صراط سلوک

تب‌های اولیه

266 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Indigo"]

سمیع;804887 نوشت:
-عقل بالمستفاد
هرگاه نفس همه علوم ودانش هایش را بتواند یک جا،حضوراًمشاهده کند به مرحله عقل بالمستفاد نایل آمده است چه این که نفس در آخرین مراتب سیر صعودی اش به مرحله عقل می رسد البته نع عقل فعال کمالات بلکه عقل منفعل که کمالات را از عقل فعّال می گیرد.

با عرض سلام و احترام
لطفا فرق بین عقل فعال و عقل مستفاد را روشنتر بیان فرمایید و توضیح بیشتری برای من ارائه دهید. بنده هر چقدر عبارتتان را خواندم متوجه فرق میان این دو نشدم![/]

[="Indigo"]

سمیع;804866 نوشت:
ره توشه سفرحج
روزی در محفل درس و بحث سخن از ذکر خدا به میان آمد حضرت استاد معظم علامه حسن زاده آملی (دام عزه) فرمودند:
سالی مهیای سفر بیت الله بودم، برای خداحافظی و اخذ رهنمود به محضر مقدس حضرت استاد علامه طباطبایی قدس سره مشرف شدم، درب منزل را زدم، آقا پشت درب آمدند، عرضه داشتم مهیای سفر بیت الله الحرام هستم سفارشی بفرمایید؟ جناب علامه طباطبایی قدس سره همین طور که دستهایش را به درب حیاط زده بودند فرمودند: به یاد خدا باش که فرمود: فاذکرونی إذکرکم.[1]
.................
پی نوشت:
[1].بقره، 152

به نظر بنده وقتی کسی راهی سفر حج میشود تمامی فکر و ذکر او خدا می شود.
حال با چنین وصفی چرا علامه طباطبایی توصیه به ذکر خداوند دارند؟ ان هم برای کسی که خود علامه و ذاکر خداوند است؟![/]

فهیمه.;804944 نوشت:

با عرض سلام و احترام
لطفا فرق بین عقل فعال و عقل مستفاد را روشنتر بیان فرمایید و توضیح بیشتری برای من ارائه دهید. بنده هر چقدر عبارتتان را خواندم متوجه فرق میان این دو نشدم!

باسمه تعالی
در مورد عقل مستفاد که توضیح دادم.
اما در مورد عقل فعال باید بدانیم که معطی علم، کتاب و درس و بحث و استاد نیستند، اینها از قبیل معدات می باشند. علم از سنخ مجردات است، لذا باید علم را یک موجود مجرد اعطا کند و عقل فعال معطی علم است.(عقل در زبان فلسفه همان فرشته و ملک در زیان شرع است)
«عقل فعال، عقل دهم در سلسله عقول طولي است و در لسان شرع به نام‌هاي روح القدس، ‌شديد القوي، جبرئيل و ملائکه مقربين ناميده مي‌شود».
[1]
پی نوشت:
[1]. سجادي، ‌سيدجعفر؛ فرهنگ اصطلاحات فلسفي ملاصدرا، ‌ج1، ص 339.

فهیمه.;804946 نوشت:

به نظر بنده وقتی کسی راهی سفر حج میشود تمامی فکر و ذکر او خدا می شود.
حال با چنین وصفی چرا علامه طباطبایی توصیه به ذکر خداوند دارند؟ ان هم برای کسی که خود علامه و ذاکر خداوند است؟!

باسمه تعالی
اولا: اگر این نظر شما را صحیح بدانیم پس این بیان امام صادق (علیه السلام) در مورد برخی از حجاج چیست :
«ما اکثر الضّجیج و العجیج و اقلّ الحجیج ... ثمّ مسح یده علی وجهی فنظرت فإذا اکثر النّاس خنازیر و حمر و قرده إلاّ رجل بعد رجل [1] ناله و زاری کننده و بانگ و فریاد برآرنده به تلبیه چه بسیارند و حاجی چه کم؛ ... پس (راوی) گفت: امام علیه السّلام دست بر رویم مالید و نگاه کردم دیدم بیش تر مردم خوک و درازگوش و بوزینه اند مگر مردی پس از مردی».
ثانیا: از باب
« وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين»[ذاریات/55] چه اشکالی دارد که چنین توصیه ای از سوی استاد، به شاگرد ارائه شود.
پی نوشت:
[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 27، ص 30.

درجات فناء
مقام فناء دارای سه درجه است:
الف: محو
ب: طمس
ج:محق

محو: یعنی فناء افعال عبد در فعل حق که سالک در این مرحله همه کارها را از خدا می داند.
طمس: یعنی فناء صفات عبد در صفات خداوند و در این مرحله برای موجودات هیچ صفتی نمی بیند جز اینکه آن را از خدا می داند.
محق: یعنی فناء وجود عبد در ذات حق، که در این مرحله هیچ یک از موجودات عالم را بالاستقلال نمی بیند و همه را پرتو ذات حضرت حق می داند.

اقسام فناء
فناء دو نوع است:
الف: فناء استهلاک: مثل فانی شدن و استهلاک نور ستارگان در نور خورشید که در این صورت حقیقت ذات فانی هنوز باقی است اما اثنینیت و دوئییت از بین رفته است.

ب:فناء هلاک: مثل فانی شدن امواج در دریا که پس از آرامش دریا حاصل می شود که در این صورت فانی زائل شده و حقیقتش مرتفع گشته و هیچ اثری از او نمی باشد.

توضیح مطلب:
معنای فناء

گاهی اوقات مراتب سه گانه تجلیه، تخلیه و تحلیه برای سالک به برکت طهارت و صفا و جاذبه محبت و عشق الهی پدید می آید که در این صورت عاشق در بارگه حضور حق که در حقیقت کمالش است حاضر شده و دائم در نزد خداست و به عبادت مشغول بوده و خلوتی گزیده و با او مأنوس است و قلب و زبانش به ذکر حق مشغول می باشد.

استاد عزیز:hamdel: لطف کردند درباره عزلت فرمایشات زیر را ارائه فرمودند که با کسب اجازه از محضر ایشان برای استفاده دوستان در اینجا قرار می دهم:

سمیع نوشت:
باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
در مورد عزلت خواستم در تاپیک جواب عرض کنم که مشکل فنی پیش آمد و نشد.

عزلت به دو نوع عزلت جسمی و عزلت قلبی تقسیم می شود، و انگیزه سالک از عزلت نیز می تواند سه گونه باشد.
اول؛ حفظ خود از شر مردم،دوم؛ حفظ خود از گناه و از شر رساندن به مردم. نیت دوم از اول بالاتر است؛ چون حسن ظن به مردم و سوء ظن به نفس خود دارد.سوم؛ عزلت گزیدن به نیت ابقای صحبت مولی در قلب. این عزلت قلبی حاصل شدنی نیست، مگر بعد از مقدماتی عرفانی که سالک بعد از انس با خدا، از غیر خدا گریزان شده و مسافر طریق الی الله می شود تا پس از رسیدن به خدا بار دیگر به سوی مردم بازگردد؛ لازم به ذکر است که اصل در عزلت و خلوت بر عزلت و خلوت قلبی است و عزلت و خلوت ظاهری جز در مواردی خاص به دستور استاد عرفان توصیه نمی شده و نمی شود، آن هم برای مدت زمانی محدود. همچنان که پیامبر اسلام در غار حرا برای مدتی عزلت اختیار می نمود.
امام صادق (علیه السلام) در بیانی فرمودند: «العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله»
ترجمه:
«از برون در میان بازارم/وز درون خلوتی است با یارم»

باز هم تشکر

بسمه الباقی

سمیع;805454 نوشت:
توضیح مطلب:
معنای فناء

گاهی اوقات مراتب سه گانه تجلیه، تخلیه و تحلیه برای سالک به برکت طهارت و صفا و جاذبه محبت و عشق الهی پدید می آید که در این صورت عاشق در بارگه حضور حق که در حقیقت کمالش است حاضر شده و دائم در نزد خداست و به عبادت مشغول بوده و خلوتی گزیده و با او مأنوس است و قلب و زبانش به ذکر حق مشغول می باشد.

عرض سلام و ادب

مقام فناء با توضیحی که عنایت فرمودید چگونه با حضور در میان خلق و تکلیف کسب معاش و سایر امور دنیا جمع می شود؟

حبیبه;805577 نوشت:
عرض سلام و ادب

مقام فناء با توضیحی که عنایت فرمودید چگونه با حضور در میان خلق و تکلیف کسب معاش و سایر امور دنیا جمع می شود؟


با اجازه استاد عزیز
و با سلام خدمت شما خواهر محترمة
شما خود بهتر می دانید و بنده هم در حدی نیستم که بخواهم به سوال شما پاسخ دهم ولی...
به نظرم منافاتی ندارد ، انسان می تواند در جمع باشد ولی تنها باشد و با همه باشد ولی با هیچکس نباشد و دائم الحضور باشد.
عبادت در این بیان استاد عزیز میتواند کار های روزمره که شرعی و برای رضای خدا انجام می شود را هم شامل شود همانگونه که در احادیث داریم و همانگونه که حضرت علی علیه السلام و دیگر ائمه علیهم السلام برای کسب روزی حلال کار می کردند تا محتاج دیگران نباشند.
هر عملی که الهیست می تواند عبادی هم باشد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : عبادت ده جزء هست که نه جزء آن در کار و تلاش برای بدست آوردن روزی حلال است
و باز هم اینکه آدمی می تواند هم کار کند و هم با قلب و زبانش مشغول ذکر خدا باشد و ذکر می تواند عملی هم باشد یعنی حضور و انجام واجبات و غایب و دوری از محرمات.
کاملا درست است ، قرار نیست همیشه برای خودمان بپرسیم بهتر است بعضی مواقع برای دیگران پرسید. از این بابت از شما ممنونم.
دیگران کاشتند و ما خوردیم ، ما بکاریم دیگران بخورند.

حبیبه;805577 نوشت:
بسمه الباقی

عرض سلام و ادب

مقام فناء با توضیحی که عنایت فرمودید چگونه با حضور در میان خلق و تکلیف کسب معاش و سایر امور دنیا جمع می شود؟


باسمه تعالی
عرض نکردیم که دائما در خلوت به سر ببرد و از حضور و معاشرت با خلق اجتناب ورزد. بلکه آنچه که دائمی جلوه می کند و اثر فناست، حضور ذات حضرت حق می باشد.
موفق باشید.

ادامه بحث
خود همین حالات محبتش را به تدریج افزون می کند و آتش عشق به حق را در جانش مشتعل می کند و ذره ذره ذوبش نموده تا به جایی می رسد که خودی نمی بیند، بلکه غیر از او هیچ نمی بیند و به حق الیقین در می یابد که:
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» [حدید/3] اوست آغاز و انجام نظام هستی و اوست ظاهر و باطن همه هستی».
بلکه به حق الیقین می بیند که او ظاهر است بلکه فقط اوست و ما سوی هیچ‌اند(وجود حقیقی ندارند) و او که باطن بود اینک ظاهر است و او که اول بود اینک آخر است و همو که آخر است اول است.

درجات فناء
1-فناء در افعال (محو): اولین درجه از درجات فناء، فناء در افعال است، در این درجه عارف همه آنچه در عالم موثرند اعم از مبدأ و اسباب کار و علت ها اعم از مجرد و مادی طبیعی و ارادی، همه را باطل و بی اثر می داند.
«الا کُلُّ شیءٍ ما خلا الله باطلٌ»[1]؛ «هر چیزی جز خدا نابود شدنی است.»
سالک در این درجه هیچ موثری جز حق نمی بیند و هیچ قدرتی جز قدرت حق را موثر نمی داند و هیچ اراده ای را در نظام هستی جز قدرت و اراده حق نافذ نمی شمرد و همیشه ذات غیرمتناهی حق را می نگرد و اراده و قدرت بی پایان او را حاکم بر جهان می داند و
«عَنَت الوُجُودُ للحیّ القیوم»[2]؛ «همه چیز در مقابل ذات قیوم حق خاضع اند.
...................
پی نوشت:
[1].صحیح مسلم ، ج4، ص41
[2].طه، 11

و با دیده و دل و با شهود قلبی بدون شک و ریب حقیقت و باطن این کریمه را ناظر است که: «ما رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمی»[1]؛ «ای رسول ما آنگاه که تو تیرانداختی در حقیقت تو تیر نزدی بلکه این خدا بود که تیر را زد.
و با زبان حال به این جمله مترنم است که: «لا حول و لا قوة الا بالله»هیچ کاری و قدرتی در جهان نیست جز با قدرت لایزال الهی
و همه این ها را نه با خیال و وهم که با چشم دل و قلب در بیداری می بیند.
اینجاست که از آنچه در دست غیر خداست ناامید می شود و تنها امیدش به اوست و در نظرش قدرت بزرگ ترین پادشاهان عالم با قدرت پشه ای یکسان است و این درجه همان مرحله محو است که مولوی در مثنوی بدان اشارت می نماید:

اين سببها بر نظرها پرده هاست
که نه هر ديدار صنعش را سزاست

ديده اي بايد سبب سوراخ کن
تا حجب را بر کند از بيخ و بن

تا مسبب بيند اندر لامکان
هرزه بیند جهد واسباب دکان[2]
............................
پی نوشت:
[1].انفال، 17
[2].مثنوی، ج3، ص99

فناء در صفات
دومین درجه از درجات فناء، فناء در صفات است عارف در این درجه همه اسماء و صفات خدای متعال را چه صفات لطف مثل الرحمان و الرحیم و الرزاق و المنعم و چه صفات قهر مثل القهار و المنتقم را در غیب ذات احدی مستهلک می بیند و جز ذات احدی را نمی بیند و تعینات را نمی نگرد اینجاست که اختلاف مظاهر از دیدگاه صاحب این مقام برچیده می شود و حقیقت جبرئیل و عزرائیل را و موسی و فرعون را متحد می بیند و برای او لطف و قهر، بسط و قبض، عطا و منع، بهشت و دوزخ همه یکسان است.
و عارفی بلند مرتبه و فصیح به این مرحله اشاره نموده می گوید:
گر وعده دوزخ است یا خلد غم مدار / بیرون نمی برند تو را از دیار دوست
و این درجه طمس نامیده می شود.

صفات جمال و جلال الهی
بدان که صفات خداوند متعال دو نوع است(البته با یک تقسیم)
الف:صفات ایجابی یا صفات جمالی
ب:صفات سلبی یا صفات جلالی

صفات ایجابی را چون صفات وجودی است صفات جمالی می نامند و صفات سلبی را جلالی می نامند
چون این صفات جلالت و برتری خدا را از ترکیب مادی و جوهری و عرض و جسم می رساند.
لذا گفته اند: خداوند نه جسم است نه مرکب و نه دارای ماهیت و ...[1]
....................
پی نوشت:
[1].و به زبان شعر گفته شده است:
نه مرکب بود و نه جسم و نه مرئی نه محل
بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق(شرح منظومه حضرت استاد، ج3، ص559)

پس نه قابل رویت است نه دیده می شود و نه قابل درک و فهم می باشد از این روی گفته اند صفات جلال حق حجاب صفات جمالی اش است.
همان طور که شاعر این گونه سروده است:
جمالک فی کل الحقائق ساتر / و لیس له الا جلالک ساتر
جمال تو در همه حقایق عالم جاری است و تنها حجاب و مانع آن جلال توست.
حضرت استاد علامه حسن زاده املی (دام عزه) در شرح منظومه فوق بیت
می نویسد: چون این بیت مشهور با همه عظمت و زیبایی اش موهم این نکته است که ستر و حجابی در کار است، در حالی که هیچ حجاب وجودی در کار نیست جز حجاب قصور فهم ما که نمی توانیم جمال حق را بنگریم، من در زمان های گذشته شعری در این باره سروده ام که:
و کیف جلال الله ستر جماله / و لم یک سلب السلب قط یحاصر
چگونه ممکن است جلال خدا ساتر جمالش باشد در حالیکه صفات سلبیه خداوند در حقیقت به سلب السلب یا کمال وجودی بر می گردد که حاکی از رفع هر گونه نقص و حدی است.[1]
حکیم متأله سبزواری در این زمینه می سراید:
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال
نیست بر آن رخ نقاب نیست بر این مغز پوست[2]

..........................
پی نوشت:
[1].شرح منظومه حکمت، ج2، ص637
[2].دیوان حکیم سبزواری

صفات جمال و جلال الهی با تعبیری دیگر
قیصری در فصل دوم از مقدماتش بر فصوص الحکم می نویسد:
ذات خداوند تبارک و تعالی به حسب مرتبه الوهیت و ربوبیت صفات فراوان متقابلی را اقتضاء می کند مثل لطف، قهر، غضب، رضا،..........و همه اینها بنام صفات جمالیه و جلالیه نامیده می شود زیرا هر چه متعلق لطف است صفات جمالیه و هر چه متعلق قهر است صفات جلالیه می نامند و هر صفت جمالی نیز همراه جلال است مثل هیمان و اضطرابی که از جمال الهی حاصل می شود چه این که این حالت هیمان عبارت است از انقهار عقل و تحیرش..... و هر جلالی نیز همراه جمال است که منظور همان لطف نهفته در چهره بظاهر ق
هر است. همان طور که خداوند می فرماید: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب»[1]، «ای صاحبان عقل بدانید که قصاص سبب حیات جامعه است.
..........................
پی نوشت:
[1].بقره، 179

و حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمودند: منزه است خدایی که رحمتش در چهره نقمت و سختی، اولیائش را فرا گرفته و عذابش در چهره رحمت و راحتی دشمنانش را احاطه کرده.[1]
اینجاست که به سرّ سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می رسیم که فرمودند:
«حُفَّت الجنة بالمکاره وَ حُفَّت النار بالشهوات»[2]؛ «بهشت با سختی ها آمیخته شده و جهنم با شهوات و خواسته ها عجین شده است.
...................
پی نوشت:
[1].نهج البلاغه، خ9
[2].بحارالانوار، ج70، ص78

3-فناء در ذات
سومین درجه از درجات فناء، فناء در ذات است، عارف در این مقام همه کائنات را در عین اختلاف متحد می بیند همان طور که جاهل آنها را فقط مختلف و متکثر می پندارد چون تعین هر یک از موجودات مثلا ملک و فلک و انسان و حیوان و درختان و معادن او را به کثرت سوق داده و گمان کرده است که آنها مختلف و متعددند.
اما عارف در این منظر عظیم و دلنشین از عرش تجرد اعلی تا فرش خاک ادنی را همچون نگارستانی زیبا می بیند که با قلم تجلی حضرت حق منقش شده در و دیوار و سقف آن را سایه علم و قدرت و حیات و رحمت خدا می بیند و آن را نقشی از لطف و قهر می داند و پرتوی از جمال و جلال حضرت یار می داند.

و همه آنچه در دار وجود مشاهده می شود از برّ و بحر گرفته تا عرش و فرش و از مجرد تا مادی همه را متصل به هم می بیند و پیوسته به هم می نگرد و آن را چون اندام انسانی عظیم می بیند و سرتا سر هستی را نغمه ای موزون می بیند که از عالم ربوبی تجلی نموده است. اینجاست که عارف به حقیقت توحید رسیده و تحقق عینی کلمه طیبه لا اله الا الله را می نگرد

سمیع;803925 نوشت:
«ِ يَا ابْنَ عِمْرَانَ هَبْ لِي مِنْ قَلْبِكَ الْخُشُوعَ وَ مِنْ بَدَنِكَ‏الْخُضُوعَ‏ وَ مِنْ عَيْنَيْكَ الدُّمُوعَ فِي ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ ادْعُنِي فَإِنَّكَ تَجِدُنِي قَرِيباً مُجِيباً.»[1]؛ «ای پسر عمران از قلبت به من تواضع و خشوع و از بدنت به من فروتنی و خضوع و از دیدگانت اشک و دموع به من اهدا کن و در دل شب مرا صدا بزن که خواهی دید نزدیکم و پاسخت را می دهم.
........................

سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
از صفحات قبلی سوالی داشتم. صفحه 11 پست 105
تفاوت خضوع و خشوع چیست؟چرا خشوع را به قلب نسبت میدهند و خضوع را به بدن؟
و اینکه در کل منظور از فروتنی و خضوع بدن چیست؟ مصداقش چیست؟
سپاس

یکی دیگه.;806305 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
از صفحات قبلی سوالی داشتم. صفحه 11 پست 105
تفاوت خضوع و خشوع چیست؟چرا خشوع را به قلب نسبت میدهند و خضوع را به بدن؟
و اینکه در کل منظور از فروتنی و خضوع بدن چیست؟ مصداقش چیست؟
سپاس

باسمه تعالی
با سلام:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله فی جوابِ السؤالِ عن الخشوعِ: التَّواضُعُ فی الصّلوةِ و أن یقبِلَ العبدَ بقَلبِهِ كلِّهِ علی ربّهِ عزّوجل(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله در جواب سؤال از چیستی خشوع فرمودند: خشوع آن است كه در نماز متواضع و فروتن باشی و با تمام قلب و روح خویش به سوی پروردگارت توجه و اقبال داشته باشیو

امام خمینی قدّس سرّه می نویسد: یكی از اموری كه برای سالك در جمیع عبادات خصوصاً نماز كه سرآمد همه عبادات است و مقام جامعیت دارد، لازم است خشوع است و حقیقت آن عبارت است از خضوع تام ممزوج با حب یا خوف(2

بنابراین خشوع امرى است قلبى و يكى از عالى‏ترين حالات دل انسانى است و راه تحصيلش معرفت باللّه می باشد.

قرآن مجید یكی از ویژگی های مؤمنان رستگار را خشوع در نماز دانسته و فرموده است: قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ(3)به تحقیق رستگار شدند مؤمنان، آنان كه در نمازشان خشوع دارند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام به كمیل فرمودند:یا كمیل: لیس الشّأن أن تصلّی و تصوم و تتصدّق، الشّأن أن تكون الصّلاه فعلت بقلبٍ تقیًّ و عملٍ عندالله مرضیًّ و خشوعٍ سویًّ(4)
ای كمیل! عبادت، تنها نماز خواندن و روزه گرفتن و صدقه دادن نیست. بلكه شأن (عبادت) این است كه با قلب پاك و عمل مورد پسند خدا و خشوع راستین انجام پذیرد.


پی نوشت:
1-
مستدرك الوسائل، ج 1، ص 98
2-
آداب الصلواه، امام خمینی (ره)، ص 17
3-
مؤمنون ،/1 وـ2
4-
بحارالانوار، ج 84، ص 230

خشوع که به معنی فروتنی است بیشتر دردل و خاطر انسان بوجود می‌آید ودر اعضای بدن ظاهر می‌شود، لذا در روایات آمده هرگاه دل متأثر شود، اعضاء بدن فرمانبردار و خاشع می‌شوند پس خشوع تحققش در مرتبه اول در قلب و سپس در اعضاء تجلی می‌یابد.

حضرت امیر علیه السلام فرمودند: لیخشع لله سبحانه قلبك، فمن خشع قلبه خشعت جمیع جوارحه(1) باید قلبت برای خدای سبحان خاشع شود و كسی كه قلبش خاشع شد همه اعضایش خاشع می شود.
خشوع جوارح بدون خشوع قلب، تظاهر به خشوع و نوعی نفاق است كه به فرموده نبّی اكرم صلیّ الله علیه و اله باید از آن پرهیز كرد:
إیّاكم و تخشّع النّفاق و هو أن یری الجسد خاشعاً و القلب لیس بخاشع(2) از خشوع نمایی منافقانه بپرهیزید و آن این است كه اندام خاشع دیده شوند ولی قلب خاشع نباشد

حضرت صادق علیه السلام فرمودند: لا ایمان إلّا بالعمل و لا عمل إلّا بالیقین و لا یقین إلّا بالخشوع(3) ایمانی ایمان نیست مگر به عمل و عملی (پذیرفته ) نیست مگر به یقین و یقین وجود ندارد مگر در صورت وجود خشوع.

پی نوشت:
1-شرح غررالحكم، ج 5، ص 460

2-بحارالانوار، ج 77، ص 164
3-بحارالانوار، ج 78، ص 30


خشوع قلب را به خداوند نزدیک کرده و نور را در آن متجلی می سازد بوسیله خشوع اجری عظیم بدست می آید. پس خشوع راه رستگاری و رسیدن به بهشت است:

(قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ) (1)یقینا که مؤمنان رستگارشدند آن کسانی که در نمازشان خاشع می باشند و سپس می فرماید:

(أُوْلَئِکَ هُمُ الوَارِثُونَ * الَذِینَ یَرِثُونَ الفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(2)اینها وارثان اند کسانی که فردوس را به ارث برده و در آن جاودان می مانند.

بنابراین منزلت خشوع در نماز به اندازه ای است که خداوند متعال نماز با خشوع را از اولین صفات مؤمنین و مفلحین قرار داده آنهایی که بهشت فردوس را بدست می آورند

درباره خشوع حضرت امیر علیه السّلام چنین آمده است: هنگام نماز و عبادت، لرزه بر اندامش می افتاد و رنگ رخسارش دگرگون می شد(3)

قرآن درباره ذكریّا و عبادت و حالات او می فرماید: فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیی وَ اَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِینَ(4)

پس دعایش را مستجاب كردیم و به او یحیی را بخشیدیم و همسرش را برایش شایسته گردانیدیم. اینان در كارهای نیك شتاب می كردند و با بیم و امید ما را می خواندند و برای ما خاشع بودند.

عبادت، هنگامی ارزشمند است كه با توجّه كامل و خشوع انجام پذیرد و گرنه، عبادت سرسری و بدون توجّه، تنها رفع تكلیف است و خاصیّتی ندارد

عشق به خدا، اندیشیدن در حقارت و پستی دنیا، توجه به قدرت خدا در حل مشکلات و ضعف مخلوق و... باعث حضور قلب در نماز می‌شودخشوع نیز در واقع چیزی جز حضور قلب توأم با تواضع و ادب نیست

پی نوشت
:
1-
مومنون ،/1-2
2-
مومنون ،10
3-
بحارالانوار، ج 84، ص 248
4-
انبیا ،/ 90


خضوع به معنی فروتنی و فرمانبرداری می‌باشد و حالتي ظاهري و عملی در بدن است مثلا انسان هنگام نماز نگاهش به محل سجده باشد، يا در حال ركوع گردنش كشيده و در حال قيام به حالت تواضع باشد. اين حالات كه در ظاهر نمازگزار پديدار مي شود و حاكي از تبعيت و تسليم اوست، خضوع ناميده مي شود.

علامه طباطبايي مي نويسند: كلمه خشوع به معناى خوارى و تذلل باطنى و قلبى است، هم چنان كه كلمه خضوع به معناى تذلل ظاهرى، و با اعضاى بدن است(1

بنابراين خضوع و خشوع هردو به معني تواضع و فروتني است منتهي يکي در باطن و ديگري در ظاهر

حق تعالی در قران کریم می فرماید: فظلت اعناقهم لها خاضعين (2).چه افرادي كه در حيات خويش حاضر نشدند لحظه اي از براي خدا خضوع نمايند و گردن خويش را فرود آورند.... اما فرداي قيامت سرهاي اين افراد يايين مي آيد و غرور پوشالي اين افراد مي شكند

پی نوشت:
1- الميزان في تفسيرالقرآن ، ج‏16،ص 470
2-شعرا،4

و با زبان حال این گونه مترنم است که:
«یا هو یا من لیس هو الا هو»، ای کسی که جز او در دار هستی نیست، و دقیقا در این مرحله است که نه برای او و نه برای سایر ممکنات هویتی باقی نمی ماندبلکه همه هویات را در تجلی ذات حق مضمحل و متلاشی می بیند؛ «ٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِد الْقَهَّارِ[1]؛ آن روز مالک حقیقی چیست؟ آری فقط خدای واحد قهار است و بسو این مرتبه از توحید محق نامیده می شود.

همه آنچه تحریر شد پرتوی است از افاضات مولانا المکرم و رشحه ای است از فیوضات استاد اعظم آیت الله العظمی میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی که با توضیحاتی از ما تقریر شد.
«والحمدالله باسط الرزق فالق الاصباح»
.....................
پی نوشت:
[1].غافر، 16

طهارت حقیقی
بدان که طهارت حقیقی برای نفس انسانی در مرحله سوم پدید می آید، چون این مرحله است که جان را از ما سوی الله تطهیر می کند که: «قد افلح من زکیها»کسی که جانش را از غیر خدا تطهیر و تزکیه نمود به حقیقت رستگار شده است.[1]
خواجه شمس الدین حافظ با اشاره به این درجات سه گانه می گوید:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود
این بحث با سلاله غساله می رود
....................
پی نوشت:
[1].والشمس، 9-10

خواجه در این بیت به درجات سه گانه فناء اشاره نموده و از آن به غسال های سه گانه تعبیر فرموده است چه اینکه این سه شستن، نفس را از نجاست ها و پلیدی ها پاک می کند پس در مرتبه فناء در صفات است که شقائق از آن می روید(که این اشاره به تکامل گل است) و در مرحله فناء در ذات است که درخت زیبا و همیشه بهار سرو از آن می روید و اثر عمل سرتا سر وجود سالک الی الله را فرا می گیرد از آنجا که جزاء بر وفق عمل است هر چه عمل مشکل تر باشد جزای آن نیز اشرف و برتر است که: «جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون»[1]؛ «این پاداش به خاطر آن کاری است که انجام داده اند.
..................
پی نوشت:
[1].واقعه، 24

سمیع;806330 نوشت:
ایمانی ایمان نیست مگر به عمل و عملی (پذیرفته ) نیست مگر به یقین و یقین وجود ندارد مگر در صورت وجود خشوع.

از پاسخ جامعی که ارائه فرمودید ممنونم
قسمت ابی رنگ به این معنی است که یقین حاصل نمی شود مگر در صورت وجود خشوع؟
ولی ابتدائا در ذهن اینطور تداعی میشود که یقین باعث میشود خشوع حاصل شود.چگونه است؟

یکی دیگه.;806392 نوشت:
از پاسخ جامعی که ارائه فرمودید ممنونم
قسمت ابی رنگ به این معنی است که یقین حاصل نمی شود مگر در صورت وجود خشوع؟
ولی ابتدائا در ذهن اینطور تداعی میشود که یقین باعث میشود خشوع حاصل شود.چگونه است؟

باسمه تعالی
منظور این است که لازمه یقین، ثمره و نتیجه یقین، خشوع می باشد.
موفق باشید.

سمیع;806398 نوشت:
منظور این است که لازمه یقین، ثمره و نتیجه یقین، خشوع می باشد.

یعنی این گزاره دوطرفه است؟هم یقین خشوع را حاصل میکند و هم برعکس؟
یقینخشوع؟

یکی دیگه.;806407 نوشت:
یعنی این گزاره دوطرفه است؟هم یقین خشوع را حاصل میکند و هم برعکس؟
یقینخشوع؟

باسمه تعالی
عرض شد که ثمره یقین خشوع است. پس دو طرفه نخواهد بود.

سمیع;806410 نوشت:
عرض شد که ثمره یقین خشوع است. پس دو طرفه نخواهد بود.

کند ذهنی مرا ببخشید
اما فرمودید که لازمه ی یقین،خشوع است. یک طرف گزاره را از این قسمت برداشت کردم.و از ما بقی کلام هم ،طرف دیگر را.

بسمه الکبیر المتعال

سمیع;806410 نوشت:
عرض شد که ثمره یقین خشوع است. پس دو طرفه نخواهد بود.

عرض سلام و ادب

استاد گرامی،آیا لازمه ی عبادت حق خشوع در پیشگاه حضرتش نیست؟

آیه:"واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین"پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی.

و یقین رهاورد عبودیت حق نیست؟پس لازمه ی رسیدن به درجه ی یقین با مراتب آن،

داشتن خشوع و تحصیل مراتب آن است،آیا اینگونه نیست؟

در دستور العمل علما و بزرگان اخلاق هم اقامه ی نماز با خشوع قلبی را داریم.

حبیبه;806730 نوشت:
واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین

سلام و عرض ادب
با کسب اجازه از استاد گرامی
فکر میکنم در بعضی آیات شریفه قرآن منظور از به یقین رسیدن،مرگ است. چون در آن هنگام پرده ها کنار رفته و حقایق برای انسان روشن میشود و باعث یقین میشود.
و یکی از معانی این آیه اینست که مادامی که زنده هستی دست از عبادت برندار و تا هنگام مرگ مکلف به این تکلیف الهی هستی.

حبیبه;806730 نوشت:
بسمه الکبیر المتعال

عرض سلام و ادب

استاد گرامی،آیا لازمه ی عبادت حق خشوع در پیشگاه حضرتش نیست؟

آیه:"واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین"پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی.

و یقین رهاورد عبودیت حق نیست؟پس لازمه ی رسیدن به درجه ی یقین با مراتب آن،

داشتن خشوع و تحصیل مراتب آن است،آیا اینگونه نیست؟

در دستور العمل علما و بزرگان اخلاق هم اقامه ی نماز با خشوع قلبی را داریم.

باسمه تعالی
1- بهتر است بفرمایید لازمه
قبولی یک عبادت داشتن خشوع است. که عبادت بدون خشوع قابلیت صحت را قطعا دارد.
در واقع یقین باعث خشوع می گردد. یقین به اینکه در مقابل چه عظمتی قرار داریم ناخودآگاه باعث خشوع خواهد گشت.
2- غالب مفسران شیعه و سنی، یقین در این آیه را به معنای مرگ دانسته‌اند
[1] زیرا مرگ از امور مسلم و قطعی است، و انسان در هر چیزی شک کند، در مرگ نمى‏ تواند تردید به خود راه دهد. در روایتی امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقِیناً لَا شَکَّ فِیهِ أَشْبَهَ بِشَکٍّ لَا یَقِینَ فِیهِ مِنَ الْمَوْت»[2] خداوند هیچ یقینى را که شکى در آن نیست، شبیه‏تر از مرگ نیافرید.
و یا استفاده از این کلمه، بدان جهت است که هنگام مرگ پرده‏ها کنار مى‏رود و حقایق در برابر چشم انسان آشکار مى‏شود، و حالت یقین براى او پیدا مى شود. این معنا در سوره مدثر از قول دوزخیان آمده است:
«وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ* حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ‏ [ 46/47] ما همواره روز رستاخیز را تکذیب مى‏کردیم تا این که یقین (مرگ ما) فرا رسید».
بنابراین، معنا و مقصود آیه این است که تا زمانی که زنده هستی، لحظه ای عبادت خدا را ترک نکن و دست از پرستش او بر ندار:
«وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا [مریم/31] و تا زمانى که زنده‏ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است».


[/HR][1] . برای نمونه ر. ک: آلوسی، محمود، روح المعانی، ج14، صص80-79؛ رازی، فخر الدین، التفسیر الکبیر، ج19، صص172-171؛ محمود زمخشری، الکشاف،ج2، ص 592؛ طبرسى فضل بن حسن مجمع البیان، ج6، ص 534؛ طوسی، ابوجعفر، التبیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص 356؛ فيض كاشانى ملا محسن، تفسیر الصافی، ج3، ص 126

[2] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج6، ص 127

یکی دیگه.;806418 نوشت:
کند ذهنی مرا ببخشید
اما فرمودید که لازمه ی یقین،خشوع است. یک طرف گزاره را از این قسمت برداشت کردم.و از ما بقی کلام هم ،طرف دیگر را.

باسمه تعالی
لازمه یقین خشوع است یعنی همان مطلبی که عرض شد «ثمره و میوه یقین خشوع است».

یکی دیگه.;806744 نوشت:
سلام و عرض ادب
با کسب اجازه از استاد گرامی
فکر میکنم در بعضی آیات شریفه قرآن منظور از به یقین رسیدن،مرگ است. چون در آن هنگام پرده ها کنار رفته و حقایق برای انسان روشن میشود و باعث یقین میشود.
و یکی از معانی این آیه اینست که مادامی که زنده هستی دست از عبادت برندار و تا هنگام مرگ مکلف به این تکلیف الهی هستی.

عرض سلام و ادب و تشکر از شما

بله در بعضی تفاسیر از یقین به مرگ تعبیر شده است،منتهی چون این تاپیک در موضوع سلوک الی الله است

باید این نکته را هم توجه کنیم که تحصیل یقین با مرگ طبیعی مقام اولیاء و سالکان کوی الهی نیست:

" ونری ابراهیم ملکوت السموات و الارض لیکون من الموقنین"

و ما ملکوت(باطن) آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.

همینطور که امیر کلام مولا امیر المؤمنین فرمودند:

"لو کشف الغطاء مازددت یقینا"

اگر پرده ها کنار رود به یقین من افزوده نمی شود.

حبیبه;806752 نوشت:
عرض سلام و ادب و تشکر از شما

بله در بعضی تفاسیر از یقین به مرگ تعبیر شده است،منتهی چون این تاپیک در موضوع سلوک الی الله است

باید این نکته را هم توجه کنیم که تحصیل یقین با مرگ طبیعی مقام اولیاء و سالکان کوی الهی نیست:

" ونری ابراهیم ملکوت السموات و الارض لیکون من الموقنین"

و ما ملکوت(باطن) آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.

همینطور که امیر کلام مولا امیر المؤمنین فرمودند:

"لو کشف الغطاء مازددت یقینا"

اگر پرده ها کنار رود به یقین من افزوده نمی شود.


باسمه تعالی
اگر بیان شد که یقین به مرگ تفسیر شده، یقین مد نظر در آیه ای بود که شما مطرح نمودید. که آدرس تفاسیر و شواهد روایی هم ارائه شد. نه اینکه مطلق یقین به معنای مرگ باشد.

ثقة الاسلام کلینی در کتاب دعاء کافی نقل می کند امام صادق علیه السلام فرمودند: جبرئیل به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گفت: خوشا به حال کسی از امتت که بگوید: «لا اله الا الله وَحدَهُ وَحدَهُ وَحدَهُ»[1]
شیخ صدوق در کتاب التوحید همین حدیث را از طریق جابربن یزید جعفی از امام صادق علیه السلام نقل می کند.[2]
نکته: این که در حدیث فوق وحده سه بار تکرار شده است ناظر به توحید ذات، صفات و افعال است، این مطلب را قاضی سعید قمی در شرح توحید صدوق افاده فرموده است.[3]
..............................
پی نوشت:
[1].اصول کافی، ج2، ص375
[2].التوحید، ص21، ح10
[3].شرح توحید صدوق، ص37

پس تو ای سالک کوی حق هر گاه جانت را تطهیر و تزکیه نمودی یقینا رستگار شده ای و آنچه خداوند تبارک و تعالی به بندگان صالحش وعده داده برایت تجلی خواهد کرد و در این مرحله هیچ حجابی برایت نمی ماند جز خودت.
لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی در این باره چه زیبا سروده است:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست / تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
خداوند متعال می فرماید:
«كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ ؛كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»[1]؛ «چنین نیست که می پندارند بلکه ظلم و بدی که کرده اند زنگار دلشان شده و قرآن را انکار می کنند آری این پندار آنها نادرست است چون آنها از شناخت پروردگارشان در حجابند و محروم اند.
.....................
پی نوشت:
[1].المطففین، 14-15

خواجه صائن الدین علی معروف به ابن ترکه می گوید: همه علوم و دانش ها در درون جان ما موجود است اما در حجاب های فراوانی مخفی است و راه ظهور آنها از چند طریق است:
الف: با حرکات دقیق و لطیف فکری، البته بعد از تسلط قوه قدسیه عقل بر قوه وهم و خیال و سایر قوای جسمانی و پس از تهذیب اخلاق و آراستن نفس به اخلاق خوب.
ب: با آرام کردن قوای سرکش متخیله و متوهمه و رام کردن آنها و از حرکات فکری پریشان و مضطرب آنها جلوگیری کردن که آن هم بعد از تسخیر قوای جسمانی در اثر تزکیه و تصفیه پدید می آید و این هر دو راه نزد اکثر محققین از اهل نظر و مدقفین مجاهدت و تصفیه ب از اصحاباطن صحیح است.[1]
خُذا بَطن هَر شی اوقَفاها فانّهُ / کِلا جانبی هر شی لَهُنَّ طریق
......................
پی نوشت:
[1].فرق بین این دو راه این است که: راه اول راه فکری است که کوشش می شود از طریق قیاس به قسمتی از حقیقت دست یابد البته بعد از تسلط قوه عقل بر وهم و خیال که این راه اهل نظر است.

و آن کسی که معتقد است تزکیه و تصفیه باطن در راه تعلم و دانش اعتباری ندارد از راه مستقیم بیرون شده و با آن عقیده فاسدش بر مرکب هوی و هوس سوار شده و شهوت و غضب بر نفس اش غالب آمده و رذائل کشنده طبیعت بر جانش چیره گشته و رسیدن به سرا پرده فضائل ملکوتی و نجات بخش را بر خویش تحریم کرده است و به خواندن کتاب های مقلدین فلسفه و نوشته های برخی متکلمین جدل ساز و سخن پرداز دل خوش کرده و عمرش را در خواندن آراء متناقض بی فائد و حفظ احوال و اقوال متضاده سپری کرده است و خود را در تاریکی های خیالات فاسد و اوهام باطل انداخته و در گرداب شک و شبهه اسیر گشته و نور قلبش بی فروغ شده و چراغ بصیرتش خاموش گردیده و ظلمات و عقاید فاسده را انباشته و جهلی بر جهلش افزوده در حیرت و سرگردانی است و نمی داند به کجا می رود، خدا او را به غضبش گرفتار کرده و او خیال می کند همان است که او به آن رسیده در جهل است و آن را کمال می انگارد، از سعادت ابدی به دور است و آن را عین سعادت می پندارد.
پس تو ای سالک به پلیدی و گمراهی این عقیده یقین داشته باش و از ضرر آن به لطف خدا پناه ببر.[1]
........................
پی نوشت:
[1].تمهید القواعد، ص 267

روایت حضور
گر چه سخن در این موضوع به درازا کشید اما حیف است بی روایت حضور سپری شود.
بعد چی؟
روزی حضرت استاد (دام عزه) در محفل درس فرمودند: عزیزان باید راه بیفتید و زحمت بکشید.
به هوس راست نباید به تمنی نشود / کان درین راه بسی خون جگر باید خورد
به اصطلاحات اکتفا نکنید خوب حالا فصوص تمام شد، ثم ماذا؟
بله اگر اصطلاحات را بدانید برای معرکه گیری خوب است چه اینکه حرف های خوبی است، جفت و جور کردن آنها زیباست اما بعد چی؟

دین داری بالاترین ریاضت
آن روز سخن از ریاضت و تهذیب نفس بود و این که دین داری مشکل است و دینداری همان ریاضت دایمی است حضرت استاد فرمودند: «مرحوم علامه طباطبایی قدس سره می فرمودند: بزرگترین ریاضت دینداری است. لذا کاری که مرتاضان هندی انجام می دهند و بعضی قوایشان را نابود می کنند، این هنر نیست!! هنر آن است که شهوت و غضب و سایر قوا باشند اما تحت کنترل دستورات دین و عقل قرار بگیرند.»

به فکر تهذیب نفس باش
از قول مرحوم علامه طباطبایی نقل شده است:
«وقتی در سال 1304 ه ش برای تحصیل به نجف اشرف رهسپار گردیدم در نخستین روزها پیش از آنکه در جلسه درسی حضور یابم، در منزل نشسته و به آینده فکر می کردم و برخی افکار که احیاناً نگران کننده هم بود از جلو ذهنم رژه می رفتند، ناگهان شخصی دق الباب کرد، از جا برخاسته و به سوی درب خانه رفتم و آن را باز کردم، مشاهده نمودم یکی از علماء و عرفای نامدار، سلام کرد و داخل منزل شد، در اطاق نشست و خیر مقدم گفت، آن حکیم متشرع چهره ای جذاب و نورانی و حالتی روحانی داشت، کم کم باب گفتگو را باز کرد و با من انس گرفت و در ضمن بیانات خود گفت: کسی که برای تحصیل به نجف می آید شایسته است علاوه بر فراگیری علوم گوناگون به فکر و تهذیب نفس و تکمیل مکارم و کسب فضائل باشد و از نفس اماره غافل نباشد این جمله را گفت و از جای بلند شد و پس از خداحافظی منزل را ترک نمود........او کسی جز حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی نبود.»[1]
...................................
پی نوشت:
[1].جرعه های حیات بخش، ص57-58

حکایت
بر تو باد به دقت در حکایت هایی که برایت نقل می کنیم که این حکایت ها جزء بهترین دستورالعمل هاست.
حکایت اول: کلینی نقل می کند امام مجتبی علیه السلام برای مردم خطبه ای خواند و در آن فرمود:
ای مردم بیایید تا شما را خبر دهم از برادری که داشتم، برادری که او بزرگ ترین انسانها نزد من بود آنچه او را نزد من بزرگ می کرد کوچکی دنیا نزد او بود.
او از تحت حکومت شکمش خارج بود (اسیر شکمش نبود) پس آن چه را نمی یافت اشتهایش را نداشت و زمانی که به آن می رسید زیاده روی نمی کرد.
از اسارت شهوت بدر آمده بود و دست به کاری دراز نمی کرد مگر پس از اینکه اطمینان به سود آن داشت هیچ گاه به چیزی اشتها نداشت.
اصلا غضبناک و منزجر نمی شد در جدال وارد نمی شد و از درگیریها دوری می کرد.
پیش از حضور در محکمه قضاوت دلیل اقامه نمی کرد.
از برادران دینی اش غافل نبود و هیچ گاه خویشتن را به چیزی اختصاصی بر دیگران ترجیح نمی داد.

فهیمه.;804944 نوشت:
لطفا فرق بین عقل فعال و عقل مستفاد را روشنتر بیان فرمایید

سلام و احترام

سمیع;804882 نوشت:
-عقل بالفعل

وقتی نفس پس از کسب قدرت به جمع آوری اطلاعات جدید و کسب دانش نوین روی آورد ومسائل نظری جدید را فرا گرفت ودر اثر ممارست به مرحله ای رسید که هرگاه بخواهد همه دانش های گذشته را نزد خویش حاضر کند به صورتی که نیاز به کسب وتعلیم جدید نداشته باشد و همه را به صورت بایگانی شده دارا باشد، این چنین نفسی اصطلاحاً به عقل بالفعل رسیده چون نفس بالفعل دارای قدرت اسحضار اندوخته هایش شده است گرچه حضوراً همه را یک جا مشاهده نمی کند.

سمیع;804887 نوشت:
عقل بالمستفاد
هرگاه نفس همه علوم ودانش هایش را بتواند یک جا،حضوراًمشاهده کند به مرحله عقل بالمستفاد نایل آمده است چه این که نفس در آخرین مراتب سیر صعودی اش به مرحله عقل می رسد البته نه عقل فعال کمالات بلکه عقل منفعل که کمالات را از عقل فعّال می گیرد.

در این دو تعریف یک نکته به چشم میخورد و آن حضوری بودن درک در عقل بالمستفاد است.
علم حضوری در مقابل علم حصولی است.
علم حضوری،دریافت مستقیم و بدون واسطه ی واقعیت است.مثل علم انسان به خود و احوال و احساسات خود.یا علم خداوند به مخلوقاتش.
اما علم حصولی دریافت غیر مستقیم و با واسطه است.مثل علم انسان به خورشید و ستارگان و جهان هستی.

در مورد علم بالمستفاد ملاصدرا میگوید بالاترین مرتبه نفس انسانی ،رسیدن به عقل بالمستفاد است.این همان عقل بالفعل است منتها وقتی که آن را به اعتبار مشاهده معقولات در هنگام اتصال نفس به مبدا عقل فعال لحاظ کنیم.این نامیده شدن به " مستفاد" بخاطر استفاده ی نفس از مافوق خودش می باشد.

سمیع;806066 نوشت:
جمال تو در همه حقایق عالم جاری است و تنها حجاب و مانع آن جلال توست.
حضرت استاد علامه حسن زاده املی (دام عزه) در شرح منظومه فوق بیت می نویسد: چون این بیت مشهور با همه عظمت و زیبایی اش موهم این نکته است که ستر و حجابی در کار است، در حالی که هیچ حجاب وجودی در کار نیست جز حجاب قصور فهم ما که نمی توانیم جمال حق را بنگریم،

سلام و عرض ادب خدمت استاد عالی قدر
چه چیزهایی باعث میشود این حجاب و حایل کنار رود؟حداقل تا حدی؟
اصلا در کل این حجاب کنار رفتنی است یا خیر؟یعنی میتوان از این حجاب جلال فراتر رفت؟
با فرض اینکه پاسخ سوال فوق بالنسبه مثبت باشد،راهنمایی بفرمایید که چگونه میتوان لایق فهم بیشتر این جمال شد؟آیا بطور مثال اینکه در تمام امور نیتمان رضایت خدای تعالی باشد،میتواند این پرده ی جلال را اندکی کنار زند؟
سمیع;806070 نوشت:
هر صفت جمالی نیز همراه جلال است مثل هیمان و اضطرابی که از جمال الهی حاصل می شود چه این که این حالت هیمان عبارت است از انقهار عقل و تحیرش.....

مطلب بسیار لطیفی به نظر میاید. افسوس که از لمس معنای آن عاجز مانده ام.
اگر ممکن است این معنا را باز بفرمایید یا مثالی که از سیاهی قلبی چون من بتواند وارد شود.
موضوع قفل شده است