گفتید که شب خواب میبنیم به فرض غذای خوشمزه ای رو داریم میل میکنیم . خب اگه جسم مادیمون جزئ از حقیقت وجودیمون نیست پس چرا صبح که از خواب بیدار میشم, اون سیراب شدنمون رو حس نمیکنیم؟ اتفاقا برعکس تازه , دلمون هوس همون غذا رو میکنه !
سلام برادر
عرض کردم که بنا بر آیه شریفه "و نفخت فیه من روحی"،حقیقت انسان روح اللهی است، اما بدن رابطه ای تنگاتنگ با روح دارد، چون حقیقتا و تکوینا یکی از مراتب وجودی انسان است.
یعنی حقیقت انسان، تکوینا مدبر و واسطه فیض و حیات مراتب دیگر خود می باشد.
اما مرتبه اش فوق همه اینهاست
اتمها ، تکوینا تحت تدبیر روح الله قرار می گیرند،اما شان و رتبه و ظرفیت وجودی آنها ، عنصری است و سبحان الله که مقام روح اللهی به اتم الله آلوده شود
اگر معاد جسمانی بازگشت به همین بدن مادی است، و تناسخ هم بازگشت به بدنی مادی است، حال تفاوت این دو در چیست؟
مباحث زیادی مطرح شد که به حواشی مختلف می پرداخت، اما ما حصل ظاهرا این باشد که در طول تاریخ، اصل این سوال ، غلط انداز بوده و جوابها را به بیراهه کشانده است.
تناسخ باطلی که اصحاب اندیشه ها و ادیان انحرافی بدان قائلند، از تعلق روح در همین دنیا به بدن عنصری دیگری دم می زند، در حالیکه بحث معاد قرآنی اساسا چیز دیگری است.
بنده سعی می کنم در چند عنوان، معاد جسمانی قرآنی و معمای معاد جسمانی را جمع بندی کنم:
1- معاد قرآنی بازگشت به خاک است یا در عروج خود معنی می شود؟
2- حقیقت انسان روح الله است یا خاک یا ترکیب از این دو؟
3- اساسا جایگاه بحث بدن خاکی در معاد جسمانی کجاست؟
4- زمین و خاک دنیا مرده است آیا این ماده، همان طور که پایه بدن خاکی است، بدن آخرتی را تشکیل خواهد داد یا حیات آخرت سراسر حیات است و لذا بدنی متناسب با خود می طلبد؟
5- اساسا حقیقت مرگ چیست؟ اگر حقیقت مرگ واضح شود نحوه معاد و نوع جسم بهتر خود را نشان خواهد داد.
6- آیا فقط یک مرگ داریم و معاد زنده شدن پس از این مرگ است یا مرگهای دیگری هم داریم؟ در آن صورت زنده شدن پس از مرگ، به کدام مرگ متعلق خواهد بود؟
در خلال مباحث فوق تقریبا مشخص می شود که چرا و در چه موقفی، روح صاحب بدن خاکی خواهد شد و چه زمانی و چرا آن را ترک می گوید و آیا امکان تناسخ و بازگشت روح به همین بدن مادی امکان دارد یا خیر.
اجمالا آنکه روح در سیر تنزلی و قوس نزول که حق برای تمام حقایق متنزله مشخص کرده است، پا به عالم خاک می گذارد و عنصر را در قالب بدن مادی خود، تحت سلطه و سیطره ای تکوینی در می آورد و حقیقتا آن را جزو مراتب وجودی اش می سازد تا با بهره مندی از آن، با ظهور کردن در قالب "نفسِ پس از بدن"، قوس صعود را آغاز کند و با عبور از امتحانات و ادای حق حیات دنیوی، به سعادت ها و گشایشهای اخروی برسد. وقتی "اجل" و "امد" او که بر اساس ظرفیت خاص هر کدام از ارواح و نفوس و بازه ای مناسب برای بالفعل شدن و ظهور دادن و از اجمال به تفصیل در آوردن کمالات و حیثیات مندمج روح است تمام شد، عالم عنصر را رها می کند و عروج نهایی و قطعی بی بازگشت را آغاز می کند. این همان مرگ است که انتقال روح از عالمی به عالم دیگر می باشد.
پس بدنی که از عنصر ساخته است یکی از مراتب وجودی اوست و تکوینا نمی تواند با بدنی که دیگری ساخته است مرتبط شود و در صورت رها کردن بدن، دیگر توان بازگشت به عالم عناصر را ندارد، زیرا ورود به عالم ماده برای ظهور و بعبارتی فعلیت قوای اوست و در نتیجه ترک عالم ماده، ناشی از فعلیت قوای خواهد بود. از این رو تکوینا نه می تواند رابطه ذات و مرتبه ای از ذات را با بدن دیگری برقرار کند و نه پس از انتقال از این عالم، امکان بازگشت به مرحله قبل و بالقوه شدن برای او ممکن خواهد بود.
طی چند پست، موارد بالا را بیشتر توضیح خواهم داد:
در بحث معاد قاطبه متکلمین قائل به معاد جسمانی اند . یعنی انسان در آخرت و قیامت با همین بدن مادی بلکه با اجزاء همین بدن محشور می شود.
[h=3]1)معاد قرآنی، در جا زدن در خاک یا عروج به حقایق برتر با امتحاناتی در ظرف عالم ماده[/h]بنا بر آیات شریفه قرآن، عالم خلقت و امورات هستی، "من الله" تنزل می کند و سپس "الی الله" عروج و رجعت می کند. روح هم یکی از همین حقایق است که حیات قبل از دنیا و بعد از دنیای او را باید در همین چارچوب ملاحظه و تفسیر نمود:
المعارج 4: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَة.
السجدة 5: يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
سبأ 2: َیعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ الرَّحيمُ الْغَفُورُ
الحديد 4: هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير.
بنا بر این، معاد و نسبت روح و بدن و نفس و جسم و مجرد و ماده را باید در این چارچوب نگاه کنیم. یعنی در یک قوس نزول و سپس یک قوس صعود.
هیچ آیه ای قیامت و عود الی الله را به معنی بازگشت دوباره به خاک معنی نمی کند. چیزی که عروج کرده است، چرا باید دوباره تنزل کند؟ هیچ آیه و روایتی و هیچ برهان عقلی این نحوه معاد را تایید نمی کند.
اصلا در نگاه قرآنی این فهم متکلمین یک خطای بزرگ و تحریف بنیان افکن است.
یعنی انسان در آخرت و قیامت با همین بدن مادی بلکه با اجزاء همین بدن محشور می شود. اشکالات زیادی بر این معنای از معاد جسمانی وارد است از جمله شبهه آکل و ماکول که پاسخ آن آرزوی برخی متکلمان بوده است
2)حقیقت انسان: روح الله یا اتم الله
فهم مساله معاد یک نکته مهم دیگر هم دارد. آیا حقیقت انسان روح اللهی است یا ترکیبی از روح الله و جسم خاکی عنصری اتمی؟
این سوال را آیاتی مانند " الحجر 29: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ" که در صوره ص آیه 72 هم آمده است به وضوح جواب می دهند. زیرا حقیقت انسانی، به نفخ "روحی" یعنی روح الله آغاز می شود و البته بطور تکوینی و هستی شناختی، با مراتب مادون و عنصری نیز در هم تنیده است، اما مراتب انسان، جزو وجود انسان هستند، که در واقع شوون و تفاصیل حقیقت برتر انسانی، به حساب می آیند نه حقیقت او.
آیاتی مانند " الله یتوفی الانفس حین موتها"هم به طور کامل تعارض اتم الله با روح الله را برطرف می کنند. زیرا نشان می دهند که در مرگ، عین شیء (نفس) به طور کامل اخذ می شود (توفی) و عروج داده می شود. زیرا اگر شبهه ای هم باقی مانده بود که خاک جزو حقیقت انسان است، پس دیگر تعبیر توفی و اخذ کامل شیء برای مرگ درست نبود.
اما اینکه روح در آخرت به بدن نیاز دارد در این بیان علامه طباطبایی به خوبی توضیح داده شده است و شبهه مخالفت حکما و عرفا با معاد جسمانی را می زداید:
حیث ان المعاد رجوع الاشیاء بتمام ذاتها الی ما بدا منها، و هو واجب بالضروره، -کما مرت الاشاره الیه- فمن الضروری ان یکون ذلک بتمام وجودها، فما وجوده ذو مراتب و جهات متحده بعضه مع بعض، یرجع الی هناک بتمام وجوده بالضروره، فلحوق بدن الانسان بنفسه فی المعاد ضروری غیر ان النشاه متبدله الی نشاه الکمال الاخیر و الحیاه التامه، فالبدن کالنفس الحیه، حی نورانی[1].
بحث از بدن زنده اخروی بجای خاک مرده دنیوی در ادامه خواهد آمد.
[/HR][1] علامه طباطبایی، الانسان و العقیده، رساله بعد الدنیا، فصل 5: فی قیام الانسان الی فصل القضاء ص 111، مکتبه فدک لاحیاء التراث، 1428، قم
در بحث معاد قاطبه متکلمین قائل به معاد جسمانی اند . یعنی انسان در آخرت و قیامت با همین بدن مادی بلکه با اجزاء همین بدن محشور می شود
3)جایگاه بحث بدن خاکی در معاد جسمانی
اما اینکه خصوصیات این بدن چیست، آیا قرآن اصراری بر خاکی و اتمی بودن این بدن دارد، آیا بدن مثالی داریم یا نه، اینها سوالاتی است که به اصل بحث مربوط نیست و البته از آیات و روایاتی که شرح آیات محسوب می شوند فهمیده می شود.
آیات قائل به تبدیل ارض به غیر ارض هستند و روایات نیز شرح مفصلی از چگونگی این تغییر ارائه می دهند. مثلا روایت می فرماید روح در مکان خود باقی است و بدن خاک می شود و در زمان بعث، خاک، طی فرآیند خاص و پر شدتی مجتمع شده به جایگاه روح ارتقا می یابد تا روح بدان تعلق گیرد.
این دقیقا بر خلاف نظریه متکلمینی است که برای درست کردن معاد مادی، می گویند روح باید به زمین خاکی تنزل کند و به بدن تعلق گیرد:
تعبیر باران و مطر نشور، تربو الارض (رشد کردن و زیاد شدن خود زمین)، تعابیر خاص و کلیدی هستند معنی آن در کنار "ینتقل باذن الله القادر الی حیث الروح" بهتر فهمیده می شود. تعبیر قرآنی "یوم تبدل الارض غیر الارض" نیز کمک میکند که بفهمیم این تغییرات عجیب، دیگر نمی تواند در قالب مادی گذشته بگنجد.
این نکته در کلمات متکلمین هم زیاد دیده می شود که می گویند: جسم و زمین و خاک آن دنیا خیلی با این دنیا متفاوت است. منتها کماکان بر اتمی بودن و عنصری بودن تاکید می کنند و توضیح نمی دهند که اگر خیلی متفاوت است تا جایی که این خاک تحمل آن خاک را ندارد، پس احتمالا اتم و عنصر را پشت سر گذاشته و به تکاملی برتر و حقیقت اصلی و فراترش دست یافته باشد که این چنین عظمت یافته است.
[/HR][1] طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج ج2 ؛ ص350، 2جلد، نشر مرتضى - مشهد، چاپ: اول، 1403 ق.
به نظر می رسد تفاوت چندانی بین تناسخ و معاد جسمانی کذایی نیست.
[h=3]4)بدن زنده آخرتی و خاک مرده دنیوی[/h]یک نکته مهم دیگر که در مباحث دوستان از آن غفلت شد حقیقت زنده بدن اخروی است، چیزی که ماده عالم دنیا تحمل آن را ندارد.
قرآن می فرماید: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان (عنکبوت 64)
جهان دیگر، تماما حیات و جهانی زنده است، در حالیکه دار دنیا، این طور نیست. مثلا قرآن خاک و زمین دنیا را مرده می داند: الفرقان 49: لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثيراً
الزخرف 11: وَ الَّذي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُون
بنا بر این چیزی که ذاتا مرده است نمی تواند وارد عالمی شود که ذاتا زنده و حی است.
مضافا که زمین با حیثیت عنصری و اتمی محدود و مرده خود، عروج نمی کند بلکه سر جای خود می ماند و قرار است روح و اعمال با عروج به آسمانها، به سوی عالم قیامت رهسپار شوند تا زمان آن برسد که همه در آن موقف محشور شوند. زمانی هم که قرار بر عروج خود زمین به عرصه قیامت باشد، "یوم تبدل الارض غیر الارض" خواهد شد.
سلام
این روایت شریفه بر ارتقاء بدن به مرتبه روح دلالت تام دارد و اصل بحث ما را در معاد که جسم ، دیگر جسم خاکی عنصری نیست ثابت می کند و همین ما را بس است
یا علیم[/]
روایت زیر نیز نشان می دهد که مرگ کندن لباسی محدود و تنگ و دور انداختن غل و زنجیرها است. این تعابیر به وضوح نشان می دهد که قرار نیست در قیامت دوباره به لباسی تنگی که کنده ایم بازگردیم و غل و زنجیر ماده محدود و خاک و عنصر ظلمانی را بر حقیقت خود تحمیل کنیم:
عوالم هم بنا به تصویر قرآنی، مترتب بر یکدیگر و به صورت طولی هستند که امر از بالا به پایین تنزل می کند و سپس به عوالم بالا عروج می کند.
این مهم را آیه شریفه "الله یتوفی الانفس حین موتها" نیز به خوبی پاسخ می دهد و توضیح آن در بالا گذشت.
[/HR][1] معاني الأخبار ؛ النص ؛ ص288 ح 3، ابن بابويه، محمد بن على، 1جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم - قم، چاپ: اول، 1403 ق.
خدایی که می تواند اجزاء پراکنده بدن مادی را بطور کامل جمع کند چگونه نمی تواند فعلیتهای روح را بگیرد تا تناسب لازم با بدن جدید را داشته باشد؟
6)پرش کلامی از مرگهای قرآنی: معاد، زنده شدن پس از کدام مرگ؟
نکته مهم دیگر آنکه مرگ به تعبیر قرآن یکبار نیست
"غافر 11: قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيل"،
زیرا فقط از دنیا به برزخ منتقل نمی شویم
" المؤمنون 100: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون"،
بلکه باید از بززخ هم بمیریم تا به قیامت و عوالم برتر از برزخ برسیم.
قرآن از دو مرگ نام می برد. اگر قرار است پس از مرگ زنده شویم، متکلمین باید جواب دهند که چرا بعث اموات را صرفا حمل بر مرگ اول می کنند و مرگ دوم را مسکوت گذاشته اند؟
حقیقت مرگ انتقال است و قرآن از دو انتقال نام می برد. چرا متکلمین، انتقال دوم را نادیده انگاشته و با پرش از روی آن، ناگهان برای اعاده و احیا، بجای بازگشت به مرتبه قبلی، به دو مرتبه پایین تر برمی گردند؟
این سوال مهمی است که هم ناگفته و هم بی جواب مانده است.
تعبیر باران و مطر نشور، تربو الارض (رشد کردن و زیاد شدن خود زمین)، تعابیر خاص و کلیدی هستند معنی آن در کنار "ینتقل باذن الله القادر الی حیث الروح" بهتر فهمیده می شود. تعبیر قرآنی "یوم تبدل الارض غیر الارض" نیز کمک میکند که بفهمیم این تغییرات عجیب، دیگر نمی تواند در قالب مادی گذشته بگنجد.
این نکته در کلمات متکلمین هم زیاد دیده می شود که می گویند: جسم و زمین و خاک آن دنیا خیلی با این دنیا متفاوت است. منتها کماکان بر اتمی بودن و عنصری بودن تاکید می کنند و توضیح نمی دهند که اگر خیلی متفاوت است تا جایی که این خاک تحمل آن خاک را ندارد، پس احتمالا اتم و عنصر را پشت سر گذاشته و به تکاملی برتر و حقیقت اصلی و فراترش دست یافته باشد که
سلام
نگاه کنید برادر
دوحالت بیشتر وجود نداره
یا کلام قرآن گویا و همه فهم است یا رمز و اشاره و معما که من نوعی ازش خبر ندارم
اگر گویاست و غلط انداز نیست من هیچ کجا ندیدم که قرآن بگوید روح شما محشور میشود
در روایات هم ندیدم
در نهج البلاغه آمده که روح از جسد جدا میشود و این وضعیت ادامه دارد تا عمر جهان به پایان برسد و همه چیز زیرو رو میشود و مجددا حیات آغاز میشود و اجزای پراکنده جمع میشود و کهنه نو میگردد!
خب اگه روح قراره برگردد نزد خدا دیگه این تعبیرات چیه؟
اصلا چه دلیلی دارد برای محشور شدن روح یا بدن مثالی(که هیچ ملاکی برای نیاز به چنین بدنی وجود ندارد). اسمان و زمین بهم بریزد؟ و زمین هم عوض شود
کجای دین گفته که برای فهم متون اول بروید عرفان و فلسفه بخونید؟!!
چرا عوام و اکثر مخاطبین قران را متهم میکنید به نفهمی؟
و چرا خود قرآن را متهم به کجی میکنید که عارف باید بیاید راستش کند؟!
و اینکه این اصطلاح اتم الله را بگذارید کنار
اگر انسان جامع جمیع اسما است اتفاقا لازم است که همین مرتبه را نیز در آخرت داشته باشد..در غیر اینصورت محشور نشده
طبق معنای شما لازم بود که خداوند در مورد خلقت آدم میفرمود که او از نور بود و در بهشت میزیست بعد هبوط کرد و با خاک هم پیاله شد تا مدتی معین
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
در حالی که اول از خاک آقریده شد بعد در بهشت بود و هبوط کرد
پس در برگشت دوباره به بهشت...نفی خاک لزومی ندارد
این مبنایی است که قرآن داده
اصلا معادی را که شما میگویید طرح و شرحش خیلی راحت تر بود و لازم نبود که پیامبران وارد جدل بر سر جسم خاک شده شوند!
شما بهتره که بفرمایید اینکه قیامت ورای ماده و زمان و مکان است را از کجای قرآن استخراج کردید؟
و خواهشا لطف کنید با همون نگاه درستی که میفرمایید سوره واقعه را ترجمه کنید
نگاه کنید برادر، دوحالت بیشتر وجود نداره: یا کلام قرآن گویا و همه فهم است / یا رمز و اشاره و معما
سلام بر برادر یا خواهر ، غریبه آشنا
نگاه کنین ، بنده یک دور نگاه قرآنی رو در شش پست نوشتم.
خیلی خوشحال می شم شما نظرتون رو بفرمایید تا به اشتراکات قرآنی مون نزدیک بشیم.
کلام و فلسفه و عرفان رو رها کن اخوی/ اختی.
اینها همه باید در محضر قرآن، لنگ بیندازند. نهایت کار هر کدام باید فهم بهتر و عمل برتر مومن از قرآن باشد. ... و دیگر هیچ ... .
بیا تا بر سر فهم مشترک از آیات به توافقی برسیم.
برد - برد !
بنده فهم قرآنی خودم از موارد زیر را با آیات و روایات مربوطه نوشتم :
حقیت معاد
معاد و جسم
تناسخ
حقیقت مرگ
رابطه بدن و روح
و ...
منظومه ای منسجم از آیات را خدمتتان تقدیم کردم بدون اینکه هیچ گونه تاویل و تقطیعی در آن صورت گرفته باشد
شما هم اگر آیه ای به نظرتان می رسد که تصویر و فهم بنده از آیات را تغییر می دهد ارسال بفرمایید.
تقاضا می کنم که آیات را درهم و برهم فهم نکنیم.
برخی آیات، جزو غرر و قانون اساسی ها هستند و دیگر آیات ذیل آنها فهمیده می شوند. مانند یوم تبدل الارض غیر الارض
یا لمن الملک الیوم ؟ لله الواحد القهار
یا صعق من فی السماوات ... الا من شاء الله
سوالاتی که متکلمین بی پاسخ گذاشته اند هم مطرح شد
خوب است که ضمن دستیابی به توافقات و هم فکری های قرآنی، فکری هم به حال بی پاسخ های کلامی بکنیم
باشد که رستگار شویم
ارادتمند
و لله الحمد
سلام، نگاه کنید برادر، دوحالت بیشتر وجود نداره: یا کلام قرآن گویا و همه فهم است یا رمز و اشاره و معما که من نوعی ازش خبر ندارم
اقلا چهار حالت دارد:
1- قرآن برای همه است، اما الزاما همه بخشها را همه نمی فهمند، مانند آیات الاحکام که کار مجتهدین و فقهاست. آیا فهم آیات هستی شناختی و حقایق غیبی که قرار است دنیا را بهم بریزد، نیاز به کار اجتهادی چند برابر ندارد؟ البته این منافاتی با فهم اجمالی و سطحی عمومی ندارد.
2- قران رمز و اشاره هم دارد مانند حروف مقطعه
3- کلام قرآن گویا هست اما همین کلام گویا محکم و متشابه دارد. متشابهات را چه می کنید
4- ضمنا کسی که تخصص ندارد اگر بخواهد سریع به جمع بندی قرانی برسد ممکن است به گمراهی بیفتد ، ضمن اینکه نا اهلان بهره شان از قران ، ضلالت و خسارت است
غریبه آشنا;910672 نوشت:
اگر گویاست و غلط انداز نیست من هیچ کجا ندیدم که قرآن بگوید روح شما محشور میشود
ندیده اید چون با پیش فرض سراغ قران می روید. بحث عروج روح به سوی خدا پس برای چیست؟ آیا به عنوان زنگ تفریح در بین آیات ثواب مربوط به بدن آمده است؟
جواب این سوال در سه نکته زیر است:
1- قرار است در قیامت چه کسی به محضر حقایق و بهشت و جهنم برسد؟ روح یا بدن یا هر دو یا یکی از این دو؟ (جواب قران و نیز بیان علامه طباطبایی و ادله ایشان را برایتان نوشتم)
اگر قرار است تمام هدف قیامت این باشد که بدن به لذاتی وسیعتر از این دنیا برسد، آیا این بدن حتما نیازمند مولکول هستند؟ در این صورت حقیت انسانی یعنی نفخت فیه من روحی را چه می کنید و چه تحلیلی دارید؟ یعنی قیامت هیچ آورده ای برای روح ندارد؟
2- با تعابیر قرآنی مانند "الیه راجعون" و "عروج روح به سوی خدا" چه می کنید؟
3- با روایت احتجاج که می فرماید بدن به سمت روح منتقل می شود چه می کنید؟
1- قرار است در قیامت چه کسی به محضر حقایق و بهشت و جهنم برسد؟ روح یا بدن یا هر دو یا یکی از این دو؟ (جواب قران و نیز بیان علامه طباطبایی و ادله ایشان را برایتان نوشتم)
اگر قرار است تمام هدف قیامت این باشد که بدن به لذاتی وسیعتر از این دنیا برسد، آیا این بدن حتما نیازمند مولکول هستند؟ در این صورت حقیت انسانی یعنی نفخت فیه من روحی را چه می کنید و چه تحلیلی دارید؟ یعنی قیامت هیچ آورده ای برای روح ندارد؟
2- با تعابیر قرآنی مانند "الیه راجعون" و "عروج روح به سوی خدا" چه می کنید؟
3- با روایت احتجاج که می فرماید بدن به سمت روح منتقل می شود چه می کنید؟
سلام
1-قرار است انسان به محضر خدا برود انسانی که جسم و روح دارد..خداوند در سوره ایی که مراحل خلقت انسان را شرح داده..فرموده و همین انسان برانگیخته میشود
اما اینکه قیامت چه آورده ایی برای روح دارد
باید بگم که قیامت آورده برای انسان دارد نه روح به تنهایی و جسم تنها..روح تنها و جسم تنها انسان نیست..روح منشاء حیات است که در انسان منشاء عقل نیز میشود و لذت عقل معرفت و قرب الهی است
2-در مورد آیات الیه راجعون به قول خودتون آیات دیگری هستند که از آن غفلت کرده اید
نوع نگاه شما به الیه راجعون مستلزم این است که آغاز انسان از خاک نباشد و بهشتی که در آن بود قبل از خلقت از خاک باشد و لی اینطور نیست
اول از خاک آفریده شد بعد نزد خدا در بهشت بود و بعد هبوط کرد(دقت کنید)
لذا به قرینه چنین آیاتی معنی آیات الیه راجعون میشود رجوع به نتیجه کار و برداشت آنچه که کشت کرده..و از اونجایی که هر چیزی در قلمرو اراده خداوند است باید هم خدا به خود نسبت دهد
3-روایت احتجاج که بدن به سمت روح میرود اتفاقا روایتی است که حکیم زنوزی که فیلسوف هم است از آن با مبانی خود ملاصدرا معاد جسمانی عنصری را ثابت کرده..بدن مورد نظر ملاصدرا از روح جدا نیست تا بخواهد بالا برود
قبلا هم عرض کردم یا باید کل جسمانیت بهشت و جهنم که در قرآن آمده را منکر شویم یا قبول کنیم
اگر قبول کردیم نمیتوانیم مفهوم جسم را بهم بریزیم و بگیم آنچه که در خواب می بینیم هم جسم است!
خداوند خواب و خیال وعده داده؟
نفرمایید
4-ایراد به معاد مورد نظر شما فقط از جانب متکلمین نیست برادر
از حکیم زنوزی بگیرید تا شهید مطهری که اشراف کامل به حرف عرفا و فلاسفه داشتند حرف آخرشان چیست و چه بوده؟
گفتند خوبه..قشنگه و منع عقلی هم نداره اما با آیات وحی نمیخواند
تمام
-قرار است انسان به محضر خدا برود انسانی که جسم و روح دارد..خداوند در سوره ایی که مراحل خلقت انسان را شرح داده..فرموده و همین انسان برانگیخته میشود
اما اینکه قیامت چه آورده ایی برای روح دارد
باید بگم که قیامت آورده برای انسان دارد نه روح به تنهایی و جسم تنها..روح تنها و جسم تنها انسان نیست..روح منشاء حیات است که در انسان منشاء عقل نیز میشود و لذت عقل معرفت و قرب الهی است
2-در مورد آیات الیه راجعون به قول خودتون آیات دیگری هستند که از آن غفلت کرده اید
نوع نگاه شما به الیه راجعون مستلزم این است که آغاز انسان از خاک نباشد و بهشتی که در آن بود قبل از خلقت از خاک باشد و لی اینطور نیست
اول از خاک آفریده شد بعد نزد خدا در بهشت بود و بعد هبوط کرد(دقت کنید)
[h=2]1.روایت عجیب درباره قیامت و نحوه جمع شدن آسمان و زمین[/h]روایت زیر می تواند شرحی زیبا و گویا بر آیه شریفه "يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلين" باشد. این آیه و روایات شرح آن، نشان می دهد که معاد، عود و بازگشت به چیزی است که از آن آغاز شده است. در واقع نشان گر آن است که غایت، همان مبدا است. البته با تفاصیل و بروزات برمی گردد. بنا بر این هم در حقیقت واحدند و هم در جزییات و کیفیات و شوونات متفاوت.
این دست از روایات جای هیچ شبهه ای باقی نمی گذارند که قیامت، بازگشت دوباره به خاک نیست. زیرا نه ائمه و نه قرآن هیچ اشاره ای ندارند به اینکه وقتی تمام این آسمانها و زمین به نوبت در هم پیچیده شد و نوبت به مرحله نهایی و برتر یعنی برپایی صحنه حساب رسید، دوباره تمام این مراحل از هم باز می شوند و به حال قبل از مرگ برمی گردند.
زیرا مرگ انتقال از عالم پایین تر به عالم برتر است، نه نابود شدن، پس مرگ هر کدام از آسمانها، به معنی عروج هر کدام به مرحله بعدی و جمع شدن مرحله پایین تر در مرحله بالاتر خواهد بود.
در روایات دیگر هم بر ذبح مرگ در عوالم پس از قیامت تاکید شده است. بنا بر این نه انتقال به پایین و نه به بالا در کار نخواهد و عالم پس از جمع شدن به این نحو، بار دیگر باز نخواهد شد و بساط خاکی عنصری به شکل کنونی دیگر به صورت کامل برچیده خواهد شد و تنزل و انتقال دوباره به عالم خاک در کار نخواهد بود. لذا اساسا جای بحث از تناسخ هم نخواهد بود.
هر چند که اگر این محال اتفاق می افتاد، مشکل تناسخ پیش می آمد و ذرات بنیادینی که متکلمین دست به دامن آن شده اند و تلاش کرده اند هر طور شده آن را اثبات و توجیه کنند، درد تناسخ را دوا نمی کرد.
این روایت معنی "لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ [1]" را نیز تا حدودی روشن می سازد. امری که متکلمین توضیحی برای آن ندارند. با وجودی که قرآن با تاکید بر حقیقت جمعی قیامت و عبارت " لا ریب فیه" آن را یکی از اصول و محکمات معاد معرفی می کند.
بنا بر این، کمالات وجودی جسم به سمت خدا جمع می شود اما محدودیتهای مادی و عنصری از جمله غیبت، عدم حیات و مانند آن برداشته می شود. لذا روح، تمام شوون خود را در قیامت به همراه خواهد داشت، از جمله کمالاتی که در قالب جسمیت خود را ظهور می دهند. اما دیگر محدودیتهایی که در پست ترین مرحله خلقت، یعنی عالم محدود ماده بر این شان روح تحمیل شده بود یعنی محدودیت، عدم حیات، غیبت ابعاد از یکدیگر، تغییر و تحولی که حالت سابقه و لاحقه، عدم باشد، دیگر در اینجا نیست و تمام آن حیات و حضور است. زیرا که فرمود همگی علی سرر متقابلین هستند. رو در رو بودن همه با هم، در عالم محدود مادی، از محالات است در حالیکه این از مسلمات عالم قیامت و از نعمات بهشتیان است.
به روایت دقت کنید:
سلام
جواب شما چیست؟
آیا میتواند ربطی به رجعت یا معاد جسمانی داشته باشد؟
سلام،
اول از شما و جناب محیالدین بخاطر تأخیرم در شرکت در بحث عذرخواهی میکنم،
جوابم این است که مستقیماً نه ولی غیرمستقیم بله ... گرچه حکمتهای متعددی میتواند در این امر دخیل گردد ...
در روایت داریم که اولی و دومی در قبرشان سالم هستند و در زمان ظهور که قبرشان به فرمان امام زمان علیهالسلام شکافته شود همین سالم بودن بدن ایشان در قبر میشود امتحان یک عده و گمان میکنند که این یعنی حتماً ایشان واقعاً اولیاءالله بودهاند و در نتیجه به امام و شیعیان ایشان بدگمان میشوند ... این مربوط به زمان رجعت است ولی سالم ماندن بدنهایشان مایهی امتحان مردمان است و نه لزوماً و صرفاً برای خود رجعتشان ... البته علما گاهی این روایت را به دلیل دیگری رد میکنند ولی نقدشان به این روایت بیجواب هم نیست ...
همچنین در زیارتنامهی امامزادگانی که بدنهایشان بعد از قرنها در قبرهایشان سالم دیده میشود آمده که «اَشهَدُ اَنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ قَدْراً عَظیماً وَ شَأْناً رَفیعاً لِاَنَّهُ تَعالی اَظْهَرَ جَسَدَکَ الطَّیِّبَ وَ بَدَنَکَ الطّاهِرَ بَعْدَ مُضِیِّ قُروُنٍ مُتَطاوِلَةٍ وَ سِنینَ مُتَکاثِرَةٍ» ... البته این مسأله خاص امامزادگان نیست و چه در میان شهداء و چه در میان علمایی مثل شیخ صدوق هم چنین مواردی را داشتهایم ... شاید گمان کنید که آن زیارتنامههای امامزادگان با روایت بالا در مورد نبش قبر اولی و دومی در آخرالزمان به تضاد میرسند و ما نباید سالم ماندن بدن را لزوماً به فضیلت معنا کنیم چرا که دشمن خدا هم شاید بدنش در قبر سالم باقی بماند ... بله هم از جهتی باید احتیاط کرد و هر سالم ماندن بدنی را دلیل بر ولیالله بودن آن بندهی خدا نگیریم و هم از جهتی این مسأله بیارتباط به فضیلت داشتن هم نیست ... در واقع حتی اگر این زیارتنامهها مأثور هم نباشند و رجائاً خود علما برای امامزادگان خوانده باشند هنوز دلیل داریم برای این سالم ماندن بدن در قبر بیارتباط با فضیلت برای صاحب قبر نباشد ...
دلیل اینکه مشهور است که انجام برخی از مستحبات مثل غسل جمعه یا نظافت مسجد سبب میشوند که بدن در قبر نپوسد یا خوراک کرم و سایر جانوران موذی نگردد ... البته در مورد روایت غسل جمعه خودم آن روایت را نیافتهام ولی قابل بررسی است ...
در مجموع تا کنون مطابق اعتقادات ما سالم ماندن بدن در قبر خداقلش این است که میتواند فضیلت باشد برای صاحب قبر ... حکمتهای دیگری هم شاید داشته باشد البته ... و توجه داشته باشید که در بسیاری از این موارد این سالم ماندن متفاوت است از سالم ماندن بدن مثلاً مرد نمکی که در معدن نمک پیدا شده است و نمکسود شده است یا باز متفاوت است از فسیل شدن و امثال آن که فقط نقش ظاهری را نگاه میدارد ... مثلاً در برخی از موارد میزان سالم ماندن بدن تا حدی بوده است که دستمال را که از روی زخم بردارند خون بیاید انگار تازه به خاک سپرده شده است ...
این موارد شاید نیاز به دقت و بررسی بیشتری داشته باشند ولی حداقل یک مسأله است که کسانی که منکر رجعت یا حشر مادی هستند باید به آن هم جواب بدهند ...
اگر سالم ماندن بدن فضیلتی محسوب شود و به خودی خود مطلوب باشد باید دید که چه چیزی آن را فضیلت میکند ... بدنی که به قول برخی از دوستان دیگر هرگز به کار نمیاید و مفارقت روح و نفس از آن ابدی است سالم بماند که چه شود؟
سلام برادر
اولا ما نگفتیم رجعت خلاف عقل است بلکه گفته و می گوییم عقل آنرا تایید می کند
ثانیا اختلافاتی که در بحث معارف وجود دارد عمدتا بلکه تماما به کیفیت برمی گیرد نه اصل موضوع. یعنی دو گروه فلاسفه و عرفا در کیفیت توحید معاد نبوت و از جمله رجعت با متکلمین اختلاف دارند نه در اصل آنها. آنها هم رجعت را قبول دارند چون روایات مستفیضی درباره آن هست و از عقاید قطعی شیعه است اما اینکه رجعت به چه نحوی صورت می گیرد بحث است که آیا با بدن جسمانی است یا با ورود از عالم برزخ به عالم طبیعت یا اینکه اصلا رجعت مربوط به این دوره از حیات بشری نیست و در ادوار دیگر رخ می دهد؟ اینها مورد بحث است نه اصل رجعت.
سلام علیکم برادر بزرگوار،
خیلی هم خوب ... شما اصل رجعت را خلاف عقل نمیدانید ... حالا آیا با آن هم مثالی که برایتان آوردم در مورد خارج کردن زنده از مرده در مورد جمادات (مثل خروج کبوتر از مجسمهی گلی توسط حضرت عیسی علیهالسلام و شتر از دل کوه سنگی توسط حضرت صالح علیهالسلام) و گیاه (مثل خرما دادن نخل خشکیده و خروج مار از چوب عصا) و حیوان (مثل الاغ حضرت عزیر علیهالسلام و ماهی کباب شدهی حضرت موسی علیهالسلام و پرندگان له شده و به همآمیختهی حضرت ابراهیم علیهالسلام) و انسان (مثل این همه معجزات انبیاء علیهمالسلام و به طور عمده در زمان حضرت موسی و عیسی علیهماالسلام و غیر ایشان) آیا قبول دارید که بجز اصل رجعت همان تفسیری که به طور معمول همه از رجعت داریم و یا بهتر است بگویم عوامالناس از رجعت دارند هم محال عقلی نیست؟
اینجا بحثم بر روی کیفیت رجعت است ... اینکه دارم سعی میکنم بگویم که با این کیفیت که ما میگوییم هم محال عقلی نیست ...
بعد برسیم به مسخ ... مسخ انسانی به صورت خوک یا میمون یا مارماهی یا سوسمار یا خرس یا عنکبوت و ... آیا قبول دارید که آن هم محال نیست؟
اگر این دو را بپذیرید عملاً شما هم مانند من پذیرفتهاید که تناسخ از نظر فرایندهایی که در آن رخ میدهد محال عقلی نیست ...
اگر محال عقلی نیست پس چرا رخ نداده است؟ ... یک دلیل بیاورید که مربوط به رجحان دادن این راه ممکن به آن راه ممکن نبوده باشد ... به عنوان دلیل رجحان هم اگر میتوانید چیزی بجز حکیم بودن خدا متوسل شوید ...
البته میشود روی این حکمتها بحث کرد و فکر کرد ولی اول باید به توافق برسیم که تناسخ محال عقلی نیست ... اگر قبول کردیم که محال عقلی نیست دیگر معنا ندارد که دنبال دلیل بگردیم که چرا محال عقلی است ...
محی الدین;909577 نوشت:
این راه حلی است که شما برای تناسخ پیشنهاد می کنید و چه بسا دیگران هم گفته باشند
اما جواب این اشکال را ندادید که اعتقاد به معاد جسمانی چه ترجیحی به تناسخ دارد؟
قاعدتا به نقل دینی متمسک می شوید . خب اگر کسی نقل دینی شما را قبول نداشت چطور بطلان تناسخ را برایش اثبات می کنید؟
ترجیح آن را میتوان در لزوم بروز قیامت جستجو کرد ... این لزوم هم اگرچه از نقل به دست بیاید ولی به این سادگی هم نیست که بگوییم چون خدا گفته که هست پس هست و ما دیگر هیچ حرف دیگری نمیتوانیم بزنیم ... نه اتفاقاً حرفهای زیادی میتوان زد که برخی از آنها هم در روایات از اسرار شمرده شدهاند که قابل بیان عمومی نیست ... حرف زیاد است، فقط باید اول پذیرفت که بحث ما در فضا حکمت است و نه صرفاً تفکر منطق منهای نقل و یک بحث فرادینی ... اصلاً یک دلیل اینکه قرآن هدایت است برای مؤمنان همین است که هر کسی نتواند از معارف قرآن بهره ببرد و لازمهی رشد کردن در متن قرآن همین ایمان داشتن به غیب و اخبار غیبی باشد ...
محی الدین;909577 نوشت:
شما اینجا یک ادعا را تکرار کرده اید . دلیلی نیاورده اید.
دلیلم این است که میدانم که تناسخ محال نیست و در نتیجه معنا ندارد که بگردیم که بیابیم که چرا محال هست ...
محی الدین;909577 نوشت:
شما می گویید بهترین راه است. اما به چه دلیل؟
می بینید که نیازمند به دلیل عقلی هستید یا اینکه لازم است به نحوی تناسخ را اساسا رد کنید.
بهترین راه من حیث جمیع الوجوه ... این را از حکیم بودن خداوند انتظار داریم ... الآن میشود این دانسته را در کف دست خود نگاه داریم و آن را مهندس معکوس کنیم، یعنی ما میدانیم که انتخاب حکیم این بوده است حالا بگردیم و حکمتهای احتمالی را بیابیم و معرفتمان را زیاد کنیم، قوانین حاکم بر این انتخاب را بیابیم و قص علی هذا ... ان کاری است که غیرمؤمنان نمیتوانند انجام دهند چون آنها از ابتدا جواب آخر را ندارند و مجبور هستند روی تفکرات امروز خودشان حساب کنند و با هر مشاهده یا تفکر جدیدی شاید سیر حرکتشان برای کسب معارف به کل دگرگون شود و شاید امروز این طرفی رفتن را درست بدانند و فردا بفهمند که از جواب دور شدهاند به جای نزدیک شدن به آن ... مؤمنین جناب محیالدین در تفکراتشان هم به عروةالوثقی چنگ میزنند و مثل کسانی که «فِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ» هستند نمیباشند ...
معتقدین به تناسخ اگر به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند آیا از نظر شما تناسخ برای ایشان از اساس رد نمیشود؟
دین ما فطری است ... «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» ... دین قیم این دین است ... مگرنه شما یک دلیل اصطلاحاً عقلی برای رد کردن تناسخ بیاورید، آنهای دیگر هم میگردند و یک دلیل ظاهراً عقلی بر علیه برخی از اعتقادات شما مییابند و شما تا ۱۰۰ سال باید در بحث باشید که چرا نقدهای ایشان به شما وارد نیست و نقدهای شما به ایشان وارد است و افراد عامی که معتقد به تناسخ هستند هم امروز که شما حرف بزنید مسلمان میشوند و فردا که آنها جوابی بدهند دوباره از اسلام خارج میشوند ... دن قیّم چنین دینی نیست ... «وَ لَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»
محی الدین;909577 نوشت:
خداوند متعال در مورد سالم ماندن بدن فرعون ( که نه مسلمان بود و نه موحد ) فرمود برای اینکه عبرتی برای دیگران باشد.
در مورد حضرت عزیر هم فرمود تا همه بدانند که خداوند بر هر چیزی قادر است.
و این حکمت عامی است که می تواند برای همه بدنهای سالم ذکر کرد.
اما حکمت مذکور دیگری ظاهرا در نقل دینی نیست و ما نمی دانیم به چه دلیل دیگری این بدنها سالم نگه داشته شده است
یا علیم
روی فرعون کمی بحث دارم ولی با اجازهی شما واردش نمیشوم ...
باز هم از تأخیرم عذرخواهی میکنم
سلام اخوی
هم زنده شدن مرده ممکن است
هم معاد ، جسمانی است بلا شک و شبهه.
هم معاد جسمانی به اشکال تناسخ دچار نمی شود.
هم درگیر شدن در بحثهای بیهوده تناسخ کلامی، بازگشت به پانصد سال پیش و ارتجاع معرفتی است.
آنهم پس از اینکه بزرگان دین شناسی، نشان دادند که می توان راهی نو گشود که همه آیات را با هم بفهیمم . نه اینکه از ترس مخالفت با روایات، تنها بخشی از قرآن را معنی کنیم و بخشی دیگر را به علم خدا یا تفاسیر معمولی عوام واگذار نماییم.
سلام جناب سید حماد،
البته به شخصه با راه نویی که آن بزرگان نشان دادند مشکل دارم و اتفاقاً قائل به این هستم که تنها بخشی از قرآن را معنی میکنند و مابقی را تأویل به رأی میکنند به جای آنکه وقتی جوابی برایش ندارند تعبداً بپذیرند ...
سید حماد;909715 نوشت:
قرآن از قول خداوند می فرماید قل الروح من امر ربی.
پس حقیقت انسان چیزی است که از امر الهی برآمده است. اما این تعبیر برای ماده و جسم عنصری به کار نرفته است. بلکه تعبیر دنیا و پست بر آن اطلاق شده.
لذا بدن مادی هر چند حقیقتا جزو مراتب وجودی انسان است - نه یک امر عرضی که دو سه روزی از آن قفسی ساخته باشند برای روح- ، اما جزو حقیقت انسان نیست.
دقت کنید : حقیقت الهی انسان و فطرتی که قرآن آن را فطرت الله می نامد، بنا بر آیه و ما ننزله الا بقدر معلوم ، تا عالم ماده هم باید تنزل کند و برای اینکه بتواند در آن ورود کند، از عالم ماده ، بدنی متناسب با خود می سازد و دقیقا بخاطر همین علو شان روح و حقیقت الهی انسان که بدن مادی او پیچیده تر، حساس تر و الطف و برتر از دیگر ابدان است
پس حقیقتا جزو مراتب وجودی انسان هست ، اما جزو حقیقت انسان نیست
جسارتاً این مطالب هم پر هستند از پیشفرضهایی که محل اشکال هستند ...
سلام
یادم نمیاد آیه ای داشته باشیم که اسمی از خصوص خاک برده باشد. بلی بطور کلی بحث ارض هست که انهم به تصریح قرآن، در قیامت به غیر ارض تبدیل می شود. اتفاقا اگر همین مساله روشن شود که بحث از خاک و مورد تاکید بودن عنصر در معاد جسمانی در قرآن نیامده و یک فهم عرفی است که خود را به قرآن نسبت داده است، خیلی از مشکلات حل می شود.
سلام مجدد،
آیات متعددی در این زمینه داریم که اگرچه تصریح نداشته باشند ولی هم از خود آیات و هم از روایاتی که شارح آنها هستند این معنا به سادگی به دست میآید ... ولو اینکه زمین هم به غیر زمین تبدیل شده باشد ... برادر گرامی، زمین اگر به غیر زمین هم تبدیل شود باز در آخرت صحبت از زمین و آسمان هست ... غیر زمین شدن زمین در روایات معنا شده است و به معنای نابود شدن زمین یا نابود شدن مادهی زمین نیست ... تا جایی که میتوام بگویم
سید حماد;909749 نوشت:
آیه به بالاتر از آنی که شما می گویید هم اشاره دارد: جمع شدن خطوط سر انگشتان: "بلی قادرین علی ان نسوی بنانه"
اما اشاره به خط انگشت غیر از اشاره به خاک سر انگشت است
شما در خواب ، جسم خود را می بینید که سیر می نوشد و پر می خورد و شما بسیار هم لذت می برید، اما از خواب که برمی خیزید هیچ چیز به بدن عنصری شما اضافه نشده و گرسنه اید.
پس شما هم با جسم ، جسمی را خورده یا نوشیده اید هم این نوشیدن عنصری نبوده است.
در قیامت هم استخوان شما جمع می شود اما خاک به دنبال نمی آورد. این تجمیع استخوان ملازمه ای ندارد با اینکه با خود مولکول و اتم به همراه آورده باشد.
حشر از خاک عنصری را به چند صورت متفاوت میتوان در نظر گرفت که همهی آنها هم مولکول و اتم داشته باشند ولی مشکلاتی از قبیل شبههی آکل و مأکول و امثال آن هم پیش نیاید ... اینکه این روزها رایج شده است که بگویند اصل بر نفس و روح است وقتی خودشان میگویند که نفس جسمانیةالحدوث است تا حدودی بیمعناست ... این مثل این است که بگوییم اصل ریشه در فرع دارد ... مگرآنکه بفرمایید آن فرع انسان نبوده است و از وقتی آن اصل شروع میشود است که اسم انسان به آن تعلق میگیرد که این هم مشکلات خودش را خواهد داشت ... در کل بحث بر روی این موضوعات گسترده و برای بحث حاضر حاشیهای محسوب میشود که با اجازهی شما بهتر است اینجا به آنها پرداخته نشود ...
در مورد خواب هم اگرچه شخصاً تجربهی خوردن در خواب و بررسی اینکه بعد از آن احساس گرسنگی میکنم یا نه را نداشتهام ولی تجربه داشتهام که بجز قضا با چیزهای دیگری هم احساس سیر شدن بکنم، مثل هیجان، مثل حالت یقظه که میل به خوردن و خوابیدن را کم میکند، مثل ترس ... در مقابل آن هم تجربیاتی داشتهام که تازه غذا خورده باشم و احساس سیری کاذب بکنم ... فکر نکنم از روی احساس سیری یا گرسنگی بتوانید به این سادگیها نتیجهای بگیرید ... با این وجود اینکه نفس روی جسم اثر دارد را میتوانید در روایاتی بیابید که حضرت علی علیهالسلام فرمودهاند که درب خیبر را لا بقوة الجسمانیة بلکه بالقوة الایمانیة از جا کندند و سپر خود کردند و بعد هم گفتند وزن آن برایم مانند یک سپر معمولی بود ... در نتیجه اگرچه تجربهی چنان خوابی که شما میفرمایید را نداشتهام ولی از لحاظ نظری با دانش محدودی که امروز دارم این احتمال را میپذیرم که تا حدود زیادی بتوان گرسنگی در بیداری را با خوردن در خواب جبران کرد ... در واقع وقتی کسانی بودهاند که کلاً روزشان را با یک بادام میگذارندند احتمالاً خیلی از این بحثها روی هواست و انسان و قوای انسان ناشناختهتر از این حرفهاست ...
در مورد استخوان که خاک به همراه دارد یا نه و اتم دارد و ماده دارد یا نه هم یک نقد اساسی به نظریات رایج این است که میگویند بدن برزخی یا مثالی شکل دارد و حجم دارد ولی ماده ندارد ... سؤال میپرسیم که اگر ماده ندارد برای چه حجم دارد و این حجم آیا توخالی است یا تو پر است و اگر توپر است آیا اجزاء دارد یا ندارد؟ مثلاً اگر مردهای را در خواب دیدیم فقط یک بادکنک با شعور مقابلمان ایستاده است که فقط شکل داشتن اسکلت بدن را دارد، شکل کتف را دارد، شکل چشم را دارد، یا پشت چشمش سیستم اعصاب و در گوش او حلزونی گوش و در حلزونی گوش او اجزاء ریزترش هم موجودند؟ اگر بفرمایید که فقط شکل هستند و بادکنک تو خالی هستند یک سری اشکال خواهد داشت (این بحث ادامه پیدا میکند با طرح این سؤال که آیا فقط وقتی در خواب ما میایند شکل دارند یا به خودی خود هم شکل دارند، مثلاً در بهشت برزخی که مردگان در کنار هم هستند و در جهنم برزخی آیا این افراد شکل انسانی یا هر شکل دیگری دارند یا کلاً بدون شکل هستند که اگر اینطور باشد همان بدن مثالی را هم لابد ندارند و اگر شکل دارند باید پرسید که چرا باید شکل داشته باشند و بدنهایی تو خالی باشند که چه شود و احساس گرمای جهنم در صبح و غروب و یا احساس لذت از خوردنیها و امثال آن در بهشت چگونه برایشان کسب میشود و ...) و اگر بفرمایید آن اجزاء را دارد ولی به هیچ کارش نمیآید و اعضاء اضافی هستند هم یک سری مشکل دیگر پیش میآید که نعوذبالله حکمت خدا را به چالش میکشد ... (این بحث هم اینطور ادامه مییابد که اگر هم آن اعضا و اجزاء وجود دارند و کار هم دارند بفرمایید کارشان چیست؟ و بفرمایید که بدن مادی چه چیزی اضافه دارد که آن اجزا ندارند؟ مثلاً آن اجزاء را بفرمایید اگر نصف کنیم نصفش چه میشود و همان بحثهایی که روی یافتن مادهالمواد میکنند و مفهوم اتم به عنوان جزء لایتجزّی و امثال آن مطرح میشود را روی همین بدن برزخی هم ترتیب بدهید ... اگر میفرمایید استخوان دارد ولی مغز استخوان ندارد دلیلتان چیست؟ اگر میفرمایید مغز استخوان هم دارد ولی اجزاء دیگرش را ندارد دلیل آن را بفرمایید ... تا اینکه اگر گفتید همهی اتمها و مولکولها را دارد ولی از خاک نیست و عنصری نیست واضح میشود که این جواب چندان هم قابل قبول نیست و باید برگردید سر پلهی اول و ادعا کنید که شکل دارد ولی هیچ جزئی ندارد مگر اجزاء ظاهری مثل دست و پا را ... که آن هم مشکلات خودش را پیش میآورد که پیشتر به برخی از آنها اشاره گشت ...)
نظریات رایج میان فلاسفه هم چندان بار علمی ندارند و فقط سعی کردهاند یک علامت سؤال را با چند علامت سؤال دیگر بپوشانند و نگاهی مبهم ارائه دهند که صرفاً پاسخی برای برخی از سؤالات کلاسیک ارائه میدهد، حال آنکه اثباتی هم ندارند که جوابی که میدهند تنها جواب ممکن برای آن سؤالات باشد ... بلکه دلایلی وجود دارد که جوابهایشان چندان هم علمی نیست و بر خلاف تصورشان ریشه در تصوراتی عوامانه و تعاریفی ناقص دارد که مثلاً برخی از مسائل را محال میدانند با آنکه محال نیست، ولی چون جوابی برایش به ذهنشان نمیرسد میگویند محال است و دیگر تمام همتشان را در جهت عکس میگذارند به جای آنکه هر از گاهی بازگردند و آنچه پیشتر محال میدانستند را دوباره بررسی کنند که شاید این بار جواب مناسبی برایش یافتند ... مثل شبههی آکل و مأکول که چون جوابی برایش نیافتند مجبور شدهاند این همه آسمان و ریسمان به هم ببافند و در چیزهایی که لا ریب فیها است هم شک کنند و در جایی که حتی عوامالناس مشکل ندارند هم به مشکل بخورند ... این نتیجهای نیست که باید از تفکر و کسب علم بگیرند ... البته این بحث هم طولانی است و حتماً شما هم نقدهای فراوانی به نظرات من وارد میدانید که حق هم دارید چنان کنید ...
سید حماد;909749 نوشت:
در حدیثی می فرماید: ان القبور روض من ریاض الجنه او حفره من حفر النیران" آیا این باغ قبر، عنصری است ؟ واضح است که خیر. زیرا پس از چند ساعت قبر تبدیل به حفره ای متعفن می شود.
در قیامت هم قرار است مومن و کافر از همین قبری که در روایت حفره جهنم یا باغ بهشتی هستند ، سر برآورند.
بعلاوه در دنیا بسیاری از قبور بهم می خورد و بسیاری از بدنها قبری ندارند یا قبرشان پراکنده می شود و حتی استخوانها و ذرات خاکشان پراکنده می شود. اگر به ظاهر عوامانه قبور و اجداث پای بند بمانید، باید بگویید که این آیه با اشکال مواجه خواهد شد یا اینکه قائل شوید که چون خدا خیلی قدرت مند است، معجزه وار و در نظمی خارج از قواعد تکوینی و طبیعی، قبل از قیامت ، همه این ذرات را دوباره به قبر ها بر میگرداند !!
برادر گرامی آنچه که برای شما واضح است برای من به هیچ وجه واضح نیست، بلکه من همین قبر که یک گودال معمولی است را هم میتوانم باغی از باغهای بهشت یا حفرهای از حفرههای جهنم برزخی بدانم که این مسأله منافاتی هم ندارد با اینکه بهشت برزخی در دارالسلام نجف باشد یا در بیابان برهوت یمن ... اما آیا شما که منکر بهشت یا جهنم بودن همین قبر معمولی هستید و عالم قبر را صرفاً یک تشابه اسمی با خود قبر ولی در واقع نام دیگری برای عالم برزخ میدانید آیا نجف و یمن و قبرستان وادیالسلام و بیابانی در یمن یا کوه کمد در میان مکه و مدینه و امثال آن را هم تشابه اسمی با برخی مواضع در عالم برزخ میدانید؟ ... این همه تشابه اسمی بیارتباط به هم عجیب نیست؟
سید حماد;909749 نوشت:
بله ، تشبیه می کند و نکات فراوانی از آن استنباط می شود.
اما از آن معاد عنصری خاکی در قیامتی که زمین را بر هم می زند و به غیر زمین تبدیل می کند فهمیده نمی شود.
وقتی فرمودهاند که در آستانهی قیامت خداوند دریای حیوان را به زمین نزدیک میکند تا بر آن ببارد و مدتی میبارد و ذرات پراکندهی مردگان به سوی قبرهایشان جریان مییابند و بعد مردگان از قبرهایشان بیرون میایند و این باران از همان آبی است که ماهی کباب شده در آن افتاد و زنده شد شما چه چیزهایی متوجه میشوید؟ ... انسان قبلاً در زمانی که نطفهای بیش نبود هم با لانهگزینی در رحم مادر دفن شده و بعد به صورت بند ناف در جدار رحم مادر جوانه زده و رشد میکند تا وقتی به کمال خود رسید مانند میوهای که رسیده شده و از درخت میافتد به دنیا آمده و ارتباطش با رحم مادرش قطع گردد، در قیامت هم همین اتفاق در قبرها میافتد ... گرچه بحث دنبالهدار است و هر جملهای که شما بفرمایید با جوابهایی از طرف من و هر جملهای که من بگویم حتماً با جوابهایی از طرف شما روبرو خواهد شد و این حواشی نزدیک است که بحث این تاپیک را به انحراف بکشاند ... با اجازهی شما این مسائل را گفتم که مسائل به صورت یکجانبه مطرح نشده باشند و گمان نشود که آن نظریات رایج حرف آخر در اعتقادات ما هستند که هر کسی که نپذیرد اهل جمود است و یا عوامالناس است و امثال آن ...
راه برای تفکر هرگز بسته نیست مادامیکه همهامان درگیر ظنیات و برداشتهای خودمان از آیات و روایات هستیم و فصلالخطاب در میانمان غایب است، علیهالسلام و عجاللهتعالیفرجه
در پناه خدا باشید
روایت زیر مربوط به پست بالاست ، به این سوال شما هم کمک می کند که حل شود
تفسير القمي ؛ ج2 ؛ ص256 : قَالَ: فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ زَيْدٍ النَّرْسِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ إِذَا أَمَاتَ اللَّهُ أَهْلَ الْأَرْضِ- لَبِثَ كَمِثْلِ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلِ مَا أَمَاتَهُمْ- وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ، ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- وَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- وَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ وَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- فِي كُلِّ سَمَاءٍ مِثْلَ ذَلِكَ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ مِيكَائِيلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ جَبْرَئِيلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ إِسْرَافِيلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ مَلَكَ الْمَوْتِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ فَيَرُدُّ عَلَى نَفْسِهِ لِلَّهِ الْقَهَّارِ- أَيْنَ الْجَبَّارُونَ وَ أَيْنَ الَّذِينَ ادَّعَوْا مَعِي إِلَهاً آخَرَ أَيْنَ الْمُتَكَبِّرُونَ وَ نِخْوَتُهُمْ ثُمَّ يَبْعَثُ الْخَلْقَ. قَالَ عُبَيْدُ بْنُ زُرَارَةَ فَقُلْتُ: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ كَائِنٌ طَوَّلْتَ ذَلِكَ فَقَالَ: أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ هَلْ عَلِمْتَ بِهِ فَقُلْتُ لَا، فَقَالَ: فَكَذَلِكَ هَذَا[1].
[/HR][1] على بن ابراهيم قمى ، تفسير القمي، ج2 ؛ ص256، 2جلد، دار الكتاب - قم، چاپ: سوم، 1404ق. بحار الأنوار ؛ ج6 ؛ ص326 ح 3، عن تفسیر القمی و فی كتاب حسين بن سعيد و النوادر ابن أبي عمير مثله. همچنین این روایت با تفصیل بیشتر در کتاب اصول سته عشر آمده است: الأصول الستة عشر، ص193 ح 162-9، مؤسسة دار الحديث الثقافية، 1جلد - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1423ق / 1381ش.
سلام
اگر میخواهید به نتیجه برسیم و بنده چیزی از شما یاد بگیرم
به چهار بند پست 114 پاسخ دهید
و اگر میشه ترجمه دو تا روایت را هم بگذارید
بنده طلبه و روحانی نیستم
بنا بر این، کمالات وجودی جسم به سمت خدا جمع می شود اما محدودیتهای مادی و عنصری از جمله غیبت، عدم حیات و مانند آن برداشته می شود. لذا روح، تمام شوون خود را در قیامت به همراه خواهد داشت، از جمله کمالاتی که در قالب جسمیت خود را ظهور می دهند. اما دیگر محدودیتهایی که در پست ترین مرحله خلقت، یعنی عالم محدود ماده بر این شان روح تحمیل شده بود یعنی محدودیت، عدم حیات، غیبت ابعاد از یکدیگر، تغییر و تحولی که حالت سابقه و لاحقه، عدم باشد، دیگر در اینجا نیست و تمام آن حیات و حضور است
یعنی چی که کمالات وجودی جسم به سمت خدا میرود؟!
چرا مفهوم جسم را بهم میریزید؟
شما نهایتا میتوانید بگید که جزا و پاداشی را که قرآن وعده داده از جنس خواب و خیال است که روح برای خود ایجاد کرده..اجسام بدون ماده ادارک محض اند و ابدا جسم نیستند
اگر خداوند بخواهد همین جسم و ماده دنیا دارای کمالات جدید میشود...پس میوه ها و طعامی که نزد حضرت مریم از بهشت حاضر میشد را چطور توجیه میکنید
داستان ملامهدی نراقی را چطور؟ که از برزخ برنج آورد و هرچه استفاده میکردند تمام نمیشد؟
اینها همه شواهدی است که خیلی از ویژه گی های تجربه شده از جسم از لوازم ذاتی آن نیستند
شما یطوری از خاک و ماده صحبت میکنید که انگار این عنصر در محضر خدا وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد
سوال میکنید پس قیامت قرار است چه اتفاقی بیوفتد؟اگر همواره خاک و ماده وجود دارد...
پاسخ شمارو اینطور میشه داد(برمبنای ظواهر آیات و روایات) که عنصر خاک در دنیا به جهت امتحان و ابتلا حضور دارد و در آخرت بجهت پاداش و جزا
پس دنیا و آخرت معادل جسم و لاجسم نیست و نمیتوانید اینو ثابت کنید
مگر اینکه یک ساحت وجودی انسان را کنار بگذاریدو ظواهر و اوصاف جسمانی قرآن را در حد خواب و توهم پایین آورید
اینها همه شواهدی است که خیلی از ویژه گی های تجربه شده از جسم از لوازم ذاتی آن نیستند
غریبه جان
این دقیقا همان چیزی است که بنده به شدت سعی داشتم اثبات کنم:
بسیاری از آنچه ما جزو ذاتیات جسم می پنداریم، حقیقتا جزو ذاتیات آن نیستند. یعنی می توانیم جسمی داشته باشیم بدون ویژگی های تجربه شده و رایج آن در زندگی دنیوی مان.
الحمد لله شما خودتان قائل به آن هستید. خب همین نقطه مشترک ، حلال بسیاری از مشکلات دیگر خواهد شد
اگر سر همین نکته هستید، پس می توان بر آن تکیه کرد و بحث را جلو برد.
ما خیلی مخلصیم
سلام
اگر میخواهید به نتیجه برسیم و بنده چیزی از شما یاد بگیرم
به چهار بند پست 114 پاسخ دهید
علیکم السلام
سعی کردم در صفحه 11 ، از پست #103 تا #110 مهمترین مباحثی که به نظرم در بحث موثر بود را فارغ از نگاه و ادبیات غیر قرآنی، بنویسم
در صفحه 12 در پست #115 ذیل عنوان "روایتی عجیب درباره قیامت" بخش مهم دیگری از بحث را -که خود قرآن هم با عنوان "لا ریب فیه" از آن یاد می فرماید- عرض کردم.
اگر اینها یا بخشی از آن به رفع سوالات 4 گانه و یا اشکالات دیگر و همزبانی و همفکری بیشتر ما کمک می کند خوشحال می شوم که به آن قسمتها اشاره بفرمایید
اگر هم سوالات باقی می ماند، ذیل همانها اشاره بفرمایید که باز هم اشکال باقی است.پ
باز هم تاکید می کنم، هیچکدام از آیات قرآن و فهم بنده از آنها، نمی گوید که در عوالم دیگر اگر خبری از بعد عنصری جسم نباشد ، پس توصیفات، خواب و خیال است .
شما فرمودید عوالم دیگر اگر جسم مادی نداشته باشند، چیزی جز شعور نخواهند بود
به گمانم شما بین صور ذهنی با علم باید یک تفکیکی قائل بشوید.
مشاء هم مانند شما، در بخشی از اندیشه خود، صور و علم در عوالم دیگر را به اشکال و مفاهیم منتقش در عقل فعال و مانند آن تقلیل می دادند.
از این جهت خرده ای بر شما نمی گیریم. انهم زمانی که فلاسفه زیای هم مرتکب این اشتباه شده اند
از این جهت به شما و اقا یا خانم نقطه تبریک می گویم که در سیر اندیشه خود، پا بر جای پای بزرگان و قدما نهاده اید .
تلاش شما برای اینکه وعده ها و ثوابها و ... خواب یا به تعبیر جناب نقطه ، نقش بادکنک نباشد قابل ستایش و پذیرفتنی است.
اما شما را هم ارجاع می دهم به نشانی هایی که عرض کردم و منتظر نظر شما می مانم
و هم شما را ارجاع می دهم به کلام زیبایی که خودتان مرقوم فرمودید :
غریبه آشنا;910928 نوشت:
نوشته اصلی توسط غریبه آشنا
اینها همه شواهدی است که خیلی از ویژه گی های تجربه شده از جسم از لوازم ذاتی آن نیستند
اینجا بحثم بر روی کیفیت رجعت است ... اینکه دارم سعی میکنم بگویم که با این کیفیت که ما میگوییم هم محال عقلی نیست ...
بعد برسیم به مسخ ... مسخ انسانی به صورت خوک یا میمون یا مارماهی یا سوسمار یا خرس یا عنکبوت و ... آیا قبول دارید که آن هم محال نیست؟
اگر این دو را بپذیرید عملاً شما هم مانند من پذیرفتهاید که تناسخ از نظر فرایندهایی که در آن رخ میدهد محال عقلی نیست ...
اگر محال عقلی نیست پس چرا رخ نداده است؟ ... یک دلیل بیاورید که مربوط به رجحان دادن این راه ممکن به آن راه ممکن نبوده باشد ... به عنوان دلیل رجحان هم اگر میتوانید چیزی بجز حکیم بودن خدا متوسل شوید ...
البته میشود روی این حکمتها بحث کرد و فکر کرد ولی اول باید به توافق برسیم که تناسخ محال عقلی نیست ... اگر قبول کردیم که محال عقلی نیست دیگر معنا ندارد که دنبال دلیل بگردیم که چرا محال عقلی است ...
سلام برادر
ما هم در معاد جسمانی همین نظر را داریم که معاد جسمانی نحوی از امکان را دارد اما معاد موعود این امر ممکن نیست بلکه نحو دیگری است
اما در مورد عدم وقوع تناسخ باید بدانید که این باور ماست و باید برای آن دلیل محکمی آورد
نقطه;910856 نوشت:
ترجیح آن را میتوان در لزوم بروز قیامت جستجو کرد ... این لزوم هم اگرچه از نقل به دست بیاید ولی به این سادگی هم نیست که بگوییم چون خدا گفته که هست پس هست و ما دیگر هیچ حرف دیگری نمیتوانیم بزنیم ... نه اتفاقاً حرفهای زیادی میتوان زد که برخی از آنها هم در روایات از اسرار شمرده شدهاند که قابل بیان عمومی نیست ... حرف زیاد است، فقط باید اول پذیرفت که بحث ما در فضا حکمت است و نه صرفاً تفکر منطق منهای نقل و یک بحث فرادینی ... اصلاً یک دلیل اینکه قرآن هدایت است برای مؤمنان همین است که هر کسی نتواند از معارف قرآن بهره ببرد و لازمهی رشد کردن در متن قرآن همین ایمان داشتن به غیب و اخبار غیبی باشد ...
اگر هدف از خلقت کمال انسان باشد عقلا لازم نیست معاد به روایت جسمانی اش باشد چه اینکه تلازمی اینجا نیست. تناسخی هم می تواند بگوید کمال مد نظر شما در رفت و آمدهای مکرر بالاخره محقق می شود. پس شما باید یک مبنای عقلی اثبات کنید و با آن مبنا معاد جسمانی را قبول و تناسخ را رد نمایید وگرنه با تکیه به نقل چیزی برای طرف مقابل ثابت نمی شود.
نقطه;910856 نوشت:
دلیلم این است که میدانم که تناسخ محال نیست و در نتیجه معنا ندارد که بگردیم که بیابیم که چرا محال هست ...
اگر تناسخ را ممکن بدانید باید دلیل عقلی بیاورید که بجای آن معاد جسمانی واقع می شود
نقطه;910856 نوشت:
بهترین راه من حیث جمیع الوجوه ... این را از حکیم بودن خداوند انتظار داریم ... الآن میشود این دانسته را در کف دست خود نگاه داریم و آن را مهندس معکوس کنیم، یعنی ما میدانیم که انتخاب حکیم این بوده است حالا بگردیم و حکمتهای احتمالی را بیابیم و معرفتمان را زیاد کنیم، قوانین حاکم بر این انتخاب را بیابیم و قص علی هذا ... ان کاری است که غیرمؤمنان نمیتوانند انجام دهند چون آنها از ابتدا جواب آخر را ندارند و مجبور هستند روی تفکرات امروز خودشان حساب کنند و با هر مشاهده یا تفکر جدیدی شاید سیر حرکتشان برای کسب معارف به کل دگرگون شود و شاید امروز این طرفی رفتن را درست بدانند و فردا بفهمند که از جواب دور شدهاند به جای نزدیک شدن به آن ... مؤمنین جناب محیالدین در تفکراتشان هم به عروةالوثقی چنگ میزنند و مثل کسانی که «فِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ» هستند نمیباشند ...
این نحو نگاه به مساله با فرض صحت معاد جسمانی شاید قابل طرح است در حالی که ما معاد جسمانی به روایت متکلمین را قبول نداریم و اشکال تناسخ را بعنوان یک اشکال دیگر مثل اشکال آکل و ماکول بدان وارد می دانیم . به عبارت دیگر شما با کسی طرفید که معاد جسمانی را قبول ندارد نه اینکه قبول دارد و حال باید به ادله مثبته آن در عقل و نقل برسد.
از طرف دیگر شما بارها مساله حکمت را مطرح کردید. می توانید بفرمایید حکمت الهی به چه نحو مقتضی معاد جسمانی هست اما مقتضی تناسخ نیست؟
یا علیم[/]
علیکم السلام
سعی کردم در صفحه 11 ، از پست #103 تا #110 مهمترین مباحثی که به نظرم در بحث موثر بود را فارغ از نگاه و ادبیات غیر قرآنی، بنویسم
در صفحه 12 در پست #115 ذیل عنوان "روایتی عجیب درباره قیامت" بخش مهم دیگری از بحث را -که خود قرآن هم با عنوان "لا ریب فیه" از آن یاد می فرماید- عرض کردم.
اگر اینها یا بخشی از آن به رفع سوالات 4 گانه و یا اشکالات دیگر و همزبانی و همفکری بیشتر ما کمک می کند خوشحال می شوم که به آن قسمتها اشاره بفرمایید
اگر هم سوالات باقی می ماند، ذیل همانها اشاره بفرمایید که باز هم اشکال باقی است.پ
در پست 114 عرض کردیم که معنای شما از بازگشت به خدا مستلزم این است که وجودحقیقی انسان مربوط به قبل از خاک باشد
اما آیه میگوید که انسان اول از خاک خلق شد و در بهشت بود و بعد هبوط کرد
بازگشت مورد نظر شما یعنی بازگشت به قبل از خاک که انسانی وجود ندارد و نداشته
باز هم تاکید می کنم، هیچکدام از آیات قرآن و فهم بنده از آنها، نمی گوید که در عوالم دیگر اگر خبری از بعد عنصری نباشد پس توصیفات خواب و خیال است
اگر جسم با این مفهوم که دارای جرم و ابعاد و ماده مشترک بین نفوس باشد را از آخرت نفی کنیم توصیفات قرآن یا تمثیل و مجاز میشود یا واقعیت است اما در حد خواب و خیال
حالت سومی وجود ندارد
اگر دارد بفرمایید
برفرض هم اگر بپذیریم که پاداش و جزای اخروی چون خواب در نفس ایجاد میشود باز مشکل عدم تطابق آن با آیات و روایتی که میگویند اجزای پراکنده جمع میشوند و کهنه ها نو میشوند باقی میماند
سلام برادر
ما هم در معاد جسمانی همین نظر را داریم که معاد جسمانی نحوی از امکان را دارد اما معاد موعود این امر ممکن نیست بلکه نحو دیگری است
اما در مورد عدم وقوع تناسخ باید بدانید که این باور ماست و باید برای آن دلیل محکمی آورد
سلام علیکم برادر بزرگوار،
اینکه معاد موعود به این صورت ممکن نیست را موافق نیستم ... آن هم محتمل است ... هر دلیلی که برای غیرممکن بودن آن بیاورید قابل نقد و بررسی است، هم میتوان نقدش کرد و هم میتوان ابعادی را به مسأله اضافه کرد که در آن ابعاد جدید همچنان این نوع معاد ممکن باشد ... این تجربهی شخصیام هست که خیلی از چیزهایی که فلاسفه (نه در مقام یک منطقدان) میگویند حصر عقلی دارد بر اساس یک سری پیشفرض حصر عقلی داشته باشد مگرنه بتوان پیشفرضها را تغییر داد تا آن حصر عقلی برطرف گردد ... این غیرممکن بودنها و محال بودنهای عقلی هم بر همین منوال ... در واقع در میدان فلسفه هم مانند سایر علوم حصولی نه نفیاً و نه اثباتاً تقریباً هیچ گزارهای را نمیتوان ادعا کرد که به طور قطع اثبات شده است ... بحث منطق و ریاضیات البته جداست و جای بحث دارند ...
بر همین اساس اگرچه با شما موافق هستم که برای باورهایمان باید دلیل محکم داشت ولی باید توجه هم داشت که این دلیل محکم قطعیت ۱۰۰٪ ای نمیتواند که داشته باشد ... ذات این بحثها اینطور است که قطعیت کامل از آنها نمیتوان تحصیل نمود و اگر کسی ادعا کرد که من به قطعیت کامل رسیدهام باید این را به فقدان اشراف کافی او به مسأله نسبت داد ... اینکه شما به عنوان یک عالم اگر با یک عامی معتقد به تناسخ بحث کنید با یک دلیل منطقی ساده بتوانید او را مجاب کنید که تناسخ نمیتواند درست باشد و قیامت لازم است که رخ بدهد یک بحث است، اینکه با همان دلیل نمیتوانید یک عالم معتقد به تناسخ را به این راحتیها قانع کرده و به اعتقاد خودتان در بیاورید مطلب دیگری است که نشان میدهد بخشی از قانع شدن آن فرد عامی بخاطر عامی بودنش بوده است و اگر او هم عالم بود به این راحتیها تسلیم دلایل شما نمیشد و هزار اما و اگر در بحث شما وارد میکرد که شاید دادن جواب به برخی از آنها برایتان مثل آب خوردن باشد ولی برخی از سؤالهایش هم برایتان چالشبرانگیز باشد ... در نتیجه اگر شما قصدتان این است که معتقدین به فرگشت را با توسل به عدم آگاهی ایشان و جهلشان نسبت به باورهای خودتان و خودشان به این باور برسانید که تناسخ اشتباه است بله میتوانید به دنبال دلیل به اندازهی کافی محکم برای قانع کردن او بگردید، ولی اگر میخواهید دلیلی بیابید که مستقل از مخاطب خودتان همواره قانع کننده باشد و منظورتان از دلیل محکم چنین دلیلی است بعید میدانم در فلسفه بتوانید به چنان جوابی دست پیدا کنید ... امسال هم هیچ کسی نتوانست نقدی به دلیل شما وارد کند تضمینی نیست که سال بعد کسی پیدا نشود که نقدی به آن وارد کند که حتی شما هم بتوانید به راحتی برایش جواب کافی پیدا کنید ... در واقع الآن دارم به دنبال دلیل محکم گشتن برای این مطلب را به چالش میکشم و معتقدم اگر کسی بخواهد به قیامت باوری پیدا کند این باور باید از راه دیگری کسب شود ... راهی که انبیاء علیهمالسلام برای دعوت به دین خدا استفاده کردند ... مگرنه رسیدن به باور بر اساس عدم توانایی بر نقد دلایل شما ایمانی بر اساس جهل است ... ایمانی عوامانه ... اگرچه ظاهرش این است که بر اساس دلایل عقلی بوده است ...
محی الدین;910944 نوشت:
اگر هدف از خلقت کمال انسان باشد عقلا لازم نیست معاد به روایت جسمانی اش باشد چه اینکه تلازمی اینجا نیست. تناسخی هم می تواند بگوید کمال مد نظر شما در رفت و آمدهای مکرر بالاخره محقق می شود. پس شما باید یک مبنای عقلی اثبات کنید و با آن مبنا معاد جسمانی را قبول و تناسخ را رد نمایید وگرنه با تکیه به نقل چیزی برای طرف مقابل ثابت نمی شود.
یک هدف همین بحث کمال است ولی اهداف قیامت بیش از اینها میباشد ... در واقع اگر قیامتی نمیبود دنیا باید طور دیگری بنا میشد ... اما توضیح این مسائل حتی برای خیلی از باورمندان به دلایل نقلی هم سنگین است و برخی از این توضیحات جزء اسرار شمرده شده است ... اینطور نیست که بشود رفت و این بحثها را با یک معتقد به تناسخ کرد که اگر بکنید هنوز ایمان نیاورده دوباره کافر میشود ... اگر اباذر از آنچه در دل سلمان است آگاه بود او را تکفیر میکرد ...
تکیه به نقل هم برای طرف مقابل مفید است اگر ابتدا سندهای خود نقل برای او اثبات شود ... به هر حال هدف شما هم این نیست که آن شخص معتقد به تناسخ صرفاً دست از اعتقاد به تناسخ بردارد، حالا چه به خدا و حقانیت اسلام شهادت بدهد و چه ندهد، بلکه هدف این است که به اسلام درآید و در این بین اثبات خداوند و حقانیت اصل دین اسلام مقدم است بر اثبات کیفیت قیامت که میان علمای مسلمان هم درش اختلاف است ...
محی الدین;910944 نوشت:
اگر تناسخ را ممکن بدانید باید دلیل عقلی بیاورید که بجای آن معاد جسمانی واقع می شود
اگر تناسخ ممکن در نظر گرفته باشد، دلیل عقلی مورد نظر شما بر چه اساسی باید معاد (چه جسمانی و چه غیرجسمانی) را جایگزین تناسخ نماید؟ آیا جز این است که تلاش دارید بفرمایید تناسخ عقلاً محال است پس باید معاد روی بدهد؟ اگر تناسخ محال نبود دیگر به دنبال چجور دلیل عقلی میگردید؟ میتوانید مثالی بزنید از دلیلی که اگر پیدا شود جوابتان را گرفتهاید؟ ...
محی الدین;910944 نوشت:
این نحو نگاه به مساله با فرض صحت معاد جسمانی شاید قابل طرح است در حالی که ما معاد جسمانی به روایت متکلمین را قبول نداریم و اشکال تناسخ را بعنوان یک اشکال دیگر مثل اشکال آکل و ماکول بدان وارد می دانیم . به عبارت دیگر شما با کسی طرفید که معاد جسمانی را قبول ندارد نه اینکه قبول دارد و حال باید به ادله مثبته آن در عقل و نقل برسد.
راستش من حتی اشکال آکل و مأکول را هم مشکل نمیدانم ... با این حال این اختلاف نظرها طبیعی است و در چهارچوبی اگر باشد اشکالی هم ندارد و محترم است ...
محی الدین;910944 نوشت:
از طرف دیگر شما بارها مساله حکمت را مطرح کردید. می توانید بفرمایید حکمت الهی به چه نحو مقتضی معاد جسمانی هست اما مقتضی تناسخ نیست؟
یا علیم
حداقل یک تفاوت معاد جسمانی با تناسخ در این است که در ابتدای خلقت که بحث طینت پیش میآید خداوند دو طینت اهل یمین و اهل شمال را مخلوط کرد و در قیامت قرار است این دو طینت دوباره از هم جدا شوند و هر طینتی هم جایگاه خودش را خواهد داشت که به کل با شرایط جایگاه طینت دیگر متفاوت است (بهشت در مقابل جهنم) و این چیزی نیست که در تناسخ هم بتوان انتظارش را داشت وقتی همهی موجودات دور هم زندگی میکنند و جایگاههای اختصاصی برای آنها به آن صورت وجود ندارد ... اما آیا مواردی این چنینی را میتوان با کسی که اصل اسلام را قبول ندارد در میان گذاشت و امیدوار بود به همین دلایل دست از تناسخ بردارد؟ ... طبیعتاً نه ... دلیل هم ندارد که از این طریق اقدام شود ... این وضعیت در مقابل خیلی از نظریات علمی رایج و غیر آن وجود دارد، خیلی از نظریاتی که موافق اعتقادات ما نیستند هم محال عقلی نیستند، مثل دگرگشت در زیستشناسی که محال عقلی و منطقی نیست ولی ما اعتقاد به غلط بودن آن داریم (مسلمانهایی که اعتقاد به غلط بودن آن ندارند را معتقدم اگر به اندازهی کافی با ایشان بحث کنیم ایشان هم به همین نتیجه میرسند) ولی در حیطهی علوم حصولی صرفاً میتوانیم اعتقاد خود را به عنوان یک فرضیه یا نظریه در کنار فرضیات و نظریات دیگر مطرح کنیم و اثبات آن در حیطهی علوم حصولی نمیباشد ... مشابه اینکه در زیارت جامعه خطاب به اهل بیت علیهمالسلام میگوییم «أسْماؤُكُمْ فِى الأْسْماءِ وَ أجْسادُكُمْ فِى الْأجْسادِ وَ أرْواحُكُمْ فِى الأْرْواحِ وَ أنْفُسُكُمْ فِى النُّفُوسِ وَ آثارُكُمْ فِى الآْثارِ وَ قُبُورُكُمْ فِى الْقُبُورِ ، فَما أحْلى أسْماءَكُم وَ أكْرَمَ أنْفُسَكُمْ وَ أعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أوْفى عَهْدَكُمْ وَ أصْدَقَ وَ عْدَكُمْ» ... اثبات دین را باید در فطرت انسانها جستجو کرد و وجدان را قاضی گرفت و قص علی هذا ... آنکه قلبش پاک بود و شاکلهاش پاک بود ایمان میآورد و طغیانگران و عصیانگران و هواپرستان هم کافر میشوند، چه دلایل منطقی برایشان آورده شود و چه نشود ... آنکس که بخواهد ایمان بیاورد اگر دلیل منطقی برایش آورده شود که نباید ایمان بیاورد و یا به تردیدش بیاندازد میگوید که شاید جوابی برای این شبهه وجود دارد که من نمیدانم و نیافتن به معنای وجود نداشتن نیست، آن کسی هم که نخواهد ایمان بیاورد حتی اگر دلیل هم برایش آورده شود میگوید که شاید من جوابی دندانشکنی مقابل این دلیل توحیدی نیافته باشم ولی باز هم نیافتن به معنای وجود نداشتن نیست ...
اینکه معاد موعود به این صورت ممکن نیست را موافق نیستم ... آن هم محتمل است ... هر دلیلی که برای غیرممکن بودن آن بیاورید قابل نقد و بررسی است، هم میتوان نقدش کرد و هم میتوان ابعادی را به مسأله اضافه کرد که در آن ابعاد جدید همچنان این نوع معاد ممکن باشد ... این تجربهی شخصیام هست که خیلی از چیزهایی که فلاسفه (نه در مقام یک منطقدان) میگویند حصر عقلی دارد بر اساس یک سری پیشفرض حصر عقلی داشته باشد مگرنه بتوان پیشفرضها را تغییر داد تا آن حصر عقلی برطرف گردد ... این غیرممکن بودنها و محال بودنهای عقلی هم بر همین منوال ... در واقع در میدان فلسفه هم مانند سایر علوم حصولی نه نفیاً و نه اثباتاً تقریباً هیچ گزارهای را نمیتوان ادعا کرد که به طور قطع اثبات شده است ... بحث منطق و ریاضیات البته جداست و جای بحث دارند ...
سلام
ظاهرا درست متوجه مطلب ما نشده اید ما گفتیم هرچند معاد جسمانی متکلمین تا حدی امکان پذیر به نظر می رسد اما معاد موعود این معاد نیست
نقطه;911088 نوشت:
در واقع الآن دارم به دنبال دلیل محکم گشتن برای این مطلب را به چالش میکشم و معتقدم اگر کسی بخواهد به قیامت باوری پیدا کند این باور باید از راه دیگری کسب شود ... راهی که انبیاء علیهمالسلام برای دعوت به دین خدا استفاده کردند ... مگرنه رسیدن به باور بر اساس عدم توانایی بر نقد دلایل شما ایمانی بر اساس جهل است ... ایمانی عوامانه ... اگرچه ظاهرش این است که بر اساس دلایل عقلی بوده است ...
ولی اگر شما دلیل قانع کننده عقلی نداشته باشید او می تواند معاد جسمانی را یک برداشت قابل پذیرش از آیات معاد بداند و نه تنها برداشت ممکن و وقتی انحصار نباشد معاد جسمانی همانقدر محتمل است که تناسخ در جای خودش محتمل است
نقطه;911088 نوشت:
تکیه به نقل هم برای طرف مقابل مفید است اگر ابتدا سندهای خود نقل برای او اثبات شود ... به هر حال هدف شما هم این نیست که آن شخص معتقد به تناسخ صرفاً دست از اعتقاد به تناسخ بردارد، حالا چه به خدا و حقانیت اسلام شهادت بدهد و چه ندهد، بلکه هدف این است که به اسلام درآید و در این بین اثبات خداوند و حقانیت اصل دین اسلام مقدم است بر اثبات کیفیت قیامت که میان علمای مسلمان هم درش اختلاف است ...
برای پذیرش معاد جسمانی مسلمان بودن کافی نیست چون برخی مسلمان و مومن به قرآن و روایات هم هستند اما معاد را جسمانی به روایت متکلمین نمی دانند
پس شما باید دلیل عقلی بیاورید یا شواهد و قرائن متقن غیر قابل خدشه تا بتوانید فرد را مجاب کنید
به نظر بنده تناسخ یک تجربه ناقص از کشف گذشته است و ارتباط فرد کنونی را با افراد یا اشیاء گذشته در یک کشف و شهود ناقص نشان می دهد. از اینسو هم معاد جسمانی متکلمین یک برداشت سطحی و عرفی از آیات معاد است. اگر ما اصول و فروع رجوع الی الله را مشخص کنیم معلوم می شود کدام بیان قرآن صریح و کدام تمثیلی و تنزلی است.
نقطه;911088 نوشت:
اگر تناسخ ممکن در نظر گرفته باشد، دلیل عقلی مورد نظر شما بر چه اساسی باید معاد (چه جسمانی و چه غیرجسمانی) را جایگزین تناسخ نماید؟ آیا جز این است که تلاش دارید بفرمایید تناسخ عقلاً محال است پس باید معاد روی بدهد؟ اگر تناسخ محال نبود دیگر به دنبال چجور دلیل عقلی میگردید؟ میتوانید مثالی بزنید از دلیلی که اگر پیدا شود جوابتان را گرفتهاید؟ ...
شما گفتید ما دنبال رد عقلی تناسخ نیستیم بلکه در صدد اثبات نقلی معاد جسمانی هستیم. خوب این پاک کردن صورت مساله است. شما دارید زبان مشترک بین خود و فرد تناسخی را از بین می برید لذاست که گفتم : باید دلیل عقلی برای جایگزینی بیاورید. یعنی اگر هردو شما متکی به نقل هستید تنها یک دلیل عقلی مستقل است که می تواند تناسخ را رد و معاد جسمانی را ثابت کند.
نقطه;911088 نوشت:
حداقل یک تفاوت معاد جسمانی با تناسخ در این است که در ابتدای خلقت که بحث طینت پیش میآید خداوند دو طینت اهل یمین و اهل شمال را مخلوط کرد و در قیامت قرار است این دو طینت دوباره از هم جدا شوند و هر طینتی هم جایگاه خودش را خواهد داشت که به کل با شرایط جایگاه طینت دیگر متفاوت است (بهشت در مقابل جهنم) و این چیزی نیست که در تناسخ هم بتوان انتظارش را داشت وقتی همهی موجودات دور هم زندگی میکنند و جایگاههای اختصاصی برای آنها به آن صورت وجود ندارد ... اما آیا مواردی این چنینی را میتوان با کسی که اصل اسلام را قبول ندارد در میان گذاشت و امیدوار بود به همین دلایل دست از تناسخ بردارد؟ ... طبیعتاً نه ... دلیل هم ندارد که از این طریق اقدام شود ... این وضعیت در مقابل خیلی از نظریات علمی رایج و غیر آن وجود دارد، خیلی از نظریاتی که موافق اعتقادات ما نیستند هم محال عقلی نیستند، مثل دگرگشت در زیستشناسی که محال عقلی و منطقی نیست ولی ما اعتقاد به غلط بودن آن داریم (مسلمانهایی که اعتقاد به غلط بودن آن ندارند را معتقدم اگر به اندازهی کافی با ایشان بحث کنیم ایشان هم به همین نتیجه میرسند) ولی در حیطهی علوم حصولی صرفاً میتوانیم اعتقاد خود را به عنوان یک فرضیه یا نظریه در کنار فرضیات و نظریات دیگر مطرح کنیم و اثبات آن در حیطهی علوم حصولی نمیباشد ... مشابه اینکه در زیارت جامعه خطاب به اهل بیت علیهمالسلام میگوییم «أسْماؤُكُمْ فِى الأْسْماءِ وَ أجْسادُكُمْ فِى الْأجْسادِ وَ أرْواحُكُمْ فِى الأْرْواحِ وَ أنْفُسُكُمْ فِى النُّفُوسِ وَ آثارُكُمْ فِى الآْثارِ وَ قُبُورُكُمْ فِى الْقُبُورِ ، فَما أحْلى أسْماءَكُم وَ أكْرَمَ أنْفُسَكُمْ وَ أعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أوْفى عَهْدَكُمْ وَ أصْدَقَ وَ عْدَكُمْ» ... اثبات دین را باید در فطرت انسانها جستجو کرد و وجدان را قاضی گرفت و قص علی هذا ... آنکه قلبش پاک بود و شاکلهاش پاک بود ایمان میآورد و طغیانگران و عصیانگران و هواپرستان هم کافر میشوند، چه دلایل منطقی برایشان آورده شود و چه نشود ... آنکس که بخواهد ایمان بیاورد اگر دلیل منطقی برایش آورده شود که نباید ایمان بیاورد و یا به تردیدش بیاندازد میگوید که شاید جوابی برای این شبهه وجود دارد که من نمیدانم و نیافتن به معنای وجود نداشتن نیست، آن کسی هم که نخواهد ایمان بیاورد حتی اگر دلیل هم برایش آورده شود میگوید که شاید من جوابی دندانشکنی مقابل این دلیل توحیدی نیافته باشم ولی باز هم نیافتن به معنای وجود نداشتن نیست ...
این حرفها تا اندازه ای درست است اما جانشین دلیل عقلی حکمت برای معاد جسمانی نمی شود برادر
یا علیم[/]
سلام
ظاهرا درست متوجه مطلب ما نشده اید ما گفتیم هرچند معاد جسمانی متکلمین تا حدی امکان پذیر به نظر می رسد اما معاد موعود این معاد نیست
سلام علیکم برادر،
شاید درست متوجه منظورتان نشده بودم، و شاید هم شده بودم ... ارتباط پاسخم با فرمایش شما این بود که اگر شما منکر معاد جسمانی به سبک ما هستید پس مطابق رویکردی که در همین تاپیک در پیش گرفتهاید انتظار میرود (اگر اشتباه میکنم بفرمایید) معاد با کیفیت مورد نظر ما را محال بدانید تا تنها معاد با کیفیت مدّ نظر خودتان ممکن باشد ... اما شما در آن پست خود فرمودید که معاد مورد نظر ما هم برای شما تا حدودی امکانپذیر به نظر میرسد، این یعنی دلیل عقلی محکم برای درستی نظر خودتان از معاد ندارید ... بعد فرمودید که معاد موعود اما این معاد با کیفیت مدّ نظر ما نیست، من هم گفتم که آن هم محال نیست، به این دلیل که کلاً این نحو معاد را خودتان هم محال ندانستهاید ... پس نمیتوانید به صورت قطعی بفرمایید که آن معاد موعود حتماً به این صورت نخواهد بود ... میتوانید؟
اگر بفرمایید که هنوز هم متوجه منظورتان نشدهام این بار دیگر میپذیرم ...
محی الدین;911131 نوشت:
ولی اگر شما دلیل قانع کننده عقلی نداشته باشید او می تواند معاد جسمانی را یک برداشت قابل پذیرش از آیات معاد بداند و نه تنها برداشت ممکن و وقتی انحصار نباشد معاد جسمانی همانقدر محتمل است که تناسخ در جای خودش محتمل است
البته منظورم از اثبات حجیت دلایل نقلی این نبود که بعد از آن برای او معاد جسمانی را اثبات کنیم، بلکه همینقدر که اصل معاد برایش اثبات شود کافی خواهد بود که دیگر تناسخ در نظر او محتمل نبوده و آن نظر را کنار بگذارد ... مگر تناسخ منکر وجود قیامت (با هر کیفیتی که باشد) نیست؟
محی الدین;911131 نوشت:
برای پذیرش معاد جسمانی مسلمان بودن کافی نیست چون برخی مسلمان و مومن به قرآن و روایات هم هستند اما معاد را جسمانی به روایت متکلمین نمی دانند
برای پذیرش معاد که مسلمان بودن کافی هست ... منظورم تا همان حدّ آن بود ... فعلاً بحث ما بر روی راهی است برای غلبه کردن بر نظریهی تناسخ ...
محی الدین;911131 نوشت:
پس شما باید دلیل عقلی بیاورید یا شواهد و قرائن متقن غیر قابل خدشه تا بتوانید فرد را مجاب کنید
دلیل و اصرار شما بر ارائهی دلایل منطقی و فلسفی را متوجه نمیشوم ...
از یک طرف شاید الآن که تأکید دوباره کردم که همینکه دلایل نقلی اصل معاد را اثبات کنند برای کنار گذاشتن و منسوخ شدن تناسخ کافی است قبول بفرمایید که نیازی به آن دلایل عقلی مدّ نظر شما نیست ...
از طرف دیگر هم در پست قبلی نقدی بر اصل لزوم و کفایت یافتن دلایل عقلی محکم ارائه کردم که چون نقدی بر آن نداشتید نمیدانم در آن زمینه چه مقدار با هم موافق یا مخالف هستیم و اگر مخالفتی هست گیرش در کجاست ...
محی الدین;911131 نوشت:
به نظر بنده تناسخ یک تجربه ناقص از کشف گذشته است و ارتباط فرد کنونی را با افراد یا اشیاء گذشته در یک کشف و شهود ناقص نشان می دهد. از اینسو هم معاد جسمانی متکلمین یک برداشت سطحی و عرفی از آیات معاد است. اگر ما اصول و فروع رجوع الی الله را مشخص کنیم معلوم می شود کدام بیان قرآن صریح و کدام تمثیلی و تنزلی است.
شاید تعجب کنید که من با وجود اعتقاد به قیامت و مسلمان بودن به سطح نازلی از تناسخ هم میتوانم معتقد باشم (نه اینکه حتماً هستم)، این امر البته به انکار قیامت نمیانجامد ولی توضیح آن هم مفصل است ... قبل از آنکه بخواهم اشارهای به نظر خودم بکنم این دو مورد شعر مولانا را در نظر بگیرید:
از نیستان تا مرا ببریدهاند ... در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
از جمادی مُردم و نامی شدم ... وز نما مُردم به حيوان سرزدم ... مُردم از حيوانی و آدم شدم ... پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم ... حملهء ديگر بميرم از بشر ... تا برآرم از ملايک بال و پر ... بار ديگر از ملک پران شوم ... آنچه اندر وهم نايد آن شوم
میدانم که این دو شعر تفسیر میخواهند و در همین معنای ظاهریاشان خلاصه نمیشوند، ولی از جهتی میتوان همان معنای اصیلشان را هم صورت خاصی از تناسخ در نظر گرفت ... یا حداقل اگر همه هم بر روی این برداشت توافق نکنند و مثلاً حرکت جوهری را طور خاصی توضیح بدهند که حتی شبیه به تناسخ هم نشود (هلاک شدن در صورت قبلی و حیات در یک صورت جدید را لازم نداند) ولی حداقل این نگاه تا حدودی قابل پذیرشتر از حالتی میشود که بدون ذرهای فکر کردن میگوییم که واضح است که تناسخ به کل مردود است ...
حالا حرکت جوهری در نفس یک انسان را در نظر بگیرید در آن زمان که او ایمان میآورد و به تعبیر دین زنده میشود و حیات مییابد و یا کافر میشود که به تعبیر دین یعنی هلاک شده و میمیرد، کسانی که به تعبیر خداوند بعد از این مرگ در انسان بودن خود مردهاند اینک مانند انعام بلکه اضلّ هستند .. یعنی مردن در انسانیت و زنده شدن در سطح حیوانی ... خوب این لااقل بیانش خیلی شبیه به تناسخ است ... این هم نظر احتمالاً تمام علماست که انسان موجودی است مختار که میتواند بهترین خلق خدا و یا بدترین خلق خدا بشود، از ملائک برتر و یا از پستترین جانوران پستتر ... به همین دلیل معتقدم که تناسخ در اصل اعتقاد درستی بوده است که به انحراف افتاده است ... یعنی چه بسا اوائل حرف درستی را میزدهاند ولی بعد کمکم کجفهمیها سبب شده است تا آن اعتقاد درست به انحراف بیفتد و گمان کنند که تبدیل شدن انسان به سایر جانوران و یا سایر جانوران به انسان با مکانیزم مردن در یک جسم و تولد در جسمی دیگر در همین دنیاست که صورت میگیرد ... این ظاهراً ویژگی تمام اعتقادات باطل است که در ابتدا اعتقاد درستی بوده است که بعد انحرافاتی در آن راه یافته است ...
محی الدین;911131 نوشت:
شما گفتید ما دنبال رد عقلی تناسخ نیستیم بلکه در صدد اثبات نقلی معاد جسمانی هستیم. خوب این پاک کردن صورت مساله است. شما دارید زبان مشترک بین خود و فرد تناسخی را از بین می برید لذاست که گفتم : باید دلیل عقلی برای جایگزینی بیاورید. یعنی اگر هردو شما متکی به نقل هستید تنها یک دلیل عقلی مستقل است که می تواند تناسخ را رد و معاد جسمانی را ثابت کند.
زبان مدّ نظر شما را از بین میبریم (با این توضیح که این زبان هرگز نمیتواند ما را به توافقی همهجانبه و کامل و مستحکم برساند که با شبههای جدید در هم فرونریزد) و به دنبال زبان مشترک جدیدی میگردیم که در متن خود دین است ... و البته باز تأکید میکنم که برای رد کردن تناسخ به معنای مشهور آن نیازی نیست معاد جسمانی اثبات گردد بلکه همینکه اصل معاد اثبات گردد کفایت میکند
محی الدین;911131 نوشت:
این حرفها تا اندازه ای درست است اما جانشین دلیل عقلی حکمت برای معاد جسمانی نمی شود برادر
یا علیم
اگر از شما بپرسند که چرا خداوند عالم ماده را در این ابعاد و اندازه آفرید، چرا سه بعد مکانی، چرا حدّ بالای سرعت باید عدد خاصی باشد که سرعت نور است یا اگر باشد، و از این دست چراها، شما آیا با دلایل منطقی سعی در اثبات یا نفی این مسائل میکنید یا متوسل به حکمت او و یا بالاتر از آن متوسل به مشیت او میشوید؟ ... من اگر هیچ نتوانم بگویم که چرا خداوند وجود قیامت را بر تناسخ برگزید حداقلش این است که بگویم مشیت او در این عالم به این کار تعلق گرفت و هیچ بعید نیست که عوالم وجود دیگری هم خلق کرده باشد که مشیت او در آن عوالم وجود این باشد که تناسخ ساز و کار اصلی در آنها باشد ... مطابق روایت امام رضا علیهالسلام به عمران صائبی مشیت خدا اولین خلقت خدا در این عالم وجود است، یعنی خودش جزئي از همین عالم وجود است، پس هیچ لزومی ندارد که اگر عوالم وجود دیگری هم وجود داشته باشند آنها هم از مشیت خداوند در عالم ما تبعیت نمایند، بلکه چه بسا عقل اول در آنها هم متفاوت بوده و به کل آن عوالم دیگر بر اساس منطق و سنتها و مشیت دیگری جاری و ساری باشند ...
تأکیدم بر روی حکمت از همین زاویهی دید است ... ما باید مشیت خداوند در این عالم وجود را بشناسیم، منطق خلقت خدا در این عالم را بشناسیم، بعد مصلحتهای کلی و جزئی و ارتباطهایشان را در بیاوریم و در نهایت در یک نگاه کلی بگوییم که جزئيات این عالم وجود باید چگونه باشد ... و همانطور که تزاحم احکام داریم هیچ بعید نیست که برای یک مسأله هم چند راه ممکن وجود داشته باشد که در این صورت باید یکی را بر دیگران برگزید و این بر اساس ترجیح برخی از مصالح بر برخی دیگر روی میدهد وقتی که مصالح میتوانند با یکدیگر همپوشانی یا تضاد داشته باشند ... الآن به آغاز خلقت خدا که نگاه کنیم میبینیم شروع کل این قضیه با خلقت یک عقل و سپس یک جهل شروع شد، مصالح عام را میتوان در همان احادیث عقل و جهل شناخت و مشیت خداوند را تا حدودی متوجه گشت و بر اساس آن حکمتهای عام برخی از مسائل در دین را بهتر متوجه گشت و توضیح داد ... چنانکه یک احتمال را در پست قبل بر همین اساس در مورد قیامت مطرح کردم ... اگر بخواهید بفرمایید که اگر معاد سناریویی است که خداوند انتخاب کرده است این یعنی حتماً تناسخ غیرممکن و محال منطقی بوده است اول باید نشان دهید که حتماً و بدون شک هر چه اتفاق میافتد تنها حالت ممکن بوده و مابقی حالتها محال بوده و امکان رخداد نداشتهاند ... اما آیا شما برای این پیشفرض خود دلیل و سندی دارید؟ ... ظاهراً لااقل برای ما شیعیان که به بداء اعتقاد داریم چنین پیشفرضی خیلی هم موجه نیست و خیلی از پدیدهها هستند که همزمان ممکن هستند ولی با بروز یک وجه رجحان برای یکی از آنها سرنوشتها به گونهی خاصی رقم میخورد ...
سلام علیکم برادر،
شاید درست متوجه منظورتان نشده بودم، و شاید هم شده بودم ... ارتباط پاسخم با فرمایش شما این بود که اگر شما منکر معاد جسمانی به سبک ما هستید پس مطابق رویکردی که در همین تاپیک در پیش گرفتهاید انتظار میرود (اگر اشتباه میکنم بفرمایید) معاد با کیفیت مورد نظر ما را محال بدانید تا تنها معاد با کیفیت مدّ نظر خودتان ممکن باشد ... اما شما در آن پست خود فرمودید که معاد مورد نظر ما هم برای شما تا حدودی امکانپذیر به نظر میرسد، این یعنی دلیل عقلی محکم برای درستی نظر خودتان از معاد ندارید ... بعد فرمودید که معاد موعود اما این معاد با کیفیت مدّ نظر ما نیست، من هم گفتم که آن هم محال نیست، به این دلیل که کلاً این نحو معاد را خودتان هم محال ندانستهاید ... پس نمیتوانید به صورت قطعی بفرمایید که آن معاد موعود حتماً به این صورت نخواهد بود ... میتوانید؟
اگر بفرمایید که هنوز هم متوجه منظورتان نشدهام این بار دیگر میپذیرم
سلام
ما می گوییم معاد جسمانی مشکلات عدیده ای دارد و از جمله اینکه با پذیرش آن متکلم باید تناسخ را هم قبول کند چون دارای وجه مشترک اند. اگر متکلم بخواهد تناسخ را رد کند که رد هم می کند پس دارد معاد جسمانی مورد قبول خود را هم رد می کند.
اما قائل به معاد روحانی نیازی به پذیرش تناسخ ندارد چون وجه اشتراکی بین معاد روحانی و تناسخ نیست .
اما اینکه می فرمایید پذیرش حدی از امکان برای معاد جسمانی به معنای نبود دلیل برای معاد روحانی است درست نیست یعنی چنین تلازمی وجود ندارد چرا که آن حد مد نظر ما قدرت خدای متعال بر بازگرداندن جسم عنصری فی الجمله است یعنی بنحو قضیه جزئیه قبول داریم که بازگرداندن جسم عنصری ممکن است (همانطور که در زنده کردن الاغ حضرت عزیر واقع شد)اما این در معاد واقع نمی شود چون جسم عنصری مد نظر متکلمین توان حضور در معاد توصیف شده در شریعت را ندارد و ادله دیگر
نقطه;911176 نوشت:
مگر تناسخ منکر وجود قیامت (با هر کیفیتی که باشد) نیست؟
بنظرم اینگونه نیست. قیامت در تناسخ رسیدن به کمال مطلوب است.
نقطه;911176 نوشت:
برای پذیرش معاد که مسلمان بودن کافی هست ... منظورم تا همان حدّ آن بود ... فعلاً بحث ما بر روی راهی است برای غلبه کردن بر نظریهی تناسخ ..
معاد بما هو معاد با تناسخ ناسازگار نیست
نقطه;911176 نوشت:
دلیل و اصرار شما بر ارائهی دلایل منطقی و فلسفی را متوجه نمیشوم ...
از یک طرف شاید الآن که تأکید دوباره کردم که همینکه دلایل نقلی اصل معاد را اثبات کنند برای کنار گذاشتن و منسوخ شدن تناسخ کافی است قبول بفرمایید که نیازی به آن دلایل عقلی مدّ نظر شما نیست ...
از طرف دیگر هم در پست قبلی نقدی بر اصل لزوم و کفایت یافتن دلایل عقلی محکم ارائه کردم که چون نقدی بر آن نداشتید نمیدانم در آن زمینه چه مقدار با هم موافق یا مخالف هستیم و اگر مخالفتی هست گیرش در کجاست ...
صرف بازگشت انسان بعد مرگ نمی تواند مناقض تناسخ باشد چون آنها هم همین کلیت را قبول دارند
نقطه;911176 نوشت:
به همین دلیل معتقدم که تناسخ در اصل اعتقاد درستی بوده است که به انحراف افتاده است ... یعنی چه بسا اوائل حرف درستی را میزدهاند ولی بعد کمکم کجفهمیها سبب شده است تا آن اعتقاد درست به انحراف بیفتد و گمان کنند
ما هم فکر می کنیم برداشت فعلی از تناسخ یک برداشت غلط است
نقطه;911176 نوشت:
و البته باز تأکید میکنم که برای رد کردن تناسخ به معنای مشهور آن نیازی نیست معاد جسمانی اثبات گردد بلکه همینکه اصل معاد اثبات گردد کفایت میکند
گفتیم که نمی شود
نقطه;911176 نوشت:
اگر از شما بپرسند که چرا خداوند عالم ماده را در این ابعاد و اندازه آفرید، چرا سه بعد مکانی، چرا حدّ بالای سرعت باید عدد خاصی باشد که سرعت نور است یا اگر باشد، و از این دست چراها، شما آیا با دلایل منطقی سعی در اثبات یا نفی این مسائل میکنید یا متوسل به حکمت او و یا بالاتر از آن متوسل به مشیت او میشوید؟ ... من اگر هیچ نتوانم بگویم که چرا خداوند وجود قیامت را بر تناسخ برگزید حداقلش این است که بگویم مشیت او در این عالم به این کار تعلق گرفت و هیچ بعید نیست که عوالم وجود دیگری هم خلق کرده باشد که مشیت او در آن عوالم وجود این باشد که تناسخ ساز و کار اصلی در آنها باشد ... مطابق روایت امام رضا علیهالسلام به عمران صائبی مشیت خدا اولین خلقت خدا در این عالم وجود است، یعنی خودش جزئي از همین عالم وجود است، پس هیچ لزومی ندارد که اگر عوالم وجود دیگری هم وجود داشته باشند آنها هم از مشیت خداوند در عالم ما تبعیت نمایند، بلکه چه بسا عقل اول در آنها هم متفاوت بوده و به کل آن عوالم دیگر بر اساس منطق و سنتها و مشیت دیگری جاری و ساری باشند ...
برادر شما بروید ببینید آنجایی که خود متکلمین دلیل حکمت را مطرح کرده اند مساله را چطور مطرح کرده اند . اصلا بحث احاله به مشیت الهی نیست بلکه دلیل حکمت مبتنی بر یک دلیل عقل پسند است. یعنی شما باید یک دلیل عقل پسند بیاورید که معاد جسمانی هست و تناسخ نیست.
یا علیم[/]
سلام
ما می گوییم معاد جسمانی مشکلات عدیده ای دارد و از جمله اینکه با پذیرش آن متکلم باید تناسخ را هم قبول کند چون دارای وجه مشترک اند. اگر متکلم بخواهد تناسخ را رد کند که رد هم می کند پس دارد معاد جسمانی مورد قبول خود را هم رد می کند.
سلام علیکم برادر،
به شخصه نمایندهی متکلمین نیستم، اگر منکر تناسخ به معنایی که در هندوئیسم به کار میرود باشم برای آن است که معتقد به حیات برزخی هستم که در اعتقاد به تناسخ جایی ندارد و همچنین معتقد به وقوع یومالدین و بعد از آن وقوع بهشت و جهنم اخروی هستم که باز هم در تناسخ جایی ندارد ... اگر متکلمین معتقد هستند که تناسخ امکان منطقی برای رخداد ندارد ولی معاد جسمانی و بلکه مادی امکان دارد و رجعت مادی امکان دارد و قص علی هذا ایشان باید خودشان جوابگوی این تناقض ظاهری باشند ...
محی الدین;911283 نوشت:
اما قائل به معاد روحانی نیازی به پذیرش تناسخ ندارد چون وجه اشتراکی بین معاد روحانی و تناسخ نیست .
قائل به معاد روحانی باید ظاهر بسیاری از آیات و تصریح آشکار بسیاری از روایات را به دور بیاندازد فقط برای آنکه درک برخی مسائل برایش سنگین بوده است و هر چه فکر کرده است نتوانسته است جوابی برای برخی از سؤالات خود بیابد، پس ابتدا استبعاد کرده و در نهایت تسلیم شده و مدعی شده است که اصلاً چنان چیزی غیرممکن و خلاف عقل است ... این کار تا جایی که میتوانم بگویم تأویل به رأی کردن آیات و روایات است با این توجیه که عقل حجت باطنی خداست، غافل از اینکه عقلی که حجت باطنی خداست لزوماً آنچه ایشان در تفلسف خود متمسک به آن میشود نیست ...
محی الدین;911283 نوشت:
اما اینکه می فرمایید پذیرش حدی از امکان برای معاد جسمانی به معنای نبود دلیل برای معاد روحانی است درست نیست یعنی چنین تلازمی وجود ندارد چرا که آن حد مد نظر ما قدرت خدای متعال بر بازگرداندن جسم عنصری فی الجمله است یعنی بنحو قضیه جزئیه قبول داریم که بازگرداندن جسم عنصری ممکن است (همانطور که در زنده کردن الاغ حضرت عزیر واقع شد)اما این در معاد واقع نمی شود چون جسم عنصری مد نظر متکلمین توان حضور در معاد توصیف شده در شریعت را ندارد و ادله دیگر
تا جایی که میتوانم بگویم جسم عنصری حتی با همین مادهای که هر ۸ سال نوبهنو میشود هم در قیامت توصیف شده در دین خدا میتواند محشور گردد و اینکه فلاسفه نتوانند این مسأله را هضم نمایند دلیل بر غیرممکن بودن آن نمیشود ... بلکه محدودیت دانش فلاسفه را نشان میدهد ...
محی الدین;911283 نوشت:
بنظرم اینگونه نیست. قیامت در تناسخ رسیدن به کمال مطلوب است.
بله ولی قیامتی که یک مسلمان به آن اعتقاد دارد یک حداقل کیفیتی دارد که همهی مسلمین بر سر آن متوفق باشند و معتقدین به تناسخ تا این حد از قیامت را قبول ندارند ... مگرنه که اگر به آن مقدار از قیامت که یک مسلمان واجب است اعتقاد داشته باشد اعتقاد دارند و صرفاً بحث ما با ایشان یک بحث دروندینی باشد به نظرم این تاپیک جایگاه خودش به صورت فعلی را از دست میدهد و ما باید دیگر تمرکز خود را بر روی آیات و روایات بگذاریم و هر چیزی که یک نفر میگوید به نظرم غیرممکن میرسد را هفکری کنیم که آیا امکان دارد با وجود غیرممکن به نظر رسیدن آن همچنان ممکن باشد یا خیر ...
با این حساب آیا بحث شما یک بحث دروندینی است یا میخواهید مثلاً با یک هندو بحث کنید؟
محی الدین;911283 نوشت:
معاد بما هو معاد با تناسخ ناسازگار نیست
تا منظور شما از تناسخ در این تاپیک چه باشد ... و منظور یک مسلمان از معاد چه باشد ...
محی الدین;911283 نوشت:
صرف بازگشت انسان بعد مرگ نمی تواند مناقض تناسخ باشد چون آنها هم همین کلیت را قبول دارند
آیا آنها فقط به کلیت تناسخ معتقد هستند یا در کنار آن کلیت به یک سری جرئیات هم معتقد هستند که در مجموع ایشان را در صف منکرین بهشت و جهنم اخروی و جهان برزخ قرار میدهد (بماند که اگر درست خاطرم مانده باشد اهل سنت هم جهان برزخ را قبول ندارند) ...
محی الدین;911283 نوشت:
ما هم فکر می کنیم برداشت فعلی از تناسخ یک برداشت غلط است
در ویکیپدیا نگاه کردم ظاهراً باور به تناسخ خیلی گسترده است و هر مکتبی باور خودش به تناسخ را دارد ... شاید باید بحث خود را با ارائهی تعریف مورد نظرمان از تناسخ محدودتر و دقیقتر نماییم ...
محی الدین;911283 نوشت:
برادر شما بروید ببینید آنجایی که خود متکلمین دلیل حکمت را مطرح کرده اند مساله را چطور مطرح کرده اند . اصلا بحث احاله به مشیت الهی نیست بلکه دلیل حکمت مبتنی بر یک دلیل عقل پسند است. یعنی شما باید یک دلیل عقل پسند بیاورید که معاد جسمانی هست و تناسخ نیست.
یا علیم
با برداشتی که به شخصه از مفهوم عقل دارم دلایل نقلی جزء بارزترین دلایل عقلی محسوب میشوند، اما با برداشتی که فلاسفه از عقل دارند این امر شاید به این سادگیها نباشد اگر اصلاً ممکن باشد ... بماند که به شخصه همچنان تکرار میکنم که حجیتی در بحثهای فلسفی سراغ ندارم و اصولاً اینکه ایشان به دنبال دلیل محکم منطقی برای اثبات هر چیز میگردند به نظرم عوامانه است ... دلیل محکم به خودی خود معنا ندارد و بستگی به مخاطبش دارد، شما یک دلیل را به صد نفر بیسواد بگویید و آنها نتوانند آن را رد کنند لزوماً دلیل بر محکمی دلیل شما نیست بلکه میتواند بخاطر قویتر بودن علمی شما نسبت به ایشان باشد، و به همین ترتیب میتوان دید که چیزی به اسم دلیل محکم که مستقل از مخاطب برای همهی زمانها و مکانها و شرایط متفاوت قابل تکیه باشد در فلسفه وجود ندارد و اگر داشته باشد هم قابل تشخیص نیست ... به همین دلیل تمنای دلیل محکم منطقی برای همه چیز را یک تمنای عوامانه میدانم که در فلسفه و سایر علوم رواج پیدا کرده است، دلایلی که کاشف از حقیقت نیستند و تنها ظن و گمانها را تقویت یا تضعیف مینمایند و انّ الظنّ لا یغنی من الحقّ شیئا
سلام علیکم برادر،
به شخصه نمایندهی متکلمین نیستم، اگر منکر تناسخ به معنایی که در هندوئیسم به کار میرود باشم برای آن است که معتقد به حیات برزخی هستم که در اعتقاد به تناسخ جایی ندارد و همچنین معتقد به وقوع یومالدین و بعد از آن وقوع بهشت و جهنم اخروی هستم که باز هم در تناسخ جایی ندارد
سلام
مشکل شما و متکلمین یکی است چون هردو قائل به جسم عنصری در معاد هستید. تفصیلش مهم نیست.
نقطه;911297 نوشت:
قائل به معاد روحانی باید ظاهر بسیاری از آیات و تصریح آشکار بسیاری از روایات را به دور بیاندازد فقط برای آنکه درک برخی مسائل برایش سنگین بوده است و هر چه فکر کرده است نتوانسته است جوابی برای برخی از سؤالات خود بیابد، پس ابتدا استبعاد کرده و در نهایت تسلیم شده و مدعی شده است که اصلاً چنان چیزی غیرممکن و خلاف عقل است
قائل به معاد روحانی به معنای خاص خودش، مبانی عقلی و نقلی خود را دارد
شما دارید بحث را قاطی می کنید. ما میگوییم قائل به معاد جسمانی باید تناسخ را هم بپذیرد چون قائل به بازگشت بدن عنصری است. شما می گویید قائل به معادروحانی نتوانسته آیات و روایات را حل کند. این دو مساله چه ربطی به هم دارند؟
نقطه;911297 نوشت:
تا جایی که میتوانم بگویم جسم عنصری حتی با همین مادهای که هر ۸ سال نوبهنو میشود هم در قیامت توصیف شده در دین خدا میتواند محشور گردد و اینکه فلاسفه نتوانند این مسأله را هضم نمایند دلیل بر غیرممکن بودن آن نمیشود
خب بفرمایید بدن عنصری اینطوری چطور در برابر آتش زنجیرهای جهنمی که آسمان و زمین را ذوب می کند دوام می آورد؟
نقطه;911297 نوشت:
بله ولی قیامتی که یک مسلمان به آن اعتقاد دارد یک حداقل کیفیتی دارد که همهی مسلمین بر سر آن متوفق باشند و معتقدین به تناسخ تا این حد از قیامت را قبول ندارند ... مگرنه که اگر به آن مقدار از قیامت که یک مسلمان واجب است اعتقاد داشته باشد اعتقاد دارند و صرفاً بحث ما با ایشان یک بحث دروندینی باشد به نظرم این تاپیک جایگاه خودش به صورت فعلی را از دست میدهد و ما باید دیگر تمرکز خود را بر روی آیات و روایات بگذاریم و هر چیزی که یک نفر میگوید به نظرم غیرممکن میرسد را هفکری کنیم که آیا امکان دارد با وجود غیرممکن به نظر رسیدن آن همچنان ممکن باشد یا خیر ...
با این حساب آیا بحث شما یک بحث دروندینی است یا میخواهید مثلاً با یک هندو بحث کنید؟
در هردو صورت دلیل عقلی لازم است چون در بحث درون دینی هم باید متکلم یا شما فرد غیر معتقد به معاد جسمانی را قانع کند
نقطه;911297 نوشت:
تا منظور شما از تناسخ در این تاپیک چه باشد ... و منظور یک مسلمان از معاد چه باشد ...
اصل معاد از منظر متکلمین مسلمان یعنی بازگشت به عالم ماده. این حد را فرد معتقد به تناسخ هم قبول دارد.
نقطه;911297 نوشت:
آیا آنها فقط به کلیت تناسخ معتقد هستند یا در کنار آن کلیت به یک سری جرئیات هم معتقد هستند که در مجموع ایشان را در صف منکرین بهشت و جهنم اخروی و جهان برزخ قرار میدهد
شما مدعی هستید پذیرش اصل معاد کافی است. خب اصل معاد یعنی بازگشت به عالم ماده و گفتیم که تناسخی هم این مطلب را قبول دارد. پس آنچه موجب اختلاف است تفاصیل است.
نقطه;911297 نوشت:
در ویکیپدیا نگاه کردم ظاهراً باور به تناسخ خیلی گسترده است و هر مکتبی باور خودش به تناسخ را دارد ... شاید باید بحث خود را با ارائهی تعریف مورد نظرمان از تناسخ محدودتر و دقیقتر نماییم ...
با همه اختلافات در بازگشت به یک بدن مادی در عالم ماده مشترکند و این محل اشتراک با معاد جسمانی نیز است که متکلمین باید آنرا حل کنند.
نقطه;911297 نوشت:
با برداشتی که به شخصه از مفهوم عقل دارم دلایل نقلی جزء بارزترین دلایل عقلی محسوب میشوند، اما با برداشتی که فلاسفه از عقل دارند این امر شاید به این سادگیها نباشد اگر اصلاً ممکن باشد ... بماند که به شخصه همچنان تکرار میکنم که حجیتی در بحثهای فلسفی سراغ ندارم و اصولاً اینکه ایشان به دنبال دلیل محکم منطقی برای اثبات هر چیز میگردند به نظرم عوامانه است ... دلیل محکم به خودی خود معنا ندارد و بستگی به مخاطبش دارد، شما یک دلیل را به صد نفر بیسواد بگویید و آنها نتوانند آن را رد کنند لزوماً دلیل بر محکمی دلیل شما نیست بلکه میتواند بخاطر قویتر بودن علمی شما نسبت به ایشان باشد، و به همین ترتیب میتوان دید که چیزی به اسم دلیل محکم که مستقل از مخاطب برای همهی زمانها و مکانها و شرایط متفاوت قابل تکیه باشد در فلسفه وجود ندارد و اگر داشته باشد هم قابل تشخیص نیست ... به همین دلیل تمنای دلیل محکم منطقی برای همه چیز را یک تمنای عوامانه میدانم که در فلسفه و سایر علوم رواج پیدا کرده است، دلایلی که کاشف از حقیقت نیستند و تنها ظن و گمانها را تقویت یا تضعیف مینمایند و انّ الظنّ لا یغنی من الحقّ شیئا
شما با این حرف تمام آنچه را در گفتگو با هر انسان مسلمان و غیر مسلمان لازم است از بین بردید. این حرف شما یک مساله کاملا شخصی مختص به شماست و پیش هیچ انسان متدین و غیر متدینی قابل پذیرش نیست. فکر میکنم این بهانه ای برای عدم پاسخ به تقریر دلیل حکمت است. اگر نمی توانید دلیل بیاورید دلیل آوردن را بی اعتبار نفرمایید. آنکه خدای نقل است به منکرین می گوید:
"هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین"
به نظر شما منظور خدای حکیم این است از آیات و روایات دلیل بیاورید؟
یا علیم
سلام
مشکل شما و متکلمین یکی است چون هردو قائل به جسم عنصری در معاد هستید. تفصیلش مهم نیست.
سلام علیکم برادر،
هر دو قائل به حضور جسم عنصری در معاد هستیم، بله، ولی آیا من هم وقوع تناسخ را بخاطر غیرممکن بودن پدیدههایی که در ضمن آن رخ میدهند محال میدانم و خلاف منطق؟ خیر ... پس تفصیلش مهم است ... جناب محیالدین از شما انتظار انصاف در بحث را دارم، با تشکر ...
محی الدین;911305 نوشت:
قائل به معاد روحانی به معنای خاص خودش، مبانی عقلی و نقلی خود را دارد
شما دارید بحث را قاطی می کنید. ما میگوییم قائل به معاد جسمانی باید تناسخ را هم بپذیرد چون قائل به بازگشت بدن عنصری است. شما می گویید قائل به معادروحانی نتوانسته آیات و روایات را حل کند. این دو مساله چه ربطی به هم دارند؟
من صحبتی از کسانی که قائل به روحانی بودن معاد هستند نکردم، شما پای ایشان را به میان کشیدید و گفتید ایشان چنان مشکلاتی را ندارند و من هم گفتم که آنها هم مشکلات خودشان را دارند که اتفاقاً جدیتر است ... کار را به جایی رساندهاند که وقتی یک چیزی به نظرشان بعید برسد و به عقل خودشان آن را قابل پذیرش ندانند دیگر اگر نعوذبالله خداوند مستقیماً هم با ایشان سخن گفته و بگوید منظور من چیست ایشان میگویند که نه منظور تو چیز دیگری است و داری برای نادانها و قشریّون و مستضعفها که مثل ما ژرفاندیش نیستند اینطوری سخن میگویی:
[قرآن] قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا ۜ ۗ هَـٰذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَـٰنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
القمّي عن الباقر عليه السلام قال فانّ القوم كانوا في القبور فلمّا قاموا حسبوا انّهم كانوا نياماً قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا قالت الملائكة هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
الكافي، 8/ 247/ 346 الحسين بن محمد و محمد عن محمد بن سالم بن أبي سلمة عن الحسين «1» بن شاذان الواسطي قال كتبت إلى أبي الحسن الرضا ع أشكو جفاء أهل واسط و حملهم علي و كانت عصابة من العثمانية تؤذيني فوقع بخطه ع أن اللَّه تعالى ذكره أخذ ميثاق أوليائنا على الصبر في دولة الباطل فاصبر لحكم ربك فلو قد قام سيد الخلق لقالوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
در فقه منسوب به امام رضا علیهالسلام آمده که چون چشمتان به قبر افتاد بگویید «وَ قُلْ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْقَبْرِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ وَ لَا تَجْعَلْهَا حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّيرَان» که در آن صحبت از خود قبر است و نه عالم قبر آنطور که برخی برای خودشان عالم قبر را کنایه از عالم برزخ گرفتهاند، سپس معصوم علیهالسلام فرموده است «فَإِذَا دَخَلْتَ الْقَبْرَ فَاقْرَأْ أُمَّ الْكِتَابِ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ فَإِذَا تَوَسَّطْتَ الْمَقْبَرَةَ فَاقْرَأْ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ وَ اقْرَأْ مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» ...
و اگر باز هم شک دارید که این چه خاک و زمینی است که از آن خلق شده و به آن داخل شده و باز بار دیگر از آن خارج میشوند این حدیث از کافی را ببینید: إِنَّ اللَّهَ- عَزَّوَجَلَّ- خَلَقَ خَلَّاقِينَ، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً، أَمَرَهُمْ فَأَخَذُوا مِنَ التُّرْبَةِ الَّتِي قَالَ فِي كِتَابِهِ: «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» فَعَجَنَ النُّطْفَةَ بِتِلْكَ التُّرْبَةِ الَّتِي يَخْلُقُ مِنْهَا بَعْدَ أَنْ أَسْكَنَهَا «3» الرَّحِمَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً، فَإِذَا تَمَّتْ لَهَا أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ، قَالُوا: يَا رَبِّ، نَخْلُقُ مَا ذَا؟ فَيَأْمُرُهُمْ بِمَا يُرِيدُ: مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى، أَبْيَضَ أَوْ أَسْوَدَ، فَإِذَا خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنَ الْبَدَنِ، خَرَجَتْ هذِهِ النُّطْفَةُ بِعَيْنِهَا مِنْهُ، كَائِناً مَا كَانَ، صَغِيراً أَوْ كَبِيراً، ذَكَراً أَوْ أُنْثى، فَلِذلِكَ يُغَسَّلُ الْمَيِّتُ غُسْلَ الْجَنَابَةِ، فَقَالَ الرَّجُلُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، لَاوَ اللَّهِ، مَا أُخْبِرُ ابْنَ قَيْسٍ الْمَاصِرَ بِهذَا أَبَداً، فَقَالَ: ذلِكَ إِلَيْكَ».
و کلی روایت که جزئيات حشر مادی از همین قبرهایی که درش دفن میشویم را توضیح میدهند و الی آخر ... اما باز هم کسانی هستند که هر چه خودشان بخواهند و برایشان قابل فهم باشد را به دین خدا نسبت میدهند ... و ایشان میخواهند با آراء خودشان دین خدا را موجه کنند در حالی که یک نفر باید دین خدا را نسبت به آراء ایشان و بدعتهای تأویلبهرأیی که گذاشتهاند پاک کرده و از آن محافظت نماید ...
جناب محیالدین شما خودتان پای ایشان را به میان کشیدید و حالا ربطش را از من میپرسید بزرگوار؟ ... ولی حالا که پای ایشان را باز کردید من هم گوشهای از سفرهی دلم را باز کردم ... مشابه این نقد را به خیلی از آرا فلاسفه و متکلمین دارم ... مطالبی که اگر حتی بخواهم از آنها اسم ببرم هم شما خواهید پرسید که این مطالب چه ربطی به بحث اصلی دارند و در نتیجه من هم ادامه نمیدهم ...
محی الدین;911305 نوشت:
خب بفرمایید بدن عنصری اینطوری چطور در برابر آتش زنجیرهای جهنمی که آسمان و زمین را ذوب می کند دوام می آورد؟
اگر قرار بود دوام بیاورد که آنچنان عذابی نمیشد ... بلکه قرار است بسوزد و خداوند دوباره تجدیدش نماید ... کافران و سنگها هیزمهای این آتش هستند و هیزم آتش در آتش دوام نمیآورد ...
محی الدین;911305 نوشت:
در هردو صورت دلیل عقلی لازم است چون در بحث درون دینی هم باید متکلم یا شما فرد غیر معتقد به معاد جسمانی را قانع کند
من بحثهای فلسفی و منطقی و کلامی و علمی از نوع ریاضی یا فیزیک یا شیی یا زیستشناسی هم با دیگران میکنم و با خیلی از مخالفان اسلام یا تردیدگرایان هم تا کنون در داخل و خارج ایران بحث کردهام، این بحثها جایگاه خودشان را دارند و نمیگویم باید ترکشان کرد، بلکه میگویم جایگاهی که بیشتر فلاسفه و برخی از دانشمندان علوم تجربی برای بحثهای خودشان قائل هستند هم توهمآمیز و متکبرانه است و نه عاقلانه ... اگر کسی به دنبال دلیل حقیقتاً عقلی باشد و به دنبال حقیقت و حق متحقق باشد راهش چنگ زدن به اینجور ظن و گمانها نیست ... بله گمانهزنی هم مفید است و تلاش فکری بر روی گمانهها هم مفید است ولی این بهترین راه و موثقترین راه نیست و نتیجهی آن هم قطعیت نیست ...
محی الدین;911305 نوشت:
اصل معاد از منظر متکلمین مسلمان یعنی بازگشت به عالم ماده. این حد را فرد معتقد به تناسخ هم قبول دارد.
اصل معاد یعنی بازگشت به عالم ماده بدون آنکه مهم باشد این عالم ماده همان دنیاست یا قیامت؟
بزرگوار اینکه شما گمان کنید دنیا همان عالم ماده است و هر چه که عالم ماده باشد هم دنیاست ریشه در پیشفرضهای ذهنی شما دارد ... شخصاً دنیا و عالم ماده را یکی نمیدانم ... وقوع قیامت هم در روی محور زمان بعد از اتمام کار دنیاست ... رجعت که بازگشت به دنیاست شباهتهایی به معاد دارد ولی همان هم معاد نیست ... بهشت و جهنم هم در این حشر جزئی وجود ندارد ... دنیا دنیاست ... آخرت هم آخرت است ... وجود بهشت و جهنم و یومالفصل بودن قیامت که بین بهشتیان و جهنمیان جدایی افکنده شود وجه لازمی است که در اعتقاد به تناسخ وجود ندارد ...
حالا شما میخواهید بفرمایید حرف ما و معتقدین به تناسخ یکی است مختار هستید ... شما را به انصاف خودتان ارجاع میدهم ... و البته تکرار میکنم که شخصاً وکیل یا وصی متکلمین نیستم و به آنها هم کم نقد وارد نمیدانم ...
محی الدین;911305 نوشت:
شما مدعی هستید پذیرش اصل معاد کافی است. خب اصل معاد یعنی بازگشت به عالم ماده و گفتیم که تناسخی هم این مطلب را قبول دارد. پس آنچه موجب اختلاف است تفاصیل است.
اینکه اصل معاد بازگشت به عالم ماده است را شما در دهان من گذاشتهاید، با درکی که من از ماده دارم همان برزخ هم غیرمادی نیست که بازگشت به دنیا بخواهد بازگشت از یک نوع تجرد به یک عالم مادی باشد ... بله ساخته شدن جسم مادی که از قبرها بلند شوند یک ویژگی مهم معاد است ولی من نگفتم که اصل معاد چنین چیزی باشد چنانکه بارها گفتهام در رجعت هم چنین چیزی رخ میدهد ... در تناسخ اما بازگشت را در همین دنیا میدانند و در این دنیا هم انسان خوب و بد و انسان و غیرانسان در کنار هم زندگی میکنند که شباهتش را باید در اعتقاد ما به رجعت جستجو نمود و نه معاد جسمانی که در یومالفصل است
محی الدین;911305 نوشت:
با همه اختلافات در بازگشت به یک بدن مادی در عالم ماده مشترکند و این محل اشتراک با معاد جسمانی نیز است که متکلمین باید آنرا حل کنند.
متکلمین در اینجا به مشکل بخورند یا نه را نمیدانم ولی شخصاً مشکلی در اینجا ندارم که بخواهم حلش نمایم وقتی میگویم تناسخ به لحاظ امکان وقوع محال نیست و میتواند رخ دهد به همان علتی که رجعت جسمانی و مادی و همچنین مسخ شدن را محال نمیدانم ...
محی الدین;911305 نوشت:
شما با این حرف تمام آنچه را در گفتگو با هر انسان مسلمان و غیر مسلمان لازم است از بین بردید. این حرف شما یک مساله کاملا شخصی مختص به شماست و پیش هیچ انسان متدین و غیر متدینی قابل پذیرش نیست. فکر میکنم این بهانه ای برای عدم پاسخ به تقریر دلیل حکمت است. اگر نمی توانید دلیل بیاورید دلیل آوردن را بی اعتبار نفرمایید.
آیا مطلبی را بیان کردم و گفتم که چون «من که من هستم این مطلب را میگویم» پس شما هم بپذیرید که این گونه برخورد میکنید یا مطلبم را ولو عامیانه با اقامهی دلیل بیان نمودم؟ این چه روشی است که به جای جواب دادن به آن دلایل و رد کردن آنها فرافکنی کرده و صورت مسأله را پاک میکنید؟ ... امروز مردم دنیا علمزده هستند، مسلمان و غیرمسلمان هم ندارد، عدهی زیادی هستند که به دنبال همین دلایل و استدلالها هستند و گمان میکنند که باید در این دریای ظن و گمان به دنبال حقیقت بگردند ... حالا من دلیل بیاورم که شما در اشتباه هستید و ایشان به جای فکر کردن روی آن دلایل بیایند و بگویند تو متحجر و خشکمغز هستی که قدر استدلال را نمیشناسی و هیچ انسان عاقل و باهوشی نیز هرگز همکلام تو نخواهد شد؟ خوب بگویند ... شما هم بگویید ... با این فرمایش شما نه من کوچک میشوم و نه کسانی که به جای حقیقت به دنبال ظن و گمان و راههایی برای تقویت گمان خود و تضعیف گمانهای دیگران هستند حقیقتاً بزرگ میشوند ... دلیل آوردن اگر به عنوان نهایت حجیت شمرده شود به خودی خود باطل هست اگرچه اعتباری برایش قائل شوند که متکی به دموکراسی و نظر اکثریت است ...
محی الدین;911305 نوشت:
آنکه خدای نقل است به منکرین می گوید:
"هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین"
به نظر شما منظور خدای حکیم این است از آیات و روایات دلیل بیاورید؟
یا علیم
و همان خدا هم میفرماید که آیا کتابی برای شما نازل شده است که بر مبنای آن حرف میزنند؟
بله، برهان لزوماً به معنای برهان فلسفی نیست ... خود پیامبران هم مطابق اینکه چیزی نگویید که خود انجام نمیدهید میبایست با برهان با مردم صحبت کرده باشند ولی برهان ایشان در دعوتشان چه بوده است؟ نشانههای پیامبری و براهین فطری دلیلشان بوده است و نه براهین به قول شما محکم عقلی ... برهانهای منطقی به صورت ناقص میتوانند نقش برهان را بازی کنند ولی هرگز بدون دخالت قلب نمیتوانند تام و تمام شوند ... شما هر وقت توانستید با یک سوفسطایی بحثی منطقی کنید و به نتیجه برسید من را هم خبر کنید تا بدانم ... اگر قرار باشد فقط منطق را به رسمیت بشماریم شما جز اینکه بگویید من هیچ نمیدانم هیچ نمیتوانید بگویید ... تکیهی اصلی را بر منطق گذاشتن نتیجهاش میشود ندانمگرایی و نه اینکه کسی بگوید من چیزی را میدانم و آنچه که میدانم درست است و هر کسی که نپذیرد خشکمغز است ...
ظاهراً این بحث ما دارد به جدال غیراحسن تبدیل میشود ... اگر بر یافتن دلیل محکمی که عوامالناس را قانع کند میگردید باید با دوستان دیگر بحث کنید ... فقط لطف کرده اگر دلیل محکم منطقی پیدا کردید من را هم خبر کنید تا ان شاء الله اگر توانستم هزار اما و اگر درش وارد کرده و تمامیت آن را به چالش بکشم و نشان دهم که چرا این «دلایل محکم» صرفاً توهمی از محکم بودن را با خود یدک میکشند، تا با ایجاد شک در آن نشان بدهم که اگرچه از جهاتی این دلایل به نظر درست بیایند ولی از جهاتی هم درست به نظر نمیرسند و حالا هر کسی که خواست میتواند این دلیل را بپذیرد و هر کسی که نخواست میتواند بخاطر نواقصی که در آن هست کنارش بگذارد ... اینکه کسی دلیل شما را بپذیرد یا رد کند سپس دلایل دیگری جز محکم بودن خود دلیل شما را نیاز خواهد داشت، یکی از آنها این است که
ظاهراً این بحث ما دارد به جدال غیراحسن تبدیل میشود ... اگر بر یافتن دلیل محکمی که عوامالناس را قانع کند میگردید باید با دوستان دیگر بحث کنید ... فقط لطف کرده اگر دلیل محکم منطقی پیدا کردید من را هم خبر کنید تا ان شاء الله تمامیت آن را به چالش بکشم و نشان دهم که چرا این دلایل محکم صرفاً توهمی از دلیل محکم بودن را با خود یدک میکشند و با ایجاد شک در آن نشان بدهم که اگرچه از جهاتی این دلیل به نظر درست بیاید ولی از جهاتی هم درست به نظر نمیرسد و حالا هر کسی که خواست میتواند این دلیل را بپذیرد و هر کسی که نخواست میتواند بخاطر نواقصی که در آن هست کنارش بگذارد، چون حجیت تام در آن وجود ندارد و انسان را نمیتواند به یقین قطعی رسانده و انسان را از دانستن حقیقت بینیاز نمیکند ..
سلام برادر
ما وشما حرفهایمان را زدیم و هرکس می داند چه گفته
دیگران هم خود قضاوت کنند
یا علیم[/]
سلام جناب غریبهی آشنا،
این یک ترجمهی دم دستی و نقل به مضمون است:
برای خداوند خلقکنندگانی هستند که وقتی خداوند اراده کند که خلقتی [از نوع انسان] نماید به ایشان امر میکند که از خاکی که ذکر آن در آیهی نقل شده رفته است گرفته و نطفهای که آن انسان از آن خاک خلق شده است را به آن خاک عجیبن نماید بعد از ۴۰ روز که از استقرار آن در رحم مادرش گذشته بود، پس بعد از ۴ ماه که از استقرار جنین در رحم گذشت آن خلقکنندگام میگویند که خدایا چه خلق میکنی؟ پس خداوند جواب میدهد که مثلاً مرد شود یا زن و سفید باشد یا سیاه و امثال آن ... بعد از خروج روح از بدن بعد از فوت شخص هم بعد از چند سال که در دنیا زندگی کرد همان نطفه و دقیقاً خود آن نطفه که شخص از آن خلق شده بود از او خارج میشود، با حفظ ویژگیهایی مثل اینکه مرد بود یا زن، بخاطر همین خروج نطفه از بدنش هم هست که غسل میت واجب شده است (غسل میت هم مشابه غسل جنابت است اگرچه سه مرتبه انجام شود و فقط بار آخر با آب خالص باشد، و جالب است که برای جنینی که بیش از ۴ ماه دارد هم واجب است اگرچه سقط شود و هرگز به دنیا نیاید) ... امام علیهالسلام فرموده بودند که اگر میخواهی این مطلب را به فلانی بگو و او ترسید و گفت جرأت ندارم به او چنین چیزی را بگویم ... به این معنا که از عکسالعمل او در شنیدن این پاسخ میترسید ... امام علیهالسلام هم میفرمایند هر طور که خودت صلاح میدانی ... یعنی از نظر ما این مسأله جزء اسرار نیست که کلاً بخواهی مخفیاش نمایی ...
در دعای عهد هم آمده که خدایا اگر مرگی که بر بندگان خودت حتمی قرار دادی بین من و امام زمانم علیهالسلام فاصله انداخت و حائل گشت پس مرا در زمان ظهور او از قبرم خارج گردان در حالیکه کفن بر بدن دارم و شمشیر و نیزه به دستم هست و مجهز و آمادهی یاری حضرتش هستم ...
لازم به ذکر است که دعای عهد را تا کنون ندیدهام کسی از علما تضعیف نماید، اگرچه در مورد برخی از رویان آن تردیدهایی هست ولی بخاطر بزرگانی از علمای تاریخ شیعه که آن را نقل کردهاند و اهمیتی که به این دعا توسط علما داده شده است و همچنین مضامین بلندی که دارد و در ادعیهی دیگر هم پشتوانههایی برای تمام بخشهای آن وجود دارد در کل این دعا را معتبر و با اهمیت میدانند ... حالا باید مخالفین رجعت با جسم عنصری بیایند و توجیه نمایند که منظور از قبر ذکر شده در این دعا چیست و کفن کنایه از چیست و شمشیر و نیزه را هم که لابد خواهند گفت کنایه از آماده و مجهز بودن است مگرنه در اصل ژسه و کلاشینکوف و موشکهای بالستیک و نقطهزن و تفنگهای لیزری و امثال آن کسی سراغ شمشیر و نیزه نمیرود ... دیوار حاشا بلند است ...
جناب غریبهی آشنا تجربهی شخصی خودم و برخی از دوستانم این است که شما هر چه دلیل و سند بیاورید که صراحتاً معصوم چه فرموده است باز گروهی هستند که بدون رد کردن آنچه شما فرمودهاید آن را به نفع نظریات فلسفی و کلامی خودشان توجیه میکنند، بدون داشتن حجت در آیات و روایات دیگر و به صرف اینکه برایشان عجیب و غیرقابل باور است و پیرامون آن شبهاتی دارند که جوابی برایش ندارند ظاهر را نفی کرده و باطنی که خودشان دوست دارند را برای آن میتراشند و در آخر هم میگویند که معصومین علیهمالسلام با مخاطبان خودشان بقدر عقولهم صحبت کردهاند و چون ۱۴۰۰ سال زودتر از وقتی که باید به دنیا میآمدند که ما حرفشان را بفهمیم به دنیا آمدند همین شد که شد و ناچار بودند همیشه با راز و رمز صحبت کنند تا آن راز و رمزها به ما برسد که ژرفاندیشان عالم بشریت هستیم ... اینگونه بحث کردنها با کسانی که یاد گرفتهاند چطور نظریات خودششان را توجیه کنند تا حدود زیادی بیفایده است ... کسی که دوست داشته باشد نظریات ایشان را بپذیرد همیشه میتواند توجیهاتی برای خودش بیابد و از پذیرفتن نظر مخالف قصر دربرود و کسی هم که دوست نداشته باشد آن نظریات را بدون حجتی در خود آیات و روایات بپذیرد موضعی مثل من میگیرد و متهم به قشریبودن و امثال آن میشود ... بنابراین این بحث بجز در ابتدای آن که باید روی حجیت عقل مدّ نظر فلاسفه و کلامیون باشد دیگر خیلی هم علمی نیست، یعنی هر کسی فقط دلایل خودش را میآورد و دلایل دیگری را رد میکند، این کار تنها ظاهرش علمی است اگرچه سیاق بحث بسیار عالمانه هم به نظر برسد ... بلکه دو گروه فقط قدرت چانهزنی خودشان را به رخ دیگران میکشند ... مگرنه یک گروه میگوید «نقل» و دیگری میگوید «نقل و عقل» و تأکیدشان بر عقل به عنوان حجت باطنی خداست که آن را همشأن با نقل میدانند، اگر واقعاً عقل همان باشد که ایشان مدعی آن هستند که به شخصه منکر آن هستم ...
تمام این مقدمات را گفتم که اگر تازهنفس هستید و میخواهید به نفع هر کدام از این نظریات با این دلایل (امثال این آیات و روایات) به بحث با مخالفان خود بروید بدانید که تقریباً سودی ندارد، مگر آنکه خداوند طور دیگری بخواهد ... بهترین کار این است که فکر کنید بر روی این مطلب که آیا آنچه ایشان از آن تحت عنوان عقل یاد میکنند همان است که خداوند آن را بر هر انسانی حجت باطنی قرار داده است یا خیر ... اگرجوابتان مثبت بود شما هم میتوانید هر آیه یا حدیثی را مطابق عقل خودتان که پیامبر باطنی شماست تأویلبهرأی کنید و فقط کسی حق دارد به شما ایراد بگیرد که اشکالی در به اصطلاح تعقل شما بیابد، اگر هم جوابتان مانند من منفی بود دیگر این همه نظریهپردازی را صرفاً یک بازی فکری مییابید که اگرچه در حد یک تلاش فکری خوب و قابل تقذیر است ولی در عمل شده است اعتقاد یک عده از مسلمین و این اعتقادات ایشان مقابل اعتقاداتی که از نقل یعنی از ثقلین یعنی از قرآن و عترت به ما رسیده است ایستاده است و بوی تکبر و منممنم میدهد (همانطور که مدام مخاطبان انبیاء و اولیاء الهی را کوچک و عوامالناس میشمرند که فقط حاملان روایات بودهاند تا به دست ایشان برسد تا ایشان آنها را کشف رمز کنند و امثال آن) ...
دیگر الأمر إلیکم ...
سلام جناب غریبهی آشنا،
این یک ترجمهی دم دستی و نقل به مضمون است:
برای خداوند خلقکنندگانی هستند که وقتی خداوند اراده کند که خلقتی [از نوع انسان] نماید به ایشان امر میکند که از خاکی که ذکر آن در آیهی نقل شده رفته است گرفته و نطفهای که آن انسان از آن خاک خلق شده است را به آن خاک عجیبن نماید بعد از ۴۰ روز که از استقرار آن در رحم مادرش گذشته بود، پس بعد از ۴ ماه که از استقرار جنین در رحم گذشت آن خلقکنندگام میگویند که خدایا چه خلق میکنی؟ پس خداوند جواب میدهد که مثلاً مرد شود یا زن و سفید باشد یا سیاه و امثال آن ... بعد از خروج روح از بدن بعد از فوت شخص هم بعد از چند سال که در دنیا زندگی کرد همان نطفه و دقیقاً خود آن نطفه که شخص از آن خلق شده بود از او خارج میشود، با حفظ ویژگیهایی مثل اینکه مرد بود یا زن، بخاطر همین خروج نطفه از بدنش هم هست که غسل میت واجب شده است (غسل میت هم مشابه غسل جنابت است اگرچه سه مرتبه انجام شود و فقط بار آخر با آب خالص باشد، و جالب است که برای جنینی که بیش از ۴ ماه دارد هم واجب است اگرچه سقط شود و هرگز به دنیا نیاید) ... امام علیهالسلام فرموده بودند که اگر میخواهی این مطلب را به فلانی بگو و او ترسید و گفت جرأت ندارم به او چنین چیزی را بگویم ... به این معنا که از عکسالعمل او در شنیدن این پاسخ میترسید ... امام علیهالسلام هم میفرمایند هر طور که خودت صلاح میدانی ... یعنی از نظر ما این مسأله جزء اسرار نیست که کلاً بخواهی مخفیاش نمایی ...
در دعای عهد هم آمده که خدایا اگر مرگی که بر بندگان خودت حتمی قرار دادی بین من و امام زمانم علیهالسلام فاصله انداخت و حائل گشت پس مرا در زمان ظهور او از قبرم خارج گردان در حالیکه کفن بر بدن دارم و شمشیر و نیزه به دستم هست و مجهز و آمادهی یاری حضرتش هستم ...
لازم به ذکر است که دعای عهد را تا کنون ندیدهام کسی از علما تضعیف نماید، اگرچه در مورد برخی از رویان آن تردیدهایی هست ولی بخاطر بزرگانی از علمای تاریخ شیعه که آن را نقل کردهاند و اهمیتی که به این دعا توسط علما داده شده است و همچنین مضامین بلندی که دارد و در ادعیهی دیگر هم پشتوانههایی برای تمام بخشهای آن وجود دارد در کل این دعا را معتبر و با اهمیت میدانند ... حالا باید مخالفین رجعت با جسم عنصری بیایند و توجیه نمایند که منظور از قبر ذکر شده در این دعا چیست و کفن کنایه از چیست و شمشیر و نیزه را هم که لابد خواهند گفت کنایه از آماده و مجهز بودن است مگرنه در اصل ژسه و کلاشینکوف و موشکهای بالستیک و نقطهزن و تفنگهای لیزری و امثال آن کسی سراغ شمشیر و نیزه نمیرود ... دیوار حاشا بلند است ...
جناب غریبهی آشنا تجربهی شخصی خودم و برخی از دوستانم این است که شما هر چه دلیل و سند بیاورید که صراحتاً معصوم چه فرموده است باز گروهی هستند که بدون رد کردن آنچه شما فرمودهاید آن را به نفع نظریات فلسفی و کلامی خودشان توجیه میکنند، بدون داشتن حجت در آیات و روایات دیگر و به صرف اینکه برایشان عجیب و غیرقابل باور است و پیرامون آن شبهاتی دارند که جوابی برایش ندارند ظاهر را نفی کرده و باطنی که خودشان دوست دارند را برای آن میتراشند و در آخر هم میگویند که معصومین علیهمالسلام با مخاطبان خودشان بقدر عقولهم صحبت کردهاند و چون ۱۴۰۰ سال زودتر از وقتی که باید به دنیا میآمدند که ما حرفشان را بفهمیم به دنیا آمدند همین شد که شد و ناچار بودند همیشه با راز و رمز صحبت کنند تا آن راز و رمزها به ما برسد که ژرفاندیشان عالم بشریت هستیم ... اینگونه بحث کردنها با کسانی که یاد گرفتهاند چطور نظریات خودششان را توجیه کنند تا حدود زیادی بیفایده است ... کسی که دوست داشته باشد نظریات ایشان را بپذیرد همیشه میتواند توجیهاتی برای خودش بیابد و از پذیرفتن نظر مخالف قصر دربرود و کسی هم که دوست نداشته باشد آن نظریات را بدون حجتی در خود آیات و روایات بپذیرد موضعی مثل من میگیرد و متهم به قشریبودن و امثال آن میشود ... بنابراین این بحث بجز در ابتدای آن که باید روی حجیت عقل مدّ نظر فلاسفه و کلامیون باشد دیگر خیلی هم علمی نیست، یعنی هر کسی فقط دلایل خودش را میآورد و دلایل دیگری را رد میکند، این کار تنها ظاهرش علمی است اگرچه سیاق بحث بسیار عالمانه هم به نظر برسد ... بلکه دو گروه فقط قدرت چانهزنی خودشان را به رخ دیگران میکشند ... مگرنه یک گروه میگوید «نقل» و دیگری میگوید «نقل و عقل» و تأکیدشان بر عقل به عنوان حجت باطنی خداست که آن را همشأن با نقل میدانند، اگر واقعاً عقل همان باشد که ایشان مدعی آن هستند که به شخصه منکر آن هستم ...
تمام این مقدمات را گفتم که اگر تازهنفس هستید و میخواهید به نفع هر کدام از این نظریات با این دلایل (امثال این آیات و روایات) به بحث با مخالفان خود بروید بدانید که تقریباً سودی ندارد، مگر آنکه خداوند طور دیگری بخواهد ... بهترین کار این است که فکر کنید بر روی این مطلب که آیا آنچه ایشان از آن تحت عنوان عقل یاد میکنند همان است که خداوند آن را بر هر انسانی حجت باطنی قرار داده است یا خیر ... اگرجوابتان مثبت بود شما هم میتوانید هر آیه یا حدیثی را مطابق عقل خودتان که پیامبر باطنی شماست تأویلبهرأی کنید و فقط کسی حق دارد به شما ایراد بگیرد که اشکالی در به اصطلاح تعقل شما بیابد، اگر هم جوابتان مانند من منفی بود دیگر این همه نظریهپردازی را صرفاً یک بازی فکری مییابید که اگرچه در حد یک تلاش فکری خوب و قابل تقذیر است ولی در عمل شده است اعتقاد یک عده از مسلمین و این اعتقادات ایشان مقابل اعتقاداتی که از نقل یعنی از ثقلین یعنی از قرآن و عترت به ما رسیده است ایستاده است و بوی تکبر و منممنم میدهد (همانطور که مدام مخاطبان انبیاء و اولیاء الهی را کوچک و عوامالناس میشمرند که فقط حاملان روایات بودهاند تا به دست ایشان برسد تا ایشان آنها را کشف رمز کنند و امثال آن) ...
دیگر الأمر إلیکم ...
سلام
بله من قبول دارم که فلسفه راه به خیلی از چیزها ندارد و فقط یکسری مطالب را در سطح خودش پایین میاورد
و بیشتر از اینکه در متن واقعیت باشد در ذهن است
و البته به خیلی چیزها هم توانسته معنای بهتری بدهد
اما مسله ای که وجود دارد این است که منشاء این اختلافات کجاست؟ آیا متن دین ابهام دارد
من بهترین دلیلی که در رد معاد روحانی میتوانم بیاورم
این است که پذیرش معاد روحانی مستلزم این است که عموم مسلمین بواسطه خود قرآن در این زمینه گمراه شده باشند...
بعنوان مثال ملاصدرا آیات تکویر را کنایه از خرابی بدن میداند نه خرابی آسمان و زمین و شارحین ملاصدرا میگویند فهم این مطالب علم النفس میخواهد!
و این یعنی اینکه قرآن معماست
و معلومه که مخالف دیدگاه خود قرآن است مبنی بر اینکه سخن ما روان و همه فهم است
و از نظر من موضوع کلم الناس علی قدر عقولهم همان است که در سخن گفتن آدمیان نیز هست
یعنی بیان یکسری مطالب تمثیل و تشبیه میخواهد..که در خود قرآن هم این تمثیلات قبل یا بعد آیه گفته شده...نه اینکه اگر گفت از قبر خارج میشوید...این هم تمثیل باشد!
شاید روزی تشریح مراحل و صفات جنین هم تمثیل پنداشته میشد..اما علم ثابت کرد که تمام این اوصاف عینی و مطابق با واقع بوده
و البته همه فهم بودن آیات غیر از این است که کسانی بخواهند از آیات متشابه سوءاستفاده کنند
بله من قبول دارم که فلسفه راه به خیلی از چیزها ندارد و فقط یکسری مطالب را در سطح خودش پایین میاورد
و البته به خیلی چیزها هم توانسته معنای بهتری بدهد
اما مسله ای که وجود دارد این است که منشاء این اختلافات کجاست؟ آیا متن دین ابهام دارد
من بهترین دلیلی که در رد معاد روحانی میتوانم بیاورم
این است که پذیرش معاد روحانی مستلزم این است که عموم مسلمین بواسطه خود قرآن در این زمینه گمراه شده باشند...
بعنوان مثال ملاصدرا آیات تکویر را کنایه از خرابی بدن میداند نه خرابی آسمان و زمین و شارحین ملاصدرا میگویند فهم این مطالب علم النفس میخواهد!
و این یعنی اینکه قرآن معماست
و معلومه که مخالف دیدگاه خود قرآن است مبنی بر اینکه سخن ما روان و همه فهم است
سلام جناب غریبهی آشنا،
آیا مطمئن هستید که قرآن خودش را برای همه قابل فهم دانسته است؟ ظاهراًمطابق خود قرآن اینچنین نیست، مثل آنجا که میفرماید «أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا ﴿٤﴾إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا ﴿٥﴾» و صحبت از قول سنگین و ثقیل میکند، یا آنجا که میفرماید «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ ﴿١٩﴾» که بیان و تبیین قرآن را کار خودش برمیشمرد در حالیکه تبعیت از قرآن آن را شریعت معرفی مینماید، یا آنجا که میفرماید «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» که یعنی خود پیامبر خدا باید آیات قرآن را تبیین نماین که معنایش چیست تا مردم بفهمند که مراد از آنچه به سوی ایشان نازل گشته است چه میباشد، یا آنجا که صحبت از آیات محکم و متشابه کرده و میفرماید متشابهات را کسی جز خدا و راسخونفیالعلم نمیداند که بعد این راسخونفیالعلم را مطابق با سورهی واقعه و آیهی تطهیر اهل بیت علیهمالسلام را به عنوان تنها مرجع مشخص برای تفسیر و تأویل قرآن معرفی مینماید، و یا روایات زیادی مثل حدیث ثقلین که همین معنا را میرساند یا مثل آن روایتی که حضرت علی علیهالسلام فرمودند که هیچ چیزی دورتر از فهم قرآن به عقولالناس نیست و ...
نه برادر متن دین که ابهام ندارد ... اگر ابهام داشته باشد ولی ایهام ندارد ... لااقل برای کسانی که در فهم دین به راسخون در علم رجوع نمایند ایهام ندارد ... اگر داشته باشد برای زمانی است که به راسخون در علم دسترسی نداریم یا جوابهای ایشان به ما نرسیده است یا به طور درست و کامل نرسیده است ... از آنجا که غیبت امام زمان علیهالسلام در قرآن به فرو رفتن آب در زمین تشبیه شده است ما الآن در حکم تشنگانی هستیم که بعید نیست در این تشنگی خودمان فریفتهی سراب هم بشویم و به بیراهههایی کشیده شویم ... شخصاً نظرم این است که فعلاً به جای آنکه سطح زمین را به دنبال نشانههای آب بگردیم بهتر است محل همان چشمه که آب در آن فرو رفته است را بکنیم و کند و کو نماییم و تا میشود همین روایاتی که به ما رسیده است را شخم بزنیم و از زوایای مختلف بررسیاش نماییم، مگرنه این همه فرقههای مختلف که از ابتدا هم به دنبال اهل بیت علیهمالسلام نبودند از ابتدا هم راهشان همین نظریهپردازیهایی بوده است که چه بسا به نظر خوشان خیلی هم موجه و منطقی و قابل قبول بوده و آن را مایهی فخر خودشان میدانستهاند ...
اما به طور خاص اگر بخواهیم ریشهی اساسی این مشکلات را بیابیم به شخصه معتقد هستم باید فلاسفهی شیعه را مجبور کنیم با پایههای تفلسف خودشان روبرو شوند و روی آنها تعمق کنند ... اینکه آیا واقعاً عقلی که حجت باطنی است همان است که عرفاً به آن عقل میگویند؟ ... اگر متوجه شوند که اینطور نیست خودشان بلافاصله متوجه میشوند که بخش اعظم نظریهپردازیهایشان روی آیات و روایات از سنخ تأویلبهرأی کرن است که حرام است و باید ترک شود ... اصلاً ما را از تأویلبهرأی کردن آیات منع کردند تا جلوی همین نظریهپردازیها گرفته شود تا هر کسی نتواند راه خودش را توجیه کند، اصلاً گفتند که دستآویز ثقلین شوید که واماندهی این بیابان حیرت نشویم مگرنه که میگفتن سه ثقل که ثقل سوم هم همان قدرت تفکر و منطق علمای قوم است، حال آنکه بلاتشبیه در خود قران از بنیاسرائیلی یاد شده است که علمایشان را بتهای خودشان کردند و توجیهات ایشان را به جای قول خدا و پیامبران الهی پذیرفتند ... ... ... اما اگر متوجه نشوند که آنچه عرف به آن میگوید عقل تنها شبیه عقل است و اینطور نیست که لزوماً خود عقل باشد، در این صورت دیگر بحث با ایشان به این راحتیها به جایی نمیرسد ... شما اگر بفرمایید دلیل من بر ردّ معاد روحانی این است که اگر معاد واقعاً روحانی باشد مثل این است که عموم مسلمین بر اساس همان قرآن گمراه شده باشند به شما جواب میدهند که همین الآن هم بیشتر مسلمین از اهل سنت هستن و در میان شیعیان هم فرقههای انحرافی کم نیست ... شما میتوانی سؤال خودتان را باریکتر کنید و بفرمایید که بلکه بیشتر شیعیان هم بر اساس قرآن و حدیث (ثقلین) گمراه شدهاند، اما ایشان به شما جواب میدهند که این اسمش گمراهی نیست چراکه من باب تشبیه معقول به محسوس است و برای کسانی که ظرفیت درک بیش از این را ندارند به این صورت توضیح میدهند مگرنه این اعتقادات در میان عوام شیعه را خود ما که علمای شیعه هستیم بر سر منابر به ایشان گفتهایم و اینطور نیست که ایشان خوشان از غور کردن ر آیات و روایات به آن دست یافته باشند ... شما میتوانید باز هم سؤال خوتان را ریزتر کرده و بفرمایید که اما خداوند در مقام احتجاج با کفار که در مورد قیامت مادی استبعاد میکردهاند هم احتجاج کره است که ما میتوانیم استخوانهای پوسیده را هم زنده کنیم یا حتی سرانگشتان شما را هم دوباره درست کنیم و امثال آن و آیا خداوند بهتر نبود که در جواب آن کافر بگوید که من هم قرار نیست همین استخوان پوسیده را زنده کنم و بلکه معاد روحانی است و امثال آن؟ ... اما معتقدین به معاد روحانی باز هم توجیهاتی برای دفاع از نظریهی خوشان دارند و به این راحتی میدان را خالی نمیکنند، مثلاً میایند آیات مرتبط با این موضوع را ذکر میکنند و میگویند که خداوند هم نفرموده است که من آن را زنده خواهم کرد بلکه فرموده است که بر زنده کردن آن قادر هستم و یا اینکه ساختن دوبارهی آن از ساختن بار اول آن سختتر نیست و امثال آن ... به همین دلیل میگویم بحث بر این منوال تقریباً به این راحتیها به نتیجه نمیرسد و اگر برسد هم همانطور که برای جناب محیالدین توضیح دادم اگر یک طرف در این بحثها کم آورده و تسلیم شود این تسلیم شدن بیشتر از آنکه بخاطر محکم بودن دلایل طرف دیگر باشد بخاطر عدم اشراف کافی خود آن طرف تسلیم شده به جوابی است که به او عرضه شده بوده است، مگرنه که اگر روی آن فکر کند چه بسا فردا باز هم بتواند نقدی به آن جواب بدهد و بحث باز هم از سر گرفته شود ... این چنین تسلیم شدنی که از سر جهل باشد و نه از سر علم، اگرچه ظاهراً چون بر اساس بحث منطقی و استدلال است خیلی خوب و عالمانه است ولی در اصل عوامانه است ... همانطور که عوامالناس با ذکر مثال هم شاید قانع شوند، علمای این چنینی با ذکر یک سری دلیل که نقدی بر آن نیابند قانع میشوند و علمای قویتر همچنان ابهامات بیشتری خواهند داشت که سبب میشو تا به دلایل بیشتر و توضیحات بیشتری برای تسلیم شدن نیازمند میگردند و در نتیجه هر چه علم طرف مقابل بیشتر باشد به دلایل محکمتری نیاز دارد و چون فوق کل ذی علم علیم است و دست روی دست بسیار است هیچ دلیلی نداریم که واقعاً بشود گفت محکم است و هرگز هیچ کسی نمیتواند در آن انقلت وارد کند ... در نتیجه همیشه هر کسی میتواند بگوید که من اگرچه جوابی برای ردّ جواب شما نداشته باشم ولی این به آن معنا نیست که هیچ جوابی برای مطلب شما وجود نداشته باشد، چه بسا علم من برای دفاع از نظریات خودم به اندازهی کافی نیست و من نمایندهی خوبی برای دفاع از نظریاتم نیستم ... به همین سادگی در چنین فضایی هیچ کسی نمیتواند مدعی شود که من به حقیقت دست پیدا کردهام و در این ادعای خوش اگر منصف باشد خودش را راستگو بداند ... به همین دلیل این وادی بحث کردنهای اینطوری که همه هم ادعای عقل و منطقشان میشود کلاً یک فضای وهمانگیز است و همه دارن سر ظن و گمانهای خوشان میجنگند و با دلایلی که میآورن هم چیزی اثبات یا نفی نمیشود و صرفاً یک سری از احتمالات تقویت و یک سری از احتمالات دیگر نیز تضعیف میگردد ... این راهی نیست که بشود بر اساس آن ایمان آورد و رفت و برای اعتقادات و ایمان کسب شده جان و مال را در طبق اخلاص گذاشت ... این راهی نیست که بر اساس آن دین قیّم استوار شده باشد ... این حتی راهی نیست که از طریق آن بر کسی اتمام حجت شود و بتوان بر روی آنها در قیامت استناد کرد که من به فلان دلیل ایمان آوردم یا کافر شدم ... شخصاً فکر میکنم با این نگاه افراد ندانمگرا به حقیقت نزدیکترند تا آنها که بر اساس چنان استدلالهای اصطلاحاً محکمی به یک نظریه اعتقاد دارند و آن را درست میشمرند و مخالفان خود را جاهل و امثال آن میدانند ... مثل پوچگرایان که رهیافتهتر هستند از کسانی که دل به لذات این دنیای پوچ بستهاند و مست زندگی دنیا شدهاند، هیچ کدام، نه پوچگرایان ونه دنیاپرستان هرگز راه به لذات حقیقی و معنویت نبردهاند ولی لااقل پوچگرایان فهمیدهاند که در دنیا خبری نیست و دنیا به خودی خود ارزشی ندارد، ندانمگراها هم لااقل فهمیدهاند که اگر همه چیز در همین میدان استدلال و استنتاجهای منطقی باشد هرگز از میدان ظن و گمان خارج نمیشویم، ولی اشکال کارشان اینجاست که راه دیگری برای رسیدن به حقیقت هم سراغ ندارند ... آنها چیزی به اسم فطرت سراغ ندارند، قلب نمیدانند چیست، آنچه میدانند را توهم میشمرند و عادت کردهاند فقط بگوین چرا و بعد به دنبال جواب در میان استدلالها بگردند، حتی اگر باطناً هم جواب را بدانند باز وسواس فکر کردن رهایشان نمیکند ... این آفتی است که فلاسفه را هم به خود مشغول کرده است ... فلاسفهای که تا برایشان از فطری بودن ین بگویی با آنکه آن را در قرآن خواندهاند باز میگویند اینها بحثهای شخصی است و نمیتوان با دیگران مطرحشان نمود، بگذریم که مشابه اشتباه بودن درکشان از عقل درکشان از فطرت هم اشتباه است و دم از فطری بودن چیزهایی در انسان میزنند که ربطی به فطرت ندارد ... بعضاً عالم ذر را هم تمثیلی میشمرند و رخ دادن آن پیش از خلقت انسان در رحم مادرش را منکر میگردند ... و قص علی هذا ...
البته خیلی محتمل است که شما هم خیلی از این مشکلات را قبول نداشته باشید، ولی به هر حال تجربیات شخصیام بودند ... اختلافات بنیادیتر از آنی است که بشود با آوردن دلایل نقلی و امثال آن جواب عدهای را داد و اگر دادیم و قانع شدند هم تضمینی نیست که فردا دوباره شبههی جدیدی را مطرح نکنند و روز از نو و روزی از نو نشود ...
حالا این بحثها در مورد معاد روحانی و امثال آن ... اگر این مشکلات حل شود مشکلاتی که در مورد تناسخ و امثال آن مطرح شده است هم برطرف میگردد ... اگر رجعت را هم بپذیرند که رخدادنی است، با همین بدن عنصری هم رخ میدهد، مسخ را هم که ان شاء الله قبول داشته باشند، دیگر رجعت به لحاظ شکلی ممکن میشود، اگر رخ ندهد و سناریوی انتخاب شده برای این دنیا نباشد که نیست این دیگر دلایل خودش را دارد ... ولی همانطور که در این تاپیک هم تا حدودی مشاهده فرمودید رجعت با بدن عنصری را هم مورد تردید قرار میدهند، شاید مسخ را هم مورد تردید قرار بدهند نمیدانم ... و این مشکل با آوردن آیه و حدیث حل نمیشود ... تا زمانی که ایشان خود را در موضع عقلانیت تصور نموده و عقل را هم حجت خدا و همشأن ثقلین بدانند و به خودشان اجازه بدهند که مطابق نظریات فلسفی و حتی کلامی خودشان ایات و روایات را تأویلبهرأی نمایند این بحثها بیفایده است ... یا دو طرف از بحث خسته میشوند، یا یک طرف به صورت یک طرفه بحث را ادامه نمیدهد و یا کارشان به جدال غیراحسن میکشد و چه بسا به برخورد میان دو برادر دینی هم کشیده بشود ... در این تاپیک شکر خدا نشد ولی در جاهای دیگر دیدهام که اینطور بشود ... شیطان هم میشود میداندار ...
شخصاً فکر کنم راه برونرفت از این بحران بحث کردن بر روی حجیت چیزی است که فلاسفه و متکلمین به آن میگوین عقل ... تا نظر شما چه باشد و چه چیزی را صلاح خود در بحث با دیگران بیابید ...
سلام جناب غریبهی آشنا،
آیا مطمئن هستید که قرآن خودش را برای همه قابل فهم دانسته است؟ ظاهراًمطابق خود قرآن اینچنین نیست، مثل آنجا که میفرماید «أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا ﴿٤﴾إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا ﴿٥﴾» و صحبت از قول سنگین و ثقیل میکند، یا آنجا که میفرماید «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ ﴿١٩﴾» که بیان و تبیین قرآن را کار خودش برمیشمرد در حالیکه تبعیت از قرآن آن را شریعت معرفی مینماید، یا آنجا که میفرماید «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» که یعنی خود پیامبر خدا باید آیات قرآن را تبیین نماین که معنایش چیست تا مردم بفهمند که مراد از آنچه به سوی ایشان نازل گشته است چه میباشد، یا آنجا که صحبت از آیات محکم و متشابه کرده و میفرماید متشابهات را کسی جز خدا و راسخونفیالعلم نمیداند که بعد این راسخونفیالعلم را مطابق با سورهی واقعه و آیهی تطهیر اهل بیت علیهمالسلام را به عنوان تنها مرجع مشخص برای تفسیر و تأویل قرآن معرفی مینماید، و یا روایات زیادی مثل حدیث ثقلین که همین معنا را میرساند یا مثل آن روایتی که حضرت علی علیهالسلام فرمودند که هیچ چیزی دورتر از فهم قرآن به عقولالناس نیست و ...
نه برادر متن دین که ابهام ندارد ... اگر ابهام داشته باشد ولی ایهام ندارد ... لااقل برای کسانی که در فهم دین به راسخون در علم رجوع نمایند ایهام ندارد ... اگر داشته باشد برای زمانی است که به راسخون در علم دسترسی نداریم یا جوابهای ایشان به ما نرسیده است یا به طور درست و کامل نرسیده است ... از آنجا که غیبت امام زمان علیهالسلام در قرآن به فرو رفتن آب در زمین تشبیه شده است ما الآن در حکم تشنگانی هستیم که بعید نیست در این تشنگی خودمان فریفتهی سراب هم بشویم و به بیراهههایی کشیده شویم ... شخصاً نظرم این است که فعلاً به جای آنکه سطح زمین را به دنبال نشانههای آب بگردیم بهتر است محل همان چشمه که آب در آن فرو رفته است را بکنیم و کند و کو نماییم و تا میشود همین روایاتی که به ما رسیده است را شخم بزنیم و از زوایای مختلف بررسیاش نماییم، مگرنه این همه فرقههای مختلف که از ابتدا هم به دنبال اهل بیت علیهمالسلام نبودند از ابتدا هم راهشان همین نظریهپردازیهایی بوده است که چه بسا به نظر خوشان خیلی هم موجه و منطقی و قابل قبول بوده و آن را مایهی فخر خودشان میدانستهاند ...
اما به طور خاص اگر بخواهیم ریشهی اساسی این مشکلات را بیابیم به شخصه معتقد هستم باید فلاسفهی شیعه را مجبور کنیم با پایههای تفلسف خودشان روبرو شوند و روی آنها تعمق کنند ... اینکه آیا واقعاً عقلی که حجت باطنی است همان است که عرفاً به آن عقل میگویند؟ ... اگر متوجه شوند که اینطور نیست خودشان بلافاصله متوجه میشوند که بخش اعظم نظریهپردازیهایشان روی آیات و روایات از سنخ تأویلبهرأی کرن است که حرام است و باید ترک شود ... اصلاً ما را از تأویلبهرأی کردن آیات منع کردند تا جلوی همین نظریهپردازیها گرفته شود تا هر کسی نتواند راه خودش را توجیه کند، اصلاً گفتند که دستآویز ثقلین شوید که واماندهی این بیابان حیرت نشویم مگرنه که میگفتن سه ثقل که ثقل سوم هم همان قدرت تفکر و منطق علمای قوم است، حال آنکه بلاتشبیه در خود قران از بنیاسرائیلی یاد شده است که علمایشان را بتهای خودشان کردند و توجیهات ایشان را به جای قول خدا و پیامبران الهی پذیرفتند ... ... ... اما اگر متوجه نشوند که آنچه عرف به آن میگوید عقل تنها شبیه عقل است و اینطور نیست که لزوماً خود عقل باشد، در این صورت دیگر بحث با ایشان به این راحتیها به جایی نمیرسد ... شما اگر بفرمایید دلیل من بر ردّ معاد روحانی این است که اگر معاد واقعاً روحانی باشد مثل این است که عموم مسلمین بر اساس همان قرآن گمراه شده باشند به شما جواب میدهند که همین الآن هم بیشتر مسلمین از اهل سنت هستن و در میان شیعیان هم فرقههای انحرافی کم نیست ... شما میتوانی سؤال خودتان را باریکتر کنید و بفرمایید که بلکه بیشتر شیعیان هم بر اساس قرآن و حدیث (ثقلین) گمراه شدهاند، اما ایشان به شما جواب میدهند که این اسمش گمراهی نیست چراکه من باب تشبیه معقول به محسوس است و برای کسانی که ظرفیت درک بیش از این را ندارند به این صورت توضیح میدهند مگرنه این اعتقادات در میان عوام شیعه را خود ما که علمای شیعه هستیم بر سر منابر به ایشان گفتهایم و اینطور نیست که ایشان خوشان از غور کردن ر آیات و روایات به آن دست یافته باشند ... شما میتوانید باز هم سؤال خوتان را ریزتر کرده و بفرمایید که اما خداوند در مقام احتجاج با کفار که در مورد قیامت مادی استبعاد میکردهاند هم احتجاج کره است که ما میتوانیم استخوانهای پوسیده را هم زنده کنیم یا حتی سرانگشتان شما را هم دوباره درست کنیم و امثال آن و آیا خداوند بهتر نبود که در جواب آن کافر بگوید که من هم قرار نیست همین استخوان پوسیده را زنده کنم و بلکه معاد روحانی است و امثال آن؟ ... اما معتقدین به معاد روحانی باز هم توجیهاتی برای دفاع از نظریهی خوشان دارند و به این راحتی میدان را خالی نمیکنند، مثلاً میایند آیات مرتبط با این موضوع را ذکر میکنند و میگویند که خداوند هم نفرموده است که من آن را زنده خواهم کرد بلکه فرموده است که بر زنده کردن آن قادر هستم و یا اینکه ساختن دوبارهی آن از ساختن بار اول آن سختتر نیست و امثال آن ... به همین دلیل میگویم بحث بر این منوال تقریباً به این راحتیها به نتیجه نمیرسد و اگر برسد هم همانطور که برای جناب محیالدین توضیح دادم اگر یک طرف در این بحثها کم آورده و تسلیم شود این تسلیم شدن بیشتر از آنکه بخاطر محکم بودن دلایل طرف دیگر باشد بخاطر عدم اشراف کافی خود آن طرف تسلیم شده به جوابی است که به او عرضه شده بوده است، مگرنه که اگر روی آن فکر کند چه بسا فردا باز هم بتواند نقدی به آن جواب بدهد و بحث باز هم از سر گرفته شود ... این چنین تسلیم شدنی که از سر جهل باشد و نه از سر علم، اگرچه ظاهراً چون بر اساس بحث منطقی و استدلال است خیلی خوب و عالمانه است ولی در اصل عوامانه است ... همانطور که عوامالناس با ذکر مثال هم شاید قانع شوند، علمای این چنینی با ذکر یک سری دلیل که نقدی بر آن نیابند قانع میشوند و علمای قویتر همچنان ابهامات بیشتری خواهند داشت که سبب میشو تا به دلایل بیشتر و توضیحات بیشتری برای تسلیم شدن نیازمند میگردند و در نتیجه هر چه علم طرف مقابل بیشتر باشد به دلایل محکمتری نیاز دارد و چون فوق کل ذی علم علیم است و دست روی دست بسیار است هیچ دلیلی نداریم که واقعاً بشود گفت محکم است و هرگز هیچ کسی نمیتواند در آن انقلت وارد کند ... در نتیجه همیشه هر کسی میتواند بگوید که من اگرچه جوابی برای ردّ جواب شما نداشته باشم ولی این به آن معنا نیست که هیچ جوابی برای مطلب شما وجود نداشته باشد، چه بسا علم من برای دفاع از نظریات خودم به اندازهی کافی نیست و من نمایندهی خوبی برای دفاع از نظریاتم نیستم ... به همین سادگی در چنین فضایی هیچ کسی نمیتواند مدعی شود که من به حقیقت دست پیدا کردهام و در این ادعای خوش اگر منصف باشد خودش را راستگو بداند ... به همین دلیل این وادی بحث کردنهای اینطوری که همه هم ادعای عقل و منطقشان میشود کلاً یک فضای وهمانگیز است و همه دارن سر ظن و گمانهای خوشان میجنگند و با دلایلی که میآورن هم چیزی اثبات یا نفی نمیشود و صرفاً یک سری از احتمالات تقویت و یک سری از احتمالات دیگر نیز تضعیف میگردد ... این راهی نیست که بشود بر اساس آن ایمان آورد و رفت و برای اعتقادات و ایمان کسب شده جان و مال را در طبق اخلاص گذاشت ... این راهی نیست که بر اساس آن دین قیّم استوار شده باشد ... این حتی راهی نیست که از طریق آن بر کسی اتمام حجت شود و بتوان بر روی آنها در قیامت استناد کرد که من به فلان دلیل ایمان آوردم یا کافر شدم ... شخصاً فکر میکنم با این نگاه افراد ندانمگرا به حقیقت نزدیکترند تا آنها که بر اساس چنان استدلالهای اصطلاحاً محکمی به یک نظریه اعتقاد دارند و آن را درست میشمرند و مخالفان خود را جاهل و امثال آن میدانند ... مثل پوچگرایان که رهیافتهتر هستند از کسانی که دل به لذات این دنیای پوچ بستهاند و مست زندگی دنیا شدهاند، هیچ کدام، نه پوچگرایان ونه دنیاپرستان هرگز راه به لذات حقیقی و معنویت نبردهاند ولی لااقل پوچگرایان فهمیدهاند که در دنیا خبری نیست و دنیا به خودی خود ارزشی ندارد، ندانمگراها هم لااقل فهمیدهاند که اگر همه چیز در همین میدان استدلال و استنتاجهای منطقی باشد هرگز از میدان ظن و گمان خارج نمیشویم، ولی اشکال کارشان اینجاست که راه دیگری برای رسیدن به حقیقت هم سراغ ندارند ... آنها چیزی به اسم فطرت سراغ ندارند، قلب نمیدانند چیست، آنچه میدانند را توهم میشمرند و عادت کردهاند فقط بگوین چرا و بعد به دنبال جواب در میان استدلالها بگردند، حتی اگر باطناً هم جواب را بدانند باز وسواس فکر کردن رهایشان نمیکند ... این آفتی است که فلاسفه را هم به خود مشغول کرده است ... فلاسفهای که تا برایشان از فطری بودن ین بگویی با آنکه آن را در قرآن خواندهاند باز میگویند اینها بحثهای شخصی است و نمیتوان با دیگران مطرحشان نمود، بگذریم که مشابه اشتباه بودن درکشان از عقل درکشان از فطرت هم اشتباه است و دم از فطری بودن چیزهایی در انسان میزنند که ربطی به فطرت ندارد ... بعضاً عالم ذر را هم تمثیلی میشمرند و رخ دادن آن پیش از خلقت انسان در رحم مادرش را منکر میگردند ... و قص علی هذا ...
البته خیلی محتمل است که شما هم خیلی از این مشکلات را قبول نداشته باشید، ولی به هر حال تجربیات شخصیام بودند ... اختلافات بنیادیتر از آنی است که بشود با آوردن دلایل نقلی و امثال آن جواب عدهای را داد و اگر دادیم و قانع شدند هم تضمینی نیست که فردا دوباره شبههی جدیدی را مطرح نکنند و روز از نو و روزی از نو نشود ...
حالا این بحثها در مورد معاد روحانی و امثال آن ... اگر این مشکلات حل شود مشکلاتی که در مورد تناسخ و امثال آن مطرح شده است هم برطرف میگردد ... اگر رجعت را هم بپذیرند که رخدادنی است، با همین بدن عنصری هم رخ میدهد، مسخ را هم که ان شاء الله قبول داشته باشند، دیگر رجعت به لحاظ شکلی ممکن میشود، اگر رخ ندهد و سناریوی انتخاب شده برای این دنیا نباشد که نیست این دیگر دلایل خودش را دارد ... ولی همانطور که در این تاپیک هم تا حدودی مشاهده فرمودید رجعت با بدن عنصری را هم مورد تردید قرار میدهند، شاید مسخ را هم مورد تردید قرار بدهند نمیدانم ... و این مشکل با آوردن آیه و حدیث حل نمیشود ... تا زمانی که ایشان خود را در موضع عقلانیت تصور نموده و عقل را هم حجت خدا و همشأن ثقلین بدانند و به خودشان اجازه بدهند که مطابق نظریات فلسفی و حتی کلامی خودشان ایات و روایات را تأویلبهرأی نمایند این بحثها بیفایده است ... یا دو طرف از بحث خسته میشوند، یا یک طرف به صورت یک طرفه بحث را ادامه نمیدهد و یا کارشان به جدال غیراحسن میکشد و چه بسا به برخورد میان دو برادر دینی هم کشیده بشود ... در این تاپیک شکر خدا نشد ولی در جاهای دیگر دیدهام که اینطور بشود ... شیطان هم میشود میداندار ...
شخصاً فکر کنم راه برونرفت از این بحران بحث کردن بر روی حجیت چیزی است که فلاسفه و متکلمین به آن میگوین عقل ... تا نظر شما چه باشد و چه چیزی را صلاح خود در بحث با دیگران بیابید ...
سلام و تشکر
درسته که اسلام فرقه فرقه شده اما در مورد معاد اکثر علما و مسلمین معاد جسمانی را از آیات متوجه میشوند
و اینکه بحث معاد روحانی بعد از آشنایی مسلمانان به فلسفه یونان در اسلام وارد شد..
در روایت و مفسرین واقعی قرآن بعید میدانم مطلبی باشد حاکی از اینکه جسم محشور نمیشود
از نظر عقلی حکیم باید مخاطب را هدایت به اصل موضوع کند و موانع را برطرف کند
نه اینکه بر پایه فهم مخاطب جلو برود و دامن هم بزند
معتقدین به معاد روحانی باید توضیح بدن چرا خود خدا این مسله رو طرح نکرد؟!!
آیا مخاطب صدر اسلام با روح و حیات برزخی آشنایی نداشت که خدواند قیامت را هم در همان سیاق شرح دهد؟
آیا برای خداوند حکیم مبنای انسانشناسی که از ظاهر کلامش بدست می آید مهم نبوده و صرفا کارکرد آیات معاد دنیامحور بوده؟!
علی ایحال بهترین دلیل رد معاد روحانی
1- عدم انطباق آن با ظاهر آیات و روایات است
2- عدم جواز دین برای تاویل بدون دلیل قطعی
[=microsoft sans serif]پرسش: اگر معاد جسمانی بازگشت به همین بدن مادی است و تناسخ هم بازگشت به بدنی مادی است حال تفاوت این دو در چیست؟ شاید گفته شود در تناسب و عدم تناسب بدن جدید با روح. خب این اشکال اشکال چندان بزرگی نیست. خدایی که می تواند اجزاء پراکنده بدن مادی را بطور کامل جمع کند چگونه نمی تواند فعلیتهای روح را بگیرد تا تناسب لازم با بدن جدید را داشته باشد؟ به نظر می رسد تفاوت چندانی بین تناسخ و معاد جسمانی نیست.
پاسخ:
باسلام
مسئله معاد جسمانی یکی از مهمترین دغدغه های اندیشمندان است.
این مسئله با آنکه در متون دینی به صورت یک مسئله تقریبا اثبات شده تلقی شده است و از مسلمات مورد اعتقاد مسلمانان است، ولی از نظر عقلی با مشکلاتی عدیده روبروست.
به همین جهت برخی آنرا موضوعی عقل گریز و فراتر از محدوده درک عقل دانسته اند.
یکی ازمهمترین این اشکلات و شبهات عقلی، ادله استحاله تناسخ است.
برای بررسی این مسئله و تحقیق در این زمینه ابتدا لازم است تعریف تناسخ، اقسام آن و برخی از مهمترین ادله عقلی آن بیان شود تا مشخص شود آیا تناسخ از نظر تعریف شامل معاد جسمانی میشود تا ادله تناسخ مانعی بر سر اثبات آن باشد.
بعلاوه بررسی شود که در صورت تعارض، کدام یک را باید پذیرفت و کدام یک را تاویل کرد.
تناسخ بر دو نوع است.
تناسخ ملکی و تناسخ ملکوتی. تناسخ ملکی به صورت اجمالی، عبارت ست از: انتقال نفس از یک بدن مادی به بدن مادی دیگر. این قسم از تناسخ را تناسخ منفصل، انفصالی و ظاهری نیز خوانده میشود.
در این تناسخ، نفس با انتقال به بدنی جدید، حیاتی تازه می یابد و در سایه آن می تواند به سوی کمال یا نقص حرکت کند.
تناسخ ملکوتی نیز عبارت است شکل گرفتن نفس انسانی به صورت مثالیِ خاصی که تناسب با نیات، ملکات و اعمال اوست.(1) این قسم تناسخب، به نام های تناسخ متصل، اتصالی و باطنی نیز خوانده میشود.
در این تناسخ که در محدوده مرتبه مثالی نفس رخ میدهد و در ابدان مادی مطرح نیست، روح انسان، متناسب با نیت ها و اعمالی که انجام میدهد، شکل میگیرد و شکلی که در حقیقت باطن انسان است که در قیامت به این صورت مجسم میشود.
تناسخ ملکوتی مورد قبول و تصدیق ملاصدرا است و قبل از او تقریبا تصریحی به ان وجود نداشته است.
ادله تناسخ، این قسم از تناسخ را شامل نمیشود و محور بحث اندیشه وران موافق و مخالف تناسخ در رابطه با تناسخ ملکی بوده است نه تناسخ ملکوتی.
اما تناسخ ملکی برای تناسخ ملکی چندین تعریف ارائه شده است که برخی از انها در مسئله معاد جسمانی کارائی زیادی دارد.
ابن سینا در تعریف تناسخ دو گونه تعریف ارائه میکند
الف.تناسخ آن است که نفسی که بدنی را رها کرده وارد بدن دیگر شود.(2)
ب. تناسخ آن است که نفس پس از مرگ به بدن باز گردد (3)
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]ملاصدرا برای تناسخ ملکی چهار تعریف ارائه کرده است.
الف. بازگشت و نقل دوباره نفس به بدن، پس از بیرون رفتنش، از آن جهت که مزاج صلاحیت لازم را کسب کرده و بدن استعداد لازم را برای تعلق روح یافته است.
ب. انتقال نفس از بدنی به بدنی دیگر که غیر از این بدن است، یعنی حیوانی بمیرد و روحش وارد بدن حیوان یا غیر حیوانی دیگر بشود.(4)
ج. انتقال نفس از بدن عنصری یا طبیعی به بدنی غیر از بدن اول.(5)
د. انتقال نفس شخصی از بدنی به بدنی دیگر، خواه بدن عنصری باشد خواه فلکی و خواه برزخی.(6)
همانطور که مشاهده میکنید،
در بین تعریفهای ابن سینا، هر دو تعریف شامل معاد جسمانی نیز میشود.
تعریف دوم که مشخص است. زیرا در این تعریف، صرفا بازگشت روح به بدن آمده است که مشخص است که شامل معاد جسمانی میشود.
تعریف اول نیز بدین جهت است که در معاد جسمانی، قطعا بدن کلا یا در بیشتر اجزایش تغییر خواهد کرد. بنابراین، جسم عنصری ای که باز میگردد با جسم عنصری دنیایی شخص تفاوت کرده است و روح به جسمی باز میگردد که در دنیا متعلق به او نبوده است.
در بین تعریفها ملاصدرا نیز با توضیحی که داده شد، همگی شامل معاد جسمانی میشوند.
زیرا تعریف اول که صرفا به انتقال و بازگشت نفس به بدن اشاره شده است. قید صلاحیت یافتن دوباره بدن نیز مانعی در این شمول نیست زیرا کسی که معتقد به معاد جسمانی عنصری است میتواند ملتزم به این مسئله نیز بشود.
تعریف دوم نیز که با توجه به نکته ای که در مورد شمول تعریف دوم ابن سینا گفته شد، مشخص است.
تعریف سوم نیز به همین جهت مشخص است.
تعریف چهارم نیز کاملا روشن است و البته شامل جسم مثالی و برزخی نیز میشود. و دایره اشکال را وسیع تر میکند.
در مورد تناسخ ملکی و امکان آن، دو نظر مشهور و یک نظر معاصر وجود دارد. دیدگاه اول: تناسخ محال است. این دیدگاه که مورد قبول قاطبه فلاسفه اسلامی است. این افراد نه تنها تحقق آنرا نپذیرفتند بلکه اساسا امکان آنرا را نیز منکر شده اند.
ادله عقلی و نقلی زیادی برای این استحاله ذکر شده است که در این مجال نمیگنجد.
دیدگاه دوم: تناسخ ممکن و ضروری است. اعتقاد به تناسخ در بین اقوام و ادیان زیادی مطرح بوده است. برخی قدمت آنرا به عقاید رایج اقوام نخستین دانسته اند.(7)
و شیخ اشراق آنرا به فلاسفه شرق نسبت داده است.(8)
دیدگاه سوم: تفصیل بین انواع تناسخ بر اساس این دیدگاه، تنها برخی از انواع تناسخ ملکی مجاز است.
برخی در این بین، معتقدند که تناسخ فی نفسه هیچ محذوری ندارد و تنها تناسخی واقع نمیشود که جایگزین معاد پیشنهاد شده است.(9)
باتوجه به این نکات و با قطع نظر از اینکه کدام یک از این اقوال صحیح است، مسئله مهمی که محور این تاپیک است آن است که آیا تناسخ شامل معاد جسمانی با چسم عنصری میشود یا نه.
همانطور که دیدیم، به نظر میرسد که تعاریفی که برای تناسخ ارائه شد، شامل معاد جسمانی عنصری نیز میشود.
با این حال، بیشتر اندیشمندان اسلامی(متکلمان و فلاسفه) معتقدند که تناسخ شامل معاد جسمانی نمیشود.
اما هستند عده ای فلاسفه معتقدند معاد جسمانی با جسم عنصری مشمول استحاله تناسخ میشوند. به عبارت دیگر، تعریفهایی که از تناسخ ملکی ارائه شد، شامل معاد جسمانی نیز میشود.
حال با توجه به دیدگاه کسانی که تناسخ را شامل معاد جسمانی عنصری میدانند و باید راه حلی برای حل این تعارض و ناسازگاری پیدا کرد.
از سویی تناسخ به نظر تقریبا قاطبه مسلمانان محال است.
و
از سویی دیگر، معاد جسمانی عنصری مورد تاکید ظاهر متون دینی است.
پس چه باید کرد.
برفرض ناسازگاری بین تناسخ و معاد جسمانی، دو دیدگاه عمده در مورد راه حل این تعارض و ناسازگاری ارائه شده است.
راه حل اول: کنار گذاردن معاد جسمانی.
راه حل دوم: کنار گذاردن استحاله تناسخ.
راه حل اول از سوی ملاصدرا ارائه میشود. بدین صورت که او معتقد است که:
م1 .معاد جسمانی با جسم عنصری نوعی تناسخ است که نفس با مردن از بدن پیشین جدا میشود و به بدن دیگری در زمان حضر و نشر تعلق می یابد.
م2. تناسخ ملکی، عقلا و نقلا محال است.
پس معاد جسمانی با جسم عنصری نیز محال است. زیرا مستلزم تناسخ است.
به همین جهت:
ملاصدرا معاد جسمانی با جسم عنصری را با معاد جسمانی با جسم برزخی مثالی ارائه میدهد.
این معاد، بر اساس نیت ها واعمال انسانها شکل میگیرد.(10)
اما راه حل دوم برخی از معاصران معتقدند که تمام ادله عقلی دال بر استحاله تناسخ مخدوش است.
بنابراین تناسخ ملکی، به صورت فی نفسه هیچ مانعی ندارد
هرچند در مرحله تحقق، تناسخی که بخواهد جایگزین معاد بشود(یعنی انتقال تناسخی روح به بدنی دیگر، برای دریافت پاداش و عقاب باشد)، ممنوع است زیرا
م1. ادله اثبات معاد به وضوح، دلالت دارد که دریافت پاداش و مکافات عمل به وسیله حشر و نشر و معاد جسمانی قرار داده شده است.
م2. ضرورت معاد، امری است عقلی.
م3. ظاهر ادله و بلکه تصریح آن معاد جسمانی با جسم عنصری است. به گونه ای که حتی تاویل آن به جسم مثالی، باعث بی معنا شدن الفاظ ان میشود.
بنابراین
اگر دریافت پاداش و مکافات اعمال بخواهد به وسیله تناسخ صورت بگیرد، این مستلزم بطلان معاد جسمانی است.
معاد جسمانی اعتقادی است ضروری.
پس این قسم تناسخ نیز باطل و ممنوع است ولی سایر اقسام تناسخ ملکی هیچ منع عقلی ای ندارد.(11)
موفق باشید.
ـــــــ
[=microsoft sans serif]1.صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، رساله سه اصل، تهران، تصحیح و اهتمام دکتر سید حسین نصر، دانشگاه علوم معقول و منقول تهران، 1340[=microsoft sans serif]، ص48. 2. ابن سینا، المبدأ و المعاد، تهران، موسسه مطالعات اسلامی، 1363، ص108
3. ابن سینا، الاضحویه فی المعاد، تحقیق حسن عاصی، تهران، نشر شمس تبریزی، 1382، ص122
4. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی السفار العقلیه الاربعه، چاپ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981،[=microsoft sans serif] ج9، ص55
5. همان، ج9، ص4.
6. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، اسرار الایات و انوار البینات، تصحیح: محمد خواجوی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1360،[=microsoft sans serif] ص148.
7. امیل بریه، تاریخ فلسفه، ترجمه علی مراد داودی،[="]دانشگاه تهران، موسسه انتشارات و چاپ، 1395[=microsoft sans serif] ج1، ص63
8. قطب الدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، تعلیق صدرالدین شیرازی، قم، انتشارات بیدار، بی تا، ص479
9. غلامرضا فیاضی، علم النفس فلسفی، تحقیق محمدتقی یوسفی، قم، انتشارات موسسه امام خمینی، 1390، چاپ دوم، ص444-445
10. ر.ک: اسفار اربعه، ج9، ص53، 153، 171، 205-208
11. فیاضی، همان، صص507-512 [=microsoft sans serif]
سلام برادر
عرض کردم که بنا بر آیه شریفه "و نفخت فیه من روحی"،حقیقت انسان روح اللهی است، اما بدن رابطه ای تنگاتنگ با روح دارد، چون حقیقتا و تکوینا یکی از مراتب وجودی انسان است.
یعنی حقیقت انسان، تکوینا مدبر و واسطه فیض و حیات مراتب دیگر خود می باشد.
اما مرتبه اش فوق همه اینهاست
اتمها ، تکوینا تحت تدبیر روح الله قرار می گیرند،اما شان و رتبه و ظرفیت وجودی آنها ، عنصری است و سبحان الله که مقام روح اللهی به اتم الله آلوده شود
مباحث زیادی مطرح شد که به حواشی مختلف می پرداخت، اما ما حصل ظاهرا این باشد که در طول تاریخ، اصل این سوال ، غلط انداز بوده و جوابها را به بیراهه کشانده است.
تناسخ باطلی که اصحاب اندیشه ها و ادیان انحرافی بدان قائلند، از تعلق روح در همین دنیا به بدن عنصری دیگری دم می زند، در حالیکه بحث معاد قرآنی اساسا چیز دیگری است.
بنده سعی می کنم در چند عنوان، معاد جسمانی قرآنی و معمای معاد جسمانی را جمع بندی کنم:
1- معاد قرآنی بازگشت به خاک است یا در عروج خود معنی می شود؟
2- حقیقت انسان روح الله است یا خاک یا ترکیب از این دو؟
3- اساسا جایگاه بحث بدن خاکی در معاد جسمانی کجاست؟
4- زمین و خاک دنیا مرده است آیا این ماده، همان طور که پایه بدن خاکی است، بدن آخرتی را تشکیل خواهد داد یا حیات آخرت سراسر حیات است و لذا بدنی متناسب با خود می طلبد؟
5- اساسا حقیقت مرگ چیست؟ اگر حقیقت مرگ واضح شود نحوه معاد و نوع جسم بهتر خود را نشان خواهد داد.
6- آیا فقط یک مرگ داریم و معاد زنده شدن پس از این مرگ است یا مرگهای دیگری هم داریم؟ در آن صورت زنده شدن پس از مرگ، به کدام مرگ متعلق خواهد بود؟
در خلال مباحث فوق تقریبا مشخص می شود که چرا و در چه موقفی، روح صاحب بدن خاکی خواهد شد و چه زمانی و چرا آن را ترک می گوید و آیا امکان تناسخ و بازگشت روح به همین بدن مادی امکان دارد یا خیر.
اجمالا آنکه روح در سیر تنزلی و قوس نزول که حق برای تمام حقایق متنزله مشخص کرده است، پا به عالم خاک می گذارد و عنصر را در قالب بدن مادی خود، تحت سلطه و سیطره ای تکوینی در می آورد و حقیقتا آن را جزو مراتب وجودی اش می سازد تا با بهره مندی از آن، با ظهور کردن در قالب "نفسِ پس از بدن"، قوس صعود را آغاز کند و با عبور از امتحانات و ادای حق حیات دنیوی، به سعادت ها و گشایشهای اخروی برسد. وقتی "اجل" و "امد" او که بر اساس ظرفیت خاص هر کدام از ارواح و نفوس و بازه ای مناسب برای بالفعل شدن و ظهور دادن و از اجمال به تفصیل در آوردن کمالات و حیثیات مندمج روح است تمام شد، عالم عنصر را رها می کند و عروج نهایی و قطعی بی بازگشت را آغاز می کند. این همان مرگ است که انتقال روح از عالمی به عالم دیگر می باشد.
پس بدنی که از عنصر ساخته است یکی از مراتب وجودی اوست و تکوینا نمی تواند با بدنی که دیگری ساخته است مرتبط شود و در صورت رها کردن بدن، دیگر توان بازگشت به عالم عناصر را ندارد، زیرا ورود به عالم ماده برای ظهور و بعبارتی فعلیت قوای اوست و در نتیجه ترک عالم ماده، ناشی از فعلیت قوای خواهد بود. از این رو تکوینا نه می تواند رابطه ذات و مرتبه ای از ذات را با بدن دیگری برقرار کند و نه پس از انتقال از این عالم، امکان بازگشت به مرحله قبل و بالقوه شدن برای او ممکن خواهد بود.
طی چند پست، موارد بالا را بیشتر توضیح خواهم داد:
[h=3]1)معاد قرآنی، در جا زدن در خاک یا عروج به حقایق برتر با امتحاناتی در ظرف عالم ماده[/h]بنا بر آیات شریفه قرآن، عالم خلقت و امورات هستی، "من الله" تنزل می کند و سپس "الی الله" عروج و رجعت می کند. روح هم یکی از همین حقایق است که حیات قبل از دنیا و بعد از دنیای او را باید در همین چارچوب ملاحظه و تفسیر نمود:
المعارج 4: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَة.
السجدة 5: يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
سبأ 2: َیعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ الرَّحيمُ الْغَفُورُ
الحديد 4: هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير.
بنا بر این، معاد و نسبت روح و بدن و نفس و جسم و مجرد و ماده را باید در این چارچوب نگاه کنیم. یعنی در یک قوس نزول و سپس یک قوس صعود.
هیچ آیه ای قیامت و عود الی الله را به معنی بازگشت دوباره به خاک معنی نمی کند. چیزی که عروج کرده است، چرا باید دوباره تنزل کند؟ هیچ آیه و روایتی و هیچ برهان عقلی این نحوه معاد را تایید نمی کند.
اصلا در نگاه قرآنی این فهم متکلمین یک خطای بزرگ و تحریف بنیان افکن است.
2)حقیقت انسان: روح الله یا اتم الله
فهم مساله معاد یک نکته مهم دیگر هم دارد. آیا حقیقت انسان روح اللهی است یا ترکیبی از روح الله و جسم خاکی عنصری اتمی؟
این سوال را آیاتی مانند " الحجر 29: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ" که در صوره ص آیه 72 هم آمده است به وضوح جواب می دهند. زیرا حقیقت انسانی، به نفخ "روحی" یعنی روح الله آغاز می شود و البته بطور تکوینی و هستی شناختی، با مراتب مادون و عنصری نیز در هم تنیده است، اما مراتب انسان، جزو وجود انسان هستند، که در واقع شوون و تفاصیل حقیقت برتر انسانی، به حساب می آیند نه حقیقت او.
آیاتی مانند " الله یتوفی الانفس حین موتها"هم به طور کامل تعارض اتم الله با روح الله را برطرف می کنند. زیرا نشان می دهند که در مرگ، عین شیء (نفس) به طور کامل اخذ می شود (توفی) و عروج داده می شود. زیرا اگر شبهه ای هم باقی مانده بود که خاک جزو حقیقت انسان است، پس دیگر تعبیر توفی و اخذ کامل شیء برای مرگ درست نبود.
اما اینکه روح در آخرت به بدن نیاز دارد در این بیان علامه طباطبایی به خوبی توضیح داده شده است و شبهه مخالفت حکما و عرفا با معاد جسمانی را می زداید:
حیث ان المعاد رجوع الاشیاء بتمام ذاتها الی ما بدا منها، و هو واجب بالضروره، -کما مرت الاشاره الیه- فمن الضروری ان یکون ذلک بتمام وجودها، فما وجوده ذو مراتب و جهات متحده بعضه مع بعض، یرجع الی هناک بتمام وجوده بالضروره، فلحوق بدن الانسان بنفسه فی المعاد ضروری غیر ان النشاه متبدله الی نشاه الکمال الاخیر و الحیاه التامه، فالبدن کالنفس الحیه، حی نورانی[1].
بحث از بدن زنده اخروی بجای خاک مرده دنیوی در ادامه خواهد آمد.
[/HR][1] علامه طباطبایی، الانسان و العقیده، رساله بعد الدنیا، فصل 5: فی قیام الانسان الی فصل القضاء ص 111، مکتبه فدک لاحیاء التراث، 1428، قم
3)جایگاه بحث بدن خاکی در معاد جسمانی
اما اینکه خصوصیات این بدن چیست، آیا قرآن اصراری بر خاکی و اتمی بودن این بدن دارد، آیا بدن مثالی داریم یا نه، اینها سوالاتی است که به اصل بحث مربوط نیست و البته از آیات و روایاتی که شرح آیات محسوب می شوند فهمیده می شود.
آیات قائل به تبدیل ارض به غیر ارض هستند و روایات نیز شرح مفصلی از چگونگی این تغییر ارائه می دهند. مثلا روایت می فرماید روح در مکان خود باقی است و بدن خاک می شود و در زمان بعث، خاک، طی فرآیند خاص و پر شدتی مجتمع شده به جایگاه روح ارتقا می یابد تا روح بدان تعلق گیرد.
این دقیقا بر خلاف نظریه متکلمینی است که برای درست کردن معاد مادی، می گویند روح باید به زمین خاکی تنزل کند و به بدن تعلق گیرد:
إِنَّ الرُّوحَ مُقِيمَةٌ فِي مَكَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِي ضِيَاءٍ وَ فُسْحَةٍ وَ رُوحُ الْمُسِيءِ فِي ضِيقٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ الْبَدَنُ يَصِيرُ تُرَاباً كَمَا مِنْهُ خُلِقَ ... فَإِذَا كَانَ حِينُ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تمخضوا [تُمْخَضُ] مَخْضَ السِّقَاءِ فَيَصِيرُ تُرَابُ الْبَشَرِ كَمَصِيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ- وَ الزُّبْدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَيَجْتَمِعُ تُرَابُ كُلِّ قَالَبٍ إِلَى قَالَبِهِ فَيَنْتَقِلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَى حَيْثُ الرُّوح[1]...
تعبیر باران و مطر نشور، تربو الارض (رشد کردن و زیاد شدن خود زمین)، تعابیر خاص و کلیدی هستند معنی آن در کنار "ینتقل باذن الله القادر الی حیث الروح" بهتر فهمیده می شود. تعبیر قرآنی "یوم تبدل الارض غیر الارض" نیز کمک میکند که بفهمیم این تغییرات عجیب، دیگر نمی تواند در قالب مادی گذشته بگنجد.
این نکته در کلمات متکلمین هم زیاد دیده می شود که می گویند: جسم و زمین و خاک آن دنیا خیلی با این دنیا متفاوت است. منتها کماکان بر اتمی بودن و عنصری بودن تاکید می کنند و توضیح نمی دهند که اگر خیلی متفاوت است تا جایی که این خاک تحمل آن خاک را ندارد، پس احتمالا اتم و عنصر را پشت سر گذاشته و به تکاملی برتر و حقیقت اصلی و فراترش دست یافته باشد که این چنین عظمت یافته است.
[/HR][1] طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج ج2 ؛ ص350، 2جلد، نشر مرتضى - مشهد، چاپ: اول، 1403 ق.
[h=3]4)بدن زنده آخرتی و خاک مرده دنیوی[/h]یک نکته مهم دیگر که در مباحث دوستان از آن غفلت شد حقیقت زنده بدن اخروی است، چیزی که ماده عالم دنیا تحمل آن را ندارد.
قرآن می فرماید:
وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان (عنکبوت 64)
جهان دیگر، تماما حیات و جهانی زنده است، در حالیکه دار دنیا، این طور نیست. مثلا قرآن خاک و زمین دنیا را مرده می داند:
الفرقان 49: لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثيراً
الزخرف 11: وَ الَّذي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُون
بنا بر این چیزی که ذاتا مرده است نمی تواند وارد عالمی شود که ذاتا زنده و حی است.
مضافا که زمین با حیثیت عنصری و اتمی محدود و مرده خود، عروج نمی کند بلکه سر جای خود می ماند و قرار است روح و اعمال با عروج به آسمانها، به سوی عالم قیامت رهسپار شوند تا زمان آن برسد که همه در آن موقف محشور شوند. زمانی هم که قرار بر عروج خود زمین به عرصه قیامت باشد، "یوم تبدل الارض غیر الارض" خواهد شد.
[="Tahoma"][="Navy"] سید حماد;910641 نوشت:
سلام
این روایت شریفه بر ارتقاء بدن به مرتبه روح دلالت تام دارد و اصل بحث ما را در معاد که جسم ، دیگر جسم خاکی عنصری نیست ثابت می کند و همین ما را بس است
یا علیم[/]
5)حقیقت مرگ و حل معمای معاد جسمانی
نکته کلیدی دیگری که حق آن ادا نشد، حقیقت مرگ بود.
حقیقت مرگ هم دقیقا با همین بحث عروج معنی شده است. زیرا مرگ انتقال از عالمی به عالم دیگر است:
وَ سُئِلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع مَا الْمَوْتُ الَّذِي جَهِلُوهُ؟
قَالَ أَعْظَمُ سُرُورٍ يَرِدُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ نُقِلُوا عَنْ دَارِ النَّكَدِ إِلَى نَعِيمِ الْأَبَدِ
وَ أَعْظَمُ ثُبُورٍ يَرِدُ عَلَى الْكَافِرِينَ إِذْ نُقِلُوا عَنْ جَنَّتِهِمْ إِلَى نَارٍ لَا تَبِيدُ وَ لَا تَنْفَدُ[1].
روایت زیر نیز نشان می دهد که مرگ کندن لباسی محدود و تنگ و دور انداختن غل و زنجیرها است. این تعابیر به وضوح نشان می دهد که قرار نیست در قیامت دوباره به لباسی تنگی که کنده ایم بازگردیم و غل و زنجیر ماده محدود و خاک و عنصر ظلمانی را بر حقیقت خود تحمیل کنیم:
وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع قِيلَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع مَا الْمَوْتُ؟
قَالَ لِلْمُؤْمِنِ كَنَزْعِ ثِيَابٍ وَسِخَةٍ قَمِلَةٍ وَ فَكِّ قُيُودٍ وَ أَغْلَالٍ ثَقِيلَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَفْخَرِ الثِّيَابِ وَ أَطْيَبِهَا رَوَائِحَ وَ أَوْطَإِ الْمَرَاكِبِ وَ آنَسِ الْمَنَازِلِ
وَ لِلْكَافِرِ كَخَلْعِ ثِيَابٍ فَاخِرَةٍ وَ النَّقْلِ عَنْ مَنَازِلَ أَنِيسَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَوْسَخِ الثِّيَابِ وَ أَخْشَنِهَا وَ أَوْحَشِ الْمَنَازِلِ وَ أَعْظَمِ الْعَذَابِ[2].
عوالم هم بنا به تصویر قرآنی، مترتب بر یکدیگر و به صورت طولی هستند که امر از بالا به پایین تنزل می کند و سپس به عوالم بالا عروج می کند.
این مهم را آیه شریفه "الله یتوفی الانفس حین موتها" نیز به خوبی پاسخ می دهد و توضیح آن در بالا گذشت.
[/HR][1] معاني الأخبار ؛ النص ؛ ص288 ح 3، ابن بابويه، محمد بن على، 1جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم - قم، چاپ: اول، 1403 ق.
[2] معاني الأخبار ؛ النص ؛ ص289 ح 4
6)پرش کلامی از مرگهای قرآنی: معاد، زنده شدن پس از کدام مرگ؟
نکته مهم دیگر آنکه مرگ به تعبیر قرآن یکبار نیست
"غافر 11: قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيل"،
زیرا فقط از دنیا به برزخ منتقل نمی شویم
" المؤمنون 100: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون"،
بلکه باید از بززخ هم بمیریم تا به قیامت و عوالم برتر از برزخ برسیم.
قرآن از دو مرگ نام می برد. اگر قرار است پس از مرگ زنده شویم، متکلمین باید جواب دهند که چرا بعث اموات را صرفا حمل بر مرگ اول می کنند و مرگ دوم را مسکوت گذاشته اند؟
حقیقت مرگ انتقال است و قرآن از دو انتقال نام می برد. چرا متکلمین، انتقال دوم را نادیده انگاشته و با پرش از روی آن، ناگهان برای اعاده و احیا، بجای بازگشت به مرتبه قبلی، به دو مرتبه پایین تر برمی گردند؟
این سوال مهمی است که هم ناگفته و هم بی جواب مانده است.
سلام
نگاه کنید برادر
دوحالت بیشتر وجود نداره
یا کلام قرآن گویا و همه فهم است یا رمز و اشاره و معما که من نوعی ازش خبر ندارم
اگر گویاست و غلط انداز نیست من هیچ کجا ندیدم که قرآن بگوید روح شما محشور میشود
در روایات هم ندیدم
در نهج البلاغه آمده که روح از جسد جدا میشود و این وضعیت ادامه دارد تا عمر جهان به پایان برسد و همه چیز زیرو رو میشود و مجددا حیات آغاز میشود و اجزای پراکنده جمع میشود و کهنه نو میگردد!
خب اگه روح قراره برگردد نزد خدا دیگه این تعبیرات چیه؟
اصلا چه دلیلی دارد برای محشور شدن روح یا بدن مثالی(که هیچ ملاکی برای نیاز به چنین بدنی وجود ندارد). اسمان و زمین بهم بریزد؟ و زمین هم عوض شود
کجای دین گفته که برای فهم متون اول بروید عرفان و فلسفه بخونید؟!!
چرا عوام و اکثر مخاطبین قران را متهم میکنید به نفهمی؟
و چرا خود قرآن را متهم به کجی میکنید که عارف باید بیاید راستش کند؟!
و اینکه این اصطلاح اتم الله را بگذارید کنار
اگر انسان جامع جمیع اسما است اتفاقا لازم است که همین مرتبه را نیز در آخرت داشته باشد..در غیر اینصورت محشور نشده
طبق معنای شما لازم بود که خداوند در مورد خلقت آدم میفرمود که او از نور بود و در بهشت میزیست بعد هبوط کرد و با خاک هم پیاله شد تا مدتی معین
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ...
در حالی که اول از خاک آقریده شد بعد در بهشت بود و هبوط کرد
پس در برگشت دوباره به بهشت...نفی خاک لزومی ندارد
این مبنایی است که قرآن داده
اصلا معادی را که شما میگویید طرح و شرحش خیلی راحت تر بود و لازم نبود که پیامبران وارد جدل بر سر جسم خاک شده شوند!
شما بهتره که بفرمایید اینکه قیامت ورای ماده و زمان و مکان است را از کجای قرآن استخراج کردید؟
و خواهشا لطف کنید با همون نگاه درستی که میفرمایید سوره واقعه را ترجمه کنید
سلام بر برادر یا خواهر ، غریبه آشنا
نگاه کنین ، بنده یک دور نگاه قرآنی رو در شش پست نوشتم.
خیلی خوشحال می شم شما نظرتون رو بفرمایید تا به اشتراکات قرآنی مون نزدیک بشیم.
کلام و فلسفه و عرفان رو رها کن اخوی/ اختی.
اینها همه باید در محضر قرآن، لنگ بیندازند. نهایت کار هر کدام باید فهم بهتر و عمل برتر مومن از قرآن باشد. ... و دیگر هیچ ... .
بیا تا بر سر فهم مشترک از آیات به توافقی برسیم.
برد - برد !
بنده فهم قرآنی خودم از موارد زیر را با آیات و روایات مربوطه نوشتم :
حقیت معاد
معاد و جسم
تناسخ
حقیقت مرگ
رابطه بدن و روح
و ...
منظومه ای منسجم از آیات را خدمتتان تقدیم کردم بدون اینکه هیچ گونه تاویل و تقطیعی در آن صورت گرفته باشد
شما هم اگر آیه ای به نظرتان می رسد که تصویر و فهم بنده از آیات را تغییر می دهد ارسال بفرمایید.
تقاضا می کنم که آیات را درهم و برهم فهم نکنیم.
برخی آیات، جزو غرر و قانون اساسی ها هستند و دیگر آیات ذیل آنها فهمیده می شوند. مانند یوم تبدل الارض غیر الارض
یا لمن الملک الیوم ؟ لله الواحد القهار
یا صعق من فی السماوات ... الا من شاء الله
سوالاتی که متکلمین بی پاسخ گذاشته اند هم مطرح شد
خوب است که ضمن دستیابی به توافقات و هم فکری های قرآنی، فکری هم به حال بی پاسخ های کلامی بکنیم
باشد که رستگار شویم
ارادتمند
و لله الحمد
اقلا چهار حالت دارد:
1- قرآن برای همه است، اما الزاما همه بخشها را همه نمی فهمند، مانند آیات الاحکام که کار مجتهدین و فقهاست. آیا فهم آیات هستی شناختی و حقایق غیبی که قرار است دنیا را بهم بریزد، نیاز به کار اجتهادی چند برابر ندارد؟ البته این منافاتی با فهم اجمالی و سطحی عمومی ندارد.
2- قران رمز و اشاره هم دارد مانند حروف مقطعه
3- کلام قرآن گویا هست اما همین کلام گویا محکم و متشابه دارد. متشابهات را چه می کنید
4- ضمنا کسی که تخصص ندارد اگر بخواهد سریع به جمع بندی قرانی برسد ممکن است به گمراهی بیفتد ، ضمن اینکه نا اهلان بهره شان از قران ، ضلالت و خسارت است
ندیده اید چون با پیش فرض سراغ قران می روید. بحث عروج روح به سوی خدا پس برای چیست؟ آیا به عنوان زنگ تفریح در بین آیات ثواب مربوط به بدن آمده است؟
جواب این سوال در سه نکته زیر است:
1- قرار است در قیامت چه کسی به محضر حقایق و بهشت و جهنم برسد؟ روح یا بدن یا هر دو یا یکی از این دو؟ (جواب قران و نیز بیان علامه طباطبایی و ادله ایشان را برایتان نوشتم)
اگر قرار است تمام هدف قیامت این باشد که بدن به لذاتی وسیعتر از این دنیا برسد، آیا این بدن حتما نیازمند مولکول هستند؟ در این صورت حقیت انسانی یعنی نفخت فیه من روحی را چه می کنید و چه تحلیلی دارید؟ یعنی قیامت هیچ آورده ای برای روح ندارد؟
2- با تعابیر قرآنی مانند "الیه راجعون" و "عروج روح به سوی خدا" چه می کنید؟
3- با روایت احتجاج که می فرماید بدن به سمت روح منتقل می شود چه می کنید؟
سلام
1-قرار است انسان به محضر خدا برود انسانی که جسم و روح دارد..خداوند در سوره ایی که مراحل خلقت انسان را شرح داده..فرموده و همین انسان برانگیخته میشود
اما اینکه قیامت چه آورده ایی برای روح دارد
باید بگم که قیامت آورده برای انسان دارد نه روح به تنهایی و جسم تنها..روح تنها و جسم تنها انسان نیست..روح منشاء حیات است که در انسان منشاء عقل نیز میشود و لذت عقل معرفت و قرب الهی است
2-در مورد آیات الیه راجعون به قول خودتون آیات دیگری هستند که از آن غفلت کرده اید
نوع نگاه شما به الیه راجعون مستلزم این است که آغاز انسان از خاک نباشد و بهشتی که در آن بود قبل از خلقت از خاک باشد و لی اینطور نیست
اول از خاک آفریده شد بعد نزد خدا در بهشت بود و بعد هبوط کرد(دقت کنید)
لذا به قرینه چنین آیاتی معنی آیات الیه راجعون میشود رجوع به نتیجه کار و برداشت آنچه که کشت کرده..و از اونجایی که هر چیزی در قلمرو اراده خداوند است باید هم خدا به خود نسبت دهد
3-روایت احتجاج که بدن به سمت روح میرود اتفاقا روایتی است که حکیم زنوزی که فیلسوف هم است از آن با مبانی خود ملاصدرا معاد جسمانی عنصری را ثابت کرده..بدن مورد نظر ملاصدرا از روح جدا نیست تا بخواهد بالا برود
قبلا هم عرض کردم یا باید کل جسمانیت بهشت و جهنم که در قرآن آمده را منکر شویم یا قبول کنیم
اگر قبول کردیم نمیتوانیم مفهوم جسم را بهم بریزیم و بگیم آنچه که در خواب می بینیم هم جسم است!
خداوند خواب و خیال وعده داده؟
نفرمایید
4-ایراد به معاد مورد نظر شما فقط از جانب متکلمین نیست برادر
از حکیم زنوزی بگیرید تا شهید مطهری که اشراف کامل به حرف عرفا و فلاسفه داشتند حرف آخرشان چیست و چه بوده؟
گفتند خوبه..قشنگه و منع عقلی هم نداره اما با آیات وحی نمیخواند
تمام
[h=2]1.روایت عجیب درباره قیامت و نحوه جمع شدن آسمان و زمین[/h]روایت زیر می تواند شرحی زیبا و گویا بر آیه شریفه "يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلين" باشد. این آیه و روایات شرح آن، نشان می دهد که معاد، عود و بازگشت به چیزی است که از آن آغاز شده است. در واقع نشان گر آن است که غایت، همان مبدا است. البته با تفاصیل و بروزات برمی گردد. بنا بر این هم در حقیقت واحدند و هم در جزییات و کیفیات و شوونات متفاوت.
این دست از روایات جای هیچ شبهه ای باقی نمی گذارند که قیامت، بازگشت دوباره به خاک نیست. زیرا نه ائمه و نه قرآن هیچ اشاره ای ندارند به اینکه وقتی تمام این آسمانها و زمین به نوبت در هم پیچیده شد و نوبت به مرحله نهایی و برتر یعنی برپایی صحنه حساب رسید، دوباره تمام این مراحل از هم باز می شوند و به حال قبل از مرگ برمی گردند.
زیرا مرگ انتقال از عالم پایین تر به عالم برتر است، نه نابود شدن، پس مرگ هر کدام از آسمانها، به معنی عروج هر کدام به مرحله بعدی و جمع شدن مرحله پایین تر در مرحله بالاتر خواهد بود.
در روایات دیگر هم بر ذبح مرگ در عوالم پس از قیامت تاکید شده است. بنا بر این نه انتقال به پایین و نه به بالا در کار نخواهد و عالم پس از جمع شدن به این نحو، بار دیگر باز نخواهد شد و بساط خاکی عنصری به شکل کنونی دیگر به صورت کامل برچیده خواهد شد و تنزل و انتقال دوباره به عالم خاک در کار نخواهد بود. لذا اساسا جای بحث از تناسخ هم نخواهد بود.
هر چند که اگر این محال اتفاق می افتاد، مشکل تناسخ پیش می آمد و ذرات بنیادینی که متکلمین دست به دامن آن شده اند و تلاش کرده اند هر طور شده آن را اثبات و توجیه کنند، درد تناسخ را دوا نمی کرد.
این روایت معنی "لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ [1]" را نیز تا حدودی روشن می سازد. امری که متکلمین توضیحی برای آن ندارند. با وجودی که قرآن با تاکید بر حقیقت جمعی قیامت و عبارت " لا ریب فیه" آن را یکی از اصول و محکمات معاد معرفی می کند.
بنا بر این، کمالات وجودی جسم به سمت خدا جمع می شود اما محدودیتهای مادی و عنصری از جمله غیبت، عدم حیات و مانند آن برداشته می شود. لذا روح، تمام شوون خود را در قیامت به همراه خواهد داشت، از جمله کمالاتی که در قالب جسمیت خود را ظهور می دهند. اما دیگر محدودیتهایی که در پست ترین مرحله خلقت، یعنی عالم محدود ماده بر این شان روح تحمیل شده بود یعنی محدودیت، عدم حیات، غیبت ابعاد از یکدیگر، تغییر و تحولی که حالت سابقه و لاحقه، عدم باشد، دیگر در اینجا نیست و تمام آن حیات و حضور است. زیرا که فرمود همگی علی سرر متقابلین هستند. رو در رو بودن همه با هم، در عالم محدود مادی، از محالات است در حالیکه این از مسلمات عالم قیامت و از نعمات بهشتیان است.
به روایت دقت کنید:
[/HR][1] النساء : 87 و نیز سوره انعام: 12
روایت زیر مربوط به پست بالاست ، به این سوال شما هم کمک می کند که حل شود
تفسير القمي ؛ ج2 ؛ ص256 : قَالَ: فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ زَيْدٍ النَّرْسِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ إِذَا أَمَاتَ اللَّهُ أَهْلَ الْأَرْضِ- لَبِثَ كَمِثْلِ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ مِثْلِ مَا أَمَاتَهُمْ- وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ، ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- وَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ مَا أَمَاتَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا- وَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ وَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- فِي كُلِّ سَمَاءٍ مِثْلَ ذَلِكَ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ مِيكَائِيلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ جَبْرَئِيلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ إِسْرَافِيلَ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ أَمَاتَ مَلَكَ الْمَوْتِ ثُمَّ لَبِثَ مِثْلَ مَا خَلَقَ الْخَلْقَ- وَ مِثْلَ ذَلِكَ كُلِّهِ وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ- ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ فَيَرُدُّ عَلَى نَفْسِهِ لِلَّهِ الْقَهَّارِ- أَيْنَ الْجَبَّارُونَ وَ أَيْنَ الَّذِينَ ادَّعَوْا مَعِي إِلَهاً آخَرَ أَيْنَ الْمُتَكَبِّرُونَ وَ نِخْوَتُهُمْ ثُمَّ يَبْعَثُ الْخَلْقَ. قَالَ عُبَيْدُ بْنُ زُرَارَةَ فَقُلْتُ: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ كَائِنٌ طَوَّلْتَ ذَلِكَ فَقَالَ: أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ هَلْ عَلِمْتَ بِهِ فَقُلْتُ لَا، فَقَالَ: فَكَذَلِكَ هَذَا[1].
[/HR][1] على بن ابراهيم قمى ، تفسير القمي، ج2 ؛ ص256، 2جلد، دار الكتاب - قم، چاپ: سوم، 1404ق. بحار الأنوار ؛ ج6 ؛ ص326 ح 3، عن تفسیر القمی و فی كتاب حسين بن سعيد و النوادر ابن أبي عمير مثله. همچنین این روایت با تفصیل بیشتر در کتاب اصول سته عشر آمده است: الأصول الستة عشر، ص193 ح 162-9، مؤسسة دار الحديث الثقافية، 1جلد - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1423ق / 1381ش.
سلام،
اول از شما و جناب محیالدین بخاطر تأخیرم در شرکت در بحث عذرخواهی میکنم،
جوابم این است که مستقیماً نه ولی غیرمستقیم بله ... گرچه حکمتهای متعددی میتواند در این امر دخیل گردد ...
در روایت داریم که اولی و دومی در قبرشان سالم هستند و در زمان ظهور که قبرشان به فرمان امام زمان علیهالسلام شکافته شود همین سالم بودن بدن ایشان در قبر میشود امتحان یک عده و گمان میکنند که این یعنی حتماً ایشان واقعاً اولیاءالله بودهاند و در نتیجه به امام و شیعیان ایشان بدگمان میشوند ... این مربوط به زمان رجعت است ولی سالم ماندن بدنهایشان مایهی امتحان مردمان است و نه لزوماً و صرفاً برای خود رجعتشان ... البته علما گاهی این روایت را به دلیل دیگری رد میکنند ولی نقدشان به این روایت بیجواب هم نیست ...
همچنین در زیارتنامهی امامزادگانی که بدنهایشان بعد از قرنها در قبرهایشان سالم دیده میشود آمده که «اَشهَدُ اَنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ قَدْراً عَظیماً وَ شَأْناً رَفیعاً لِاَنَّهُ تَعالی اَظْهَرَ جَسَدَکَ الطَّیِّبَ وَ بَدَنَکَ الطّاهِرَ بَعْدَ مُضِیِّ قُروُنٍ مُتَطاوِلَةٍ وَ سِنینَ مُتَکاثِرَةٍ» ... البته این مسأله خاص امامزادگان نیست و چه در میان شهداء و چه در میان علمایی مثل شیخ صدوق هم چنین مواردی را داشتهایم ... شاید گمان کنید که آن زیارتنامههای امامزادگان با روایت بالا در مورد نبش قبر اولی و دومی در آخرالزمان به تضاد میرسند و ما نباید سالم ماندن بدن را لزوماً به فضیلت معنا کنیم چرا که دشمن خدا هم شاید بدنش در قبر سالم باقی بماند ... بله هم از جهتی باید احتیاط کرد و هر سالم ماندن بدنی را دلیل بر ولیالله بودن آن بندهی خدا نگیریم و هم از جهتی این مسأله بیارتباط به فضیلت داشتن هم نیست ... در واقع حتی اگر این زیارتنامهها مأثور هم نباشند و رجائاً خود علما برای امامزادگان خوانده باشند هنوز دلیل داریم برای این سالم ماندن بدن در قبر بیارتباط با فضیلت برای صاحب قبر نباشد ...
دلیل اینکه مشهور است که انجام برخی از مستحبات مثل غسل جمعه یا نظافت مسجد سبب میشوند که بدن در قبر نپوسد یا خوراک کرم و سایر جانوران موذی نگردد ... البته در مورد روایت غسل جمعه خودم آن روایت را نیافتهام ولی قابل بررسی است ...
در مجموع تا کنون مطابق اعتقادات ما سالم ماندن بدن در قبر خداقلش این است که میتواند فضیلت باشد برای صاحب قبر ... حکمتهای دیگری هم شاید داشته باشد البته ... و توجه داشته باشید که در بسیاری از این موارد این سالم ماندن متفاوت است از سالم ماندن بدن مثلاً مرد نمکی که در معدن نمک پیدا شده است و نمکسود شده است یا باز متفاوت است از فسیل شدن و امثال آن که فقط نقش ظاهری را نگاه میدارد ... مثلاً در برخی از موارد میزان سالم ماندن بدن تا حدی بوده است که دستمال را که از روی زخم بردارند خون بیاید انگار تازه به خاک سپرده شده است ...
این موارد شاید نیاز به دقت و بررسی بیشتری داشته باشند ولی حداقل یک مسأله است که کسانی که منکر رجعت یا حشر مادی هستند باید به آن هم جواب بدهند ...
اگر سالم ماندن بدن فضیلتی محسوب شود و به خودی خود مطلوب باشد باید دید که چه چیزی آن را فضیلت میکند ... بدنی که به قول برخی از دوستان دیگر هرگز به کار نمیاید و مفارقت روح و نفس از آن ابدی است سالم بماند که چه شود؟
سلام علیکم برادر بزرگوار،
خیلی هم خوب ... شما اصل رجعت را خلاف عقل نمیدانید ... حالا آیا با آن هم مثالی که برایتان آوردم در مورد خارج کردن زنده از مرده در مورد جمادات (مثل خروج کبوتر از مجسمهی گلی توسط حضرت عیسی علیهالسلام و شتر از دل کوه سنگی توسط حضرت صالح علیهالسلام) و گیاه (مثل خرما دادن نخل خشکیده و خروج مار از چوب عصا) و حیوان (مثل الاغ حضرت عزیر علیهالسلام و ماهی کباب شدهی حضرت موسی علیهالسلام و پرندگان له شده و به همآمیختهی حضرت ابراهیم علیهالسلام) و انسان (مثل این همه معجزات انبیاء علیهمالسلام و به طور عمده در زمان حضرت موسی و عیسی علیهماالسلام و غیر ایشان) آیا قبول دارید که بجز اصل رجعت همان تفسیری که به طور معمول همه از رجعت داریم و یا بهتر است بگویم عوامالناس از رجعت دارند هم محال عقلی نیست؟
اینجا بحثم بر روی کیفیت رجعت است ... اینکه دارم سعی میکنم بگویم که با این کیفیت که ما میگوییم هم محال عقلی نیست ...
بعد برسیم به مسخ ... مسخ انسانی به صورت خوک یا میمون یا مارماهی یا سوسمار یا خرس یا عنکبوت و ... آیا قبول دارید که آن هم محال نیست؟
اگر این دو را بپذیرید عملاً شما هم مانند من پذیرفتهاید که تناسخ از نظر فرایندهایی که در آن رخ میدهد محال عقلی نیست ...
اگر محال عقلی نیست پس چرا رخ نداده است؟ ... یک دلیل بیاورید که مربوط به رجحان دادن این راه ممکن به آن راه ممکن نبوده باشد ... به عنوان دلیل رجحان هم اگر میتوانید چیزی بجز حکیم بودن خدا متوسل شوید ...
البته میشود روی این حکمتها بحث کرد و فکر کرد ولی اول باید به توافق برسیم که تناسخ محال عقلی نیست ... اگر قبول کردیم که محال عقلی نیست دیگر معنا ندارد که دنبال دلیل بگردیم که چرا محال عقلی است ...
ترجیح آن را میتوان در لزوم بروز قیامت جستجو کرد ... این لزوم هم اگرچه از نقل به دست بیاید ولی به این سادگی هم نیست که بگوییم چون خدا گفته که هست پس هست و ما دیگر هیچ حرف دیگری نمیتوانیم بزنیم ... نه اتفاقاً حرفهای زیادی میتوان زد که برخی از آنها هم در روایات از اسرار شمرده شدهاند که قابل بیان عمومی نیست ... حرف زیاد است، فقط باید اول پذیرفت که بحث ما در فضا حکمت است و نه صرفاً تفکر منطق منهای نقل و یک بحث فرادینی ... اصلاً یک دلیل اینکه قرآن هدایت است برای مؤمنان همین است که هر کسی نتواند از معارف قرآن بهره ببرد و لازمهی رشد کردن در متن قرآن همین ایمان داشتن به غیب و اخبار غیبی باشد ...
دلیلم این است که میدانم که تناسخ محال نیست و در نتیجه معنا ندارد که بگردیم که بیابیم که چرا محال هست ...
بهترین راه من حیث جمیع الوجوه ... این را از حکیم بودن خداوند انتظار داریم ... الآن میشود این دانسته را در کف دست خود نگاه داریم و آن را مهندس معکوس کنیم، یعنی ما میدانیم که انتخاب حکیم این بوده است حالا بگردیم و حکمتهای احتمالی را بیابیم و معرفتمان را زیاد کنیم، قوانین حاکم بر این انتخاب را بیابیم و قص علی هذا ... ان کاری است که غیرمؤمنان نمیتوانند انجام دهند چون آنها از ابتدا جواب آخر را ندارند و مجبور هستند روی تفکرات امروز خودشان حساب کنند و با هر مشاهده یا تفکر جدیدی شاید سیر حرکتشان برای کسب معارف به کل دگرگون شود و شاید امروز این طرفی رفتن را درست بدانند و فردا بفهمند که از جواب دور شدهاند به جای نزدیک شدن به آن ... مؤمنین جناب محیالدین در تفکراتشان هم به عروةالوثقی چنگ میزنند و مثل کسانی که «فِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ» هستند نمیباشند ...
معتقدین به تناسخ اگر به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند آیا از نظر شما تناسخ برای ایشان از اساس رد نمیشود؟
دین ما فطری است ... «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» ... دین قیم این دین است ... مگرنه شما یک دلیل اصطلاحاً عقلی برای رد کردن تناسخ بیاورید، آنهای دیگر هم میگردند و یک دلیل ظاهراً عقلی بر علیه برخی از اعتقادات شما مییابند و شما تا ۱۰۰ سال باید در بحث باشید که چرا نقدهای ایشان به شما وارد نیست و نقدهای شما به ایشان وارد است و افراد عامی که معتقد به تناسخ هستند هم امروز که شما حرف بزنید مسلمان میشوند و فردا که آنها جوابی بدهند دوباره از اسلام خارج میشوند ... دن قیّم چنین دینی نیست ... «وَ لَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»
روی فرعون کمی بحث دارم ولی با اجازهی شما واردش نمیشوم ...
باز هم از تأخیرم عذرخواهی میکنم
سلام جناب سید حماد،
البته به شخصه با راه نویی که آن بزرگان نشان دادند مشکل دارم و اتفاقاً قائل به این هستم که تنها بخشی از قرآن را معنی میکنند و مابقی را تأویل به رأی میکنند به جای آنکه وقتی جوابی برایش ندارند تعبداً بپذیرند ...
جسارتاً این مطالب هم پر هستند از پیشفرضهایی که محل اشکال هستند ...
سلام مجدد،
آیات متعددی در این زمینه داریم که اگرچه تصریح نداشته باشند ولی هم از خود آیات و هم از روایاتی که شارح آنها هستند این معنا به سادگی به دست میآید ... ولو اینکه زمین هم به غیر زمین تبدیل شده باشد ... برادر گرامی، زمین اگر به غیر زمین هم تبدیل شود باز در آخرت صحبت از زمین و آسمان هست ... غیر زمین شدن زمین در روایات معنا شده است و به معنای نابود شدن زمین یا نابود شدن مادهی زمین نیست ... تا جایی که میتوام بگویم
حشر از خاک عنصری را به چند صورت متفاوت میتوان در نظر گرفت که همهی آنها هم مولکول و اتم داشته باشند ولی مشکلاتی از قبیل شبههی آکل و مأکول و امثال آن هم پیش نیاید ... اینکه این روزها رایج شده است که بگویند اصل بر نفس و روح است وقتی خودشان میگویند که نفس جسمانیةالحدوث است تا حدودی بیمعناست ... این مثل این است که بگوییم اصل ریشه در فرع دارد ... مگرآنکه بفرمایید آن فرع انسان نبوده است و از وقتی آن اصل شروع میشود است که اسم انسان به آن تعلق میگیرد که این هم مشکلات خودش را خواهد داشت ... در کل بحث بر روی این موضوعات گسترده و برای بحث حاضر حاشیهای محسوب میشود که با اجازهی شما بهتر است اینجا به آنها پرداخته نشود ...
در مورد خواب هم اگرچه شخصاً تجربهی خوردن در خواب و بررسی اینکه بعد از آن احساس گرسنگی میکنم یا نه را نداشتهام ولی تجربه داشتهام که بجز قضا با چیزهای دیگری هم احساس سیر شدن بکنم، مثل هیجان، مثل حالت یقظه که میل به خوردن و خوابیدن را کم میکند، مثل ترس ... در مقابل آن هم تجربیاتی داشتهام که تازه غذا خورده باشم و احساس سیری کاذب بکنم ... فکر نکنم از روی احساس سیری یا گرسنگی بتوانید به این سادگیها نتیجهای بگیرید ... با این وجود اینکه نفس روی جسم اثر دارد را میتوانید در روایاتی بیابید که حضرت علی علیهالسلام فرمودهاند که درب خیبر را لا بقوة الجسمانیة بلکه بالقوة الایمانیة از جا کندند و سپر خود کردند و بعد هم گفتند وزن آن برایم مانند یک سپر معمولی بود ... در نتیجه اگرچه تجربهی چنان خوابی که شما میفرمایید را نداشتهام ولی از لحاظ نظری با دانش محدودی که امروز دارم این احتمال را میپذیرم که تا حدود زیادی بتوان گرسنگی در بیداری را با خوردن در خواب جبران کرد ... در واقع وقتی کسانی بودهاند که کلاً روزشان را با یک بادام میگذارندند احتمالاً خیلی از این بحثها روی هواست و انسان و قوای انسان ناشناختهتر از این حرفهاست ...
در مورد استخوان که خاک به همراه دارد یا نه و اتم دارد و ماده دارد یا نه هم یک نقد اساسی به نظریات رایج این است که میگویند بدن برزخی یا مثالی شکل دارد و حجم دارد ولی ماده ندارد ... سؤال میپرسیم که اگر ماده ندارد برای چه حجم دارد و این حجم آیا توخالی است یا تو پر است و اگر توپر است آیا اجزاء دارد یا ندارد؟ مثلاً اگر مردهای را در خواب دیدیم فقط یک بادکنک با شعور مقابلمان ایستاده است که فقط شکل داشتن اسکلت بدن را دارد، شکل کتف را دارد، شکل چشم را دارد، یا پشت چشمش سیستم اعصاب و در گوش او حلزونی گوش و در حلزونی گوش او اجزاء ریزترش هم موجودند؟ اگر بفرمایید که فقط شکل هستند و بادکنک تو خالی هستند یک سری اشکال خواهد داشت (این بحث ادامه پیدا میکند با طرح این سؤال که آیا فقط وقتی در خواب ما میایند شکل دارند یا به خودی خود هم شکل دارند، مثلاً در بهشت برزخی که مردگان در کنار هم هستند و در جهنم برزخی آیا این افراد شکل انسانی یا هر شکل دیگری دارند یا کلاً بدون شکل هستند که اگر اینطور باشد همان بدن مثالی را هم لابد ندارند و اگر شکل دارند باید پرسید که چرا باید شکل داشته باشند و بدنهایی تو خالی باشند که چه شود و احساس گرمای جهنم در صبح و غروب و یا احساس لذت از خوردنیها و امثال آن در بهشت چگونه برایشان کسب میشود و ...) و اگر بفرمایید آن اجزاء را دارد ولی به هیچ کارش نمیآید و اعضاء اضافی هستند هم یک سری مشکل دیگر پیش میآید که نعوذبالله حکمت خدا را به چالش میکشد ... (این بحث هم اینطور ادامه مییابد که اگر هم آن اعضا و اجزاء وجود دارند و کار هم دارند بفرمایید کارشان چیست؟ و بفرمایید که بدن مادی چه چیزی اضافه دارد که آن اجزا ندارند؟ مثلاً آن اجزاء را بفرمایید اگر نصف کنیم نصفش چه میشود و همان بحثهایی که روی یافتن مادهالمواد میکنند و مفهوم اتم به عنوان جزء لایتجزّی و امثال آن مطرح میشود را روی همین بدن برزخی هم ترتیب بدهید ... اگر میفرمایید استخوان دارد ولی مغز استخوان ندارد دلیلتان چیست؟ اگر میفرمایید مغز استخوان هم دارد ولی اجزاء دیگرش را ندارد دلیل آن را بفرمایید ... تا اینکه اگر گفتید همهی اتمها و مولکولها را دارد ولی از خاک نیست و عنصری نیست واضح میشود که این جواب چندان هم قابل قبول نیست و باید برگردید سر پلهی اول و ادعا کنید که شکل دارد ولی هیچ جزئی ندارد مگر اجزاء ظاهری مثل دست و پا را ... که آن هم مشکلات خودش را پیش میآورد که پیشتر به برخی از آنها اشاره گشت ...)
نظریات رایج میان فلاسفه هم چندان بار علمی ندارند و فقط سعی کردهاند یک علامت سؤال را با چند علامت سؤال دیگر بپوشانند و نگاهی مبهم ارائه دهند که صرفاً پاسخی برای برخی از سؤالات کلاسیک ارائه میدهد، حال آنکه اثباتی هم ندارند که جوابی که میدهند تنها جواب ممکن برای آن سؤالات باشد ... بلکه دلایلی وجود دارد که جوابهایشان چندان هم علمی نیست و بر خلاف تصورشان ریشه در تصوراتی عوامانه و تعاریفی ناقص دارد که مثلاً برخی از مسائل را محال میدانند با آنکه محال نیست، ولی چون جوابی برایش به ذهنشان نمیرسد میگویند محال است و دیگر تمام همتشان را در جهت عکس میگذارند به جای آنکه هر از گاهی بازگردند و آنچه پیشتر محال میدانستند را دوباره بررسی کنند که شاید این بار جواب مناسبی برایش یافتند ... مثل شبههی آکل و مأکول که چون جوابی برایش نیافتند مجبور شدهاند این همه آسمان و ریسمان به هم ببافند و در چیزهایی که لا ریب فیها است هم شک کنند و در جایی که حتی عوامالناس مشکل ندارند هم به مشکل بخورند ... این نتیجهای نیست که باید از تفکر و کسب علم بگیرند ... البته این بحث هم طولانی است و حتماً شما هم نقدهای فراوانی به نظرات من وارد میدانید که حق هم دارید چنان کنید ...
برادر گرامی آنچه که برای شما واضح است برای من به هیچ وجه واضح نیست، بلکه من همین قبر که یک گودال معمولی است را هم میتوانم باغی از باغهای بهشت یا حفرهای از حفرههای جهنم برزخی بدانم که این مسأله منافاتی هم ندارد با اینکه بهشت برزخی در دارالسلام نجف باشد یا در بیابان برهوت یمن ... اما آیا شما که منکر بهشت یا جهنم بودن همین قبر معمولی هستید و عالم قبر را صرفاً یک تشابه اسمی با خود قبر ولی در واقع نام دیگری برای عالم برزخ میدانید آیا نجف و یمن و قبرستان وادیالسلام و بیابانی در یمن یا کوه کمد در میان مکه و مدینه و امثال آن را هم تشابه اسمی با برخی مواضع در عالم برزخ میدانید؟ ... این همه تشابه اسمی بیارتباط به هم عجیب نیست؟
وقتی فرمودهاند که در آستانهی قیامت خداوند دریای حیوان را به زمین نزدیک میکند تا بر آن ببارد و مدتی میبارد و ذرات پراکندهی مردگان به سوی قبرهایشان جریان مییابند و بعد مردگان از قبرهایشان بیرون میایند و این باران از همان آبی است که ماهی کباب شده در آن افتاد و زنده شد شما چه چیزهایی متوجه میشوید؟ ... انسان قبلاً در زمانی که نطفهای بیش نبود هم با لانهگزینی در رحم مادر دفن شده و بعد به صورت بند ناف در جدار رحم مادر جوانه زده و رشد میکند تا وقتی به کمال خود رسید مانند میوهای که رسیده شده و از درخت میافتد به دنیا آمده و ارتباطش با رحم مادرش قطع گردد، در قیامت هم همین اتفاق در قبرها میافتد ... گرچه بحث دنبالهدار است و هر جملهای که شما بفرمایید با جوابهایی از طرف من و هر جملهای که من بگویم حتماً با جوابهایی از طرف شما روبرو خواهد شد و این حواشی نزدیک است که بحث این تاپیک را به انحراف بکشاند ... با اجازهی شما این مسائل را گفتم که مسائل به صورت یکجانبه مطرح نشده باشند و گمان نشود که آن نظریات رایج حرف آخر در اعتقادات ما هستند که هر کسی که نپذیرد اهل جمود است و یا عوامالناس است و امثال آن ...
راه برای تفکر هرگز بسته نیست مادامیکه همهامان درگیر ظنیات و برداشتهای خودمان از آیات و روایات هستیم و فصلالخطاب در میانمان غایب است، علیهالسلام و عجاللهتعالیفرجه
در پناه خدا باشید
سلام
اگر میخواهید به نتیجه برسیم و بنده چیزی از شما یاد بگیرم
به چهار بند پست 114 پاسخ دهید
و اگر میشه ترجمه دو تا روایت را هم بگذارید
بنده طلبه و روحانی نیستم
یعنی چی که کمالات وجودی جسم به سمت خدا میرود؟!
چرا مفهوم جسم را بهم میریزید؟
شما نهایتا میتوانید بگید که جزا و پاداشی را که قرآن وعده داده از جنس خواب و خیال است که روح برای خود ایجاد کرده..اجسام بدون ماده ادارک محض اند و ابدا جسم نیستند
اگر خداوند بخواهد همین جسم و ماده دنیا دارای کمالات جدید میشود...پس میوه ها و طعامی که نزد حضرت مریم از بهشت حاضر میشد را چطور توجیه میکنید
داستان ملامهدی نراقی را چطور؟ که از برزخ برنج آورد و هرچه استفاده میکردند تمام نمیشد؟
اینها همه شواهدی است که خیلی از ویژه گی های تجربه شده از جسم از لوازم ذاتی آن نیستند
شما یطوری از خاک و ماده صحبت میکنید که انگار این عنصر در محضر خدا وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد
سوال میکنید پس قیامت قرار است چه اتفاقی بیوفتد؟اگر همواره خاک و ماده وجود دارد...
پاسخ شمارو اینطور میشه داد(برمبنای ظواهر آیات و روایات) که عنصر خاک در دنیا به جهت امتحان و ابتلا حضور دارد و در آخرت بجهت پاداش و جزا
پس دنیا و آخرت معادل جسم و لاجسم نیست و نمیتوانید اینو ثابت کنید
مگر اینکه یک ساحت وجودی انسان را کنار بگذاریدو ظواهر و اوصاف جسمانی قرآن را در حد خواب و توهم پایین آورید
غریبه جان
این دقیقا همان چیزی است که بنده به شدت سعی داشتم اثبات کنم:
بسیاری از آنچه ما جزو ذاتیات جسم می پنداریم، حقیقتا جزو ذاتیات آن نیستند. یعنی می توانیم جسمی داشته باشیم بدون ویژگی های تجربه شده و رایج آن در زندگی دنیوی مان.
الحمد لله شما خودتان قائل به آن هستید. خب همین نقطه مشترک ، حلال بسیاری از مشکلات دیگر خواهد شد
اگر سر همین نکته هستید، پس می توان بر آن تکیه کرد و بحث را جلو برد.
ما خیلی مخلصیم
علیکم السلام
سعی کردم در صفحه 11 ، از پست #103 تا #110 مهمترین مباحثی که به نظرم در بحث موثر بود را فارغ از نگاه و ادبیات غیر قرآنی، بنویسم
در صفحه 12 در پست #115 ذیل عنوان "روایتی عجیب درباره قیامت" بخش مهم دیگری از بحث را -که خود قرآن هم با عنوان "لا ریب فیه" از آن یاد می فرماید- عرض کردم.
اگر اینها یا بخشی از آن به رفع سوالات 4 گانه و یا اشکالات دیگر و همزبانی و همفکری بیشتر ما کمک می کند خوشحال می شوم که به آن قسمتها اشاره بفرمایید
اگر هم سوالات باقی می ماند، ذیل همانها اشاره بفرمایید که باز هم اشکال باقی است.پ
باز هم تاکید می کنم، هیچکدام از آیات قرآن و فهم بنده از آنها، نمی گوید که در عوالم دیگر اگر خبری از بعد عنصری جسم نباشد ، پس توصیفات، خواب و خیال است .
شما فرمودید عوالم دیگر اگر جسم مادی نداشته باشند، چیزی جز شعور نخواهند بود
به گمانم شما بین صور ذهنی با علم باید یک تفکیکی قائل بشوید.
مشاء هم مانند شما، در بخشی از اندیشه خود، صور و علم در عوالم دیگر را به اشکال و مفاهیم منتقش در عقل فعال و مانند آن تقلیل می دادند.
از این جهت خرده ای بر شما نمی گیریم. انهم زمانی که فلاسفه زیای هم مرتکب این اشتباه شده اند
از این جهت به شما و اقا یا خانم نقطه تبریک می گویم که در سیر اندیشه خود، پا بر جای پای بزرگان و قدما نهاده اید .
تلاش شما برای اینکه وعده ها و ثوابها و ... خواب یا به تعبیر جناب نقطه ، نقش بادکنک نباشد قابل ستایش و پذیرفتنی است.
اما شما را هم ارجاع می دهم به نشانی هایی که عرض کردم و منتظر نظر شما می مانم
و هم شما را ارجاع می دهم به کلام زیبایی که خودتان مرقوم فرمودید :
[="Tahoma"][="Navy"] نقطه;910856 نوشت:
سلام برادر
ما هم در معاد جسمانی همین نظر را داریم که معاد جسمانی نحوی از امکان را دارد اما معاد موعود این امر ممکن نیست بلکه نحو دیگری است
اما در مورد عدم وقوع تناسخ باید بدانید که این باور ماست و باید برای آن دلیل محکمی آورد
اگر هدف از خلقت کمال انسان باشد عقلا لازم نیست معاد به روایت جسمانی اش باشد چه اینکه تلازمی اینجا نیست. تناسخی هم می تواند بگوید کمال مد نظر شما در رفت و آمدهای مکرر بالاخره محقق می شود. پس شما باید یک مبنای عقلی اثبات کنید و با آن مبنا معاد جسمانی را قبول و تناسخ را رد نمایید وگرنه با تکیه به نقل چیزی برای طرف مقابل ثابت نمی شود.
اگر تناسخ را ممکن بدانید باید دلیل عقلی بیاورید که بجای آن معاد جسمانی واقع می شود
این نحو نگاه به مساله با فرض صحت معاد جسمانی شاید قابل طرح است در حالی که ما معاد جسمانی به روایت متکلمین را قبول نداریم و اشکال تناسخ را بعنوان یک اشکال دیگر مثل اشکال آکل و ماکول بدان وارد می دانیم . به عبارت دیگر شما با کسی طرفید که معاد جسمانی را قبول ندارد نه اینکه قبول دارد و حال باید به ادله مثبته آن در عقل و نقل برسد.
از طرف دیگر شما بارها مساله حکمت را مطرح کردید. می توانید بفرمایید حکمت الهی به چه نحو مقتضی معاد جسمانی هست اما مقتضی تناسخ نیست؟
یا علیم[/]
با سلام و عرض ادب
جناب سید حماد شما می فرمائید که
قراره ما رو انتقال بدهند به یه عالم دیگه
که دیگه این تزاحمات جسم مادی رو نداشته باشه
خب پس چرا یا چطور باید طعم یه
مرگ دیگه ای رو باید بچشیم
شما که میگین روح مرگ نداره?
ببخشید نمیتونم نقل قول بزنم .
در پست 114 عرض کردیم که معنای شما از بازگشت به خدا مستلزم این است که وجودحقیقی انسان مربوط به قبل از خاک باشد
اما آیه میگوید که انسان اول از خاک خلق شد و در بهشت بود و بعد هبوط کرد
بازگشت مورد نظر شما یعنی بازگشت به قبل از خاک که انسانی وجود ندارد و نداشته
اگر جسم با این مفهوم که دارای جرم و ابعاد و ماده مشترک بین نفوس باشد را از آخرت نفی کنیم توصیفات قرآن یا تمثیل و مجاز میشود یا واقعیت است اما در حد خواب و خیال
حالت سومی وجود ندارد
اگر دارد بفرمایید
برفرض هم اگر بپذیریم که پاداش و جزای اخروی چون خواب در نفس ایجاد میشود باز مشکل عدم تطابق آن با آیات و روایتی که میگویند اجزای پراکنده جمع میشوند و کهنه ها نو میشوند باقی میماند
سلام علیکم برادر بزرگوار،
اینکه معاد موعود به این صورت ممکن نیست را موافق نیستم ... آن هم محتمل است ... هر دلیلی که برای غیرممکن بودن آن بیاورید قابل نقد و بررسی است، هم میتوان نقدش کرد و هم میتوان ابعادی را به مسأله اضافه کرد که در آن ابعاد جدید همچنان این نوع معاد ممکن باشد ... این تجربهی شخصیام هست که خیلی از چیزهایی که فلاسفه (نه در مقام یک منطقدان) میگویند حصر عقلی دارد بر اساس یک سری پیشفرض حصر عقلی داشته باشد مگرنه بتوان پیشفرضها را تغییر داد تا آن حصر عقلی برطرف گردد ... این غیرممکن بودنها و محال بودنهای عقلی هم بر همین منوال ... در واقع در میدان فلسفه هم مانند سایر علوم حصولی نه نفیاً و نه اثباتاً تقریباً هیچ گزارهای را نمیتوان ادعا کرد که به طور قطع اثبات شده است ... بحث منطق و ریاضیات البته جداست و جای بحث دارند ...
بر همین اساس اگرچه با شما موافق هستم که برای باورهایمان باید دلیل محکم داشت ولی باید توجه هم داشت که این دلیل محکم قطعیت ۱۰۰٪ ای نمیتواند که داشته باشد ... ذات این بحثها اینطور است که قطعیت کامل از آنها نمیتوان تحصیل نمود و اگر کسی ادعا کرد که من به قطعیت کامل رسیدهام باید این را به فقدان اشراف کافی او به مسأله نسبت داد ... اینکه شما به عنوان یک عالم اگر با یک عامی معتقد به تناسخ بحث کنید با یک دلیل منطقی ساده بتوانید او را مجاب کنید که تناسخ نمیتواند درست باشد و قیامت لازم است که رخ بدهد یک بحث است، اینکه با همان دلیل نمیتوانید یک عالم معتقد به تناسخ را به این راحتیها قانع کرده و به اعتقاد خودتان در بیاورید مطلب دیگری است که نشان میدهد بخشی از قانع شدن آن فرد عامی بخاطر عامی بودنش بوده است و اگر او هم عالم بود به این راحتیها تسلیم دلایل شما نمیشد و هزار اما و اگر در بحث شما وارد میکرد که شاید دادن جواب به برخی از آنها برایتان مثل آب خوردن باشد ولی برخی از سؤالهایش هم برایتان چالشبرانگیز باشد ... در نتیجه اگر شما قصدتان این است که معتقدین به فرگشت را با توسل به عدم آگاهی ایشان و جهلشان نسبت به باورهای خودتان و خودشان به این باور برسانید که تناسخ اشتباه است بله میتوانید به دنبال دلیل به اندازهی کافی محکم برای قانع کردن او بگردید، ولی اگر میخواهید دلیلی بیابید که مستقل از مخاطب خودتان همواره قانع کننده باشد و منظورتان از دلیل محکم چنین دلیلی است بعید میدانم در فلسفه بتوانید به چنان جوابی دست پیدا کنید ... امسال هم هیچ کسی نتوانست نقدی به دلیل شما وارد کند تضمینی نیست که سال بعد کسی پیدا نشود که نقدی به آن وارد کند که حتی شما هم بتوانید به راحتی برایش جواب کافی پیدا کنید ... در واقع الآن دارم به دنبال دلیل محکم گشتن برای این مطلب را به چالش میکشم و معتقدم اگر کسی بخواهد به قیامت باوری پیدا کند این باور باید از راه دیگری کسب شود ... راهی که انبیاء علیهمالسلام برای دعوت به دین خدا استفاده کردند ... مگرنه رسیدن به باور بر اساس عدم توانایی بر نقد دلایل شما ایمانی بر اساس جهل است ... ایمانی عوامانه ... اگرچه ظاهرش این است که بر اساس دلایل عقلی بوده است ...
یک هدف همین بحث کمال است ولی اهداف قیامت بیش از اینها میباشد ... در واقع اگر قیامتی نمیبود دنیا باید طور دیگری بنا میشد ... اما توضیح این مسائل حتی برای خیلی از باورمندان به دلایل نقلی هم سنگین است و برخی از این توضیحات جزء اسرار شمرده شده است ... اینطور نیست که بشود رفت و این بحثها را با یک معتقد به تناسخ کرد که اگر بکنید هنوز ایمان نیاورده دوباره کافر میشود ... اگر اباذر از آنچه در دل سلمان است آگاه بود او را تکفیر میکرد ...
تکیه به نقل هم برای طرف مقابل مفید است اگر ابتدا سندهای خود نقل برای او اثبات شود ... به هر حال هدف شما هم این نیست که آن شخص معتقد به تناسخ صرفاً دست از اعتقاد به تناسخ بردارد، حالا چه به خدا و حقانیت اسلام شهادت بدهد و چه ندهد، بلکه هدف این است که به اسلام درآید و در این بین اثبات خداوند و حقانیت اصل دین اسلام مقدم است بر اثبات کیفیت قیامت که میان علمای مسلمان هم درش اختلاف است ...
اگر تناسخ ممکن در نظر گرفته باشد، دلیل عقلی مورد نظر شما بر چه اساسی باید معاد (چه جسمانی و چه غیرجسمانی) را جایگزین تناسخ نماید؟ آیا جز این است که تلاش دارید بفرمایید تناسخ عقلاً محال است پس باید معاد روی بدهد؟ اگر تناسخ محال نبود دیگر به دنبال چجور دلیل عقلی میگردید؟ میتوانید مثالی بزنید از دلیلی که اگر پیدا شود جوابتان را گرفتهاید؟ ...
راستش من حتی اشکال آکل و مأکول را هم مشکل نمیدانم ... با این حال این اختلاف نظرها طبیعی است و در چهارچوبی اگر باشد اشکالی هم ندارد و محترم است ...
حداقل یک تفاوت معاد جسمانی با تناسخ در این است که در ابتدای خلقت که بحث طینت پیش میآید خداوند دو طینت اهل یمین و اهل شمال را مخلوط کرد و در قیامت قرار است این دو طینت دوباره از هم جدا شوند و هر طینتی هم جایگاه خودش را خواهد داشت که به کل با شرایط جایگاه طینت دیگر متفاوت است (بهشت در مقابل جهنم) و این چیزی نیست که در تناسخ هم بتوان انتظارش را داشت وقتی همهی موجودات دور هم زندگی میکنند و جایگاههای اختصاصی برای آنها به آن صورت وجود ندارد ... اما آیا مواردی این چنینی را میتوان با کسی که اصل اسلام را قبول ندارد در میان گذاشت و امیدوار بود به همین دلایل دست از تناسخ بردارد؟ ... طبیعتاً نه ... دلیل هم ندارد که از این طریق اقدام شود ... این وضعیت در مقابل خیلی از نظریات علمی رایج و غیر آن وجود دارد، خیلی از نظریاتی که موافق اعتقادات ما نیستند هم محال عقلی نیستند، مثل دگرگشت در زیستشناسی که محال عقلی و منطقی نیست ولی ما اعتقاد به غلط بودن آن داریم (مسلمانهایی که اعتقاد به غلط بودن آن ندارند را معتقدم اگر به اندازهی کافی با ایشان بحث کنیم ایشان هم به همین نتیجه میرسند) ولی در حیطهی علوم حصولی صرفاً میتوانیم اعتقاد خود را به عنوان یک فرضیه یا نظریه در کنار فرضیات و نظریات دیگر مطرح کنیم و اثبات آن در حیطهی علوم حصولی نمیباشد ... مشابه اینکه در زیارت جامعه خطاب به اهل بیت علیهمالسلام میگوییم «أسْماؤُكُمْ فِى الأْسْماءِ وَ أجْسادُكُمْ فِى الْأجْسادِ وَ أرْواحُكُمْ فِى الأْرْواحِ وَ أنْفُسُكُمْ فِى النُّفُوسِ وَ آثارُكُمْ فِى الآْثارِ وَ قُبُورُكُمْ فِى الْقُبُورِ ، فَما أحْلى أسْماءَكُم وَ أكْرَمَ أنْفُسَكُمْ وَ أعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أوْفى عَهْدَكُمْ وَ أصْدَقَ وَ عْدَكُمْ» ... اثبات دین را باید در فطرت انسانها جستجو کرد و وجدان را قاضی گرفت و قص علی هذا ... آنکه قلبش پاک بود و شاکلهاش پاک بود ایمان میآورد و طغیانگران و عصیانگران و هواپرستان هم کافر میشوند، چه دلایل منطقی برایشان آورده شود و چه نشود ... آنکس که بخواهد ایمان بیاورد اگر دلیل منطقی برایش آورده شود که نباید ایمان بیاورد و یا به تردیدش بیاندازد میگوید که شاید جوابی برای این شبهه وجود دارد که من نمیدانم و نیافتن به معنای وجود نداشتن نیست، آن کسی هم که نخواهد ایمان بیاورد حتی اگر دلیل هم برایش آورده شود میگوید که شاید من جوابی دندانشکنی مقابل این دلیل توحیدی نیافته باشم ولی باز هم نیافتن به معنای وجود نداشتن نیست ...
موفق باشید به توفیقات الهی ...
[="Tahoma"][="Navy"] نقطه;911088 نوشت:
سلام
ظاهرا درست متوجه مطلب ما نشده اید ما گفتیم هرچند معاد جسمانی متکلمین تا حدی امکان پذیر به نظر می رسد اما معاد موعود این معاد نیست
ولی اگر شما دلیل قانع کننده عقلی نداشته باشید او می تواند معاد جسمانی را یک برداشت قابل پذیرش از آیات معاد بداند و نه تنها برداشت ممکن و وقتی انحصار نباشد معاد جسمانی همانقدر محتمل است که تناسخ در جای خودش محتمل است
برای پذیرش معاد جسمانی مسلمان بودن کافی نیست چون برخی مسلمان و مومن به قرآن و روایات هم هستند اما معاد را جسمانی به روایت متکلمین نمی دانند
پس شما باید دلیل عقلی بیاورید یا شواهد و قرائن متقن غیر قابل خدشه تا بتوانید فرد را مجاب کنید
به نظر بنده تناسخ یک تجربه ناقص از کشف گذشته است و ارتباط فرد کنونی را با افراد یا اشیاء گذشته در یک کشف و شهود ناقص نشان می دهد. از اینسو هم معاد جسمانی متکلمین یک برداشت سطحی و عرفی از آیات معاد است. اگر ما اصول و فروع رجوع الی الله را مشخص کنیم معلوم می شود کدام بیان قرآن صریح و کدام تمثیلی و تنزلی است.
شما گفتید ما دنبال رد عقلی تناسخ نیستیم بلکه در صدد اثبات نقلی معاد جسمانی هستیم. خوب این پاک کردن صورت مساله است. شما دارید زبان مشترک بین خود و فرد تناسخی را از بین می برید لذاست که گفتم : باید دلیل عقلی برای جایگزینی بیاورید. یعنی اگر هردو شما متکی به نقل هستید تنها یک دلیل عقلی مستقل است که می تواند تناسخ را رد و معاد جسمانی را ثابت کند.
این حرفها تا اندازه ای درست است اما جانشین دلیل عقلی حکمت برای معاد جسمانی نمی شود برادر
یا علیم[/]
سلام علیکم برادر،
شاید درست متوجه منظورتان نشده بودم، و شاید هم شده بودم ... ارتباط پاسخم با فرمایش شما این بود که اگر شما منکر معاد جسمانی به سبک ما هستید پس مطابق رویکردی که در همین تاپیک در پیش گرفتهاید انتظار میرود (اگر اشتباه میکنم بفرمایید) معاد با کیفیت مورد نظر ما را محال بدانید تا تنها معاد با کیفیت مدّ نظر خودتان ممکن باشد ... اما شما در آن پست خود فرمودید که معاد مورد نظر ما هم برای شما تا حدودی امکانپذیر به نظر میرسد، این یعنی دلیل عقلی محکم برای درستی نظر خودتان از معاد ندارید ... بعد فرمودید که معاد موعود اما این معاد با کیفیت مدّ نظر ما نیست، من هم گفتم که آن هم محال نیست، به این دلیل که کلاً این نحو معاد را خودتان هم محال ندانستهاید ... پس نمیتوانید به صورت قطعی بفرمایید که آن معاد موعود حتماً به این صورت نخواهد بود ... میتوانید؟
اگر بفرمایید که هنوز هم متوجه منظورتان نشدهام این بار دیگر میپذیرم ...
البته منظورم از اثبات حجیت دلایل نقلی این نبود که بعد از آن برای او معاد جسمانی را اثبات کنیم، بلکه همینقدر که اصل معاد برایش اثبات شود کافی خواهد بود که دیگر تناسخ در نظر او محتمل نبوده و آن نظر را کنار بگذارد ... مگر تناسخ منکر وجود قیامت (با هر کیفیتی که باشد) نیست؟
برای پذیرش معاد که مسلمان بودن کافی هست ... منظورم تا همان حدّ آن بود ... فعلاً بحث ما بر روی راهی است برای غلبه کردن بر نظریهی تناسخ ...
دلیل و اصرار شما بر ارائهی دلایل منطقی و فلسفی را متوجه نمیشوم ...
شاید تعجب کنید که من با وجود اعتقاد به قیامت و مسلمان بودن به سطح نازلی از تناسخ هم میتوانم معتقد باشم (نه اینکه حتماً هستم)، این امر البته به انکار قیامت نمیانجامد ولی توضیح آن هم مفصل است ... قبل از آنکه بخواهم اشارهای به نظر خودم بکنم این دو مورد شعر مولانا را در نظر بگیرید:
حالا حرکت جوهری در نفس یک انسان را در نظر بگیرید در آن زمان که او ایمان میآورد و به تعبیر دین زنده میشود و حیات مییابد و یا کافر میشود که به تعبیر دین یعنی هلاک شده و میمیرد، کسانی که به تعبیر خداوند بعد از این مرگ در انسان بودن خود مردهاند اینک مانند انعام بلکه اضلّ هستند .. یعنی مردن در انسانیت و زنده شدن در سطح حیوانی ... خوب این لااقل بیانش خیلی شبیه به تناسخ است ... این هم نظر احتمالاً تمام علماست که انسان موجودی است مختار که میتواند بهترین خلق خدا و یا بدترین خلق خدا بشود، از ملائک برتر و یا از پستترین جانوران پستتر ... به همین دلیل معتقدم که تناسخ در اصل اعتقاد درستی بوده است که به انحراف افتاده است ... یعنی چه بسا اوائل حرف درستی را میزدهاند ولی بعد کمکم کجفهمیها سبب شده است تا آن اعتقاد درست به انحراف بیفتد و گمان کنند که تبدیل شدن انسان به سایر جانوران و یا سایر جانوران به انسان با مکانیزم مردن در یک جسم و تولد در جسمی دیگر در همین دنیاست که صورت میگیرد ... این ظاهراً ویژگی تمام اعتقادات باطل است که در ابتدا اعتقاد درستی بوده است که بعد انحرافاتی در آن راه یافته است ...
زبان مدّ نظر شما را از بین میبریم (با این توضیح که این زبان هرگز نمیتواند ما را به توافقی همهجانبه و کامل و مستحکم برساند که با شبههای جدید در هم فرونریزد) و به دنبال زبان مشترک جدیدی میگردیم که در متن خود دین است ... و البته باز تأکید میکنم که برای رد کردن تناسخ به معنای مشهور آن نیازی نیست معاد جسمانی اثبات گردد بلکه همینکه اصل معاد اثبات گردد کفایت میکند
اگر از شما بپرسند که چرا خداوند عالم ماده را در این ابعاد و اندازه آفرید، چرا سه بعد مکانی، چرا حدّ بالای سرعت باید عدد خاصی باشد که سرعت نور است یا اگر باشد، و از این دست چراها، شما آیا با دلایل منطقی سعی در اثبات یا نفی این مسائل میکنید یا متوسل به حکمت او و یا بالاتر از آن متوسل به مشیت او میشوید؟ ... من اگر هیچ نتوانم بگویم که چرا خداوند وجود قیامت را بر تناسخ برگزید حداقلش این است که بگویم مشیت او در این عالم به این کار تعلق گرفت و هیچ بعید نیست که عوالم وجود دیگری هم خلق کرده باشد که مشیت او در آن عوالم وجود این باشد که تناسخ ساز و کار اصلی در آنها باشد ... مطابق روایت امام رضا علیهالسلام به عمران صائبی مشیت خدا اولین خلقت خدا در این عالم وجود است، یعنی خودش جزئي از همین عالم وجود است، پس هیچ لزومی ندارد که اگر عوالم وجود دیگری هم وجود داشته باشند آنها هم از مشیت خداوند در عالم ما تبعیت نمایند، بلکه چه بسا عقل اول در آنها هم متفاوت بوده و به کل آن عوالم دیگر بر اساس منطق و سنتها و مشیت دیگری جاری و ساری باشند ...
تأکیدم بر روی حکمت از همین زاویهی دید است ... ما باید مشیت خداوند در این عالم وجود را بشناسیم، منطق خلقت خدا در این عالم را بشناسیم، بعد مصلحتهای کلی و جزئی و ارتباطهایشان را در بیاوریم و در نهایت در یک نگاه کلی بگوییم که جزئيات این عالم وجود باید چگونه باشد ... و همانطور که تزاحم احکام داریم هیچ بعید نیست که برای یک مسأله هم چند راه ممکن وجود داشته باشد که در این صورت باید یکی را بر دیگران برگزید و این بر اساس ترجیح برخی از مصالح بر برخی دیگر روی میدهد وقتی که مصالح میتوانند با یکدیگر همپوشانی یا تضاد داشته باشند ... الآن به آغاز خلقت خدا که نگاه کنیم میبینیم شروع کل این قضیه با خلقت یک عقل و سپس یک جهل شروع شد، مصالح عام را میتوان در همان احادیث عقل و جهل شناخت و مشیت خداوند را تا حدودی متوجه گشت و بر اساس آن حکمتهای عام برخی از مسائل در دین را بهتر متوجه گشت و توضیح داد ... چنانکه یک احتمال را در پست قبل بر همین اساس در مورد قیامت مطرح کردم ... اگر بخواهید بفرمایید که اگر معاد سناریویی است که خداوند انتخاب کرده است این یعنی حتماً تناسخ غیرممکن و محال منطقی بوده است اول باید نشان دهید که حتماً و بدون شک هر چه اتفاق میافتد تنها حالت ممکن بوده و مابقی حالتها محال بوده و امکان رخداد نداشتهاند ... اما آیا شما برای این پیشفرض خود دلیل و سندی دارید؟ ... ظاهراً لااقل برای ما شیعیان که به بداء اعتقاد داریم چنین پیشفرضی خیلی هم موجه نیست و خیلی از پدیدهها هستند که همزمان ممکن هستند ولی با بروز یک وجه رجحان برای یکی از آنها سرنوشتها به گونهی خاصی رقم میخورد ...
ببخشید اگر پراکندهگویی کردم ...
یا حق
[="Tahoma"][="Navy"] نقطه;911176 نوشت:
سلام
ما می گوییم معاد جسمانی مشکلات عدیده ای دارد و از جمله اینکه با پذیرش آن متکلم باید تناسخ را هم قبول کند چون دارای وجه مشترک اند. اگر متکلم بخواهد تناسخ را رد کند که رد هم می کند پس دارد معاد جسمانی مورد قبول خود را هم رد می کند.
اما قائل به معاد روحانی نیازی به پذیرش تناسخ ندارد چون وجه اشتراکی بین معاد روحانی و تناسخ نیست .
اما اینکه می فرمایید پذیرش حدی از امکان برای معاد جسمانی به معنای نبود دلیل برای معاد روحانی است درست نیست یعنی چنین تلازمی وجود ندارد چرا که آن حد مد نظر ما قدرت خدای متعال بر بازگرداندن جسم عنصری فی الجمله است یعنی بنحو قضیه جزئیه قبول داریم که بازگرداندن جسم عنصری ممکن است (همانطور که در زنده کردن الاغ حضرت عزیر واقع شد)اما این در معاد واقع نمی شود چون جسم عنصری مد نظر متکلمین توان حضور در معاد توصیف شده در شریعت را ندارد و ادله دیگر
بنظرم اینگونه نیست. قیامت در تناسخ رسیدن به کمال مطلوب است.
معاد بما هو معاد با تناسخ ناسازگار نیست
صرف بازگشت انسان بعد مرگ نمی تواند مناقض تناسخ باشد چون آنها هم همین کلیت را قبول دارند
ما هم فکر می کنیم برداشت فعلی از تناسخ یک برداشت غلط است
گفتیم که نمی شود
برادر شما بروید ببینید آنجایی که خود متکلمین دلیل حکمت را مطرح کرده اند مساله را چطور مطرح کرده اند . اصلا بحث احاله به مشیت الهی نیست بلکه دلیل حکمت مبتنی بر یک دلیل عقل پسند است. یعنی شما باید یک دلیل عقل پسند بیاورید که معاد جسمانی هست و تناسخ نیست.
یا علیم[/]
سلام علیکم برادر،
به شخصه نمایندهی متکلمین نیستم، اگر منکر تناسخ به معنایی که در هندوئیسم به کار میرود باشم برای آن است که معتقد به حیات برزخی هستم که در اعتقاد به تناسخ جایی ندارد و همچنین معتقد به وقوع یومالدین و بعد از آن وقوع بهشت و جهنم اخروی هستم که باز هم در تناسخ جایی ندارد ... اگر متکلمین معتقد هستند که تناسخ امکان منطقی برای رخداد ندارد ولی معاد جسمانی و بلکه مادی امکان دارد و رجعت مادی امکان دارد و قص علی هذا ایشان باید خودشان جوابگوی این تناقض ظاهری باشند ...
قائل به معاد روحانی باید ظاهر بسیاری از آیات و تصریح آشکار بسیاری از روایات را به دور بیاندازد فقط برای آنکه درک برخی مسائل برایش سنگین بوده است و هر چه فکر کرده است نتوانسته است جوابی برای برخی از سؤالات خود بیابد، پس ابتدا استبعاد کرده و در نهایت تسلیم شده و مدعی شده است که اصلاً چنان چیزی غیرممکن و خلاف عقل است ... این کار تا جایی که میتوانم بگویم تأویل به رأی کردن آیات و روایات است با این توجیه که عقل حجت باطنی خداست، غافل از اینکه عقلی که حجت باطنی خداست لزوماً آنچه ایشان در تفلسف خود متمسک به آن میشود نیست ...
تا جایی که میتوانم بگویم جسم عنصری حتی با همین مادهای که هر ۸ سال نوبهنو میشود هم در قیامت توصیف شده در دین خدا میتواند محشور گردد و اینکه فلاسفه نتوانند این مسأله را هضم نمایند دلیل بر غیرممکن بودن آن نمیشود ... بلکه محدودیت دانش فلاسفه را نشان میدهد ...
بله ولی قیامتی که یک مسلمان به آن اعتقاد دارد یک حداقل کیفیتی دارد که همهی مسلمین بر سر آن متوفق باشند و معتقدین به تناسخ تا این حد از قیامت را قبول ندارند ... مگرنه که اگر به آن مقدار از قیامت که یک مسلمان واجب است اعتقاد داشته باشد اعتقاد دارند و صرفاً بحث ما با ایشان یک بحث دروندینی باشد به نظرم این تاپیک جایگاه خودش به صورت فعلی را از دست میدهد و ما باید دیگر تمرکز خود را بر روی آیات و روایات بگذاریم و هر چیزی که یک نفر میگوید به نظرم غیرممکن میرسد را هفکری کنیم که آیا امکان دارد با وجود غیرممکن به نظر رسیدن آن همچنان ممکن باشد یا خیر ...
با این حساب آیا بحث شما یک بحث دروندینی است یا میخواهید مثلاً با یک هندو بحث کنید؟
تا منظور شما از تناسخ در این تاپیک چه باشد ... و منظور یک مسلمان از معاد چه باشد ...
آیا آنها فقط به کلیت تناسخ معتقد هستند یا در کنار آن کلیت به یک سری جرئیات هم معتقد هستند که در مجموع ایشان را در صف منکرین بهشت و جهنم اخروی و جهان برزخ قرار میدهد (بماند که اگر درست خاطرم مانده باشد اهل سنت هم جهان برزخ را قبول ندارند) ...
در ویکیپدیا نگاه کردم ظاهراً باور به تناسخ خیلی گسترده است و هر مکتبی باور خودش به تناسخ را دارد ... شاید باید بحث خود را با ارائهی تعریف مورد نظرمان از تناسخ محدودتر و دقیقتر نماییم ...
با برداشتی که به شخصه از مفهوم عقل دارم دلایل نقلی جزء بارزترین دلایل عقلی محسوب میشوند، اما با برداشتی که فلاسفه از عقل دارند این امر شاید به این سادگیها نباشد اگر اصلاً ممکن باشد ... بماند که به شخصه همچنان تکرار میکنم که حجیتی در بحثهای فلسفی سراغ ندارم و اصولاً اینکه ایشان به دنبال دلیل محکم منطقی برای اثبات هر چیز میگردند به نظرم عوامانه است ... دلیل محکم به خودی خود معنا ندارد و بستگی به مخاطبش دارد، شما یک دلیل را به صد نفر بیسواد بگویید و آنها نتوانند آن را رد کنند لزوماً دلیل بر محکمی دلیل شما نیست بلکه میتواند بخاطر قویتر بودن علمی شما نسبت به ایشان باشد، و به همین ترتیب میتوان دید که چیزی به اسم دلیل محکم که مستقل از مخاطب برای همهی زمانها و مکانها و شرایط متفاوت قابل تکیه باشد در فلسفه وجود ندارد و اگر داشته باشد هم قابل تشخیص نیست ... به همین دلیل تمنای دلیل محکم منطقی برای همه چیز را یک تمنای عوامانه میدانم که در فلسفه و سایر علوم رواج پیدا کرده است، دلایلی که کاشف از حقیقت نیستند و تنها ظن و گمانها را تقویت یا تضعیف مینمایند و انّ الظنّ لا یغنی من الحقّ شیئا
یا حق
سلام
مشکل شما و متکلمین یکی است چون هردو قائل به جسم عنصری در معاد هستید. تفصیلش مهم نیست.
قائل به معاد روحانی به معنای خاص خودش، مبانی عقلی و نقلی خود را دارد
شما دارید بحث را قاطی می کنید. ما میگوییم قائل به معاد جسمانی باید تناسخ را هم بپذیرد چون قائل به بازگشت بدن عنصری است. شما می گویید قائل به معادروحانی نتوانسته آیات و روایات را حل کند. این دو مساله چه ربطی به هم دارند؟
خب بفرمایید بدن عنصری اینطوری چطور در برابر آتش زنجیرهای جهنمی که آسمان و زمین را ذوب می کند دوام می آورد؟
در هردو صورت دلیل عقلی لازم است چون در بحث درون دینی هم باید متکلم یا شما فرد غیر معتقد به معاد جسمانی را قانع کند
اصل معاد از منظر متکلمین مسلمان یعنی بازگشت به عالم ماده. این حد را فرد معتقد به تناسخ هم قبول دارد.
شما مدعی هستید پذیرش اصل معاد کافی است. خب اصل معاد یعنی بازگشت به عالم ماده و گفتیم که تناسخی هم این مطلب را قبول دارد. پس آنچه موجب اختلاف است تفاصیل است.
با همه اختلافات در بازگشت به یک بدن مادی در عالم ماده مشترکند و این محل اشتراک با معاد جسمانی نیز است که متکلمین باید آنرا حل کنند.
شما با این حرف تمام آنچه را در گفتگو با هر انسان مسلمان و غیر مسلمان لازم است از بین بردید. این حرف شما یک مساله کاملا شخصی مختص به شماست و پیش هیچ انسان متدین و غیر متدینی قابل پذیرش نیست. فکر میکنم این بهانه ای برای عدم پاسخ به تقریر دلیل حکمت است. اگر نمی توانید دلیل بیاورید دلیل آوردن را بی اعتبار نفرمایید. آنکه خدای نقل است به منکرین می گوید:
"هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین"
به نظر شما منظور خدای حکیم این است از آیات و روایات دلیل بیاورید؟
یا علیم
سلام علیکم برادر،
هر دو قائل به حضور جسم عنصری در معاد هستیم، بله، ولی آیا من هم وقوع تناسخ را بخاطر غیرممکن بودن پدیدههایی که در ضمن آن رخ میدهند محال میدانم و خلاف منطق؟ خیر ... پس تفصیلش مهم است ... جناب محیالدین از شما انتظار انصاف در بحث را دارم، با تشکر ...
من صحبتی از کسانی که قائل به روحانی بودن معاد هستند نکردم، شما پای ایشان را به میان کشیدید و گفتید ایشان چنان مشکلاتی را ندارند و من هم گفتم که آنها هم مشکلات خودشان را دارند که اتفاقاً جدیتر است ... کار را به جایی رساندهاند که وقتی یک چیزی به نظرشان بعید برسد و به عقل خودشان آن را قابل پذیرش ندانند دیگر اگر نعوذبالله خداوند مستقیماً هم با ایشان سخن گفته و بگوید منظور من چیست ایشان میگویند که نه منظور تو چیز دیگری است و داری برای نادانها و قشریّون و مستضعفها که مثل ما ژرفاندیش نیستند اینطوری سخن میگویی:
[قرآن] قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا ۜ ۗ هَـٰذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَـٰنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
القمّي عن الباقر عليه السلام قال فانّ القوم كانوا في القبور فلمّا قاموا حسبوا انّهم كانوا نياماً قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا قالت الملائكة هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
الكافي، 8/ 247/ 346 الحسين بن محمد و محمد عن محمد بن سالم بن أبي سلمة عن الحسين «1» بن شاذان الواسطي قال كتبت إلى أبي الحسن الرضا ع أشكو جفاء أهل واسط و حملهم علي و كانت عصابة من العثمانية تؤذيني فوقع بخطه ع أن اللَّه تعالى ذكره أخذ ميثاق أوليائنا على الصبر في دولة الباطل فاصبر لحكم ربك فلو قد قام سيد الخلق لقالوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
[قرآن] الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّىٰ ﴿٥٣﴾ كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُولِي النُّهَىٰ ﴿٥٤﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ
در فقه منسوب به امام رضا علیهالسلام آمده که چون چشمتان به قبر افتاد بگویید «وَ قُلْ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْقَبْرِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ وَ لَا تَجْعَلْهَا حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّيرَان» که در آن صحبت از خود قبر است و نه عالم قبر آنطور که برخی برای خودشان عالم قبر را کنایه از عالم برزخ گرفتهاند، سپس معصوم علیهالسلام فرموده است «فَإِذَا دَخَلْتَ الْقَبْرَ فَاقْرَأْ أُمَّ الْكِتَابِ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ فَإِذَا تَوَسَّطْتَ الْمَقْبَرَةَ فَاقْرَأْ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ وَ اقْرَأْ مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» ...
و اگر باز هم شک دارید که این چه خاک و زمینی است که از آن خلق شده و به آن داخل شده و باز بار دیگر از آن خارج میشوند این حدیث از کافی را ببینید: إِنَّ اللَّهَ- عَزَّوَجَلَّ- خَلَقَ خَلَّاقِينَ، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً، أَمَرَهُمْ فَأَخَذُوا مِنَ التُّرْبَةِ الَّتِي قَالَ فِي كِتَابِهِ: «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» فَعَجَنَ النُّطْفَةَ بِتِلْكَ التُّرْبَةِ الَّتِي يَخْلُقُ مِنْهَا بَعْدَ أَنْ أَسْكَنَهَا «3» الرَّحِمَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً، فَإِذَا تَمَّتْ لَهَا أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ، قَالُوا: يَا رَبِّ، نَخْلُقُ مَا ذَا؟ فَيَأْمُرُهُمْ بِمَا يُرِيدُ: مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى، أَبْيَضَ أَوْ أَسْوَدَ، فَإِذَا خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنَ الْبَدَنِ، خَرَجَتْ هذِهِ النُّطْفَةُ بِعَيْنِهَا مِنْهُ، كَائِناً مَا كَانَ، صَغِيراً أَوْ كَبِيراً، ذَكَراً أَوْ أُنْثى، فَلِذلِكَ يُغَسَّلُ الْمَيِّتُ غُسْلَ الْجَنَابَةِ، فَقَالَ الرَّجُلُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، لَاوَ اللَّهِ، مَا أُخْبِرُ ابْنَ قَيْسٍ الْمَاصِرَ بِهذَا أَبَداً، فَقَالَ: ذلِكَ إِلَيْكَ».
[دعای عهد] اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي شَاهِراً سَيْفِي مُجَرِّداً قَنَاتِي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي
و کلی روایت که جزئيات حشر مادی از همین قبرهایی که درش دفن میشویم را توضیح میدهند و الی آخر ... اما باز هم کسانی هستند که هر چه خودشان بخواهند و برایشان قابل فهم باشد را به دین خدا نسبت میدهند ... و ایشان میخواهند با آراء خودشان دین خدا را موجه کنند در حالی که یک نفر باید دین خدا را نسبت به آراء ایشان و بدعتهای تأویلبهرأیی که گذاشتهاند پاک کرده و از آن محافظت نماید ...
جناب محیالدین شما خودتان پای ایشان را به میان کشیدید و حالا ربطش را از من میپرسید بزرگوار؟ ... ولی حالا که پای ایشان را باز کردید من هم گوشهای از سفرهی دلم را باز کردم ... مشابه این نقد را به خیلی از آرا فلاسفه و متکلمین دارم ... مطالبی که اگر حتی بخواهم از آنها اسم ببرم هم شما خواهید پرسید که این مطالب چه ربطی به بحث اصلی دارند و در نتیجه من هم ادامه نمیدهم ...
اگر قرار بود دوام بیاورد که آنچنان عذابی نمیشد ... بلکه قرار است بسوزد و خداوند دوباره تجدیدش نماید ... کافران و سنگها هیزمهای این آتش هستند و هیزم آتش در آتش دوام نمیآورد ...
من بحثهای فلسفی و منطقی و کلامی و علمی از نوع ریاضی یا فیزیک یا شیی یا زیستشناسی هم با دیگران میکنم و با خیلی از مخالفان اسلام یا تردیدگرایان هم تا کنون در داخل و خارج ایران بحث کردهام، این بحثها جایگاه خودشان را دارند و نمیگویم باید ترکشان کرد، بلکه میگویم جایگاهی که بیشتر فلاسفه و برخی از دانشمندان علوم تجربی برای بحثهای خودشان قائل هستند هم توهمآمیز و متکبرانه است و نه عاقلانه ... اگر کسی به دنبال دلیل حقیقتاً عقلی باشد و به دنبال حقیقت و حق متحقق باشد راهش چنگ زدن به اینجور ظن و گمانها نیست ... بله گمانهزنی هم مفید است و تلاش فکری بر روی گمانهها هم مفید است ولی این بهترین راه و موثقترین راه نیست و نتیجهی آن هم قطعیت نیست ...
اصل معاد یعنی بازگشت به عالم ماده بدون آنکه مهم باشد این عالم ماده همان دنیاست یا قیامت؟
بزرگوار اینکه شما گمان کنید دنیا همان عالم ماده است و هر چه که عالم ماده باشد هم دنیاست ریشه در پیشفرضهای ذهنی شما دارد ... شخصاً دنیا و عالم ماده را یکی نمیدانم ... وقوع قیامت هم در روی محور زمان بعد از اتمام کار دنیاست ... رجعت که بازگشت به دنیاست شباهتهایی به معاد دارد ولی همان هم معاد نیست ... بهشت و جهنم هم در این حشر جزئی وجود ندارد ... دنیا دنیاست ... آخرت هم آخرت است ... وجود بهشت و جهنم و یومالفصل بودن قیامت که بین بهشتیان و جهنمیان جدایی افکنده شود وجه لازمی است که در اعتقاد به تناسخ وجود ندارد ...
حالا شما میخواهید بفرمایید حرف ما و معتقدین به تناسخ یکی است مختار هستید ... شما را به انصاف خودتان ارجاع میدهم ... و البته تکرار میکنم که شخصاً وکیل یا وصی متکلمین نیستم و به آنها هم کم نقد وارد نمیدانم ...
اینکه اصل معاد بازگشت به عالم ماده است را شما در دهان من گذاشتهاید، با درکی که من از ماده دارم همان برزخ هم غیرمادی نیست که بازگشت به دنیا بخواهد بازگشت از یک نوع تجرد به یک عالم مادی باشد ... بله ساخته شدن جسم مادی که از قبرها بلند شوند یک ویژگی مهم معاد است ولی من نگفتم که اصل معاد چنین چیزی باشد چنانکه بارها گفتهام در رجعت هم چنین چیزی رخ میدهد ... در تناسخ اما بازگشت را در همین دنیا میدانند و در این دنیا هم انسان خوب و بد و انسان و غیرانسان در کنار هم زندگی میکنند که شباهتش را باید در اعتقاد ما به رجعت جستجو نمود و نه معاد جسمانی که در یومالفصل است
متکلمین در اینجا به مشکل بخورند یا نه را نمیدانم ولی شخصاً مشکلی در اینجا ندارم که بخواهم حلش نمایم وقتی میگویم تناسخ به لحاظ امکان وقوع محال نیست و میتواند رخ دهد به همان علتی که رجعت جسمانی و مادی و همچنین مسخ شدن را محال نمیدانم ...
آیا مطلبی را بیان کردم و گفتم که چون «من که من هستم این مطلب را میگویم» پس شما هم بپذیرید که این گونه برخورد میکنید یا مطلبم را ولو عامیانه با اقامهی دلیل بیان نمودم؟ این چه روشی است که به جای جواب دادن به آن دلایل و رد کردن آنها فرافکنی کرده و صورت مسأله را پاک میکنید؟ ... امروز مردم دنیا علمزده هستند، مسلمان و غیرمسلمان هم ندارد، عدهی زیادی هستند که به دنبال همین دلایل و استدلالها هستند و گمان میکنند که باید در این دریای ظن و گمان به دنبال حقیقت بگردند ... حالا من دلیل بیاورم که شما در اشتباه هستید و ایشان به جای فکر کردن روی آن دلایل بیایند و بگویند تو متحجر و خشکمغز هستی که قدر استدلال را نمیشناسی و هیچ انسان عاقل و باهوشی نیز هرگز همکلام تو نخواهد شد؟ خوب بگویند ... شما هم بگویید ... با این فرمایش شما نه من کوچک میشوم و نه کسانی که به جای حقیقت به دنبال ظن و گمان و راههایی برای تقویت گمان خود و تضعیف گمانهای دیگران هستند حقیقتاً بزرگ میشوند ... دلیل آوردن اگر به عنوان نهایت حجیت شمرده شود به خودی خود باطل هست اگرچه اعتباری برایش قائل شوند که متکی به دموکراسی و نظر اکثریت است ...
و همان خدا هم میفرماید که آیا کتابی برای شما نازل شده است که بر مبنای آن حرف میزنند؟
بله، برهان لزوماً به معنای برهان فلسفی نیست ... خود پیامبران هم مطابق اینکه چیزی نگویید که خود انجام نمیدهید میبایست با برهان با مردم صحبت کرده باشند ولی برهان ایشان در دعوتشان چه بوده است؟ نشانههای پیامبری و براهین فطری دلیلشان بوده است و نه براهین به قول شما محکم عقلی ... برهانهای منطقی به صورت ناقص میتوانند نقش برهان را بازی کنند ولی هرگز بدون دخالت قلب نمیتوانند تام و تمام شوند ... شما هر وقت توانستید با یک سوفسطایی بحثی منطقی کنید و به نتیجه برسید من را هم خبر کنید تا بدانم ... اگر قرار باشد فقط منطق را به رسمیت بشماریم شما جز اینکه بگویید من هیچ نمیدانم هیچ نمیتوانید بگویید ... تکیهی اصلی را بر منطق گذاشتن نتیجهاش میشود ندانمگرایی و نه اینکه کسی بگوید من چیزی را میدانم و آنچه که میدانم درست است و هر کسی که نپذیرد خشکمغز است ...
ظاهراً این بحث ما دارد به جدال غیراحسن تبدیل میشود ... اگر بر یافتن دلیل محکمی که عوامالناس را قانع کند میگردید باید با دوستان دیگر بحث کنید ... فقط لطف کرده اگر دلیل محکم منطقی پیدا کردید من را هم خبر کنید تا ان شاء الله اگر توانستم هزار اما و اگر درش وارد کرده و تمامیت آن را به چالش بکشم و نشان دهم که چرا این «دلایل محکم» صرفاً توهمی از محکم بودن را با خود یدک میکشند، تا با ایجاد شک در آن نشان بدهم که اگرچه از جهاتی این دلایل به نظر درست بیایند ولی از جهاتی هم درست به نظر نمیرسند و حالا هر کسی که خواست میتواند این دلیل را بپذیرد و هر کسی که نخواست میتواند بخاطر نواقصی که در آن هست کنارش بگذارد ... اینکه کسی دلیل شما را بپذیرد یا رد کند سپس دلایل دیگری جز محکم بودن خود دلیل شما را نیاز خواهد داشت، یکی از آنها این است که
كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًاو من اله التوفیق و ممنون از اینکه من را تحمل کردید ...
[="Tahoma"][="Navy"] نقطه;911320 نوشت:
سلام برادر
ما وشما حرفهایمان را زدیم و هرکس می داند چه گفته
دیگران هم خود قضاوت کنند
یا علیم[/]
سلام
اگر میشه ترجمه شو هم بزارید
سلام جناب غریبهی آشنا،
این یک ترجمهی دم دستی و نقل به مضمون است:
برای خداوند خلقکنندگانی هستند که وقتی خداوند اراده کند که خلقتی [از نوع انسان] نماید به ایشان امر میکند که از خاکی که ذکر آن در آیهی نقل شده رفته است گرفته و نطفهای که آن انسان از آن خاک خلق شده است را به آن خاک عجیبن نماید بعد از ۴۰ روز که از استقرار آن در رحم مادرش گذشته بود، پس بعد از ۴ ماه که از استقرار جنین در رحم گذشت آن خلقکنندگام میگویند که خدایا چه خلق میکنی؟ پس خداوند جواب میدهد که مثلاً مرد شود یا زن و سفید باشد یا سیاه و امثال آن ... بعد از خروج روح از بدن بعد از فوت شخص هم بعد از چند سال که در دنیا زندگی کرد همان نطفه و دقیقاً خود آن نطفه که شخص از آن خلق شده بود از او خارج میشود، با حفظ ویژگیهایی مثل اینکه مرد بود یا زن، بخاطر همین خروج نطفه از بدنش هم هست که غسل میت واجب شده است (غسل میت هم مشابه غسل جنابت است اگرچه سه مرتبه انجام شود و فقط بار آخر با آب خالص باشد، و جالب است که برای جنینی که بیش از ۴ ماه دارد هم واجب است اگرچه سقط شود و هرگز به دنیا نیاید) ... امام علیهالسلام فرموده بودند که اگر میخواهی این مطلب را به فلانی بگو و او ترسید و گفت جرأت ندارم به او چنین چیزی را بگویم ... به این معنا که از عکسالعمل او در شنیدن این پاسخ میترسید ... امام علیهالسلام هم میفرمایند هر طور که خودت صلاح میدانی ... یعنی از نظر ما این مسأله جزء اسرار نیست که کلاً بخواهی مخفیاش نمایی ...
در دعای عهد هم آمده که خدایا اگر مرگی که بر بندگان خودت حتمی قرار دادی بین من و امام زمانم علیهالسلام فاصله انداخت و حائل گشت پس مرا در زمان ظهور او از قبرم خارج گردان در حالیکه کفن بر بدن دارم و شمشیر و نیزه به دستم هست و مجهز و آمادهی یاری حضرتش هستم ...
لازم به ذکر است که دعای عهد را تا کنون ندیدهام کسی از علما تضعیف نماید، اگرچه در مورد برخی از رویان آن تردیدهایی هست ولی بخاطر بزرگانی از علمای تاریخ شیعه که آن را نقل کردهاند و اهمیتی که به این دعا توسط علما داده شده است و همچنین مضامین بلندی که دارد و در ادعیهی دیگر هم پشتوانههایی برای تمام بخشهای آن وجود دارد در کل این دعا را معتبر و با اهمیت میدانند ... حالا باید مخالفین رجعت با جسم عنصری بیایند و توجیه نمایند که منظور از قبر ذکر شده در این دعا چیست و کفن کنایه از چیست و شمشیر و نیزه را هم که لابد خواهند گفت کنایه از آماده و مجهز بودن است مگرنه در اصل ژسه و کلاشینکوف و موشکهای بالستیک و نقطهزن و تفنگهای لیزری و امثال آن کسی سراغ شمشیر و نیزه نمیرود ... دیوار حاشا بلند است ...
جناب غریبهی آشنا تجربهی شخصی خودم و برخی از دوستانم این است که شما هر چه دلیل و سند بیاورید که صراحتاً معصوم چه فرموده است باز گروهی هستند که بدون رد کردن آنچه شما فرمودهاید آن را به نفع نظریات فلسفی و کلامی خودشان توجیه میکنند، بدون داشتن حجت در آیات و روایات دیگر و به صرف اینکه برایشان عجیب و غیرقابل باور است و پیرامون آن شبهاتی دارند که جوابی برایش ندارند ظاهر را نفی کرده و باطنی که خودشان دوست دارند را برای آن میتراشند و در آخر هم میگویند که معصومین علیهمالسلام با مخاطبان خودشان بقدر عقولهم صحبت کردهاند و چون ۱۴۰۰ سال زودتر از وقتی که باید به دنیا میآمدند که ما حرفشان را بفهمیم به دنیا آمدند همین شد که شد و ناچار بودند همیشه با راز و رمز صحبت کنند تا آن راز و رمزها به ما برسد که ژرفاندیشان عالم بشریت هستیم ... اینگونه بحث کردنها با کسانی که یاد گرفتهاند چطور نظریات خودششان را توجیه کنند تا حدود زیادی بیفایده است ... کسی که دوست داشته باشد نظریات ایشان را بپذیرد همیشه میتواند توجیهاتی برای خودش بیابد و از پذیرفتن نظر مخالف قصر دربرود و کسی هم که دوست نداشته باشد آن نظریات را بدون حجتی در خود آیات و روایات بپذیرد موضعی مثل من میگیرد و متهم به قشریبودن و امثال آن میشود ... بنابراین این بحث بجز در ابتدای آن که باید روی حجیت عقل مدّ نظر فلاسفه و کلامیون باشد دیگر خیلی هم علمی نیست، یعنی هر کسی فقط دلایل خودش را میآورد و دلایل دیگری را رد میکند، این کار تنها ظاهرش علمی است اگرچه سیاق بحث بسیار عالمانه هم به نظر برسد ... بلکه دو گروه فقط قدرت چانهزنی خودشان را به رخ دیگران میکشند ... مگرنه یک گروه میگوید «نقل» و دیگری میگوید «نقل و عقل» و تأکیدشان بر عقل به عنوان حجت باطنی خداست که آن را همشأن با نقل میدانند، اگر واقعاً عقل همان باشد که ایشان مدعی آن هستند که به شخصه منکر آن هستم ...
تمام این مقدمات را گفتم که اگر تازهنفس هستید و میخواهید به نفع هر کدام از این نظریات با این دلایل (امثال این آیات و روایات) به بحث با مخالفان خود بروید بدانید که تقریباً سودی ندارد، مگر آنکه خداوند طور دیگری بخواهد ... بهترین کار این است که فکر کنید بر روی این مطلب که آیا آنچه ایشان از آن تحت عنوان عقل یاد میکنند همان است که خداوند آن را بر هر انسانی حجت باطنی قرار داده است یا خیر ... اگرجوابتان مثبت بود شما هم میتوانید هر آیه یا حدیثی را مطابق عقل خودتان که پیامبر باطنی شماست تأویلبهرأی کنید و فقط کسی حق دارد به شما ایراد بگیرد که اشکالی در به اصطلاح تعقل شما بیابد، اگر هم جوابتان مانند من منفی بود دیگر این همه نظریهپردازی را صرفاً یک بازی فکری مییابید که اگرچه در حد یک تلاش فکری خوب و قابل تقذیر است ولی در عمل شده است اعتقاد یک عده از مسلمین و این اعتقادات ایشان مقابل اعتقاداتی که از نقل یعنی از ثقلین یعنی از قرآن و عترت به ما رسیده است ایستاده است و بوی تکبر و منممنم میدهد (همانطور که مدام مخاطبان انبیاء و اولیاء الهی را کوچک و عوامالناس میشمرند که فقط حاملان روایات بودهاند تا به دست ایشان برسد تا ایشان آنها را کشف رمز کنند و امثال آن) ...
دیگر الأمر إلیکم ...
سلام
بله من قبول دارم که فلسفه راه به خیلی از چیزها ندارد و فقط یکسری مطالب را در سطح خودش پایین میاورد
و بیشتر از اینکه در متن واقعیت باشد در ذهن است
و البته به خیلی چیزها هم توانسته معنای بهتری بدهد
اما مسله ای که وجود دارد این است که منشاء این اختلافات کجاست؟ آیا متن دین ابهام دارد
من بهترین دلیلی که در رد معاد روحانی میتوانم بیاورم
این است که پذیرش معاد روحانی مستلزم این است که عموم مسلمین بواسطه خود قرآن در این زمینه گمراه شده باشند...
بعنوان مثال ملاصدرا آیات تکویر را کنایه از خرابی بدن میداند نه خرابی آسمان و زمین و شارحین ملاصدرا میگویند فهم این مطالب علم النفس میخواهد!
و این یعنی اینکه قرآن معماست
و معلومه که مخالف دیدگاه خود قرآن است مبنی بر اینکه سخن ما روان و همه فهم است
و از نظر من موضوع کلم الناس علی قدر عقولهم همان است که در سخن گفتن آدمیان نیز هست
یعنی بیان یکسری مطالب تمثیل و تشبیه میخواهد..که در خود قرآن هم این تمثیلات قبل یا بعد آیه گفته شده...نه اینکه اگر گفت از قبر خارج میشوید...این هم تمثیل باشد!
شاید روزی تشریح مراحل و صفات جنین هم تمثیل پنداشته میشد..اما علم ثابت کرد که تمام این اوصاف عینی و مطابق با واقع بوده
و البته همه فهم بودن آیات غیر از این است که کسانی بخواهند از آیات متشابه سوءاستفاده کنند
سلام جناب غریبهی آشنا،
آیا مطمئن هستید که قرآن خودش را برای همه قابل فهم دانسته است؟ ظاهراًمطابق خود قرآن اینچنین نیست، مثل آنجا که میفرماید «أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا ﴿٤﴾ إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا ﴿٥﴾» و صحبت از قول سنگین و ثقیل میکند، یا آنجا که میفرماید «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ ﴿١٩﴾» که بیان و تبیین قرآن را کار خودش برمیشمرد در حالیکه تبعیت از قرآن آن را شریعت معرفی مینماید، یا آنجا که میفرماید «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» که یعنی خود پیامبر خدا باید آیات قرآن را تبیین نماین که معنایش چیست تا مردم بفهمند که مراد از آنچه به سوی ایشان نازل گشته است چه میباشد، یا آنجا که صحبت از آیات محکم و متشابه کرده و میفرماید متشابهات را کسی جز خدا و راسخونفیالعلم نمیداند که بعد این راسخونفیالعلم را مطابق با سورهی واقعه و آیهی تطهیر اهل بیت علیهمالسلام را به عنوان تنها مرجع مشخص برای تفسیر و تأویل قرآن معرفی مینماید، و یا روایات زیادی مثل حدیث ثقلین که همین معنا را میرساند یا مثل آن روایتی که حضرت علی علیهالسلام فرمودند که هیچ چیزی دورتر از فهم قرآن به عقولالناس نیست و ...
نه برادر متن دین که ابهام ندارد ... اگر ابهام داشته باشد ولی ایهام ندارد ... لااقل برای کسانی که در فهم دین به راسخون در علم رجوع نمایند ایهام ندارد ... اگر داشته باشد برای زمانی است که به راسخون در علم دسترسی نداریم یا جوابهای ایشان به ما نرسیده است یا به طور درست و کامل نرسیده است ... از آنجا که غیبت امام زمان علیهالسلام در قرآن به فرو رفتن آب در زمین تشبیه شده است ما الآن در حکم تشنگانی هستیم که بعید نیست در این تشنگی خودمان فریفتهی سراب هم بشویم و به بیراهههایی کشیده شویم ... شخصاً نظرم این است که فعلاً به جای آنکه سطح زمین را به دنبال نشانههای آب بگردیم بهتر است محل همان چشمه که آب در آن فرو رفته است را بکنیم و کند و کو نماییم و تا میشود همین روایاتی که به ما رسیده است را شخم بزنیم و از زوایای مختلف بررسیاش نماییم، مگرنه این همه فرقههای مختلف که از ابتدا هم به دنبال اهل بیت علیهمالسلام نبودند از ابتدا هم راهشان همین نظریهپردازیهایی بوده است که چه بسا به نظر خوشان خیلی هم موجه و منطقی و قابل قبول بوده و آن را مایهی فخر خودشان میدانستهاند ...
اما به طور خاص اگر بخواهیم ریشهی اساسی این مشکلات را بیابیم به شخصه معتقد هستم باید فلاسفهی شیعه را مجبور کنیم با پایههای تفلسف خودشان روبرو شوند و روی آنها تعمق کنند ... اینکه آیا واقعاً عقلی که حجت باطنی است همان است که عرفاً به آن عقل میگویند؟ ... اگر متوجه شوند که اینطور نیست خودشان بلافاصله متوجه میشوند که بخش اعظم نظریهپردازیهایشان روی آیات و روایات از سنخ تأویلبهرأی کرن است که حرام است و باید ترک شود ... اصلاً ما را از تأویلبهرأی کردن آیات منع کردند تا جلوی همین نظریهپردازیها گرفته شود تا هر کسی نتواند راه خودش را توجیه کند، اصلاً گفتند که دستآویز ثقلین شوید که واماندهی این بیابان حیرت نشویم مگرنه که میگفتن سه ثقل که ثقل سوم هم همان قدرت تفکر و منطق علمای قوم است، حال آنکه بلاتشبیه در خود قران از بنیاسرائیلی یاد شده است که علمایشان را بتهای خودشان کردند و توجیهات ایشان را به جای قول خدا و پیامبران الهی پذیرفتند ... ... ... اما اگر متوجه نشوند که آنچه عرف به آن میگوید عقل تنها شبیه عقل است و اینطور نیست که لزوماً خود عقل باشد، در این صورت دیگر بحث با ایشان به این راحتیها به جایی نمیرسد ... شما اگر بفرمایید دلیل من بر ردّ معاد روحانی این است که اگر معاد واقعاً روحانی باشد مثل این است که عموم مسلمین بر اساس همان قرآن گمراه شده باشند به شما جواب میدهند که همین الآن هم بیشتر مسلمین از اهل سنت هستن و در میان شیعیان هم فرقههای انحرافی کم نیست ... شما میتوانی سؤال خودتان را باریکتر کنید و بفرمایید که بلکه بیشتر شیعیان هم بر اساس قرآن و حدیث (ثقلین) گمراه شدهاند، اما ایشان به شما جواب میدهند که این اسمش گمراهی نیست چراکه من باب تشبیه معقول به محسوس است و برای کسانی که ظرفیت درک بیش از این را ندارند به این صورت توضیح میدهند مگرنه این اعتقادات در میان عوام شیعه را خود ما که علمای شیعه هستیم بر سر منابر به ایشان گفتهایم و اینطور نیست که ایشان خوشان از غور کردن ر آیات و روایات به آن دست یافته باشند ... شما میتوانید باز هم سؤال خوتان را ریزتر کرده و بفرمایید که اما خداوند در مقام احتجاج با کفار که در مورد قیامت مادی استبعاد میکردهاند هم احتجاج کره است که ما میتوانیم استخوانهای پوسیده را هم زنده کنیم یا حتی سرانگشتان شما را هم دوباره درست کنیم و امثال آن و آیا خداوند بهتر نبود که در جواب آن کافر بگوید که من هم قرار نیست همین استخوان پوسیده را زنده کنم و بلکه معاد روحانی است و امثال آن؟ ... اما معتقدین به معاد روحانی باز هم توجیهاتی برای دفاع از نظریهی خوشان دارند و به این راحتی میدان را خالی نمیکنند، مثلاً میایند آیات مرتبط با این موضوع را ذکر میکنند و میگویند که خداوند هم نفرموده است که من آن را زنده خواهم کرد بلکه فرموده است که بر زنده کردن آن قادر هستم و یا اینکه ساختن دوبارهی آن از ساختن بار اول آن سختتر نیست و امثال آن ... به همین دلیل میگویم بحث بر این منوال تقریباً به این راحتیها به نتیجه نمیرسد و اگر برسد هم همانطور که برای جناب محیالدین توضیح دادم اگر یک طرف در این بحثها کم آورده و تسلیم شود این تسلیم شدن بیشتر از آنکه بخاطر محکم بودن دلایل طرف دیگر باشد بخاطر عدم اشراف کافی خود آن طرف تسلیم شده به جوابی است که به او عرضه شده بوده است، مگرنه که اگر روی آن فکر کند چه بسا فردا باز هم بتواند نقدی به آن جواب بدهد و بحث باز هم از سر گرفته شود ... این چنین تسلیم شدنی که از سر جهل باشد و نه از سر علم، اگرچه ظاهراً چون بر اساس بحث منطقی و استدلال است خیلی خوب و عالمانه است ولی در اصل عوامانه است ... همانطور که عوامالناس با ذکر مثال هم شاید قانع شوند، علمای این چنینی با ذکر یک سری دلیل که نقدی بر آن نیابند قانع میشوند و علمای قویتر همچنان ابهامات بیشتری خواهند داشت که سبب میشو تا به دلایل بیشتر و توضیحات بیشتری برای تسلیم شدن نیازمند میگردند و در نتیجه هر چه علم طرف مقابل بیشتر باشد به دلایل محکمتری نیاز دارد و چون فوق کل ذی علم علیم است و دست روی دست بسیار است هیچ دلیلی نداریم که واقعاً بشود گفت محکم است و هرگز هیچ کسی نمیتواند در آن انقلت وارد کند ... در نتیجه همیشه هر کسی میتواند بگوید که من اگرچه جوابی برای ردّ جواب شما نداشته باشم ولی این به آن معنا نیست که هیچ جوابی برای مطلب شما وجود نداشته باشد، چه بسا علم من برای دفاع از نظریات خودم به اندازهی کافی نیست و من نمایندهی خوبی برای دفاع از نظریاتم نیستم ... به همین سادگی در چنین فضایی هیچ کسی نمیتواند مدعی شود که من به حقیقت دست پیدا کردهام و در این ادعای خوش اگر منصف باشد خودش را راستگو بداند ... به همین دلیل این وادی بحث کردنهای اینطوری که همه هم ادعای عقل و منطقشان میشود کلاً یک فضای وهمانگیز است و همه دارن سر ظن و گمانهای خوشان میجنگند و با دلایلی که میآورن هم چیزی اثبات یا نفی نمیشود و صرفاً یک سری از احتمالات تقویت و یک سری از احتمالات دیگر نیز تضعیف میگردد ... این راهی نیست که بشود بر اساس آن ایمان آورد و رفت و برای اعتقادات و ایمان کسب شده جان و مال را در طبق اخلاص گذاشت ... این راهی نیست که بر اساس آن دین قیّم استوار شده باشد ... این حتی راهی نیست که از طریق آن بر کسی اتمام حجت شود و بتوان بر روی آنها در قیامت استناد کرد که من به فلان دلیل ایمان آوردم یا کافر شدم ... شخصاً فکر میکنم با این نگاه افراد ندانمگرا به حقیقت نزدیکترند تا آنها که بر اساس چنان استدلالهای اصطلاحاً محکمی به یک نظریه اعتقاد دارند و آن را درست میشمرند و مخالفان خود را جاهل و امثال آن میدانند ... مثل پوچگرایان که رهیافتهتر هستند از کسانی که دل به لذات این دنیای پوچ بستهاند و مست زندگی دنیا شدهاند، هیچ کدام، نه پوچگرایان ونه دنیاپرستان هرگز راه به لذات حقیقی و معنویت نبردهاند ولی لااقل پوچگرایان فهمیدهاند که در دنیا خبری نیست و دنیا به خودی خود ارزشی ندارد، ندانمگراها هم لااقل فهمیدهاند که اگر همه چیز در همین میدان استدلال و استنتاجهای منطقی باشد هرگز از میدان ظن و گمان خارج نمیشویم، ولی اشکال کارشان اینجاست که راه دیگری برای رسیدن به حقیقت هم سراغ ندارند ... آنها چیزی به اسم فطرت سراغ ندارند، قلب نمیدانند چیست، آنچه میدانند را توهم میشمرند و عادت کردهاند فقط بگوین چرا و بعد به دنبال جواب در میان استدلالها بگردند، حتی اگر باطناً هم جواب را بدانند باز وسواس فکر کردن رهایشان نمیکند ... این آفتی است که فلاسفه را هم به خود مشغول کرده است ... فلاسفهای که تا برایشان از فطری بودن ین بگویی با آنکه آن را در قرآن خواندهاند باز میگویند اینها بحثهای شخصی است و نمیتوان با دیگران مطرحشان نمود، بگذریم که مشابه اشتباه بودن درکشان از عقل درکشان از فطرت هم اشتباه است و دم از فطری بودن چیزهایی در انسان میزنند که ربطی به فطرت ندارد ... بعضاً عالم ذر را هم تمثیلی میشمرند و رخ دادن آن پیش از خلقت انسان در رحم مادرش را منکر میگردند ... و قص علی هذا ...
البته خیلی محتمل است که شما هم خیلی از این مشکلات را قبول نداشته باشید، ولی به هر حال تجربیات شخصیام بودند ... اختلافات بنیادیتر از آنی است که بشود با آوردن دلایل نقلی و امثال آن جواب عدهای را داد و اگر دادیم و قانع شدند هم تضمینی نیست که فردا دوباره شبههی جدیدی را مطرح نکنند و روز از نو و روزی از نو نشود ...
حالا این بحثها در مورد معاد روحانی و امثال آن ... اگر این مشکلات حل شود مشکلاتی که در مورد تناسخ و امثال آن مطرح شده است هم برطرف میگردد ... اگر رجعت را هم بپذیرند که رخدادنی است، با همین بدن عنصری هم رخ میدهد، مسخ را هم که ان شاء الله قبول داشته باشند، دیگر رجعت به لحاظ شکلی ممکن میشود، اگر رخ ندهد و سناریوی انتخاب شده برای این دنیا نباشد که نیست این دیگر دلایل خودش را دارد ... ولی همانطور که در این تاپیک هم تا حدودی مشاهده فرمودید رجعت با بدن عنصری را هم مورد تردید قرار میدهند، شاید مسخ را هم مورد تردید قرار بدهند نمیدانم ... و این مشکل با آوردن آیه و حدیث حل نمیشود ... تا زمانی که ایشان خود را در موضع عقلانیت تصور نموده و عقل را هم حجت خدا و همشأن ثقلین بدانند و به خودشان اجازه بدهند که مطابق نظریات فلسفی و حتی کلامی خودشان ایات و روایات را تأویلبهرأی نمایند این بحثها بیفایده است ... یا دو طرف از بحث خسته میشوند، یا یک طرف به صورت یک طرفه بحث را ادامه نمیدهد و یا کارشان به جدال غیراحسن میکشد و چه بسا به برخورد میان دو برادر دینی هم کشیده بشود ... در این تاپیک شکر خدا نشد ولی در جاهای دیگر دیدهام که اینطور بشود ... شیطان هم میشود میداندار ...
شخصاً فکر کنم راه برونرفت از این بحران بحث کردن بر روی حجیت چیزی است که فلاسفه و متکلمین به آن میگوین عقل ... تا نظر شما چه باشد و چه چیزی را صلاح خود در بحث با دیگران بیابید ...
سلام و تشکر
درسته که اسلام فرقه فرقه شده اما در مورد معاد اکثر علما و مسلمین معاد جسمانی را از آیات متوجه میشوند
و اینکه بحث معاد روحانی بعد از آشنایی مسلمانان به فلسفه یونان در اسلام وارد شد..
در روایت و مفسرین واقعی قرآن بعید میدانم مطلبی باشد حاکی از اینکه جسم محشور نمیشود
از نظر عقلی حکیم باید مخاطب را هدایت به اصل موضوع کند و موانع را برطرف کند
نه اینکه بر پایه فهم مخاطب جلو برود و دامن هم بزند
معتقدین به معاد روحانی باید توضیح بدن چرا خود خدا این مسله رو طرح نکرد؟!!
آیا مخاطب صدر اسلام با روح و حیات برزخی آشنایی نداشت که خدواند قیامت را هم در همان سیاق شرح دهد؟
آیا برای خداوند حکیم مبنای انسانشناسی که از ظاهر کلامش بدست می آید مهم نبوده و صرفا کارکرد آیات معاد دنیامحور بوده؟!
علی ایحال بهترین دلیل رد معاد روحانی
1- عدم انطباق آن با ظاهر آیات و روایات است
2- عدم جواز دین برای تاویل بدون دلیل قطعی
[=microsoft sans serif]پرسش:
اگر معاد جسمانی بازگشت به همین بدن مادی است و تناسخ هم بازگشت به بدنی مادی است
حال تفاوت این دو در چیست؟ شاید گفته شود در تناسب و عدم تناسب بدن جدید با روح. خب این اشکال اشکال چندان بزرگی نیست. خدایی که می تواند اجزاء پراکنده بدن مادی را بطور کامل جمع کند چگونه نمی تواند فعلیتهای روح را بگیرد تا تناسب لازم با بدن جدید را داشته باشد؟ به نظر می رسد تفاوت چندانی بین تناسخ و معاد جسمانی نیست.
پاسخ:
باسلام
مسئله معاد جسمانی یکی از مهمترین دغدغه های اندیشمندان است.
این مسئله با آنکه در متون دینی به صورت یک مسئله تقریبا اثبات شده تلقی شده است و از مسلمات مورد اعتقاد مسلمانان است، ولی از نظر عقلی با مشکلاتی عدیده روبروست.
به همین جهت برخی آنرا موضوعی عقل گریز و فراتر از محدوده درک عقل دانسته اند.
یکی ازمهمترین این اشکلات و شبهات عقلی، ادله استحاله تناسخ است.
برای بررسی این مسئله و تحقیق در این زمینه ابتدا لازم است تعریف تناسخ، اقسام آن و برخی از مهمترین ادله عقلی آن بیان شود تا مشخص شود آیا تناسخ از نظر تعریف شامل معاد جسمانی میشود تا ادله تناسخ مانعی بر سر اثبات آن باشد.
بعلاوه بررسی شود که در صورت تعارض، کدام یک را باید پذیرفت و کدام یک را تاویل کرد.
تناسخ بر دو نوع است.
تناسخ ملکی و تناسخ ملکوتی.
تناسخ ملکی به صورت اجمالی، عبارت ست از: انتقال نفس از یک بدن مادی به بدن مادی دیگر.
این قسم از تناسخ را تناسخ منفصل، انفصالی و ظاهری نیز خوانده میشود.
در این تناسخ، نفس با انتقال به بدنی جدید، حیاتی تازه می یابد و در سایه آن می تواند به سوی کمال یا نقص حرکت کند.
تناسخ ملکوتی نیز عبارت است شکل گرفتن نفس انسانی به صورت مثالیِ خاصی که تناسب با نیات، ملکات و اعمال اوست.(1)
این قسم تناسخب، به نام های تناسخ متصل، اتصالی و باطنی نیز خوانده میشود.
در این تناسخ که در محدوده مرتبه مثالی نفس رخ میدهد و در ابدان مادی مطرح نیست، روح انسان، متناسب با نیت ها و اعمالی که انجام میدهد، شکل میگیرد و شکلی که در حقیقت باطن انسان است که در قیامت به این صورت مجسم میشود.
تناسخ ملکوتی مورد قبول و تصدیق ملاصدرا است و قبل از او تقریبا تصریحی به ان وجود نداشته است.
ادله تناسخ، این قسم از تناسخ را شامل نمیشود و محور بحث اندیشه وران موافق و مخالف تناسخ در رابطه با تناسخ ملکی بوده است نه تناسخ ملکوتی.
اما تناسخ ملکی
برای تناسخ ملکی چندین تعریف ارائه شده است که برخی از انها در مسئله معاد جسمانی کارائی زیادی دارد.
ابن سینا در تعریف تناسخ دو گونه تعریف ارائه میکند
الف.تناسخ آن است که نفسی که بدنی را رها کرده وارد بدن دیگر شود.(2)
ب. تناسخ آن است که نفس پس از مرگ به بدن باز گردد (3)
[=microsoft sans serif]ملاصدرا برای تناسخ ملکی چهار تعریف ارائه کرده است.
الف. بازگشت و نقل دوباره نفس به بدن، پس از بیرون رفتنش، از آن جهت که مزاج صلاحیت لازم را کسب کرده و بدن استعداد لازم را برای تعلق روح یافته است.
ب. انتقال نفس از بدنی به بدنی دیگر که غیر از این بدن است، یعنی حیوانی بمیرد و روحش وارد بدن حیوان یا غیر حیوانی دیگر بشود.(4)
ج. انتقال نفس از بدن عنصری یا طبیعی به بدنی غیر از بدن اول.(5)
د. انتقال نفس شخصی از بدنی به بدنی دیگر، خواه بدن عنصری باشد خواه فلکی و خواه برزخی.(6)
همانطور که مشاهده میکنید،
در بین تعریفهای ابن سینا، هر دو تعریف شامل معاد جسمانی نیز میشود.
تعریف دوم که مشخص است. زیرا در این تعریف، صرفا بازگشت روح به بدن آمده است که مشخص است که شامل معاد جسمانی میشود.
تعریف اول نیز بدین جهت است که در معاد جسمانی، قطعا بدن کلا یا در بیشتر اجزایش تغییر خواهد کرد. بنابراین، جسم عنصری ای که باز میگردد با جسم عنصری دنیایی شخص تفاوت کرده است و روح به جسمی باز میگردد که در دنیا متعلق به او نبوده است.
در بین تعریفها ملاصدرا نیز با توضیحی که داده شد، همگی شامل معاد جسمانی میشوند.
زیرا تعریف اول که صرفا به انتقال و بازگشت نفس به بدن اشاره شده است. قید صلاحیت یافتن دوباره بدن نیز مانعی در این شمول نیست زیرا کسی که معتقد به معاد جسمانی عنصری است میتواند ملتزم به این مسئله نیز بشود.
تعریف دوم نیز که با توجه به نکته ای که در مورد شمول تعریف دوم ابن سینا گفته شد، مشخص است.
تعریف سوم نیز به همین جهت مشخص است.
تعریف چهارم نیز کاملا روشن است و البته شامل جسم مثالی و برزخی نیز میشود. و دایره اشکال را وسیع تر میکند.
در مورد تناسخ ملکی و امکان آن، دو نظر مشهور و یک نظر معاصر وجود دارد.
دیدگاه اول: تناسخ محال است.
این دیدگاه که مورد قبول قاطبه فلاسفه اسلامی است. این افراد نه تنها تحقق آنرا نپذیرفتند بلکه اساسا امکان آنرا را نیز منکر شده اند.
ادله عقلی و نقلی زیادی برای این استحاله ذکر شده است که در این مجال نمیگنجد.
دیدگاه دوم: تناسخ ممکن و ضروری است.
اعتقاد به تناسخ در بین اقوام و ادیان زیادی مطرح بوده است. برخی قدمت آنرا به عقاید رایج اقوام نخستین دانسته اند.(7)
و شیخ اشراق آنرا به فلاسفه شرق نسبت داده است.(8)
دیدگاه سوم: تفصیل بین انواع تناسخ
بر اساس این دیدگاه، تنها برخی از انواع تناسخ ملکی مجاز است.
برخی در این بین، معتقدند که تناسخ فی نفسه هیچ محذوری ندارد و تنها تناسخی واقع نمیشود که جایگزین معاد پیشنهاد شده است.(9)
باتوجه به این نکات و با قطع نظر از اینکه کدام یک از این اقوال صحیح است، مسئله مهمی که محور این تاپیک است آن است که آیا تناسخ شامل معاد جسمانی با چسم عنصری میشود یا نه.
همانطور که دیدیم، به نظر میرسد که تعاریفی که برای تناسخ ارائه شد، شامل معاد جسمانی عنصری نیز میشود.
با این حال، بیشتر اندیشمندان اسلامی(متکلمان و فلاسفه) معتقدند که تناسخ شامل معاد جسمانی نمیشود.
اما هستند عده ای فلاسفه معتقدند معاد جسمانی با جسم عنصری مشمول استحاله تناسخ میشوند. به عبارت دیگر، تعریفهایی که از تناسخ ملکی ارائه شد، شامل معاد جسمانی نیز میشود.
حال با توجه به دیدگاه کسانی که تناسخ را شامل معاد جسمانی عنصری میدانند و باید راه حلی برای حل این تعارض و ناسازگاری پیدا کرد.
از سویی تناسخ به نظر تقریبا قاطبه مسلمانان محال است.
و
از سویی دیگر، معاد جسمانی عنصری مورد تاکید ظاهر متون دینی است.
پس چه باید کرد.
برفرض ناسازگاری بین تناسخ و معاد جسمانی، دو دیدگاه عمده در مورد راه حل این تعارض و ناسازگاری ارائه شده است.
راه حل اول: کنار گذاردن معاد جسمانی.
راه حل دوم: کنار گذاردن استحاله تناسخ.
راه حل اول از سوی ملاصدرا ارائه میشود.
بدین صورت که او معتقد است که:
م1 .معاد جسمانی با جسم عنصری نوعی تناسخ است که نفس با مردن از بدن پیشین جدا میشود و به بدن دیگری در زمان حضر و نشر تعلق می یابد.
م2. تناسخ ملکی، عقلا و نقلا محال است.
پس معاد جسمانی با جسم عنصری نیز محال است. زیرا مستلزم تناسخ است.
به همین جهت:
ملاصدرا معاد جسمانی با جسم عنصری را با معاد جسمانی با جسم برزخی مثالی ارائه میدهد.
این معاد، بر اساس نیت ها واعمال انسانها شکل میگیرد.(10)
اما راه حل دوم
برخی از معاصران معتقدند که تمام ادله عقلی دال بر استحاله تناسخ مخدوش است.
بنابراین تناسخ ملکی، به صورت فی نفسه هیچ مانعی ندارد
هرچند در مرحله تحقق، تناسخی که بخواهد جایگزین معاد بشود(یعنی انتقال تناسخی روح به بدنی دیگر، برای دریافت پاداش و عقاب باشد)، ممنوع است زیرا
م1. ادله اثبات معاد به وضوح، دلالت دارد که دریافت پاداش و مکافات عمل به وسیله حشر و نشر و معاد جسمانی قرار داده شده است.
م2. ضرورت معاد، امری است عقلی.
م3. ظاهر ادله و بلکه تصریح آن معاد جسمانی با جسم عنصری است. به گونه ای که حتی تاویل آن به جسم مثالی، باعث بی معنا شدن الفاظ ان میشود.
بنابراین
اگر دریافت پاداش و مکافات اعمال بخواهد به وسیله تناسخ صورت بگیرد، این مستلزم بطلان معاد جسمانی است.
معاد جسمانی اعتقادی است ضروری.
پس این قسم تناسخ نیز باطل و ممنوع است ولی سایر اقسام تناسخ ملکی هیچ منع عقلی ای ندارد.(11)
موفق باشید.
[=microsoft sans serif]1.صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، رساله سه اصل، تهران، تصحیح و اهتمام دکتر سید حسین نصر، دانشگاه علوم معقول و منقول تهران، 1340[=microsoft sans serif]، ص48.ـــــــ
2. ابن سینا، المبدأ و المعاد، تهران، موسسه مطالعات اسلامی، 1363، ص108
3. ابن سینا، الاضحویه فی المعاد، تحقیق حسن عاصی، تهران، نشر شمس تبریزی، 1382، ص122
4. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی السفار العقلیه الاربعه، چاپ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981،[=microsoft sans serif] ج9، ص55
5. همان، ج9، ص4.
6. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، اسرار الایات و انوار البینات، تصحیح: محمد خواجوی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1360،[=microsoft sans serif] ص148.
7. امیل بریه، تاریخ فلسفه، ترجمه علی مراد داودی،[="]دانشگاه تهران، موسسه انتشارات و چاپ، 1395[=microsoft sans serif] ج1، ص63
8. قطب الدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، تعلیق صدرالدین شیرازی، قم، انتشارات بیدار، بی تا، ص479
9. غلامرضا فیاضی، علم النفس فلسفی، تحقیق محمدتقی یوسفی، قم، انتشارات موسسه امام خمینی، 1390، چاپ دوم، ص444-445
10. ر.ک: اسفار اربعه، ج9، ص53، 153، 171، 205-208
11. فیاضی، همان، صص507-512
[=microsoft sans serif]