شهیدی که 4 روز قبل از شهادتش به مجله زن روز نامه نوشت( متن+صوتی )

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Blue"]نامه دوم:
« بسم رب الشهدا و الصدیقین
تاریخ ۱/۱۰/۶۵
خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز:
سلام! سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم. مدتهاست که منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته من مطمئن هستم که شما [="Red"]نامه ام را جواب خواهید داد، ولی وقتی شما جواب بدهید امیدوارم که دیگر در این دنیای فانی نباشم.[/]
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه ای نوشتم و گفتم که خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت : امین ! برو به داشگاه اصلی ، وقت را تلف نکن ! من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
البته من نمی دانم حالا که نامه من را مطالعه می کنید، اصلاً یادتان هست در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینکه کثرت نامه های رسیده به شما، موضوع نامه من را در خاطر شما پاک کرده است. بهر شکل همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم، پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم. ولی او کور خوانده است. من مدتها با شیطان مبارزه کرده ام و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام. ولی فکر می کنید که من تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم؟ و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم.
من می روم، اما بگذار این دختر فاسد بماند. من فقط خوشحالم حالا که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم.
من می روم ولی بگذارید پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از خواب غفلت بیدار شوند.
من تا حالا جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچوقت برای من پدر و مادرهای درست و سالمی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتم. هیچوقت من معنی محبت و پدر و مادر را احساس نکردم. چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند. با اینهمه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشویق می کرد، آلوده نشدم.
ضمناً از طرف من خواهش می کنم که به روانشناس مجله بگویید که در نوشته هایتان، حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه را درست کنید و آنوقت به امید خدا آن را رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند.
امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایم می افتد. البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری. بهر صورت خودتان این پیام من را به هرکسی که مناسب می دانید، برسانید تا او در مجله چاپ کند.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تند تر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال ، در وجودم شعله می کشد.
همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر خدا ما را لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم، چون آنوقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم. برای من حتماً دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسانهای خفته- مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده ام- از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا!
والسلام علی عباداله الصالحین
برادرتان امین ۱/۱۰/۶۵»

[="DarkGreen"]امین ، چهار روز پس از نگارش این نامه ، درعملیات کربلای ۴ به شهادت رسید .[/][/]
منبع صوتی
منبع نوشته ها

خیلی زیبا بود
خوش به سعادت این جوون
جناب مدیر بسیار بسیار از لطف شما به خاطر این مطلب سپاسگزارم
ببخشید نمی تونستم با یک بار زدنه دگمه ی صلوات تشکرم رو ابراز کنم.
صلوات صلوات صلوات صلوات.................
هدیه به روح تمام شهدا
الهم صل علی محمد وآل محمد

akheyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy emshabo hamahs vasat gerye mikonam

سلام بر دوستان عزیزم
با تشکر از زحمات مدیر فرهنگی و بخاطر گذاشتن این مطلب قشنگ در سایت:Gol:
از وقتی این مطلب رو خوندم دارم میلرزم که خوش به حال این پسر...
کاش همه ی ما بتونیم اینگونه, پاک زندگی کنیم...

ریحانة النبی;97667 نوشت:
خیلی زیبا بود خوش به سعادت این جوون جناب مدیر بسیار بسیار از لطف شما به خاطر این مطلب سپاسگزارم ببخشید نمی تونستم با یک بار زدنه دگمه ی صلوات تشکرم رو ابراز کنم. صلوات صلوات صلوات صلوات................. هدیه به روح تمام شهدا الهم صل علی محمد وآل محمد

سلام
منم همین طور.
..

سلام

ایا ما هم می توانیم چنین جایگاهی پیدا کنیم؟:crying:


[=B Titr]تصوير نامه‌هاي ارسالي شهيد امير به مجله ‌زن روز[=B Titr]( شماره1114 « 5/2/66» ص22 و 49[=B Titr] )

و این هم نامه ای که 4 روز قبل از شهادت نوشته است:

و این هم پاسخ مجله زن روز به نامه شهید امین، پس از شهادت ایشان

راهش جاودانه

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک
با تشکر از کاربر بزرگوار حاج علی که با بیانی زیبا
در تاپیک http://www.askdin.com/thread17495-3.html
به این مطلب پرداختند.
التماس دعای فرج


[=Trebuchet MS]شهدا شرمنده ام

داغونمون کرد

اونا کی بودن و ما کی هستیم...!

تو هم از نسل خدا بودی و انگار زمین
قفسی ساخته بود بر عطشت
و تو اینگونه صبور،
پاک و بی آلایش
عطر خوش بوی خدایی زدی بر نفست
حس پرواز زدی با نفست
برو ای بلبل عاشق خوش باش
که جهان با همه جاه و جلال و عظمت
قفسی بیش نبود در یادت
و تو اکنون بشنو
ز من خانه خراب و خسته
بهر شکرانه وصل ابدی
و ز لبریزی احساس درونت از عشق
بر من گم شده ی در دوران
نگهی ساده بیانداز و دعا کن که همی در خوابم
و به حق خوبی و به سمت نیکی
تو صدا زن مرا
که دو دستم خالیست و بسی محتاجم
(روح)

18/2/1391
ایتالیا

خدایا خدایا فقط ایمان قوی ورستگاری و عاقبت به خیری نصیبم کن

سه بار نامه ها را خواندم خدایا این جوان در چنین خانواده ای چطور اینطوری شده خدایا لطف ورحمتت راشامل حال ما هم بکن اگر لطف ورحمت تو نباشد به هیچ کجانمیرسیم عکس این قضییه را زیاد دیده ایم بچه هایی از خانواده متدین گمراه شده اند خدایا لطف و رحمتت را شامل حال ما بفرما آمین

خوشا آنانکه در این عرصه خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه در راه عدالت
به خون خویش غلطیدند و رفتند
خوشا آنانکه با عشق حسینی
شهادت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنانکه در وقت دادن جان
بجای گریه خندیدند و رفتند
خوشا آنانکه در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار خود ببستند
بساط خویش برچیدند و رفتند