غربی ها از ایران چه می گویند:داستان‌هایی که درباره ایرانی‌ها در آمریکا مگویند،اینجا تجربه نکردم

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
غربی ها از ایران چه می گویند:داستان‌هایی که درباره ایرانی‌ها در آمریکا مگویند،اینجا تجربه نکردم

ایا غیبت و تهمت بر یک ملت در کشور های دیگر جایز است؟؟؟؟
چرا پشت سر ایران و ایرانی تهمت زده و دروغ می گویند؟؟

روزنامه نگار آمریکایی در دانشگاه جهرم مطرح کرد؛



روزنامه‌نگار و منتقد سیاست‌های آمریکا گفت: داعش یک تکفیری است وتکفیری‌ها جزو مسلمانان نیستند. داعشی‌ها سربازانی هستند که از کشورهای دیگر آورده شده‌اند تا در سوریه، عراق و لیبی تخریب عمومی ایجاد کنند و تحت کنترل و نظارت اسرائیل هستند.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ چارلز واین مدسن، منتقد سیاست‌های غرب و خبرنگار سابق روزنامه واشنگتن پست در همایش بصیرتی نقد سیاست‌های غرب در خاورمیانه که به همت بسیج دانشجویی دانشگاه‌های جهرم در سالن علامه امینی این شهرستان برگزار شد، با اشاره به اینکه اولین باریست که به ایران سفر می‌کنم، بیان داشت: در سه و نیم قرن گذشته اطلاعاتی بسیار منفی در مورد ایران به ما روزنامه‌نگاران آمریکایی داده‌اند. مایلم روزنامه نگاران آمریکایی دیگر را به ایران بیاورم تا این سرزمین باستانی را ببینند. ایران از نظر آمریکایی‌ها تروریست و کشوری عقب افتاده است و علت این مسئله تلاش و تبلیغات زیاد رسانه‌های غربی است و وظیفه من به عنوان یک روزنامه‌نگار این است که به آن‌ها بگویم که ایران این چنین نیست و امیدوارم بتوانم این ذهنیت را تغییر دهم.


وی با بیان اینکه آمریکا یک کشور دموکراسی نیست؛ بلکه ضد دموکراسی است، افزود: بعد از 35 سال از تبلیغاتی که علیه ایران در آمریکا انجام می‌شود، هیچ کدام از داستان‌هایی که درباره ایرانی‌ها در آمریکا گفته می‌شود را در اینجا تجربه نکردم و بین چیزی که آنجا گفته می‌شود و چیزی که در ایران دیده‌ام، بسیار فاصله است.
این خبرنگار آمریکایی ادامه داد: ایرانیان افرادی پرتلاش و تلاشگر هستند و روحیه بانشاطی در بین مردم می‌بینم که در آمریکا نمی‌توانیم به راحتی مشاهده کنیم؛ می‌خواهم وقتی برگشتم از چیزهایی که دیدم و تجربه کردم گزارش بدهم. ایران یک قدرت منطقه‌ایی است و در علوم پزشکی و سایر علوم و عرصه ها به پیشرفت‌های قابل توجه‌ای دست یافته است.
مدسن تصریح کرد: از زمانی که در دانشگاه بودم درباره خاورمیانه و مذاهب آنجا مطالعه داشتم و به این
نتیجه رسیدم که اسلام دین صلح، امید و دوستی است؛

دوستان سلام

شهید علی اصغر پازوکی;579226 نوشت:
از زمانی که در دانشگاه بودم درباره خاورمیانه و مذاهب آنجا مطالعه داشتم و به این نتیجه رسیدم که اسلام دین صلح، امید و دوستی است؛

چند سال پیش با امام حمعه وقت نیویورک آقای حجازی صحبت می کردم، اگر درست یادم مانده باشد، می فرمودند که طی تحقیقاتی که لابی های یهودی در مورد مسئله دین و رشد ادیان انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که بالاترین نرخ رشد برای اسلام با 1٪ است. the fastest growing range. این مسئله زنگ خطری برای آنها بوده و آنها را بسیار نگران کرده بود. فلذا برنامه های اسلام هراسی و ... خیلی زود در دستور کار قرار می گیرد.

اما عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
یازده سپتامبر و داعش و ... موجب تحقیقات بیشتر شهروندان آمریکایی و اروپایی شده است.

علی علی

اما روزنامه‌نگاران آمریکایی دنبال تغییر دادن این واقعیت هستند. این واقعا بی‌شرمی است که اسلام را به عنوان تروریسم معرفی و با آن یکی بدانیم. در آمریکا تعداد کمی که اسلام را آن طوری که هست، می‌شناسند.
وی گفت: صحبت‌های اوباما در ابتدای ریاست جمهوری در مورد خاورمیانه با کارهایی که انجام داده متفاوت است. سیاست وی تخریب و از بین بردن خاورمیانه است؛ درحالی که سیاستی که می‌خواست دنبال کند، تلاش برای حفظ خاورمیانه بود.

[="Tahoma"][="Blue"]
این فعال ضد اسرائیل گفت: داعش یک تکفیری است و تکفیری ها جزو مسلمانان نیستند و آن‌ها را جز مسلمانان نمی دانیم. داعشی‌ها سربازانی هستند که از کشورهای دیگر آورده شده‌اند تا در سوریه و عراق و لیبی تخریب عمومی ایجاد کنند و تحت کنترل و نظارت اسرائیل هستند.
این خبرنگار آمریکایی با بیان اینکه جان کری از تکفیری‌ها و اقدماتشان به طور کامل حمایت می‌کند، افزود: اوباما به جای انتشار دوستی و صلح، تخریبی همگانی در کشورهای خاورمیانه مثل سوریه انتشار می‌دهد. اوباما می‌تواند خودش را از این وضعیت نجات بدهد. درحال حاضر بدترین ارتباط بین اوباما و اسرائیل وجود دارد و می‌تواند از این مسئله جهت یک توافق جامع با ایران راجع اقدامات هسته‌ایی استفاده کند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

class: contentpaneopen

[TD="class: contentheading width: 100%"]
[/TD]
[TD="class: buttonheading width: 100% align: left"] [/TD]
[TD="class: buttonheading width: 100% align: left"] [/TD]

class: contentpaneopen

[TD="class: createdate"] ۳ آذر ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۹ [/TD]
[TD="class: newsbody colspan: 2"]
روایت نویسنده آمریکایی از حیرت سفر به ایران ارتباط احساسی نویسنده جوان آمریکایی با اشعار حافظ، مواجهه او با مردم ایران بدون در نظر گرفتن جبهه‌گیری‌های سیاسی و خاطرات شیرینش از این سفر 30 روزه‌ مسائلی است که «مونیکا بایرن» در یادداشتی که پس از بازگشت منتشر کرده، به آن اشاره کرده است.
ارتباط احساسی نویسنده جوان آمریکایی با اشعار حافظ، مواجهه او با مردم ایران بدون در نظر گرفتن جبهه‌گیری‌های سیاسی و خاطرات شیرینش از این سفر 30 روزه‌ مسائلی است که «مونیکا بایرن» در یادداشتی که پس از بازگشت منتشر کرده، به آن اشاره کرده است.

به گزارش فرهيختگان آنلاين(FDN.IR)، «مونیکا بایرن» نویسنده آمریکایی است که چندی پیش به ایران آمد تا از نزدیک با ایرانیان آشنا شود و عطش دیرینش برای شناخت این سرزمین کهن فروبنشاند. پیش از این مصاحبه‌ای از وی با عنوان «ایران گلی بود که از دور تماشایش می‌کردم» را منتشر کردیم. مونیکا پس از ترک ایران، یادداشتی را در «لوبلاگ» نوشته که در آن از عشقش به جاذبه‌های دیدنی، مردم و غذاهای ایرانی سخن گفته و آمریکایی‌ها را برای داشتن رویکردی چنین خصمانه شماتت کرده است. ترجمه این مطلب را در زیر می‌خوانید:

نمی‌خواستم قبل از سفر به ایران چیزی درباره‌اش بخوانم. البته در نشریات خبری آمریکایی که اغلب کاریکاتوری ابزورد از این کشور به تصویر می‌کشند هم درباره آن مطلبی نوشته نشده بود. می‌خواستم با قلبی باز پا به ایران بگذارم. اما می‌دانم که قلبی باز با ذهنی ناآگاه فرق می‌کند. تظاهر نمی‌کردم بیش از اطلاعات سطحی درباره رابطه ایرانی‌ها و آمریکایی‌ها می‌دانم. دوست نداشتم روی اشتباهات سرپوش بگذارم، من تنها نویسنده‌ای بودم که سفر کردن برای نوشتنم ضروری است و 2-در آمریکا دوستانی ایرانی دارم که به میهن خود عشق می‌ورزند و این مرا کنجکاو کرد.

او با اشاره به این‌که نسل جدید از جمله من و دوستم که پس از 1979 متولد شدیم، از انقلاب یا تسخیر سفارت آمریکا در ایران خاطره‌ای ندارد، گفته است: سرسپردگی همزمان آمریکا به عربستان سعودی و اسرائیل، عجیب و مزدورانه است. وقتی ایران بودم از راهنمایم دلیل وجود تحریم‌ها را پرسیدم که واقعا نتوانست توضیحی بدهد. درباره این موضوع تحقیق کردم اما خودم هم نتوانستم برای آن توضیحی پیدا کنم. تحریم‌ها واقعا بی‌معنی و دلبخواهی هستند.

این نویسنده آمریکایی همچنین معتقد است: نسل گذشته به آنچه هست، رضایت داده‌اند اما نسل جوان‌تر از چرایی رویدادها می‌پرسند. خب از کجا شروع کنیم؟ و منظورم از «ما» دولت نیست، بلکه تک‌تک افراد جامعه است. ... ما نسبت به ایرانی‌ها خیلی ناآگاه‌تر و خصمانه‌تریم، تا آن‌ها نسبت به ما. خیلی شرم‌آور است... آمریکایی‌هایی هستند که حتی نمی‌دانند ایران کجای نقشه جهان است؟ بله، من هر روز می‌بینمشان.

بایرن در بخش دیگری افزوده است: سرزمین من خانه مردمی با نژاد و ریشه ایرانی شده، آن‌ها در آمریکا بزرگ شده‌اند و یا به این کشور مهاجرت کرده‌اند و با افرادی مثل من دوست شدند. این دوستی‌ها الهام‌بخش من برای سفر به ایران بود. وقتی نزدیک شهر تاریخی پاسارگاد آرامگاه ابدی کوروش بزرگ اقامت داشتم، تجربه فوق‌العاده بازی در نقش یک گردشگر آمریکایی را در فیلم مستندی داشتم که نزدیک اقامتگاه من فیلمبرداری می‌شد. دست‌اندرکاران فیلم، مصرعی از حافظ شاعر بزرگ پارسی را به من یاد دادند که می‌گوید: «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد».

حتی الان که دو هفته‌ای است ایران را ترک کرده‌ام، این شعر در من طنین‌ می‌اندازد. من سیاستمدار نیستم و آشنای قدرتمندی ندارم. به مذاکرات مربوط به برنامه‌های انرژی هسته‌ای ایران هم دسترسی ندارم. اما سفر و دوستی: این‌ها ابزار در دسترس من هستند. این وسیله‌ها در اختیار میلیون‌ها آمریکایی دیگر هم هست، بویژه از یک سال پیش که «حسن روحانی» که در ایران به‌عنوان روحانی میانه‌رو با اهداف اصلاح‌طلبانه شناخته می‌شود، به‌عنوان رییس‌جمهور ایران بر سر کار آمد.

این نویسنده می نویسد: منظورم از سفر، پیوستن به یک تور خسته‌کننده بزرگ نیست که اعضایش جز از طریق لنز دوربین‌هایشان با کسی ارتباط برقرار نمی‌کنند. منظورم سفر به معنای حرکتی باتوجه و همه‌جانبه در پی یافتن ارتباطی یک‌به‌یک و سازشی دوطرفه میان «خود» و «دیگری» است؛ دگرگونی دوجانبه‌ای که پس از آن هر دو طرف خود را بیشتر از شروع این رابطه، کامل می‌یابند. دولت‌ها در سطح خودشان فعالیت می‌کنند، چه وین باشد یا جای دیگر. اما اشخاص می‌توانند در سطح فردی در خاک ایران یا آمریکا عمل کنند: دیدن و دیده شدن، شنیدن و شنیده شدن، شناختن و شناخته شدن.

در آخرین شب اقامتم در ایران به مزار حافظ برگشتم. اولین‌بار که به آن‌جا رفتم، روز بود، زمان رفت‌وآمد توریست‌ها. ایرانی‌ها عصرها به حافظیه می‌روند. هوا خنک و هیجان‌انگیز بود. در گوشه‌ی شمال‌شرقی محوطه چند گلیم برای خواندن نماز مغرب پهن شده بود. دانشجویان، هنرمندان، استادان دانشگاه، گروه‌های زنان، مردان، والدین با کودکان نوجوان و خردسالشان روی پله‌های آرامگاه ایستاده بودند.

زوجی جوان - دختر شالی پوشیده که مطابق با مد، بالای سرش قرار گرفته و پسر که تماما سیاه پوشیده، زنجیری طلا در گردن دارد، به سمت قبر قدم برمی‌دارند و همان‌جا ناآرام می‌ایستند، انگار مطمئن نیستند چگونه باید رفتار کنند. بعضی‌ها انگشت روی قبر می‌گذارند و لب‌هایشان تکان می‌خورد. برخی موبایلشان را چک می‌کنند یا عکس سلفی می‌گیرند.

مردی با کت خاکستری‌رنگ در کنار یکی از ستون‌ها ایستاده و برای هرکس که گوش دهد، حافظ می‌خواند... همچنین مردی که نمازش را خوانده بود آمد تا عکسی دسته‌جمعی روی پله‌های آرامگاه بگیرد. از من پرسیدند اهل کجایم و مثل همه که از شنیدن آمریکایی بودنم خوشحال می‌شوند، خیلی مهربانانه با من برخورد کردند. خیلی کم می‌توانستیم ارتباط برقرار کنیم اما توانستند به من بفهمانند که اهل شهری در نزدیکی استهبان - شهری که انجیرهایش معروف است - هستند. مکالمه ما تماشاچی‌هایی پیدا کرد. خیلی زود جمعیتی 20 نفره یا بیشتر جمع شدند. یک نفر پرسید آیا فارسی بلدم؟ خیلی هیجان‌زده شدم چون مصرعی را که در مستند تاکستان یاد گرفته بودم، یادم آمد. شروع به خواندن کردم: «درخت دوستی بنشان»... و تمام جمعیت آن را با من تمام کردند، گویی ترانه‌ای است که مدت‌ها آن را تمرین کرده‌ایم: «که کام دل به بار آرد!»

مرد کت‌خاکستری که پشت سر ما حافظ می‌خواند، گفت: «بله! بله! متشکرم!» و به سرعت جلو آمد تا بادام و کشمش در دست من بریزد.

نشریات خبری آمریکا اغلب ایران را جایی شبیه به «موردور» تصویر می‌کنند، سرزمین ویران عجیب و ناشناخته‌ای در «میان‌زمین» رمان‌های «تالکین». عامه مردم آمریکا این مسیر را دنبال می‌کنند. حالا که من در ایران بودن را تجربه کرده‌ام، چه جوابی به این دیدگاه خواهم داد؟ اصلا از کجا شروع کنم؟

آنچه من دیدم کشوری گسترده، زیبا و درخشان در تقاطع جاده‌های فرهنگی جهان کهن بود که مردمانی از شمال، جنوب، شرق و غرب همچون امواج 3000 ساله در خاک پارسی‌اش سکنی گزیده‌اند. من عاشق حافظ شدم و احترامی که در ایران به هنرمندان می‌گذارند و تجلیل حافظ نمودی از آن بود. من عاشق غذاهای ایرانی شدم (باقی‌مانده نبات‌های زعفرانی‌ام را مثل شمش‌های طلا جیره‌بندی کرده‌ام). عاشق مناظر ایرانی شدم؛ الموت، ابیانه، پرسپولیس و گرمه. من عاشق مکان‌های معروف ایرانی شدم، زورخانه یزد، خانه‌ای در فرحزاد و آن باغ کاشانی و مردم ایران هم همواره با من مهربان بودند. چگونه مردم ما هنوز با این کشور بیگانه هستند؟ این حرف اصلا معنی ندارد.

شب گذشته را روی پله‌های آرامگاه حافظ به حرف زدن با زنان، مردان، مادران، پدران، نوجوانان، دختران، پسران و کودکانی سپری کردم که همگی مشتاق گفت‌وگو بودند. دختری ترجمه می‌کرد و پدری از این مصاحبه‌ فی‌البداهه فیلم می‌گرفت. پسری ترجمه کرد و معنی اسم تمام اعضای خانواده‌اش را برایم گفت. چند صفحه از دفترچه‌ام را پاره کردم و اطلاعات تماسم را برای پنج، ده یا دوازده نفر نوشتم و در عوض مال آن‌ها را گرفتم. ما در وبلاگ، ایمیل، توییتر، فیسبوک، وایبر، واتس‌اپ و اینستاگرام همدیگر را پیدا خواهیم کرد.

مرد استهبانی با مشتی انجیر برگشت و آن‌ها را روی بادام و کشمش‌های توی دستم ریخت. قلبم لبریز شد... نمی‌خواستم از آن‌جا بروم. تنها در 30 روز، ایران برایم عزیز شده بود.

ان‌شاالله زود برمی‌گردم. تا آن موقع برای هر آمریکایی که توانایی سفر را دارد، مصرع حافظ را می‌خوانم: از پی جانان برو

«مونیکا بایرن» رمان و نمایشنامه‌نویس اهل دورهم نیویورک است. «دختری در جاده» اولین رمان او در ماه می 2014 از سوی انتشارات «پنگوئن رندم‌هاوس» منتشر شده است. او در آمریکا و دیگر کشورها در وبلاگش مطلب می‌نویسد.

یادداشت او درباره‌ی سفرش به ایران در وب‌سایت معتبر «لوبلاگ» منتشر شد. این پایانه اینترنتی به انتشار اخبار، یادداشت‌ها و گزارش‌های اختصاصی در حوزه سیاست خارجی آمریکا می‌پردازد. پس از انتشار این مطلب افراد با ملیت‌های مختلف نظرات خود را درباره آن نوشته‌اند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

*ممنون بابت این گزارش پرتعمق. قطرات کوچکی که از رودخانه به اقیانوس‌ها سرازیر می‌شوند. تو تغییری بزرگ ایجاد می‌کنی.

*اوووه! چه روح زیبایی این مطلب را نوشته. همه ما صرف‌نظر از آمریکایی، ایرانی، کانادایی یا روس بودن‌مان، انسان هستیم. به جای سلطه باید به دنبال دوستی باشیم، چراکه همگی برابریم. آرزو می‌کنم افراد بیشتر به خاطر خودشان و خودمان، مثل این نویسنده برای کاشتن هرچه بیشتر درخت‌های دوستی تلاش کنند.

*انتظار یک گزارش سیاسی روتین را داشتم و از مواجهه با داستانی حماسی، عاشقانه اما کوتاه شگفت‌زده شدم. حالا فقط باید «دختری در جاده» را بخوانم.

*نمای متفاوتی از ایران، رابطه انسان با انسان و نه دیدی متعصبانه که ما اینجا در آمریکا به آن عادت داریم. مخصوصا از سوی تندروها و پیشگامان اسرائیلی که به دنبال تغییر در دولت هستند...

*ایسنا

[/TD]

[/]