سر احسن المخلوق بودن انسان

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
سر احسن المخلوق بودن انسان

در محضر علامه جوادی آملی:

سرّ اَحسن المخلوقین بودن انسان
هر كه بخواهد كاري را به تنهايي انجام دهد يا در كار خدا دخالت كند، آن كار سامان نمي‏يابد و اختلاف و درهم ريختگي به همراه دارد. كاري سامان مي‏پذيرد كه فقط خدا در انجام و آغاز آن، عهده‏دار كار باشد و هيچ كس در آن دخالت نكند. اين دو مطلب، از قرآن كريم به دست مي‏آيد:
أ. آيه
﴿ولَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدوا فيهِ اختِلفًا كَثيرا﴾(1) مطلب نخست را مي‏فهماند؛ يعني كار غير خدا بر اثر تشتّت و پراكندگي به مقصد نمي‏رسد.
اين قرآن، تدوين شده خدا و كتاب خدا و كلام اوست، زيرا اگر سخن ديگران بود، هماهنگ نبود: علم انسان يا غير انسان (مخلوق) نامتناهي نيست؛ بعضي مسائل را مي‏داند و برخي را نمي‏داند و مسائلي را فراموش مي‏كند؛ جهل و سهو و نسيان دارد و گاهي نيز عصيان؛ حتي فرشتگان هم در طليعه كار از اصل خلقت انسان بي‏خبر بودند كه چنين گوهري شايسته خلافت الهي است، لذا گفتند: ﴿
سُبحنَكَ لاعِلمَ لَنا اِلاّما عَلَّمتَنا اِنَّكَ اَنتَ العَليمُ الحَكيم﴾(2)، پس اگر فرشته هم بخواهد حقيقتي را تدوين كند، تا از علم الهي كمك نگيرد، دچار اختلاف مي‏شود.
اين اصل در ﴿
ولَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدوا فيهِ اختِلفًا كَثيرا﴾(3) آمده است. اين آيه به صورت قياس استثنايي ترسيم شده است؛ لكن تالي آن باطل است، پس مقدّم هم باطل است؛ يعني هيچ اختلافي در قرآن نيست، پس كلام غير خدا نيست. از اين آيه برمي‏آيد كه اگر انسان يا غير انسان بخواهد كاري را انجام دهد، چون به همه جوانب آن احاطه ندارد، احياناً اشتباه مي‏كند و پس از انجام كار، مي‏گويد «اي كاش چنين مي‏كردم و چنان نمي‏كردم... ».
ب. از آيه ﴿
لَو كانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّاللّهُ لَفَسَدَتا﴾(4) فهميده مي‏شود كه اگر غير خدا بخواهد در كار او دخالت كند، آن كار سامان نمي‏پذيرد و سبب به‏هم‏ريختگي است. در اين آيه «إلاّ» به معناي غير است؛ يعني غير از خدا كه خالق و مدبّر است، ديگري اگر تدبير و آفرينش و پرورش آسمان و زمين را همراه با خدا به عهده مي‏گرفت و در كار خدا دخالت مي‏كرد، اين عالَم ناهماهنگ مي‏بود و فرو مي‏ريخت؛ ولي چون فرو نمي‏ريزد و ناهماهنگ نيست، پس به جز خدا در كار الهي دخالت نكرده است.
آيه ﴿
فَارجِعِ البَصَرَ هَل تَري مِن فُطور﴾(5) به منزله استثناي تالي است كه باطل است، چون ﴿هَل تَري مِن فُطور ٭ ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ كَرَّتَينِ يَنقَلِب اِلَيكَ البَصَرُ خاسِئًا وهُوَ حَسير﴾(6)؛ اگر چندين بار آسمان و زمين را ارزيابي كني، جز نظم نمي‏بيني، پس شكاف و تفاوتي نيست.
تفاوت، فوت بعضي از حلقات در سلسله‏اي است كه داراي حلقه‏هاي فراوان باشد. وقتي برخي از اين حلقات فوت شد، مي‏گويند اين سلسله تفاوت يافته است؛ در اين صورت، گذشته به آينده ربط نمي‏يابد و نظم از بين مي‏رود و بي‏ساماني به بار مي‏آيد.
به هر روي، قرآن كريم اين دو بخش را در دو آيه جداگانه تحليل مي‏كند: اگر كسي غير از خدا كاري انجام دهد، با اختلاف و ناهماهنگي همراه است و نيز هر كه در كار خدا دخالت كند، باز هم ناهماهنگي ايجاد مي‏شود، پس صدر و ساق قرآن و شريعت، چنين است و خدا آنها را تنظيم كرده است.
آفرينش انسان نيز چنين است: اگر انسان را غير خدا مي‏آفريد يا طبيعت و علل ديگر، همراه با خدا در آفرينش انسان نقش مي‏داشت، ديگر آفرينش انسان «اَحسن تقويم» نبود: ﴿
لَقَد خَلَقنَا الاِنسنَ في اَحسَنِ تَقويم﴾.(7) احسن تقويم، هم حسن نظري است و هم حسن عملي؛ يعني هم در حكمت نظري «اَحسن تقويم» است و همه علل و عوامل در او تعبيه شده است و هم در حكمت عملي، ساختارش به گونه‏اي است كه به صلاح و فلاح مي‏رسد، پس بهترين هستي ممكن در او اعمال شده است.
ذات اقدس خداوندي، آفرينش انسان را همانند آفرينش كل جهان، زيبا و براساس نظام احسن مي‏داند: ﴿
اَلَّذي اَحسَنَ كُلَّ شي‏ءٍ خَلَقَهُ﴾.(8) سرّ حسن قوام و نظام جهان، آن است كه در اصل هستي و نيز در تدبير آن به يك مبدأ تكيه دارد. اگر اين مبدأ واحدْ كثير مي‏شد، فساد دامن جهان هستي را مي‏گرفت. درباره نظام احسن انسان نيز چنين است؛ يعني توحيد است كه نظام احسن بشريت را به همراه دارد، پس سرّ نظام احسن بودن جهان و سرّ «اَحسن‏ تقويم» بودن انسانيت، آن است كه از مبدأ توحيدي پديد آمده است. همان‏گونه كه كتاب تكوين از قصور و فتور و فطور مصون است و هيچ شكافي در آن نيست، كتاب تدوين (قرآن كريم) هم از هر فطور و اختلاف مصون است و منشأ همه فضايل تكوين و تشريع نيز توحيد است، چنان‏كه منشأ همه رذايل تشريعي شرك و كفر است.
سرّ ديگر نظام احسن داشتن جهان هستي، آن است كه از ذاتي نشئت گرفته است كه نه تنها داراي حُسن است، بلكه حُسن محض و جمال صِرف است؛ همان ذات اقدس الهي كه هستي محض است و همه كمالاتْ عين ذات اوست، بنابراين خود ذات پاك كبريايي و هستي محض، جمال صِرف و جميل محض است، لذا نشانه‏هاي آفرينش او نيز داراي نظام احسن است؛ همان خدايي كه مبدأ پيدايش جهان است، با جمال و جلالش مبدأ پيدايش انسان هم هست و همان خدايي كه جهان را به ﴿
اَحسَنَ كُلَّ شي‏ءٍ خَلَقَهُ﴾(9) و ﴿اَعطي كُلَّ شي‏ءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدي﴾(10) مي‏ستايد و با جمال مي‏آرايد، آفرينش انسان را نيز به «اَحسن تقويم» مي‏ستايد: ﴿لَقَد خَلَقنَا الاِنسنَ في اَحسَنِ تَقويم﴾.(11)
روحي را كه خداي سبحان به انسان داده است، صرف‏نظر از قواي بدني، در فرشتگان هم هست؛ ولي در آفرينش فرشتگان خداي سبحان ﴿
فَتَبارَكَ اللّهُ اَحسَنُ الخالِقين﴾(12) را نفرمود. اين سبر و تقسيم، نشان مي‏دهد كه «اَحسن المخلوقين» بودن انسان براي آن جنبه بدني و جنبه نباتي و حيواني و همچنين خصوص جنبه عقلاني او نيست، زيرا در جنبه عقلاني و ملكوتي، فرشتگان با انسان شريك‏اند؛ اما آنان «اَحسن المخلوقين» نيستند.
جامعيت انسان است كه او را «اَحسن المخلوقين» كرده است و خداي خالق اين كَون جامع، «اَحسن الخالقين» است. هر فيضي كه خداي سبحان به انسان داده است، پراكنده‏اش در جهان هم هست؛ امّا جمعش در خصوص انسان است و در انسان ويژگي‏اي هست كه در هيچ موجودي به عنوان جميع يا مجموع نيست، پس انساني كه «كَونِ‏ جامع» است، هم كمالات نبات و حيوان را دارد و هم كمالات فرشتگان را، از اين‏رو «اَحسن المخلوقين» است.
معلوم شد كه سرّ زيبايي و «اَحسن المخلوقين» بودن و «اَحسن تقويم» بودن انسان، در درجه نخست، مبدأ توحيدي خلقت اوست كه خودش حسن محض و جمال صِرف است؛ ليكن اين مبدأ توحيدي، مبدأ خلقتِ همه موجودات است؛ ولي انسان از حيث جامعيتش، «اَحسن المخلوقين» شده است، چنان كه آن مبدأ وحيد با اسماي جمال و جلال خويش انسان را آفريد
.
1.سوره نساء، آيه 82.
2.سوره بقره، آيه 32.
3.سوره نساء، آيه 82.
4.سوره انبياء، آيه 22.
5.سوره ملك، آيه 3.
6.سوره ملك، آيات 4 ـ 3.
7.سوره تين، آيه 4.
8.سوره سجده، آيه 7.پ
9.سوره سجده، آيه 7.
10.سوره طه، آيه 50.
11.سوره تين، آيه 4.
12.سوره مؤمنون، آيه 14.
تفسير انسان به انسان، ص220-225