جمع بندی عدم اعتقاد به محال و اجتناب ناپذیر

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد هادی

به من بیاموز;951748 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

امروز داشتم کتاب توحید استاد مطهری رو میخوندم، یه جا نوشته انسان میتونه به چیزهایی که محسوس نیستن علم داشته باشه و براش دلیل آورده که علیت چیز محسوسی نیست ولی ما بهش علم داریم ! و بعد هم ادامه داده که مفاهیم ضروری و محال از اصول فکری بشر هستن ولی محسوس نیستن !

میخواستم بدونم اگه کسی پیدا بشه که چیزهایی که تا کنون شناخته براش احتمالی باشه و چیزی رو اجتناب ناپذیر ندونه ( یعنی منکر این باشه که اجتناب ناپذیر و محال از اصول فکری بشری هستن ) اون وقت چطوری میشه براش استدلال کرد که خداوند قابل اثباته ؟

مثلا ممکنه شخصی اعتقاد داشته باشه که آتش همیشه میسوزونه ، ولی ممکنه شخصی اعتقاد داشته باشه که آتش به احتمال خیلی قوی میسوزونه !

بعد از نفر اول بپرسن چرا اعتقاد داری که آتش میسوزونه و بگه چونکه هر آتشی دیدم سوزونده !

از نفر دوم بپرسن تو چرا میگی به احتمال قوی میسوزونه ؟ و جواب بده چون قبلا بسیار چیزهایی دیدم که خلاف اون رو ندیده بودم و اعتقاد من این بود که خلاف اون چیزها محاله، مثلا هزار بار کلید فندک رو زدم و آتش روشن شد و اعتقاد پیدا کردم که محاله کلید رو بزنم و آتش روشن نشه ولی بعد مدتی خلافشو دیدم و متوجه شدم محال نبود ! پس نتیجه گرفتم چیزی که امروز محاله ممکنه فردا یا میلیارد ها سال دیگه محال نباشه ، بنابر این اعتقادم به محال و اجتناب ناپذیر بودن کاهش یافت و از اون جایی که محال یعنی نشدنی بدون احتمال شدن ! اعتقادم به مفهوم محال کاهش یافت !

خب به نظرتون حرف کدومشون درسته ؟ آیا معنا و مفهوم محال غیر از اینه که ما به هر چیزی که احتمالش خیلی کمه و عادت کردیم که نشدنیه میگیم محال ؟

لطفا در مورد محال و اجتناب ناپذیر توضیح بدید و بگین آیا اعتقاد به این مساله نقشی در باور به خدا داره یا نه !



با سلام و عرض ادب و تقدیر از پرسش خوبتان

کارهایی که انسان با آن برخورد می‌کند برای آن چند فرض تصور می‌شود:
1- کارهایی که انجام آن برای بشر با شرایط کنونی ممکن است مانند ساختن ماشین و هواپیما و...
2- کارهایی که با شرایط کنونی بشر انجام آن امکانی ندارد، ولی ممکن است با گذشت زمان و فراهم آوردن شرایط مخصوص انجام آن ممکن شود؛ مانند زندگی در کرامت آسمانی.
3- کارهایی که با وسایل عادی و طبیعی به هیچ وجه ممکن نیست ولی با علل ماوراء‌ طبیعی امکان پذیر است؛ مانند گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، بیرون آمدن شتر از دل کوه و زنده شدن مرده یا مرغان گلی که برای پیامبران الهی با اتکاء به نیروی قابل انجام است.
4- کارهایی که به هیچ وجه امکان وقوع ندارد نه با علل طبیعی و نه با علل ماوراء طبیعی مانند اجتماع دو چیز نقیض، بودن و نبودن یک چیز در یک زمان و با شرایط و نسبت‌هاب مساوی، پنج شدن حاصل ضرب 2 در 2 و...این قسم برخلاف سه قسم اول محال ذاتی است. (ر.ک: سعید مهر محمد، آموزش کلام اسلامی، طه، 1377، قم، ج 1، ص 240-242)

با توجه به اقسامی که برای محال شمردیم، محال ذاتی از ازل محال بوده و تا ابد هم محال خواهد بود، گذر زمان، پیشرفت علوم و ... موجب نمی شود محال ذاتی، ممکن شود. بنابراین اجتماع نقیضین (محال ذاتی) بعد از میلیارد ها سال هم محال خواهد بود چون محال ذاتی است و محال ذاتی همیشه محال است.
محال یعنی چیز نشدنی، برای مثال اجتماع نقیضین محال ذاتی است ، یعنی محال است که یک چیز در آن واحد هم باشد و هم نباشد، یا در آن واحد هم شب باشد هم روز ، هم سیاه باشد هم سفید. هم بالا باشد هم پایین و ... . این مقولات نشدنی هستند یعنی امکان ندارد دو نقیض مانند سفیدی و سیاهی در یک زمان در یک چیز جمع شوند این مسئله ی عقلی است، عقل این اجتماع را محال می داند لذا محال است چیزی خلاف آن ثابت شود.

بر خلاف مثالی حضرت عالی آوردید که اساسا ارتباطی با محال و اجتماع نقیضین ندارد، آتش در حالت عادی می سوزاند اما ممکن است بر اثر معجزه نسوزاند، این چیز محالی نیست خداوند می تواند اثر سوزاندن را از آتش بردارد و نسوازند چنانکه برای حضرت ابراهیم چنین کرد.
اما محالات ذاتی اینگونه نیستند، یعنی نه با معجزه و نه با اراده خدا نقیضین باهم جمع نمی شود یعنی امکان ندارد یک شی در زمان واحد هم باشد و هم نباشد و ... .


به بیان فنی می‌توان گفت امور محال یا ممتنع را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:
1- محال ذاتی
امری است که در ذات خویش بدون آنکه پای امر دیگری در میان باشد محال و ناشدنی است مانند اجتماع یا ارتقاع نقیضین که از روشن‌ترین مصادیق محال ذاتی است.

2- محال وقوعی
امری است که فی حد نفسه و با نظر به ذات آن محال نیست ولی وقع آن مستلزم محال ذاتی است مانند وجود معلول بدون علت که محال وقوعی است، زیرا تحقق آن مستلزم تناقض خواهد بود چون باید در یک آن، یک شیء (معلول) هم به علت نیاز داشته باشد (چون معلول است) و هم نیاز نداشته باشد (بنابر فرض) و اجتماع نیاز و عدم نیاز، اجتماع نقیضین است. محال ذاتی و محال وقوعی را «محال عقلی» نیز می‌گویند.
3- محال عادی
امری است که وقوع آن با نظر به قوانین شناخته شده طبیعت ناممکن است لیکن تحقق آن نه ذاتاً ممتنع است و نه مستلزم محال ذاتی است.(ر.ک: استاد جعفر سبحانی، شناخت صفات خدا، تهران، کتابخانه صدر، 25-31)

با اعتقاد به این مسئله می توانیم شناخت خوبی ازصفات باری تعالی کسب کنیم برای نمونه؛ شریک داشتن خداوند از محالات وقوعی است، زیرا فرض دو واجب الوجود پس از تحلیل به تناقض می‌انجامد زیرا لازم می‌آید که دو واجب الوجود مفروض در همان حال که واجب الوجودند واجب الوجود نباشند.
یا در مورد تعلق گرفتن قدرت خداوند به امور محال مانند قرار گرفتن جهان درون یک تخم مرغ، لازمه‌اش این است که جهان در همان حال که بزرگ است، بزرگ نباشد چون درون تخم مرغ جای گرفته است و....

از تک تک کارشناسان پاسخگو متشکرم

هادی;952195 نوشت:
مانند اجتماع یا ارتقاع نقیضین

با سلام و عرض ادب

خب من یه مثال میزنم تا ببینین اینم میشه !

یه عدد مثل عدد 7 رو دز نظر بگیرین، من یه عدد برای شما مثال میزنم که هم بزرگتره از هفت و هم کوجیکتره ! هر چند مثال دقیقی نیست ولی شاید بتونم منظورمو برسونم !



میبینین که در حقیقت میتونه هم بزرگتر باشه و هم کوجیکتر، ولی محدودیت دید ماست که باعث میشه بگیم این عدد مثلا از 7 بزرگتره ( سمت راستی ) یا بگیم این عدد از 7 کوچیکتره ( سمت چپی ) !

دلیلش یک بعدی بودن روح ماست، این که ما فقط خودمون رو میبینیم و فکر میکنیم حقیقت رو فهمیدیم، درسته دو دوتا پنج تا نمیشه اما برای شما، برای شما که قبلا باور کردید دو دو تا چهار تاست، اما دو دو تا پنج تا بشه محال ذاتی یا نمیدونم چی چی نیست !

دو دو تا میتونه خیلی راحت پنج تا بشه اگه خدا بخواد، اونم اینکه کافیه وقتی به بچه ها شمردن یاد میدن جای کلمات چهار و پنج رو عوض کنن ، اما یک نکته ! الان شما ممکنه بگین خب درسته جای کلمات عوض میشه ولی حقیقت اونا که عوض نمیشه !

خب درسته شما توان عوض کردن حقیقت اون هارو ندارین ، اما یکی هست که میتونه ، اونم بنیان گذار و خالق اون حقیقت هاست، چطور امری برای خداوند محاله ؟ من که درک نمیکنم ؟ چرا خدایی که قدرت و علمش بی نهایته، نتونه کاری کنه که دو دو تا بشه پنج تا ؟ مگه همین قوانین دو دوتا چهارتا رو خوده خدا خلق نکرده ؟

نتیجه ی حرفام اینکه به احتمال قوی محال و ضرورتی وجود نداره مگه اینکه خدا بخواد ! و تنها خداست که میدونه چی محاله و چی قطعی !

چرا ؟ چون اون چیزی که خدا میخواد قطعیه و اون چیزی که خدا نمیخواد محال !

ولی ما که خدا نیستیم بدونیم چی میخواد و چی نمیخواد ؟ پس احتمال قوی چیز قطعی و ضروری برای ما وجود نداره مگه اینکه خدا بگه اینو قطعی کردم، خدا بگه اینو محال کردم !

و اما مساله اینجاست که برای باور داشتن چیزهایی مثل محال و قطعی لازمه خدارو ابتدا باور کنیم !

حالا اومدیم برای اثبات وجود خدا از همین ها استفاده میکنیم که ما قطعی و محال رو باور داریم بدون اینکه حس کرده باشیم ؟ خب معلومه به نظر منطقی نمیاد !

لطفا اشکال این طرز عقیده هارو بیان کنید ممنون !

به من بیاموز;952259 نوشت:
با سلام و عرض ادب

خب درسته شما توان عوض کردن حقیقت اون هارو ندارین ، امایکی هست که میتونه ، اونم بنیان گذار و خالق اون حقیقت هاست، چطور امری برای خداوند محاله ؟ من که درک نمیکنم ؟ چرا خدایی که قدرت و علمش بی نهایته، نتونه کاری کنه که دو دو تا بشه پنج تا ؟ مگه همین قوانین دو دوتا چهارتا رو خوده خدا خلق نکرده ؟

درود
دوست عزیز به نظرم به تعریف جمع نقیضین دوباره فکر کن

خدایی که قادر باشه جمع نقیضین رو عملی کنه در واقع ناتوان بودن خودش رو اثبات کرده.

با سپاس

خوبی بدی تو این سایت از من دیدید منو حلال کنید عزیزان .تو این روز عزیز منو هم دعا کنید عزیزان. یا حسین

به من بیاموز;952259 نوشت:
دو دو تا میتونه خیلی راحت پنج تا بشه اگه خدا بخواد، اونم اینکه کافیه وقتی به بچه ها شمردن یاد میدن جای کلمات چهار و پنج رو عوض کنن ، اما یک نکته ! الان شما ممکنه بگین خب درسته جای کلمات عوض میشه ولی حقیقت اونا که عوض نمیشه !

خب درسته شما توان عوض کردن حقیقت اون هارو ندارین ، اما یکی هست که میتونه ، اونم بنیان گذار و خالق اون حقیقت هاست، چطور امری برای خداوند محاله ؟ من که درک نمیکنم ؟ چرا خدایی که قدرت و علمش بی نهایته، نتونه کاری کنه که دو دو تا بشه پنج تا ؟ مگه همین قوانین دو دوتا چهارتا رو خوده خدا خلق نکرده ؟

سلام علیکم

حقیقت اگر عوض شدنی بود که حقیقت نبود، حقیقت یکی بیش نیست و اگر قرار بود عوض شود حقیقت نبود، حقیقت این است که خداوند سبحان واحد است حالا به نظر شما ممکن است خداوند این حقیقت را تغییر دهد و خداوند واحد نباشد و دارای شریک شود؟
در مثال مورد نظر هم حقیقت این است که دو ضرب در دو می شود چهار! و این حقیقتی است تغییر ناپذیر و اساسا چیزی که تغییر ناپذیر باشد محال است تغییر پیدا بکند، این مسئله قدرت بی پایان خداوند را زیر سوال نمی برد چون اساسا قدرت به چیزهایی تعلق می گیرد که عقلا ممکن پذیر باشد.
این سخن شما مثل این است که بگویید خداوند می تواند کاری بکند که یک چیز در آنِ واحد هم سفید باشد هم سیاه! چنین امری محال عقلی است چون حقیقت این است که ممکن نیست هم سفید باشد هم سیاه! لذا هیچ ارتباطی با قدرت خدا ندارد چه اینکه قرآن کریم فرمود: ان الله علی کلّ شیء قدیر» یعنی خداوند بر شیء قادر است نه بر لاشیء ؛ اجتماع نقیضین لاشیء است لذا مورد تعلق قدرت خداوند نیست.

هادی;952465 نوشت:
چون اساسا قدرت به چیزهایی تعلق می گیرد که عقلا ممکن پذیر باشد.

خب از کجا معلوم چیزی عقلا ممکن پدیر هست یا نیست ؟ علاوه بر اون مگه معیار حقیقت عقل ماست ؟

به عنوان مثال یک بیمار که دچار توهم شده میبینه که مارهایی در اطرافش در حال حرکت هستن، و او فکر میکنه چون اجتماع نقیضین محاله ممکن نیست که این مارها هم وجود داشته باشند هم نداشته باشند ، اما آیا اون مارها از دید روان پزشک وجود دارند ؟

اگه حقیقت عوض شدنی نیست و یکی بیشتر نیست ، پس چطور همچین اتفاقی میوفته ؟

پشتوانه ی حقیقتی که شما اون رو عقلی و تغییر ناپذیر میدونین عقل انسانه ! ولی مگه عقل انسان غیر قابل تغییره ؟

تا اینجا نتیجه گرفتیم که از نظر تجربی محال و ضروری احتمالا شناختنش برای ما غیر ممکنه !

حالا مونده مساله عقلی، لطفا توضیح بدید عقل چطور حکم میکنه که این مساله غیر ممکن مطلق و محاله وقتی عقل انسان محدوده ؟

به من بیاموز;952935 نوشت:
خب از کجا معلوم چیزی عقلا ممکن پدیر هست یا نیست ؟ علاوه بر اون مگه معیار حقیقت عقل ماست ؟

به عنوان مثال یک بیمار که دچار توهم شده میبینه که مارهایی در اطرافش در حال حرکت هستن، و او فکر میکنه چون اجتماع نقیضین محاله ممکن نیست که این مارها هم وجود داشته باشند هم نداشته باشند ، اما آیا اون مارها از دید روان پزشک وجود دارند ؟

اگه حقیقت عوض شدنی نیست و یکی بیشتر نیست ، پس چطور همچین اتفاقی میوفته ؟

پشتوانه ی حقیقتی که شما اون رو عقلی و تغییر ناپذیر میدونین عقل انسانه ! ولی مگه عقل انسان غیر قابل تغییره ؟

تا اینجا نتیجه گرفتیم که از نظر تجربی محال و ضروری احتمالا شناختنش برای ما غیر ممکنه !

حالا مونده مساله عقلی، لطفا توضیح بدید عقل چطور حکم میکنه که این مساله غیر ممکن مطلق و محاله وقتی عقل انسان محدوده ؟

سلام علیکم
باید توجه داشت که «عقل» در کنار قرآن و سنت، یکی از منابع استنباط و شناخت احکام و معارف الهی است؛ چراکه عقل - چه در بعد نظری و چه عملی - ادراکات بدیهی دارد که به تنهایی آن را انجام می دهد و به احکام و معارف دین شناخت پیدا می کند و در این راه از هیچ چیزی بهره نمی‌گیرد. حتی از روایاتی که عقل را در کنار پیامبر به عنوان رسول باطنی معرفی می‌کند، می‌توان این گونه برداشت کرد که عقل در کنار نقل، یک منبع مستقلّ برای شناخت محسوب میشود. به تعبیر دیگر، آنجا که عقل با استدلال و اقامه برهان عقلی صرف به نتایج می‌رسد، نقش یک منبع برای شناخت و فهم دین را ایفا می‌کند.
رسول اکرم(صل الله علیه و آله) می‌فرماید: «انما یُدْرکُ الخیر کُلّهُ بالعقل و لا دینَ لِمَنْ لا عقل لَه» (مجلسی، 74/158، روایت 143) به تحقیق همه خیرات (علمی و عملی) با عقل به دست می آید و کسی که عقل ندارد، دین ندارد.

یا این که هنگامی که از امام صادق(علیه السلام) سؤال می‌شود: «ما العقل»؟
می فرماید: «العقل ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمان و اکتُسب به الجنان» (کلینی، 1/11) عقل چیزی است که با آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آید.
منتهی باید توجه داشت که عقل نیز مانند هر موجود ارزشمند دیگر، آفات، موانع و دشمنانی دارد. اگر بخواهیم به ماهیت و عملکرد آنها پی ببریم باید ماهیت و کار عقل را بدرستی تصور کنیم.
کار عقل واقع نمایی است، ارتباط با حقیقت و ارائه آن به صورت صحیح و بدون زیاده و نقصان؛ اما اگر عواملی پیدا شوند و بدون این که عقل بفهمد، زیاده و نقصی در مدرکات ایجاد کنند یا مانع التفات و توجه عقل به برخی حقائق شوند، بدون شک آفت و مانعی برای عقل خواهند بود.
در طول تاریخ و مکاتب فکری مختلف، حتی آنها که تفکری غربی و دور از مفاهیم و مطالب ظریف و معنوی مشرق زمین داشته اند، همواره پیروی از هوی و هوس را آفت مهمی برای عقل می‌دانسته و اکثراً از افراط در شهوت دوری و پیروان خود را به کنترل و پرهیز توصیه می‌کرده‌اند.

در معارف ناب اسلامی، هرگونه پیروی از شیطان و هوای نفس، موجب ضعف و اختلال و اشکال در ادراک عقل انسان معرفی شده و به عنوان مهمترین موارد، طمع، خودپسندی، هوسرانى، تعصب و لجاج و خشم نام برده شده است. (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج‏22، ص 138)

در همین راستا مسألة «تقوی» به عنوان سپری در برابر گناه و پیروی از هوای نفس مطرح می‌شود و چون نقش جلوگیری از عملکرد مخرّب دشمنان و آفات عقل را دارد به نوعی کارکرد صحیح و مطلوب عقل را تسهیل می‌کند؛ پس می‌توان تقوی را مهمترین دوست عقل و خرد دانست چون مهمترین دشمن دشمنان عقل است. « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا الله يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَالله ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (انفال/29) (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ، ج‏23، ص 714)

ادامه در پست بعد ...


فردی که در اثر مبارزه با هواهای نفسانی به درجاتی از تقوی و معرفت رسیده است، چون دشمن عقل و آفات عقل را نابود کرده است در همه تصمیم گیری های خود موفق است و موضع گیری های موفقی نسبت به مسائل مختلف دارد. امام خمینی رحمه الله علیه در تفسیر سوره حمدشون می فرمایند که در بین اولیای الهی ممکن نیست اختلافی وجود داشته باشد، فرض کنید اگر چندین تن از اولیای الهی در مکانی سال های متمادی باهم باشند محال است حتی یک اختلاف جزئی هم داشته باشند، علّتش تکامل عقل است چون اولیای الهی عقل کاملی دارند و بر اثر مجاهده در راه خدا به تکامل عقلی رسیدند و کسی که عقلش کامل باشد تصمیماتش درست و صواب است، لذا هیچ اختلافی صورت نمی گیرد.

حال در ارتباط با بحث خودمون عرض می کنم:
اجتماع نقیضین و جمع شدن دو نقیض در یک مکان و زمان واحد از دیدگاه عقل کامل محال است و این نتیجه گیری عقل کامل است که اجتماع نقیضین را محال می داند. همچنین عقل کامل است که می گوید قدرت به چیزهای محال تعلق نمی گیرد چون محال ذاتی اساسا شدنی نیست تا قدرت تعلق بگیرد. و طبق فرمایش قرآن کریم امر محال «لاشیء» است در حالی که «انّ الله علی کلّ شیء قدیر» است.
اما در ارتباط با مثالی که بیان فرمودید خود حضرت عالی در ابتدای مثالتون فرمودید که این بیمار توهّم وجود مار را کرده است اما پزشک که در عالم واقع هست یقین دارد که ماری وجود ندارد.

پرسش:
میخواستم بدونم اگه کسی پیدا بشه که چیزهایی که تا کنون شناخته براش احتمالی باشه و چیزی رو اجتناب ناپذیر ندونه ( یعنی منکر این باشه که اجتناب ناپذیر و محال از اصول فکری بشری هستن ) اون وقت چطوری میشه براش استدلال کرد که خداوند قابل اثباته؟ مثلا ممکنه شخصی اعتقاد داشته باشه که آتش همیشه میسوزونه ، ولی ممکنه شخصی اعتقاد داشته باشه که آتش به احتمال خیلی قوی میسوزونه! بعد از نفر اول بپرسن چرا اعتقاد داری که آتش میسوزونه و بگه چونکه هر آتشی دیدم سوزونده! از نفر دوم بپرسن تو چرا میگی به احتمال قوی میسوزونه ؟ و جواب بده چون قبلا بسیار چیزهایی دیدم که خلاف اون رو ندیده بودم و اعتقاد من این بود که خلاف اون چیزها محاله، مثلا هزار بار کلید فندک رو زدم و آتش روشن شد و اعتقاد پیدا کردم که محاله کلید رو بزنم و آتش روشن نشه ولی بعد مدتی خلافشو دیدم و متوجه شدم محال نبود ! پس نتیجه گرفتم چیزی که امروز محاله ممکنه فردا یا میلیارد ها سال دیگه محال نباشه ، بنابر این اعتقادم به محال و اجتناب ناپذیر بودن کاهش یافت و از اون جایی که محال یعنی نشدنی بدون احتمال شدن ! اعتقادم به مفهوم محال کاهش یافت ! خب به نظرتون حرف کدومشون درسته ؟ آیا معنا و مفهوم محال غیر از اینه که ما به هر چیزی که احتمالش خیلی کمه و عادت کردیم که نشدنیه میگیم محال ؟ لطفا در مورد محال و اجتناب ناپذیر توضیح بدید و بگین آیا اعتقاد به این مساله نقشی در باور به خدا داره یا نه !

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
باورهای آدمی از یک منظر به دو قسم تقسیم می شود: باورهایی که منطقاً یقینی هستند یعنی هم به درستی خودشان باور داریم و هم به این که خلافشان محال است باور داریم. مثلا باور به این که هر چهارپایی چهارپا دارد، یقین منطقی است چرا که هم به درستی خودش باور داریم و هم به محال بودن این که چهارپایی چهار پا نداشته باشد باور داریم. اما این که هر کلاغی لزوما یا تماما سیاه است و یا سیاه و سفید است، از قبیل قضایایی است که اگرچه به آنها باور داریم ولی به این که خلافش محال است باور نداریم و این احتمال را می دهیم که شاید روزی کلاغی مشاهده شود که مثلا سفید یا آبی باشد.
بسیاری از باورهای تجربی ما که برگرفته از مشاهدات فعلی ما هستند، از این قبیلند و همواره احتمال خلافشان متصور است؛ یعنی ممکن است روزی مصداقی پیدا شود که آن قاعده کلی سابق را نقض کند و به ما نشان بدهد که اینطور نیست که هر الف ب باشد. مثالی که شما درباره آتش و فندک زدید از این سنخ است؛ یعنی ما باور داریم به این که فندک با فشار دادن اهرمش روشن می شود اما با این حال، مطمئن نیستیم که فندک همیشه با فشار دادن اهرمش روشن می شود؛ چنانچه که مثال نقضش را هم مکررا تجربه کرده ایم. حتی در مورد آتش نیز می توان همین مطلب را گفت. در واقع، در این موارد، ذهن ما با ملاحظه مشاهدات سابقش، عادت می کند به این که حادثه الف و حادثه ب را همزمان ببیند. از این رو، بعد از مدتی وقتی الف را می بیند ناخودآگاه ذهنش به سمت ب سوق می یابد. او از این عادت و ضرورت روانشناختی به این نتیجه سوق می یابد که حتما در خارج نیز میان الف و ب ضرورت برقرار است؛ در حالی که واقعا معلوم نیست که الف و ب رابطه علّی و ضروری داشته باشند و کاملا ممکن است که تلازم آنها ناشی از این است که الف با ج رابطه علّی و ضروری دارد و چون ج گاهی با ب همراه است، پس الف و ب را غالبا متلازم می بینیم. اما کاملا ممکن است که گاهی ج با ب همراه نباشد پس در این صورت الف نیز با ب همراه نمی شود.

اما باورهای عقلی که تماما متکی به عقل هستند، برخلاف باورهای تجربی، یقینی هستند و مطمئن هستیم که هیچ گاه نقض نمی شوند. باور به این که دو امری که ضدّ همدیگرند هیچ گاه با هم در یک نقطه جمع نمی شوند، باوری یقینی و منطقی است چرا که اساسا امور ضدّ اموری هستند که هیچ گاه با هم در یک نقطه جمع نمی شوند. بنابراین، محمول این باور (هیچ گاه با هم در یک نقطه جمع نمی شوند) در موضوع (دو امری که ضدّ هستند) نهفته است و همین که آنها را به درستی تصور کنیم، فورا به آنها تصدیق می کنیم و خلافشان را محال می دانیم. در واقع، تنها در صورتی دو ضدّ در یک نقطه با هم جمع می شوند که آن دو حقیقتا ضدّ همدیگر نباشند؛ و این خلاف فرض ما در موضوع است. بنابراین، در باورهای یقینی مطمئنیم که خلافشان محال است اما در باورهای تجربی، مطمئن نبودیم که خلافشان محال است جز این که صرفا به لحاظ روانشناختی به آن باور عادت کرده بودیم.

در مورد آتش و سوزاندن نیز باید گفت اگر کسی سوزاندن را یکی از مقومات و ذاتیات آتش بداند، در این صورت، محال است که آتش نسوزاند و اگر روزی آتشی دیدیم که نسوزاند، مطمئنا حکم می کنیم که آن چیز حتما آتش نیست چرا که آتش یعنی سوزاندن. اما اگر کسی سوزاندن را از مقومات ذاتی آتش نداند، می تواند معتقد باشد ممکن است گاهی آتش نسوزاند چرا که اگرچه ما عادت کرده ایم آتش را با سوزاندنش مشاهده کنیم اما کاملا معقول است که آتش باشد اما نسوزاند. از این منظر، آتش و سوزاندن دو امر ملازمند اما معلوم نیست که همیشه ملازم باقی می مانند چرا که تجارب سابق ما صرفا به ما می گوید آتش تاکنون می سوزانده اما به ما نمی گوید که در آینده نیز همیشه می سوزاند.

کوتاه سخن این که باورهای آدمی انواع مختلفی دارند و برخی از آنها یقینی هستند و برخی ظنّی. این که برخی از باورهای ما ظنّی هستند، نمی تواند این امر را اثبات کند که ما هیچ باور یقینی نداریم. همچنین، این که برخی از باورها یقینی هستند، نمی تواند این امر را اثبات کند که ما هیچ باور ظنّی نداریم. بنابراین، برای پرهیز از شکاکیت، می بایست حدود معرفتی خودمان را بشناسیم تا انتظارات متناسب با آن را برای خودمان تعریف کنیم. اگر به حدود معرفتی خودمان آگاهی نداشته باشیم و انتظارات گزافی از خود داشته باشیم، بعد از مدتی دچار سرخوردگی معرفتی و شکاکیت می شویم در حالی که اگر از ابتدا می دانستیم که مثلا در حوزه علوم تجربی قرار نیست به یقین دست یابیم و همواره احتمال خلاف متصور است، پس با نقض باورهای تجربی و عادات ذهنی خودمان به شکاکیت نمی رسیدیم.

اما در مورد باور به وجود خداوند گفتنی است که به باور فلاسفه و متفکران الهی، باور به وجود خداوند از قبیل باورهای یقینی است که احتمال خلاف در آن متصور نیست چرا که مستند به مقدمات یقینی و در یک قیاس صحیح به این باور رهنمون شده ایم. مثلا در برهان امکان و وجوب، از موجود ممکن الوجود و اصل نیازمندیش به علت، به اثبات وجود خداوند می رسیم. هر یک از این مقدمات یقینی هستند و اینطور نیست که خلافشان متصور باشد. در واقع، این باورها تجربی نیستند و اینطور نیست که از طریق عادت ذهنی به آنها معتقد شده باشیم. اصل علیت و نیازمندی ممکن به علت امری بدیهی و عقلی است، خواه ذهن ما به آن عادت کند یا نکند.

برای مطالعه بیشتر، رک:
معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
معلمی، حسن، معرفت شناسی در فلسفه اسلامی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
حسین زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.

موضوع قفل شده است