شهید سید میثم تراهی + عکس
تبهای اولیه
#102
guest said in
سلام سید
#103
سلام سید میثم
وقتی یکی با ی نفر دردل میکنه آروم میشه سبک میشه ...اصلا واسه همین اومدم .ولی وقتی با تو دردل کنم اروم میشم ..مشکلمم حل میشه
تمام دنیا رو گشتم تا ی نفر پیدا شه حرفامو گوش کنه ولی همه دنبال نفع و ضرر خودشون بودن ..توییکه همیشه می خندی و حرفامو گوش میدی..
چیکار کنم ...راهونشونم بده
سید اون عکس بالایی هستش من عاشق اینم که تو گل ها بخوابم اسمونو نگا کنم
مث بچگیام ...
خوشبحال تو که تو اسمونی خوشبحالت رو ابرا را میری وقتی هم که خسته میشی بالشت ی تیکه ابره ..
#104
اللهم صل علی محمد وال محمد
#105
سلام سید تولدت مبارک
#106
سلام سید شهادت مبارک
ببخشید من بازم دیر اومدم اینجا ....
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید با لب های تشنه سینه چاک
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید با لب های تشنه سینه چاک
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید با لب های تشنه سینه چاک
من ام که جا موندم از شهادت
به حق قرآن و حق عترت، امید من اینه با ولایت
چه رونقی شده به کار عشقم
#107
سلام سید
خودت میدونی چقد محتاج دعاتم و یک نیم نگاهت به زندگیم
تر خدا منو فراموش نکن
من و ..و ...و ..و...
خودت همه چیو درست کن
میدونم هستی
کمکم کن
#108
سلام
جقد حرف واسه گفتن دارم
چقد نا امیدی..چقد دلتنگی..چقد کودکی..چقد سختی..چقد خاطره
کاش میشد همشو دونه دونه واست تعرف کنم ///بعضی چاهاش خنده دار بعضی جاهاش گریه دار
میگم سید تو چجور هوایی رو دوس داری..
دیدی دم عید یکم هوا گرمتر میشه بارون میاد..اسمون ابریه ابراشم سیاهه ..من عاشق بارون قبل عیدم ..
سید...از بین شکوفه ها هم شکوفه های گیلاس رو دوس دارم ...
میدونی چرا گریه میکنم میترسم دلت نخواد حرفامو بخونی...دلت نخواد بیایی زمین ..اون بالا بالا ها بمونی ..
این روزها خیلی تنهام که میام اینحا حرف های چرتو پرت میزنم
تو به بزرگواری ببخش
دوس دارم بعضی چیزهارو بگم یکم حرف های الکی بزنم ذهنم اروم شه
سید دعام کن
#109
سلام سید
اللهم صل علی محمد و ال محمد
#110
سلام سید*
خوبی
یه منظره ای تو ذهنم خیلی دوس دارم بیارمش رو تابلو خودت کمک کن طرحشو پیدا کنم
سید کاش میشد از اسکدین برم
نمیدونم راضی هستی حرفامو ببرم تو وبلاگ ..
چنبار اومد اینجا ولی تا خواستم بهت بگم ..گفتم شاید راضی نباشی
نمیدونم من بگم از اینجا برم همه اینا رو هم ببرم تو وبلاگ
نمیدونم چرا به دلم خوب نمیاد
ولی بی خیال فعلا اینجام
سید خیلی دلم می خواد بلند بلند گریه کنم سبک شم
#111
#112
#113
سلام سید ...
#114
سلام سید میثم
خوبی
خوش به حالت نیستی و این روزارو نمیبینی
میگم سید ترخدا کمکم کن
خیلی کمک کن
در حد تصورم نباشه
#115
سلام سید خوبی...
میبینی...میبینی سید ...
من چیکار کنم...کجا برم...
#116
قربونت برم سید ...منو ببخش زود عصبانی میشم.
میدونی چیه... من قدر داشته های زندگیو نمیدونم...
منو ببخش...
#117
راستی سید شنیدی میگن<< هیچ لذتی بالاتر از این نیست که با کسی آشنا شوی که دنیا را مانند تو میبیندگویی در میابی که دیوانه نبوده ای>>
خدارو شکر من از این لذت گذشتم و به این رسیدم
هیچ لذتی بالتر ازاین نیست یه شهید حتی شده یکبار حرفاتو بشنوه...
چه برسه به اینکه
هزار بار معجزات تورو دیدم.
#118
بعضی وقتا دوس دارم تنهاباشم ...
خودم باشم و ناگفته هام که خیلی هاش خنده دارن ...خیلی هاشم گریه دار ...
سید حالا خودمونیم من از کجا بفهمم تو منو بخشیدی...
برم تایپیک شهید سید محمد حسین ...سر قولم بمونم
هر چند افتخار میکنم با این شهید هم اشنا شدم ...خدا شکرت...
#119
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ
اَلرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
اِياكَ نَعْبُدُ وَاِياكَ نَسْتَعِينُ
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ
صِراطَ الَّذِينَ اَنْعَمْتَ عََليْهِمْ
غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الظَّالِينَ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ
اَللهُ الصَّمَدُ
لَمْ يَلِدْوَلَمْ يُولَدْ
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ
#120
سلام سید خوبی...
اون بالا بالاها تو آسمونا که پرواز میکنی ..این پایین مایینا رو زمین هم یه نگا بنداز...شاید تو بتونی کمکمون کنی
#121
#122
سلام سید مهربون
منو دعا کن ...
#123
#124
سید میثمکمک کن مث همیشه
بخدا خجالت میکشم ازت چیزی بخوام
ازت خیلی ممنونم که به حرفام گوش میدی
سید عزیز
منو ببخش
سید
کمکم کن
سید
خوشبحالت
#125
#126
كبوتر حرم said in
سلام به کبوتر حرم..جات خالیه تو سایت..نمیدونم الان کجایی هر جا هستی خدا پشت و پناهت باشه..داشتم به حرفت فک میکردم که چقددددد زمان زود میگذره
یادته گفتی اربعین این شهدا هم چه زود گذشت نگا کردم دیدم الان ۹ سال گذشته
کی باورش میشه
اگه اون موقع ۲۰ سالشون بوده الان ۳۰ ساله شده بودند و زن و بچه و خونه داشتند...و هزار ارزو...ولی زمان گذشته ..شاید میدونستند ۵۰ یا ۶۰ سال زندگی ارزش نداره که بمونن و زندگی که انقد زود تموم میشه...و پر کشیدن و اسمونی شدن...خوشبحالشون انتخابشون عالی بوده...انگار همین دیروز بود خبر شهادتشونو شنیدیم...اونا هنوز ازشون یاد میشه...هنوزم زندن...
اونا تو تاریخ موندگار شدند ونامشون توی تاریخ ثبت شد...
#127
سلام سید
خوبی
هی دنیا چرا تموم نمیشی
سید
واقعا من راه درست رو رفتم
خودم فکر میکنم خیلی شجاعت به خرج دادم که....
دوستان ببخشید نمینویسم یه رازیه بین منو سید میثم خودش میدونه من چیو دارم میگم
سید کمک کن همرو ما رو دعا کن...
من خیلی دعا کن
واقعا خستم
خسته...خسته...
دلم ی مسافرت می خواد
#128
شادی روح شهدا صلوات
#129
اللهم صلی علی محمد و ال محمد
#130
فرازی از توبه نامه شهید ۱۳ ساله..شهید علیرضا محمودی
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....
از ......
#131
#132
سلام سید خوبی
خوشحالم وقتی میام اینجا حس می کنم لبخند رو لبات ...
ولی من همیشه با بغض ...اشک و...گریه میام..ولی تو فقط می خندی...
چقد خوبه که دلم بعضی وقتا بد جورهوایی می شه و عاشق....
#133
در وقت مرگ ، روی لبش خنده ای شکفت با خون خود نوشت:
"آخر فتاد مرغ سعادت به دام ما"
"زد روزگار ، سکه ی عزت به نام ما."
"مادر" چنان عقاب به بالین او رسید
"فرزند" را به سینه ی پر مهر خود فشرد
دستی میان اشک ، به موی پسر کشید
بر روی "خون گرفته ی" او بوسه ای نهاد
در موج اشک گفت:
رویت سپید باد ، "شهادت" مبارکت!
از ما ببر به شهیدان سلام ما
با کشتگان بگو:
با ننگ ظلم ، زیستن ما ، حرام ما.
فرزند پاکزاد
مغرور و سربلند
لبخند زد به مادر و در "آخرین وداع"
با دیدگان سرخ شهادت نگاه کرد
گفتا که: ای عزیزترین تکیه گاه من!
بشنو پیام ما:
ما کشتگان راه خداییم ،غم مدار
پاینده ایم و این بود آخر کلام ما:
"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
"ثبت است بر جریده علم دوام ما"
- اولین
- قبلی
- 1
- 2
- 3