غریب تر از غریب ، ویژه نامه شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام

تب‌های اولیه

61 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=113]

حسن جان
زهرا حرم نداشت تو هم بی حرم شدی
از کودکی همیشه هوادار «مادری»

یا حسن و یا حسین ...

قرار بود که تقدیر این چنین باشد
حرم برای حسین و کرم برای حسن

دو آرزو به دل مادر جوانش ماند
کفن برای حسین و حرم برای حسن

مویِ حسن ز غصه ی زهرا سپید شد
رسم کریم هاست غم یار میخورند

اینکه از زهرجفا جای به بستر دارد
طشتی ازخون دل خویش برابر دارد

چشمهایش به در و منتظر آمدنیست
زیرلب زمزمه‌ی مادر مادردارد

مست عشقم، بگذارید بگویم سخنی
نفر چهارمِ اصحاب کساء عشق منی

تیرباران شدی و از کفنت هیچ نماند
بهتر این است بگوئیم تو هم بی کفنی

پر زد نشست کفتر شعرم به بام تو
وقتی رسید قافیه هایم به نام تو

جا خورده است شعر و غزل از مقام تو
ارباب دومی و دو عالم غلام تو

اول امام زاده ی عالم حسن سلام
راه نجات عالم و آدم حسن سلام

ابن السحاب و زاده ی دریا چه گوهری
خورشید هستی و کرمت ذره پروری

از درک شعر و مرثیه ها هم فراتری
ارباب اگر تویی چه کنم غیر نوکری؟

بی دفتر و حساب، کریمانه می دهی
ساده، بدون قصر و کرمخانه می دهی

دستان بخشش و کرمت سبز یا حسن
صاحب لوایی و علمـت سبز یا حسن

زهرا نژادی و قدمت سبز یا حسن
یک روز می شود حرمت سبز یا حسن

روزی که منتقم برسد از دعای تو
یک گنبد قشنگ بسازد برای تو

تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم
این هم جزای آن همه آقایی و کرم

وقتی به بال دل به بقیع تو می پرم
دنیا خراب می شود انگار بر سرم...

«حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند»
منسوب بر توأند و چنین محترم شدند

گفتم بقیع خون به دل واژه ها شده
پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده

از غصه هات پشت رباعی دو تا شده
روح از تن غزل به گمانم جدا شده

اینجا به بعد شعر برای مدینه است
حال و هوای شعر هوای مدینه است

مادر، فدک، عدو و سه تا نقطه ناگهان ...
گویا قیامت است زمین خورده آسمان

دستی و ضربه ای و حسن مانده مات از آن
این شد شروع شام و کتک های کودکان

طوفان کربلا زِ همین کوچه پا گرفت
آخر حسن چه دید؟ زبانش چرا گرفت؟

روزی مصیبتی به پیمـبر رسید و بعد
باد خزان به کوچه ی مادر وزید و بعد

بابا ز جور حادثه در خون تپید و بعد
نامردمی ز مردم دنیا کشید و بعد

بالا گرفت کارش و تشتی طلب نمود
پس داد با جگر همه خونی که خورده بود

آن روز در میان همان کوچه مُرد و رفت
طاقت نداشت، یک نفس از کاسه خورد و رفت

در آخرین بغل پسرش را فشرد و رفت
ارباب زاده را به حسینش سپرد و رفت

در کربلا حسن شو به جای پدر بجنگ
اصلاً نترس، بی زره و بی سپر بجنگ

مظلوم میخواهی بگو تا ما بگوییم
از پیکر بی جان تیرآلود دنیا

از خاک پشت نرده های بی اصالت
مظلوم یعنی مجتبی، آقای تنها

#مظلوم_حسن_جان

‌ بارها از سفره‌اش با این که نان برداشتند
روز تشيیع تنش ، تیر و کمان برداشتند

مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان ، عاقبت
با صدای سکه ، دست از دینشان‌ برداشتند

بر سر همسایگانش سایه‌ای پرمهر داشت
از سرش هرچند روزی سایه‌بان برداشتند

بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

دست‌هایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سال بعد ، چوب خیزران برداشتند