::: سید شهیدان اهل قلم:::یادمان شهید سید مرتضی آوینی ✔

تب‌های اولیه

49 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."
شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد
"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

ادامه دارد....


گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.
"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."
کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:
"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.
اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”
اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

ادامه دارد......

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.


او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.
سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.
مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.


ادامه دارد.....

عکس لحظه شهادت شهید سید مرتضی آوینی


برای سلامتی شهدای اسلام و مخصوصا شهید آوینی صلوات

بسم رب شهدا

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


بسم رب شهدا

خدايا مرا از خود آگاه كن


كه بي وقفه اين وقف را بشكنم
به پروازي اين سقف را بشكنم

گريزم به معنا، ز قيد حروف


به روح شهادت بيابم وقوف

كه آنان كه بر سر حق واقفند


سليمان تأويل را آصفند

به تعداد اگر چند آنان كمند


ولي همچو پولاد مستحكمند

به امر ولي استقامت كنند
اشارت نمايد قيامت كنند

رهاتر ز طوفان ، شتابان چو برق


چنان خنده رعد بر غرب و شرق

فراخ زمين سايه بالشان


فروغ زمان در پر شالشان

نبرد آفرينند و آشوبناك


ندارند در دل هراس از هلاك

دل آگاه و مرگ آزمونند و مرد


سرآغاز نورند و طوفان درد

به قاموس مردان عقب گرد نيست


كسي كاو گريزد ز حق ، مرد نيست

بشارت به مردان شورآفرين


خدا بندگان شعور آفرين

زنور ولايت جهان روشن است


دل آشكار و نهان روشن است

جهان پر شد از نعره يا صمد


ولي گوش شيطان از آن مي‌رمد

گر ابليس درنزد ما خم نشد


ز مقدار ما ذره‌اي كم نشد

خدا تا جهان را پر از نور كرد


جهولان بدكيش را كور كرد

به خفاش ها چشم بينش نداد


پر پرسه در آفرينش نداد

از اين رو گرفتار خودبيني اند


فرو رفته در ظلمت آييني‌اند

فرومايه ي گندخوارند و بس


زبان بهر انكار دارند و بس

زبان گر نگويد ز حق لال باد


چنان خار و خس پست و پامال باد

زباني كه لغزد به شرك و نفاق


چه دارد بجز خرقه افتراق

بكوشد به تعميم فسق و فساد


كشد تيغ تعقيب بر عدل و داد

زباني كه سرگرم نشخوار شد


حقايق بر او سخت دشوار شد

زبان نيست ، آن بوق اهريمن است


زبان بسته مخلوق اهريمن است

ني انبان نان است و شيپور نام


به هر گوشه خاك گسترده دام

فريب آشنا شيطنت مي‌كند


به واخوردگان سلطنت مي‌كند

چنين غول از شيشه برون زده


درختي است بي ريشه بيرون زده

درختي خبيث و شرافت ستيز


كه هر شاخ و برگش بود فتنه خيز

ولي در مقابل زباني دگر


كه سرخ است اما ز خون جگر

زباني چنان تيغ حيدر دو دم


كه لبريز نور است در هر قدم

زباني كه حق گوي و حق باور است


چنان كشتي نوح پهناور است

ندارد ز طوفان هراسي به دل


نيفتد به گردابه ي آب و گل

بود متصل بر سرانديب وحي


بچرخد چو پرگار بر امر و نهي

به تيغ خروش و به تير دعا


حفاظت كند از حدود خدا

زباني كه حق را ستايش كند


شب و روز خورشيد زايش كند

چه گويم كه با دل چه ها مي‌كند


به هر جمله طوفان به پا مي‌كند

چنان سيل از خود رها مي‌شود


عصا در كفش اژدها مي‌شود

زباني كه لغزد به سطح دروغ


نخواهد رسيدن به حد بلوغ

بلوغ زبان در سخن آوري است


بلوغ بشر در خداباوري است

خداباوري چيست؟ انكار خويش


رهايي ز نفس گرفتار خويش

هلا اي مسلمان تسليم نفس!


تو اي بنده نفس از بيم نفس!

چو بر نفس اماره پل مي زني


به تمجيد شيطان دهل مي زني

ز تنهايي و شام هجران منال


چو خود در مياني چه جاي وصال

كه هر قطره‌اي هستي خويش ديد


به درياي هستي نخواهد رسيد

دل از خويش كندن جنون بارگي است


عطش در تكاپوي آوارگي است

خدابندگي كن نه خودبندگي


رها شو ، رها زين سرافكندگي

خدابندگي كن ،خداوند باش


سحر باش، سرشار لبخند باش

خدابندگي چيست؟ فاني شدن


به امر ولي آسماني شدن

شبانگه سر از خواب برداشتن


به محراب خون قامت افراشتن

وضويي ز خون جگر ساختن


پس آنگه به تسبيح پرداختن

چراغ مناجات افروختن


و در انتظار سحر سوختن

ز خاكستر چشم خون ريختن


نماز و عطش در هم آميختن

دو ركعت تماشا، دو ركعت حضور


دو ركعت توجه به آفاق نور

دو ركعت تقرب ، دو ركعت صفا


به آيين آيينه مصطفي (ص)

به هنگام هنگامه روزگار


بجز درگه مرتضي (ع) رو مدار

علمدار آهنگ خون كرد باز


جنون زاده عزم جنون كرد باز

به «نون» بست نقش و «مايسطرون»


جنون كرد وز خويشتن شد برون

نشان داد كاين جاده بن بست نيست


عدم در سراپرده هست نيست

هلا بوالفضولان خرد و كلان


چه دانيد از خاستگاه يلان

فرو خفته در نفس اهريمنيد


در اين دخمه تا كي نفس مي زنيد

به همدستي اهرمن آمديد


به توحيد جاري شبيخون زديد

به هفت آسمان ريسمان بافتيد


ز خلط مباحث چه ها يافتيد؟

غرض زين همه شطح و طامات چيست؟


رهاورد اين نفي و اثبات چيست؟

شما را هدف چيست زين التقاط


گهي انقباض و گهي انبساط

خداوند در بست وهم شماست


كه كوتاه چون سقف وهم شماست

شكم بارگان گريزان ز جنگ


نشستيد بر سفره نان و ننگ

غبار عناوين و القابتان


نشسته است بر چشم پرخوابتان

بجز قطب تزوير و قطر شكم


چه خوانديد در مكتب بوالحكم؟

به فردا كه عذري پذيرفته نيست


اگر اهل درديد بايد گريست

مبنديد بر ديدگان راه را


ببينيد مرد دل آگاه را

كسي را كه عزمش چو پولاد بود


پر از ذكر و تسبيح و فرياد بود

دلش رنگ بي رنگي كردگار


به عزم رسيدن به حق بيقرار

به اسرار پرواز آگاه بود


كزين خاكدان سوي حق پرگشود

چو جام پر از زهر را سركشيد


چو عنقا به هفت آسمان پركشيد

به هنگامه ي رزم «اهل قلم»


چو او كم بود مرد ثابت قدم

كه او سيدي رند و آزاده بود


ز تقدير در غربت افتاده بود

به همت كمر بست و باز و گشاد


به سر حلقه امر گردن نهاد

به هنگام بر نفس خود پاگذاشت


سفر كرد و ما را به خود واگذاشت

اجل تيغ برسينه او گشود


خدا، «رو» به آيينه او گشود

شهيدانش ديدند همدوش خويش


گرفتند او را در آغوش خويش

كه بود آن خدايي يل رادمرد


پيام آور عصه‌هاي نبرد

يلان را به آواي خود مي‌نواخت


چو خورشيد از داغشان مي‌گداخت

چو طوفان گذشت از خم هفت خوان


زداغش سيه پوش هفت آسمان

ندانستم اين آهنين مرد كيست


كه چشم ولايت به سوگش گريست

كدامين قلم مي‌تواند سرود


كه شمشير حق جمع اضداد بود

زبان شعله، فرهيخته، استوار


ستيهنده، بالنده، اميدوار

مصيب كش و در مصائب صبور


تقلا، تكاپو، ترنم، عبور

تشرف، تشرع، تضرع، نياز


توكل، توسل، توجه، نماز

شريعت، طريقت، حقيقت، معاد


عنايت، ولايت، رضايت، جهاد

تأمل، تحمل، تحول، كلام


تفاهم، تلاطم، تهاجم، قيام

ترحم، تظلم، تكلم، تپش


تقدس، تفحص، تشخص، منش

اشارت، بشارت، نظارت، سفر


سيادت، سعادت، شهادت، ظفر

الا روح طوفاني مرتضي


سليمان تسليم امر قضا

از آن دم كه در خون شنا كرده‌اي


مرا با جنون آشنا كرده‌اي

جنون را به حيرت درآميختي


قلم را ز غيرت برانگيختي

بگو نسبتت با شهيدان چه بود


كه مرغ دلت سويشان پرگشود

چه ها كرد حق با تو در شام قدر


كه همسفره‌اي با شهيدان بدر

ببخشاي اگر از تو دم مي‌زنم


و يا در حريمت قدم مي‌زنم

برآنم كه درك ولايت كنم


مبادا كه ترك «ولايت» كنم

كنون خالي از عجب و خودبيني ام


پر از سكر آواي آويني‌ام

به صحرا روانم من هرزه گرد


مهياي تيغم به عزم نبرد

به خون مي‌تپد توسن سركشم


سزد تا چو تير از كمان پر كشم

زبان سرخ و سر سبز و دل زخمناك


خوش آن دم كه در خون فتم چاك چاك

سر سبز گر سرخ گردد رواست


كه اين شيوه شيعه مرتضاست

مرا غير از آهنگ خون چاره نيست


جنون زاده را جز جنون چاره نيست

به فرداي قحطي ، به امر امير


كشم نعره‌اي گرم و طوفان ضمير

به مردانگي خامه را بشكنم


هياهوي هنگامه را بشكنم

قلم باز آهنگ خون مي‌كند


جنون زاده عزم جنون مي‌كند


مرحوم آغاسی

منبع: فارس

بسم الله الرحمن الرحیم

نوشته سید مرتضی آوینی در زندگی نامه

«... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.»




به نام خدا

سخنان رهبر معظم انقلاب در ديدار با خانواده ي شهيد سيد مرتضي آويني در تاريخ 2/2/1372

اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .

بسم الله الرحمن الرحيم

خداوند ان شاالله اين شهيد را با پيغمبر محشور کند. من حقيقتا نمي دانم چطور مي شود انسان احساساتش را در يک چنين مواقعي بيان و تعبير کند؟ چون در دل انسان يک جور احساس نيست. در حادثه ي شهادتي مثل شهادت اين شهيد عزيز چندين احساس با هم هست. يکي احساس غم و تاسف است از نداشتن کسي مثل سيد مرتضي آويني. اما چندين احساس ديگرهم با اين همراه است که تفکيک آنها از همديگر و باز شناسي هريک و بيان کردن آنها کار بسيار مشکلي است.

به هر حال اميدواريم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه ي کسانشان به شما که بيشترين غم . سنگين ترين غصه را داريد تسلي ببخشد. چون جز با تسلي الهي دلي که چنين گوهري را از خودش جدا مي بيند واقعا آرامش پيدا نمي کند. فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می دهد.


من با خانواده های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده ام و می کنم. و از شرایط روحی آنان آگاهم. گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلی نبود. اما خدای متعال در شهادت سری قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می دهد.


من خانواده ی شهیدی را دیدم که فقط همان یک پسر را داشتند و خدای متعال آن پسر را از آنان گرفته بود.(البته از این قبیل زیاد دیده ام. این یک نمونه اش.)


وقتی انسان عکس آن جوان را هنگامی که با پدرش خداحافظی می کردکه به جبهه برود می دید با خودش فکر می کرد که « اگر این جوان کشته شود پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گریست.»


یعنی منظره این را نشان می داد. بستگی آن پدر و مادر به آن جوان از این منظره کاملاً مشخص بود (من آن عکس را دارم. آن را بعداً برای من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته ام. این عکس حال مخصوصی دارد.)


اما خدای متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلایی بخشیده بود که خود پدرش به من گفت: «من فکر می کردم اگر این بچه کشته شود من خواهم مرد.» (یعنی همان احساسی را که من از مشاهده ی آن عکس داشتم ایشان با اظهاراتش تایید می کرد.)


می گفت: «ولی خدای متعال دل ما را آرام کرد.»


در این مورد هم همین است. یعنی وقتی شما می دانید که فرزندتان در پیشگاه خدای متعال در درجات عالی دارد پرواز می کند یعنی آن چیزی که همه ی عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته های وادی های عشق و شور معنوی وعرفانی یک عمر به دنبالش گشته اند و دویده اند او با این فداکاری و این شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهی را درک کرده است خوشحال می شوید که فرزندتان به اینجا رسیده است.


امیدواریم که خداوند متعال درجات او را عالی کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زیادی نداشتم. شاید سه جلسه که در آن سه جلسه هم ایشان هیچ صحبتی نکرده بود. من با ایشان خیلی کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سالها پیش می شنیدم و به آن ها علاقه داشتم. هر چند نمی دانستم که ایشان آنها را اجرا می کند. لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم. ایشان دو- سه مرتبه آمد اینجا و روبه روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می کردم و همین جور هم بود. همین ها هم موجب می شود که انسان بتواند به این درجه ی رفیع شهادت برسد.


خداوند ان شاء الله دلهای داغدیده و غمگین شما را خودش تسلی بدهد. اگر ما به حوزه ی آن شهادت و شهید و خانواده ی شهید نزدیک می شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می کنم. برای ما افتخار است که هر چه می توانیم به این حوزه ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم.


چند روز پیش توفیق زیارت مقبره ی این شهید را پیدا کردیم. پنج شنبه ی گذشته رفتیم آنجا و قبر مطهر ایشان و آن همرزم و همراهشان –شهید یزدان پرست- را زیارت کردیم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالی کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بیشتر کند. کارهایی که ایشان داشتند ان شاءالله نباید زمین بماند. ان شاالله برای روایت فتح یک فکر درست و حسابی شده است که ادامه پیدا کند.


نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای با ارزشی بود. ایشان معلوم می شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این قدر کار و این همه را به خوبی انجام می دادند. مخصوصا این روایت فتح چیز خیلی مهمی است. شب هایی که پخش می شد من گوش می کردم. ظاهرا سه- چهار برنامه هم بیشتر اجرا نشد.


حالا یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می کردیم و من اصرار می کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند درست نمی دانستم چگونه ادامه پیدا کند. بعد که برنامه ها اجرا شد دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش های دفاع مقدس در خاطرها.

آن خاطره ها را یکی یکی از زبان ها بیرون کشیدن. و آنها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان داشت می کرد. و هر چه هم پیش می رفت بهتر می شد.

یعنی پخته تر می شد. چون کار نشده ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان تر بود. این کار هنری تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود.

اول ایشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد. من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد این کار خیلی اوج پیدا می کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره ها یکی از کارهاست.

در باب جنگ و ادامه ی روایت فتح کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد. حیف است که این کار تعطیل شود. من خیلی خوشحال شدم از این که زیارتتان کردم.

یا علی

به نام خدا

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است.

سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین علیه السلام را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟
و مگر نه آنکه خانه‌ی تن راه فرسودگی می‌ پیماید تا خانه‌ی روح آباد شود؟
و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه‌ی سرگردان آسمانی، که کره‌ی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده ‌اند؟
و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تن ‌پرور بر می‌آید؟
پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقف‌های دلتنگ و در پس این پنجره ‌های کوچک که به کوچه ‌هایی بن‌ بست باز می‌شوند نمی‌توان جست، بهتر آنکه پرنده‌ی روح، دل در قفس نبندد پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی ‌هراسد.

یاعلی

«بچه ها بگذاريد كنار شهدا بمانم، من را از شهدا جدا نكنيد» اين جمله را «آويني» وقتي گفت كه مي خواستيم با برانكارد به عقب منتقلش كنيم. سر آخر هم سه بار گفت: «يا فاطمه الزهرا» و آسماني شد. از كتاب «بچه هاي محله تو و من» گردآوري مهدي مطلبي، نشر معارف

بسم الله الرحمن الرحیم

مفهوم آزادی

صدای گنجشكها فضای حیاط را پر كرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد. مرتضی! مرتضی! حواست كجاست؟ زنگ کلاس خورده و مرتضی هراسان وارد كلاس شد. آقای مدیر نگاهی به تخته سیاه انداخت. روی آن با خطی زیبا نوشته شده بود: «خلیج عقبه از آن ملت عرب است.» ابروانش به هم گره خورد. هر كس آن را نوشته, زود بلند شود. مرتضی نگاهی به بچه‌های كلاس كرد. هنوز گنجشك‌ها در حیاط بودند. صدای قناری آقای مدیر هم به گوش می‌رسید. دوباره در رویا فرو رفت.
یكی از بچه‌ها برخاست: «آقا اجازه! این را «آوینی» نوشته.» فریاد مدیر «مرتضی» را به خود آورد:
«چرا وارد معقولات شده‌ای؟ بیا دم دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.»
معلم كلاس جلو آمد و آرام به مدیر چیزی گفت. چشمان مدیر به دانش‌آموزان دوخته شد. قلیان احساسات كودكانه‌ مرتضی گویای صداقت باطنی‌اش بود و مدیر ...
«سید مرتضی» آرام و بی‌صدا سرجایش بازگشت. اما هنوز صدای گنجشكان حیاط و قناری آقای مدیر به گوش می‌رسید. آزادی مفهوم زیبای ذهن كودك شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

تعلقات سید مرتضی

كتابچه دل سید پر بود‏، آن را كه می‌گشودی، صدف عشق را می‌دیدی كه درونش مروارید محبت اباعبدالله (ع) و ایمان به خدا می‌درخشید. همه وجودش را به امام عشق بخشیده بود. خانه، ماشین و مال، چیزهایی بودند كه در مخیله‌اش نمی‌گنجید. سرانجام دنیا را رها كرد و فریاد زنان با پای برهنه در برهوت كربلا دوید. فقط برای سالار شهیدان خواند و نوشت. آسمانی بود‎، متواضع و بلندنظر، در برنامه دانشجویی «رقص علم» به خواهش دانشجویی، از مولایش نوشت.
برق سكه‌ها چشمانش را خیره نكرده بود، این عشق بود كه قلبش را بی‌تاب ساخته و قلمش را لرزان. اعتراض كردم، سید سالهاست كه می‌نویسی و می‌خوانی اما هنوز ...
كلامش سردی سخنم را قطع كرد : «اصلاً تعلقی غیر از این موضوعات ندارم....»

كتاب همسفر خورشید / راوی:آقای همایونفر

مسؤول دفتر مقام معظم رهبری وقتی در مراسم تشیع شهید آوینی حاضر شدند، به من فرمودند: «تدارك ببینید، آقا هم قرار است در تشیع شركت كنند». گفتم: «چرا از قبل نگفتید كه ما آمادگی داشته باشیم؟» گفتند: «ساعت 8:30 صبح آقا زنگ زدند و پرسیدند شما نرفتید مراسم تشییع؟ گفتیم، داریم می‌رویم؛ فرمودند: مراسم تشییع در حوزه‌ی هنری است؟ گفتیم: بله. فرمودند: من دلم گرفته، دلم غم دارد؛ می‌خواهم بیایم تشیع پیكر پاك شهید آوینی».


اواخر فروردین 72 بود؛ پیكر سیدمرتضی بر دوش مردم در مقابل حوزه‌ی هنری تشییع می‌شد.‌.. خودرو حامل رهبر انقلاب در خیابان سمیه ایستاد.‌ علی‌رغم مسائل امنیتی، آقا برای ادای احترام به شهید از ماشین پیاده شدند،‌ كنار پیكر سرباز خودشان ایستادند و زیر لب زمزمه كردند: «إنا لله و إنا إلیه راجعون». بعد در جستجوی خانواده شهید، نگاهی به اطراف انداختند اما به‌خاطر ازدحام مردم نتوانستند از نزدیك خانواده‌ را ببینند. پس از پایان مراسم آقا گفتند: «از طرف بنده به خانواده‌ی شهید تسلیت بگویید؛ گرچه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم». بعد آرام و بی‌صدا در حالی كه چشم به تابوت سیدمرتضی دوخته بودند، به راه افتادند. خیابان سمیه هنوز صدای گام‌های آهسته‌ی رهبر را به دنبال پیكر سربازش در ذهن دارد...
چندی بعد، آقا در صفحه‌ی اول قرآنی كه آن را به خانواده‌ی شهید آوینی هدیه كردند، این عبارت را به دست‌خط خود نوشتند: "به یاد شهید عزیز، سید شهیدان اهل قلم، آقای سیدمرتضی آوینی كه یادش غالباً با من است..."


به نام علی اعلی

شهيد سيد مرتضي آويني در سال 1371 نامه اي را خطاب به مقام معظم رهبري بدين شرح نوشت:

بسم‌الله الرحمن‌الرحیم

خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی، نائب امام عصر(عج) حضرت آیت‌الله خامنه‌ای أیدكم‌الله تعالی بتأییداته ‌الخالصه.
سلام علیكم و رحمة‌الله و بركاته.

امتثال امر، فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمی‌گذارد لذا حقیر مستقیماً با استمداد از فضل بی‌منتهای رب‌العالمین وارد در اصل مطلب می‌شوم بعد از عرض این مختصر كه:

ما با حضرتعالی به‌عنوان وصیّ امام امت(ره) و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت كرده‌ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده‌ایم؛ همان‌گونه كه پیش از این درباره‌ی امام امت(ره) بوده‌ایم و بسیارند هنوز جوانانی كه عشق به اسلام و شوق رضوان حق، آنان را در میدان انقلاب نگه داشته است؛ با همان شوری كه پیش از این داشته‌اند‌.‌ خدا شاهد است كه این سخن از سر كمال و صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته است كه در تمام این هشت سال بار جنگ را بر شانه‌های ستبر خویش كشیدند. ما به جهاد فی سبیل‌الله عشق می‌ورزیم و این امری است فراتر از یك انجام وظیفه‌ی‌ خشك و بی‌روح. این سخن یك فرد نیست؛‌ دست جماعتی عظیم است كه به‌سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت كند.‌ بسیارند كسانی كه می‌دانند شمشیر زدن در ركاب شما برای پیروزی حق، از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است كه شمشیر زدن در ركاب حضرت حجت(عج) و نه تنها آماده،‌ كه مشتاق بذل جان هستند. سرِ ما و فرمان شما.

كمترین مطیع شما
سید مرتضی آوینی

منبع: پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی)

احتمالاً زمستان سال 68 بود که در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود.

سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي مي‌شد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفکري خودمان قضيه را حل کرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم ،

اما يک نفر نتوانست ساکت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت کند! چرا داري توهين مي‌کني؟!
همه سرها به سويش برگشت در رديف‌هاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. کلاهي مشکي بر سرش بود و اورکتي سبز بر تنش. از بغل دستي‌ام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را مي‌شناسي؟»
گفت: « سيد مرتضي آويني است. »:Sham:

چندی پیش این مطلب را از حسین معززی‌نیا (داماد سید مرتضی آوینی وسردبیر مجله 24) در سایت خبرآنلاین دیدم، با آینکه سه ماهی از این موضوع گذشته ،گفتم شاید بد نباشد دوستان از آن بی اطلاع بمانند.
یا علی
------------------------------------------------------------------------------------------------------

[="Blue"]سیدمرتضی آوینی[/]، صبح روز بیستم فروردین سال 1372 به‌شهادت رسید. این تاریخ به‌عنوان روز شهادتش ثبت شد و هر سال در همان روز برایش بزرگداشت سالیانه برگزار شد.

چند سال پیش روز بیستم فروردین را روز انرژی هسته‌ای نام‌گذاری کردند. از آن به‌بعد در این روز، عده‌ای درباره‌ اهمیت انرژی هسته‌ای صحبت می‌کنند. امسال، از وقتی که تقویم‌های رسمی منتشر شد، دیدم روز شهادت[="blue"] سیدمرتضی آوینی[/] را از بیستم فروردین برداشته‌اند و برده‌اند گذاشته‌اند توی روز بیست‌ویکم فروردین. به‌نظر می‌رسد کسانی صلاح دانسته‌اند روز بیستم فروردین خالی از مناسبت دیگری باشد و به همین دلیل پیش خودشان فکر کرده‌اند حالا چه تفاوتی دارد، از این به‌بعد می‌گوییم آوینی در روز بیست‌ویکم فروردین شهید شده نه بیستم فروردین.

واقعاً هم چه فرقی می‌کند؟ کسانی که همیشه صلاح ما را بهتر از خودمان می‌دانند سال‌هاست [="blue"]آوینی[/] متفکر را برداشته‌اند و به‌‌جایش یک آوینی تبلیغات‌چی گذاشته‌اند.[="blue"] آوینی[/] پیشرو را برداشته‌اند و به‌جایش یک آوینی متحجر گذاشته‌اند. [="blue"]آوینی[/] اهل گفت‌وگو را برداشته‌اند و به‌جایش یک آوینی چماق‌به‌دست گذاشته‌اند. [="blue"]آوینی [/]معترض به وضع موجود را برداشته‌اند و به‌جایش یک آوینی خوشنود و سر به‌راه گذاشته‌اند. [="Blue"]آوینی[/] نواندیش را برداشته‌اند و به‌جایش یک «پوستر» گذاشته‌اند که بشود از دور و «به‌طور کلی» قربان‌صدقه‌ صورت و صوت محزونش رفت.

این دلسوزان آشنا با «صلاح» و «مصلحت» سال‌هاست [="blue"]آوینی [/]را از عرصه‌ فرهنگ برداشته‌اند و گذاشته‌اند توی ویترین سیاست. بنابراین حالا هم صلاح می‌دانند برنامه‌ها را جفت‌وجور کنند، مناسبت‌ها را «تنظیم» کنند تا بتوانند همه چیز را خیلی قشنگ و تمیز بچینند کنار هم. چه اهمیتی دارد که طبق ثبت تاریخی، یک نفر در روز بیستم فروردین شهید شده باشد نه بیست‌ویکم؟ و چه اهمیتی دارد که او چیز دیگری گفته باشد و نوشته باشد، اما در ویژه‌برنامه‌ها و مجالس بزرگداشتش چیزهای دیگری از او نقل شود؟ همین شکل «تنظیم‌شده» آوینی بهتر از شکل قبلی است. قابل مصرف‌تر است. قابل استفاده‌تر است. قابل توصیه‌تر است.

من این آوینی را که در روز بیست‌ویکم فروردین به‌شهادت رسیده نمی‌شناسم. من بعد از نوزده سال، امسال هم برای آن[="blue"] آوینی[/] که در روز بیستم فروردین به‌شهادت رسید سوگواری خواهم کرد.

در کودکی، همیشه این سئوال را داشتم که چرا تاریخ درگذشت یا تولد شخصیت‌های مشهور تاریخی متفاوت نقل شده. در نوجوانی این سئوال را داشتم که چرا خصلت‌ها و اعتقادات شخصیت‌های مشهور تاریخی به شکل‌های متفاوت ثبت و ضبط شده. امروز پاسخ هر دو سئوال را می‌دانم. امروز نگران آینده‌ام و قضاوتی که تاریخ درباره‌ امروز خواهد کرد.

منبع : http://www.khabaronline.ir/detail/206257/culture/cinema

مادر شهیدی که آوینی را گریاند


مجید جعفرآبادی

اگر غذا حلال و طیب باشد،‌ باید آن را با اشتها و ولع خورد. این حرف جدیدی نیست و جاذبه‌ی این غذاها آن‌قدر برای یک گرسنه زیاد است که نیازی به این حرف‌ها نیست. اما کتاب خوب را هم باید خواند،‌بلکه خورد؛ آن‌هم با ولع. از این‌ها گذشته، فیلم خوب را هم باید با ولع دید و در وقت دیدن کار دیگری نکرد.
آن‌هایی که اهل انصافند قبول دارند که مجموعه‌ی روایت فتح این‌طور بود. یادتان هست که در سال‌های جنگ و چند سال بعد از آن مشتاقانه روایت فتح را با ولع می‌دیدیم؛ چون جنس آن با فیلم‌ها و سریال‌ها تفاوت داشت. این‌ها مقدمه باشد برای این‌که از برنامه‌ی مستند «پل» در چند هفته‌ی پیش در یکی از شبکه‌های سیما ذکر خیر کنم که وصف بلندی از شهیدان خالقی‌پور،‌ بلکه وصف بلندتری از عظمت روحی والدین این سه شهید عزیز بود.
خانواده‌ای از نازی‌آباد تهران که از سال‌های دور ساکن آن‌جا شدند و پدر از بقالی کوچک خود امرار معاش می‌کرد. «داود» پسر بزرگ خانواده و نخستین شهید آن‌هاست که زود راه جبهه را پیدا کرد و در هجده سالگی یک‌ساعت پس از شهادت «حاج‌همت» در جزیره جاودانه شد. بعد از او پدر و دو پسر دیگرش باهم جبهه‌ای شدند و تقریبا هیچ‌گاه سفره‌ای در خانه پهن نشد که همه‌ی اعضا دور آن جمع باشند. دو پسر دیگر هم در روزهای آخر جنگ در اوج حملات عراق به جنوب در کنار هم به شهادت رسیدند.
آن‌چه در این مستند درخشندگی دوباره داشت، دل شیر و صبر عجیب و لسان شکر مادر بود که باز هم جلوه‌نمایی کرد. اما آن‌چه مایه‌ی درد و الم بود، پیکر نحیف پدر و استراحت او در بستر بر اثر سکته‌ی سال گذشته بود. پدر توان سخن گفتن روان و طولانی را نداشت، اما مادر بار دیگر قدرت الهی را در پاداش الهی به صابران به رخ کشید.
وقتی برنامه را نگاه می‌کردم به خودم گفتم: کاش این برنامه را خیلی‌ها می‌دیدند، خیلی‌ها که سال‌هاست خبر دارند رهبر این انقلاب با عشق به دیدن این خانواده‌ها می‌روند، ولی آن‌ها که در پست‌ها وسمت‌های مربوط به این خانواده‌ها قرار دارند،‌ یا دیگران پرمدعا که هر لحظه، دم از شهدا و ایثارگران می‌زنند، ولی... و ای کاش لااقل در این روزها که این پدر ناتوان خود را در قاب تلویزیون نشان داده،‌ تلنگری به این عده می‌خورد.
این از همان برنامه‌هایی بود که با ولع نگاه کردم و بعد هم با بهانه‌ای به دیدن آن‌ها رفتم. دیداری به غایت شیرین و به‌یادماندنی. پدر می‌گفت، من آن طرف سه نماینده دارم و چیزی به ورود من به بهشت نمانده. مادر می‌گفت: من با بچه‌های شهیدم زندگی می‌کنم، آن‌ها زنده‌ی زنده‌اند. اگر این حال را نداشتم، یک روز هم زنده نمی‌ماندم. حال مرا کسی خوب می‌فهمد که سه فرزند داده باشد. حالی که هم غم دارد و هم شادی معنوی. این‌که خدا وعده‌ی صبر و ثواب دارد، عین حقیقت است.
این‌ها قابل بیان نیست. من همان زمان که فرزند اولم شهید شد و برای بدرقه‌ی فرزندان دیگرم به اعزام نیرو رفته بودم، به شهید «آوینی» که با گروه روایت فتح آمده بود، گفتم: «ای کاش بچه‌های بیش‌تری داشتم تا همه را فدا می‌کردم. همین الآن پدر بچه‌ها جبهه است.»
این‌ها را که گفتم، آوینی گریه‌اش گرفت.
وصف عظمت این بزرگان شهر ما که تعداد آن‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های گمنامی جنوب شهر بیش‌تر است، کتاب مفصل می‌طلبد و نه برگی در یک مجله.
کاش برخی از آدم‌ها دست‌کم برخی از برنامه‌ها را نه با ولع، که با همان نگاه ظاهر می‌دیدند تا یادشان بیاید که مدیون چه کسانی‌اند.

همان زمان که فرزند اولم شهید شد و برای بدرقه‌ی فرزندان دیگرم به اعزام نیرو رفته بودم، به شهید «آوینی» که با گروه روایت فتح آمده بود، گفتم: «ای کاش بچه‌های بیش‌تری داشتم تا همه را فدا می‌کردم. همین الآن پدر بچه‌ها جبهه است.»
این‌ها را که گفتم، آوینی گریه‌اش گرفت.

منبع:ساجد

[="Tahoma"][="Black"]

[=Microsoft Sans Serif]

بیستم فروردین سالروز شهادت شهید آوینی گرامی باد

برای دریافت تصویر، یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بفرستید.
برای دریافت فابل لایه باز(psd) اینجا کلیک کنید

به نام دانای مطلق

کاش من هم یک پاسدار بودم و حسین (ع) مرا در خیل سپاه عشق می پذیرفت .(سید شهیدان اهل قلم)

با اجازه سرکار افلاکیان،به مناسبت بیستمین سالگرد این شهید عزیز،یه مقاله از ایشون در تاپیک قرار میدم.

مناظره عقل و عشق

[spoiler]راوی
آماده باشید كه وقت رفتن است
عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد كه عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مكه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر كنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشكنند. آنان كه رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند؟ كعبه آنان كه درمكه نیست تا حرمت حرم مكه را پاس دارند؛ كعبه آنان قصر سبزی است در دمشق كه چشم را خیره می كند. آنجا بهشتی است كه در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی كفایت كند... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حكم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی كه در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنكه این همه ، سرابی است كه از انعكاس نور در كویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است . كعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لكن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شكستن حرمت حرم خدا برای آنان كه كعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی كه امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مكه را ترك گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن كه می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد كه شكستن حرمت حرم آن همه عظیم است كه چیزی را با آن قیاس نمی توان كرد. بلا در كمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مكه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار كلام « كُن » بی قرار بودند ؛‌ و اذا قضی امرا فانما یقول له كن فیكون . در میان « كُن » و « یكون» تنها همین « فا » ( ف )‌فاصله است ،‌ و آن هم در كلام ، نه در حقیقت . آیا امام كه خود باطن كعبه است ، اذن خواهد داد كه این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شكسته شود‌؟ ... خیر.
امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با كاروانیان در میان نهادند: « الحمدلله ، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله ... مرگ ، بر بنی آدم ، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است ، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم ، {چون } اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف ؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است كه اكنون می بینمش . گویا می بینم كه بند بند مرا گرگان بیابان ، بین نواویس و كربلا از هم می درند و از من شكمبه های خالی و انبان های گرسنه خویش را پر می كنند .» «گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است . رضایت خدا ، رضایت ما اهل بیت است ؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد كرد . اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد ... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهندآمد ، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای كه بدانان داده است وفا خواهد كرد . اكنون آن كه مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل كند و نفس خود را برای لقای خدا آماده كرده است ... پس همراه با عزم رحیل كند كه من چون صبح شود به راه خواهم افتاد . ان شاءالله .»
راوی
صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم كه عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كره ارض است . هیهات ما ذلك الظن بك ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی كه آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفته اند ؟
الرحیل ! الرحیل !

اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !
اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند كه ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست كه ما را كشكشانه به خویش می خواند .
« ابوبكر عمر بن حارث » ، « عبدالله بن عباس » كه در تاریخ به « ابن عباس » مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه ، هر یك به زبانی با امام سخن از ماندن می گویند ... و آن دیگری ، عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب كبری ، از «یحیی بن سعید » ، حاكم مكه ، برای او امان نامه می گیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است كه عشق به عقل می دهد ؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد ، بی تردید عشق را تصدیق خواهد كرد . محمد بن حنیفه كه شنید امام به سوی عراق كوچ كرده است، با شتاب خود را به موكب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت : « یا حسین ، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی كه بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه ، برادر امام ، شب گذشته او را از پیمان شكنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها كند و به یمن بگریزد .
امام فرمود: « آری ، اما پس از آنكه از تو جدا شدم ، رسول خدا به خواب من آمد و گفت : ای حسین ، روی به راه نِه كه خداوند می خواهد تو را در راه خویش كشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت :‌‌« انا لله وانا الیه راجعون ...»
راوی
عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو ، عقل و عشق را ، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد ، عشق را در راهی كه می رود ، تصدیق خواهد كرد ؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست . عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب كبری(س) نیز دو فرزند خویش ـ « عون » و « محمد » ـ را فرستاد تا به موكب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای كه در آن نوشته بود :‌« شما را به خدا سوگند می دهم كه ازاین سفر بازگردی. از آن بیم دارم كه در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود . مگرنه اینكه تو سراج مُنیر راه یافتگانی ؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست كرد تا امان نامه ای برای حسین بنویسد و او نوشت .
راوی
عجبا! امام مأمن كره ارض است و اگر نباشد ،‌خاك اهل خویش را یكسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند ... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببين كه چگونه پاسخ می گوید :« آن كه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می كند هرگز تفرقه افكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنكس كه در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه كه قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم كه در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم ... »
عبدالله بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب كبری(س) و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت .
راوی
یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه كه به سرزمین طف در كرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد كه :‌الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است كه علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می كشد و ... بدان كه سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی كه در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش كن كه چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می كند . یاران ! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن ، كه گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای كه كسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفكند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیك است كه در كربلا ، و كدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ كه اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین كه از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب كنید.
[/spoiler]

[SPOILER]

تصاویر با کیفیت از شهید سید مرتضی آوینی
«بازگشت به گالری تصاویر شهید آوینی»

[/SPOILER]

[=Comic Sans MS]كارگردان:ابراهیم حاتمی كیا
[SPOILER] دو بار« از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار ازآغاز تا انجام گریستم.دلم میگریست،اما عقلم گواهی می داد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفته ای.دلم می دانست که تو بر حکم عشق گردن نهاده ای و به همین علت،از عادات متعارف فاصله گرفته ای.عقلم می پرسید«چگونه می توان در این روزگار سر به حکم عشق سپرد؟»
عقل من می گوید که او «موقع شناس» نیست و دلم پاسخ می دهد «نباید هم چنین باشد» عقل می گوید: «آخر او که عاقل نیست!» عقل اعتراض می کند: «او نباید این همه بی پروا باشد.» دل می گوید: «در نزد عاشقان،پروا ریا کاری است.»
عقل پرخاشی می کند:« او هر چه را که در دلش گذشته است،صادقانه بر زبان آورده است.» دلم جواب می دهد: «هر کس باید خودش باشد نه دیگری.» عقل می گوید: «اینکه دیوانگی است!...» ودلم تایید می کند:«درست است!» عقل از کوره به در می رود:«او بسیجی را به مسلخ مظلومیتش کشانده است.» و دلم جواب می دهد:«روزگار چنین کرده است؛مگر جبهه فاو را در آخرین روزهای جنگ از یاد برده ای؟ آن چشمهای کور و چهره های تاول زده...؟ مگر این روزها اخبار شهرچرسکا به تو نمی رسد؟» عقل اعتراض می کند:«هر واقعیت تلخ را نمی توان گفت.»و دل پاسخ می دهد:«هر واقعیتی را که نمی توان به جرم تلخ بودن پنهان کرد.» وعقل پیروز مندانه می گوید:«پس اذعان داری که این فیلم تلخ است؟»
دوست من! فیلم «از کرخه تا راین» تلخ است؛به تلخی بمبهای شیمیایی،به تلخی از دست دادن فاو،به تلخی مظلومیت بسیجی. می خواهم بگویم که تلخ است، اما ذلیلانه نیست.این تلخی همچون تلخی شهادت شیرین است.
تو همواره پای در عرصه های خلاف عادت و غیر متعارف نهاده ای...واین است که بسیاری را از تو رنجانده است.تو با قلبت در جهان زندگی می کنی و همان طور هم که زندگی می کنی فیلم می سازی.پس به تو اعتراض کردن خطاست،چرا که سرا پای وجودت «قلب» است.و به غیر از این هم مگر راهی برای هنر مند بودن وجود دارد؟تو زیستنت عین هنرمندی است و هنر مندی ات عین زیستن. پس چگونه از تومی توان خواست که از نفخ روح خویش در فیلم هایت ممانعت کنی؟ این بار هم فیلم تو بیرون از قالب های متعارف موجودیت پیدا کرده است،چرا که باز هم تو خودت را محاکمه کرده ای. و من می دانم که در روزگاری چنین،چقدر دشوار است که انسان خودش را همین طور که هست نشان دهد. عادات و آداب عالم ظاهر تو را وا می دارند که خودت را پنهان کنی و من می دانم که برای فردی چون تو،مردن بهتر است از زیستنی چنین. هنر و فرهنگ در زیر نقاب خفه می شوند و آنچه باقی می ماند ریا کاری است؛یک ریا کاری موجه.
تو می خواسته ای که جوابی سزاوارتر به فیلم «بدون دخترم هرگز» داده باشی و ده ها فیلم دیگری که از دینداران ایرانی چهره ای پلید به نمایش می گذارند؛و چنین کرده ای،و خواه نا خواه انتخابی چنین،اقتضائات خاص خویش را به درون قصه فیلم کشانده است. پس سعید بسیجی که برای درمان چشمهای خویش به آلمان فرستاده شده است باید خواهری مهاجر داشته باشد که به مردی آلمانی شوهر کرده است. «آندریاس» مرد شریفی است،اما « بتی محمودی » چنین نبود. قصه فیلم می بایست که در تقابل سعید و خواهرش شکل بگیرد،یعنی خواهر سعید می بایست « ضد جنگ» باشد و سعید، یک بسیجی معتقد.وچنین است اگر بخواهیم که عمق مظلومیت بسیجیان را در این جنگ نا برابر بیان کنیم و پرده از ذات پلید سلاح های شیمیایی بر گیریم،می بایست که سعید در برابر عوارض شیمیایی از پای در آید، در حالی که فرزندش تازه به دنیا آمده است که چنین شده است. و باز هم برای آن که این تراژدی عجیب معنوی در عین حال طبیعت حیات انسانی را از کف ندهد می بایست که سعید را شدت غلبه رنج به شکایت بکشاند. اما باز هم به درگاه خدا،نه کس دیگر. و برای آنکه این تراژدی کامل شود می بایست که همسر شهید با آن چادر و مقنعه سیاه به غرب رنگارنگ سفر کند و در پشت شیشه های قرنطینه بیمارستان،شاهد شهادت سعیدباشد که اکنون دیگر آرامش خود را بازیافته است... و باز هم شهید شده است.
[/SPOILER]

آقا گفت دلم غم دارد؛ می‌خواهم بیایم تشییع پیکر پاک شهید آوینی
مسؤول دفتر مقام معظم رهبری وقتی در مراسم تشیع شهید آوینی حاضر شدند، به من فرمودند: «تدارک ببینید، آقا هم قرار است در تشیع شرکت کنند». گفتم: «چرا از قبل نگفتید که ما آمادگی داشته باشیم؟» گفتند: «ساعت 8:30 صبح آقا زنگ زدند و پرسیدند شما نرفتید مراسم تشییع؟ گفتیم، داریم می‌رویم؛ فرمودند: مراسم تشییع در حوزه‌ی هنری است؟ گفتیم: بله. فرمودند: من دلم گرفته، دلم غم دارد؛ می‌خواهم بیایم تشیع پیکر پاک شهید آوینی».
اواخر فروردین 72 بود؛ پیکر سیدمرتضی بر دوش مردم در مقابل حوزه‌ی هنری تشییع می‌شد.‌.. خودرو حامل رهبر انقلاب در خیابان سمیه ایستاد.‌ علی‌رغم مسائل امنیتی، آقا برای ادای احترام به شهید از ماشین پیاده شدند،‌ کنار پیکر سرباز خودشان ایستادند و زیر لب زمزمه کردند: «إنا لله و إنا إلیه راجعون». بعد در جستجوی خانواده شهید، نگاهی به اطراف انداختند اما به‌خاطر ازدحام مردم نتوانستند از نزدیک خانواده‌ را ببینند. پس از پایان مراسم آقا گفتند: «از طرف بنده به خانواده‌ شهید تسلیت بگویید؛ گرچه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم». بعد آرام و بی‌صدا در حالی که چشم به تابوت سیدمرتضی دوخته بودند، به راه افتادند. خیابان سمیه هنوز صدای گام‌های آهسته‌ی رهبر را به دنبال پیکر سربازش در ذهن دارد...

زندگی و نماز

به نماز سید که نگاه می‌کردم،
ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم: «نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»
به چشمانم خیره شد.
«مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»

گفت و رفت.
اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.
«نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (1). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.
1- از سخنان سید مرتضی آوینی
منبع: کتاب همسفر خورشید


IMAGE(<a href="http://up.iranblog.com/" class="bb-url" rel="nofollow"><img src="http://up.iranblog.com/images/l36ezh84khzs3gtpgvec.png" alt="" class="bb-image" /></a>)
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال

1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان

و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای

زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله

می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که

به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و

به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم

اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه

آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی

تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با

سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با

شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه،

اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث

نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را

از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام.

البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین

هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در

خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی

ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل

پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در

ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58

به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به

فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی

وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل

خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان

رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه

جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق

درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره

گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در

آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله

بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر

شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره

گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد

این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر

نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و

زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا

اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی

گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط

کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید

مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و

با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز

تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به

طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی

انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین

می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد

تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند

وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که

در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال

"1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما

خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما

حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه

می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت

فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی

درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش

قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به

مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از

مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های

دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به

واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی

شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن

مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام

ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را

در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی

جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این

مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی

یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در

مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی

ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد

قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت

الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را

با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه

تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و

غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر

شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت

مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی

بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان

کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان

جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"،

"دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان

توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات

بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار

نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه

برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها

قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب

"فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در

حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و

نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع

دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه

هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس

فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند به نام "تاملاتی در

ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین

"جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال

1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در

کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری

و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت

مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل

می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در

زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما

بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار

تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی

در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر

دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی

همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب

در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و

تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از

جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است.

در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین

علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و

نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد

و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم

مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب

زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او

بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره)

بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که

به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.

منبع : l36ezh84khzs3gtpgvec.png" title="http://l36ezh84khzs3gtpgvec.png">سایت شهید اوینی

قسمت اول زندگی نامه
[=arial black][=arial black]شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:


[=arial black]
[=arial black]
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

[=arial black]شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد
[=arial black]"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.


[=arial black]
[=arial black]
[=arial black]گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:
[=arial black]"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
[=arial black]مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.
[=arial black]"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."
[=arial black]کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

[=arial black]
[=arial black]
"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

[=arial black]اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

[h=5][=arial black]سه گفتار از سيدمرتضي[/h][=arial black]
بهار آغاز است و چه زيباست كه اين صفحه را در سال جديد با نام و ياد بزرگ مردي آغاز كنيم كه نگاهش به بهار نيز زيبايي ديگري مي دهد. آنگونه كه مي گويد: «خاك محتاج زمستان است تا پذيراي بهار شود و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربيع واصل شود تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشيند و اين بهار درون است.»
وقتي قرار است مطلبي در مورد شهيد سيدمرتضي آويني بنويسي، كارت هم سخت است و هم آسان.آسان از آن رو كه تا دلت بخواهد پيش از تو گفته اند و نوشته اند و به قول معروف دستت پر است اما سخت هم هست، چرا كه مي خواهي در مورد سيد شهداي اهل قلم، قلم بزني.

سال ها پس از عروج آويني، اينك برگزاري چند كنگره و همايش و گفتن خاطره و خواندن شعر و مرثيه، مصداق بارز «نشستند و گفتند و برخاستند» است و بايد از اين مرحله گذشت و به وادي شناخت آراء و نظريات وي گام گذاشت. اگر چه اينجا فرصت بسط اين سخن نيست اما مي توان گفت آويني دريچه اي جديد به سوي روشنفكري باز كرد و با عمل خود تعريفي جديد از روشنفكر به نمايش گذاشت و با خون خود پاي تمام فيلم ها، حرف ها، نوشته ها و نانوشته هايش را امضاء كرد.
آنچه در ادامه مي خوانيد برگرفته از وبلاگ «كانال ماهي» است. نويسنده كه خود را «عابر» معرفي كرده است پس از ذكر مقدمه اي نسبتا طولاني با ارائه سه عبارت از شهيد آويني در باب تحول، معنويت و شعر، به بيان نظرات خود در مورد آنها مي پردازد.
يكي از هزاران مشكلي كه گريبان بشر امروز را گرفته، سطحي زدگي و نداشتن عمق است. اين عدم عمق تقريبا به تمام زواياي زندگي رسوخ كرده است. از فكر و انديشه تا مسائل كوچك و به ظاهر كم اهميت. اين بي عمقي و سطحي زدگي تا جايي است كه حتي اصحاب فكر و قشر روشنفكر جامعه را به وادي روزمرگي كشانده است. البته قصد آن ندارم اين موضوع را به همه نسبت دهم اما تجربه نشان مي دهد آنان كه غير از اينند، آنقدر در اقليتند كه مي توان سطحي زدگي را بيماري همگاني ناميد.
انسان امروز همان قدر كه در اعتقاداتش سطحي است، بي اعتقادي هايش هم عمقي ندارد. به راستي ما چقدر به اعتقاداتمان اعتماد داريم و درباره آنها انديشيده ايم و چقدر براي رد كردن آنچه نپذيرفته ايم استدلال داريم؟
علامه استاد حسن زاده آملي در شرح زندگي خود مي گويد چنان در اعتقادات خود شك كردم كه دوبار از دين خارج شدم و بازگشتم. آري كه تا شك و سوال و دردي نباشد، يقين و جواب و درماني نخواهد بود.
جالب آنكه اين سطحي زدگي آدمي خود بسيار عميق و گسترده است و عوامل گوناگوني در گسترش و عمق بخشي به آن دخالت دارند كه حداقل در اين مجال قصد پرداختن به آنها را ندارم.
متأسفانه در اين مدت مشاهده كردم اغلب وبلاگ هاي مذهبي و مرتبط با مباحثي چون شهدا و جنگ و... نيز تنها به لايه اي رويين اكتفا كرده و زحمت غور و كشف به خود نمي دهند.
دنياي اينترنت، دنياي سرعت مجازي است و اين از بزرگترين دام هايي است كه بشر را در آن انداخته اند. براي انديشيدن بايد وقت صرف كرد. دقيقه ها، ساعت ها، شب ها، روزها، هفته ها، ماه ها، سال ها و چه بسا يك عمر. اما گويا در اين دنياي مجازي جايي براي نشستن و انديشيدن نيست. از اين سايت به آن وبلاگ. از آن پيوند به اين مطلب، اين را دانلود مي كني، آن را ذخيره مي كني... پيوسته و با سرعتي سرسام آور بايد پيش راند. غافل از آنكه، اين به ظاهر پيش رفتن، فرو رفتني بيش نيست.
يكي از معدود كساني كه برخلاف اين جريان غفلت زا، شنا كرد و به سرچشمه حقيقت رسيد سيد شهداي اهل قلم، سيدمرتضي آويني بود.
انديشيدن در مورد سيدمرتضي و جهان بيني او فرصتي است براي رهايي از اين هجوم سطحي زدگي و بي عمقي روزمره كه به عادتي مالوف تبديل شده است.
گويا بشر امروز را به بي دردي و بي رنجي عادت داده اند و براي همه چيز اسانس و طعمي مصنوعي ساخته اند. آب پرتقال را به وجود آوردند تا زحمت كندن پوستش از دوش آدمي برداشته شود غافل از آنكه قسمتي از لذت خوردن پرتقال در نگاه و لمس و پوست گرفتن آن است و وقتي خوردن پرتقال زحمت دارد چگونه انديشيدن بي رنج و زحمت باشد؟
تفكر، درد به همراه خود مي آورد و براي اين نيز فكر كرده اند. تفكر مجازي. انديشيدن به مباحثي كه نه تنها هيچ دردي نمي آفريند بلكه انسان از آن لذت هم مي برد. البته بايد همين جا به نكته اي اشاره شود و آن اينكه در اين دنياي مجازي كه براي خود ساخته ايم و برايمان ساخته اند، مفهوم درد و لذت نيز مانند بسياري از ديگر مفاهيم احتياج به بازنگري و تاملي جدي دارد. به راستي درد واقعي چيست؟ و لذت واقعي؟
حضرت زينب(س) در غروب عاشورا پس از آن همه بلا و مصيبت مي فرمايد: چيزي جز زيبايي نديدم!
مگر نه آنكه آدمي از زيبايي لذت مي برد. حال چگونه بلا منشا لذت مي شود و كربلا سرچشمه آن؟ و چرا؛ «هر كه در اين درگه مقرب تر است
جام بلا بيشترش مي دهند»
آري در اين فرصت قصد پاسخ به سؤال و فرونشاندن دغدغه ها نيست. مرور و بررسي تفكر شهيد آويني مجالي است براي طرح سؤال و كانال ماهي ادعاي پاسخ ندارد. اينجا محل تشنگي است كه تشنگي آب است و آب تشنگي.
«آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست»

گفتگو با همسر شهید مرتضی آوینی


زهرا قزيلي
اکثر مردم آقامرتضی را با صدايش در روایت فتح و آن‌هایی که اهل مطالعه و سینما بودند ایشان را با سرمقاله‌های ماهنامه « سوره » می‌شناختند. مردم فکر می‌کردند این صدا جزیی از زندگی‌شان بوده است و چون نمی‌دانستند این صدا متعلق به کیست، او را نزدیکتر به خود و زندگی‌شان حس می‌کردند. همسر ایشان در این باره معتقد است: "شاید قرار و تقدیر بود که این‌گونه باشد. مرتضی میلی برای به دست آوردن شهرت نداشت. چیزی که می‌خواست خالصانه کارکردن بود. همین باعث شد که تاثیر عمیق‌تر و ماندگارتری داشته باشد."
این‌بار به سراغ مریم امینی همسر شهید سیدمرتضی آوینی رفتیم. ایشان متولد سال 1336 است. تحصیلاتش لیسانس ریاضی و علوم کامپیوتر است. او از آشنایی با آقامرتضی برایمان می‌گوید: "قبل از ازدواج، آشنایی چند ساله با هم داشتیم. من ایشان را می‌شناختم. از سن پانزده‌سالگی تا نوزده، بیست‌سالگی که این آشنایی به ازدواج رسید. در این میان خانواده‌ي من مخالف با این ازدواج بودند ولی برای من مشخص بود که این زندگی مشترک باید شروع شود. صورت دیگری برای ادامه‌ي زندگی نمی‌توانستم تصور کنم. از همان ابتدا مرتضی برای من آن حالت مرادبودن را داشت. رد و بدل کردن کتاب‌های خوب، شرکت در سخنرانی‌ها و کنسرت‌های موسیقی دانشکده هنرهای زیبا که ایشان آنجا درس می‌خواندند. در واقع ایشان راهنمای کاملی برای من بود."
مرادبودن ایشان تا کدام مرحله از زندگی ادامه یافت؟
برای همیشه حفظ شد. این رابطه، شیرازه‌ي اصلی زندگی ما بود. البته گاهی چهره‌ي این موقعیت به‌خاطر تحولات فکری تغییر می‌کرد. گرایش‌های ایشان بعد از انقلاب کاملاً تغییر کرد. به تبع ایشان، این تغییر در من هم اتفاق افتاد. ولی نسبت برقرار بین من و ایشان همواره ادامه پیدا کرد تا شهادتشان. تازه بعد از آن بود که فرصتی پیدا کردم برگردم و به نسبت جدید نگاه کنم و ببینم درباره‌ي امروز چه می‌شود گفت.
از نگاهتان چه حاصل شد؟
بعد از شهادت ایشان نسبت جدیدی بین ما برقرار شد. مرتضی خودش در یکی از مقاله‌هایی که بعد از رحلت حضرت امام (ره) نوشت، جمله‌ای دارد نزدیک به این مضمون: "ایشان از دنیا رفتند و حالا بار تکلیف بر شانه ما افتاده است". دقیقاً من چنین سنگینی‌يي را احساس می‌کنم. پیش از این، دستم را گرفته بود و مرا به بهشت می‌برد.
نه به زور، میل باطنی هم بود. من سنگینی بار را خیلی احساس نمی‌کردم. همه چیز راحت‌تر اتفاق می‌افتاد ولی بعداز شهادت مرتضی من باید دوباره شروع می‌کردم. مثل یک تولد دوباره. خیلی خدا را شکر می‌کنم. چه موهبتی بالاتر از این برای یک انسان که هم فرصت زندگی عینی با انسانی را داشته باشد که قبله‌ي همه‌ي خواسته‌هایش است و هرچه از زندگی می‌خواهد در او می‌بیند؛ و هم فرصت تأمل و تفکر در وجود این انسان و زندگی را پیدا کند.

مرتضی می‌گوید: "شهدا از دست نمی‌روند، بلکه به دست می‌آیند." برای همه، این فرصت نیست که این به‌دست آمدن را تجربه و حس کنند. حالا من نمی‌دانم چه‌قدر در این مسیر هستم و آن‌را با این بار سنگین طی می‌کنم. یعنی بار دیگر من مرتضی را به دست آورده‌ام و خیلی شاکر هستم.
از تجربه‌ي نسبتاً طولانی زندگی خودتان با ایشان بگویید.

این زندگی قشنگ از سنین نوجوانی شروع شد. هر روز که می‌گذشت موقعیت و جایگاه ایشان نزد من بیشتر از هر کس دیگری‌ می‌شد. مرتضی مظهرهمه‌ي کسانی بود که در زندگی جست‌و‌جو می‌کردم. جای همه‌ي اعضای خانواده را برای من پر کرد و همه چیز زندگی‌ام بود.
خانم امینی! می‌توانیم بگوییم زندگی مشترک شما سه مرحله داشت. قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و بعد از شهادت.اگر اجازه بدهید از ازدواجتان شروع کنیم. مثلاً این‌که‌آقا مرتضی کی به خواستگاری شما آمد؟
مورد خاصی نداشت. خیلی معمولی بود. سال 1354 بود که نامزد شدیم و خردادماه 1357 ازدواج کردیم. فقط می‌توانم بگویم که نسبت به شرایط آن‌روز خیلی ساده ازدواج کردیم. خرید ما یک بلوز و دامن سفید برای من بود و یک کت و شلوار سفید برای مرتضی.
آقامرتضی حتماً سرسختی زیادی به خرج داد و سال‌ها صبر کرد.
بله. این علاقه روز به روز بیشتر و پخته‌تر می‌شد و بعد از ازدواج هم چیزی از آن کم نشد. مرتضی خیلی به من و بچه‌ها علاقه‌مند بود. یکی دو سال آخر، این علاقه را خیلی ابراز می‌کرد و به زبان می‌آورد. این‌ها همه نتیجه‌ي تفکراتی بود که داشت. روش او تغییر می‌کرد. هرچه به زمان شهادت نزدیک‌ می‌شدیم، بدون هیچ اغراقی احساس می‌کردم داریم به سال‌های اول زندگی برمی‌گردیم؛ منتها در این ابراز علاقه‌های آقامرتضی مرتباً یک حالت ذکر و شکری وجود داشت. بیان ایشان از لطفی که خدا دارد جدا نبود. هرچه بیشتر عشق به خدا در ایشان شدت می‌گرفت ابراز علاقه به خانواده هم شدیدتر می‌شد. در آخرین لحظه‌های زندگی‌شان، همراهشان نبودم ولی بچه‌های روایت فتح می‌گفتند در لحظه‌های آخر هم ابراز علاقه می‌کردند.

برای شروع زندگی مشترک چه کردید؟
خانه‌ي کوچکی در خیابان شریعتی، خیابان آمل اجاره کردیم. حدود یک سال آنجا مستأجر بودیم. اولین فرزندمان در همان خانه به‌دنیا آمد. چند ماه بعد چون توان پرداخت اجاره را نداشتیم، به منزل پدری آقامرتضی در خیابان مطهری نقل مکان کردیم. سال 1358 بود. سه‌سال هم در آن خانه ماندیم. بعد یک آپارتمان هفتادوپنج‌متری در قلهک خریدیم و کلی هم قرض بالا آوردیم. حالا صاحب سه فرزند شده بودیم. جایمان کوچک و تنگ بود.
آقامرتضی می‌خواست نزدیک پدر و مادرش باشد و به آنان کمک کند. به همین خاطر آپارتمان را فروختیم و دوباره به خانه‌ي پدری آقامرتضی برگشتیم و طبقه‌ي اول آن خانه را که دو دانگ آن می‌شد، خریدیم و ساکن شدیم. تا زمان شهادت آقا مرتضی آنجا بودیم.
از احوالات آقامرتضی در روزهای انقلاب بگویید.
یک خصوصیت واحدی می‌گویم که دو مرحله‌ي زندگی آقامرتضی یعنی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تا شهادت را به‌هم وصل می‌کند. از وقتی من مرتضی را شناختم، [او به] دنبال حقیقت بود. تحولات کوچک و بزرگ سیاسی ـ اجتماعی حتی هنری و ادبی قبل از انقلاب، جست‌‌وجوی او را بی‌جواب می‌گذاشت، ولی میل به پیدا کردن حق و حقیقت در این جست‌و‌جوها زیاد بود. آن‌قدر در این مورد پافشاری می‌کرد که حتی از خودش هم می‌گذشت. در این جست‌و‌جوها خیلی هم سرش به سنگ خورد. خیلی چیزها را تجربه کرد. همین تجربه‌ها بود که وقتی با حضرت امام (ره) آشنا شد، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید؛ چیزی که سالها به‌دنبالش بود و در وجود مبارک حضرت امام (ره) پیدا کرد. یک ذره هم کدورت در دلش نبود که نفس خودش را با این یافتن مقدس قاطی کند. وقتی شناخت، دیگر فاصله‌ای نبود. به یک معنا به واقعیت رسیده بود. به همین دلیل و به خاطر این واقعیت هرچه را که نشانی از نفس داشت، سوزاند.

آقا مرتضی این واقعیت را چگونه بروز می‌داد؟
تمام زندگی‌اش وقف انقلاب شد. خودش هم می‌گوید از طرف جهاد رفتیم بیل بزنیم، دوربین به دستمان دادند. [برايش] فرقی نمی‌کرد. با تمام وجود خودش را وقف انقلاب کرد و آن‌چه از او انتظار میِ‌رفت، انجام ‌داد. زمان جنگ ایشان را خیلی کم در خانه می‌دیدیم؛ هرچند شب یک بار. تمام دغدغه‌ي ذهنی‌اش جنگ بود.
آشنایی آقا مرتضی با سینما از کجا شروع شد؟
قبل از انقلاب مرتب فیلم‌های جشنواره‌ها را می‌دید و به مقوله‌ي سینما علاقه‌مند بود. وقتی وارد جهاد شد مستندهای زیادی ساخت؛ از جمله یک سریال یازده قسمتی به نام "حقیقت" و" مستند دیگری به نام شش‌روز در ترکمن‌صحرا" ، که هر دو از مستندهای خوب آن‌روزها بود.
درباره کارشان، در خانه چیزی می‌گفتند؟
نه! اما درباره بعضی فیلم‌ها اظهار نظر می‌کردند و نقدهای دقیقی داشتند.
بیشتر حرف‌هایشان در جمع خانواده درباره چه بود؟
بیشتر ما برای ایشان حرف می‌زدیم؛ از اتفاق‌های روز، حتی آمدوشد اقوام. ایشان هم به این حرف‌ها دل می‌دادند. چه به حرف‌های من و چه به حرف‌های بچه‌ها. یادم ‌‌می‌آید وقتی سمیناري درباره‌ي سینمای پس از انقلاب برگزار شد و ایشان هم یکی از سخنران‌ها بود، برخورد بدی در آن جلسه با ایشان شده بود. شما می‌دانید در سینمای ما مدعی زیاد است اما آدم باسواد کم داریم. آن شب وقتی به خانه آمد هیچ نگفت.
بعدها من در نوشته‌هایشان در مجله سوره سینما داستان آن شب را خواندم و اخیراً هم نوارش را از روایت فتح گرفتم و فیلمش را دیدم. ایشان در مقابل چه جّو عجیبی ایستاده بود و قدرتمندانه در یک فضای مخالف، حرفهای اصلی خودش را زده بود! حتی با سلامت نفس به همه‌ي اعتراضات بی‌پایه‌ي آنان که به نحو غیرمحترمانه‌ای مطرح می‌شد گوش کرده بود. من وقتی فیلم را دیدم تازه متوجه شدم که چه‌قدر تحمل آن فضا مشکل بود و آقامرتضی وقتی به خانه آمده بود اصلاً مشخص نبود که ساعت‌ها در چنین فضایی حرف زده است. شما می‌دانید یکی از رنج‌های آقامرتضی "بی‌سوادی حاکم بر سینما "بود و از طرف دیگر، مدعیان زیادی که بودند و هستند.
شاید به همین خاطر است که سینمای امروز ما هنوز نتوانسته نسبت معقول خودش را با جامعه برقرار کند.
همین‌طور است. مرتضی تلاش می‌کرد سینما را به دامن ارزش‌ها و فرهنگ اصیل این سرزمین نزدیک کند. این کار ساده‌ای نبود. اگر امروز این تحول فکری در سینما اتفاق نیفتد در آینده هم ساده نخواهد بود؛ که شاید مشکل‌تر هم باشد.
یکی از مواردی که خیلي‌ها به آن اعتراف مي‌كنند، ادب آقامرتضی است...
این هم به مرور زمان شکل‌های مختلفی پیدا کرد. هم‌زمان با مسیر انقلاب و اقتضای روزگار، تغییر و تحول در روش زندگی ایشان در تمام زمینه‌ها پیش می‌آمد. منحصر به نحوه‌ي برخورد با خانواده و یا اطرافیان نمی‌شد، اما روش او تفاوت می‌کرد. شاید یک زمان حاضر نمی‌شد در سمیناری مثل همان که گفتم شرکت کند. یا این که خیلی دور از انتظار نبود که دربرابر آن آدم‌ها برخورد خیلی تندی داشته باشد. اگر این اتفاق چند سال پیش از زمانی که واقع شد، پیش می‌آمد، روش ایشان غیر از این بود. این را نمی‌شود گفت که پیش از این ادب‌شان کمتر بوده است. مثل این است که صورت ادب‌شان تغییر پيداکرده است.

شما به ماندگاري مذهبی آقامرتضی اشاره کردید. چه زمانی احساس کردید این قوام در ضمیر ایشان ته‌نشین شده و ثبات گرفته است؟
به نظر من این کشش مذهبی از ابتدا با ایشان عجین بود و همین امر بود که او را به جست‌وجو برای یافتن حق و حقیقت وامی‌داشت. وقتی ایشان آن نقطه‌ي روشن و نورانی را دیدند، دیگر تزلزلی از ایشان ندیدم.
کاملاً این درک و دریافت را پیدا کرده بود که وقتی حق را ببیند آن‌را بشناسد. چون از اول، نفس خودش در میان نبود. وقتی شناخت، موضوع تمام شده بود. انگار مصداق درستش پیدا شده است.
آقامرتضی آدم باسوادی بود. مطالعات ایشان از کجا شروع شد؟ چه چیزهایی را بیشتر مي‌خواند؟
تقریباً تمام آثار فلسفی و هنری پیش از انقلاب را خوانده بود. نامهای داستایوفسکی و نیچه از آن روزها یادم هست که زیاد درباره‌اش حرف می‌زد. راجع به کامو و داستایوفسکی در مقاله‌ای نوشته بود که آنان فلسفه را زیسته بودند؛ نه این که فقط مطالعه کرده و یا درباره آن سخن گفته باشند. فکر می‌کنم مرتضی هم دقیقاً این‌طور بود. به خیلی‌های دیگر هم می‌شود باسواد گفت ولی مرتضی فضای آن روزها و آثار فلسفی و رمان‌هایشان را زندگی کرده بود و چون با جان و دلش آن فضا را احساس کرده بود، وقتی جواب سؤالاتش پیدا شد دیگر درنگی اتفاق نیفتاد و تزلزلی پیش نیامد.
غم و شادی آقامرتضی چه وقت‌هایی بود؟
وقتی با بچه‌های بسیج بود، نیرو می‌گرفت. وقتی مجبور بود به اتفاق‌های روزمره و حشو و زوائدی که وقت آدم را می‌گیرد تن بدهد، آن وقت بود که گرفته و غمگین می‌شد.
کلمه‌ي روزمرگی از کلمه‌های رایج در کلام و نثر ایشان بود.
درست است. اين كلمه را زياد به‌كار مي‌برد و چه‌قدر پرهيز مي‌كرد تا گرفتار اين روزمرگي نشود. وقتي مي‌شد كه من سر مسأله‌اي ناراحت و گرفته مي‌شدم و به ايشان شكايت مي‌كردم، به من مي‌گفت: « ببين! هزاران كهكشان در آسمان وجود دارد. يكي‌اش راه شيري است. سياره‌هاي زيادي در آن هست كه يكي‌اش زمين است. همين زميني كه ما روي آن زندگي مي‌كنيم. » از كل به جز مي‌آمد. بعد مي‌گفت: « ما هم ذره‌اي در اين مجموعه هستيم. حالا ببين اين حرفي كه شما مي‌گوييد، جايش در اين مجموعه‌ي باشكوه كجا است؟ » آدم در آن كلـيت مي‌ديد كه چه‌قدر آن اتفاق ناچيز و بي‌اهميت بوده است و اگر درست به آن نگاه نكند دچار مشكل خواهد شد. بيان ايشان از روزمرگي در مورد آن مصاديقي كه عنوان كردم چنين بود.
یکی دیگر از کلمه‌های ویژه‌ي‌آقامرتضی "جاودانگی" است...
در آثارش هر وقت درباره‌ي شهدا سخنی هست، سخن از جاودانگی هم هست. شهدا را منشاء این حیات می دانست و با تکیه به آیات و روایات، حیات جاودانه برای شهدا قایل بود.

نثر ایشان خاص خودش بود...
به عنوان یک خواننده حس می‌کنم نثر ایشان خیلی متفاوت است. مسایل سخت فلسفی را وقتی با نثر ایشان می‌خوانم منظور را متوجه می‌شوم. در صورتی که همان مطلب با نثر یک فیلسوف برایم غیرقابل درک است. احساس می‌کنم باید خیلی چیزهای دیگررا بخوانم تا آن مطلب را بفهمم. نثر ایشان یک جور شیرینی و حلاوت دارد. خیلی تأکید داشت بر استفاده‌ي درست از کلمه‌ها. در بسیاری از مقالاتش، از یک لفظ متداول آغاز می‌کند و به معنای اصیل کلمه‌ي مورد نظرش می‌رسد. مخزن کلماتش غنی بود و به راحتی به آن‌ها دسترسی داشت. این درباره‌ي دست‌داشتن ایشان در انواع هنرها هم صادق است. انگار به منبعی وصل بود که جایگاه آن فراتر از تمام هنرها بود؛ جایگاه حکمت. از آن جایگاه در مورد وجوه مختلف هنر که در قالب رشته‌های مختلف هنری ظاهر می‌شود، می‌نوشت و حرف می‌زد.
آقامرتضی صرف نظر از پشتوانه‌ي غنی مطالعات و ذهن نقادش، " دل آگاهی" هم داشت.
مرتضی برکت داشت. این حالت که شما می‌گویید، در تمام دوران زندگی‌اش چهره‌ي خود را نشان داده بود. از خانواده‌ي محترمش شنیدم که سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده‌ماندنش به معجزه بیشتر شباهت داشت. می‌گفتند در آن حال بی‌هوشی و بی‌خودی، بارها زیرلب می‌گفت: "امام زمان (عج) مرا نگه‌داشته است... " این حرف در آن روزها عجیب بود. فکر می‌کنم این ارتباط به صورت عمیق و پنهانی همیشه در ایشان وجود داشته و بعدها سر و شکلی پیدا کرده و کامل شده بود. گاهی احساس می‌کردم مرتضی در زمانی جلوتر از زمان خودش زندگی می‌کند. نسبت به زمانی که در آن زندگی می‌کرد، یک نوع حالت پیشگویی هنرمندانه داشت و این از ویژگی‌های مهم زندگی ایشان بود.

از احوال خودتان و آقامرتضی در روزهای نزدیک به شهادتشان بگویید.
من هم ایشان را نمی‌شناختم. اصلاً این تصور را نداشتم که وقتی برای فیلم‌برداری به فکه می‌رود، شهید بشود. من آثار شهادت را در ایشان کشف نمی‌کردم. روزهای آخر، وقتی به فکه رفت و کار نیمه تمام ماند و برگشت، گفت دو سه روز دیگر باید برگردم فکه. در این چند روز ایشان را خیلی اندوهگین دیدم. مرتب سؤال می‌کردم چرا این‌قدر گرفته و ناراحتی؟ ولی در ذهنم هیچ ارتباطی برقرار نمی‌شد که چه اتفاقی افتاده که دوباره دارد برمی‌گردد. اما الان که به آن چند روز نگاه می‌کنم کاملاً مطمئن مي‌شوم که می‌دانست. آخرین صحبت ما در آن یکی دو روز آخر درباره‌ي قراری برای روزهای بعد بود. من گفتم این کار را بعد از آمدن شما هم می‌شود انجام داد انشاءا...؛ اما ایشان یک دفعه سرشان را برگرداندند و دیگر حرفی بین ما رد و بدل نشد. همان اواخر وقتی پیشنهادی به ایشان دادم، گفت: " فعلاً این کار صلاح نیست. الان آن‌قدر برای من مشکل درست کرده‌اند که اگر آدمی پشت به کوه داشت، نمی‌توانست تحمل کند. من به جای دیگری تکیه داده‌ام که الان سرپا ایستاده‌ام."
در چند ماه قبل از شهادتش اندوه عمیقی داشت و زبان به شکوه باز کرده بود. این خصوصیت را هيچ‌وقت در ایشان ندیده بودم.

وقتی خبر شهادت آقامرتضی را به شما دادند...
حدود ظهر جمعه بیستم فروردین ماه، مرتضی در فکه رفت روی مین. صبح شنبه بود که پدر و مادرم آمدند. صبح زود بود. به من گفتند : "مرتضی زخمی شده است." روزهای اول بهار هنوز هوا تاریک و روشن بود. حالتی میان خواب و بیداری بود. مثل همان وقت طبیعت. بچه‌ها را با آرامش بیدار کردم و به مدرسه فرستادم. مثل این که اصلاً چیزی نشنیده‌ام. بچه‌ها که رفتند، پدر و مادرم آرام آرام سر حرف را باز کردند و من باخبر شدم که دیگر مرتضی را ندارم.
آثار منتشرنشده‌ای از آقامرتضی در دست دارید؟
تعدادی داستان کوتاه است که به نحوی به موضوع اسارت آدمی که در خودش گرفتار است، می‌پردازد. نوشته‌هایی هم بین شعر و نثر دارد. درگیری ذهنی مرتضی در آن نوشته‌ها اسارت و گمگشتگی انسان است. این موضوع را خیلی زیبا، شاعرانه و عمیق بیان کرده است.

[="Tahoma"][="Black"]

شهید سید مرتضی آوینی

هرشهید کربلایی دارد ... خاک آن کربلا .... تشنه خون اوست....

و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد و آنگاه....

خون شهید ، جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و

معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد

که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد......

***

آوینی در فکه کاری نا تمام داشت که می باید انجامش می داد . صدای بچه های

گردان کمیل را می شنید که همت را صدا می زدند « حاجی ، سلام ما را

به امام برسان . بگو عاشورایی جنگیدیم»

و گریه های همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را

قطع نکنید . با من حرف بزنید ، حرف بزنید ....

کریم نجوا ارامی دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید : « بچه ها ؛

دیر یا زود داره ؛ اما سوخت و سوز نداره....

یکی می افتاد ، یکی بلند می شد ، یکی آب می خواست ، زمین تشنه بود ،

آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد ....

و سید داشت برنامه عاشورایی خود را می ساخت.....

............***............

پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم ،

اما حقیقت آن است که شهدا مانده اند و ما رفته ایم.....

[/]

گمنامی برای شهوت پرست ها درد اور است، وگرنه همه اجرها در گمنامی است...
شهید مرتضی اوینی

ندامت

صفحه سپید تقدیر ورق خورد،
اما سیاهی گناهان من هر ساعت پاكی و صداقت این دفتر را تیره می‌ساخت.
سرخی افق دل آسمان را خونین ساخته بود.
كه من دل سید را شكستم.
از شدت ناراحتی به حیاط آمدم
نگاه هراسان، دل بیقرار و لبان لرزان من،
همه گویای ندامت بود. قدمی بر جلو راندن و سه فرسخ از دل به عقب بازگشتن.
سید مرتضی در را بست، به نماز ایستاد.
او هنوز دفتر اخلاصش سپید بود.
ساعتی بعد در خیابان در آغوشش بودم.
گویی اتفاقی نیفتاده است.
منبع : كتاب همسفر خورشید
راوی:محمدی نجات

روایتی دیگر از غروب او

صدای انفجار مهیبی بلند شد و فریاد یا قمربنی هاشم! بچه ها برانکادی از نبشی و لباسهای به هم گره زده خود ساختند و برای جلوگیری از خونریزی بیشتر، با کمربند پاهای شهید آوینی را بستند. من مامور درآوردن اورکت شدم. از باب دلداری گفتم: « حاجی! هیچی نیست، الان می ریم عقب. » آوینی با همان نگاه سوزانش گفت: « چی داری می گی؟ ما برای همین حرفها اومدیم اینجا! » من شرمنده شدم و خود را خیلی کوچک دیدم. او برای رهایی من از شرمساری، وسایل داخل جیبش را بهانه قرار داد و گفت: وسایلم را از جیبم در بیار. وقتی ما او را داشتیم حمل می کردیم برای بردن به عقب، شکوه کرد و گفت:« منو بذارین زمین، بذارین همینجا شهید شم...» او بعد از انتقال به بیمارستان مخبری، با هلی کوپتر به آسمان رفت و در همانجا آسمانی شد.

خاطره ای از زندگی شهید سید مرتضی آوینی
نقل از اصغر بختیاری
منبع: کتاب آوینی

[h=2]شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد. "سید مرتضی آوینی"[/h]

گرافیست/ میلاد بیاتی

کلیپی کوتاه به مناسبت بیست و یکمین سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی مستند ساز و سردبیر مجله سوره / کاری از سایت روشنگری

[FLV]http://www.roshangari.ir/jMediaDirect/videos/sd/70/BeetjIBs6NAHDh4a7uG6fTmZfH56qo4g.mp4[/FLV]

دانلـود
حجم : 41 مگابایت

[="Tahoma"][="Indigo"]یا الله*

هر کس که شهید نشود، لاجرم خواهد مرد...

:((([/]

متن دلنوشته شهید آوینی در باره رهبر انقلاب:

دیدیم که می شناسیمش … و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم.
دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را… و نه حتی آن سان که خود را.

چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نشناسد؟

دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود …
تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد

و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را ……
و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستردیم و شب که می رسید به او می پیوستیم.
آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟

می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی،
می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش با قی.
چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی ودستانش...

چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید ..

پهن دشت «حدوث» افقی بود تا «طلعت ازلی» او را اظهار کند و «زمان فانی»،
آینه ای که آن «صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش،
و او همان است ، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم،

در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد،در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید ،
در شفقت صبح ،در صراحت ظهر درحجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان،
در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.

دیدیم که می شناسیمش و آن «عهد» تازه شد.
شمع می میرد و پروانه می سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است .

دیدیم که می شناسیمش و دوستش داریم ،آن همه که آفتابگردان آفتاب را ،
آن همه که دریا ماه را... و او نیز ما را دوست میدارد ، آن همه که معنا لفظ را.

دیدیم که می شناسیمش ،از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود ،
از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود،

از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی ،
همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن.

آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است .
چشمانش بسته شد،اما نگاهش باقی ماند ، دهانش بسته شد ،اما کلامش باقی ماند.

زمین مهبط است، نه خانه وصل.
در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری.
زمین معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .

پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود
و پیله اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد .

رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان.
عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صبح نینجامید .

در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد.
خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک هایش پنهان شد.
پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ماندیم و یتیمانه گریستیم.

دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند
..

[="Tahoma"][="#4169e1"]

بسم الله الرحمن الرحیم

گر چه نه پلاك و نه جسد مي‌بينيم
بعد از تو هنوز مستند مي‌بينيم
ديگر خبر از «روايت فتح»ات نيست
هر هفته دوشنبه‌ها «نود» مي‌بينيم!

سید مهدی شفیعی

[/]

سرچشمه

روح مرتضی جستجوگری بزرگ بود که حقیقت را در همه جا و همه کس سراغ می گرفت. از این رو بود که با پیروزی انقلاب، بزرگترین اتفاق زندگی سید مرتضی نیز رخ داد.
او که حقیقت را در هر چیزی یا کسی سراغ گرفته بود و چون نیافته بود پس زده بود، حالا با مردی آشنا شده بود که کلام نافذ و گیرایش عالمی را تکان داده بود...
سید مرتضی پس از سالها جستجو حالا انگار به سرچشمه رسیده بود. زندگی اش ساده و روان در حال تغییر وو تحول بود.

**********
حجاب خودی

به امام که رسید، تمام آنچه نوشته بود را اعم از تراوشات فلسفی و داستانهای کوتاه و شعر و ... درون چند گونی ریخت و همه را آتش زد!
می گفت: « هنر امروز حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده حافظ، تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز. سعی کردم که خودم را از میان بردارم، تا هرچه هست خدا باشد. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود... »



خاطره ای از زندگی سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 616

:Gol:وصیت نامه ی شهید سید مرتضی آوینی :Gol:

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.

و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.و مگر نه آن‌که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.و مگر نه آن‌که خانه تن، راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه روح، آباد شود.و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کره‌ی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند.و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور برمی‌آید.ای شهید، ای آن‌که بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".

در حضور غربت یاران

سید دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای «یارب»‌های او در نیمه‌شب
آشنا بودند. پاسی از شب كه می‌گذشت، در انتظار صدای ناله‌های آوینی چشمانشان را باز می‌كردند مرتضی مرثیه‌سرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بی‌تابش را عاشق می‌ساخت. یكبار در دوكوهه به او گفتم: شهید داوود یكبار در زمین خیس پادگان به زمین افتاد و گریه كرد وقتی علت گریه‌اش را پرسیدم،
پاسخ داد:«یاد عباس:doa(6): افتادم كه هنگام به زمین افتادن دست نداشت، حتماً‌ خیلی سخت به زمین افتاده است. با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست، ساعت‌ها به یاد غربت عباس‌بن‌علی:doa(6): و داوود گریست. گوئی پرده‌های غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه می‌دید. لب به سخن گشود، داوود باید می‌رفت. برخاست،‌ پا برجای گام‌های داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود كه پای بر خاك داشت.


خاطره ای از زندگی سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
راوی : برادر رضا برجی
كتاب هسفر خورشید.
منبع: سایت شهید آوینی

انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده

شب عملیات کربلای 5 برای فیلمبرداری رفته بودند خط مقدم. حجم آتش خیلی زیاد بود؛ آنقدر زیاد که تقریبا همه دنبال سوله یا کانالی برای سنگر گرفتن بودند.
صدای انفجار انقدر مهیب بود که همه درمانده شده بودند. بچه های روایت فتح کم کم به صرافت افتاده بودند که دیدند سید به نماز ایستاد.
دو رکعت نمازش که تمام شد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد. با آرامشی عجیب کار را از سر گرفت.


********************

اولویت اول

می گویند 10- 15 دقیقه به اذان مانده کار را رها می کرد و آستین بالا می زد و برای نماز آماده می شد. وقتی هم که در ساختمان 13 طبقه صدا و سیما بودند، همین که صدای پخش می شد، بلند می شد و لباس پوشیده و نپوشیده، بچه ها را صدا می کرد و با جیپی که دم دست بود به طرف مسجد بلال حرکت می کرد. کاری نداشت که کسی می رسد یا نه. مدتی صبر می کرد و بعد راه می افتاد.
تحت هر شرایطی، نماز اولویت اولش بود. می گفت: « هر کس سر نماز حواسش پرت باشد، در زندگی هم حواسش پرت خواهد بود. »


خاطره ای از زندگی سید
شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
منبع: هفته نامه یا لثارات الحسین (علیه السلام) شماره 616


نخل تنومند


شب جمعه
و مردی در كنار محراب مسجد عشق (جمكران)
«یا غیاث المستغیثین»
بغضی بود كه در گلو می‌شكست
صدای هق هق گریه‌های مرد و شانه‌های لرزانش
مرا متوجه او ساخت
پس از اتمام دعا كنارش نشستم
معصومیت نگاه او و چهره من در مردمك چشمانش
ناگهان تمام وجودم لرزید
با دیدن كتاب حافظ
گفت: «برایم فال بگیر.»
و خواجه قرعه فال را به نام او انداخت
«خرم آن روز كزین منزل ویران بروم.»
و حالا زمزم اشك بود كه غربتش را فریاد می‌زد.
چند ساعت بعد عازم رفتن شد
پرسیدم: «نامت چیست؟»
گفت: «مهره‌ای گم شده در صفحه شطرنج الهی»
دو سال گذشت
اما طنین صدایش در ذهنم بود.
بار دیگر
او را در محفل عاشقان مولا یافتم.
نامش را پرسیدم.
گفتند: «سیدی از عاشقان سلسله ولایت است.»
در تكرار مكرر آن محفل
شبی از شبها به اصرار دوستان فقط برای دل او سروده‌ای را خواندم
او برعكس سجاده‌نشینان خانقاهی بود كه دعوت به حق را با دعوت خود اشتباه گرفته بودند.
ای كاش من مرید این یل پهنه عرفان و عشق حق بودم.
او را دوست داشتم بدون اینكه حتی نامش را بدانم.
سرانجام از این منزل ویران رخت بربست.
و من تازه فهمیدم كه چه پربار بود‏, این نخل تنومند و سر به زیر

منبع: همسفر خورشید عشق
به نقل از سایت آوینی

روحش شاد راهش پررهرو
:Gol:شادی روح
شهدا صلوات :Gol:

[h=1][/h]


[/HR]
شهید سید مرتضی آوینی 21 فروردین سال 1372 درحالی‌که برای ساخت مستندی به منطقه فکه رفته بود، با یک مین جنگ به‌شدت مجروح شد و پس از مدتی به شهادت رسید. شش سال بعد در همان روز سپهبد شهید علی صیاد شیرازی در پی ترور منافقین کوردل در مقابل دیدگان فرزندش به شهادت رسید. هرساله مراسمی برای این دو شهید برگزار می‌شود، این بار نیز رسانه و سازمان‌های مرتبط به تکاپو افتادند.


[/HR]

صیاد دل‌ها
سرویس فرهنگ حماسه با عنوان «صیاد دل‌ها در سالروز شهادتش» به همین مناسبت مروری بر زندگی‌نامه، رشادت‌ها و عملکرد این فرمانده شهید در دوران دفاع مقدس و پس‌ازآن بر روی سرویس برد و نوشت:
«نظم، مدیریت و قدرت جهادی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در عرصه نبرد و سیستم اداری برای اداره کارها موجب شد که او یکی از شخصیت‌های مهم ارتش باشد؛ به‌گونه‌ای که عنوان «سیدالشهدای ارتش» در قاموس او بگنجد...»

سرباز گمنام
مراسم گرامیداشت سپهبد شهید علی صیاد شیرازی و 110 فرمانده شهید نیروهای مسلح با حضور مقامات ارشد کشوری و لشکری در مسجد جهاد ستاد کل نیروهای مسلح برگزار شد.
در این مراسم که سرلشکر سید حسن فیروزآبادی (رئیس ستاد کل نیروهای مسلح)، تعدادی از وزیران، نمایندگان مجلس و فرماندهان ارشد نظامی حضور داشتند، حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی امام‌جمعه موقت تهران در سخنانی گفت: فداکاری در همه جای دنیا موردپسند است و آنچه اکنون شاهدیم واژهٔ «سرباز گمنام» در همه دنیا مورداحترام است. در حقیقت بزرگداشت شهدا، مجلس بیعت با آن‌هاست که یک مبنا و چند پیامد دارد.
از سویی نیز مراسم بزرگداشت شهیدان سپهبد علی صیاد شیرازی، سید شهیدان اهل‌قلم مرتضی آوینی، رضا چراغی و سعید یزدان‌پرست در گلزار شهدای تهران برگزار شد. این مراسم پنجشنبه، بیستم فروردین‌ماه، در سالروز شهادت مرتضی آوینی در قطعه ۲۹ گلزار شهدای بهشت‌زهرا (س) برگزاری شد.

رازهای گنجینه آسمانی
همچنین مجموعه «رازهای گنجینه آسمانی» با موضوع شناخت و معرفی تمامی افراد و شهدایی که در کتاب گنجینه آسمانی شهید آوینی به آن‌ها اشاره‌شده است به همت موسسه روایت ایثار تهیه خواهد شد.

مسئول ترور صیاد
مشرق نیز دست به کاره شده و چندین عنوان در وصف این دو شهید کارکرده است:
زهره قائمی از 12 سالگی آلوده نفاق شد. هنگام درگیری میلیشیای منافقین با پاسداران اسلام و انقلاب دستگیر و به 5 سال زندان محکوم شد. سال 1365 با فلاکت و بدبختی به جهنم اشرف رسید. این خبیث منافق، در جریان عملیات آفتاب، چلچراغ و مرصاد علیه ایران اسلامی جنگید و مزدوری رژیم بعث عراق را کرد.
خوش‌رقصی‌های او باعث شد که در شهریور سال 1390 زهره اخیانی مسئول اول گروهک تروریستی منافقین او را به‌عنوان هم‌ردیف مسئول اول معرفی کند. در توصیف پلیدی و پلشتی او همین بس که در دو سال آخر حضور منافقین در پادگان اشرف مسئول قرارگاه شیطان بود.

کارت شناسایی یک سردبیر
این سایت در اختصاصی خود تصویری را منتشر کرد که کلیشه‌ای از کارت شناسایی سید اهل‌قلم در ماه‌نامهٔ «سوره». تاریخ اعتبار این کارت، 80 روز پیش از شهادت آن عزیز، به پایان رسیده است.



نگاهی به زندگی سید
مشرق نوشت: «مجموعهٔ آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم ازنظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است.»

همچنین آورده است: «معمولاً از سید مرتضی آوینی در زمان حیات مادی‌اش برای شرکت در جلسات نقد و بررسی فیلم‌های جشنواره فیلم فجر دعوت می‌شد. در این تصاویر، آقای بازیگر (عزت‌الله انتظامی) را در کنار شهید آوینی مشاهده می‌کنید.»

در کنار آقا مرتضی
به همین مناسبت نگاهی کرده بر زندگانی شهید آوینی کرده است: «معمولاً از سید مرتضی آوینی در زمان حیات مادی‌اش برای شرکت در جلسات نقد و بررسی فیلم‌های جشنواره فیلم فجر دعوت می‌شد.
در این تصویر، آقای بازیگر (عزت‌الله انتظامی) را در کنار شهید آوینی مشاهده می‌کنید.»

اعتراف امیرالشهدا نیروهای مسلح
گروه فرهنگی دفاع پرس خبرگزاری دفاع مقدس نیز بخشی از دست‌نوشته‌ها و فیلم‌های منتشرنشده از شهید سپهبد صیاد شیرازی را منتشر کرده است:
بخشی از دست‌نوشته و سخنرانی‌های منتشرنشده امیرالشهدای نیروهای مسلح سپهبد شهید علی صیاد شیرازی که به‌صورت مستند و کاری از سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران و تدوین علیرضا مرادعلی بیگی از این بخش قابل‌مشاهده است.
در این لحظه اعتراف می‌کنم که بهترین خاطره من از محیط پربرکت جبهه‌های نبرد همانا نمازهایی بود که در جمع شما عزیزان در حسینیه‌های قرارگاه‌های عملیاتی برگزار می‌کردیم. نمازهای یومیه را به جماعت و سروقت برگزار کنیم و زمینه نزول برکات و مددهای الهی را در محیط سربازی خود فراهم‌سازیم. اخلاص در عمل داشته باشیم و کار را فقط برای خدا کنیم که به فرموده حضرت امام کار برای خدا شکست ندارد.»

آوینی بعد از شهادتش هم همانند زمان حیاتش مظلوم است، چون نام وی تنها در سالگرد شهادتش برده می‌شود، اما نشانی از تفکراتش را در آثار سینمایی نمی‌بینیم

احیاگر ارتش ایران
ایرنا خبرگزاری وابسته به دولت نیز دست‌به‌کار شده و گفتگویی با امیر سرتیپ «حسام هاشمی» هم‌رزم و یار دیرینه شهید «علی صیاد شیرازی» گرفته است:
وی گفت: می‌توان او را احیاگر ارتش این مرزوبوم خواند و این شهید وارسته یک نظامی بی‌همتا در تاریخ این کشور است.
گروه هنر ایرنا نیز یادی از شهید آوینی کرد و نوشت: «آوینی بعد از شهادتش هم همانند زمان حیاتش مظلوم است، چون نام وی تنها در سالگرد شهادتش برده می‌شود، اما نشانی از تفکراتش را در آثار سینمایی نمی‌بینیم.»

تجدید میثاق
گروه جهاد و حماسه خبرگزاری قرآنی ایکنا نوشت: «جمعی از گروه‌های جهادگر و اصحاب رسانه، امروز، ۱۷ فروردین بر سر مزار شهید علی صیاد شیرازی در گلزار شهدا حاضر شدند و با آرمان‌های این شهید تجدید میثاق کردند.
در مراسم بزرگداشت شهید علی صیاد شیرازی، فرزند وی، مهدی صیاد شیرازی بابیان خاطراتی از پدر شهیدش گفت: درزمینه فعالیت‌های جهادی، این شهید از ابتدای انقلاب در مناطق محروم به محرومیت‌زدایی در روستاها و رشد و توسعه کشاورزی و حرکت جهادی خودجوش که توسط دانشجویان باهدف ساختن مناطق محروم کشور انجام گرفت همکاری داشت.»
همچنین از مراسم بزرگداشت سید شهیدان اهل‌قلم روز پنجشنبه، ۲۰ فروردین مصادف با سالروز شهادت سید مرتضی آوینی با همکاری انتشارات روایت فتح و گروه تلویزیونی روایت فتح در مسجد امام صادق (ع) برگزار شد، گزارشی ارائه داد.
ایکنا همچنین اطلاع داد که سازمان بسیج سازندگی به مناسبت سالگرد شهادت امیر سپهبد صیاد شیرازی با خانواده این شهید گران‌قدر دیدار می‌کند.