شادی مُلک و مَلک ، ویژه نامه ولادت امام رضا علیه السلام

تب‌های اولیه

114 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

امام رضا(ع)-مدح و مناجات

بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را

انگار می گیری از من غوغای دور و برم را

حرفی ندارم به جز اشک نه حاجتی نه دعایی

دست شما می سپارم این چشم های ترم را

من از جوار کریمه از شهرِ بانو می آیم

آقا ! بگو می شناسم همسایه ی خواهرم را

عطرهوای رواقت ، آهنگ هر چلچراغ ات

نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را

حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی

جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را

هربار مشهد می آیم انگار بار نخست است

هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را

زهرا بشری موحد

دل را مقیم درگه جانان نوشته اند

ما را غلام حضرت سلطان نوشته اند

آتش ز سوز سینۀ ما آفریده شد

چون عشق تو به سینۀ سوزان نوشته اند

تو سفره دار عشقی و ما ریزه خوار تو

ما را کنار چشم تو مهمان نوشته اند

دل ذره ذره می شود از یک نگاه تو

گویا ز روی چشم تو قرآن نوشته اند

روز ازل که قرعه به نام تو می زدند

ما را برای عشق تو قربان نوشته اند

دل می تپد به سینه ز فکر حمال تو

اصلا مرا ز عشق تو حیران نوشته اند

از آن شبی که دل ز دل ما ربوده ای

ما را انیس دیدۀ گریان نوشته اند

ما از محرم و صفر و فاطمیه ایم

ما را یتیم سورۀ انسان نوشته اند

مجتبی روشن روان

امام رضا(ع)-مناجات

قبل از آنکه هوای غربت شهر روی تنهاییم هوار شود

می روم ایستگاه... تا شاید این منِ خسته هم سوار شود

این منِ خسته از معادله ها، این منِ گُر گرفته از گله ها

می رود در هجوم فاصله ها، همدم کوپه ی قطار شود

همدم کوپه ی قطار شدم، چشم من خیس و چشم پنجره خیس

کاش این ابرهای پاییزی، بگذرد... بگذرد... بهار شود

دردها را یکی یکی گفتیم، خسته بودیم و چای میخوردیم

چای، یعنی که گاه با یک قند، تلخ، شیرین و خوش گوار شود

کوپه هم حرفهای تلخی داشت، مثلا اینکه بین این همه درد

آرزوی مسافر قبلی، فقط این بود: مایه دار شود

یا همین جا... همین رئیس قطار، دائما روزنامه می خواند

تا خدای نکرده نرخ بلیط، نکند کمتر از دلار شود

(گرم صحبت شدیم، یادم رفت گز تعارف کنم؛ بفرمایید...

راستی! اصفهان دلش می خواست، لهجه اش مثل سبزوار شود)

آرزو کرد جای ریل قطار مثل آدم پیاده راه رود

یا شبیه کبوتران باشد؛ فکر کن... کوپه بالدار شود

آرزو کرد و گفت نوبت توست... آه! شاعر مگر چه می خواهد؟!

آرزو می کنم رواق امام، محفل شعر برگزار شود

جمعه بود و اداره ها تعطیل، شنبه باید دوباره برگردیم

کوپه هم مثل من دلش می خواست، امشب از کار برکنار شود

کف دستم نوشت کوپه ی هشت، واگن یک... قطار قم -مشهد

هرگز از خاطرم نخواهد رفت، بهترین یادگار قم - مشهد

رضا حاج حسینی

آرام نمودی تب و تاب هیجان را

جوشانده ای از شوق خودت هر قلیان را

از پای نشاندی ز تعجب جریان را

از دشمن و از دوست ربودی دلشان را

اینگونه رضا کرده ای از خود دوجهان را

هم رونق کار از می و میخانه گرفتی

هم عقل ز هر عاقل و دیوانه گرفتی

در قلب سماوات و زمین لانه گرفتی

ای عالِم فرزانه چه رندانه گرفتی

در دست خودت نبض زمین را و زمان را

در پاسختان مانده هر استادی و رندی

هر عالم ایرانی و یونانی و هندی

گشته است مسلمان تو نصرانی سندی

قوربان سَنه دانوشماقین اعجاز تکندی

بستی به کمند سخنت دست زبان را

(بستی به صریر سخنت دست لسان را)

اسلام بدون تو درونمایه ندارد

گردن کشی بی خردان پایه ندارد

خورشیدی و دیدند قدت سایه ندارد

همسایه به جز خیر به همسایه ندارد

همسایه قدم رنجه کن و منزلمان را...

لبخند زدی شعر در اوهام من افتاد

زآن روز خرابت شدم ای خانه ات آباد!

با قافیه ی پنجره فولاد و گهرشاد

هی شعر نوشتم من و چشمت صله را داد

دربند کشیدی تو معانی و بیان را

دربان جنان دل به در صحن شما بست

دالان بهشت است همین راهرو این بست

حوض وسط صحن همان کوثر نقد است

ساقی بهشتی شده از آب حرم مست

پابست حرم کرده ای آن آب روان را

جبریل کمر بسته به فراشی صحنت

حور و پریان گرم گهر پاشی صحنت

آن سدره و طوبی گلی از کاشی صحنت

برده است جنان را همه در حاشیه صحنت

بیچاره ی خود کرده حریم تو جنان را

هرکس که تو را داشته اثنی عشری شد

ایام خوش آن بود که با تو سپری شد

در صحن گهرشاد دل از غصه بری شد

تصویر من و صحن تو عکسی هنری شد

در ناب ترین جای اتاقم زدم آن را

هرجای جهان رفتم از آن خیر ندیدم

یک مرتبه "برگرد" از این در نشنیدم

من هرچه کشیدم ز دل خویش کشیدم

ارزان نفروشم که من ارزان نخریدم -

در نوکریت خرج کنم عمر گران را

هر شاه شده خادم دربار توچندی

پر وا کند از بام تو در دام کمندی

از تو طلب رزق کند عایله مندی

از رسم گدایی شما نکته و پندی

آموخته هر پیر خردمند جوان را

نوشاعری آمد به حرم دفترش افتاد

شد خیره به گلدسته کلاه از سرش افتاد

هی خواست بماند سر پا، آخرش افتاد

تاخورد زمین یاد پدر و مادرش افتاد

دستی به دعا برد و تمام پدران را...

ای ضامن دنیای من و آخرت من

ای کاش به درکت برسد معرفت من!

مردن کف صحنت بشود عاقبت من

بهتر ز خودم آگهی از مصلحت من

حکم از تو، دلم دست خودت داده عنان را

با جنس خرابم شده ام وصله ی ناجور

هرشب به سلامی بشوم زائرت از دور

تو شاه خراسانی و من پیر نشابور

خود را برسان پام رسیده است لب گور

ای صاحب جان! می سپرم دست تو جان را

داود رحیمی

یا امام الرؤف
دل خراب من و وعده های احسانت
دلم شکسته چو ایینه های ایوانت

دوباره شوق تغزل حرم نشینم کرد

غزل غزل دل ناقابلم به قربانت

قرار بود ملک باشم و نشد حالا

کبوتری شده ام عاشق و غزل خوانت

مرا که بود هوای بلند پروازی

چه غبطه هات که نخوردم به حال دربانت

اگرچه سیر جهان بود در سرم اما

کبوترانه شدم ساکن خراسانت

چه سرمه ها که برای فرشته ها اینجا

درست میشود از خاک پای مهمانت

طنین دلکش نقاره خوانه ات میگفت

وزیده است دوباره نسیم درمانت

مسیح زندگی هرچه ناامیدی تو

پناه میبرم از شر غم به چشمانت

کویر سوخته جان مرا بیا بنواز

به معجزات نگاهت به عطر بارانت

زدم گره غم خود را به پنجره فولاد

بیا گره بگشا دست من به دامانت

حسن کردی

تا که از باب الرضا حائل به صحن تو شدم
برق گنبد بر دلم خورد و به تو نائل شدم
قلب خود را هدیه بر درگاه تو دادم همی
آری آن وقتی که من وارد شدم قابل شدم

#محمد_اسکندری

این بار هم بیا و دو چشم تری بده
بالم شکسته است تو بال وپری بده

حالا که قصد کرده دلم در به در شود
از آن شراب کهنه ی خود ساغری بده

ازمن مرا بگیر وخودت را به من بده
از من مرا بگیر و من بهتری بده

من سال های سال بدون تو مانده ام
بر آسمان بی کسی ام اختری بده

تا زنده ام حواله ی جایی نکن مرا
نعش مرا به دست کس دیگری بده

افسوس میخورم نشدم همجوار تو
پس افتخار خادمی و نوکری بده

جاروکش سرای توام "یا اباالحسن"

شکر خدا گدای توام "یااباالحسن"

در بین سینه شوق حریم تو بی حد است
اصلا تمام دلخوشی ام شهر مشهد است

وقتی که در حیاط حرم راه می روم
پایم به روی عرش و دلم روی گنبد است

پایم به غیر راه تو جایی نمی رود
عمریست درمسیر تو در رفت وآمد است

با دست خالی آمدن من که عیب نیست
با دست خالی ام بروم بر شما بد است

این آستان قدس به نام کسی ست که
سلطان طوس و عالم آل محمد است

یا حضرت "رضا" به دلم یک نگاه کن

حال مرا برای خودت رو به راه کن

محمدحسن بیات لو

بیانات تازه منتشر شده رهبر انقلاب در خصوص ادب زیارت

بسم الله الرحمن الرحیم (۱)

اوّلاً خداوند زیارتهای شما را قبول کند؛ و قبولی زیارت هم معنایش این است که آن فیضی که از ملاقات این ولیّ خدا به ملاقات‌کننده میرسد، آن فیض به شما برسد؛ این معنای قبولی زیارت است. اگر بخواهید این فیض به شما برسد، شرط اوّل این است که با حضرت «ملاقات» کنید؛ یعنی رفتنِ حرم و آمدن، صِرف رفتن به یک مکان و بیرون آمدن نباشد؛ آن‌جا یک موجودی و یک روح والایی حضور دارد؛ به این حضور توجّه بکنید؛ ولو حالا شما آن شخص زیارت شده را -یعنی آن کسی که میخواهید با او ملاقات کنید- به چشم نمی‌بینید، لیکن «به چشم دیدن» که لازمه‌ی ملاقات نیست؛ او هست و سخن شما را می‌شنود، حضور شما را میبیند، شخص شما را میبیند، با او حرف بزنید؛ این شد زیارت. زیارت یعنی همین ملاقات. ما وقتی می‌آییم سراغ شما و خانه‌ی شما، [در واقع] آمده‌ایم به زیارت شما؛ معنای زیارت این است. خب انسان وقتی به ملاقات کسی میرود، با او احوالپرسی میکند، به او سلام میکند؛ همین، در ملاقات روح مطهّر ائمّه (علیهم‌السّلام) و اولیاء الهی [هم] لازم است؛ باید رفت، سلام کرد، عرض ادب کرد.

[زیارت‌] به هر زبانی هم میشود؛ [اگر] به همین زبان معمولی خودمان -اگر فارسیم، اگر تُرکیم، اگر گیلکیم، هر چه هستیم- حرف بزنیم، این آداب ملاقات و زیارت صورت گرفته. البتّه اگر بخواهیم با یک بیان شیوا و با مضامین خوبی حرف بزنیم، آن همین زیارتهایی است که خود ائمّه به ما یاد داده‌اند؛ مثل زیارت امین‌الله -که در واقع عمده‌اش هم دعا است؛ چند کلمه‌ی اوّلش زیارت است، بقیّه‌اش دعا است- یا زیارت جامعه که بسیار زیارت پُرمضمون و پُرمطلبی است. اگر اینها را بخوانید و به معنایش توجّه کنید و با حضرت با این بیان حرف بزنید، عیبی ندارد. مثل این است که میخواهید بروید دیدن یک بزرگی، یک جمعی هستید، بعد مثلاً یک متن زیبایی را یکی‌تان مینویسید، میروید آنجا، یکی‌تان از طرف بقیّه این متن را میخواند؛ این زیارتها مثل همان متنی است که برای شما نوشته‌اند؛ میگویند اگر این متن را خواندید، حرفی که باید به حضرت بزنید، زده‌اید؛ این شد زیارت. حالا اگر معنایش را ندانستید و سختتان بود -این زیرنویس‌های مفاتیح‌ها هم غالباً کامل نیست؛ من نگاه کرده‌ام، اینهایی که همین حالا هم هست، انصافاً کار خوبی در این زمینه صورت نگرفته که یک زیرنویسِ درستِ حسابی‌ای باشد که آن معنا را برساند؛ خیلی ناقص است- و این هم نشد و نخواستید، به زبان خودتان با حضرت حرف بزنید. این حرف زدن هم حتّی اگر با لبِ تنها باشد، اشکال ندارد. گفت:
گوش کن با لبِ خاموش سخن میگویم‌
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست(۲)

با دل حرف بزنید. البتّه طبعاً دل باید جمع باشد و مشغول به همین مخاطب باشد؛ اگر به جاهای دیگر اشتغال پیدا کرد -سرگرم دُوروبر و آئینه‌کاری و بالا و پایین و این آمد و فلانی رفت و مانند اینها شد- دیگر دل وصل نمیشود. سعی کنید ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّه‌ی شاغلها و متّصل کنید به معنویّتی که در آن‌جا حضور دارد و حرفتان را بزنید.

بعد که این حرف را با زبان خودتان یا با توجّه به این متنی که دست شما است زدید -یعنی همین زیارت جامعه مثلاً یا زیارت مخصوصه‌ی امام رضا یا زیارت امین‌الله؛ اینها مضامین خوبی دارد، ولو درست هم معنایش را نفهمید، [امّا] یک مقدار هم از آن بخوانید؛ زیارت جامعه مثلاً شش هفت صفحه است، وقت کردید همه‌اش را بخوانید، وقت نکردید یک صفحه‌اش یا نصف صفحه‌اش را بخوانید؛ عیب ندارد؛ امّا توجّه داشته باشید که این یک متنی است که خیلی خوب تنظیم شده، زیبا تنظیم شده- و در حالی‌که متن را میخوانید، ولو معنایش را هم ندانید، متوجّه باشید دارید خطاب به چه کسی میخوانید. اگر این شد، آن وقت میشود زیارت؛ زیارت کامل هم که شنفته‌اید، همینها است. البتّه کمال هم درجاتی دارد؛ بعضی‌ها هستند که از ما خیلی بالاترند؛ برای ماها همین زیارتی که گفتم، یک زیارت خوب است. اگر این‌جور سلام کردید و این‌جور زیارت کردید، آن وقت ان‌شاءالله امیدِ اینکه قبول بشود خیلی زیاد است، یعنی فیض این زیارت به شما میرسد.

البتّه در حرم مطهّر، چه داخل خودِ حرم، چه بیرون حرم در رواقها و صحنها، اگر بتوانید دل را وصل کنید، هر جا باشید، نزدیکی هست؛ هرجا باشید. بعضی‌ها خیال میکنند باید بروند حتماً به ضریح بچسبند! اینها چون دلهایشان وصل نمیشود، میخواهند جسمها را وصل کنند؛ چه فایده دارد؟ بعضی‌ها همان دمِ ضریح هستند و چسبیده‌اند به ضریح، امّا دلشان اصلاً متّصل به امام رضا نیست؛ یکی هم ممکن است دورتر باشد، امّا دلش متّصل باشد؛ این خوب است. اگر این‌جور زیارت کردید، این خوب است.

آن‌وقت در این حرم یا داخل رواق یا صحن مطهّر، عبادت خدا هم -یعنی با خدا هم که حرف میزنید- ثوابش بیش از جاهای دیگر است. ثواب که میگویم یعنی همان فیضی که بر اثر ارتباط با ذات مقدّس پروردگار به انسان میرسد؛ این همان ثواب است؛ یک فیضی انسان میبرد. ما انسانها مثل یک ظرف خالی هستیم؛ یک ظرف خالی باید پُر بشود. با چه آن را پُر خواهیم کرد؟ با فیض الهی، یعنی همان قطره قطره معنویّت و روحانیّت و نورانیّت و مانند اینها که در این ظرف همین‌طور تدریجاً ریخته بشود. [البتّه‌] به‌شرطی که یکباره خالی‌اش نکنیم؛ [چون‌] گناه که بکنیم، همه‌ی این لطفهای الهی خالی میشود. بایستی این ظرف وجود را با تفضّلات الهی پُر کرد. بنابراین در داخل حرم نماز بخوانید، نماز قضا بخوانید، نماز واجب بخوانید، نماز مستحبّی بخوانید، نماز برای پدر و مادر بخوانید، ذکر بگویید -لااله‌الّاالله بگویید، تسبیحات اربعه بگویید- [یعنی‌] نشسته باشید آن‌جا و ذکر بگویید؛ به شرطی که -شرط اصلی‌اش چیست؟ همان که اوّل گفتم- دل وصل باشد؛ اگر دل وصل نباشد، فایده‌ای ندارد. اگر دل متصّل بود، کمترین عملی هم برای شما فایده میدهد. ان‌شاءالله خداوند توفیق به من و به همه‌ی شماها عنایت کند.

والسّلام علیکم و رحمةالله‌

۱) در این دیدار -که در مشهد مقدّس برگزار شد- جمعی از پاسداران سپاه حفاظت ولیّ‌امر و خانواده‌های آنها حضور داشتند (یکم شهریور 82).
۲) هوشنگ ابتهاج‌







[=Times New Roman]اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ

[=Times New Roman]
قربون کبوترای حرمت *** قربون این همه لطف و کرمت
از روزی که با تو آشنا شدم *** مورد مرحمت خدا شد
گفته ای هر کی بیاد به پابوسم *** تو گرفتاری به دادش می رسم
گفته ای هر کی بیاد به دیدنم *** من سه جا می یام بهش سر می زنم
منم امروز به زیارت اومدم *** به امیدی در خونت اومدم
توی قبرم آقا جون منتظرم *** که بزاری کف پات روی سرم
آقا از گناه پرم سوخته شده *** چشم من به گنبدت دوخته شده
دل عاشقا برات پر می زنه *** گدا رو ببین داره در می زنه
آن قدر در می زنم این خونه رو *** تا ببینم روی صاحبخانه رو
اومدم با دل پر خون سوی تو *** اومدم تا که ببینم روی تو
یه کناری روی خاک ها می شینم *** صحن با صفاتو مولا می بینم
با وجودی که تو رو ندیده ام *** درد عشقت رو به جون خریده ام
قطره ام که دل به دریا زده ام *** خودمو تو زورات جا زده ام
اومدم به دیدنت ابالحسن:doa(6):*** دست من به دامنت ابالحسن:doa(6):

شاعر: شهید غلامعلی رجبی
منبع: کتاب

کبوتران حرم
گروه فرهنگی شهید
ابراهیم هادی


طلوع زیبای شمس الشموس از مشرق کرامت و رافت بر عرشیان و فرشیان مبارک

[="Navy"]

با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشك به بارگاه او پل بزنید
فرمود كه هر زمان گرفتار شدید
بردامن ما دست توسل بزنید

**میلاد نور مبارک ***

[/]

[="Navy"]

یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت یکی بالای گلدسته اذان می گفت... صدا پیچید در صحن و حرم، گویا در و دیوار با انصاریان می گفت: "اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی..." یکی بغض میان آه را می گفت یکی هم خستگی راه را می گفت جوان زایری در گریه هایش"آمدم ای شاه" را می گفت

خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند همانهایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند..

حرم لبریز زائرها مسافرها مجاورها
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها
وحالا هرکدام آرام زبان واکرده در این ازدحام،
آرام:
"ببین این دست پینه بسته را آقا ببین این شانه های خسته را آقا"
به بیخوابی دو چشم خویش رامجبور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را....

عید همگی دوستان مبارک

[/]


من بارها فتاده، تو دستم گرفته اي

لطفت زياد ديدم و كم ميبرم ز ِ ياد

پايم اگر به كويي و دستم به سويِ كس

پايم بريده مانَد و دستم شكسته باد

گفتم به دل كه بَهر گدايي كجا روم؟

گفتا برو به طوس بگو يا ابالجواد