؟
حالا من
درجه
درجه
به شانه ام افزوده ام
و تو
پلّه
پلّه
از آسمان بالا رفته ای ... [SPOILER]صدرالدّین انصاری زاده[/SPOILER]
[="Black"]
از یوسف بی نشان نشان آمده است
فرزندانت درست گفتند به تو
پیراهن و مشتی استخوان آمده است
[="Black"]
بارها دیده ام
در همایش ها , سمینارها , مراسم های مختلف
وقتی در ابتدای مراسم سرود ملی کشورمان پخش می شود , بعض ها به سختی از جایشان بلند میشوند و ناراضی هستند از این موضوع.
و اما این جانباز....
منبع[/]
یک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداخت
خاکریز از اتاق خواب گذشت و من و او سینهخیز میرفتیم
او به جز عکس خانوادگیاش هرچه برداشت بین راه انداخت...
ترنم های بارانی دلم را دربه در کرده
میان اشکهایم تیر بارانها اثر کرده
وجود خاکیم غرق تماشای شهیدان است
ولی فکرم به عرش کبریا اینک سفر کرده
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
در و ديوار خانه ميديدند آتشي را كه شعله ور ميشد
آتشي را كه آه در پي آه زاده سينه پدر ميشد
زير كپسولهاي اكسيژن سرفه ميكرد زندگي در تو
روزها همچنان ورق ميخورد باز زخم تو تازهتر ميشد
[="Tahoma"][="#4169e1"]در محضرعشق امتحان میدادی
گویی که به خاک آسمان میدادی
ای شهره ی آسمان هفتم چه غریب
آنشب به دل شلمچه جان میدادی [/]
[="Black"]
در فراق ِ دوستان ، دلتنگ ، م
نپرواز سپیدی آمد و او را برد
هر بار که رفت با شهیدی برگشت
این بار ـ شهیدی آمد و او را برد!
[="Black"]
من خسته ميان خاك ها جا ماندم
اي كاش كمي دلت به حالم مي سوخت !
[/]
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی
پاي دشمن بسته در زنجير بود
دشمن بعثي همه آواره بود
بر سرش باراني از خمپاره بود
[="Black"]
آنان که گم شدند سحرها یکی یکی
مثل عطر حضور آمد و رفت
آسمان خوش نشین چشمش بود
و شهادت نگین چشمش بود
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که نیست که هم بازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
یــــک زن قـــد خـمـیــــــــــده روی زمیـــــــن نشـسـتــــــه
یــــک زن قـــد خــمیــــــــــده یـــــــــک زن دلشــکسـتـــــه
کـــه چــادرش خــاکیـــــــه روی زمیـــــــن نــشسـتـــــه
بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد
بلند شد سر خود را به آسمان بخشید
سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد
[=comic sans ms]
[=comic sans ms]
[=comic sans ms]
بیا فارغ از این علایق شویم
چو صیاد شیرازی و کاظمی
پرنده، پرستو، شقایق شویم
یک مشت استخوان شدنم طول میکشید
تا ارتفاع شانه مردان شهرمان
از دست خاک پر زدنم طول میکشید
همه فى المثل منگ و مستيم اثر كرده آنگونه دلبستگى ها
كه پيمان و پيمانه يكجا شكستيم
تا صبح به دنبال سحر میگردیم
سوگند به لالهها، که همچون خورشید
مزرد آمدهایم و سرخ برمیگردی
هادی فردوسی
یکبار دگر به شهر ما برگردید
دیروز به خاطر خدا می رفتید
امروز به خاطر خدا برگردید
اصغر عظیمی مهر
[=Times New Roman][=times new roman]در رقص گلوله دلنشین میمیرند / روی هیجان سرخ مین میمیرند
خاکستر پیکر تو هم گمشده است / مردان بزرگ این چنین میمیرن
[=times new roman][=times new roman]د[=times new roman][=times new roman]دید در مــعرض تــــهدید دل و دیـــنش را ♦ رفت با مــــرگ خود احــــیا کند آییــــنش را
رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر ♦ چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
رفت و یـــک قاصـــدک سوخـــته تنها آورد ♦ مشت خاکــــستری از حادثه ی مینش را
استخوانهای نحیفی که گواهی می داد ♦ سن و ســال کم از بیـــست به پایینش را
[="Times New Roman"][="Navy"][=times new roman]از [=times new roman][=times new roman]زخم شناسنامه دارند هنوز/ در مسجد خون اقامه دارند هنوز
[=times new roman]آنان همه از تبار باران بودند/ رفتند ولی ادامه دارند هنو[=times new roman]ز
[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم
نقل قول:
[/]
زندگیـــمان در مســـیر تیــــر بود ♦ خاک جــــبهه ، خــــاک دامنگیر بود
آنـــکه خود را مـــرد میدان فرض کرد ♦ آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شـــعله چون پـروانه است ♦ پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد ♦ بوی باروت از لباسش می رسد
دشــمن افکنهای بی نــام و نشان ♦ پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکــــس نیست این دیوانـــگی ♦ پـــیله وا می مــــاند از پــروانگــی
هم سوخته شمع ما ، هم سوخته پروان
ه.
دوستان گرامی برای تشکر از دکمه صلوات استفاده کنید
تا نظم تاپیک به هم نخوره
ذکر صلوات نشانه تشکر شماست :Gol:
یـــا حق
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
دیک نفر از بین ما مفقود ش