صفحه شما - به یک ناامید شکست خورده در زندگی کمک کنید؟

تب‌های اولیه

55 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مشکور;999454 نوشت:
یکی از دوستان قدیمی و از همشهریان

سلام علیکم

عزاداری هایتان قبول درگاه خداوند متعال.

ابتدا پرسشنامه افسردگی را به همراهِ نمراتِ تمامِ گزینه ها خدمتِ شما و همه

الرحیل;1002049 نوشت:
دوستان
گرامی ارائه می دهم:

سن: ...............تحصیلات:.................... .................... وضعیّت تأهّل:............
سابقه بیماری جسمی و روانشناختی:
تاریخ شروع مشکل (به صورت تقریبی):
مصرف دارو و نوع دارو:

این پرسشنامه حاوی 21 گروه جمله است. لطفاً هر گروه از جملات را به دقت بخوانید، سپس در هر گروه از جملات جمله ای را انتخاب کنید که بهتر از همه، گویای احساسات شما طی دو هفته گذشته تا همین امروز است. اگر به نظرتان می رسد که در یک گروه از جملات، چند جمله به یک اندازه در مورد شما صدق می کند، جمله ای را که از همه بالاتر است، انتخاب کنید. این قاعده شامل همه گروه جملات، مثلاً جمله شماره 16 (در مورد تغییر الگوی خواب) و شماره 18 (در مورد تغییر اشتها) نیز می شود. دقت کنید که در هیچ یک از گروه جملات، بیشتر از یک جمله را انتخاب نکنید:

1) غمگینی
الف) غمگین نبودم(0).
ب) بیشتر وقت ها غمگین بودم(1).
ج) همیشه غمگین بودم(2).
د) به قدری غمگین بودم که نمی توانستم آن را تحمل کنم(3).

2) بدبینی
الف) نسبت به آینده دلسرد نبودم(0).
ب) بیشتر نسبت به گذشته ام، حسرت میخوردم تا اینکه نگران آینده ام باشم(1).
ج) انتظار نداشتم اوضاع بر وفق مرادم باشد(2).
د) احساس میکردم، آینده ام امیدوار کننده نیست و فقط اوضاع بدتر می شود(3).

3) احساس شکست
الف) احساس شکست نمی کردم(0).
ب) احساس میکردم، بیش از آنچه که باید، در زندگی شکست خورده ام(1).
ج) وقتی به گذشته نگاه میکردم، شکستهای زیادی را می دیدم(2).
د) خود را انسانی کاملا شکست خورده می دیدم(3).

4) لذت نبردن (نارضایتی)
الف) مانند گذشته از زندگیم لذت می بردم(0).
ب) مانند گذشته از زندگیم لذت نمی بردم(1).
ج) خیلی کم از چیزهای که قبلا برایم لذت بخش بود، لذت می بردم(2).
د) اصلاً نمی توانستم از چیزهایی که قبلاً برایم لذت بخش بودند، لذتی ببرم(3).

5) احساس گناه
الف) احساس گناه خاصی نداشتم(0).
ب) در مورد بیشتر چیزهای که انجام داده بودم، احساس گناه می کردم(1).
ج) اغلب اوقات کاملاً احساس گناه می کردم(2).
د) همیشه احساس گناه می کردم(3).

6) انتظار تنبیه
الف) احساس نمیکردم که دارم تنبیه می شوم(0).
ب) احساس میکردم که ممکن است به دلایلی، تنبیه شوم(1).
ج) انتظار داشتم به دلایلی تنبیه شوم(2).
د) احساس میکردم که دارم تنبیه می شوم(3).

7) دوست نداشتن خود
الف) همان احساسی را در مورد خودم داشتم، که همیشه داشته ام(0).
ب) اعتماد به نفسم را از دست داده بودم(1).
ج) از خودم مأیوس و ناامید شده بودم(2).
د) از خودم بدم می آمد(3).

8) خودسرزنشی
الف) بیش از حد معمول، از خودم انتقاد نمی کردم(0).
ب) بیش از همیشه از خودم انتقاد می کردم (خودم را سرزنش می کردم)(1).
ج) به خاطر تمام اشتباهاتم خودم را سرزنش می کردم(2).
د) خودم را برای هر چیز بدی که اتفاق می افتاد، مقصر می دانستم(3).

9) افکار خودکشی
الف) هیچ فکری در مورد آسیب زدن به خودم نداشتم(0).
ب) به آسیب زدن به خودم فکر میکردم، اما به آن ها عمل نمی کردم(1).
ج) دلم می خواست خودم را بکشم(2).
د) اگر امکان داشت، خودم را می کشتم(3).

10) گریه کردن
الف) بیش از حد معمول، گریه نمی کردم(0).
ب) بیش از حد معمول، گریه می کردم(1).
ج) به خاطر هر چیز کوچکی گریه می کردم(2).
د) دلم می خواست گریه کنم؛ اما نمی توانستم(3).

11) بی قراری
الف) بیش ازحد معمول، بی قرار و آشفته نبودم(0).
ب) بیش ازحد معمول، احساس بی قراری می کردم(1).
ج) به قدری بی قرار و آشفته بودم که برایم سخت بود، آرام بگیرم(2).
د) به قدری بی قرار و ناآرام بودم که باید دائماً یا حرکت می کردم یا خودم را به کاری مشغول می کردم(3).

12) کناره گیری اجتماعی
الف) علاقه ام را به سایر آدمها یا فعالیتها از دست نداده بودم(0).
ب) در مقایسه با قبل، کمتر به سایر آدمها یا چیزها علاقه مند بودم(1).
ج) بیشترِ علاقه ام را نسبت به سایر آدمها یا چیزها از دست داده بودم(2).
د) اینکه بتوانم به چیزی یا کسی علاقه مند شوم، برایم کار دشواری شده بود(3).

13) بی تصمیمی
الف) تقریباً به خوبی گذشته تصمیم گیری می کردم(0).
ب) احساس می کردم تصمیم گیری برایم سخت تر از گذشته است(1).
ج) نسبت به گذشته، در تصمیم گیری با مشکلات بیشتری روبه رو بودم(2).
د) درگرفتن هر نوع تصمیمی (در ارتباط با هر چیزی) مشکل داشتم(3).

14) بی ارزشی
الف) احساس بی ارزشی نمی کردم(0).
ب) خودم را به اندازه گذشته ارزشمند و مفید نمی دیدم(1).
ج) احساس می کردم در مقایسه با سایر آدمها کم ارزش تر هستم(2).
د) بی نهایت احساس بی ارزشی می کردم(3).

15) از دست دادن انرژی
الف) به اندازه گذشته انرژی داشتم(0).
ب) به اندازه گذشته انرژی نداشتم(1).
ج) به اندازه ای که بتوانم خیلی کار کنم، انرژی نداشتم(2).
د) به قدری بی انرژی بودم که نمی توانستم هیچ کاری انجام دهم(3).

16) تغییر در الگوی خواب
الف) هیچ تغییری در خوابیدنم بوجود نیامده بود(0).
ب) کمی بیشتر از حد معمول می خوابیدم(1).
ج) تا حدودی کمتر از حد معمول می خوابیدم(1).
د) خیلی بیشتر از حد معمول می خوابیدم(2).
ه) خیلی کمتر از حد معمول می خوابیدم(2).
و) بیشتر اوقات روز را می خوابیدم(3).
ز) صبح ها یک الی دو ساعت زودتر از خواب بیدار می شدم و دیگر نمی توانستم بخوابم(3).

17) زودرنجی (تحریک پذیری)
الف) بیشتر از حد معمول تحریک پذیر و زودرنج نبودم(0).
ب) بیشتر از حد معمول تحریک پذیر و زودرنج بودم(1).
ج) خیلی بیشتر از حد معمول تحریک پذیر و زودرنج شده بودم(2).
د) تقریبا همیشه تحریک پذیر و زودرنج بودم(3).

18) تغییر در اشتها
الف) هیچ تغییری در اشتهایم بوجود نیامده بود(0).
ب) اشتهایم تا حدودی کمتر از حد معمول بود(1).
ج) اشتهایم تا حدودی بیشتر از حد معمول بود(1).
د) اشتهایم خیلی کمتر از گذشته بود(2).
و) اشتهایم خیلی بیشتر از گذشته بود(2).
ز) اصلاً اشتها نداشتم(3).
ح) میل زیادی (ولع) به غذا داشتم(3).

19) اشکال در تمرکز
الف) می توانستمم به خوبی گذشته تمرکز داشته باشم(0).
ب) نمی توانستم به خوبی گذشته تمرکز داشته باشم(1).
ج) برایم خیلی سخت بود که برای مدت طولانی روی چیزی تمرکز کنم(2).
د) احساس میکنم نمی توانستم روی هیچ چیزی تمرکز کنم(3).

20) خستگی پذیری
الف) بیش از حد معمول خسته یا کسل نبودم(0).
ب) به آسانی و بیش از حد معمول، احساس خستگی و کسالت می کردم(1).
ج) به قدری خسته یا کسل می شدم که نمی توانستم بسیاری از کارهای معمولی را انجام دهم(2).
د) به قدری خسته یا کسل می شدم که نمی توانستم هیچکدام از کارهایی را که قبلاً می کردم، انجام دهم(3).

21) کاهش علاقه جنسی
الف) تغییر قابل توجهی در میل جنسی ام ایجاد نشده بود(0).
ب) کمتر از گذشته به امور جنسی علاقه داشتم(1).
ج) در حال حاضر به مراتب، کمتر به امور جنسی علاقه دارم(2).
د) میل جنسی ام را کاملاً از دست بودم(3).

نکته: شاید از سؤال درباره خواب (16)، اشتها (18) و علاقه جنسی (21) تعجّب کرده و ناراحت شده باشید. اما باید بدانید که سؤالاتِ فوق، مربوط به یکی از معتبرترین پرسشنامه های روانشناختی می باشد که در همه دنیا برای تشخیصِ یکی از مشکلات روانشناختی به کار می رود. پس از ارسالِ پاسخ های پرسشنامه به صورت مفصّل در مورد آن توضیح خواهم داد.

پرسشنامه ای که به شما ارائه دادم، « پرسشنامه افسردگیِ بِک، فرم بلند(bdi2) » می باشد. این پرسشنامه از معتبرترین پرسشنامه ها در زمینه سنجش و اندازه گیریِ میزان افسردگی است که در درمانِ افسردگی و نیز پژوهش درباره آن به صورت گسترده مورد استفاده قرار می گیرد. نحوه نمره گذاری این پرسشنامه به این صورت است که با جمع نمراتی که در داخلِ پرانتز جلوی هر گزینه آمده است، نمره و میزان افسردگیِ پاسخ دهنده مشخص می شود. درجه افسردگی به این صورت مشخص می شود که:
نمرات صفر تا 13: افسردگیِ جزئی
نمرات 14 تا 19: افسردگیِ خفیف
نمرات 20 تا 28: افسردگی متوسط
نمرات 29 تا 63: افسردگی شدید

با توجه به پاسخ های دوست تان، نمره ایشان در پرسشنامه فوق، 34 است که نشانگر این است که ایشان دچار میزان شدیدی از افسردگی هستند.
خوشبختانه ایشان در پاسخ به مادّه 9 (افکار خودکشی) گزینه الف (هیچ فکری در مورد آسیب زدن به خودم نداشتم) را انتخاب کرده اند. اگر فردی در پاسخ به مادّه 9 گزینه دال (اگر امکان داشت، خودم را می کشتم) را انتخاب کند، حتما باید به صورت اورژانسی به روانپزشک مراجعه نماید.


نکته مهم:خبر خوب برای دوست تان و همه افراد مبتلا به افسردگی این است که افسردگی از جمله مشکلات روانشناختی است که درمان های مختلف و مؤثّری برای آن وجود دارد. افرادی که از درجات شدید افسردگی رنج می برند (و این دوست جناب استاد مشکور)، باید درمان را با مصرف داروهای افسردگی که عوارضی ندارند یا برای افرادِ بسیار اندکیْ عوارضِ جزئی دارند، آغاز کنند. این افراد باید بدون خجالت کشیدن، به یک روانپزشک مراجعه نمایند تا همزمان با مصرفِ دارو، با بهره گیری از روش های رویکرد رفتاری-شناختی مشکل افسردگیِ خود را کنترل و درمان کنند.

ادامه دارد...

چون میزان افسردگیِ ایشان «شدید» است، لازم است به روانپزشک مراجعه و دارو مصرف کند. امروزه داروهای بسیار مؤثّری برای درمان افسردگی ساخته شده که عوارضِ قابل ملاحظه ای ندارند.
در کنار مصرف دارو، با اجرای توصیه های روانشناختیِ زیر می تواند دوست تان به زندگیِ عادی برگردد:

افرادی که دچار افسردگی می شوند، در زندگی با اتفاقاتی مواجه می گردند که آنها را غمگین می سازد. این که فردی در واکنش به یک اتفاق ناخوشایند(مثلا رفتارهای ناشایست فرزند در مورد دوست تان) ناراحت و غمگین شود، غیرعادّی نیست. اما اینکه برای مدت زیادی در این حالتِ غمگینی بماند، غیرعادی و نابهنجار است. افراد افسرده در واکنش به اتفاقات ناخوشایند، واکنش هایی نشان می دهند که باعث می شوند در دام افسردگی بیفتند.
برای تبیینِ نحوه ایجاد افسردگی و درمانِ آن دو نظریه بسیار مطرح وجود دارد که آنها را توضیح می دهم:
1)تبیین افسردگی بر اساس نظریه رفتاری
نظریه رفتاری افسردگی یکی از نظریه های مطرح و پرطرفدار در دنیای روانشناسی است. بر طبق این نظریه، رویدادهای ناخوشایندی که پاداش های مادّی یا معنوی را کاهش و تنبیه های مادّی و معنوی را افزایش می دهند، می توانند باعث کناره گیری از فعالیت های روزمرّه و افسردگی شوند.
بیشتر افراد وقتی افسرده می شوند، تنها چیزی که می خواهند این است که هیچ کاری انجام ندهند. فقط در تخت خواب بمانند و در رؤیاها و افکارشان غرق شوند و از روبروشدن با مسأله و حلِّ آن خودداری می نمایند.
اما این کار در طول زمان، نه تنها سطح فعالیت و انگیزه را کاهش می دهد، بلکه زندگی را بیشتر استرس زا می کند.

تحلیل رفتار دوست تان بنا بر این نظریه این گونه است که:
دوست تان پس از سال ها با رفتار نامناسب فرزندش روبرو می شود(برانگیزاننده). در پاسخ به این رویداد منفی که نوعی تنبیه برای او به حساب می آید؛ به دوست تان احساسِ غمگینی و ناامیدی دست می دهد (پاسخ). در نتیجه این احساس، او ساعات بیشتری در تخت خواب می ماند و از کار و روبروشدن با دیگران خودداری می کند. به این طرز رفتار، «الگوی اجتنابی» می گویند. یعنی او از رویارویی با مشکل خود و حلّ آن خودداری می کند. اما این الگوی اجتنابی، باعث تداوم افسردگی اش می شود. زیرا این الگو باعثِ کاهش پرداختن به فعالیت هایی می شود که او را به پاداش (رابطه بهتر بافرزند وهمسر) می رساند و رابطه اش را روز به روز بدتر می کند.

برانگیزاننده -----------------------» پاسخ -----------------------» الگوی اجتنابی
رفتار نامناسبِ فرزند---------» غمگینی و غصه ---------» بیشتر خوابیدن و گوشه گیری کردن

همه دوستان عزیز می توانند با کمی فکرکردن، الگویِ بالا را در مورد رویدادهایِ ناراحت کننده در زندگیِ شان پیدا کنند و بنویسند. چیزی که فرق می کنند، برانگیزاننده است. برای دوست جناب استاد مشکور، برانگیزانندهْ رفتارهای نامناسبِ فرزند و برخی شکست ها بود، برای یک دانش آموز، براگیزانندهْ ممکن است عدم موفقیت در کنکور باشد و برای یک فرد آماده ازدواج، براگیزانندهْ عدم موفقیت در یافتنِ فردی مناسب است.

ادامه دارد...

درمانِ افسردگی بر اساس نظریه رفتاری:
برای درمانِ افسردگی بر اساسِ این نظریه، دوست تان باید یاد بگیرید وقتی در زندگی با رویدادی ناراحت کننده روبرو می شود، الگوی اجتنابی را به کار نبرد. این به آن معنا نیست که او حقّ ندارد پس از یک رویداد منفی غمگین شود. غمگینی و ناامیدیِ موقّت، احساسی طبیعی پس از هر رویداد نامطلوبی است. بلکه باید یادبگیرد پس از احساس غم و ناامیدی در پیِ رویدادهای ناخوشایند، از الگوی مقابله ای جایگزین استفاده کند.
دوست تان
باید یادبگیرد پس از اینکه از رفتار فرزندش یا هر اتفاق دیگری احساس غم و ناامیدی کرد، با افراد آگاه در زمینه تربیت فرزند مشورت نماید، راه های ارتباطِ بهتر با فررزند را بیاموزد و به جای سرزنشِ خود و فرزند و همسرش، سعی نماید فضای عاطفیِ بهتری با فرزندش ایجاد کند. این به معنای برآورده کردنِ تمام خواسته های فرزند نیست؛ بلکه خواسته های فرزند باید در حدّ معقول برآورده شود. منظور این است که به جای داد و بیداد و عصبانیت، با زبانی خوش با فرزندش روبرو شود، مهارتِ کنترل خشم و عصبانیت را یادبگیرد و بارها تمرین کند تا وقتی عصبانی شد، بتواند به راحتی آن را به کار ببندد:

برانگیزاننده -----------------------» پاسخ -------------------------------------------» الگوی مقابله ای جایگزین
رفتار نامناسبِ فرزند---------» غمگینی و غصه ---------» مشورت با فردی آگاه، سعی در رابطه بهتر با فرزند و بقیه اعضای خانواده، کنترل خشم

دوست تان باید از گوشه گیری دست بردارد. گوشه گیری و انزوا حال و روحیه یِ دوست تان را روز به روز بدتر می کند. باید کم کم شروع به انجام کارهایش نماید. لازم نیست دوست تان یک روزه، مثل سابق به فعالیت برگردد؛ بلکه همین که کم کم به زندگی برگردد، خوب است و باعث افزایش انگیزه و بهبود روحیه اش می شود.

دوستان گرامی
برای اینکه از ابتلا به افسردگی خودداری کنید، شما نیز باید هنگامی که با رویدادهای نامطلوب در زندگی روبرو می شوید و غمگین می گردید، به
جای استفاده از الگوی اجتنابی از «الگوی مقابله ای جایگزین» بهره بگیرید. یعنی مهارت های جدیدی بیاموزید و به کار بگیرید، روش های بهتری برای حلّ مشکل بیابید، بیشتر تلاش کنید و با افراد خبره یا روانشناس و مشاوری آگاه مشورت نمایید.

ادامه دارد...

2) تبیین افسردگی بر اساس نظریه شناختی:

در رویکرد شناختی ثابت شده که افکار انسان، تأثیر بسیار زیادی در احساسات و رفتار انسان دارند. مثالی را ذکر می کنم.
فرض کنید در اتاق نشسته اید و مشغول تماشای تلویزیون هستید. دوستتان در حال ردّشدن از کنار شما، پایش را روی دست شما می گذارد. اگر این فکر به ذهنتان خطورکند که او عمداً دست من را لگد کرد، چه احساسی به شما دست می دهد؟ چه رفتار و واکنشی از خود نشان می دهید؟ وقتی فکر کنید که او عمداً دستتان را لگد کرده، به احتمال زیاد عصبانی می شوید (احساس) و سر او داد می کشید (رفتار). اما اگر این فکر به ذهنتان خطور کند که او عمداً دستم را لگد نکرده، بلکه ناخواسته این کار را انجام داده است. در این حالت چه احساسی به شما دست می دهد و چه واکنشی نشان می دهید؟ در این صورت، احتمالا عصبانی نمی شوید (احساس) و توجّهی نشان نمی دهید و به تلویزیون نگاه کردن ادامه می دهید (رفتار). پس به راحتی می توان فهمید که افکار انسان، احساسات و رفتارهای او را تحت تأثیر قرار می دهند. فردی که دچار افسردگی است، خُلقِ غمگین دارد، انگیزه ای برای پیشرفت در خود احساس نمی کند و علاقه ای برای انجام دادن کارها ندارد. اینها همه احساساتِ آن فرد می باشند. این احساسات، ناشی از افکاری است که به ذهنِ فردِ افسرده خطور می کنند. افراد افسرده معمولا احساسِ درماندگی، یأس و نااُمیدی می کنند. این احساسات از این ناشی می شود که فکر می کنند «هر کاری انجام دهم، تأثیری در تغییر وضعیّت ندارد» یا از این فکر که «من آدم شکست خورده ای هستم» یا «من بی عرضه هستم». این فکرها ناکارآمد (بی فایده) و منفی می باشند و باعث ایجاد احساسات منفی در فرد می شوند؛ هر گونه میل و رغبتی برای تلاش و پشتکار را در فرد از بین می برند و فرد را به سوی بی تحرّکی سوق می دهند.

پس از شناساییِ افکار ناکارآمدِ منفی، اولین قدم برای تغییر این وضعیت، چالش با این افکار و زیر سؤال بردن آنها و جایگزینیِ افکار واقع بینانه تر به جای آنها است. برای این کار، از یک سری سؤال ها استفاده کنید:
- چه شواهدی علیهِ این فکر وجود دارد؟
مثلا شاید دوست تان فکر می کند «من شکست خورده هستم». او باید با خود به درستی فکر کند و مواردی در زندگی که موفق شده را پیدا کند و بنویسد. واقعیت این است که هر فردی در زندگی بارها موفق شده است. خودتان در پست اول فرموده اید که دوست تان در عرصه های مختلف علمی و فرهنگی نقش آفرینی کرده است. ایشان باید این مطالب را به یادآورد، آنها را بنویسد و این موفقیت ها را به جای نسبت دادن به شانس، به قابلیت هایش نسبت دهد.
- آیا می توانید به این موقعیت به صورت دیگری نگاه کنید؟
درست است که مشکل دوست تان با فرزندش ومشکلات دیگر، مدتی زندگی اش را تحت تأثیر قرار داده است و به خاطر آن فکر می کند که شکست خورده است؛ اما او باید بداند که می تواند به صورتی دیگر به این مشکلات نگاه کنید. بعید نیست این مشکلات نیز امتحان دیگرِ الهی باشند. خداوند متعال از حضرت ابراهیم (علیه السلام) بارها امتحان گرفت. آیا دوست شما نباید با مشکلات رفتاریِ فرزندش یا مشکلات کار امتحانِ دیگری پَس بدهد؟

- آیا معیارهای غیرواقع بینانه و دست نیافتنی برای خود انتخاب نکرده اید؟
انتخاب معیارهای بسیار بالا، احتمال دست پیدا نکردن به آنها را بالا می برد. چون اغلب خطر دست نیافتن به آنها وجود دارد. اینکه «من همیشه باید بهترین وضعیت را داشته باشم و نباید فرزندم دچار خطا شود» یک نمونه از معیارهای بالا و دست نیافتنی است. حقیقت این است که غیر از خداوند متعال، هیچ کس بهترین عملکرد را ندارد. هر کسی در زندگی دچار اشتباه و خطا می شود. هر فردی ممکن است با فرزندِ ناخلف امتحان شود.

من به افراد افسرده می گویم: از این به بعد، هر گاه اتّفاقی افتاد و احساسِ منفی و نامطلوبی پیدا کردید، برگه کاغذی بردارید. در آن چند ستون بکشید. در ستون اول از سمت راست، آن اتّفاق را به صورت خلاصه شرح دهید. سپس میزان احساسِ غمگینیِ خود را بر اساس اعداد (از یک تا صد) بسنجید و در ستون دوم، یادداشت نمایید. بعد سعی کنید فکری که باعث ایجاد غمگینی در شما شده را شناسایی نمایید و در ستون سوم بنویسید. پس از آن، آن فکر را زیر سؤال ببرید. سؤال های بالا را در ستون چهارم بنویسید و به آنها جواب دهید و به این صورت، فکرِ منفیِ ناکارآمد را زیر سؤال ببرید. اگر مرحله چهارم را به درستی انجام دهید، احساس غمگینیِ تان کاهش می یابد. در این صورت، میزان احساس غمگینیِ تان را مجدّداً بسنجید و از یک تا صد به آن نمره دهید و در ستون پنجم بنویسید.