قابل توجه مادرهای حال و آینده: سرباز امام زمان بچه اش رو چطور تربیت می کنه؟

تب‌های اولیه

57 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اصل ششم:

فرهنگ صـرفه جـویی را از کـودکی در فـرزنـدانمان نـــهادینه کنیم. آنها از کودکی باید بیاموزند که منابع مالی باید در جـــای درست آن هزینه شود نه اینکه هدر رود. دیروز قبض برق خانه آمد. مامان ریحانه گفت: "بابا می دونی قبض برقمون این ماه چقدر شده." گفتم: "نــه" گفت:
"هزار و صد تومان" ریحانه هـــم داشت بــه حـــرفامون گــوش می داد. گـــفتم: "مامان می دونی خیلیش به خاطر
زحمتهای ریحانه است. دخــــترمون هیچ وقت اجـــــازه نـــمی ده لامپ اضافه ای توی خونه روشن باشه. تلویزیون و
کامپیوتر هم هیچ وقت بی دلیل روشن نیست." بعد هم به ریـحانه گفتم: "بابا می دونی چی شده ؟" گفت: "چی
شده بابا؟" گفتم: "چون همیشه لامپهای اضافه رو با کمک ریـــحانه جون خاموش می کنیم الان باید کمتر پول برق
بدیم و با پولش می تونیم کارهای بهتری بکنیم. مثلا اون ظرفهای کوچولویی که شهروند دیده بــــــــودی و خـوشت
اومده بود رو برات بخریم." و ریحانه حسابی خوشحال شد. مامان ریحانه گفت: "بابا دخترمون توی مــــــــــصرف آب
هم صرفه جویی می کنه. هیچ وقت موقعی که دستهاش رو داره می شوره یا مسواک می زنه شیر آب رو بــــــاز
نمی گذاره." ریحانه هم که منتظر تمام شدن حرف مامانش بود گفت: "بابا حالا کی می ریم شهروند اون ظرفهای
کوچولو رو برام بخری ؟" گفتم: "بابا همین امروز"

اصل هفتم:

در برخی موارد برای رفع عادت بد کودک لازم است تا با او مثل خودش رفتار شود تا به خوبی همه چیز را درک کند.
ماجرا چند ماه پیش آغاز شد موقعی که با مامان ریحانه کار داشتم و گفتم: "عزیز، می شه لطف کنی ..." هـــنوز
حرفم تمام نشده بود که ریحانه گفت: "بابا چرا به مامان گفتی عزیز. فقط به من باید بگی عزیز چون من عزیز توام"
اون موقع هیچ وقت فکر نمیکردم رفع این مشکل یعنی حساس بودن او به کلمات محبت آمیز اینقدر دشوار بــاشه.
توی این مدت به روش های زیادی روی آوردیم. توضیح دادیم. از روش های غیر مستقیم ازجمله نمایش اســــتفاده
کردیم اما افاقه نکرد. تا اینکه چند روز پیش با مامان ریحانه تصمیم گرفتیم با ریحانه مثل خود او رفتار کنیم. این بـود
که به ریحانه گفتم: " عزیز..." هنوز حرفم تمام نشده بود که مامان ریحانه طبق قرارمون گفت: "بابا چرا به ریحانه
گفتی عزیز. دیگه نباید بگی. من ناراحت میشم " ریحانه اول کار این موضوع را شوخی گرفت اما بعد که دید مساله
جدیه به فکر فرو رفت. اومد پیش من و در گوشم گفت: "بابا یواشکی در گوشم بگو عزیز اینجوری مامان هم متوجه
نمی شه که ناراحت بشه." گفتم نه بابا. تو دوست داری من یواشکی در گوش مامان بگم عزیز" خلاصه ریـــــحانه
اون شب بهش سخت گذشت و چند دقیقه طول نکشید که تسلیم شد.
روز بعد برای اینکه ریحانه تصمیم جدید خودش که "کلمه عزیز دیگه اشکالی نداره" رو فراموش نکنه وقتی از سر کار
بر گشتم به مامان ریحانه گفتم: "مامان اینجوری چه خوب شد. دیگه من راحت می تونم به ریحانه بگم عزیز و شما
هم ناراحت نمی شی اگه به مامان هم بگم ریحانه جون ناراحت نمی شه" ریحانه هم گفت: بابا حالا امتحان کــن
ببین من ناراحت می شم یا نه." من هم به مامان ریحانه گفتم: "عزیز..." ریحانه گفت: "بابا چرا گفتی" هنوز کاملا
شوکه نشده بودم که ریحانه خندید و ادامه داد: "بابا شوخی کردم. دیگه هیچ اشکالی نداره که به مامان بگی
عزیز."

ادامه اصل هفتم:

هیچ کدام از ما خاطره خوشی از رفتن به دندانپزشکی نداریم. به کودکانمان کمک کنیم تا دندانهای ســــــــالمتری داشته باشند و کمتر این خاطرات تلخ را تجربه کنند.
وقتی ریحانه به دنیا اومد قرار گذاشتیم از موقعی که اولین دندونش دراومد، مراقبت از دندونهاش رو آغاز کــــــنیم.
خیلی زود اون زمان فرا رسید. اون موقع نمی شد اون یک دندون رو مسواک زد این بود که با انگشت تــــــــمیز، با
احتیاط دندونش رو تمیز می کردیم. بعد که دندونهاش بیشتر شد و خودش هم کمی بزرگتر، از مسواک استفاده
کردیم. ولی کار به این راحتی هم نبود چون بچه ها اصولا از مسواک زدن خوششون نمی یاد. برخی کـــــــتابهای
تربیتی کشمکش بین والدین و فرزند برای مسواک زدن رو به جنگ مسواک تعبیر کرده اند. اینجاست که خــلاقیت
ها آغاز شد. سعی می کردیم با روشهای مختلف اونو راضی به مسواک زدن کنیم. هر روشی طول عمری داشت
و پس از یک مدت کارایی خودش رو از دست می داد و مجبور بودیم متناسب با سنش، روش دیگه ای ابداع کنیم
ولی هر طور بود مسواک زده می شد. اما برخی روشهایی که به کار بردیم:
* یه مدت مسابقه می گذاشتیم که کی برنده می شه.
* یه مدت از شمارش استفاده می کردیم. مثلا مامان ریحانه تا ده می شمرد و ما هم تــــــــــــوی ایـــن مـــــدت
فرصت داشتیم مسواک بزنیم. بعضی شبها که ریحانه کم حوصله بود و زیر بار مــــسواک زدن نـــمی رفت وقــــتی
بــهش می گفتیم: "امشب چون خسته ای، فقط تا پنج می شمریم" راضی می شد. بعضی شــبها هــــــم ازش
می خواستیم خودش عدد شمارش رو تعیین کنه.
* بعضی وقتها ساعت رومیزی رو جلو ریحانه می گذاشتیم و عقربه ثانیه شمار رو ملاک قرار می دادیم که چند بار
دور کامل بزند که برای ریحانه جذابیت خوبی داشت.
* بعضی وقتها هم مامان ریحانه می گفت: "بابا من که دختر خوبیم می رم مسواکم رو بزنم" هنوز این حرفـــــــش
تموم نمی شد که ریحانه سریعتر می دوید به سمت مسواک و می گفت: "بابا منم دختر خوبیم"
* یــک روش جالب که عمر زیادی هم داشت این بود که به ریحانه گفتیم مسواک که زده می شــــــــه "اوخولوها"
فــــــــرار می کنن و وقتی ریحانه مسواک می زد من یا مامان ریحانه صدای آه و ناله "اوخولوها" رو درمی آوردیم و
وقتی دست از کار می کشید صدای خوشحالی "اوخولوها"رو. ("اوخولو" اسمی است که مـــــــــا روی باکتریهای
مخرب دندان گذاشته ایم. ریحانه به خوبی با این اسم ارتباط برقرار کرد)
* یه مدت هم برای ریحانه جایزه تعیین کردیم. به ازای هر شب که مسواک می زد یک آدمک مهربون روی وایت برد
می کشیدیم و وقتی آدمکها ۵ تا می شد یه جایزه می خریدیم.
ضمن این کارها چند کار مهم جانبی هم کردیم:
* اول اینکه سعی کردیم زیاد شکلات نخریم. برای میهمانی ها هم ترجیحا چیزهای دیگه ای جــایگزین می کردیم
چون وقتی شکلات در منزل باشه کودک تا اونها رو تموم نکنه دست بردار نیست.
* موقعی که ریحانه هوس شکلات می کرد حتما براش می خریدیم ولی با او شرط می کردیم که در اولین فرصت
دندانهاش رو مسواک بزنه.
* خریدن کتاب داستانهایی که مربوط به مسواک زدن بود.
* تعویض هر چند وقت یکبار مسواک برای جذاب شدن کار
* دیگه اینکه وقتی فهمیده تر شد براش توضیح دادیم که اصلا چرا باید مسواک بزنیم
* مهمتر اینکه او رو به دندانپزشکی بردیم تا متوجه بشه اگه مواظب دندونهاش نباشه چه اتفاقی می افته. یعنی
همون روش قرار دادن کودک در موقعیت که بسیار هم کارایی داره. البته اینکار باید با ظرافت خاصی صورت بگیره و
نباید فضای ترس و وحشت برای کودک ایجاد کرد. بهتره او با دندانپزشک دوست بشه و خود دندانپزشک هــــــمه
چیز رو براش توضیح بده.
نکته جالبی که باید بگم اینه که ریحانه تقریبا از سن دو سالگی برای تمیز کردن دندانهاش هر شب مـــــــــــــراحل
چهارگانه را انجام می داد:
* مسواک زدن
* کمانه دندان کشیدن (کمانه دندان نخ دندانهای آماده ای است که در بسته های ۵۰ یا صد تایی در داروخانه ها
عرضه می شه. کمانه دندان به شکل اف انگلیسی است )
* تمیز کردن دندان و لسه با انگشت تمیز آغشته به کمی نمک
* تمیز کردن زبان
یکبار که برای ترمیم یکی از دندونهام به دندانپزشکی رفته بودم ریحانه رو هم برای اینکه در موقعیت قرار بگیره بـــــا
خودم بردم. با دندانپزشک دوست شد. وقتی دندانپزشک ازش پرسید که آیا مرتب مسواک می زنه یا نه ریــــحانه
فورا گفت: " من هر شب چهار تا کار می کنم. اول مسواک می زنم. بعدش کمانه دندون می زنم. بعد هم نمک و
آخر سر هم زبونم رو تمیز می کنم" دکتر که از این حرف ریحانه خیلی خوشش اومده بود ذوق زده شد و یه هـــزار
تومانی به ریحانه داد و گفت: "با این پول دوست دارم یه خوراکی خیلی خوشمزه برا خودت بخری البته نه شکلات"

[h=2]اصل هشتم:[/h]با ایجاد تصویرهای ذهنی مناسب در کودکان می توان به آنها کمک کرد تا مسائل را در حد یک کودک به خــــــوبی درک کنند. در واقع شما با این کار از روانشناسی تصویر ذهنی یا علم "سایکوسیبرنتیک" استفاده کرده اید کـــــــه
معجزه می کند.
در کـــــــتاب "روانشناسی خلاقیت" اثر "ماکسول مالتز" با این روش آشنا شدم. مطلبی از این کتاب مرا بهت زده
کرد:
"در کودکـــستان فورسایت سنت لوئیس با مدیریت خانم مری دون بار کودکان ۳ تا ۶ ساله بی آنکه بدانند مفاهیم
سایکوسیبرنتیک را می آمــوزند. چندی پیش از این کودکستان دیدن کردم و بشدت تحت تاثیر آموزشهایی کــــــــه
بچه ها می دیدند و عاداتی که پـــیدا می کردند قرار گرفتم. مدیر کودکـــستان تـعریف می کرد که گــــــــروهی از
بچه های ۶ ساله به هزار زحمت از شن و ماسه خانه ای درست کرده بودند و کودک ۳ ساله ای بی آنکه بــــداند
چه می کند در فرصت صرف نهار آن را خراب می کـــــــند. آنـــگاه پـــــسرهای ۶ ساله در مقام توضیح و توجیه کار
پسرک ۳ ساله می خــــــواستند مدیر را متقاعد کنند که او تقصیری نداشته و نمی دانسته که چه می کند. یکی
از آنها گفته بود مهم نیست خانه دیگری می سازیم قول می دهم از اولی هم بهتر شود."
از زمانیکه احــــــساس کردم ریحانه حرفهام رو می فهمه از هر فرصتی استفاده می کنم تــــــا همه چیر رو براش
توضیح بدم. اين توضيحات باعث مي شه تصویر ذهنی مناسب و کاملی درباره مسائل مختلف پیدا کـــــنه و درك و
فهمش بيشتر بشه. حدود دو ماه پیش وقتی ريحانه در خیابان خیلی بلند گفت: "بابا اون خانوم رو مي بيني چه
كار بدي كرده براي بچش چيپس خريده" براش كاملا توضيح دادم كه چرا نبايد اين حرف رو با صداي بـــــلند بزنه و
اون تصوير ذهني كاملي پيدا كرد كه اين كار پسنديده نيست و موجب دلخوري آدما مي شه. امروز بعد از دو ماه
اين تصوير ذهني به كار ريحانه آمد. توي راه پيرزني رو ديديم كه خيلي خميده بود. آهسته به ريحانه گفتم: "بابا
ببين اگه ورزش نكنيم وقتي پير بشيم مثل اين پيرزن ..." هنوز حرفم تمام نشده بود كه ريحانه با صداي آهسته
گفت: "بابا يواش بگو ممكنه ناراحت بشه" و اشاره به سنگي كه جلوي پامون بود كرد و گفت: "بابا اگه بلند بگي
اين سنگ، سياهه اشكال نداره ولي اگه بلند بگي اين پيرزن پشتش خمیده است ناراحت مي شه".

[h=2]اصل نهم: [/h]وقتی از کودک می خواهیم کاری را انجام بدهد یا او را از انجام کاری باز می داریم بهتر است علت آن را هـــــــــــم بــرایش توضیح دهیم. در این صورت کودک بهتر حرف ما را گوش می کند. مـــا خـــودمان به خوبی عـــلت انــــــجام
شدن یا نشدن کــار را می دانیم ولی کودک معمولا از همه جا بی خبر است.
هیچ وقت یادم نمی ره در دوره راهنمایی معلم ریاضی داشتیم که همیشه مسائل جدید ریاضی رو چون خــــودش
خوب بلد بود پای تخته تند تند حل می کرد و از ما انتظار داشت همون موقع همه رو تند تند یاد بگبریم. او هیچ وقت
موقعیت بچه های کلاس رو درک نمی کرد. همون موقع بود که به خودم قول دادم اگه یه روزی معلم شدم حـــتما
سعی کنم بچه ها رو درک کنم. من معلم نشدم علیرغم همه علاقه ای که به این کار داشتم. یعنی تـــــقدیر این
بود. اما خدا دختری بهم داد که حالا توی زندگی یه جورایی معلمش هستم و قولم هم یادم نرفته.
* امروز ظهر سر ناهار ریحانه غذاش رو نمی خورد و بازیگوشی می کرد. یادم اومد بهتره به جای اینکه مرتب بهش
بگیم ریحانه غذات رو بخور، براش توضیح بدیم که اصلا چرا باید غذا بخوره شاید بهتر به حرفمون گوش کنه. گــــفتم:
"ریحانه جون گیاه ها رو دیدی وقتی آب بهشون می دیم چه زود بزرگ می شن." گفت: "بابا بگو رشد می کــنن."
گفتم: "باشه. چه زود رشد می کنن." گفت: "بابا غذای گیاه ها آبه ؟" گفتم: "آب و مواد غذایی که توی خـــاکه"
و بعد ادامه دادم: "ریــحانه تو هم اگه مرتب غذا و میوه و چیزهای خوب بخوری زود بزرگ می شی و کــــمتر مریض
می شی. درختهای بزرگ رو دیدی وقتی باد می یاد یه تکون کوچولو می خورن اما درخــتهایی که ضعیف اند حتی
ممکنه بشکنند. ما هم وقتی خوب غذا بخوریم و مثل یه درخت بزرگ و قوی بشیم مریضی ها وقتی بیان سراغمون
در برابرشون مقاومت می کنیم."
ریحانه پس از این که گفتگوهامون تموم شد به خوبی شروع به غذا خوردن کرد. چهره اش موقع غـــــــــــذا خوردن
متفاوت از همیشه بود. مثل دانش آموزی که یه مساله سخت ریاضی رو به خوبی یاد گرفته و حالا خـــــــوشحاله.
هر از چند گاهی هم دستش رو به بازوهاش می زد و می گفت: "بابا ببین دارم قوی می شم." جالبتر اینکـه الان
که مشغول نوشتن این پست هستم و ساعت حدود هشت شبه یه سری توی آشپزخونه زدم دیدم ریــــــــحانه با
علاقه و اشتها داره تخم مرغی رو که مامان مهربونش براش درست کرده می خوره. وقتی منو دید گفت: "بـــابــــا
می خوام زود بزرگ شم و کمتر هم مریض بشم."

اصل دهم:

در رفتار با کودکتان صبوری کنید و به جای عصبانی شدن دنبال راه حل بگردید. نتیجه ای که عایدتان می شود
آنقدر شیرین است که حتما تشویق می شوید این اصل را همیشه رعایت کنید.
امـــــشب وقـتی وارد اتاق ریــحانه شـــدم دیدم داره روی دیـــوار کمدش که تازه هم رنگ شده با خودکار نقاشی
می کشه. جای عصبانی شدن به این فکر کردم که درست ترین رفتار در این شرایط چی می تونه باشه. یاد اصـل
بیست و یکم افتادم و اینکه این طفل معصوم از همه جا بی خبره و نمی دونه که این کار درست نیست و بــــــــاید
براش توضیح داد. اما یادم اومد که خیلی پیشتر این مساله اتفاق افتاد و من براش توضیح دادم. بـــــا خودم گــفتم
واقعا با یکی دو بار توضیح دادن نباید از بچه انتظار داشت که اشتباهی رو هیچ وقت تکرار نکنه. بـــاید صبوری کرد و
باز هم به روشهای مختلف توضیح داد.
گفتم: "ریحانه جون داری چیکار می کنی بابا ؟" گفت: "دارم نقاشی می کشم." گـــــــــــــــــفتم: "مهربونم تو که
یه دفتر نقاشی خوشگل داری. می تونی همه چیزهایی رو که دوست داری توش بکشی." و بـــــــعد ادامه دادم:
"دختر گلم می دونی چرا نباید روی دیوار کمد نقاشی بکشیم؟" گفت: "چرا بابا ؟" گفتم: "چــــــون کمدمون زشت
می شه و وقتی نگاش کنیم دلمون می گیره ضمن اینکه وقتی مهمون بیاد خونمون، خجالت می کشیم که دیــوار
کمدمون کثیفه." گفت: "بابا بیا نمایشش رو بازی کنیم." و بعد نمایش شروع شد.
ریحانه از من خواست تا به مامان نگم که این کار رو کرده. گفتم: "دختر گلم تو که نمی دونستی. الان کــــــه برات
توضیح دادم دیگه متوجه شدی و اینکار رو نمی کنی. به خاطر همین مامان ناراحت نمی شه. بریم به مامان بگیم تا
با کمک همدیگه دیوار کمد رو تمیز کنیم." گفت: "باشه" پیش مامان رفتیم و همه چیز رو براش تعریف کـــــــــردم و
گفتم که ریحانه الان که متوجه شده دیگه قول داده این کار رو نکنه. مامان هم ریحانه رو بخشید و با کمک خـــــود
ریحانه دیوار کمد تمییز شد. همکاری او در این کار باعث شد تا متوجه سختی کار بشه و بهتر بتونه مساله رو درک
کنه.