*** سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن ***

تب‌های اولیه

129 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال


با توجه به
بعضی ملاحظات، شاید آوردن این مطالب هم خالی از فایده نباشه، این مطالب پشت سر هم هستند...


«... اکهارت در دو بند از بندهای بیانیه ی محکومیت خود می­ گوید: «[بند 14:] انسان خوب باید چنان اراده ی خود را با اراده ی الهی هماهنگ کند که هر آنچه مرید خدا باشد مرید او نیز باشد. و چون به یک معنا خداوند اراده کرده است که من گناه کنم، من نباید آرزوی برکناری از گناهان را داشته باشم. این، توبه ی حقیقی است.» «[بند 15:] اگر شخصی مرتکب هزاران گناه مهلک شده باشد، و اگر آن شخص بخواهد کار درست را بکند، نباید آرزو کند که ای کاش مرتکب آنها نشده بود.»(Walshe, 1992, vol.1, p.xlix)
ممکن است اشکال شود که اکهارت در اینجا میان اراده ی تکوینی و تشریعی حق تعالی خلط کرده است. می­ توان به این اشکال چنین پاسخ داد که بحث اکهارت در اینجا ناظر بر تسلیم و رضا در برابر اراده ی تکوینی حق تعالی است. از سوی دیگر، اراده ی تکوینی و تشریعی هر دو آبشخور واحدی دارند و آن حکمت الهی است، از این رو، آنچه که به نحو حقیقی متعلق اراده ی تکوینی حق تعالی باشد نیز حکیمانه خواهد بود و لذا می­ بایست متعلق تسلیم و رضا باشد...»


................................................

Walshe, M.O’C., Meister Eckhart; Sermons and Treatises, Vol.1, USA, Element Books LTD, 1992


«... تقریر بهتر اشکال اینست که بگوییم اکهارت در اینجا، بر خلاف رویه­ ای که از او در بحث از کیفیت خلقت دیدیم، بجای نگاه کل­ نگرانه نگاهی جزءنگرانه اختیار کرده است. نگاه کل نگرانه مساله ی مهمی است که بدون آن برخی از مباحث نظیر مسأله ی شرور یا همین بحث تسلیم و رضا در برابر قضای الهی تبیین شایسته ­ای نخواهند یافت.

خداوند متعال عالم را به عنوان یک کل واحد و یکپارچه و بهم ­پیوسته اراده کرده است، کلی که اجزاء آن بنا به ضرورت علی و معلولی در نسبت با یکدیگر وجوب بالقیاس­ الی ­الغیر دارند و صرف ­نظر کردن از حتی یک جزء حقیر آن مستلزم صرف­ نظر کردن از کل آنست. در اینجا، آنچه حقیقتاً منسوب به حق تعالی است، کل عالم است، و یک جزء این عالم نه فی­ نفسه و برکنار از دیگر اجزاء، بلکه یا از آن حیث که متجانس با این کل است، و یا از آن حیث که جزئی ضروری از این کل است، منسوب به حق تعالی است.
به تعبیر بهتر، و با استفاده از ادبیات عرفان اسلامی، نسبت دادن حقیقی تعینات به الله تعالی می بایست بواسطه ی مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله باشد، بدین ترتیب که یا خود آن تعین به قوت و ضعف مظهر «خاص» اسم جامع الله باشد و یا اینکه از حیث اندماج در چنین تعینی لحاظ شود. تعبیر مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله از آن رو بود که مظهریت اسم جامع الله بواسطه ی مظهریت «خاص» یک اسم جزئی خارج شود...»


«... بدین ترتیب، کل عالم کبیر، به عنوان مظهر تفصیلی اسم جامع الله، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی است. حقیقت محمدیه نیز که، بنا به یک تقریر، اولین تعین رتبی نفس رحمانی است، به عنوان مظهر اجمالی اسم جامع الله(اجمالی در نسبت با عالم کبیر)، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی است. به اعتقاد عرفایی چون ابن­ عربی، عنوان انسان کامل در وهله ی اول و اصالتاً از آن همین حقیقت محمدیه است و بر انسان­ های کامل فردی تا آنجا که مظهر [خاص] او هستند اطلاق می­ شود.(جهانگیری، 1383، صص 436-451.) این انسان­ های کامل فردی نیز تا آنجا که مظهر اجمالی اسم جامع الله هستند، و در حد این مظهریت، منسوب به او هستند. همینطور هر یک از دیگر مراتب کلی مادون حقیقت محمدیه نیز، که در حد قابلیت مرتبه ی خود به نوعی مظهر خاص اسم جامع الله هستند، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی هستند. مثلاً کل عالم طبیعت به عنوان یک کل واحد و یکپارچه و بهم ­پیوسته، در حد قابلیت این مرتبه، منسوب به الله تعالی است. بطور کلی هر آنچه که بتوان آن را به نوعی مظهر خاص اسم جامع الله دانست. هر یک از مظاهر خاص اسماء جزئی نیز، نه فی­ نفسه، که از حیث اندماج در مظهری از مظاهر خاص اسم جامع الله، و در حد قابلیت، منسوب به الله تعالی هستند...»

...............................................
-جهانگیری، محسن، محیی­ الدین ابن ­عربی: چهره ی برجسته ی عرفان اسلامی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1383.


[=times new roman]

سلام مجدد و سپاس از سید گرامی
اول حجله گاه و جلوه گاه سی ام را که در تاپیک ابن عربی خود را برتر از نبی و امام زمان می میداند اینجا لینکش را بگذارم و نقلش نکنم تا تاپیک سنگین نشود.[=times new roman]

seyedziya;143048 نوشت:
طور کلی هر آنچه که بتوان آن را به نوعی مظهر خاص اسم جامع الله دانست. هر یک از مظاهر خاص اسماء جزئی نیز، نه فی­ نفسه، که از حیث اندماج در مظهری از مظاهر خاص اسم جامع الله، و در حد قابلیت، منسوب به الله تعالی هستند...»
[=times new roman]

[=times new roman] یک نمایشگاه از آثار نقاشان برجسته ایرانی و خارجی در تهران 2 سال پیش برگذار شد و حقیر برای استماع کلام ایشان که اهل لمس هستند به نمایشگاه نقاشی رفتم و همچنین آثار این عزیزان را ببینم.

2 جمله برای اینها ناگفته یا گفته مشترک بود :

1- این نقش ها همچون فرزندان من هستند.
2- بخشی از وجودم هستند.

حال من بیایم بگویم آقا وجود تو درون تو جریان دارد بر خودت و بر دیگران تاثیر میگذارد و..
او نیز پاسخ خواهد داد که این نقشها نیز چنین هستند.

آنها هم برای من بیانگر معانی ای زیبا هستند و هم بر دیگران موثرند.

مگر اینکه نقش نقاش غیر از نقشش را بیان کند

یعنی آن نباشد که باید باشد و آن نگوید که باید بگوید. آنگاه بخشی از وجود نقاش و دیگران نخواهد بود.


...

seyedziya;143045 نوشت:
صفات حق تعالی مثل حیات و علم و قدرت عین ذات او هستند، اما افعال او که همون مخلوقات باشن، به عنوان تجلیات و ظهورات او، هم در یه نوع وحدت با او هستند و هم یه نوع غیریت...


سید یک سوال دارم . دیده ام علامه طباطبائی بر آراء ماتریدیون نقد نوشته اند ولی این سوال من باقی است که آیا به اینگونه دسته بندی صفات الهی متکلمین معتقدند؟
و دوم اینکه
دلیل اصلی این دسته بندی پاسخ به این سوال نبوده که خدائی که بی نیاز است چرا و به چه دلیل عالم خلقت را خلق کرد ؟

با سپاس

seyedziya;143046 نوشت:
لذا می­ بایست متعلق تسلیم و رضا باشد...»

سلام
ولی دین با توجه به شناختی که از روحیات انسان دارد و می داند اگر این توجیه به اعتقاد بدل شود ، گناه در نظر او حقیر و ابتلایش بدان سهل می گردد مروج چنین فکر و اندیشه ای نشد لذا در حوزه عمل و برخوردهای ظاهری با خود و ودیگران ظاهر شرع مناط است نه حکمت تکوینی چه اینکه حکمت تشریع بر مبنای تعالی بخشی عملی و معرفتی به انسان است و این جز با نگاه ایده آل گرایانه ممکن نیست یعنی مومن همیشه باید معالی معارف و اعمال را آرزو داشته باشد تا بدانسو حرکت کند . راز و رمز تولی و تبری هم همین است .
موفق باشید

seyedziya;143047 نوشت:
به تعبیر بهتر، و با استفاده از ادبیات عرفان اسلامی، نسبت دادن حقیقی تعینات به الله تعالی می بایست بواسطه ی مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله باشد، بدین ترتیب که یا خود آن تعین به قوت و ضعف مظهر «خاص» اسم جامع الله باشد و یا اینکه از حیث اندماج در چنین تعینی لحاظ شود. تعبیر مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله از آن رو بود که مظهریت اسم جامع الله بواسطه ی مظهریت «خاص» یک اسم جزئی خارج شود...

سلام
قرآن کریم در این خصوص بیان زیبایی دارد و می فرماید :
ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک قل کل من عندالله فما لهولاء لقوم لا یکادون یفقهون حدیثا
در فرهنگ قرآن که فرهنگ ادب الهی است بدیها به خود انسان و خوبیها به خدا منسوبند هرچند هردو از عطای الهی مدد می گیرند چه اینکه در جای دیگر فرمود :
کلا نمد هوالاء و هوالاء من عطاء ربک
این عطای وجودی حق شامل همگان می شود که اصل عطا خوب است و شکی در خوبیش نیست اما به اقتضای ساختار وجودی اشخاص و مصالح و مفاسد آنها ، این عطا حسن یا سیئه خواهد بود در عین حال به حسب رعایت ادب مع الله سیئه را به خدا نسبت نمی دهند و این است رمز انحصار ربوبیت در ذات اله چه اینکه آثار با همه قدر و منزلتش به اعتباری لایق به نسبت به او نیست فلذا تمام آثار از او نفی می شوند به این معنا که خدای تعالی را در ذات منحصر ساخته و اورا چیزی جز ذات نمی دانند . قضیه ادب یک قضیه مهم است که بعید است در تعلیم نایافتگان در محضر انبیاء و اولیاء درست رعایت شود .
موفق باشید

bina88;143140 نوشت:

seyedziya;143045 نوشت:
صفات حق تعالی مثل حیات و علم و قدرت عین ذات او هستند، اما افعال او که همون مخلوقات باشن، به عنوان تجلیات و ظهورات او، هم در یه نوع وحدت با او هستند و هم یه نوع غیریت...


سید یک سوال دارم . دیده ام علامه طباطبائی بر آراء ماتریدیون نقد نوشته اند ولی این سوال من باقی است که آیا به اینگونه دسته بندی صفات الهی متکلمین معتقدند؟
و دوم اینکه
دلیل اصلی این دسته بندی پاسخ به این سوال نبوده که خدائی که بی نیاز است چرا و به چه دلیل عالم خلقت را خلق کرد ؟

با سپاس



نظرات متکلمین راجع به نسبت ذات و صفات مختلفه، مثلا نظر غالب اشعری زیادت صفات بر ذات هست، و نظر غالب شیعه عینیت مصداقی اونها در عین غیریت مفهومی، نظر مرحوم علامه هم ذیل همین نظر غالب شیعه است...

افعال الهی یعنی مخلوقات هم طبیعتا در نگاه متکلم غیر از ذاته، اما فهم غالب کلامی از این غیریت با فهم عرفانی از این غیریت متفاوته، متکلم مخلوقات رو اگر چه بالغیر ولی فی نفسه می فهمه، و عارف فی غیره...

تفکیک بین ذات و صفات و افعال هم فی نفسه و به تنهایی برا تبیین فعل خلقت کفایت نمی کنه، برا اینکار باید از راه دیگه ای رفت، بذارین یه بند دیگه از پایان نامه ام رو بیارم:

«...

اما، به نظر می­ رسد که، همچنانکه بطور کلی در مورد هر تجلی و ظهوری از حق چنین است، صرف علم نمی­ تواند تجلی نخست را تبیین کند. به نظر می­ رسد که در پروسه ی تبیینی یک تجلی، اقتضای حکمت مطلق بودن آن تجلی را می ­توان به عنوان شرط کافی مطرح کرد. چرا که حکیم مطلق هم به آنچه حکیمانه ­ترین است وقوف مطلق دارد، و هم به لوازم عملی آن، اعم از شئونات وصفی و فعلی، بطور مطلق آراسته است. این اقتضای حکمت مطلق بودن خود مستلزمات و لوازمی دارد. به عنوان نمونه، فعلی که اقتضای حکمت مطلق باشد، پیش از آن، متعلق قدرت واقع شده است، و بواسطه ی آن، متعلق حب الهی واقع می­ شود، البته نه به نحو بالاصاله بلکه به نحو تبعی...»

seyedziya;140818 نوشت:
«... اگر بنا بر سخن دقیق باشد، باید لوازم زبانی این نگاه را در زبان نیز رعایت کرد. مثلاً در یک فعل خاص نظیر یک گفتگو، در تحلیل نهایی، نباید گفت که «شخص الف با شخص ب در باب فلان مسأله گفتگو می­ کند.» بلکه یا باید در قالبی معلوم گفته شود: «او ست که با خود در باب فلان مسأله سخن می­ گوید»

منظور از «او»، خدا ست درسته؟
يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟

سفیر;143391 نوشت:
seyedziya نوشت:

«... اگر بنا بر سخن دقیق باشد، باید لوازم زبانی این نگاه را در زبان نیز رعایت کرد. مثلاً در یک فعل خاص نظیر یک گفتگو، در تحلیل نهایی، نباید گفت که «شخص الف با شخص ب در باب فلان مسأله گفتگو می­ کند.» بلکه یا باید در قالبی معلوم گفته شود: «او ست که با خود در باب فلان مسأله سخن می­ گوید»

منظور از «او»، خدا ست درسته؟
يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟


اگه اجازه بدین اون تاپیک «پاسخی به مخالفان فلسفه» رو تا حد خوبی پیش ببریم بعد انشاالله بحث این تاپیک رو پی بگیریم، فک کنم این برا شما هم مناسب تره...


سوال ساده ای بود و جوابش بسیار واضح!
خواستم از زبان خودتان بشنوم. اما گویا برای شما بهتر نبود!
ضمنا شما دیشب از تاپیک " وحدت موجود..." بنده را به اینجا برای بحث علمی ارجاع دادید و حالا از اینجا به جای دیگر!
به هر حال هر وقت صلاح بود! جواب بدهید.:Cheshmak:


اگر چه تلقی غالبم این هست که این کار من حیث المجموع بهتره، اما گاهی از اینکه این مباحث رو به این شکل در محیطی عمومی مثل اینجا مطرح می کنم حس بدی بهم دست می ده، انشاالله که تا اینجا درست اومده باشیم، اما تردیدم برا جلوتر رفتن باز یه مقدار بیشتره...

انشاالله در حد بضاعت و مجال تا اون مقداری که احساس کنم لازمه بحث رو پیگیری می کنم، فقط دوستان به اون محذوریتی که گفتم هم عنایت داشته باشن...

سفیر;143469 نوشت:
سوال ساده ای بود و جوابش بسیار واضح!
خواستم از زبان خودتان بشنوم. اما گویا برای شما بهتر نبود!
ضمنا شما دیشب از تاپیک " وحدت موجود..." بنده را به اینجا برای بحث علمی ارجاع دادید و حالا از اینجا به جای دیگر!
به هر حال هر وقت صلاح بود! جواب بدهید.:Cheshmak:


کمی صبر داشته باشین جناب سفیر، اگه روال اون تاپیک
«پاسخی به مخالفان فلسفه»به همین ترتیب باشه فک می کنم مطلب اون تا حد خوبی پیش رفته باشه...

اما راجع به این نیش و کنایه ی شما، چرا فک می کنین برا من بهتره که به این سوال واضح شما پاسخ ندم؟!، اگه برا من بهتر بود که به این سوال شما جواب ندم، برا شما و تقریبا همه ی دوستانی شبیه شما که می شناختم دو بار و بعضا بیشتر پیام نمی دادم و به بحث دعوتتون نمی کردم، سعی کنید بی حساب و کتاب حرف نزنید و حرف محکم بزنید...

اما برا شروع این گفتگو، با توجه به مطالبی که در پست 38 نوشتم، می خوام بدونم شما که حالا به این شکل رادیکال مخالف سرسخت بحث سنگینی مثل وحدت وجود هستین چند تا متن دست اول عرفانی و فلسفی خوندین؟ لطفا اونها رو برا من لیست کنین تا بدونم طرفم چکاره است...

لطفا از پاسخ به این سوال هم طفره نرید که چاره ای جز برداشتی خاص از اون ندارم:Labkhand:، فک می کنم دوستان دیگه هم همچین برداشتی کنن:Labkhand:...

یه نکته ی دیگه اینکه اگه با توجه به اون لیست متون دست اول عرفانی و فلسفی که قراره در پاسخ به من بیارین دیدم سطح علمی شما در حوزه ی عرفان و فلسفه اونقدر هست که ارزش ورود در این مباحثه رو داشته باشه، من مباحثه ی آنلاین با شما رو بیشتر می پسندم، اینطوری جوهره ی افراد و قدرت علمی اونها بهتر خودش رو نشون می ده، چندان مجالی هم برا کپی پیست و... نیست:Labkhand:، پیش از این تو موقعیت دیگه ای این پیشنهاد رو به شما داده بودم برا همین وارد جزئیاتش نمی شم، فقط برا اطلاع بیشتر دوستان این تاپیک رو لینک می دم:


دوست عزیز :Gol:
شما که چندین بار لینک بحثتان را فرستادید منظورتان چه بود؟!
اینکه دیگران بیایند و صلوات بفرستند؟!
یا اینکه می خواستید بحث کنید؟!
ضمنا بنده که هنوز بحث و اشکالی مطرح نکردم تنها یک سوال پرسیدم!
هر کس از شما سوالی بپرسد از او می خواهید مطالعاتش را برایتان لیست کند؟؟!!

بنده سوالی کردم برای اینکه مطمئن شوم سخن شما را فهمیده ام و شما نیز سخن خود را فهمیده اید!. جواب دادن به این سوال اینقدر بالا و پایین رفتن ندارد!

فرض کنید بنده هیچ متن عرفانی نخوانده ام. شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید برای دیگران زدید که چیزی یاد بگیرند! یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید.پس چه فرصتی بهتر از این!

بنابراین شما فرض کنید بنده هیچ کتاب عرفانی نخوانده ام اصلا و ابدا! حالا به این سوال پاسخ دهید:

نقل نوشته اصلی توسط : seyedziya«... اگر بنا بر سخن دقیق باشد، باید لوازم زبانی این نگاه را در زبان نیز رعایت کرد. مثلاً در یک فعل خاص نظیر یک گفتگو، در تحلیل نهایی، نباید گفت که «شخص الف با شخص ب در باب فلان مسأله گفتگو می­ کند.» بلکه یا باید در قالبی معلوم گفته شود: «او ست که با خود در باب فلان مسأله سخن می­ گوید»

منظور از «او»، خدا ست درسته؟
يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟

سفیر;143808 نوشت:
منظور از «او»، خدا ست درسته؟ يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟


جناب سفیر

اصالت وجود. بله در حقیقت دو نفری که با هم سخن میگویند وجودشان بستگی به غیر دارد حی شان بستگی به غیر دارد حرکتشان بستگی به غیر دارد و آن غیر خداست.

پس این دو که با هم سخن میگویند در حقیقت بخشی از اصل با بخش دیگری از اصل وجود در تماس و تقابل قرار میگیرند.

دلیل اینکه سید جواب شما را نمیدهد را باید از صدرا بپرسید.
وقتی ملاقاتشان کردید سلام بنده را به ایشان برسانید.

یاحق

لطفا خود سید جواب بدهد.
ممنونم:Gol:

سفیر;143902 نوشت:
لطفا خود سید جواب بدهد. ممنونم

پاسخ سوال شما غیر از این نبود که ذکر شد.

یاحق

در بین این تاپیکهای رگباری جناب حقگو یک تاپیک بود که دقیقا نمیدانم کدام یک است درباره فلسفه یونان و فلسفه اسلامی صحبت شده بود.

فلاسفه اسلامی در حقیقت به اندازه ای از شناخت از جهان رسیده بودند (که بر مبنای جهان بینی عرفانی منطبق با معیارهای دینی بود ) که آراء فلاسفه متقدم را مورد نقد قرار میدادند و بنوعی نظریات بی بدیلی ارائه میدادند که نشانه قدرت تعقل دینی بود.
از جمله ایشان حکیم شهید سهروردی است

و اما چرا آراء فلاسفه یونان قدیم مد نظرشان قرار گرفت؟
دلیل آن این بود فلاسفه ای هچون سقراط فلاسفه یا دین مدار بودند و تحلیلاتی که از جهان هستی ارائه میدادند و تعاریفی که مفاهیم پایه ای حکمت و شناخت ارائه میدادند بر اساس و محور خدا باوری ای بود که منطبق با دیانت آن زمان یونان باستان بود.

سندی بر این مطلب قوی تر از این نیافتم که یکی از اتهامات جناب سقراط در دادگاه یونان حکم به کفر و ارتداد ایشان بود .
که البته موبد یا کاهن آن زمان به دفاع از سقراط به دادگاه آمد و اعلام کرد کسی همانند سقراط متدین نیافتم.

این هم جنسی و هم عنصری و مبنائی بین دو گروه فلاسفه باعث شده بود که متالهین ( متالهین یعنی کسانیکه به عرفان و فلسفه تسلط دارند و صاحب نظرند ) به آثار ارزشمند این فلاسفه بزرگ عنایت و توجه داشته باشند و آنها را تحلیل کرده و سوالات جدیدی مطرح نمودند.

ولی نو فیلسوفان غربی اکثرا متمایل به مادیگرائی هستند و تعاریف اساسی و پایه ای آنها بر این الحاد استوار است لذا آراء و نظرات آنها از کلام اسلامی فاصله گرفت.

قبل از همین ایام اهل کلام و عرفان از جمع مذاهبی همچون تشیع رانده شدند و اثارشان بارها دست به دست و تحریف شد و تعداد کمی از این آثار سر سالم به در بردند و این مطلب را به سادگی میتوان با جمع بندی عقاید ایشان مندرج در کتب باقی مانده فهمید.

در پست بعدی تعریفی جامع از فلسفه اسلامی در یک مقاله ارائه میشود تا دوستانی که طالب تحقیق هستند با این دانش ارزشمند آشنا شوند.

چیستی و ماهیت فلسفه اسلامی

..

چیستی و ماهیت فلسفه اسلامی

سید اسحاق حسینی کوهسارى

چکیده: مقاله پیش رو پس از ذکر مقدمه و ضرورت بحث به این سه سوال محوری موضوع پاسخ داده است : 1. آیا اساساً علوم و فلسفه میتوانند وصف اسلامی و غیر اسلامی به خود بگیرند؟

2. آیا ماهیت فلسفه رایج عربی است ؟

3. آیا ماهیت فلسفه رایج اسلامی است ؟ با نقد و بررسی سخنان منتقدین ، اسلامی بودن فلسفه به اثبات رسید . و به پرسش دوم پس از نقل و بررسی نظریات نژادگرایانه مستشرقان و نژادگرایانه عربی پاسخ منفی ونیز نقد و بررسی شده است .

پرسش سوم ، در آغاز نظریه یونانی بودن ماهیت فلسفه رایج مسلمان ها با توجه به نظریه سهروردی در پیشینه فلسفه اسلامی و توجه به حوزه اسکندریه،انطاکیه،سریانی،ایران باستان و هند نفی شد. سپس به نقل و نقد نظریه تفکیک پرداخته و در پایان نظریات علامه طباطبایی و شاگردان او در ماهیت اسلامی بودن فلسفه رایج نقل و انتقادات منتقدان هم پاسخ داده شده و مقصود از ماهیت اسلامی داشتن فلسفه به خوبی روشن شده است .

bina88;143866 نوشت:
[=times new roman]
جناب سفیر

اصالت وجود. بله در حقیقت دو نفری که با هم سخن میگویند وجودشان بستگی به غیر دارد حی شان بستگی به غیر دارد حرکتشان بستگی به غیر دارد و آن غیر خداست.

پس این دو که با هم سخن میگویند در حقیقت بخشی از اصل با بخش دیگری از اصل وجود در تماس و تقابل قرار میگیرند.

دلیل اینکه سید جواب شما را نمیدهد را باید از صدرا بپرسید.
وقتی ملاقاتشان کردید سلام بنده را به ایشان برسانید.

یاحق



جناب بینا اگر چه بعضی از همین فقهای معاصر ما رو احتیاطا در حکم کافر و نجس می دونن، اما خدا رو شکر دست قشریون زمانه ی ما از کشتن و نفی بلد و نظائر اینها کوتاه تر شده:Labkhand:...

سفیر;143808 نوشت:
دوست عزیز :gol:
شما که چندین بار لینک بحثتان را فرستادید منظورتان چه بود؟!
اینکه دیگران بیایند و صلوات بفرستند؟!
یا اینکه می خواستید بحث کنید؟!
ضمنا بنده که هنوز بحث و اشکالی مطرح نکردم تنها یک سوال پرسیدم!
هر کس از شما سوالی بپرسد از او می خواهید مطالعاتش را برایتان لیست کند؟؟!!

بنده سوالی کردم برای اینکه مطمئن شوم سخن شما را فهمیده ام و شما نیز سخن خود را فهمیده اید!. جواب دادن به این سوال اینقدر بالا و پایین رفتن ندارد!

فرض کنید بنده هیچ متن عرفانی نخوانده ام. شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید برای دیگران زدید که چیزی یاد بگیرند! یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید.پس چه فرصتی بهتر از این!

بنابراین شما فرض کنید بنده هیچ کتاب عرفانی نخوانده ام اصلا و ابدا! حالا به این سوال پاسخ دهید:

نقل نوشته اصلی توسط : seyedziya«... اگر بنا بر سخن دقیق باشد، باید لوازم زبانی این نگاه را در زبان نیز رعایت کرد. مثلاً در یک فعل خاص نظیر یک گفتگو، در تحلیل نهایی، نباید گفت که «شخص الف با شخص ب در باب فلان مسأله گفتگو می­ کند.» بلکه یا باید در قالبی معلوم گفته شود: «او ست که با خود در باب فلان مسأله سخن می­ گوید»

منظور از «او»، خدا ست درسته؟
يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟



جناب سفیر من تا حالا از هیچ مخالفی همچین چیزایی رو به این نحو نخواستم، اما این یه بحث خاصه، هزار نکته ی باریک تر از مو اینجا هست، شما الان در بین همین دانشجوهای قوی فلسفه در مقاطع بالای بهترین دانشگاه های کشور هم کمتر کسی رو پیدا می کنین که درست و حسابی این مطالب رو بفهمه، من هم در طول بحث کلیدوار بحث می کنم و فرصت نیست اصطلاحات رو باز کنم و برا هر کدوم مثلا نیم صفحه یه صفحه توضیح بدم، اونوقت از من انتظار دارین با کسی وارد بحث بشم که می گه فرض کن من یه متن عرفانی هم نخوندم ولی حالا همینجوری، شدم مخالف سرسخت این مباحث؟!، اگه واقعا احساس می کردم بناتون بر یاد گرفتن هست مطمئن باشین در حد بضاعت و مجال در خدمتتون بود، همچنانکه در مورد بعضی دیگه از دوستان اینطوره، لحن کلام من با اون دوستان هم یقینا به این شکل نیست و هرگز هم به خودم اجازه نمی دم که اینطور باشه، اما از آدمایی که بدون ورود محققانه در این حوزه ها بر اساس اوهام خودشون ادعاهای گنده دارن اصلا خوشم نمی یاد و گاهی لازم می دونم چرتشون رو پاره کنم، به هر ترتیب اگه سواد عرفانی و فلسفی شما همینی بود که در پست قبلی گفتین، یعنی بنا رو بر این بذارم که هیچ متن درست و حسابی در این زمینه نخوندین، بهتره من رو از ادامه ی این بحث در این تاپیک معاف کنین...

دوست عزیز!
عرض کردم :شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید!
پس یا برای افرادی غیر مطلع زدید که چیزی یاد بگیرند!
یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید پس چه فرصتی بهتر از این!

اگر برای یادگیری دیگران است اما به قول شما هزار نکته باریکتر از مو دارد که نگفته اید! و حتی دانشجوهای قوی فلسفه کمتر کسی کاملا می فهمد! ـ إن شاء الله خود شما مطلب را فهمیده اید! ـ خب این چه جور تعلیمی ست؟!
نمی گویید کسی می آید و به قول خودتان برداشت سطحی می کند و مطلبی خلاف دین می فهمد و می رود؟!
مطمئنید هر کسی این مطالب را خواند و قبول کرد و مخالفتی نکرد کاملا آن را فهمیده است؟!

و اگر برای مخالفان، تاپیک زدید تا سر جایشان بنشینند خب حالا فرض کنید بنده یک مخالف نفهم و معاند هستم! شما باید با دلیل به دیگران ثابت کنید که مباحث شما را نمی فهمم و به قول خودتان چرتم را پاره کنید! حداقل کمی گفتگو لازم است تا دیگران متوجه شوند که بنده نمی فهمم و اشکالاتم وارد نیست و عناد شخصی دارم و...

اما اینکه در پاسخ به اولین سوال من ـ نه اشکال! ـ شما از بحث کناره بکشید! ،گمان نمی کنم بتوان آن را " پاره کردن چرت " نامید!:Cheshmak:
...
فرض کنید شما از یک سنّی سوالی کنید و مثلا بگویید: آیا شما می گویید در فلان جا پیامبر و عُمَر اختلاف داشتند و خداوند در موافقت با عمر آیه ای نازل کرد! آیا این صحیح است؟ آیا درست فهمیدم؟

اما آن سنّی در پاسخ بگوید: تو چند تا از کتابهای علمای ما را خوانده ای؟!! بگو ببینم و گرنه جوابت را نمی دهم!!!
و شما بگویید: فرض کن هیچکدام از کتابهای شما را نخوانده ام حالا به سوالم جواب بده!
و او در پاسخ بگوید: هزار نکته باریکتر از مو اینجاست و....!
و بگوید: بحث را در همینجا خاتمه می دهم!!!
در اینصورت شما چرتتان پاره می شود؟!!کسانی که بیطرفند با این برخورد جناب سنّی، سنّی می شوند؟!!:Cheshmak:

حامد;143211 نوشت:
seyedziya نوشت:
لذا می­ بایست متعلق تسلیم و رضا باشد...»
سلام
ولی دین با توجه به شناختی که از روحیات انسان دارد و می داند اگر این توجیه به اعتقاد بدل شود ، گناه در نظر او حقیر و ابتلایش بدان سهل می گردد مروج چنین فکر و اندیشه ای نشد لذا در حوزه عمل و برخوردهای ظاهری با خود و ودیگران ظاهر شرع مناط است نه حکمت تکوینی چه اینکه حکمت تشریع بر مبنای تعالی بخشی عملی و معرفتی به انسان است و این جز با نگاه ایده آل گرایانه ممکن نیست یعنی مومن همیشه باید معالی معارف و اعمال را آرزو داشته باشد تا بدانسو حرکت کند . راز و رمز تولی و تبری هم همین است .
موفق باشید

با سلام
جناب حامد احساس می کنم مطلب من درست فهمیده نشده، چون اونچه به مطلب من نسبت داده شده خیلی دوره از اون و کاملا اشتباهه، می خواید یه بار دیگه «کل» اون مطلب رو بخونین:

[=&quot]
[/]
seyedziya;143046 نوشت:
با توجه به بعضی ملاحظات، شاید آوردن این مطالب هم خالی از فایده نباشه، این مطالب پشت سر هم هستند...

«... اکهارت در دو بند از بندهای بیانیه ی محکومیت خود می­ گوید: «[بند 14:] انسان خوب باید چنان اراده ی خود را با اراده ی الهی هماهنگ کند که هر آنچه مرید خدا باشد مرید او نیز باشد. و چون به یک معنا خداوند اراده کرده است که من گناه کنم، من نباید آرزوی برکناری از گناهان را داشته باشم. این، توبه ی حقیقی است.» «[بند 15:] اگر شخصی مرتکب هزاران گناه مهلک شده باشد، و اگر آن شخص بخواهد کار درست را بکند، نباید آرزو کند که ای کاش مرتکب آنها نشده بود.»(walshe, 1992, vol.1, p.xlix)
ممکن است اشکال شود که اکهارت در اینجا میان اراده ی تکوینی و تشریعی حق تعالی خلط کرده است. می­ توان به این اشکال چنین پاسخ داد که بحث اکهارت در اینجا ناظر بر تسلیم و رضا در برابر اراده ی تکوینی حق تعالی است. از سوی دیگر، اراده ی تکوینی و تشریعی هر دو آبشخور واحدی دارند و آن حکمت الهی است، از این رو، آنچه که به نحو حقیقی متعلق اراده ی تکوینی حق تعالی باشد نیز حکیمانه خواهد بود و لذا می­ بایست متعلق تسلیم و رضا باشد...»


................................................

walshe, m.o’c., meister eckhart; sermons and treatises, vol.1, usa, element books ltd, 1992

seyedziya;143047 نوشت:

«... تقریر بهتر اشکال اینست که بگوییم اکهارت در اینجا، بر خلاف رویه­ ای که از او در بحث از کیفیت خلقت دیدیم، بجای نگاه کل­ نگرانه نگاهی جزءنگرانه اختیار کرده است. نگاه کل نگرانه مساله ی مهمی است که بدون آن برخی از مباحث نظیر مسأله ی شرور یا همین بحث تسلیم و رضا در برابر قضای الهی تبیین شایسته ­ای نخواهند یافت.
خداوند متعال عالم را به عنوان یک کل واحد و یکپارچه و بهم ­پیوسته اراده کرده است، کلی که اجزاء آن بنا به ضرورت علی و معلولی در نسبت با یکدیگر وجوب بالقیاس­ الی ­الغیر دارند و صرف ­نظر کردن از حتی یک جزء حقیر آن مستلزم صرف­ نظر کردن از کل آنست. در اینجا، آنچه حقیقتاً منسوب به حق تعالی است، کل عالم است، و یک جزء این عالم نه فی­ نفسه و برکنار از دیگر اجزاء، بلکه یا از آن حیث که متجانس با این کل است، و یا از آن حیث که جزئی ضروری از این کل است، منسوب به حق تعالی است.
به تعبیر بهتر، و با استفاده از ادبیات عرفان اسلامی، نسبت دادن حقیقی تعینات به الله تعالی می بایست بواسطه ی مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله باشد، بدین ترتیب که یا خود آن تعین به قوت و ضعف مظهر «خاص» اسم جامع الله باشد و یا اینکه از حیث اندماج در چنین تعینی لحاظ شود. تعبیر مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله از آن رو بود که مظهریت اسم جامع الله بواسطه ی مظهریت «خاص» یک اسم جزئی خارج شود...»


seyedziya;143048 نوشت:

«... بدین ترتیب، کل عالم کبیر، به عنوان مظهر تفصیلی اسم جامع الله، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی است. حقیقت محمدیه نیز که، بنا به یک تقریر، اولین تعین رتبی نفس رحمانی است، به عنوان مظهر اجمالی اسم جامع الله(اجمالی در نسبت با عالم کبیر)، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی است. به اعتقاد عرفایی چون ابن­ عربی، عنوان انسان کامل در وهله ی اول و اصالتاً از آن همین حقیقت محمدیه است و بر انسان­ های کامل فردی تا آنجا که مظهر [خاص] او هستند اطلاق می­ شود.(جهانگیری، 1383، صص 436-451.) این انسان­ های کامل فردی نیز تا آنجا که مظهر اجمالی اسم جامع الله هستند، و در حد این مظهریت، منسوب به او هستند. همینطور هر یک از دیگر مراتب کلی مادون حقیقت محمدیه نیز، که در حد قابلیت مرتبه ی خود به نوعی مظهر خاص اسم جامع الله هستند، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی هستند. مثلاً کل عالم طبیعت به عنوان یک کل واحد و یکپارچه و بهم ­پیوسته، در حد قابلیت این مرتبه، منسوب به الله تعالی است. بطور کلی هر آنچه که بتوان آن را به نوعی مظهر خاص اسم جامع الله دانست. هر یک از مظاهر خاص اسماء جزئی نیز، نه فی­ نفسه، که از حیث اندماج در مظهری از مظاهر خاص اسم جامع الله، و در حد قابلیت، منسوب به الله تعالی هستند...»

...............................................
-جهانگیری، محسن، محیی­ الدین ابن ­عربی: چهره ی برجسته ی عرفان اسلامی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1383.

seyedziya;144156 نوشت:
جناب بینا اگر چه بعضی از همین فقهای معاصر ما رو احتیاطا در حکم کافر و نجس می دونن، اما خدا رو شکر دست قشریون زمانه ی ما از کشتن و نفی بلد و نظائر اینها کوتاه تر شده

سید اگر واقعا این علوم بطور کامل بی ارزش بودند و یا مضر بودند به سادگی میشد نظر ایشان را درک کرد و پرهیز نمود.

ولی وقتی شاهدیم که کلام انبیاء الهی و اولیاء الله از دفاعیات گرفته تا ادعیه چنین خمیر مایه ای را دارد عجیب است اینگونه جبهه گیری ونفی بلد کردن ها و ...

حقیقت امر این است که من واقعا میتوانم حس کنم حس بی اعتمادی و احساس خطر را در بین نصیون و اجتهادیونی که در محافظه کاری سعی در حفاظت از کیان احکام اصیل داشتند.

لذا وقتی تندبادی همچون این علم ( این ذکر ) بر عقاید هر دینی وزیدن میگیرد دلشوره ها ترسها رخ مینماید.

ولی اگر تنها فقط به این مساله بیاندیشند که عرفان و کلام اسلامی بر پایه دیانت و کتاب خدا و حدود تعریف شده شریعت الهی استوار است و هر آنچه که بیان میکند همگی مکاشفات عقلی ایست که حاصل معشقه و اطاعت است و بر صراط الهی استوار است به آن اطمینان خواهند کرد.

در دوره صفویه تضاد و درگیریهای بین متالهین و اجتهادیون بیشتر از آنکه دلیل و دغدغه دیانت را در خود داشته باشد بر اساس و پایه مطامع دنیوی افراد استوار بود والا خود اجتهادیون در برابر نصیون از همین گوهر عقل استفاده کردند.

و هیچکسی تبعید و یا کشته نشد.

یاحق

سفیر;144177 نوشت:
دوست عزیز!
عرض کردم :شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید!
پس یا برای افرادی غیر مطلع زدید که چیزی یاد بگیرند!
یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید پس چه فرصتی بهتر از این!

اگر برای یادگیری دیگران است اما به قول شما هزار نکته باریکتر از مو دارد که نگفته اید! و حتی دانشجوهای قوی فلسفه کمتر کسی کاملا می فهمد! ـ إن شاء الله خود شما مطلب را فهمیده اید! ـ خب این چه جور تعلیمی ست؟!
نمی گویید کسی می آید و به قول خودتان برداشت سطحی می کند و مطلبی خلاف دین می فهمد و می رود؟!
مطمئنید هر کسی این مطالب را خواند و قبول کرد و مخالفتی نکرد کاملا آن را فهمیده است؟!

و اگر برای مخالفان، تاپیک زدید تا سر جایشان بنشینند خب حالا فرض کنید بنده یک مخالف نفهم و معاند هستم! شما باید با دلیل به دیگران ثابت کنید که مباحث شما را نمی فهمم و به قول خودتان چرتم را پاره کنید! حداقل کمی گفتگو لازم است تا دیگران متوجه شوند که بنده نمی فهمم و اشکالاتم وارد نیست و عناد شخصی دارم و...

اما اینکه در پاسخ به اولین سوال من ـ نه اشکال! ـ شما از بحث کناره بکشید! ،گمان نمی کنم بتوان آن را " پاره کردن چرت " نامید!:Cheshmak:
...
فرض کنید شما از یک سنّی سوالی کنید و مثلا بگویید: آیا شما می گویید در فلان جا پیامبر و عُمَر اختلاف داشتند و خداوند در موافقت با عمر آیه ای نازل کرد! آیا این صحیح است؟ آیا درست فهمیدم؟

اما آن سنّی در پاسخ بگوید: تو چند تا از کتابهای علمای ما را خوانده ای؟!! بگو ببینم و گرنه جوابت را نمی دهم!!!
و شما بگویید: فرض کن هیچکدام از کتابهای شما را نخوانده ام حالا به سوالم جواب بده!
و او در پاسخ بگوید: هزار نکته باریکتر از مو اینجاست و....!
و بگوید: بحث را در همینجا خاتمه می دهم!!!
در اینصورت شما چرتتان پاره می شود؟!!کسانی که بیطرفند با این برخورد جناب سنّی، سنّی می شوند؟!!:Cheshmak:



این پست اول شما در اون تاپیک «
خلقت یا صدور و تجلی؟؟؟!!!» هست که بارها هم به اون ارجاع دادین:

سفیر;133366 نوشت:
بسم الله الخالق

رابطه خداوند با سایر موجودات چگونه است؟!

آیا موجودات، مخلوقات خداوندند که آنها را بدون سابقه وجودی (لا من شیء) ایجاد کرده است؟

یا اینکه موجودات، خود خداوندند که بصورت ایشان ظهور و تجلی نموده است؟! یا به عبارت دیگر موجودات اجزاء ذات خداوند هستند؟!

اینکه در فلسفه سخن از صدور موجودات از خداوند و یا در عرفان سخن از تجلی موجودات از خداوند یا به عبارتی تجلی و ظهور خداوند بصورت موجودات است، به همان معنای آفرینش و خلقتی است که در ادیان مطرح است یا اینکه معنای دیگری مراد است؟!
اگر معنای دیگری غیر از خلقت منظور است آن معنا چیست؟!

در اینجا شما تجلی و ظهور رو به این معنا فهمیدین که ماسوا اجزاء ذات خداوند هستند!!!، کسانی که با الفبای مباحث عرفانی و فلسفی آشنا باشند سخافت این مطلب و بی سوادی و بی مایگی علمی گوینده ی اون براشون روشنه...

الان نیاین بگین در مثلا چند تا از ابیات مولوی تعابیری مثل جزء و کل اومده!، چون در اونجور جاها معنای حقیقی شبیه اونچه منظور نظر شماست مراد نبوده، و این روشنه، البته نه برا کسایی که چهار تا مطلب اینور و اونور شنیده باشن و همون رو واگویه کنن!:Labkhand:...

تجلی و ظهور از مهم ترین مفاهیم عرفان نظریه که بدون فهم عمیق اون شخص هیچ راهی به ایده ی وحدت وجود نداره...

خب حالا از من انتظار دارین وقت بذارم و با شما در مقام مخالف بحث کنم؟!، من چه بحثی با شما دارم وقتی با چیزی مخالفین که اصلا نمی دونین چیه؟!:Labkhand:...

نشون دادن بی سوادی و بی مایگی علمی شما برای من کاری نداره، چیزی که با بحث از تنها یکی از عبارات اولین پست مهم ترین تاپیکتون اون رو به روشنی نشون دادم!:Labkhand:...

حالا تازه تو همین یه ذره مطلب شما در این پست گاف های وحشتناک دیگه ای هم هست!، کلا گاف اندر گافه!، واقعا جمع کردن این همه گاف تو این یه ذره مطلب هم خودش هنر می خواد!:Labkhand:...

جالبه که در عین این بی سوادی و بی مایگی علمی چه ادعاهای گنده ای هم که ندارین!
:Labkhand:...

بجای این کارا و بجای اینکه وقت من رو بگیرین برید کمی وقت بذارین و جدی مطالعه کنین تا لااقل بدونین با چی مخالفین! و خودتون رو مضحکه ی اهل تحقیق نکنین:Labkhand:...

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری:Labkhand:...

با عرض سلام خدمت همه دوستان
لازم دیدم که این نکته رو یادآوری کنم که در این بحث های علمی ، چالشی بیان هیچ سخن غیر علمی درست نیست ، چه رسد به استفاده از کلمات نامناسب برای مخاطب قرار دادن یکدیگر که مطمئنا اثری جز رنجش و ابتر ماندن بحث ها ندارد .

seyedziya;144156 نوشت:
بعضی از همین فقهای معاصر ما رو احتیاطا در حکم کافر و نجس می دونن

در باب حکم فقها ، حقیر در تاپیک زیر با جناب سید ضیاء عزیز بحثی داشتم که دوستان می توانند به آدرس http://www.askdin.com/showthread.php?t=8336&page=2 مراجعه نمایند.

seyedziya;144249 نوشت:

این پست اول شما در اون تاپیک «
خلقت یا صدور و تجلی؟؟؟!!!» هست که بارها هم به اون ارجاع دادین:

در اینجا شما تجلی و ظهور رو به این معنا فهمیدین که ماسوا اجزاء ذات خداوند هستند!!!، کسانی که با الفبای مباحث عرفانی و فلسفی آشنا باشند سخافت این مطلب و بی سوادی و بی مایگی علمی گوینده ی اون براشون روشنه...

الان نیاین بگین در مثلا چند تا از ابیات مولوی تعابیری مثل جزء و کل اومده!، چون در اونجور جاها معنای حقیقی شبیه اونچه منظور نظر شماست مراد نبوده، و این روشنه، البته نه برا کسایی که چهار تا مطلب اینور و اونور شنیده باشن و همون رو واگویه کنن!:Labkhand:...

تجلی و ظهور از مهم ترین مفاهیم عرفان نظریه که بدون فهم عمیق اون شخص هیچ راهی به ایده ی وحدت وجود نداره...

خب حالا از من انتظار دارین وقت بذارم و با شما در مقام مخالف بحث کنم؟!، من چه بحثی با شما دارم وقتی با چیزی مخالفین که اصلا نمی دونین چیه؟!:Labkhand:...

نشون دادن بی سوادی و بی مایگی علمی شما برای من کاری نداره، چیزی که با بحث از تنها یکی از عبارات اولین پست مهم ترین تاپیکتون اون رو به روشنی نشون دادم!:Labkhand:...

حالا تازه تو همین یه ذره مطلب شما در این پست گاف های وحشتناک دیگه ای هم هست!، کلا گاف اندر گافه!، واقعا جمع کردن این همه گاف تو این یه ذره مطلب هم خودش هنر می خواد!:Labkhand:...

جالبه که در عین این بی سوادی و بی مایگی علمی چه ادعاهای گنده ای هم که ندارین!
:Labkhand:...

بجای این کارا و بجای اینکه وقت من رو بگیرین برید کمی وقت بذارین و جدی مطالعه کنین تا لااقل بدونین با چی مخالفین! و خودتون رو مضحکه ی اهل تحقیق نکنین:Labkhand:...

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری:Labkhand:...


دوست عالم، با سواد و بزرگوارم!:Gol:
در مباحثاتي چنين مصداقي و جزئي با ادعاي صرف مطلبي اثبات يا رد نمي شود.
بنده براي اينكه نشان دهيم نظريه تجلي يا صدور نتيجتا به متجزي بودن خدا مي انجامد مباحثي مفصل در اين تاپيك داشتم.
مشخصا از پست 13 به بعد بيشتر روي همين مساله متمركز شديم تا اينكه به پست 48 رسيد و آنجا نوشتم:


بنگرید به تصریحات بزرگان عرفان:

" تعيّن بر دو وجه متصور است: يا بر سبيل تقابل، و يا بر سبيل احاطه كه از آن تعبير به احاطه شمولي نيز مي‌‏كنند، و امر امتياز از اين دو وجه بدر نيست...

وجه دوم كه بر سبيل احاطه است چنان است كه صفتي براي اين متميز ثابت است و براي متميز ديگر ثابت نيست چون تميز كل از آن حيث كه كل است نسبت به اجزايش،...

تعيّن واجب تعالي از قبيل قسم دوم است؛ زيرا كه در مقابل او چيزي نيست، و او در مقابل چيزي نيست تا تميّز تقابلي داشته باشد...

خلاصه مطلب اين كه... تعيّن و تميّز متميّز محيط و شامل به مادونش، چون تميّز كل از آن حيث است كه كل است به صفتی است که برای کل است...

و چون هیچ جزء مفروض کل ـ بدان حیث که کل است ـ منحاز از کل نیست ...لا جرم تمایز بین دو شیء نیست بلکه یک حقیقت متعین به تعین شمولی است و نسبت حقيقة‏الحقايق با ماسواي مفروض چنين است.[1]

دعوت انبيا همين است که اي بيگانه به صورت، تو جزء مني، از من چرا بي‌خبري؟ بيا اي جزء، از کل بي‌خبر مباش![2]

سوی کل خود رو ای جزء خدا![3]

ـ بر اهل فن روشن است اینکه مولوی صوفی گوید برو! منظورش نه آن است که ما جزء جدا شده از خداییم! بلکه در نظر وی ما همیشه جزء خداییم! فقط باید راه سلوک را برویم تا این را شهود و به عبارت بهتر توهم نماییم!!! ـ

علامه محمد تقی جعفری که از مخالفان این نظریه بود درباره این مکتب می نویسد:

"بت پرست، آفتاب پرست، ستاره پرست، آتش پرست، فرعون پرست، حیوان پرست، ماده پرست، همه و همه در نظر این مکتب حق و مطابق واقعند زیرا تمامی این مفاهیم اجزای مختلفی از خدا هستند. ممکن است بگویید چگونه خداوند را کل دارای اجزا می توان قرار داد! در دسته الهیین کسی به این مطلب اعتقاد ندارد! ولی بر اهل اطلاع این حقیقت قضیه روشنی بوده، و در موارد زیادی از نوشتجات نثری و نظمی اعضای این مکتب می توان شاهد بر این معنا پیدا کرد.
عبد الرحمن جامی گوید:

چون در دل تو گل گذرد گل باشی و بلبل بی قرار بلبل باشی
تو جزئی و حق، کل است
اگر روزی چند اندیشه حق پیشه کنی کل باشی! " [4]

[1] . حسن حسن زاده آملی، وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، ص64 ـ 66.


[2] . شمس تبريزي، مقالات، 1377 شمسي، 1/162.


[3] . مولوی، خاتمه دفتر ششم مثنوی


[4] . محمد تقی جعفری، مبدأ اعلی ص 75

بنابراين اگر نقدي هست بايد مشخص و همراه با دليل باشد و گرنه تكرار ادعا مشكلي را حل نمي كند.
....................................................................................
ضمنا در مورد اين تاپيك گويا به اين سخن بنده توجهي نشد:
عرض کردم :شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید!
پس یا برای افرادی غیر مطلع زدید که چیزی یاد بگیرند!
یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید پس چه فرصتی بهتر از این!

اگر برای یادگیری دیگران است اما به قول شما هزار نکته باریکتر از مو دارد که نگفته اید! و حتی دانشجوهای قوی فلسفه کمتر کسی کاملا می فهمد! ـ إن شاء الله خود شما مطلب را فهمیده اید! ـ خب این چه جور تعلیمی ست؟!
نمی گویید کسی می آید و به قول خودتان برداشت سطحی می کند و مطلبی خلاف دین می فهمد و می رود؟!
مطمئنید هر کسی این مطالب را خواند و قبول کرد و مخالفتی نکرد کاملا آن را فهمیده است؟!...

سفیر;144371 نوشت:
بت پرست، آفتاب پرست، ستاره پرست، آتش پرست، فرعون پرست، حیوان پرست، ماده پرست، همه و همه در نظر این مکتب حق و مطابق واقعند زیرا تمامی این مفاهیم اجزای مختلفی از خدا هستند. ممکن است بگویید چگونه خداوند را کل دارای اجزا می توان قرار داد! در دسته الهیین کسی به این مطلب اعتقاد ندارد! ولی بر اهل اطلاع این حقیقت قضیه روشنی بوده، و در موارد زیادی از نوشتجات نثری و نظمی اعضای این مکتب می توان شاهد بر این معنا پیدا کرد.

سلام
کسی در این مطلب جناب علامه جعفری دلیل و برهانی می بیند ؟
خوب حداقل دلیل را می آوردید تا بحث کنیم
موفق باشید


این کلام حضرت علامه جعفری صحیح است.

طریقت محمدیه را اگر دوستان با تفکرش آشنا بودند این کلام جناب علامه عجیب نمی آمد.

هر چند خود ابن عربی این چالش را به شکلی جواب داده که بنده این پاسخ را به دوستان میسپارم که نقلش کنند تا در موردش بحث شود.

یاحق

seyedziya;144156 نوشت:

جناب بینا اگر چه بعضی از همین فقهای معاصر ما رو احتیاطا در حکم کافر و نجس می دونن، اما خدا رو شکر دست قشریون زمانه ی ما از کشتن و نفی بلد و نظائر اینها کوتاه تر شده:Labkhand:...

سجاد;144304 نوشت:
در باب حکم فقها ، حقیر در تاپیک زیر با جناب سید ضیاء عزیز بحثی داشتم که دوستان می توانند به آدرس http://www.askdin.com/showthread.php?t=8336&page=2 مراجعه نمایند.


به به جناب سجاد، شد حکایت آتش زدن پر سیمرغ و اومدن سیمرغ!
:Labkhand:، مگر اینکه ما یه مقدار سر به سر فقه و فقها بذاریم تا شما رو زیارت کنیم:Labkhand:...

راجع به نگاه بعضی از فقها در این باره، به عنوان نمونه این تعبیر آیت الله مکارم در بخش «کافر و کسانی که در حکم کافرند» از بخش «احکام طهارت» رساله شون هست:

نقل قول:
مسأله121ـ كسانى كه عقيده به وحدت وجود دارند يعنى مى گويند در عالم هستى يك وجود بيش نيست و آن خداست و همه موجودات عين خدا هستند و كسانى كه معتقدند خدا در انسان، يا موجود ديگرى حلول كرده و با آن يكى شده، يا خدا را جسم بدانند احتياط واجب، اجتناب از آنهاست.


چون نمی خوام در این تاپیک وارد بحث تفصیلی از این مساله بشم، تطبیق این حکم با خود دوستان، برا این کار مطالب صفحه ی اول تاپیک رو مطالعه بفرمایید...

تذکر این نکته هم خالی از فایده نیست که در اون تاپیک «نسبت دین، فلسفه، و عرفان [از گوهر دین تا نشخوار قی کرده های دیگران...]» جناب سجاد در نقل قول هاشون در نهایت از وحدت تشکیکی وجود فراتر نرفتند، اما در اینجا، شبیه اون تاپیک، ما داریم راجع به وحدت شخصی وجود صحبت می کنیم، در هر صورت به نظرم بهتر بود جناب سجاد در این حوزه وارد نمی شدن:Labkhand:...

سجاد;144299 نوشت:

لازم دیدم که این نکته رو یادآوری کنم که در این بحث های علمی ، چالشی بیان هیچ سخن غیر علمی درست نیست ، چه رسد به استفاده از کلمات نامناسب برای مخاطب قرار دادن یکدیگر که مطمئنا اثری جز رنجش و ابتر ماندن بحث ها ندارد .


راجع به این مطلب هم اگه دوستان اهل فضل مطالب تاپیک رو دنبال کنن کاملا متوجه دلیل این نوع لحن من در صحبت با جناب سفیر می شن...

با توجه به مطالبی که پیش از این در پست 38 تاپیک گفتم من در این تاپیک با جناب سفیر بحثی ندارم، چون در این بحث خاص فقط با کسانی در مقام مخالف بحث خواهم کرد که احساس کنم حداقل اطلاعات عرفانی و فلسفی لازم رو برا ورود به این حوزه دارند...

دوستانی که این مطالب رو می خونند یا حداقل اطلاعات عرفانی و فلسفی لازم رو دارند و یا نه، اگه حداقل اطلاعات عرفانی و فلسفی لازم رو داشته باشند آنچه پیش از این راجع به بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر در حوزه های عرفانی و فلسفی گفتم براشون روشنه، اگه هم این حداقل اطلاعات عرفانی و فلسفی لازم رو نداشته باشن که ارزش قضاوتشون در این زمینه روشنه:

نقل قول:

...

این پست اول شما در اون تاپیک «خلقت یا صدور و تجلی؟؟؟!!!» هست که بارها هم به اون ارجاع دادین:

سفیر;133366 نوشت:
بسم الله الخالق

رابطه خداوند با سایر موجودات چگونه است؟!

آیا موجودات، مخلوقات خداوندند که آنها را بدون سابقه وجودی (لا من شیء) ایجاد کرده است؟

یا اینکه موجودات، خود خداوندند که بصورت ایشان ظهور و تجلی نموده است؟! یا به عبارت دیگر موجودات اجزاء ذات خداوند هستند؟!

اینکه در فلسفه سخن از صدور موجودات از خداوند و یا در عرفان سخن از تجلی موجودات از خداوند یا به عبارتی تجلی و ظهور خداوند بصورت موجودات است، به همان معنای آفرینش و خلقتی است که در ادیان مطرح است یا اینکه معنای دیگری مراد است؟!
اگر معنای دیگری غیر از خلقت منظور است آن معنا چیست؟!

در اینجا شما تجلی و ظهور رو به این معنا فهمیدین که ماسوا اجزاء ذات خداوند هستند!!!، کسانی که با الفبای مباحث عرفانی و فلسفی آشنا باشند سخافت این مطلب و بی سوادی و بی مایگی علمی گوینده ی اون براشون روشنه...

الان نیاین بگین در مثلا چند تا از ابیات مولوی تعابیری مثل جزء و کل اومده!، چون در اونجور جاها معنای حقیقی شبیه اونچه منظور نظر شماست مراد نبوده، و این روشنه، البته نه برا کسایی که چهار تا مطلب اینور و اونور شنیده باشن و همون رو واگویه کنن!:labkhand:...

تجلی و ظهور از مهم ترین مفاهیم عرفان نظریه که بدون فهم عمیق اون شخص هیچ راهی به ایده ی وحدت وجود نداره...

خب حالا از من انتظار دارین وقت بذارم و با شما در مقام مخالف بحث کنم؟!، من چه بحثی با شما دارم وقتی با چیزی مخالفین که اصلا نمی دونین چیه؟!:labkhand:...

نشون دادن بی سوادی و بی مایگی علمی شما برای من کاری نداره، چیزی که با بحث از تنها یکی از عبارات اولین پست مهم ترین تاپیکتون اون رو به روشنی نشون دادم!:labkhand:...

حالا تازه تو همین یه ذره مطلب شما در این پست گاف های وحشتناک دیگه ای هم هست!، کلا گاف اندر گافه!، واقعا جمع کردن این همه گاف تو این یه ذره مطلب هم خودش هنر می خواد!:labkhand:...

جالبه که در عین این بی سوادی و بی مایگی علمی چه ادعاهای گنده ای هم که ندارین!
:labkhand:...

بجای این کارا و بجای اینکه وقت من رو بگیرین برید کمی وقت بذارین و جدی مطالعه کنین تا لااقل بدونین با چی مخالفین! و خودتون رو مضحکه ی اهل تحقیق نکنین:labkhand:...

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری:labkhand:..




اینجا یه محیط عمومیه و جای کار تخصصی تاپ نیست، وگرنه جواب تک تک اشکالاتی که از منظر بیرونی و در تاپیک های مختلف به بحث وحدت وجود شده رو می دادم، همینطور با خود مبانی عرفانی حرفای بعضا اشتباه بعضی از عرفا در این زمینه رو نقد می کردم، چیزی که نمونه اش پیش از این در نقد مطلبی از اکهارت گذشت...

پیش از این در پست 63 اشاره کردم که:

seyedziya;143758 نوشت:

اگر چه تلقی غالبم این هست که این کار من حیث المجموع بهتره، اما گاهی از اینکه این مباحث رو به این شکل در محیطی عمومی مثل اینجا مطرح می کنم حس بدی بهم دست می ده، انشاالله که تا اینجا درست اومده باشیم، اما تردیدم برا جلوتر رفتن باز یه مقدار بیشتره...

انشاالله در حد بضاعت و مجال تا اون مقداری که احساس کنم لازمه بحث رو پیگیری می کنم، فقط دوستان به اون محذوریتی که گفتم هم عنایت داشته باشن...



به هر ترتیب اگه همین مقدار بتونه آتش در خرمن جان چند نفر بندازه برا من کفایت می کنه، و من به آنچه در زدن این تاپیک می خواستم رسیدم، انشاالله که او هم بپذیره...


سلام و درود بر سجاد گرامی

وحدت وجود در تعریفی که ابن عربی از آن کرده کمتر با دقتی وسواس گرایانه و مسلط مورد توجه و تحلیل قرار گرفته.
اکثرا به جمله اول ایشان اکتفا کردند که میگوید خداوند صفات خود را در عالم خلقت جاری کرد ولی مطلبی را نیز در ادامه ذکر میکند که عرض خواهم کرد.

اینکه صرفا مخالفین در مورد نظر ابن عربی توجه لازم را نکردند این سخن نادرستی است که چه بسیار کسانی هستند که موافق وحدت وجودند ولی از درک آن ناتوانند و حضور صفات را ظهور و تجلی توصیف میکنند.

در صورتیکه ذکر ظهور و تجلی در توصیف و فلسفه وحدت وجود معنی ندارد .

بنده کلام ابن عربی را دوباره می آورم تا این بخش از کلام ابن عربی را دوباره ببینیم شما هم اگر در این توصیف اشکالی دیدید مطرح بفرمائید :

تعریف ابن عربی از نظریه وحدت وجود بدین شکل است :

خداوند در ابتدا خلق کرد موجودات را از صفات وحدانیت خود

سپس خداوند برای اینکه انسان به صفات احدیت الهی طمع نورزد صفات احدی خود را در عالم موجود جاری کرد
پس چون صفات احدی در عالم موجود نشر داده شد وحدت وجود شکل گرفت

بعد در معنای توصیفش به این مساله اشاره میکند که حضور خداوند و لمس آن در اشکال و وجوه مختلف باعث کفر و انحطاط میشود بطوریکه هر کسی برای یافتن خدای خود یکی از صفات را که مشاهده میکند بدان ایمان می آورد.
ولی کسانیکه به دیانت اسلام و کلام خدا میگروند موحد میشوند و دیگر ادیان ابراهیمی یک مصدر یگانه برای صفات را نمیتوانند بیابند ولی در هر حال خداپرستند و غیر از ادیان ابراهیمی نیز هر آنچه را که میپرستند نشانه های صفات الهی را در خود دارد.

این سخنان از آنروست که ابن عربی به طریقت محمدیه پیوسته بود و در نوشتارش از ملاقات پیر این طریقت سخن به میان آورده و او را یک ثقل و یک پایه گذار و زمینه ساز ظهور امام زمان در آخرالزمان توصیف میکندو...
در طریقت محمدیه تمام ادیان ابراهیمی بالاخص و ادیان دیگر منشعب شده از ریسمان هدایتند که از نور نبی اکرم که حبل الله است تبعیت میکنند.

حامد;144380 نوشت:

کسی در این مطلب جناب علامه جعفری دلیل و برهانی می بیند ؟
خوب حداقل دلیل را می آوردید تا بحث کنیم
موفق باشید


برادر من می خوای با کی سر چی بحث کنی؟!، عرفا با شدت و حدت صحبت از وحدت حقه ی حقیقیه می کنن، اونوقت این بنده خدا بدون اینکه با الفبای این مباحث آشنا باشه در وهم کامل و گستاخی تمام می گه که تجلی و ظهور یعنی مخلوقات اجزاء ذات خداوندند!!!:Motehayer::Motehayer:
:Motehayer:...

هر چی هم تذکر می دیم که برو یکم مطالعه کن و با این لاطائلات و با این ندانم کاری ها گرفتاری و فضاحت خودت رو بیشتر نکن باز از رو نمی ره و به خودش اجازه می ده در چیزی که هیچ سررشته ای ازش نداره اینطوری با قاطعیت اظهار نظر کنه و اوهام پیشین خودش رو تکرار کنه!:Motehayer:...

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا(مریم، 89-90.)

واقعا چيز زشتى را [بر زبان] آورديد * چيزى نمانده است كه آسمان ها از اين [سخن] بشكافند و زمين چاك خورد و كوه ها به شدت فرو ريزند...


سفیر;144371 نوشت:

...

علامه محمد تقی جعفری که از مخالفان این نظریه بود درباره این مکتب می نویسد:

"بت پرست، آفتاب پرست، ستاره پرست، آتش پرست، فرعون پرست، حیوان پرست، ماده پرست، همه و همه در نظر این مکتب حق و مطابق واقعند زیرا تمامی این مفاهیم اجزای مختلفی از خدا هستند. ممکن است بگویید چگونه خداوند را کل دارای اجزا می توان قرار داد! در دسته الهیین کسی به این مطلب اعتقاد ندارد! ولی بر اهل اطلاع این حقیقت قضیه روشنی بوده، و در موارد زیادی از نوشتجات نثری و نظمی اعضای این مکتب می توان شاهد بر این معنا پیدا کرد...[4]

[4] . محمد تقی جعفری، مبدأ اعلی ص 75


...


اگر چه وقت گذاشتن برا این نحوه پاسخ به جناب سفیر فی نفسه چندان معقول نیست، اما بخاطر اطلاع بیشتر دوستان از عمق بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر در این حوزه ها، پاسخ این مطالبی که از اینور و اونور کپی پیست کرده رو می دم...

من برا مرحوم علامه جعفری احترام قائلم، همچنانکه برا هر کس دیگه ای مثل ایشون، اما نقد علمی هم بجای خودش، احساس می کنم خیلی از دوستان بیشتر از اینکه تابع دلیل باشند بنده ی اسم و رسم هان،بذارین با خود مبانی عرفانی جواب علامه جعفری رو بدم، من کتب علامه جعفری رو پیگیری نکردم اما انتظار داشتم سطح علمی ایشون خیلی بالاتر از این حرفا باشه، واقعا در حیرتم از کسی با اسم و رسم علامه جعفری که اینطور حرف بزنه، البته، البته با این فرض خیلی خوشبینانه که جناب سفیر نقل قول ناقص نکردن و گزارش مغالطی ندادن!، و کلام علامه جعفری هم ناظر بر وحدت وجود مورد نظر اهل تحقیق از عرفاست، متاسفانه الان به کتاب ایشون دسترسی ندارم، اگر چه این هم برا ما چندان موضوعیت نداره، چون ما با شخص علامه جعفری که کاری نداریم، می خوایم این مطلب رو نقد کنیم...

در حقیقت اگه جناب سفیر کمی به همون مطالب صفحه ی اول تاپیک عنایت داشتند این اباطیل و شبیه اینها رو برا چندمین بار تکرار نمی کردن، به عنوان نمونه این مطلب پست هشتمه:


seyedziya;140821 نوشت:
«... همچنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، در نظر ابن ­عربی، خداوند در مقام احدیت وجود مطلقی است که در والاترین مرتبه ی وجود از هر قید و تعین حقیقی، چه الوهی و چه خلقی، مطلق است. باید توجه داشت که لازمه ی این اطلاق اینست که امر مطلق با مقید نیز قابل جمع باشد، هم در امر متعین باشد و هم فراتر از آن. به تعبیر ابن ­عربی در فص نوحی، در اینجا، و به یک معنا، در تنزیه حقیقی او باید سخن از جمع بین تشبیه و تنزیه گفت. تنزیه و تشبیه در اینجا، به یک معنا، با اصطلاح کلامی و فلسفی رایج آن(یعنی نفی و اثبات اوصافی خاص از مخلوقات برای خداوند، مانند نفی و اثبات برخی اوصاف جسمانی برای خداوند) متفاوت است، و به تعبیری، نوعی تعالی و حلول است. حق تعالی هم به تمامه حال در مراتب مادون است و هم به تمامه فراتر از آنهاست. به تعبیر دیگر، حق تعالی همه ی تعینات است و هیچ یک از آنها نیست.(کاشانی، 1370، ص55.)...
تذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که، این مطلب را بواسطه ی تأمل در حلول و تعالی توأمان خداوند گفتیم. از این رو، این تعبیر، با این تعبیر که «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها» متفاوت است. چرا که در اینجا بسیط الحقیقه، که به متعالی­ ترین نحو واجد همه ی اشیاست، به حمل «حقیقت و رقیقت» کل­ الاشیاست نه به حمل «شایع». به حمل «شایع»، و از یک وجهه­ نظر، او هیچ یک از ماسوا نیست.(ابراهیمی دینانی، 1380، ج1، صص100-102.)...»

...............................................
-ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی در فلسفه ی اسلامی، 2جلد، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم، 1380.
-کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات­ الصوفیه، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 2005.



اولا که نسبت خداوند به تجلیاتش نسبت کل به اجزائش نیست، نسبت دادن «حقیقی» و «بدون مسامحه در تعبیر» همچین چیزی به ایده ی وحدت وجودی که اهل تحقیق از عرفا مطرح کردن جز بی سوادی و بی مایگی علمی گوینده ی اون رو نمی رسونه...

ثانیا، بنا بر آنچه گذشت، هر کسی که به نوعی حق رو مقید کنه به یه تعین خاص روشنه که بر خطاست، اون هم بزرگترین خطاها، حالا این تعین خاص هر چه می خواد باشه، خواه یه بت سنگی، خواه خورشید، خواه مسیح(ع)، و یا هر چیز دیگه، این تعین محدودی که عین ربط و فقره کجا و وجود علی الاطلاق حق تعالی کجا...

سفیر;144371 نوشت:

...

" تعيّن بر دو وجه متصور است: يا بر سبيل تقابل، و يا بر سبيل احاطه كه از آن تعبير به احاطه شمولي نيز مي‌‏كنند، و امر امتياز از اين دو وجه بدر نيست...

وجه دوم كه بر سبيل احاطه است چنان است كه صفتي براي اين متميز ثابت است و براي متميز ديگر ثابت نيست چون تميز كل از آن حيث كه كل است نسبت به اجزايش،

...

تعيّن واجب تعالي از قبيل قسم دوم است؛ زيرا كه در مقابل او چيزي نيست، و او در مقابل چيزي نيست تا تميّز تقابلي داشته باشد...

خلاصه مطلب اين كه... تعيّن و تميّز متميّز محيط و شامل به مادونش، چون تميّز كل از آن حيث است كه كل است به صفتی است که برای کل است...

و چون هیچ جزء مفروض کل ـ بدان حیث که کل است ـ منحاز از کل نیست ...لا جرم تمایز بین دو شیء نیست بلکه یک حقیقت متعین به تعین شمولی است و نسبت حقيقة

‏الحقايق با ماسواي مفروض چنين است.[1]

[1] . حسن حسن زاده آملی، وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، ص64 ـ 66.


...


سفیر;144371 نوشت:

...

دعوت انبيا همين است که اي بيگانه به صورت، تو جزء مني، از من چرا بي‌خبري؟ بيا اي جزء، از کل بي‌خبر مباش![2]

سوی کل خود رو ای جزء خدا![3]

...

عبد الرحمن جامی گوید:

چون در دل تو گل گذرد گل باشی و بلبل بی قرار بلبل باشی
تو جزئی و حق، کل است اگر روزی چند اندیشه حق پیشه کنی کل باشی! " [4]


[2] . شمس تبريزي، مقالات، 1377 شمسي، 1/162.


[3] . مولوی، خاتمه دفتر ششم مثنوی


[4] . محمد تقی جعفری، مبدأ اعلی ص 75


...

فقط همین مونده بود که علامه حسن زاده بگه که نسبت خداوند به تجلیاتش معاذالله نسبت کل به اجزائشه!، اگه دوستان به دو تعبیر «چون» در نقل قول بالا که رنگیشون کردم توجه کنن علاوه بر بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر به اوج دقت ایشون هم پی خواهند برد!، شاید ایشون فک می کنن هر وقت دو تا چیز از یه جهت شبیه هم بودند حتما از همه ی جهات هم شبیه همند!:Labkhand:...

من به متن کامل اون رساله ی وحدت از دیدگاه عارف و حکیم علامه حسن زاده و بخشی که این نقل قول از اونه دسترسی دارم، انشاالله بزودی اون رو هم می یارم تا جوهره ی آدم هایی مثل جناب سفیر برا دوستان روشن تر بشه، به عنوان نمونه اون تعبیر «است» رو که قرمز کردم داشته باشین تا انشاالله متن کامل رو بیارم:Labkhand:...

مطالبی هم که در عبارات ادبی امثال مولوی و جامی اومده روشنه که مسامحه در تعبیره، این جناب سفیر اگه کمترین اطلاعی، تاکید می کنم کمترین اطلاعی، از بقیه ی مطالب این افراد در این باره داشت یقینا همچین حرف سخیفی نمی زد...


راجع به صلح کل با همه ی ماسوا و بر حق بودن همه ی ماسوا در افعال خودشون و...، دقیقا شبیه همون الگوی نقدی که در نقد اون مطلب اکهارت گفتم در اینجا هم جاریه، همونطور که پیش از این هم اشاره کردم، این یه نمونه از نقد درون گفتمانیه:

[=&quot]
[/]
seyedziya;143046 نوشت:
با توجه به بعضی ملاحظات، شاید آوردن این مطالب هم خالی از فایده نباشه، این مطالب پشت سر هم هستند...


«... اکهارت در دو بند از بندهای بیانیه ی محکومیت خود می­ گوید: «[بند 14:] انسان خوب باید چنان اراده ی خود را با اراده ی الهی هماهنگ کند که هر آنچه مرید خدا باشد مرید او نیز باشد. و چون به یک معنا خداوند اراده کرده است که من گناه کنم، من نباید آرزوی برکناری از گناهان را داشته باشم. این، توبه ی حقیقی است.» «[بند 15:] اگر شخصی مرتکب هزاران گناه مهلک شده باشد، و اگر آن شخص بخواهد کار درست را بکند، نباید آرزو کند که ای کاش مرتکب آنها نشده بود.»(walshe, 1992, vol.1, p.xlix)
ممکن است اشکال شود که اکهارت در اینجا میان اراده ی تکوینی و تشریعی حق تعالی خلط کرده است. می­ توان به این اشکال چنین پاسخ داد که بحث اکهارت در اینجا ناظر بر تسلیم و رضا در برابر اراده ی تکوینی حق تعالی است. از سوی دیگر، اراده ی تکوینی و تشریعی هر دو آبشخور واحدی دارند و آن حکمت الهی است، از این رو، آنچه که به نحو حقیقی متعلق اراده ی تکوینی حق تعالی باشد نیز حکیمانه خواهد بود و لذا می­ بایست متعلق تسلیم و رضا باشد...»


................................................

walshe, m.o’c., meister eckhart; sermons and treatises, vol.1, usa, element books ltd, 1992

seyedziya;143047 نوشت:

«... تقریر بهتر اشکال اینست که بگوییم اکهارت در اینجا، بر خلاف رویه­ ای که از او در بحث از کیفیت خلقت دیدیم، بجای نگاه کل­ نگرانه نگاهی جزءنگرانه اختیار کرده است. نگاه کل نگرانه مساله ی مهمی است که بدون آن برخی از مباحث نظیر مسأله ی شرور یا همین بحث تسلیم و رضا در برابر قضای الهی تبیین شایسته ­ای نخواهند یافت.
خداوند متعال عالم را به عنوان یک کل واحد و یکپارچه و بهم ­پیوسته اراده کرده است، کلی که اجزاء آن بنا به ضرورت علی و معلولی در نسبت با یکدیگر وجوب بالقیاس­ الی ­الغیر دارند و صرف ­نظر کردن از حتی یک جزء حقیر آن مستلزم صرف­ نظر کردن از کل آنست. در اینجا، آنچه حقیقتاً منسوب به حق تعالی است، کل عالم است، و یک جزء این عالم نه فی­ نفسه و برکنار از دیگر اجزاء، بلکه یا از آن حیث که متجانس با این کل است، و یا از آن حیث که جزئی ضروری از این کل است، منسوب به حق تعالی است.
به تعبیر بهتر، و با استفاده از ادبیات عرفان اسلامی، نسبت دادن حقیقی تعینات به الله تعالی می بایست بواسطه ی مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله باشد، بدین ترتیب که یا خود آن تعین به قوت و ضعف مظهر «خاص» اسم جامع الله باشد و یا اینکه از حیث اندماج در چنین تعینی لحاظ شود. تعبیر مظهریت «خاص» نسبت به اسم جامع الله از آن رو بود که مظهریت اسم جامع الله بواسطه ی مظهریت «خاص» یک اسم جزئی خارج شود...»


seyedziya;143048 نوشت:

«... بدین ترتیب، کل عالم کبیر، به عنوان مظهر تفصیلی اسم جامع الله، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی است. حقیقت محمدیه نیز که، بنا به یک تقریر، اولین تعین رتبی نفس رحمانی است، به عنوان مظهر اجمالی اسم جامع الله(اجمالی در نسبت با عالم کبیر)، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی است. به اعتقاد عرفایی چون ابن­ عربی، عنوان انسان کامل در وهله ی اول و اصالتاً از آن همین حقیقت محمدیه است و بر انسان­ های کامل فردی تا آنجا که مظهر [خاص] او هستند اطلاق می­ شود.(جهانگیری، 1383، صص 436-451.) این انسان­ های کامل فردی نیز تا آنجا که مظهر اجمالی اسم جامع الله هستند، و در حد این مظهریت، منسوب به او هستند. همینطور هر یک از دیگر مراتب کلی مادون حقیقت محمدیه نیز، که در حد قابلیت مرتبه ی خود به نوعی مظهر خاص اسم جامع الله هستند، در حد قابلیت خود، منسوب به الله تعالی هستند. مثلاً کل عالم طبیعت به عنوان یک کل واحد و یکپارچه و بهم ­پیوسته، در حد قابلیت این مرتبه، منسوب به الله تعالی است. بطور کلی هر آنچه که بتوان آن را به نوعی مظهر خاص اسم جامع الله دانست. هر یک از مظاهر خاص اسماء جزئی نیز، نه فی­ نفسه، که از حیث اندماج در مظهری از مظاهر خاص اسم جامع الله، و در حد قابلیت، منسوب به الله تعالی هستند...»

...............................................
-جهانگیری، محسن، محیی­ الدین ابن ­عربی: چهره ی برجسته ی عرفان اسلامی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1383.

[=&quot]
در منطق مغالطه ای داریم به اسم مغالطه ی پهلوان پنبه!، در تاپیک «
عصاره ی منطق» در این باره توضیحی دادم:

seyedziya;32914 نوشت:
در این مغالطه شخص بجای اینکه یه تقریر قوی از یه ایده رو انتخاب و نقد کنه ضعیفترین تقریرهای یه ایده رو انتخاب می کنه و بجای جنگ با پهلوان اصلی به جنگ با پهلوان پنبه ی ساختگی میره و بعد هم اونو با افتخار شکست می ده!. معمولا در افتادن با یه ایده به شکل معتدلش سختتر از درافتادن با یه تصویر افراطی و تفریطی و کاریکاتوری از اونه، (اگه دایره ی شمول مفاهیم قوت و ضعف رو عامتر از اعتدال و افراط و تفریط بگیریم، گاهی) در مغالطه ی پهلوان پنبه شخص بجای ارائه ی یه تصویر معتدل از یه ایده یه تصویر افراطی و تفریطی و کاریکاتوری از یه ایده بدست می ده و بعد هم شروع به نقد اون می کنه...

حالا کار این افراد هم شده اینکه ضعیف ترین حرفا رو در این حوزه ها پیدا کنن و بعد با آب و تاب شروع به نقدش کنن و بعد هم در غاری که برا خودشون درست کردن کف و سوت بزنن و نتیجه گیری های آنچنانی کنن، در حالیکه اگه کمی با الفبای این مباحث آشنا بودن می دونستن که با خود مبانی عرفانی این حرفا به راحتی و بلکه خیلی کاملتر از منظرهای دیگه قابل نقده، اینها با این کارشون جز خودشون رو فریب نمی دن و جز خودشون رو محروم نمی کنن، بزودی هم بخاطر حرف زدن اینچنین جاهلانه راجع به آنچه که با الفبای اون هم آشنا نبودن مواخذه خواهند شد...

همونطور که پیش از این هم گفتم:


seyedziya;144538 نوشت:

اینجا یه محیط عمومیه و جای کار تخصصی تاپ نیست، وگرنه جواب تک تک اشکالاتی که از منظر بیرونی و در تاپیک های مختلف به بحث وحدت وجود شده رو می دادم، همینطور با خود مبانی عرفانی حرفای بعضا اشتباه بعضی از عرفا در این زمینه رو نقد می کردم، چیزی که نمونه اش پیش از این در نقد مطلبی از اکهارت گذشت...

bina88;144424 نوشت:

این کلام حضرت علامه جعفری صحیح است.

طریقت محمدیه را اگر دوستان با تفکرش آشنا بودند این کلام جناب علامه عجیب نمی آمد.

هر چند خود ابن عربی این چالش را به شکلی جواب داده که بنده این پاسخ را به دوستان میسپارم که نقلش کنند تا در موردش بحث شود.

یاحق

با سلام
جناب بینا لطفا در این باره توضیح دقیق و مستندی بیارید، لطفا از خودتون چیزی ننویسید بلکه در عین رعایت اختصار فقط از منابع معتبر نقل قول دقیق بفرمایید...

bina88;144563 نوشت:

سلام و درود بر سجاد گرامی

وحدت وجود در تعریفی که ابن عربی از آن کرده کمتر با دقتی وسواس گرایانه و مسلط مورد توجه و تحلیل قرار گرفته.
اکثرا به جمله اول ایشان اکتفا کردند که میگوید خداوند صفات خود را در عالم خلقت جاری کرد ولی مطلبی را نیز در ادامه ذکر میکند که عرض خواهم کرد.

اینکه صرفا مخالفین در مورد نظر ابن عربی توجه لازم را نکردند این سخن نادرستی است که چه بسیار کسانی هستند که موافق وحدت وجودند ولی از درک آن ناتوانند و حضور صفات را ظهور و تجلی توصیف میکنند.

در صورتیکه ذکر ظهور و تجلی در توصیف و فلسفه وحدت وجود معنی ندارد .

بنده کلام ابن عربی را دوباره می آورم تا این بخش از کلام ابن عربی را دوباره ببینیم شما هم اگر در این توصیف اشکالی دیدید مطرح بفرمائید :

تعریف ابن عربی از نظریه وحدت وجود بدین شکل است :

خداوند در ابتدا خلق کرد موجودات را از صفات وحدانیت خود

سپس خداوند برای اینکه انسان به صفات احدیت الهی طمع نورزد صفات احدی خود را در عالم موجود جاری کرد
پس چون صفات احدی در عالم موجود نشر داده شد وحدت وجود شکل گرفت

بعد در معنای توصیفش به این مساله اشاره میکند که حضور خداوند و لمس آن در اشکال و وجوه مختلف باعث کفر و انحطاط میشود بطوریکه هر کسی برای یافتن خدای خود یکی از صفات را که مشاهده میکند بدان ایمان می آورد.
ولی کسانیکه به دیانت اسلام و کلام خدا میگروند موحد میشوند و دیگر ادیان ابراهیمی یک مصدر یگانه برای صفات را نمیتوانند بیابند ولی در هر حال خداپرستند و غیر از ادیان ابراهیمی نیز هر آنچه را که میپرستند نشانه های صفات الهی را در خود دارد.

این سخنان از آنروست که ابن عربی به طریقت محمدیه پیوسته بود و در نوشتارش از ملاقات پیر این طریقت سخن به میان آورده و او را یک ثقل و یک پایه گذار و زمینه ساز ظهور امام زمان در آخرالزمان توصیف میکندو...
در طریقت محمدیه تمام ادیان ابراهیمی بالاخص و ادیان دیگر منشعب شده از ریسمان هدایتند که از نور نبی اکرم که حبل الله است تبعیت میکنند.

جناب بینا، صرف نظر از میزان اتقان مطالبتون در این تاپیک، ادبیات شما در این پست هاتون هم بطور کلی خیلی برای من غریب و مبهمه...

با سلام

قبل از هر چیز از دوستان بزرگوار می خوام مطالب صفحه ی قبل و صفحه ی قبل از اون، یعنی صفحات 8 و 9 رو کامل بخونن، در اونجا من به روشنی بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر در حوزه های عرفانی و فلسفی رو نشون دادم و به بعضی از کج فهمی ها پاسخ دادم...

اما وعده داده بودم که جوهره ی آدم هایی مثل جناب سفیر رو برا دوستان روشن تر کنم...

اول این قسمت از یکی از پست های من در صفحه ی قبلی رو ببینین:


نقل قول:
سفیر;144371 نوشت:

...

" تعيّن بر دو وجه متصور است: يا بر سبيل تقابل، و يا بر سبيل احاطه كه از آن تعبير به احاطه شمولي نيز مي‌‏كنند، و امر امتياز از اين دو وجه بدر نيست...

وجه دوم كه بر سبيل احاطه است چنان است كه صفتي براي اين متميز ثابت است و براي متميز ديگر ثابت نيست چون تميز كل از آن حيث كه كل است نسبت به اجزايش،

...

تعيّن واجب تعالي از قبيل قسم دوم است؛ زيرا كه در مقابل او چيزي نيست، و او در مقابل چيزي نيست تا تميّز تقابلي داشته باشد...

خلاصه مطلب اين كه... تعيّن و تميّز متميّز محيط و شامل به مادونش، چون تميّز كل از آن حيث است كه كل است به صفتی است که برای کل است...

و چون هیچ جزء مفروض کل ـ بدان حیث که کل است ـ منحاز از کل نیست ...لا جرم تمایز بین دو شیء نیست بلکه یک حقیقت متعین به تعین شمولی است و نسبت حقيقة

‏الحقايق با ماسواي مفروض چنين است.[1]


[1] . حسن حسن زاده آملی، وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، ص64 ـ 66.


...

...

فقط همین مونده بود که علامه حسن زاده بگه که نسبت خداوند به تجلیاتش معاذالله نسبت کل به اجزائشه!، اگه دوستان به دو تعبیر «چون» در نقل قول بالا که رنگیشون کردم توجه کنن علاوه بر بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر به اوج دقت ایشون هم پی خواهند برد!، شاید ایشون فک می کنن هر وقت دو تا چیز از یه جهت شبیه هم بودند حتما از همه ی جهات هم شبیه همند!:Labkhand:...

من به متن کامل اون رساله ی وحدت از دیدگاه عارف و حکیم علامه حسن زاده و بخشی که این نقل قول از اونه دسترسی دارم، انشاالله بزودی اون رو هم می یارم تا جوهره ی آدم هایی مثل جناب سفیر برا دوستان روشن تر بشه، به عنوان نمونه اون تعبیر «است» رو که قرمز کردم داشته باشین تا انشاالله متن کامل رو بیارم:Labkhand:...

...



متنی که در ادامه می یاد متن کامل اون بخش از رساله ی وحدت از دیدگاه عارف و حکیمه که نقل قول های جناب سفیر از اونه، و بدون کوچکترین دخل و تصرفی از سایت تبیان کپی شده، از این صفحه و این صفحه، برا راحتی کار دوستان اون قسمت از متن رساله که جناب سفیر اون رو نقل قول کرده رو قرمز رنگ می کنم، اون عبارتی هم که آبی کردم به روشن تر شدن گاف جناب سفیر در نسبت دادن همچین حرفی به علامه حسن زاده کمک می کنه!، اگه بتونین همه ی متن رو هم بخونین که باز بهتره:


تعين اطلاقى و احاطى واجب تعالى به بيان كمل اهل توحيد

اكنون شايسته است كه تعين موعود را به مبناى رصين و قويم وحدت شخصيه وجود به بيان كمل اهل توحيد عنوان و تقرير كنيم تا وحدت از ديدگاه عارف با حفظ كثرت مبين شود و در عين حال كه غيرتش غير در جهان نگذاشت تميز او از غير معلوم گردد علاوه بر اين كه بيان انتفاى صورت رابعه كه در پيش است مبتنى بر دانستن اين تعين اطلاقى است ابتدا به چند جمله از غرر كلمات حضرت قدوه الاؤلياء و اسوه الاصفياء و نور العارفين و برهان الموحدين جناب وصى امام اميرالمؤمنين على عليه السلام تبرك مى جوييم : توحيده تمييزه عن خلقه وحكم التمييز بينونه صفه لا بينونه عزله ليس فى الاشياء بوالج ولا عنها بخارج ( 37 ) مع كشى ء لا بمقارنه وغير كل شى ء لا بمزايله ( 38 ) وهو حيوه كل شى ء ونور كل شى ء ( 39 ) تعين بر دو وجه متصور است يا بر سبيل تقابل و يا بر سبيل احاطه كه از آن تعبير به احاطه شمولى نيز مى كنند و امر امتياز از اين دو وجه بدر نيست زيرا كه شى ء از مغاير خود ممتاز است به اينكه صفتى خاص در اين شى ء است و صفتى ديگر مقابل آن صفت در شى ء مغاير آن چون تمايز مقابلات از يكديگر كه در اين تمايز متمايزان تعدد واقعى خارجى از يكديگر دارند چون تمايز زيد از عمرو و بقراز غنم و حجر از شجر و نحو آنها اين وجه تمايز و تعين بر سبيل تقابل است وجه دوم كه بر سبيل احاطه است چنانست كه صفتى براى اين متميز ثابت است و براى متميز ديگر ثابت نيست چون تميز كل از آن حيث كه كل است نسبت به اجزايش و تميز عام از آن حيث كه عام است نسبت به جزئياتش امارات تميز در قسم اول كه تميز تقابل بود ناچار خارج از متعين است زيرا كه بديهى است آن امارات نسبتهائى است كه از امور متقابله پديد آمده است اما در قسم دوم ممكن نيست كه امارات تميز امر زائد بر متعين باشد چه اين كه بديهى است به عدم آن امر كه فرض زائد بودنش شد حقيقت متعين منتفى مى گردد و به وجود او حقيقت متعين متحقق مى گردد زيرا كه حقيقت كل همانا كه كليت او به اعتبار احاطه او به اجزايش تحقق مى يابد و به اين احاطه از اجزايش امتياز پيدا مى كند و همچنين عام عموم او به اعتبار احاطه او به خصوصيات و جزئيات و جامع بودنش مر آن خصوصيات را است و به اين احاطه از خواص خود امتياز مى يابد و شك نيست كه هيات مجموعيه و صور احاطيه اى كه اشياء را است براى آنها حقيقتى وراى اين خصوصيات و احديت جمع آنها نيست حال گوئيم كه تعين واجب تعالى از قبيل قسم دوم است زيرا كه در مقابل او چيزى نيست و او در مقابل چيزى نيست تا تميز تقابلى داشته باشد و اگر زيادت تحقيق در اين معنى خواهى و اقامه بينه بر اين دعوى طلبى در قول خداوند متعال : لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد تامل كن كه چگونه نفى را در گفتارش به طورى سريان داد كه نفى متوجه به دو نوع وجودى از انواع و اصناف متقابلات است كه دو وجود نيست يعنى دو وجود ندارد خواه دو صنف وجود و خواه دو نوع وجود كه از هر يك از لم يلد ولم يولد والد و مولود دو صنف وجود استفاده گردد كه دو صنف وجود نيست و از و لم يكن له كفوا احد كفو با كفو دو نوع وجود و سريان نفى يعنى بودن لم در هر سه جمله نفى وجود دوم مى كند مطلقا و چون دومى نيست يعنى دومى وجود ندارد پس تمايز تقابلى در بارى تعالى راه ندارد خلاصه مطلب اينكه تمايز و تعين دو چيز و جداى از يكديگر به بودن صفاتى و خصوصياتى در اين يكى است كه مقابل آن صفات در آن ديگر هم ثابت است كه هر يك از اين دو واجد صفاتى خاص است و به آن صفات از يكديگر متمايزند در اين دو صورت آن دو تمايز تقابلى دارند و ظاهر است كه امارات تميز در اين قسم خارج از متعين است زيرا كه آنها نسبتهائى اند كه از امور متقابله پديد مى آيند به مثل چون امارات تشخص زيد از عمرو كه هر يك به صفاتى كه دارا است متميز از ديگرى است اما تعين و تميز متميز محيط و شامل به مادونش چون تميز كل از آن حيث كه كل است به صفتى است كه براى كل است و از اسماء مستاثره او است و خارج و زائد از او نيست بلكه به وجود او متحقق و به عدم او منتفى است وچون هيچ جزء مفروض كل بدان حيث كه كل است منحاز از كل نيست زيرا كه كل نسبت به مادونش احديت جمع دارد لاجرم تمايز بين دو شى ء نيست بلكه يك حقيقت متعين به تعين شمولى است و نسبت حقيقه الحقائق با ماسواى مفروض چنين است و اين معنى از سوره مباركه توحيد به خوبى مستفاد است كه چنان نفى را سريان داد كه نام و نشانى براى ما سوى نگذاشت تا سخن از دو وجود به ميان آيد و اعتناء و اعتبارى به تمايز تقابلى داده شود خواه دو وجود صنفى كه از هر يك از لم يلد ولم يولد مستفاد است و خواه دو وجود نوعى كه از ولم يكن له كفوا احد


اول دقت کنید که چطور با تقطیع مطلب سعی شده در دهان علامه حسن زاده گذاشته بشه که نسبت حق تعالی به ماسوا نسبت کل به اجزائشه!...

ثانیا اگه دقت کنید در یه عبارت حساس از همین نقل قول ناقص، تعبیر «است» اضافه شده!، چیزی که همونطور که می بینین در متن اصلی نیست، و دقیقا با همین کار سعی کردن متن رو به سمت ادعای خودشون هدایت کنن، اگر چه با این کار مقداری هم متن رو مبهم کردن، این تعبیر «است» که اضافه شده رو من در نقل قول جناب سفیر قرمز رنگ کردم، دوستان خودشون مطلب رو پیگیری بفرمان، اگر به پست های جناب سفیر که در اون این مطلب اومده نگاه کردین و همچین چیزی رو ندیدین به تاریخ ویرایش پست هم دقت بفرمایید!:Labkhand:...

جالب اینکه در همین نقل قول ناقص هم از اون دو تعبیر «چون» که من رنگی کردم و بخصوص «چون» اول نفهمیدن که ماجرا چیه!:Labkhand:...

اگه جناب سفیر سر سوزنی با مطالب علامه حسن زاده در این باره آشنا بود و شناختش از تلقی ایشون در این باره محدود به همین چهار تا عبارت پراکنده ای که کپی پیست کرده نبود، یقینا همچین گاف وحشتناکی نمی داد!:Labkhand:...

حالا این کاری بود که من راجع به یکی از نقل قول های ایشون انجام دادم، خدا می دونه بقیه ی نقل قول های ایشون از این نظر چطوره!:Labkhand:...


پیش از این در صحبتی با جناب حامد به وحدت حقه ی حقیقیه و تاکید خاص عرفا روی اون اشاره
کردم:


seyedziya;144693 نوشت:

حامد;144380 نوشت:

کسی در این مطلب جناب علامه جعفری دلیل و برهانی می بیند ؟
خوب حداقل دلیل را می آوردید تا بحث کنیم
موفق باشید


برادر من می خوای با کی سر چی بحث کنی؟!، عرفا با شدت و حدت صحبت از وحدت حقه ی حقیقیه می کنن، اونوقت این بنده خدا بدون اینکه با الفبای این مباحث آشنا باشه در وهم کامل و گستاخی تمام می گه که تجلی و ظهور یعنی مخلوقات اجزاء ذات خداوندند!!!
:Motehayer::Motehayer::Motehayer:...

هر چی هم تذکر می دیم که برو یکم مطالعه کن و با این لاطائلات و با این ندانم کاری ها گرفتاری و فضاحت خودت رو بیشتر نکن باز از رو نمی ره و به خودش اجازه می ده در چیزی که هیچ سررشته ای ازش نداره اینطوری با قاطعیت اظهار نظر کنه و اوهام پیشین خودش رو تکرار کنه!:Motehayer:...

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا(مریم، 89-90.)

واقعا چيز زشتى را [بر زبان] آورديد * چيزى نمانده است كه آسمان ها از اين [سخن] بشكافند و زمين چاك خورد و كوه ها به شدت فرو ريزند...


بذارین همون جملات آغازین رساله ی وحدت از دیدگاه عارف و حکیم علامه حسن زاده رو بیارم تا دوستان به عمق بی سوادی و بی مایگی علمی کسانی مثل جناب سفیر در نسبت دادن این مطالب به علامه حسن زاده بهتر پی ببرن، نمی دونم اینها از خدا نمی ترسن که بعد از اینهمه تذکر ما باز اینطور بی تقوایی می کنن:Motehayer::

نقل قول:
وحدت حقه حقيقيه ذاتيه ذات كبريائى واحد احدى را سزا است كه يكسره آيات وجوديه شجون شئون ذاتيه او و ظهورات نسب اسمائيه اويند لا اله الا الله وحده وحده وحده

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به سید ضیاء عزیز و دوستان گرامی

seyedziya;140821 نوشت:
تذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که، این مطلب را بواسطه ی تأمل در حلول و تعالی توأمان خداوند گفتیم. از این رو، این تعبیر، با این تعبیر که «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها» متفاوت است. چرا که در اینجا بسیط الحقیقه، که به متعالی­ ترین نحو واجد همه ی اشیاست، به حمل «حقیقت و رقیقت» کل­ الاشیاست نه به حمل «شایع». به حمل «شایع»، و از یک وجهه­ نظر، او هیچ یک از ماسوا نیست

از این تیکه ای که رنگی کردم معلومه از وجهه دیگر ,بسیط الحقیقه , کل الاشیا هست (به حمل شایع )
پس "بسیط الحقیقه کل الاشیاء" منحصر در حمل حقیقه و رقیقه فلسفی نیست بلکه به نگاه دقیق , حمل شایع است لذا تفاوتی وجود نداره.

seyedziya;144873 نوشت:
در این مغالطه شخص بجای اینکه یه تقریر قوی از یه ایده رو انتخاب و نقد کنه ضعیفترین تقریرهای یه ایده رو انتخاب می کنه و بجای جنگ با پهلوان اصلی به جنگ با پهلوان پنبه ی ساختگی میره و بعد هم اونو با افتخار شکست می ده!. معمولا در افتادن با یه ایده به شکل معتدلش سختتر از درافتادن با یه تصویر افراطی و تفریطی و کاریکاتوری از اونه، (اگه دایره ی شمول مفاهیم قوت و ضعف رو عامتر از اعتدال و افراط و تفریط بگیریم، گاهی) در مغالطه ی پهلوان پنبه شخص بجای ارائه ی یه تصویر معتدل از یه ایده یه تصویر افراطی و تفریطی و کاریکاتوری از یه ایده بدست می ده و بعد هم شروع به نقد اون می کنه...

سلام بر شما دوست عزیز.
مغالطه ای که اینجا ذکر فرمودید بسیار برای بنده جالب بود حقا که این مطلب، در خصوص افرادی مانند سفیر گویا است، بنده در خصوص برداشت این گروه عجیب الخلقه قبلا تذکر داده ام که برداشت شما و فهم شما از گفته های بزرگان کاملا اشتباهه، اینها خودشون تفسیر می کنند و اشکال می کنند، اگر کسی واقعا اهل علم و تحقیق باشه اول به دنبال فهم درست می ره و با احتیاط کامل اون رو نقل و نقد می کنه.
موفق باشید

seyedziya;144849 نوشت:
اگر چه وقت گذاشتن برا این نحوه پاسخ به جناب سفیر فی نفسه چندان معقول نیست، اما بخاطر اطلاع بیشتر دوستان از عمق بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر در این حوزه ها، پاسخ این مطالبی که از اینور و اونور کپی پیست کرده رو می دم... من برا مرحوم علامه جعفری احترام قائلم، همچنانکه برا هر کس دیگه ای مثل ایشون، اما نقد علمی هم بجای خودش، احساس می کنم خیلی از دوستان بیشتر از اینکه تابع دلیل باشند بنده ی اسم و رسم هان،بذارین با خود مبانی عرفانی جواب علامه جعفری رو بدم، من کتب علامه جعفری رو پیگیری نکردم اما انتظار داشتم سطح علمی ایشون خیلی بالاتر از این حرفا باشه، واقعا در حیرتم از کسی با اسم و رسم علامه جعفری که اینطور حرف بزنه،

seyedziya;144851 نوشت:
فقط همین مونده بود که علامه حسن زاده بگه که نسبت خداوند به تجلیاتش معاذالله نسبت کل به اجزائشه!، اگه دوستان به دو تعبیر «چون» در نقل قول بالا که رنگیشون کردم توجه کنن علاوه بر بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر به اوج دقت ایشون هم پی خواهند برد!، شاید ایشون فک می کنن هر وقت دو تا چیز از یه جهت شبیه هم بودند حتما از همه ی جهات هم شبیه همند!... من به متن کامل اون رساله ی وحدت از دیدگاه عارف و حکیم علامه حسن زاده و بخشی که این نقل قول از اونه دسترسی دارم، انشاالله بزودی اون رو هم می یارم تا جوهره ی آدم هایی مثل جناب سفیر برا دوستان روشن تر بشه، به عنوان نمونه اون تعبیر «است» رو که قرمز کردم داشته باشین تا انشاالله متن کامل رو بیارم... مطالبی هم که در عبارات ادبی امثال مولوی و جامی اومده روشنه که مسامحه در تعبیره، این جناب سفیر اگه کمترین اطلاعی، تاکید می کنم کمترین اطلاعی، از بقیه ی مطالب این افراد در این باره داشت یقینا همچین حرف سخیفی نمی زد...

آقا سید!
این شیوه بحث علمی نیست. این مطلبی که رد کرده اید مربوط به این تاپیک نیست. بنده این مطلب را در تاپیک " خلقت یا صدور و تجلی " آورده ام . بنابراین کل ردیه تان را در تاپیک مربوطه کپی کنید تا همانجا پاسخ گویم. البته اگر شما چنین نکنید خودم مطالبتان را همانجا کپی می کنم و پاسخ می گویم اما برای حفظ شکل بحث بهتر است خودتان چنین کنید.

آنچه که مربوط به این تاپیک است و بنده از شما سوال کردم چیز دیگری بود که هنوز پاسخ نگفته اید اگر در اینجا بنا بر مباحثه دارید بهتر است این را پاسخ دهید نه اینکه مطلب تاپیک دیگری را به اینجا منتقل کنید تا با درهم آمیختگی مطالب بعضی سررشته ها گم شود!

سوال من در اینجاخطاب به شما این بود:

نقل نوشته اصلی توسط : seyedziya«... اگر بنا بر سخن دقیق باشد، باید لوازم زبانی این نگاه را در زبان نیز رعایت کرد. مثلاً در یک فعل خاص نظیر یک گفتگو، در تحلیل نهایی، نباید گفت که «شخص الف با شخص ب در باب فلان مسأله گفتگو می­ کند.» بلکه یا باید در قالبی معلوم گفته شود: «او ست که با خود در باب فلان مسأله سخن می­ گوید»

منظور از «او»، خدا ست درسته؟
يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟

و بعد در پاسخ به طفره شما از پاسخگویی به این بهانه که بنده بی سوادم نوشتم:

دوست عزیز :Gol:
شما که چندین بار لینک بحثتان را فرستادید منظورتان چه بود؟!
اینکه دیگران بیایند و صلوات بفرستند؟!
یا اینکه می خواستید بحث کنید؟!
ضمنا بنده که هنوز بحث و اشکالی مطرح نکردم تنها یک سوال پرسیدم!
هر کس از شما سوالی بپرسد از او می خواهید مطالعاتش را برایتان لیست کند؟؟!!

بنده سوالی کردم برای اینکه مطمئن شوم سخن شما را فهمیده ام و شما نیز سخن خود را فهمیده اید!. جواب دادن به این سوال اینقدر بالا و پایین رفتن ندارد!

فرض کنید بنده هیچ متن عرفانی نخوانده ام. شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید برای دیگران زدید که چیزی یاد بگیرند! یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید.پس چه فرصتی بهتر از این!

بنابراین شما فرض کنیدبنده هیچ کتاب عرفانی نخوانده ام اصلا و ابدا! حالا به این سوال پاسخ دهید:

نقل نوشته اصلی توسط : seyedziya«... اگر بنا بر سخن دقیق باشد، باید لوازم زبانی این نگاه را در زبان نیز رعایت کرد. مثلاً در یک فعل خاص نظیر یک گفتگو، در تحلیل نهایی، نباید گفت که «شخص الف با شخص ب در باب فلان مسأله گفتگو می­ کند.» بلکه یا باید در قالبی معلوم گفته شود: «او ست که با خود در باب فلان مسأله سخن می­ گوید»

منظور از «او»، خدا ست درسته؟
يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟

بعد شما نوشتید :

اما این یه بحث خاصه، هزار نکته ی باریک تر از مو اینجا هست، شما الان در بین همین دانشجوهای قوی فلسفه در مقاطع بالای بهترین دانشگاه های کشور هم کمتر کسی رو پیدا می کنین که درست و حسابی این مطالب رو بفهمه، من هم در طول بحث کلیدوار بحث می کنم و فرصت نیست اصطلاحات رو باز کنم و برا هر کدوم مثلا نیم صفحه یه صفحه توضیح بدم، اونوقت از من انتظار دارین با کسی وارد بحث بشم که می گه فرض کن من یه متن عرفانی هم نخوندم ولی حالا همینجوری، شدم مخالف سرسخت این مباحث؟!، اگه واقعا احساس می کردم بناتون بر یاد گرفتن هست مطمئن باشین در حد بضاعت و مجال در خدمتتون بود، همچنانکه در مورد بعضی دیگه از دوستان اینطوره، لحن کلام من با اون دوستان هم یقینا به این شکل نیست و هرگز هم به خودم اجازه نمی دم که اینطور باشه، اما از آدمایی که بدون ورود محققانه در این حوزه ها بر اساس اوهام خودشون ادعاهای گنده دارن اصلا خوشم نمی یاد و گاهی لازم می دونم چرتشون رو پاره کنم، به هر ترتیب اگه سواد عرفانی و فلسفی شما همینی بود که در پست قبلی گفتین، یعنی بنا رو بر این بذارم که هیچ متن درست و حسابی در این زمینه نخوندین، بهتره من رو از ادامه ی این بحث در این تاپیک معاف کنین...

و من پاسخ دادم:

دوست عزیز!
عرض کردم :شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید!
پس یا برای افرادی غیر مطلع زدید که چیزی یاد بگیرند!
یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید پس چه فرصتی بهتر از این!

اگر برای یادگیری دیگران است اما به قول شما هزار نکته باریکتر از مو دارد که نگفته اید! و حتی دانشجوهای قوی فلسفه کمتر کسی کاملا می فهمد! ـ إن شاء الله خود شما مطلب را فهمیده اید! ـ خب این چه جور تعلیمی ست؟!
نمی گویید کسی می آید و به قول خودتان برداشت سطحی می کند و مطلبی خلاف دین می فهمد و می رود؟!
مطمئنید هر کسی این مطالب را خواند و قبول کرد و مخالفتی نکرد کاملا آن را فهمیده است؟!

و اگر برای مخالفان، تاپیک زدید تا سر جایشان بنشینند خب حالا فرض کنید بنده یک مخالف نفهم و معاند هستم! شما باید با دلیل به دیگران ثابت کنید که مباحث شما را نمی فهمم و به قول خودتان چرتم را پاره کنید! حداقل کمی گفتگو لازم است تا دیگران متوجه شوند که بنده نمی فهمم و اشکالاتم وارد نیست و عناد شخصی دارم و...

اما اینکه در پاسخ به اولین سوال من ـ نه اشکال! ـ شما از بحث کناره بکشید! ،گمان نمی کنم بتوان آن را " پاره کردن چرت " نامید!:Cheshmak:
...
فرض کنید شما از یک سنّی سوالی کنید و مثلا بگویید: آیا شما می گویید در فلان جا پیامبر و عُمَر اختلاف داشتند و خداوند در موافقت با عمر آیه ای نازل کرد! آیا این صحیح است؟ آیا درست فهمیدم؟

اما آن سنّی در پاسخ بگوید: تو چند تا از کتابهای علمای ما را خوانده ای؟!! بگو ببینم و گرنه جوابت را نمی دهم!!!
و شما بگویید: فرض کن هیچکدام از کتابهای شما را نخوانده ام حالا به سوالم جواب بده!
و او در پاسخ بگوید: هزار نکته باریکتر از مو اینجاست و....!
و بگوید: بحث را در همینجا خاتمه می دهم!!!
در اینصورت شما چرتتان پاره می شود؟!!کسانی که بیطرفند با این برخورد جناب سنّی، سنّی می شوند؟!!:Cheshmak:

...
به هر حال هنوز که هنوز است جز ادعا و اتهام نفهمی و عناد و...پاسخی ازشما دریافت نکرده ام.
پس به سوالی واضح درباره مطلبی که خودتان در این تاپیک آوردید ـ به نقل از آقای تهرانی ـ پاسخ دهید تا به دو هدف برسید. دیگرانی که این مطلب را خوانده اند تعلیم بیشتر دهید! و بی سوادان و معاندانی چون بنده را با دلیل ـ نه با ادعا ـ رسوا کنید!
منتظرم.

ضمنا بار دیگر تاکید میکنم. اشکالتان به تاپیک خلقت را نیز همانجا کپی کنید تا پاسخ گویم. اشکال جالبی ست و اگر یکی از طرفین از بحث فرار نکند به نتایج جالتری هم می رسد!

پس در آن تاپیک هم منتظرم:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=13336&p=145117

یا علی

seyedziya;144249 نوشت:

نقل قول:
نقل نوشته اصلی توسط : سفیر بسم الله الخالق رابطه خداوند با سایر موجودات چگونه است؟! آیا موجودات، مخلوقات خداوندند که آنها را بدون سابقه وجودی (لا من شیء) ایجاد کرده است؟ یا اینکه موجودات، خود خداوندند که بصورت ایشان ظهور و تجلی نموده است؟! یا به عبارت دیگر موجودات اجزاء ذات خداوند هستند؟! اینکه در فلسفه سخن از صدور موجودات از خداوند و یا در عرفان سخن از تجلی موجودات از خداوند یا به عبارتی تجلی و ظهور خداوند بصورت موجودات است، به همان معنای آفرینش و خلقتی است که در ادیان مطرح است یا اینکه معنای دیگری مراد است؟! اگر معنای دیگری غیر از خلقت منظور است آن معنا چیست؟!

در اینجا شما تجلی و ظهور رو به این معنا فهمیدین که ماسوا اجزاء ذات خداوند هستند!!!

سلام

بله وقتی شما تشبیه رو به معنی حلول و یا عینیت (به قول آقا حامد )می گیرید انتظار دارید ماسوا اجزاء خدا نباشند.

لذا در معنی دقیق , ماسوا (پوست کنده از تمام نواقص و حدود), اجزاء ذات خداوندند.

ان شاء الله به زودی اینا رو برای عامه توضیح بدید و بدیم .

سفیر;145135 نوشت:
شما این تاپیک را که برای عرفا نزدید! پس یا برای افرادی غیر مطلع زدید که چیزی یاد بگیرند! یا برای مخالفان زدید که بتوانید آنها را سر جایشان بنشانید و نفهمیشان را اثبات کنید پس چه فرصتی بهتر از این! اگر برای یادگیری دیگران است اما به قول شما هزار نکته باریکتر از مو دارد که نگفته اید! و حتی دانشجوهای قوی فلسفه کمتر کسی کاملا می فهمد! ـ إن شاء الله خود شما مطلب را فهمیده اید! ـ خب این چه جور تعلیمی ست؟! نمی گویید کسی می آید و به قول خودتان برداشت سطحی می کند و مطلبی خلاف دین می فهمد و می رود؟! مطمئنید هر کسی این مطالب را خواند و قبول کرد و مخالفتی نکرد کاملا آن را فهمیده است؟!

:Kaf: :Kaf: :Kaf:

سفیر;145135 نوشت:

به هر حال هنوز که هنوز است جز ادعا و اتهام نفهمی و عناد و...پاسخی ازشما دریافت نکرده ام.


قال الباقر علیه السلام

ان الإسلام بدأ غريباً و سيعود غريباً كما بدأ،
فطوبى للغرباء،

سیاتی علی الناس زمان لا یعرفون الله ما هو والتوحید.
بحارالانوار/24/328

همانا اسلام در غربت شروع شد و به زودی غریب خواهد گردید، پس خوشا به حال غریبان...

و دیری نخواهد پایید که مردمان را زمانی رسد که نه خدای را شناسند و نه توحید را!

seyedziya;144886 نوشت:

قبل از هر چیز از دوستان بزرگوار می خوام مطالب صفحه ی قبل و صفحه ی قبل از اون، یعنی صفحات 8 و 9 رو کامل بخونن، در اونجا من به روشنی بی سوادی و بی مایگی علمی جناب سفیر در حوزه های عرفانی و فلسفی رو نشون دادم و به بعضی از کج فهمی ها پاسخ دادم...



سلام

نیازی به این همه شعار دادن در این تاپیک و تاپیک های دیگه نیست کاربرانی که این مباحث رو دنبال می کنند مطالب هر دو طرف رو مطالعه می کنند معمولا.

بی سوادی و بی مایگی هر شخصی در نوع گفتار و نوشتارش مشهود است.

لطفا شما به همین سوال جناب سفیر پاسخ بدین:

سفیر;145135 نوشت:

منظور از «او»، خدا ست درسته؟
يعني وقتي دو نفر درباره مساله اي گفتگو مي كنند در حقيقت خداست كه با خودش گفتگو مي كند! درست فهميدم؟

بنده هم بسیار مایل هستم بدانم نظر شما در مورد سوال جناب سفیر چیست؟

موضوع قفل شده است