جمع بندی شبهه در موردجمله ای ازابن عربی:اگر مسیحیان میگفتند " المسیح هو الله" کافر نمیشدند

تب‌های اولیه

172 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

u944اdاdاdاdادBنیز بu06A9kup=

مسلمان ایرانی;478058 نوشت:
با سلام.

و این فرمایش شما که «صحبت از یک ذات است و مراحل یک علم، که حقیقتا و واقعا این دو نوع علم با هم تفاوت دارند» کمی گیج کننده است! بلأخره یک علم است یا دو علم؟

اما در مورد دگرگونی، ببینید بحث اینجاست که یک علم به تعبیر اوّل شما، در مراحلی قرار می گیرد، که خود شما ناخودآگاه یا آگاهانه آنرا دو علم می نامید. این یک یا دو علم، واجب الوجود هستند. حال یک علم است که در یک مرحله ماهیتش یک چیز است و در مرحله ای دیگر ماهیتش چیز دیگر است، بدون شک نشانگر دگرگونی در ذات این علم است.

اگر دو علم است که هر دو واجب الوجود هم هستند که با توحید چگونه سازگارش می کنید؟

قدری کلی تر بحث کنیم:

اماخواهشی از شما دارم بزرگوار، بیایید بحث را کمی کلی تر کنیم تا اسیر بحث مراحل علم خدا نباشیم و به مورد شبهه نزدیکتر شویم: علم خدا و قدرت خدا، هر دو واجب الوجودند، و هر دو از متمایزند: آیا این با توحید ناسازگار است؟ اگر خیر، در تثلیث نیز چنانکه مستنداً خدمتتان عرض کردیم، اقانیم هر سه واجب الوجود و از هم متمایزند ولی ذات مشترکی دارند.

باسمه تعالی

چنانچه بارها عرض کردم یک علم است که دارای مراتب و مراحلی است به عنوان نمونهمرتبه اجمالی یک علم و مرحله تفصیلی همان علم . یک مجتهد در رساله خود 6000هزار مساله را بیان می کند که این علم تفصیلی او به این 6000 مساله به برکت ملکه اجتهادی است که دارد. این ملکه اجتهاد همان علم اجمالی است . پس یک علم است که گاهی به صورت ملکه اجتهاد خود را نشان می‌دهد و گاهی همان علم، خود را به شکل 6000مساله نشان می دهد. آن 6000 مساله مندمجا در ملکه اجتهاد وجود دارند. آیا به نظر شما با توجه به مراتب این علم برای مجتهد ، دگرگونی در ذات رخ داده است؟؟؟

در مقام ذات ، علم ذات به ذات به نحو اندماجی است ؛ در حالیکه در مقام تعین اول ،به نحو نسبت و اضافه اشراقی است:
«فتلزمها بهذا الاعتبار النسبة العلمیة بحصول نفسها فی نفسها»[1] ؛ « پس به لحاظ وحدت حقیقی ، برای ذات به واسطه حصول خود برای خود نسبتی علمی لازم می آید»
به بیان دیگر ، تعین اول که آن را یک نسبت علمی یا اضافه اشراقی علمی می خوانند، هویتی تعینی ،آن هم از سنخ تعین علمی دارد و حقیقت علم، در آن چیزی جز یک اضافه اشراقی و تجلی نمی باشد .
صائن الدین در موارد متعددی به نسبت علمی بودن این تعین تصریح می کند:
«استلزمت الهویة المطلقة الظهور المذکور المسمی بالتجلی الاول المعبر عنه بالنسبة العلمیة»[2]؛ «هویت مطلقه، این ظهور را که آن را تجلی اول می نامند و از آن به نسبت علمی تعبیر می شود،لازم دارد.» نیز در جای دیگری می گوید: « ان التعین یقتضی التجلی لذاته ... و هو الظهور و التجلی المعبر بالنسبة العلمیة »[3]؛«همانت تعین برای خود اقتضای تجلی دارد... و آن همان تجلی و ظهوری است که از آن به نسبت علمی یاد می شود»

اما در مقام ذات، این علم یک نسبت ممتاز و یا یک اضافه اشراقی نیست ، بلکه هویتی وجودی و اطلاقی دارد:
« و لا ایضا بمعنی ان العلم عین الذات فانه لا یتعقل من حیث ذالک الاعتبار للحق نسبة ممتازة عن ذاته یعبر عنها بانها علم او غیره من الاسماء و الصفات و النسب و الاضافات»[4]« همچنین نباید علم را ( در تعین ثانی) عین ذات دانست ؛ زیرا از جهت آن اعتبار (یعنی اعتبار اطلاق ذات) برای حق نسبتی که از ذاتش ممتاز باشد ؛ به گونه‌ای که از آن ، به علم یا غیر علم از اسما و صفات و نسب و اضافه های دیگر تعبیر شود، قابل تصور نیست»

منظور از وجودی بودن علم ذات به ذات در مقام ذات، این واقعیت است که در آن مقام، در عین حال که تمام حقایق به نحو اندماجی و شئون ذاتی موجودند ، اما هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد. بنابراین، برای علم ذات به ذات، نفس وجود اطلاقی حق کافی است ؛ یعنی، نفس این وجود، ویزگی حضور برای خود دارد؛ نحوه وجود او، خود یاب و خود دان است؛ خود پیدایی و به تعبیر فیلسوفان مشائئ«عدم الغیبه» و به تعبیر شیخ اشراق«ظهور» نحوه وجود حق تعالی در مقام ذات است ؛ به گونه ای که در این مقام نسبت و تعین علمی پیدا نمی شود ، بلکه از حیثیات اندماجی چنین ذات مطلق،حضور وجودی برای خود است، بر خلاف تعین اول که حضور علمی دارد. به بیان دیگر ، ویژگی این وجود، حضور برای خود است ؛ علم ذات به ذات تعبیر دیگری از حقیقت سراسر حضور حق برای خود است.
در تمام این تعبیرها،جهت وجودی حفظ می شود. به عبارت دیگر ، همه این تعبیرها، در موطن وجودی بیان می شود؛ یعنی در ساحتی که هنوز از تنزل و اضافه های اشراقی خبری نیست. اما در تعین اول ، حقیقت و هویت علم ذات به ذات ،«علمی» است و نه «وجودی» بنابراین حقیقت تعین اول نسبتی علمی و یک تنزل است.
حال این مساله چه ارتباطی به جریان تثلیث که پر از تناقض است دارد؟؟؟؟

پی‌نوشت:
1-تمهید القواعد، ص271
2-همان،ص277
3-همان،ص272
4-قونوی ،المراسلات،ص145

مسلمان ایرانی;478062 نوشت:
بنده مسئول تناقض در آموزه های کلیسا نیستم. مستندی خواستید که ذکر شد.

خیر، مراد این است که سه اقنوم هستند که یک ذات مشترک دارند، و هر سه واجب الوجود بوده، و از هم متمایزند، در روابط و افعال درون ذاتی و نه در ذات. آیا این با توحید ناسازگار است؟

باسمه تعالی

بنابراین تثلیثی که بر پایه تناقض باشد از اساس باطل است و شما نمی توانید برای حقانیت آن دنبال شاهد باشید.

با الفاظ که نمی شود بازی کرد . در همین جمله شما تناقض وجود دارد«سه» «واجب الوجود» واجب الوجود یک موجود غیر متناهی است که جا برای غیر نمی گذارد.

مسلمان ایرانی;479475 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما استاد سمیع گرامی،

بزرگوار بحث اخیر ما بر سر پرسش من و پاسخ شما که در ذیل می بینید ایجاد شد:

بنده گمان می کنم شما باید در این پاسخ تجدید نظر کنید و بپذیرید که تمایز بین علم ذات به ذات در مقام ذات و علم ذات به ذات در تعین اوّل، تمایزی حقیقی نیست و توضیحات خود شما هم همین را ثابت می کند. در غیر اینصورت، لطفاً سند بیاورید که یکی از حکما یا فلاسفه، علم ذات به ذات در مقام ذات و علم ذات به ذات در تعین اوّل را دارای تمایز حقیقی بداند، یا اینکه بر این ادعایتان دلیل عقلی بیاورید.

با تشکر

باسمه تعالی

بنده مکرر در مکرر منظورم را از تمایز عرض کردم که به عبارتی مراد، مراتب یک علم است و منظور از تمایز، واقعی بودن فرق بین این مراتب است مانند همان مثالی که در مورد مراتب علم مجتهد به ملکه اجتهاد و و علم او به آن 6000 مساله بیان کردم که ملکه اجتهاد همان 6000 مساله است منتها مندمجا، و 6000 مساله همان ملکه اجتهاد است منتها مفصلا . پس یک علم است با این دو مرتبه و واقعا هم این دو مرتبه وجود دارد نه اینکه این دو مرتبه علم، ساخته و پرداخته ذهن ما باشد که در پست قبل شواهدی را هم از عرفا رائه دادم.

مسلمان ایرانی;479486 نوشت:
با سلام مجدد

بزرگوار گرامی، گویا باید یادآور شوم که ما در مورد تثلیث بحث نمی کنیم و بحث بر سر نتیجه منطقی فرمایش شما، به اینجا کشیده شد که اکنون از شما خواهش کرده ایم که در آن تجدید نظر بفرمایید.

اما در پاسخ متن فوق، که در آن حتی نظر یک متکلم مسیحی دون پایۀ مسیحی را نیز لحاظ نفرموده اید، و آنرا مدرکی علیه اعتقادنامه های به دست آمده از شوراهای جهانی، می دانید، عرض می کنم: در همین کتاب آقای شهرستانی، بنگرید مذاهب اسلامی را، تا ببینید مباحث الهیاتی اسلام چقدر با هم اختلافات عظیم دارد.

آنچه شما می فرمایید نقل قول از بدعتهایی است که اکثراً در قرون ابتدایی مسیحی ریشه کن شدند، یا اگر ماندند اقلیتی ناچیز از مسیحیت را تشکیل می دهند. جمهور جهان مسیحیت، یعنی چیزی بیش از 99% آن، تثلیث را دقیقاً در مفهومی که خدمت شما عرض کردیم می شناسد و سخنان فوق را که برخی از آنها را در هیچ سند مسیحی نیافته ام، اکثراً بدعت می دانند، و آنهایی هم که بدعت نیستند به این شکل مطرح نمی شوند، تنها قسمت سالم و صحیح متن فوق، که سندیتی معتبر برایش در کار هست، این بخش است: «بعضی(؟؟؟؟)، مسیح را هم انسان هم خدا می‌دانند» و جالب اینکه همین بخش معتبر هم، عقیدۀ راستکیش جمهور جهان مسیحیت را، عقیدۀ بعضی از مسیحیان می داند.

با تشکر


باسمه تعالی

اولا: این‌که بنده در این بیانات ، در صدد صحت و سقم و بدعت بودن یا نبودن این عقاید نبودم ، فقط خواستم عرض کنم اینگونه نیست که شما فرمودید جریان تثلیث یک امر بدیهی در مسیحیت است والا چه کسی است که نداند در بین متکلمین اسلامی مانند اشاعره، معتزله ، امامیه هم اختلافاتی عظیم درباره حق تعالی و اوصاف و... وجود دارد. بنابراین بنده عرضم در مورد عدم بداهت این مساله بود.

ثانیا: در رابطه با آن عقیده به قول شما 99% ، تازه اول کلام است که آیا این قول، حقیقت دارد؟ و یا در واقع همین قول است که بدعت می‌باشد و در آن شورای نیقیه تصویب شد و آن جریانات کذایی خاص خودش...، که پرداختن به این مساله خارج از بحث تاپیک می‌باشد.

با سلام.

تفسیر ابن عربی از آیۀ 35 سورۀ نور، چیست: «الله نور السماوات و الارض، مثل نوره...»؟

با تشمر.

مسلمان ایرانی;480589 نوشت:
با سلام.

تفسیر ابن عربی از آیۀ 35 سورۀ نور، چیست: «الله نور السماوات و الارض، مثل نوره...»؟

با تشمر.

باسمه تعالی
جناب ابن عربی در اثر «شجرة الکون» خود در رابطه با بخشی از آیه شریفه می‌فرماید:

[=Traditional Arabic]«فشبه الكون بالمشكاة، و سيدنا محمدا (ص) بالزجاجة، و النور الذي هو قلبه بالمصباح، فأشرق نور باطنه على ظاهره، كإشراق المصباح في الزجاجة،» « ماسوی الله به منزله مشکات است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به منزله شیشه است که در این مشکات قرار دارد و چراغ همان نوری است‌که عبارت از قلب آن حضرت باشد و نور باطنش به ظاهرش می تابد »
«و كان حظ كل مخلوق من ذلك بحسب قربه منه و اتباعه له، و الدخول في شيعته، و العمل بشريعته‏» « و بهره هر مخلوقی از آن نور به حسب قرب و نزدیکی و داخل شدن در دینش و عمل به دستورات آن دین می باشد»[1]


[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]1-مجموعه رسائل ابن عربى (شجرة الكون(مجموعه رسائل ابن عربى‏3ج))، ج‏1، ص: 340



سمیع;488114 نوشت:
باسمه تعالی
جناب ابن عربی در اثر «شجرة الکون» خود در رابطه با بخشی از آیه شریفه می‌فرماید:

[=Traditional Arabic]«فشبه الكون بالمشكاة، و سيدنا محمدا (ص) بالزجاجة، و النور الذي هو قلبه بالمصباح، فأشرق نور باطنه على ظاهره، كإشراق المصباح في الزجاجة،» « ماسوی الله به منزله مشکات است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به منزله شیشه است که در این مشکات قرار دارد و چراغ همان نوری است‌که عبارت از قلب آن حضرت باشد و نور باطنش به ظاهرش می تابد »
«و كان حظ كل مخلوق من ذلك بحسب قربه منه و اتباعه له، و الدخول في شيعته، و العمل بشريعته‏» « و بهره هر مخلوقی از آن نور به حسب قرب و نزدیکی و داخل شدن در دینش و عمل به دستورات آن دین می باشد»[1]


[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]1-مجموعه رسائل ابن عربى (شجرة الكون(مجموعه رسائل ابن عربى‏3ج))، ج‏1، ص: 340




با سلام تشکر.

شبهه ای که اینجا مطرح می شود این است که خود الله، در ابتدای آیه نور خوانده شده است(الله نور السماوات و الارض)، سپس وقتی صحبت نور الله می شود(مثل نوره...) این نور، با حضرت ختمی مرتبط یکی دانسته می شود؛ در اینجا سؤال می شود که آیا نور، نور دارد؟ یا وقتی از نور یک نور صحبت کنیم، منظور همان نور است؟ در واقع خدا مرکب از چند چیز نیست که یکی از آنها نور او باشد، و لذا نور او با خود او یکی است، پس وقتی از دید ابن عربی، نور الله، حضرت محمّد(ص) است، مانند این است که الله را با محمّد(ص) یکی انگاشته باشد.

با تشکر

مسلمان ایرانی;489180 نوشت:
با سلام تشکر.

شبهه ای که اینجا مطرح می شود این است که خود الله، در ابتدای آیه نور خوانده شده است(الله نور السماوات و الارض)، سپس وقتی صحبت نور الله می شود(مثل نوره...) این نور، با حضرت ختمی مرتبط یکی دانسته می شود؛ در اینجا سؤال می شود که آیا نور، نور دارد؟ یا وقتی از نور یک نور صحبت کنیم، منظور همان نور است؟ در واقع خدا مرکب از چند چیز نیست که یکی از آنها نور او باشد، و لذا نور او با خود او یکی است، پس وقتی از دید ابن عربی، نور الله، حضرت محمّد(ص) است، مانند این است که الله را با محمّد(ص) یکی انگاشته باشد.

با تشکر

باسمه تعالی

اولا : صحبت از «مثل نوره» است که حق تعالی نور خود را به چراغی تشبیه کرده که.... و ابن عربی مصادیق این تشبیه را بیان کرده است و اصلا از کلمات او اینکه این نور با حضرت ختمی مرتبط یکی دانسته می شود...برداشت نمی گردد. چه اینکه او اصلا درصدد بیان این مطلب نبوده است.

ثانیا: در کلمات اهل بیت علیهم السلام هم مصادیقی برای این تشبیه بیان شده است: « قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى‏ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ‏ نُورِهِ‏ كَمِشْكاةٍ فَاطِمَةَ علیها السلام‏ فِيها مِصْباحٌ‏ الْحَسَنُ‏ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الْحُسَيْنُ‏ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ‏ فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْيَا يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ إِبْرَاهِيمَ ع‏ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ لَا يَهُودِيَّةٍ وَ لَا نَصْرَانِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ يَكَادُ الْعِلْمُ يَتَفَجَّرُ بِهَا وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ‏ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يُهْدِي اللَّهُ لِلْأَئِمَّةِ مَنْ يَشَاء»[1]

پی‌نوشت:
[1].کافی ،ج1،ص480

سمیع;490322 نوشت:
باسمه تعالی

اولا : صحبت از «مثل نوره» است که حق تعالی نور خود را به چراغی تشبیه کرده که.... و ابن عربی مصادیق این تشبیه را بیان کرده است و اصلا از کلمات او اینکه این نور با حضرت ختمی مرتبط یکی دانسته می شود...برداشت نمی گردد. چه اینکه او اصلا درصدد بیان این مطلب نبوده است.

ثانیا: در کلمات اهل بیت علیهم السلام هم مصادیقی برای این تشبیه بیان شده است: « قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى‏ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ‏ نُورِهِ‏ كَمِشْكاةٍ

فَاطِمَةَ علیها السلام‏ فِيها مِصْباحٌ‏ الْحَسَنُ‏ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الْحُسَيْنُ‏ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ‏ فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْيَا يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ إِبْرَاهِيمَ ع‏ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ لَا يَهُودِيَّةٍ وَ لَا نَصْرَانِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ يَكَادُ الْعِلْمُ يَتَفَجَّرُ بِهَا وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ‏ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يُهْدِي اللَّهُ لِلْأَئِمَّةِ مَنْ يَشَاء»[1]

پی‌نوشت:
[1].کافی ،ج1،ص480


با عرض سلام و خسته نباشید،

بزرگوار، من قدری در اینکه مثل نور خدا، مانند این امور است، به خصوص در متن آیه، سردرگم شدم. لطفاً کمی توضیح بفرمایید.

مسلمان ایرانی;490834 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید،

بزرگوار، من قدری در اینکه مثل نور خدا، مانند این امور است، به خصوص در متن آیه، سردرگم شدم. لطفاً کمی توضیح بفرمایید.

باسمه تعالی
اجازه بدهید در این رابطه فرازهایی از تفسیر نمونه را تقدیم کنم:

(اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

گروهى از مفسران كلمه" نور" را در اينجا به معنى" هدايت كننده".

و بعضى به معنى" روشن كننده".

و بعضى به معنى" زينت بخش" تفسير كرده ‏اند.

همه اين معانى صحيح است ولى مفهوم آيه باز هم از اين گسترده‏تر مى‏باشد.

توضيح اينكه: در قرآن مجيد و روايات اسلامى از چند چيز به عنوان" نور" ياد شده است:

1- قرآن مجيد- چنان كه در آيه 15 سوره مائده مى‏خوانيم: قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ:" از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد" و در آيه 157 سوره اعراف نيز مى‏خوانيم: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ:" كسانى كه پيروى از نورى مى‏كنند كه با پيامبر نازل شده است آنها رستگارانند".

2-" ايمان"- چنان كه در آيه 257 بقره آمده است: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ:" خداوند ولى كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنها را از ظلمتهاى (شرك و كفر) به سوى نور (ايمان) رهبرى مى‏كند".

3-" هدايت الهى" و روشن بينى- چنان كه در آيه 122 سوره انعام آمده:

أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ
لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها

:" آيا كسى كه مرده بوده است و ما او را زنده كرديم و نور هدايتى براى او قرار داديم كه در پرتو آن بتواند در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در تاريكى باشد و هرگز از آن خارج نگردد"؟!

4-" آئين اسلام"- چنان كه در آيه 32 سوره توبه مى‏خوانيم: وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ:" خداوند ابا دارد جز از اينكه نور (اسلام) را كامل كند هر چند كافران نخواهند".

5- شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)- در آيه 46 سوره احزاب درباره پيامبر مى‏ خوانيم:

وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً:" ما تو را دعوت كننده به سوى خدا به اذن و فرمان او قرار داديم و چراغى نور بخش".

6- امامان و پيشوايان معصوم-علیهم السلام- چنان كه در زيارت جامعه آمده: خلقكم اللَّه انوارا فجعلكم بعرشه محدقين:" خداوند شما را نورهايى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد" و نيز در همان زيارتنامه آمده است: و انتم نور الاخيار و هداة الأبرار:" شما نور خوبان و هدايت كننده نيكوكاران هستيد".

7- و بالآخره از" علم و دانش" نيز به عنوان نور ياد شده چنان كه در حديث مشهور است: العلم نور يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء:" علم نورى است كه خدا در قلب هر كس كه بخواهد مى ‏افكند" ... اينها همه از يك سو.

و از سوى ديگر: بايد در اينجا خواص و ويژگيهاى نور را دقيقا بررسى كنيم، با مطالعه اجمالى روشن مى‏شود كه نور داراى خواص و ويژگيهاى زير است:

1- نور زيباترين و لطيفترين موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زيبائيها و لطافتها است!

2- نور بالاترين سرعت را طبق آنچه در ميان دانشمندان معروف است در جهان ماده دارد نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه مى‏تواند كره زمين را در يك چشم بر هم زدن (كمتر از يك ثانيه) هفت بار دور بزند، به همين دليل مسافتهاى فوق العاده عظيم و سرسام‏آور نجومى را فقط با سرعت سير نور مى‏سنجند و واحد سنجش در آنها سال نورى است، يعنى مسافتى را كه نور در يك سال با آن سرعت سرسام‏آورش مى‏ پيمايد.

3- نور وسيله تبيين اجسام و مشاهده موجودات مختلف اين جهان است، و بدون آن چيزى را نمى‏توان ديد، بنا بر اين هم" ظاهر" است و هم" مظهر" (ظاهر كننده غير).

4- نور آفتاب كه مهمترين نور در دنياى ما است پرورش دهنده گلها و گياهان بلكه رمز بقاى همه موجودات زنده است و ممكن نيست موجودى بدون استفاده از نور (به طور مستقيم يا غير مستقيم) زنده بماند.

5-امروز ثابت شده كه تمام رنگهايى را كه ما مى‏بينيم نتيجه تابش نور آفتاب يا نورهاى مشابه آن است و گر نه موجودات در تاريكى مطلق رنگى ندارند!.

6- تمام انرژيهاى موجود در محيط ما (بجز انرژى اتمى) همه از نور آفتاب سرچشمه مى‏گيرد، حركت بادها، ريزش باران و حركت نهرها و سيلها و آبشارها و بالآخره حركت همه موجودات زنده با كمى دقت به نور آفتاب منتهى مى‏ شود.

سر چشمه گرما و حرارت و آنچه بستر موجودات را گرم نگهميدارد همان نور آفتاب است حتى گرمى آتش كه از چوب درختان و يا ذغال سنگ و يا نفت و مشتقات آن به دست مى‏آيد نيز از گرمى آفتاب است چرا كه همه اينها طبق تحقيقات علمى به گياهان و حيواناتى باز مى‏گردند كه حرارت را از خورشيد گرفته و در خود ذخيره كرده‏اند، بنا بر اين حركت موتورها نيز از بركت آن است.

7- نور آفتاب نابود كننده انواع ميكربها و موجودات موذى است و اگر تابش اشعه اين نور پر بركت نبود كره زمين، تبديل به بيمارستان بزرگى مى‏شد كه همه ساكنانش با مرگ دست به گريبان بودند!
خلاصه هر چه در اين پديده عجيب عالم خلقت (نور) بيشتر مى‏نگريم و دقيق‏تر مى‏شويم آثار گرانبها و بركات عظيم آن آشكارتر مى‏ شود.




حال با در نظر گرفتن اين دو مقدمه اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم (گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر است) آيا جز از واژه" نور" مى‏توان استفاده كرد؟! همان خدايى كه پديد آورنده تمام جهان هستى است، روشنى بخش عالم آفرينش است، همه موجودات زنده به بركت فرمان او زنده‏اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه‏اى چشم لطف خود را از آنها باز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى ‏روند.

و جالب اينكه هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنايى كسب مى‏ كند:

قرآن نور است چون كلام اوست.

آئين اسلام نور است چون آئين او است.

پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.

امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آئين او بعد از پيامبرانند
.
"
ايمان" نور است چون رمز پيوند با او است.

علم نور است چون سبب آشنايى با او است.

بنا بر اين اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى" هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهر كننده غير" در اينصورت به كار بردن كلمه" نور" در ذات پاك او جنبه تشبيه هم نخواهد داشت، چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست، و تمام آنچه غير او است از بركت وجود او آشكار است.

-:

در كتاب" توحيد" از" امام على بن موسى الرضا" ع چنين آمده:

از آن حضرت تفسير آيه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ را خواستند فرمود:

هاد لاهل السماوات و هاد لاهل الارض:

" او هدايت كننده اهل آسمانها و هدايت كننده اهل زمين است".

در حقيقت اين يكى از خواص نور الهى است، اما مسلما منحصر به آن نمى‏باشد، و به اين ترتيب تمام تفسيرهايى را كه در زمينه اين آيه گفته‏اند مى‏توان در آنچه ذكر كرديم جمع نمود كه هر كدام اشاره به يكى از ابعاد اين نور بى نظير و اين روشنايى بى مانند است.

جالب اينكه در فراز چهل و هفتم از دعاى" جوشن كبير" كه مجموعه‏اى از صفات خداوند متعال است مى‏خوانيم: يا نور النور، يا منور النور، يا خالق النور، يا مدبر النور، يا مقدر النور، يا نور كل نور، نورا قبل كل نور، يا نورا بعد كل نور، يا نورا فوق كل نور، يا نورا ليس كمثله نور!:

" اى نور نورها، و اى روشنى بخش روشنائيها، اى آفريننده نور، اى تدبير كننده نور، اى تقدير كننده نور، اى نور همه نورها، اى نور قبل از هر نور، اى نور بعد از هر نور، اى نورى كه برتر از هر نورى، و اى نورى كه همانندش نورى نيست"! و به اين ترتيب همه انوار هستى از نور او مايه مى‏گيرد، و به نور ذات پاك او منتهى مى ‏شود.

قرآن بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجا مشخص مى‏كند و مى‏فرمايد:" مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى باشد و آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان" (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ).

و" اين چراغ با روغنى افروخته مى‏شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى" (يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ).

" آن چنان روغنش صاف و خالص است كه گويى بدون تماس با آتش مى‏خواهد شعله‏ور شود"! (يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ).

" نورى است بر فراز نور" (نُورٌ عَلى‏ نُورٍ).

و" خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى‏كند" (يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ).

" و براى مردم مثلها مى‏زند" (وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ).

" و خداوند به هر چيزى آگاه است" (وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).

براى تشريح اين مثال توجه به چند امر ضرورى است:

مشكاة در اصل به معنى روزنه و محل كوچكى است كه در ديوار ايجاد مى‏كردند و چراغهاى معمول قديم را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى‏نهادند، و گاه از داخل اطاق طاقچه كوچكى درست مى‏كردند و طرفى را كه در بيرون اطاق و مشرف به حياط منزل بود با شيشه‏اى مى‏پوشاندند، تا هم داخل اطاق روشن شود و هم صحن حياط، و در ضمن از باد و طوفان نيز مصون بماند، و نيز به محفظه‏هاى شيشه‏اى كه به صورت مكعب مستطيلى مى‏ساختند و درى داشت و در بالاى آن روزنه‏اى براى خروج هوا، و چراغ را در آن مى‏نهادند گفته شده است.
كوتاه سخن اينكه:" مشكاة" محفظه‏اى براى چراغ در مقابل حمله باد و طوفان بود، و از آنجا كه غالبا در ديوار ايجاد مى‏شد نور چراغ را نيز متمركز ساخته و منعكس مى‏نمود.

" زجاجه" يعنى" شيشه"، و در اصل به سنگهاى شفاف مى‏گويند، و از آنجا كه شيشه نيز از مواد سنگى ساخته مى‏شود و شفاف است به آن" زجاجه"
گفته شده.

و در اينجا به معنى حبابى است كه روى چراغ مى‏گذاشتند تا هم شعله را محافظت كند و هم گردش هوا را، از طرف پائين به بالا، تنظيم كرده، بر نور و روشنايى شعله بيفزايد.

" مصباح" به معنى خود" چراغ" است كه معمولا با فتيله و يك ماده روغنى قابل اشتعال افروخته مى‏شده است.

جمله يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ اشاره به ماده انرژى‏زاى فوق العاده مستعد براى اين چراغ است، چرا كه" روغن زيتون" كه از درخت پر بار و پر بركتى گرفته شود يكى از بهترين روغنها براى اشتعال است آنهم درختى كه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض تابش نور آفتاب باشد، نه در جانب شرق باغ و كنار ديوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب كه تنها يك سمت آن آفتاب ببيند، و در نتيجه ميوه آن نيمى رسيده و نيمى نارس و روغن آن ناصاف گردد.

و با اين توضيح به اينجا مى‏رسيم كه براى استفاده از نور كامل چنين چراغى با درخشش و تابش بيشتر نياز به چهار عامل داريم:

چراغدانى كه آن را از هر سو محافظت كند بى آنكه از نورش بكاهد، بلكه نور آن را متمركزتر سازد.

و حبابى كه گردش هوا را بر گرد شعله تنظيم كند، اما آن قدر شفاف باشد كه به هيچوجه مانع تابش نور نگردد.

و چراغى كه مركز پيدايش نور بر فتيله آن است.

و بالآخره ماده انرژى‏زاى صاف و خالص و زلالى كه آن قدر آماده اشتعال باشد كه گويى بدون تماس با شعله آتش مى‏خواهد شعله‏ ور گردد.

اينها همه از يك سو، در حقيقت بيانگر جسم و ظاهرشان است.

از سوى ديگر مفسران بزرگ اسلامى در اينكه محتواى اين تشبيه چيست و به اصطلاح" مشبه" كدام نور الهى است تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بعضى گفته‏اند منظور همان نور هدايتى است كه خداوند در دلهاى مؤمنان بر افروخته، و به تعبير ديگر منظور ايمان است كه در سراچه قلوب مؤمنان جايگزين شده است.

بعضى ديگر آن را به معنى قرآن كه در درون قلب آدمى نورافكن مى‏گردد دانسته ‏اند.

بعضى ديگر تشبيه را اشاره به شخص پيامبر ص.

و بعضى اشاره به دلائل توحيد و عدل پروردگار.

و بعضى به روح اطاعت و تقوا كه مايه هر خير و سعادت است تفسير كرده ‏اند.

در واقع تمام مصاديقى كه براى نور معنوى در قرآن و روايات اسلامى آمده در اينجا به عنوان تفسير ذكر شده است، و روح همه آنها در واقع يك چيز است و آن همان نور" هدايت" است كه از قرآن و وحى و وجود پيامبران سرچشمه مى‏گيرد، و با دلائل توحيد آبيارى مى‏شود، و نتيجه آن تسليم در برابر فرمان خدا و تقوا است.

توضيح اينكه: نور ايمان كه در قلب مؤمنان است داراى همان چهار عاملى است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است:

" مصباح" همان شعله‏هاى ايمان است كه در قلب مؤمن آشكار مى‏گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى ‏شود.

" زجاجه" و حباب قلب مؤمن است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى‏ كند.

و" مشكاة" سينه مؤمن و يا به تعبير ديگر مجموعه شخصيت و آگاهى و علوم و افكار او است كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى ‏دارد.

و" شجره مباركه زيتونه" همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهايت صفا

و پاكى مى‏باشد و ايمان مؤمنان به وسيله آن شعله ‏ور و پر بار مى ‏گردد.

در حقيقت اين نور خدا است همان نورى است كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى ‏كند.

دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته‏ اند با نور وحى آميخته مى‏ شود و مصداق نُورٌ عَلى‏ نُورٍ مى ‏گردد.

و هم در اينجا است كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى‏ شوند و مضمون يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ در مورد آنان پياده مى‏ گردد.

بنا بر اين براى حفظ اين نور الهى (نور هدايت و ايمان) مجموعه‏اى از معارف و آگاهی ها و خودسازي ها و اخلاق لازم است كه همچون مشكاتى اين مصباح را حفظ كند.

و نيز قلب مستعد و آماده ‏اى مى‏ خواهد كه همچون زجاجه برنامه آن را تنظيم نمايد.

و امدادى از ناحيه وحى لازم دارد كه همچون شجره مباركه زيتونه به آن انرژى بخشد.

و اين نور وحى بايد از آلودگى به گرايش هاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى‏شود بر كنار باشد.

آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر تمام نيروهاى وجود انسان را بسيج كند، و مصداق" يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ" گردد.

هر گونه تفسير به راى و پيشداوريهاى نادرست و سليقه‏هاى شخصى و عقيده‏ هاى تحميلى و تمايل به چپ و راست و هر گونه خرافات كه محصول اين شجره مباركه را آلوده كند از فروغ اين چراغ مى‏كاهد و گاه آن را خاموش مى‏سازد.

اين است مثالى كه خداوند در اين آيه براى نور خود بيان كرده و او از همه چيز آگاه است.

از آنچه در بالا گفتيم اين نكته روشن مى‏شود كه اگر در روايات ائمه معصومين ع كه در تفسير اين آيه رسيده است" مشكاة" گاهى به قلب پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و" مصباح" نور علم، و" زجاجة" وصى او على ع و" شجره مباركه" به ابراهيم خليل كه ريشه اين خاندان از او است، و جمله" لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ" به نفى گرايشهاى يهود و نصارا تفسير شده است، در حقيقت چهره ديگرى از همان نور هدايت و ايمان، و بيان مصداق روشنى از آن است، نه اينكه منحصر به همين مصداق باشد.

و نيز اگر بعضى از مفسران اين نور الهى را به قرآن يا دلائل عقلى يا شخص پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم تفسير كرده‏ اند آن نيز ريشه مشتركى با تفسير فوق دارد.»[1]

پی‌نوشت
1-تفسیر نمونه،ج14ص471-480

پرسش:
آیا باید بر اساس سخن محی الدین عربی که گفت: «اگر مسیحیان می‌گفتند، مسیح، خداوند است، کافر نمی‌شدند» بپذیریم که قرآن نه تنها نگرش امروزین مسیحیت را قبول دارد؛ بلکه حتی این حرف امروزین کفر نیست؟

پاسخ:
جناب ابن عربی در کتاب «فصوص الحکم» خود، به فص ّ حکمة نبویة فی کلمة عیسویة که می‌رسند، بعد بحث از معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) به آیه سوره مائده می پردازند «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَم(1) آنان كه قائل به خدايى مسيح پسر مريم شدند محققاً كافر گشتند»
در این قسمت بیان می‌فرمایند: با توجه به این که یکی از معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) زنده کردن مردگان بود«...أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّه»[آل عمران،49]؛ «.... من از گل مجسمه مرغى ساخته و بر آن (نفس قدسى) بدمم تا به امر خدا مرغى گردد، و كور مادر زاد و مبتلاى به پيسى را به امر خدا شفا دهم و مردگان را به امر خدا زنده كنم»
لذا وقتی زنده نمودن مردگان به عنوان یکی از معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) از حضرت صادر شد، عده‌ای از مردم آن زمان و البته عده‌ای از مسیحیان این زمان قائل به حلول شدند به این معنا که حق تعالی در وجود حضرت عیسی (علیه السلام) حلول نموده است که حق تعالی در جواب آن‌ها می‌فرماید: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَم» فجمعوا بین الخطاء و الکفر : که این افراد بین خطا و کفر جمع کردند و منظور از خطا حلول است که در نظام عرفان اسلامی مردود است چون عرفان اسلامی با توجه به بحث وحدت وجود قائل به ظهور است نه حلول که به تعبیر «شیخ محمود شبستری» در گلشن راز:
حلول و اتحاد اینجا محال است/ که در وحدت دویی عین ضلال است.
لذا ایشان می‌فرمایند: «فادّی بعضهم فیه الی القول بالحلول» (2)
تمام حرف جناب ابن عربی این است و در هیچ کجا از کلام و جملات او چنین جمله‌ای را که «لذا اگر به جای گفتن "ان الله هو المسیح ابن مریم" می‌گفتند " المسیح هو الله" کافر نمی‌شدند.» را پیدا نمی‌کنید. اتفاقا ایشان در صدد ردّ نمودن عقاید مسیحیان است که فرمودند: فجمعوا بین الخطاء و الکفر.
پی نوشت:
1.مائده/72.
2.
محيى الدين بن عربى‏، فصوص الحكم‏، ج1،ص141، دار إحياء الكتب العربية، قاهره‏، 1946 م‏.



موضوع قفل شده است