جمع بندی سیره‌ی عقلا و حجیت آن

تب‌های اولیه

157 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=palatino linotype]

نقطه;945318 نوشت:
اولاً شما را امام صادق علیه‌السلام رد کردند وقتی فرمودند که اگر خداوند فرموده که فسألوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون منظورش این نبوده که نزد اهل کتاب بروید چون اگر بروید ایشان شما را به کیش خود دعوت می‌کنند ... پس اگر باید به متخصص رجوع کرد باید در درون دین و آیینی که می‌دانید حق است بگردید و نزد متخصصی که بر همان دین و کیش باشد بروید ...

بحث من در مورد کلیت رجوع به متخصص بود نه رجوع به متخصص در ادیان.
در مسئله رجوع به متخصص، یک مسئله عقلی یا به عبارتی، عقلایی است و ربطی به دین ندارد.
اما اینکه اهل الذکر را امام اینچنین قید زده اند، خللی در بحث ما ایجاد نمیکند.
چون برای تحقق تناقض، نیاز به وحدت موضوع است. در مثالی که شما زدید، اصولا متخصص بودن علمای اهل کتاب مخدوش است. بنابراین، اصلا موضوع محقق نشده تا تناقضی بین فرمایش امام و عرض بنده پیش بیاید.

نقطه;945318 نوشت:
این بن‌بست یک بن‌بست فلسفی است و نه یک بن‌بست دینی ... در دین گفته‌اند که این مشکل با فطرت و عهد الست و عالم ذر حل می‌شود، همان چیزهایی که شما بزرگواران در فلسفه کلاً دورشان انداخته‌اید ...

مشکل اصلی که ما را به این بن بست انداخت، مشکل معرفت شناسی مربوط به خود ابزار شناخت و راه شناخت است.
اگر این مشکل را حل نکنیم، این بن بست به طرز بدتری در مورد خود دین هم وجود دارد.

نقطه;945318 نوشت:
مسائل دینی و متافیزیک نه جناب صدیق، بلکه فقط تشخیص حقانیت دین حق و شناختن خدا و خلفای خدا ... نه بیشتر ... سایر مسائل را همان ظن و گمان‌ها می‌شود پیش برد ... نظرم در مورد راه فطرت برای شناخت حقانیت دین را هم در تاپیک دیگری که خود شما کارشناسش هستید گفتم (نقد راه فطرت) و دیگر لزومی ندارد اینجا تکرار کنم .

فطرت راه خوبی است ولی یقین نوعی ایجاد نمیکند.

[=palatino linotype]

نقطه;945319 نوشت:
بله ... اعتباری ۱۰۰٪ ...

این صد در صدی، نوعی است یا منحصر به عده ای خاص؟
اگر نوعی است پس چرا این همه مخفی است.
پس چرا خیلی از انسانها انرا قبول ندارند.
این همه احتمالات خلافی که در مقابلش وجوددارد را چه میکنید؟

نقطه;945319 نوشت:
تجربه‌ی شخصی تنها دلیل فرادینی‌ام هست، ولی دلیل درون‌دینی کم ندارم ...

این تجربه شخصی است و به همین جهت، ملاک یقین نوعی را ندارد.

نقطه;945320 نوشت:
گمان می‌کردم که پذیرفته‌ید که معیار سوم‌شخص و او‌ل‌شخص دو چیز نیستند و هر دو یکسان هستند ...

برچه اساسی چنین فکر کردید؟
مشخص است که اینها دو چیز و دو ملاک هستند.
من ممکن است از پریدن کلاغ به چیزی یقین صد در صد پیدا کنم.
ولی نوع انسانها به عنوان ناظر بیرونی و ارزیاب یقین من، نهایتا یک احتمال میدهند.

[=palatino linotype]

نقطه;945321 نوشت:
نظرتان چیست در مورد نیروی انتظامی‌ای که بداند چشم انسان در چه محدوده‌ای خوب عمل می‌کند و بعد تابلوهای راهنمایی‌رانندگی را در ابعاد میلی‌متر در خیابان‌ها بگذارد و بعد بگوید که ای مردم قوانین را رعایت کنید و بعد ببیند که فقط عده‌ی معدودی از مردم هستند که ذره‌بین به دست تابلوها را می‌بینند و رعایت می‌کنند و اکثریت مردم اصلاً متوجه تابلوها نمی‌شوند و بعد هم بگوید که من چون می‌دانم که آن‌ها نمی‌توانند تابلوهای مرا بخوانند خیلی به ایشان سخت نخواهم گرفت؟ ... این رحمت خداست که بر ایشان سخت نمی‌گیرد یا نعوذبالله نسبت ناروا دادن به خداست که چنین راهی را برای هدایت ایشان انتخاب کرده باشد؟

این مشکل از ملاک سخت گیرانه مبناگرایان است که معرفت شناسان مسلمان نیز گرفتار آن هستند.
حال اگر یقین شخصی و اول شخص را قبول نکنیم یا یقین نازل تر نوعی را نپذیریم، راه حل شما(فطرت) نیز مبتلا به مشکل خواهد بود.

نقطه;945322 نوشت:
مگرنه در همان لزوم وجود تناقض در اثبات وجود خدا هم وارد بحث می‌شدم و با بسط دادن مفاهیم و تعاریف استلزامات فلسفی آن را سعی می‌کردم به چالش بکشانم که ولو اینکه شما به نقد من هم بتوانید جواب بدهید ولی نشان داده باشم که هر استدلالی به هر حال نقدپذیر است و اگر کسی نقدی وارد نکرد بخاطر کمی علمش بوده است

!!!

[=palatino linotype]

نقطه;945324 نوشت:
آن نخواستن خداوند بحث جبر را مطرح می‌کند، بحث ما الآن ربطی به بحث جبر و اختیار ندارد ... خداوند باید و باید و باید راه حق را نشان بدهد و بعد شخص را با اختیار خودش رها کند که کدام راه را انتخاب می‌کند، اگر بگوییم نمی‌شود چنین کرد این می‌شود نسبت ناتوانی به خدا دادن ... مگر ما می‌گوییم که نعوذبالله خدا سنگی را خلق کند که خودش نتواند بلندش کند که جواب بدهید این ضعف خدا نیست و قابلیت قابل است که نقص دارد؟

این باید و بایدو باید به صورت مطلق را از کجا اوردید؟
از چه دلیل نقلی و فطری استفاده کردید؟
اینکه انسانها نوعا نمیتوانند به یقین صد درصد برسند به صورتی که هیچ احتمال خلافی در ان وجود نداشته باشد، مشکل قوای ادراکی ما و سنخ این مسائل است.
انتظار ما انتظار نابجایی است که
از طرفی ملاک را یقین نوعی کرده ایم نه یقین شخصی.
از سوی دیگر، یقین صد درصد در حد اولیات را از مسائل دینی و متافیزیکی میخواهیم که امری است نشدنی.

[=palatino linotype]

نقطه;945324 نوشت:
آن نخواستن خداوند بحث جبر را مطرح می‌کند، بحث ما الآن ربطی به بحث جبر و اختیار ندارد ... خداوند باید و باید و باید راه حق را نشان بدهد و بعد شخص را با اختیار خودش رها کند که کدام راه را انتخاب می‌کند، اگر بگوییم نمی‌شود چنین کرد این می‌شود نسبت ناتوانی به خدا دادن ...

باسلام
این راه را خودش نشان داده است.
منتها نشان دادن راه برای بندگان به یک صورت و یک نحوه نیست.
مهم این است که خداوند راه حق را به بندگانش به صورت یقینی نشان دهد.
یقین مورد نیاز هم یقینی است که خود شخص بتواند به آن اعتماد کند.
حال
برخی از استدلال عقلی صرف راه حقیقت را میشناسند.
برخی از طریق مشاهده معجزه پیامبر هم به خدا باورمند میشوند و هم به نبوت و ...
برخی از طریق رفتار ویژه و خاص پیامبر و سبک زندگی او و اخلاق و منش او ایمان می اورند.
برخی با بررسی محتوای دعوت این پیامبر این باور در درونشان ایجاد میشود.
برخی نیز با مجموعه ای از این عوامل ایمان می اورند.

در اینجا خداوند راه رسیدن به خودش را به هر بنده ای به صورتی نشان داده است.
این یقین به صورت شخصی ایجاد میشود و یا میتواند ایجاد شود.

حال اگر کسی مدعی شود که چرا خداوند برای همگان یقین بالمعنی الاخص نوعی را ایجاد نکرده است، خواسته ای زیاده خواهانه است و امری است که با توجه به ظرفیت بندگان و سنخ مباحث مورد نظر، نشدنی.(محال ذاتی نیست بلکه محال وقوعی است)


[=palatino linotype]

نقطه;945324 نوشت:
مگر ما می‌گوییم که نعوذبالله خدا سنگی را خلق کند که خودش نتواند بلندش کند که جواب بدهید این ضعف خدا نیست و قابلیت قابل است که نقص دارد؟

همه محالها که محال ذاتی نیست.
مثلا بحث مفصلی که در همین انجمن با برخی دوستان داشتیم این بود که چرا خداوند به همگان وحی نمیکند تا زمینه شک و شبهه ومقابله ها از بین برود، پاسخ ما هم این است که خداوند میتواند این کار را به صورت تکوینی انجام بدهد ولی مشکل از قابلیت افراد است که همگان قابلیت اتصال با منبع وحی را ندارند.

[=palatino linotype]

نقطه;945328 نوشت:
جسارتاً ارتباط مطلبی که طرح کردم و پاسخی که دادید را متوجه نشدم، اگر ممکن است جوابتان را بازتر کنید ...

شما فرمودید که چرا دین یقین روان شناسی رامعتبر دانسته است؟
عرض من این بود که دین را میتوان با یقین منطقی شناخت. منتها مشکل از این خواسته است که منتظر باشیم در همه جا و همه مسائل، یقینی از نوع یقین موجود در اولیات داشته باشیم.
و همانطور که میدانید این قسم استدلال که در ان از اولیات بهره برده باشد در مسائل دینی و اصول دین کم هست.

نقطه;945328 نوشت:
در ضمن اینکه مخاطبان این سایت به دنبال قطعیت هستند، حالا شما اگر بفرمایید که قطعیت تنها از طریق اولیات حاصل می‌شود ایشان هم از شما دلیلی در حدّ اولیات خواهند خواست

لطفا دقت کنید و سیر بحث را دقیق مطالعه کنید.
بحث در این نبود که قضایای یقینی(غیر اولی) قطعیت ایجاد نمیکنند.
بلکه تمام یقینینات این خصوصیت را دارند که منتج یقین هستند.
بحث در این بود که عده ای میخواستند به یقینی برسند که هیچ احتمال خلافی در ان نباشد . عرض من این بود که این یقین تنها در اولیات موجود است که احتمال خلاف در ان بازگشت به اجتماع نقیضین دارد و به همین جهت حتی فرض خلاف نیز در ان عقلا محال است. ولی در سایر قضایا اینچنین نیست. یعنی در سایر قضایای یقینی، گرچه احتمال خلاف وجود ندارد ولی فرض عقلی احتمال خلاف در انها محال نیست.

[=palatino linotype]

نقطه;945328 نوشت:
انتظار نابجایی نیست اگر یک مسلمان‌زاده بخواهد مطمئن شود که دینی که در دینداری بر آن زاده شده است حق است و باید به آن پایبند بود

استدلالهایی که از مقدمات بدیهی استفاده میکند، یا مستقیما از اولیات است یا بر اساس مبناگرایی بازگشت به اولیات دارد. بنابراین همه انها منتج یقین بالمعنی الاخص هستند.

نقطه;945328 نوشت:
اینکه بگوییم ما متخصص هستیم و به ما اعتماد کنید و یا بگوییم همه‌ی عقلا ما را تأیید می‌کنند

باز هم یک نسبت ناقص دیگر
من کجا گفتم که چون ما متخصص هستیم همه باید به ما اعتماد کنند.
یا کجا گفتم که چون عقلا ما را تایید میکند....

دوست عزیز
بحثم این است که در سایر قضایای یقینی گرچه احتمال خلاف، عقلا محال نیست ولی هیچ عاقلی به این احتمال خلاف توجه نمیکند.
بعلاوه این استدلالها استدلال عقلی است نه تعبدی. رد و قبول آن وابسته به رد و قبول مبادی و مقدمات ان است نه چیز دیگر.

[=palatino linotype]

نقطه;945332 نوشت:
اینکه می‌فرمایید این منظر من است نه نوع انسان‌ها و عقلای عالم به چه معناست؟ اینکه من دارم اشتباه می‌کنم یا آن‌ها؟ من دلیل دارم که آن‌ها که شما نوع انسان‌ها و عقلای عالم می‌شمرید برخوردشان با مسائل اشتباه و ساده‌لوحانه است، حالا شما دلیلی برای حمایت از ایشان بیاورید که نشان دهید این من هستم که در اشتباه هستم

صحت استدلال عقلی و قیاس و برهان، مسئله ای بدیهی است و برای نشان دادن صحت و بطلانش، باید از خودش استفاده کرد.
بنابراین رد کردن یا اثبات کردن صحت قیاس و برهان، دوری خواهد بود.
به همین جهت، بدیهی است. نه اینکه چاره ای نداریم.

نقطه;945332 نوشت:
الحمدلله که چنین ادعایی ندارید ولی اگر چنین ادعایی ندارید پس چطور آنها که تجاهل کرده و ساده‌لوحانه ظن و گمان را جای یقین قطعی فرض می‌کنند را عقلای عالم می‌شمرید و ما و دیگران را هم به ادامه‌ی راه ایشان فرا می‌خوانید و می‌گویید به اختلاف میان یقین روان‌شناختی و یقین قطعی توجهی نکنیم؟

چون امر دایر است
بین یک راهی که نتیجه ان یقین ولو 99 درصد نوعی است
و
بین
راهی که نتیجه آن یقین ولو 100 درصد است ولی شخصی است.
بنابراین
اولا: ادعای اینکه در راه حل جایگزین استدلال عقلی، یقین صد در صد وجود دارد، امری است که اثباتش ممکن نیست.
ثانیا: مغالطه معیارهای دوگانه دارد.
ثالثا: در نتیجه امر دایر است بین قبول یک یقین شخصی و یک یقین نوعی. و مشخص است که احتمال خطای یک فرد از احتمال خطای اکثر قریب به اتفاق افراد بیشتر است.

[=palatino linotype]

نقطه;945340 نوشت:
حرف اصلی من در این تاپیک این است که سیره‌ی عقلا نمی‌تواند کسی را به دین اسلام رهنمون شود، بلکه می‌تواند انسان را حداکثر به دین احتیاط برساند، چون وجود احتمال خلاف یعنی لزوم احتیاط و نه جواز تسلیم محض و بی‌چون‌وچرا ...
شما مخالف هستید؟ اگر بله لطفاً صریح بفرمایید دارم کجا را اشتباه می‌کنم ...

من هم نگفتم که سیره عقلا دلیل است.
بلکه سیره عقلا ملاک عدم توجه به احتمال عقلی خلاف است.
و این دو با هم تفاوت فاحشی دارند.

[=palatino linotype]

نقطه;945341 نوشت:
من دو گروه عقلا را در نظر گرفتم و از شما خواستم تعیین کنید که کدام یک از ایشان عقلا هستند که به سیره‌اشان عمل کنیم و شما فقط فرمودید که به نوع عقلا نگاه می‌کنیم نه گروهی خاص، آخرش در عمل این یعنی باید چه کنیم؟ این گروه غیرخاص و نامحدود را نشانم بدهید ... اسم ۱۰۰ نفر از ایشان را ببرید اگر ساخته‌ی ذهن خودتان نیستند، اگر هم اسمشان را نوشتید آیا قبل از بحث کردن با هم رفتید و آراء و سیره‌ی هر کدام از این ۱۰۰ نفر را بررسی کرده‌اید تا آن نظرات را بدهید که سیره‌ی ایشان چیست و چه نیست؟ خدا شاهد ما، جناب صدیق، این بحث سیره‌ی عقلا بازی با کلمات نیست؟ این بحث یقین‌سوم شخص بازی با کلمات نیست؟ خودم و شما را به انصاف فرا می‌خوانم

شما وقتی حسن و قبح را مطرح میکنید، کدام گروه را در نظر میگیرید؟
نوع و عموم عقلا عدل را حسن میدانند. حال اگر عده ای باشند که عدل را حسن ندانند، ایا وجود انها را مخل به عقلایی بودن حسن عدل میدانید؟

نقطه;945318 نوشت:

این بن‌بست یک بن‌بست فلسفی است و نه یک بن‌بست دینی ... در دین گفته‌اند که این مشکل با فطرت و عهد الست و عالم ذر حل می‌شود، همان چیزهایی که شما بزرگواران در فلسفه کلاً دورشان انداخته‌اید ...
..


سلام،
در دین گفته اند که این مشکل ... حل میشود.]
شما هم به این گفته اعتقاد دارید?

اگر دارید چگونه حل میکند?عالم ذر که اگر و فقط اگر آیه ذر موجود در قرآن نبود محال بود کسی به وجود یا تجربه آن عالم آگاه شود چه کمکی میتواند بکند? مضحک نیست?
( مضحک آیه قرآن نیست بلکه استفاده از آن برای آن مساله است)

نقطه;945319 نوشت:

بله ... اعتباری ۱۰۰٪ ... و ادعایم این است که شما و سایر کارشناسانی که اصرار بر روی فلسفه دارید هم اگر پیامبر خدا را اولی بر نفس خود می‌دانید ایمانتان فطری است و نه استدلالی ... مگرنه که فرقی میان ما و داعشی‌ها و صهیونیست‌ها و وهابی‌ها نمی‌بود ... جهل مرکب نباید اساس جهان‌بینی و باور کسی باشد ...

تجربه‌ی شخصی تنها دلیل فرادینی‌ام هست، ولی دلیل درون‌دینی کم ندارم ...
و از آنجا که مخاطبینم انسان هستند و همگی حائز این فطرت هستند مشکلی در بحث با دیگران هم ندارم، کافی است ایشان را به تجربه‌ای مشابه دعوت کنم چنانکه در قرآن هم همین کار انجام شده است و در روایات هم امثال آن ذکر شده است، مثل آنجا که امام صادق علیه‌السلام دست و پای کسی را بستند و او را در رودخانه انداختند تا دست آخر نور خدا را دید و شناخت و ولی خدا را هم شناخت ... حالا من دست و پای کسی را نمی‌بندم که او را فی‌المجلس متوجه فطرتش بکنم چون اگر بکنم هم طرف به جای هدایت شدن جان خواهد داد، ولی راه بسته نیست چنانکه در قرآن هم هدایت فطری هست، مثل مثال کشتی‌نشستگان طوفان‌زده و ... . همه این تجربه را دارند و نهایتاً سعی می‌کنند با تمسک به من استعلایی توجیهش نمایند، ولی این توجیه را شخص می‌تواند در تجربیات شخصی خودش به عنوان یک انسان بسنجد (چون مباحث در مورد موجودی سوم‌شخص نیست که لازم باشد از روی ظواهر بررسی‌اش نماییم) ... یقین ریاضی و قطعی با تردید و اما و اگری که فرضیه‌پردازان مطرح کنند خدشه‌دار نمی‌شود و شخص می‌فهمد که اگر تردید کرد این ناشی از غافل شدن از آن حقیقتی است که چند لحظه‌ی پیش حجت را بر او تمام کرد ...

خب مساله بستن دست و پا هم می تواند توجیه داشته باشد و لزوما اثبات کننده آنچه گفتید نیست. هر چند مثل شما من هم تجربه کردم و دیده ام که دیگران هم آنرا استفاده کرده اند. اما آنچه دیده ام و قطعا شما هم دیده اید صرفا خواست یا دعایی در شرایط اضطراری است که انسان انجام میدهد و نه چیزی بیشتر. و شما و ما خدا را در آنجا ندیده ایم.( منظور حضور فیزیکی نیست)

و اما توجیه: کسانی که این در این شرایط اضطراری اند شاید از کودکی، واژه خدا و خالق بودن او و همه کار بودن او را شنیده و در ذهنشان رسوخ کرده، حتی کافران هم نام خدا را شنیده اند و وصف نام و ویژگی های او را شنیده اند .

حال که در آن شرایط جانشان در خطر است بر اساس غریزه به هر چیزی دست می زنند تا خود را نجات دهند، کسی که شنا هم بلد نباشد دست و پا میزند تا خود را بلکه روی آب بتواند نگه دارد، یا به قول حجت الاسلام... حتی ممکن است به جلبک ! ها هم دستی بیاویزد تا شاید نجاتش در او باشد.

حال چرا خدا را هم وسیله ای در کنار سایر مسایل برای این امر نجات ندانیم؟ بر اسا غریزه حفظ جانش اهمیت بالایی دارد حال چرا به ( خدایی که شنیده است) فلان است و بهمان ، وجود دارد و قدرتمند است و توانا چنگی نزند?

بلی من هم این راه را امتحان کرده ام و از خدا خواسته ام. اما آیا دلالت بر وجودش می کند?چگونه?
قرآن هم گویا از همچین مثالی استفاده کرده ولی خب برای سوال کننده از این شرایط و مسایل فایده ای ندارد چون آن آیه نهایتا یک خطوط کلمات است روی کاغذ و آنچه آنرا ارزشمند می شازند اعتقاد شما به قرآن بودن و وحیانی بودنش است. و اگر فرد آنرا قبول داشت دیگر صحبت از چگونگی دلالت التماس به خدا در شرایط اضطراری بر وجود خدا نمی کرد. چون خدا را از قبل قبول دارد.

هر چند ممکن است خدا را قبول داشته باشد و از چگونگی دلالت آیه یا فطرت در شرایط اضطراری بپرسد منتهی بحث بر سر کسی است که میخواهد از این راه پی به وجودش ببرد.
تشکر

نقطه;945322 نوشت:

اجازه بدهید دیگر وارد این بحث نشویم ... مگرنه در همان لزوم وجود تناقض در اثبات وجود خدا هم وارد بحث می‌شدم و با بسط دادن مفاهیم و تعاریف استلزامات فلسفی آن را سعی می‌کردم به چالش بکشانم که ولو اینکه شما به نقد من هم بتوانید جواب بدهید ولی نشان داده باشم که هر استدلالی به هر حال نقدپذیر است و اگر کسی نقدی وارد نکرد بخاطر کمی علمش بوده است ... نتیجه اینکه اعتبار این براهین در هر صورت به زیر سؤال می‌رود و عملکردشان وابسته به سطح علمی مخاطب آن می‌شود و این یعنی کارکرد براهین فلسفی صرفاً در مناظرات و پاسخگویی به شبهات است و نقش جهاد ابتدایی برای توسعه‌ی دین را نمی‌تواند داشته باشد ... و البته شما هم احتمالاً نخواهید پذیرفت ...

1_وسعت معلومات شما جای تحسین دارد منتهی شما از یک سو می گویید ، [ هر استدلالی به هر حال نقد پذیر است]
اما توجه نکرده اید که خود تان از همین جمله به عنوان استدلال برای صحبت خود استفاده می کنید،!!

2_ اگر واقعا چنین باشد خب خدا و امامان هرگز از این استدلالات نباید استفاده کرده باشند در حالی که خود خدا میگوید: [ هاتوا برهانکم ] و مشخص و بدیهی است که برهان به استدلال و مقدمات و فراغت از مغالطه نیاز دارد.

3_ اصلا بحث خیلی ساده. بدیهی است که استدلال عقلی اعتبار دارد. من عدم اعتبار استدلال را نمی توانم قبول کنم. مگر میشود شما بدون استدلال بحث کنید? خودتان هم تمام پست هایتان استدلال است.

البته ممکن است منظورتان از استدلال چیز دیگری باشد که با برداشت من مغایر باشد. در ضمن شما کارکرد آنرا برای پاسخگویی برای شبهات پذیرفته اید حال چطور است که برای پاسخ شبهات مکفی و قانع کننده است اما برای دیگر مسایل خیر?

صدیق;945376 نوشت:
باسلام
توجه داشته باشید که ما به دنبال اشکال شما و تشکیکی که برخی کاربران داشتند به دنبال یقینی بودیم در حد اولیات که هیچ احتمال خلافی در آن حتی فرض نداشته باشد.
از سوی دیگر، قرار بر این است که این یقین، یقین نوعی باشد. یعنی نوع انسانها از این راه، به این یقین مورد نظر برسند نه یک شخص یا گروه خاص.
خب به نظر شما، این یقین در فطرت و حتی در آیات و روایات، از این سنخ است؟
معلومه که اینچنین نیست.

سلام علیکم و رحمة الله
بر خلاف نظر شما می‌گویم بله، معلومه که اینچنین هست ...! نوع انسان‌ها فطرت دارند پس راه فطرت راهی است که نوع انسان‌ها را به یقن برساند ... این را جواب دادم استاد ولی واقعیتش این است که در این تاپیک قرار نیست جواب من به مسأله‌ی چگونگی تشخیص قطعی حقانیت یک دین بررسی گردد ... گرچه خودتان مستحضر هستید ولی بحث اصلی ما بر روی سیره‌ی عقلا و حجیت آن است، و علت پرسش این سؤال این است که وقتی احتمالات مخالف به صورت عقلانی به صفر مطلق نرسیدند شما تمسک به سیره‌ی عقلا را مسیر برون‌رفت از بحران عدم قطعیت و تردیدگرایی در نظر گرفتید که الآن هم ما داریم روی همان بحث می‌کنیم ...

چیزی که تا کنون روی آن توافق داریم: براهین فلسفی برای اثبات حقانیت یک جهان‌بینی و مکتب می‌توانند ما را به یقین‌روان‌شناسی برسانند به این معنا که ما را قانع کنند (منظورم از «ما» افراد عادی است مگرنه شاید فلاسفه‌ی کارکشته با این براهین حتی قانع هم نشوند به همان دلایلی که بارها تا کنون تکرار کرده‌ام) ولی نمی‌توانند ما را به قاطعیت برسانند تا آنجا که تسلیم محض آن جهان‌بینی و مکتب گردیم

چیزی که نمی‌دانم چقدر رویشان توافق داریم و بازتکرار سؤالم: برای تسلیم محض شدن مقابل یک دین و مکتب باید یقین قطعی نسبت به حقانیت آن داشت، تا آنجا که اگر همه هم گفتند که دارید اشتباه می‌کنید همچنان نزد خود بدانید که حق کدام است ... در واقع ظاهراً قرآن ادعا دارد که خداوند آنچنان حجت را بر بندگانش تمام می‌کند که جای هیچ عذر و بهانه‌ای برایش باقی نماند و خودش برای حسابرسی خودش کفایت نماید، این یعنی شخص گناهکار و کافر باید دانسته و تعمداً گمراه شده باشد و کفر ورزیده باشد و کسی را هم در این راستا مستضعف فکری نشناخته است (بحث طفل صغیر و دیوانگان جداست ولی برای سایرین من چیزی در آیات و روایات سراغ ندارم، شما دارید؟) ... با این حساب ظاهراً دین می‌گوید من این یقین قطعی را به همه‌ی مکلفین عرضه کرده‌ام، یا این انتظار را به ما می‌دهد که باید چنان دلالت قطعی را در دین بیابیم، حالا من از شما می‌پرسم که این دلالت قطعی کجاست ...؟ در فلسفه هست؟ سیره‌ی عقلا واقعاً می‌تواند کار ناتمام فلسفه را تمام کند؟ اگر بله چطور؟

صدیق;945376 نوشت:
اگر شما میفرمایید که فطرت و آیات و روایات، یقین صددرصد ایجاد میکند.
خب یک فیلسوف نیز میتواند همین ادعا را داشته باشد.
چرا "بائک یجر و بائی لایجر."
اینجا مغالطه "معیارهای دوگانه" روی داده است.

مگر به ادعاست جناب صدیق؟
مگر شما یک انسان نیستید؟ مگر فطرت ندارید؟ اگر دارید و من شما را به آن ارجاع بدهم اینکه دیگر یک ادعای صرف نمی‌شود ...
اما آن ادعای فلسفه، اگر چنان ادعایی کنند، ادعایی است که به راحتی رد می‌شود، کافی است بگویم هر استدلالی که فلسفه بیاورد قابل نقد است و هیچ اثباتی نداریم که برای هر نقدی که به آن وارد گردد حتماً جواب قانع‌کننده‌ای یافت خواهد شد که همه را قانع نماید ... تازه اگر چنان اثباتی ارائه گردد هم خودش قابل نقد است و خلاصه اینکه همیشه احتمال رد شدنش هست و نهایتاً قطعیتی در کار نخواهد بود، نهایتش قانع‌شدن موضعی است با پذیرش این احتمال که همیشه امکان دارد یک برهان ناقص بودن و تکمیل شود یا به کل غلط بوده و رد شود ... پس به ادعا نیست ...

من تمام تلاشم را می‌کنم که معیار دو گانه نداشته باشم، به همین دلیل هم با وجود آنکه خودم اعتقاد کامل به حقانیت اسلام شیعه دارم خودم را جای کسانی می‌گذارم که در ابهامی که فلسفه جلوی پایشان گذاشته می‌گذارم و نگرانم که ما راهی را به عنوان بهترین راه مقابل جوانان خود بگذاریم که نه تنها بهترین راه نیست که بلکه فقط افرادی را قانع می‌کند که از ابتدا هم دوست دارند که قانع شوند و دینداری‌اشان ساده‌لوحانه است، اینکه مای دیندار آنچه قرآن و روایات در مورد فطرت گفته‌اند را کنار بگذاریم و بگوییم برهان وجوب و امکان و برهان صدیقین هر حق‌طلبی را به حق می‌رساند و کسی اگر نرسید لابد کافری لجوج است که دوست ندارد تسلیم حق گردد یا به اندازه‌ی کافی باسواد و عاقل نیست که این براهین را درک کند و ... اینکه ما اگر فطرت را از مباحث خود کنار بگذاریم عملاً راه‌زن شده‌ایم و نه راه‌بر ... می‌ترسم که من الذّین یصدّون عن سبیل الله شده باشیم و خودمان خبر نداشته باشیم ...

صدیق;945376 نوشت:
از سوی دیگر، اینکه خداوند نور علم را در قلب انسانی بیاندازد، یک بحث دیگر است که منافاتی با بحثهای ما ندارد.
هرچند اگاهی از همین طرق متعارف نیز به لطف الهی است.

بله حق با شماست، این را نیازی نبود بگویم چون شما برایش جوابی دارید که نمی‌توانم ردّش نمایم ...
صدیق;945377 نوشت:
بحث از فلسفه و نظر دین در مورد آن و بحثهای عقلی، بحثی مفصل است که پرداختن به آن مخل بحث ماست.

باز هم حق با شماست و قصور از من بوده است ...
صدیق;945377 نوشت:
دوست عزیز
اولا: ما کجا گفتیم که داعشی بر حق است؟
کجا گفتیم یک عده ای بریزند و برخلاف اصول اولیه انسانی و اجتماعی، خانه و کاشانه یک عده دیگر را بگیرد، برحق است؟
کجا گفتیم بیشتر مردم بر حق هستند؟
کجا معتقد به پلورالیسم حقانیت شدیم؟

بزرگوار اگر دقت کنید من اینها را به شما انتساب ندادم، گفتم از نظر شما یک عده حق هستند و یک عده‌ی زیادی هم هستند که مستضعف فکری هستند و خداوند به ایشان سخت نمی‌گیرد و به اندازه‌ی وسعشان از ایشان تکلیف انتظار دارد و در نتیجه حتی اگر داعشی باشند هم عقوبتی که ما انتظار داریم منتظر یک داعشی باشد را به ایشان نخواهد رساند ... این اگرچه التزام به پلورالیسم نیست ولی شباهت‌هایی هم به آن دارد ...

البته اگر فقط همین بود شاید خیلی هم اشکالی نداشت ولی ظاهراً این نگاه با نگاه دین در آیات و روایات سازگار نیست، وقتی بحث فطرت به میان می‌آید و امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند که هیچ‌کسی نیست مگرآنکه قبل از مرگش متوجه فطرتش شده و حجت بر او تمام می‌گردد، این یعنی در نگاه دین کسی مستضعف دینی نمی‌میرد اگرچه مثلاً ۵۰ سال از عمرش را مستضعف بوده است، در اینجاست که بحث سخت نگرفتن خداوند دیگر مطرح نیست، چرا که اگر آن شخص ایمان بیاورد تمام گناهانش به خودی خود پاک می‌شود و مثلاً نیازی نیست که نمازها و روزه‌هایش را قضا کند و کذا و کذا ...

صدیق;945378 نوشت:
دست ما به نشانه تسلیم بالاست.
حال شما بفرمایید به مخاطبان خود چه میفرمایید که موجب نشود نسبت به شما مشکوک شوند.

مطابق قرآن ملک دل ازآن خداست و کسی نمی‌تواند به اختیار خودش کسی را هدایت یا گمراه کند، بلکه کسی را که خدا بخواهد هدایت کند کسی نمی‌تواند که گمراهش کند و کسی را که خدا در گمراهی رها کند کسی نمی‌تواند هدایتش نماید ... آنجا که خداوند فرمود که ای پیامبر تو اگر تمام ثروت دنیا را هم داشتی نمی‌توانستی بین قلوب مردم را الفت بدهی معلوم می‌شود که کار هدایت کردن کار خداست ... من اگر با مخاطبی روبرو شوم فقط دلالت‌ها را مقابلش می‌گذارم، اینکه خداوند اراده کند که الآن این دلالت‌ها سبب بیدار شدن فطرتش گردد و حجت بر ایشان تمام شود یا این دلالت‌ها در ذهنشان انبار شوند و در موقعیت مناسبی مثلاً ۱۵ سال دیگر ناگهان ایشان را سر ماجرای خاصی با فطرتشان مواجه گردانند دیگر دست ما نیست ... با این حساب اینکه ایشان به من مشکوک شوند یا نشوند اهمیتی ندارد، مهم این است که دلالت‌ها را مقابلشان بگذارم ... این روش کار می‌کند، حتی برای کسانی که ابتدا مسخره‌ام می‌کنند یا از عجیبی حرف‌هایم خنده‌اشان می‌گیرد، وقتی که انتظار دارند برایشان کلی صغرا و کبری بچینم ولی من فقط همان حرف‌هایی را می‌زنم که انبیاء علیهم‌السلام به مخاطبانشان می‌گفتند ...
ولی در بحث جواب دادن به شبهات مسأله فرق دارد، آنجا دیگر من هم همان کاری را می‌کنم که شما انجام می‌دهید، اگر به آیات و روایات اعتقاد داشت از آن‌ها و از دلالت‌های علمی از علوم متفاوت با ایشان بحث می‌کنم و اگر به آیات و روایات اعتقاد نداشتند فقط به همان چیزی که اعتقاد می‌کنند استناد می‌کنم، اگر چیزی به ذهنم برسد که اگر خودم را جای ایشان بگذارم لااقل خودم را قانع گرداند ... در این بین خیلی مهم می‌دانم که هر چه کردم ایشان را به اعتماد کردن به خودم یا کسانی که به آن‌ها اعتقادی ندارند فرا نخوانم و معیارهایم به قول شما دوگانه نباشند که برچسب تعصب و عدم انصاف بر پیشانی‌ام بچسبانند ...

این بحث سیره‌ی عقلا حتی اگر درست باشد هم تا کنون نتوانسته‌ام با آن قانع شوم و در نتیجه نمی‌توانم به آن استناد کنم، اگر شما با آن قانع شده‌اید شاید بتوانید من را هم قانع کنید، من تا جایی که بتوانم سعی می‌کنم به نظرات شما ابراد بگیرم که اگر قانع شدم این قانع شدن یک قانع شدن خیلی ساده‌لوحانه‌ای نباشد ...

صدیق;945378 نوشت:
نگفتیم بیاندازیم دور.
عرضم این بود که قابلیت ایجاد یقین نوعی را ندارد.
مگر اینکه این زنگارها را برای نوع انسانها کنار بزنید.
که اگر کنار رفته بود، الان خورشید در غیبت نبود.

جناب صدیق، موضوع اینجاست که بدون کنار زدن زنگارها اصلاً دیگر چه کاری در راستای هدایت نوع انسان می‌توانید انجام بدهید؟ یک فیلسوفی که براهین اسلام را می‌شناسد ولی باطناً کافر است و قیدی نسبت به حقیقت ندارد چه ارزشی دارد؟ خودش می‌شود مشکلی که مدام در براهین شما اشتباه پیدا کند و آن‌ها را نقد کند و شبهه در ذهن دیگران بیاندازد، بعد کسی که سالها فلسفه خوانده بگوید شما در اشتباه هستید آیا کسی که دو روزه دارد براهین شما را می‌خواند به شما اعتماد خواهد کرد؟ ... خدا فرموده است کسی را که خدا به خودش رها کند کس دیگری نمی‌تواند او را هدایت کند، حالا شما برای چنین کسی می‌خواهید چه کنید؟ برهان وجوب و صدیقین بدون دم دست بودن فطرت چیزی بجز یک مشت کلمه‌ی بی‌محتوی که کنار هم چیده شده باشند و ارتباطی منطقی ولی بی‌معنا با هم دارند نیست، اگر کسی کر باشد خداوند به پیامبرش فروده است که ای پیامبر تو چگونه می‌خواهی شنوایش کنی؟ یا کسی که کسی که مرده است را شنوا کنی؟ «أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ» و «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ» ...
جناب صدیق، شما به طور مشخص برای کسی که زنگارها قلب و فطرتش را گرفته‌اند چه برنامه‌ای دارید؟

در مورد کنار زدن زنگارها هم اینطور نیست که برای بحث فطری لازم باشد زنگارها را کنار بزنیم، اگر اینطور بود که برای کسانی مثل سفیانی که در تمام عمر کافر خواهند بود اصلاً اتمام حجتی صورت نمی‌گرفت، ولی این زنگارها به طور لحظه‌ای توسط خداوند کنار زده می‌شود، این ماجرای همان ظرف توری است که در تشت آب فرو برده شود تا احساس پر از آب بودن را بکند ولی بعد که از آن تشت بیرون بیاید آن آب را از دست بدهد ... اینکه بعد از تجربه‌ی اتمام حجت فطری شک به افراد هجوم بیاورد کلاً پدیده‌ای طبیعی است ... حتی داریم که شخصی می‌رود خدمت امام عسکری علیه‌السلام که ما بعد از شما چه کنیم؟ امام علیه‌السلام امر می‌کنند که او برود در یک اتاقی در آن پشت، او می‌رود و کودکی را آنجا می‌یابد که به او می‌گوید که منم حجت خدا بر شما بعد از پدرم، بعد اضافه می‌فرمایند که بعد از آنکه دانستی دیگر هرگز شک نکن، این یعنی واضح است که وقتی بعد از آن هر چند سعی کند نتوانند امام را ببیند هیچ بعید نیست که با آنکه با چشم خودش امام علیه‌السلام را دیده است ولی باز هم در اثر شایعات و دوباره ندیدن ایشان به همین تجربه‌ی امروزشان شک کنند ... شک بعد و قبل از تجربه‌ی فطری شناخت حقیقت را انکار نمی‌کنم و بلکه می‌گویم تقریباً برای همگان پیش می‌آید ... بحثش مفصل است که اگر اجازه بدهید بیش از این به آن دامن نزنم ... بحث ما فعلاً بر روی این است که برهان‌های فطری چیزی در حدّ برهانی ریاضی هستند که منجر به یقین قطعی ولو لحظه‌ای می‌شوند، حالا دو سال دیگر آن اثبات را نداشته باشیم و یادمان هم نیاید که جزئیاتش چه بود ممکن است در همان هم شک کنیم ولی زمانی که با آن مواجه بودیم نسبت به آن شک نداشتیم چون یک برهان قاطع ریاضی بوده است ...

صدیق;945378 نوشت:
نه هیچ اصراری ندارم.

ولی عده‌ای اصرار دارند، چرا شما هم با ایشان مخالفت نمی‌کنید؟ در همین سایت هم دیده‌ام که کارشناسی اینطور ادعا کند ... این ادعا به ضرر دین نیست وقتی نهایت این اصرار می‌شود اصرار بر یک ظن قوی که گرچه قوی است ولی یقینی نیست؟ این نمی‌شود تعصب و انتظار اشتباه داشتن از مخاطب که او هم باید مثل ما با این براهین به طور قطعی به حقانیت اسلام برسد؟
صدیق;945378 نوشت:
این مسئله ای روانی است که انسان نسبت چیزی که بدان باور دارد و با ان خو گرفته است، را به راحتی کنار نمیگذارد.
این نه ربطی به فطری بودن دارد و نه به استدلالی بودن ایمان انها.

بله در مورد همگان هست، ولی اگر مطلبی با فطرت سازگار باشد می‌شود انتظار داشت که فطرت هم در اینجا نقشی داشته باشد، مگرنه که برای یک کافر هم شما هرچقدر برهان فلسفی بیاورید و او جوابی نداشته باشد و آچمز هم بشود و گیر هم بیفتد و ناچار از تسلیم هم گردد باز می‌تواند به شما بگوید که اگر من جوابی نیافتم دلیل نمی‌شود که جوابی برای این استدلال شما نباشد، یعنی او هم دست از کفرش برنخواهد داشت، یعنی تسلیم کردن فلسفی و برهانی کسی که نمی‌خواهد بپذیرد هم میسر نخواهد گشت، چه آنکه این احتمالی که او مطرح می‌کند هم وجود دارد اگر ما نتوانیم ردّش نماییم که ظاهراً هم در میدان فلسفه نمی‌توانیم، چون هر چه بگوییم ظن و گمان است ... دو نفر که ظن و گمانشان متفاوت است و هر کدام یکی از دو طرف ظنّ و گمان خود را گرفته‌اند که به آن تمایل باطنی داشته‌اند چطور می‌توانند با هم به توافق برسند؟ کل یعمل علی شاکلته ... بحث فلسفی اینجا صرفاً بهانه‌ای برای بحث کردن است، شاید بهانه‌ای برای برتری‌جویی هم باشد اگر مانند رجزخوانی در ابتدای جنگ به آن نگاه شود ... ولی نهایتش این است که بگوییم ما باهوش‌تر و باسوادتر از تو بودیم که توانستیم چیزی بگوییم که تو نتوانستی آن را رد کنی ... مگرنه هدف ما از بحث که قانع کردن اوست حادث نخواهد گشت مگر آنکه خدا خواهد چیز دیگری رخ بدهد که این می‌شود همان بحث فطری ...
صدیق;945379 نوشت:
شما مدام چیزهایی را به من نسبت میدهید که روحم هم از آنها خبر ندارد.
هیچگاه نه در اینجا و نه درهیچ جای دیگری من نگفته ام و اعتقاد هم ندارم که دین اکثریت انسانها برهانی است.
ولی این به معنای آن نیست که دین و ادیان استدلال پذیر نیستند.

البته من هم احتیاطاً ضمیر غایب جمع را به کار بردم و چیزی را مستقیماً به شما نسبت ندادم، ولی همانطور که گفتم دیده‌ام که چنین چیزی گفته شود، و البته من نمی‌گویم که دین اکثریت برهانی است یا نیست، بلکه می‌گویم دین برهانی یک دین سطحی است چون بر اساس ظن و گمان است و با ظن و گمان دیگری در جهت مخالف هم ممکن است بر باد برود، شما هزار شبهه را هم که پاسخ بدهید شاید شبهه‌ی هزار و یکمی کار خودش را بکند و طرف کم آورده و خسته شود و کافر گردد، به همین دلیل این دینداری را سطحی می‌دانم که چیزی تا حدودی شبیه به این مطلب در روایت امام صادق علیه‌السلام هم آمده است ...
ادعای من این است که کسی اگر دیندار به معنای درستش باشد باید دینش فطری باشد، ذلک دین القیّم، حالا اینکه مسیر بیدار شدن فطرتش براهین فلسفی بوده باشد هیچ اشکالی ندارد چون راه به سوی خدا به عدد انفس انسان‌هاست ... یکی ممکن است در یک تصادف متوجه فطرتش گردد و یکی ممکن است در حین تصور کردن شهودی آنچه که یک برهان مقابلش گذاشته است با فطرت خودش مواجه گردد و دیگری ممکن است در حین ریسیدن نخ به این حقیقت برسد و یکی از نگاه کردن به برگ درختان سبز با فطرتش مواجه شود و قص علی هذا ...

اینکه منظورتان از استدلال‌پذیر چیست را نمی‌دانم ولی احتمالاً اگر در موردش از شما بپرسم بحثمان امکان دارد از مسیر اصلی‌اش منحرف گردد ...

صدیق;945379 نوشت:
خب شما که اینقدر به این عالم تکیه دارید بفرمایید که این مسئله چگونه روی داده است. اختیار بوده یا نه. عقل بوده یا نه. این انتخاب بر اساس چه بوده است و ده ها و صدها سوال دیگر.
همین ایرادها بوده که باعث شده عده زیادی از مفسران، این نگاه ظاهری به مسئله عالم ذر را نپذیرند و انرا تاویل کنند.

با توجه به آیات و روایات و علوم نوین نظریاتی در این زمینه‌ها دارم ولی از کاف تا لام هر چه بگویم چالش‌برانگیز است و البته هر چه بگویم هم قابل نقد هستند ... آنچه که انسان از آن عهد الست به یاد می‌آورد مثل یادآوری غذایی که ظهر خورده باشد نیست، ذر قبل از تشکیل نطفه است تا چه برسد به چهارماهگی جنین و دمیده شدن روح و مجهز شدن به سیستم حافظه‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت و نفس خودآگاه، در نتیجه عالم ذر در ناخودآگاه انسان است و چه بسا در روح نباتی که همراه ذر می‌باشد، اینکه چنین چیزی حاوی جزئیاتی از عالم ذر باشند که به یادش بیاوریم ظاهراً به این سادگی‌ها نخواهد بود، آن مقداری که ادعا می‌شود همه به یادش خواهند آورد صرفاً همان مقداری است که احتمالاً همه‌ی ما تا کنون بارها تجربه‌اش را داشته‌ایم ...

این آیه‌ی قرآن خطاب به کافران است و نه مؤمنان:
أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ
خداوند کافران را هم می‌آزماید، این آزمایش باید چیزی بجز آزمایشی باشد که نسبت به مؤمنان انجام می‌شود، در مورد آزمایش مؤمنان گفته‌اند که هر لحظه‌ آزمایش است و نه فقط سالی یکی دو بار، گفته‌اند اگر دستمان را از پایین بالا ببریم هم در قیامت بازخواست خواهیم شد که دلیل این کارمان چه بوده است، سالی یکی دو بار آن هم در مورد کافران، این آزمایش از نظر شما چه آزمایشی است؟ بعد از آن توبه نمی‌کنند و متذکر هم نمی‌گردند یعنی چه؟ .... در نگاه من این همان بحث اتمام حجت است ... خدا می‌توانست در تمام عمر یک بار بر هر کسی حجت را تمام کند ولی بارها به او فرصت می‌دهد که مگر شاید این بار ایمان بیاورد، گاهی هم ممکن است شخصی برگردد، ولی کسی که برنگردد در قیامت معذور نیست چون بر او نه یک بار در تمام عمر که بلکه بارها و بارها حجت خداوند تمام می‌شود و او به این هدایت خدا پشت می‌کند ... این می‌شود اتمام حجتی که مثل منی از خدای اسلام انتظار دارد ... اتمام حجتی قطعی آن هم به کرّات ... بعد از این دیگر راحت می‌شود به کفار گفت که برگشت شما به دنیا سودی ندارد، بعد از آن می‌شود گفت که خودتان به حساب خودتان برسید، بعد از آن می‌شود گفت که هیچ عذر و بهانه‌ای پذیرفته نیست ... با فلسفه و سیره‌ی عقلا کجا می‌توان به چنین جایگاهی رسید؟

مضافاً اینکه علما چطور به خودشان اجازه می‌دهند چیزی که نمی‌فهمند و از حدّ علم ایشان بالاتر است را تأویل به رأی کنند؟ آیا مطابق روایات وظیفه‌اشان سکوت و پذیرش تعبدی نیست؟ حرمت امامزاده را باید متولی امامزاده نگاه دارد، اگر نگاه نداشتند دیگر از چه کسی باید انتظار داشته باشیم؟ خوب هر کسی هر جای قرآن را نفهمید هر طور که خواست تأویلش می‌کند ... آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل‌عمران در این زمینه تکان‌دهنده است ...

صدیق;945380 نوشت:
[=palatino linotype]
حال که درخواست نظر شخصی داشتید عرض میکنم.
اولا: من یقین نوعی را ملاک نمیدانم.
ثانیا: ایات و روایات را بر اساس همان شیوه متداول بررسی میکنم و اگر دلالت و سندشان تام بود با جان و دل میپذیرم.
ثالثا: برد ادله نقلی در ایجاد شورمندی و یقین(البته در غیر مسئله خدا و صفات او) را بیشتر از استدلالهای عقلی میدانم.

به همین جهت، وقتی با عقلم، وجود خدا و صفاتش اثبات شد(که البته اینها استدلال اولی دارند و یقین غیر قابل زوال نوعی) سخنانی که خداوند توسط پیامبرش ارسال کرده است را با جان و دل میپذیرم و بر روی چشم میگذارم.(کاری هم با احتمالات خلاف در مسئله نبوت و وحی و ... ندارم چرا که یقین نوعی در این مسائل بعدی معتبر نمی دانم.


ثانیاً و ثالثاً شما نتیجه‌ی مسلمان بودن شما هستند و قاعدتاً نمی‌توانند مقدمه‌ی مسلمان شدن شما و تسلیم محض شدن شما برای اسلام باشند، پس می‌ماند اولاً شما و پاراگراف انتهایی که در اصل می‌گویند شما یقین روان‌شناسی و صرف قانع شدن را برای مسلمان شدن کافی می‌دانید، آیا این نتیجه‌گیری را تأیید می‌کنید؟

اگر بله حتماً می‌دانید که چه مشکلاتی نسبت به این رویکرد وارد می‌دانم ... اینکه احتمالات خلاف را با استناد به سیره‌ی عقلایی که هنوز حجیتش را نشان ما نداده‌اید کأن‌لم‌یکن تلقی نموده و زیرسبیلی کنارشان گذاشته‌اید و احتیاطی که نتیجه‌ی یک بحث احتمالاتی است را با تسلیم محض شدن جایگزین نموده‌اید ... یعنی مطمئن نبوده‌اید ولی فرض کرده‌اید که هستید ...
جوابی که احتمال می‌دهم بدهید این است که من یقین روان‌شناسی را کافی می‌دانم چون اگر هم اشتباه کنم که کاملاً هم محتمل هست (اگرچه امروز احتمالش را خیلی خیلی کم برآورد می‌کنم) خداوند از من خواهد گذشت چون من مستضعف فکری بوده‌ام و اگر می‌خواست حتماً راه درست را انتخاب کنم و لا غیر باید حجتش را طوری بر من تمام می‌کرد که احتمال خلافش صفر باشد، حالا که نکرده باید من مستضعف فکری را هم مثل هدایت‌شدگان بپذیرد ... اگر این جواب شما باشد سؤال پیش می‌آید که اگر شما بر اشتباه باشید و خودتان خبر نداشته باشید دیگر اسلام شیعه حق نبوده است و شناخت شما از خدایی که چنین باشد و چنان در مورد خدایی بوده است که در اصل خدا نبوده و تصوری بیش نبوده است ... جواب شما هم این خواهد بود که من صفات خدا و از جمله عدالت خدا را با روش‌های عقلی اثبات‌شده می‌دانم و اگر خدا عادل باشد حتی اگر خدای اسلام شیعه نباشد هم باز باید مرا عفو کند مگرنه عادل نیست و این خلاف چیزی است که پیشتر برایم اثبات شده است ... در اینجا من اگر بخواهم با شمامخالفت کنم باید با اثبات فلسفی شما برای عدالت خدا مخالفت کنم که اگر لازم شد می‌توانیم به آن هم بپردازیم، بخصوص که خیالم تا حدودی راحت است که امام صادق علیه‌السلام فرموده‌اند اگر خداوند خودش را به بندگانش معرفی نمی‌فرمود ایشان هم راهی به سوی شناخت او نداشتند و این می‌رساند که براهین فلسفی برای اثبات صفات خدا احتمالاً یک جای کارشان می‌لنگد که توانسته‌اند به نتیجه‌ای برسند که اصولاً نباید می‌توانستند به آن نتیجه برسند ... پس کافی است به اندازه‌ی کافی استدلال‌های مطرح شده را موشکافی کنم تا اشکالش را پیدا کنم ... و البته قبلاً یک اشکال کلی به تمامی استدلال‌های فلسفی گرفته‌ام و آن اینکه هیچ استدلال و اثباتی نیست که بتواند اثبات کند تا ابد هر چه نقد گردد را می‌توان جواب قانع‌کننده داد و در نتیجه همیشه وجهی از تردید در این استدلال‌ها باقی خواهند ماند ... ولو اندک ...
آیا صلاح می‌دانید این بحث را بیشتر باز کنیم؟ اصلاً آیا این سؤال و جواب احتمالی بین خودم و شما را تأیید می‌کنید؟

صدیق;945382 نوشت:
بحث من در مورد کلیت رجوع به متخصص بود نه رجوع به متخصص در ادیان.
در مسئله رجوع به متخصص، یک مسئله عقلی یا به عبارتی، عقلایی است و ربطی به دین ندارد.
اما اینکه اهل الذکر را امام اینچنین قید زده اند، خللی در بحث ما ایجاد نمیکند.
چون برای تحقق تناقض، نیاز به وحدت موضوع است. در مثالی که شما زدید، اصولا متخصص بودن علمای اهل کتاب مخدوش است. بنابراین، اصلا موضوع محقق نشده تا تناقضی بین فرمایش امام و عرض بنده پیش بیاید.

بحث ما مگر در مورد انتخاب جهان‌بینی و دین نیست؟ مگر بحث ما شناخت حقانیت راه حق نیست؟ خوب شما چه متخصصی را در این زمینه معرفی می‌فرمایید که برای رسیدن به این پاسخ بشود نزد او رفت؟ آن متخصص احتمالی آیا خودش هیچ دین و مسلکی ندارد؟ که اگر نداشته باشد هم همین می‌شود دین و مسلکش؟ یا نسبت به همه‌ی مکتب‌ها نگاه یکسان دارد؟ که باز هم اگر داشته باشد باز همین می‌شود دین و مکتبش و احتمالاً شما را هم به همین دین و مسلک فرا خواهد خواند ... یا اصلاً از کجا بدانیم که این متخصصین قابل اعتماد هستند و آنچه که می‌گویند نتیجه‌ی علم و تخصصشان هست و غرض‌های دیگری را در دادن پاسخ دخیل نمی‌کنند؟
حالا به جای متخصصین بگذارید سیره‌ی عقلا، باز هم همین بحث پیش خواهد آمد ... بخصوص اگر عاقل بودن را به منطقی بودن متناظر نمایید، در این صورت که معاویه هم چه بسا منطقی بوده است، برای کارهایی که می‌خواسته بکند کلی نقشه می‌کشیده است تا منطقی جلوه نماید، مأمون هم همینطور، باطن را هم که خدا می‌داند، اگر قضاوت بر اساس ظاهر باشد باید بدانیم این عقلا چه کسانی هستند و ملاک تشخیص ایشان چیست و کدام کنش‌ها و واکنش‌های ایشان عقلایی است و این واکنش‌های عقلایی در حل چه دسته مسائلی عقلایی و برای حل چه دسته مسائل دیگری خلاف عقل سلیم و منطق است ... تمام این‌ها را با چه چیزی بجز عقل خود تشخیص می‌دهید؟ عقلی که بگوید این افراد خاص و این رفتار این افراد خاص و این رفتار ایشان در حل این مسأله‌ی خاص منطقی است و می‌شود آن را به عنوان سیره‌ی عقلا در نظر گرفت دیگر چه کار به آن عقلا دارد، خوب از اول می‌گفت این کار از نظر من عاقلانه است، دیگر این عقلا و سیره‌ی عقلا چه صیغه‌ای است اگر بازی با کلمات نیست و در جهت کسب شاهدان فرضی برای قوت دادن به موضع خود هم نیست؟
صدیق;945382 نوشت:
مشکل اصلی که ما را به این بن بست انداخت، مشکل معرفت شناسی مربوط به خود ابزار شناخت و راه شناخت است.
اگر این مشکل را حل نکنیم، این بن بست به طرز بدتری در مورد خود دین هم وجود دارد.

دوست داشتم نظرتان را در مورد چگونگی مشکل‌ساز شدن این مسأله در بحث فطرت بدانم ولی می‌ترسم بحث اصلی‌امان که هنوز حل نشده است به حاشیه کشیده شود ...
صدیق;945382 نوشت:
فطرت راه خوبی است ولی یقین نوعی ایجاد نمیکند.

اگر نوع انسان فطرت داشته باشند یقین نوعی هم می‌تواند شکل بگیرد ... همانطور که اگر نوع انسان چشم یکسانی داشته باشند می‌توان انتظار داشت که چیزی که ما با چشم خود می‌بینیم را دیگران هم نوعاً همان را ببینند ... مگرنه ما که گوساله و حشره و مار نیستیم که ببینیم ایشان چه می‌گویند، ولی از بررسی ساختار چشم آن‌ها و از بررسی دیگر حسگرهای آن‌ها می‌توانیم حدس‌هایی بزنیم در مورد اینکه آن‌ها عالم خارج را چطور می‌بینند ... پس فطرت یکسان می‌تواند سبب یکسان شدن راه رسیدن به خدا شود در وجه باطنی آن، در وجه ظاهری هم که برای هر کسی ممکن است از یک طریق این فطرت ولو به صورت لحظه‌ای بیدار گردد ... شما چه مشکلی در این مسأله می‌بینید؟

صدیق;945383 نوشت:
این صد در صدی، نوعی است یا منحصر به عده ای خاص؟
اگر نوعی است پس چرا این همه مخفی است.
پس چرا خیلی از انسانها انرا قبول ندارند.
این همه احتمالات خلافی که در مقابلش وجوددارد را چه میکنید؟

نوعی و برای همگان، ولی حالا می‌گوییم برای افراد مکلف، یعنی طفل صغیر و دیوانگان را کنار می‌گذاریم چون بحث ما بر روی مکلفین است چون در اصل بحث ما در مورد اتمام حجت است ... پس دامنه‌ی بحثمان محدود می‌شود به یک انسان عاقل و بالغ ... ولی دیگر فرقی ندارد که در چه خانواده و چه فرهنگ و چه جامعه و چه زمان و جغرافیایی با چه سابقه‌ی تاریخی و ... به دنیا بیاید یا بزرگ شود، فرقی ندارد شغلش چه باشد، تحصیلکرده باشد یا نباشد، پیر باشد یا جوان باشد، معلوماتش تا چه حد باشد، ضریب هوشی‌اش چقدر باشد، چه کتاب‌هایی را خوانده باشد و چقدر اهل تأمل و تفکر باشد ... شمر هم که باشد باید برایش اتمام حجت صورت بگیرد تا شمر بشود، مگرنه که شمر مطمئن نباشد که اسلام امام حسین علیه‌السلام حق است و با او آنطور رفتار کند دیگر اصلاً شمر نخواهد بود و یک مستضعف فکری می‌شود که باید نسبت به او ترحّم داشت ...
در مورد سؤالات دیگر که فرمودید هم به تمامشان جواب می‌دهیم ولی مهم این جواب‌ها که من یا کس دیگری بدهد نیستند بلکه مهم خود آن اتمام حجت است که برای همگان روی می‌دهد یا خواهد داد ... مهم این است که کارایی فطرت استوار بر توضیحات امثال من نیست ... بلکه فطرت راهی است که خود خدا با آن بر بندگانش حجت را تمام می‌کند ... این مطلب در روایت هم وارد شده است ...
صدیق;945383 نوشت:
این تجربه شخصی است و به همین جهت، ملاک یقین نوعی را ندارد.

دلیل برون‌دینی‌ام یک تجربه‌ی شخصی است، ولی تجربه‌ای که همگان دارند و نه فقط خودم ... من دارم در مورد یک تجربه‌ی شخصی صحبت می‌کنم همانطور که می‌دانم در مورد تجربه‌ی شخصی‌ام از خوردن یک غذایی که دستورالعمل خاصی برای پخت آن به کار رفته است صحبت کنم، هر کسی آن دستورالعمل را طی کند و مواد لازمش را هم مانند من فراهم کند می‌تواند مشابه همان تجربه را داشته باشد و حرفم را بفهمد، بدون آنکه لازم باشد برایش توضیح بدهم که چه اتفاقی در او رخ داده است که چنین مزه‌ای را احساس کرده است، و باز بدون آنکه بخواهم احساس چشیدن را برای کسی که نمی‌داند چشیدن چیست بر اساس یک سری اولیات ذهنی توضیح بدهم ... ظاهراً کمیت فلسفه در هر دو مثال خیلی لنگ است ...
صدیق;945383 نوشت:
برچه اساسی چنین فکر کردید؟
مشخص است که اینها دو چیز و دو ملاک هستند.
من ممکن است از پریدن کلاغ به چیزی یقین صد در صد پیدا کنم.
ولی نوع انسانها به عنوان ناظر بیرونی و ارزیاب یقین من، نهایتا یک احتمال میدهند.

بر این اساس که همانطور که در آن تاپیک‌های قبلی هم با هم بحث داشتیم سوم شخص نمی‌تواند در مورد صدق یک استدلال نظر بدهد مگر آنکه خودش را بگذارد جای یک ناظر اول‌شخص و ببیند که آیا با آن استدلال خودش قانع می‌شود یا خیر، اگر شد می‌گوید شدم و اگر اشکالی درش یافت می‌گوید نشدم ... با این حساب یقین سوم‌شخص چیزی نیست جز یقین اول‌شخص که فقط اسمش عوض گشته است ...
تنها تفاوتی که می‌شود بین این دو یقین قائل گشت این است که ممکن است برخی از پیش‌فرض‌های یک استدلال را من در ذهنم داشته‌ام ولی در متن استدلال لحاظ نکرده‌ام و به همین دلیل شخص دیگری که آن را بخواند با آن قانع نمی‌شود، در این صورت من باید آنقدر سعی در تبیین فضای ذهنی خودم بر روی کاغذ بکنم که دیگر هر کسی که حوصله داشت و متن من را خواند درست مثل خود من بتواند اسلوب آن استدلال را دنبال کند و به حکم آن برسد و آن را تصدیق نماید ... اگر این تفاوت را هم بپذیریم باز یقین اول‌شخص و سوم‌شخص از یک جنس هستند و تفاوتشان در چگونگی تبیین پیش‌فرض‌های آن استدلالی است که قرار است به یقین منجر گردد ... حالا من یا می‌توانم آنها را در قالب متن نگارشی بیان کنم و یا یک حسّ باطنی است که مستقیماً نمی‌توانم انتقالش دهم، در این صورت مقدمات تجربه‌ی آن حس را اگر انتقال دهم تا آن حس در طرف مقابلم شکل بگیرد عملاً باز هم توانسته‌ام این کار را انجام بدهم ... در نتیجه یقین اول‌شخص و سوم‌شخص واقعاً دو چیز نیستند ... چرا که همان شخص سوم‌شخص هم برای خودش یک اول‌شخص است ... کما اینکه سیره‌ی عقلا هم در اصل حکم یک عقل است که اگر آن سیره را از کس یا کسانی ببیند می‌گوید ایشان هستند عقلای عالم و این هم سیر‌ه‌ی ایشان است ... من در این الفاظ جز بازی با کلمات و ارزش افزوده‌ای مجازی که فرض شده ایجاد گردد ولی پشتوانه‌ای حقیقی ندارد نمی‌بینم ... کجای ایرادم به شما اشتباه است؟

[=arial narrow]با سلام و احترام ;
تقریبا تمام پست ها را خواندم...راستش منم با نظر جناب نقطه موافقم...قبول دارم شاید بنظرتان صحبت هایشان پشتوانه استدلالی و عقلی نداشته باشد اما این بدان معنا نیست که تمام نظرشان نادرست باشد،چون در بحث فطرت تا خود شخص با آن مواجه نشده باشد نمی تواند درک درستی داشته باشد و فکر میکند توهم است...بنده اصلا پست های ایشان را قبل از اینکه عضو سایت بشوم نخوانده ام تا با خواندن آن،صحبت هایشان را به خودم تلقین کرده باشم،البته پست هایشان را دنبال میکردم...

بنظر من اگر خدا،خداست باید با خواندن کتابش به الهی بودن آن پی برد...مگر زمانی که پیامبر (ص) مردم را به سمت یکتا پرستی و خدا فرا می خواندند از فلسفه و استدلال و برهان صدیقین و... استفاده میکردند؟؟؟درست است شاید حضرت معجزه های دیگری نیز داشتند ولی آنچه که مسلم است در زمان حال،تنها معجزه در دسترس همان قرآن است...بنظر شما آیا توسل به چند استدلال و برهان و مراجعه به تاریخ که آن هم معلوم نیست صحیح به دست ما رسیده است یا خیر،می تواند با یک معجزه رقابت کند؟؟شاید به ظاهر قرآن فقط یک کتاب مثل تمام کتاب های دیگر باشد،اما نکته اصلی اینجاست این کلام خبر از سر درون میدهد...[=arial narrow]قرآن سرتا سر آن دارای آیات افاقی و انفسی است...چرا خدا بعضی آیات را مکررا تکرار می کند؟؟ چرا دائم بحث خلقت انسان و مراحل جنینی انسان را در رحم مادر بازگو میکند؟؟چرا اشاره میکند به آیات ما تفکر کنید؟؟؟چرا خداوند به پیامبرش می فرمایند، وظیفه تو فقط تذکر دادن است و تو مسول آن ها نیستی؟؟درواقع پیامبر(ص) آمدند نه آنکه بگویند خدایی وجود دارد،بلکه آمدند یادآوری کنند که میدانید خدا وجود دارد و آن را میشناسید...چرا وقتی کافران درخواست معجزه از پیامبر (ص) دارند خداوند می فرمایند معجزه فقط به اذن و خواست اوست؟؟؟خداوند کافران را میشناسد،مومنان را هم میشناسد،خدا میداند آیا شما اهل یقین هستید یا نیسید...خدا میداند باطن شما کفر نهادینه شده یا اهل ایمان هستید....

اگر انسان فطرت سالمی داشته باشد و نه ریشه کفر،وقتی خود را با معجزه ای چون قرآن روبرو می کند،البته نه صرفا چون اسم معجزه را دارد، وقتی خود را با آیات قرآن مواجه میکند، میتواند به اعماق وجودی خودش باز گردد و علت العلل یعنی همان خداوند برسد، بطوریکه تمام وجودش و تک تک سلول های بدنش شروع به شهادت دادن میکنند...اصلا این حالت قابل وصف شدن نیست تا شخص تجربه کند...این توهم نیست این احساساتی شدن نیست... آن لحظه با تمام وجودت متوجه می شوی این کلام،ذکر هست نه فقط چند جمله،و خداوند همیشه حاضر بوده است اما آن را نمی دیدی و اجابتش نمی کردی.... آن لحظه تسلیم محض حق میشوی...به یگانگی خدا شهادت میدهی و به دنبال آن پیامبر (ص) هم خود به خود تصدیق میکنی بدون آنکه به تاریخ رجوع کرده باشی...خداوند وقتی میفرمایند هر کسی را که بخواهد هدایت می کند درواقع خدا میخواهد هدایت کند اما تا زمانی که شما هم به سمتش گام برداری تا خدا هم کمک کند،در غیر اینصورت ممکن نیست...خداوند نیت شما را میداند که آیا دنبال حقیقت هستید یا آنکه دنبال آن چیزی هستید که دوست دارید باشد...حال شما بخواهید استدلال بیاوری یا برهان صدیقین و ...برای شخص یقین حاصل نمیکند که راه او حق است یا نیست،اصلا خدایی وجود دارد یا ندارد و کلی شبهات دیگر...فقط در همین حد میتواند یقین کنید که خدایی هست و باید او را عبادت کنید ، این میشود ایمان تقلیدی نه ایمان قلبی...

صدیق;945389 نوشت:
[=palatino linotype]
این باید و بایدو باید به صورت مطلق را از کجا اوردید؟
از چه دلیل نقلی و فطری استفاده کردید؟
اینکه انسانها نوعا نمیتوانند به یقین صد درصد برسند به صورتی که هیچ احتمال خلافی در ان وجود نداشته باشد، مشکل قوای ادراکی ما و سنخ این مسائل است.
انتظار ما انتظار نابجایی است که
از طرفی ملاک را یقین نوعی کرده ایم نه یقین شخصی.
از سوی دیگر، یقین صد درصد در حد اولیات را از مسائل دینی و متافیزیکی میخواهیم که امری است نشدنی.

سلام مجدد،
پس شما قائل به یقین شخصی به همان معنای یقین‌روان‌شناسی هستید و می‌فرمایید اگر کسی قانع شود که مثلاً داعشی شدن راه حق است از نظر خداوند مجاز است که داعشی بشود چون مستضعف فکری است ...؟ یعنی برای تسلیم محض شدن مقابل دین اسلام نیازی نمی‌بینید که شخص به طور قطع به حقانیت اسلام برسد و همینکه احتمال دهد اسلام دین حق است کافی است تا جان و مال و آبروی خودش و دیگران را در اختیار اسلام ببیند؟ این فرمایش شما به خودی خود برایم سنگین است که بخواهم آن را بپذیرم ... خصوصاً که یک نتیجه‌ی آن این است که بگوییم اگر آن شخصی که فکر می‌کند باید داعشی گردد اگر مقاومت کند و زیر بار آن اعتقادی که فکر می‌کند درست است نرود و بگوید که نه من نمی‌خواهم داعشی شوم و می‌خواهم مثلاً شیعه باقی بمانم، این کسی که مقابل یقین روان‌شناسی خود نسبت به حقانیت داعش مقاومت کرده است باید به جهنم برده شود، چرا که خداوند برای او حجت را تمام کرده است که داعشی گردد (او را به این یقین روان‌شناسی رسانده است که داعشی شود ولی او مخالفت کرده است) ... به هر حال او قانع شده بود که باید داعشی گردد و شیعیان را بکشد تا به بهشت برود ولی زیر بار آن نرفته بود، مثل کسی که بداند شیعه بر حق است ولی زیر بار آن نرفته باشد و ما می‌گوییم اگر به جهنم فرستاده شود حقّش هست ... آیا این مطلب را به عنوان یک نتیجه‌ی منطقی نظر خود می‌پذیرید؟

ظاهراً دلیلتان هم برای این فرمایشی که در بالا فرمودید این است که این مسائل نوعاً قابلیت اینکه انسان نسبت به آن‌ها به یقین برسد را ندارند ... در این صورت سؤال می‌شود چرا خداوند انسان را اینگونه خلق کرد و یا چرا اگر انسان را اینطور خلق کرد هدایت را برای نوع انسان طوری قرار نداد که این مشکلات پیش نیاید ... این را ظاهراً در پست‌های بعدی خود پاسخ داده‌اید که ان شاء الله به آن برسیم نظری اگر داشته باشم می‌گویم ...

آن «باید»ی که در بالا آوردم از این جهت بود که خدای عادل کسی است که اگر می‌خواهد فردا بگوید هیچ عذر و بهانه‌ای پذیرفته نیست امروز واقعاً حجت را طوری بر خلقش تمام کند که هیچ عذر و بهانه‌ای نتوان داشت، مگرنه که اگر امروز بشود عذر و بهانه‌هایی داشت ولی فردا این عذر و بهانه‌ها پذیرفته نشوند این اشکال دارد ... به نظر شما اشکالی ندارد که از گفتن «باید» من تعجیب می‌کنید؟

صدیق;945828 نوشت:
یقین مورد نیاز هم یقینی است که خود شخص بتواند به آن اعتماد کند.

این اعتماد کردن اگر ساده‌لوحانه باشد از نظر شما هیچ مشکلی متوجه خداوند نخواهد گشت؟ یعنی اگر خداوند بنای اتمام حجتش را به جای علم بر اساس جهل بگذارد از نظر شما هیچ اشکالی ندارد؟
صدیق;945828 نوشت:
حال اگر کسی مدعی شود که چرا خداوند برای همگان یقین بالمعنی الاخص نوعی را ایجاد نکرده است، خواسته ای زیاده خواهانه است و امری است که با توجه به ظرفیت بندگان و سنخ مباحث مورد نظر، نشدنی.(محال ذاتی نیست بلکه محال وقوعی است)

وقتی محال ذاتی نیست این سؤال پیش می‌آید که چرا خداوند خلقتش را طوری قرار نداد که این اتمام حجت قطعی هم به وقوع بپیوندد؟
صدیق;945829 نوشت:
بحث در این نبود که قضایای یقینی(غیر اولی) قطعیت ایجاد نمیکنند.
بلکه تمام یقینینات این خصوصیت را دارند که منتج یقین هستند.
بحث در این بود که عده ای میخواستند به یقینی برسند که هیچ احتمال خلافی در ان نباشد . عرض من این بود که این یقین تنها در اولیات موجود است که احتمال خلاف در ان بازگشت به اجتماع نقیضین دارد و به همین جهت حتی فرض خلاف نیز در ان عقلا محال است. ولی در سایر قضایا اینچنین نیست. یعنی در سایر قضایای یقینی، گرچه احتمال خلاف وجود ندارد ولی فرض عقلی احتمال خلاف در انها محال نیست.

به هر حال تمام یقین‌هایی که مو بتواند لای درزشان برود از نوع یقین روان‌شناسی هستند و در اصل بر ترکیبی از علم و جهل استوار هستند و همانطور که گفتم نمی‌توانند مبنای تسلیم محض شدن مقابل یک دین قرار بگیرند و حداکثر به دینی می‌رسند که باید نسبت به پذیرش آن احتیاط نمود ...
صدیق;945830 نوشت:
بحثم این است که در سایر قضایای یقینی گرچه احتمال خلاف، عقلا محال نیست ولی هیچ عاقلی به این احتمال خلاف توجه نمیکند.

در سایر قضایا اهمیتی ندارد اگر احتمال خلاف هم برود، خودم هم به سیره‌ی عقلای مدّ نظر شما استناد می‌کنم، ولی در مسأله‌ی انتخاب جهان‌بینی و دین نمی‌شود این کار را کرد ...

صدیق;945830 نوشت:
استدلالهایی که از مقدمات بدیهی استفاده میکند، یا مستقیما از اولیات است یا بر اساس مبناگرایی بازگشت به اولیات دارد. بنابراین همه انها منتج یقین بالمعنی الاخص هستند.

اگر این یقین‌ها مو لای درزشان برود هیچ کدام کمترین ارزشی در مسأله‌ی ما ندارند، مگر آنکه بگویید دین ما اسلام نیست و دین احتیاط است ... استدلال‌های فلسفی هیچ کدام قادر نیستند هیچ و مطلقاً هیچ مسأله‌ای در خارج را اثبات کنند به همان دلیلی که قبلاً هم گفته‌ام ... اثبات می‌کنند ولی همیشه قابل نقد است و می‌توان نسبت به آن تردید وارد نمود ... ما به دنبال قطعیت ریاضی هستیم ...
صدیق;945830 نوشت:
باز هم یک نسبت ناقص دیگر
من کجا گفتم که چون ما متخصص هستیم همه باید به ما اعتماد کنند.
یا کجا گفتم که چون عقلا ما را تایید میکند....

در بحث تبیین معجزه و در بحث کنار گذاشتن احتمالات عقلی خلاف این فرمایشات را از شما و سایر کارشناسان شنیده‌ام ...
صدیق;945830 نوشت:
بحثم این است که در سایر قضایای یقینی گرچه احتمال خلاف، عقلا محال نیست ولی هیچ عاقلی به این احتمال خلاف توجه نمیکند.

صحبت ما بر سر یک قضیه است و آن تشخیص حقانیت دین است، نمی‌دانم سایر قضایا از نظر شما چیست ... اینکه می‌فرمایید هیچ عاقلی به این احتمال خلاف توجه نمی‌کند لااقل در این مسأله‌ی خاص باید توجه کند مگرنه عقل من می‌گوید که این شخص عاقل نیست و ساده‌لوح است که چیزی که شک دارد را فرض می‌کند که شک ندارد و می‌تواند فرض کند که به یقین رسیده است و می‌تواند تسلیم محض برای آن بشود ...

صدیق;945832 نوشت:
صحت استدلال عقلی و قیاس و برهان، مسئله ای بدیهی است و برای نشان دادن صحت و بطلانش، باید از خودش استفاده کرد.
بنابراین رد کردن یا اثبات کردن صحت قیاس و برهان، دوری خواهد بود.
به همین جهت، بدیهی است. نه اینکه چاره ای نداریم.

چیزی که نه بتوانید ردّش کنید و نه بتوانید اثباتش کنید بدیهی است؟ شما بفرمایید که بدیهی است که درست است، یک نفر هم بگوید که بدیهی است که غلط است، چه جوابی دارید؟

من می‌گویم شما هر اثباتی که بیاورید قابل نقد است و هیچ اثباتی نیست که نشود نقدش کرد یا هر نقدی که بکنیم حتماً جواب خواهد داشت ... حالا هر اثباتی هم که در این راستا بیاورید باز اثباتی ندارد که خودش قابل نقد نباشد و ... و ... پس شما عملاً همیشه باید انتظار داشته باشید که هر استدلالی که می‌آورید رد بشود ... حتی اگر به نظر برسد که جایی از حصر عقلی استفاده کرده‌اید هم می‌شود با توسعه دادن مفاهیم باز تردید به حصر آن وارد نمود کما اینکه یک بار در مورد مقدمات وجوب و امکان این کار را کردم و شما فرمودید آن احتمالات عقلی که وارد بحث کردم را سیره‌ی عقلا این است که به آن اعتنا ننمایند، یعنی همانجا هم به سیره‌ی عقلا استناد کردید، حتی در برهان وجوب و امکان برای اثبات خدا ...

صدیق;945832 نوشت:
چون امر دایر است
بین یک راهی که نتیجه ان یقین ولو 99 درصد نوعی است
و
بین
راهی که نتیجه آن یقین ولو 100 درصد است ولی شخصی است.
بنابراین
اولا: ادعای اینکه در راه حل جایگزین استدلال عقلی، یقین صد در صد وجود دارد، امری است که اثباتش ممکن نیست.
ثانیا: مغالطه معیارهای دوگانه دارد.
ثالثا: در نتیجه امر دایر است بین قبول یک یقین شخصی و یک یقین نوعی. و مشخص است که احتمال خطای یک فرد از احتمال خطای اکثر قریب به اتفاق افراد بیشتر است.

خلاصه‌اش این است که انتظار دارید فرق میان روان‌شناسی و یقین قطعی را نادیده بگیریم، و انتظار دارید با اینکه شک و تردید باقی باشد ولی مسلمان شده و به خود بقبولانیم که تسلیم محض برای دین خدا شویم؟
اگر روی این موضع خود اصرار دارید من دیگر حرفی ندارم ... فقط می‌گویم که برداشت من از فرمایشات شما خیلی متفاوت از برداشت شما از فرمایشات خودتان هست و اطمینان (روان‌شناسی) دارم که اگر خودتان را جای مخاطبی که برایش این توضیحات را می‌نویسید بگذارید خودتان هم با فرمایشات خودتان قانع نمی‌شوید ...

جناب صدیق، اصلاً مهم نیست که راه فطرت که من معرفی می‌کنم و در واقع در قرآن و حدیث معرفی شده است به آن قطعیت مورد نظر ما برسد یا نرسد، فعلاً مهم این است که راه شما به آن قطعیت نمی‌رسد، اینکه دیگر مشکل از خدا نیست و مشکل از بشر است توجیه شماست، اینکه نوع عقلا وقتی کم بیاورند مسأله را زیرسبیلی رد می‌کنند و به جای آنکه بگویند ما هنوز کمی تردید داریم بگویند که ما به حق رسیده‌ایم هم تجاهل ایشان است ... اگر منظورتان را درست متوجه شده‌م و در سوء تفاهم نیستم و شما هم بر روی مواضع خود اصرار دارید شاید دیگر حرفی باقی نمانده باشد، می‌شود تاپیک را ببندید گل

صدیق;945833 نوشت:
[=palatino linotype]
من هم نگفتم که سیره عقلا دلیل است.
بلکه سیره عقلا ملاک عدم توجه به احتمال عقلی خلاف است.
و این دو با هم تفاوت فاحشی دارند.

سیره‌ی عقلا اگر ملاک است این ملاک باید وجهی از عقلانیت هم داشته باشد ... برای گرفتار وسواس نشدن در وضو گرفتن خوب است ولی برای انتخاب جهان‌بینی دیگر بی‌معناست که متوسل به آن شویم، حتی اگر به قول شما در فلسفه چاره‌ی دیگری نیابیم ... چاره‌ای اگر نداشتیم باید اعتراف کنیم که چاره‌ای نداریم، باید تردیدگرا شویم، اگر نشدیم دیگر باید ... .... ... ... بگذریم، دیگر کم آوردم ...
صدیق;945859 نوشت:
شما وقتی حسن و قبح را مطرح میکنید، کدام گروه را در نظر میگیرید؟
نوع و عموم عقلا عدل را حسن میدانند. حال اگر عده ای باشند که عدل را حسن ندانند، ایا وجود انها را مخل به عقلایی بودن حسن عدل میدانید؟

ملاک اینکه کدام گروه عاقل هستند عقل خودم خواهد بود، پس سیره‌ی عقلا چیزی جز حکم عقل خودم نیست، حتی ممکن است در جایی باشیم که هیچ عاقلی بجز خودم نیست و در این صورت یک شخص فرضی را در ذهنم در نظر می‌گیرم و می‌گویم اگر این شخص بخواهد عاقل باشد باید چه رفتاری را از او انتظار داشته باشم و این را می‌گویم سیره‌ی عقلا ... چیزی که شما تعریف کردید فرق داشت، شما سیره‌ی عقلا را جدای از عقل خودتان تعریف کردید، ولی همچنان بحث سیره‌ی عقلا را در هاله‌ای از ابهام نگاه داشتید و سؤالات را با سؤال جواب می‌دهید ...

esi72;946001 نوشت:
سلام،
در دین گفته اند که این مشکل ... حل میشود.]
شما هم به این گفته اعتقاد دارید?

سلام بزرگوار،
بله من هم به آن اعتقاد دارم،
esi72;946001 نوشت:
اگر دارید چگونه حل میکند?

اینکه چگونه مشکل را حل کند را توضیح داده‌ام اگر نقدی دارید بفرمایید
esi72;946001 نوشت:
عالم ذر که اگر و فقط اگر آیه ذر موجود در قرآن نبود محال بود کسی به وجود یا تجربه آن عالم آگاه شود چه کمکی میتواند بکند? مضحک نیست?
( مضحک آیه قرآن نیست بلکه استفاده از آن برای آن مساله است)

الحمد لله که آن آیه در قرآن آمده و توضیح آن هم در روایات آمده است، تازه آمده است و باز عده‌ای از علمای خودمان می‌گویند شاید تمثیل است و اصلاً‌ چنان عالمی رخ نداده است، فقط مانده‌ام که چطور خودشان در کتب فقهی خود استلام حجر را مستحب می‌شمرند و نماز و غسل جمعه را بر چه مبنایی محترم می‌شمرند ...
اما در مورد اینکه می‌فرمایید حل کردن مسأله با استناد به فطرت و عالم ذر مضحک است، این مطلب عیناً در روایات هم آمده است، حالا شما دوست دارید بخندید مختار هستید، ولی برای من هم اینکه فکر کنیم محکم‌ترین راه برای رسیدن به حقانیت اسلام فلسفه است مضحک است، اینکه خودمان را گول بزنیم که ما به قطعیت رسیده‌ایم از راهی که اصولاً این قابلیت را ندارد که ما را به یقین قطعی برساند و خود استاد صدیق هم این را تصدیق کرده‌اند این است که مضحک است ...
esi72;946008 نوشت:
خب مساله بستن دست و پا هم می تواند توجیه داشته باشد و لزوما اثبات کننده آنچه گفتید نیست. هر چند مثل شما من هم تجربه کردم و دیده ام که دیگران هم آنرا استفاده کرده اند. اما آنچه دیده ام و قطعا شما هم دیده اید صرفا خواست یا دعایی در شرایط اضطراری است که انسان انجام میدهد و نه چیزی بیشتر. و شما و ما خدا را در آنجا ندیده ایم.( منظور حضور فیزیکی نیست)

و اما توجیه: کسانی که این در این شرایط اضطراری اند شاید از کودکی، واژه خدا و خالق بودن او و همه کار بودن او را شنیده و در ذهنشان رسوخ کرده، حتی کافران هم نام خدا را شنیده اند و وصف نام و ویژگی های او را شنیده اند .

حال که در آن شرایط جانشان در خطر است بر اساس غریزه به هر چیزی دست می زنند تا خود را نجات دهند، کسی که شنا هم بلد نباشد دست و پا میزند تا خود را بلکه روی آب بتواند نگه دارد، یا به قول حجت الاسلام... حتی ممکن است به جلبک ! ها هم دستی بیاویزد تا شاید نجاتش در او باشد.

حال چرا خدا را هم وسیله ای در کنار سایر مسایل برای این امر نجات ندانیم؟ بر اسا غریزه حفظ جانش اهمیت بالایی دارد حال چرا به ( خدایی که شنیده است) فلان است و بهمان ، وجود دارد و قدرتمند است و توانا چنگی نزند?

بلی من هم این راه را امتحان کرده ام و از خدا خواسته ام. اما آیا دلالت بر وجودش می کند?چگونه?
قرآن هم گویا از همچین مثالی استفاده کرده ولی خب برای سوال کننده از این شرایط و مسایل فایده ای ندارد چون آن آیه نهایتا یک خطوط کلمات است روی کاغذ و آنچه آنرا ارزشمند می شازند اعتقاد شما به قرآن بودن و وحیانی بودنش است. و اگر فرد آنرا قبول داشت دیگر صحبت از چگونگی دلالت التماس به خدا در شرایط اضطراری بر وجود خدا نمی کرد. چون خدا را از قبل قبول دارد.

هر چند ممکن است خدا را قبول داشته باشد و از چگونگی دلالت آیه یا فطرت در شرایط اضطراری بپرسد منتهی بحث بر سر کسی است که میخواهد از این راه پی به وجودش ببرد.
تشکر


این بحث را که روان‌شناسان چگونه این تجربیات را توضیح می‌دهند و توجیه می‌کنند را خودم هم چند بار تا کنون توضیح داده‌ام، دیگر نیازی نیست دوباره بیانش کنم ...
جواب کلی من به کافر و مؤمن این است که در تجربیات فطری انسان حضور خدا را می‌فهمد و او را می‌شناسد، بلکه او را به یاد می‌آورد (نه اینکه تازه بخواهد ببیند که کیست) و می‌بیند که همیشه همراهش بوده و این خود او بوده است که از خدا غافل بوده است ... این تجربه معمولاً وقتی روی می‌دهد که شخص نزدیک باشد که چیزی را از دست بدهد که برایش خیلی اهمیت دارد، وقتی که از همه چیز و همه کس ناامید شد و چاره‌ای برایش نماند، در این شرایط که تکرارپذیر هم هست خودتان ببینید که آیا آنچه که می‌بینید توهمی از سر اضطرار است که بعد مانند یک رؤیا رنگ می‌بازد و یا اینکه حقیقتی است که می‌دانید حق است و اگر فراموشش کنید در غفلت فرو رفته‌اید ... این به نوعی همان رفت و آمد شب و روز است، در شب چیزی دیده نمی‌شود و در روز همه چیز روشن است، در شب تصور اینکه همه جا به کل روشن شود سخت است و در روز هم تصور اینکه همه جا تاریک شود و خدا را نبینیم سخت است، ولی کم‌کم می‌بینیم که هر دو رخ می‌دهد و نه در شب می‌توان وجود روز را منکر شد و نه در روز می‌توان وقوع شب را منکر گشت ... «إِنَّ فِي ... اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ»

esi72;946009 نوشت:
شما از یک سو می گویید ، [ هر استدلالی به هر حال نقد پذیر است]
اما توجه نکرده اید که خود تان از همین جمله به عنوان استدلال برای صحبت خود استفاده می کنید،!!

در نقد فلسفه بله صحبت‌های من هم قابل نقد هستند ... اگر نقدی دارید بفرمایید ...
esi72;946009 نوشت:
اگر واقعا چنین باشد خب خدا و امامان هرگز از این استدلالات نباید استفاده کرده باشند در حالی که خود خدا میگوید: [ هاتوا برهانکم ] و مشخص و بدیهی است که برهان به استدلال و مقدمات و فراغت از مغالطه نیاز دارد.

در محاجّه کردن، در مناظرات و جدل‌های احسن، در پاسخ دادن به شبهات، در جواب دادن به نقدهای فلسفی و کلامی، در تمام این موارد می‌توان از انواع استدلال‌های علمی و منطقی بهره گرفت ... اینکه خداوند طلب برهان از کافران می‌کند هم به این معنا نیست که از ایشان طلب استدلال فلسفی کرده باشد ...
esi72;946009 نوشت:
اصلا بحث خیلی ساده. بدیهی است که استدلال عقلی اعتبار دارد. من عدم اعتبار استدلال را نمی توانم قبول کنم. مگر میشود شما بدون استدلال بحث کنید? خودتان هم تمام پست هایتان استدلال است.

بدون استدلال بحث نمی‌کنیم، ولی هر انتقال معرفتی لزوماً از طریق مباحثه انجام نمی‌شود، مثل اینکه من به شما دستور العمل پخت ماکارونی را بدهم و شما درستش کنید و مزه‌اش را بچشید بدون آنکه من توضیحی در مورد مزّه‌اش به شما داده باشم ... بحث فطرت چنین بحثی است، اگر در مورد آن بحث می‌کنم در جهت جواب دادن به اشکالاتی است که نسبت به راه فطرت وارد می‌کنند ...
esi72;946009 نوشت:
در ضمن شما کارکرد آنرا برای پاسخگویی برای شبهات پذیرفته اید حال چطور است که برای پاسخ شبهات مکفی و قانع کننده است اما برای دیگر مسایل خیر?

برای همه‌ی مسائل می‌تواند قانع‌کننده باشد، ولی موضوع اینجاست که ما داریم در مورد مسأله‌ای بحث می‌کنیم که اصولاً قانع شدن کفایت نمی‌کند ... شما ممکن است با شست‌وشوی مغزی هم قانع شوید که فلان راه همان راه حق است، یا شاید کسی شما را فریب بدهد و اقناعتان کند که آنچه من می‌گویم حق است، شما هم اگر دو بار چیزی باورتان شود و بعد بفهمید که اشتباه کرده بودید دیگر به باور کردنتان و به قانع شدنتان اعتماد نمی‌کنید، اعتماد بکنید هم باید محتاطانه باشد و نباید روی درستی آن تمام هستی‌اتان را سرمایه‌گذاری کنید، مگر آنکه از راهی به یقین قطعی در مورد حقانیت آن برسید، یقین قطعی یعنی چیزی شبیه به یقینی که در ریاضیات روی می‌دهد یا در علم منطق روی می‌دهد (منطق و نه فلسفه، کافی است بحث مورد نظرتان یک بحث ذهنی باشد، آن وقت قطعیت به راحتی قابل تحصیل است، ولی اگر بحث مورد نظر در مورد مسائل عالم خارج باشد برای آنکه آن مسأله‌ی خارجی قابل تحلیل ذهنی گردد اول باید مدل‌سازی انجام شود و این مدل‌سازی مهم‌ترین منبع ورود خطا به بحث است، ولو اینکه سایر مباحث و استدلال‌های شما منطقی باشد)، یقین قطعی یقینی است که همه قانع کننده باشد و هم بدانیم که قابل اعتماد است،‌ یعنی وقتی با آن روبرو شدیم بدانیم که صدق آن ازلی و ابدی است، یقینی که حتی احتمال خلاف هم در آن نرود (در موقعی که مواجه با آن هستیم، قبل و بعدش ممکن است همراه با شک و نردیدهای فراوانی باشد که بحثش جداست) ...

smn;946130 نوشت:
با سلام و احترام ;
تقریبا تمام پست ها را خواندم...راستش منم با نظر جناب نقطه موافقم...قبول دارم شاید بنظرتان صحبت هایشان پشتوانه استدلالی و عقلی نداشته باشد اما این بدان معنا نیست که تمام نظرشان نادرست باشد،چون در بحث فطرت تا خود شخص با آن مواجه نشده باشد نمی تواند درک درستی داشته باشد و فکر میکند توهم است...بنده اصلا پست های ایشان را قبل از اینکه عضو سایت بشوم نخوانده ام تا با خواندن آن،صحبت هایشان را به خودم تلقین کرده باشم،البته پست هایشان را دنبال میکردم...

بنظر من اگر خدا،خداست باید با خواندن کتابش به الهی بودن آن پی برد...مگر زمانی که پیامبر (ص) مردم را به سمت یکتا پرستی و خدا فرا می خواندند از فلسفه و استدلال و برهان صدیقین و... استفاده میکردند؟؟؟درست است شاید حضرت معجزه های دیگری نیز داشتند ولی آنچه که مسلم است در زمان حال،تنها معجزه در دسترس همان قرآن است...بنظر شما آیا توسل به چند استدلال و برهان و مراجعه به تاریخ که آن هم معلوم نیست صحیح به دست ما رسیده است یا خیر،می تواند با یک معجزه رقابت کند؟؟شاید به ظاهر قرآن فقط یک کتاب مثل تمام کتاب های دیگر باشد،اما نکته اصلی اینجاست این کلام خبر از سر درون میدهد...قرآن سرتا سر آن دارای آیات افاقی و انفسی است...چرا خدا بعضی آیات را مکررا تکرار می کند؟؟ چرا دائم بحث خلقت انسان و مراحل جنینی انسان را در رحم مادر بازگو میکند؟؟چرا اشاره میکند به آیات ما تفکر کنید؟؟؟چرا خداوند به پیامبرش می فرمایند، وظیفه تو فقط تذکر دادن است و تو مسول آن ها نیستی؟؟درواقع پیامبر(ص) آمدند نه آنکه بگویند خدایی وجود دارد،بلکه آمدند یادآوری کنند که میدانید خدا وجود دارد و آن را میشناسید...چرا وقتی کافران درخواست معجزه از پیامبر (ص) دارند خداوند می فرمایند معجزه فقط به اذن و خواست اوست؟؟؟خداوند کافران را میشناسد،مومنان را هم میشناسد،خدا میداند آیا شما اهل یقین هستید یا نیسید...خدا میداند باطن شما کفر نهادینه شده یا اهل ایمان هستید....

اگر انسان فطرت سالمی داشته باشد و نه ریشه کفر،وقتی خود را با معجزه ای چون قرآن روبرو می کند،البته نه صرفا چون اسم معجزه را دارد، وقتی خود را با آیات قرآن مواجه میکند، میتواند به اعماق وجودی خودش باز گردد و علت العلل یعنی همان خداوند برسد، بطوریکه تمام وجودش و تک تک سلول های بدنش شروع به شهادت دادن میکنند...اصلا این حالت قابل وصف شدن نیست تا شخص تجربه کند...این توهم نیست این احساساتی شدن نیست... آن لحظه با تمام وجودت متوجه می شوی این کلام،ذکر هست نه فقط چند جمله،و خداوند همیشه حاضر بوده است اما آن را نمی دیدی و اجابتش نمی کردی.... آن لحظه تسلیم محض حق میشوی...به یگانگی خدا شهادت میدهی و به دنبال آن پیامبر (ص) هم خود به خود تصدیق میکنی بدون آنکه به تاریخ رجوع کرده باشی...خداوند وقتی میفرمایند هر کسی را که بخواهد هدایت می کند درواقع خدا میخواهد هدایت کند اما تا زمانی که شما هم به سمتش گام برداری تا خدا هم کمک کند،در غیر اینصورت ممکن نیست...خداوند نیت شما را میداند که آیا دنبال حقیقت هستید یا آنکه دنبال آن چیزی هستید که دوست دارید باشد...حال شما بخواهید استدلال بیاوری یا برهان صدیقین و ...برای شخص یقین حاصل نمیکند که راه او حق است یا نیست،اصلا خدایی وجود دارد یا ندارد و کلی شبهات دیگر...فقط در همین حد میتواند یقین کنید که خدایی هست و باید او را عبادت کنید ، این میشود ایمان تقلیدی نه ایمان قلبی...



سلام جناب smn،
خدا خیرتان بدهد ... در تأیید فرمایش شما یک مثال به ذهنم رسید:

در نظر بگیرید کسی را که خودش را بر مدار حق بشمرد و با شخص ضعیفی روبرو شود، پس او را تحقیر کند یا از خود براند و اصلاً هم فکر نکند که شاید کار بدی کرده باشد ... بعد ماجرایی پیش می‌آید و این شخص از نزدیک یا دورادور وارد زندگی آن شخص ضعیف می‌شود و ناگهان چنان خود را در حق او ظالم می‌یابد که از خودش بدش بیاید ... وقتی حال او اینگونه تغییر می‌کند آیا می‌تواند این احتمال را بپذیرد که شاید دیروز موضعش بهتر بوده است و امروز در جهل و توهم است که خود را ظالم یافته است؟ ... در این لحظه‌ی یقظه و بیداری اگر به او بگویند فردا که دوباره به زندگی روزمره‌ی خودت برگردی دوباره از حال فقرا و ضعفا غافل خواهی شد و خود را بر مدار حق خواهی یافت و به دیگران نگاه عاقل‌اندرسفیه خواهی انداخت و از خودت ایشان را می‌رانی، این حالی که امروز به تو دست داده است برایت بی‌معنا خواهد شد و دیگر این احساس را نخواهی داشت و تمام این توصیفات برای تو صرفاً یک سری کلمه خواهد بود که پشت سر هم چیده شده باشند، برخورد او چگونه خواهد بود؟ ... در آن زمان یقظه خواهد گفت که اگر چنان شوم --که امکانش هم هست-- بدون شک آن روز از غافلان خواهم بود ... این یعنی در آن حالت یقظه شخص شک ندارد که آنچه به آن رسیده است حق است، حقی که ازلی و ابدی است اگرچه ممکن است خود او از آن غافل گردد ...

این را بگذارید کنار اینکه می‌گوییم اگر فردا این برهان فلسفی رد بشود ما هم خواهیم پذیرفت و مواضعمان را اصلاح می‌کنیم ...

البته مثالی که زدم مستقیماً به فطرت ربطی ندارد، بلکه ناظر بر عقلانیتی است که در دین تعریف گشته است، اما فطرت هم بدون عقلانیت کار نمی‌کند چون عقلی که در دین تعریف شده است (نه عقلی که مثلاً رایج شده بگویند ریاضی یا فلسفه علومی معقول هستند) هست که فطرت را می‌خواند و می‌شناسد که حق است ... این عقل است که حجت باطنی خداست، عقل با علم کار می‌کند، و علم اگر همان فطرتی باشد که مدّ نظر آیات و روایات است این حجت به صورت قطعی تمام خواهد شد ...

نقطه;946225 نوشت:

سلام جناب smn،
خدا خیرتان بدهد ... در تأیید فرمایش شما یک مثال به ذهنم رسید:
در نظر بگیرید کسی را که خودش را بر مدار حق بشمرد و با شخص ضعیفی روبرو شود، پس او را تحقیر کند یا از خود براند و اصلاً هم فکر نکند که شاید کار بدی کرده باشد ... بعد ماجرایی پیش می‌آید و این شخص از نزدیک یا دورادور وارد زندگی آن شخص ضعیف می‌شود و ناگهان چنان خود را در حق او ظالم می‌یابد که از خودش بدش بیاید ... وقتی حال او اینگونه تغییر می‌کند آیا می‌تواند این احتمال را بپذیرد که شاید دیروز موضعش بهتر بوده است و امروز در جهل و توهم است که خود را ظالم یافته است؟ ... در این لحظه‌ی یقظه و بیداری اگر به او بگویند فردا که دوباره به زندگی روزمره‌ی خودت برگردی دوباره از حال فقرا و ضعفا غافل خواهی شد و خود را بر مدار حق خواهی یافت و به دیگران نگاه عاقل‌اندرسفیه خواهی انداخت و از خودت ایشان را می‌رانی، این حالی که امروز به تو دست داده است برایت بی‌معنا خواهد شد و دیگر این احساس را نخواهی داشت و تمام این توصیفات برای تو صرفاً یک سری کلمه خواهد بود که پشت سر هم چیده شده باشند، برخورد او چگونه خواهد بود؟ ... در آن زمان یقظه خواهد گفت که اگر چنان شوم --که امکانش هم هست-- بدون شک آن روز از غافلان خواهم بود ... این یعنی در آن حالت یقظه شخص شک ندارد که آنچه به آن رسیده است حق است، حقی که ازلی و ابدی است اگرچه ممکن است خود او از آن غافل گردد ...

این را بگذارید کنار اینکه می‌گوییم اگر فردا این برهان فلسفی رد بشود ما هم خواهیم پذیرفت و مواضعمان را اصلاح می‌کنیم ...

البته مثالی که زدم مستقیماً به فطرت ربطی ندارد، بلکه ناظر بر عقلانیتی است که در دین تعریف گشته است، اما فطرت هم بدون عقلانیت کار نمی‌کند چون عقلی که در دین تعریف شده است (نه عقلی که مثلاً رایج شده بگویند ریاضی یا فلسفه علومی معقول هستند) هست که فطرت را می‌خواند و می‌شناسد که حق است ... این عقل است که حجت باطنی خداست، عقل با علم کار می‌کند، و علم اگر همان فطرتی باشد که مدّ نظر آیات و روایات است این حجت به صورت قطعی تمام خواهد شد ...


[=book antiqua]با سلام و احترام;
اگر درست متوجه منظور شما شده باشم،شاید مثالتان بی ربط با قبل و بعد لحظه یقین نباشد، چون این غبار غفلت لحظه ای برداشته و حقیقت کمی آشکار میشود، زمانی که به طرز عجیبی دنیا برای انسان رنگ می بازد،گویا کسی که سال ها در خواب بوده و حال بیدار شده است و می گوید تا الان در حال انجام چه کاری بوده ام؟؟؟زمانی که باطن این دنیا لحظاتی نمایان میشود و متوجه میشوی آنچنان هم که قبلا فکر می کردی دنیا زیبا نبوده است و در غفلت بوده ای و الان نسبت به آن بی رغبتی...لحظاتی که خدا و آخرت برای انسان بزرگ می شود تا این حد که حاضر هستی کار های روزانه ات را بنویسی تا حساب کار خود را داشته باشی...باز دوباره پرده های غفلت به سراغ تان میاید و دوباره حقیقت را فراموش می کنید...شاید بعد ها با خود بگویید آن چیزی که دیدم توهم بوده است،اما بقول شما وقتی به آیات و احادیث رجوع میکنیم نه تنها این موضوع را رد نمی کند بلکه آن را تایید میکند که توهم نبوده است...
بله درست میفرمایید حتی راه فطرت بدون عقلانیت کار نمی کند و اینطور نیست همینطور متوجه آن شویم ...

نقطه;946179 نوشت:

سلام بزرگوار،
بله من هم به آن اعتقاد دارم،

اینکه چگونه مشکل را حل کند را توضیح داده‌ام اگر نقدی دارید بفرمایید

الحمد لله که آن آیه در قرآن آمده و توضیح آن هم در روایات آمده است، تازه آمده است و باز عده‌ای از علمای خودمان می‌گویند شاید تمثیل است و اصلاً‌ چنان عالمی رخ نداده است، فقط مانده‌ام که چطور خودشان در کتب فقهی خود استلام حجر را مستحب می‌شمرند و نماز و غسل جمعه را بر چه مبنایی محترم می‌شمرند ...
اما در مورد اینکه می‌فرمایید حل کردن مسأله با استناد به فطرت و عالم ذر مضحک است، این مطلب عیناً در روایات هم آمده است، حالا شما دوست دارید بخندید مختار هستید، ولی برای من هم اینکه فکر کنیم محکم‌ترین راه برای رسیدن به حقانیت اسلام فلسفه است مضحک است، اینکه خودمان را گول بزنیم که ما به قطعیت رسیده‌ایم از راهی که اصولاً این قابلیت را ندارد که ما را به یقین قطعی برساند و خود استاد صدیق هم این را تصدیق کرده‌اند این است که مضحک است ...

این بحث را که روان‌شناسان چگونه این تجربیات را توضیح می‌دهند و توجیه می‌کنند را خودم هم چند بار تا کنون توضیح داده‌ام، دیگر نیازی نیست دوباره بیانش کنم ...
»


سلام،
سلام
ابتدای امر بگوئیم من پست را که باز کردم فقط نظرات شما و آنهم آنهایی که نقل قول کردم را خواندم نه قبلی ها رو. و در مورد آنها فقط صحبت دارم و نقدی بر گذشته نمی خواهم وارد کنم.

مهم نیست که چگونه توضیح دادید چون من یک نقد به آن وارد کردم که چگونه آیه ذر می تواند راهنما و کمک کننده باشد و متاسفانه شما آنچه خود قبلا می دانستید را نوشتید و به نقد اصلی من اعتنا نکردید. و با فلسفه هم من کاری ندارم چون از چگونگی کارکرد آن در این امور آگاهی ندارم. پس صحبت من ناظر بر فلسفه نیست.

حال دوباره می گویم: [ شما خودتان هم اگر آیه ذر قرآن نبود نمی دانستید اصولا همچین عالمی است.[ من هم آنرا واقعی میدانم نه تمثیلی] غیر این است?]
حال این عالم و آیه که با خبر شدن شما از آن فقط با خواندن جوهری که به شکل کلمات آیه در صفحات قرآن امکان دارد و لاغیر چگونه کمک کننده است?

نقطه;946179 نوشت:

سلام بزرگوار،
بله من
جواب کلی من به کافر و مؤمن این است که در تجربیات فطری انسان حضور خدا را می‌فهمد و او را می‌شناسد، بلکه او را به یاد می‌آورد (نه اینکه تازه بخواهد ببیند که کیست) و می‌بیند که همیشه همراهش بوده و این خود او بوده است که از خدا غافل بوده است ... این تجربه معمولاً وقتی روی می‌دهد که شخص نزدیک باشد که چیزی را از دست بدهد که برایش خیلی اهمیت دارد، وقتی که از همه چیز و همه کس ناامید شد و چاره‌ای برایش نماند، در این شرایط که تکرارپذیر هم هست خودتان ببینید که آیا آنچه که می‌بینید توهمی از سر اضطرار است که بعد مانند یک رؤیا رنگ می‌بازد و یا اینکه حقیقتی است که می‌دانید حق است و اگر فراموشش کنید در غفلت فرو رفته‌اید ... این به نوعی همان رفت و آمد شب و روز است، در شب چیزی دیده نمی‌شود و در روز همه چیز روشن است، در شب تصور اینکه همه جا به کل روشن شود سخت است و در روز هم تصور اینکه همه جا تاریک شود و خدا را نبینیم سخت است، ولی کم‌کم می‌بینیم که هر دو رخ می‌دهد و نه در شب می‌توان وجود روز را منکر شد و نه در روز می‌توان وقوع شب را منکر گشت ... «إِنَّ فِي ... اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ»

مطلب بعدی که مثال غرق شدن بود بازهم جوابتان مستقیم به آنچه مد نظر و نوشته من بود مربوط نبود. چیزی را که خودتان از قبل در موردش آگاهی داشتید را نوشتید و به نقد توجه نکردید، من در نقل قول توجیه آن را نوشتم که چگونه میتواند باشد. تازه آن مقداری هم که مربوط بود نقد من را پاسخ نداد. مثلا من گفتم توجیه مطلب فلان است شما هم گفتید توجیه مطلب فلان است و نقد من را ارزشیابی نکرد.
روانشناسان هم گفته اند فلان است ، خب بگویند ، پاسخ آنها هم جز توجیه است? یا نمی تواند اشتباه باشد?
خودتان هم میگویید [چگونه این تجربیات را توضیح می‌دهند و توجیه می‌کنند]، این توضیح آنها هم جز برداشت ذهنی آنها است?

در ادامه هم فقط آنچه نقل قول کردم از شما را بیشتر باز کردید و من هم همین پاسخ شما را نقد کردم که می تواند اینطور که میگویم و توجیه می کنم باشد نه آنطور که شما می گویید.

نقطه;946195 نوشت:

در نقد فلسفه بله صحبت‌های من هم قابل نقد هستند ... اگر نقدی دارید بفرمایید ...
) ...

سلام، نه خیر نقدی ندارم.
منتهی روی صحبت من این نبود، شما گفتید هر استدلالی به هر حال نقد پذیر است، من هم گفتم خود شما هم بر اساس استدلال دارید صحبت می کنید. یعنی حتی همین جملاتی که دارید بر علیه نقش فلسفه می نویسید و حتی جملاتی که دارید با استفاده از آنها برای فطرت و آیه ذر و غیره در نوشابه باز می کنید!! خودشان استدلالی اند. یعنی با استدلال دارید برای فطرت نقش قایل می شوید. فتامل!

نقطه;946195 نوشت:

در محاجّه کردن، در مناظرات و جدل‌های احسن، در پاسخ دادن به شبهات، در جواب دادن به نقدهای فلسفی و کلامی، در تمام این موارد می‌توان از انواع استدلال‌های علمی و منطقی بهره گرفت ... اینکه خداوند طلب برهان از کافران می‌کند هم به این معنا نیست که از ایشان طلب استدلال فلسفی کرده باشد ...

.


بله از نظر من هم استدلال کردن به معنای فلسفه نیست. از شخصی سوال کردم شما به جای این صحبت های فلسفی که... ، بهتر نیست به عبادات و مستحبات بپردازید و نیایید با فلسفه و دقت های آن چگونگی انتقال وحی در لحظه نزول آن از فرشته به پیامبر و چگونگی تبدیل آن به الفاظ !! را بررسی کنید?
جواب داد:
این ها به معنای تعقل کردن در دین است و اگر تعقل را کنار بگذاریم امثال داعش ظهور می کنند!!
یعنی داشت از تعقل و استفاده از عقل برای بحث های فلسفی خودش استفاده و پشتیبانی می کرد. در حالیکه ما هم تعقل را قبول داریم منتهی اما استفاده از آن در امور مربوطه را بیهوده می دانیم.

پس من هم مخالفت با تعقل ندارم منتهی این جملات من در ادامه بخش نخست نقل قول بود که گفتم:

نوشته اصلی توسط esi72
شما از یک سو می گویید ، [ هر استدلالی به هر حال نقد پذیر است]
اما توجه نکرده اید که خود تان از همین جمله به عنوان استدلال برای صحبت خود استفاده می کنید،!!

یعنی چون شما گفتید استدلالات نقد پذیرند من هم گفتم اگر چنین اند نباید ائمه و قرآن از آن استفاده می کردند در حالی که از استدلال استفاده کرده اند. حال اگر هر استدلالی نقد پذیر است چگونه منظور و خواست امامان و خدا با آن استدلالات نقد پذیر و نا تمام محقق می شود? آیا این با عقل جور در می‌آید? و من نخواستم با استفاده از این اشکال به سخن شما ، استفاده یا کارایی فلسفه را اثبات کنم. بلکه گفتم شما به استدلالات اشکال وارد می کنید اما خودتان اثبات سخنانتان با فلسفه است.

نقطه;946195 نوشت:

برای همه‌ی مسائل می‌تواند قانع‌کننده باشد، ولی موضوع اینجاست که ما داریم در مورد مسأله‌ای بحث می‌کنیم که اصولاً قانع شدن کفایت نمی‌کند ... شما ممکن است با شست‌وشوی مغزی هم قانع شوید که فلان راه همان راه حق است، یا شاید کسی شما را فریب بدهد و اقناعتان کند که آنچه من می‌گویم حق است، شما هم اگر دو بار چیزی باورتان شود و بعد بفهمید که اشتباه کرده بودید دیگر به باور کردنتان و به قانع شدنتان اعتماد نمی‌کنید، اعتماد بکنید هم باید محتاطانه باشد و نباید روی درستی آن تمام هستی‌اتان را سرمایه‌گذاری کنید، مگر آنکه از راهی به یقین قطعی در مورد حقانیت آن برسید، یقین قطعی یعنی چیزی شبیه به یقینی که در ریاضیات روی می‌دهد یا در علم منطق روی می‌دهد (منطق و نه فلسفه، کافی است بحث مورد نظرتان یک بحث ذهنی باشد، آن وقت قطعیت به راحتی قابل تحصیل است، ولی اگر بحث مورد نظر در مورد مسائل عالم خارج باشد برای آنکه آن مسأله‌ی خارجی قابل تحلیل ذهنی گردد اول باید مدل‌سازی انجام شود و این مدل‌سازی مهم‌ترین منبع ورود خطا به بحث است، ولو اینکه سایر مباحث و استدلال‌های شما منطقی باشد)، یقین قطعی یقینی است که همه قانع کننده باشد و هم بدانیم که قابل اعتماد است،‌ یعنی وقتی با آن روبرو شدیم بدانیم که صدق آن ازلی و ابدی است، یقینی که حتی احتمال خلاف هم در آن نرود (در موقعی که مواجه با آن هستیم، قبل و بعدش ممکن است همراه با شک و نردیدهای فراوانی باشد که بحثش جداست) ...


در اینجا لازم است بیشتر تعمق کنید.

شما برای اثبات اینکه قانع شدن شدن در همه مسایل کفایت نمی کنید مثال فرد فریب خورده و ساده لوح را می زنید. اما با دقت متوجه میشوید که فریب و گول خوردن فرد و باور کردن و قانع شدن او به خاطر استدلال نیست بلکه چون فریب خورده وبه خطا رفته قانع شدنش کفایت نمی کند.
اما اگر فردی باشد که با دقت استدلالات را بشنود و بسنجد و سبک سنگین کند و قانع شود ، این قانع شدن او کفایت می کند و در هر مساله ای هم کفایت خواهد کرد. پس تفاوت در خود اشخاص است نه در مسایل و استدلالات. فتامل!
مگر اینکه بگویید منظورتان عدم کفایت استدلالات برای [ همه افراد ] است نه عدم کفایت [ در همه مسایل]. پس اگر فرد واقعا اهلش باشد استدلالات برای او کفایت و قانع شدنش هم کفایت خواهد کرد. اما شاید شما برای افراد ساده لوح و فریب خورده می خواهید نسخه بدهید.

اما باز مشکل اینجا است که این افراد به خاطر شنیدن استدلال گمراه نشده اند بلکه خب به هر حال گول خورده اند . پس اگر به آنها استدلال و ابزار به کارگیری استدلال و استفاده صحیح از آن را بدهی کفایت در همه ابعاد خواهد کرد. مگر اینکه برای آنها که فریب خورده اند هم استدلال شده منتهی استدلال مطرح شده ربطی به بحث نداشته و در واقع مغالطه بوده یا به اصطلاح سرشان را شیره مالیده اند و من هم دیده ام این افراد را که بیشتر مستضعف فکری اند و ذهنشان کشش و توان فهم آنچه واقعا رخ میدهد را ندارد. [ عوام اندر عوام هستند]

خب اما آنها هم انسان اند و شاید اکثریت بشر چنین باشند . [بین ساده و عوام بودن و مستضعف فکری ] برای تک تک این افراد من هم معتقدم که خدا راهی برای شناخت باید قرار دهد. از ساده ها یا انتظار تحصیل باید داشته باشد یا در سطح ذهنشان بیاید و راه هایی برای شناخت قرار دهد. از مستضعفان هم انتظاری نداشته باشد. حال این راهها چه اند? نمی دانم.
من خودم هم نه با فطرت به خدا رسیدم[ هر چند مثالتان را بارها تجربه کرده ام منتهی زور که نیست، دلالتش حداقل برای من بر وجود خدا ثابت نمی شود. چه رسد به اینکه بخواهم از آن به عنوان یادآوری خدا یاد کنم. و نه با استدلالات فلسفی، براهین را خواندم ، صدیقین امکان و وجوب علیت منتهی به همه نقد دارم،[ حتی یک لحظه فکر نکنید که نقد ساده لوحانه بوده ،

خیر، سالها به اصطلاح در این راه کمر خم کردم و استخوان شکستم.منتهی آخرش با کوله بار شکست از رسیدن به خدا توسط این استدلالات و فطرت خط پایان را طی کردم. اگر راهی برای شناخت دارید طیا اینکه راه های قبلی واقعا جواب میدهد مرا هم مطلع کنید.

esi72;946312 نوشت:
سلام،
سلام
ابتدای امر بگوئیم من پست را که باز کردم فقط نظرات شما و آنهم آنهایی که نقل قول کردم را خواندم نه قبلی ها رو. و در مورد آنها فقط صحبت دارم و نقدی بر گذشته نمی خواهم وارد کنم.

مهم نیست که چگونه توضیح دادید چون من یک نقد به آن وارد کردم که چگونه آیه ذر می تواند راهنما و کمک کننده باشد و متاسفانه شما آنچه خود قبلا می دانستید را نوشتید و به نقد اصلی من اعتنا نکردید. و با فلسفه هم من کاری ندارم چون از چگونگی کارکرد آن در این امور آگاهی ندارم. پس صحبت من ناظر بر فلسفه نیست.

حال دوباره می گویم: [ شما خودتان هم اگر آیه ذر قرآن نبود نمی دانستید اصولا همچین عالمی است.[ من هم آنرا واقعی میدانم نه تمثیلی] غیر این است?]
حال این عالم و آیه که با خبر شدن شما از آن فقط با خواندن جوهری که به شکل کلمات آیه در صفحات قرآن امکان دارد و لاغیر چگونه کمک کننده است?


سلام علیکم و سلام علیکم،
با این پاسخی که این بار دادید ظاهراً به کل متوجه منظورتان نشده بودم، امیدوارم ان شاء الله این بار جواب‌هایم نزدیکتر باشند به پاسخ به فرمایشات شما ...

فرمودید که اگر آیه‌ی ذر در قرآن نبود خودم هم نمی‌دانستم که چنین عالمی را گذرانده بوده‌ام ... جوابم این است که بله نمی‌دانستم ...
اما اینکه چنان عالَمی که برایمان به صورت سیاهی روی سفیدی نوشته شده باشد ناگهان باعث نمی‌شود که بشود به آن شناخت فطری استناد کرد ... ادعای من این است که اگر قرآن نزد ما نبود و روایات معصومین علیهم‌السلام هم نبود و بلکه هیچ پیامبری هم برایمان نیامده بود و ما در اعماق یک جنگل دورافتاده با فرهنگی عجیب و غریب به دنیا آمده و رشد می‌کردیم هم باز می‌شد به این فطرت اعتماد کرد ... اگر بپرسید چگونه و من هم جواب بدهم جواب من چیزی از حیرت شما کم نخواهد کرد و همچنان استبعاد خواهید کرد، چون چیزی که چشیدنی است را باید چشید و با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی‌شود ... صحبت من این است که برای آنکه عقل و فطرت کارشان را در اتمام حجت خداوند انجام بدهند نیازی نیست ما بدانیم که عقل چیست ... یا فطرت چیست ... یا عالم ذر کی و کجا بوده است ... یا کیفیت آن دقیقاً چگونه بوده است ... بلکه می‌شود امتحانش کرد ... مثالی که در پست قبلی برای جناب smn آوردم در همین راستا بود که اگر مثال فطرت و یقینی که ایجاد می‌کند (که اسمش را می‌گذاریم بیداری و حالت یقظه) به نظرمان بعید است این مثال دیگر نباید برای کسی دور از ذهن باشد، ان شاء الله:

نقطه;946225 نوشت:
در نظر بگیرید کسی را که خودش را بر مدار حق بشمرد و با شخص ضعیفی روبرو شود، پس او را تحقیر کند یا از خود براند و اصلاً هم فکر نکند که شاید کار بدی کرده باشد ... بعد ماجرایی پیش می‌آید و این شخص از نزدیک یا دورادور وارد زندگی آن شخص ضعیف می‌شود و ناگهان چنان خود را در حق او ظالم می‌یابد که از خودش بدش بیاید ... وقتی حال او اینگونه تغییر می‌کند آیا می‌تواند این احتمال را بپذیرد که شاید دیروز موضعش بهتر بوده است و امروز در جهل و توهم است که خود را ظالم یافته است؟ ... در این لحظه‌ی یقظه و بیداری اگر به او بگویند فردا که دوباره به زندگی روزمره‌ی خودت برگردی دوباره از حال فقرا و ضعفا غافل خواهی شد و خود را بر مدار حق خواهی یافت و به دیگران نگاه عاقل‌اندرسفیه خواهی انداخت و از خودت ایشان را می‌رانی، این حالی که امروز به تو دست داده است برایت بی‌معنا خواهد شد و دیگر این احساس را نخواهی داشت و تمام این توصیفات برای تو صرفاً یک سری کلمه خواهد بود که پشت سر هم چیده شده باشند، برخورد او چگونه خواهد بود؟ ... در آن زمان یقظه خواهد گفت که اگر چنان شوم --که امکانش هم هست-- بدون شک آن روز از غافلان خواهم بود ... این یعنی در آن حالت یقظه شخص شک ندارد که آنچه به آن رسیده است حق است، حقی که ازلی و ابدی است اگرچه ممکن است خود او از آن غافل گردد ...


الآن جوابتان را دادم یا باز هم سؤال دیگری را جواب داده‌ام که منظورتان نبوده است؟

esi72;946313 نوشت:
مطلب بعدی که مثال غرق شدن بود بازهم جوابتان مستقیم به آنچه مد نظر و نوشته من بود مربوط نبود. چیزی را که خودتان از قبل در موردش آگاهی داشتید را نوشتید و به نقد توجه نکردید، من در نقل قول توجیه آن را نوشتم که چگونه میتواند باشد. تازه آن مقداری هم که مربوط بود نقد من را پاسخ نداد. مثلا من گفتم توجیه مطلب فلان است شما هم گفتید توجیه مطلب فلان است و نقد من را ارزشیابی نکرد.
روانشناسان هم گفته اند فلان است ، خب بگویند ، پاسخ آنها هم جز توجیه است? یا نمی تواند اشتباه باشد?
خودتان هم میگویید [چگونه این تجربیات را توضیح می‌دهند و توجیه می‌کنند]، این توضیح آنها هم جز برداشت ذهنی آنها است?

در ادامه هم فقط آنچه نقل قول کردم از شما را بیشتر باز کردید و من هم همین پاسخ شما را نقد کردم که می تواند اینطور که میگویم و توجیه می کنم باشد نه آنطور که شما می گویید.


آن دسته از روان‌شناسان اولاً تا جایی که دیدم منکر وجود این تجربیات نمی‌شوند، ثانیاً تلاش می‌کنند که توجیه نمایند که این تجربیات لزوماً تأیید وجود خدا نیستند، چرا که کلی این تجربیات روانی می‌تواند یک مکانیزم دفاعی سیستم ناخودآگاه انسان و من استعلایی او باشد، اینکه انسان به امید زنده است و برای آنکه در سختی‌ها تسلیم نشده و خودش را نبازد و برای بقاء حیای خودش تلاش کند متمسک به مفهومی انتزاعی می‌شود که اسمش را می‌گذارد خدا، حتی شاید بحث قانون جذب را هم به میان بکشند، و یا توجیهات دیگر، گرچه من فقط همان صورت اول را خوانده‌ام ... نقد شما هم همین بود دیگر ... اگر از ایشان بپرسیم که این سیستم دفاعی در ناخودآگاه انسان را چه کسی به انسان داده است وقتی خودآگاه انسان نقشی در تولید این ناخودآگاه نداشته است، جواب می‌دهند که چیزی شبیه به دگرگشت باعث شده است تا انسان مجهز به این سیستم‌های دفاعی گردد، چه در جسمش و چه در روانش ... مثلاً در بحث چندشخصیتی شدن هم دقیقاً همین را می‌گویند، اگرچه اتفاق نظری نیست که اصلاً بیماری چندشخصیتی به صورت مستقل یک بیماری جداگانه باشد ... اگرچه می‌شد جوابی از جنس توجیهات خودشان بهشان داد و با ایشان وارد بحثی بدون انتها گشت و مثلاً نظریه‌ی دگرگشت را حتی در مورد جسم انسان هم به چالش کشید، ولی جوابی که به صورت یک خطی می‌شود داد این است که تجربه‌اش کنید و آن را در میدان عمل محک بزنید و بررسی‌اش نمایید ... ببینید یقینی که در این راه کسب می‌کنید یک یقین روان‌شناسی است یا یک یقین قطعی که می‌توانید به آن اعتماد نمایید، حتی اگر کسی باشید که از بس در گذشته فریب خورده‌اید اصطلاحاً از ریسمان سیاه و سفید هم بترسید و دیگر به قانع شدن اکتفا ننمایید ...
بعد از این تجربه، و تکرار شدن آن، اگر خواستید می‌توانیم رویش بحث کنیم ... مثلاً شما خواهید گفت که این چه یقینی است که من فقط همان موقع یقین داشتم و بعدش انگار که نه انگار؟ ... در آن زمانی که حین تجربه‌ی آن بودم با خود می‌گفتم که بدون شک من الآن دارم حقیقت را آشکار می‌بینم و تا کنون بدون شک کور بوده‌ام که حقیقت به این آشکاری را نمی‌دیده‌ام ... ولی بعد از چند دقیقه که از آن حال خارج شدم حتی تصور آن حالت هم برایم مثل یک خواب و رؤیاست، انگار که خواب بوده‌ام و بیدار شده‌ام، اثری از آن حقیقت آشکار نمی‌بینم، شاید الآن بیدار هستم و آن موقع خواب بوده‌ام ... یعنی در خود آن زمان مثل این بود که الآن بیدار باشم و وقتی حقیقت را نبینم است که خواب هستم، اما در غیر آن حالت مثل این است که الآن بیدار باشم و وقتی فکر می‌کردم دارم حقیقت را آشکارا می‌بینم است که خواب بوده‌ام ... مثال روز و شب را برای همین زدم، تا در روشنایی روز هستیم و همه جا به راحتی دیده می‌شود باورش سخت است که همین چند ساعت دیگر هیچ چیزی را نمی‌توان دید و چراغ قوه هم که به دستمان بگیریم حداکثر چند متر جلوتر را بتوانیم ببینیم، به طرز مشابه هم وقتی در تاریکی شب هستیم باورش سخت است که ظرف چند ساعت آینده همه جا روشن شود که بدون نیاز به هر گونه چراغی بشود تا ده‌ها کیلومتر آنطرف‌تر را هم به راحتی دید ... اینجاست که تکرار شب و روز انسان را به این نتیجه می‌رساند که نه در طول روز باید تاریکی قریب‌الوقوع شب را انکار کرد و نه در طول شب باید روشنایی قریب‌الوقع روز را مورد استبعاد قرار داد ... بعد به تدریج می‌شود تصمیم گرفت که آیا این حالت مستبصر شدن است که حالت بیداری است و در باقی موارد است که از حقیقت غافل هستیم یا بالعکس، زمانی که آن حقیقت را می‌بینیم در اصل دچار توهمی اسکیزوفرنیک شده‌ایم و الآن هست که سر حال هستیم ... با تعقل می‌توان راه درست را یافت ...

esi72;946315 نوشت:
سلام، نه خیر نقدی ندارم.
منتهی روی صحبت من این نبود، شما گفتید هر استدلالی به هر حال نقد پذیر است، من هم گفتم خود شما هم بر اساس استدلال دارید صحبت می کنید. یعنی حتی همین جملاتی که دارید بر علیه نقش فلسفه می نویسید و حتی جملاتی که دارید با استفاده از آنها برای فطرت و آیه ذر و غیره در نوشابه باز می کنید!! خودشان استدلالی اند. یعنی با استدلال دارید برای فطرت نقش قایل می شوید. فتامل!

سلام بزرگوار،
با استاد صدیق که بحث کنم اینطور بحث می‌کنم، نه با همه ... بحث فطرت نیازی به استدلال آوردن ندارد ...
esi72;946320 نوشت:
یعنی چون شما گفتید استدلالات نقد پذیرند من هم گفتم اگر چنین اند نباید ائمه و قرآن از آن استفاده می کردند در حالی که از استدلال استفاده کرده اند. حال اگر هر استدلالی نقد پذیر است چگونه منظور و خواست امامان و خدا با آن استدلالات نقد پذیر و نا تمام محقق می شود? آیا این با عقل جور در می‌آید? و من نخواستم با استفاده از این اشکال به سخن شما ، استفاده یا کارایی فلسفه را اثبات کنم. بلکه گفتم شما به استدلالات اشکال وارد می کنید اما خودتان اثبات سخنانتان با فلسفه است.

قرآن و اهل بیت علیهم‌السلام در راستای اثبات حقانیت خود از استدلال به سبک فلسفی استفاده نمی‌کنند، گرچه دفاع کردن هم به نوعی اثبات کردن محسوب گردد ...
فرض کنید که حضرت موسی علیه‌السلام معجزات آشکاری را برای حقانیت خودشان بیاورند، بعد که ساحران مقابل ایشان برای خدا به سجده افتادند و ایمان آوردند فرعون شبهه‌اندازی کند که بلکه شاید مبارزه‌ی موسی علیه‌آلسلام با ساحران صرفاً یک مبارزه‌ی نمادین طبق نقشه‌ی قبلی بوده و اصلاً موسی علیه‌السلام رئيس ساحران و استاد ایشان بوده‌اند، الآن ممکن است حضرت موسی علیه‌السلام با فرعون وارد یک بحث استدلالی بشوند و مثلاً بگویند که ای فرعون مگر خود تو نبودی که پیشنهاد مبارزه با ساحران را دادی؟ من که نگفتم خودت گفتی پس نمی‌توانی نسبت نقشه‌کشیدن برای آن را به من بدهی ... بعد فرعون شاید بگوید که تو از قصد طوری رفتار کردی که من این کار را بکنم و به هر حال برایش آماده بوده‌ای، حضرت موسی علیه‌السلام هم باید بگویند که مگر تو ساحران را از همه جای کشور جمع نکرده‌ای؟ من چطور استاد همه‌ی ایشان بوده‌ام با آنکه اگر من در کشور تو بودم باید مرا شناسایی می‌کردید چون تحت تعقیب بودم ... بعد فرعون چیزی بگوید و حضرت جوابی بدهند ... این استدلال‌ها در جهت دعوت ابتدایی نیست، بلکه در جهت پاسخ‌گویی به استبعادهایی است که مخاطبان می‌کنند، مثل آنجا که مردی استخوانی پوسیده را به دست می‌گیرد و می‌گوید یعنی کسی این استخوان‌ها را دوباره زنده می‌کند؟ خداوند هم جواب استدلالی می‌دهد که بله کسی که بار اول خلقش کرده بوده است بر خلق مجدد او توانا خواهد بود ... جواب شبهات با استدلال است ... اما دعوت ابتدایی خیر ... حداکثر می‌گوییم که آیا شما را به چیزی دعوت کنیم که باعث سعادت ابدی شما شده و از شقاوت ابدی در امان بمانید؟ این را کسی می‌گوید که صاحب آبرویی در میان امتش هست، کسی که حرفش خریدار است و همه مشتاق یادگیری از او هستند ... این که دیگر استدلال نیست ... این دعوت به فطرت است ... دعوت به توجه به فطرت است ...

esi72;946326 نوشت:
در اینجا لازم است بیشتر تعمق کنید.

شما برای اثبات اینکه قانع شدن شدن در همه مسایل کفایت نمی کنید مثال فرد فریب خورده و ساده لوح را می زنید. اما با دقت متوجه میشوید که فریب و گول خوردن فرد و باور کردن و قانع شدن او به خاطر استدلال نیست بلکه چون فریب خورده وبه خطا رفته قانع شدنش کفایت نمی کند.
اما اگر فردی باشد که با دقت استدلالات را بشنود و بسنجد و سبک سنگین کند و قانع شود ، این قانع شدن او کفایت می کند و در هر مساله ای هم کفایت خواهد کرد. پس تفاوت در خود اشخاص است نه در مسایل و استدلالات. فتامل!
مگر اینکه بگویید منظورتان عدم کفایت استدلالات برای [ همه افراد ] است نه عدم کفایت [ در همه مسایل]. پس اگر فرد واقعا اهلش باشد استدلالات برای او کفایت و قانع شدنش هم کفایت خواهد کرد. اما شاید شما برای افراد ساده لوح و فریب خورده می خواهید نسخه بدهید.

اما باز مشکل اینجا است که این افراد به خاطر شنیدن استدلال گمراه نشده اند بلکه خب به هر حال گول خورده اند . پس اگر به آنها استدلال و ابزار به کارگیری استدلال و استفاده صحیح از آن را بدهی کفایت در همه ابعاد خواهد کرد. مگر اینکه برای آنها که فریب خورده اند هم استدلال شده منتهی استدلال مطرح شده ربطی به بحث نداشته و در واقع مغالطه بوده یا به اصطلاح سرشان را شیره مالیده اند و من هم دیده ام این افراد را که بیشتر مستضعف فکری اند و ذهنشان کشش و توان فهم آنچه واقعا رخ میدهد را ندارد. [ عوام اندر عوام هستند]


من می‌گویم حتی اگر کسی خودش فیلسوف باشد، ضریب هوشی بالایی هم داشته باشد، تمرکزش هم خوب باشد، استدلال عرضه شده هم استدلال به نظر محکمی برسد و بی‌ربط به موضوع هم نباشد، ولی باز هم قانع شدنی که ناشی از این استدلال باشد همچنان از جنس ظنّ قریب به یقین خواهد بود و نه یقین به معنایی که معمولاً انتظارش را داریم، یقین قطعی و ریاضیاتی، یقینی که حتی یک احتمال خلاف هم به درستی آن نرود و جای هیچ گونه شک و ابهامی درش نباشد، یقینی که ولو اینکه در یک لحظه کسب شود در همان یک لحظه بتوانیم حکم به ازلی و ابدی بودن آن برای همیشه بدهیم که یعنی اگر یقینمان سست شد خودمان باشیم که در غفلت بوده‌ایم ... اینکه شمای فیسلوف اگر نتوانید به یک استدلال نقدی را وارد کنید اثبات این نخواهد بود که هیچ نقدی به این استدلال وارد نباشد، فوق کل ذی علم علیم، شاید شما نتوانستید اشکالی درش بیابید و کس دیگری یافت، شاید امروز نیافت و صد سال دیگر یافت ... برهان سینوی که توسط ابن سینا عنوان شد چند بند مختصر داشت، برای خودشان قانع کننده بود ولی در طول این چند قرن آنقدر مورد نقد قرار گرفت که الآن برای جواب دادن به تمام آن نقدها باید بالغ بر ۱۰ بند به آن اضافه کنند که آن اشکال‌ها به آن وارد نباشد، حالا آیا تضمینی هست که هر چه نقد تا ابد به آن وارد شود حتماً بشود جوابی قانع کننده برایشان مهیا ساخت؟ واضح است که جواب منفی است ... حتی اگر این تضمین خودش از جنس استدلال باشد باز خودش قابل نقد است و لازم است تضمینی بیابد که خودش رد نشود ...
esi72;946326 نوشت:
خب اما آنها هم انسان اند و شاید اکثریت بشر چنین باشند . [بین ساده و عوام بودن و مستضعف فکری ] برای تک تک این افراد من هم معتقدم که خدا راهی برای شناخت باید قرار دهد. از ساده ها یا انتظار تحصیل باید داشته باشد یا در سطح ذهنشان بیاید و راه هایی برای شناخت قرار دهد. از مستضعفان هم انتظاری نداشته باشد. حال این راهها چه اند? نمی دانم.

خدا اگر راهی باشد که انسان‌های ضعیف و کم‌دانش را با آن به یقین قطعی برساند، شما بفرمایید که چرا باید برای افراد تحصیل‌کرده با ضریب هوشی بالا راه سخت‌تری مثل فلسفه که احتمال اشتباه کردن و ... هم کم ندارد را وضع نماید؟ قاعدتاً کسی که امکانات بیشتری دارد باید راه مقابلش برای شناخت حقیقت ساده‌تر بشود و نه سخت‌تر، حالا خداوند بگوید که راه انسان‌های کم‌توان این راه ساده و راه افراد پرتوان این راه سخت؟ یعنی توان فکری افراد باسواد باعث سخت‌تر شدن دیدن نور حقیقت توسط ایشان بشود؟ اینکه یعنی دانش برای ایشان حجاب اکبر شده است که سخت‌تر می‌توانند نور حقیقت را تشخیص بدهند ... اینکه یعنی دانش ایشان از جنس کوری است و نه بینایی، از جنس جهل است و نه علم و دانایی ... پس اگر شما یک راه برای رسیدن قطعی به حقیقت برای افراد کم‌سواد بیابید تنها راه همان است و از حکیم بعید است که برای دیگران راه سخت‌تری را قرار بدهد ...
راه فطرت تنها راه رسیدن به حقانیت دین خداست، نه یک راه در کنار فلسفه، فلسفه از جنس علوم ظنّی است، چون تعاریف آن و پیش‌فرض‌هایش در مدل‌سازی‌هایش هر چند عالمانه باشند ولی باز خالی از ابهام نیستند، خالی از فرض‌کردن‌های تو در تو نیستند، اگر دست به دامان فرضیات و احتمالات نشوند که جز چند قضیه‌ی ساده هیچ حرف دیگری را نمی‌توانند اثبات کنند و اصلاً بحثشان پیش نمی‌رود ... مثل این است که در فیزیک بگوییم باید دقت ۱۰۰٪ رعایت شود، دیگر شما حتی سایز پای خودتان برای انتخاب کفش را هم نمی‌توانید داشته باشید ... در این مثال‌های کاربردی میزانی از خطا پذیرفتنی است ولی در بحث انتخاب جهان‌بینی و تشخیص راه حق حتی یک اپسیلون که به سمت صفر میل کند هم نمی‌شود احتمال خلاف را مجاز دانست ... سیره‌ی عقلایی که فلاسفه به آن قائلند به همین دلیل است که حجیتی برای پاسخ دادن به این مسأله ندارد و بحث ما در این تاپیک هم روی همین مسأله است ...
برای کسی که خبری از اسلام ندارد و یا اگر داشته باشد هم به هر حال مسلمان نیست نمی‌شود گفت که خداوند فرموده است که راه اتمام حجت من فطرت است، ولی می‌شود دستور پخت غذایی را به ایشان داد که اگر دنبالش کنند حقیقت را در درون خودش بیابند ... در این تجربه کردن هم احتمالات همانطور که در پست‌های قبلی گفتم شاید شبهاتی بخاطر قبل و بعد این تجربیات برایشان پیش بیاید، آن‌ها را دیگر می‌توان کمکشان کرد، می‌توان با ایشان همفکری کرد، می‌توان در تعقلشان کمکشان کرد، ولی در اصل آن تجربه فقط خودشان هستند و خودشان ... و حقیقت به خودی خود روشن است، مثل آفتاب در وسط آسمان در میانه‌ی روز ...
esi72;946326 نوشت:
من خودم هم نه با فطرت به خدا رسیدم[ هر چند مثالتان را بارها تجربه کرده ام منتهی زور که نیست، دلالتش حداقل برای من بر وجود خدا ثابت نمی شود. چه رسد به اینکه بخواهم از آن به عنوان یادآوری خدا یاد کنم. و نه با استدلالات فلسفی، براهین را خواندم ، صدیقین امکان و وجوب علیت منتهی به همه نقد دارم،[ حتی یک لحظه فکر نکنید که نقد ساده لوحانه بوده ،

خیر، سالها به اصطلاح در این راه کمر خم کردم و استخوان شکستم.منتهی آخرش با کوله بار شکست از رسیدن به خدا توسط این استدلالات و فطرت خط پایان را طی کردم. اگر راهی برای شناخت دارید طیا اینکه راه های قبلی واقعا جواب میدهد مرا هم مطلع کنید.


تنها راهی که می‌شناسم همان راه فطرت است، تا آنجا که بگویم اگر برایتان جواب نداد می‌توانید به این دین کافر شوید، ولی به خودتان بستگی دارد که چقدر با خودتان صادق باشید، مگرنه که به من بگویید که من با خودم صادق هستم کافی نیست برای خدایی که هو علیمٌ بذات الصّدور ...
با این وجود راه فطرت یک راه تک‌مسیره نیست، صورت‌های مختلفی دارد ... مثلاً در قرآن خداوند توبیخ می‌کند کافران را که چرا بت‌هایی را می‌پرستند که اگر ایشان را بخوانند جوابشان را نمی‌دهد، شما می‌توانید از این توبیخ اینطور نتیجه بگیرید که پس اگر خودش خدای واقعی باشد لابد باید اگر بخوانمش جوابم بدهد، بعد هم می‌توانید امتحانش کنید و با او حرف بزنید و ببینید که جوابتان را می‌دهد یا خیر ... من این راه را هم امتحان کرده‌ام و به قول معروف این راه هم مجرّب است ... کلی راه دیگر هم هست، مثل برهان نظم و امثال آن، اینها همگی جزء راه‌های فطری محسوب می‌شوند ... به ظاهرشان می‌شود ایرادهای زیادی گرفت، ولی تجربه‌کردنش تمام این ایرادها را رد می‌کند ... اینکه کدام راه برای شما مناسب باشد بستگی به خودتان دارد،‌ ولی خدا اگر خدا باشد که هست راهی را پیش پایتان می‌گذارد که مناسب با خودتان باشد، من اگر بخوانم تجربیات خودم را برایتان تعریف کنم لااقل به بخش بزرگی از آن‌ها خواهید خندید و می‌گویید که این چه ربطی داشت و هزار احتمال را می‌توان وسط گذاشت که این مسأله را توجیه کند، ولی اگر در دلم بودید و آنچه که دیدم را می‌دیدید دیگر خودتان هم نمی‌توانستید به آن هزار احتمال دیگر حتی فکر کنید ...

به طور خاص هم امروز قرآن در دستان ماست ... قرآن هم نشانه‌ی نبوت پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله است، یعنی اصلاً فرستاده شده است که با آن حقانیت پیامبر خدا را بشناسیم ... پس دستان ما برای شناخت حقیقت در این زمانه بسته نیست ... چرا که هر کدام از این راه‌ها هم اگر جواب نداد و شخص با خودش صادق بود و می‌دانست این انکار را نمی‌کند که خودش را راحت کند، خود این به جواب نرسیدن اثباتی خواهد بود برای اشتباه بودن این ادعاها ... یعنی شما به هر حال باید بتوانید به حقانیت دین یا عکس آن به بطلان دین برسید و باقی ماندن بر شکاکیت تا زمان مرگ وجهی ندارد ... تا جایی که من دین را شناختم ...

اعتراف به یقین روانشناختی چه ارزشی دارد ، وقتی آن را حقیقت نما ندانیم؟

تجربه شخصی افراد وقتی فقط یقین روانشناختی بدهند ارزشی در این بحث ندارند...

حالا هزار بار بگو منم یقین روانشناختی را قبول دارم...
ترامپ هم میتواند یقین روانشناختی داشته باشد...

[=arial narrow]با سلام و احترام ;
خدا برای آنکه در قیامت راه هر عذر و بهانه ای را بسته باشد،باید مهر تایید راهی که انتخاب کردید را به شما بزند بطوریکه حتی لحظه ای به آن شک نکنید و حجت بر شما تمام شود...
جعبه ای را در نظر بگیرید شامل اطلاعاتی است...
این جعبه در وجود تمام انسان ها هست و فقط فقط با کلید های خودش باز میشود...یکی از این کلید ها قرآن هست....قرآن که دارای 6236 آیه است... بلاخره یکی از این آیات این جعبه را باز میکند...البته ممکن است این جعبه در اثر عواملی،راه ورودش بسته شده باشد که نیاز به کمی تمیز کاری دارد...
محتویات داخل این جعبه هرگز دگرگون نمی شود،دقیقا مثل قطعه [=arial narrow]cmos [=arial narrow]کامپیوتر که یک سری اطلاعات به صورت سخت افزاری در آن ذخیره شده است و دگرگون نمی شود،قابل تغییر نیست و گذر زمان در آن تاثیری ندارد...[=arial narrow]داخل این جعبه همان چیزی است که ما میخواهیم یعنی یقین قطعی...
یقینی که از جنس حقیقت است،نه ظن و گمان....
یقینی که خود خداوند به شما می چشاند و خطا و اشتباه در آن راه ندارد و به شما می گوید همین راه توست...
[=arial narrow]البته برای روشن شدن موضوع همچین مثالی را زدم...

شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال
کننده متعجب شد و [=arial narrow]پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.

smn;946351 نوشت:

شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال
کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.

سلام علیکم جناب smn،
خدا خیرتان بدهد، شبیه این روایت را دیده‌ام (با این تصریح که اگر خداوند خودش را به مخلوقاتش معرفی نمی‌کرد کسی نمی‌توانست خدا را بشناسد) ولی این روایت هم صراحت جالبی در نوع خودش دارد، اگر آدرسش دم دستتان بود و زحمتتان نبود متشکر می‌شوم اگر بتوانید آدرس این حدیث را بهم بدهید @};-

[=arial narrow]

نقطه;946371 نوشت:

سلام علیکم جناب smn،
خدا خیرتان بدهد، شبیه این روایت را دیده‌ام (با این تصریح که اگر خداوند خودش را به مخلوقاتش معرفی نمی‌کرد کسی نمی‌توانست خدا را بشناسد) ولی این روایت هم صراحت جالبی در نوع خودش دارد، اگر آدرسش دم دستتان بود و زحمتتان نبود متشکر می‌شوم اگر بتوانید آدرس این حدیث را بهم بدهید

با سلام
بله خیلی صریح به بحث ما اشاره دارد...متاسفانه در جایی که من دیده ام منبع حدیث را ذکر نکرده است،احتمال دارد مضمون همان حدیثی که خود شما اشاره کردید باشد...

[=arial narrow]در روایتی از ابن‌مسکان از امام صادق(ع) آمده است:
«درباره [نحوه معرفت‌بخشی خداوند در] آیه ذرّ پرسیدم که آیا این معرفت عیانی بوده است؟ فرمود: «بله. پس معرفت تثبیت شد و انسان‌ها موقف را فراموش کردند و به زودی به یاد خواهند آورد و اگر آن نبود، احدی نمی‌دانست که خالق و روزی‌دهنده‌اش کیست. عدّه‌ای از انسان‌ها در عالم ذرّ به زبان اقرار کردند؛ در حالی‌که به قلبشان ایمان نیاورده بودند.»


[/HR][=arial narrow]
اما آن روایت که در پست قبل آوردم ذیل آیه 10 سوره ابراهیم آمده بود...
«...أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ...» (ابراهیم – 10)
[=arial narrow]
ممکن است به این دلیل ذیل این آیه آمده باشد چون به نوعی اشاره به برهان نظم دارد که آن هم یک راه فطرت است...شاید این شناسایی به همان بر گردد...در اصول کافی باب توحید همان روایت اول که امام صادق(ع)با یک بی خدا مناظره می کند،شاید بی ربط به این موضوع نباشد البته به شکلی که در حدیث آمده مطرح نمی شود...
شاید هم اصلا روایت معتبر نباشد ولی یک جستجو سطحی انجام بدهید،اکثرا همین روایت را به این شکل نقل کرده اند...
اگر توانستم منبعش را پیدا کنم،حتما به اطلاع شما خواهم رساند@};-

نقطه;946328 نوشت:

سلام علیکم و سلام علیکم،
با این پاسخی که این بار دادید ظاهراً به کل متوجه منظورتان نشده بودم، امیدوارم ان شاء الله این بار جواب‌هایم نزدیکتر باشند به پاسخ به فرمایشات شما ...

فرمودید که اگر آیه‌ی ذر در قرآن نبود خودم هم نمی‌دانستم که چنین عالمی را گذرانده بوده‌ام ... جوابم این است که بله نمی‌دانستم ...
اما اینکه چنان عالَمی که برایمان به صورت سیاهی روی سفیدی نوشته شده باشد ناگهان باعث نمی‌شود که بشود به آن شناخت فطری استناد کرد ... ادعای من این است که اگر قرآن نزد ما نبود و روایات معصومین علیهم‌السلام هم نبود و بلکه هیچ پیامبری هم برایمان نیامده بود و ما در اعماق یک جنگل دورافتاده با فرهنگی عجیب و غریب به دنیا آمده و رشد می‌کردیم هم باز می‌شد به این فطرت اعتماد کرد ... اگر بپرسید چگونه و من هم جواب بدهم جواب من چیزی از حیرت شما کم نخواهد کرد و همچنان استبعاد خواهید کرد، چون چیزی که چشیدنی است را باید چشید و با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی‌شود ... صحبت من این است که برای آنکه عقل و فطرت کارشان را در اتمام حجت خداوند انجام بدهند نیازی نیست ما بدانیم که عقل چیست ... یا فطرت چیست ... یا عالم ذر کی و کجا بوده است ... یا کیفیت آن دقیقاً چگونه بوده است ... بلکه می‌شود امتحانش کرد ... مثالی که در پست قبلی برای جناب smn آوردم در همین راستا بود که اگر مثال فطرت و یقینی که ایجاد می‌کند (که اسمش را می‌گذاریم بیداری و حالت یقظه) به نظرمان بعید است این مثال دیگر نباید برای کسی دور از ذهن باشد، ان شاء الله:

الآن جوابتان را دادم یا باز هم سؤال دیگری را جواب داده‌ام که منظورتان نبوده است؟


پس امر ، امر شخصی است. happy
خب حالا باید از کجا شروع کرد?
خود این قضیه مثل دو دو تا چهارتا که نیست ( طبق نظر شما) که هر کسی شنید بفهمد و درک کند و استنتاج کند. و برای افراد مختلف متفاوت است. حال بنده در آن مثال کشتی و نجات ( که گویا به نظر شما اوج بیداری فطرت است) اگر نتوانستم بپذیرم که بر وجود خدا دلالت می کند تکلیف چیست?

نقطه;946333 نوشت:

بعد از این تجربه، و تکرار شدن آن، اگر خواستید می‌توانیم رویش بحث کنیم ... مثلاً شما خواهید گفت که این چه یقینی است که من فقط همان موقع یقین داشتم و بعدش انگار که نه انگار؟ ... در آن زمانی که حین تجربه‌ی آن بودم با خود می‌گفتم که بدون شک من الآن دارم حقیقت را آشکار می‌بینم و تا کنون بدون شک کور بوده‌ام که حقیقت به این آشکاری را نمی‌دیده‌ام ...

نه اشتباه کردید. من نگفتم در آن شرایط که خدا را صدا می زنم به این نتیجه رسیدم که او را یافتم و و از حقیقت او آگاه شدم.توضیح اش را گویا در اولین نقل قولی که گرفتم عرض کردم که این کمک خواهی چه توجیهی می تواند داشته‌باشد. درسته خدا را صدا زدم ولی آیا به نظرم به یقین رسیدم? نمی دانم.

شاید رسیدم منتهی خبر ندارم و انکار. می کنم ، ولی این انکار ، شبیه انکار فرعون نیست که قرآن می گوید انکار کرد در حالیکه یقین داشت. این مربوط میشود به حالتی که قضیه خارجیه یک چیزی است و من در موردش متفاوت فکر میکنم یا عمل می کنم یا اعتقاد دارم.
و دیگر اینکه توجیه آنرا چیز دیگری میدانم.

نقطه;946335 نوشت:

سلام بزرگوار،
با استاد صدیق که بحث کنم اینطور بحث می‌کنم، نه با همه ... بحث فطرت نیازی به استدلال آوردن ندارد ...

قرآن و اهل بیت علیهم‌السلام در راستای اثبات حقانیت خود از استدلال به سبک فلسفی استفاده نمی‌کنند، گرچه دفاع کردن هم به نوعی اثبات کردن محسوب گردد ...
فرض کنید که حضرت موسی علیه‌السلام معجزات آشکاری را برای حقانیت خودشان بیاورند، بعد که ساحران مقابل ایشان برای خدا به سجده افتادند و ایمان آوردند فرعون شبهه‌اندازی کند که بلکه شاید مبارزه‌ی موسی علیه‌آلسلام با ساحران صرفاً یک مبارزه‌ی نمادین طبق نقشه‌ی قبلی بوده و اصلاً موسی علیه‌السلام رئيس ساحران و استاد ایشان بوده‌اند، الآن ممکن است حضرت موسی علیه‌السلام با فرعون وارد یک بحث استدلالی بشوند و مثلاً بگویند که ای فرعون مگر خود تو نبودی که پیشنهاد مبارزه با ساحران را دادی؟ من که نگفتم خودت گفتی پس نمی‌توانی نسبت نقشه‌کشیدن برای آن را به من بدهی ... بعد فرعون شاید بگوید که تو از قصد طوری رفتار کردی که من این کار را بکنم و به هر حال برایش آماده بوده‌ای، حضرت موسی علیه‌السلام هم باید بگویند که مگر تو ساحران را از همه جای کشور جمع نکرده‌ای؟ من چطور استاد همه‌ی ایشان بوده‌ام با آنکه اگر من در کشور تو بودم باید مرا شناسایی می‌کردید چون تحت تعقیب بودم ... بعد فرعون چیزی بگوید و حضرت جوابی بدهند ... این استدلال‌ها در جهت دعوت ابتدایی نیست، بلکه در جهت پاسخ‌گویی به استبعادهایی است که مخاطبان می‌کنند، مثل آنجا که مردی استخوانی پوسیده را به دست می‌گیرد و می‌گوید یعنی کسی این استخوان‌ها را دوباره زنده می‌کند؟ خداوند هم جواب استدلالی می‌دهد که بله کسی که بار اول خلقش کرده بوده است بر خلق مجدد او توانا خواهد بود ... جواب شبهات با استدلال است ... اما دعوت ابتدایی خیر ... حداکثر می‌گوییم که آیا شما را به چیزی دعوت کنیم که باعث سعادت ابدی شما شده و از شقاوت ابدی در امان بمانید؟ این را کسی می‌گوید که صاحب آبرویی در میان امتش هست، کسی که حرفش خریدار است و همه مشتاق یادگیری از او هستند ... این که دیگر استدلال نیست ... این دعوت به فطرت است ... دعوت به توجه به فطرت است ...


پس آنوقت فطرت چگونه حجت است? چه اتفاقی می افتد فرد به آرامش ناشی از آن می‌رسد?به نظرم در پس آن استدلال نهفته است. البته قبلا گفتم با فلسفه کاری. ندارم . خود استدلال را بحث می کنم.
استدلال مگر تقسیم پذیر به سبک های مختلف است? استدلال به سبک فلسفی??
همان فرد با آبرو در میان امت هم باید ثابت کند این دعوتش خیال و آرزو و خام و دروغ نیست. وگرنه صرف وعده سعادت ابدی و دوری از شقاوت ابدی دا دادن که کاری ندارد. هر کسی میدهد. باب الله و بها الله هم میدهند.

نقطه;946340 نوشت:

من می‌گویم حتی اگر کسی خودش فیلسوف باشد، ضریب هوشی بالایی هم داشته باشد، تمرکزش هم خوب باشد، استدلال عرضه شده هم استدلال به نظر محکمی برسد و بی‌ربط به موضوع هم نباشد، ولی باز هم قانع شدنی که ناشی از این استدلال باشد همچنان از جنس ظنّ قریب به یقین خواهد بود و نه یقین به معنایی که معمولاً انتظارش را داریم، یقین قطعی و ریاضیاتی، یقینی که حتی یک احتمال خلاف هم به درستی آن نرود و جای هیچ گونه شک و ابهامی درش نباشد، یقینی که ولو اینکه در یک لحظه کسب شود در همان یک لحظه بتوانیم حکم به ازلی و ابدی بودن آن برای همیشه بدهیم که یعنی اگر یقینمان سست شد خودمان باشیم که در غفلت بوده‌ایم ... اینکه شمای فیسلوف اگر نتوانید به یک استدلال نقدی را وارد کنید اثبات این نخواهد بود که هیچ نقدی به این استدلال وارد نباشد، فوق کل ذی علم علیم، شاید شما نتوانستید اشکالی درش بیابید و کس دیگری یافت، شاید امروز نیافت و صد سال دیگر یافت ... برهان سینوی که توسط ابن سینا عنوان شد چند بند مختصر داشت، برای خودشان قانع کننده بود ولی در طول این چند قرن آنقدر مورد نقد قرار گرفت که الآن برای جواب دادن به تمام آن نقدها باید بالغ بر ۱۰ بند به آن اضافه کنند که آن اشکال‌ها به آن وارد نباشد، حالا آیا تضمینی هست که هر چه نقد تا ابد به آن وارد شود حتماً بشود جوابی قانع کننده برایشان مهیا ساخت؟ واضح است که جواب منفی است ... حتی اگر این تضمین خودش از جنس استدلال باشد باز خودش قابل نقد است و لازم است تضمینی بیابد که خودش رد نشود ...

خدا اگر راهی باشد که انسان‌های ضعیف و کم‌دانش را با آن به یقین قطعی برساند، شما بفرمایید که چرا باید برای افراد تحصیل‌کرده با ضریب هوشی بالا راه سخت‌تری مثل فلسفه که احتمال اشتباه کردن و ... هم کم ندارد را وضع نماید؟ قاعدتاً کسی که امکانات بیشتری دارد باید راه مقابلش برای شناخت حقیقت ساده‌تر بشود و نه سخت‌تر، حالا خداوند بگوید که راه انسان‌های کم‌توان این راه ساده و راه افراد پرتوان این راه سخت؟ یعنی توان فکری افراد باسواد باعث سخت‌تر شدن دیدن نور حقیقت توسط ایشان بشود؟ اینکه یعنی دانش برای ایشان حجاب اکبر شده است که سخت‌تر می‌توانند نور حقیقت را تشخیص بدهند ... اینکه یعنی دانش ایشان از جنس کوری است و نه بینایی، از جنس جهل است و نه علم و دانایی ... پس اگر شما یک راه برای رسیدن قطعی به حقیقت برای افراد کم‌سواد بیابید تنها راه همان است و از حکیم بعید است که برای دیگران راه سخت‌تری را قرار بدهد ...
راه فطرت تنها راه رسیدن به حقانیت دین خداست، نه یک راه در کنار فلسفه، فلسفه از جنس علوم ظنّی است، چون تعاریف آن و پیش‌فرض‌هایش در مدل‌سازی‌هایش هر چند عالمانه باشند ولی باز خالی از ابهام نیستند، خالی از فرض‌کردن‌های تو در تو نیستند، اگر دست به دامان فرضیات و احتمالات نشوند که جز چند قضیه‌ی ساده هیچ حرف دیگری را نمی‌توانند اثبات کنند و اصلاً بحثشان پیش نمی‌رود ... مثل این است که در فیزیک بگوییم باید دقت ۱۰۰٪ رعایت شود، دیگر شما حتی سایز پای خودتان برای انتخاب کفش را هم نمی‌توانید داشته باشید ... در این مثال‌های کاربردی میزانی از خطا پذیرفتنی است ولی در بحث انتخاب جهان‌بینی و تشخیص راه حق حتی یک اپسیلون که به سمت صفر میل کند هم نمی‌شود احتمال خلاف را مجاز دانست ... سیره‌ی عقلایی که فلاسفه به آن قائلند به همین دلیل است که حجیتی برای پاسخ دادن به این مسأله ندارد و بحث ما در این تاپیک هم روی همین مسأله است ...
برای کسی که خبری از اسلام ندارد و یا اگر داشته باشد هم به هر حال مسلمان نیست نمی‌شود گفت که خداوند فرموده است که راه اتمام حجت من فطرت است، ولی می‌شود دستور پخت غذایی را به ایشان داد که اگر دنبالش کنند حقیقت را در درون خودش بیابند ... در این تجربه کردن هم احتمالات همانطور که در پست‌های قبلی گفتم شاید شبهاتی بخاطر قبل و بعد این تجربیات برایشان پیش بیاید، آن‌ها را دیگر می‌توان کمکشان کرد، می‌توان با ایشان همفکری کرد، می‌توان در تعقلشان کمکشان کرد، ولی در اصل آن تجربه فقط خودشان هستند و خودشان ... و حقیقت به خودی خود روشن است، مثل آفتاب در وسط آسمان در میانه‌ی روز ...

تنها راهی که می‌شناسم همان راه فطرت است، تا آنجا که بگویم اگر برایتان جواب نداد می‌توانید به این دین کافر شوید، ولی به خودتان بستگی دارد که چقدر با خودتان صادق باشید، مگرنه که به من بگویید که من با خودم صادق هستم کافی نیست برای خدایی که هو علیمٌ بذات الصّدور ...
با این وجود راه فطرت یک راه تک‌مسیره نیست، صورت‌های مختلفی دارد ... مثلاً در قرآن خداوند توبیخ می‌کند کافران را که چرا بت‌هایی را می‌پرستند که اگر ایشان را بخوانند جوابشان را نمی‌دهد، شما می‌توانید از این توبیخ اینطور نتیجه بگیرید که پس اگر خودش خدای واقعی باشد لابد باید اگر بخوانمش جوابم بدهد، بعد هم می‌توانید امتحانش کنید و با او حرف بزنید و ببینید که جوابتان را می‌دهد یا خیر ... من این راه را هم امتحان کرده‌ام و به قول معروف این راه هم مجرّب است ... کلی راه دیگر هم هست، مثل برهان نظم و امثال آن، اینها همگی جزء راه‌های فطری محسوب می‌شوند ... به ظاهرشان می‌شود ایرادهای زیادی گرفت، ولی تجربه‌کردنش تمام این ایرادها را رد می‌کند ... اینکه کدام راه برای شما مناسب باشد بستگی به خودتان دارد،‌ ولی خدا اگر خدا باشد که هست راهی را پیش پایتان می‌گذارد که مناسب با خودتان باشد، من اگر بخوانم تجربیات خودم را برایتان تعریف کنم لااقل به بخش بزرگی از آن‌ها خواهید خندید و می‌گویید که این چه ربطی داشت و هزار احتمال را می‌توان وسط گذاشت که این مسأله را توجیه کند، ولی اگر در دلم بودید و آنچه که دیدم را می‌دیدید دیگر خودتان هم نمی‌توانستید به آن هزار احتمال دیگر حتی فکر کنید ...

به طور خاص هم امروز قرآن در دستان ماست ... قرآن هم نشانه‌ی نبوت پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله است، یعنی اصلاً فرستاده شده است که با آن حقانیت پیامبر خدا را بشناسیم ... پس دستان ما برای شناخت حقیقت در این زمانه بسته نیست ... چرا که هر کدام از این راه‌ها هم اگر جواب نداد و شخص با خودش صادق بود و می‌دانست این انکار را نمی‌کند که خودش را راحت کند، خود این به جواب نرسیدن اثباتی خواهد بود برای اشتباه بودن این ادعاها ... یعنی شما به هر حال باید بتوانید به حقانیت دین یا عکس آن به بطلان دین برسید و باقی ماندن بر شکاکیت تا زمان مرگ وجهی ندارد ... تا جایی که من دین را شناختم ...


نظر آخر را اول بگم، من هم موافق راهی هستم که راحت باشد و سهل و دلالتش محکم تر، چه از این بهتر? حال فطرت دلالت دارد و بهتر و بیشتر هم دارد? چه خوب. منتهی این فطرت هم یک توضیحی باید داشته باشد. چه باید بشود دقیقا ، تا گفته شود فطرت کار خود را کرد? جایی باید رفت یا کاری باید کرد?
اگر انکاری یا شبهه ای در آن شد ، منطقی است یا غیر عقلائی? بر فرض شد ، چه کار باید کرد? بر تردید کننده در آن واقعا حجت تمام است و مستحق عذاب?

در ثانی ، چیزی به نام دل یا قلب وجود ندارد، هر چه است ذهن یا مغز شما است که در پذیرش یا رد چیزی خیلی چیز ها که باز کردنش مفصل خواهد بود ، دخیل می کند، بلی شما در مواجه با امری ، در یک آن یا چند لحظه به باور یا شناخت و معرفتی یا اعتقادی می رسید و نامش را فطرت می گذارید منتهی در همان لحظات ذهنتان فعال است و نه چیز دیگر،

البته اگر به راستی اینچنین است،که خوب هست پس فطرت چه معنا دارد? یعنی نابود می شود?
.....??????

و باز البته شما هم انکار خواهی کرد و باز اصرار بر فطرت خواهی کرد. البته من هم الان نمی دانم فطرت چیست? غریزه است? باورهای بنیادین? چه می شود که میگوییم فطرت طرق فلان کرد یا فلان شد? چه میشود که فطرت میشود?

SMN;946351 نوشت:
[=arial narrow]با سلام و احترام ;
خدا برای آنکه در قیامت راه هر عذر و بهانه ای را بسته باشد،باید مهر تایید راهی که انتخاب کردید را به شما بزند بطوریکه حتی لحظه ای به آن شک نکنید و حجت بر شما تمام شود...
جعبه ای را در نظر بگیرید شامل اطلاعاتی است...
این جعبه در وجود تمام انسان ها هست و فقط فقط با کلید های خودش باز میشود...یکی از این کلید ها قرآن هست....قرآن که دارای 6236 آیه است... بلاخره یکی از این آیات این جعبه را باز میکند...البته ممکن است این جعبه در اثر عواملی،راه ورودش بسته شده باشد که نیاز به کمی تمیز کاری دارد...
محتویات داخل این جعبه هرگز دگرگون نمی شود،دقیقا مثل قطعه [=arial narrow]cmos [=arial narrow]کامپیوتر که یک سری اطلاعات به صورت سخت افزاری در آن ذخیره شده است و دگرگون نمی شود،قابل تغییر نیست و گذر زمان در آن تاثیری ندارد...[=arial narrow]داخل این جعبه همان چیزی است که ما میخواهیم یعنی یقین قطعی...
یقینی که از جنس حقیقت است،نه ظن و گمان....
یقینی که خود خداوند به شما می چشاند و خطا و اشتباه در آن راه ندارد و به شما می گوید همین راه توست...
[=arial narrow]البته برای روشن شدن موضوع همچین مثالی را زدم...

شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال
کننده متعجب شد و [=arial narrow]پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.


آن شناسایی کجا است و کی عرضه میشود یا عرضه شده تا فردی به آن ایمان بیاورد?
یذ کسی که با راهی دیگر به خدا ایمان آورده این راه را هم امتحانی کند و بر ایمانش اضافه شود?

esi72;946522 نوشت:
آن شناسایی کجا است و کی عرضه میشود یا عرضه شده تا فردی به آن ایمان بیاورد?
یذ کسی که با راهی دیگر به خدا ایمان آورده این راه را هم امتحانی کند و بر ایمانش اضافه شود?

[=arial narrow]با سلام و احترام ;

ببینید راه دقیقی در کار نیست که بخواهیم برای همه یک نسخه بپیچیم...فطرت مربوط بعد روحانی انسان هست ولی غریزه مربوط به بعد حیوانی انسان...ممکن است هر کسی از یک راهی متوجه فطرتش شود،ولی نتیجه این راه ها برای همه یکسان است ...راه فطرت بیشتر از طریق خود شناسی حاصل میشود...از نظر من انسان باید بیشتر روی خودش کار کند و با خودش صادق باشد و غبار روی فطرت را بردارد، مگر نه فطرت همیشه با انسان هست...

[=arial narrow]پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند: «من عرف نفسه، فقد عرف ربه» - هر کس خود را شناخت، خدای خود را شناخته است.[=arial narrow]

به این آیه قرآن توجه کنید:

وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (عنکبوت /69)

و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعاً به راه هاى خود، هدایتشان خواهیم کرد; و خداوند با نیکوکاران است.

[=arial narrow]این آیه شوخی نیست...شما باید یک گام به سوی خدا بردارید تا او هم به سمت شما بیاید...

رسول خدا اين باور فطرى را چنين معرفى میكند؛ عربى بيابانى از ايشان پرسيد: يا محمد صلي الله عليه و آله، به كدام خدا مرا می‏خوانى؟ رسول خدا فرمود: آيا شترت را در شب تاريك گم كرده‏اى؟آرى. وقتى كه در پى شترت میگشتى از چه كسى كمك میخواستى؟ عرب به فكر فرو رفت و رسول خدا فرمود: من تو را به همان كسى كه دلت متوجه او بود و شترت را از او میخواستى، دعوت می‏كنم. عرب بعد از لحظه‏اى فرياد زد: «نِعْمَ الرَّبُّ» (خوب خدايى است)، به او ايمان آوردم.

این مقاله را هم در مورد فطرت و غریزه و عوامل پوشش فطرت هست بخوانید کمکتان میکند...

موضوع قفل شده است