عرفا در طول قرآن و عترت یا در عرض آن ؟

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام
کسانی که با عرفا مشکل دارند فکر می کنند طرفداران اهل معرفت ایشان را در عرض قرآن و عترت می دانند لذا در رد ایشان سریعا به این بیان تمسک می جویند که :
قرآن و عترت ما را بس است نیازی به عرفا نداریم
خیلی عجیب است . خیلی عجیب است . چرا باید یک فقیه یا یک متکلم و حتی یک فیلسوف فکر کند که کشف عارف در تقابل با قرآن و عترت است اما فهم او از قرآن و عترت عین آن ؟
شاید مبنای این اندیشه کج آن باشد که او خود را متمسک به الفاظ می داند ؟
خوب مگر عارف از همین نردبان خود را به مرتبه کشف و شهود نرساند . او که از تو جلوتر است . اگر تو هنوز در قید الفاظ و معانی جزئی آن مانده ای او که از طریق شهود عین آنرا یافت .
می گوید : آنچه او یافته با آنچه الفاظ می گویند متفاوت است .
خوب معلوم است که متفاوت است . تفاوت تفاوت ظاهر و باطن است . اگر اصحاب خاص پیامبر و امام ع که اسرار و رموز را آموخته اند به زبان در می آمدند همین حرفهای متفاوت را می زدند . کما اینکه در بعضی کلمات اهل عصمت چنین سخنان متفاوتی هست .
چرا این حضرات خود را مستقیما به قرآن و عترت می چسبانند و به خود اجازه می دهند دیگر متمسکین به قرآن و عترت را بالکل از دین جدا بدانند .
اساسا معتقدیم که هیچکس با قرآن و عترت رابطه مستقیم ندارد حتی کسی که پهلوی امام نشسته و از او حدیث فرا می گیرد . چه اینکه حجاب فهم بین حقیقت کلام امام و شنونده وجود دارد . او به اندازه فهم خود کلام امام را درک می کند .
امیر مومنان علی علیه السلام در نهج چند بار این مضمون را تکرار فرموده است :
داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عن الاشیاء لا بالمزایله
این کلامی است که امام ع در خطبه های نماز فرموده است و صدها نفر آن را شنیده اند اما مطمئنیم که جز تعداد انگشت شماری از اهل مجلسش به مراتبی از فهم آن نائل نشده اند چون امام خمینی در نامه به همایش بزرگداشت نهج فرمودند :
تمام فلاسفه و عرفا بیایند و این کلام را تفسیر کنند . اشاره به اینکه این کلام بعد از 1400 سال هنوز درست فهمیده نشده است . در مورد سایر کلمات حضرات هم بر همین مبنا قیاس بفرمایید که کسی نمی تواند مدعی فهم حقیقت کلام ایشان باشد .
با این وصف چرا باید عارف خارج از دین باشد و فقیه داخل آن ؟
شاید منظور آقایان آنستکه اهل معرفت از ما جدا شده اند ؟ بله درست است دیگر آنها در این دنیای بی ارزش حضور ندارند آنها عند ملیک مقتدر هستند چه در حیات ظاهری و چه در حیات باطنیشان .
خوب البته عارف هم در مسیر رسیدن به حقایق اهل عصمت است نه عین آن . سعی و تلاش عارف در تزکیه باطن در جهت شروق انوار عالم معنا به اندازه صفا و سعه وجودی اوست نه به اندازه حقیقت اهل عصمت .
ما معتقدیم همچنانکه اهل ظاهر از فقیه و متکلم و فیلسوف افراد را در فهم ظاهر شریعت یاری می کنند عارف نیز اورا در فهم باطن شریعت یاری می رسانند . شریعتی که ره آورد قرآن و عترت است .
موفق باشید

حامد;124867 نوشت:
سلام :gol:
نظر شما چیست ؟
لطفا از مدار : "ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن" خارج نشوید .
ما خودمان معتقدیم که عرفا در طول قرآن و عترتند و شکی در آن نیست اما شاید لازم باشد ثابت کنیم آنها در تقابل با این دو نیستند .
موفق باشید

با سلام..

ضمن تشکر از حامد گرامی..

به نظر حقیر طرح سوال کمی مبهم است !!یا بنده درست متوجه سوال نشدم...

اینکه اسلام ظاهری، خود مقدمه رسیدن به مراتب بالاتر می باشد ،که همان درجات عرفان را رقم می زند در ان شکی نیست ،اصلا مرتبه اول تسلیم که همان اسلام ظاهری است اولین وادی عبور برای رسیدن به مراتب دیگر می باشد و عرفان واقعی بدون گذر از این وادی سر به سلامت نخواهد گذاشت ،ولی چیزی که هست احکام درستی که در مرحله ابتدایی گذاشته شده باشد راه درست را برای مراتب بالا هموار می کند نتیجتا عرفان درست خمیر مایه اش از همین ابتدای راه که اسلام ظاهری باشد رقم می خورد....

نتیجتا اسلام ظاهری که متوقف بر فروعات صحیح می باشد اصلی ترین مرتبه رسیدن به درجات عرفان صحیح و درست در مراتب بالاتر می باشد..پس اهل بیت که خود غافله سالار کاروان مراتب مختلف این سبیل هستند ؛اعمال هر شخص را تا رسیدن به مراتب بالاتر مانند یک باغبان ،پرورش داده و انرا به مقصد بعدی می رسانند....نتیجتا امام باغبان اعمال اشخاص هستند ،واعمال انها را رسیدگی می کنند و انرا به به مراتب بالاتر سوق می دهند ،...و اثر عمل را به اذن حق به صاحبش بر می گردانند...نتیجتا اهل بیت در طول همه اعمال اشخاص هستند و یا به عبارتی غافله سالار اعمال می باشند...و دست اشخاص را گرفته در دست مطلوب می گذارند...

یاحق

erfan_alavi;124964 نوشت:
نتیجتا اسلام ظاهری که متوقف بر فروعات صحیح می باشد اصلی ترین مرتبه رسیدن به درجات عرفان صحیح و درست در مراتب بالاتر می باشد..پس اهل بیت که خود غافله سالار کاروان مراتب مختلف این سبیل هستند ؛اعمال هر شخص را تا رسیدن به مراتب بالاتر مانند یک باغبان ،پرورش داده و انرا به مقصد بعدی می رسانند....نتیجتا امام باغبان اعمال اشخاص هستند ،واعمال انها را رسیدگی می کنند و انرا به به مراتب بالاتر سوق می دهند ،...و اثر عمل را به اذن حق به صاحبش بر می گردانند...نتیجتا اهل بیت در طول همه اعمال اشخاص هستند و یا به عبارتی غافله سالار اعمال می باشند...و دست اشخاص را گرفته در دست مطلوب می گذارند...

سلام
با تشکر از جناب عرفان علوی گرامی
منظور ما و شما یکی است . ما هم امام ع را پیشوای همه می دانیم . ما همه مومنین از فقیه گرفته تا عارف را در تحت تربیت و پرورش امام می دانیم . معنای این کلام آنستکه همه اینها در طریق وصول به مقصدند نه اینکه فقیه باشد و عارف نباشد . هرکدام از این منزل طی کرده ها هم می توانند دستگیر افراد ما دون خود باشند فقیه در مقام ظاهر و اعمال و عارف در مقام باطن و عرفان .
اما در حال حاضر این مساله صورت دیگری دارد . ما اکنون به امام معصوم دسترسی نداریم لذا باید به همین سالکین راه متمسک شویم . عده ای از آنها در الفاظ و عبارات فقیه شدند و عده ای در حقایق باطنی عارف . چرا باید یکی دیگری را نفی کند ؟
و اما در خصوص راهیابی از ظاهر به باطن باید به امر توجه داشت که اگر این طریق طریقی باشد که بدون کمال در مقام ظاهر نتوان به باطنش رفت اساسا باطن روی غیر ممکن می شود چه اینکه اغلب افراد به خطاهای عملی و فکری مبتلا هستند لذا اگر کسی اصول طی طریق را که همان التزام به وظیفه شرعی و معرفت به حقایق در تحت تربیت ولی الهی باشد را رعایت نماید به باطن راه می یابد آنگاه است که از مقام باطن ، اعمال ظاهر را رصد می کند و صاحب فرقان می شود ، در عین حال تکلیف ظاهری از او برداشته نمی شود لذا اگر عارف حق بینی مجبور به تقیه باشد معذور است کما اینکه اهل بیت علیهم السلام معذور بودند و تقیه را دین خود و دین اجدادشان نامیدند .
عمده در طریق معرفت الترام به وظیفه شرعی و فراگیری باطنی حقایق از سالک واصل است .
موفق باشید

سلام
به این مساله از دو منظر می توان نگاه کرد
ا- نگاه از بالا یعنی نگاه از منظر نقش امام در هدایت و تکامل مومنین
2- نگاه از پایین یعنی نگاه از منظر نحوه ارتباط مومنین با شریعت مقدس و حقیقت آن یعنی امام علیه السلام
نگاه ما در مساله از پایین است نه از بالا . یعنی می خواهیم بگوییم مومنین از چه طریق به امام معصوم متصل می شوند .
اهل ظاهر یا همان اهل فقه و فلسفه و کلام از طریق مستندات لفظی به شرع مقدس اتصال می یابند اما حقیقت امر آنستکه بین آنها و شرع مقدس و همچنین امام ع حجاب فهم است . از آنجا که طریق ارتباط ایشان با شرع مقدس الفاظ ظاهری است لذا فهم ایشان نیز ظاهری است . از اهل ایمان و علم برخی توانسته اند با ارتباط با صاحبان ولایت باطنی از ظاهر شرع و الفاظ و عبارات قدمی آنسو تر رفته و به شهود و کشف باطن شریعت نائل آیند . اینان هرچند یک گام بلند از اهل ظاهر جلوترند اما در تلقی حقایق معنوی مصون از خطا نیستند چه اینکه دریافت حقایق باطنی کما هی علیها نیازمند عصمت است . لذا هرچه اهل معرفت و باطن در صفا و سعه وجودی به صاحب عصمت نزدیکتر باشند حقایق باطنی را بهتر در می یابند ، حقایقی که اهل ظاهر نه تنها چشنده آن نیستند بلکه حتی نمی توانند آنرا درست تصور کنند .
می بینیم که توده اهل ایمان در ارتباط فعلی خود با شرع مقدس نیازمند تمسک به اهل علم و معرفتند . چه شایسته است بخت آن مومنی که تکیه گاه او در شناخت شریعت کسانی باشند که دو ویژگی شناخت ظاهر و باطن شریعت را توامان داشته باشند . چه اینکه دیده شده است . اهل ظاهر بی باطن منکر حقایق عرفانی و اهل باطن بی ظاهر بی توجه به ظاهر شرعند . به قول سید علی آقا قاضی چه خوش مومنی که فقیه عارف باشد .
موفق باشید

حامد;124867 نوشت:
سلام :gol:
نظر شما چیست ؟
لطفا از مدار : "ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن" خارج نشوید .
ما خودمان معتقدیم که عرفا در طول قرآن و عترتند و شکی در آن نیست اما شاید لازم باشد ثابت کنیم آنها در تقابل با این دو نیستند .
موفق باشید

سلام
جناب حامد فکر کنم اول شما نگاهی به تاریخ صوفیگری بیاندازید بد نباشد
و از چه زمانی صوفیگری مد شد ؟
و ما به شما میگویم اینطور نیست

نگاهی به کلام معصوم در این راه به شما کمک میکند که اصلا این عرفانی که شما از ان سخن میگوید مورد تائید ائمه (ع) بوده اند که شما سینه چاک ان هستید و یا نه ؟
این یک مطلب و مطلب دیگر انحرافاتی که در سخنان این عرفا وجود دارد را چه میکنید؟
امیدوارم که تفاوتی برای پنهان کردن حقایق بین صوفی وعرفا تمیز ندید
و یه تذکر برای اینکه خ
لط مطلب نکنیم نظر بنده این است که سعی کنیم گفتارهای خودمان را سندی کنیم که جای شکی باقی نماند
من نمیدانم مگر اسلام با قرآن و اهل بیب (ع) جایی برای صوفیگری میگذراد که شما طالب ان هستید؟
در ادامه به شما ثابت خواهیم کرد که این ره به ترکستان است

حامد;124954 نوشت:
خوب مگر عارف از همین نردبان خود را به مرتبه کشف و شهود نرساند . او که از تو جلوتر است . اگر تو هنوز در قید الفاظ و معانی جزئی آن مانده ای او که از طریق شهود عین آنرا یافت .
می گوید : آنچه او یافته با آنچه الفاظ می گویند متفاوت است .
خوب معلوم است که متفاوت است . تفاوت تفاوت ظاهر و باطن است .

ياعلي حيدر مددي
واين چنين مي شود كه مكاشفه آقاي رجب علي خياط وبروجردي با مكاشفه آقاي قاضي زمين تاآسمان فرق خواهد داشت .
واين چنين ميشود كه محي الدين شيعه را در مكاشفاتش خنزير مي بيند.

مامي گويم طي اين طريق جزع با دستورات شارع مقدس امكان ندارد ولذا هرگز كسي كه از خط ولايت (علي بن ابي طالب عليه سلام) فاصله گرفته نتوانسته به حقيقت اشياء وعالم هستي برسد . اين چنين كساني مستحق لعن ونفرين وآتش جهنم هستند شهود ومكاشفات آن پشمينه پوشان تنگ خو هم هيچ ارزش واعتبارندارد.آنچه ان عارف نما ها مي بيند هواي نفس شان است شيطان لعين همانطور كه درسقيفه حاظر شد وبا اهل خلاف بيعت كرد همچنان هم درمكاشفات اين عارف نما ها حاظر ميشود وعرش وكرسي خيالي نشانشان مي دهد
راستي جناب حامد مي داني چرا سيد ابوالحسن اصفحاني شهريه آقاي قاضي را قطع كرد؟

سلام بر شما..

anti310;125154 نوشت:
ياعلي حيدر مددي
مامي گويم طي اين طريق جزع با دستورات شارع مقدس امكان ندارد ولذا هرگز كسي كه از خط ولايت (علي بن ابي طالب عليه سلام) فاصله گرفته نتوانسته به حقيقت اشياء وعالم هستي برسد . اين چنين كساني مستحق لعن ونفرين وآتش جهنم هستند شهود ومكاشفات آن پشمينه پوشان تنگ خو هم هيچ ارزش واعتبارندارد.
[/][/]

لطف می کنید کمی در مورد این مضامین زیبا توضیح دهید :

[="black"]إلهی فاجعلنا من الذین توشجت أشجار الشوق إلیک فی حدآئق صدورهم وأخذت لوعة محبتک بمجامع قلوبهم فهم إلى أوکار الافکار یأوون وفی ریاض القرب والمکاشفة یرتعون ومن حیاض المحبة بکأس الملاطفة یکرعون وشرآئع المصافاة یردون قد کشف الغطآء عن أبصارهم ..[/]

[="red"]اى خدا ما را از آن بندگانت قرار ده که نهالهاى شوق لقایت در باغ دلهایشان سبز و خرم گشته و سوز محبت سراسر قلب آنها را فرا گرفته است از آن رو آنان در آشیانهاى افکار عالى انس نشیمن ساخته و به باغهاى مقام قرب و شهود مىخرامند ....و از سرچشمه محبتت با جام لطف مىآشامند و در جویبار صفا درآمده در حالى که پرده از مقابل چشمهایشان برافتاده و ظلمت شک و ریب از باطنشان زایل گردیده و خلجان شکوک و اوهام باطل از دلهایشان برطرف شده و به استوار شدن معرفت شرح صدر داراى سعه نظر شده ...
[/]

کمی در مورد این مکاشفات توضیح می دهید!!که این مکاشفات چه مکاشفاتی هستند و ملاک صحت انها وتطبیق انها در عالم مادی چگونه است!!!

anti310;125154 نوشت:

آنچه ان عارف نما ها مي بيند هواي نفس شان است شيطان لعين همانطور كه درسقيفه حاظر شد وبا اهل خلاف بيعت كرد همچنان هم درمكاشفات اين عارف نما ها حاظر ميشود وعرش وكرسي خيالي نشانشان مي دهد [/][/]
[/][/][/]

به نظر شما چگونه باید به ان افکار پی ببریم تا بتوانیم درست از غلط را تشخیص دهیم!!ره وصول به ان افکار چگونه است و یا وجه مغایرت انها در چیست !!

anti310;125154 نوشت:

راستي جناب حامد مي داني چرا سيد ابوالحسن اصفحاني شهريه آقاي قاضي را قطع كرد؟

شما چقدر شناخت در مورد این مرد دارید!

به نظر حضرت عالی چرا ظواهر دین مقدم بر بواطن انهاست ،و بدون وصول درست به ظواهر نمی توان به درجات بالاتر تسلیم رسید!!و چرا معصومین بیشتر در ظواهر شاگرد برای عموم تربیت نموده اند ولی در غیر ظواهر شاگردان انها به تعداد بند انگشتان نیز نمی رسد!!...

یا حق

[/]

یا علی (ع);125041 نوشت:
و از چه زمانی صوفیگری مد شد ؟ و ما به شما میگویم اینطور نیست نگاهی به کلام معصوم در این راه به شما کمک میکند که اصلا این عرفانی که شما از ان سخن میگوید مورد تائید ائمه (ع) بوده اند که شما سینه چاک ان هستید و یا نه ؟

سلام
1- بحث ما درباره عرفان و تصوف حقیقی است که موازینش مشخص است . قائل هم نیستیم که هرکسی در طول تاریخ به هر دلیلی معروف به عارف یا صوقی شده بدون عیب و ایراد بوده است چه اینکه عدم خطا مختص معصوم است
2- اگر بخواهید بر مبنای تشرهایی که معصومین ع به افراد زده اند مسلک افراد را بسنجید باید خیلی از مسلکهای دیگر را هم رد کنید مثلا اگر امام صادق ع به ابوحنیفه که فقیهی در زمان خود بود تشر زد می بایست تمام فقه را رد کنید . چون استلال شما اینستکه چون حضرت به فلان صوفی تشر زد پس تصوف و عرفان مردود است . این اصلا منطقی نیست . گستره مدعا و دلیل شما زمین تا آسمان تفاوت دارد .
3- ما که مشتاق عرفانیم و محلی از اعراب نداریم اما موید ما در این طریق بزرگان بزرگی همچون امام ره و علامه طباطبایی و سید علی آقا قاضی و امثال ایشان است که در عصر غیبت تکیه گاه اهل ایمان در ظاهر و باطن شرع بوده و هستند
شما می دانید که برای رد عرفان باید این استوانه های عظیم را خرد کنید ؟

یا علی (ع);125041 نوشت:
امیدوارم که تفاوتی برای پنهان کردن حقایق بین صوفی وعرفا تمیز ندید

ما سفارشی سخن نمی گوییم عزیز
یا علی (ع);125041 نوشت:
من نمیدانم مگر اسلام با قرآن و اهل بیب (ع) جایی برای صوفیگری میگذراد که شما طالب ان هستید؟ در ادامه به شما ثابت خواهیم کرد که این ره به ترکستان است

قبلا هم گفته ام که اگر قرار باشد بین ادعای شما و طریقه علمی و عملی بزرگانی چون امام یکی را انتخاب کنیم ادعای شما مقبول نیست اخوی
موفق باشید

anti310;125154 نوشت:
اين چنين مي شود كه مكاشفه آقاي رجب علي خياط وبروجردي با مكاشفه آقاي قاضي زمين تاآسمان فرق خواهد داشت .

سلام
بنده که با نقل آن داستان رتبه امثال جناب خیاط را نسبت به سید علی آقا قاضی بیان کردم اگر خوانده باشید .
در عظمت امثال سیدعلی آقا قاضی همین بس که امام ره درباره اش فرمود : آقای قاضی کوه توحید بود
. جناب خیاط خود شاگرد جناب انصاری همدانی بوده که جنابش به شهید محراب آیت الله دستغیب که از شاگردانش بوده در آخر عمر توصیه به خواندن مثنوی می کند . به زندگینامه جناب انصاری مراجعه بفرمایید . و همین جناب انصاری کسی است که امام ره از عدم ملاقات ایشان در زمان حیاتشان اظهار تاسف می کند .
anti310;125154 نوشت:
اين چنين ميشود كه محي الدين شيعه را در مكاشفاتش خنزير مي بيند.

اهل تحقیق می دانند که در کتب جناب محی الدین تحریفاتی از سوی دشمنان شیعه صورت گرفته است وگرنه آن همه کلمات در تایید مذهب شیعه در مصنفاتش نبود تا جایی که افراد در تشخیص مذهبش در ماندند
anti310;125154 نوشت:
مامي گويم طي اين طريق جزع با دستورات شارع مقدس امكان ندارد ولذا هرگز كسي كه از خط ولايت (علي بن ابي طالب عليه سلام) فاصله گرفته نتوانسته به حقيقت اشياء وعالم هستي برسد . اين چنين كساني مستحق لعن ونفرين وآتش جهنم هستند شهود ومكاشفات آن پشمينه پوشان تنگ خو هم هيچ ارزش واعتبارندارد.آنچه ان عارف نما ها مي بيند هواي نفس شان است شيطان لعين همانطور كه درسقيفه حاظر شد وبا اهل خلاف بيعت كرد همچنان هم درمكاشفات اين عارف نما ها حاظر ميشود وعرش وكرسي خيالي نشانشان مي دهد

فکر نکنم هرکسی در حدی باشد که بتواند بگوید چه کسی عارف و چه کسی عارف نماست ؟ همه می دانند که مباحث عرفان بسیار بسیار صعب الفهم است و جز به دستگیری علمی و معنوی سالک واصل نمی توان به حقایق آن دست یافت مثلا همین وحدت وجودی که شما از آن سخن گفتید که قاطبه عرفا بلکه فلاسفه متاله می گویند مستشکلین آنرا نفهیده اند . راستی شما چند کتاب عرفانی در نزد اهلش خوانده ای که ردش می فرمایی ؟ می توانی عرفان را تعریف کنی که چیست و موضوعش چیست . اصولش چیست ؟
anti310;125154 نوشت:
راستي جناب حامد مي داني چرا سيد ابوالحسن اصفحاني شهريه آقاي قاضي را قطع كرد؟

بله بسیاری از خناسان در نزد ایشان سعایت کوه توحید را نمودند اما ایشان به بیشتر از این راضی نشد وگرنه از او خواسته بودند حکم ارتداد و قتل سید را صادر کند . به قول علامه تهرانی خدا بیامرزد آقای اصفهانی را که عارف کشی را متوقف ساخت
موفق در اندیشه صواب

حامد;125245 نوشت:
سلام
ما که مشتاق عرفانیم و محلی از اعراب نداریم اما موید ما در این طریق بزرگان بزرگی همچون امام ره و علامه طباطبایی و سید علی آقا قاضی و امثال ایشان است که در عصر غیبت تکیه گاه اهل ایمان در ظاهر و باطن شرع بوده و هستند
شما می دانید که برای رد عرفان باید این استوانه های عظیم را خرد کنید ؟

ما سفارشی سخن نمی گوییم عزیز

سلام
جالب است چرا اسم امام را می اورید؟
گفتار باطل را چرا به امام
(ره)نسبت میدهید ،مگر از نظرات امام بی اطلاع هستید !
کجا
امام(ره) از صوفی گری سخن گفته اند که ما بی اطلاع هستیم
مخالفت های ایشان با حلاّج و شطحیات در سایر آثار واشعار ایشان ، نشانه این موضوع است.

حضرت امام خمینی (ره) پس از نقل داستانی از بیابان گردی حلاّج و ابراهیم الخواص ، می فرمایند : این دو مر جاهل به مقام توحید و توکل بودند؛ زیرا صحرا گردی و قلندری را با مقام توکّل اشتباه کردند، و ترک سعی و از کارانداختن قوایی را که حق تعالی عنایت فرموده به خرج توحید و توکّل گذاشتند.

(شرح حدیث جنود عقل و جهل/ص214)



ایشان در شعری خطاب به حلاج می فرمایند:

گرتو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد *** قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟

بر فراز دار، فریاد انا الحق می زنی*** مدعی حق طلب إنّیت و إنّا چه شد؟

مرشد از دعوت به سوی خویشتن بر دار ***دست لا الهت را شنیدستم ولی الاّ چه شد؟

(دیوان امام خمینی(ره)/ص94)


ایشان در جای دیگر می فرمایند :

از صوفی ها صفا ندیدم هرگز *** زین طایفه من وفا ندیدم هرگز

زین مدعیان که فاش انا الحق گویند*** با خودبینی فنا ندیدم هرگز

(دیوان امام خمینی(ره)/ص217)


تا کوس انا الحق بزنی خودخواهی*** در سرّ هویّتش تو نا آگاهی

بردار حجاب خویشتن از سر راه*** با بودن آن هنوز اندر راهی

(دیوان امام خمینی(ره)/ص248)


گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی *** با دعوی پوچ خود معلق نزنی

تا خودبینی تو، مشرکی بیش نیی*** بی خود بشوی که لاف مطلق نزنی

(دیوان امام خمینی(ره)/ص246)


و در بیتی دیگر سروده :

فریاد انا الحق ره منصور بود *** یارب مددی که فکر راهی بکنیم

(دیوان امام خمینی(ره)/ص226)



جناب حامد چرا یاد آواری نمیکنید که صوفیان چه خیانتی به امام (علیهم السلام)کردند ؟
به دلیل تأثیر گذاری ائمه شیعه (علیهم السلام) در بین مسلمین و چهره ممتاز ایشان در زمان امام صادق (علیه السلام) تصوف را در مقابل ائمه (علیهم السلام) قرار دادند و مسائل معنوی را در قالب بزرگان و بعدها اقطاب صوفیه مطرح کردند تا ولایت و علم ائمه (علیهم السلام) را تحت شعاع این جریان قراردهند.

مقام ولایت ، عبارت است از رتبه فنای فی الله ؛ ولیّ ، که همان قطب است در این مرحله در تجلی خداوند محو و مستهلک شده و به علت شکر و استغراقی که بر او عارض می شود تابعیت و عبودیت به حسب صورت (نماز و روزه ) از او مرتفع می شود؛ اما از نظر معنا او عین تابع و عابد است .

تفاوت تصوف و شیعه در این باره ، اقسامی است که متصوفه برای ولی قائل شده اند. اقسامی که تصوف برای ولی قائل شده اند عبارتند از :

الف ) قطب : مثل امام در نزد شیعه همیشه و در هر زمان یک نفر است. فناء فی الله و بقاء با لله ، دو قیدی است که برای قطب قائلند. بالاترین مراحل سیر و سلوک نیز مال قطب است.

ب ) افراد : 3 نفر و گمنام هستند که کسی آنها را نمی شناسد.

ج ) اوتاد : 4 نفرند

د ) بدلاء (ابدال) : 7 نفرند

هـ ) نجباء : 40 نفرند

و ) نقبا : 300 نفرند

این مراتب در هیچ جای معارف شیعی ، به این سبک وجود ندارد.

مسئله دیگر اینکه متصوفه ، ولایت را اکتسابی می دانند و هر کس می تواند خودش را به قطبیت برساند ، در حالی که در نزد شیعه ولی فقط از طرف خدا منصوب می شود. لذا آنچه در تصوف مشاهده می شود، امامت و ولایت نوعی است، بر خلاف ولایت در شیعه که به صورت ولایت شخصی و امامت شخصی و معین می باشد به این معنا که ولایت و امامت، فقط مخصوص امامان دوازده گانه معصوم و از جانب خداوند متعال می باشد.

متصوفه می گوید :

پس به هر دوری ولیی قائم است*** تا قیامت آزمایش دائم است

دست زن در دامن هر کو ولی است*** خواه از نسل عمر خواه از علی است

(مثنوی معنوی، ج2، ص239، اشعار 825، چاپ نشر طلوع)

عرفان و هواپرستي

روشن است رذائل اخلاقي چون جاه‏طلبي و طمع و شهوت و حيله و فريب در مجتمع انساني بازار گرمي داشته بلكه رائج‏ترين كالاي بازار است لذا تا از جهت عصمت الهي بر شخصی اطمينان نباشد هرگز نمي‏توان وي تكيه و اعتماد نمود، مخصوصا كه در بين مدعيان مختلف سير و سلوك و ايصال الي اللّه‏ مسائلي رواج داشته و مستحسن شمرده مي‏شود كه با عقل و شرح و فطرت پاك انساني سر سازش نداشته و نزد همگان از قبائح اعمال و افعال شمرده مي‏شود.
وچه بسيار ساده لوحاني كه بي خبر از انحرافات باور نكردني ولي واقعيت‏دار پيران و مشايخ و اساتيدي كه تقوا و زهد و وارستگي از سيماي ايشان مي‏بارد به ايشان سرسپرده‏اند و عاقبت گرفتار غول هوا و هوس ايشان شده دنيا و آخرتشان به طوفان شهوات آنان فنا شده است.

با همه اين احوال سلوك عرفاني با لطائف الحيل اين امر قبيح و انزجارآور را امري نيكو و مستحسن جلوه داده و براي اشباع غرايز حيواني برخي اساتيد سير و سلوك، و بهره‏بردن از ساده‏لوحي و ارادت مريدان و جگرگوشه‏هاي آن‏ها، شهوات خود را "عشق مجازي" و "عشق عفيف!" نام كرده و آن را تحت عنوان پلي براي رسيدن به "محبت خداوند!"، در واقع وسيله‏اي براي رسيدن به اهداف و اغراض آلوده و رسواي خود قرار داده‏اند.
عشق در حقيقت مرحله ای از افراط در تمايلات نفسانی است که در اثر آن عقل مهار نفس شده، اراده و اختيار ضعيف شده يا از دست می رود و حالتی شبيه جنون و ماليخوليا به شخص دست می دهد اما عرفا از شناخت حقيقت آن غافل مانده، تعشق را کمال دانسته اند، بلکه آ ن را وسيله ای برای تقرب به خداوند شمرده، و جای گزين عبادات و دستورات شرايع الهی کرده اند.
ملا صدرا در اسفار مسأله عشق مجازی اهل سلوک، و اختلاف نظرها در مورد آن را تحت عنوان «اين فصلي است در بيان عشق جوانان يا مردان گلرخان!» تشريح نموده، می افزايد:
«... و آنچه دلالت مي‏كند بر آن نظر دقيق و فكر انيق و ملاحظه امور متعلقه به عشق از اسباب كليه و مبادي عاليه و غايات حكيمه آن اين است كه چون عشق، ـ يعني لذت بردن فراوان از نيكوئي صورت زيبا، و محبت زياد به كسي كه داراي شمائل لطيفه و تناسب اعضاء و خوبي قيافه است ـ به طور طبيعي در نفوس اكثر ملت‏ها بدون تكلف و زحمت وجود دارد، پس به ناچار از امور قرار داده خدائي است كه مصالح و حكمت‏هائي بر آن مترتب مي‏باشد پس بايد زيبا و پسنديده باشد مخصوصا كه از بزرگان اهل فضلي به جهت نتايج محترمي واقع شده است..
. زيرا مي‏يابيم كه بيشتر نفوس ملت‏هائي كه داراي علوم و صنائع ظريف و لطيف و آداب و رياضات مي‏باشند مانند اهل فارس و اهل عراق و اهل شام و روم و هر گروه ديگري كه داراي علوم دقيق و صنايع لطيف و آداب نيكويند خالي از اين عشقي كه منشأ آن پسنديدن شمائل محبوب است نمي‏باشند. و ما احدي را نيافته‏ايم از آناني كه داراي قلب لطيف و طبع ظريف و ذهن صاف و نفس مهربان باشد، در اوقات عمر خود از اين محبت خالي به سر برده باشد.
و نيز مي‏بينيم سائر نفوس سخت و قلبهاي سنگ و طبائع خشك از كردها و اعراب و ترك و فرنگ از اين محبت خاليند، و فقط بيشتر آنان به محبت مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان ـ به خاطر نكاح و جماع چنانكه در طبائع سائر حيواناتي كه حب ازدواج و مجامعت در ايشان نهفته است و غرض از آن در طبيعت بقاي نسل مي‏باشد ـ اكتفا كرده‏اند...»

پس سخن را طول داده است در اينكه همين محبت و عشق‏بازي است كه موجب مي‏شود اساتيد و معلمان به كودكان و پسربچگان به نظر مهرباني و شفقت التفات و توجه داشته باشند و به ايشان علوم و... و اشعار لطيف موزون و آوازهاي نيكو و... احاديث مرويه و بقيه كمالات نفسانيه را بياموزند.

او مي‏گويد:
... پس از همين جهت است كه لطف و عنايت الهيه در نفس مردان بالغ، ميل و رغبت در كودكان و عشق ورزي و محبت پسران زيباروي را قرار داده است... و گرنه، خدا اين ميل و رغبت و محبت را در اكثر خوش طبعان و علماء و دانشمندان خلق نمي‏كرد. پس بايد حتما در دست بازيدن به اين عشق نفساني ... فايده حكيمانه و نتيجه صحيحي وجود داشته باشد.

ايشان وجود اين ميل را در طبايع افراد مذكور، دليل بر نيكو بودن آن شمرده و گفته‏اند:
و ما خود اين نتيجه‏هائي را كه ذكر كرديم مشاهده مي‏كنيم پس حتما وجود اين عشق در انسان در شمار فضائل و نيكوئي‏هاست نه از جمله پستي‏ها و سيئات. و به جان خودم سوگند كه اين عشق نفس را از همه مهمات دنيوي جز يكي فارغ مي‏كند. پس از آنجا كه همه مهمّات را يكي، كه همان شوق به رؤيت جمال انساني مي‏باشد قرار مي‏دهد، بسياري از آثار جمال و جلال الهي را در خود نهفته دارد كه خداوند در اين باره مي‏فرمايد:
« لَقَدْ خَلَقْنَا الانسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ » التين :4
ونيز:
« ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» مؤمنون:14


سپس مي‏گويد:
و به همين خاطر اين عشق نفساني براي شخص انساني، وقتي كه منشأش افراط شهوت حيواني نباشد بلكه پسنديدن شمائل معشوق... و ناز و غمزه او باشد از جمله فضائل است كه دل را باز و ذهن را تيز مي‏كند و نفس را به ادراك امور شريف آگاه مي‏سازد، و به همين جهت مشايخ و پيران در ابتدا مريدان خويش را به عشق‏بازي امر مي‏فرمودند (گر چه از مراجعه به احوالات ايشان معلوم مي‏شود كه حتي خود اين پيران و مشايخ نيز تا آخر عمر از اين عمل شريف دست برنداشته‏اند بلكه بعضي از آنها جان را نيز بر سر اين كار نهاده‏اند).
سپس مي‏گويد:
همانا اين عشق گر چه از جمله فضائل معدود است الا اينكه از فضائلي است كه ... مطلقا و در هر زماني و از هر شخصي پسنديده نيست بلكه مي‏سزد كه اين عشق در اواسط سلوك عرفاني و در حال ترقيق نفس، و بيدار كردنش از خواب غفلت و مستي طبيعت و بيرون بردن آن از درياي شهوات حيواني به كار گرفته شود؛ (البته چنانكه گفته شد شرح احوالات پيران و مشايخ نشان داده است كه اين نقطه شروع را هرگز پاياني نبوده است)
اسفار،7/179ـ171

در كتاب عارف و صوفي چه مي‏گويند (صحفه 57 و 58) آمده است:
«همين گونه عشق ورزي به حسان الوجوه (يعني لذت شديد بردن به ديدار صورت‏هاي زيباي غلامان، و به همين جهت علاقه و محبت مفرط داشتن به آنان، كه از سراپاي سخنان صدر المتالمين بدست مي‏آيد و به مشايخ عرفان نسبت مي‏دهد كه مريدان را در ابتداي سلوك به آن امر مي‏كنند)
به هر قسم كه پرورانده و بيان شود و به هر نام كه خوانده گردد خواه به نام عشق عفيف، و يا عشق نفساني در مقابل حيواني كه منجر و مقارن با فسق و فجور ديگر هم نگردد چون از محرمات مسلّمه فقهيه مي‏باشد، لذا فيلسوف شهير حاجي سبزواري در حاشيه اسفار در ذيل عبارت (ولاجل ذلك امر المشايخ مريديهم في الابتداء بالعشق) مي‏گويد:

ان قلت المشايخ بلتزمون التوفيق بين اوضاع الشريعة والطريقة والمحققون منهم في هذا الجمع متوغلون و بهذا الاصل الشامخ متصلبون وهذا الامر كيف يوافق الشريعة المطهرة؟
خلاصه معني اينكه: اگر بگوئي كه مشايخ معتقدند كه بين اوضاع شريع و طريقت، دين و تصوف جمع كنند و اين امر چگونه با شريع مطهره موافق آيد؟

حاجي سبزواري در دنباله كلامش خواسته است آن را از بابِ جواز اجتماع امر و نهي بداند كه بي ربطي كلام ايشان در اين باب، بر مبتدئين در فقه و اصول نيز آشكار است. او مي‏گويد:

قلت لعلّهم وجدوا رخصة من رموزها و دقايقها ولعلّهم...
يعني مي‏گويم شايد از رموز و دقائق آن رخصت و اجازه يافته‏اند و شايد...؟!»

خودِ ملاصدرا در ديگر كتاب خود با نام «كسر الاصنام الجاهلية في كفر جماعة الصوفية» به صوفي چنين مي‏خروشد كه:

وأكثر أوقاته في التلاعب والتملاق بالصبيان والمردان، والمنادمة مع السفهاء والولدان، واستماع التغني ومزاولة آلات اللهو واللعب والخسران... ومع هذه الافة الشديدة والداهية العظيمة وجدت جماعة من العميان، وطائفة من أهل السفه والخذلان ادعوا [كاملا دقت شود] فيه علم المعرفة ومشاهدة الحق الاول، ومجاورة المقامات عن الاحوال، والوصول إلي المعبود، والملازمة في عين الشهود، ومعاينة الجمال الاحدي، والفوز باللقاء السرمدي، وحصول الفناء والبقاء.
ملاصدرا: كسر الأصنام الجاهلية، 3

نقل از : حسن میلانی ؛ عشق و عرفان

یا علی (ع);125267 نوشت:
عرفان و هواپرستي

عشق در حقيقت مرحله ای از افراط در تمايلات نفسانی است که در اثر آن عقل مهار نفس شده، اراده و اختيار ضعيف شده يا از دست می رود و حالتی شبيه جنون و ماليخوليا به شخص دست می دهد اما عرفا از شناخت حقيقت آن غافل مانده، تعشق را کمال دانسته اند، بلکه آ ن را وسيله ای برای تقرب به خداوند شمرده، و جای گزين عبادات و دستورات شرايع الهی کرده اند.

[/]

با سلام ..

انچه از ان به عشق تعبیر می شود چیزی جز،تسلیم ورضا نیست ،ابتدا از روایات شروع می کنیم تا ذهن دوستان باز گردد سپس در مورد این لفظ بیشتر توضیح می دهیم....

ابتدا مناجاتی در اوج قله های معرفت از صحیفه سجادیه می اوریم و انشالله اگر موردی بود به تشریح ان نیز خواهیم پرداخت البته با توجه به واقع امر نه ظاهر مطالب...

حضرت می فرماید:
[="red"]ولقآؤک قرة عینی ووصلک منى نفسی وإلیک شوقی وفی محبتک ولهی وإلى هواک صبابتی ورضاک بغیتی ورؤیتک حاجتی وجوارک طلبی وقربک غایة سؤلی وفی مناجاتک روحی وراحتی[/]

و مقام وصالت تنها آرزوى من است شوقم منحصر به تو و سرگردان و واله محبت توام دلباخته هواى توام غرض و مقصدم خوشنودى توست و به مشاهده تو نیازمندم و نعمت جوارت مطلوب من است و مقام قربت منتهاى خواهش من است و حال مناجات با تو فرح و آرامش خاطر من است ..

[="red"]إلهی بک هامت القلوب الوالهة وعلى معرفتک جمعت العقول المتباینة فلا تطمئن القلوب إلا بذکراک ولا تسکن النفوس إلا عند رؤیاک[/]

اى خداى من دلهاى واله و حیران پا بست عشق و محبت توست و بر مقام معرفتت تمام عقول مختلف متفقند که دلهاى بندگان جز به یاد تو اطمینان نیابد و نفوس قدسى جز به دیدارت آرام نگیرد..

[="red"]وأستغفرک من کل لذة بغیر ذکرک ومن کل راحة بغیر أنسک ومن کل سرور بغیر قربک ومن کل شغل بغیر طاعتک[/]

اى خدا از تو آمرزش مىطلبم از هر لذت و خوشى به غیر یاد تو و از هر آسایشى بجز انس با تو

و هر نشاطى جز مقام قرب تو و هر کارى غیر طاعتت ..

[="red"]لهی فاجعلنا من الذین توشجت أشجار الشوق إلیک فی حدآئق صدورهم وأخذت لوعة محبتک بمجامع قلوبهم فهم إلى أوکار الافکار یأوون وفی ریاض القرب والمکاشفة یرتعون ومن حیاض المحبة بکأس الملاطفة یکرعون وشرآئع المصافاة یردون قد کشف الغطآء عن أبصارهم وانجلت ظلمة الریب عن عقآئدهم وضمآئرهم وانتفت مخالجة الشک عن قلوبهم[/]

اى خدا ما را از آن بندگانت قرار ده که نهالهاى شوق لقایت در باغ دلهایشان سبز و خرم گشته و سوز محبت سراسر قلب آنها را فرا گرفته است از آن رو آنان در آشیانهاى افکار عالى انس نشیمن ساخته و به باغهاى مقام قرب و شهود مىخرامند و از سرچشمه محبتت با جام لطف مىآشامند و در جویبار صفا درآمده در حالى که پرده از مقابل چشمهایشان برافتاده و ظلمت شک و ریب از باطنشان زایل گردیده..

[="red"]وقرت بالنظر إلى محبوبهم أعینهم واستقر بإدراک السؤل ونیل المأمول قرارهم وربحت فی بیع الدنیا بالاخرة تجارتهم إلهی مآ ألذ خواطر الالهام بذکرک على القلوب ومآ أحلى المسیر إلیک بالاوهام فی مسالک الغیوب ومآ أطیب طعم حبک ومآ أعذب شرب قربک
[/]
و بواسطه نظر به جمال محبوبشان چشم روشن و دلشادند و چون به مقصود رسیده و به آرزویشان نایل شدند آرامش خاطر یافتند و در معامله فروختن دنیا به آخرت سود کامل بردند اى خداى من چقدر لذت بخش است یاد تو که به الهام خطور کند بر دلها و چه اندازه شیرین است سیر کردن فکر و اندیشه‏ها بسوى تو در پرده‏هاى غیب چقدر طعم محبتت خوش و شربت قرب تو گواراست..

[="red"]وغلتی لا یبردهآ إلا وصلک ولوعتی لا یطفیهآ إلا لقآؤک وشوقی إلیک لا یبله إلا النظر إلى وجهک[/]

و حرارت اشتیاقم را جز وصالت فرو نمىنشاند و شعله سوز و گدازم را جز لقایت خاموش نمىکند و بر آتش شوقم چیزى جز نظر به جمالت آب نمىزند..

[="red"]وهیمت قلبه لإرادتک واجتبیته لمشاهدتک وأخلیت وجهه لک وفرغت فؤاده لحبک ورغبته فیما عندک..[/]

و دلباخته محبت و برگزیده براى مشاهده خویش گردانیده‏اى و یکجهت روى او را بسوى خود آورده‏اى و قلبش را از هر چه جز دوستى توست خالى ساخته‏اى و او را راغب به آنچه نزد توست گردانیده‏اى

[="green"]معنای واله در لغت نامه دهخدا..[/]
[="blue"](واله ) :حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ). شیفته و سرگشته در عشق . مفتون . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عاشق . (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد...
[/]

این بحث ادامه خواهد داشت البته به روایات و سخنان حضرت امیر هم در معارف بلند عرفانی و حقایق حاصل از ان نیز می رسیم...

.یا ستار..

با سلام..

در مطالب قبلی کاملا هویدا بود که حب و شیفتگی وافر در نفس خود اصلا معنا ندارد بلکه باید اویختگی و تعلقی به خود بگیرد تا حکم ان روشن گردد برخی از افراد جاهل بر ان شدند تا بر حسب دید کوتاه خود همه موارد را به یک سمت سوق دهند و حکم نفسانی خود را از ان استنتاج نمایند ..

هیچ امر خارجی نیست که اثری داشته باشد و ان اثر شدت و ضعف نداشته باشد و از طرف دیگر هر کمالی یک امر خارجی است که اثر خودش را دارد و شدت ان اثر نقطه ضعف و قوت انرا مشخص می کند که یکی از ان موارد حب می باشد که در مرز شدت ان می شود واله و عشق و حیرانی و شیفتگی ...

البته انچه مشخص است این است که خود حب نیز یک امری است که اثر خارجی دارد برای همین یک تعلق وجودی و یا به عبارتی یک اویختگی دارد که ماثر ان همان پیروی و اطاعت است به عبارتی شدت پیروی؛ شدت حب را می رساند تا جایی که شخص دیگر هیچ ارده ای از خود ندارد و کاملا تحت انقیاد طرف مقابل قرار می گیرد تا جایی که در همه شئون و موارد تسلیم او بوده و هر چه می بیند خشنودی و رضایت و زیبایی و خوبی است اصلا غیر از رضایت هیچ نمی بیند و درک نمی کند به عبارتی اراده شخص می شود اراده شخص مخاطب و عمل او می شود عمل شخص مقابل و کاملا هضم در او می شود ...

این اخرین مرتبه حب می باشد که پیروی و اطاعت شخص مورد نظر از محبوب خود به جایی میرسد که در هر ماثری او را می بیند به عبارتی رنج و لذت برای او فرقی نکرده چون از طرف اوست و این را می گویند تسلیم محض در برابر اوامر شخص ..
خوب همانطور که قبلا گفتیم خود حب از لحاظ اثر نفسا صفر است ولی باید دید به چه چیزی تعلق می گیرد پس حب به عنوان یک تعلق وجودی می تواند اویخته های داشته باشد که ماثر انرا رقم بزند یک بار این حب می شود یک تعلق وجودی برای دنیا و ثروت و شهوت و نفس و وهوس و گناه و یک بار این تعلق وجودی اویخته می شود به اله و یا الله که در این دو مورد کاملا ماثرات با یکدیگر مغایر است ..
انکه حب به شهوت و نفس و ارضا ان داشته باشد برای نیل به ان شروع به پیروی از موضوع خودش می کند واگر چونین امری شدت پیدا کند اطاعت نیز شدت پیدا می کند تا جایی که دربست تسلیم شئ مقابل می گردد و هدف می شود ان شئ و وقتی چونین شد فرد مورد نظر غیر از هدف چیزی نمی بیند چون دربست تسلیم ان گشته است و وقتی چونین گشت دیگر به بقیه امور در پیروی از ان شئ التفاتی ندارد بنابراین نسبت به همه چیز جز همان موضوع کور و کر می شود و هر چه می بیند و می شنود چیزی جز موضوع مقابل نیست ...

حال اگر همین حب در مورد خداوند قرار بگیرد باز ماثر از اطاعت می شود و صد البته انکه حب بیشتری دارد شدت بیشتری در پیروی و اطاعت دارد و وقتی چونین شد دیگر برای سالک و شخص مورد نظر رنج و سختی و خوشی یکی می شود به عبارتی هر چه از دوست رسید نیکوست!این را می گویند تسلیم محض به حدی که هر چه را می بیند مورد رضایت و خشنودی اوست و چیزی خارج از رضایت برای او نیست ؛تا جایی که گوش او می شود گوش خداوند ؛چشمش می شود چشم خدا و اراده اش می شود اراده خدا ؛الغرض این می شود که هیچی نمیبیند و هیچی نمی شنود و هیچ اثری را درک نمی کند مگر اینکه رد پایی از خداوند در ان می بیند این توکل و تسلیم محض در برابر حضرت حق دیگر با مزخرفاتی مانند نیمه پر و خالی و این قبیل موارد اصلا جور در نمی اید چون شخص در این مرتبه هر چه می بیند رضایت و خشنودی می باشد حتی سختی و رنجها که ناشی از عدم امری می باشد و علی الظاهر مصداق در عیوب دارد را نیز خشنودی می بیند .ان چیزی که شخصی بگوید به دریا می نگرم دریا تو بینم از همین موضوع سرچشمه گرفته است به عبارتی وقتی چشم چشم خدایی شد دیگر هر چه ببیند خدایی است و رنگ خدایی دارد ..

از موارد گفته شده کاملا مشخص است که ان عشق مذموم در روایات از دل خود روایات فهمیده می شود که صد البته همه بر محور تسلیم در مقابل شهوات نفسانی می باشد که البته این موضوع شاید یک دلیلش ان باشد که به علت فن شعر سرایی و بلاعت شاعران ان زمان از کلمه عشق غیر از موارد ان استفاده نمی کردند در هر حال جملات و روایات و فهم احادیث خود دال بر نوع ان حب شدیدو علاقه خاص و واله و شیفتگی مفرط و دلباختگی و تسلیم محض می باشد..

در حالی که در معارف عرفانی و و مناجات معصومین که مختص خود بوده از این تعبیرات استفاده شده و جای هیچ شکی نیست که ان تعلقی که در مناجات عاشقانه معصومین بوده است غیر از ان مواردی است که در شهویات نفسانی لانه کرده است.....

یا ستار..
با سلام..

پیرو مطالب پیشین بحث را ادامه می دهیم...

در غررالحکم است که:
[="blue"]ايّاك و الوله بالدّنيا فانّها تورثك الشّقاء و البلاء و تحدوك على بيع البقاء بالفناء.[/]
بپرهيز از واله شدن بدنيا، پس بدرستى كه دنيا در پى مى‏آورد از براى تو بدبختى و بلا را، و ميراند ترا برفروختن بقا بفنا، ..
توضیح:
واله شدن كسى بكسى يا چيزى اين است كه محبّت زيادى باو بهمرسانيده باشد بعنوانى كه حيران او شده باشد و هميشه اندوهگين باشد از جدائى از آن يا از خوف جدائى از آن، و بسبب آن عقل او رفته باشد، و مراد به «فروختن بقا بفنا» فروختن آخرت است كه باقى است بدنياى فانى...

[="red"]مرتبط با شهوات و امیال نفسانی[/]

[="blue"]قد خرقت الشّهوات عقله، و اماتت قلبه، و ولّهت عليها نفسه.[/]
بتحقيق كه دريده است خواهشها عقل او را، و ميرانيده‏اند دل او را، و شيفته كرده‏اند بر آنها نفس او را.

[="red"]شیفتگی و واله شدن در جهاد:[/]

[="blue"]أین القوم الذین دعوا إلی الإسلام فقبلوه؟ وقرأوا القرآن فأحکموه؟ وهیجوا إلی الجهاد فولهوا وله اللقاح إلی أولادها، وسلبوا السیوف أغمادها، وأخذوا بأطراف الأرض زحفاً زحفاً وصفا صفا؟! بعض هلک، وبعص نجا.[/]

کجا هستند مردمی که به اسلام دعوت‏شده و پذیرفتند، قرآن تلاوت کردند و معانی آیات را شناختند، به سوی جهاد برانگیخته‏شده چونان شتری که به سوی بچه خود روی آورد شیفته جهاد گردیدند، شمشیرها از نیام برآوردند، و گرداگرد زمین را گروه گروه، صف به صف، احاطه نمودند، بعضی شهید، و برخی نجات یافتند..

[="red"]در صحیفه سجادیه در مورد ملائک:[/]

[="blue"]ولا یؤثرون التقصیر على الجد فی أمرک ولا یغفلون عن الوله إلیک.[/]

[="darkorange"]در اجراى فرمانت کوتاهى را بر کوشش انتخاب نمىنمایند، و از شیفتگى به سوى تو غافل نمىگردند..[/]

[="purple"]توضیح :

از این جمله حضرت املم الساجدین به عینه مشخص است که شیفتگی و والهی ملائک غیر از حضرت حق اصلا التفات به چیزی دیگر ندارند به عبارتی نسبت به دیگر دل مشغولیها کلا کور و کرند ..
[/]

[="red"]بحث روایی در مصادیق موضوع مورد بحث:[/]

[="red"]-امـیـرالمـؤ مـنـیـن صـلوات الله عـلیـه فـرمـود: ایـمـان چـهـار پـایـه دارد: 1ـ توکل بر خدا 2ـ واگذار کردن امر بخدا، 3ـ راضى بودن بقضاى خداى ، 4 تسلیم بودن بامر خداى عزوجل...
[/]

حکایت جابر :
[="red"]«و روى انّ جابر بن عبد اللَّه الانصارى رضى اللَّه عنه ابتلى في آخره بضعف الهرم و العجز فزاره محمّد بن علىّ الباقر عليه السّلام فسأله عن حاله فقال انا في حالة احبّ فيها الشّيخوخة على الشّباب و المرض على الصّحة و الموت على الحيوة.
فقال عليه السّلام: امّا انا يا جابر فان جعلنى اللَّه شيخا احبّ الشّيخوخة و ان جعلنى شابّا احبّ الشّيبوبة و ان امرضنى احبّ المرض و ان شفانى احبّ الشفاء و الصّحة و ان اماتنى احبّ الموت و ان ابقانى احبّ البقاء.
فلمّا سمع جابر هذا الكلام منه قبّل وجهه و قال صدق رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فانّه قال ستدرك لى ولدا اسمه اسمى يبقر العلم بقرا كما يبقر الثّور الأرض فلذلك سمىّ باقر علم الأوّلين و الآخرين اى شاقّه.»[/]
(روايت شده است كه جابر بن عبد اللَّه انصارى رضى اللَّه عنه در اواخر عمرش به ضعف پيرى و ناتوانى مبتلا شده بود.

امام باقر عليه السّلام به ديدنش رفت و احوالش را پرسيد، جابر گفت: من در حالى هستم كه پيرى را بر جوانى و مرض را بر سلامت و مرگ را بر زندگى ترجيح مى‏دهم. امام باقر عليه السّلام فرمود اى جابر! من اين چنين نيستم كه چيزى را بر چيز ديگر ترجيح دهم، پس اگر خدا مرا پير كند پيرى را دوست دارم و اگر جوان قرار دهد جوانى را دوست دارم و اگر مرا مريض كند مرض را دوست دارم و اگر شفايم دهد شفا و سلامت را دوست مى‏دارم و اگر بميراند مردن را دوست مى‏دارم و اگر زنده نگه دارد زندگى را دوست مى‏دارم خلاصه آن چه را كه خداوند بخواهد تسليم او هستم.
وقتى جابر اين كلام را از امام شنيد (پى به اشتباه خود برد و فهميد كه ترجيح دادن در برابر خواسته خدا اعمال نظر كردن است) برخاست و صورت حضرت را بوسيد و گفت:
حقا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله راست گفت كه فرمود: اى جابر! تو زنده مى‏مانى و پسرم را كه هم اسم من است مى‏بينى و او علم را مى‏شكافد همان گونه كه گاو زمين را مى‏شكافد و به همين جهت شكافنده علم اولين و آخرين ناميده شده است.

[="blue"]
و قال الصّادق عليه السّلام: «صفة الرّضا ان يرضى المحبوب و المكروه. و الرّضا شعاع نور المعرفه، و الراضى فان عن جميع اختياره، و الراضى حقيقة هو المرضى عنه و الرّضا اسم يجتمع فيه معانى «انواع» العبوديه. و تفسير الرّضا سرور القلب.
سمعت ابى محمدا الباقر عليه السّلام يقول: تعلّق القلب بالموجود شرك و بالمفقود كفر. و هما خارجان عن سنة الرّضا. و العجب ممّن يدّعى العبوديّه للَّه كيف ينازعه في مقدوراته، حاشا الراضين العارفين عن ذلك
حضرت صادق عليه السّلام فرمود:[/]

[="darkorange"]«رضا آن است كه انسان از چيزى راضى باشد خواه آن چيز مطلوب او باشد و يا نامطلوب، و رضا شعاعى است از نور معرفت و شخص راضى كسى است كه از خواسته‏ها و تمايلات خود دست بردارد و در مقابل خواسته خدا اعمال نظر نكند و تسليم خواسته خدا باشد، شخص راضى در حقيقت كسى است كه خدا از او راضى باشد، و رضا اسمى است كه جميع مراتب عبوديت و بندگى در او جمع است، و معنى رضا سرور قلب است.[/]

از پدرم امام محمد باقر شنيدم كه فرمود: تعلق و وابستگى به چيزى كه موجود و حاضر است شرك مى‏باشد و دل بستن به آنچه كه مفقود است كفر مى‏باشد و اين دو (يعنى‏ تعلق به چيز موجود و مفقود) از روش و طريق رضا بيرون است و تعجب مى‏كنم از كسى كه ادعاى بندگى مى‏كند با اين و صف به مقدرات خدا نيز اعتراض مى‏كند. چگونه بندگى با اعتراض سازگار است.
اشخاص راضى و بامعرفت، از اعتراض به كار خداوند حكيم منزه‏اند و هيچ گاه از حكيم ايراد نمى‏گيرند.

[="red"]یک نکته:[/]
[="blue"]بین صبر و رضا یک فرق اساسی می باشد وان اینکه ماثر صبر کراهت است و ماثر رضا حب می باشد ...[/]

[="green"]نتیجتا فردی که به مرتبه رضا رسیده باشد دیگر همه چیز برای او زیبا و ستودنی است و غیر از مطلوب و محبوب چیزی نمی بیند و این می شود مقام ولایت به عبارتی ولایت مقامی است که بین خالق و مخلوق هیچ واسطه ای نباشد غیر از خودشان و وقتی این طور شد دیگر غیر چهره حق چیزی دیدنی نیست ..و وقتی اینچونین شد واله شدن را به دنبال می اورد...
[/]

یاحق

یا علی (ع);125260 نوشت:
سلام جالب است چرا اسم امام را می اورید؟ گفتار باطل را چرا به امام(ره)نسبت میدهید ،مگر از نظرات امام بی اطلاع هستید ! کجا امام(ره) از صوفی گری سخن گفته اند که ما بی اطلاع هستیم مخالفت های ایشان با حلاّج و شطحیات در سایر آثار واشعار ایشان ، نشانه این موضوع است.

سلام
جناب یا علی
نمی دانم دانسته یا ندانسته مباحث را با هم قاطی می فرمایید و بدنبال نتیجه مطلوب خودتان هستید اما توجه به این نکات برایتان لازم است :
1- نقد افراد به معنای نفی کلی طریق آنان نیست . اگر امام ره از توحید و توکل منصور اشکال بگیرد به معنای باطل بودن طریق عرفان نیست . این را قبلا هم تذکر داده ام که دلیل و مدعای شما زمین تا آسمان فاصله دارند . شما مدام از ایراد به بعضی رفتارهای اهل معرفت نتیجه می گیرید عرفان غلط است پس لطف کنید از اشتباهات اهل فقه و کلام هم باطل بودن این دو علم را نتیجه بگیرید .
2- امام ره بر سبیل جامع اهل بیت ع بوده است و به توفیق الهی توانست مقامات ظاهر و باطن را جمع کند لذا از این جایگاه رفیع شایسته نقد منصوری است که در یک بعد خود را رشد داده است . اما ما صلاحیت این نقد را نداریم چون در هیچ بعدی رشد لازم را پیدا نکرده ایم بلکه اکثرمان اصلا رشد نکرده ایم
3- اگر می خواهید از نظر امام ره در خصوص عرفان و تصوف حقیقی مطلع شوید به سایر کتب ایشان مثل شرح دعای سحر و نامه ایشان به گورباچف مراجعه کنید تا جایگاه رفیع عرفان حقیقی را در نظرگاه ایشان بیابید
4- شما در رد عرفان همیشه به برخی رفتارهای غلط یا ناکامل بعضی عرفا استدلال می کنید مثل اینکه می خواهید این خطاها را برای نفی عرفان آنها بکار ببرید در حالیکه این امور مانع کشف و شهود نیست
5- شما در استفاده مستقیم از اهل بیت ع کاملا دچار اشتباه هستید . عموم مومنین قادر به ایجاد چنین رابطه ای نیستند حتی اگر در کنار امام بنشینند از ورای حجاب فهم و درک خودشان از امام بهره مند می شوند لذا علمای ربانی وسائط بین اهل بیت و مردم بوده و هستند . اگر عالمی جمع مقام ظاهر و باطن کند که چه بهتر وگرنه در هر مقام باید به دانای آن رجوع شود و دانای مقامات باطنی اهل باطنند نه اهل ظاهری که به باطن راه نایافته اند

یا علی (ع);125261 نوشت:
جناب حامد چرا یاد آواری نمیکنید که صوفیان چه خیانتی به امام (علیهم السلام)کردند ؟ به دلیل تأثیر گذاری ائمه شیعه (علیهم السلام) در بین مسلمین و چهره ممتاز ایشان در زمان امام صادق (علیه السلام) تصوف را در مقابل ائمه (علیهم السلام) قرار دادند و مسائل معنوی را در قالب بزرگان و بعدها اقطاب صوفیه مطرح کردند تا ولایت و علم ائمه (علیهم السلام) را تحت شعاع این جریان قراردهند.

این صرف ادعاست شما با کدام سند یک حرکت سازماندهی شده ضد اهل بیت ع را ثابت می کنید ؟ چرا این همه مدح و ستایش اهل بیت ع را در کلام اهل معرفت نادیده می گیرید ؟ آیا فقط یک مورد اهانت به اهل بیت در کلام ایشان سراغ داید ؟
خلاصه اینکه چون عرفا اصطلاحات خاص خود را دارند و اما اینکه می فرمایید این الفاظ در معارف شیعه نیست به دلیل عدم ابتلاء بوده است هرچند بعضی الفاظ مثل ابدال در احادیث هست . همین الفاظ از سالها پیش در میان اهل معرفت شیعه هم رواج یافته است و بیانگر درجات متمسکین به ولایت باطنیه امام ع است
موفق باشید

یا علی (ع);125267 نوشت:
ايشان وجود اين ميل را در طبايع افراد مذكور، دليل بر نيكو بودن آن شمرده و گفته‏اند: و ما خود اين نتيجه‏هائي را كه ذكر كرديم مشاهده مي‏كنيم پس حتما وجود اين عشق در انسان در شمار فضائل و نيكوئي‏هاست نه از جمله پستي‏ها و سيئات. و به جان خودم سوگند كه اين عشق نفس را از همه مهمات دنيوي جز يكي فارغ مي‏كند. پس از آنجا كه همه مهمّات را يكي، كه همان شوق به رؤيت جمال انساني مي‏باشد قرار مي‏دهد، بسياري از آثار جمال و جلال الهي را در خود نهفته دارد كه خداوند در اين باره مي‏فرمايد: « لَقَدْ خَلَقْنَا الانسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ » التين :4 ونيز: « ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» مؤمنون:14

سلام
آیا می خواهید از این کلمات همان الواطی اهل فسق و فجور را به ذهنها متبادر سازید ؟ عقبات این قضاوت بر سر راه شماست .
چرا شما منکران فلسفه و عرفان هرجا می روید همین حرفهای تکراری را می زنید ؟ چرا از یک اسفار ده جلدی همین تکه اش را برای رد آن می آورید؟ اگر قرار باشد یک چنین کتاب عظیم و شریفی را به همین چند جمله رد کنید می توانید تمام کتب حدیث را نیز بخاطر چند روایت ضعیف و مجعول رد فرمایید .
موفق باشید

erfan_alavi;125301 نوشت:
نقل نمایش پست ها نوشته اصلی توسط : یا علی (ع) عرفان و هواپرستي عشق در حقيقت مرحله ای از افراط در تمايلات نفسانی است که در اثر آن عقل مهار نفس شده، اراده و اختيار ضعيف شده يا از دست می رود و حالتی شبيه جنون و ماليخوليا به شخص دست می دهد اما عرفا از شناخت حقيقت آن غافل مانده، تعشق را کمال دانسته اند، بلکه آ ن را وسيله ای برای تقرب به خداوند شمرده، و جای گزين عبادات و دستورات شرايع الهی کرده اند. [/]

سلام
حضرت امیر علیه السلام از شهدای کربلا با نام عاشقان بی مانند یاد می کنند اگر این تعریف جناب یا علی را بر این کلام حضرت تطبیق کنیم ببینید چه نتیجه ای می دهد ؟!!!
به خدا که این بندگان ساده اندیش هیچ به آثار گفتار خویش توجهی ندارند . فقط دوست دارند دشمن خیالی خود را نفی کنند
موفق در صواب

حامد;125328 نوشت:
سلام
جناب یا علی
نمی دانم دانسته یا ندانسته مباحث را با هم قاطی می فرمایید و بدنبال نتیجه مطلوب خودتان هستید اما توجه به این نکات برایتان لازم است :
1- نقد افراد به معنای نفی کلی طریق آنان نیست .

سلام
جناب حامد مجبوریم سخنتان را همینجا قطع کنیم که به انحراف نروی
د
اولا اینجا را نگاه کنید که در مورد استوانه عرفانتان
چه آمده و کیست

http://www.askdin.com/showthread.php?t=12774&page=16

و اما بعد شاید بعد نباشد شما را با آیه ۳۰ سوره بقره آشنا کنیم
«عرفان» در خلاف «اسلام» حرکت می‌کند چراکه در دین جز خداوند هیچ موجودی در مقام تعبد قرار نمی‌گیرد و شایستگی اطاعت کامل را ندارد.
صرف نظر از این موضوع اساسی، نگرش دین به انسان مانند عرفان منفی نبوده و هیچگونه سیر و سلوک خاصی را برای او تجویز نمی‌کند.
از نظر دین، انسان (با همه کاستی‌ها و ضعف‌های بالقوه اش) از تمامی مخلوقات برتر و بالاتر است.
در آیه ۳۰ سوره بقره چنین آمده که:
«هنگامی که پروردگارت به ملائک گفت من در زمین جانشینی قرار می‌دهم گفتند آیا در زمین موجودی قرار می‌دهی که در آن به فساد می‌پردازد و خون‌ها می‌ریزد، درحالی که ما تو را می ستاییم و به تقدس تو می‌پردازیم؟ گفت من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.»
همانطور که از این آیه می‌توان استنباط کرد در دین، آدمی که بالقوه خونریز و فاسد است بالاتر از فرشته‌گانی قرار می‌گیرد که بالفعل پاک و ملکوتی اند. این ملائک هستند که به آدمی تعظیم می‌کنند نه برعکس.
در عرفان، قرار بر این است که آدمی پس از سلوک پر مشقتی که سال‌ها و گاهی تا آخر عمر شخص طول می‌کشد، فرشته خو شود اما از دیدگاه دین این مقام نه برتر که پایین‌تر از جایگاه انسان قرار داشته و حرکت در مسیر آن برای آدمی حکم عقبگرد را دارد.
می‌توان گفت عرفان از آنجا آغاز می‌شود که ندایی در گوش ما طنین انداز می‌شود: «تو شایستگی و لیاقت اش را نداری».

کافی است، مکثی کرده و از خود بپرسیم ریشه این مطلب در کجا ست و چرا ما باید چنین حسی داشته باشیم؟
از دریچه دین، این دشمن دیرینه بشریت یعنی «شیطان» است که گمان می‌کند بهتر و برتر از نوع آدمی بوده و می‌خواهد در کل ما خود را خوار و نالایق بپنداریم.
اما آدمی اشرف مخلوقات است. آیا به چنین مقام رفیعی که دین به نوع انسان دارد واقف هستیم؟

آیا در نظر داریم که ما آدمیان، برتر از هر موجود خلق شده دیگری بوده و از اینرو از همه آنها تواناتر ایم؟
پس چه جای یأس و وازدگی است.

در تصوف، ما به نفی غرور و «خود شکستن» ترغیب می‌شویم تا هر طور شده این حس برتر بودن را در خود از بین ببریم.
منظور در اینجا «تکبر» یا برتر دیدن خود نسبت به بقیه آدمیان نیست چراکه دین و حتی بقیه آئین‌ها هم آن را مذموم شمرده اند.
وقتی می‌گوییم باید خود را برتر از هر مخلوقی بدانیم، این است که به هرآنچه تلقین می‌کند ما لیاقت موهبت‌های این دنیا و عالم دیگر را نداریم یا در خور داشتن موهبت‌های بیشتری نیستیم بی‌اعتنایی کنیم. آنچه که بعنوان ناخالصی یا ناپاکی در نهاد آدمی می‌توان یافت جزء لاینفک و ضروری هستی اش را تشکیل می‌دهد.
از منظر دین، آدمی باید توانایی خونریزی و فساد را دارا می‌بود تا بتواند خلیفه خداوند در زمین باشد.

از بین بردن این قوه (آنطور که تصوف در پی آن است) یعنی خلع سلاح کردن آدمی و ایجاد خلل در توانایی‌هایش برای گذران زندگی در زمین. آدمی به گونه‌ایی خلق شده که بتواند حتی از دستورات خالق خود نافرمانی کند، به فساد بپردازد، ظلم کند و خون بی‌گناهان را نیز بر زمین بریزد.
قرار دادن آدمی در پروسه‌ای طولانی مدت و مشقت آور که منجر شود دیگر نتواند عصیان نکند یا حتی قادر به خشمگین شدن نباشد و اذعان اینکه کنون آدمی پاک و ملکوتی شده است مانند آن است که شخص دزدی را تا ابد پشت میله‌های زندانی حبس کنیم و بعد از مدتی بگوییم محیط زندان معجزه می‌کند چون آن فرد از زمان حبس تا کنون مرتکب دزدی نشده است.

بر خلاف باور معمول ما، فرشته خو یا معصوم بودن برای آدمی از منظر دین یک امتیاز محسوب نمی‌شود بلکه خوددار بودن و دست نزدن به عملی خلاف حکم خداوندی فضیلت است.
بر اساس آنچه عنوان شد «عرفان اسلامی» در درون‌مایه از تناقض رنج می‌برد و در نتیجه نمی‌تواند نگاه درستی به هستی داشته باشد.
آدمی می‌تواند راه عرفان را برگزیند یا راه اسلام را اما نمی‌توان هر دو این آئین و طریق متفاوت را با یکدیگر تلفیق کرد؛ چراکه رستگاری و مسیر دست‌یابی به آن در عرفان کاملاً به بعد فردی و درونیات فرد بازمی‌گردد و در نفی کامل خواسته‌ها و تعلقات تحقق می‌یابد، عرفان آدمی را از جمع و حتی از خود غریبه می‌کند (خودشناسی در آن در‌واقع فراموش کردن خود است) این درحالی است که در اسلام بعد اجتماعی و انجام عمل صالح بمانند بعد فردی از اهمیت برخوردار بوده و نمی‌توان نسبت به آن بی‌اعتنا بود.
خدای اسلام غفور و رحیم است و از بندگانش بیش از توانشان توقع و انتظاری ندارد، پس هرکس که به او باور داشته و اعمال نیکی انجام دهد می‌تواند به بخشش و بخشایندگی او امیدوار بوده، بی دلیل زندگی را بر خود سخت نگیرد و از نعمت‌های این دنیا همانند دنیای دیگر برخوردار شود. این وعده خداوند است و او از وعده خود تخلف نمی‌ورزد.

حامد;125247 نوشت:
سلام
بنده که با نقل آن داستان رتبه امثال جناب خیاط را نسبت به سید علی آقا قاضی بیان کردم اگر خوانده باشید .
در عظمت امثال سیدعلی آقا قاضی همین بس که امام ره درباره اش فرمود : آقای قاضی کوه توحید بود . جناب خیاط خود شاگرد جناب انصاری همدانی بوده که جنابش به شهید محراب آیت الله دستغیب که از شاگردانش بوده در آخر عمر توصیه به خواندن مثنوی می کند . به زندگینامه جناب انصاری مراجعه بفرمایید . و همین جناب انصاری کسی است که امام ره از عدم ملاقات ایشان در زمان حیاتشان اظهار تاسف می کند .

اهل تحقیق می دانند که در کتب جناب محی الدین تحریفاتی از سوی دشمنان شیعه صورت گرفته است وگرنه آن همه کلمات در تایید مذهب شیعه در مصنفاتش نبود تا جایی که افراد در تشخیص مذهبش در ماندند

فکر نکنم هرکسی در حدی باشد که بتواند بگوید چه کسی عارف و چه کسی عارف نماست ؟ همه می دانند که مباحث عرفان بسیار بسیار صعب الفهم است و جز به دستگیری علمی و معنوی سالک واصل نمی توان به حقایق آن دست یافت مثلا همین وحدت وجودی که شما از آن سخن گفتید که قاطبه عرفا بلکه فلاسفه متاله می گویند مستشکلین آنرا نفهیده اند . راستی شما چند کتاب عرفانی در نزد اهلش خوانده ای که ردش می فرمایی ؟ می توانی عرفان را تعریف کنی که چیست و موضوعش چیست . اصولش چیست ؟

بله بسیاری از خناسان در نزد ایشان سعایت کوه توحید را نمودند اما ایشان به بیشتر از این راضی نشد وگرنه از او خواسته بودند حکم ارتداد و قتل سید را صادر کند . به قول علامه تهرانی خدا بیامرزد آقای اصفهانی را که عارف کشی را متوقف ساخت
موفق در اندیشه صواب

ياعلي حيدر مددي

حامد جان خواسته يا نخواسته مارا وارد سياست مي كني بنده جز معصوم كلام هيچ آيت اللهي را حجت نمي دانم خصوصا عرفا كه به خيل باطل شما حرفهاي يشان مشكل وقابل فهم نيست والبته قبول هم ندارم اينكه فلان شخص گفته فلان شخص ديگر كوه توحيد بوده خوب شخص ايشان درباره خيلي ها خيلي چيزها گفته كه العان گندش درآمده .....
درباره محي الدين ديگاه آيت الله خميني را بيان كردي ولي ديگر اينجا را نگفتي كه ايشان درباره مكاشفه محي الدين درمصباح الهداية چنين گفت: محي الدين درآئينه وجود شيعان خودش را به صورت كلب وخنزير ديده

erfan_alavi;125216 نوشت:
سلام بر شما..

کمی در مورد این مکاشفات توضیح می دهید!!که این مکاشفات چه مکاشفاتی هستند و ملاک صحت انها وتطبیق انها در عالم مادی چگونه است!!!

به نظر شما چگونه باید به ان افکار پی ببریم تا بتوانیم درست از غلط را تشخیص دهیم!!ره وصول به ان افکار چگونه است و یا وجه مغایرت انها در چیست !!

اين هارا ديگر جناب حامد بايد توضيح بدهند....

یا علی (ع);125356 نوشت:
سلام جناب حامد مجبوریم سخنتان را همینجا قطع کنیم که به انحراف نروید اولا اینجا را نگاه کنید که در مورد استوانه عرفانتان چه آمده و کیست http://www.askdin.com/showthread.php?t=12774&page=16 و اما بعد شاید بعد نباشد شما را با آیه ۳۰ سوره بقره آشنا کنیم «عرفان» در خلاف «اسلام» حرکت می‌کند چراکه در دین جز خداوند هیچ موجودی در مقام تعبد قرار نمی‌گیرد و شایستگی اطاعت کامل را ندارد. صرف نظر از این موضوع اساسی، نگرش دین به انسان مانند عرفان منفی نبوده و هیچگونه سیر و سلوک خاصی را برای او تجویز نمی‌کند. از نظر دین، انسان (با همه کاستی‌ها و ضعف‌های بالقوه اش) از تمامی مخلوقات برتر و بالاتر است. در آیه ۳۰ سوره بقره چنین آمده که: «هنگامی که پروردگارت به ملائک گفت من در زمین جانشینی قرار می‌دهم گفتند آیا در زمین موجودی قرار می‌دهی که در آن به فساد می‌پردازد و خون‌ها می‌ریزد، درحالی که ما تو را می ستاییم و به تقدس تو می‌پردازیم؟ گفت من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.» همانطور که از این آیه می‌توان استنباط کرد در دین، آدمی که بالقوه خونریز و فاسد است بالاتر از فرشته‌گانی قرار می‌گیرد که بالفعل پاک و ملکوتی اند. این ملائک هستند که به آدمی تعظیم می‌کنند نه برعکس. در عرفان، قرار بر این است که آدمی پس از سلوک پر مشقتی که سال‌ها و گاهی تا آخر عمر شخص طول می‌کشد، فرشته خو شود اما از دیدگاه دین این مقام نه برتر که پایین‌تر از جایگاه انسان قرار داشته و حرکت در مسیر آن برای آدمی حکم عقبگرد را دارد. می‌توان گفت عرفان از آنجا آغاز می‌شود که ندایی در گوش ما طنین انداز می‌شود: «تو شایستگی و لیاقت اش را نداری». کافی است، مکثی کرده و از خود بپرسیم ریشه این مطلب در کجا ست و چرا ما باید چنین حسی داشته باشیم؟

سلام
اول اینکه این مطلب را که زحمت نوشتنش را کشیده اید هیچ ربطی به مطلب نقل شده از ما نداشت
دوم اینکه فرشتگان به نوع انسان سجده نکردند تا همه آنها از فرشتگان برتر باشند بلکه بر انسان کامل یعنی آدم علیه السلام سجده کردند . این مطلب شما خلاف نص قرآن است . اگر همه انسانها از فرشته برترند پس دین برای چیست ؟ آنها که به حسب گمان شما از فرشتگان برترند و فرشتگان هم موجودات معصوم و پاکند پس انسانها با همه آلودگیهایشان از آنها برترند خوب بفرمایید پیامبران الهی بیکار بوده اند که بیایند اینهمه زحمت برای تزکیه و تکمیل انسان بکشند .
سوم اینکه دین و ایمان هم مانند هر حقیقت دیگری دارای مراتب است . خود قرآن مراتب متعددی را مانند اسلام و ایمان و اخلاص و اخبات و امثال آنها را بیان کرده است که بر قاری آشنا به قرآن واضح است . در روایات هم به طور مفصلتر و منضبط تر این مراتب بیان شده است .
کاری که عرفا در این زمینه انجام داده اند ادامه همین طریق نورانی است تا جزئیات بیشتری بر اهل سلوک روشن گردد . خوب شما نمی خواهید این طریق را بروید چرا رهزن دیگران می شوید ؟

یا علی (ع);125357 نوشت:
از منظر دین، آدمی باید توانایی خونریزی و فساد را دارا می‌بود تا بتواند خلیفه خداوند در زمین باشد.

با این سخنان پایه دین شناسی شما روشن می شود
یا علی (ع);125357 نوشت:
از بین بردن این قوه (آنطور که تصوف در پی آن است) یعنی خلع سلاح کردن آدمی و ایجاد خلل در توانایی‌هایش برای گذران زندگی در زمین. آدمی به گونه‌ایی خلق شده که بتواند حتی از دستورات خالق خود نافرمانی کند، به فساد بپردازد، ظلم کند و خون بی‌گناهان را نیز بر زمین بریزد.

این هم از آن افترائات است
یا علی (ع);125357 نوشت:
قرار دادن آدمی در پروسه‌ای طولانی مدت و مشقت آور که منجر شود دیگر نتواند عصیان نکند یا حتی قادر به خشمگین شدن نباشد و اذعان اینکه کنون آدمی پاک و ملکوتی شده است مانند آن است که شخص دزدی را تا ابد پشت میله‌های زندانی حبس کنیم و بعد از مدتی بگوییم محیط زندان معجزه می‌کند چون آن فرد از زمان حبس تا کنون مرتکب دزدی نشده است.

این هم یک ذهنیت غلط دیگر از عرفان
یا علی (ع);125357 نوشت:
بر خلاف باور معمول ما، فرشته خو یا معصوم بودن برای آدمی از منظر دین یک امتیاز محسوب نمی‌شود

زیر آب معصومین رو هم که زدید خوب دیگه چی ؟
یا علی (ع);125357 نوشت:
بر اساس آنچه عنوان شد «عرفان اسلامی» در درون‌مایه از تناقض رنج می‌برد و در نتیجه نمی‌تواند نگاه درستی به هستی داشته باشد.

فکر نمی کنید دارید اوصاف اندیشه خود را بیان می کنید ؟
یا علی (ع);125357 نوشت:
خدای اسلام غفور و رحیم است و از بندگانش بیش از توانشان توقع و انتظاری ندارد، پس هرکس که به او باور داشته و اعمال نیکی انجام دهد می‌تواند به بخشش و بخشایندگی او امیدوار بوده، بی دلیل زندگی را بر خود سخت نگیرد و از نعمت‌های این دنیا همانند دنیای دیگر برخوردار شود. این وعده خداوند است و او از وعده خود تخلف نمی‌ورزد.

این هم که شعار عافیت طلبان بی حال است
بنده به شما توصیه می کنم بیش از این خود را در معرض خنده دانایان قرار ندهید . نه عرفان با شما کاری دارد و نه شما با عرفان . بروید به همان چیزی که دیانت برتر می شمارید عمل بفرمایید و ان شاء الله به بهشت هم خواهید رفت ما هم برایتان دعا می کنیم . برای دشمنی با چیزی که نمی شناسید چه داعیه ای دارید آقاجان ؟ کمی تقوی برای دوری از این رویه کافی است
موفق باشید

anti310;125439 نوشت:
حامد جان خواسته يا نخواسته مارا وارد سياست مي كني بنده جز معصوم كلام هيچ آيت اللهي را حجت نمي دانم خصوصا عرفا كه به خيل باطل شما حرفهاي يشان مشكل وقابل فهم نيست والبته قبول هم ندارم اينكه فلان شخص گفته فلان شخص ديگر كوه توحيد بوده خوب شخص ايشان درباره خيلي ها خيلي چيزها گفته كه العان گندش درآمده ..... درباره محي الدين ديگاه آيت الله خميني را بيان كردي ولي ديگر اينجا را نگفتي كه ايشان درباره مكاشفه محي الدين درمصباح الهداية چنين گفت: محي الدين درآئينه وجود شيعان خودش را به صورت كلب وخنزير ديده

موضوع ربطی به سیاست ندارد . بنده دارم شما را به معیاری ارجاع می دهم که خاص و عام قبولش دارند . بنده که قبلا هم گفتم بین هرکسی و سخن قرآن و اهل بیت علیهم السلام حجاب فهم است . اگر شما ترجیح می دهید صرفا از ورای حجاب فهم خودتان معارف ایشان را دریابید خود می دانید اما نمی دانم با توصیه هایی که ایشان به پیروی از علمای ربانی کرده اند چه می کنید . حتما آنها را هم با فکر و رای خود رد می فرمایید ؟
و اما در خصوص کلام امام عرض می شود که منطقی نیست امام کمونیستها را برای شناخت اسلام به امثال ابن عربی ارجاع دهد بعد بیاید چنین مطلبی به ایشان نسبت دهند . بنده نظرم این است که امام خواسته اند حقیقتی از تمثل را به فرض صدور چنان کلامی از ابن عربی تبیین بفرمایند . در کلمات دیگر امام هم چنین است مثلا جایی می خواهد همچو منصور بر سر دار شود و جایی انا الحق منصور را مذمت می کند . راه تلائم این دو کلام آنستکه اهل معرفت گاهی جمالیند و به مدح مشغول و گاهی اسیر جلالند و به استغفار ملتزم . در نقد هم چنین حالاتی رخ می دهد .
در کلام اهل عصمت هم چنین است گاهی جمال رخ می نماید و انا انا می زنند و گاهی جلال رخ می نماید و ادعیه مبسوطه در طلب غفران انشاء می فرمایند .
موفق در تعمق

anti310;125442 نوشت:
اين هارا ديگر جناب حامد بايد توضيح بدهند....

سلام
فکر می کنم منظور جناب عرفان علوی این است که پایه شناخت شما را از مسائل عرفانی بدانند . چرا به بنده حواله می فرمایید ؟
موفق باشید

anti310;125442 نوشت:
اين هارا ديگر جناب حامد بايد توضيح بدهند....

سلام بر شما.

خداوند در قران می فرماید:

[="red"]وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ[/]

و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم؛ (تا به آن استدلال کند،) و اهل یقین گردد.

خداوند به عینه این حالت نفسانی یعنی حالت مکاشفه و روحانی و معنوی را جزء معرفت می داند والبته بالاترین مرتبه هم می داند ؛چون ان را به امام هم نسبت می دهد ؛چون تنها معرفتی است که امکان خطا در ان نیست چون با یقین قابل جمع نیست ....پس یقین یعنی دستیابی به ملکوت...

[="red"]وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیاتِنَا یوقِنُونَ[/]

و از آنان امامان (و پیشوایانی) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می‌کردند؛ چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.

اقا به نظر شما ایا خداوند العیاذ بالله دروغ می گوید یا برخی از اشخاص به خدا دروغ می بندند!!!!!

موضوع قفل شده است