جمع بندی ضرورت بعثت انبیاء از دیدگاه عقلی

تب‌های اولیه

191 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام
فرض کنید یه نفر می خواد امتحان کنکور بده. می دونیم که هوش این فرد و سایر شرکت کنندگان در امتحان برای پاسخ دادن 100 درصدی به سوالات کافی نیست. اگر برگزار کننده امتحان یک فرد حکیم و خیرخواه باشه، آیا بهتر نیست جواب سوالات رو در یک کتاب منتشر کنه تا همه بتونند از امتحان سربلندتر بیرون بیان؟

می بینید، این تمثیلها خودشون می تونند جای سوال باشند. آیا دنیا مثل یک مهمانی است؟ آیا مثل یک کلاس درسه؟ آیا مثل یک جلسه امتحانه و ... . اثباتهای احتمالاتی و مبتنی بر شاید و اگر ممکنه در بعد فردی کارایی داشته باشند، اما اگر بخواهیم دیگران رو مجبور به پذیرش یک عقیده کنیم نیاز به اثبات محکم داریم.

صدیق;882975 نوشت:
[=microsoft sans serif]
سلام و صبح به خیر
شما به عنوان یک انسان عاقل، وقتی کاری را میخواهید انجام دهید، اول باید آن کار برایتان رجحان داشته باشد.
بعد که رجحان داشت، اراده شما به آن تعلق میتواند بگیرد و میتواند نگیرد.
اما اگر آن کار جدای ازاراده شما، به خودی خود ضرورت داشته باشد، پس تعلق اراده به آن معنا ندارد و امری الزامی و اجباری میشود نه اختیاری.
مگر اینکه ضرورت را خود شما به آن داده باشید که البته این ضرورت، شما را مجبور به انجامش نمیکند بلکه خودتان اراده میکنید که انجامش بدهید و ضرورت پیش از فعل و از جانب خود فاعل، الزام آور نیست.
بنابراین برای اینکه کاری انجام شود، صرفا رجحان کفایت میکند و نیازی به ضرورت نیست.
حتی اگر این ضرورت از جانب خود شخص وارد شده باشد(کتب علی نفسه الرحمه)، این ضرورت نافی اختیار و انتخاب حالت دیگر نیست.
خودش میتواند این ضرورت را به هم بزند اما به خاطر لطفش به هم نمی زدند(در مورد خداوند) و ممکن است به هم نزند(در مورد سایر جانداران مختار)

پس هیچ ملازمه ای میان حکمت الهی و ضرورت پیشین آن فعل وجود ندارد.
بلکه ملازمه میان حکمت الهی در انجام یک فعل و رجحان و با یک نگاه حتی عدم مرجوحیت آن فعل وجود دارد.

توجه کنید.
با این بحث ما نمیخواهیم نبوت را اثبات کنیم.
اثبات نبوت از طرق دیگری است.
با این بحث صرفا ضرورت نبوت(به هر معنایی از ضرورت) اثبات میشود.

با سلام و احترام

شما ضرورت را با جبر خلط کرده اید...

ضرورت داشتن به معنای جبر نیست. و اصلا بحث ارتباطی به جبر و اختیار ندارد.

اگر کسی بگوید طبق قاعده لطف بر خدا حتم و لازم و ضروری است که نبی بفرستد یعنی اثبات ضرورت ارسال نبی.

بله ممکن است اشاعره اشکال کنند این ضرورت به معنای جبر است اما ما که اشعری نیستیم...

لذا ارسال نبی از باب لطف هم که باشد ضرورت دارد.

و ما هم به دنبال همین بودیم.

شما گفتید نیاز به اثبات ضرورت ارسال نبی نیست
و ما گفتیم هست.

خیلی چیزها ممکنه از نظر ما لطف به نظر بیاد و از نظر خدا لطف نباشه. مثلاً به نظر من نوشته شدن آیات قرآن بر روی ماه، طوری که در تصاویر با کیفیتی که از ماه گرفته میشه هم دیده بشه می تونست یک معجزه باشه که راه رو بر هر شکی ببنده. اما آیا میشه نتیجه گرفت که لزوماً خدا از سر لطف این کار رو انجام داده؟

مسئله اینه که حکمت خدا لزوماً با حکمت ما یکی نیست. اگر ما بتونیم تعیین کنیم که چه چیزی با حکمت خدا سازگاره و چه چیزی نیست، در اون صورت باید خودمون هم حکیم مطلق باشیم.

با سلام و احترام

صدیق;882967 نوشت:
[=microsoft sans serif]
חסר משמעות;882868 نوشت:
آیا نمی توانیم مثلاً برای بحث شکر منعم بگوییم شکری که همین عقل موجود انسان بدان قد می دهد هم شکر هست، ولی آیا یقین داریم که مورد قبول منعم هم هست؟ آیا یکی از مظاهر لطف خدا همین نیست که بشر را از بلاتکلیفی خارج کند؟

اینها ادله خارج از این قاعده است.
اما این قاعده به تنهایی دلیل متقنی بر اثبات ضرورت نبوت نیست.

چرا خروج از قاعده است؟ قاعدۀ مورد نظر هم می گوید برای تکالیف عقلی همچون شکر منعم، لازمۀ لطف خداست که او را به انجام تکلیف نزدیک کند؛ آیا از بین بردن بلاتکلیفیها، مصداق بارز چنین امری نیست؟
اینکه این قاعده بیشتر مؤید است تا مُثبِت، را شنیده ام، ولی گمان نمی کنم این شبهه باعث این مسئله شود.

صدیق;882967 نوشت:
[=microsoft sans serif]
חסר משמעות;882868 نوشت:
آیا نمی توانیم به این مسئله ایراد بگیریم که «آنچه برای انجام تکلیف عقلی به عقل انسان می رسد» از یک سو بین انسانهای مختلف بسیار متفاوت است[آیا همان اختلاف شدیدی که عقول بشر بر سر کمال دارد، بر سر تکلیف عقلی ندارد؟]

بله اما میتوان مدعی شد که همین مقدار حداقلی از شکر، برای تحقق تکلیف عقلی شکر منعم کافی است و هر کسی به همان اندازه که میفهمد بالاخره مصداق شکر منعم هست.

اینی که شما نوشتید، همان صورت مسئله است و چیزی که ما نوشتیم جواب محتملی برای این مسئله است. بله، در این حالت هر کسی به شکلی مصداقی غیرقطعی برای شکر منعم می یابد، ولی این «کافی» بودنش که می فرمایید پشتوانه اش چیست؟ همان اندازه ای که کسی می فهمد، چگونه مصداق شکر منعم است(مگر اینکه منظورتان از مصداق، چیزی شکری باشد که عملاً رخ می دهد و نه شکر حقیقیِ منعم). احتمال؟ بله احتمال عقلی هست، ولی عقلایی نیست! عقلا نمی پذیرند که وقتی کسی در حق ما نیکی کرده است، برویم هر کاری که به نظرمان خوب بود را در حقش انجام بدهیم، و این را تشکر کافی بنامیم. اساساً معیار کفایت چیست؟!

اما این قاعده بازگشت به بحث لطف مقرب دارد. اینکه هر کسی به اندازۀ فهمش منعم را سپاس بگذارد برای آن شخص خوب است، ولی برای خدا بهتر این است که او را به حال خود رها کند، یا او را به سمت شکر منعم تشویق کند(لطف مقرب)؟ بله انسان بدون راهنمایی خدا خیلی کارها می تواند بکند، ولی تشویق خدا به سوی نیکی بهتر است یا سکوت خدا؟

صدیق;882967 نوشت:
[=microsoft sans serif]
חסר משמעות;882868 نوشت:
و از سوی دیگر، در مسئلۀ شکر منعم بیشتر[یا به صورت دقیقتر تمامی] مصادیقی که به ذهن ما می رسد، در واقع اقتباسی از ادیان موجود است؟

مشکل همینجاست که مدعی میتواند بگوید که مصادیق بیشتر، مشکوک الثبوت و اللزوم است. پس اینکه از کجا آمده مهم نیست.

البته پاسخی که ارائه دادید، به چیزی که بنده نقل نمودید، کمی نامرتبط می نماید.

ولی بله مدعی ممکن است چنین سخنی بگوید، ولی نه عقل چنین استنتاجی را می پذیرد و نه عقلا! چگونه از جملۀ اول، جملۀ دوم را می توان استنتاج گرفت؟ نتیجۀ منطقی از جملۀ اول، این است که بگوییم لازمۀ لطف مقرب خداست که ما را در میان مصادیق بسیار و مشکوک الثبوت و اللزوم برای عقل، به سوی مصادیق حقیقی تشویق کند.

صدیق;882967 نوشت:
[=microsoft sans serif]
חסר משמעות;882868 نوشت:

آیا نمی توانیم بگوییم این خود عقل است که حکم می کند که مثلاً باید شکر منعم کرد، ولی همین عقل می گوید راه انجامش را نمی دانم؟ مثلاً عقل بر اساس کدام صغرا و کبرای منطقی، فهمیده است که مصداق شکر منعم، تشکر زبانی است، و نبودن چنین برهان عقلی در اثبات اینکه فلان عمل مصداق بارز شکر منعم است، نشانگر این است که عقل راه شکر منعم را نمی داند.

حداقلش را میداند و علمش نیز به واسطه فهم متعارف بشر است که شکر زبانی را یکی از مراتب شکر به شمار می آورد.

واقعاً «می داند»؟ یا رفتارهای مربوط روابط انسانی خودش را به منعم تعمیم می دهد، آن هم تعمیمی بی دلیل؟ دقت بفرمایید که صورت مسئله این است که ما همین عقل را داریم و عقل به چیزهایی حکم می کند؛ حالا عقل از چه طریقی فهمیده است که شکر زبانی، حداقل شکر منعم است؟

اینکه می فرمایید «علمش نیز به واسطه فهم متعارف بشر است که شکر زبانی را یکی از مراتب شکر به شمار می آورد» مربوط به روابط بشری است، اینرا بشر حتی در مورد سایر موجودات زنده هم، با وجود اینکه آنها به لحن و سخن او واکنشی در حد عقل خود نشان می دهند، انجام نمی دهد. فرض کنید یک سگ امدادگر، جان یک مصدوم را نشان بدهد، و بعد مصدوم از او «تشکر زبانی» کند! عقلا به او خواهند گفت که تو اگر یک تکه گوشت جلوی این سگ می گذاشتی یا نوازشش می کردی، خیلی بیشتر از این تشکر زبانی او را خوشحال می کردی. این تمثیل نشان می دهد که بشر بنا به تجربۀ شخصی از واکنش مخاطب به «فهم متعارف» می رسد، و مثلاً چون می بیند که سگ مثال ما نوازش و غذا دادن را بیشتر از تشکر زبانی دوست دارد، ولی اگر با یک انسان امدادگر طرف باشیم، قدردانی و تشکر زبانی، خیلی خشنود کننده تر از دست نوازش کشیدن و دعوت به صرف غذاست! اینها را ما از کجا می دانیم؟ به واقع از طریق تجربه.

حال آیا، عقل یا عقلا می پذیرند که ما بگوییم برداشتهای تجربی خود را به خدایی که اکثراً تجربه اش نکرده ایم، تعمیم بدهیم؟

صدیق;882967 نوشت:
[=microsoft sans serif]
חסר משמעות;882868 نوشت:

آیا در برابر این گزاره که «من فقط عقل دارم» نمی توانیم بگوییم: «خیر فقط عقل نداری، قوای شهوانی هم داری که از عمل به احکام عقل باز می دارند» و آیا این مسئله باعث نمی شود که خدای حکیم برای پیروی از عقل، عاملی تشویقی ایجاد کند؟

این مدعا، برفرض صحت، خروج از قاعده و تمسک به دلیل حکمت است.

مجدداً چرا خروج از قاعده است و چه ربطی به دلیل حکمت دارد؟ دلیل حکمت بحثش از پیمودن راه کمال است، این قاعده صحبتش از تکالیف عقلی است، در بالا عرض کردیم که انسان فقط عقل ندارد، بلکه شهواتی هم دارد، این شهوات مانع انجام تکلیف عقلی می شوند، پس لازمۀ لطف خداست که با قرار دادن عوامل تشویقی به سوی تکلیف عقلی، ما را در انجام تکلیف عقلی، یاری کند. بحثی کاملاً درون قاعده است. اینکه از «خدای حکیم» سخن گفتیم، دلیل بر ورود به بحث حکمت نیست، اگر دقت کنید، از «عامل تشویقی» هم سخن گفتیم.

صدیق;882967 نوشت:
[=microsoft sans serif]
חסר משמעות;882868 نوشت:
با توجه به اینکه هدف ما اثبات عقلایی مسئله است، آیا شما در گزاره های فوق، چیزی می بینید که مورد قبول عقلا نیست؟ و اگر چنین موردی نمی بینید، احتمال مورد نظر، غیرعقلایی محسوب نخواهد شد؟

همینکه برخی از عقلای عالم، عقلاً احتمال میدهند که شکر زبانی کفایت میکند و دلیل متقنی از خود قاعده نیز بر لزوم شکر بیشتر نداریم، برای ناکافی بودن قاعده کفایت میکند.

بله، اینرا خواستم ابتدای پست اخیر این مطلب را عرض کنم، ولی گویا قسمت بود که اینرا در انتهای پست عرض کنم. به نظر بنده، این شبهه که ما همین عقل را داریم، بحثش برای همان دلیل خکمت مناسب بود که سخنش گذشت، زیرا اصلاً حرف حساب قاعدۀ اخیر این نیست که عقل را یارای درک شکر منعم نیست(چه واقعاً عقل به راستی یارای دستیابی به آن را دارد و چه ندارد) حرف حساب این قاعده این است که وقتی بشر تکالیف عقلی دارد و لو اینکه عقل او هم راه تحقق آنها را تشخیص بدهد، لازمۀ لطف خداست که برای او عامل تشویقی قرار بدهد.

اتفاقاً این قاعده اصلاً نمی گوید عقل نمی داند تکلیف عقلی اش چیست، تا این شبهه پیش بیاید، زیرا اگر چنین بگوید دیگر لطف هم، از جهت تکالیف عقلی و نه از جهت کمال، بر خدا واجب نخواهد بود: آنگاه اگر خدا بخواهد می تواند عقل ما را به تکلیف عقلی آگاه کند، یا می تواند اصلاً چنین نکند؛ بستگی به هدف خدا خواهد داشت و وارد دلیل حکمت خواهیم شد.

ولی اینجا و در این قاعده می گوییم انسان تکلیف عقلی را می شناسد، خواه دقیق و خواه غیردقیق، مهم این است که لازمۀ جود و کرم خداست که لطف کند ما را در این زمینه تشویق کند. در بالا هم بنده عرضم این نبود که انسان تکلیف عقلی را نمی شناسد، بلکه صحبت از شناخت دقیق مصادیق بود.

صدیق;882973 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
ثبوت تکلیف عقلی، امری وجدانی و همگانی است که هر کسی خود را در برابر منعم و نعمت دهنده اش، بدهکار میبیند و حداقل خود را ملزم به شکر در برابر نعمتها می یابد.

با سلام دوباره. اشتباه نوشتم. سؤالم این بود که آیا تکلیف شرعی یکی از نتایج این قاعده و در واقع همان مصداق لطف مقربی هست که خدا به ما در زمینۀ تکلیف عقلی می کند؟ اگر نه، اصلاً جایگاه تکلیف شرعی در این قاعده کجاست و از کجا، وارد بحث می شود؟

سؤال دیگر: آیا صحیح است که بگوییم که تکالیف شرعی، در واقع مصادیقی از همان راهنمایی هستند که می گوییم خدا بر اساس دلیل حکمت برای بشر قرار بدهد تا او را به سوی کمال و تعالی هدایت کند؟
بعلاوه آیا در بحث حکمت ما مدعی هستیم که رسیدن به کمال مورد نظر خدا، فقط و فقط از طریق آنچه خدا به ما از طریق انبیاء ارائه می دهد، است؟ اگر آری دلیلمان چیست؟

با سلام مجدد. در دلیل حکمت بیان فرمودید که ارسال انبیاء به تحقق هدف خدا از خلقت بشر، کمک می کند، زیرا خدا خواهان پیمودن راه رسیدن به این هدف از سوی خود بشر است. اینجا برای بنده یک سؤال پیش می آید که آیا خدا وقتی عملی به تحقق هدفی کمک کند حتماً آنرا انجام می دهد؟ و چرا؟

مثلاً در تمثیل مهمانی، اگر دعوت کننده، محل مهمانی را به مهمان نگوید که فعلش غیرحکیمانه است، پس محل برگزاری را حتما به مهمان می گوید، ولی آیا از آنجا که فرستادن یک ماشین به دنبال او باعث می شود که هدفش بهتر تحقق پیدا کند، باعث می شود که ضروری باشد که یک ماشین هم به دنبال او بفرستد؟

متشکرم

[=microsoft sans serif]

و طاها;883002 نوشت:
شما ضرورت را با جبر خلط کرده اید...

ضرورت داشتن به معنای جبر نیست. و اصلا بحث ارتباطی به جبر و اختیار ندارد.

اگر کسی بگوید طبق قاعده لطف بر خدا حتم و لازم و ضروری است که نبی بفرستد یعنی اثبات ضرورت ارسال نبی.

بله ممکن است اشاعره اشکال کنند این ضرورت به معنای جبر است اما ما که اشعری نیستیم...

لذا ارسال نبی از باب لطف هم که باشد ضرورت دارد.

و ما هم به دنبال همین بودیم.

شما گفتید نیاز به اثبات ضرورت ارسال نبی نیست
و ما گفتیم هست.


باسلام
شما دقت نکردید.
خلطی در کار نیست.
من دو شق ضرورت را بیان کردم.
در مورد ضرورتی که از جانب خود شخص باشد، دو نظر وجود دارد.
برخی معتقدند که این ضرورت بدین نحو است که قدرت بر ترک را از فاعلش میگیرد.
اما برخی از محققان معتقدند که این ضرورت از جانب خود فاعل به هیچ وجه نافی قدرت بر ترک مقتضای آن ضرورت نیست.
مثالش را هم زدم.
اگر لطف بر خداوند ضرورت دارد، اما عقلا قدرت بر ترک این لطف را دارد.

در مورد ملازمه میان ضرورت ارسال نبی و اثبات نبوت، ادعا کردن مهم نیست دلیل متقن نیاز است.
شما مدعی بودید که برای اثبات نبوت، ابتدا باید ارسالش ضروری شود ولی دلیلتان هیچ ربطی به این مدعا ندارد.
بعلاوه اصل این دلیل به خودی خود نادرست است که در بالا گفتم.

[=microsoft sans serif]

سعدی شیرازی;883047 نوشت:
خیلی چیزها ممکنه از نظر ما لطف به نظر بیاد و از نظر خدا لطف نباشه. مثلاً به نظر من نوشته شدن آیات قرآن بر روی ماه، طوری که در تصاویر با کیفیتی که از ماه گرفته میشه هم دیده بشه می تونست یک معجزه باشه که راه رو بر هر شکی ببنده. اما آیا میشه نتیجه گرفت که لزوماً خدا از سر لطف این کار رو انجام داده؟

مسئله اینه که حکمت خدا لزوماً با حکمت ما یکی نیست. اگر ما بتونیم تعیین کنیم که چه چیزی با حکمت خدا سازگاره و چه چیزی نیست، در اون صورت باید خودمون هم حکیم مطلق باشیم.


دوست عزیز
حکیم، کسی است که کارهایش دارای هدف است.
هدفمند بودن یک اصل عقلائی است و در مقابل آن، کار لغو و سفیهانه قرار دارد.
خداوند کارهای لغو انجام نمیدهد.(چرا که انجام کار لغو یا به خاطر جهل است، یا عجز یا هوا و هوس که هیچ یک در خداوند ممکن نیست)
پس خداوند کار بی هدف انجام نمیدهد.
اما این بدان معنا نیست که ما از پیش برای خداوند هدفی از کارهایش را تعیین کنیم و ربطی هم به این مسئله ندارد.

[=microsoft sans serif]

سعدی شیرازی;883001 نوشت:
می بینید، این تمثیلها خودشون می تونند جای سوال باشند. آیا دنیا مثل یک مهمانی است؟ آیا مثل یک کلاس درسه؟ آیا مثل یک جلسه امتحانه و ... . اثباتهای احتمالاتی و مبتنی بر شاید و اگر ممکنه در بعد فردی کارایی داشته باشند، اما اگر بخواهیم دیگران رو مجبور به پذیرش یک عقیده کنیم نیاز به اثبات محکم داریم.

باسلام
چند نکته
اول: اثبات نبوت و صدق نبی و ضرورت، احتمالی نیست بلکه عقلی است و برای هر دو استدلال عقلی داریم.
دوم: اثبات احتمالی نیز شخصی نیست. اینکه دفع ضرر محتمل که محتمل آن قوی ولی اصلش احتمالی ضعیف است، قاعده کلی است نه یک امر شخصی.
سوم: کارائی در بعد فردی یعنی چه؟ مگر اگر شما استدلال عقلی برای یک چیزی میخواهید اثبات کنید، با جامعه طرف هستید؟ شما همیشه با افراد سروکار دارید. جامعه یک عنوان انتزاعی از افراد است و این فرد فرد انسانی است که واقعی است نه جامعه به عنوان یک کل و در عرض تک تک انسانها.

صدیق;883203 نوشت:
اما این بدان معنا نیست که ما از پیش برای خداوند هدفی از کارهایش را تعیین کنیم و ربطی هم به این مسئله ندارد.

هدف که هدایت انسانه. مسئله روی نحوه استفادهاز وسیله هاست. مثلاً ممکنه من فکر کنم که نوشته شدن آیات قرآن روی ماه به طور واضح که هیچ شکی در اون نباشه یک وسیله خوب برای رسیدن به این هدفه. یا فکر می کنم که اگر خدا شکاف ماه که بر اثر شق القمر ایجاد شده بود را مخفی نمی کرد، دیگه نیاز نبود شایعه اش ساخته بشه.

شما هم معتقدید اگر پیامبر فرستاد بشه خوب هست و نتیجه میگیرید که خدا حتماً باید این کار رو انجام داده باشه. آیا میش در مورد چیزهای دیگری که اونها رو درست فکر می کنیم هم نتیجه بگیریم که حتماً انجام شده اند؟


صدیق;883204 نوشت:
دوم: اثبات احتمالی نیز شخصی نیست. اینکه دفع ضرر محتمل که محتمل آن قوی ولی اصلش احتمالی ضعیف است، قاعده کلی است نه یک امر شخصی.

مسئله دفع ضرر احتمالی هم برای اجرای برخی قوانین دینی کارایی نداره، مثل حکم ارتداد. ما نمی تونیم فردی رو به خاطر نپذیرفتن یک عقیده بکشیم در حالی که مطمئن نیستیم اون عقیده درست باشه. خب شاید اون فرد هم دلایلی برای طرز فکر خودش داشته باشه که از دلایل ما قویتر باشه. پس در چنین مواردی به یک اثبات خیلی خیلی محکم نیازمندیم.

دفع ضرر احتمالی یعنی اینکه به خاطر افزایش احتمال رسیدن به بهشت یا برای کاهش احتمال رسیدن به جهنم کاری رو انجام دهیم. در مواردی که کارمون تبعات اجتماعی اینچنینی پیدا می کنه، این طرز فکر خیلی خودخواهانه است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883079 نوشت:
چرا خروج از قاعده است؟ قاعدۀ مورد نظر هم می گوید برای تکالیف عقلی همچون شکر منعم، لازمۀ لطف خداست که او را به انجام تکلیف نزدیک کند؛ آیا از بین بردن بلاتکلیفیها، مصداق بارز چنین امری نیست؟
اینکه این قاعده بیشتر مؤید است تا مُثبِت، را شنیده ام، ولی گمان نمی کنم این شبهه باعث این مسئله شود.

باسلام
بله استدلال شما صحیح است.
اما مشکل اینجا بود که کسی ممکن است بگوید شاید همین شکر حداقلی کفایت میکند و بلاتکلیفی ای هم وجود ندارد.
انسان با همین شکر حداقلی زبانی و همین اطاعت از عقل و وجدانش به سعادت میرسد.
آن موقع دیگر نمیتوان به این قاعده تمسک کرد.
بنابراین، پیش فرض این قاعده آن است که ناکافی بودن این شکر حداقلی در سعادتمندی را قبول داشته باشیم.

חסר משמעות;883079 نوشت:
اینی که شما نوشتید، همان صورت مسئله است و چیزی که ما نوشتیم جواب محتملی برای این مسئله است. بله، در این حالت هر کسی به شکلی مصداقی غیرقطعی برای شکر منعم می یابد، ولی این «کافی» بودنش که می فرمایید پشتوانه اش چیست؟

حداقل قدر متقین است و برای قدر متقین ما نیازی به دلیل نداریم و کسی که مدعی حداکثر است، حداقل را نیز قبول دارد.(چون که صد آمد نود هم پیش ماست)
بنابراین مدعی میزان زائد بر حداقل، نیاز به دلیل دارد.
חסר משמעות;883079 نوشت:
همان اندازه ای که کسی می فهمد، چگونه مصداق شکر منعم است(مگر اینکه منظورتان از مصداق، چیزی شکری باشد که عملاً رخ می دهد و نه شکر حقیقیِ منعم). احتمال؟ بله احتمال عقلی هست، ولی عقلایی نیست! عقلا نمی پذیرند که وقتی کسی در حق ما نیکی کرده است، برویم هر کاری که به نظرمان خوب بود را در حقش انجام بدهیم، و این را تشکر کافی بنامیم. اساساً معیار کفایت چیست؟!

لطفا دقت کنید.
سه مسئله در اینجا داریم.
شکر حداقلی مصداق شکر است.
این شکر حداقلی، میزان کافی از شکر است.
زائد بر این شکر حداقلی دلیلی ندارد پس لزومی هم ندارد هرچند کفایت شکر حداقلی نیز دلیل ندارد.

مدعای این مستشکل این است که
شکر حداقلی مصداق شکر است. (نه شکر حقیقی) این بر اساس فهم متعارف و عمومی است.
شکر حداقلی قدر متقین است و میزان زائد بر آن نیازمند دلیل است.

تا اینجا درست است اما دو مدعای دیگر وجود دارد که درست نیست و نیازمند بررسی است:
اولا: میزان زائد بر شکر حداقلی(زبانی) دلیل ندارد.
ثانیا: شکر حداقلی کافی است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883079 نوشت:
ولی بله مدعی ممکن است چنین سخنی بگوید، ولی نه عقل چنین استنتاجی را می پذیرد و نه عقلا! چگونه از جملۀ اول، جملۀ دوم را می توان استنتاج گرفت؟ نتیجۀ منطقی از جملۀ اول، این است که بگوییم لازمۀ لطف مقرب خداست که ما را در میان مصادیق بسیار و مشکوک الثبوت و اللزوم برای عقل، به سوی مصادیق حقیقی تشویق کند

من هم نگفتم این احتمال را قبول دارم ولی بدون کمک گرفتن از ادله دیگر نمیتوان انرا به راحتی پاسخ داد.
بعلاوه، نتیجه منطقی جمله شما نیز نیاز به دلیل دارد و آن احتمال در اینجا نیز وجود دارد.
همان شخص میتواند بگوید درصورتی این مسئله لطف است که اول اثبات کنیم چنین امری برای سعادت ما نیاز است در حالیکه این امر مشکوک است.

חסר משמעות;883079 نوشت:
اینکه می فرمایید «علمش نیز به واسطه فهم متعارف بشر است که شکر زبانی را یکی از مراتب شکر به شمار می آورد» مربوط به روابط بشری است، اینرا بشر حتی در مورد سایر موجودات زنده هم، با وجود اینکه آنها به لحن و سخن او واکنشی در حد عقل خود نشان می دهند، انجام نمی دهد. فرض کنید یک سگ امدادگر، جان یک مصدوم را نشان بدهد، و بعد مصدوم از او «تشکر زبانی» کند! عقلا به او خواهند گفت که تو اگر یک تکه گوشت جلوی این سگ می گذاشتی یا نوازشش می کردی، خیلی بیشتر از این تشکر زبانی او را خوشحال می کردی. این تمثیل نشان می دهد که بشر بنا به تجربۀ شخصی از واکنش مخاطب به «فهم متعارف» می رسد، و مثلاً چون می بیند که سگ مثال ما نوازش و غذا دادن را بیشتر از تشکر زبانی دوست دارد، ولی اگر با یک انسان امدادگر طرف باشیم، قدردانی و تشکر زبانی، خیلی خشنود کننده تر از دست نوازش کشیدن و دعوت به صرف غذاست! اینها را ما از کجا می دانیم؟ به واقع از طریق تجربه.
حال آیا، عقل یا عقلا می پذیرند که ما بگوییم برداشتهای تجربی خود را به خدایی که اکثراً تجربه اش نکرده ایم، تعمیم بدهیم؟

تمثیل شما ربطی به بحث ما ندارد.
اینکه سگ از شکر زبانی فایده نمیبرد، به خاطر این نیست که شکر زبانی شکر نیست بلکه به این خاطر است که سگ متوجه متشکر بودن شما نمیشود.
حال اگر این سگ، آنقدر تعلیم دیده باشد که حتی شکر زبانی را متوجه شود و وقتی در مقابل کار خوبش به او بگویید افرین، سگ فورا متوجه میشود و دم تکان میدهد.
در این مورد دیگر نمیتوان گفت چرا به این سگ محبت نکردی.
با این حال، بحث ما کاملا فرق میکند.
خداوند یک موجود ذی شعور است و شکر زبانی را نیز متوجه میشود.
اگر شکر زبانی، شکر نبود پس این همه حمدهای لفظی که به کار میبریم و الحمدلله که بارها و بارها در نمازهای یومیه میگوییم لغو میشد.
دقت کنید که شکر بودن شکر زبانی فرق میکند با کافی بودن آن و کسی مدعی کفایت آن نیست که اگر باشد البینه علی المدعی.

חסר משמעות;883079 نوشت:
اتفاقاً این قاعده اصلاً نمی گوید عقل نمی داند تکلیف عقلی اش چیست، تا این شبهه پیش بیاید، زیرا اگر چنین بگوید دیگر لطف هم، از جهت تکالیف عقلی و نه از جهت کمال، بر خدا واجب نخواهد بود: آنگاه اگر خدا بخواهد می تواند عقل ما را به تکلیف عقلی آگاه کند، یا می تواند اصلاً چنین نکند؛ بستگی به هدف خدا خواهد داشت و وارد دلیل حکمت خواهیم شد.

بله درست میفرمایید، این قاعده میزان اگاهی عقل از تکلیفش را مشخص نمیکند،
بلکه بیان میکند هرچه تکلیف عقلی انسان است(به هر میزان که باشد)، تکالیف شرعی از جانب خداوند لطفی در حق انسان میشود.(حال به هر صورتی که لطف باشد)
بنابراین، میزان تکلیف عقل(حداقل یا اکثرش) از اینجا روشن نمیشود.
اما از بیرون قاعده:
عقل وظیفه حداقلی خودش را میداند. برای زائدش دلیل میخواهد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883085 نوشت:
با سلام دوباره. اشتباه نوشتم. سؤالم این بود که آیا تکلیف شرعی یکی از نتایج این قاعده و در واقع همان مصداق لطف مقربی هست که خدا به ما در زمینۀ تکلیف عقلی می کند؟

بله مصداق لطف است اما اینکه مقرب است یا محصل بستگی به مورد و نیز مخاطبش دارد.
یعنی از پیش نمیتوان گفت که تکالیف الهی، لطف مقرب است یا محصل، بلکه بسته به موردش فرق میکند.

חסר משמעות;883085 نوشت:
آیا صحیح است که بگوییم که تکالیف شرعی، در واقع مصادیقی از همان راهنمایی هستند که می گوییم خدا بر اساس دلیل حکمت برای بشر قرار بدهد تا او را به سوی کمال و تعالی هدایت کند؟

بله از جمله اصلی ترین مصادیق آن است.

חסר משמעות;883085 نوشت:
بعلاوه آیا در بحث حکمت ما مدعی هستیم که رسیدن به کمال مورد نظر خدا، فقط و فقط از طریق آنچه خدا به ما از طریق انبیاء ارائه می دهد، است؟ اگر آری دلیلمان چیست؟

اینکه هدف الهی از خلقت چیست و محقق شدن هدف الهی به چیست، از مبادی دلیل حکمت بر لزوم نبوت است نه اینکه رد خودش اثبات شود.
راه های دیگر نیز کارائی لازم را ندارد:
عقل راهی به جزئیات ندارد.
وجدان، دستورالعملهای کمی دارد.
تجربه توان رسیدن به برنامه جامع سعادت راندارد
پس تنها راه وحی می ماند.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883088 نوشت:
اینجا برای بنده یک سؤال پیش می آید که آیا خدا وقتی عملی به تحقق هدفی کمک کند حتماً آنرا انجام می دهد؟ و چرا؟

باسلام
این دلیل همین را میگوید.
اگر حکیم است باید کاری کند که هدفش محقق شود.
البته این به معنای سلب قدرت از خداوند نیست بلکه این ضرورت را هم خودش خواسته و هم خودش میتواند آنرا به هم بزند اما نمیزند.

חסר משמעות;883088 نوشت:
مثلاً در تمثیل مهمانی، اگر دعوت کننده، محل مهمانی را به مهمان نگوید که فعلش غیرحکیمانه است، پس محل برگزاری را حتما به مهمان می گوید، ولی آیا از آنجا که فرستادن یک ماشین به دنبال او باعث می شود که هدفش بهتر تحقق پیدا کند، باعث می شود که ضروری باشد که یک ماشین هم به دنبال او بفرستد؟

مقایسه اصل این دو مورد خوب است ولی مقایسه میزان ضرورت و پیابندی فاعلها در این دو مثال، مع الفارق است.
در هر دو مورد، فاعل برای تحقق هدفش و حکیم بودنش ضروری است که وسیله آنرا نیز مهیا کند.
در هر دو مورد، عقلای عالم انجام ندادن چنین کاری که باعث عدم تحقق هدف میشود را تقبیح میکنند.
اما در مورد فاعل بشری انجام دادن یا ندادن به صورت پیشینی معلوم نیست ولی در مورد خداوند مشخص است چون هم حکمت پشتوانه اش هست و هم اینکه رحمتش مانع از عدم انجام میشود.(البته اگر معتقد شویم در چنین مواردی، انجام کار خلاف حکمت، اصلا مقدور خداوند باشد.) وگرنه که تفاوت واضح تر است.

صدیق;883219 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بله درست میفرمایید، این قاعده میزان اگاهی عقل از تکلیفش را مشخص نمیکند،
بلکه بیان میکند هرچه تکلیف عقلی انسان است(به هر میزان که باشد)، تکالیف شرعی از جانب خداوند لطفی در حق انسان میشود.(حال به هر صورتی که لطف باشد)
بنابراین، میزان تکلیف عقل(حداقل یا اکثرش) از اینجا روشن نمیشود.
اما از بیرون قاعده:
عقل وظیفه حداقلی خودش را میداند. برای زائدش دلیل میخواهد.

با سلام. عرض من این بود که این شبهه که «من عقل خودم را دارم و عقل من مصادیقی از تکلیف عقلی را می فهمد و انجام آنها برای انجام تکلیف عقلی کفایت می کند» مربوط به وقتی است که ما بگوییم خدا باید لطف محصل را به کار ببندد، ولی وقتی ما از بحث لطف مقرب و تشویقی که ناشی از جود خداست، سخن بگوییم، این شبهه بی اثر است. آیا اینطور نیست؟

صدیق;883232 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
این دلیل همین را میگوید.
اگر حکیم است باید کاری کند که هدفش محقق شود.
البته این به معنای سلب قدرت از خداوند نیست بلکه این ضرورت را هم خودش خواسته و هم خودش میتواند آنرا به هم بزند اما نمیزند.

بله، این سخن شما که جای بحث ندارد، ولی سؤال من این است که آیا اگر امری صرفاً کمک کننده به تحقق هدف خدا باشد، آیا لازمۀ حکمت خدا هست که حتماً آن امر را فراهم سازد؟ و چرا؟

تمثیل مهمانی هم به آن اشاره کردم، از همین حیث بود، که لازمۀ تحقق هدف مهمانی دادن دعوت و دادن آدرس هست، که لازمۀ حکمت برگزار کنندۀ مهمانی است، ولی آیا اکر برگزار کننده ببنید که فرستادن ماشین به دنبال مهمان، برای تحقق برگزاری مهمانی مفید است، آیا اینجا هم لازمۀ حکمتش است که ماشین به دنبال آنها بفرستد؟

سلام دوباره.

این سؤال احتمالاً آخرین «سؤال جدید» من در این تاپیک خواهد بود و بعد از این فقط پیگیری پاسخ چند سؤال اخیرم را می کنم: اینکه هدف خدا از آفرینش بشر(یا در معنای عامتر موجود مختار)، عبادت و اطاعت بوده است، دلیل عقلی هم دارد، یا فقط بر اساس نقل به آن می رسیم؟

متشکرم

[=microsoft sans serif]

سعدی شیرازی;883207 نوشت:
هدف که هدایت انسانه. مسئله روی نحوه استفادهاز وسیله هاست. مثلاً ممکنه من فکر کنم که نوشته شدن آیات قرآن روی ماه به طور واضح که هیچ شکی در اون نباشه یک وسیله خوب برای رسیدن به این هدفه. یا فکر می کنم که اگر خدا شکاف ماه که بر اثر شق القمر ایجاد شده بود را مخفی نمی کرد، دیگه نیاز نبود شایعه اش ساخته بشه.

شما هم معتقدید اگر پیامبر فرستاد بشه خوب هست و نتیجه میگیرید که خدا حتماً باید این کار رو انجام داده باشه. آیا میش در مورد چیزهای دیگری که اونها رو درست فکر می کنیم هم نتیجه بگیریم که حتماً انجام شده اند؟


باسلام
مثلا؟

سعدی شیرازی;883207 نوشت:
مسئله دفع ضرر احتمالی هم برای اجرای برخی قوانین دینی کارایی نداره، مثل حکم ارتداد. ما نمی تونیم فردی رو به خاطر نپذیرفتن یک عقیده بکشیم در حالی که مطمئن نیستیم اون عقیده درست باشه. خب شاید اون فرد هم دلایلی برای طرز فکر خودش داشته باشه که از دلایل ما قویتر باشه. پس در چنین مواردی به یک اثبات خیلی خیلی محکم نیازمندیم.

بحث را مصداقی نکنید.
اگر برای کسی اعتقاد به دین و خدا، دفع ضرر محتمل نباشد که نیست.
اما برای غالب انسانها که هست.
هر کسی به اطراف این قضیه فکر کند متوجه میشود که حتی اگر دلیل قانع کننده ای نیز برای وجود خدا و صحت ادیان نداشته باشیم ولی حداقل احتمال صحت که دارد ولو احتمال ضعیف.
وقتی این احتمال ضعیف بررسی میشود مشخص میشود که میزان خطر ورای این احتمال ضعیف آنقدر زیاد و طولانی است که ریسک کردن در آن غیر عقلائی است.
در مورد ارتداد هم بحث کاملا فرق دارد وکسی را به خاطر شبهه و دلیل نمیکشند.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883353 نوشت:
با سلام. عرض من این بود که این شبهه که «من عقل خودم را دارم و عقل من مصادیقی از تکلیف عقلی را می فهمد و انجام آنها برای انجام تکلیف عقلی کفایت می کند» مربوط به وقتی است که ما بگوییم خدا باید لطف محصل را به کار ببندد، ولی وقتی ما از بحث لطف مقرب و تشویقی که ناشی از جود خداست، سخن بگوییم، این شبهه بی اثر است. آیا اینطور نیست؟

به نظر میرسد اگر کسی احتمال کفایت مودای عقل و وجدان را بدهد و نیز مازاد بر آن را بدون دلیل بداند، این شبهه را میتواند مطرح کند چه در لطف مقرب و چه لطف محصل.
در ضمن تلقی از لطف محصل که در کلام شما بود، دقیق نیست.
این لطف محصلی که شما مطرح کردید به الجاء و جبر بندگان کشیده میشود و اصلا نباید محقق شود.
در حالیکه لطف محصل در برخی موارد وجود دارد.
بلکه لطف محصل در همین مقوله نبوت، با اختیار فرد منافات ندارد.
חסר משמעות;883353 نوشت:
ولی سؤال من این است که آیا اگر امری صرفاً کمک کننده به تحقق هدف خدا باشد، آیا لازمۀ حکمت خدا هست که حتماً آن امر را فراهم سازد؟ و چرا؟

اگر راه دیگری نباشد یا به خاطر انتخابی که فاعل حکیم داشته است، راه دیگری باقی نمانده است، در این صورت بله حتما باید آنرا فراهم کند.
اما اگر راه های بدیلی نیز وجود داشته باشد، بر فاعل حکیم ضروری است که یکی از این موارد این مجموعه را تعیین کند نه همه آنها را.

חסר משמעות;883353 نوشت:
تمثیل مهمانی هم به آن اشاره کردم، از همین حیث بود، که لازمۀ تحقق هدف مهمانی دادن دعوت و دادن آدرس هست، که لازمۀ حکمت برگزار کنندۀ مهمانی است، ولی آیا اکر برگزار کننده ببنید که فرستادن ماشین به دنبال مهمان، برای تحقق برگزاری مهمانی مفید است، آیا اینجا هم لازمۀ حکمتش است که ماشین به دنبال آنها بفرستد؟

مثل بالا.
اگر تنها راه است و بدون فرستادن ماشین آنها غالبا راه را گم میکنند و میهمانی مطابق میل او برگزار نمیشود، بله وگرنه خیر لزومی ندارد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883356 نوشت:
این سؤال احتمالاً آخرین «سؤال جدید» من در این تاپیک خواهد بود و بعد از این فقط پیگیری پاسخ چند سؤال اخیرم را می کنم: اینکه هدف خدا از آفرینش بشر(یا در معنای عامتر موجود مختار)، عبادت و اطاعت بوده است، دلیل عقلی هم دارد، یا فقط بر اساس نقل به آن می رسیم؟

البته بحث ما در این تاپیک این مسئله نیست، ولی به صورت خلاصه عرض میکنم.
کرچه در برخی بیانها خواسته شده که هدف خداوند را به صورت مشخص و عقلی اثبات شود ولی از آنجا که عقل توان درک جزئیات را ندارد و جزئی را نمیتوان با عقل اثبات کرد، تنها چیزی که میتوان گفت این است که بله هدف خداوند از افرینش هر موجودی، رساندن آن موجود به کمال لایق خود آن موجود است.
اما اینکه این کمال لایق چیست و چه وسایل و چه اهداف میانی ای دارد، با عقل قابل اثبات نیست.

صدیق;883751 نوشت:
باسلام
مثلا؟

سلام
مثالها رو خدمت شما عرض کردم. من و شما ممکنه بر اساس نظر و طرز فکر خودمون، معتقد باشیم که اگر خدا چنین و چنان می کرد خوب بود. اما نمیشه با قطعیت نتیجه بگیریم که نظر خدا هم با نظر ما یکسانه.

مثلاً به نظر شخصی من، اگر خدا شکاف ماه کا معتقدیم بر اثر شق القمر ایجاد شده رو مخفی نمی کرد خیلی خوب بود. دیگه نه نیاز به ساخت شایعه اش بود و نه نیازی وجود داشت که اینهمه در مورد اثبات عقاید با هم بحث کنیم. یا اگر به جای ماه یه صفحه نمایشگر وجود داشت که پیامهای روزانه خدا رو می نوشت خیلی خوب بود اما به این معنا نیست که خدا چنین کاری رو انجام داده. من با عقل خودم فکر می کنم این کار می تونست به هدایت مردم منجر بشه و شک و شبهه ها رو از میان برداره اما شاید خدا نظر دیگری داشته باشه.

صدیق;883754 نوشت:
[=microsoft sans serif]
به نظر میرسد اگر کسی احتمال کفایت مودای عقل و وجدان را بدهد و نیز مازاد بر آن را بدون دلیل بداند، این شبهه را میتواند مطرح کند چه در لطف مقرب و چه لطف محصل.
در ضمن تلقی از لطف محصل که در کلام شما بود، دقیق نیست.
این لطف محصلی که شما مطرح کردید به الجاء و جبر بندگان کشیده میشود و اصلا نباید محقق شود.
در حالیکه لطف محصل در برخی موارد وجود دارد.
بلکه لطف محصل در همین مقوله نبوت، با اختیار فرد منافات ندارد.

با سلام. جناب صدیق، لطف از دو حیث بر خدا واجب است و در ذیل این قاعده که بر اساس تکلیف عقلی است، از حیث حکمت خدا و حصول غرض به مسئله نگریسته نمی شود. بله، اگر بحث حکمت بود، احتمال کفایت عقل و وجدان برای تحقق تکلیف عقلی، دیگر لزومی برای مسئله ایجاد نمی کرد، هدف با همین عقل و وجدان تحقق یافتنی بود؛ ولی لطف از جهت دیگری هم واجب است، که کفایت عقل و وجدان، وجوب آنرا از بین نمی برد؛ لطف مقرّب از جهت جود و کرم و مهربانی و به تعبیری خیرخواهی نیز بر خدا واجب است، لذا واجب است که خدا انسان را، که موانع نفسانی نیز دارد، تکلیف عقلی، تشویق نماید.

در واقع در مقام تمثیل، می توانیم دو پدر را مثال بزنیم که فرزند جوانی را در خانه دارند و هر دو جوان هم عاقل و باوجدان هستند، حال نخستین پدر می گوید: «جوان من، خودش عقل و وجدان دارد، من به او هیچ تذکری نمی دهم، زیرا خودش می تواند بفهمد که وظایف شخصی و اجتماعی خودش عمل بکند یا نکند..» و دومی می گوید: «جوان من، عقل و وجدان دارد، ولی من هم او را تشویق می کنم تا مبادا دچار غفلت شود، و به جای عقل و وجدان، از طمع و تنبلی خودش تبعیت کند.» به راستی کدام پدر مهربانتر است؟ در یک فضای عقلایی، می پرسیم: کدام عاقلی، به دلیل کفایت عقل و وجدان، فرزندش را توصیه نمی کند که تنبلی نکند، ولخرجی نکند، به فکر روز پیری خود نیز باشد و...؟

پس بر خدا از جهت مهربانی و خیرخواهی و کرم و سخاوت نیز، واجب است، که عاملی تشویقی برای عقل و وجدان بشر برای انجام تکالیف عقلی خود قرار بدهد تا به آن ممارست کند و غافل نگردد، هر چند عقل خود بشر هم به این می رسد که نباید از وظایف عقلی، غافل ماند.

با این حساب و از این حیث، به نظر شما کفایت عقل و وجدان برای شناخت تکلیف عقلی، وجوب لطف مقرب را از بین می برد؟

صدیق;883755 نوشت:
[=microsoft sans serif]
البته بحث ما در این تاپیک این مسئله نیست، ولی به صورت خلاصه عرض میکنم.
کرچه در برخی بیانها خواسته شده که هدف خداوند را به صورت مشخص و عقلی اثبات شود ولی از آنجا که عقل توان درک جزئیات را ندارد و جزئی را نمیتوان با عقل اثبات کرد، تنها چیزی که میتوان گفت این است که بله هدف خداوند از افرینش هر موجودی، رساندن آن موجود به کمال لایق خود آن موجود است.
اما اینکه این کمال لایق چیست و چه وسایل و چه اهداف میانی ای دارد، با عقل قابل اثبات نیست.

با سلام مجدد، این فرمایش شما، را قبول دارم، ولی وقتی اینکه شما تأیید کردید که تکالیف شرعی یکی از اصلی ترین مصادیق همان راهنمایی هستند که می گوییم خدا باید بر اساس دلیل حکمت برای بشر قرار بدهد تا او را به سوی کمال و تعالی هدایت کند، و اگر بگوییم منظورمان از عبادت و اطاعت، همان عمل به تکلیف شرعی است، این مسئله به صورت عقلی ثابت می شود:

1.هدف خداوند از افرینش هر موجودی، رساندن آن موجود به کمال لایق خود آن موجود است(فرمایش شما در پست 170)

2.برای تحقق هدف الهی، نیاز است تا برنامه رسیدن به آن هدف را برای آنان مهیا کند(فرمایش شما در پست 3)

3.تکلیف شرعی «از جمله اصلی ترین مصادیق آن است.»(فرمایش شما در پست 164)

نتیجه: تکلیف شرعی موجود مختار، که از آن به اطاعت و عبادت تعبیر می کنیم، بخشی از برنامۀ خدا در خلقت موجودات محتار است و لذا یکی از اهداف خدا، در خلقت انسان است.(هر چند این هدف پس از هدفهای دیگری مطرح باشد)

صدیق;883751 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اگر برای کسی اعتقاد به دین و خدا، دفع ضرر محتمل نباشد که نیست.
اما برای غالب انسانها که هست.
هر کسی به اطراف این قضیه فکر کند متوجه میشود که حتی اگر دلیل قانع کننده ای نیز برای وجود خدا و صحت ادیان نداشته باشیم ولی حداقل احتمال صحت که دارد ولو احتمال ضعیف.
وقتی این احتمال ضعیف بررسی میشود مشخص میشود که میزان خطر ورای این احتمال ضعیف آنقدر زیاد و طولانی است که ریسک کردن در آن غیر عقلائی است.
در مورد ارتداد هم بحث کاملا فرق دارد وکسی را به خاطر شبهه و دلیل نمیکشند.

با سلام دوباره، جناب صدیق، قصد انحراف در بحث را ندارم، ولی از آنجا که این مطلبی که در پاسخ آیدی سعدی، مطرح کردید، به نظرم مشکلی داشت، لازم دانستم مسئله ای را عرض کنم، اگر اشتباه می گویم، بفرمایید تا از اشتباه خارج شوم:

اول اینکه، به لحاظ عقلایی، برخلاف روش عقلاست که به صرف خطر احتمال ناشی از عدم اعتقاد به چیزی که برایش دلیلی نیافته اند(نمی گویم دلیلی نیست، بلکه فرض فرمایش شما، نیافتن دلیل است) این خطر احتمالی را «بپذیرند» و به آن چیز اعتقاد پیدا کنند. مثلاً اگر من بنویسم که در صورتی که بعد از خواندن این جمله، فوراً چشمتان را نبندید، اسیر یک نفرین ابدی خواهید شد، شما این حرف را می پذیرید؟ ضمن اینکه ما فقط با یک جزء احتمالی هم روبرو نیستیم، بلکه احتمال دارد خدایی باشد، و احتمال دارد این خدای احتمالی اگر به اون اعتقاد پیدا نکنیم از دست ما عصبانی بشود، و احتمال دارد که این عصبانیت او، منجر به جهنم شود و... خب عقلا، بخاطر یک چنین احتمال مرکبی، به این خدا اعتقاد پیدا نمی کنند، هر چند در صورتی که احتمال خطر را، قابل توجه ببینند، در مورد صحت سقمش تحقیق می کنند. پس این نوع ایمان و اعتقاد، عقلایی نیست، که البته عقلی هم نیست.

دوم اینکه شاید، در سایر ادیان، چنین سخنی پذیرفتنی باشد، ولی بنده گمان می کنم که چنین باوری با روح اسلام در تضاد است، زیرا کسی که بنا به دفع خطر احتمالی به خدا و دین و اسلام معتقد شده است، دقیقاً برخلاف دستور قرآن عمل کرده است: «لا تقف ما لیس لک به علم.» متقابلاً خدایی که چنین دستوری می دهد نیز، بابت عدم اعتقاد به چیزی که بدان علم نداشته ایم، مجازات نمی کند(البته با یک تبصرۀ مهم: بابت قصور در بررسی و تحقیق، مجازات می کند.)

لذاست که بنده گمان می کنم، که بحث دفع خطر احتمالی، مثل ریشۀ اصلیش که آیات بشارت و انذار است، فقط از این حیث مفید است که بشر «به مسئله بیندیشد و به صورت جدی بررسی کند» که این راه عقلاست، یعنی عقلا هم وقتی با یک خطر احتمالی روبرو می شوند، به بررسی صحت و سقمش می پردازند، ولی بی دلیل آنرا نمی پذیرند.

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883922 نوشت:
با این حساب و از این حیث، به نظر شما کفایت عقل و وجدان برای شناخت تکلیف عقلی، وجوب لطف مقرب را از بین می برد؟

باسلام
من مدعی این اشکال نیستم، بلکه صرفا آنرا نقل میکنم.
تحلیل شما خوب است.
هرچند هنوز یک مقداری در لزومی که شما برای این لطف حمل میکنید، شک وجوددارد ولی تبیین خوبی داشتید.
موفق باشید.

[=microsoft sans serif]

سعدی شیرازی;883799 نوشت:
مثالها رو خدمت شما عرض کردم. من و شما ممکنه بر اساس نظر و طرز فکر خودمون، معتقد باشیم که اگر خدا چنین و چنان می کرد خوب بود. اما نمیشه با قطعیت نتیجه بگیریم که نظر خدا هم با نظر ما یکسانه.

مثلاً به نظر شخصی من، اگر خدا شکاف ماه کا معتقدیم بر اثر شق القمر ایجاد شده رو مخفی نمی کرد خیلی خوب بود. دیگه نه نیاز به ساخت شایعه اش بود و نه نیازی وجود داشت که اینهمه در مورد اثبات عقاید با هم بحث کنیم. یا اگر به جای ماه یه صفحه نمایشگر وجود داشت که پیامهای روزانه خدا رو می نوشت خیلی خوب بود اما به این معنا نیست که خدا چنین کاری رو انجام داده. من با عقل خودم فکر می کنم این کار می تونست به هدایت مردم منجر بشه و شک و شبهه ها رو از میان برداره اما شاید خدا نظر دیگری داشته باشه.


سلام
قیاس مورد ما با مورد شما مع الفارق است.
بنده هیچگاه چنین جرأتی به خودم نمیدهم که راه را برای خداوند تعیین کنم.
من مدعی هستم به واسطه حکمی که عقل هر انسانی آنرا درک میکند، خداوند حکیم از خلقت انسان هدفی دارد و برای رسیدن به هدفش لازم است برنامه اش را در اختیار بندگانش بگذارد.
همین.
حال با بررسی راهها و نیز چیزهایی که روی داده است، در می یابم این راه به صورت نوعی نبوت است.
اما اگر میگفتم حتما باید این کار خاص را انجام دهد و نه آن کار را، بله اشکال شما میتوانست جای تامل داشته باشد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883923 نوشت:
با سلام مجدد، این فرمایش شما، را قبول دارم، ولی وقتی اینکه شما تأیید کردید که تکالیف شرعی یکی از اصلی ترین مصادیق همان راهنمایی هستند که می گوییم خدا باید بر اساس دلیل حکمت برای بشر قرار بدهد تا او را به سوی کمال و تعالی هدایت کند، و اگر بگوییم منظورمان از عبادت و اطاعت، همان عمل به تکلیف شرعی است، این مسئله به صورت عقلی ثابت می شود:

1.هدف خداوند از افرینش هر موجودی، رساندن آن موجود به کمال لایق خود آن موجود است(فرمایش شما در پست 170)

2.برای تحقق هدف الهی، نیاز است تا برنامه رسیدن به آن هدف را برای آنان مهیا کند(فرمایش شما در پست 3)

3.تکلیف شرعی «از جمله اصلی ترین مصادیق آن است.»(فرمایش شما در پست 164)

نتیجه: تکلیف شرعی موجود مختار، که از آن به اطاعت و عبادت تعبیر می کنیم، بخشی از برنامۀ خدا در خلقت موجودات محتار است و لذا یکی از اهداف خدا، در خلقت انسان است.(هر چند این هدف پس از هدفهای دیگری مطرح باشد)


باسلام
ما از این مقدمات نتیجه میگیریم که تکلیف شرعی موجود مختار(به صورت کلی) بخشی از برنامه الهی است.
اما اینکه این تکلیف به چه نحو باشد و کدام یک از اقسام پنجگانه حکم را داشته باشد مشخص نیست.
چرا که قبل از آمدن دستور الهی، ما خبری از محتوای برنامه نداریم تا مدعی شویم که این تکلیف به پنج قسم است(هرچند صرفا میتوانیم احتمال بدهیم)
بنابراین، از این تکلیف(به معنای عام و کلی) نمیتوان لزوم اطاعت و عبادت را برداشت کرد.
شاید برنامه الهی صرفا یک سری امور وضعی باشد نه تکلیفی
شاید این برنامه الهی یک سری امور تکلیفی به معنای اباحه باشد(پس اطاعت به معنای خاصش مشکوک میشود: چون در اباحه که اطاعت معنا ندارد)
شاید این برنامه صرفا یک سری دستورالعمل زندگی دنیایی باشد نه دستور العملهای مختص به زندگی اخروی(پس عبادت به معنای خاصش مشکوک میشود)

بنابراین دقت کنید:
به نظر میرسد از این مقدمات، نمیتوان نتیجه گیری کرد که ما قبل از اینکه سراغ متون دینی برویم میتوانیم نتیجه گیری کنیم که یکی از اهداف خلقت، عبادت و اطاعت است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883926 نوشت:
اول اینکه، به لحاظ عقلایی، برخلاف روش عقلاست که به صرف خطر احتمال ناشی از عدم اعتقاد به چیزی که برایش دلیلی نیافته اند(نمی گویم دلیلی نیست، بلکه فرض فرمایش شما، نیافتن دلیل است) این خطر احتمالی را «بپذیرند» و به آن چیز اعتقاد پیدا کنند. مثلاً اگر من بنویسم که در صورتی که بعد از خواندن این جمله، فوراً چشمتان را نبندید، اسیر یک نفرین ابدی خواهید شد، شما این حرف را می پذیرید؟ ضمن اینکه ما فقط با یک جزء احتمالی هم روبرو نیستیم، بلکه احتمال دارد خدایی باشد، و احتمال دارد این خدای احتمالی اگر به اون اعتقاد پیدا نکنیم از دست ما عصبانی بشود، و احتمال دارد که این عصبانیت او، منجر به جهنم شود و... خب عقلا، بخاطر یک چنین احتمال مرکبی، به این خدا اعتقاد پیدا نمی کنند، هر چند در صورتی که احتمال خطر را، قابل توجه ببینند، در مورد صحت سقمش تحقیق می کنند. پس این نوع ایمان و اعتقاد، عقلایی نیست، که البته عقلی هم نیست.

اگر محتمل ما قوی باشد، عقلا به آن توجه میکنند.
مثلا یک بازرگان را در نظر بگیرید.
شخصی میخواهد به یک منطقه تفریحی برود.
حضور در این منطقه تفریحی از نظر شغلی و موقعیت اجتماعی او، ممنوع است. میداند که اگر مسئولان او متوجه بشوند او را از کار اخراج میکنند، جریمه مالی وزندان و.. در انتظار اوست. او به واسطه کارهایی که انجام میدهد(تغییر شکل و ..) احتمال ضعیف میدهد که شناسایی شود.
از سوی دیگر، تمایل زیادی به بودن در آن منطقه را دارد.
حال به نظر شما کسی که علاقه به شغل و موقعیت اجتماعی و مالی خودش دارد، به خاطر اینکه احتمال شناسایی اش کم است، ریسک میکند و به آنجا سفر میکند یا به خاطر همین احتمال کم که عواقب بدی برایش در پی دارد از آنجا صرف نظر میکند.

در بحث ما نیز مهم این نیست که یک احتمال است یا چندین احتمال به صورت ترکیبی، مهم این است که این احتمال، محتمل قوی ای دارد. البته واضح است که هرچقدر میزان احتمال بیشتر شود، مخالفت با آن غیر عقلائی تر است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;883926 نوشت:
دوم اینکه شاید، در سایر ادیان، چنین سخنی پذیرفتنی باشد، ولی بنده گمان می کنم که چنین باوری با روح اسلام در تضاد است، زیرا کسی که بنا به دفع خطر احتمالی به خدا و دین و اسلام معتقد شده است، دقیقاً برخلاف دستور قرآن عمل کرده است: «لا تقف ما لیس لک به علم.» متقابلاً خدایی که چنین دستوری می دهد نیز، بابت عدم اعتقاد به چیزی که بدان علم نداشته ایم، مجازات نمی کند(البته با یک تبصرۀ مهم: بابت قصور در بررسی و تحقیق، مجازات می کند.)
لذاست که بنده گمان می کنم، که بحث دفع خطر احتمالی، مثل ریشۀ اصلیش که آیات بشارت و انذار است، فقط از این حیث مفید است که بشر «به مسئله بیندیشد و به صورت جدی بررسی کند» که این راه عقلاست، یعنی عقلا هم وقتی با یک خطر احتمالی روبرو می شوند، به بررسی صحت و سقمش می پردازند، ولی بی دلیل آنرا نمی پذیرند.

احسنت.
بسیار سوال خوبی مطرح کردید.
اما پاسخ

اولا: علمی که در آیه شریفه بیان شده، صرفا یقین نیست بلکه ظن و گمان را نیز شامل میشود. بنابراین اگر کسی به واسطه احتمال عقلائی که دارای محتمل قوی است، به صدق دعوت انبیاء حداقل گمان صدق پیدا کرد ایه شامل او نمیشود. چنانکه سیره عقلا در عمل به ظواهر خودش عمل کردن بر اساس علم شمرده میشود وگرنه تبعیت کردن از خود این آیه(که صرفا ظهور است و ظهور، امری ظنی است) متابعت کردن از غیر علم میشد(ر.ک. تفسیر المیزان، ذیل آیه)

ثانیا: احتمال عقلائی منشأ تحقیق بیشتر و احتیاط است نه لزوم عمل از همان ابتدا.
یعنی کسی که احتمال عقلایی را میدهد ولو گمان برایش ایجاد نشده است، بر اساس سیره عقلاء باید از مخالفت بپرهیزد و در ادامه نیز تحقیق کند که این احتمال صادق است یا محدود کردن بی جهت.

موفق باشید.

صدیق;884236 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اگر محتمل ما قوی باشد، عقلا به آن توجه میکنند.
مثلا یک بازرگان را در نظر بگیرید.
شخصی میخواهد به یک منطقه تفریحی برود.
حضور در این منطقه تفریحی از نظر شغلی و موقعیت اجتماعی او، ممنوع است. میداند که اگر مسئولان او متوجه بشوند او را از کار اخراج میکنند، جریمه مالی وزندان و.. در انتظار اوست. او به واسطه کارهایی که انجام میدهد(تغییر شکل و ..) احتمال ضعیف میدهد که شناسایی شود.
از سوی دیگر، تمایل زیادی به بودن در آن منطقه را دارد.
حال به نظر شما کسی که علاقه به شغل و موقعیت اجتماعی و مالی خودش دارد، به خاطر اینکه احتمال شناسایی اش کم است، ریسک میکند و به آنجا سفر میکند یا به خاطر همین احتمال کم که عواقب بدی برایش در پی دارد از آنجا صرف نظر میکند.

در بحث ما نیز مهم این نیست که یک احتمال است یا چندین احتمال به صورت ترکیبی، مهم این است که این احتمال، محتمل قوی ای دارد. البته واضح است که هرچقدر میزان احتمال بیشتر شود، مخالفت با آن غیر عقلائی تر است.

با سلام جناب صدیق، با تشکر از پاسخی دادید، مشکل مثال شما این است که «میداند که اگر مسئولان او متوجه بشوند او را از کار اخراج میکنند، جریمه مالی وزندان و.. در انتظار اوست.» اینجا خطر احتمالی نیست، بلکه قطعی است، فقط مسئله بر سر گیر افتادن و گیر نیفتادن است! این به دام افتادن است که احتمالی است. در واقع تمثیل شما با بحث اعتقاد پیدا کردن به دلیل دفع خطر احتمالی خیلی فرق دارد.

و اینکه فرمودید: « اگر محتمل ما قوی باشد، عقلا به آن توجه میکنند» بله اگر محتمل قوی باشد، یعنی احتمالش زیاد باشد، عقلا به آن توجه می کنند، ولی نه توجه اثباتی. عقلا در چنین شرایطی نمی گویند این امر برقرار است، بلکه می گویند به احتمال زیاد وجود دارد. اگر بخواهیم به چنین شکلی به عقاید دینی معتقد شویم، باید بگوییم: به احتمال زیاد خدایی هست و به احتمال زیاد، اسلام دین اوست؛ نه اینکه بگوییم خدا هست و اسلام دین اوست، زیرا اگر نبود که ضرری نکرده ایم ولی اگر بود و معتقد نبودیم ممکن است عذاب شویم.

بعلاوه در برابر بحث دفع خطر احتمالی نقد عقلی هم وجود دارد، زیرا عقل می گوید اگر خدا باشد، عادل است(زیرا خدا جامع کمالات و فاقد نقایص است) و عدالت حکم می کند که خدا از هر کسی در حدّ وسعش انتظار داشته باشد(که البته این آیۀ قرآن هم هست) در واقع این خطر احتمالی، مثل خطر وقوع زلزله ای سنگین در محل سکونت ما نیست، بلکه خطری است که از جانب وجودی عادل و حکیم که به قول شما محتمل قوی است، وجود دارد. خب این وجود عادل و حکیم آیا با عدالتش سازگار است که وقتی من عقلم به وجود او نرسیده، من را به جرم عدم اعتقاد به وجودش مورد مؤاخذه قرار بدهد؟ پس اصلاً «خطر احتمالی» در مورد نوع برخورد خدا، معنی ندارد، زیرا خدا مثل یک مخلوق محدود نیست که خشک و تر را برساند. پس اصلاً خطری از جانب خدا، در شرایطی که ما دلایل کافی نداریم، وجود ندارد.

صدیق;884239 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اولا: علمی که در آیه شریفه بیان شده، صرفا یقین نیست بلکه ظن و گمان را نیز شامل میشود. بنابراین اگر کسی به واسطه احتمال عقلائی که دارای محتمل قوی است، به صدق دعوت انبیاء حداقل گمان صدق پیدا کرد ایه شامل او نمیشود. چنانکه سیره عقلا در عمل به ظواهر خودش عمل کردن بر اساس علم شمرده میشود وگرنه تبعیت کردن از خود این آیه(که صرفا ظهور است و ظهور، امری ظنی است) متابعت کردن از غیر علم میشد(ر.ک. تفسیر المیزان، ذیل آیه)

با سلام مجدد، اینکه می فرمایید علم مورد نظر آیه، صرفاً یقین نیست، به هر حال، ظن و گمانی را شامل می شود که بتوان نام «علم» بر آن گذاشت؛ اگر شما یقین عقلایی است، یعنی احتمال صحت آنقدر از احتمال بطلان بیشتر باشد که بله این سیرۀ عقلاست، مثل عمل به ظواهر، زیرا آنچه ظاهر است محقق شده و آنچه خلاف ظاهر است، اصلاً دیده نشده و فقط یک احتمال کوچک است. پس به نظر می رسد با همین مطالبی که بیان داشتید، این «علم» دستکم، یقین عقلایی را در بر بگیرد، و به صرف خطر محتمل محدود نباشد.

صدیق;884239 نوشت:
[=microsoft sans serif]
ثانیا: احتمال عقلائی منشأ تحقیق بیشتر و احتیاط است نه لزوم عمل از همان ابتدا.
یعنی کسی که احتمال عقلایی را میدهد ولو گمان برایش ایجاد نشده است، بر اساس سیره عقلاء باید از مخالفت بپرهیزد و در ادامه نیز تحقیق کند که این احتمال صادق است یا محدود کردن بی جهت.

ببینید چند حالت مختلف داریم:

1. پذیرفتن، خواه با تحقیق بعدی همراه باشد و خواه چنین نباشد

2. مخالفت کردن، خواه با تحقیق بعدی همراه باشد و خواه چنین نباشد

3. نپذیرفتن ولی تحقیق کردن

4.نپذیرفتن و تحقیق نکردن

بنده گمان می کنم، روش عقلا، روش سوم است و نه روش اول.


***

مطلب دیگری که در بالا هم به آن اشاره کردم، آیۀ دیگری از قرآن است: «لا یکلف الله نفساً الّا وسعها» پس باز دید قرآن، خدا کسی را به بیش از وسعش تکلیف نکرده است، اگر کسی وسع اندیشه اش به این نرسیده است که به خدا و اسلام اعتقاد پیدا کند، از دید قرآن، تکلیفی از خدا به عهده اش نیست، تا بعد در آخرت جزء زیانکاران باشد.

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;884269 نوشت:
این «علم» دستکم، یقین عقلایی را در بر بگیرد، و به صرف خطر محتمل محدود نباشد.

سلام
مثال ظواهر موضوعیت نداشت بلکه طریقیت داشت.
هرچه سیره عقلا در کسب علم یا گمان باشد و عقلا بر اساس آن مشی میکنند، حجیت پیدا میکند.
سیره عقلا در مورد خطر محتملی که میزان محتملش بالاست، احتیاط است.
پس تبعیت از این سیره در این مورد نیز تبعیت از علم است.

חסר משמעות;884269 نوشت:
بنده گمان می کنم، روش عقلا، روش سوم است و نه روش اول.

اگر شما قرینه گرا باشید بلکه سخن شما درست است اما اگر از مسالک معرفت شناسی دیگر تبعیت نکنید این کلام درست نیست.
بعلاوه، سیره عقلا تبعیت از باور است نه صرفا تبعیت از دلیل. خیلی اوقات میشود انسان باور به چیزی دارد ولی دلیل علمی و عقلی و تجربی یا دلیل یقین آور برایش ندارد.

חסר משמעות;884269 نوشت:
مطلب دیگری که در بالا هم به آن اشاره کردم، آیۀ دیگری از قرآن است: «لا یکلف الله نفساً الّا وسعها» پس باز دید قرآن، خدا کسی را به بیش از وسعش تکلیف نکرده است، اگر کسی وسع اندیشه اش به این نرسیده است که به خدا و اسلام اعتقاد پیدا کند، از دید قرآن، تکلیفی از خدا به عهده اش نیست، تا بعد در آخرت جزء زیانکاران باشد.

این ربطی به بحث ما نداشت.
ما که نگفتیم چنین شخصی جاهل قاصر است یا مقصر.
تعیین این مسئله ازتوان ما انسانها خارج است و علم غیب میخواهد.
اما هر کسی خودش بینا به وضعیت خودش است و خودش میفهمد که این احتمال در او چه میزانی است. میزانی هست که حداقل ازمخالفت او را برهاند.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;884261 نوشت:
با سلام جناب صدیق، با تشکر از پاسخی دادید، مشکل مثال شما این است که «میداند که اگر مسئولان او متوجه بشوند او را از کار اخراج میکنند، جریمه مالی وزندان و.. در انتظار اوست.» اینجا خطر احتمالی نیست، بلکه قطعی است، فقط مسئله بر سر گیر افتادن و گیر نیفتادن است! این به دام افتادن است که احتمالی است. در واقع تمثیل شما با بحث اعتقاد پیدا کردن به دلیل دفع خطر احتمالی خیلی فرق دارد.

محتمل بودنش به این است که یقین و حتی اطمینان ندارد که گیر بیفتد و شناسائی شود.
حتی به خاطر گریم و غیره احتمال گیر افتادن را ضعیف میداند ولی با این حال، محتمل برایش قوی است.(احتمال ضعیف و محتمل قوی)

חסר משמעות;884261 نوشت:
و اینکه فرمودید: « اگر محتمل ما قوی باشد، عقلا به آن توجه میکنند» بله اگر محتمل قوی باشد، یعنی احتمالش زیاد باشد، عقلا به آن توجه می کنند، ولی نه توجه اثباتی. عقلا در چنین شرایطی نمی گویند این امر برقرار است، بلکه می گویند به احتمال زیاد وجود دارد. اگر بخواهیم به چنین شکلی به عقاید دینی معتقد شویم، باید بگوییم: به احتمال زیاد خدایی هست و به احتمال زیاد، اسلام دین اوست؛ نه اینکه بگوییم خدا هست و اسلام دین اوست، زیرا اگر نبود که ضرری نکرده ایم ولی اگر بود و معتقد نبودیم ممکن است عذاب شویم.

دقت نکردید، محتمل قوی به معنای آن نیست که این امور را اثبات کنیم.
نه!
فرض کنید این شخص احتمال خیلی ضعیف میدهد که خدائی هست و آنچه در ادیان گفته شده راست باشد.
اما همین احتمال بسیار ضعیف، اگر راست باشد چه عواقبی به دنبالش دارد. معلوم است که عواقب گفته شده در ادیان بسیار زیاد است و غیر قابل چشم پوشی است.

חסר משמעות;884261 نوشت:
بعلاوه در برابر بحث دفع خطر احتمالی نقد عقلی هم وجود دارد، زیرا عقل می گوید اگر خدا باشد، عادل است(زیرا خدا جامع کمالات و فاقد نقایص است) و عدالت حکم می کند که خدا از هر کسی در حدّ وسعش انتظار داشته باشد(که البته این آیۀ قرآن هم هست) در واقع این خطر احتمالی، مثل خطر وقوع زلزله ای سنگین در محل سکونت ما نیست، بلکه خطری است که از جانب وجودی عادل و حکیم که به قول شما محتمل قوی است، وجود دارد. خب این وجود عادل و حکیم آیا با عدالتش سازگار است که وقتی من عقلم به وجود او نرسیده، من را به جرم عدم اعتقاد به وجودش مورد مؤاخذه قرار بدهد؟ پس اصلاً «خطر احتمالی» در مورد نوع برخورد خدا، معنی ندارد، زیرا خدا مثل یک مخلوق محدود نیست که خشک و تر را برساند. پس اصلاً خطری از جانب خدا، در شرایطی که ما دلایل کافی نداریم، وجود ندارد.

اینکه تبعیت از این حکم عقل یا عقلانیت عملی در دفع ضرر محتمل، لازم باشد یا نه و اینکه اگر تبعیت نکرد آیا چنین شخصی مواخذه میشود یا نه، چیزی نیست که بر عقل کسی پوشیده باشد.
در همین دنیا، هر کسی اگر به خطر محتمل توجه نکند و گرفتار شود، مورد مواخذه و سرزنش قرار میگیرد.
اگر کسی با بی احتیاطی از وسیله ای استفاده کند که احتمال ضرر زدن به دیگران را دارد ، اگر این عملش منجر به ضربه زدن به دیگران بشود، مواخذه شده و مجرم است.
البته اینکه محتمل قوی باشد یا نه در میزن سرزنش و مواخذه فاعلش فرق ایجاد میکند.
یک نگهبان بانک اگر بی احتیاطی کند و موجب دزدی اموال بانک شود با یک مغازه دار خرده فروش که با بی احتیاطی اش موجب دزدی چند لنگه سیب زمینی اش شده است، قطعا در یک حد و اندازه نیست.
هرچقدر محتمل قوی تر و با ارزش تر باشد، بی احتیاطی مواخذه بیشتری را به دنبال دارد.

صدیق;884618 نوشت:
[=microsoft sans serif]

اگر شما قرینه گرا باشید بلکه سخن شما درست است اما اگر از مسالک معرفت شناسی دیگر تبعیت نکنید این کلام درست نیست.
بعلاوه، سیره عقلا تبعیت از باور است نه صرفا تبعیت از دلیل. خیلی اوقات میشود انسان باور به چیزی دارد ولی دلیل علمی و عقلی و تجربی یا دلیل یقین آور برایش ندارد.

با سلام. جناب صدیق، اگر منظور شما از باور به چیزی بدون دلیل علمی و عقلی و تجربی یا دلیل یقین آور، چیزی مثل بحث باور به فعل خدا دانستن بشر یا امری وجدانی است، من با این کلام شما موافقم، ولی آنگاه مسئلۀ باور به شیء برای دفع خطر احتمالی، مصداق هیچیک از این دو نیست. اگر منظورتان این است که این نوع باور فطری است، مسئله اینجاست که چطور می خواهیم ثابت کنیم فطری است و غریزی نیست؟ غریزۀ انسان هم او را به سوی ممانعت از به خطر انداختن خود، سوق می دهد. ولی اگر این باوری که می فرمایید، امری غیر از این امور است، باید خواهش کنم که توضیح بفرمایید که منظور چیست.

صدیق;884618 نوشت:
[=microsoft sans serif]

مثال ظواهر موضوعیت نداشت بلکه طریقیت داشت.
هرچه سیره عقلا در کسب علم یا گمان باشد و عقلا بر اساس آن مشی میکنند، حجیت پیدا میکند.
سیره عقلا در مورد خطر محتملی که میزان محتملش بالاست، احتیاط است.
پس تبعیت از این سیره در این مورد نیز تبعیت از علم است.

درست می فرمایید، ولی خب مگر «احتیاط» یعنی باور پیدا کردن؟ احتیاط می تواند در حدّ انکار نکردن باشد. فرد می بیند که ممکن است واقعاً خدایی باشد که از اینکه انکارش کنند ناراحت می شود، پس احتیاط می کند و وجود او را انکار نمی کند، ولی اگر عاقل بخواهد به تک تک خطرهای محتمل، احتیاط به معنای اعتقاد بکند، آنگاه باید پلورالیست بشود و نه مسلمان.

صدیق;884621 نوشت:
[=microsoft sans serif]
חסר משמעות;884261 نوشت:

بعلاوه در برابر بحث دفع خطر احتمالی نقد عقلی هم وجود دارد، زیرا عقل می گوید اگر خدا باشد، عادل است(زیرا خدا جامع کمالات و فاقد نقایص است) و عدالت حکم می کند که خدا از هر کسی در حدّ وسعش انتظار داشته باشد(که البته این آیۀ قرآن هم هست) در واقع این خطر احتمالی، مثل خطر وقوع زلزله ای سنگین در محل سکونت ما نیست، بلکه خطری است که از جانب وجودی عادل و حکیم که به قول شما محتمل قوی است، وجود دارد. خب این وجود عادل و حکیم آیا با عدالتش سازگار است که وقتی من عقلم به وجود او نرسیده، من را به جرم عدم اعتقاد به وجودش مورد مؤاخذه قرار بدهد؟ پس اصلاً «خطر احتمالی» در مورد نوع برخورد خدا، معنی ندارد، زیرا خدا مثل یک مخلوق محدود نیست که خشک و تر را برساند. پس اصلاً خطری از جانب خدا، در شرایطی که ما دلایل کافی نداریم، وجود ندارد.

اینکه تبعیت از این حکم عقل یا عقلانیت عملی در دفع ضرر محتمل، لازم باشد یا نه و اینکه اگر تبعیت نکرد آیا چنین شخصی مواخذه میشود یا نه، چیزی نیست که بر عقل کسی پوشیده باشد.
در همین دنیا، هر کسی اگر به خطر محتمل توجه نکند و گرفتار شود، مورد مواخذه و سرزنش قرار میگیرد.
اگر کسی با بی احتیاطی از وسیله ای استفاده کند که احتمال ضرر زدن به دیگران را دارد ، اگر این عملش منجر به ضربه زدن به دیگران بشود، مواخذه شده و مجرم است.
البته اینکه محتمل قوی باشد یا نه در میزن سرزنش و مواخذه فاعلش فرق ایجاد میکند.
یک نگهبان بانک اگر بی احتیاطی کند و موجب دزدی اموال بانک شود با یک مغازه دار خرده فروش که با بی احتیاطی اش موجب دزدی چند لنگه سیب زمینی اش شده است، قطعا در یک حد و اندازه نیست.
هرچقدر محتمل قوی تر و با ارزش تر باشد، بی احتیاطی مواخذه بیشتری را به دنبال دارد.

با سلام مجدد. بنده احتراماً از شما خواهش می کنم که عرایضم را یک بار دیگر مطالعه نمایید. ما اینجا داریم از خدا عادل و حکیم سخن می گوییم. چه خطری از سوی این خدا متوجهِ کسی است که به وجود خدا نرسیده است؟

بله در دنیا «خطر» وجود دارد، ولی آیا از سوی خدای عادل هم «خطر» ناباور غیرمقصر وجود دارد؟ یعنی می فرمایید همین خدای عادل ممکن است که کسی را که دلیلی برای اعتقاد به او یا دینش نیافته را به جرم عدم اعتقاد به او یا دینش، مؤاخذه کند؟ آیا این عین بیعدالتی نخواهد بود؟ مسلماً چنین باوری منجر به تناقض می شود، زیرا خدا هم عادل است و هم العیاذ بالله ظالم. پس یا باید عدالت خدا را انکار کنید و یا خطری که از جانب او، متوجهِ ناباوری است که دلیلی برای اعتقاد به او یا دینش نیافته است.

لذا عرض بنده این است که وقتی ما داریم در مورد خدای عادل و حکیم صحبت می کنیم، خطری از سوی او، ناباوران غیرمقصر را تهدید نمی کند.

اگر می فرمایید در عوض خطری محتمل ناباور مقصر را تهدید می کند، عرض می کنم که بله، ولی این ناباور مقصر باید دست از تقصیرکاری بردارد و در تحقیق پیرامون خدا و دین، قصور نکند، نه اینکه یکباره باورمند شود، که راهی حکیمانه نیست و به نظر می رسد که خدای حکیم هم آنرا نپسندد.

حال این فرد دو حالت در پیش دارد: یا با وجود تحقیق به دلایل کافی نمی رسد پس مثل ناباور غیرمقصر، تهدیدی علیه او وجود ندارد؛ یا اینکه به دلایل قانع کننده می رسد، اینجا اگر ایمان پیدا کند که این باورمندی بر اساس دلیل است و نه بر اساس دفع خطر احتمالی و یا ناباور باقی می ماند، که در این صورت بحث دفع خطر احتمالی برای او بی معنی است، زیرا او خطر قطعی را حس کرده و به خاطر نفسانیات ایمان نیافته، چه برسد به اینکه بر اساس خطر احتمالی ایمان بیابد.

لذا بنده معتقدم، خطر احتمالی فقط باید تلنگری برای اندیشیدن و تجقیق جدید باشد، نه تلنگری برای باورمند شدن.

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;884698 نوشت:
بله در دنیا «خطر» وجود دارد، ولی آیا از سوی خدای عادل هم «خطر» ناباور غیرمقصر وجود دارد؟

باسلام
اگر نتایج اعمال، وضعی و قرادادی بود، فرمایش شما میتوانست جائی داشته باشد.
ولی وقتی نتایج اعمال، تکوینی است دیگر فرقی نمیکند طرف مقابل خداوند باشد یا انسان. عادل باشد یا ظالم. چون این نتایج، توابع تکوینی اعمال ما است نه تابع قرارداد خدا.
بعلاوه، عدالت خداوند در صورتی تحت الشعاع قرار میگیرد که ظلمی صورت بگیرد که در این بحث ما عقاب بلابیان میشود.
اما اگر خود فرد حداقل این احتمال را قبول کند ولو به میزان کم و از سوی دیگر، متوجه این قاعده عقلی(لزوم دفع ضرر محتمل) باشد، دیگر نمیتواند مدعی شود که نمیدانسته است.

חסר משמעות;884698 نوشت:
ممکن است که کسی را که دلیلی برای اعتقاد به او یا دینش نیافته را به جرم عدم اعتقاد به او یا دینش، مؤاخذه کند؟ آیا این عین بیعدالتی نخواهد بود؟ مسلماً چنین باوری منجر به تناقض می شود، زیرا خدا هم عادل است و هم العیاذ بالله ظالم. پس یا باید عدالت خدا را انکار کنید و یا خطری که از جانب او، متوجهِ ناباوری است که دلیلی برای اعتقاد به او یا دینش نیافته است.

باتوجه به نکته بالا، خیر ظلمی در کار نیست.

חסר משמעות;884698 نوشت:
خطر احتمالی فقط باید تلنگری برای اندیشیدن و تجقیق جدید باشد، نه تلنگری برای باورمند شدن.

باور مند شدن به نظر خیلی معرفت شناسان، اختیاری نیست بلکه تنها زمینه ها و مقدمات آن اختیاری است.
بنا بر این مسلک، مشخص است که توجه به قاعده "دفع ضرر محتمل" تنها به مثابه تلنگری است برای اندیشه که نوعا میتواند موجب ایجاد باور بشود.
خب البته مشخص است که وضع کسی که حتی با توجه به این قاعده هم باوری برایش ایجاد نشد(یعنی به آن توجه داشت و به احتمال نیز توجه داشت ولی باز هم برایش باور ایجاد نشد) مانند جاهل قاصر است و مواخذه ای برای او در کار نیست.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;884697 نوشت:
با سلام. جناب صدیق، اگر منظور شما از باور به چیزی بدون دلیل علمی و عقلی و تجربی یا دلیل یقین آور، چیزی مثل بحث باور به فعل خدا دانستن بشر یا امری وجدانی است، من با این کلام شما موافقم، ولی آنگاه مسئلۀ باور به شیء برای دفع خطر احتمالی، مصداق هیچیک از این دو نیست. اگر منظورتان این است که این نوع باور فطری است، مسئله اینجاست که چطور می خواهیم ثابت کنیم فطری است و غریزی نیست؟ غریزۀ انسان هم او را به سوی ممانعت از به خطر انداختن خود، سوق می دهد. ولی اگر این باوری که می فرمایید، امری غیر از این امور است، باید خواهش کنم که توضیح بفرمایید که منظور چیست.

باسلام
دوست عزیز مسئله را پیچیده نکنید.
بیان بنده واضح است.
باور حالتی روانی در یک انسان است.
این باور گاهی در اثر یک دلیل مشخص به وجود آمده است و گاهی در اثر یک دلیل نامشخص. گاهی نیز به نظر میرسد هیچ دلیل معقولی ندارد.
نکته بنده این بود که عقلا، از باور تبعیت میکنند نه از دلیل باور خود.
به همین جهت، باورهایی داریم که هیچ دلیل متقنی برایش نداریم نه از تجربه، نه از نقل و نه از عقل.

חסר משמעות;884697 نوشت:
درست می فرمایید، ولی خب مگر «احتیاط» یعنی باور پیدا کردن؟ احتیاط می تواند در حدّ انکار نکردن باشد. .

احتیاط به معنای باور کردن نیست ولی همانطور که در پست قبل عرض شد، باور غیر اختیاری، زمینه های اختیاری دارد و احتیاط یکی از زمینه های تامل است که میتواند منتهی به باور بشود.
کسی که در انکار کردن و اظهار نظر احتیاط میکند، احتمال اینکه به باور صحیح برسد بیشتر است از کسی که با جزم گرائی بدون دلیل و تعصب بی جا، اظهار نظر کرده و به انکار میپردازد.

חסר משמעות;884697 نوشت:
ولی اگر عاقل بخواهد به تک تک خطرهای محتمل، احتیاط به معنای اعتقاد بکند، آنگاه باید پلورالیست بشود و نه مسلمان.

احتیاط در جائی است که توجه به آن از جهت دیگری خلاف احتیاط نباشد.
مثلا اگر شخصی مرتکب دزدی به نوعی شده که مستحق حد دزدی است.
شک میکنیم که فقط انگشتان قطع شود یا تمام کف دست.(اگر دلیل متقنی بر هیچ طرف نداشتیم)
در اینجا دو احتمال ممکن است فرض شود:

احتمال اول اینکه تمام کف دست قطع شود. چون اگر فقط انگشتان قطع شود، شاید هنوز حکم اجرا نشده باشد.
احتمال دوم اینکه فقط انگشتان قطع شود. چون شاید واقعا فقط همین بخش مشمول حکم است.
در اینجا اگر به خاطر احتمال اول که احتیاط در تحقق حکم است، بیائیم و تمام کف دست را قطع کنیم، مخالف احتیاط عمل کرده ایم چرا که در دماء و نفوس و ابروی مسلمان باید احتیاط کرد.

یا در مورد ادیان، احتمال اینکه مسیحیت آخرین دین باشد، یک احتمال است. توجه به آن مستلزم آن است که دین اسلام را کنار بگذارد. اما مشخص است که اگر دین اسلام به حق باشد، توجه کردن به احتمال آخرین دین بودن دین اسلام، خلاف احتیاط عقلی است.
اما اگر دین اسلام دین حقی باشد و شواهد و قرائن بر حقانیت آن موجود باشد، در این صورت، توجه به احتمال حقانیت آن، مخالف احتیاط نیست بلکه خلاف ان مخالف احتیاط است.
بعلاوه، پلورالیزم ادله متعدد معرفتی و منطقی بر بطلانش داریم پس نمیتوان به احتمالش توجه کرد چون خلاف احتیاط است.

صدیق;899404 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
اگر نتایج اعمال، وضعی و قرادادی بود، فرمایش شما میتوانست جائی داشته باشد.
ولی وقتی نتایج اعمال، تکوینی است دیگر فرقی نمیکند طرف مقابل خداوند باشد یا انسان. عادل باشد یا ظالم. چون این نتایج، توابع تکوینی اعمال ما است نه تابع قرارداد خدا.
بعلاوه، عدالت خداوند در صورتی تحت الشعاع قرار میگیرد که ظلمی صورت بگیرد که در این بحث ما عقاب بلابیان میشود.
اما اگر خود فرد حداقل این احتمال را قبول کند ولو به میزان کم و از سوی دیگر، متوجه این قاعده عقلی(لزوم دفع ضرر محتمل) باشد، دیگر نمیتواند مدعی شود که نمیدانسته است.

با سلام. جناب صدیق، بنده مشکلی بین موضع خودم و تکوینی بودن نتایج اعمال نمی بینم. کسی که برای دفع یک ضرر احتمالی، چیزی را می پذیرد که ایمان نیاورده که از ثمرات تکوینی ایمان بهره ببرد. کسی که دلیلی برای پذیرش نیافته و دفع خطر احتمالی هم نکرده است(البته چنانکه در ادامه می آید منظور احتمالی نیست که عقلا به آن توجه می کنند)، مصداق کافر نیست که بخواهد از ثمرات تکوینی کفر آسیب ببیند. کفر، یعنی انکار حقیقت، این فرد مورد نظر در بحث ما که اصلاً حقیقت را نیافته که بخواهد انکارش کند. حداکثر چیزی که او از آن صدمه می بیند این ثمرۀ انکار چیزی است که دلیل علیه آن نداشته است؛ که اگر او نه انکار کرده باشد و نه پذیرفته باشد، و گفته باشد: «نمی دانم»، حقیقت را گفته و باید از ثمرات حقگویی بهره ببرد.

عدالت خدا به نظر من، با به بهشت بردن کسی که ضرر محتمل را دفع کرده و به جهنم بردن کسی که ضرر محتمل را دفع نکرده، با این مسئله تحت الشعاع قرار می گیرد، زیرا:

اوّلاً خود خدا فرموده: «لا تقف ما لیس لک به علم» شما می فرمایید منظور از علم در این آیه می تواند ظن قوی باشد(یعنی یقین عقلایی) عرض می کنم که یقین عقلایی که به ضرر محتمل اشاره نمی کند، یقین عقلایی به چیزی اشاره می کند که عدمش فقط قابل تصور است و نه در حقیقت، و در عالم واقع تحقق می یابد. پیروی از چیزی که عقلا از آن تبعیت می کنند، خیلی فرق دارد با دفع خطر احتمالی. اگر شخص این خطر احتمالی را آنقدر قوی بیابد که هر عاقلی به آن اعتنا می کند، دیگر ایمان او بر اساس «دفع ضرر محتمل» نیست، بلکه بر اساس «یقین عقلایی» است، ولی اگر او از خطری می گریزد که عقلا به ان اعتنا نمی کنند، پس ظن و گمان قوی هم وجود ندارد. او باید همانقدری از خشم خدای ما بترسد که از خشم هیولای اسپاگتی پرنده می ترسد.

ثانیاً خدا عقل را در درون ما حجت قرار داده است، و عقل حکم نمی کند که هر ضرر محتملی را دفع کنیم، بلکه عقل تنها دفع ضرری که احتمال بسیار زیادی برای وقوعش باشد را حکم می کند، که عملاً وقتی ما به چنین احتمال بزرگی برسیم، به صورت عقلایی صحت قضیه برایمان ثابت شده است.

در واقع با تبیین شما، دفع ضرر محتمل، یک بیان دیگر از بحث یقین عقلایی است، ولی مسئله اینجاست که آیا ناباوران تا مرز یقین عقلایی می رسند که بعد به خطر مورد نظر اعتنا کنند یا شما انتظار دارید که به صرف وجود خطری که احتمالش هنوز برای آنها به مرز یقین عقلایی نرسیده است، ایمان بیاورند. اگر اولی است که اصلاً بحث از یقین عقلایی است و نه دفع ضرر و اگر دومی است، خب عقل و عقلا چنین چیزی را نمی پذیرند.

صدیق;899404 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باور مند شدن به نظر خیلی معرفت شناسان، اختیاری نیست بلکه تنها زمینه ها و مقدمات آن اختیاری است.
بنا بر این مسلک، مشخص است که توجه به قاعده "دفع ضرر محتمل" تنها به مثابه تلنگری است برای اندیشه که نوعا میتواند موجب ایجاد باور بشود.
خب البته مشخص است که وضع کسی که حتی با توجه به این قاعده هم باوری برایش ایجاد نشد(یعنی به آن توجه داشت و به احتمال نیز توجه داشت ولی باز هم برایش باور ایجاد نشد) مانند جاهل قاصر است و مواخذه ای برای او در کار نیست.

البته شما نفرمودید که خودتان مدافع این مسلک هستید یا خیر، ولی از بیانتان مشخص است که در نهایت پذیرفته اید که عدم ایمان با وجود توجه به ضرر محتمل، ایرادی ندارد، فقط عدم توجه به ضرر محتمل ایراد دارد. بنده روی این مسئله با شما مخالفتی ندارم، زیرا انسان باید در مورد خطراتی که او را تهدید می کنند، تحقیق کند، ولی خب لازم نیست به خاطر خطر، ایمان بیاورد.

صدیق;899405 نوشت:
[=microsoft sans serif]
دوست عزیز مسئله را پیچیده نکنید.
بیان بنده واضح است.
باور حالتی روانی در یک انسان است.
این باور گاهی در اثر یک دلیل مشخص به وجود آمده است و گاهی در اثر یک دلیل نامشخص. گاهی نیز به نظر میرسد هیچ دلیل معقولی ندارد.
نکته بنده این بود که عقلا، از باور تبعیت میکنند نه از دلیل باور خود.
به همین جهت، باورهایی داریم که هیچ دلیل متقنی برایش نداریم نه از تجربه، نه از نقل و نه از عقل.

قبول، ولی یقین عقلایی بر اساس ضررهای احتمالی نیست، مگر احتمالی که آنقدر قوی باشد که یقین عقلایی در مورد آن ایجاد شود، و در واقع عقلا به احتمال عدم وقوع چنین ضرری توجه نکنند.

صدیق;899405 نوشت:
[=microsoft sans serif]
احتیاط به معنای باور کردن نیست ولی همانطور که در پست قبل عرض شد، باور غیر اختیاری، زمینه های اختیاری دارد و احتیاط یکی از زمینه های تامل است که میتواند منتهی به باور بشود.
کسی که در انکار کردن و اظهار نظر احتیاط میکند، احتمال اینکه به باور صحیح برسد بیشتر است از کسی که با جزم گرائی بدون دلیل و تعصب بی جا، اظهار نظر کرده و به انکار میپردازد.

بله، احتیاط در انکار را بنده قبول دارم، و مسئله بر سر همان باور کردن برای احتیاط بود. زیرا ما دو حالت پذیرش و انکار نداریم، بلکه حالت دیگری هم هست که در آن حالت نمی توانیم اظهار نظر کنیم. کسی که دلیلی له یا علیه چیزی ندارد، در چنین حالتی قرار می گیرد. به نظر من معقول نیست که به او بگوییم از آنجایی که در صورت وقوع، ضرری متوجه تو خواهد بود، پس قبول کن.

صدیق;899405 نوشت:
[=microsoft sans serif]
احتیاط در جائی است که توجه به آن از جهت دیگری خلاف احتیاط نباشد.
مثلا اگر شخصی مرتکب دزدی به نوعی شده که مستحق حد دزدی است.
شک میکنیم که فقط انگشتان قطع شود یا تمام کف دست.(اگر دلیل متقنی بر هیچ طرف نداشتیم)
در اینجا دو احتمال ممکن است فرض شود:

احتمال اول اینکه تمام کف دست قطع شود. چون اگر فقط انگشتان قطع شود، شاید هنوز حکم اجرا نشده باشد.
احتمال دوم اینکه فقط انگشتان قطع شود. چون شاید واقعا فقط همین بخش مشمول حکم است.
در اینجا اگر به خاطر احتمال اول که احتیاط در تحقق حکم است، بیائیم و تمام کف دست را قطع کنیم، مخالف احتیاط عمل کرده ایم چرا که در دماء و نفوس و ابروی مسلمان باید احتیاط کرد.

یا در مورد ادیان، احتمال اینکه مسیحیت آخرین دین باشد، یک احتمال است. توجه به آن مستلزم آن است که دین اسلام را کنار بگذارد. اما مشخص است که اگر دین اسلام به حق باشد، توجه کردن به احتمال آخرین دین بودن دین اسلام، خلاف احتیاط عقلی است.
اما اگر دین اسلام دین حقی باشد و شواهد و قرائن بر حقانیت آن موجود باشد، در این صورت، توجه به احتمال حقانیت آن، مخالف احتیاط نیست بلکه خلاف ان مخالف احتیاط است.
بعلاوه، پلورالیزم ادله متعدد معرفتی و منطقی بر بطلانش داریم پس نمیتوان به احتمالش توجه کرد چون خلاف احتیاط است.

خب با این بیان شما، پذیرش اسلام نیز به عنوان آخرین دین، که منجر به انکار مورمونیسم و سیکهیسم و بهائیت می شود، عمل خلاف احتیاط است، به خصوص در مورد سیکهیسم و بهائیت که اکثر باورهای اسلامی را قبول دارند. روشن است که اینجا فرد باید تحقیق کند و به احتیاط فقط در جهت انکار نکردن اکتفا کند و برای باورمند شدن دقیقاً این دینها را بررسی کند و ببیند آیا دلیلی متقن در اسلام مبنی بر حقانیت خودش و آخرین دین بودنش هست؟ آیا دلیلی له یا علیه ادیان بعد از اسلام هست؟ اینها نیاز به تحقیق و پژوهش دارد و نمی شود با احتیاط باورمند شد.

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;900769 نوشت:
با سلام. جناب صدیق، بنده مشکلی بین موضع خودم و تکوینی بودن نتایج اعمال نمی بینم. کسی که برای دفع یک ضرر احتمالی، چیزی را می پذیرد که ایمان نیاورده که از ثمرات تکوینی ایمان بهره ببرد. کسی که دلیلی برای پذیرش نیافته و دفع خطر احتمالی هم نکرده است(البته چنانکه در ادامه می آید منظور احتمالی نیست که عقلا به آن توجه می کنند)، مصداق کافر نیست که بخواهد از ثمرات تکوینی کفر آسیب ببیند. کفر، یعنی انکار حقیقت، این فرد مورد نظر در بحث ما که اصلاً حقیقت را نیافته که بخواهد انکارش کند. حداکثر چیزی که او از آن صدمه می بیند این ثمرۀ انکار چیزی است که دلیل علیه آن نداشته است؛ که اگر او نه انکار کرده باشد و نه پذیرفته باشد، و گفته باشد: «نمی دانم»، حقیقت را گفته و باید از ثمرات حقگویی بهره ببرد.

باسلام
فرض شما از ادعای بنده خارج است.
چنین کسی که نه دلیلی بر حقانیت خداوند و دین او دارد و نه حتی احتمال عقلائی قابل اعتباری بر آن دارد، جاهل قاصر است و اصلا مواخذه ای برای او وجود ندارد.

חסר משמעות;900769 نوشت:
اوّلاً خود خدا فرموده: «لا تقف ما لیس لک به علم» شما می فرمایید منظور از علم در این آیه می تواند ظن قوی باشد(یعنی یقین عقلایی) عرض می کنم که یقین عقلایی که به ضرر محتمل اشاره نمی کند، یقین عقلایی به چیزی اشاره می کند که عدمش فقط قابل تصور است و نه در حقیقت، و در عالم واقع تحقق می یابد. پیروی از چیزی که عقلا از آن تبعیت می کنند، خیلی فرق دارد با دفع خطر احتمالی. اگر شخص این خطر احتمالی را آنقدر قوی بیابد که هر عاقلی به آن اعتنا می کند، دیگر ایمان او بر اساس «دفع ضرر محتمل» نیست، بلکه بر اساس «یقین عقلایی» است، ولی اگر او از خطری می گریزد که عقلا به ان اعتنا نمی کنند، پس ظن و گمان قوی هم وجود ندارد. او باید همانقدری از خشم خدای ما بترسد که از خشم هیولای اسپاگتی پرنده می ترسد.

اشتباه نشود، کسی نگفت که با قاعده دفع ضرر وظیفه عملی جزئی و اعتقادات جزئی و کلی را اثبات کنیم. بلکه دفع ضرر صرفا یک تلگنری است برای اینکه با وجود آن احتمال، به صرف اینکه دلیل متقنی بر طرف موافق احتمال نداریم، لااقل آنرا به سادگی رد هم نکنیم. بله اگر دلیل معتبر در مقابلش داشتیم این احتمال خود به خود مرتفع میشود.

חסר משמעות;900769 نوشت:
ثانیاً خدا عقل را در درون ما حجت قرار داده است، و عقل حکم نمی کند که هر ضرر محتملی را دفع کنیم، بلکه عقل تنها دفع ضرری که احتمال بسیار زیادی برای وقوعش باشد را حکم می کند، که عملاً وقتی ما به چنین احتمال بزرگی برسیم، به صورت عقلایی صحت قضیه برایمان ثابت شده است.

این قضاوت شما نادرست است.
عقل میگوید هرکجا که ضرری وجود دارد که میزانش زیاد است ولو احتمالش کم باشد، باید به آن اعتنا کرد.
کسی که به او میگویند هفته پیش در این اتاق یک نفر را مار زده است، هرچند احتمال وجودش خیلی کم است، چون بالاخره تاکنون نبوده است و این اتفاق برای بار اول روی داده است. در این مورد، به نظر شما، این شخص برای استراحت به این اتاق می آید؟
خیر نمی آید.
حتی اگر جای دیگری برای استراحت نداشته باشد و به خاطر شرایط محیطی و غیره مجبور است در اینجا بماند، جانب احتیاط را رعایت میکند. کاملا وارسی میکند. در خوابش مراقب است و به راحتی نمی خوابد و حتی شاید کابوس ببیند.
همه اینها در حالی است که احتمال وجود مار در آن اتاق و نیش زدن او خیلی کم است ولی به خاطر ضرری که احتمالا میبیند آنقدر بالاست که به این احتمال بسیار کم توجه میشود.

بنابراین عقل به دو احتمال بها میدهد:
احتمال قوی
احتمال ضعیف با وجود محتمل قوی.

חסר משמעות;900769 نوشت:
در واقع با تبیین شما، دفع ضرر محتمل، یک بیان دیگر از بحث یقین عقلایی است، ولی مسئله اینجاست که آیا ناباوران تا مرز یقین عقلایی می رسند که بعد به خطر مورد نظر اعتنا کنند یا شما انتظار دارید که به صرف وجود خطری که احتمالش هنوز برای آنها به مرز یقین عقلایی نرسیده است، ایمان بیاورند. اگر اولی است که اصلاً بحث از یقین عقلایی است و نه دفع ضرر و اگر دومی است، خب عقل و عقلا چنین چیزی را نمی پذیرند.

عرض شد اگر چنین احتمال عقلائی برای آنان وجود نداشت از موضوع بحث ما خارج است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;900769 نوشت:
البته شما نفرمودید که خودتان مدافع این مسلک هستید یا خیر، ولی از بیانتان مشخص است که در نهایت پذیرفته اید که عدم ایمان با وجود توجه به ضرر محتمل، ایرادی ندارد، فقط عدم توجه به ضرر محتمل ایراد دارد. بنده روی این مسئله با شما مخالفتی ندارم، زیرا انسان باید در مورد خطراتی که او را تهدید می کنند، تحقیق کند، ولی خب لازم نیست به خاطر خطر، ایمان بیاورد.

نظر بنده مهم نیست و در اینجا ما به دنبال نظر خودمان نیستیم.
مهم این است که این سخن قابل دفاع است یا نه.
البته دقت کنیم که هیچگاه نمیتوان از قاعده دفع ضرر محتمل، لزوم ایمان آوردن را نتیجه نمیگیرم.
بلکه به واسطه این قاعده هر کسی که چنین احتمالی در او شکل گرفت، باید جانب احتیاط را رعایت کند و به بهانه عدم وجود دلیلی بر اثبات یک مدعا، از آن دست بر ندارد و احتیاط به خرج ندهد.

חסר משמעות;900769 نوشت:
قبول، ولی یقین عقلایی بر اساس ضررهای احتمالی نیست، مگر احتمالی که آنقدر قوی باشد که یقین عقلایی در مورد آن ایجاد شود، و در واقع عقلا به احتمال عدم وقوع چنین ضرری توجه نکنند.

در بین عرف و عقلا که برخلاف آن چیزی است که شما تصویر کردید.

חסר משמעות;900769 نوشت:
به نظر من معقول نیست که به او بگوییم از آنجایی که در صورت وقوع، ضرری متوجه تو خواهد بود، پس قبول کن.

من هم چنین چیزی نگفتم.

חסר משמעות;900769 نوشت:
خب با این بیان شما، پذیرش اسلام نیز به عنوان آخرین دین، که منجر به انکار مورمونیسم و سیکهیسم و بهائیت می شود، عمل خلاف احتیاط است، به خصوص در مورد سیکهیسم و بهائیت که اکثر باورهای اسلامی را قبول دارند.

عرض کردم احتیاط در جائی است که دلیلی بر بطلانش نداشته باشیم و خودش خلاف احتیاط نباشد.
درخصوص این ادیان، اگر الهی نیست که اصلا بحثی نیست و لزومی بر تبعیت آن نداریم.
اگر ادعای الهی بودنش هست، باید دلیل مثبته داشته باشند و اصول دینش مخالف عقل نباشد و بعلاوه قرینه قطعی بر بطلانش نداشته باشیم که مثلا در مورد بهائیت این قرائن بطلان را داریم.
هیچ کدام از ادیان الهی غیر از اسلام مدعی خاتمیت نیست.

موفق باشید.

[=microsoft sans serif]پرسش:
چرا عقل و وجدان به تنهایی نمیتواند انسان را به کمال برساند تا نیازی به ارسال نبی از طرف خداوند باشد؟

پاسخ:
باسلام وعرض ادب

برای فهم علت ضرورت بعثت انبیاء، نیاز به توجه به چند مقدمه است.
م1. خداوند متعال، خالق انسان و جهان است.
م2. خداوند متعال، حکیم، عالم، قادر و مهربان است.
م3. او از آفرینش انسان و جهان هدفی داشته است.
م4. این برنامه به صورت دقیق طراحی شده باشد وگرنه هدف نهایی را به صورت دقیق تامین نخواهد کرد.
م5. او به عنوان طراح جهان، برای تحقق هدفش، حتما باید مسیر مخلوقات را به صورتی بچیند تا هدفش محقق شود.
م6. برای تحقق هدف الهی، نیاز است تا برنامه رسیدن به آن هدف را برای آنان مهیا کند.(که قطعا صرفا زندگی در این دنیا نیست)
م7. آگاه شدن از این برنامه از چند مسیر قابل فرض است: عقل، وجدان، تجربه، الهام، وحی.

م8. راه اول کافی نیست: چرا که عقل، همانطور که فلاسفه بیان کرده اند، مُدرِک کلیات است و توان درک امور جزیی را ندارد. حال آنکه، برنامه سعادت و هدایت، یک سری امور جزیی و یک سری چارچوب کلی دارد.
م9. راه تجربه نیز فایده و کارایی ندارد؛ چراکه برنامه مربوط به سعادت همه جانبه انسان و خصوصا جنبه معنوی و روحانی و کمال انسان است و تجربه توان دسترسی به این امور را ندارد.
م10. وجدان نیز کارایی ندارد؛ چرا که گذشته از شخصی و منحصر به افراد بودن وجدان، موجب اختلاف نظر زیاد در حجیت آن حتی برای خود فرد و اعتبارش خواهد داشت و به هیچ وجه نمیتوان آنرا ارزیابی کرد. به همین جهت، حتی برای خود فرد نیز در نگاه دقیق، ارزش و اعتباری عقلی را نخواهد داشت.
م11. الهام نیز مانند مورد قبل، ارزش معرفت شناختی زیادی در بعد شناخت دین و دستورالعمل های آن ندارد و حتی برای خود فرد نیز موجب اطمینان نمیتواند باشد تا چه رسد برای دیگران.
پس تنها راه دسترسی به برنامه الهی، از راه وحی و ارسال پیامبران است.

حال اصل استدلال:
اگر خداوند برنامه خود را از طریق پیامبران نفرستد، حکمتش در خلقت نقض میشود. والتالی باطل. فالمقدم مثله.(مقدمه دوم باطل است، پس مقدمه اول هم باطل میشود)

اثبات ملازمه:
اگر چنین کاری را انجام ندهد، چون بقیه راه ها، مسدود و ناکارآمد است، بشر از رسیدن به برنامه قابل ارزیابی(ولو در اصول اعتقادی، اخلاقی و شریعت) ناتوان میشود و این یعنی، هدف خداوند از خلقت انسان و جهان نقض میشود.

بطلان تالی:
از نظر عقلی، خداوند حکیم است و نقض غرض از جانب حکیم، محال است.(1)

بنابراین روشن میشود که شناخت هاى عادى و متعارف انسانها كه از همكارى حس و عقل، بدست مى‌آيد هر چند نقش مهمى را در تأمين نيازمندي هاى زندگى، ايفاء مى‌كند اما براى باز شناختن راه كمال و سعادت حقيقى در همه ابعاد فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى، و دنيوى و اخروى، كافى نيست و اگر راه ديگرى براى رفع اين كمبودها وجود نداشته باشد هدف الهى از آفرينش انسان، تحقق نخواهد يافت.
مقتضاى حكمت الهى اين است كه راه ديگرى وراى حس و عقل براى شناختن مسير تكامل همه جانبه، در اختيار بشر، قرار دهد تا انسانها بتوانند مستقيماً يا با وساطت فرد يا افراد ديگرى از آن، بهره‌مند شوند. و آن همان راه وحى است كه در اختيار انبياء (عليهم السلام) قرار داده شده و ايشان بطور مستقيم، و ديگران بوسيله ايشان، از آن بهره‌مند مى‌شوند و آنچه را براى رسيدن به سعادت و كمال نهائى، لازم است فرا مى‌گيرند.
(2)

ــــــــــــــ
1. ر.ک: آموزش عقائد، مصباح یزدی، درس22
2.مصباح یزدی، همان، ص178

موضوع قفل شده است