سردار شهید علیرضا بلباسی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
سردار شهید علیرضا بلباسی



درباره شهید

"علی رضا بلباسی" در سال 1332 در روستای" آسور"در" فيروزکوه" به دنيا آمد.
دوره ابتدايی را در شهرستان" فريدونکنار" گذراند و آن را با موفقيت پشت سر گذاشت. در همين ايام پدرش از دنيا رفت و او مجبور شد برای امرار معاش خانواده عازم" تهران" شود و در نتيجه برای مدتی ترک تحصيل کرد.

وی که ششمين فرزند خانواده بود در بازار تهران مشغول به کار شد و پس از مدتی در مدرسه شبانه روزی به تحصيل ادامه داد و ديپلم متوسطه را اخذ کرد. پس از پايان تحصيل به سربازی رفت و در 15 مهر 1353 با اتمام دوره سربازی در آزمونی که در آموزش و پرورش "قائمشهر" برگزار شد، شرکت کرد. با کسب موفقيت در اين آزمون به مدت دو سال در آموزش و پرورش مشغول تدريس شد.
او به علوم و فنون هوايی علاقه بسيار داشت. به همين سبب پس از گذراندن دوره آموزشی مکانيک در باشاه هوايی ملی با عنوان تکنسين پرواز در تاريخ سه آبان 1354 جذب هواپيمايی ملی ايران (هما) شد.
او در حين خدمت به آموزش زبان انگليسی پرداخت و در طول 5 سال خدمت در هواپيمايی ملی ايران موفق به اخذ درجه مکانيک هواپيما شد.

در سال 1357 با آغار امواج انقلاب اسلامی، علی رضا بلباسی در پخش نوار و اعلاميه های حضرت امام (ره) فعاليت گسترده ای داشت. در حادثه جمعه سياه تهران در ميدان ژاله حضور داشت و از اعتصابيون هواپيمايی ملی بود که به فرمان امام (ره) دست به اعتصاب زده بودند.
در سال 1358 به واسطه خواهرش با خانم "مريم صادقی" آشنا شد و زمينه ازدواج فراهم آمد. آنها در يک مراسم بسيار ساده زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
همسر وی درباره ويژگی های اخلاقی او می گويد : «نماز اول وقت علی رضا هيچ گاه ترک نمی شد در زندگی مشترک اگر از من اشتباهی می ديد با من صحبت می کرد و با نصيحت درصدد اصلاح اشتباه من بر می آمد.»
پس از تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از محل خدمت خود هواپيمايی جمهوری اسلامی ايران به مدت دو سال مرخصی بدون حقوق گرفت و به قم رفت. به فراگيری فنون نظامی و دوره فرماندهی پرداخت و سپس در سپاه پاسداران قائمشهر مشغول به کار شد. در تاريخ 8 خرداد 1359 به سمت مسئول عمليات سپاه شهرستان "نور" منصوب شد . دو ماه بعد، پس از ايجاد پايگاه مقاومت سپاه در نور و جذب نيروهای رزمنده به قائمشهر بازگشت و در واحد عمليات سپاه قائمشهر مشغول به کار شد.

با آغاز جنگ تحميلی از سوی سپاه پاسداران قائمشهر به جبهه اعزام و در واحد های عملياتی مسئوليت عمليات را از 11 اسفند 1359 بر عهده گرفت. پس از آن مسئوليت آموزش عقيدتی واحد بسيج قائمشهر را از 8 مهر 1360 تا 19 بهمن 1362 بر عهده گرفت. در همين زمان در مقاطع مختلف در جبهه حضور يافت. با اعزام بسيج سراسری طرح لبيک يا خمينی، علی رضا بلباسی پس از اعزام به جبهه در تاريخ 20 بهمن 1362 جانشين فرمانده گردان مالک اشتر از لشکر 25 کربلا شد. فرماندهی گردان مالک اشتر برعهده سردار بابايی بود و وظايف عملياتی و هدايت نيروها را برعهده داشت و علیرضا در تماسی فشرده با نيروهای گردان بود. او با سخنرانی های مهيج و تحليل شرايط سياسی و اجتماعی کشور،اطلاعات ارزشمندی را در اختيار رزمندگان می گذاشت. نگارنده که خود از نيروهای مالک اشتر بود شاهد تلاش ها و دانش گسترده وی در موضوعات مختلف بخصوص احاديث و آيات قرآن بود.
فرمانده گردان سردار بابايی در جريان عمليات والفجر 6 در منطقه چيلات در همان دقايق اوليه عمليات در کنار جاده اسفالته روبروی پاسگاه در مقابل شهر علی غربی عراق بر اثر اصابت ترکش و موج زخمی شد و فرماندهی گردان عملاً به عهده بلباسی گذاشته شد.
درون کانالی نسبتاً بزرگ به همراه شهيد بلباسی جمع بوديم که ناگهان صدای سوت خمپاره ما را به خود آورد. خمپاره 120 ميلی متری درست و سط ما درلای شن های رسی فرود آمد، ولی منفجر نشد. بلباسی فوراً دستور داد که نيروها پخش شوند. بعد از عمليات، حسرت و ناراحتی شهدا و مجروحان بر جای مانده را می خورد. يکی از کارها جالب توجه وی در گردان مالک اشتر نماز غفيله جمعی بود. چون نمی شد نماز مستحبی را با جماعت به جا آورد او با قراعت سوره ها پشت بلندگو نماز غفيله را به صورت جمعی برگزار می کرد. مهم تر از همه روحيه تعبد و بندگی و نماز شبهای طولانی وی مثال زدنی بود. علی رضا هر گاه به پشت جبهه باز می گشت به ديدار خانواده های شهدا می رفت . وقتی از مرخصی به جبهه بازگشت همرزمان خود را جمع کرد و گفت : اين بار که به مرخصی رفتم، ابتدا به ديدار خانواده شهيد نور علی يونسی جانشين فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) رفتم که سه دختر از او به ياد گار مانده است. وقتی بچه های يونسی را ديدم از دنيا سير شدم و نمی خواستم چشمان نگران يتيمان شهيد يونسی در چشمان من گره بخورد.

يکی از همرزمان علی رضا در اين باره می گويد : زمانی که علی رضا اين حرف ها را می زد اشک در چشمانش حلقه زده بود و گفت : « اگر من شهيد شدم مبادا در کنار بدنم حلقه بزنيد، زيرا جنگ و ادامه آن مهمتر است و اسلام عزيز نبايد در خطر باشد. » او در طول سال های حضور مستمر در مناطق عملياتی عده ای از دوستانش را از دست داد از داد از جمله سرداران شهيد حسين بصير، علی اصغر خنکدار، جعفر شير سوار، موسی محسنی، محمد حسن قاسمی طوسی و حميد رضا نوبخت. علی رضا به جانشينی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) از لشکر 25 کربلا در تاريخ 19 آبان 1363 و پس از دو ماه با به شهادت رسيدن فرمانده گردان شهيد علی اصغر خنکدار ـ به فرماندهی گردان منصوب شد. با وجود مسئوليت های مختلف همواره از متانت و آرامش خاصی برخوردار بود. زمانی که همسرش از حضور دايم او در جبهه گلايه می کرد با آرامش او را دلداری می داد. در مسائل عبادی بسيار دقيق بود. احاديث فراوانی را از حفظ داشت به خوبی سخنرانی می کرد و همواره معتقد به انضباط و مقررات بود. با نظمی که در گردان برقرار کرده بود. همه رزمندگان در نماز اول وقت و جماعت شرکت می کردند. در مراسم مذهبی و دعای کميل و توسل حضور می يافتن و کسی اجازه سيگار کشيدن در گردان را نداشت. با وجود اين، همواره سعی می کرد در کنار رزمندگان يک رزمنده عادی باشد . روزی لباس فرم نو آوردند تا لباس مندرس را از تن بيرون کند. زمانی که لباس را بر تن کرد متوجه شد که لباس همه رزمندگان کهنه است. برای اينکه بسيجی ها ناراحت نشوند سريع لباسش را آغشته به گل کرد تا نو بودن لباس به چشم نيايد. "علی رضا" در عمليات والفجر 8 در تاريخ 23 بهمن 1364 ازناحيه پای چپ در فاو مجروح شد و بستری گرديد اما به قدری احساس مسئوليت می کرد که حاضر نشد برای عمل جراهی در بيمارستان بماند. در کنار بچه ها می نشست و برای آنان از روزقيامت و شهادت صحبت می کرد. به همسرش می گفت : «شما خواهر دو شهيد هستی و اين را بدان که لياقت همسر شهيد شدن را هم داری. پس در حق من دعای خير کن تا به آرزويم برسم و اين را بدان که اگر شهيد شدم شما هم در ثواب آن شريک هستی. يادت باشد که بعد از شهادت فرزندانم را با قرآن و اهل بيت آشنا کن. به پسرم ياسر راه شهيد مطهری را نشان بده و به دخترم آمنه بياموز که حضرت زينب (س) چگونگی کرد.» در تاريخ 12 تير 1365 در "مهران" در عمليات کربلای 1 از ناحيه کتف ،گردن و دست راست به سختی مجروح شد ولی بلا فاصله پس از طی مراحل درمان دوباره به جبهه بازگشت. سرانجام علی رضا بلباسی در عمليات کربلای 8 در شلمچه در 21 اسفند 1365 بر اثر اصابت خمپاره به سر و سينه به شهادت رسيد.
جنازه علی رضا بلباسی در منطقه عملياتی به جا مانده و پس از 9 سال در سال 1374 شناسايی شد و پس از انتقال به زادگاهش در گلراز شهدای "قائمشهر" به خاک سپرده شد.
از وی يک پسر به نام ياسر و يک دختر به نام" آمنه" به يادگار مانده است.



وصيتنامه سردار شهيد علیرضا بلباسی


در خاتمه از همه عاشقان كربلا ميخواهم كه امام را لحظه‌اي تنها نگذارند و از كسانيكه از جانب اين حقير به آنها بدي رسيده اميدوارم كه بديده اغماض بنگرند، سفارش اولم اينكه وصيت‌نامه‌ام را اصلاً حتي با يك غلط چاپ نكنيد كه مسئوليد.
بسم الله الرحمن الرحیم

انالله و انا اليه راجعون



حمد و ستايش فقط از آن خدائي است كه در پرتو نور هدايت و رحمت خويش دست ما را گرفته و از دنياي جهل و ظلم و ستم و غفلت و بي‌ارزشي به سوي اقيانوس بيكران نور و روشنائي و اقتدار كشانيد. و پناه مي برم به خدا از شر نفس و هواهاي نفساني ام كه دائماً مرا به بدي امر مي كند كه خدايا اگر تو هدايتم نكني نفسم مرا به هلاكت مي‌اندازد و پناه مي‌برم به تو خدا، از شر شيطان و شيطانهاي كوچك و بزرگ.

و سلام و صلوات خدا و ملائكه الله و جميع خلق الله از جن و انس نثار خاندان عصمت و طهارت و واسطه فيض بين ارض و سما و ما فيهن يعني محمد و آل محمد (ص) باد كه ما گم كرده گان مسير انسانيت و فطرت و سرشت توحيدي را از تلاطمهاي طوفان خشمگين گمراهي و حوادث، در هم شكننده و ناگوار روزگار و ظلمتهاي عميق و ژرف چپ روي و راست روي به صراط مستقيم هدايت فرمودند چون خود ، صراط مستقيم و اصل شجره طيبه نور و هدايت بودند.

اما توحيد – دنياي كفر و سردمداران كفر و نفاق و يزيديان زمان و جيره‌خواران منافق داخلي‌شان بدانند كه توحيد و خداپرستي چيزي نيست كه اگر يكبار مرا قطعه قطعه‌ام كردند فريادش خاموش شود بلكه فطرت توحيدي و يكتاپرستي و فرياد بت‌شكني توحيدي‌ام در تك تك سلولهاي بدنم و در تمامي نسلهائي كه از اين سلولها بوجود مي‌آيند لانه و مسكن و ماوي دارد كه برايش امكان ندارد تمام آنها را نابود بكند و اگر فقط يك سلول از نسلم باقي بماند باز هزاران موحد ميسازد و بانگ لااله‌الاالله سر مي‌دهند.

و دشمن بداند كه پيرو مكتبي هستيم كه از روز ازل گفتيم اشهد ‌ان محمد رسول الله (ص) و علي ولي الله (ع) همان رسول خدائي و همان اميرمومناني كه بيشتر از هفتاد جنگ با كفار و منافقان و مشركان كردند و تا آخر عمرشان ذوالفقارشان به غلاف نرفت و هميشه قطرات خون اين ناپاكان از نوك شمشيرهاي عدالت‌خواه اينان مي‌چكيد و بدانند تا كفر و شرك و نفاق هست هيچوقت و هيچوقت اين شمشير و اين ذوالفقار به غلاف نخواهد رفت و ما مال اين مكتبيم.
دنياي كفر بداند در فطرت توحيدي ما فقط يك ترس قرار دارد آن هم ترس از خدا و ترس از گناه ، و شما يزيديان ديديد كه وقتي اسلام ناب خميني به خاك كشورمان و به كشور دلهايمان آمد چنان زنجير اسارت بر گردنتان انداختيم و شما را در كوچه و بازارهاي سياست به اين ديار و آن ديار كشانديم كه براي تماس مجدد با ما اينهمه ذلت و خواري تحمل كرديد و بر اين خواري تأكيد و افتخار كرديد كه اين روزهاي نخستين ذلت شماست و ما به انتظار جشن نابودي شما نشسته‌ايم و تا اينجا مطالبي كه گفته شد جهان‌بيني الهي مرا كه اقتباس از قرآن و رهبر و فطرت ميباشد تشكيل مي‌دهند.

اما جهان‌بيني اخلاقي و عرفاني و شناخت و نيست را رها كردن و در هست فنا شدن سرچشمه مي‌گيرد پرتوي از نور و معرفت بيكران دعاي مكارم الاخلاق- دعاي خمس عشر و دعاهاي ائمه صلوه ا... عليهم اجمعين كه معرفت و شناخت و اخلاق معصومين و اوليا خدا در آنها نهفته هست و ما متأسفانه با آنها بيگانه :

طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت بدرآي تا بيني طيران آدميت

و اين جهان‌بيني معرفت و اخلاق اگر از دريچه اخلاص و عشق و تقوي باشد ميرساند انسان را بجائي كه از قلب مي‌گويد :

آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانـه كنــي هر دو جهانــش بخشي ديوانه تو هر دو جهــان را چه كند

اما عرفان عملي را و اثبات عملي آن را بايد در جهاد مقدس و در جبهه‌ها و عرفات كربلاها يافت كه عاشق به اميد ارجعي به لقاي كوي يار نشسته و معشوق صداقتش را در فواره‌هاي خون سرخ مي‌طلبد.

درود و بركات و رحمت و مغفرت واسعه الهي بر پدر و مادرم باد كه مرا در اين مكتب شير دادند و غذاي روح دادند و خود در صف نماز جماعت ما را بعمل مي‌خواندند و چون بي‌سواد بودند مرا در 12 سالگي امر كردند كه نماز غفيله ياد بگيرم و پشت سرم قرائت كنند، خدايا ترا به عزت و جلالت آنها را ببخش و بيامرز.

درود و بركات و رحمت و مغفرت واسعه الهي بر همسر واقعا مومنه‌ام كه تمام هم و غم وجودش اسلام و قرآن بود در اين راه صادقانه با صبر عظيم و شكرگذاري به درگاه خداي متعادل وفاداريش را به اسلام و انقلاب اسلامي عملاً ثابت كرد و چه شكري بالاتر از اين كه خداوند ما را در اين پيوند از باب‌المجاهدين و باب الصابرين به پيشگاه ذات باريتعالي پذيرفت. همسرم سرپرست خانواده شهدا و سرپرست يتيمهاي شهدا خود خداست چون خودش فرموده، و اين توئي كه نبايد لحظه‌اي از خدا جدا شوي و برق و درخشندگي مدال همسر شهيد بودن را همچنان تا آخرين نفس براق تر و درخشنده‌تر كني و در اين ادامه، تربيت فرزندانم كه در رأس قرار دارد بايد آنها را در ادامه خط فكري آيت‌الله شهيد مطهري (رضوان‌الله تعالي عليه ) تربيت كني يا در حوزه علميه و يا در دانشگاه و آنها را با سيره زندگاني و مبارزه حضرت فاطمه زهرا و حضرت زينب سلام الله عليهمه اجمعين آشنا كني. و وقتي كه حسين عزيزم و آمنه عزيزم بزرگ شدن به اينها بگو كه پدرشان در چه راهي قدم گذاشت و در اين راه حاضر شد تمام هستي خودش را فدا كند.

اما شما برادران عزيز كه من افتخار مي‌كنم خداوند خانواده ما را مومن به اسلام و قرآن قرار داد و از اينكه هر كدام از شما چند بار به جبهه رفتيد خدا قبول كند و شما آنقدر براي خدا از مال و جان انفاق كنيد كه همانقدر در روز سخت قيامت به خدا محتاج هستيد و شما خواهران عزيزم كه شما هم در همه حال فرياد اسلام و قرآن را سر داديد و هركجا نشستيد از اسلام و قرآن حمايت كرديد خدا از شما قبول كند ولي از تربيت فرزندانتان در اين راه غافل نباشيد خدا به همه شما اجرا مجاهدان واقعي في سبيل‌الله را بدهد.

اما شما برادران عزيز انجمن اسلامي روستا برادران متعهد و مومن به اسلام و قرآن و انقلاب اسلامي عليكم جميعاً و رحمه و بركاته، خداوند انشاا... شما را در مسير اعتلاي كلمه توحيد در ادامه خون شهدا موفق و مويد بدارد. شما تمام كوششتان اين باشد در پرتو اسلام و قرآن و خط رهبري و عمل كردن به آنها رضايت خدا را كسب كنيدو شماها را از نزديكترين ياران خود ميدانم.

اما سخني با مسئولين، اين را همه ميدانيم كه اين مردم و اين ملت و اين رزمنده ما هر روز بر همت و كمكشان به حمايت از اسلام و انقلاب اسلامي و جبهه‌ها و پشتيباني‌ها و راهپيمائي‌ها افزوده و زياد ميشود به اين مردم طوري خدمت كنيد آنطوريكه اين مردم دلداده اسلام و انقلابند چه كساني غير از ما مسئولين مردم را به گروهها و باندهاي تفرقه دعوت مي‌كنند بترسيم از روزي كه تمام اين چاپلوسان و باندها نتوانند ذره‌اي از عذاب ما كم بكنند.

حضرت علي (ع) مي فرمايد اين پستها و مقامها براي شناخت افراد هست و مردم كارهاي ما را زير نظر دارند و طوري نباشد خداي نكرده مسئولي بين دو نفر مراجعه كننده يكي حزب الهي و جبهه‌اي و ديگري فاسد و منافق، اولي را كنار زده و براي دومي از جایش بلند شود كه در اين صورت از همين مردم سيلي خواهد خورد.

اما سخنم به آن بازاري در حالي كه مي‌بيند ملت در درياي خون شنا مي‌كنند تا اسلام را به ساحل نجات برساند اينها هم دستشان را در دست آمريكا گذاشتند و خون اين ملت را در شيشه كردند، اگر باورتان شد كه اين كاغذهاي بي‌ارزش سرمايه اصلي و ارزش اصلي وجود شخصيت شما را تشكيل مي‌دهند بدانيد كه يك روز در فرصت مناسب با شعله يك كبريت تمام سرمايه و شخصيت‌تان را خواهيم سوزاند اين كار را حتماً خواهيم كرد و برنامه بعدي انقلاب ما هست الان ملت شما را شناسائي‌مي‌كند.

و اما شما منافقان كوردل كه در همه جبهه‌ها داخلي و خارجي و شرقي و غربي شكست خورديد مگر دنيا و گردش دنيا آيات منظم دنيا جاي شب‌پره‌هاي كورچشمي مثل شماست، شما هنوز خود نفهميديد كه در جهان‌بيني منافقانه به بن بست كشيده تنگ و تاريك متغير رنگ‌پذير شرقي و غربي متناسب با زمان و مكان و نوع ارباب خود هيچ روزنه اميدي و هيچ راه نجاتي نداريد مگر اينكه در آتش نفاقي كه خود برافروختيد خواهيد سوخت شما بعد از پيروزي از خشم و غضبي الهي گونه اين حزب الهي‌ها كه همه شما را شناسائي كردند و برايتان پرونده كامل تشكيل دادند به كدام سوراخي پناه خواهيد برد، بدانيد كه محكوم به مرگ هستيد و بالاخره ديديد كه سران نفاقتان زنان همديگر را به هم تعارف مي‌‌كنند و اين بود نتيجه جهان‌بيني وارونه شما.

آخرتمان را آباد کنیم و ما آنجا ساختمان می خواهیم و آباد کردن آخرت بدون ویران کردن دنیا امکان ندارد. مردم ، ما خلق شدیم تا روح را به پرواز درآوریم و به عالم ماورای طبیعت یعنی عالم ملکوت عروج دهیم واین پرواز و عروج بدون ویرانی جسم امکان ندارد . سنگین شدن و تن پروری بال پرواز انسان را می شکند.

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

مردم شهادت مردن نسیت ، یک تولد هست ، تولد بسیار زیبا و زمانیکه شما به مهمانی فرش می روید شهید به مهمانی عرش می رود. اما مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. مردم خدا در قرآن فرمود اگر راست می گویید مرا از همه چیز بیشتر دوست دارید پس خود را آزمایش کنید یعنی بهترین چیز را برای من انفاق کنید که اگر نکنید دروغ می گویید. مردم آنچه را که قارون گنج داشت و بر شتران سوار می کرد بقول قرآن قارون و ثروتش را به زمین فرو برد و آنچه را که فرعون ادعا میکرد با عصای موسی در دریای نیل غرق کرد. پس چه کسانی در این دنیا سود بردند کسانی که با خدا معامله کردند با نیتهای خالصشان. مردم ، اسلام امروز ما یعنی صبر و استقامت و مبارزه پشت سر رهبر نه جلوتر و نه عقب تر. مومن هیچوقت مانند مورچه ای نیست که اگر کمی آب زیر پایش بیافتد اورا بلند بکند و او هم فریاد بزند یا ایها الناس دنیا را آب برد ، بلکه بقول امام جعفر صادق (ع) مومن از فولاد هم محکم تر است که فولاد بر اثر گرما و سرما تغییر می کند ولی مومن تغییر نمی کند و مومن در اقیانوس مشکلات و مصیبات شنا می کند ، هرگز شکایت خدا را پیش غیر خدا نمی کند و هرگز از خدا بدست کسی شکایت نمی کند و هرگز از اسلام دست برنمی دارد. مردم ، این جنگ هدیه خداست این جنگ نعمت خداست این جنگ عظیم ترین قدرت و عزت و شرف را بما داد و قدرت و عظمت ما را به جهان صادر کرد و هرکس از این جنگ خسته شود و ایراد بگیرد و یا توجیه و تفسیر بکند بی شک بخدا کفر کرد و خدا را کنار زد و بی شک از شیعه مکتب جعفری نیست.

مردم ارزش گندم بیشتر است یا ارزش نان. اما اگر گندم بخواهد ارزش پیدا کند باید زیر سنگ عظیم آسیا ب خرد شود و باید در تنور داغ چند صد درجه تاب و تحمل داشته باشد همان تنوری که علی (ع) سر را تا ناف داخل گرمای آن می کرد وبا خود می گفت بچش گرمای تنور را تا از بچه های یتیم شهدا غافل نباشی و بالاخره بهشت را به بها می دهند نه به بهانه . و اگر امروز در کاروانیان حسین (ع) ثبت نام نکنیم و عازم نشویم فردا ما را در صف این کاروانیان راه نخواهند داد و از ما نام و نشانی نخواهند پرسید.

و اما تو اي بسيج اي مظلوم تاريخ و اي مظلوم ابن مظلوم و تو اي پاسدار اي سلحشور و شما اي رزمندگان‌ اي يكه‌تازان عرصه ميدان عشق اي مرغان آغشته به خوني كه جايتان در اين دنيا نيست بپيش كه صبح پيروزي نزديك است و همين فرداست كه بايد بر سرسفره پيروزي بنشينيم و بگوئيم در بهار آزادي جاي شهدا خالي.

در خاتمه از همه عاشقان كربلا ميخواهم كه امام را لحظه‌اي تنها نگذارند و از كسانيكه از جانب اين حقير به آنها بدي رسيده اميدوارم كه بديده اغماض بنگرند، سفارش اولم اينكه وصيت‌نامه‌ام را اصلاً حتي با يك غلط چاپ نكنيد كه مسئوليد.

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه‌دار


منبع : http://www.fatehan.ir