[=113]
حسن جان زهرا حرم نداشت تو هم بی حرم شدی از کودکی همیشه هوادار «مادری»
یا حسن و یا حسین ...
قرار بود که تقدیر این چنین باشد حرم برای حسین و کرم برای حسن
دو آرزو به دل مادر جوانش ماند کفن برای حسین و حرم برای حسن
مویِ حسن ز غصه ی زهرا سپید شد رسم کریم هاست غم یار میخورند
اینکه از زهرجفا جای به بستر دارد طشتی ازخون دل خویش برابر دارد
چشمهایش به در و منتظر آمدنیست زیرلب زمزمهی مادر مادردارد
مست عشقم، بگذارید بگویم سخنی نفر چهارمِ اصحاب کساء عشق منی
تیرباران شدی و از کفنت هیچ نماند بهتر این است بگوئیم تو هم بی کفنی
پر زد نشست کفتر شعرم به بام تو وقتی رسید قافیه هایم به نام تو
جا خورده است شعر و غزل از مقام تو ارباب دومی و دو عالم غلام تو
اول امام زاده ی عالم حسن سلام راه نجات عالم و آدم حسن سلام
ابن السحاب و زاده ی دریا چه گوهری خورشید هستی و کرمت ذره پروری
از درک شعر و مرثیه ها هم فراتری ارباب اگر تویی چه کنم غیر نوکری؟
بی دفتر و حساب، کریمانه می دهی ساده، بدون قصر و کرمخانه می دهی
دستان بخشش و کرمت سبز یا حسن صاحب لوایی و علمـت سبز یا حسن
زهرا نژادی و قدمت سبز یا حسن یک روز می شود حرمت سبز یا حسن
روزی که منتقم برسد از دعای تو یک گنبد قشنگ بسازد برای تو
تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم این هم جزای آن همه آقایی و کرم
وقتی به بال دل به بقیع تو می پرم دنیا خراب می شود انگار بر سرم...
«حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند» منسوب بر توأند و چنین محترم شدند
گفتم بقیع خون به دل واژه ها شده پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده
از غصه هات پشت رباعی دو تا شده روح از تن غزل به گمانم جدا شده
اینجا به بعد شعر برای مدینه است حال و هوای شعر هوای مدینه است
مادر، فدک، عدو و سه تا نقطه ناگهان ... گویا قیامت است زمین خورده آسمان
دستی و ضربه ای و حسن مانده مات از آن این شد شروع شام و کتک های کودکان
طوفان کربلا زِ همین کوچه پا گرفت آخر حسن چه دید؟ زبانش چرا گرفت؟
روزی مصیبتی به پیمـبر رسید و بعد باد خزان به کوچه ی مادر وزید و بعد
بابا ز جور حادثه در خون تپید و بعد نامردمی ز مردم دنیا کشید و بعد
بالا گرفت کارش و تشتی طلب نمود پس داد با جگر همه خونی که خورده بود
آن روز در میان همان کوچه مُرد و رفت طاقت نداشت، یک نفس از کاسه خورد و رفت
در آخرین بغل پسرش را فشرد و رفت ارباب زاده را به حسینش سپرد و رفت
در کربلا حسن شو به جای پدر بجنگ اصلاً نترس، بی زره و بی سپر بجنگ
مظلوم میخواهی بگو تا ما بگوییم از پیکر بی جان تیرآلود دنیا
از خاک پشت نرده های بی اصالت مظلوم یعنی مجتبی، آقای تنها
#مظلوم_حسن_جان
بارها از سفرهاش با این که نان برداشتند روز تشيیع تنش ، تیر و کمان برداشتند مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان ، عاقبت با صدای سکه ، دست از دینشان برداشتند
بر سر همسایگانش سایهای پرمهر داشت از سرش هرچند روزی سایهبان برداشتند بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند
دستهایی که بر آن تابوت تیر انداختند چند سال بعد ، چوب خیزران برداشتند
[=113]
حسن جان
زهرا حرم نداشت تو هم بی حرم شدی
از کودکی همیشه هوادار «مادری»
یا حسن و یا حسین ...
قرار بود که تقدیر این چنین باشد
حرم برای حسین و کرم برای حسن
دو آرزو به دل مادر جوانش ماند
کفن برای حسین و حرم برای حسن
مویِ حسن ز غصه ی زهرا سپید شد
رسم کریم هاست غم یار میخورند
اینکه از زهرجفا جای به بستر دارد
طشتی ازخون دل خویش برابر دارد
چشمهایش به در و منتظر آمدنیست
زیرلب زمزمهی مادر مادردارد
مست عشقم، بگذارید بگویم سخنی
نفر چهارمِ اصحاب کساء عشق منی
تیرباران شدی و از کفنت هیچ نماند
بهتر این است بگوئیم تو هم بی کفنی
پر زد نشست کفتر شعرم به بام تو
وقتی رسید قافیه هایم به نام تو
جا خورده است شعر و غزل از مقام تو
ارباب دومی و دو عالم غلام تو
اول امام زاده ی عالم حسن سلام
راه نجات عالم و آدم حسن سلام
ابن السحاب و زاده ی دریا چه گوهری
خورشید هستی و کرمت ذره پروری
از درک شعر و مرثیه ها هم فراتری
ارباب اگر تویی چه کنم غیر نوکری؟
بی دفتر و حساب، کریمانه می دهی
ساده، بدون قصر و کرمخانه می دهی
دستان بخشش و کرمت سبز یا حسن
صاحب لوایی و علمـت سبز یا حسن
زهرا نژادی و قدمت سبز یا حسن
یک روز می شود حرمت سبز یا حسن
روزی که منتقم برسد از دعای تو
یک گنبد قشنگ بسازد برای تو
تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم
این هم جزای آن همه آقایی و کرم
وقتی به بال دل به بقیع تو می پرم
دنیا خراب می شود انگار بر سرم...
«حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند»
منسوب بر توأند و چنین محترم شدند
گفتم بقیع خون به دل واژه ها شده
پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده
از غصه هات پشت رباعی دو تا شده
روح از تن غزل به گمانم جدا شده
اینجا به بعد شعر برای مدینه است
حال و هوای شعر هوای مدینه است
مادر، فدک، عدو و سه تا نقطه ناگهان ...
گویا قیامت است زمین خورده آسمان
دستی و ضربه ای و حسن مانده مات از آن
این شد شروع شام و کتک های کودکان
طوفان کربلا زِ همین کوچه پا گرفت
آخر حسن چه دید؟ زبانش چرا گرفت؟
روزی مصیبتی به پیمـبر رسید و بعد
باد خزان به کوچه ی مادر وزید و بعد
بابا ز جور حادثه در خون تپید و بعد
نامردمی ز مردم دنیا کشید و بعد
بالا گرفت کارش و تشتی طلب نمود
پس داد با جگر همه خونی که خورده بود
آن روز در میان همان کوچه مُرد و رفت
طاقت نداشت، یک نفس از کاسه خورد و رفت
در آخرین بغل پسرش را فشرد و رفت
ارباب زاده را به حسینش سپرد و رفت
در کربلا حسن شو به جای پدر بجنگ
اصلاً نترس، بی زره و بی سپر بجنگ
مظلوم میخواهی بگو تا ما بگوییم
از پیکر بی جان تیرآلود دنیا
از خاک پشت نرده های بی اصالت
مظلوم یعنی مجتبی، آقای تنها
#مظلوم_حسن_جان
بارها از سفرهاش با این که نان برداشتند
روز تشيیع تنش ، تیر و کمان برداشتند
مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان ، عاقبت
با صدای سکه ، دست از دینشان برداشتند
بر سر همسایگانش سایهای پرمهر داشت
از سرش هرچند روزی سایهبان برداشتند
بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند
دستهایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سال بعد ، چوب خیزران برداشتند