جمع بندی صفت ذات و صفت فعل در مورد انسان؟!!

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
صفت ذات و صفت فعل در مورد انسان؟!!

[="Indigo"]سلام
آيا صفت ذات و فعل فقط در مورد خداوند قابل تطبيق است و يا مي توان گفت برخي از صفات انسان هم صفات ذات و برخي صفات انسان صفات فعل است؟!!
[/]

با نام الله



کارشناس بحث: استاد صادق

ملاصدرا;419790 نوشت:
سلام
آيا صفت ذات و فعل فقط در مورد خداوند قابل تطبيق است و يا مي توان گفت برخي از صفات انسان هم صفات ذات و برخي صفات انسان صفات فعل است؟!!


پاسخ :
باسلام . وتقدیراز نماد صدرایی و ذوق عرفانی شما .
همان طور که صفات الهی به صفات ذاتی وفعلی تقسیم می شود . برای خلیفه او نیز این تقسیم صفاتی قابل طرح است مثلا صفت ناطق وضاحک ( خندان بودن)برای او ذاتی است یعنی انسان فارغ از این که کاری از او سر بزند ذات انسان از ان حیث که انسان است این دو صفت را دارد . ولی مثلا صفت کاتب (نوسنده گی) . خیاطت . فلاحی .رامی ( تیر انداز ) ماشی(راه رونده) ومانند آن از صفات فعلی اوست که در پی صدور کاری از او متصف به آن اوصاف می شود . در نتیجه صفات انسان را نیز می تواند به ذاتی وفعلی تقسیم نمود . ولی به گفته ی شاعر :
میان ماه من تا ماه گردون **تفاوت از زمین تا آسمان است .
موفق باشید.

[="Tahoma"]

ملاصدرا;419790 نوشت:
سلام
آيا صفت ذات و فعل فقط در مورد خداوند قابل تطبيق است و يا مي توان گفت برخي از صفات انسان هم صفات ذات و برخي صفات انسان صفات فعل است؟!!

سلام
جهان انسان اکبر و انسان جهان اصغر است و هردو تجلی صفات ذات و نماد صفت فعل خدای متعال اند لذا این صفات بالذات به او و بالعرض به انسان و جهان منتسب است
ساده تر بگو خدای تعالی در دو انسان تجلی یافته است انسان اکبر و انسان اصغر و این دو تجلی صفات ذات و عین فعل اویند
فمن اولیاءه من اخبر منه تعالی فقد اخبر من ظهوره فیه رزقنا الله و جمیع من شاء من المومنین
والله العالم

[="Indigo"]سلام و تشكر از پاسخگويي
سوال ديگري هم داشتم كه تعقل صفت ذات است يا فعل؟چرا؟

صادق;420271 نوشت:
[HL]مثلا صفت ناطق وضاحک ( خندان بودن)برای او ذاتی است[/HL] یعنی انسان فارغ از این که کاری از او سر بزند ذات انسان از ان حیث که انسان است این دو صفت را دارد . ولی مثلا صفت کاتب (نوسنده گی) . خیاطت . فلاحی .رامی ( تیر انداز ) ماشی(راه رونده) ومانند آن از صفات فعلی اوست که در پی صدور کاری از او متصف به آن اوصاف می شود .

من متوجه نشدم فرق بين مثلا ضاحك و كاتب چيست كه يكي را ذاتي و ديگري را صفت فعل توصيف كرديد به نظر من ناطق و ضاحك هم صفت فعل است چون بايد فعل نطق و خنده از انسان سر بزند تا او را ناطق و ضاحك بدانيم همانطور كه بايد فعل نوشتن از انسان ير بزند تا او را كاتب بدانيم.[/]

ملاصدرا;420635 نوشت:
سلام و تشكر از پاسخگويي
سوال ديگري هم داشتم كه تعقل صفت ذات است يا فعل؟چرا؟

من متوجه نشدم فرق بين مثلا ضاحك و كاتب چيست كه يكي را ذاتي و ديگري را صفت فعل توصيف كرديد به نظر من ناطق و ضاحك هم صفت فعل است چون بايد فعل نطق و خنده از انسان سر بزند تا او را ناطق و ضاحك بدانيم همانطور كه بايد فعل نوشتن از انسان ير بزند تا او را كاتب بدانيم.

پاسخ مجدد : :Hedye:
باسلام . وتقدیر از دقت شما در مسایل مطرح شده . پاسخ در چند محور ارایه می شود : :Gol:
الف_در ابتدا باید اشاره اشاره شود شما برای آگاهی بشتر در این مسله خوب است با منطق قدری آشنای داشته باشید . منطق مظفر گرچه اصل کتاب به عربی نوشته شده ولی به فارسی ترجمه گردیده است . ویا لا اقل منطق مطهری را را مطالعه نماید .
ب_ عجالتا باید گفت : کتابت ونگارش یک نوع کار و فغل است که انسان انجام می دهد . ودر زمان که انسان مشغول انجام آن نیست به او کتاب اطلاق نمی . بر خلاف ضاحک که در همه حال بر انسان اطلاق می گردد چون خند در پی دیدن صحنه جنده آور از انسان ظاهر می شود وگرنه این وصف همواره به عنوان یک صفت عارضی همره او است چه بخندد ویا نخندد چه بسا ممکن است کسی در تمام عمر خود یک بار هم نخندیده باشد باز هم او ضاحک است وضحک یک وصف عارضی برای او ست چون او می تواند بخندد واین صفت را از خود بروز بدهد . در حالی که اگر کسی سواد نوشتن را نداشته با شد و نتواند بنوسید کاتب گفته نمی شود چون او که سواد ندارد نمی تواند این کار از او صادر شود . پس کتابت صفت فعل است یعنی وقتی این کار از کسی سر زد او کاتب گفته می شود . بر خلاف ضاحک .
ج_اما در باره ناطق باید گفت : مرا د از نطق در اصطلاح منطقی وفلسفی گویش وگفتن وسخن گفتن نیست بلکه مدرک کلیات بودن است یعنی انسان موجود ی استکه می تواند امور کلی وعقلی را درک نماید وشناخت او فراتر از علم حسی وخیالی است برخلاف حیوانات که درمحدوده ی حسی وخیالی می تواند درک داشته باشد . پس نطق صفات ذات انسان است یعنی انسانیت انسان به همان مدرک کلیات بودنش است واگر این وصف را از او بگیرد در واقع انسان بودن را از او گرفته است ومراد از صفت ذات هم همین است .
د_با توجه به نکته بند جیم معلوم می شود تعقل از صفت ذاتی انسان است ونه صفت فعلی او چون تعقل همان درک کلیات است که از ویژگی انسان است .« در هر چه شک می‏کنیم، در این تردیدی نداریم که یک سلسله حقایق خارجی و واقعی و مستقل و جدای از رفتار ما وجود دارد، مانند: مسائل مبدأ و معاد و یا مسایل ریاضی و طبیعی. وقتی بخواهیم به طور یقینی به آنها دست یابیم، یک مجموعه قضایای اوّلی و بدیهی (که قابل شک هم نیست)، بر می‏گزینیم و سلسله قضایای دیگری را که لازمه دسته اوّل است، بدان اضافه می‏کنیم، و با یک ترتیب فکری خاصی مرتّب می‏کنیم و در نهایت مطلوب خود را به دست می‏آوریم.
این اشکال و مواد اولیه، امور بدیهی بوده، به گونه‏ای که فطرت سلیم و بی‏شائبه در آنها دچار شکست نمی‏شود مگر آن که از عقل و فهم سلیمی برخوردار نباشد. در نتیجه چیزهای ضروری را درست تصور نکرده، مفاهیم تصوری و تصدیقی دیگری را به جای تصور و تصدیق بدیهی می‏گیرد.
قرآن کریم، عقول را به استعمال چیزی که در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهی که به حسب طبع خود می‏شناسد و الفت دارد، دعوت می‏کند و آن، ترتیب مطالب معلوم برای کشف مجهولات است. آنچه که فطری عقول است، این است که برای به دست آوردن معلومات واقعی، مقدماتی حقیقی و یقینی ترتیب دهد که برهان منطقی چیزی جز همین نیست. برای آنچه که مربوط به عمل است، مانند سعادت و شقاوت و خیر و شر و نفع و ضرر و چیزهایی که باید اختیار و عمل شود و آنها که باید ترک شود (که امور اعتباری است)، مقدمات مشهوره یا مسلّمات را ترتیب می‏دهد که جدل منطقی نام دارد. در موارد خیر و شر احتمالی که تنها گمان به خوبی و بدی آنها داشته و یقینی نیست، برای ارشاد و راهنمایی به خیر و شر گمانی، مقدمات ظنی و گمانی به کار می‏برد و این موعظه و پند است
که در منطق بدان خطابه گفته می‏شود. »(1)
متفکران اسلامی بر اساس همین مطالب منطق اسلامی را پی ریخته‏اند که روش تعقل و چگونگی استفاده از عقل را مطرح و روشن می‏سازد. (2)

پی‏نوشت‏‌ها:
1. المیزان، ج 5، ص 267 و 256- 255.
2. شرح منطق، محمد مظفر، ترجمه و توضیح: علی شیروانی، انتشارات دارالفکر، قم‏.

http://www.askdin.com/thread32780.html
جمع بندی 1
سوال : آيا صفت ذات و فعل فقط در مورد خداوند قابل تطبيق است و يا مي توان گفت برخي از صفات انسان هم صفات ذات و برخي صفات انسان صفات فعل است؟!!

پاسخ :
همان طور که صفات الهی به صفات ذاتی وفعلی تقسیم می شود . برای خلیفه او نیز این تقسیم صفاتی قابل طرح است مثلا صفت ناطق وضاحک ( خندان بودن)برای او ذاتی است یعنی انسان فارغ از این که کاری از او سر بزند ذات انسان از ان حیث که انسان است این دو صفت را دارد . ولی مثلا صفت کاتب (نوسنده گی) . خیاطت . فلاحی .رامی ( تیر انداز ) ماشی(راه رونده) ومانند آن از صفات فعلی اوست که در پی صدور کاری از او متصف به آن اوصاف می شود . در نتیجه صفات انسان را نیز می تواند به ذاتی وفعلی تقسیم نمود . ولی به گفته ی شاعر :
میان ماه من تا ماه گردون **تفاوت از زمین تا آسمان است .

http://www.askdin.com/thread32780.html#post513656
جمع بندی 2_
سوال ديگري هم داشتم كه تعقل صفت ذات است يا فعل؟چرا؟
من متوجه نشدم فرق بين مثلا ضاحك و كاتب چيست كه يكي را ذاتي و ديگري را صفت فعل توصيف كرديد به نظر من ناطق و ضاحك هم صفت فعل است چون بايد فعل نطق و خنده از انسان سر بزند تا او را ناطق و ضاحك بدانيم همانطور كه بايد فعل نوشتن از انسان ير بزند تا او را كاتب بدانيم.

پاسخ :
الف_در ابتدا باید اشاره اشاره شود شما برای آگاهی بشتر در این مسله خوب است با منطق قدری آشنای داشته باشید . منطق مظفر گرچه اصل کتاب به عربی نوشته شده ولی به فارسی ترجمه گردیده است . ویا لا اقل منطق مطهری را را مطالعه نماید .
ب_ عجالتا باید گفت : کتابت ونگارش یک نوع کار و فغل است که انسان انجام می دهد . ودر زمان که انسان مشغول انجام آن نیست به او کتاب اطلاق نمی . بر خلاف ضاحک که در همه حال بر انسان اطلاق می گردد چون خند در پی دیدن صحنه جنده آور از انسان ظاهر می شود وگرنه این وصف همواره به عنوان یک صفت عارضی همره او است چه بخندد ویا نخندد چه بسا ممکن است کسی در تمام عمر خود یک بار هم نخندیده باشد باز هم او ضاحک است وضحک یک وصف عارضی برای او ست چون او می تواند بخندد واین صفت را از خود بروز بدهد . در حالی که اگر کسی سواد نوشتن را نداشته با شد و نتواند بنوسید کاتب گفته نمی شود چون او که سواد ندارد نمی تواند این کار از او صادر شود . پس کتابت صفت فعل است یعنی وقتی این کار از کسی سر زد او کاتب گفته می شود . بر خلاف ضاحک .
ج_اما در باره ناطق باید گفت : مرا د از نطق در اصطلاح منطقی وفلسفی گویش وگفتن وسخن گفتن نیست بلکه مدرک کلیات بودن است یعنی انسان موجود ی استکه می تواند امور کلی وعقلی را درک نماید وشناخت او فراتر از علم حسی وخیالی است برخلاف حیوانات که درمحدوده ی حسی وخیالی می تواند درک داشته باشد . پس نطق صفات ذات انسان است یعنی انسانیت انسان به همان مدرک کلیات بودنش است واگر این وصف را از او بگیرد در واقع انسان بودن را از او گرفته است ومراد از صفت ذات هم همین است .
د_با توجه به نکته بند جیم معلوم می شود تعقل از صفت ذاتی انسان است ونه صفت فعلی او چون تعقل همان درک کلیات است که از ویژگی انسان است .« در هر چه شک می‏کنیم، در این تردیدی نداریم که یک سلسله حقایق خارجی و واقعی و مستقل و جدای از رفتار ما وجود دارد، مانند: مسائل مبدأ و معاد و یا مسایل ریاضی و طبیعی. وقتی بخواهیم به طور یقینی به آنها دست یابیم، یک مجموعه قضایای اوّلی و بدیهی (که قابل شک هم نیست)، بر می‏گزینیم و سلسله قضایای دیگری را که لازمه دسته اوّل است، بدان اضافه می‏کنیم، و با یک ترتیب فکری خاصی مرتّب می‏کنیم و در نهایت مطلوب خود را به دست می‏آوریم.
این اشکال و مواد اولیه، امور بدیهی بوده، به گونه‏ای که فطرت سلیم و بی‏شائبه در آنها دچار شکست نمی‏شود مگر آن که از عقل و فهم سلیمی برخوردار نباشد. در نتیجه چیزهای ضروری را درست تصور نکرده، مفاهیم تصوری و تصدیقی دیگری را به جای تصور و تصدیق بدیهی می‏گیرد.
قرآن کریم، عقول را به استعمال چیزی که در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهی که به حسب طبع خود می‏شناسد و الفت دارد، دعوت می‏کند و آن، ترتیب مطالب معلوم برای کشف مجهولات است. آنچه که فطری عقول است، این است که برای به دست آوردن معلومات واقعی، مقدماتی حقیقی و یقینی ترتیب دهد که برهان منطقی چیزی جز همین نیست. برای آنچه که مربوط به عمل است، مانند سعادت و شقاوت و خیر و شر و نفع و ضرر و چیزهایی که باید اختیار و عمل شود و آنها که باید ترک شود (که امور اعتباری است)، مقدمات مشهوره یا مسلّمات را ترتیب می‏دهد که جدل منطقی نام دارد. در موارد خیر و شر احتمالی که تنها گمان به خوبی و بدی آنها داشته و یقینی نیست، برای ارشاد و راهنمایی به خیر و شر گمانی، مقدمات ظنی و گمانی به کار می‏برد و این موعظه و پند است
که در منطق بدان خطابه گفته می‏شود. »(1)
متفکران اسلامی بر اساس همین مطالب منطق اسلامی را پی ریخته‏ اند که روش تعقل و چگونگی استفاده از عقل را مطرح و روشن می‏سازد. (2)

پی‏نوشت‏‌ها:
1.علامه طبا طبایی . المیزان،نشر دار الکتب الاسلامیه تهران 1378 ش . ج 5، ص 267 و 256- 255.
2. شرح منطق، محمد مظفر، ترجمه و توضیح: علی شیروانی، انتشارات دارالفکر، قم‏.ص123

موضوع قفل شده است