كتاب روش خوشبختی (اثر بانو مجتهده امين)

تب‌های اولیه

130 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
كتاب روش خوشبختی (اثر بانو مجتهده امين)

کتابخانه بانو امین(ره)


اربعین هاشمیه
مخزن العرفان در تفسير قرآن
مخزن اللئالي
معاد
[HL]روش خوشبختي[/HL]

سیر وسلوک
اخلاق



http://www.banooyeirani.ir/index.php?option=com_content&task=blogcategory&id=334&Itemid=439

به مناسبت [HL]ايام فاطميه و روز مادر [/HL]كتاب بسيار خوب روش خوشبختي بانو امين، مجتهده عارفه و مفسره، در اين تاپيك بارگذاري مي شود
مطالب به تدريج بارگذاري مي شود تا فرصت مطالعه باشد. لطف كنيد چون مطالب پيوسته هست پستي نزنيد اگر سؤالي بود به صورت پيام خصوصي بيان فرماييد

فهرست مطالب كتاب [HL]روش خوشبختي[/HL]

مقدمه روش خوشبختی
بدبختی و خوشبختی
ارکان دین
ادله اثبات صانع
اشیاء دو نحو حرکت دارند
اصولی که بایستی بدانیم
شناسائی حق تعالی
شناسائی خداوندبا اوصاف
اقسام چهارگانه توحید
نبوت
صفات و خصوصیات پیغمبر
دلیل بر خاتمیت رسول اکرم
از شئون پیغمبری عصمت است
شئون پیغمبری معجزه است
بالاترین معجزات قرآن
دین اسلام قانون خدائی است
نماز
تکالیف مختصه به زن
وظائف زن در جامعه
شئون زن در جامعه
سئوال از خانم های فهمیده
وظیفه زن نسبت به اجانب
خطاب به برادران دینی
خطاب به خواهران دینی
معاد
برهان نقلی و آیات قرآنی
میزان در قیامت
حساب در قیامت
بهشت و جهنم
عدل
چند اعتراض عامیانه
امامت
فضائلی که باید در امام باشد
اصولی كه بايد گفته شود
اثبات ائمه دوازده گانه
اسماء ائمه
روی سخن به بانوان
امتیازات و خصوصیات زن
خوشی و خوشبختی
تقویت روح
اصول ملکات حمیده


..................

http://www.banooyeirani.ir/index.php...334&Itemid=439

مقدمه روش خوشبختی

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم


حمد وستایش می نمایم ، یگانه بی همتائی را که بنی آدم را از حضیض هستی به اوج هستی در بلندترین مقام دانش مفتخر نمود ، و وی را به طریق سعادت و فضیلت رهبری نمود.

و صلوه و سلام بر آن روح پاک رهبر نجات و واسطه فیوضات غیر متناهی حق عزوجل ، یعنی محمد صلی الله علیه و آله و بر آل اولاد آن سرور خصوصاً ابن عم و داماد وی علی بن ابیطالب علیه السلام.


در نظر دارم به یاری خداوند متعال بطور بسیار ساده و مختصر که هر عامی بی سواد بتواند از وی بهره مند گردد ، پیامی مشتمل بر اندرزهای نیکو به خواهران ایمانی خود ابلاغ نمایم.
در افراد بشر مخصوصاً در جماعت بانوان کسی پیدا نمی شود ، که آرزوی خوشبختی و سعادت مندی در دل خود بپروراند ، لکن چنین گمان می شود که سعادت و خوشبختی یک سرنوشت ازلی است و حصول آن ما فوق تدبیر بشر است ، این است که در مقام تحصیل آن بر نمی آید و کم کسی پیدا می شود که از بخت و اقبال خود راضی و خرسند باشد.

ای خواهران محترم و ای دوشیزگان عزیز، اگر آرزوی خوشبختی و کامیابی دارید ، گوش دل باز کنید تا من راه و روش و طرز رفتار یک خانم خوشبخت و سعادت مند را برای شما شرح دهم ، تا آن که بفهمید و تصدیق نمائید که خوشبختی و کامیابی در چیزهائی نیست که تصور می کنید و آرزو دارید وقتی به آن برسید و در پس هر آرزوئی صدها آرزوی دیگر همراه دارید و عمر عزیز خود را به همین طور می گذرانید ، این ها آرزوهای بچه گانه است و عقلائی نیست.

خوشبختی در زیادی مال و ثروت نیست ، خوشبختی در جاه و شهرت نیست ، خوشبختی در اسباب تجملات نیست ، خوشبختی در لباس مد و شیک نیست ، ریشه خوشبختی و بدبختی را در باطن خود پیدا کن.







بدبختی و خوشبختی

پیش از آن که وسائل خوشبختی را فراهم کنید بایستی بدانیم خوشبختی چیست و بدبختی کدام است؟

بین حکماء و دانشمندان در موضوع خوشبختی و بدبختی و سعادت و شقاوت گفتگو بسیار است ، هر کس از دریچه فکر خود به حسب آمالی که دارد خوشبختی و سعادت را طوری بیان نموده و برای اثبات آن می کوشد.

اگر خوب دقت کنید می فهمید که خوشبختی دو رکن دارد:
رکن اول:
آسایش بدن و صحت مزاج، رکن دوم: آسایش فکر و استراحت خیال و آرامش روح.

بدن وقتی سالم است که سلولهای بدن از حالت طبیعی خارج نشوند و اعتدال و قوی و تعادل اجزاء و توازن بین آنها بر قرار باشد و حفظ الصحۀ بدنی یکی از شرائط اساسی نیل به سعادت به شمار می رود ، بلکه صحت بدن اساس هر فضیلتی و منشاء هر نیک بختی و سعادتی است.

ماها موظفیم که همیشه بدن خود را پاکیزه و سالم نگاه داریم ، زیرا روح سالم در بدن سالم است و روح و بدن در یکدیگر تأثیر و تأثر کامل دارند، اگر لطمه ای به بدن وارد شود بطوری که اخلاط فاسده در بدن تولید شود و تعادل بین اعضاء و توازن بین قوا را زیان رساند، مسلماً روح را از حرکت صعودی باز می دارد ، یعنی امراض بدنی مانع از ترقیات روحانی می شود و انسان را زبون و بیچاره می گرداند ، آن وقت شقاوت و بدبختی راه باز می کند و به انسان هجوم می آود، پس بایستی حتی الامکان مراعات حفظ الصحه نمود و بدن را سالم و معتدل نگاه داشت.

آسایش فکری وقتی تأمین می گردد که وحشت از حوادث احتمالی در کار نباشد و آرزوی مال از بین برود و هیچ خوشبختی به قدر راحت دل بزرگ نیست و آرامش روح وقتی نصیب بشر می گردد که دو اصل اساسی را کاملاً مراعات نماید:

اول:
عقائد صحیح و ایمان به مبدء و معاد ، دوم: اخلاق نیکو که منشاء اعمال نیک گردد.

چنانچه گفته اند همه بد بختی ها از درون ما بر می خیزد و سبب آنها خود ما هستیم ما سهواً می پنداریم که آنها از بیرون می آیند در صورتی که خود ما آنها را در داخل خود با سرشت خودمان می سازیم.



دانشمندان گفته اند خوشبختی هر کس بسته به این است که او اصلاً به عالم طبیعت به چه نظر نگاه می کند یعنی روح او تا چه درجه تکامل کرده زیرا خوشبختی بیشتر مربوط به روح است و ریشه آن را در عقل و ادراک خود شخص بایست پیدا کرد و هر قدر درجه معرفت بالا رود معرفت نفس بهتر نمایان می شود و معرفت به حق که اصول دیانت است با معرفت به نفس ملازم یکدیگرند چنانچه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده: ( هر کس خودش را شناخت خدای خود را می شناسد) و هر کس خود را شناخت مرتبه و مقام خود را نیز می شناسد و توقعات بیجا نمی نماید و حضرت امیر علیه السلام فرموده: ( من سئل فوق قدره استحق الحرمان) یعنی هر کس سئوال کند بالاتر از قدر خود مستحق محروم شدن است. پس عاقل هرگز در پی آرزو به آن چه در دسترس او نیست نمی گردد و خود را در طلب آن رنج نمی دهد.

فساد اخلاقی و شهوت پرستی و عیاشی و بی عفتی و دزدی و دروغ و خیانت و صدها جنایاتی که امروزه بین مردم شایع گردیده ناشی از عدم ایمان به مبدء و معاد است ، ایمان یک عامل قوی و یک پلیس باطنی است که انسان را از کارهای زشت که منافی با تقوی و عفت است باز می دارد کسی که دین و ایمان ندارد به هیچ وجه نباید از وی منتظر خیر و خوبی باشیم و هرگز سعادت و خوشبختی نصیب او نخواهد شد زیرا که نفس انسان مثل اسب شروری ماند که اگر جلو وی را رها کنیم خودش و سوارش را به هلاکت می اندازد و یگانه جلوگیر او ایمان به خدائی است که عالم به ظاهر و باطن وی است و پس از آن جلوگیر شهوات عقل است که به میزان شرع عمل نماید . عقل بشر بدون چراغ ایمان راه سعادت و خوشبختی خود را نمی شناسد ، عقل اگر به همراهی ایمان به سوی سعادت حرکت نمود البته کامیاب خواهد شد و موفقیت نصیب او می گردد.

پس از اینجا معلوم می شود که اول قدم به سوی سعادت و خوشبختی تحصیل ایمان و عقائد صحیح به مبدء و معاد و تطبیق امور با قوانین محکمه اسلام است.



ای خواهران عزیز اگر طالب سعادت و نیک بختی می باشید و می خواهید از زندگی لذت ببرید و همیشه مسرور و شادمان و موفق و کامیاب باشید و از نعمت بزرگ الهی و حیات خود بهره مند گردید دل و سریره خود را از آلایش اخلاق زشت و صفات ناشایسته پاک گردانید و حسد و طمع و خود خواهی و بخل و کینه و آرزوهای بیجا و توقعات بی مورد در خود راه مدهید تا آن که آن فطرت اولیه ای که خداوند در روح شماها نهاده ظاهر گردد ، یعنی فطرت توحید که در آیات قرآنی اشاره به آن فرموده و در احادیث تصریح شده که : ( خداوند فطرت و طبیعت اولیه هر کس را بر توحید قرار داده).

اگر اخلاق ذمیمه و آمال نیویه و آرزوهای گوناگون قلب را فاسد نکنند و از طبیعت اولیه وی را خارج نگردانند دل و قلب آدمی به فطرت و طبیعت خدا داد به سوی مبدء و خالق خود نگران است و در اثبات توحید و شناسائی مبدء خود ابداً احتیاج به ادله فلسفی ندارد بلکه اگر دل قدری تصفیه شود و جلاء پیدا کند ( بعین الیقین) ارتباط خود و موجودات را به حق تعالی مشاهده می کند.


اگر به چشم حقیقت نظر کنی جهان را به هر چه می نگری جز خدا نخواهی دید


چنانچه موقع دعاء و عرض حاجات به سوی (قاضی الحاجات) مخصوصاً موقع اضطرار و بیچارگی و در ماندگی خوب این مطلب نمایان می شود یعنی هر کس می فهمد که کسی هست که قادر به رفع گرفتاری اوست.


خلاصه اول قدم ما به سوی سعادت و خوشبختی این است که دارای ایمان به مبدء و معاد باشیم.


اسلام چیست و ایمان به مبدء کدام است و معارف به چه چیز تحقق می پذیرد؟


ارکان دین

ارکان دین و آنچه اسلام به آن تحقق می پذیرد سه چیز است

نخستین چیزی که بایستی بدانیم و به قلب تصدیق نمائیم و به زبان اعتراف کنیم وجود حق تعالی یعنی مبدء و اله عالم و وحدت و یگانگی اوست و این که او متصف به جمیع صفات کمال است که آن را صفات ثبوتیه می نامند و منزه و مبراء از تمام نقایص است که آن را صفات سلبیه می گویند.

دوم : تصدیق به وجود ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین و خاتمیت پیغمبر ما محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم.

سوم: اعتقاد و یقین به معاد که آن را عالم قیامت گویند و این که خداوند به قدرت کامله خود انسان را در قیامت زنده می کند و هر کس را به کیفر و پاداش اعمالش می رساند ، اگر در دنیا خوب کرده جزای خوب می بیند و اگر بد کرده مجازات بد می بیند.


ارکان دین یعنی آن چه اسلام و مسلمان شدن منوط به وی است همین سه رکن بالا است.





ارکان ایمان پنج است
آن چه ایمان به وی متحقق می شود همین سه رکن بالا است و به اضافه دو رکن دیگر ، یکی عدل و دیگر امامت که امتیاز شیعه انثی عشری از باقی فرقه های مسلمین به این دو اصل اخیر است.

پس مؤمن کسی را گوئیم که دارای همین پنج رکن باشد و به یاری حق تعالی بسیار مختصر و ساده برای اثبات هر یک از این اصول پنج گانه که اصول دین و مذهب باشد اجمالاً اشاره می نمائیم. بعضی ادله ای که نزدیک به فهم بانوان و توده مردم و عموم خلق باشد.

باید دانست که فساد اخلاقی که بین مردم شیوع پیدا نموده تمامی آن در اثر ضعف ایمان و فقدان عقیده و عدم اطمینان قلب در امر مبدء و معاد است.

پس اول قدم ما به سوی سعادت و خوشبختی تحقیق در اصول دیانت است ، انسان بایست حس کنجکاوی داشته باشد و در اثبات یا انکار هر مطلب در اطراف آن غور نماید ، یعنی دقت کند تا آن که هر مطلبی را از روی اساس بدست آورد.

آیا هیچ وقت فکر کرده اید که ما از کجا آمده ایم و برای چه آمده ایم و تکلیف ما چیست و کجا می رویم ، آیا بعد از این عالم عالمی هست و اگر هست وسائل سعادت و راحتی خود را در آن عالم چطور باید فراهم کنیم ، اگر خواهی مختصر مسافرتی کنی چند روز قبل زاد و توشه و وسائل خوراک و لباس و آسایش خود را فراهم می کنی ، چطور شد که به فکر سفر آخرت نیستی چنان مشغول به دنیا هستیم که گویا هرگز نمی میریم نمی دانیم عمر کوتاه است به هر آنی قدمی بسوی مرگ بر می داریم.

غیر از تمتع جسمانی و حظوظ حیوانی لذائذ دیگری در کار هست که عبارت از لذائذ روحانی است (1) که آن به مراتب بسیار لذیذتر از لذائذ جسمانی به شمار می رود و بدون آن سعادت و خوشبختی که عبارت از آرامش روح و اطمینان قلب باشد تأمین نمی گردد زیرا که همیشه انسان ناراضی و وحشت زده است و میل دارد از اسرار پرمعنای جهان آگاه شود گویا گم کرده ای دارد تا آنرا نجوید آرام نمی گیرد و کسی که حس کنجکاوی در وی نباشد بایستی او را در ردیف حیوانات به شمار آورد زیرا که امتیاز انسان از حیوان به همین قوه شعور و ادراک و احساسات روحانی اوست به به تمتعات جسمانی لکن بیشتر مردم این حس کنجکاوی را در اموری به کار می برند که نتیجه مطلوبی به دست نمی آید.(2)

اگر قدری از این عالم ظلمانی تنگ مادی بیرون آئی و روی دل به عالم روحانی گردانی آن وقت فضای معنوی فکر و روح تو توسعه پیدا می کند و بزرگ می شود و احساسات درونی تو قوت می گیرد و دم بدم از آن لذائذ روحانی بهره مند می گردی و جان و دل تو را مجذوب می گرداند و تو یک انسان کامل خوشبخت سعادت مند می گردی و دیگر بعض لذائذ مادی که در پی آن می گردی و آن را خوشبختی و سعادت می دانی ، در نظر تو ارزشی ندارد.

اگر یقین داری که این مطالبی که پیمبران و حکماء و دانشمندان عالم گفته و می گویند که عالم را خدائی است دانا ، توانا ، حکیم ، عالم به تمام اشیاء و از پس این عالم عالمی است و در پس این زندگانی ، زندگانی دیگری است و هر کس به مجازات و کیفر اعمال خود می رسد البته احتمال می دهی که شاید این مطالب حقیقت داشته باشد و هرگز نمی توانی یقین کنی که بعد از مردن فانی و نیست می گردی.

با این حال آیا عقل تو اجازه نمی دهد که در مقام تفحص بر آئی و از تحقیق در این مطالب اغماض ننمائی مگر آن که به کلی فاقد عقل و شعور باشی و به اصطلاح عملی (دفع ضرر محتمل واجب است عقلاً) اگر طفلی به شما خبر دهد که در شهر شیری آمده و مردم را اذیت می کند ، البته تا تحقیق نکنی و یقین به کذب وی پیدا ننمائی مطمئن نمی شوی و از منزل بیرون نمی روی.

بسیار جای تعجب است ، چه شد در صورتی که تمام عقلاء و دانشمندان عالم معترفند بوجود صانع حکیم و فطرت تو نیز شاهد بر اوست چگونه در خواب غفلت فرو رفته و آب گل آلوده دنیا چشم و گوش تو را پر نموده و در مقام معرفت و شناسائی آن حقیقت یکتا بر نمی آئی و محبت او را در دل خود نمی پرورانی و اوامر او را به دل و جان نمی پذیری و از نواهی او اجتناب نمی نمائی و این مسامحه کاری و لا ابالی گری تو دلیل بر ضعف ایمان تو بلکه دلیل بر نقصان عقل و فقدان شعور تو است.

پس به حکم عقل نخستین چیزی که بر هر فردی واجب و لازم است ایمان به مبدء و معاد باقی معارف و ارکان دین و ایمان است که بدون آن آرامش روح و اطمینان قلب و سعادت و خوشبختی برای احدی میسر نخواهد شد.



در شناسائی مبدء و حصول ایمان به چه اندازه کافی است
بایستی کوشش نمود و از روی برهان عقلی به یقین دانست که عالم را آفریدگار و مبدئی است یکتا و یگانه قادر ،توانا ،عالم ، حکیم درستکار ، واجب الوجود که وجود و صفات او عین ذات اوست او بی نیاز از هر چیزی است و همه اشیاء نیازمند به اویند و او یگانه بی همتائی است که از زمان و زمانیات و مکان و مکانیات برتر و بالاتر است ، نه زمانی به او احاطه دارد و نه مکانی او را فرو گرفته و او محیط بر زمان و زمانیات و تمامی موجودات است ، زنده ای است که ابتدائی برای وجودش متصور نیست ابدی است که انتهائی برای او نخواهد بود و متصف به جمیع صفات کمالیه است که آن را صفات ثبوتیه گویند و منزه و مبراء از تمام نقایص ممکنات است که آن را صفات سلبیه نامند نه شبیه به چیزی است ، نه چیزی شبیه به اوست.

در اصل وجود مبدء و اله عالم محتاج به دلیل نیستیم
کسی که اندکی نفس خود را از آلایش طبیعی و امور مادی تصفیه کند و قدری به خود آید به فطرت اولیه خود می فهمد که از برای او و تمام موجودات صانع عالم توانائی است که موجودات را از نیستی به هستی و از کتم عدم به عرصه وجود آورده و خلعت وجود بخشیده و احتیاج این عالم به صانع حکیم قادر، توانا بس واضح و هویدا است و مثل خورشید در وسط روز پدیدار است و از شدت ظهور بر بعضی اذهان ضعیفه پنهان شده ( حجابی از همه عالم ز بس که پیدائی) زیرا که هیچ بنائی بدون بناء و هیچ مصنوعی بدون صانع صورت پذیر نیست ، این است که در سوره ابراهیم علیه السلام فرموده: « افی الله شک فاطر السموات و الارض» آیا در وجود خدا شکی است که آفریننده آسمانها و زمین است.

در این که عالم را اصلی و مبدئی است احدی انکار ننموده ، جاهل و عالم ، دانشمند و نادان، حکیم و سفیه ، طبیعی و الهی ، مادی و موحد، متدین و غیر متدین همگی معترفند که این موجوداتی که به چشم خود می بینیم منتهی می شوند به اصل و حقیقتی که مبدء و منشأ حادثات و متغیرات است.

و اگر کسی به زبان منکر خدا شود مثل طبیعیین و مادیین خوب که در کلام آنها دقت می کنیم بالاخره معلوم می شود که او نیز معترف به خدای یگانه است و اختلاف بین آنها لفظی است ، چنان چه از امام جعفر صادق علیه السلام چنین نقل می نمایند که به یکی از طبیعیین فرموده: ( آن چه را که تو طبیعت گوئی ما خدایش نامیم).

حیوانات نیز به فطرت خود بلکه اجزاء عالم آن وجود یگانه یکتا را تسبیح و تقدیس می نمایند و همگی سر تسلیم و انقیاد به زیر انداخته منتظر امر پروردگارند ، چنانچه در قرآن کریم فرموده: « و ان من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا یفقهمون تسبیحهم». نیست موجودی از موجودات مگر این که تسبیح می نماید حق را ، لکن مردم نمی فهمند تسبیح آنها را.

حضرت سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه عرض می کند: « الهی چه وقت غائب می شوی تا این که محتاج شوم به دلیل که دلالت کند بر وجود تو و چه وقت دور می شوی تا آن که متوسل شوم به آثار که برساند مرا به تو ، کور باد چشمی که تو را نبیند». تا آخر کلمات آن بزرگوار که مفصل است به قول شاعر عارف ( توحید گوی او نه بنی آدمند و بس * هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد).

غرض آن که کسانی که به زبان منکرند به قلب معترفند بوجود موجود ازلی و ابدی و با این حال در کتب حکمت و کلام برای اثبات وجود صانع ادله بسیاری اقامه نموده اند که ما ابداً محتاج به آن ادله نیستیم همان فطرت و وجدان ما کافی است که اعتراف نمائیم که ما مبدء و خالقی داریم که ما را از عدم بوجود آورده و از نقص به کمال کشانیده لکن برای تنبه و تذکر اجمالاً اشاره می کنیم به بعض براهینی که خیلی ساده و واضح و نزدیک به فهم خواهران ملی و ایمانی خودم باشد و از براهین فلسفی خودداری می نمایم.

پی نوشت:
1.چه بت پرست بهصورت چنان شدی مشغول *** که دیگرت خبر از لذت معانی نیست
2. بهر دنیا موشکافی ای شقی *** بهر عقبی کند فهم و احمقی





ادله اثبات صانع

ای خواهر ، برای اصل وجود مبدء که او را خدا خوانیم، چنان چه گفتیم به هیچ وجه محتاج به براهین فلسفی نیستیم همین قدر به شما توصیه می کنم که قدری به خود آئید و قوه عقل خدا داد را به کار بیندازید ، فکر کنید ، تدبر نمائید، آیا هیچ بنا بدون بناء و هیچ مصنوعی بدون صانع می شود انجام بگیرد؟

نزدیک تر از هر چیزی به ما نفس و روان خودمان است ، فکر کن آیا صد سال و هزار سال سابق وجود داشته ای ، بدیهی است قبلا نبودی و بعد از نیستی موجود شدی و بعد از زمانی نیز از این عالم رحلت خواهی نمود آیا خودت را از نیستی به هستی آورده ای ؟ هرگز نمی شود ، اگر پیدایش خودمان به دست خودمان بود البته خودمان را بهتر از این که هستیم ترتیب می دادیم ، یعنی خود را کامل می ساختیم ، اگر پدر و مادر ما را از نیستی به هستی آورده بودند البته اولاد خود را بهتر از این که هستیم ترتیب می دادند و بالوجدان می دانیم که پدر و مادر به هیچ وجه تدبیری و مدخلیتی در خلقت اولاد و کیفیت ترکیب اجزاء و خصوصیت مواد و باقی اموری که مدخلیت دارد در وجود او ندارد.

آیا قبل از این که در این عالم قدم نهی در آسمانها ، یا کرات ، یا در زمین ، یا در کوهها و دریاها پنهان بودی ؟ هرگز نمی شود ، آیا روح و جان تو از کدام عنصری پدید گشته ، علاوه بر این کهبا وجدان خودمان می دانیم که قبلا وجود نداشته ایم و بعد از زمانی موجود شده ایم مشاهده می نمائیم که وجود ما تدریجاً تحقق پیدا نموده یعنی در همین عالم به تدریج پیدایش نموده ایم ، چنان چه مشاهده می نمائیم بدن انسان پس از آن که از حال جمادی به نباتی و از نباتی به حیوانی نمودار گردیده و بدن استعداد پیدا نمود روح به امر خالق یکتا به بدن افاضه گردید و اول مثل حیوان بلکه پست تر و ضعیف تر از بسیاری از حیوانات به شمار می رفت ، بعد کم کم مربی عالم به وی رشد داد و او را عقل و خرد و تمیز عطا فرمود.

خلاصه شکی نیست که روح و بدن ما حادث است یعنی وقتی نبوده و بعد از زمانی موجود شده و از بدیهیات اولیه است که هر حادثی محدث می خواهد ، اگر در بیابانی عمارتی به بینی یقین قطعی پیدا می کنی که بنائی او را ساخته و لو آن که بناء را ندیده ای ، اگر کسی عقب سر طفل دو ساله یا سه ساله سیبی گذارد مثلاً و پنهان شود آن طفل به این طرف و آن طرف نگاه می کند که گذارنده سیب را ببیند زیرا که نزد وی بدیهی است که هر چه نبوده و بعد موجود شده پدید آورنده می خواهد ، ممکن نیست شیء معدوم بخودی خود موجود شود.

نتیجه این شد که یکی از ادله قطعیه بر وجود مبدء عالم که او را خدایش خوانیم پیدایش اجزاء عالم است ، چنان چه می بینیم علی الدوام اشیائی و موجوداتی پدید می شوند و پس از آن به دیار نیستی فرو می روند.

ای عاقل فکر کن اینها از کجا می آیند و به کجا می روند ،فرق انسان با حیوان به همین قوه فکر و تمیز اوست ، انسانی که فکر و تمیز ندارد به مراتب از حیوان پست تر است ، زیرا حیوان به وظیفه خود عمل می کند ، خر هم بار می کشد و هم آزار به کسی نمی رساند ، تو که ادعای انسانیت و افضلیت می کنی چه تمیزی از حیوانات داری که آن ها را زیر فشار خود می آوری.

دلیل دیگر که بسیار ظاهر و هویدا می کند که عالم را خالقی است دانا و توانا ، حرکت موجودات است.




اشیاء دو نحو حرکت دارند

به اتفاق دانشمندان اشیاء دو نحو حرکت دارند

یکی حرکت تکوینی و آن از نقص به کمال آمدن و از قوه به فعل رسیدن است و دیگر حرکت وضعی و انتقالی است، یعنی جابجا شدن ، چنان چه در علوم امروزه خوب ثابت گردیده بلکه محسوس گشته که تمام عالم اجزاء موجودات علی الدوام به دور هم می چرخند و به حرکت آنها عالم طبیعت مرتب می گردد.

شکی نیست که حرکت محرک می خواهد ، ممکن نیست شیء بتواند خودش خود را حرکت دهد و چون تمام اجزاء عالم متحرکند قطعاً بایستی منتهی شود به محرکی که خودش متحرک نباشد.

و این که می بینی ما حرکت می کنیم روح روان ما است که بدن ما را حرکت می دهد نمی بینی کسی که مرد دیگر حرکت ندارد و همان روح ما که بدن ما را حرکت می دهد، به معنای اول که حرکت تکوینی و از نقص به کمال آمدن است همیشه در حرکت است و او نیز محرکی که خود متحرک نباشد فقط واجب الوجود و اله عالم است.

و براهین بر وجود واجب الوجود و خالق عالم بسیار است که تمام آنها بدیهی و واضح است و چنان چه گفته شد وجدان و فطرت خودت کافی است بر اثبات وجود خالق خود منتهی بایستی قدری به خود آئی تا ببینی چگونه دل و جانت بسوی او نگران است.

ذات حق تعالی اجل و بالاتر از این است که به اذهان بشر در آید ، لکن چون نمونه ای از صفات ربوبیت و آثار الوهیت در آینه موجودات نمودار است ، به قدر دلالت آثار پی به مؤثر می بریم و او را به صفات ثبوتیه و سلبیه معرفی می نمائیم.





اصولی که بایستی بدانیم

اصولی که بایستی در ابتدای امر بدانیم و متذکر باشیم

class: blog

class: contentpaneopen

[TR]
[TD="colspan: 2"]اصل اول معنای (واجب الوجود ) که خدایش گوئیم و معنای ( ممکن الوجود) که مخلوقش نامیم ، واجب الوجود موجودی را گویند که در هستی و وجود و تحقق و کمالات محتاج به غیر نباشد ، و به هیچ وجه عیب و نقصی در ساحت کبریائی او راه نداشته باشد ، چنین موجودی را خدا گوئیم ( خدا یعنی خودآی).

و ممکن به عکس است به اعتبار ذات و حقیقت خود فاقد همه چیز است و هر چه دارد از غیر است و چون خود و باقی ممکنات را می نگریم می بینیم در همه چیز محتاج به غیر می باشیم نه در هستی و نه در فضائل و کمالات بی نیاز از غیر نیستیم ، وقتی معدوم بودیم ، وقتی موجود شدیم ، وقتی عاجز و ناتوان و بی شعور بودیم ، وقت دیگر دارای بعض کمالات شدیم ،از این جا می فهمیم که معنای ممکن الوجودی بر ما صادق است ، یعنی ما ممکن الوجودیم وآن کسی که ما را از نیستی به هستی و از نقص به کمال آورده نمی شود مثل ما ممکن الوجود باشد ، اگر مثل ما باشد آن نیز محتاج به غیر می شود.


پس واجب الوجود کسی را گوئیم که وجود و کمالات او از ذات خود اوست ، بلکه خودش عین هستی و عین حقیقت است و کمالات و صفات او با ذاتش یکی است.

گویند ( در مثل مناقشه نیست) از باب مثل گوئیم حرارت و روشنی و گرمی ذاتی آتش است ، هر جا آتش یافت شود البته هم گرم و هم روشن و هم سوزنده است و اگر در چیزی گرمی و روشنی ببینیم بی تأمل حکم می کنیم که به آتش گرم و روشن شده ، بدیهی است موجودی که نیستی بر او رواست در هستی و وجود محتاج به غیر است.

پس از آن که معنای واجب الوجود و ممکن الوجود را فهمیدی می فهمی که این عالمی که به چشم خود مشاهده می کنیم ، از کرات و سیارات و موجودات علوی و سفلی و گیاهات و حیوانات و افراد بشر همگی چون ممکن الوجودند ، یعنی تصور نیستی و عدم در حق آنها رواست ، لهذا محتاج و نیازمند به واجب الوجودند و چون کنه ذات و حقیقت واجب الوجود را نمی توان شناخت ما بایستی به صفات و آثار او را بشناسیم و وی را از ممکنات تمیز دهیم.

[/TD]
[/TR]







شناسائی حق تعالی

اصل دوم شناسائی حق تعالی به وحدت و یگانگی
نخست بایستی خدا را به وحدت و یگانگی بشناسیم سپس او را عبادت و پرستش نمائیم و روی نیازمندی به درگاه بی نیاز او بیاوریم و دل به او ببندیم و از او استعانت و مدد بجوئیم.

هدف و مرام پیغمبران همین بوده که مردم را به توحید خالق یکتا هدایت کنند و آن ها را به اله عالم آشنا نمانید و به جاده مستقیم رهبری فرمایند.

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله اول زمانی که از طرف حق تعالی مامور به تبلیغ شد فرمود: « قولوا لا اله الا الله تفلحوا» بگوئید نیست الهی که سزاوار پرستش باشد ، مگر آن خدای یکتای بی همتا ، تا رستگار شوید ، نفرمود: بگوئید اله و خدائی هست ، زیرا چنان چه گفته شد در اصل وجود مبدء خلافی نیست ، آن که اصل را طبیعت می داند ، یا ماده یا اثیر یا اجزاء لا یتجزی مقراطیسی یا هر چه توهم کند همه آنها معتقد به اصلی و مبدئی هستند ، عمده اختلاف بین طبیعیین و الهیین در صفات مبدء و اله است.

طبیعیین و مادیین اصل و مبدء موجودات را ماده بی شعور و حرکت ماده می دانند و بعضی از آنها اگر چه ماده را امر بسیط گویند لکن به ضمیمه حرکت دائمی که در ماده است دو اصل می شود یکی ماده و دیگر حرکت ماده و نیز در ماده دو نحو حرکت قائلند بر خلاف یک دیگر یکی را جاذبه و دیگری را دافعه گویند و چون در این جا بنا بر اختصار است متعرض مزخرفات و یاوه گوئی های آنها نمی شویم و آنها اگر چه در لفظ و زبان منکر خداوند می باشند لکن در باطن اعتراف دارند به هویه و حقیقت موجود بسیط ازلی که فناء پذیر نیست ، و او مبدء همه اشیاء است و بازگشت همه موجودات به سوی اوست، این است که در قرآن مجید فرموده: « و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله». یعنی اگر از آنها سئوال کنی چه کس آسمانها و زمین را خلق نموده می گویند خداوند.
غرض این است که عمده چیزی که ما بایستی بدانیم و به آن ایمان آوریم شناسائی حق است به وحدت و یگانگی و باقی صفات کمال مثل علم ، قدرت، حکمت ، اراده، مشیت و به همین جهت او را پرستش نمائیم.




دلیل بر وحدت و یگانگی حق تعالی چیست؟
اگر چه حکماء و دانشمندان در کتب حکمت و کلام برای اثبات صفات حق تعالی ادله و براهین بسیاری ذکر نموده اند لکن چون در نظر دارم به قدری که ممکن است مطالب را ساده و آن چه نزدیک بفهم بانوان و دوشیزگان است اداء نمایم، لذا از ادله و براهین فلسفی خود داری می نمائیم . محکم ترین و ساده ترین ادله بر وحدت و یگانگی اله عالم همان دلیل عقلی است که خدای متعال در کتاب کریمش بآن اشاره فرموده : « لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا » اگر در آسمان و زمین خدایانی بودند غیر از خدای یکتای بی همتا ، هر آینه آسمان و زمین فاسد و تباه می گشت زیرا که هر موجودی طالب علو و استقلال است و علو و استقلال وی وقتی تحقق پذیرد که آن دیگر را فانی و اعدام نماید و بالاخره منجر به نزاع و جدال می گردد و نزاع بین آنها باعث خرابی عالم می شود پس از رؤیت نظام عالم و عدم فساد در آن پی برده می شود به وحدت اله عالم.

و نیز چگونه ممکن است دو اراده مستقل در یک موضوع شخصی نفوذ نماید و همین طوری که مداخله دو سلطان مقتدر در یک مملکت باعث خرابی نظام مملکت می گردد و دو بانو در یک منزل سبب اختلال امور می گردد همین طور نفوذ و اله باعث خرابی و فساد عالم می شود.

اگر گوئی فرض می کنیم دو مبدء شرکت نمایند در پیدایش عالم باین که رأی و سلیقه آنها در حدوث و ترتیب و نظام موجودات یکی گردد و هیچ یک از آنها بر خلاف صلاح دید دیگر رأی ندهند زیرا که فرض این است این دو مبدء و دو اله هر دو حکیم و عالم به نظام عالمند و بر خلاف حکمت و نظام عالم رأی نمی دهند تا آن که منجز به نزاع گردد و در اثر نزاع آنها عالم فاسد و تباه گردد.

پاسخ: اولاً بنابراین فرض آن اراده وحدانی که از دو اراده تشکیل یافته مبدء و منشأ وجود عالم گردیده نه دو اراده مستقل بر خلاف یک دیگر و بازگشت مطلب به این می شود که اله عالم یکی است یعنی آن چیزی که منشأ و پیدایش وجود عالم گردیده یکی است و عالم از یک اراده وحدانی تحقق پذیرفته.

و ثانیاً بنابراین فرض یا گوئی اراده هر یک بدون اراده دیگر کافی و نافذ است در وجود یعنی اراده هر یک به تنهائی سبب پیدایش عالم می شود و محتاج به دیگری نیست یا آن که هر یک از آن دو اله در خلقت عالم محتاج به آن دیگر می باشد و اراده وی کافی در خلقت عالم نیست.

بنا بر فرض اول که اراده هر یک کافی باشد در خلقت به محض اراده یکی از آن ها عالم موجود می گردد و دیگر موقعی برای اراده آن دیگر نمی ماند و اراده او لغو و بی ثمر می گردد مگر آن که اراده کند ضد اراده آن دیگر را یعنی نیستی عالم را و این اجتماع نقیضین است که از محالات عقلیه بشمار می رود زیرا که ممکن نیست شیء واحد در آن واحد متصف گردد بوجود و عدم و نتیجه این می شود که یا آن که اراده یکی نافذ و غالب و اراده دیگری مغلوب و بی ثمر ماند و یا آنکه در اثر امتناع اجتماع نقیضین عالم فاسد و مضمحل می گردد.

و بنا بر فرض دوم که اراده هر یک کافی و نافذ نباشد در پیدایش عالم و محتاج باشد به اعانت و کمک دیگری این دلیل بر نقص و عجز هر یک از این دو اله است و عجز و نقص منافی با مقام الوهیت و مرتبه ربوبیت است خدای عاجز ناتوان هرگز لایق الهیت خالقیت نباشد ممکن است که عاجز و ضعیف و محتاج است واجب الوجود و مبدء عالم بایستی از هر عیب و نقصی منزه و مبراء باشد.

در جای دیگر فرموده: « و لو کان معه من اله اذاً لذهب کل اله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض» . این آیه شریفه بما می فهماند اگر خدایانی در عالم وجود داشتند بایستی هر یک از آنها با مخلوقات خود در طرفی باشند و بحکم مباینت و تقابلی که بین آنان ثابت است هر یک از دیگری تعالی و برتری بجویند، آن وقت جدال و نزاع بین آنان پدید خواهد شد و در اثر آن هرج و مرج می شود و بالاخره عالم تباه و فاسد می گردد.

چون معارف مخصوصاً خدا شناسی که اصل دیانت و حقیقت ایمان است تقلید پذیر نیست و قول پدر و مادر و استاد و معلم فائده ندارد بلکه فقط به دلیل نقلی بدون تدبر نمی توان قانع شد ، هر کسی بایستی به قدر فهم و استعداد خود دلیل عقلی برای اثبات وحدت و باقی صفات اله عالم بیاورد و اگر خواهی واقعاً موحد شوی و از این آیه مبارکه بخوبی استفاده نمائی بایستی دو مطلب را تحت تدبر و بازرسی قرار دهی و در آن تدبر بنمائی یکی وحدت عالم و دیگری نظام عالم.




وحدت و نظام عالم دلیل بر یگانگی اله عالم است
وحدت عالم ، باید دانست که چنان چه با استقراء و تجربه ثابت و محقق گردیده تمام موجودات ارضی و سمائی از حشرات و میکروبها گرفته تا برسد به افراد بشر و مافوق آن تماماً به سبب قوه جاذبه ای که بین آنهاست مثل حلقه های زنجیر بهم مرتبط و بیک دیگر بستگی دارند هر فعل و عملی که در نقطه ای از عالم ایجاد گیرد مربوط بتمام اجزاء عالم و حوادث و امور جهان است.

اگر کسی به نظر تدبر گرد سر تا سر عالم را نگرد خواهد دید که تمام حوادث مثل تار و پود یک پارچه به هم آمیخته است و جهان مانند یک هیکل است و تمام موجودات به منزله اعضاء و اجزای اویند و از ارتباط اجزاء عالم به یک دیگر می فهمیم که واحد حقیقی در میان آنها حکم فرما است و اوست که آنها را متحد گردانیده و وحدت در بین آنها تشکیل می دهد و گر نه اجزاء عالم از هم تفرق می شد و او صانع و اله عالم است بلکه موجودات حالیه با موجودات گذشته و آینده نیز مرتبط و مربوطند.


هیچ موجودی در عالم طبیعت یافت نمی شود که بتواند مستقیماً وجود داشته باشد یا بتواند به تنهائی عملی انجام دهد.

آن کارگری که در فلان مزرعه کار می کند عمل وی مربوط به تمام اجزاء عالم است و وحدت صنع دلیل بر وحدت صانع و وحدت عالم دلیل بر وحدت اله عالم است.




تذکرات لازم
در اینجا نکته ای بنظرم رسید که می خواهم بعرض مطالعه کنندگان محترم برسانم همین طوری که اگر عضوی از اعضاء آدمی فاسد گردد و علاج آن نشود بعلت ارتباط اجزاء بدن به یکدیگر فساد آن به باقی اجزاء بدن ضرر می رساند و باقی بدن را از اعتدال و صحت و استقامت می اندازد.

همین طور اگر افرادی در ملتی و جامعه ای فاسد گشتند یعنی به وظیفه مقرره خود عمل نکردند و مرتکب اعمال زشت نامشروع شدند اعمال زشت آنها به اطرافیان خودشان سرایت می نماید و از آنها به نزدیکان و به همین ترتیب ممکن است یک عمل کوچک ملتی و جامعه ای را فاسد گرداند این است که گناه هر گاه در پرده و پنهان از انظار باشد به مراتب کوچکتر از عمل زشتی است که علنی باشد و گناه اگر علنی انجام گیرد و لو کوچک به نظر آید فاعل آن مرتکب گناه بزرگی شده .

ای خانمی که با ادعای مسلمانی کشف حجاب نموده ای و با سر برهنه و دست و سینه باز و با این وضعیت شرم آور علنی در معابر و خیابانها خود آرائی می نمائی آیا فکر می کنی که با این عمل که شاید عمل کوچکی پنداری چه لطمه بزرگی به شریعت می زنی؟

ای بانوی اروپائی منش متمدن این گناه را کوچک مشمار و بدان در بدن حجاب به عینه دریدن ورق قرآن است اگر واقعاً مسلمانی این طریق مسلمانی نیست اگر عقیده به تعلیمات اسلامی نداری بی دینی خود را اعلان کن که عمل قبیح تو باعث جرأت دیگران نشود .


اگر علاقه مند به شریعت اسلامی نیستی دشمنی چرا؟ پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله با صنف زن بد نکرده ، در زمانی که زنها در جامعه هیچ ارزشی نداشتند برای زن حقوقی قائل شده و زن را در تمام شئون اجتماعی ردیف مردها قرار داده و این عمل تو دشمنی با قرآن و صاحب شریعت است از خدا بترس و از پیغمبر صلی الله علیه و آله حیا کن و تیشه به ریشه اسلام مزن ( این جمله معترضه بود) بخواست خداوند در محل لایق در اطراف موضوع حجاب و ادله وجوب آن و مفاسدی که مترتب بر کشف حجاب است، اندازه ای بیان خواهیم نمود.




دلیل دیگر بر وحدت اله عالم موجودات است
اگر به طور دقت نظر به عالم وجود نمائی خواهی دید که تمام موجودات به یک نظم معین و ترتیب شگفت آوری دست در آغوش یک دیگر کرده و در تظام و بقاء عالم می کوشند و هیچ جزئی از اجزاء عالم در انجام وظیفه خود آنی سستی نمی ورزد و همه روی بیک مقصد می شتابند.

تمام عالم از کرات و سیارات و ماه و خورشید و ستارگان و موجودات زمینی را مقایسه نما باعضاء و جوارح خودت ، همین طوری که اجزاء بدن تو به هم بستگی دارند و توازن و تعادل بین آنها بر قرار است و به یک نظم مرتبی و نظام حیرت بخشی با هم مربوط و متحد گشته اند به طوری که یک بدن تشکیل داده اند و مباینت و تضاد به کلی از بین آنها مرتفع گردیده به صحت بعضی باقی سالم به الم بعضی دیگر متألم می باشند.

ببین آیا ممکن است در بدن تو دو جان و دو روح متصرف و فرمان فرما باشند؟ آیا به فرض محال اگر دو جان در یک بدن بود ممکن بود اجزاء بدن به یک ترتیب و نظام معین بتوانند کاری انجام دهند یا اصلاً ممکن بود بقاء و ثباتی برای بدن باقی ماند؟ یقین است اگر دو روح در یک بدن متصرف بود اجزاء بدن از هم متلاشی می گشت.

وقتی محال دانستی یک بدن منحصر با اعضاء و اجزاء مختلفی که دارد تحت تربیت و تصرف دو جان و دو مربی واقع گردد ، چگونه ممکن می دانی این عالم کبیر و این کاخ مجلل که با هزاران آثار بدیع و رموزی که در کمون آن مخفی است با تضاد و تنافری که بین اجزاء عالم موجود است مثل این که آب آتش را خاموش می کند و آتش آب را فانی می سازد آنها تحت تأثیر دو اله یا بیشتر واقع گردند؟ هرگز ممکن نیست.

آیا کدام دست توانائی است که این موجودات را به هیجان آورده و ضدیت و تنافر را از بین آنها بر داشته و هر یک را برای کاری مسخر فرموده و از مجموع آنها یک عالم تشکیل داده؟




دلیل دیگر بر وحدت حق تعالی
در حدیث است : ( زندیقی آمد نزد امام جعفر صادق علیه السلام و گفت: برای چه ممکن نیست اله عالم بیشتر از یکی باشد ؟ حضرت در پاسخ فرمود: اگر گمان کنی ممکن است در عالم دو خدا باشد یا می گوئی هر دو قوی و نیرومند می باشند یا یکی را قوی و دیگری را ضعیف می دانی ، یا گوئی هر دو ضعیفند ، اگر فرض نمائی هر دو قوی و نیرومندند چرا هر یک دیگری را اعدام نمی گردانند و خود منفرد گردد در ربوبیت ( زیرا لازمه قدرت و قوت خداوندی این است که توانا بر ایجاد و اعدام هر چیزی باشد) و اگر یکی قوی و دیگری ضعیف باشد آنکه قوی و با اقتدار است اله و واج بالوجود است و ضعیف در تحت اختیار اوست و اگر هر دو ضعیف باشند هیچ کدام اله و واجب الوجود نیستند زیرا که ضعیف عاجز است و عاجز واجب الوجود نمی باشد.

و غیر اینها از آیات قرآنی و آثار نبوی صلی الله علیه و آله و فرمایشات ائمه طاهرین بر وحدت اله عالم بسیار است برای اختصار به همین قدر اکتفاء نمودیم.






تمیز بین واجب و ممکن
اگر توانستی بفهمی واجب الوجود یعنی چه و ممکن الوجود یعنی چه و امتیازات هر یک به چه جیز است؟ به خوبی صفات ثبوتیه یعنی صفاتی که لازمه ذات واجب الوجود است و صفات سلبیه یعنی صفاتی که منافی ذات واجب الوجود است می فهمی و در هیچ یک محتاج به دلیل خارجی نیست.

چنانچه گفته شد واجب الوجود موجودی را گویند که بهیچ وجه محتاج به غیر و نیازمندی به احدی نباشد و هیچ نقص و عیبی در ساحت کبریائی او راه نداشته باشد و ممکن الوجود به عکس هم در وجود و هستی و هم در کمالات و فضائل در همه چیز نیازمند به غیر است.

و یگانه راهی که ما برای شناسائی حق تعالی و اوصاف جلال و جمال او داریم وجود عالم است که آثار علم و قدرت و حکمت اله عالم در وی پدیدار است و تو نمونه ای از تمام عالم وجود می باشی ، اگر خواهی خدا را بشناسی خودت را بشناس در حدیث است که : ( من عرف نفسه فقد عرف ربه) هر کس خودش را شناخت خدای خود را نیز شناخته است.

وقتی خود را شناختی که از نیستی به هستی آمده ای ، وقتی نبودی بعد از زمانی موجود شدی و به حکم آن که فطری هر بشری است که هر چه نبوده و بعد موجود شده آورنده می خواهد ، عقل تو حکم می کند کسی که تو را از نیستی به هستی آورده نمی شود مثل تو باشد زیرا اگر او نیز مثل تو از نیستی به هستی آمده باشد او هم محتاج می شود و سبب احتیاج تو امکان و نقص ذاتی تو است ، پس او بایستی واجب الوجود و کامل و بی نیاز باشد از غیر تا آن که بتواند به مادون خود افاضه وجود و کمال نماید و نیز وقتی عاجز و جاهل و بی خرد و نادان بودی بعد توانا و عالم و خردمند گشتی و چون فاقد کمالات بودی البته وجود و کمالات از مبدء عالم به تو رسیده و کمالات تو نمونه و نمایشی است از کمالات غیر متناهی حق تعالی جل شأنه.






شناسائی خداوندبا اوصاف

اصل سوم: شناسائی حق تعالی به اوصاف جلال و جمال
بایستی خدای عالم را به صفات جمال که آن را صفات ثبوتیه گویند و اوصاف جلال که آن را صفات سلبیه نامند بشناسیم.

صفات ثبوتیه صفاتی است که حتماً بایستی واجب الوجود دارا باشد و لازمه ذات و بی زوال وی است که اگر فاقد یکی از آن ها باشد او واجب الوجود و خالق و مبدء کائنات نخواهد بود و آن صفات عین ذات و با ذات بی زوال او یکی است.

و باید دانست که هر کمال و جمال و بهاء و حسن و فضیلتی که در مخلوقات ملاحظه می شود از منبع کمال و جمال خداوندی تراوش نموده زیرا چنان چه گفته شد ممکن از خود هیچ ندارد و واضح و هویدا است که خالق و موجد شیء نمی شود فاقد آن شیء باشد ، پس بایستی خالق عالم به نحو اعلاء و اکمل دارای آن کمال باشد ( از کوزه همان برون تراود که در اوست).

و هر ضعف و عیبی که در ممکنات دیده می شود بازگشت آن به نقطه ضعف و نقایص امکانی است و نقص در ساحت قدس خداوندی روا نیست این است که حق تعالی را منزه از هر عیب و نقصی می ستائیم و تمام منقصتها را ناشی از جهات عدمی و حدود ممکنات می دانیم.

خلاصه صفات کمالیه حق تعالی محدود به حدی نیست که ما بتوانیم آن را شماره نمائیم لکن دانشمندان برای تقریب به ذهن مبتدیان صفات ثبوتیه را نه و صفات سلبیه را هفت عدد شمرده اند.



صفات ثبوتیه نه عدد است
1- عالم 2- قادر 3- حی 4- مرید 5- مدرک 6- ازلی 7- ابدی 8- متکلم 9- صادق.

عالم است به همه چیز گذشته و آینده و حال و آن چه ظاهر و پیدا و آن چه در باطن و مخفی است همه در پیش او واضح و هویدا است ( لا یعزب عنه مثقال ذره فی الارض و لا فی السماء) ذره ای از ذرات عالم از علم او مخفی نیست ، زیرا که قوام و هستی موجودات بسته بوجود اوست و او محیط بر تمام کائنات و مربی تمام موجودات است و ترتیب و نظام عالم بدون آن که مربی او عالم به جزئیات و خصوصیات آن باشد محال است انجام گیرد و نیز یکی از خصوصیات واجب الوجود علم اوست بتمام موجودات زیرا که معنای واجب الوجود ی بر جاهل و نادان صادق نیست یعنی اگر عالم نباشد ممکن الوجود می شود نه واجب الوجود.

خدای ما قادر و توانا است ، هر چه را به مقتضای حکمت و مصلحت اراده نماید فوراً موجود می شود و اگر غیر از این باشد عاجز و ناقص و ناتوان ست و هرگز نمی شود ناقص واجب الوجود باشد در قرآن مجید مکرر اشاره به عموم قدرت خود فرموده در سوره 33 آیه 27 : « و کان الله علی کل شیء قدیراً».(3)

حی است ، یعنی زنده و پاینده است ، چون حیات در هر چه باشد منشأ ادراک و فعالیت است از این جهت خدا را حی گویند یعنی دراک و فعال است هم ادراکات او بسیار و هم افعال او بی حد و بی اندازه است ( هو الحی القیوم) (4)

مرید است هر چه کند از روی اراده واختیار می کند زیرا که فاعل بدون اراده ناقص و ناتوان است در سوره یس فرموده : « انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون». (5)

خدای عالم ازلی است یعنی قدیم است و اولی برای وجود غیر متناهی او تصور ندارد ، ابدی است ، آخر و انتهائی برای ذات بی زوال او نیست زیرا که واجب الوجود است و وجود و کمالات از جای دیگر باو نرسیده در قرآن مجید است: « هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن».

متکلم است ، با پیغمبران صلی الله علیه و آله سخن گفته، باید دانست که سخن گفتن و تکلم کردن حق تعالی مثل حرف زدن ماها نیست که محتاج به لب و دهان و زبان و باقی آلات باشیم ، او سبحانه ایجاد کلام می نماید مثل ایجاد کردن باقی موجودات که به مجرد اراده موجود می شوند.

مدرک است ، یعنی ادراک همه چیزها را می نماید چنان چه شنوا و بینا است شنیدنیها و دیدنیها را به ذات خود بدون آلت گوش و چشم درک می نماید در کتاب کریمش فرموده: « هو السمیع البصیر».





صفات سلبیه را هفت عدد شمرده اند
1- جوهر نیست 2- عرض نیست 3- جسم نیست 4- مرکب نیست 5- مرئی نیست 6- مکان و محل ندارد 7- تغیر و تبدل پذیری نیست.

جوهر و عرض نیست ، عرض چیزی را گویند که محتاج به چیز دیگری باشد مثل سفیدی و سیاهی و باقی الوان که بایستی در جسم تحقق گیرد و حق تعالی واجب الوجود و به ذات خود موجود است و جوهر مقابل عرض آن محل و موضوع عوارض است و ذات حق تعالی منزه و مبراء از تمام صفات ممکنات است .

مرکب نیست ، زیرا مرکب ترکیب شده از اجزاء است و هر مرکبی محتاج به اجزاء است و نیز ترکیب کننده ای می خواهد.

و از این جا معلوم می شود که حق تعالی جسم هم نیست ، زیرا که همان ترکیب شده از اجزاء را جسم نامند.

مرئی نیست ، دیده نمی شود نه در دنیا و نه در آخرت ، زیرا آن چه ما می توانیم به چشم سر ببینیم اجسام است در قرآن مجید فرموده: « لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار».

و چنان چه گفته شد جسم نیست تا آن که دیده شود و چون جسم نیست محل و مکان ندارد زیرا جسم است که محتاج به مکان است ، اله عالم و خالق بنی آدم نه جسم است و نه جسمانی یعنی نه مثل اجسام است که بایستی در محل و مکانی باشد و نه مثل قوه یا جان یا نیرو و یا هر چه اسم بگذاری که متعلق به جسم باشد مکان او تمام عالم وجود است ، یعنی تمام عوالم از عالم مجردات گرفته تا عالم مادیات از موجودات روحانی و طبیعی از ملک و قلم و انسان و حیوان و نبات و جمادات همگی در حیطه وجود او و تحت اقتدار و مشیت حق تعالی واقعند.( الا انه بکل شیء محیط).

و احاطه حق تعالی به موجودات همان قیومیته و استیلاء و اقتدار وی است بر تمام موجودات بدون اراده و خواست او هیچ چیز وجود و تحقق ندارد.

قوام هستی هر چیزی به وجود اقدس اوست ( هو معکم اینما کنتم).(6)

همین طوری که خداوند خالق و مبدء وجود ممکنات است ، نگهبان و حافظ آنها نیز می باشد، یعنی موجودات هم در اصل وجود و خلقت محتاج به حقند و هم در بقاء و دوام هر چه هست باراده او وجود یافته و باراده و خواست او باقی مانده . (7)

و باید دانست که صفات حق تعالی عین ذات بی زوال اوست یعنی ذات با اوصاف کمالیه الهیه او مثل علم و قدرت و اراده و مشیت و باقی صفات جمالیه او یکی است ، و صفات او همان ذات او و ذات او همان صفات وی است.

حضرت امیرالمومنین و امام الموحدین علیه السلام در آن خطبه معروف خود فرموده: ( اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده نفی الصفات عنه تا آخر) نخستین چیزی که دین و ایمان بوی تحقق می پذیرد معرفت حق تعالی است ، و معرفت وقتی کامل می گردد که خدا به وحدت و یگانگی شناخته شود ، و شناسائی حق تعالی به وحدت و یگانگی وقتی کامل می گردد که صفات را زائد بر ذات احدیت او ندانیم.

این است که علماء یکی از صفات سلبیه را « نفی معانی» گفته اند ، یعنی یکی از صفاتی که در خداوند نیست معانی زائده بر ذات اوست.

خداوند به ذات خود توانا و قادر بر هر چیزی است و به ذات احدی خود عالم و داناست ، و در دانستن و توانستن محتاج به علم و قدرت نیست ، زیرا که دانش به ذاته منشأ دانستن و توانستن است ، و نسبت به باقی صفات مثل اراده و مشیت و غیر اینها نیز همین طور است.

شناسائی حق تعالی به این وجه از اهم واجبات است ، زیرا اگر غیر از این بدانی خداوند را شبیه به مخلوقات نموده ای ، و گمان کرده ای همان طوری که ماها در دانستن و توانستن محتاج به صفت علم و قدرت می باشیم، و در مرتبه ذات خود فاقد کمالاتیم ، خداوند نیز در ظهور کمالات محتاج به صفاتی می باشد که غیر ذات و بی زوال اوست.

پی نوشت:
3. و همیشه خداوند بر هر چیزی توانا است.
4. او زنده و پاینده است.
5. این است و غیر از این نیست وقتی اراده ازلی حق تعالی تعلق گرفت به چیزی می گوید باش فوراً تحقق می گیرد.
6. هر جا که باشید خدابا شما است.
7. اگر آنی کند نازی فرو ریزند قالبها

اقسام چهارگانه توحید

خلاصه توحید چهار قسم است: توحید در مقام ذات، توحید در مقام صفات ، توحید در مقام افعال ، توحید در مقام عبادت.

موحد و مومن واقعی کسی است که این چهار مرتبه توحید را دارا باشد توحید در مقام ذات این است که ذات واجب الوجود و خدای عالم را یکتا و یگانه دانیم و ذات واحد احد را پرستش نمائیم و به یقین بدانیم وایمان آوریم که شریک و شبیه و مثل و مانند ندارد.

احد است یعنی اعضاء و اجزاء ندارد و مثل اجسام از اجزائی ترکیب و تالیف نشده و نیز مثل حیوانات از اعضاء و قوی تشکیل نگردیده.

واحد است یعنی شریک ونظیر ندارد نه او شبیه به چیزی است و نه چیزی شبیه به اوست و بایست بدانیم که وحدت او شبیه به وحدت ممکنات نیست موجود ممکن هر قدر کمیاب و یکی باشد باز مثل او تصور می شود ، لکن در ذات واجب الوجود دوئیت تصور ندارد ، زیرا که او تمام و فوق تمام است و تمام شیء تعدد پذیر نیست ، مثلاً گوئی فلانی در فلان کمال یا فلان صفت یگانه است ، یعنی این آدم در این کمال به انتهاء رسیده و این دیگر صرف کمال و فضیلت گردیده و انتهاء هر شیئی یکی بیش نمی شود.

این است که حکماء گویند خدای تعالی صرف الوجود است ، یعنی او وجود محض و حقیقت هستی است و صرف شیئی تعدد ندارد.

توحید در مقام صفات ،
یعنی صفات واجب الوجود عین ذات او و با ذات او سبحانه یکی است ، اگر به فرض محال ذات حق را بدون یکی از این صفات فرض نمائیم آن ذات واجب الوجود نیست ، مثلاً خدائی که در مرتبه ذاتش فاقد علم یا قدرت یا کمال دیگری باشد آنرا نباید واجب الوجود و خدایش نامید ، زیرا که او یک ممکن می شود محتاج به غیر که وی را تکمیل نماید.

توحید در مقام افعال
هر موجودی یا فعلی و عملی که در عالم مشاهده نمائی بایست آن را از حق تعالی بدانی و به دل و زبان تصدیق و اعتراف نمائی که ( لا موثر فی الوجود الا الله) (8) و هر فعل و اثری که از مخلوقات می بینی چون وجود و حقیقت آن ممکن صادر از اوست، البته فعل و عملش نیز به تقدیر اوست و او مسبب الاسباب و فیاض و خالق تمام موجودات است.

و از این جا نباید نتیجه معکوس بگیری و چنین گمان کنی بنده در افعال خود ابداً اختیاری ندارد و تمام افعال وی به اراده حق تعالی انجام می گیرد.

این طور نیست بنده در افعال اختیاری خود مختار است و به اراده و اختیار خود کار می کند لکن در عین حال چون وجود او مستند به حق تعالی است افعال و اعمال او نیز مستند به اوست.

توحید در مقام عبادت
بایست عبادت و بندگی خود را خالص گردانی برای خدای تعالی و ابداً کسی را در عبادت شریک به حق تعالی نگردانی و عبادت را محض فرمان برداری حق تعالی به جای آوری، هر کسی شاید گمان می کند که عبادت وی خالص و برای خدا است ، لکن اگر خوب دقت کنی می فهمی که همه چیز در عمل هست مگر قصد فرمان برداری. چون بنا بر اختصار است کلام در توحید را تا اینجا خاتمه می دهم اینک شروع می کنیم در رکن دوم از اصول دیانت.



نبوت

دوم از اصول دین نبوت است
وقتی ما خدا را به علم و قدرت و حکمت و عدالت شناختیم و فهمیدیم که ما را بیهوده و بدون فائده خلقت نفرموده بلکه در خلقت عالم مقصد بزرگی در نظر است که آن تکمیل روح و جنبه روحانیت ما است که سعادت و خوشبختی ما در اثر تکمیل نفس و روح تامین می گردد.

و از آن طرف چون می دانیم که به واسطه غلبه قوای حیوانی و نقطه ضعف نفس که اسیر سر پنجه شهوت و غضب گردیده ما به خودی خود بدون رهنما راه سعادت و کامیابی را نمی فهمیم و مبدء و معاد خود را نمی شناسیم و طریق عبادت و وصول به قرب حق را نمی دانیم. پس از این جا می فهمیم که به مقتضای حکمت و کرم و احسان الهی بایستی طریق سعادت و راه ترقی و تعالی و صعود به مراتب عالیه را به توسط پیمبران و سفراء خود به ما نشان دهد و بایست آنها اشخاصی باشند که کاملاً راه سعادت را فهمیده و در طریق حق تعالی سیر خود را به منتهی درجه کمال رسانیده اند و موید به تائیدات الهی گردیده اند لذا لایق هدایت و پیشوائی خلایق گشته و از طرف حق تعالی مامور به رسالت و خلافت گردیده اند که گمراهان و بی خردان را به شاهراه سعادت هدایت نمایند.

و نیز چون ما مدنی بالطبع می باشیم ، یعنی زندگانی ما اجتماعی است نه انفرادی و بایستی هر یک دیگری را کمک نمائیم تا امر معیشت ما مرتب گردد ،بعضی کارگر ، بعضی کارفرما، بعضی رئیس، بعضی رعیت و کم و زیاد و ضرر و خسران بین مردم بسیار است و چنان چه معلوم و واضح است هر فردی منافع شخصی خود را در نظر دارد و در طلب آن می کوشد و لو آن که به ضرر دیگران تمام شود، پس در همه وقت محتاج به قانون عدلی می باشیم که بین مردم حکم فرما باشد و قانون گذار بایستی تناسب بین اشیاء را کاملاً بداند و درجه و صلاح هر صنفی از اصناف را بشناسد و قانون عدلی بین مردم اجراء نماید و آن کسی که ب میزان عدل عارف باشد و صلاح و فساد جامعه را به خوبی تشخیص دهد و سجیه هر نوعی از موجودات را بشناسد و حقوق هر صنفی از اصناف بشر را به میزان عدل تعیین نماید، مثل این که در حقوق زناشوئی طبیعت زن و مرد را کاملاً بداند و به طریق عدالت آنچه در خور استعداد و صلاح دید زن است قانونی مقرر نماید و حقوقی برای او نسبت به شوهر معین فرماید و نیز کاملاً طبیعت و سجیه مرد را تشخیص دهد و آنچه در خور اوست به میزان عدل حقوقی برای وی تعیین نماید و نیز حقوق پدر و مادر نسبت به اولاد و اولاد نسبت به پدر و مادر و برادر نسبت به برادر و خادم نسبت به مخدوم و مخدوم نسبت به خادم و هم چنین هر فردی نسبت به فرد دیگر به طوری که هر کس استیفاء حق خود کند ، همچه کسی او حق تعالی است و قانون او ناموس الهی و شریعت حقه است ، زیرا که او عارف است به حقیقت اشیاء و تناسب و اعتدال بین امور را به خوبی می شناسد و در هر موضوعی حکمی مقرر می فرماید.





به حکم عقل قانون گذار بایستی از طرف حق تعالی باشد
اگر قانون گذار از طرف حق تعالی تعیین نشود هرگز ممکن نیست قانون عدلی بین مردم استوار گردد ، بجز خدا کیست عالم باشد به طبایع اصناف امم و تناسب هر یک به دیگری را بداند تا آن که در قانون گذاری بتواند حد وسط را مراعات نماید ، به طوری که حق احدی ضایع نگردد و هر کسی در خور استعداد خود استیفاء حق نماید.

پس از این بیانات به خوبی معلوم شد که ماها هم در ترقیات روحانی و طریق اکتساب معارف و کیفیت عبادت و بندگی و تهذیب اخلاق و تحصیل سعادت اخروی ، محتاج به پیغمبر و رسول می باشیم و هم در امور اجتماعی ، انفرادی ، اقتصادی ، ملی، جزائی ، احتیاج به قانون الهی داریم و ممکن نیست بشر بتواند در هیچ یک قانونی وضع کند که صلاح جامعه را تامین نماید، زیرا چنانچه معلوم است هر فردی از بشر در هر وقتی تحت تاثیر یکی از قوی قرار می گیرد که در آن حال گمان می کند صلاح او در اجزاء مقتضیات آن قوه است ، مثل این که در حالی که قوه شهوت یا غضب یا غیر آن بر او غلبه می کند ، در آن وقت عقل او مغلوب می گردد و تحت حالتی واقع می شود که همان مقتضیات شهوت را نیکو می داند و ممکن است وقتی این حالت مرتفع گردد قبح عمل خود را بفهمد پشیمان گردد و پشیمانی دیگر سودی ندارد.



چگونه ممکن است بشری که تحت حالات گوناگون واقع است بتواند قانونی تاسیس کند که صلاح جامعه را تامین نماید . هرگز ممکن نیست.


خلاصه کسی که خدا را شناخت و به دل و زبان تصدیق نمود که او عالم و حکیم و مهربان است و ما را بیهوده خلق نفرموده و نیز در حال خود نگریست و فهمید که دارای روح و بدن است و هر یک را سعادتی و شقاوتی است، البته می فهمد که هرگز ممکن نیست بشر بتواند به خودی خود راه سعادت و خوشبختی خود را پیدا کند و در آن مشی نماید و ما محتاجیم به پیشوا و رهنما که آن چه باعث سعادت و نیک بختی ما است و صلاح دین و دنیای ما در آن است به ما بیاموزد و نیز ماها موظفیم که اوامر و نواهی و مقرراتی که از قبل پیمبران و سفرای الهی رسیده به جان بپذیریم تا آن که رستگار و سعادتمند گردیم.



پس از آن که معلوم شد که به مقتضای حکمت و الطاف الهی بایستی در هر وقتی و دوره ای رسول و پیمبری منصوب گردد برای هدایت خلق که گمراهان وادی ضلالت را به شاهراه حقیقت رهبری نماید و از چاه طبیعت آنها را نجات داده به اوج روحانیت و معنویت برساند و از اسارت نفس حیوانی و قوای بهیمی و سبعی آنها را به فضیلت و کمال انسانی نائل گرداند ، باید دو مطلب اساسی را تحت تدبر قرار دهیم یکی آن که بدانیم پیغمبر کیست و به چه صفاتی پیغمبری وی ثابت می شود و دیگر آن که عدد پیغمبران چیست وظیفه ما نسبت به آن ها کدام است.







صفات و خصوصیات پیغمبر

پیغمبر به چه صفات و خصوصیاتی شناخته می شود؟

پیغمبر انسان کاملی است که در تمام شئونات و فضائل انسانیت به منتهی درجه کمال رسیده و افق وجود او مرتبط به عالم فوق الطبیعه و عالم ملائکه مقربین گردیده و تمام درجات کمال را پیموده و باعلی درجه قرب رسیده و از شئونات پیغمبری یکی مقام ولایت است که بایست پیغمبر در قوه نظریه و عملیه در منتهی درجه کمال باشد ، چنان چه در مقام علم باید حائز مقامی باشد که بدون تعلیم و تعلم به توسط روح القدس به قدر امکان عارف باشد بذات و صفات و افعال حق تعالی و دانا باشد به راه و طریق مستقیمی که سلوک در آن موجب وصول به قرب حق تعالی و رحمت او گردد.

و دیگر بایستی نبی مرسل عالم باشد به کیفیت معاد و تفاصیل و خصوصیات مراحل و عقبات بعد از موت ، و عالم باشد به احوال انبیاء و اولیاء و مقام هر یک را بشناسد ، و نیز عالم باشد به حال اشقیاء و مشرکین و غضب حق تعالی را نسبت به آنها بداند.

و نیز پیمبر باید به الهام الهی عارف باشد به ضابطه و قانونی که نظام تمدن به آن مرتب گردد که آن را علم حدود گویند ، و نیز عالم باشد بر خواص و آثاری که بر عبادات و طاعات مترتب می گردد.

اما در مقام عمل بایستی پیمبر دارای قوت و شوکتی باشد که بتواند به اذن حق تعالی در مادیات تصرف نماید ، چنان چه عیسی علیه السلام مرده را زنده می گردانید ، و موسی علیه السلام عصا را اژدها می نمود ، و پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله قمر را دو پاره نمود.



و چنان چه اهل معرفت گفته اند: نبی مرسل کسی است که خداوند او را عالم گرداند به خصوصیات و آثار تمام اشیاء و خواص هر چیزی از موجودات را بداند و مطلع باشد که بر هر عمل و فعلی چه نتایجی مترتب می گردد و مناسب این اعمال در قیامت چیست و چه اثر دارد.

مثل این که صاحب شریعت می دانست در دو رکعت نماز چه مقدار ثواب است ، و برای روزه چه فائده است ( و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم) چرا کنزی است از کنزهای بهشت ، و از صد مرتبه گفتن ( سبحان الله و بحمده) چرا گناه محو می شود ، و چرا در شبانه روز بایست پنج نماز کرد و چه حکمتی است که باید نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر چهار رکعت و نماز مغرب سه رکعت باشد بدون کم و زیاد ، و تارک آن مستحق چه مقدار عقوبت است.

و نیز می دانست چه حکمتی است که درتمام سال ماه رمضان اختصاص داده شده به روزه گرفتن ، و چرا از بیست دینار نیم دینار باید زکوه داد و در شب قدر چه خصوصیتی است که بهتر از هزار ماه به شمار می رود ، و نیز می دانست در هر وقتی چه خصوصیتی است که آن را مخصوص عملی قرار داده و چگونه تسبیح و تهلیل درخت و اشجار بهشت می شود.

و نیز صاحب شریعت مطلع می باشد بر عالم قبر و برزخ و قیامت ، و می داند آثار و لوازمی که مرتب می گردد بر اعمال بشر و در نشآت بعد از موت تا قیامت ، چنان چه خبر می دهد که در قبر مسلط می گردد بر کافر نود و نه مار و هر ماری نود و نه سر است که وی را می گزند و می بلعند تا قیامت.

خلاصه در تمام اعمال و افعالی که به امر حق تعالی دستور فرموده اسرار و حکمت هائی نهفته که صاحب شریعت از خصوصیات و نتایج آن مطلع بوده ، و می دانست چه عمل و طریقه ای انسان را به سعادت دائمی و حیات جاودانی می رساند ، و چه اعمالی وی را از درجه انسانیت سقوط می دهد و وی را به درک جهنم می کشاند.

و این طور علم و دانش مخصوص به مقام نبوت و رسالت است و عقل را در آن راهی نیست ، و پیغمبر به توسط وحی و ارتباط کامل به عالم (ما فوق الطبیعه) خداوند او را عالم می گرداند به آن چه صلاح دین و دنیای بشر است.

این است که گفته اند انبیاء اطباء نفوس بشرند ، چنان چه طبیب جسمانی نخستین بایستی خاصیت دواها را بداند و نیز امراض بدنی را خوب تشخیص دهد ، سپس در مقام معالجه بر آید و میکروبهای ضارّه در بدن را به ضد آن دفع نماید و گرنه وی را طبیب و پزشک نگویند.

همین طور ولی کامل که لایق مقام نبوت و رسالت باشد کسی است که در مقام علم و دانش بر تمام اسرار موجودات و نتایج افعال و اعمال مطلع باشد و خواص و آثار هر عمل و فعلی را بداند و نیز طریق قرب بحق را بداند و مردم را بآن راه هدایت نماید.

و نیز در مقام عمل بایستی دارای قوت و شوکتی باشد که بتواند در موجودات تصرف نماید و اظهار نماید که کارهائی که دیگران عاجز از آنند این است که به اذن خدا تصرف می نماید در مادیات و از برای اثبات پیغمبری خود معجزه می آورد و دیگر مقام عصمت است که پیغمبر و امام بایستی معصوم باشند ، یعنی در هیچ وقت نه در کودکی و نه در بزرگی نه عمداً و نه سهواً خطا و سهو و گناهی مرتکب نشده باشند ، زیرا اگر پیغمبر جایز الخطاء باشد دیگر اطمینانی به قول او نیست و به علاوه خطا کاری کار مردمان عادی ضعیف النفس است.



عدد پیغمبران

در حدیث رسیده که آن ها یک صد و بیست و چهار هزار (124000) بوده اند ، اول آن ها حضرت آدم علیه السلام و آخر آنها محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و پنج نفر آنها اولوالعزم می باشند که از تمامشان افضلند ، حضرت نوح علیه السلام، حضرت ابراهیم علیه السلام ، حضرت موسی علیه السلام ، حضرت عیسی علیه السلام ، محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله که از همه آنها افضل و اشرف است و پیغمبری به وجود مبارک او خاتمه یافت و پس از آن پیغمبری نیامده و نخواهد آمد تا قیامت و دین و شریعت او ناسخ دین پیغمبران است و تمام خلق از جن و انس از زمان خود آن سرور تا قیامت موظفند به شریعت و طریقت او عمل کنند.

دلیل بر خاتمیت رسول اکرم

دلیل بر خاتمیت رسول اکرم از کتاب و سنت
در کتاب کریم تصریح فرموده: ( و لکن رسول الله و خاتم النبیین ) محمد صلی الله علیه و آله رسول و پیغمبر خدا است و آخر پیغمبران است ، یعنی پیغمبری به وجود مبارک او ختم گردیده و آیات دیگر نیز مشعر بر این است ، چنان چه در جای دیگر فرموده: « نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون». ما نازل گردانیدیم قرآن را و ما حافظ و نگهبان او می باشیم.

از این جا معلوم می شود که قرآن همیشه باقی است و فانی شدنی نیست چون حافظ و نگهبان او خداست.

و نیز دلیل بر خاتمیت حضرت محمد صلی الله علیه و آله نصوصی است که دلالت دارد بر این که : ( حلال محمد صلی الله علیه و آله حلال الی یوم القیامه و حرام محمد صلی الله علیه و آله حرام الی یوم القیامه)

یعنی احکام حلال و حرام و قانونی که محمد صلی الله علیه و آله از جانب خدا مقرر فرموده بر پا و بر قرار است تا قیامت.

خلاصه یکی از ضروریات و مسلمیات شریعت اسلام این است که بعد از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله تا قیامت پیغمبری نیامده و نخواهد آمد.

و چون بنا بر اختصار است فقط به عنوان یادداشت دو مطلب را تحت نظر می گیریم یکی شئون پیغمبران و دیگری وظیفه آنها در تبلیغ رسالت.




از شئون پیغمبری عصمت است

یکی از شئون پیغمبری مقام عصمت است
هر پیغمبری باید معصوم باشد یعنی از اول عمر تا آخر هیچ خطا و گناهی و لو سهواً از او سر نزند زیرا اگر خطاکار باشد چگونه می توان وثوق و اطمینان بگفته های او پیدا نمود؟

و از آیاتی که بر می آید که از انبیاء گناه صادر شده مثل ( و عصی آدم ربه) ظاهرش مراد نیست ، بلکه علماء گفته اند: ( ترک اولی) (9) بوده و نه مخالفت نهی ، اینست که در هر جائی که یک عمل جزئی که مخالف با مقام آنها بوده از آن ها صادر می گشت مضطرب می شدند و سالها بنای گریه واستغفار می گذاشتند تا آن که توبه آنها قبول می شد.

9. کاری که اگر نمی کردند بهتر بود نه کار حرام.




شئون پیغمبری معجزه است

دیگر از شئون پیغمبری اظهار معجزه است
پیغمبر حتماً بایستی دارای معجزه باشد ، یعنی کاری کند که دیگران عاجز باشند از آن ، مثل این که به اذن خدا مرده زنده کند ، یا کور مادر زاد را بینا گرداند ، یا عصا را اژدها کند ، یا ماه را دو پاره کند و غیر این ها معجزاتی که از پیغمبران ظاهر گردید بسیار است و هر یک از آن ها به مقتضای وقت و موقعیت زمان و ما فوق آن چه را که در دسترس بشر بود اظهار می نمودند مثل این که در زمان حضرت مسیح علیه السلام اطباء حاذق بودند که امراض خیلی سخت را معالجه می نمودند آن حضرت باذن حق تعالی مرده زنده می کرد کور مادر زاد را بینا می نمود ، در زمان حضرت موسی علیه السلام علم سحر شیوع داشت خداوند بدست آن حضرت ما فوق آن را جاری کرد عصا را اژدها می کرد و سحر آنها را باطل می نمود و نیز در زمان پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله اشعار و ادبیات به سر حد کمال رسیده بود آن جناب قرآن را آورد و فرمود: اگر جن و انس جمع شوند و به یک دیگر کمک دهند نمی توانند مثل این قرآن یا مثل یک سوره ای از این قرآن یا جزئی از آن را بیاورند چنان چه فرمود: « قل لئن اجتمعت الناس علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن» تا آخر آیه .

و نیز پیغمبر و رسول بایست از تمام جهات اشرف و افضل باشد و گرنه چگونه می شود بر تمام خلق حکومت نماید و به حکم خدای متعال همه فرمان برار و منقاد او باشند.




پیغمبر ما کیست و دلیل بر پیغمبری او چیست؟
محمد صلی الله علیه و آله پدرش عبدالله جدش عبدالمطلب ، پدر جدش هاشم پسر عبدمناف ، مادرش آمنه دختر وهب. موضع تولدش مکه معظمه، در شکم مادر بود که پدرش وفات نمود ، در کودکی مادرش از دنیا رفت و در کفالت جدش عبدالمطلب بزرگ شد در سن بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج نمود ، چند اولاد پسر و دختر آورد همه در زمان خود آن حضرت مردند یک دختر از او باقی ماند ( فاطمه سلام الله علیها) بعد از چهل سال که از عمر شریفش ادعای پیغمبری نمود و مطابق ادعایش اظهار معجزه نمود با اینکه حضرتش امی بود مدرسه نرفته و درس نخوانده بود و به ظاهر فقیر و بی پدر و مادر بزرگ شده بود به قدری فضائل و علوم از وجود مبارکش هویدا بود که به شمار نمی آید.

چنان چه تاریخ نشان می دهد و در زمان حیاتش معجزات بسیار از آن وجود مبارک ظاهر گردید ، مثل شق القمر ، حرف زدن سنگ ریزه بدست مبارکش و امثال اینها که هر یک به تنهائی معجزه بزرگی است و یقین قطعی می شود بر پیغمبری و رسالت آن بزرگوار.




بالاترین معجزات قرآن

بالاترین معجزات قرآن و قوانین مقدسه اسلام است
قرآن مجید به چندین جهت معجزه است، یکی فصاحت وبلاغت
که در آن زمان علم فصاحت و بلاغت که ما آن را ادبیات می نامیم شیوع پیدا نموده ، در آن وقت اعراب کمال را در شعر گفتن و تاریخ دانستن و فصاحت در گفتار می دانستند ، این بود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله معجزه عمده خود را از سنخ هنر و ما فوق آن و بالاتر و برتر از همه کمالات آنها قرار داد تا آن که آن ها چون اهل این فن می باشند بفهمند که این طرز کلام از قوه بشری خارج است و کلام حق تعالی است که بزبان پیغمبر خود جاری نموده و آنها فهمیدند و دانستند ، لکن بعضی از روی عصبیت و عناد و کبر و لجاجت نمودند و زیر بار نرفتند این بود که در چند جای قرآن فرموده: « اگر گوئید قرآن از جانب خدا نیست و من ساختگی کرده ام مثل این قرآن یا بعضی از آن سوره ای مثل آن بیاورند و اگر جن وانس هم دست شوند نمی توانند مثل این قرآن بیاورند».

قدری تدبر نما و فکر کن ، با این که قرآن کلام عربی است و در آن زمان فصحاء و بلغاء بسیار بودند ، الآن قریب چهارده قرن از زمان پیدایش قرآن می گذرد با این همه دشمنانی که چه در زمان خود آن حضرت و چه بعد از او چه دسیسه ها چیدند که دین اسلام را از بین ببرند و بردن دین به همین بود که چند آیه ای مثل قرآن بیاورند حاضر شدند به جنگ و خونریزی و کشتن و کشته شدن برای این که نتوانستند قرآن بیاورند آیا این دلیل نمی شود که قرآن کلام خدائی است ، آیا دیگر جای تردید باقی می ماند؟ هرگز.

و دیگر از معجزات قرآن این است که از گذشته و آینده خبر داده اخبار گذشته مثل قصص و حکایات پیغمبران بسیار در قرآن دیده می شود و اخبار آینده نیز بسیار است ، مثل این که فرموده قرآن تا قیامت باقی است و نیز فرمود کسی نمی تواند مثل قرآن بیاورد و نیز خبر داد که بزودی روم بر فرس و مشرکین غالب می گردد و هر چه خبر داد همان طور واقع گردید.

در سوره یس آیاتی دارد مطابق است با علم هیئت جدید و در سوره انبیاء آیه 31 در چگونگی پیدایش عالم فرموده: « ان السموات و الارض کانتارتقا فقتقناهما».(10) و در آخر همین سوره آیه 104 فرموده: «یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب بأانا اول خلق نعیده».(11)

و غیر اینها آیاتی که راجع به خلقت عالم و اوضاع شمسی و غیر آن ها است
بسیارند که بیشتری از آنها مطابق با کشفیات امروزه می باشد ، ما به ناچار از بیان آن خودداری می نمائیم.

در آن زمان کفار و اعراب معنای این آیات را نمی دانستند لکن در این زمان که علوم مادی قدری ترقی نموده، نکات بعضی از این آیات کشف گردیده، چنان چه راجع به همین دو آیه بالا هیئت جدید به ما نشان می دهد که آسمانها یعنی کرات و ستارگان و زمین و آن چه در آن است اول خلقت به هم پیچیده بود و آن قطعه ای بود که در حال حرکت سریع از شمس جدا شده و به قدرت کامله الهی از هم پراکنده گردید قسمتی از آن زمین و قسمتی ستارگان و کرات و آسمان ها پدید گردید و وقتی عمر عالم سر آمد باز می گردد به حالت اولیه خود.

قرآن و کلام الهی بالاتر از آن است که آیات آن را تطبیق کنیم با اختراعات و علوم اروپائی ها اگر تمام علوم و حکمت و فلسفه های تمام افراد بنی آدم را روی هم بگذارند آیه ای از قرآن را آن طوری که هست نتوانند تفسیر کنند ، علوم قرآن نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و خلفای آن بزرگوار است ، لکن برای تقریب به ذهن مردمان ساده لوح می گوئیم: همین یکی از معجزات قرآن است که آیاتی بیان کرده مطابق علوم آن دوره و مردمان این زمان که حجت تمام شود نگویند ما معجزه بودن قرآن را نفهمیدیم.

آیا معجزه ای بالاتر از این می شود که خداوند از بین مردمان وحشی و اعراب ستمگر متعصب در زمانی که تمام مردم در گمراهی و ضلالت قدم می زدند بعضی بت پرست ، بعضی آتش پرست ، شخصی را برانگیخت که به هیچ وجه وسیله ظاهری برای تبلیغ در دست او نبود ، یتیم و بی پدر و مادر ، فقیر و بینوا ، غریب و بی کس ، امی و بی سواد ، یک تنه در مقابل مردمان جاهل استقامت کرد و اعلای کلمه توحید و تبلیغ دین حق نمود و مردم را به حق و حقیقت رهبری فرمود و از هیچ چیز نهراسید و ستمگری کفار را در راه حق تعالی به جان خریداری نمود. و جهات معجزه بودن قرآن بسیار است هر آیه بلکه هر کلمه از آن معجزه جداگانه ایست که برای اهلش ظاهر و هویدا است.

10. آسمانها و رمین بهم پیچیده بود پس از آن ، آن را از هم جدا نمودیم.
11. روزی که پیچیده می شود آسمان مثل پیچیدن طومار برای کتابت و همین طوری که اول خلق کردیم آنرا ثانیاً بر می گردانیم.


دین اسلام قانون خدائی است

دلیل دوم دین اسلام قانون خدائی است


دوم چیزی که به آن می توان پیغمبری حضرت خاتم را اثبات نمود قانون دین اسلام است.

به طور کلی هر فردی دارای دو جنبه است جنبه روحانی و جنبه جسمانی و طبیعی و راجه و راجع به هر یک وظایفی دارد که بایستی به خوبی مراعات کند و هرگز روی سعادت و خوشبختی را نخواهد دید.

پس ما محتاج به قانون عدلی هستیم که بین ما حکم فرما باشد و چنان چه گفته شد قانون گذار بایستی کسی باشد مطلع بر طبایع مردم و خود تحت مقتضیات طبیعت و حالات گوناگون واقع نباشد و آن خداست و بس.


وظیفه پیغمبران این است که به حسب مقتضیات زمان خود قانون خدائی وضع نمایند.



و چون دین اسلام تا قیامت باید بر پا باشد این است که دستورات و قوانین آن طوری محکم و پا بر جاست که در هر زمانی مطابق با مقتضیات و موقعیت همان زمان احکام عادلانه آن جاری و خلل ناپذیر است زیرا که آن چه بشر محتاج به اوست در امور معاش و معاد بدون تجاوز از حد اعتدال و سعادت او به آن تامین می شود تعیین فرموده است.




کسی که آرزوی سعادت و کامیابی و خوشبختی دارد و طالب آرامش روحانی و استراحت جسمانی است ، بایستی کاملاً به دستورات اسلام عمل نماید زیرا که معیار تشخیص دادن حد وسط بین اعمال و افعال ما شرع است ، عقل بشر اگر بتواند اندازه ای خوب و بد را تشخیص دهد هرگز نمی تواند پیش خود موارد جزئی اعمال و افعال خود را روی قانون عدل بیاورد ، پس البته بایستی میزان عدلی باشد تا اعمال و افعال را به آن بسنجیم و آن میزان اسلام است.

قدری در فقه اسلام تدبر نما ببین چگونه در هر یک ازامور اخلاقی ، علمی ، اقتصادی ، اجتماعی به میزان عادل احکام و وظائفی مقرر فرموده و در هر حکمی اسرار و رموزی است.

احکام روحانی از قبیل معارف و عقائد تهذیب اخلاق چیزی فرو گذار نفرموده ، راجع به خدا شناسی به قدری که در قوه بشری تاب تحمل آن هست باحسن وجه بیان نموده و صفات و اسمائی که لایق مقام قدس الهی است و سزاوار مقام احدی است تعیین کرده و طریق کسب معارف و کیفیت سیر و سلوک را به ما آموخته و نیز راجع به معاد و بازگشت گوشزد بشر نموده که پس از این عالم عالمی است و پشت این پرده دری و اسراری است و بشر به مردن افتراق اجزاء بدن فانی و نیست می گردد ، خداوند شما را برای بقاء آفریده نه برای فناء اعمال و وظائفی برای ما مقرر فرموده که سعادت آن نشأه را تامین گردانیم.


و نیز راجع به تحصیل اخلاق نیک و طریق سعادت و اکتساب فضائل و ترقی و تعالی ، ببین در شرع اسلام چه داستانیست وقوع در نقطه وسط بین افراط وتفریط هر صفت و خلقی در فقه اسلام تعیین می شود.

راجع به حقوق ، وظائف زناشوئی ، تربیت اولاد، حق پدر و مادر بر اولاد ، حقوق اولاد بر پدر و مادر، حقوق برادر بر برادر ، حقوق همسایه بر همسایه ، حقوق ملی ، اجتماعی، سیاسی ، حقوق خانوادگی ، حقوق فقراء بر اغنیاء ، حقوق اغنیاء بر فقراء ، حقوق سلطان بر رعیت ، حقوق رعیت بر سلطان ، حقوق خادم بر مخدوم ، حقوق مخدوم بر خادم ، برای هر یک احکامی مقرر فرموده که اگر مراعات شود حق احدی ضایع نمی گردد. در قسمت زناشوئی قوانینی وضع فرموده که اگر بر طبق آن عمل شود هیچ خللی در نسل پیدا نمی شود و اولادی که در زیر لوای شریعت اسلامی بوجود آید صحیح المزاج و کامل العقل خواهد بود.

برای حفظ الصحه و اعتدال قوای بدنی نیز دستوراتی فرموده که مراعات آن انسان را سالم نگه می دارد.



و نیز برای جامعه از قبیل داد و ستد و طرز معاملات و تشکیل ادارات قضائی ، جزائی ، امور سیاسی ، مالی ، اقتصادی ، قانون مجازات ، اقامه حدود و باقی امور مدنی احکام و قوانینی وضع فرموده که اگر جامعه روی آن میزان تشکیل می شد هیچ نزاعی و خصومتی پدید نمی گردید و اگر هر کس به وظیفه خود عمل می نمود آن وقت افراد بشر در مهد امن و امان زیست می نمودند و دنیا و آخرت خود را اصلاح می کردند و سعادت و کامیابی نصیب ایشان می گردید.



وظیفه مهم پیمبران این است که مردم را به حق و حقیقت آشنا نمایند و طریق بندگی و وظیفه عبودیت به آنها بیاموزند.


در تمام وظایف مخصوصاً در این وظیفه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از تمام پیغمبران سبقت یافت و از برای هر عضوی از اعضای انسان عبادتی مقرر فرمود.

قلب و دل آدمی را متوجه به حق ساخت و مکرر در قرآن مجید امر به تدبیر و تفکر نموده ، در اخبار به ما ابلاغ فرموده: ( یک ساعت فکر نمودن بهتر است از عبادت شصت سال) زیرا که انسان به واسطۀ تدبر و تفکر و عمل نیکو به مقام انسانیت می رسد.

و نماز را رکن دین و معراج مومن قرار داد و این قدر اهتمام در امر نماز فرمود برای آن که نماز معجونی است که تمام وظائف بندگی را در بر دارد.



نماز

نماز ساخته شده از وظائف روحانی ، اجتماعی ، اخلاقی بدنی است
نماز عبادت روحانی است، زیرا که در نماز نخستین چیزی که معتبر است این است که نیت نماز گذار صحیح و خالص باشد و ثانیاً با توجه و حضور قلب و اعراض از خلق و اقبال به حق نماز را به اتمام رساند که روح و حقیقت نماز همین است انسان در هر شبانه روز اقلاً پنج مرتبه توجه به مبدء نموده و اوامر او را انجام دهد در قرآن فرموده: « اقم الصلوه لذکری».(12)

در کتاب خصال چنین نقل می نمایند که کسی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سئوال از نماز نمود، حضرت در پاسخ فرمود: ( نماز طریق دین است و در آن رضای پروردگار می باشد ، نماز طریقه و راه انبیاء است و ملائکه نماز گذار را دوست دارند ، نماز سبب هدایت و ایمان ، و نور معرفت ، و وسعت رزق، و راحت بدن است . شیطان از نماز کراهت دارد، نماز اسلحۀ مومن است برای کافر ، نماز سبب اجابت دعاء و قبولی اعمال است ، نماز توشۀ مومن است برای سفر قیامت، نماز شفاعت می کند نماز گذار را نزد ملک الموت ، نماز انیس تر قبر و فرش است برای نماز گذار، نماز جواب نکیرین است ، نماز در محشر تاج می شود بر سر صاحبش و نور می گردد بر صورتش ، لباس می شود بر بدنش، پرده و حائل می گردد بین وی و بین آتش، نماز حجت است بین حق تعالی و بین خلق، نماز نجات می دهد انسان را از آتش، نماز عبور می دهد نماز گذار را از صراط ، نماز کلید بهشت است ، نماز مهر حورالعین و ثمن بهشت است ، به واسطه نماز انسان به درجات عالیه می رسد ، زیرا که نماز تسبیح و تهلیل و تحمید و تکبیر و تمجید و تقدیس و دعاء است و وسیله ارتباط با خدا و یاری خواستن از اوست.

خلاصه نمار صحیح کامل قلب را نورانی و چشم بصیرت را بینا می گرداند و عقل را قوت می دهد و انسان را به درجه عالیه و به قرب جوار پروردگار عالمین می کشاند و مقصود از نماز و قرائت و رکوع و سجود این است که روح را برای ستایش خداوند اوج دهد تا او را از سر اخلاص پرستش نماید.

به نماز وظائف اجتماعی مراعات می گردد زیرا که یکی از شرایط نماز این است که ذره ای از مال حرام داخل لباس و مکان نماز گذار و وضوی او نباشد ، پس آدم نماز گذار در معاملات و داد و ستد از حق خود تجاوز نمی نماید و پیرامون حرام نمی گردد.




(وظایف اخلاقی)
چون شرط قبولی عبادات را تقوی و اجتناب از محرمات قرار داده چنان چه در قرآن: « انّما یتقبل الله من المتقین».(13) پس آدم نماز گذاز بایستی باطن و سریره خود را از تمام اخلاق و ملکات ناشایسته پاک گرداند و قلب خود را از فساد اخلاق مثل کبر، حسد ، کینه، عجب، خود خواهی ، تدلیس، حرص ، طمع ، و باقی صفات رذیله خالی نماید زیرا که منشأ تمام اعمال زشت مثل ظلم ، تعدی، عیاشی، دروغ ، قتل، غارت، فحش، غیبت، تهمت، و صدها هزاران گناهان دیگر همین اخلاق ناشایسته است که ناشی از قوای شهویه و غضبیه و شیطانیه است که این ها آدمی را از عدالت و تقوی و ایمان و هر فضیلتی محروم می گرداند و وی را بدرک طبع و شقاوت و بدبختی دائمی می کشاند.

(وظائف بدنی)
هر جزئی ازبدن در نماز موظف به کاری است بدن بایستی در مقابل کعبه بایستد، چشم را متوجه قبله دارد ، زبان مشغول باشد به حمد و ثناء و تسبیح و تهلیل حق تعالی و هر یک از اعضاء به نوبت خود مشغول انجام دادن اوامر مولی می باشد.

در تمام ادیان نماز بوده لکن نماز و عبادت به این کیفیت که جامع تمام وظایف عبودیت و بندگی باشد سراغ نداریم ، اسلام دین چماق و زور نیست اسلام دین منطق و عقل است.

اگر تمام حکماء و دانشمندان و سیاستمداران عالم گرد هم جمع شوند هرگز نتوانند مثل کوچک تر قانونی از قوانین اسلام وضع نمایند.

چنان چه مشاهده شده که سیاستمداران با اتحاد آراء قانونی وضع می نمایند بعد می فهمند این قانون تمام نیست تغییر می دهند.

کسی که مراجعه کند به تاریخ اسلام و تامل کند در وضعیت حال اعراب و مقایسه نماید امور اجتماعی بشر را قبل از ظهور اسلام و بعد از آن را تا وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله تفاوتی می بیند که نظیر آن در تاریخ بشر انسان نمی دهد آن وقت به خوبی می فهمد چنین نهضتی در عالم بشریت در مدت کوتاهی از عهده بشر خارج است.

همان اعراب وحشی خونخوار، بت پرست، متکبر ، حسود که نه نظامی بین آنها حکم فرما بود و نه حس انسانیت می شناختند و نه عاطفه قومیت می دانستند ، از تعلیمات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وحشی گری آنها تبدیل به تمدن گردید و تفرقه و بی نظمی آنها تبدیل به نظام و قانون خدائی شد ،شرک و بت پرستی آنها تبدیل به خدا پرستی و وحدت شناسی گردید.

اعرابی که همیشه شمشیر برای خونریزی یک دیگر کشیده بودند با یکدیگر دوست صمیمی و برادر شدند، چنان اتحاد و یگانگی بین آنها ایجاد فرمود که نظیر آن درتاریخ دیده نشده و تمام آنها زیر لوای توحید خالص چنان مجتمع گردیدند که گویا یک بدن از تمامی آنها تشکیل شده بود ، اگر صدمه به یکی از آنها وارد می شد تمام مسلمانها همت بر رفع آن می گماریدند.

و آن کبر و نخوت و خود خواهی و بربریت و حسد و کینه و حب انتقام و فساد اخلاقی که بین آنها شایع بوده تبدیل به عدالت و حسن اخلاق و از خود گذشتگی و فضائل نفسانی گردید.


و از اشراق نور پیغمبر صلی الله علیه و آله روح پاک و قوتی مافوق بشر در مسلمین ایجاد گردید که در مدت کمی توانستند بر ممالک متمدنه به آسانی غالب گردند و قسمت عمده ای از ممالک زمین را مسخر نمایند.

(الله اکبر) این چه بشری بود ، چه روح پاکی بود ، روح رحمت، روح هدایت ، روح وحدت ، روح اخلاق، روح تعلیم و ارشاد.


اگر بخواهیم وارد این رشته شویم و پاره ای از نهضت اعراب که در اثر تعلیمات اسلام پدید گردید و اندکی از نکات و اسرار قوانین اسلام بیان نمائیم این مختصر که سهل است مجلدات بسیار نیز وافی به آن نیست که بشود یکی از هزار و ذره ای از بسیار آن را تحت تحریر وبیان در آورد.

خلاصه آدم خردمند می فهمد همین قوانین اسلام که امروز در دست ما است بزرگتر معجزه است و اگر ما به قانون اسلام عمل کنیم و قدم پشت قدم پیشوایان خود گذاریم خوشبخت ترین مردم خواهیم بود لکن متاسفانه در روش خود انحراف داریم.

و اگر نقطه ضعفی یا منقصتی دیده شود از عصیان و مسامحه کاری های مسلمانان است ربطی به قانون اسلامی ندارد (13) قانون اسلام قانون عادلانه ای است که در تمام شئون زندگانی سودمند است.

فعل و عملی نیست که از طرف شارع دستور العملی برای آن وضع نشده باشد ، راجع به خوراک ، پوشاک، ازدواج ، معاملات، حدود ، قانون جزائی ، تشکیلات امور سیاسی،قضائی ، جنگی.



خلاصه اگر جامعه ای روی آن اصول تشکیل می شد مملکت آباد و مردم به خیر و خوبی و خوشی زندگانی دنیای خود را به اتمام رسانیده و نجات و سعادت آخرت خود را تامین می نمودند.




کلمات چندی از یک نفر اروپائی در فضیلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله
در کتابی دیدم که از یکی از دانشمندان اروپائی موسوم به (کارلایل) چنین نقل می نماید که آن دانشمند در ضمن کلماتی که درباره جلالت و شان پیغمبر گفته می گوید: درباره محمد صلی الله علیه و آله که نیز از بزرگان عالم است با آن همه صفات نیک نمی توانیم عقیده دیگری داشته باشیم جز آن که او پیغمبری بوده که از ابدیت مجهوله الکنه (14) برای سعادت بشر به رسالت آمده. کلام او از دیگری اخذ نشده بود لکن از لب و کنه حقایق صادر شده است ، چه مرد بزرگ در نظر من مخلوق قلب دنیا و نهاد آفرینش است( 15) و جزئی است از حقایق جوهریت اشیاء که خداوند راه علم و حکمت را به وی آموخته است تا آن که دیگران به سخن او گوش دهند و به سر منزل سعادت برسند.

حاشا که محمد صلی الله علیه و آله مردی کاذب یا خادع باشد بلکه او قطعه ای از حیات ازلی پاره ای از ابدیت بود وقلب طبیعت در برابر او شکافته شده و به وسیله آن نوری تابیده که عالم را منور ساخت.

در جای دیگر گفته: مرد بزرگ محتاج به معلم و مربی نیست ، پیغمبر اسلام نزد هیچ استادی درس نیاموخت ، در آن زمان صنعت خط تازه وارد عرب شده بود و ظاهر این است که محمد صلی الله علیه و آله به مکتب نرفته و خط ننوشته آنچه آموخته بود از زندگانی صحرا و مدرسه طبیعت بود و کتاب کون را مطالعه نموده ، آنچه آموخت بصیرت نفسانی و مقر معنوی آموخت اگر علوم عالم را نمی دانست بر او زیانی نداشت چه او بنفسه از تمام علوم عالمیان بی نیاز بود، مترجم گفته کلام آن دانشمند باختری مفصل است برای اختصار صدر و ذیل آن را انداختیم چون این مقاله مختصر را برای اصلاح و نشان دادن طریق سعادت مندی و کامیابی بانوان می نگارم امیدوارم از حضرت منان که زنان را از بی خردی و کجروی نجات بخشد لذا بعض وظائف مخصوص به آنها را تذکر می دهم.




12. بر پای دارید نماز را برای یاد من.
13. خدای تعالی اعمال اشخاص با تقوی را قبول می فرماید و بس.
14. اسلام بذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست.
15. مقصود از ابدیت مجهوله الکنه وجود حق تعالی است که ازلی و ابدی است.





تکالیف مختصه به زن

سه تکیلف از تکالیف مختصه به زن
وظائفی که اختصاص به زن دارد بسیار است بعضی راجع به احکام و عبادات، از قبیل حیض و نفاس و استحاضه که آن راجع به رساله های عملیه است، و بعضی راجع به حقوق و وظائف او نسبت به دیگران که آن بسیار است

و در این جا اجمالاً سه وظیفه مهم او را می نگارم: اول: وظیفه او نسبت به شوهر، دوم: وظیفه او نسبت به اولاد، سوم: وظیفه او نسبت به اجانب.

وظیفه زن نسبت به شوهر بسیار است که شارع مقدس به زن تاکید فرموده که مراعات حقوق شوهر را به جای آورد و به تارک آن وعده عذاب و لعنت فرموده.

و در قرآن درباره زنان ناشزه که در حقوق شوهر تمکین ندارند و تضییع حق او را می نمایند ، اگر شوهر نتوانست بطور دیگر مثل اعراض از فراش و غیره وی را رام گرداند حتی اجازه ضرب و کتک هم به وی داده ، در صورتی که وی مورد تمکین این قدر سفارش در تجلیل زنان و امر به مهربانی به آنها نموده.

چون دین اسلام بر حد وسط و قوانین عادلانه در تنظیم امور اجتماعیه و تعیین قواعد فاضله استوار گردیده ، لذا در معاشرات و معاملات و امور اجتماعی و داد و ستد حکم عادلانه ای وضع فرموده.

این است که در موضوع زناشوئی نیز مراعات این قانون عادلانه را خوب فرموده حقی برای زن قرار داده نسبت به شوهر و حقی برای شوهر قرار داده نسبت به زن.




حقوق زناشوئی
برای این که مرد قوی و نیرومند تر از زن است تنظیم معاش از خوراک و پوشاک و مسکن و غیر اینها را به عهده مرد گذارده و برای این که تضییع حق شوهر نشود در عوض شوهر را مالک استمتاع از زن و هر گونه حظوظ و فوائد مشروعی که مخالف با عرف وعادت نباشد گردانیده و به زن امر اطاعت و تمکین در استیفاء حقوق شوهر فرموده و وی را از تحصیل معاش و مشقت کسب و کار معاف نموده.

پس در این موضوع دو حکم لایتغیر متفرع می گردد : اول آن که مرد دیگری به هیچ وجه حق ندارد از زن غیر استمتاع شهوانی ببرد زیرا که در این موضوع هرگونه حظوظ شهوانی که ممکن باشد از وی برده شود حق شوهر اوست حتی بدون رضایت شوهر حرف زدن با اجنبی زیادتر از قدر حاجت برای زن جایز نیست چه جای مزاح و شوخی.

ای خانم های نجیب محترم که در مغازه ها با مغازه داران صحبت و خنده و شوخی می کنید ، آیا می دانید در این عمل که به نظر کوچک می شمارید دو خلاف بزرگ مرتکب شده اید؟

یکی آن که تضییع حق شوهر کرده اید شوهر تو اگر مرد غیرت مند باشد هیچ وقت راضی به این عمل نیست و دیگر مخالف حکم خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله نموده ای که زن را امر به ستر و عفاف فرموده.

دوم زن در هیچ حالی مگر در موارد مخصوصه حق ممانعت و استنکاف از حق شوهر ندارد و اگر بدون جهت ممانعت نمود ناشزه می شود و دیگر حق نفقه ندارد و در این مورد شوهر حق دارد از فراش و رختخواب او اعراض کند، به اصطلاح قهر کند.

و سر این که زن بدون اجازه شوهر جایز نیست از خانه بیرون رود یا روزه مستحبی بگیرد یا مسافرت کند این است که تضییع حق او نشود.

و در اخبار بسیار چقدر شارع اسلام تاکید فرموده که زن بایستی کاری کند که شوهر را از خود راضی کند ، حتی فرموده اگر شبی شوهر از زن راضی نباشد و در غضب باشد ملائکه تا صبح به آن زن لعنت می کند و نیز اگر زن بدون رضایت شوهر از خانه بیرون رود مورد لعن ملائکه خواهد گردید.

در کتاب کافی از حضرت امام صادق علیه السلام چنین نقل می نماید، زنی آمد خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کرد حق شوهر بر زن چیست ؟ فرمود: بایستی زن اطاعت شوهر خود نماید و از خانه شوهر بدون اذن او صدقه ندهد و بدون رضایت او روزه مستحبی نگیرد و مانع از استمتاع شوهر نشود ولو آن که سوار شتر باشد و بدون اجازه او از خانه بیرون نرود و اگر بیرون رفت ملائکه آسمان و زمین و ملائکه غضب و ملائکه رحمت به آن زن لعنت می کنند تا وقتی که بر گردد به خانه ، آن زن عرض کرد یا رسول الله صلی الله علیه و آله حق چه کس بر مرد عظیم تر است؟ فرمود: حق شوهر. عرض کرد: حق چه کس بر زن بزگ تر است؟ فرمود: حق شوهر عرض کرد: حق من بر او مثل حق اوست؟ بر من فرمود: نه و نه از صد یکی ، آن زن قسم یاد نمود به آن کسی که تو را بپیغمبری مبعوث گردانیده که من اختیار خود را به مردی نخواهم داد.

چقدر ثواب و فضیلت است برای زنی که در غیاب شوهر منزل خود را پاکیزه نماید و ما یحتاج زندگانی از قبیل تغذیه و لوازم آسایش را مرتب گرداند و خودرا زینت کند و هنگام ورود شوهر با صورت بشاش او را استقبال نماید وزیادتر از استطاعت شوهر از وی تمنا نکند و حتی الامکان بار معیشت او را سبک گرداند و همیشه در حفظ مال و آبرو و عرض او کوشش کند و بر جفای شوهر صبر نماید و موقعی که شوهر دل تنگ است با صحبت های شیرین او را مشغول گرداند.

خلاصه وظیفه زن این است که سعی نماید شوهر در منزل آسایش داشته باشد و کمتر عملی برای زن به قدر وظیفه شناسی و مراعات حق شوهر فضیلت دارد.





حدیث از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود: جهاد زن نیکو رفتاری با شوهر است.


ای بانوان محترم یک وقت در دل شما خطور نکند که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره زن ظلم نموده که تجویز نموده مرد هر چه قدر خواهد زن بگیرد لکن برای زن زیادتر از یک شوهر جایز نیست ، و نیز طلاق را به دست مرد قرار داده ، و چون این ها خلاف میل رن است ، البته زن از راه غیرت، یا حسد و خود خواهی میل دارد شوهر اختصاص به وی داشته باشد ، این است که گمان می کند این قضاوت عادلانه نیست نخستین بایستی بدانید که وضع حقوقی و باقی احکام از طرف حق تعالی تاسیس گشته ، چنان چه در کلام مجید فرموده: « لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» پیغمبر از روی هوا و هوس سخن نمی گوید هر چه گوید وحی است و از جانب حق است.

و نیز در هر یک از قوانین و حقوقی که در اسلام مقرر گردیده در وی حکمت و محسناتی منظور است، که موسس قانون عالم به آن هاست.

اگر خوب دقت کنی می فهمی که در این حکم صاحب شریعت حقوق زن را مراعات فرموده زیرا که نوع زنها و بیشتری آنها در امور اقتصادی و در تامین معاش محتاج به مرد می باشند ، چنان چه مرد نیز غالباً در امور داخلی محتاج به زن است و گویند احصائیه نشان می دهد که عدد زن زیادتر از مرد است ، و تجربه شده که در هر فامیلی دختر زیادتر از پسر است.

اگر برای مرد زیاده از یک زن جایز نبود ، خیلی از زنها بی شوهر و تنها و بی اولاد و بی سر پرست می ماندند.

پس در این حکم صاحب شریعت صنف زن را مراعات فرموده که معاش وی تامین گردد و از راه لطف و مرحمت تمام ما یحتاج زندگانی زن را بعهده مرد گذاشته ، و از آن طرف شرایطی مقرر فرموده که کمتر مردی می تواند با مراعات آن شرایط زیادتر از یک زن نگاه دارد.

نخستین بایستی برای هر یک از زوجات خود منزل و اثاثیه و خوراک و پوشاک و تمام لوازم زندگانی آنها را با حسن وجه به قدر شأن خود و او تامین نماید.

سپس عدالت و مساوات بین آنها مراعات نماید چنان چه در سوره نساء پس از آن که تجویز می فرماید: برای مرد دو و سه و چهار زن را فرموده :« و ان خفتم الا تعدلوا فواحده» اگر می ترسید عدالت و مساوات بین آنها نتوانی مراعات نمائید در این صورت بایستی به یک زن قناعت نمائید زیادتر روا نیست.

و نیز اگر زیادتر از یک زن در شریعت ممنع شده بود در موقعی که زن مانع دارد از استمتاع مثل ایام حیض ، حمل وضع ،بعض مردها در حرام و زنا واقع می شدند.

و دیگر چون اصل حکمت تاسیس زناشوئی با این همه تشریفات کثرت نفوس بشر است ، بدیهی است هر قدر مرد زن بیشتر داشته باشد اولاد او زیاد می شود.

و شاید حکمت این که ائمه اطهار زیاد زن می گرفتند یکی همین بوده که بایست ذریه پیغمبر صلی الله علیه و آله در عالم بسیار باشند و تا قیامت باقی بمانند چنان خداوند به رسول گرامی خود وعده فرموده: « انا اعطیناک الکوثر» که بنا به بعض تفاسیر اشاره به کثرت اولاد آن بزرگوار می باشد.


ادامه دارد...




حقوق زن نسبت به مرد

مردها گمان نکنند که خداوند زنها را فقط برای اطفاء نار شهوت آنها خلق فرموده ، اگر یک قسمت مهم زندگی که عبارت از زحمات در تحصیل معاش است به عهده و تدبیر مردها است قسمت مهم تر یعنی حمل و ارضاع و تربیت اطفال و تدبیر منزل وظیفه اختصاصی زن است.

زن موجود جمیل و ظریفی است که مظهر جمال خلقت است پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله زن را محترم می داشت چقدر سفارش درباره محبت و مهربانی و رفق و مدارای با آنها فرموده به زنها سلام می کرد و مکرر می فرمود: ( من از دنیای شما سه چیز را دوست می دارم، یکی عطر و دیگری زنها و روشنی چشم من در نماز است). و در موقع تنگدلی یا پس از تحمل وحی به عایشه ( کلمینی یا حمیرا) می فرمود.

و نیز پیغمبر اکرم که شالوده و مظهر رحمت حق بود زنجیر عبودیت زن را پاره نمود و در شئون زندگی زن را هم دوش و هم قدر مرد قرار داد و امور مالی وی را اجازه داد که خودش مستقیماً اداره کند و نیز در امور دیگر از قبیل خرید و فروش ، اجاره، استجاره ، وکالت، وصایت و غیره این ها اذن مداخله به وی داد.

و اگر زن در بعض کارها مداخله نکند نه از جهت نقص و ضعف مسلوب الاختیار گردیده بلکه کارهای اختصاصی او از قبیل وضع حمل و تربیت اولاد که به مراتب مهم تر از کارهای خارجی است و به میزان طبیعی برای زن معین شده او را از کارهای دیگر باز داشته.

غرض آن که شارع اسلام بین زن و مرد در حقوق از هر جهت تساوی قرار داده و این منت بزرگی است بر زن ها در سوره بقره آیه 238 فرموده: « و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف». (16)

و همان طور که زن موظف است با شوهر نیکی کند و حقوق وی را اداء کند شوهر نیز موظف است با زن نیکی و خوش رفتاری کند و حقوق وی را اداء کند.

و مرد به هیچ وجه حق ندارد به زن خدمتی رجوع کند حتی طفل خود را اگر نخواهد شیر دهد پدر بایستی دایه بگیرد یا اجرت شیر مادر را بدهد و شوهر باید تمام ما یحتاج زن را به قدر شئونات خود فراهم نماید بدون این که منتی بر او نهد.

خلاصه زن و شوهر اگر هر یک به وظیفه خود و به مقررات دین اسلام عمل نمایند امور اجتماعی بشر به خوبی منظم و مرتب می گردد، زیرا که مملکت از خانواده ها تشکیل می شود و هر خانواده ای از دو جزء موثر مرتب می گردد مرد در امور خارجی از قبیل کسب و کار و تجارت و زراعت امور معاش را عهده دار است و زن موظف به تربیت اولاد و تنظیم خانه و امور داخلی است.

وظیفه مادر در تربیت اولاد و اساس اخلاقی طفل بیشتر از پدر است آغوش مادر در چگونگی اخلاق فرزند دخالت کلی دارد.

زن و شوهر اگر صالح و پرهیزکار و وظیفه شناس شدند یقیناً اولاد آنها نیز تربیت خوب می گیرند و خوب فطرت و خوب سیرت می شوند این مختصری از وظیفه زنا شوئی بود.



وظیفه پدر و مادر نسبت به اولاد
چنان چه معلوم است اصلاً حکمت زنا شوئی و این همه تشریفات و وظایفی که شارع مقدس در امر ازدواج مقرر فرموده روی اصل اولاد است که نسل بشر سالم و لایق کمالات و ترقیات شایسته و تربیت نیکو گردد.

و از وقت انعقاد نطفه تا وقتی که اولاد بالغ و رشید گردد در هر وقتی شارع قدس دستوراتی فرموده و حقوقی برای اولاد مقرر نموده و چون حالت روحیه و جسمیه پدر و مادر در حین انعقاد نطفه بسیار موثر در روح و جسم اولاد است ، این است که از موقع انعقاد نطفه تا وقت وضع حمل یک سلسله دستوراتی دارد که بایستی کاملاً مراعات شود مثل این که در حال حیض و نا پاکی زن نطفه بسته نشود و از زنا اولاد بعمل نیاید ،بلکه در آن حال مرد نظر به زن اجنبیه نداشته باشد و در حال اضطراب و پریشانی خاطر نطفه بسته نشود و شکم آنها به مشروبات الکلی آلوده نباشد و از غذای حرام و شبهه ناک تغذیه نکرده باشند و حین مقاربت بسم الله بگوید ، پدر و مادری که عمر خود را با لهو لعب و فساد اخلاق و الکل و باقی مشروبات می گذرانند و پروائی از غذای حلال و حرام ندارند اخلاق آنها در طفل تاثیر کلی دارد زیرا که روحیه طفل بسیار مناسب روحیه پدر و مادر است و در زمان حمل بایستی بسیار مراعات زن بشود که غذای حرام نخورد و مضطرب و پریشان خاطر و عصبانی نشود و نیز افکار و خیالات وی فاسد نباشد ، بلکه در ایام حمل همیشه او را شاد و امیدوار نگاه دارند و نگذارند مکدر و مغموم و دل شکسته گردد و در مناظر زیبای طبیعی نظر کند و با اشخاصی که دوست دارد تکلم نماید و چنان چه در بعض اخبار رسیده سیب و انار بسیار خورد و نیز قدری (کندر) تناول نماید و از خوردن ماکولات بدبو مثل پیاز و سیر خودداری کند و غیر اینها از چیرهائی که در صحت و زیبائی و فضائل اخلاقی بچه بسیار تاثیر دارد و از تمام اینها موثرتر غذای پاک و حلال است.

بعضی گفته اند که به تجربه معلوم شده که اگر مادر نمونه جمالی که میل و آرزو دارد بچه اش دارای آن باشد همیشه پیش چشم خود مجسم دارد بچه اش شبیه به همان می شود.

و پس از تولد نخستین وظیفه پدر و مادر اینست که نام نیک بر وی نهند مثل نام انبیاء و اوصیاء و به شیر مادر او را تغذیه نمایند زیرا که شیر مادر ملایم طبع بچه است و اگر مانعی پدید شد دایه ای اختیار کنند که عاقله و فهمیده و از خانواده های نجیب و محترم باشد و میکروب سفلیس( Syphilis )یا مرض دیگر در شیر وی نباشد و زن در ایام رضاع از غذای حرام و شبهه ناک و نجس اجتناب نماید زیرا شیر در بچه جسماً و روحاً تاثیر کلی دارد.

و پس از آن که ایام رضاع به پایان رسید بر پدر و مادر لازم است که در تعلیم و تربیت بچه بکوشند ، زیرا که ذهن بچه در ابتداء مثل کاغذی ماند که در وی هیچ نقشی نباشد و قابل همه طور نقشی است.

ای بانوان شما موظف به امر بزرگی هستید زیرا که جای تردید نیست که کلاس اول تربیت بشر دامن مادر است، وقتی بشر پا در این عالم می گذارد چون لوح وجود او خالی است تربیت مادر و آن چه از قبل او به وی القاء می شود مثل نقشی که بر سنگ زده می شود همین طور در لوح سینه طفل نفوذ می کند و سعادت یا شقاوت در همان ابتداء در وی تعبیه می شود.

بدیهی است که هر خلق و ملکه ای که در انسان رسوخ نماید زاینده شده تکرار عمل است و عمل ابتداء بصورت ساده ای بنظر می آید لکن اگر جلوگیری نشود کم کم به سبب تکرار در ذهن رسوخ می نماید و ملکه نفسانی می گردد ، اگر مادر از ابتداء نگذارد طفل پیرامون اعمال زشت مثل یاوه گوئی ، هرزگی، دروغ، کتک زنی، فحش، سرقت مال غیر و امثال اینها گردد وقتی بزرگ شد به فساد اخلاق گرفتار نخواهد شد.

خانم ها بایستی بدانند اگر اطفال خود را در کودکی به اخلاق خوب عادت ندهند مرتکب گناه بزرگی شده اند زیرا تربیت مادر بنحو معجز آسائی در طفل تاثیر می نماید هر مردی که به قله کوه فضیلت و شرافت رسید در اثر تعلیم و تربیت اولیه او بود و در اثر فقدان تربیت نیکو اگر در بزرگی گناهی مرتکب شود مظلمه او به گردن مادر است که از ابتداء از وی جلوگیری نکرده است.

و باید دانست که چون طفل بیش از اشخاص بزرگ تحت تاثیر غیر واقع می شود و از اعمال خوب یا بد و اخبار ناگوار در اعماق روح و قلب او بیشتر اثر می بخشد و او را دستخوش تاثیرات خود می سازد لهذا برای تربیت او هیچ چیز موثرتر از این نیست که خود مادر و پدر واهل خانه دارای فضیلت اخلاقی و ایمان و تقوی باشند که عکس اعمال خوب خوب و اخلاق پسندیده آنها در قلب بچه ثابت می گردد.

پس نخستین طریق تربیت طفل اعمال و افعال خود پدر و مادر است پس از آن ممانعت نمودن او از حرکت زشت و کلمات نا هنجار ولی متاسفانه ما ایرانی ها طریق تربیت اطفال خود را به عکس فضیلت قرار می دهیم ، اول زمانی که طفل زبان باز می کند فحش و هرزگی یاد او می دهیم و پس از آن از بس به او دروغ می گوئیم دروغ گوئی و قسم دروغ شعار او می شود و نیز از بس به بچه فحش می دهیم و وی را بیجا کتک می زنیم خیال می کند دروغ گوئی و فحاشی و کتک زنی کار خوبی است سرمشق می گیرد اینها هیچ کدام طریق تربیت طفل نیست خودمان بدست خود بچه را بد بار می آوریم.

اگر ما مسلمانان به دستورات دین مقدس اسلام عمل می کردیم و خود را تربیت می نمودیم البته اطفال ما نیز تربیت خوب می پذیرفتند وقتی طفل دید که مادر و پدر فحش می دهند یا دروغ می گویند یا اعمال زشت دیگری انجام می دهند ، چگونه می تواند از اولاد ممانعت نمایند که او پیرامون چنین اعمالی نگردد.

و بایست طفل را از همان کودکی اصول عقائد و کلمات توحید را به وی بیاموزند و احکام شرعیه را به وی تلقین نمایند و اگر در وی خلق بدی دیده شود با کمال جدیت او را باز دارند که در وی رسوخ ننماید و ملکه نفسانی او نشود.

و بایستی به طفل بیاموزند که شرافت به عقل و فضیلت به اخلاق نیکو و تقوی و ایمان است نه به مال و جاه و در برابر او از بچه های خوب با تربیت تعریف کنند و اگر عمل نیکی از وی دیدند از او تعریف کنند و وی را تشویق نمایند و اگر اندک عمل قبیحی از وی سر زد آن را در نظر او بزرگ نمایند و او را بترسانند ، لکن کاری نکنند که حیای بچه بریزد و باعمال بد عا دت کند و بایستی وی را طوری عادت دهند که به کمتر غذائی حتی نان خالی قناعت نماید و سرد و گرم روزگار را به وی بچشانند و طریق تربیت اطفال بسیار است مختصر کردیم.

وپس از آن در مقام تعلم علوم او را به دبستان فرستند لکن بایستی خیلی جدیت و کوشش نمود که معلمین و روسای آن مدرسه اشخاص دین دار و با ایمان و تقوی باشند و نیز باید بسیار مراعات نمود که بچه های هم کلاس او از خانواده های محترم و دین دار باشند زیرا که اخلاق بچه ها در هم تاثیر کلی دارد.

بایستی خیلی احتراز نمود از آن دبستانهائی که از مذاهب مختلفه اطفالی برای تدریس جمع آوری می نمایند و باک ندارند عیسوی باشند یا موسوی یا بهائی یا زردشتی یا هر چه باشند.

باید اولیاء بچه بدانند اگر مراعات این جهات نشود دین و اخلاق بچه هر دو خراب وفاسد می شود، کلمات پراکنده می شنود اخلاق و آداب و عقائد مختلف می بینند آن وقت است که به هیچ عقیده و دیانتی ثابت و پایدار نمی ماند و این ظلم بزرگی است که از قبل اولیاء اطفال و روسای مدارس به بچه وارد می شود و اگر آن بچه بی دین گردید یا اخلاق وی فاسد گشت گناه او به گردن اولیاء اوست.

البته هر پدر و مادری میل دارند که بچه آنها با کمال و با تربیت رشد نماید و در زمان پیری شکستگی آنان را دستگیری و کمک نماید و به آنها احترام گذارد ، لکن شاید متوجه باین نکته نباشند که رعایت پدر و مادر و محترم داشتن آنها یکی از وظائف دینی است که شرع مقدس اسلام دستور داده و این قدر سفارش در مراعات حقوق پدر و مادر فرموده ، بلکه در قرآن مجید احسان به پدر و مادر را مقارن عبادت خود قرار داده است.

پس اگر میل داری اولاد تو احترام به تو گذارند و کمک حال تو باشد وی را به قانون اسلام آشنا نما و گرنه وقتی خود را بی نیاز و تو را شکسته و وبال خود دید ، علاوه بر این که رعایت حق تو را نمی نماید ، شاید آرزوی مرگ تو را می کشد و میل دارد راحت شود.

آن شارع مقدس است که می فرماید: ( بهشت زیر قدم مادر است). و چقدر صواب و فضیلت مقرر فرمود برای کسی که محبت و مهربانی به پدر و مادر نماید ، به خصوص مادر که فرموده: ( هر قدر محبت به مادر کنی باز حق او را اداء ننموده ای).

ببین در چند جای قرآن مجید امر به اطاعت و مهربانی به پدر و مادر فرموده بلکه احسان به پدر و مادر را در ردیف بندگی و عبادت خود نموده در سوره اسراء است: « و قضی ربک ان لا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولاً کریما». و اخفض لهما جناح الدل من الرحمه فقل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا.

مضمون آیه پروردگار تو حکم فرموده که عبادت و بندگی می نمائید مگر ذات مقدس او را و به پدر و مادر احسان و نیکی نمائید و وقتی یکی یا هر دو آنها به پیری و شکستگی رسیدند مبادا به آنها اف بگوی یا آنها را زجر کنی و برنجانی بلکه به آنها مهربانی کن و با لهجه نیکو با آنها سخن بگو و در برابر آنها متواضع و فروتن باش و درباره آنها دعا نما و بگو پروردگارا رحم کن به پدر و مادر من همان طوری که در کودکی مرا تربیت نمودند.

خلاصه بایست بچه را برای تعلیم و تربیت به مدرسه فرستاد ، نمی توان انکار نمود ، علوم و تحصیلات امروزه جنبه خوبی هم دارد و هر وقتی بایست به مقتضیات همان وقت در صورتی که مخالف با تعلیمات اسلامی نباشد پیشرفت نمود و تمدنات کنونی از حیث علوم فنی و مخترعات صنعتی که در اثر تجربه های فراوان بدست آورده اند قدری پیشرفت نموده ، لکن با این ترقیات مادی که از روز خلقت به قدر امروز فراوان نبوده می بینیم توانگرترین مردم و داناترین آنها باز خود را خوشبخت نمی دانند واز زندگانی خود خورسند نیستند.

خطای ما اینجاست که طریق خوشبختی را نمی دانیم و آن چه سعادت روحی ما است کنار گذاشته ایم و همیشه در امور طبیعی و حظوظ جسمانی می کوشیم.


غرض آن که بایستی اطفال را طوری تربیت نمود که دارای علوم طبیعی ترقیات مادی گردند و در عین حال روح ایمان و تقوی و اخلاق نیکو در آنها نیز به خوشی و راحتی زندگانی کنند و در آخرت نیز مقام بلندی را احراز نمایند.

عیب کار این جاست که در ذهن ما ایرانی ها کرده اند که تمدن و ترقیات مادی و تحصیلات جدید با دیانت منافی است در صورتی که یک قسمت مهم تعلیمات اسلامی راجع به ترتیب و تنظیم امور اجتماعی و تحصیل علوم است.

ببین چگونه در قرآن مجید مکرر در مکرر امر به تفکر در خلقت آسمان و زمین و تمام امور مادی و طبیعی می فرماید و چقدر توصیه می نماید در کسب علوم و دانش و مقام علم و علماء را تمجید و تعریف می کنند حتی آن که در قرآن در مقام تعجب فرموده: ( آیا عالم و غیر عالم مساوی می باشند) یعنی خیلی فرق است بین عالم و غیر عالم.

البته معلوم است نقطه نظر انبیاء شناسانیدن طریق معرفت حق و بندگی و رسیدن به قرب اوست ، لکن چون زندگی دنیا و تحصیل معاش مقدمه سعادت اخروی و کمالات روحی است و انسان در زندگانی محتاج به تمدن است ، این است که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله یک قسمت مهم دستورات را راجع به تنظیم امور طبیعی قرار داده است.

پس در این دوره که علوم طبیعی ترقی نموده برای استقلال مملکت و حفظ تمدن اسلام و رفع احتیاجات امور اجتماعی لابد باید به قدر رفع احتیاج مملکت و مقاومت با بیگانگان اشخاصی باشند که در تحصیل علوم جدید پیشروی کنند واحتیاج افراد را بر طرف نمایند.

لکن باز مکرر می کنیم باید اولیاء اطفال این نکته را در نظر گیرند که با جدیت تمام اول اصول عقائد و علم توحید و طریق بندگی حق را به فرزندان خود بیاموزند و احکام و آداب دین اسلام را تلقین آنها نمایند به طوری که در ذهن آنها نفوذ نماید و مستحکم گردد و پس از آن وی را به مدرسه ای فرستند که اخلاق وی فاسد و روحیه او خراب نگردد یعنی معلمین و شاگردان آن دبستان دین دار و با تقوی باشند.

16. ظاهراً مقصود از قلب دنیا و نهاد آفرینش کل و اول فیض است که از حق تعالی صادر گشته که حقیقت و نور وجود پیغمبر صلی الله علیه و آله مرتبط باو بلکه خود اوست.

وظائف زن در جامعه

در این موضوع بایستی از دو جهت گفتگو شود ، یکی وظیفه زن در امور اجتماعی و دیگر وظیفه زن از حیث حجاب و تستر.

نسبت به موضوع اول زن و مرد اگر چه در انسانیت شریکند لکن شالوده خلقت زن و مرد از لحاظ قوای دماغی ، جسمی، احساسات طبیعی و مزاجی تفاوت بسیار دارد.

بعضی از دانشمندان گفته اند زن و مرد اگر چه از حیث قوی و احساسات با هم اختلاف کامل دارند ولی هیچ کدام قوی تر از دیگری نیستند و به واسطه اختلاف زن و مرد وظیفه آنها نیز مختلف می گردد یعنی در سازمان خلقت هر یک برای کاری ساخته شده اند.(17)

پس بنابراین نه کار مرد کاملاً از زن ساخته می شود نه کار زن از مرد چنان چه در تاریخ نشان می دهد قبل ازاسلام به حکم غلبه قوی بر ضعیف زنها تحت فشار و ستمکاری مردها قرار گرفته بودند و چون اخلاق نیک و وظایف انسانیت در بین اهالی آن زمان وجود نداشت ، همین قدر که خود را قوی تر از زن می دیدند او را تحت تاثیر خود در آورده و از هیچ گونه جفاکاری و ستمگری نسبت به این صنف ضعیف خود داری نمی نمودند و به هیچ وجه برای زن شخصیت وارزشی قائل نبودند و او را مالک و مختار در امور شخصیه خود نمی دانستند بلکه وی را مثل شیئی مملوک مورد معامله قرار می دادند و دختر را اسباب ننگ و عار می دانستند این بود که متمولین اعراب از شدت عصبیت و تفرعنی که جبلی آنها بود دخترهای خود را زنده به گور می کردند تا آن که نور اسلام طالع گردید و زن را از فشار مرد ها نجات داد و وی را در بسیاری از حقوق مثل مالکیت اموال خود و خرید و فروش و اجاره و استجاره و وکالت و وصایت و غیر اینها در ردیف مرد ها قرار داد و به میزان تعال و تساوی که در همه امور مراعات می فرمود حقوق عادلانه ای برای وی معین نمود و تمام امور زندگانی وی را به عهده مرد گذارد و حقوق زناشوئی را بر اصول مصلحت جامعه استوار گردانید.


و برای زن کاری معین فرمود مثل حمل و وضع حمل و ارضاع و پرستاری اطفال و ترتیب منزل و امثال اینها و مشقت کسب و کار را به عهده مرد که قوی تر و تدبیر او در معاملات زیادتر است قرار داد و اینها منت بزرگی است بر مسلمانها مخصوصاً صنف زن که او را از اسارت مردها آزاد فرمود و ترتیب معاش او را به گردن مرد گذارد که به فراغت خاطر در امور شخصیه خود کوشش نماید و در تربیت فرزندان خود بکوشد و اشخاص با شرافت و فضیلت بار آورد.

بعضی از رجال این دوره که خود را از محصلین جامعه می شمارند در مقام بر آمده اند و به اسم استقلال و آزادی زن ، همت بر این گماشته اند که زن را با مرد در کسب و تجارت و امور اداری و اجتماعی هم دوش گردانند.

می گویند چه فرق است بین زن و مرد که زن بایستی در خانه بنشیند و از هر کمال و فضیلتی محروم ماند ، لکن بر نخورده اند که آزادی مطلق برای زن علاوه بر این که به نفعی تمام نمی شود متضمن مفاسد بسیار و خطرات اجتماعی است حتی برای خود زنان زیان دارد ، چنان چه می بینیم دراین دوره که به اسم آزادی و استقلال حجاب زنان را دریدند در نتیجه مواجه با چه زحمات فوق العاده ای گردیدند ، زیرا هرگز نمی تواند زن به قدر مرد متحمل مشقت تحصیل معاش شود و اگر بخواهد در اموری که تخصیص به مردها دارد وارد شود بایستی به کمک آنها کار کند.

زن نمی تواند به تنهائی و مستقلاً کار سیاسی یا اداری کند مگر به ندرت زنی پیدا شود که مستقلاً عمل مهمی را انجام دهد و این چه شرافت و استقلالی است برای زن که بعد از زحمات بسیار مقام خدمتگذار یا پرستار یا معاون را پیدا کند و در نتیجه از وظیفه اجتماعی خود باز ماند و شخصیت خود را از دست بدهد ، و بایست به روساء و زمام داران جامعه گفت اول شما این قدر کار در مملکت پیدا کنید که مردها از درد بیکاری ننالند اگر عده مردها نتوانستند از عهده بر آیند آن وقت نوبت به زنها برسد.






بعضی از دانشمندان درمعرفی هویت و شخصیت زن گفته : فطرت اولیه زن برای انجام وظیفه مادری ، شوهر داری ، صفا دادن به زندگانی خانوادگی و وابستگی به دیگران در غم و شادی ساخته شده است.

چنان چه تجربه شده دخترانی که از طبیعت اولیه خود منحرف گشته اند و گول بعضی از مردمان کم تجربه را خورده اند و در تحصیل حیثیت و جلب منفعت و مال شوهر اختیار نکرده اند و مشغول به کسب و تامین معاش خود شده اند و تا اندازه ای هم موفق گردیده اند ، لکن پس از مدتی برخورده اند به این که سعادت و خوشبختی آنها در انجام دادن وظیفه مادری و دل بستگی به امور خانوادگی است.

خلاصه زن یا بایستی دست از وظائف اختصاصی خود بر دارد و دوش بدوش مردان کار کند یا آن که در خانه مشغول و وظائف اختصاصی خود شود ، هرگز نمی تواند امور خارجی و داخلی هر دو را متحمل گردد ، کدام منصفی روا می دارد که زن با ضعف بنیه باری به شکم داشته باشد و باری به دوش کشد ، مرد که قوی تر است باید یک قسمتی از امور اجتماعی را انجام دهد زن هم قسمت داخلی و هم قسمت خارجی را تعهد نماید.


17. برای زنان حقوقی است بر مردان مثل حقوقی که مردها بر زنها دارند.




شئون زن در جامعه


دانشمندان راجع به زن در دو اصل گفتگو کرده اند ، یکی آن که آیا زن به اعتبار طبیعت اولیه خود ضعیف تر و ناتوان تر از مرد خلقت شده یا نه؟ و دیگر بر فرض ضعیف تر ، آیا به تعلیم و تربیت ضعف طبیعی او علاج پذیر هست یا نه؟ و در جامعه حائز چه مقام و مرتبه ای است؟

اصل اول چنان چه واضح و هویدا است غالباً زن هم در قوای جسمی و هم در قوای دماغی ضعیف تر از مرد به شمار می رود.

اصل دوم که به تعلیم و تربیت و ورزش قوی شود در قوت و عمل مساوی با مرد گردد آن نیز بطور کلی ممکن نیست ، به ندرت زنانی پیدا می شوند که خوش فهم تر و لایق تر و تواناتر و در فعلیت و در رای و تدبیر مساوی با مردها بلکه برتر از آنها به شمار آیند در مثل گویند ( از یک گل بهار نمی شود).

این از جهت اصل طبیعت لکن از لحاظ امور اجتماعی نمی توان گفت اهمیت مرد در جامعه زیادتر از زن است،هر یک عهده دار یک قسمتی از اموراجتماعی بشرند و برای کاری ساخته شده اند.

چنان چه علمای طبیعی گفته اند ساختمان جسمی ، مادی و معنوی این دو صنف با هم تفاوت دارد ، یعنی اصلاً طبیعت زن و مرد دو تا است و چون در طبیعت با هم مختلفند در عمل و وظیفه نیز بایست مختلف باشند و گر نه هیچ کدام کاملا از عهده وظیفه خصوصی خود بر نمی آیند و امور عالم مختل می گردد.

اگر خواهی بفهمی در نظام خلقت و امور اجتماعی زن و مرد هر یک عهده دار چه عملی می باشند ، ببین دختران و پسرانی که در یک خانه نشو و نما می کنند و اولاد یک پدر و مادر می باشند و با آن که طرز تربیت آنها یکسان است طریق بازی کردن دختران و پسران با هم به کلی تفاوت دارد، دختر به مقتضای طبیعت خود بدون آن که اجبار یا تربیتی در کار باشد با عروسک و بچه درست کردن و شیر دادن و از این کارها که مخصوص به زن است و در آتیه خود بایست انجام دهد سر و کار دارد و عشق می ورزد ، پسر نیز بالطبع با چوب و طناب ، سواری ، بنائی ، آب کشی خود را مشغول می کند ، از اینجا می توان فهمید که مربی عالم هر یک از زن و مرد را برای کاری خلقت فرموده ، بلکه هر فردی را به مقتضای میل و طبیعت خود قسمتی از امور اجتماعی را عهده دار گردانیده است.

اگر زن بخواهد در کارهای خصوصی مردها شرکت کند از کار خصوصی خود که یک قسمت مهم از زندگانی بشر به شمار می رود باز می ماند چنان چه می بینیم دخترانی که شغل معلمی در مدارس یا ماشین نویسی در بانکها و ادارات یا پرستاری در مریض خانه ها و غیر اینها را به عهده گرفته اند یا باید اصلاً شوهر اختیار نکنند یا باید دست از کار بردارند و اگر بخواهند با جمع کنند نه کار خارجی را درست می توانند انجام دهند نه کار اختصاصی خود را از عهده بر می آیند.


سئوال از خانم های فهمیده

آیا اگر زن با کمال عفت و نجابت در خانه خود بنشیند و زوج و همسری اختیار کند و بقاء نوع و تولید مثل و تربیت اولیه بشر را عهده دار شود و اولاد آورد و از فرزندان خود لذت برد و در پیری و شکستگی پرستار و دلجوی او باشند و اسباب سرگرمی و امیداواری او باشند بهتر وظیفه اختصاصی خود را انجام داده و خدمت به نوع نموده یا آن که در خارج زیر دست مرد کار مختصری را انجام دهد؟


class: blog

class: contentpaneopen

[TR]
[TD="colspan: 2"]هر خردمند منصفی حکم می کند که بایستی زن به کارهای اختصاصی خود مشغول شود وظیفه شناس گردد و بداند که وظیفه او چیست و موقعیت او کدام است و برای چه خلق شده و شرافت و فضیلت او در چیست . کسی که بداند باید به چه عملیاتی مشغول شود که رضایت خالق خود را تحصیل نماید هرگز پیرامون هوسهای کودکانه نمی گردد.

خانه نشینی زن و مهجور ماندن وی از امور سیاسی و اجتماعی نتیجه زبونی و پستی او نیست ، بلکه لازمه بقاء نوع و رعایت حال بشر و امور اجتماعی است و اگر بر خلاف این شد خلاف قانون تمدن و موجب اختلال نظام جامعه خواهد گردید.

اگر چه مرد در بسیاری از صفات و فعالیت بر زن برتری دارد ، لکن زن را نیز خصوصیاتی است که از آن جهت بر مرد برتری دارد.

قلب حساس پر عاطفه، بردبار، فداکار ، نوع دوست، نوع پرور، رقیق القلب، مدبر عالم زن را طوری خلقت فرموده که مشقت آبستنی، زائیدن، شیر دادن و تربیت بچه های نوزاد را تا مدت مدیدی بلکه در تمام ایام جوانی عهده دار باشد.




چنان چه بسیار دیده شده برای زن ممکن است در کارهای خصوصی مرد شرکت کند چنان چه در کشورهای خارجه زنان مشغول بعضی از امور سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی شده اند و در مملکت خودمان در ایلات و دهات زنها نوعاً با مردها در امور زراعتی شرکت می کنند و در شهر ها نیز بسیاری از زنهای بی شوهر عهده دار عائله و چند نفر بچه های بی پدر خود می باشند که علاوه بر پرستاری کودکان تامین معیشت آنها نیز بعهده اوست.

لکن هرگز میسر نیست مرد بچه آورد شیر بدهد ، بلکه می توان گفت پرستاری بچه نوزاد نیز از عهده وی خارج است.از این جا معلوم می شود که قسمت مهم زندگانی بشر بعهده زن است پس چگونه می توان زن را حقیر و نا توان دانست توانائی فقط به بزرگی جثه و قوت بازو نیست توانائی در سنجش عمل است.

دانشمندانی که خواسته اند به اسم آزادی زنان با مردان در کسب و کار و عمل و امور اجتماعی شریک گردانند به گمان این که خانه نشینی زن وی را از هر فضیلت و هنر و اخلاق نیک باز می دارد در اشتباهند ، آیا فکر نمی کنند زن با ضعف بنیه چگونه می شود با آن وظیفه سنگینی که به گردن اوست مشغول کسب و امر معاش نیز بشود و اگر خواهد در امور خارجی داخل شود امور داخلی او مختل می گردد؟

آیا اگر زن خودش متکفل تربیت اولاد نوزاد خود بشود و امور خانوادگی خود را تنظیم نماید بهتر است یا فرزند خود را بدست دایه یا کلفت بدهد و در ادارات کار کند و مقداری اجرت بگیرد و زیادتر از آن را خرج لباس و مد کند؟

چون البته دایه و کلفت دلش به حال بچه غیر نمی سوزد نتیجه این می شود که بچه در اثر بی تربیتی جسماً و روحاً ضعیف و ناتوان و به فساد اخلاق گرفتار خواهد شد.

ای خواهر گول اشخاص مغرض بی تجربه را نخور در خانه خود بنشین سعی کن که فرزندان تو در اثر تربیت نیکو از نوابغ عالم گردند.

اشتباه نشود نمی گویم زن از کار و کسب بالمره معاف است و باید تنبلی و تن پروری را شعار خود نماید ، تمام افراد بشر بلکه تمام موجودات بایستی مشغول کار باشند ،غرض این است که زن نخستین وظیفه او این است که به کارهای داخلی اختصاصی خود بپردازد پس از آن به کاری که منافی با عفت و تستر وی نباشد.




و زنهای دهاتی و ایلات که معمولاً در زراعت با شوهر های خود شرکت می کنند با زن های شهری به جهاتی فرق دارند.

اولا زن های دهاتی با لباس کرباس و چادر شب و سر و گردن بسته با کمال نجابت مشغول کارند و البته از زحمات آن ها قدردانی می کنیم لکن زن های شهری این طور نیستند اگر خواستند مشغول کار خارجی شوند عوض این که خدمت به مملکت و ملت کنند اول به لباس و تجملات خود می پردازند و ثروت ایران را در جیب بیگانگان می ریزند.

و ثانیاً اهل دهات مقید به ترتیب منزل و تنظیم خانه و تجملات و خوراک های گوناگون نیستند ، غالباً خوراک آن ها نان جو و ماست و شیر و دروغ است پس محتاج به تنظیم منزل نیستند.

و ثالثاً بچه های دهاتی چون از همان کودکی در صحرا عقب گاو و گوسفند با سر و پای برهنه می دوند و بی تربیت [و بدون برنامه ريزي آموزشي و پرورشي براي مشاغل اجتماعي مختلف ] بزرگ می شوند این است که وقتی بزرگ شدند به درد همان کار می خورند، لکن اولاد شهری ها بایست برای کارهای بزرگ مثل سیاست ، ایالت ، تجارت، وکالت و امثال اینها تربیت شوند این است که از ابتداء کودکی مادر بایست از همه کار دست بکشد و اولاد صالح شایسته بار آورد.



[/TD]
[/TR]


وظیفه زن نسبت به اجانب

وظیفه زن نسبت به اجانب
آیا وظیفه زن در قانون اسلام راجع به حجاب چیست؟ کتاب آسمانی ما که امروزه ماها موظفیم به آن عمل نمائیم قرآن و اخبار و احادیثی می باشد که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام رسیده است.

چنان چه از قرائن معلوم می شود از صدر اسلام تا این زمان اخیر گفتگو در حجاب زنان نبوده و معمول نوع زنان اسلام این بود که خود را موظف می دانستند که از نامحرمان احتراز نموده و خود را بپوشانند و تارک آن را فاسق و گنه کار می دانستند.

در این دوره اخیر بعضی از آزادی خواهان بشر خواستند زن را از قید حجاب و چادر نجات دهند و زن را در کار و فعالیت ردیف مرد قرار دهند ، این بود که به اسم آزادی و دل سوزی و حریت حجاب زنان را دریدند و چنان چه می بینیم در این دوره این قدر بی عفتی و فساد اخلاق در بین جامعه شیوع پیدا نموده ( آن جا که عیان است چه حاجت به بیان است) و اخیراً در موضوع حجاب کتابهائی نوشته شده و ادله و براهین منطقی عقلی و براهین نقلی از کتاب و سنت بر وجوب حجاب بسیار گفته اند.

ای خواهران می دانید این نگارنده ناچیز از صنف زن می باشم و دشمنی با هم صنف خود ندارم و طبیعت زن را بهتر از مردها می دانم و طالب سعادت و خوشبختی و آسایش و آزادی شما هستم و کشف حجاب اگر چه در ظاهر موافق با طبیعت زن است که مایل به خود نمائی و جلوه گری است بسیار خوش می آید و البته اگر بدون چادر و حجاب آزادانه در معابر و خیابانها گذر کند و مقید به حجاب نباشد خیلی راحت تر است لکن ببین صلاح دین و دنیای تو در چیست؟ حکم حجاب تکلیف است و تکلیف البته زحمت دارد.




و شاید بعضی خانم ها و دوشیزگان خیال می کنند با حجاب بودن و خانه نشستن اسباب ضعف و نقص آن ها می شود، لکن این فکر اشتباه است ، شهوت پرستی است که منکرات را به صورت زیبا در نظر جلوه می دهد قدری فکر خود را به کار بیندازید و از دریچۀ عقل خود وضعیت امروزه را بنگرید و انصاف دهید، آیا این وضعیت با دین داری و ایمان و تقوی مناسبت دارد؟ البته نفس بشر طالب هرزه گری و ول گردی و انجام هواهای گوناگون است ، خدا پرستی غیر از نفس پرستی است.

اگر واقعاً مسلمانی وظیفه مسلمان عمل به احکام اسلام و تعلیمات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و حلفاء آن بزرگوار است ، آیا آن ها این طور دستور داده اند، و یا عقل خودت اجازه می دهد که با این وضع شرم آور خود را بیارائی و در خیابان ها در برابر چندین جوان های عزب گذر نمائی و ناز شهوت آن ها را به حرکت آوری.

بدان در این عمل هم ظلم به خود کرده ای که عفت و حیاء که نزد تمام عقلاء از محسنات زن به شمار می رود به باد داده ای و خود را در مورد غضب پروردگار در آورده ای و هم ظلم به جوان های عزب کرده ای که آتش شهوت آن ها را به حرکت می آوری و دسترسی به تو ندارد زیرا قوه (مغناطیسیه) که حکماء آن را قوه جاذبه گویند در تمام موجودات هست به خصوص در چشم آدمی جریان این قوه زیادتر است این است که در عرف می گویند ( چشم دید و دلم خواست) در حدیث (نگاه کردن به نامحرم تیری است زهر آلود از تیرهای شیطان).

زن اگر خویش را محجوب نماید و خود را هدف تیر چشمان نا پاک بعضی از جوان های هرزه چشم بی عفت قرار ندهد چقدر از آفات مصون و محفوظ می ماند زیرا وقتی که چشم زن و مرد بهم افتاد ممکن است به همان قوه مغناطیسیه هر یک دیگری را جذب نمایند و شیفته هم گردند و معاشقه بین ایشان پدید گردد ، آن وقت اگر این دو نفر از اشخاص با ایمان و با فضیلت باشند و نخواهند بر خلاف تقوی و فضیلت عمل کنند بایستی در آتش عشق طبیعی بسوزند و علاجی هم ندارند و اگر غیر از این باشند که معلوم است چه فسادی پدید می شود.

و از همه بالاتر زنی که کشف حجاب نمود لطمه بزرگی به ناموس اسلام زده زیرا یگانه چیزی که امروزه مسلمان را از غیر مسلمان امتیاز می دهد همین حجاب زنهای مسلمانست.



ادامه دارد...




روی سخن با کسانی است که خود را مسلمان و تابع قرآن می دانند

ای خانم اروپا منش مگر نشنیده ای که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده: ( هر کس شبیه به قومی شود از همان ها محسوب می گردد) اگر میل داری همان طوری که در دنیا شبیه به آن ها می باشی در قیامت هم با آن ها محشور شوی که با شما حرفی نداریم، لکن اگر می خواهی در قیامت مقام بلندی احراز نمائی و با اولیاء حق تعالی محشور باشی ببین تعلیمات اسلامی و دستوراتی که در قرآن درباره زنها داده چیست؟

امروز روز آزادی و امتحان زنها است ، البته زن میل دارد مثل مردها مقید به حجاب و پرده نباشد و آزادانه دوش بدوش مردها در خیابان ها و مجامع عمومی قدم گذارد و فعلا هم از جهت خارجی مانعی در کار نیست ، هر زنی که بر خلاف میل نفسانی مجاهده با نفس نماید و در خانه بنشیند و حفظ ناموس و عفت خود نماید از مجاهدین فی سبیل الله محسوب می گردد

بلکه بالاتر زیرا که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: جهاد با نفس بزرگ تر است از جهاد با کفار و نیز از یاوران دین خدا می گردد که در قرآن مجید درباره آنها فرمود: « ان تنصروا الله ینصرکم». اگر یاری نمائید خدا را ، خدا یاری می کند شما را.

ادامه دارد...



کلام عامیانه که فقط آنچه در قرآن است ما قبول داریم
اگر چه این کلام خیلی عوامانه و غیر منطقی است زیرا که فهم قرآن و رموز و اسرار آن اولاد مخصوص پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام است . ثانیاً به علمائی که از نور ولایت آنها اقتباس نموده اند ، اگر ما می توانستیم مستقیماً احکام را از قرآن در آوریم دیگر محتاج به امام نبودیم.

و این حرف مثل این ماند که کسی بگوید من وقتی مریض شدم خودم کتاب طب را می خوانم و به آن عمل می کنم و دیگر محتاج به طبیب و پزشک نیستم.

ای خواهر علمای روحانی سالهای بسیار با چه زحمات فوق العاده ای تحصیل علوم دینیه می کنند تا آن که به مرتبه اجتهاد برسند وبتوانند احکام را که یکی از آن ها همین مسئله حجاب است از ادله چهارگانه یعنی قرآن و اخبار و دلیل عقل و اجماع علماء به دست آرند وقتی این چهار اصل با هم توافق نمود آن وقت حکم را صادر می نمایند.

انسان باید حد و موقعیت خود را بشناسد کسی که حتی معانی تحت اللفظی قرآن را نمی فهمد چطور می گوید هر چه در قرآن است ما قبول داریم.

عجیب تر کسانی که می گویند اصلاً در قرآن حکم حجاب نیست و هیچ خبر از قرآن ندارند این اشخاص یا واقعاً فریب نفس خورده و در اشتباه افتاده اند یا آن که عمداً می خواهند تجاهل کنند و این نسبت را سرپوش رای نحیف خود قرار دهند.

پس به حکم عقل هر مسلمانی بایستی یا خودش زحمت بکشد و قوه اجتهاد پیدا نماید واحکام را از روی ادله بفهمد و عمل کند ، یا متابعت کند کسی را که عارف به احکام باشد مثل مریض که به حکم عقل وظیفه او رجوع به طبیب است.

لکن با این حال چون آیاتی که در قرآن راجع به حجاب ذکر شده خیلی واضح و صریح است آن آیات را تذکر می دهم و معانی تحت اللفظی آنرا نیز بیان می کنم و از بیانات علماء که در تفسیر آنها گفته اند خودداری می نمایم و قضاوت آن را به دست خود خانم ها می گذارم که آن ها را با هم جمع کنند و ببینند از مجموع آنها چه می فهمند.

چنان چه گفته شد در نظر دارم مطالب این کتاب خیلی ساده و مختصر و بدون عبارت پردازی و الفاظ بافی و براهین فلسفی انجام گیرد که بانوان محترم به آسانی بتوانند از آن بهره مند گردند.



(آیاتی که دلالت دارد بر وجوب حجاب)
یکی آیه غض است در سوره نور آیه 30 : « قل للمومنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خیر بما تعملون و قل للمومنات یغضضن منم ابصارهن و یحفظن فروجهن و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ما ملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربه من الرجال او الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء و لا یضربن بارجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن و توبوا الی لله جمیعاً ایها المومنون لعلکم تفحون».

ای پیغمبر بگو به مردهای مومن بپوشانند چشمهای خود را از نامحرمان و آن چه جایز نیست نظر نمودن به آن و عورتهای خود را حفظ نمایند.
و بگو به زنهای مومنه چشم خود را از نگاه ناروا بپوشند و عورتهای خود را محفوظ نمائید و زینت و آرایش خود را جز آن چه ظاهر است آشکار ننمایند جز برای شوهران خود و پدران خود و پدران شوهر و پسران خود و پسران شوهران و برادران خود و پسران آنها و خواهر زاده های خود و زنان مسلمانها و زر خریدان خود و اتباع خانواده که رغبت بزنان ندارند( مثل پیرمردهای سال خورده) یا اطفالی که هنوز به حد تمیز نرسیده اند و بایست زنها محکم پای خود را به زمین نزنند که خلخال و زینت پنهان آنها آشکار شود و ای گروه مومنین به درگاه خدا توبه کنید شاید رستگار شوید.

و نیز در سوره نور آیه 59 زن های مسنه را از حکم حجاب معاف فرموده: « و القواعد من النساء اللاتی لا یرجون نکاحاً فلیس علیهن جناح ان یضعن ثیابعهن غیر متبرجان بزینه و ان یستعففن خیر لهن و الله سمیع علیم».

و زنهای پیری که امید ازدواج ندارند باکی نیست و گناه نکرده اند اگر روپوش خود را بردارند در صورتی که مقصود آنها نمایانیدن زینت نباشد و با این حال پیری اگر عفت خود را نگاه دارد برای آنها بهتر است و خداوند شنوا و بیناست.



در آیه اول خداوند به زن ها دستوراتی فرموده ، نخستین چشمهای خود را از نامحرم بپوشانند و عصمت خود را حفظ نمایند. دوم بایستی زن ها زینت خود را ظاهر نکنند مگر برای آن عده ای که در همین آیه استثناء شده و آنها را محارم نامند. سوم: زن ها باید مقنعه که در عرب متداول بوده و هنوز هم هست و بجای چهار قد ایرانی ها است مقنعه خود را بیاورند تا زیر گلو و سینه و گردن و گلوی خود را بپوشانند ، چهارم: زن ها بایستی ملایم و آهسته راه بروند برای آن که صدای خلخال آنها را که در عرب مرسوم بوده مردها نشنوند.

توضیح – زینتی که در این آیه دستور داده که ظاهر نکنند مگر برای محارم اگر چه بعض مفسرین حمل نموده اند بر محل زینت و بعضی زینت را اختصاص داده اند به طلا آلات مثل گوشواره و دست بند و گلو بند و امثال این ها ،لکن ظاهر عرفی زینت آن چیزی است که خود را به آن بیارایند و مزید بر حسن و جمال گرددد پس بنابراین معنی لباس الوان خوش دوخت و مد و آلاتی که به آن آرایش می کنند از قبیل پودر و ماتیک و امثال این ها از مصادیق زینت به شمار می رود زیرا که تمام آن ها مزید بر حسن و زیبائی زن می شود و بیشتر مورد توجه مردها قرار می گیرد و غرض شارع جلوگیری از آن است ، این است که زن مامور است آنها را ظاهر نکند.

در سوره احزاب آیه 33 خطاب به زن های پیغمبر است: « و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولی» (18)
و نیز در همین سوره آیه 52 : « و اذا سالتموهن متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب ذلکم اظهر لقلوبکم و قلوبهن».(19)

و نیز در سوره احزاب است:« یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المومنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذالک ادنی ان یعرفن فلا یوذین و کان الله غفوراً رحیماً».(20)
و باز در همین سوره خطاب به زن های پیغمبر صلی الله علیه و آله : ( اگر خدا ترس و با تقوی می باشید بایست نازک و نرم با مردها گفتگو ننمائید ، مبادا اشخاص بوالهوس به طمع افتند بلکه متین و پاکیزه گویئد).

این بود آیاتی چند از قرآن مجید که با ترجمه تحت اللفظی آن تذکر داده شد.

از بانوان تقاضا می نمائیم خود خانم ها این آیات را با هم جمع کنند و با فهم خودشان قضاوت کنند و انصاف دهند آیا این آیات با این همه تاکید دلالت ندارد بر وجوب حجاب؟

در صورتی که کم حکمی در قرآن باین صراحت و وضوح ذکر شده حتی نماز و روزه و زکوه که از ارکان دین اسلام به شمار می روند فقط در قرآن اشاره ای به آن فرموده و جزئیات آن را بیان ننموده است.

نمی دانم کسانی که مدعی اینند که حجاب از اسلام نیست و برای اثبات گفتار خود به یک سلسله حرفهای بی منطق متوسل شده اند و به گمان خود به دلیل و برهان وجوب حجاب را رد نموده اند به این آیات چه جواب می دهند؟

ببین در نظر شارع چقدر امر حجاب اهمیت دارد که با این که به زن امر فرموده خود را بپوشانند هم به زن و هم به مرد امر می فرماید نگاه به یک دیگر ننمایند.




و چون برای زن و مرد هر دو به حکم قرآن واجب است از نظر نمودن به یک دیگر خودداری نمایند، در جائی که مرد مخالفت نمود و به زن نگاه شهوت آمیز نمود ، زن برای این که (اعانت باثم) یعنی کمک در گناه وی نکرده باشد بایستی حتی صورت خود را از نظر وی محجوب گرداند زیرا که در جای خود مدلل شده که کمک نمودن در گناه، گناه است. و اگر معارضه به مثل نمایند و بگویند بنابرایم کرد هم بایستی خود را بپوشاند که زن نگاه شهوت آمیز به وی ننماید.

گوئیم چون عمده امور مملکت از قبیل تنظیم امور سیاسی ،اقتصادی، تجارت ، زراعت وکالت به عهده مرد است و با حجاب انجام دادن آن مشکل است، پس برای رفع ( عسر و حرج) این تکلیف از آنها برداشته شده ، لکن جل کار زن در خانه انجام می گیرد ، بلکه می توان گفت همان حجاب سبب می شود که زن کارهای اختصاصی خود را بهتر انجام دهد زیرا وقتی از کارهای خارجی مانع پیدا نمود به ناچار مشغول می شود به کارهای داخلی خود وانگهی برای مرد هم غیر از صورت که همیشه معمول بوده باز باشد جایز نیست در مقابل زنان غیر از محارم سر و بدن خود را مکشوف گردانند.


(18)- هر کسی را بهر کاری ساختند مهر آن را در دلش انداختند.
(19)- در خانه های خود بنشینید و مانند زمان جاهلیت ( که مردم وحشی بودند) آرایش و جلوه گری نکنند و زینت خود را وا نمود ننمایند.
(20)- هرگاه از زنان پیغمبر چیزی بخواهید از پس پرده طلب نمائید برای اینکه دل های شما و دل های آنها پاک و پاکیزه بماند.

ادامه دارد...



طرفداران کشف حجاب چه می گویند؟
گویند مفسده حجاب دو چیز است: یکی آن که حجاب مانع ترقی زن است و زن را از هر کمال و فضیلت محروم می گرداند و بزرگترین جلوگیر آنها از کسب علوم و صنایع و تجارت و فلاحت و آنچه موجب استقلال و سعادت آنها است همان حجاب است.

هر دانشمندی می داند که تعلیم و تعلم و کسب علوم به هیچ وجه منافات با حجاب ندارد و حجاب مربوط به رشد عقلی و عملی زن نیست ، مدارس دخترانه و پسرانه از هم ممتاز و جدا است و نیز زن هر گونه علمی و صنعتی را می تواند در منزل خود با کمال عفت و نجابت فرا گیرد اگر محتاج به مرد شد در پشت پرده به طوری که مواجه هم نباشند تحصیل نماید و به این ترتیب بهتر تحصیل علوم می شود زیرا اگر این طور شد تمام توجه به مطالب می شود و از مفسده نظر نیز محفوظ می ماند.

آری ما قبول داریم که زن با حجاب به خصوص با پوشانیدن صورت در جائی که منطقه مفسده باشد نمی تواند مشغول تجارت و ایالت و وکالت و باقی امور اجتماعی شود ، لکن به ناچار نوع انسان بایستی برای تنظیم امور تمدن دو قسمت شوند ، بعضی امور خارجی را انجام دهند و بعضی در اصلاح امور داخلی بپردازند و معلوم است که در سازمان خلقت طبیعت شالوده زن طوری خلقت شده که امور داخلی را بهتر می تواند انجام دهد و طبیعت مرد طوری است که برای امور خارجی بهتر است و چون امور (تشریعی) مطابق امور(تکوینی) است (21) لذا شرع اسلام امور معاش را به عهده مرد گذاشته و تنظیم امور داخلی را به عهده زن.

و بعضی گفته اند غرض اصلی از حجاب جلوگیری از زنا است و زنا در حجاب زیادتر می شود، زیرا به حکم آن که (الانسان حریص علی ما منع) انسان را از هر چه منع کنند بآن حریص تر می گردد و هر قدر زن خود را بپوشاند مرد حریص تر می شود که او را ببیند.

و روی این اصل می گویند حجاب از اسلام نیست ، لکن این حرف خلاف وجدان و تجربه است و مثل این است که بگویند اگر کسی جواهرات خود را در صندوق پنهان نکند ، و در کوچه و بازار پخش نماید بهتر محفوظ می ماند ، زیرا وقتی مانعی در کار نیامد کسی میل نمی کند دستبردی به آن ها بزند ، آری اگر قوه شهوت در بشر تمام شود دیگر مایل به نگاه نیست مگر از جهت حسن منظر.

هر کس در عمر خود چندین دفعه گل و ریاحین و مناظر زیبا دیده آیا چون مکرر دیده است دیگر مایل به دیدن نیست؟

21. ای پیغمبر صلی الله علیه و آله بگو به زنهای خود و دختران خود و زن های مومنین که (هنگام بیرون رفتن از خانه) خود را بپوشانند به چادر ها و رو پوشهای خود برای اینکه به حریت و عفت شناخته شوند تا از تعرض و اذیت ( مردمان هوس ران) محفوظ مانند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
(توضیح) جلابیب نام برده شده در این آیه در لغت و معنی برای آن کرده اند، یکی پارچه ایست کوچکتر از عباء که زن های عرب بر سر می انداختند و سر و سینه و طرف بازو و سینه آنها را می گرفت ، معنای دیگر جلباب پارچه بزرگی بوده بزرگتر از عباء مثل چادر که در عجم معمول است و زن های مسلمانان مامور شدند که خود را از نظر نامحرمان بآن بپوشانند.

ادامه دارد...



در بعضی جرائد دیدم نوشته بود تاسیس حجاب از زمان خلفای عباسی شده که آمیزش با ایرانی ها داشتند و حجاب را از آنها آموختند .

کدام عاقل منصفی قبول می کند که حکم به این مشکلی که به قول متجددین زنان را به روپوشی و زندانی دائمی وا دارد ، بدون اصل مسلمی و قانون محکمی انجام گیرد، در صورتی که طبیعت زن مایل به خود آرائی و جلوه گری است آن هم این طور عمومیت پیدا نماید و به تمام فرق مسلمین و ممالک اسلامی سرایت نماید.

نمی دانم حضراتی که چنین می گویند آیا آیاتی که در خصوص حجاب وارد شده که بعضی از آن را تذکر دادم و نیز به اخبار راجع به حجاب چه می گویند؟

آیا تعلیمات اسلام غیر از آن چه از قرآن و احادیث معلوم می شود از جای دیگر می توان استفاده نمود.

و چون در سابق حجاب و روپوشی از مسلمیات تمام فرق اسلامی به شمار می رفت لهذا علمای صدر اسلام کمتر در مقام ادله و بیان اخباری که در این خصوص رسیده بر آمده و متعرض خصوصیات آن می شدند لکن چون اخیراً مسئله حجاب خیلی اهمیت پیدا نموده بطوری که بعضی یا از روی جهل و نادانی یا تجاهل نموده و از روی اغراض شخصی منکر وجوب و مشروعیت آن شده اند و گویند اصلاً حجاب در شریعت نرسیده.



این است که علماء در مقام بر آمده و کتابهای بسیار راجع به حجاب تالیف نموده اند و در دسترس مردم گذارده اند و بهترین کتابی که در این زمینه تالیف گردیده کتاب ( سفینه النجات) است که از تالیفات فاضل دانشمند آقای ابوالفضل خراسانی است که الحق کتاب جامعی است مراجعه نمائید تا آن که بدانید حجاب در شریعت محمدی صلی الله علیه و آله خیلی اهمیت دارد و بیشتر فساد اخلاقی که امروز بین مردم شیوع پیدا نموده زیر سر بی عفتی و بی حیائی زن ها است.


و از عموم مسلمین که پای بند به دیانت اسلامند تقاضا می نمائیم که همت گمارند که این گم گشته را باز آرند که شاید اندازه ای از این وحشی گری و بی عفتی که سر تا سر ممالک اسلامی را گرفته و شیوع پیدا نموده جلوگیری شود.

ای مردهای با غیرت با ایمان که اندازه ای پای بند قرآن می باشید ببینید خداوند در کلام مجید ب شما چه دستور می دهد : « یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً و قودها الناس و الحجاره علیها ملائکه غلاظ شداد لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون».
خداوند در این آیه مبارکه به مومنین خطاب فرموده که خودتان و اهل بیت خودتان را نگاه دارید از آتشی که آتش گیرنده آن خود مردم می باشند وملائکه غلاظ و شدادی موکل بر آن آتشند که نا فرمانی از امر حق تعالی نمی نمایند و آن چه امر می فرماید اطاعت می نمایند.



پس به حکم قرآن شما بایستی جلو کنید از خانواده خودتان اگر زنهای شما یا دختر ها یا پسران شما به کج رفتند و بر خلاف حکم خدا عمل نمودند به هر ترتیبی که ممکن است آنها را از کج روی باز دارید لکن بایستی اول خود را از اعمال ناشایسته نگاه دارید سپس آنها را هدایت نمائید و گرنه کلام شما تاثیر ندارد.

خوب است حضرات متجددین عوض این که می گویند حجاب از اسلام نیست ، بفرمائید حجاب درتمدن اروپائی ها نیست، اگر این طور بگویند اروپا منشها زودتر بی حجابی را عملی می کنند همان تقلید بیگانگان است که ایرانی های بیچاره را به خاک سیاه نشانیده ( ای دو صد لعنت بر این تقلید باد).




خطاب به برادران دینی

خطاب به برادران دینی و ملی
به شما توصیه می نمایم هر یک از شما عفیفه پرهیزکار دارید از وی بسیار قدردانی کنید و وی را عزیز و محترم بدارید و از هیچ فداکاری درباره وی خودداری منمائید و بدانید که وی یک فرشته معنوی است در منزل شما که سعادت دنیوی رهین اوست البته می دانید مال و عرض و ناموس شما به دست همسر شماست اگر زن شما عفت خود را از دست داد و میل پیدا نمود همیشه آرایش کند و با لباسهای شیک و مد ، بلکه تقریباً عریان در معابر و خیابانها خود نمائی و جلوه گری کند با این حال چطور مطمئن می شوید که مال و عرض و ناموس شما محفوظ ماند.

اگر خوب دقت کنید می فهمید قسمت عمده بی عفتی های زنهای امروزه زیر سر مردهای سابق است که غالباً به نظر حقارت آمیز زن های محترم خود را می نگریستند و دختر معصومی که در منزل می آوردند از هیچ گونه آزاری نسبت به وی خودداری نمی نمودند ، روزها بایستی امور خانه را انجام دهد و شب ها بچه داری کند و بی خوابی کشد و زحمات وی را به هیچ وجه لایق تقدیس نمی دانستند و کسان شوهر نیز گویا وظیفه خود را چنین می دانستند که بایستی هر یک نیش زبانی به او نزنند و وی را آزار نمایند (اف) بر این عادت شوم ایرانی ها که دعوی مسلمانی می کنیم و از قانون اسلام و حقوق زنا شوئی که پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله مقرر فرموده هیچ خبر نداریم.

همین جفاهای مردها بود که زنها را جری نمود (فواره چون بلند شود سرنگون شود) اگر مردها زن عفیفه پرهیزکار خود را محترم دارند و با صداقت و مهربانی با وی رفتار کنند و امور معاش خانوادگی را تامین نمایند، گمان نمی کنم دیگر زن های نجیب میل نمایند با مردهای اجنبی روبرو شوند و با آنها دوستی پیدا کنند همان نشستن با شوهر و بچه های خود از هر لذتی در نظر آنها لذیذتر است.

با آن محبتی که در دل مادر نهفته چه شد که بعضی مادرها نوزاد عزیز خود را به دست دیگران می سپارند و خود در ادارات یا مغازه ها مشغول عملیات می شوند عامل بزرگ این فجیعه همان تعدی بعضی از مردها بوده که حقوق زنها را آن طوری که شارع مقدس دستور داده عملی نمی کردند.

خلاصه اگر مردها به زن محترم با تقوای خود به نظر تقدیس و تجلیل نظر نمایند ، زن های بی عفت می فهمند که شرافت و فضیلت زن مولود عفت و تقوای وی می باشد.



خطاب به خواهران دینی

خطاب به خواهران دینی و ملی
گمان نکنید اگر شما شیک و مد و بدون حجاب از منزل بیرون آئید شرافت مند می شوید و مردها به نظر تقدیس به شما نگاه می کنند ، همان کسانی که شما را خانم خطاب می کنند این ها روی اصل قوای شهوانی است و نگاه آنها نگاه شهوت آمیز است ، نه روی اصل فضیلت ، همان که با صورت بشاش شما را استقبال می کند و به شما دست می دهد و احترام می گذارد در دل شما را خانم بی عفت می داند و اگر قدری با غیرت باشد هیچ وقت امثال شما را به همسری نمی گیرد.

خواهر ، تو مسلمان ومسلمان زاده ای و مقدسات مذهب در تمام ملل محترم است خود را هدف تیر چشم های ناپاک بعض مردهای بی عفت قرار مده در خانه خود بنشین و مشغول انجام وظیفه خدا پسند خود باش و سعادت خود را تامین نما و مواظب باش که مبادا از آن زنهائی باشی که در حدیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده: (آخرالزمان که بدترین زمانها است زن هائی ظاهر می شوند با زینت نمایان و لباس پوشده اند ولی برهنه اند وآنها از دین خارجند داخل در فتنه و فسادند و به شهوات مایلند و در جهنم جاویدانند).

و نیز سعی نما که از آن زنهائی نباشی که به عمل رکیک تو دریای غضب پروردگار به تلاطم آید و بر مسلمان ها بلاء نازل گردد.

چنان چه در حدیث از رسول اکرم است که فرموده : وقتی کشف حجاب گردید زن ها مثل مردهای جوان از منزل بیرون آمدند و احکام قرآن تغییر داده شد منتظر بلاء باشید که بلاء بر شما می ریزد همان طوری که باران از ابر می ریزند آن وقت منتظر قیام قطب الاقطاب باشید.

ظاهراً مراد از قطب الاقطاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و این که فرموده زنها مثل مردهای جوان بیرون می آیند شاید مقصود این باشد که زن ها لباس مردهای جوان را می پوشند و موهای سر خود را مثل مدهای جوان کوتاه می کنند و بر زین که در بسیاری از اخبار اشاره دارد سوار می شوند و باین وضع بدون روپوش و حجاب از منزل بیرون می آیند وای به حال مردم آن زمان که اشخاص پرهیزکار نیز به آتش آنها می سوزند و چاره ای ندارند.

تو که خانم عفیفه مجلله هستی و هیچ قصد سوئی نداری چه داعی داری که مال خود و مال شوهر خود را صرف مد و تجملات گوناگون نمائی و هر روزی با چه زحمات فوق العاده ای خود را زینت داده مثل یک نفر مغازه دار صبح که می شود متاع خود را زینت می دهد و در معرض نمایش مشتری ها می گذارد ، خود را در معرض نمایش مرد و زن قرار می دهی (22) و چون در هر نظر گناه علی حده ای است حساب کن از منزل که بیرون می آئی تا برگردی چقدر گناه کرده ای.
ببین پیشوای ما بتول اطهر (فاطمه سلام الله علیها) دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله در جواب پدر بزرگوارش چه می گوید وقتی آن جناب از اصحاب سئوال فرمود: ( آیا برای زن چه عملی ازهمه چیز بهتر است ) کسی نتوانست جواب گوید خبر به فاطمه سلام الله علیها رسید می گوید: ( برای زن چیزی بهتر از این نیست که او مردی را نبیند و مردی او را نبیند).

اگر ما ادعای تشیع و اسلامیت داریم بایستی قدم پشت قدم اولیاء دین گذاریم و بروش آنها عمل نمائیم تا خوشبخت ترین مردم باشیم، در همین جا مطلب راجع به حجاب را خاتمه می دهیم و اینک شروع می کنیم در رکن سوم.

22. یعنی احکام شرع با امور طبیعی مطایق است.




معاد

رکن سوم اسلام معاد است
معاد به حسب معنای لغوی و عرفی رجوع و بازگشت به چیزی است که از وی اعراض ومفارقت شده باشد و در عرف شرع عبارت از زنده شده در قیامت با همین بدن طبیعی دنیوی و انتقال از عالم برزخ به عالم آخرت پس از خراب شدن این عالم و معاد نسبت به انسان دومعنی دارد یکی را معاد جسمانی گویند و دیگری را معاد روحانی.

و مقصود از معاد جسمانی رجوع و بازگشت انسان است به بدن جسمانی و آن حیات دیگری است که در آن وقت به امر حق تعالی به انسان افاضه می شود و او زنده می شود به زندگی جاویدانی همیشگی.

و مقصود از معاد روحانی بازگشت انسان است به اصل خود که آن عالم ما فوق الطبیعه و عالم و روحانیات است.

و معاد به هر دو معنی درباره انسان محقق است زیرا که حق تعالی از هر عالمی نمونه ای در بشر نهاده است و باید هر فردی از افراد بشر از عالمی به عالمی و از مرحله ای به مرحله ای سیر داده شود تا برسد به منتهای درجه کمالی که در کمون وی استعداد آن گذاشته شده زیرا که بشر بلکه در عالم در استکمال است همیشه رو به کمال می رود و معاد عبارت از آخرین سیر وی و منتهی کمال هر کسی است که در قیامت جامع کمالات و دارای تمام خصوصیات جسمانی و روحانی می گردد ، در سوره توبه آیه 95 فرموده: « ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعلمون».(23)

و چنان چه از آیات و اخبار و حکم عقل معلوم می شود انسان در قیامت با نفس و روح و بدنی که دردنیا زندگی می نمود و از اول عمر تا آخر با او بوده محشور می گردد.

بلکه در عالم برزخ با بدن مثالی که جوهر این بدن محسوس است و مثل روغن در شیر و عطر در گل پنهان است زیست می نماید و تا این عالم باقی است آن بدن مثالی با روح همراه است.



و پس از آن که بقاء این عالم عنصری به پایان رسید چنان چه از آیات قرآنی و احادیثی که بطور تواتر به ما رسیده معلوم می شود به امر حق سبحانه اسرافیل در صور می دمد و زمین به شدت می لرزد و تمام اهل زمین و اهل آسمان ها می میرند و این عالم محسوس از هم پاشیده می شود و کوه ها پراکنده می شوند مثل پشم زده شده و زمین زیر و رو می گردد و جانداری در روی زمین باقی نمی ماند و آن وقت نداء « لمن الملک الیوم لله الواحد القهار». (24) بلند می شود ، در کلام مجید فرموده: « و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا ما شاء الله ثم نفخ فیه اخری فاذا هم قیام ینظرون».(25)

و از امام جعفر صادق علیه السلام چنین نقل می کنند که در پاسخ از سئوال این که (آیا روح پس از تهی کردن قالب باقی می ماند یا فانی می گردد). فرمود: باقی است تا وقتی که نفخه صور دمیده می شود در آن وقت اشیاء باطل می گردند و نه حس باقی می ماند و نه محسوس ، پس از آن اشیاء بر می گردند همان طوری که اول ایجاد شده بودند و بین نفخه اول و نفخه دوم چهارصد سال طول می کشد.

و چون امر معاد یکی ازاصول دیانت به شمار می رود و اصول دین تقلید پذیر نیست لهذا بایستی اقلاً اصول و کلیات آن از روی برهان عقلی باشد لکن چون عقل بشر ضعیف است و راهی برای جزئیات و خصوصیات هر یک از نشآت عوالم بعد از مرگ ندارد و نیز نمی تواند تصور نماید که نحوه موجودیت خود و دیگران در آن نشآه قیامت به چه کیفیت است این است که نسبت به موارد جزئیات و کیفیات آن نشآه بایستی به دلیل نقلی یعنی قرآن و اخبار قناعت نمود.

23. من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال(سعدی)
24. پس از مردن باز گردیده می شوید به سوی خدائی که دانا و عالم به پنهان و آشکار است.
25. از برای کیست ملک، امروز مخصوص به خدای یگانه قهار است.

ادامه دارد...


دلیل بر معاد چیست؟
دلیل ما برای اثبات این که انسان پس از مردن باقی است و حقیقت و هویت وی فناء پذیر نیست دو چیز است برهان عقلی و برهان نقلی، برهان عقلی هر دانشمند عاقلی می فهمد که جهان و گردش آن بازی نیست و سری دارد و در پس این پرده داستان دیگری است زیرا که بدیهی و واضح است این عالم و این عناصر و این چرخیدن اوضاع عالم بگرد هم چیز خود سرانه ای نیست و اثر طبیعت بی شعور نمی باشد بلکه غایت و فائده بزرگی در نظر است و جای تردید نیست که فائده این اوضاع و این کره ها وجود انسان است.

آیا هیچ عاقلی تصدیق می نماید که فائده وجود کون با این عظمت و نظام حیرت بخش که هزاران فکر عمیق به کوچکتر اسرار خلقت ان نمی رسد پس از چندی بدون ثمر و فائده فانی گردد و از بین برود.

آیا کار لغو و عبثی بالاتر از این می شود انسانی به ید قدرت الهی خلق شده با این همه رموز و اسراری که در کالبد بدن وی تعبیه شده غیر از اسرار و مراتب روحانی ونفسانی او بعد از مشقتهای فوق العاده که در مدت حیات بایستی متحمل گردد پس از آن که به کمال رسید بمیرد و فانی گردد.



و این مثل این ماند که کسی عمارت بسیار عالی مجللی بناء کند و پس از زحمات فوق العاده وقتی عمارت تمام گردید بزند خراب کند آیا هیچ سفیه و نادانی چنین می کند.

کسی که خدا را به علم و عدالت و حکمت شناخت البته تصدیق می کند که عبث و بیهوده کاری در ساحت کبریائی او روا نیست و البته انسان را برای امر بزرگی خلق فرموده و آن همان حیات جاویدانی و نعمت های همیشگی است که عابد اهل ایمان و تقوی می گردد.


بلکه انکار معاد به عینه انکار مبدء است و لازمه ایمان به مبدء، ایمان به معاد و عالم قیامت است و
کسی که منکر معاد شد انکار صفات حق تعالی را مثل علم و قدرت و عدالت نموده زیرا که عدل الهی مقتضی است که حق مظلوم را از ظالم بگیرد و در این عالم کاملاً مراعات این مطلب نمی شود پس به مقتضای عدل الهی بایستی عالم دیگری باشد که حق مظلوم از ظالم گرفته شود و علم و حکمت مقتضی است که از کار عبث و بیهوده منزه و مبراء باشد و تصدیق به این صفات به عینه تصدیق به معاد است.

اگر گفته شود به برهان عقلی و وجدان سری همین قدر می توانیم ثابت کنیم که انسان پس از مرگ فانی نمی شود و پس از این عالم عالمی است لکن از کجا می توان ثابت نمود که هر فردی با روح و بدن وارد قیامت می شود ، اگر معاد را روحانی صرف بگیریم و تمام امور اخروی حتی بهشت و جهنم را نیز روحانی صرف بگیریم چه مانعی دارد.

گوئیم به برهان عقلی و نقلی ثابت می نمائیم که انسان در قیامت با روح و بدن محشور می گردد نه با روح تنها.

ادامه دارد...



انسان ترکیب شده از روح و بدن است
هر عاقلی در خود حس می نماید که دارای روح و بدن است اگر روح از وی گرفته شود جمادی و مرده ای می گردد بی حس و حرکت و اگر روح بدون بدن باقی ماند داخل مجردات می شود و دیگر وی را انسان نمی گویند حتی در عالم برزخ روح و روان آدمی با بدن مثالی که جوهر همین بدن است باقی است اگر نیکوکار مومن باشد متنعم و اگر بد عمل و خطاکار باشد معذب است تا قیامت بر پا گردد و عود نماید به همین بدن محسوس برای آن که به کیفر و مجازات اعمال خود برسد و قیامت که منتهی سیر کمال انسانست بایستی جنبه جسمانی و روحانی هر دو به کمال برسد این است که نعمتهای بهشتی برای متقین به قدری لذیذ و فرح بخش است که در قرآن در وصف آن فرموده: « فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین جزاء بما کانوا یعملون».(26)

و در اخبار در وصف نعمتهای آن فرموده اند: نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بخاطر احدی خطور نموده.

و همین طور مقایسه کن عذاب های جهنم و آن چه برای کفار و اشقیاء مهیا گردیده که نه گوش تاب شنیدن دارد و نه زبان یارای گفتن پناه می بریم به خدا از شر قیامت.

26. وقتی نفخه دمیده می شود در صور تمام موجودات زمین و آسمان از شدت هول می میرند مگر کسی را که خدا بخواهد ، پس از آن نفخه دیگری دمیده می شود و در آن هنگام قیامت بر پا می گردد.




برهان نقلی و آیات قرآنی

برهان نقلی و آیات قرآنی
آیات قرآنی و احادیث راجع به قیامت و عود ارواح به اجسامشان به قدری زیاد است که احصاء و شماره نمی توان نمود و از ضروریات دین و منکر آن را کافر و از اسلام خارج دانند.

اینک برای نمونه سه آیه ذکر می نمایم
در سوره یس پس از آن که اعرابی استخوان پوسیده ای آورد نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و گفت : این استخوان پوسیده و چطور در قیامت زنده می شود خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله شد که بگو: زنده می کند او را کسی که خلق نمود او را دفعه اول زیرا که او به هر چیزی دانا است.

در سوره اعراف فرموده: در زمین حیات می یابید و در زمین می میرید و از زمین بیرون می آئید.

در سوره عنکبوت آیا ندیدید چگونه ابتداء خلق نمود پس بر می گرداند آنها را و این مطلب بر خدا آسان است. و در این خصوص اخبار نیز متجاوز از حد و حصر است .

از ابی جعفر علیه السلام نقل می کنند که از جمله مواعظی که لقمان به پسر خود نمود این بود که گفت: ای پسرک من اگر تو را شکی است در مردن خواب را از خود رفع نما و هرگز قدرت نداری و اگر در تو شکی است از مبعوث شدن از خواب بیدار مشو هرگز قدرت نداری و اگر تو در این مطلب فکر کنی می دانی که نفس تو به دست غیر تو است و جز این نیست که خواب به منزله مرگ است و بیداری بعد از خواب به منزله مبعوث شدن بعد از موت.


ادامه دارد...



کشفیات جدیده از دو راه معاد را تائید می نماید
یکی آن که در علوم طبیعی ثابت شده که در این عالم هیچ چیز معدوم نمی گردد ، هر حرکت کوچک و بزرگی هر صورت و جوهرو عرضی و هر نفس و صدائی در فضاء عالم باقی است و مضمحل نمی گردد به طوری که گویند اگر آلت میرب الصوت (رادیو) تکمیل شود ممکن است حرفهای آدم ابوالبشر علیه السلام و غیر او را برای ما نقل کنند چنان چه در صددند که کلمات داوود پیغمبر علیه السلام را در جو هوا بگیرند و این شاهد بر کلام حق تعالی است که فرمود: « لا یغادر صغیره و لا کبیره الا احصیها». (27)
« و وجدوا ما عملوا حاضراً».(28)

پس از اینجا معلوم می شود که به مردن چیزی از انسان معدوم نمی گردد تا اینکه بگویند: ( اعاده معدوم محال است).
و دیگر آن که در این دوره به خوبی کشف شده که انسان در تحلیل و ترکیب دائمی است علی الدوام سلولهای زنده که بدن او را تشکیل می دهند می میرند و در عوض سلولهای زنده دیگری جای آن ها را می گیرند پس انسان در ایام زندگی همیشه در موت و حیات است در مدت چند روز به کلی بدن وی عوض می شود مثلاً کسی که پنجاه یا شصت سال عمر کند چندین مرتبه بدن او عوض شده و با این حال او همان شخص است که وقتی طفل و وقتی پیر است و این یکی از اسرار خلقت به شمار می رود.

پس چه مانعی دارد بگوئیم در قیامت به امر پروردگار سلول های تازه در ماده بدن انسان پدید می گردد و آدمی حیات جدیدی پیدا می کند و غرض از بیان این مطالب رفع استبعاد معاد است و این که اسلام تکلم به امور غیر معقوله نمی کند وگرنه تعلیمات اسلامی ما را بی نیاز نموده از استشهاد به کلام غیر.

27. نمی داند کسی آن چه را برای وی مخفی نموده اند از آنچه چشم ها را روشن می کند جزای اعمال نیکی که کرده اند.
28. واگذار نمی شود کوچک و نه بزرگی مگر آنکه شمرده می شود.
ومردم آنچه کرده اند از خوب و بد حاضر می بینند.

ادامه دارد...




مراحل و عقبات قیامت
چنان چه از آیات و اخبار بسیار معلوم می شود وقتی قیامت بر پا شد و به امر حق تعالی مردم سر از قبر بیرون آوردند مراحل و منازلی دارند که بایستی طی نمایند، و یکی از آنها (صراط) است و در بعض اخبار تصریح می نماید. صراط دو قسم است ، صراط دردنیا و صراط در آخرت ، صراط در دنیا توحید و معرفت به حق تعالی است و صراط در آخرت همان جسری است که کشیده شده است بین بهشت و جهنم. و معرفت حقیقی برای احدی میسر نمی شود مگر به عمل نمودن به سیرت محمدی صلی الله علیه و آله و خلفای آن بزرگوار.

شکی نیست هر کس در این عالم در طریق هدایت باشد و در تمام دقایق زندگانی مراقب اعمال خود گردد و در جستجوی حقیقت و شناسائی حق تعالی قدم پشت قدم اولیای دین گذارد و رشته علقه خود را به واصلان حرم قدس الهی محکم گرداند چنان چه در قرآن خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که ( بگو طریق من طریق مستقیم است متابعت نمائید مرا و به راه های دیگر مروید که متفرق می شوید) همچه کسی البته کامیاب خواهد شد و به آسانی از صراط قیامت می گذرد.

و پیدا نمودن راه مستقیم اگر چه دشوار و پیمودن آن دشوارتر است و شاید به همین باشد آن چه در احادیث بسیار از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده که : ( صراط از مو باریک تر و از شمشیر برنده ترو از شب تاریک تر است). لکن انسان تا در این عالم حیات دارد راه هدایت به سوی وی باز است تنها نفس ما و آرزو و آمال طبیعیه ما حائل و جلوگیر ما است.

خلاصه صراط در قیامت جسری است کشیده شده بین بهشت و جهنم و آن صورت طریق مشی ما است در دنیا اگر به طریق مستقیم حرکت نمودیم و در اعمال و افعال از طریق حق انحراف نبودیم از صراط آخرت مثل برق می گذریم لکن
اگر در دنیا در طریق مستقیم سیر ننمودیم در قیامت نیز پای ما در صراط می لغزد و به درک جهنم می افتیم(نعوذ بالله).

انسان هر قدر در این عالم در طریق معرفت حق تعالی و بندگی او سریعتر حرکت کند و جهات روحانی خود را قوی تر و لطیف تر گرداند و از قید شهوات نفسانی و طبیعی وارسته تر گردید در قیامت از صراط تندتر حرکت می کند، چنان چه در اخبار به ما رسیده که بعضی مثل برق جهنده ، بعضی چون باد تند رو، بعضی مثل پیادگان ، بعضی چون اسب تندرو ، بعضی چون اطفال چهار دست و پا ، بعضی آویخته در جهنم ، بعضی به قدم اول در جهنم می افتند.



میزان در قیامت

میزان در قیامت
در سوره انبیاء فرموده: ( در روز قیامت مقرر می نمائیم میزان عدل را پس ستم نمی شود به کسی از حق او اگر چه عمل وی به قدر وزن یک دانه ( خردل) باشد آن را حاضر می گردانیم).

در سوره اعراف فرموده: وزن در روز قیامت حق است کسی که میزان عمل وی در قیامت سنگین باشد رستگار است و کسی که میزان عمل وی سبک باشد ضرر و خسران برده و به آیات ما ستم نموده.

و باید دانست که میزان هر شیء چیزی است که آن شیئی به آن سنجیده می شود تا آن که اندازه آن معلوم گردد و نیز میزان هر چیزی بایستی از سنخ همان چیز باشد ، چنان چه میزان اجسام ترازو و قپان و غیره است و میزان علم (منطق) است که صحت و فساد براهین به آن شناخته می شود و عقل کل میزان همه چیز است ،
حضرت امیر علیه السلام فرموده: ( من میزان قیامتم) وای بحال ما و شرمندگی ما که در قیامت اعمال و اخلاق ما را بسنجند با اعمال و اخلاق اولیای حق تعالی.

شخص عاقل بایستی همیشه مراقب اعمال و افعال خود باشد و انسان کامل را میزان و معیار اعمال و اخلاق خود قرار دهد و به روش او عمل نماید تا آنکه راه سعادت خود را بیابد.






حساب در قیامت

حساب در قیامت
آیات و اخبار در ثبوت آن بی شمار است از جمله آنها در قرآن مجید فرموده: ( اگر ظاهر کنید آن چه در نفسهای شما است یا مخفی دارید خداوند حساب آن را می نماید پس از آن می آمرزد هر که را بخواهد و عذاب می کند هر که را بخواهد و خدا بر هر چیزی توانا است).

و از رسول اکرم صلی الله علیه و آله است که فرموده: در روز قیامت عبد قدمی بر نمی دارد مگر آن که از چهار چیز از وی پرسش می نمایند ، یکی از عمر او که در چه چیز صرف نمودی و یکی از جوانی او که در چه عملی مصروف نمودی و یکی از مال او که از کجا آوردی و در چه مصرف خرج نمودی و یکی از دوستی اهل بیت من.


و مقصود از حساب قیامت جمع نمودن اعمال مردم و سنجش بین خوب و بد آنها است.


و چنان چه از اخبار بسیار معلوم می شود از جهت احاطه علم و سعه قدرت حق تعالی در یک لحظه حساب تمام خلائق کشیده می شود ( و هو اسرع الحاسبین) و سجل اعمال هر کس نزد خودش حاضر می شود.




بهشت و جهنم

بهشت و جهنم
آخرین قدم انسان و منتهای سیر هر فردی از بشر یا محل و مقامی است که آن را بهشت نامند یا محلی است که آن را جهنم گویند ، بهشت را درجاتی است چنان چه جهنم را درکاتی است و آدم جهنمی اگر چه به کمال انسانیت نرسیده و از مقام شامخی که برای وی مهیا شده خود را محروم نموده لکن در شقاوت به منتهی درجه کمال رسیده به این جهت مستحق جهنم و عذاب ابدی گردیده است.

و به قسمت اولیه بهشت منقسم به دو قسمت است ، قسمتی از آن اختصاص به مقربین دارد و بزرگترین نعمت اهل آن مشاهده انوار احدیت و ملاحظه لمعات اشراق سرمدی است و کسانی که در این عالم کوشش تمام در معارف الهی نموده اند و از نعمت معرفت الهی قدری برخوردار گردیده اند لکن احتیاجات ضروری مانع شده از تکمیل آن ، در آخرت کامل می گردند و معارف ایشان در آن نشأه قیامت به درجه مشاهده می رسد یعنی به قلب خود آثار جمال الهی را مشاهده می نمایند و از آن محظوظ می گردند و لذت می برند بطوری که ( نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بخاطر احدی خطور نموده).

و قسمت دیگر بهشتی است که برای مومنین نیکوکار که آنها را اهل یمین گویند مهیا شده اگر چه مقربین نیز از آن نعمت های جسمانی حظ کامل دارند لکن نزد ایشان نعمتهای جسمانی نسبت به حظ مشاهده انوار جلال خداوندی ارزشی ندارد و چنین اشخاص در دنیا هم اعتنائی به نعمت های جسمانی ندارند مگر به قدر احتیاج و ناچاری.

خلاصه نعمت های بهشت ولذائذ و حظوظی که عاید اهل آن می شود از حیطه تصور بشر خارج است لهذا آن چه در وصف بهشت گفته شود ضرب المثل است و آن قدری که در خور فهم بشر بوده در قرآن کریم و کلمات اهل عصمت در اوصاف نعمتهای بهشت و نکال جهنم بیان نموده اند.

خلاصه به طوری که از قرآن مجید و اخبار بسیار استفاده می شود اهل بهشت دارای حیات جاودانی و به لذائذ روحانی و جسمانی همیشه محظوظند و دائماً درلذت و خوشی می باشند به طوری که کوچک تر ناملایمی و نگرانی برای آنها تصور ندارد در سوره زخرف آیه 71 فرموده: ( در آن بهشت است آن چه را که شخص مایل به اوست و آن چه را که چشم از نگاه به او لذت می برد).

ادامه دارد...




...
اما اهل جهنم و بدکاران و سیه بختان چنان در ضیق و ظلمت نفس گرفتارند و دستها به گردنها بسته زنجیرها و غلهای آتشین در گردن آنها به طوری که احدی قدرت بر تکلم ندارد و اعضاء و جوارح به اذن حق تعالی شهادت می دهند و ملائکه به آنها توبیخ و سرزنش می نمایند.

و آدم جهنمی از جهت خباثت نفس و تعلق به دنیا میل می کند به چیزی که بر ضرر وی تمام می شود چنان چه از اخبار معلوم می شود که جهنمی تشنه می گردد آب می طلبد از (غسلین) که مشروب اهل جهنم است به وی می خورانند به مجرد آشامیدن تمام گوشت صورت و دهان وی فرو می ریزد و آن آبی است که اگر قطره ای از آن بر کوه های دنیا ریخته شود گداخته می گردد.

همین طوری که نعیم اهل بهشت از قسمت حظوظ روحانی و جسمانی فوق حد بیان و توصیف است و انسان تا وقتی که مقید به عالم طبیعت است از ادراک حقیقت آن عاجز است ، همین طور سختی جهنم و المی که در اثر اعمال زشت و اخلاق ناپسندیده از قبل حاکم روز جزا مترتب می گردد در خور توصیف نیست ( من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش).



عدل

اول از اصول مذهب عدل است
عدل به معنای لغوی قرار دادن هر چیزی است به جای خود و به معنای عرفی جور و ستم ننمودن و مراعات حقوق نمودن.

اگر چه احدی از مسلمین خدا را ظالم و ستمکار نمی داند همه در مقام این اند که خدا را از هر عیب و نقصی تنزیه و تقدیس نمایند لکن بعضی از سنی ها که آن ها را اشاعره گویند معتقدند که احدی مختار در اعمال خود نیست بنده هر چه کند خدا کرده و با این که مجبور در عمل بد است او را به جهنم می برد و این را ظلم نمی دانند زیرا که هر چه هست ملک اوست و کسی حق ندارد اعتراض بر او وارد نماید و چون لازمه این کلام این می شود که خداوند به بندگان گنه کار ظلم کند زیرا عملی که از روی اختیار نباشد مجازات بر آن عین ظلم و ستم است این است که عدل را اختصاص به مذهب امامیه داده اند و حضرات امامیه را عدلیه گویند.




چند اعتراض عامیانه

چند اعتراض عامیانه و پاسخ آن
بعضی از بی خردان از روی نفهمی اعتراضاتی بر مقدرات الهی و نظام خلقت می کنند و کلماتی به زبان جاری می نمایند که بوی کفر می دهد زیرا که بازگشت آن به انکار عدالت حق تعالی می گردد و آن بسیار است که بعضی از آن را در اینجا با جواب آن تذکر می دهم.

1- مقتضای کرم و رافت خداوندی این است که همه را خوب و عاقل و دانشمند خلقت نماید چرا مردم را به تفاوت آفرید بعضی عاقل و خردمند بعضی سفیه و نفهم بعضی خوشبخت و خوش اقبال بعضی بدبخت و بی شانس بعضی غنی و ثروتمند بعضی فقیر و بینوا.

2- شیطان را چرا آفرید و او را بر ما مسلط نمود می دانست که شیطان بنی آدم را اغواء می نماید ، اگر شیطان نبود که ما را فریب دهد بهتر می توانستیم به اوامر حق تعالی عمل نمائیم و خدای مهربان به مقتضای کرم و لطف خود بایست اسباب هدایت ماها را فراهم نماید نه اسباب ضلالت و گمراهی ما را.


3- خداوند در ازل می دانست ما گنه کار می گردیم و علم او خلاف ندارد پس ماها به علم سابق حق تعالی گنه کار می شویم تقصیر ما چیست.

4- اگر در چیزی مصلحت است البته موجود می گردد و اگر مصلحت در آن نیست هرگز موجودنمی شود ، پس بنابراین دعا و تضرع و طلب حاجت نمودن ما چه تاثیری دارد.

5- اگر هیچ امری بدون اراده و اختیار حق تعالی تخقق نپذیرد ایمان و کفر هر دو به خواست و اراده او انجام می گردد ، تقصیر عبد چیست، نه مومن استحقاق ثواب دارد و نه کافر مستحق عذاب.


6- اگر خداوند هر کاری را از روی حکمت و مصلحت می کند چه مصلحتی در وجود کافر است که او را خلق فرموده و در قیامت وی را به عذاب ابدی گرفتار می نماید و این عین ظلم است نسبت باو نه کرم ، و غیر اینها از اعتراضات احمقانه ای است که بعضی می نمایند.



ادامه دارد...



دو اعتراض اول عامیانه
1- مقتضای کرم و رافت خداوندی این است که همه را خوب و عاقل و دانشمند خلقت نماید چرا مردم را به تفاوت آفرید بعضی عاقل و خردمند بعضی سفیه و نفهم بعضی خوشبخت و خوش اقبال بعضی بدبخت و بی شانس بعضی غنی و ثروتمند بعضی فقیر و بینوا؟

2- شیطان را چرا آفرید و او را بر ما مسلط نمود می دانست که شیطان بنی آدم را اغواء می نماید ؟، اگر شیطان نبود که ما را فریب دهد بهتر می توانستیم به اوامر حق تعالی عمل نمائیم و خدای مهربان به مقتضای کرم و لطف خود بایست اسباب هدایت ماها را فراهم نماید نه اسباب ضلالت و گمراهی ما را.

پاسخ دو اعتراض اول

نخستین بایستی بدانیم که عدل به معنی درست کاری و تعدیل و توازن در امور است ، عادل کسی را گوئیم که هر چیزی را در مرتبه خود و به حد خود قرار دهد و توازن و تعادل در امور را مراعات نماید.

عیب کار این جاست که ماها امور عالم را یک چشمه می نگریم ، یعنی چشم خود بینی و خود خواهی، قصور فهم ما اجازه نمی دهد ، که از مقاصد شخصی خود صرف نظر نمائیم ، و نظر خود را وسیع گردانیم و نظام عالم را تحت تدبر و تفکر قرار دهیم، تا آن که بفهمیم و ایمان داشته باشیم که امور کلیه عالم روی میزان اعتدال و قاعده مضبوطی استوار گردیده.

چشم خود را بمال و بیدار شو و مجموعه عالم را تحت تدبر قرار بده تا بفهمی که مساوات میان افراد بشر محال و مخالفت نظام خلقت است ، اگر سر سوزنی بر غیر اینکه هست واقع می شد آن وقت جنبده ای در عالم بقاء و ثبات پیدا نمی نمود.

در عالم خوب و بد ، زشت و زیبا مثل دو کفه ترازو بایستی مقابل هم باشند ، اگر در عالم خوب نبود بد ابداً وجود پیدا نمی نمود و اگر بد نبود خوبی نمایش نداشت ، اگر شور نمک و تلخی تریاک نبود کجا شیرینی شکر ظاهر می شد.

این است که در مثل گویند ( با هر موسی ای فرعونی هست) نیک و بد ، زشت و زیبا مثل دو نقطه پرگار بدور هم می چرخند، هر جا حسن و صفاتی است در مقابلش زشتی و پلیدی است ، اگر شب نبود روز معنی نداشت ،اگر روز نبود شبی در کار نبود.

پس از این بیانات جواب اول اعتراض بخوبی داده می شود که مقتضای نظام این عالم منوط به این است که مردم در خلقت متفاوت باشند، این است که هر کس مایل به شغلی و عملی گشته و در انجام آن می شتابد.

اگر همه مردم دانشمند و بزرگ منش بودند، البته همگی مایل می گردیدند به انجام امور بزرگ، مثل سیاست، وزارت ،ایالت ، تجارت ، آن وقت امور دیگر اجتماعی بزمین می ماند.

و نیز اگر همه ثروت مند و مال دار یا همه فقیر و بینوا بودند امور عالم مختل می گردید.

ادامه دارد...




ادامه پاسخ دو اعتراض اول

پس مربی عالم و ناظم امور بنی آدم بایستی هر کسی را به طرزی خاص و شکلی مخصوص خلقت فرماید ، و از روی حکمت وی را مایل گرداند به کاری که در خور طبیعت وی است تا آنکه امور عالم مرتب گردد. ( هر کسی را بهر کاری ساختند مهر آن را در دلش انداختند)

خلاصه نظام کلیه عالم روی همین پایه قرار گرفته که مردم در شکل و اندام، در اخلاق و ملکات، در سعادت و شقاوت، در بخت و اقبال ، در عمل و کردار ، در سلیقه و میل ، در ثروت و فقر ، در خوشی و نا خوشی ، در صحت ومرض ، در همه چیز مختلف باشند اگر غیر از این بود عالم روی میزان تعادل و قانون منظم استوار نمی کردید.

و بایست دانست که شیطان مسلط بر انسان نیست و سلطنتی بر بشر ندارد ، چنان چه در قرآن مجید اشاره دارد از قول خود شیطان که در قیامت به پیروان خود می گوید: ( ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و لوموا انفسکم) من بر شما سلطنتی نداشتم همین قدر شما را دعوت بر خلاف کردم شما اجابت نمودید پس بایست خود را ملامت کنید نه مرا.

ادامه دارد...




فایل: 

ادامه پاسخ به اعتراضات عامیانه
3- خداوند در ازل می دانست ما گنه کار می گردیم و علم او خلاف ندارد پس ماها به علم سابق حق تعالی گنه کار می شویم تقصیر ما چیست؟


پاسخ اعتراض سوم

آری البته خداوند در ازل می دانست که ماها گنه کار می گردیم و مستحق عذاب می شویم، لکن علم او سبب گناه ما نمی شود، زیرا چنان چه در محل خود مبرهن گردیده علم تابع معلوم است نه سبب وجود معلوم ، یعنی امری که واقع است علم به آن تعلق می گیرد این که خداوند در علم سابقش گذشته که فلانی کافر یا فاسق می گردد دانستن او سبب کفر یا فسق وی نمی شود ، او خود به اراده و اختیار خودش کفر وفسق را اختیار می نماید ، لکن البته خداوند می داند که این طور می شود.

ادامه دارد...




ادامه پاسخ به اعتراضات عامیانه
4- اگر در چیزی مصلحت است البته موجود می گردد و اگر مصلحت در آن نیست هرگز موجودنمی شود ، پس بنابراین دعا و تضرع و طلب حاجت نمودن ما چه تاثیری دارد؟

پاسخ اعتراض چهارم

جای شبهه و تردید نیست که آنچه در وی مصلحت و حکمت است واقع می گردد و آن چه مصلحت در آن نیست هرگز ایجاد نمی گردد ، و این که ماها مامور می باشیم به دعاء و تضرع و طلب در وی اسراری است که چون در این جا بنا بر اختصار است به ناچار از بیان آن خودداری می نمائیم ، همین قدر گوئیم شاید یکی از اسراری که ماها مامور به دعا شده ایم این باشد که چون هیچ امری بدون حکمت و مصلحت ایجاد نمی گردد ، و بعضی امور به ضمیمه دعاء و طلب مصلحت دار می گردد، وقتی دست نیازمندی به درخانه بی نیاز خداوندی دراز نمودیم و از او طلب نمودیم مستحق عطا می گردیم آن وقت اگر مصلحت بر خلاف خواهش ما نباشد به مقتضای کرم خداوندیش عنایت می فرماید، لکن اگر به هیچ وجه مصلحت در مامول ما نباشد عطا نمی فرماید ، و این نیز عین لطف و کرم اوست که ماها را به دعاء فرموده برای این که به این سبب راهی به حضرت حق پیدا نمائیم و با او آشنا گردیم این است که مامور به دعاء گشته ایم و دعاء یکی از عبادت به شمار می رود بلکه اساس عبادت است.

ادامه دارد...



ادامه پاسخ به اعتراضات عامیانه
5- اگر هیچ امری بدون اراده و اختیار حق تعالی تخقق نپذیرد ایمان و کفر هر دو به خواست و اراده او انجام می گردد ، تقصیر عبد چیست، نه مومن استحقاق ثواب دارد و نه کافر مستحق عذاب.

پاسخ اعتراض پنجم

این مطلب راجع به مسئله جبر و تفویض است و اینجا جای بیان آن نیست ، همین قدر بایست بدانی که آن چه در عالم واقع می گردد ، اگر چه به خواست خداوند انجام می گیرد لکن افعالی که از انسان به اراده و اختیار خودش سر می زند چون مشیت الله بر این قرار گرفته که بشر مختار باشد در افعال خود اینجا اراده حق تعالی تابع تصمیم عبد می گردد ، وقتی انسان مصمم شد برای انجام دادن کاری ، آن وقت به اراده و خواست حق تعالی آن عمل صورت خارجی می گیرد.

اگر اراده و اختیار عبد در عملش مدخلیت نداشت ، عقاب و ثواب معنی نداشت بلکه وعد و وعید نیز بی محل بود ، چگونه تصور می شود که خدای عادل مهربان بنده ضعیف خود را وادار نماید به عمل زشتی و بپا داشت آن وی را مجازات نماید ، علاوه بر این که این ظلم است ، اصلاً این عمل عقلائی نیست ، هیچ سفیهی چنین نمی کند چه جای خدای مهربان،

از معصوم سئوال می شود آیا مردم مجبورند در اعمال خود که هر چه بکنند به اراداۀ حق تعالی واقع می گردد که ارادۀ عبد مدخلیت در وقوع فعل ندارد ، یا هر چه بکنند به اراده خود می کنند که اراده حق تعالی در این جا مدخلیت ندارد ، حضرتش در پاسخ فرمود این دو قسم هیچ کدام درست نیست.( لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین) چیزی است بین این دو.

و نیز هر کس رجوع به وجدان خود نماید می فهمد در اعمال و افعال خود به هیچ وجه مجبور نیست.

به قول مولوی:

این که گوئی این کنم یا آن کنم*** این دلیل اختیار است ای صنم


ادامه دارد...




ادامه پاسخ به اعتراضات عامیانه
6-
اگر خداوند هر کاری را از روی حکمت و مصلحت می کند چه مصلحتی در وجود کافر است که او را خلق فرموده و در قیامت وی را به عذاب ابدی گرفتار می نماید و این عین ظلم است نسبت به او نه کرم ، و غیر اینها از اعتراضات احمقانه ای است که بعضی می نمایند.
پاسخ اعتراض ششم
در حکمت وجود کافر دو جهت تصور می شود، یکی نظام عالم که چون قانون طبیعت به حسب حکمت و علم ازلی الهی اقتضاء نموده که بیشتری از افراد بشر کافر و مشرک و فاسق باشند ، اگر آنها خلقت نمی گشتند ، و فقط مردمان صالح شایسته به وجود می آمدند ، عالم طبیعیات و مادیات هرگز مرتب و منظم نمی گردید ، بلکه اصلاً انسان کاملی نیز به وجود نمی آمد زیرا تمام موجودات عالم مثل حلقه های زنجیر به هم پیوستگی دارند ، پس از اینجا می توان فهمید که هر چه در عالم خلقت گردیده مقدمه و پیش رو انسان کامل است و غرض از خلقت عالم پیدایش وی است چنان چه در حدیث قدسی خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله است: ( لولاک لما خلقت الافلاک) اگر تو نبودی آسمان و زمین را خلقت نکرده بودم . حکمت دیگر در خلقت کفار استعداد و امکان ذاتی آنها فیض است، اگر فیض وجود حق آنها را نمی گرفت منع فیض می شد ، و منع فیض از قبل فیاض مطلق محال است.

و چون حکمت الهی اقتضاء بشر در اعمال و حرکات خود مختار باشد بشر را به حال خود واگذاشته، یعنی وی را مجبور در اعمال و افعالش از خوب یا بد ننموده لکن اسباب هدایت او را به احسن وجه فراهم نموده ( انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً) پس از آن که حق تعالی راه نمائی و اسباب هدایت بشر را فراهم آورد کسی که به راه کج برود تقصیر از خود اوست خداوند حجت را بر خلق تمام کرده، و رحمت رحمانی او تمام موجودات را فرا گرفته و هر کسی را به قدر فهمش و عقلش تکلیف فرموه، و مجازات اخروی نیز به قدر فهم بشر است ، کسی که قصور فهم دارد به طوری که نمی تواند حق و باطل را امتیاز دهد معلوم نیست همچه کسی در قیامت مخلد در جهنم باشد ، آری البته کسی که بتواند تمیز بین حق و باطل دهد و از روی عناد و کبر یا عصبیت زیر بار حق نرود مقصر و مستوجب عذاب است.

ادامه این مطلب در پست بعدی
...

...
خلاصه عدل یکی از صفات (ثبوتیه) و اوصاف جمالیه حق تعالی است و به دو دلیل خدا را عادل می دانیم یکی آن که ظلم و ستم نمودن نقص است و ناشی از نقطه ضعف و از صفات قبیحه ممکنات به شمار می رود و حق تعالی منزه و مبراء از تمام نقائص امکانی است.

و دیگر آن که
چنان چه از مشاهده معلوم می شود منشأ ظلم دو چیز است یکی جهل و نادانی و دیگر احتیاج و عجز و هیچ کدام در حق تعالی روا نیست کسی که خدا را عالم و بی نیاز دانست چگونه نسبت ظلم باو می دهد.

در قرآن کریم فرموده: « ان الله لا یظلم مثقال ذره» و امثال این آیات بسیار است که خداوند را از صفت ظلم تنزیه نموده است.

بعضی به زبان می گویند خدا عادل است لکن وقتی چیزی مصادف با میل آنها نشد اگر به زبان اظهار نکنند به دل اعتراض با خدا دارند و گمان می کنند خدا به آنها ظلم نموده و این ناشی از سستی ایمانست و یکی از علامت ایمان کامل این است که مومن در همه حال راضی و خشنود است و می داند که هر چه برای او تقدیر شده عین صلاح و حکمت است ظلم و ستمی نسبت به وی نشده است.




امامت

دوم از اصول مذهب امامت است
امامت نیز مثل نبوت دو قسم است ، امامت عامه و امامت خاصه ، امامت عامه این است که آیا بعد از هر پیغمبری به حکم عقل امام و خلیفه لازم است یا نه؟

امامت عامه – نخستین در اینجا بطور بسیار مختصر و ساده اشاره به چند اصل می نمایم: اصل اول- امامت یعنی چه؟ امام کسی را گویند که بعد از پیغمبر جانشین و خلیفه و زمام دار قانون شریعت او باشد و فرق بین پیغمبر و امام این است که پیغمبر از طرف حق تعالی مقنن قانون است و امام حافظ و نگهبان و مجری قوانینی است که آن پیغمبر صلی الله علیه و آله آورده است.

(اصل دوم) خلافی نیست بین مسلمین که بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله برای اجرای قانون شریعت و حفظ تمدن اسلامی محتاج به خلیفه و امام می باشیم زیرا دینی که جامع کلیه امور دنیوی و اخروی بشر است و تا قیامت بایستی باقی باشد و نیز دشمن ها در کمین گاه پی فرصت می گردند نمی شود بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله بدون رئیس و نگهبان باشد.

(اصل سوم) آیا به حکم عقل تعیین خلیفه و امام باید بدست مردم باشد یا بایستی خود پیغمبر به امر حق تعالی ولی عهدی برای خود تعیین نماید. در اینجا بین شیعه و سنی اختلاف است سنی مذهب می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و تعیین خلیفه ننمود و امر خلافت را به دست مردم واگذار نمود هر که را جماعت مومنین خواستند خلیفه قرار دهند و اجماع بر آن قرار گرفت و با او بیعت کردند او امام و خلیفه پیغمبر و واجب الاطاعه می شود.
شیعه می گوید: خلافت و امامت منصب الهی است تعیین شخص آن را باید پیغمبر صلی الله علیه و آله به اذن خداوند نماید.

(اصل چهار) آیا به چه صفات و خصوصیاتی امام لایق این منصب الهی می شود.
در اینجا نیز بین شیعه و سنی نزاع است، شیعه گوید بایستی امام در تمام فضائل و مناقب افضل از تمام مردم باشد زیرا به حکم عقل (ترجیح مرجوح بر راجح قبیح است) یعنی اگر در بین رعیت کسی یافت شود که در بعضی صفات افضل از امام یا مساوی با اوست معقول نیست و عقلاء قبیح می دانند که آدم پستی امام و پیشوا باشد بر شخص فاضل بالاتر از او و سنی افضلیت امام را در تمام جهات شرط نمی دانند در صورتی که تمام عقلای عالم ( ترجیح مرجوح بر راجح و نیز ترجیح بلا مرجح را) قبیح می دانند.




موضوع قفل شده است