صراط سلوک

تب‌های اولیه

266 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سمیع;803692 نوشت:
آنچه از سخن حضرت استاد بدست می اید این است که:
منظور از عزلت کناره گیری و دوری جستن از همنشینی و مجالست با انسان های زشت کردار و زشت گفتار و بی ولایت است، یعنی پوستین عزلت را باید در برابر خطرات گزنده، آلودگی بر تن کرد

بسمه العلیم

سؤال پست قبل بنده به خاطر این پست بود،"مردم زشت کردار و زشت گفتار و بی ولایت"

حقیقت ولایت انسان را از زشتی و گناه باز می دارد،استاد گرامی:

پرهیز از دشمنان ولایت را هر کسی که اندک محبتی از اهل بیت عصمت و طهارت داشته باشد

دارد.(البته این زعم بنده است)وسؤالم در راستای همین پندار.

حبیبه;803832 نوشت:
بسمه العلیم

سؤال پست قبل بنده به خاطر این پست بود،"مردم زشت کردار و زشت گفتار و بی ولایت"

حقیقت ولایت انسان را از زشتی و گناه باز می دارد،استاد گرامی:

پرهیز از دشمنان ولایت را هر کسی که اندک محبتی از اهل بیت عصمت و طهارت داشته باشد

دارد.(البته این زعم بنده است)وسؤالم در راستای همین پندار.


باسمه تعالی
این جملات ناظر به این است که از چنین افرادی در زمینه دوستی و ارتباط عمیق خود داری شود و اگر ناچار به آداب و معاشرت هستیم در حد ضرورت اکتفا شود. که همنشین از همنشین رنگ خواهد گرفت.
«دشمن دوست نما را نتوان کرد علاج / شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهد شد»
.[1]
موفق باشید.
.........................................
پی نوشت:
[1]. صائب تبریزی.

چرا موفق به نماز شب نمی شویم؟
شیخ صدوق از سلمان فارسی نقل می کند:
مردی نزد سلمان فارسی آمد و گفت: ای ابوعبدالله (کنیه سلمان فارسی است) من موفق نمی شوم نماز شب بخوانم سلمان در حوابش فرمود: در روز خدای را معصیت نکن.[1]
شیخ صدوق روایت می کند مردی نزد حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) آمد و عرضه داشت: ای امیرالمومنین (علیه السلام) من از نماز شب محرومم چه کنم؟ حضرت فرمود: تو کسی هستی که گناهانت تو را به بند کشیده است.[2]
مرحوم کلینی نقل می کند:
امام صادق علیه السلام فرمودند کسی که مرتکب گناه شود از فیض نماز شب محروم خواهد شد زیرا نفوذ کار زشت در جان آدمی از نفوذ کارد در گوشت بیشتر است.[3]
...........
پی نوشت:
[1].توحید صدوق باب معنی التوحید، ص74
[2].همان
[3].اصول کافی، ج2، ص290

شیخ صدوق روایت می کند:
مفضل گوید از مولایم امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمودند: خداوند به حضرت موسی علیه السلام که در حال مناجات بودند فرمود:
ای پسر عمران دروغ می گوید آنکس که گمان می کند مرا دوست دارد اما شبها می خوابد مگر نه این است که هر محبی با محبوبش خلوت می کند ای پسر عمران بدان که من بر محبان خودم آگاهم، اینان کسانی اند که وقتی شب فرا می رسد چشم های دلشان باز می شود و مجازات مرا می نگرند و مرا می بینند مخاطبم قرار می دهند و در حضورم با من سخن می گویند:
«
ِ يَا ابْنَ عِمْرَانَ هَبْ لِي مِنْ قَلْبِكَ الْخُشُوعَ وَ مِنْ بَدَنِكَ‏الْخُضُوعَ‏ وَ مِنْ عَيْنَيْكَ الدُّمُوعَ فِي ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ ادْعُنِي فَإِنَّكَ تَجِدُنِي قَرِيباً مُجِيباً.»[1]؛ «ای پسر عمران از قلبت به من تواضع و خشوع و از بدنت به من فروتنی و خضوع و از دیدگانت اشک و دموع به من اهدا کن و در دل شب مرا صدا بزن که خواهی دید نزدیکم و پاسخت را می دهم.
........................
پی نوشت:
[1].بحارالانوار، ج13، ص330

روایت حضور:
نماز شب و انس با ملکوت

یکی از مستحباتی که برای سالکین الی الله در حد وجوب است (البته نه واجب تکلیفی) نماز شب است، نماز شب آب حیات است و دل شب، ظلمات و استاد سلوک، خضر این راه که اگر کسی از آب حیات نوشید به سعادت جاوید و حیات ابدی می رسد.
مرا در این ظلمات آنکه رهنمایی کرد / نماز نیمه شب بود و گریه سحری
امام صادق علیه السلام می فرمایند: « لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مَنْ لَمْ ‏يُصَلِ ‏صَلَاةَاللَّيْل‏»[1]، «کسی که نماز شب نمی خواند از شیعیان واقعی ما نیست.»
........................
پی نوشت:
[1].سیمای فرزانگان، ج3، ص214، به نقل از اسرار الصلاة ص289

مگر فراموشم می شود آن روز را که حضرت استاد (دام عزه) چه زیبا و باصلابت می فرمود:
عزیزان وقت نیست..........دیر می شود به انتظار ننشینید انسان با 40، 50 سال عمر می خواهد خودش را برای ابد بسازد کم کم مزاج جواب می کند البته با مزاج مخالفت هم نکنید، ثلث آخر شب بسیار خوب است، غذا هضم شده، هوا تلطیف گشته، خلوت با شب داشته باشید که انس با عالم غیب و ملکوت ببار می آورد.

گنج سعادت:
استادم (ملا حسینقلی ) به من فرمودند: فقط متهجدین هستند که به مقاماتی نائل می گردند و غیر آنها به جایی نخواهند رسید.[1]
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ / از یمن دعای شب و ورد سحری بود.[2]
.......................
پی نوشت:
[1].سیمای فرزانگان، ج3، ص214
[2].دیوان حافظ

در پرتو نماز شب
علامه طباطبایی می گوید:
چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی و رحمیّت گاه گاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم تا یک روز در مدرسه ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آن جا عبور می کردند چون به من رسیدند دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: ای فرزند دنیا می خواهی نماز شب بخوان و آخرت می خواهی نماز شب بخوان
این سخن آن قدر در من اثر کرد که از آن روز به بعد تا زمانی که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر قاضی روز و شب به سر می بردم و آنی از ادراک فیض ایشان دریغ نمی کردم و از آن وقتی که به وطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما برقرار بود و مرحوم قاضی طبق روابط استاد و شاگردی دستوراتی می دادند و مکاتبات از طرفین برقرار بود.[1]
...........................
پی نوشت:
[1].سیمای فرزانگان، ج3، ص214-215

تفکر:
خداوند متعال می فرماید:
«الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»[1]؛ «خردمندان کسانی اند که در همه حالات چه ایستاده و نشسته و چه در حال خفتن خدای را یاد می کنند و همیشه در خلقت زمین و آسمان تفکر می کنند و می گویند: پروردگارا این جهان با این عظمت را بیهوده نیافریدی، تو پاک و منزهی، پس خدایا ما را به لطفت از عذاب دوزخ حفظ بفرما.
.....................
پی نوشت:
[1].آل عمران، 191

مرحوم کلینی (رحمة الله علیه) در اصول کافی نقل می کنند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «بالاترین عبادت تفکر دائمی درباره خداوند و قدرت بی پایان اوست».[1]
معمر بن خلاد می گوید: شنیدم امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه السلام) می فرمودند:
«نماز و روزه زیاد عبادت نیست. بلکه عبادت، تفکر درباره خداوند متعال است.[2]
..................................
پی نوشت:
[1]. اصول کافی، ج2، ص55، ح3.
[2].اصول کافی، ج2، ص55، ح4

همچنین مرحوم کلینی از ربعی نقل می کند امام صادق علیه السلام می فرمودند: «تفکر انسان را به شناخت خوبی ها و عمل به آنها می کشاند.»[1]
مرحوم علامه شیخ بهایی از امیرالمومنین علیه السلام نقل می کند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسی که خداوند متعال را بشناسد و او را تعظیم کند دهانش را از سخن (بی فایده ) حفظ می کند و شکمش را از غذا (پرخوری) نگه می دارد و رنج روزه و نماز را بر خویش هموار می کند.»
عده ای پرسیدند ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیا اینان اولیای الهی اند؟
آن حضرت در پاسخ فرمودند: اولیای خدا کسانی اند که ساکت اند اما سکوتشان تفکر است و سخن می گویند اما سخن گقتنشان ذکر و یاد خداست، نگاه می کنند و نگاهشان عبرت است می گویند، و گفتن شان حکمت است، راه رفتنشان در میان مردم سبب برکت است و اگر نبود اجلهایی که خدا برایشان مقدر فرموده بود از خوف عذاب و شوق ثواب روحشان در بدنشان نمی گنجید.»[2]
................................
پی نوشت:
[1].اصول کافی، ج2، ص55، ح5
[2].اربعین شیخ بهاء الدین (بهایی)، ص12، ح2

روایت حضور:
اشاره ای به جایگاه تفکر در نظام ارزشی اسلام

یکی از دستورات مهمی که برای سالکین الی الله ضروری است و منشأ بسیاری از سعادات می باشد تفکر است که:
قرآن و روایات بدان اصرار می ورزند، قرآن آن را علامت عاقلان و اولوالباب دانسته [1]و برخی روایات آن را بالاترین عبادت برشمرده[2] و بعضی بالاترین مرحله علم می دانند[3] و دسته دیگر از روایات یک ساعت تفکر را از یک سال عبادت بالاتر دانسته [4] و حضرت امام خمینی در این باره می نویسد: تفکر مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتمیه سلوک انسانیت است.[5]
با توجه به اهمیت فوق العاده تفکر در اسلام و اینکه سیره معصومین علیهم السلام و عالمان وارسته بوده، از هر یک نمونه ای تقدیم می شود.
.................................
پی نوشت:
[1].آل عمران، 191
[2].بحارالانوار، ج1، ص88
[3].بحارالانوار، ج1، ص183
[4].بحارالانوار، ج71، ص327
[5].چهل حدیث، ص164-165

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تفکر:
روایات، ماجرای جالبی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیرامون تفکر آن حضرت در دل شب و ترنم آن حضرت به آیات 190 تا 194 سوره آل عمران که در صدر بحث تفکر گذشت نقل می کنند به این مضمون که: امام صادق علیه السلام می فرماید: بعد از نزول آیات یاد شده سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این چنین بود آن حضرت وقتی برای نماز شب از خواب برمی خواست به آسمان نگاه می کرد و این آیات را تلاوت می فرمود:
«انَّ فی خَلقِ السّموات وَ الارضِ..» پس از آن وضو می گرفت و به نماز شب می ایستاد چهار رکعت از نماز شب را می خواند دوباره می خوابید پس از مدتی از خواب بر می خواست به آسمان می نگریست و دوباره این آیات را می خواند: «انَّ فی خَلقِ السّموات وَ الارضِ....... یَتَکَّفَرون فی خَلقِ السموات و الارض.........» پس از آن وضو می گرفت و چهار رکعت دیگر از نماز شب را می خواند بعدا می خوابید پس از مدتی برای بار سوم از خواب برمی خواست به چهره زیبای آسمان خیره می شد و برای بار سوم همان آیات را تلاوت می فرمود پس از آن وضو می گرفت و بقیه نماز شب (شفع و وتر) را می خواند.[1]
...........................
پی نوشت:
[1].مجمع البیان، ج1، ص698

حالش قابل وصف نبود
یکی از دوستان و نزدیکان مرحوم ملکی تبریزی می گوید:
مرحوم ملکی شب ها که برای تهجد و نماز شب به پا می خواست ابتدا در بسترش مدتی صدا را به گریه بلند می کرد سپس بیرون می آمد و نگاه به آسمان می کرد و آیات
«انَّ فی خَلقِ السّموات وَ الارضِ..» را می خواند و سر به دیوار می گذاشت ومدتی گریه می کرد و پس از تطهیر نیز کنار حوض مدتی پیش از وضو می نشست و می گریست و خلاصه از هنگام بیدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب چند جا می نشست و برمی خواست و گریه سر می داد و چون به مصلایش می رسید دیگر حالش قابل وصف نبود.[1]
................
پی نوشت:
[1].سیمای فرزانگان، ج3، ص222

من کیستم؟
آنچه در تفکر مهم است این که: در چه چیز تفکر کنیم؟ و چگونه؟ کدام تفکر صحیح است و کدام ناصحیح است؟
کدامین فکر ما را شرط راه است / چرا گه طاعت است و گه گناه است.[1]
و خود در پاسخ می گوید:
در آلا فکر کردن شرط راه است / ولی در ذات حق محض گناه است
بود در ذات حق اندیشه باطل / محال محض دان تحصیل حاصل
تفکر کن تو در خلق سماوات / که تا ممدوح حق گردی در آیات[2]

و ثمره این تفکر هوشمندانه تفکر در خود جهان و صفات خداوند هدایت انسان و بیداری اش از خواب غفلت و بستر عادات که این آغاز سعادت ابدی است. در این جا توجه شما را به رساله و جزوه ارزشمند من کیستم؟ از حضرت استاد (دام عزه )جلب می کنم:
وقتی چنین حالت اعنی _خروج از عادت که در درس پیش گفته ایم پیش آمد مدتی در وضعی عجیب بودم که نمی توان آن را به قلم در آورم و به قول شبستری در گلشن راز:
که وصف آن به گفت و گو محال است / که صاحب حال داند کان چه حال است[3]
...........................
پی نوشت:
[1].گلشن راز، ص71
[2].همان
[3].گلشن راز، ص69

درآن حال به نوشتن جزوه ای به نام من کیستم؟ خویشتن را تسکین می دادم، اکنون پاره ای از ان جزوه را به حضور شما بازگو می کنم:
من کیستم؟ من کجا بودم؟ من کجا هستم؟ من به کجا می روم؟ آیا کسی هست بگوید من کیستم؟
آیا همیشه در اینجا بودم؟ که نبودم
آیا همیشه در اینجا هستم؟ که نیستم.
آیا به اختیار خودم آمدم؟ که نیامدم.
آیا به اختیار خود هستم؟ که نیستم.
آیا به اختیار خود می روم؟ که نمی روم.
از کجا آمده ام؟ و به کجا می روم؟ کیست این گره را بگشاید؟
چرا گاهی شاد و گاهی نا شادم؟ از امری خندان و از دیگری گریانم؟ شادی چیست؟ و اندوه چیست؟ خنده چیست؟ و گریه چیست؟
می بینم، می شنوم، حرف می زنم، حفظ می کنم، یاد می گیرم، فراموش می شود، به یاد می آورم ضبط می شود احساسات گوناگون دارم، ادراکات جورواجور دارم، می بویم، می جویم، می پویم، رد می کنم، طلب می کنم، اینها چیست؟ چرا این حالات به من دست می دهد، از کجا می آید؟ و چرا می آید؟ کیست این معما را حل کند؟

سمیع;804193 نوشت:
یکی از دوستان و نزدیکان مرحوم ملکی تبریزی می گوید:

حالا کی بوده این بنده خدا؟

ساکـت;804300 نوشت:
حالا کی بوده این بنده خدا؟

اکثر این نقل قول ها همینجوریه
یکی میگفت! اما کی؟ معلوم نیس!

چرا خوابم می آید؟ خواب چیست؟ بیدار می شوم، بیداری چیست؟ چرا بیدار می شوم؟ چرا خوابم می آید؟ نه آن از دست من است و نه این، خواب می بینم، خواب دیدن چیست؟ تشنه می شوم، آب می خواهم، تشنگی چیست؟ آب چیست؟
اکنون که دارم می نویسم به فکر فرو رفتم که من کیستم؟ این کیست که اینجا نشسته و می نویسد؟ نطفه بود و رشد کرد و بدین صورت درآمد صورتی حیرت آور در آن نطفه چه بود تا بدین جا رسید؟
در چه کارخانه ای صورتگری شد و صورتگر چه کسی است؟ آیا موزون تر از این اندام و صورت می شد یا بهتر از این و زیباتر از این نمی شد؟

این نقشه از کیست؟ و خود آن نقاش چیره دست کیست؟ و چگونه بر آبی به نام نطفه این چنین صورتگری کرد آن هم صورت و نقشه ای که اگر بنا و ساختمان آن و غرفه و طبقات و اتاق های آن و قوا و عمّال وی و ساکنان در اتاق ها و غرفه هایش و دستگاه گوارش و بینی و طرح نقشه و پیاده شدن آن و عروض احوال و اطوار و شوون گوناگون آن را شرح داده شود، هزار و یک شب می شود ولی آن افسانه است؟
و این حقیقت و آنگاهی تنها من نیستم، جز من این همه صورت های شگرف و نقشه های بوالعجب از جانداران دریایی و صحرایی و از رستنیها و زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان و نظم و ترتیب حکم فرمای بر کشور وجود وحدت صنع، و چهره زیبا و قد و قامت دلربای پیکر هستی نیز هست، که در هر یک آنها چه باید گفت و چه توان گفت و چه پرسش هایی پیش از پیش که در یک یک انها پیش آید؟ و در مجموع آنها عنوان می توان کرد؟ حیرت اندر حیرت، حیرت اندر حیرت.

هر چه می بینم متحرک و حرکت می بینم، همه در حرکت اند، زمین در حرکت و آسمان در حرکت، ماه و خورشید و ستارگان در حرکت، رستنیها در حرکت، شاید آب و هوا و خاک و دیگر جمادات هم در حرکت باشند و من بی خبر از حرکت آنها
چرا همه در حرکت اند؟ اگر محرک داشته باشند آن محرک کیست؟ و چگونه موجودی است؟ و تا چه قدر، قدرت و استطاعت دارد که محرک این همه موجودات عظیم است؟
آیا خودش هم متحرک است یا نه؟ اگر متحرک باشد محرک می خواهد یا نه؟ و اگر بخواهد محرک او چه کسی خواهد بود؟ و همچنین سخن در آن محرک پیش می آید و همچنین........
وانگهی این همه چرا در حرکتند؟ اگر احتیاج نباشد حرکت نیست، احتیاج این همه چیست؟

آیا همه را یک حاجت است و یا دارای حاجت های گوناگونند؟ و چون احتیاج است عجز و نقص است که به حرکت به دنبال کمال می روند و در پی رفع نقص خودند، آیا این همه موجودات مشهود ما ناقص اند و کامل نیستند؟ چرا ناقص اند؟ کامل تر از آنها کیست؟ و خود آن کمال چیست؟
و چون به دنبال کمال می روند ناچار ادراک عجز و نقص و احتیاج خود کرده اند، پس شعور دارند، توجه دارند، قوه درّاکه دارند، حقیقتی دارند که بدین فکر افتاده اند.
کودکان به مدرسه می روند در حرکت اند، خواهان علمند، و به دنبال علم می روند، درختان رشد می کنند، پس در حرکت اند وبه دنبال حقیقی و کمالی رهسپارند.
حیوانات همچنین شاید جمادات هم این چنین باشند که سنگی در رحم کوه کم کم گوهری، کانی، گرانبها می شود.
زمین را می نگرم، ستارگان را می بینم، بنی آدم را مشاهده می کنم، حیوانات جورواجور که به چشم می خورد درخت های گوناگون که دیده می شود، گلهای رنگارنگ که به نظر می آید، در همه مات و متحیر با همه حرف های بسیار دارم.

هر گاه در مقابل آینه می ایستم سخت در خود می نگرم و به فکر فرو می روم، که تو کیستی؟ و به کجا می روی؟ چه کسی تو را به این صورت شگفت در آورده است؟ در پیرامون همین حال و موضوع قصیده ای به نام قصیده اطواریه گفتم که برخی از ابیات آن این است:
من چرا بی‌خبر از خویشتنم؟/ من کیم تا که بگویم که منم؟
من بدین جا ز چه رو آمده‌ام؟/ کیست تا کو بنماید وطنم؟
آخرالأمر کجا خواهم شد؟/ چیست مرگ من و قبر و کفنم؟
باز از خویشتن اندر عجبم؟/ چیست این الفت جانم به تنم
گاه بینم که در این دار وجود/ با همه هم دم و هم سخنم
گاه انسانم و گه حیوانم/ گاه افراشته و گه اهرمنم
گاه افسرده چو بو تیمارم/ گاه چون طوطی شکر سخنم
گاه چون با قلم اندر گنگی/ گاه سحبان فصیح ز منم
گاه صد بار فروتر ز خزف/ گاه پیرایه و در عدنم
گاه در چینم و در ماچینم/ گاه در ملک ختا و ختنم
گاه بنشسته سر کوه بلند/ گاه در دامن دشت و دمنم
گاه چون جغدک ویرانه‌نشین/ گاه چون بلبل مست چمنم
گاه در نکبت خود غوطه‌ورم/ گاه بینم حسن اندر حسنم[1]

..........
پی نوشت:
[1].معرفت نفس، ج1، ص16-18

یاد خدا (ذکر) در همه حالات با قلب و زبان
ذکر از دیدگاه قرآن

خداوند می فرماید:
«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في‏ نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُون»[2]؛ «خدای خود را با تضرّع و پنهانی و بی آنکه آواز برکشی در صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش.(یک دم از کار خدا غافل مشو)، ارواح و فرشتگان که در حضور پروردگار تواند هیچ گاه از بندگی خدا سرکشی نمی کنند و پیوسته به تسبیح و تنزیه ذات احدیت و به سجده او مشغول اند.
.........................
پی نوشت:
[1].اعراف، 205-206

با عرض سلام خدمت شما همکار گرامی
از مطالب بسیار خوبی که در این تاپیک مطرح می فرمایید کمال تشکر و قدردانی را دارم


سمیع;804173 نوشت:
معمر بن خلاد می گوید: شنیدم امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه السلام) می فرمودند: «نماز و روزه زیاد عبادت نیست. بلکه عبادت، تفکر درباره خداوند متعال است.[2]

با عرض سلام خدمت شما کارشناس محترم
سوالی که از محضرتان دارم این است که آیا ممکن نیست با نقل احادیثی از این دست برخی اهل ظاهر با تمسک بدین مطالب از نماز و روزه دست بشویند و به تفکر و اندیشه درباره خداوند بپردازند؟
آیا خوف آن نیست که تاکید به تفکر و اندیشه از ناحیه شما کارشناسان گرامی موجب سستی برخی از عوام نسبت به مسائل شرعی همچون نماز و روزه شود؟
مگر غیر از این است که تمامی عالمان حقیقی دینی همچون ملاصدرا و ابن سینا نیز علاوه بر تفکر و اندیشه و تفکر، از ناحیه نماز و روزه زیاد و عبادت و بندگی خالصانه خداوند بدین مقامات نائل شده اند؟

اویس;804552 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما همکار گرامی
از مطالب بسیار خوبی که در این تاپیک مطرح می فرمایید کمال تشکر و قدردانی را دارم

باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
بنده هم از حسن ظن شما استاد گرامی تشکر می نمایم
در پناه خدا و زیر سایه امام زمان علیه السلام باشید.

فهیمه.;804553 نوشت:

با عرض سلام خدمت شما کارشناس محترم
سوالی که از محضرتان دارم این است که آیا ممکن نیست با نقل احادیثی از این دست برخی اهل ظاهر با تمسک بدین مطالب از نماز و روزه دست بشویند و به تفکر و اندیشه درباره خداوند بپردازند؟
آیا خوف آن نیست که تاکید به تفکر و اندیشه از ناحیه شما کارشناسان گرامی موجب سستی برخی از عوام نسبت به مسائل شرعی همچون نماز و روزه شود؟
مگر غیر از این است که تمامی عالمان حقیقی دینی همچون ملاصدرا و ابن سینا نیز علاوه بر تفکر و اندیشه و تفکر، از ناحیه نماز و روزه زیاد و عبادت و بندگی خالصانه خداوند بدین مقامات نائل شده اند؟

باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
قطعا اولیاء الهی و مردان خدا مانند ملاصدرا و ابن سینا این گونه بودند
ودر رأس همه این عزیزان امام عزیز و رئوف یعنی علی بن موسی الرضا (علیه السلام) که این روایت را بیان فرموده به نماز و سایر عبادات عشق می ورزید.
کاربر محترم همان امامی که این حدیث را بیان فرموده خود در سراسر زندگی خویش اهتمام عجیبی به نماز داشت.
1-امام رضا (علیه السلام) فرموده است: "
الصَّلَاةُ قُرْبَانُ‏ كُلِ‏ تَقِي[1] " نماز وسیله هر پرهیزگاری برای نزدیکی به خداوند متعال است.
امام (علیه السلام) در این فرمایش گوهربار، ما را متوجه این مطلب می کند که هر نوع پرهیزگاری و تقوا نسبت به هر عملی، تنها در صورتی مقرّب الی الله خواهد بود که شخص از انجام نماز غافل نشود.

2-امام رضا (علیه السلام) به نماز اول وقت و درک فضیلت آن اهمیّت ویژه ای داده و همواره درسخن و عمل ، شیعیان خود را به انجام نماز در اول وقت توصیه و دستور می دهد.
ابراهیم بن موسی می گوید: امام رضا علیه السلام فرمود: " لَا تُؤَخِّرَنَ‏ صَلَاةً عَنْ‏ أَوَّلِ‏ وَقْتِهَا إِلَى آخِرِ وَقْتِهَا مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ عَلَيْكَ أَبَداً بِأَوَّلِ الْوَقْت‏ [2] " هرگز نماز را بدون علت از اوّل وقتش به آخر وقت نینداز، برتو است که همواره که نماز در اوّل وقت اقامه کنی.
همه مستحضرید که امام (علیه السلام) به مناظرۀ با فرقه های الحادی اهتمام ویژه ای می داد ؛ در تمام این مناظرات، فرقه های گوناگون و مخالف با دین اسلام متوجّه اشتباهات خویش شده و هدایت می شدند. با این وجود، گاه در وسط مناظره و هنگامی که افراد در حال قانع شدن بودند، مناظره را به خاطر نماز اوّل وقت ترک می کرد. در یکی از مجالس مناظره، عمران صابی، از دانشمندان و متکلّمان بزرگ، در مجلس حاضر شده و پیرامون توحید پرسش های گوناگونی را مطرح کرد و امام علیه السلام با حوصله به تمام آنها پاسخ داد؛ بحث به اوج خود رسید و چیزی به تحوّل درونی این دانشمند بزرگ صابئین نمانده بود، امام احساس کرد وقت اذان ظهر و نماز است ، به مأمون گفتَ:
" الصَّلَاةُ قَدْ حَضَرَت‏ [3] " وقت نماز فرا رسیده است، و حرکت کرد برای اقامه نماز و خواست مجلس را ترک کند. عمران صابی با التماس به امام علیه السلام گفت: " ُ يَا سَيِّدِي لَا تَقْطَعْ عَلَيَّ مَسْأَلَتِي فَقَدْ رَقَّ قَلْبِي[4]"؛ آقای من! گفتگو و پاسخ به پرسش من را قطع نکن! دل من آماده پذیرش حق شده است.
امام علیه السلام تسلیم نشد و فرمود :
"نُصَلِّي وَ نَعُود"؛ نمازمان را می خوانیم، دوباره برای مناظره برمی گردیم. [5]

منتها نکته مهم اینجاست که اهل بیت (علیهم السلام) می خواهند با چنین بیاناتی مانند توصیه تفکر و.. به عبادات ما جهت بدهند. عبادتی که روح داشته باشد، نه اینکه یک قالب بی روح و کالبد بی جان باشد.
توصیه به تفکر به معنای بی توجهی به نماز نیست. اتفاقا توصیه به تفکر مقدمه برای عباداتی مانند نماز است که باعث می گردد کیفیت آن بالا برود. و قطعا نماز با کیفیت و اینکه انسان بداند در مقابل چه حقیقتی مشغول عبادت است و به اسرار عبادات پی ببرد، از نماز و عباداتی که این نوع خصوصیات را ندارد، برتری دارد.
موفق باشید.
............................................
پی نوشت:

[1]. الکافی ،ج 3،ص265.
[2] . بحار الانوار، ج80، ص21
[ 3] . التوحيد (للصدوق)، ص: 435
[4] . همان
[ 5]. همان

تفرج در باغ های بهشت
از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است آن حضرت فرمودند: «در باغ های بهشت به تفرج بپردازید پرسیدند یا رسول الله باغ های بهشت کدامند؟
فرمود: ذکر و یاد خدا هر صبح و شام، پس به یاد خدا باشید کسی که می خواهد بداند در نزد خدای متعال چه جایگاهی دارد ببیند خداوند نزد او چه جایگاهی دارد؛ زیرا خداوند متعال انسان را به آن مقامی می رساند که بنده اش او را در نزد خویشتن به آن مقام رسانده باشد.
ای مردم بدانید بهترین کار شما و پاک ترین آن نزد خداوند متعال که درجات شما را بالا می برد و بهترین چیزی که خورشید بر آن می تابد ذکر و یاد خداست که خود فرمود:
«أنا جَلیسُ مَن ذَکَرنی» من همنشین کسی ام که مرا یاد کند و چه مقامی بالاتر از مقام همنشین خداوند منعال می باشد.[1]
.....................
پی نوشت:
[1].ارشاد القلوب، باب 13

آثار ذکر و یاد خدا
مرحوم کلینی نقل می کند از جمله چیزهایی که خداوند متعال با موسی مناجات فرمود این بود که «ای موسی در هر حال که هستی مرا فراموش مکن، زیرا فراموشی من سبب مرگ دل می شود.»[1]
مرحوم کلینی در حدیثی دیگر نقل می کند: خداوند متعال به حضرت عیسی علیه السلام فرمود: ای عیسی مرا یاد کن تا من تو را یاد کنم مرا در جمع خویش یاد کن تا من تو را هم در جمع بهتر از گروه انسان ها یاد کنم، ای عیسی دلت را برای من نرم کن و در خلوت هایت مرا بسیار یاد کن و بدان که شادی و سرور من در این است تو خاضعانه به در خانه من بیایی.[2]
.....................
پی نوشت:
[1].اصول کافی، ج2، ص 498
[2].توحید صدوق، ص 18، ح1

ذکرهایی از روایات
مرحوم صدوق در توحید از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند آن حضرت فرمودند:
«نه من و نه غیر من، هیچ کس کلمه مثل لا اله الا الله نگفته ایم.»[1]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«خَيْرُالْعِبَادَةِقَوْلُ‏ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه‏»[2]؛ «بهترین عبادت کلمه طیبه لا اله الا الله است.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«قَوْلُ‏ لَاإِلَهَ‏ إِلَّااللَّه‏ ثَمَنُ الجَنّة»[3]؛ «گفتن لا اله الا الله بهای بهشت است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند می فرماید:
«لا اله الا الله» دژ و قلعه محکم من است و هر کس وارد آن شود از عذاب در امان است.[4]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«هر کس با اخلاص لا اله الا الله بگوید وارد بهشت می شود و نشانه اخلاصش این است که این کلمه طیبه او را از آنچه خداوند حرام گردانید حفظ کند.»[5]
............................
پی نوشت:
[1].توحید صدوق، ص 18، ح1
[2].همان، ح2
[3].توحید صدوق، ص21، ح13
[4].توحید صدوق، ص24، ح21
[5].توحید صدوق، ص27، ح26، و ص28، ح27

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]

معنای ذکر
ذکر به معنی فراموشی غیر خداست و کلمه طیبه لا اله الا الله ذکر معجونی است، مرکب از نفی و اثبات که با نفی (لا اله )همه چیزهایی که سبب پیدایش و تولید مفاسد می شود زایل شده مثل امراض قلب و وابستگی های روحانی و با اثبات الا الله صحت و سلامت قلب از رذائل اخلاقی حاصل می شود.

روایت حضور
همیشه حضرت استاد علامه حسن زاده آملی (دام عزه) چند دقیقه قبل از شروع درس در محل تشکیل کلاس (مسجد حضرت معصومه علیها السلام) حاضر می شدند که این خود درس نظم و احترام به درس و بحث بود و ما عده ای بودیم که از این فرصت طلایی حداکثر استفاده را می کردیم، گرد شمس وجود معظم له حلقه می زدیم و از انفاس قدسیه و حرکات و حتی سکنات حضرت استاد (دام عزه) درس می گرفتیم.
روزی یکی از یاران درس، مصرانه و عاجزانه از حضرت استاد تقاضا کردند که: حضرت آقا عنایتی بفرمایید ذکری ، دعایی چیزی بفرمایید بلکه از این گرفتاری روحی نجات پیدا کنم خیلی گرفته و در قبض هستم
حضرت استاد (دام عزه) که تا آن لحظه سر به زیر انداخته بودند و در سکوتی پر معنی و مراقبه ای ملکوتی بسر می بردند سر را بلند کرده و فرمودند: آقاجان من هم گرفتارم ، من هم از شما بدترم
چند لحظهای درنگ فرمودند و ادامه دادند: دو مطلب به شما عرض می کنم یقینا اثر دارد بشرط اینکه اقلا یک اربعین بر ان مداومت داشته باشید.

ادامه دارد...............

1-ذکر شریف «یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت که گفته اند اکثار در آن سبب حیات و زیادت عقل می شود و مجرب هم است.[1]
2-سوره غنی (واقعه ) را بخوانید تا غنی در علم و بعدا هم چیزهای دیگری شوید چون روایت شده است:
عثمان بن عفان به عیادت ابن مسعود که در بستر بیماری افتاده بود آمد و پرسید از چه گله داری؟
گفت از گناهانم
پرسید چه می خواهی؟
گفت رحمت خدای را؛ پرسید اجازه می دهی طبیب برایت بیاورم؟ گفت طبیب مرا مریض کرده است. پرسید آیا اجازه می دهی هدیه ای تقدیم کنم؟ گفت آن روزی که نیاز داشتم دریغ کردی حالا که نمی خواهم می دهی؟ عثمان گفت: اگر خودت نمی خواهی به فرزندت ببخش تا وضعشان سامان یابد.
ابن مسعود گفت: من به آنها دستور داده ام سوره واقعه را بخوانند چون از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: هر کس سوره واقعه را هر شب بخواند هیچ گاه محتاج نمی شود.[1]
...................................
پی نوشت:
[1].تفسیر مجمع البیان، ج9، ص 270

اویس قرن زمان
یکی از شاگردان بزرگوار حضرت استاد نقل می کردند:
حضرت استاد به بنده فرمودند: بله ما نیز حالی داشتیم و شبی و عبادتی و قدم در راه اویس قرنی می نهادیم. عرض کرم اقا چگونه؟

فرمودند: بعد از نماز عشا می گفتیم :«هذه لیلة الرکوع»[1]، «و آن گاه تا صبح در رکوع بودیم و شب دیگری بعد از نماز عشا می گفتیم:«هذه لیلة السجود»و تا صبح در سجود به سر می کردیم و صبح که می شد سرشار از حال به سوی درس و کلاس می رفتیم.[1]
..............
پی نوشت:
[1].خودشناسی در تربیت اسلامی، ج1، ص282

[=Century Gothic]

سمیع;804831 نوشت:
فرمودند: بعد از نماز عشا می گفتیم: «هذه لیلة الرکوع» و آن گاه تا صبح در رکوع بودیم و شب دیگری بعد از نماز عشا می گفتیم: «هذه لیلة السجود» و تا صبح در سجود به سر می کردیم و صبح که می شد سرشار از حال به سوی درس و کلاس می رفتیم.

[=Century Gothic]بسمه تعالی
:Sham:ماشاءالله ... خوش به سعادت شون :Sham:
ما که کمر خیال مان درد گرفت!
گرچه شاعر خلاف این رو می گوید:
( مرغ خيال کس را کس بال و پر نه بندد ) *** ( هر جا پرد برو کس راه گذر نه بندد )

ذکر عجیبی است
یکی از ذکرهایی حضزت استاد (دام عزه) مکرر درجلسات درس سفارش می فرمودند: ذکر شریف لا اله الا الله است در یکی از روزها فرمودند:
آقا بِس بِسی نباشید، از ذکرهایی استفاده کنید که لب تکان نمی خورد، ذکر شریف لا اله الا الله معجون نفی و اثبات است و عجیب است.

اذن استاد در ذکر
مرحوم علامه تهرانی از اذکار و اوراد لسانیه و کیفیت و کمیت آن منوط به نظر استاد است چه آن حکم دوائی را ماند که بعضی را نافع و بعضی دیگر را مضر است و گاه اتفاق می افتد که سالک به دو ذکر مشغول می شود که یکی او را به کثرت توجه می دهد و دیگری به وحدت و در صورت اجتماع نتیجه هر دو خنثی می گردد و نتیجه ای عائد نمی شود، البته اذن استاد شرط در اورادی است که اذن عام در آن داده نشده است، اما آنچه اذن عام داده شده اشتغال به آن مانعی ندارد.[1]
.....................
پی نوشت:
[1].رساله لب اللباب، ص145-146

چه کنم در نماز حضور قلب داشته باشم؟
یکی از ویژگی های مرحوم علامه طباطبایی دائم الذکر بودن ایشان بود حتی نقل شده است:
در اواخر عمر که دچار کسالت شدید و عصبی بودند حتی نزدیکان را نمی شناخت و از خورد و خوراک غافل بود یعنی اگر لیوان آب یا ظرف غذا را به دستش می دادند تا نمی گفتند بخور نمی خورد ولی در همان حال اهسته ذکر می گفت و به یاد خدا بود و گویی در عالم دیگر است.
در لحظات آخر عمرش یکی از شاگردان خصوصی علامه می گوید: از ایشان پرسیدم چه کنم در نماز به یاد خدا باشم و حضور قلب داشته باشم؟ برای شنیدن بیانات استاد گوشم را نزدیک دهانش بردم چندبار فرمودند: توجه، مراقبه، توجه، مراقبه بیاد خدا باش و خدا را فراموش نکن.[1]
......................
پی نوشت:
[1].جرعه های حیات بخش، ص355

ره توشه سفرحج
روزی در محفل درس و بحث سخن از ذکر خدا به میان آمد حضرت استاد معظم علامه حسن زاده آملی (دام عزه) فرمودند:

سالی مهیای سفر بیت الله بودم، برای خداحافظی و اخذ رهنمود به محضر مقدس حضرت استاد علامه طباطبایی قدس سره مشرف شدم، درب منزل را زدم، آقا پشت درب آمدند، عرضه داشتم مهیای سفر بیت الله الحرام هستم سفارشی بفرمایید؟ جناب علامه طباطبایی قدس سره همین طور که دستهایش را به درب حیاط زده بودند فرمودند: به یاد خدا باش که فرمود: فاذکرونی إذکرکم.[1]
.................
پی نوشت:
[1].بقره، 152

ریاضت و تهذیب نفس
جایگاه ریاضت و تذیب نفس در دین

تهذیب نفس و ریاضت از دو راه علمی و عملی فقط به همان روشی که در دین و شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم مقررشده است مجاز است و الا غیر آن جز ضلالت و گمراهی چیزی نمی باشد، همانطور که قبلا گفته شد:
علم و عمل هم چون دو بال برای پرواز انسان به سوی قله انسانیت اند و اگر این دو نباشند هیچ گاه انسان قادر نخواهد بود به طرف کمالات پرواز نموده و به اوج کمال برسد چه اینکه از عروج به معارج نیز محروم خواهد شد.

تقسیم نفس به نظری و عملی و مراتب آن
نفس انسان به لحاظ جنبه علمی اش نفس نظری و به لحاظ جنبه عملی اش نفس عملی نامیده می شود.
توضیح مطلب اینکه:
نفس انسانی به خاطر تاثیر پذیری از مبادی عالیه و مافوقش و کامل شدنش از این طریق دارای قوه ای است که به آن قوه نظریه می گویند که دارای چهار مرتبه است.
و همین نفس به خاطر تاثیر اختیاری اش که به سبب آن جوهر تن را کمال می بخشد دارای قوه دیگری است به نام قوه عملیه که این نیز دارای چهار مرتبه است.
گر چه این کمالی که به خاطر قوه عملیه برای بدن پدید می آید در حقیقت به خود نفس بر می گردد، به خاطر اینکه بدن در حقیقت ابزار نفس است تا از این طریق نفس به کمال علمی و عملی اش برسد.

مراتب قوه ی نظریه نفس[1]

1-عقل هیولانی نفس در آغاز پیدایش ازهمه علوم ودانش ها خالی است گرچه استعداد پذیرش هرگونه علم و دانشی را داردو اگر این استعداد را هم نمی داشت ،نمی توانست در آینده آن را دارا شود،نفس در این مرتبه اش عقل هیولانی نامیده می شود چون شبیه هیولای اولی است که خالی از هر گونه صورتی است اما قابلیت پذیرش همه صورت ها را دارد.
..................
پی نوشت:
[1].لازم به توضیح است که این مراتب چهارگانه ای که برای نفس نظری ذکر می شود مطابق اصطلاح فلسفه است و این تعابیر در فلسفه شایع و رایج است (رجوع شود به نهایة الحکمة، ص248، عیون مسائل نفس، ص569)

2-عقل بالملکه
نفس پس ازاین که ابزار و ادواتش را به کار بست یعنی از حواس ظاهری وباطنی اش مدد گرفت و علوم ودانش های اولیه را کسب کرد وآماده پذیرش علوم نظری گشت عقل بالملکه گفته می شود، چون به خاطربه دست آوردن این اطلاعات اولیه قدرت کسب دانش های جدید نظری را بدست آورده است.

3-عقل بالفعل

وقتی نفس پس از کسب قدرت به جمع آوری اطلاعات جدید و کسب دانش نوین روی آورد ومسائل نظری جدید را فرا گرفت ودر اثر ممارست به مرحله ای رسید که هرگاه بخواهد همه دانش های گذشته را نزد خویش حاضر کند به صورتی که نیاز به کسب وتعلیم جدید نداشته باشد و همه را به صورت بایگانی شده دارا باشد، این چنین نفسی اصطلاحاً به عقل بالفعل رسیده چون نفس بالفعل دارای قدرت اسحضار اندوخته هایش شده است گرچه حضوراً همه را یک جا مشاهده نمی کند.

4-عقل بالمستفاد
هرگاه نفس همه علوم ودانش هایش را بتواند یک جا،حضوراًمشاهده کند به مرحله عقل بالمستفاد نایل آمده است چه این که نفس در آخرین مراتب سیر صعودی اش به مرحله عقل می رسد البته نه عقل فعال کمالات بلکه عقل منفعل که کمالات را از عقل فعّال می گیرد.

مراتب قوه عملیّه نفس
1- تجلیه
اولین مرتبه قوه عملیه نفس تجلیه است یعنی تهذیب ظاهر و جلا دادن آن از طریق عمل به دستورات ادیان الهی و این مرتبه را تجلیه می نامند.
تجلیه یعنی: نفس انسانی قوا و اعضایش را با مراقبه کامل و مطیع احکام شرع نموده و پیرو دستورات دین گردد اوامر آن را انجام دهد و از نواهی آن پرهیز کند تا آثار طهارت ظاهری در بدنش ظاهر شود و برای نفس اش به تدریج ملکه تسلیم و اطاعت در سیر و سلوک الی الله تعالی پدید آید.
و علمی که عهده دار این وظیفه و مرتبه است علم فقه می باشد آنهم نه هر فقهی بلکه فقه برمذهب حقه جعفری علیه السلام

2-تخلیه
دومین مرتبه قوه عملیه نفس مرتبه تخلیه است یعنی تهذیب و پاک کردن باطن و خالی کردن آن از ملکات و صفات راسخه زشت و رها کردن آنچه سبب اشتغال به دنیا شده و پرهیز از آنچه مانع توجه انسان به عالم غیب خواهد شد.
و به عبارتی رساتر: تخلیه عبارت است از حفظ کردن نفس از زیان های اجتماعی و انفرادی و از مفاسد دنیوی و اخروی بر حذر داشتن خود ، مثلا از حسد و حرص و کبر و غرور و دیگر صفات رذیله که در کتب اخلاق ذکرشده است.
پاک کردن این صفات زشت از نفس به مثابه معالجه بدن از امراض جسمانی و مثل نوشیدن مسهل و دارو برای ریشه کن کردن بیماری است.
پس همان گونه که جسم هر گاه مریض باشد بهترین غذای مقوی و گوارا برایش مفید نیست و در وهله اول بر طبیب لازم است بدنش را معالجه کند و در مرحله بعدی داروی تقویت کننده بدهد، همین طور در امراض روحانی اول باید طبیب روحانی این رذائل را از جان مریض ریشه کن نماید(تخلیه) و بعد ملکات فاضله اخلاقی را در جانش بنشاند (نحلیه) والا تا رذائل را جدا نکند فضائل جایگزین نخواهد شد.

3-تحلیه
سومین مرتبه قوه عملیه نفس ، تحلیه است، که تحلیه بعد از اتصال نفس به عالم غیب حاصل می شود وبدین معناست که، نفس به صور قدسیّه ملکوتیّه و مزّین می شود.
به تعبیری دیگر تحلیه عبارت است از این که نفس بعد از رسیدن به مقام تخلیه به اخلاق نیکو و پسندیده و به ملکات فاضله ای که در نظام اجتماعی و رشد فردی و تکامل مؤثر است مزین شود.
بنابر این تحلیه نوعی طهارت معنوی است و تا وقتی این طهارت حاصل نشود در حقیقت انسان پاک و طاهر نشده ، گر چه در ظاهر به طهارت ظاهری متصف باشد.، و از باب مثال اتصاف نفس به مرتبه تحلیه مثل تقویت مریض به غذاهای مقوی بعد از درمان بیماری است.

فناء و مدارج آن:
چهارمین مرتبه قوه عملیه نفس رسیدن به مقام فناء است به این معنی که: سالک پس از رسیدن به ملکه اتصال نفس به عقل فعال و انفصال و بریدن از خویشتن و هواهای نفسانی جمال حق برایش تجلی کند و محو جمال حق شود و دیده دل بر کمال حق بدوزد و هر آنچه غیر اوست را در مقابل قدرت کامله حضرت حق فانی ببیند و هر علم و دانشی را در بحر بیکران دانش حق مستغرق بداند بلکه هر وجودی را فائض از جناب دوست ببیند.(خداوند ما و همه مومنین را به این نعمت عظمی مزروق نماید و ما را به این غایت قصوی نائل گرداند.) آمین یا رب العالمین

موضوع قفل شده است