روشنفكرى حوزوى با تمجيد از بنى اميه!!!

تب‌های اولیه

40 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

آيا ساختمان هاى مجلّل نشانه مظاهر اسلامى است؟

اگر مراد آقاى واعظ زاده از مظاهر و تمدّن اسلامى، ساختمان هاى مجلّل و مساجد باشكوه است، در پاسخ مى گوييم: اين چنين تمدّن اسلامى با فلسفه هدف بعثت انبيا عليهم السلام كه گسترش عدالت اجتماعى، تربيت معنوى جامعه بشرى و احياى مظاهر الهى و انسانى بود منافات دارد; چنان كه قرآن در اين باره مى فرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ. انفال (8)، آيه 24.
وانگهى اگر كاخ هاى مجلل مايه افتخار باشد پس بايد به كاخ هاى مجلل كورش و داريوش در تخت جمشيد، كاخ هاى باشكوه بهرام گور و بخت النصر و كاخ هاى با عظمت آشوربانى پال دوم (حدود 650 قبل از ميلاد) از پادشاهان آشور در نينوا به عنوان برگ افتخار تاريخ ياد نمود!
و از قوم ماد از اقوام قديم آريائي‌ها كه از سرزمين يخبندان سيبرى شوروى به قفقاز آمده و از آن طريق وارد خاك ايران شدند و در شهرهاى مختلف اين مملكت، كاخ‌هاي مجللى ساختند تجليل نمود و به اهرام فراعنه در مصر و ساختن كاخ هاى مجلل پر زرق وبرق فرعون ها هم بايد افتخار نمود!!
2 ـ تجليل از «مدينه الزهراء» تفرجگاه اموى!!

آقاى واعظ زاده با تجليل از يكى از خلفاى بنى اميّه در ترسيم تمدّن و فرهنگ اسلامى اموى در اندلس از«مدينه الزهراء» ياد كرده، مى گويد:
در اطراف قرطبه، يكى از خلفاى بنى اميّه، به اسم زنش، شهرى به نام «مدينه الزهراء» درست كرده است... اينها جلوه هاى تمدّن اسلامى و مفاخر براى تمامى مسلمانان است.
مجلّه حوزه، شماره 141، ص 24.
آيا مدينه الزهراء از مفاخر اسلام است يا...؟

از جناب آقاى واعظ زاده مى پرسيم: آيا هدف آنان از ايجاد تمدّن و ساختن بناهاى مجلّل، و ساختن «مدينه الزهراء»، نشر فرهنگ اسلامى بود يا رسيدن به آمال و آروزوهاى نفسانى خويش و مركزى بود براى عيش و نوش خليفه اموى؟
ذهبى در توصيف اين شهر مى نويسد:
ناصر بن محمّد اموى، اين شهر را به صورت دايره ساخت و براى آن سى صد برج قرار داد; ايوان هاى آن از سنگ يك تكّه بوده است. و اين شهر را سه قسمت كرد; قسمتى كه در كنار كوه بود به صورت قصر ساخت; و قسمت دوم را محلّ سكونت غلامان و خدّام كه دوازده هزار نفر بودند و كمر بند طلا داشتند و هنگامى كه او سوار بر مركب مى شد با او همراه مى شدند، قرار داد.
و قسمت سوم باغ هاى زير قصر بود كه جايگاهى مشرف بر اين باغ ها درست كرد و ستون هاى آن را با طلا پوشانيد و با ياقوت و زمرّد و لؤلؤ زينت كرد و كف آن را با مرمر نقش دار تزيين نمود و در مقابل آن، درياچه اى دايره اى شكل درست كرد و آن را با جيوه پر كرد كه نور از آن در جايگاه منعكس مى شد!
سير أعلام النبلاء، ج 8، ص 267.
حموى، از عالمان بلند آوازه اهل سنّت درباره مدينه الزهراء مى نويسد:
زهراء شهر كوچكى است نزديك قرطبه در اندلس كه آن را ناصر بن محمّد اموى در دوران سلطنت خويش به عنوان تفرّج گاه بنا كرد «وأنفق في عمارتها من الأموال ما تجاوز فيه عن حد الإسراف» و براى ساخت اين شهر آن قدر مال خرج كرد كه از حدّ اسراف گذشت!
معجم البلدان، ج3، ص161.
زركلى، از عالمان برجسته وهّابى در شرح حال سازنده «مدينه الزهراء» مى نويسد:
ناصر اموى... از بنى اميّه نخستين كسى است كه لقب خلافت را در اندلس به خود اختصاص داد ... ]وى [پنجاه سال و شش ماه حكومت كرد و بسيار بر حكومت حريص بود. به او خبر رسيد كه فرزند او عبد اللّه خود را براى به دست گرفتن خلافت آماده كرده و اطرافيان او نيز از او پيروى كرده‌اند. دستور داد او را دست گير كرده به زندان انداختند; تا اين كه در روز عيد قربان سال 339 هجرى فرزندش عبد اللّه را احضار كرد
وأمر ابنه أن يضطجع له فاضطجع، فذبحه بيده، والتفت إلى خواصّه فقال: هذا ضحيتي في هذا العيد، وليذبح كلّ منكم أضحيته، فاقتسموا أصحاب عبد اللّه، فذبحوهم عن آخرهم
و دستور داد او را خواباندند و با دست خويش سر او را از بدن جدا كرد و به نزديكان خويش رو كرد و گفت: اين قربانى من در روز عيد بود; هر كدام از شما نيز در اين عيد بايد قربانى كنيد; آن گاه آن ها، طرف دارانِ عبد اللّه را ميان خويش تقسيم كرده و تا آخرين نفرشان را سر بريدند!
زركلى، الأعلام، ج 3، ص 324.
و جاى بسى تعجّب و تأسف است كه وقتى عالمان سنّى از اين شهر به عنوان تفرّجگاه ياد مى كنند و مى گويند: در ساخت اين شهر، فراتر از اسراف خرج شده است و سازنده اين شهر جنايت گرى است كه حاضر شد فرزند خود را سر ببرد، ولى يك عالم شيعى به تمجيد از اين شهر و سازنده آن مى پردازد!

3 ـ سخن از عقيده هاى محكم و استوار بنى اميه!!:

آقاى واعظ زاده مى گويد:
«وقتى به اسپانيا سفر مى كنيم و آن مظاهر اسلامى را در آن جا مشاهده مى كنيم . . . آنان با چنان تدبيرها و از جان گذشتگى ها و با چنين عقيده هاى محكم و استوارى اين فتوحات را به دست آوردند.
مجلّه حوزه، شماره 141، ص 24.
آيا بنى اميّه عقيده هاى محكمى داشتند؟

الف: بنى اميّه مظهر كفر:

در پاسخ مى گوئيم: اگر مراد ايشان از مظاهر اسلامى، نشر معارف اسلامى است، كه بايد گفت: بنى اميّه و در رأس آنان ابوسفيان و معاويه در اصل به اسلام ايمان نياورده بودند تا ناشر فرهنگ اسلامى باشند. امير مؤمنان عليه السلام با صراحت در اين باره مى فرمايند:
فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ
قسم به خدايى كه دانه را شكافت و پديده ها را آفريد، آنان اسلام را نپذيرفتند، بلكه به ظاهر تسليم شدند و كفر خود را پنهان داشتند، آن گاه كه ياورانى يافتند آن را آشكار ساختند.
نهج البلاغه، نامه 16.
به نقل علماى اهل سنت، عمّار نيز به تبعيّت از امام على عليه السلام همين سخن را در جنگ صفين بيان مى كند.
ر.ك: مجمع الزوائد، ج 1، ص 113.
سيوطى از استوانه هاى علمى اهل سنت در تفسير آيه شريفه «أَلَمْ تَرَى إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللهِ كُفْراً...»;( ابراهيم (14)، آيه 28) از خليفه دوم عمر بن خطاب نقل مى كند كه گفته است:
قال: هما الأفجران من قريش بنو المغيرة وبنو أميّة.
الدرّ المنثور، ج 4، ص 84. فتح البارى، ج 7، ص 235 حاكم نيشابورى به صحت روايت صراحت دارد. ر.ك: مستدرك، ج 2، ص 352.
مراد از اين آيه: قبيله بنى مغيره و بنى اميّه هستند، اما از شرّ بنى مغيره در جنگ بدر خلاصى يافتيد ولى جامعه اسلامى تا مدّت‌ها گرفتار بنى اميّه خواهد بود.
ب: ديدگاه امام خمينى و اسلام زدايى بنى اميه:

امام خمينى (قدس سره) در مصاحبه پرفسور الگار آمريكايى فرمودند:
مع الاسف بعد از صدر اول يك مدت كمى، ديديد در تاريخ كه بنى اميه با اسلام چه كردند ... بنى اميه آمدند، همان عروبت را گرفتند كه اگر آنها موفق شده بودند اسلام را متبدل مى كردند ... آن ها مى خواستند كه اين عروبت جاهليت زنده بشود حالا هم گاهى وقت ها در بعضى از اين نقاطى كه هستند عرب ها، بعضى از سرانشان همين معنا را ادعا مى كنند كه ما مى خواهيم آن عروبت اموى يعنى آن عروبت جاهليت ... زنده بشود.
صحيفه نور، ج 11، ص 125، تاريخ 7/10/58.
ج: نظر شهيد مطهّرى درباره فتنه بنى اميه:

شهيد مطهرى ـ بعد از اين كه صراحت دارد: ابو سفيانى كه كفرش صريح و روشن است، معاويه همان ابو سفيان است مى نويسد:
على مى گويد: بزرگ ترين فتنه اى كه من بعد از خودم مى ترسم و بيم آن را دارم، فتنه بنى اميّه است، من مى بينم كه در آينده بنى اميّه، وضع شما در مقابل آنها وضع ارباب و برده خواهد بود، با شما مانند بردگان رفتار مى كنند».(مرتضى مطهّرى، پانزده گفتار، ص 132)
د: قرآن، بنى اميّه را شجره ملعونه مى داند:

آقاى واعظ زاده كه استناد به قرآن و عترت را نشانه جمود مى داند و تمسّك به كتاب و سنّت و احاديثى كه در كتاب هاى اهل سنّت آمده را روشن فكرى برمى شمارد، آيا مى داند كه در كتاب و سنّت، از بنى اميّه به عنوان يك فتنه و شجره ملعونه نام برده مى شود؟!

سيوطى، مفسّر مشهور اهل سنّت مى نويسد:
رأى رسول اللّه صلى الله عليه وسلم بنى أميّة على المنابر فساءه ذلك فأوحى اللّه إليه إنّما هي دنيا أعطوها فقرّت عينه وهي قوله: «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ» ( اسراء (17)، آيه 60) يعنى بلاء للناس
رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در عالم خواب بنى اميّه را بر فراز منبرش مشاهده نمود و اين خواب حضرت را بسيار غمگين ساخت، خداوند با فرستادن وحى اعلام فرمود كه اين قضيه مربوط به چند روز دنياى زودگذر آنان است، به دنبال آن، حضرت خوش حال شد.
الدرّ المنثور، ج4، ص191; دلائل النبوّة، ج6، ص509; مختصر تاريخ دمشق، ج19، ص 24; تفسير سمرقندى، ج 2، ص 318; تفسير ثعلبى، ج 6 ، ص 111; تفسير آلوسى، ج 15، ص 107; مناقب على بن أبى طالب(عليه السلام) وما نزل من القرآن فى على(عليه السلام)، ص 164 و ... .
قرطبى، مفسّر بلند آوازه اهل سنّت مى نويسد:
إنّ رسول اللّه (صلى الله عليه وسلم) كان يرى بنى أميّة ينزون على منبره نزو القردة ، فاغتم لذلك ، وما استجمع ضاحكاً من يومئذ حتى مات (صلى الله عليه وسلم) فنزلت الآية مخبرة أن ذلك من تملكهم وصعودهم يجعلها اللّه فتنة للناس وامتحاناً
تفسير قرطبى، ج 10، ص 283; الدرّ المنثور، ج 4، ص 191; تفسير الآلوسى، ج 15 ، ص 107; محرّر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 3، ص 468; تفسير ثعلبى، ج 6 ، ص 111; عمدة القارى، ج 19، ص 30 و ج 23، ص 157 و ...
پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم در عالم رؤيا ديدند كه بنى اميّه همانند ميمون از پلّه هاى منبرش بالا مى روند، به همين جهت ناراحت شد و تا آخرين لحظه حيات خويش از اين غصّه، خنده بر لب هاى مباركش ننشست. از اين رو، آيه نازل شد كه بنى اميّه عامل فتنه و وسيله آزمايش و امتحان مردم خواهند بود.
ابن جوزى مى نويسد:
پيامبر گرامى در خواب ديد كه گروهى بر فراز منبر او نشسته اند و اين خواب موجب ناراحتى حضرت شد و در اين قضيّه آيه شريفه «وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» نازل شد.
زاد المسير، ابن الجوزي، ج5 ص54 .
هـ : نظر امام خمينى (قدس سره) در باره شجره خبيثه بنى اميه

امام خمينى (قدس سره) در پيامى كه به مناسبت دهه فجر، فرمودند:
دشمنان آنان (ملت ايران) راه پيشوايان و اعقاب شجره خبيثه بنى اميه و يزيدان ـ عليهم لعنة اللّه ـ را برگزيده اند و هدفى جز محو آثار رسالت و اثبات و تحكيم شعار پوسيده «لاخبر جاء ولا وحى نزل» را دنبال نمى كنند، چرا كه از يزيديان انتظارى جز اين نيست.
صحيفه نور ج 20 ص 60، تاريخ 16/11/65.
و: ديدگاه شهيد مطهّرى درباره شجره ملعونه بنى اميّه

شهيد مطهّرى كه از ديدگاه آقاى واعظ زاده روشن فكر معتدل است، در رابطه با شجره ملعونه اين چنين مى گويد:
پيغمبر اكرم در عالم رؤيا اين صحنه را ديد و ناراحت شد، جبرئيل امين براى او تفسير كرد: اينها بنى اميّه هستند كه بعد از تو بر سرنوشت امّت اسلام مسلّط خواهند شد، ولى به اين شكل مسلّط مى شوند كه مى دانند با شعارهاى سابق، با نام بت پرستى، با نام هُبَل، لات و عُزّى ديگر با اسلام نمى شود مبارزه كرد; شعارهاى اسلامى را كاملاً حفظ مى كنند، بانگ اللّه اكبر بالاى مأذنه ها گفته خواهد شد، نماز جمعه و جماعت در مساجد خوانده خواهد شد، جهاد اسلامى و مبارزه با كفّار در خارج مرزهاى اسلامى هم به ظاهر خواهد بود، امّا آن حقيقت و روح اسلام كه إيمان واقعى است، خداست، حقيقت است، و در داخل جامعه اسلامى عدالت و انصاف و انسانيّت و عدم تبعيض است، اين ها كه روح و باطن اسلامى است به وسيله اينها از بين خواهد رفت; كارشان است كه اين حقايق و روح ها را از اسلام بگيرند و اسلام را به صورت يك پوسته بدون هسته و يك ظاهر بدون باطن و يك هيكل توخالى دربياورند و آن وقت ديگر اين ظاهر هم باقى نخواهد ماند.
پانزده گفتار، ص 293 ـ 294.

بنى اميّه در آيينه سنّت

الف: بنى اميّه، سرسخت ترين دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله):

ابو يعلى مى نويسد:
عن أبي برزة، قال: أبغض الأحياء إلى رسول اللّه (صلى الله عليه وسلم) بنو أميّة وثقيف و بنو حنيفة
از ابو برزه نقل شده كه گفت: مبغوض ترين مردم نزد رسول خدا بنى اميّه، ثقيف و بنو حنيفه بودند.
مسند ابو يعلى، ج 13، ص 417.
حاكم نيشابورى بعد از نقل اين حديث مى گويد: اين حديث طبق شرايطى كه بخارى و مسلم در صحّت روايت قائلند، صحيح است.
المستدرك، ج 4، ص 480 - 481.
ذهبى نيز در همان صفحه بر صحّت روايت، شهادت داده است.
هيثمى نيز گفته است:
ورجالهم رجال الصحيح غير عبد اللّه ابن مطرف بن الشخير وهو ثقة.
مجمع الزوائد، ج 10، ص 71.
طبرانى از علماى بزرگ اهل سنت همين قضيه را از عمران حصين نقل كرده است.
المعجم الكبير، ج 18، ص 229.
ب: بنى اميّه سرمنشأ تمام بدبختى هاى امّت اسلامى

متّقى هندى مى نويسد:
عن على عليه السلام: لكلّ أمّة آفة وآفة هذه الأمة بنو أميّة
امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: هر امّتى آفتى دارد و آفت امّت اسلامى بنى اميّه هست.
كنز العمّال، ج 11، ص 364، ح 31755.
ج: بنى اميّه شرورترين قبايل عرب

ابن حجر مكى مى نويسد:
بسند حسن أنّه (صلى الله عليه وسلم) قال: شر قبائل العرب: بنو أميّة وبنو حنيفة وثقيف
در حديث حسن از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم نقل شده كه فرمود: بدترين قبايل عرب بنى اميّه، بنو حنيفة و ثقيف است.
تطهير الجنان واللسان: 30 .
د: بنى اميّه، عامل كشتار اهل بيت(عليهم السلام)

حاكم نيشابورى مى‌نويسد:
از ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم نقل مى كند كه فرمود: قال رسول اللّه (صلى الله عليه وسلم): إنّ أهل بيتي سيلقون من بعدي من أمّتي قتلاً وتشريداً وإنّ أشد قومنا لنا بغضاً بنو أميّة وبنو المغيرة وبنو مخزوم; اهل بيت من، به دست امّتم كشته و آواره خواهند شد، از ميان خويشان من، بنى اميّه، بنى مغيره و بنى مخزوم سخت ترين دشمنى و كنيه را نسبت به ما خواهند داشت.
حاكم نيشابورى، بعد از نقل اين حديث مى گويد: سند اين حديث صحيح است ولكن بخارى و مسلم ذكر نكرده اند.
المستدرك، ج 4، ص 487 - 488 و كنز العمّال، ج 11، ص 169.
ديدگاه علماى اهل سنت در باره بنى اميه

الف: دل هاى مسلمانان لبريز از كينه حاكمان اموى:

محمد ابوزهره استاد دانشكده حقوق دانشگاه الازهر مصر و از نويسندگان جهان اسلام، مى نويسد:
ولقد زاد القلوب بغضاً لحكام الأمويين ما كانوا يحاولون به من الغض من مقام علي رضي الله عنه ، فقد كان ذلك ديدنهم واستوى في ذلك السفيانيّون والمروانيّون...
دل ها از كينه حاكمان اموى لبريز شده است ; چرا كه آنان مقام و جايگاه على (عليه السلام) را كه پيشواى هدايت و ايثار بود ناديده گرفتند و سنّتى را پى ريزى كردند كه سفيانى ها و مروانى ها هم بعد از آنان اين روش ناپسند را ادامه دادند. معاويه روش زشتى را كه همان ناسزاگوئى به على (عليه السلام) در منابر را پى ريزى كرد... و اين كار زشت در طول حكومت امويان جز زمان عمر عبد العزيز، ادامه داشت.
الإمام زيد ، ص102 ، ط دار الفكر العربي ، مصر .

ب: بنى اميه و محو آثار و فضائل امير مؤمنان (عليه السلام):

شيخ محمد ابوزهره نيز در كتاب «الإمام الصادق عليه السلام» مى نويسد:
وذلك أن بني امية بعد أن استولوا علي الحكم كانوا حريصين علي إخفاء كلّ المعالم الدالّة علي الإمام علي كرم اللّه وجهه ، وكان أنصاره وأشياعه حريصين علي أن يخفوا قبره ، حتي لا يبعث بجثمانه الطاهر الفسقة من الأمويّين كما كانوا يعبثون بسبّه علي المنابر ...
بنى اميه پس از به قدرت رسيدن سعى كردند تا تمامى آثار دال بر فضائل على (عليه السلام) را مخفى نگه دارند و از نشر آن جلوگيرى كنند تا آن جا كه دوستان و ياران على (عليه السلام) محل دفنش را آشكار نكردند ; زيرا مى ترسيدند كه به آن حضرت بى احترامى كنند.
الإمام الصادق ، ص48 ، ط دار الفكر العربي ، مصر ، 1993 م .
ج: بنى اميه سزاوار سرزنش و مذمت:

دكتر فرحان مالكى از دانشمندان و نويسندگان بنام سعودى مى گويد:
فبنو أميّة إذن يستحقّون الذمّ; لأنّهم لم يغمسوا ألسنتهم في البحث فقط ، وإنّما تجاوزوا ذلك إلي اللعن علي المنابر وسفك الدماء ، و فرضوا هذا الظلم علي الأمّة حتي جاءت الأجيال تعتقد أنهم مأجورون علي هذا!
به همين جهت بنى اميه سزاوار سرزنش و مذمت هستند كه آنان فقط به سبّ و لعن اكتفا نكردند ; بلكه علاوه بر سبّ و لعن در منبرها دست به خونريزى و كشتار (اهل بيت(عليهم السلام) زدند و اين ستم را لازم و واجب دانستند تا آن جا كه نسل هاى بعد آن ها را به خاطر اين عمل مأجور دانستند .
مع سليمان العلوان فى معاويه، ص35 .
د: غضب خدا بر بنى اميه باد:

آلوسى، مفسر بلند آوازه اهل سنت در تفسير آيه: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» (نحل، آيه 90) مى‌نويسد:
... كانو بنو أمية ـ غضب اللّه تعالى عليهم ـ يجعلونه في أواخر خطبهم من سبّ عليّ ـ كرم اللّه تعالى وجهه ـ ولعن كلّ من بغضه وسبّه
بنى اميه كه غضب خداوند بر آن ها باد ، در پايان خطبه هاى نماز جمعه به على (عليه السلام) ناسزا مى گفتند.
روح المعاني، ج7، ص456.
هـ : امام خمينى (قدس سره) و لعن بنى اميه:

امام خمينى (قدس سره) در وصيت نامه خود كه از اساسى ترين يادگارهاى ايشان هست، نوشته اند:
تمام فرياد قهرمانانه ملتها است بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ الى الابد. و مى دانيد كه لعن و نفرين و فرياد از بيداد بنى اميه ـ لعنة الله عليهم ـ با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فرياد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن اين فرياد ستم شكن است.
وصيت نامه الهى و سياسى امام خمينى .
حال آيا با اين سوابق سياه و ننگين بنى اميّه، زيبنده است كه جناب آقاى واعظ زاده بگويد:
بنى اميه با چنان تدبيرها و از جان گذشتگى ها و با يك چنين عقيده هاى محكم و استوارى اين فتوحات را به دست آوردند؟!
مجلّه حوزه، شماره 141، ص 24.
اى كاش جناب آقاى واعظ زاده كه خود را پيرو خط امام رضوان اللّه عليه مى داند، به آثار و بيانات حضرت امام (قدس سره)، توجهى مى كردند تا اين چنين بى مهابا از دودمان نحس بنى اميه تجليل نمى كردند.

فرهنگ و ادب دختران بني اميه

ابوالفرج اصفهانى، صاحب أغانى مى گويد:
حسن بن على خفّاف خبر داد مرا از قاسم َمهرويه، و او از ابومسلم مُستملى، و او از ابن اخى زُرقان، و او از پدرش كه گفت: يكى از غلامان عمر بن ابى ربيعه (وى از شعراى نامى قريش بود، سال 23 شب مرگ عمر بن خطاب به دنيا آمد و در در سال 93 در سن 70 سالگى در يكى از فتوحات دريايى شركت داشت كه كشتى آنان را آتش زدند و او نيز در كشتى سوخت و از دنيا رفت. (وفيات الاعيان، ج 3، ص 439) را كه بسيار پير شده بود، بدو گفتم: اگر ممكن است قصه اى جالب و تازه از عُمَر برايم نقل كن. او گفت: روزى همراه عمر، به جمعى از زنان و دختران بنى اميه كه براى اداى مناسك حج به مكه آمده بودند برخورديم. عمر نزد آنان رفت و به سخن گفتن و انشاد اشعار مشغول شد و سپس اين ديدارها در تمام ايام حج ادامه داشت. روزى يكى از آن دختران به عمر گفت: اى ابوالخطاب! موسم حج منقضى شده و ما فردا باز مى گرديم. اين غلام خود را صبح فردا به منزل ما بفرست تا چيزى به رسم يادگار تقديم داريم و تو پيوسته با ديدن آن به ياد ما باشى. عمر بسيار شاد شد و روز ديگر سحرگاهان مرا به خانة ايشان فرستاد. وقتى رسيدم كه بارها را بسته بودند و داشتند سوار مى شدند. چون مرا ديدند، به پيرزنى كه با ايشان بود گفتند: اى فلانه! آن هديه را كه براى يادبود و پيشكشى به ابوالخطاب آماده كرده ايم به غلامش بده تا نزد او برد. پيرزن صندوقى آورد زيبا و لطيف كه بر درش قفل و مهر خورده بود. گفتند: آن را به غلام ده و خود به راه افتادند. صندوق را پيش عمر بردم و مى پنداشتم جواهر يا عطرى در آن پنهان كرده اند. عمر درِ صندوق را باز كرد، ولى در آن نه جواهر بود و نه عطر، بلكه پر بود از «كيرنجات» (مجسمة آلت تناسلى) به اندازه هاى مختلف كه بر روى هر كدام، نام يكى از فاسقان و لوطى هاى مكه نوشته شده بود. در بين آن شبه آلت ها، دو تا از همه ستبرتر و عظيم تر بود. بر روى يكى از آنها نام حارث بن خالد، امير وقت مكه و بر روى دومى، نام عمر بن ابى ربيعه ديده مى شد.
عمر از اين نيرنگ كه دختران بنى اميه در كارش كرده بودند، سخت بخنديد و گفت: اينها هم مثل من، دست به رندى و هرزگى زده و خوب از عهده برآمدند. پس يك مجلس مهمانى ترتيب داد و همه كسانى را كه نامشان بر آن شبه آلت ها نوشته شده بود دعوت كرد. وقتى مهمانان از خوردن و آشاميدن فارغ شدند و هر كدام در گوشه اى بياسودند، عمر بانگ بر آورد كه اى غلام، آن امانت را بياور. من صندوق را پيش او بردم. در آن بگشود و آن «كيرنج» را كه نام حارث بر آن ثبت بود، تسليم وى نمود. حارث وقتى پوشش آن را باز كرد و آن تحفة عجيب را بديد، مُتوّحش شد و به عمر گفت: خدا ذليلت كند، اين چه چيز است، مقصود چيست؟ عمر گفت: آرام باش و صبر كن تا باز بينى.
سپس آن يادگارى ها را يكى يكى از صندوق بيرون آورد و به كسانى كه نامشان بر آنها نوشته شده بود، تسليم نمود تا همه قسمت خود را به دست آوردند. بعد، آن يكى را كه نام خودش بر آن مكتوب بود، بيرون آورد و گفت: اين هم سهم من. ميهمانان گفتند: اى عمر! واى بر تو، قصه چيست؟ و او قصه را از اول تا آخر براى ايشان شرح داد كه موجب شگفتى همه گرديد و روزگارى دراز اين حكايت را به ياد مى آوردند و مزاح مى كردند و مى خنديدند.
(ترجمه برگرفته از كتاب نوادر، ص 106 بخش پاورقى، محمد صالح قزوينى، ترجمه محاضرات الادباء راغب اصفهانى، به نقل از ترجمه الاغانى ج 1، ص 236 و فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى ص 769، محاضرات الادباء ج 3 ص 272 ذيل كير بيخ. عبارت عربى اغانى اين چنين است: عمر و بعض جواري بني أمية في موسم الحج قال أبو الفرج الإصبهاني: أخبرني الحسن بن علي الخفاف قال حدثني محمد بن القاسم بن مهرويه قال حدثني أبو مسلم المستملي عن ابن أخي زرقان عن أبيه قال: أدركت مولىً لعمر بن أبي ربيعة شيخاً كبيراً، فقلت له: حدّثني عن عمر بحديث غريب، فقال: نعم! كنت معه ذات يوم، فاجتاز به نسوةٌ من جواري بني أمية قد حججن، فتعرضّ لهنّ وحادثهنّ وناشدهنّ مدّة أيّام حجّهن، ثمّ قالت له إحداهنّ: يا أبا الخطاب، إنّا خارجاتٌ في غد فابعث مولاك هذا إلى منزلنا ندفع إليه تذكرةً تكون عندك تذكُرُنا بها.فسرّ بذلك ووجّه بي إليهنّ في السَحَر، فوجدتهنّ يركبنّ، فقلن لعجوز معهنّ: يا فلانة، ادفعي إليّ مولى أبي الخطاب التذكرة التي أتحفناه بها. فأخرجت إليّ صندوقاً لطيفاً مقفّلاً مختوماً، فقلن: ادفعه إليه و ارتحلن.فجئته به و أنا أظنّ أنّه قد أودع طيباً أو جوهراً. ففتحه عمر فإذا هو مملوءٌ من المضارب و هي «الكيرنجات»، و إذا على كلّ واحد منها اسم رجل من مجانّ مكّة، و فيها اثنان كبيران عظيمان، على أحدهما: الحارث بن خالد وهو يومئذ أمير مكّة. و على الآخر: عمر بن أبي ربيعة. (ترجمه و آدرس قبل از متن آمده است)

آيا فتوحات بنى اميه مساوى است با اسلام؟

جناب آقاى واعظ زاده خراسانى در تمجيد از بنى اميّه مى گويد:
همين بنى اميّه از آخر سده اوّل و اوّل سده دوم هجرى رفتند و آن جا را فتح كردند و بالاترين تمدّن اسلامى را در آن جا به وجود آوردند ... اين ها جلوه هاى تمدن اسلامى و مفاخر براى تمامى مسلمانان است... آنان با چنان تدبيرها و از جان گذشتگى ها و با چنين عقيده هاى محكم و استوارى اين فتوحات را به دست آوردند، كسانى كه اين فتوحات را ناديده مى گيرند، به نظر آنان اگر اينها اسلام نيست، پس اسلام چه چيزى است؟». (مجلّه حوزه، شماره 141، ص 24)
اين سخن كه فتوحات بنى اميه را مساوى با اسلام بدانيم، از چند جهت اشكال دارد:
1 ـ مخالفت با اهداف پيامبران و فرهنگ اهل بيت (ع)

الف: پيامبران براى كشورگشايى مبعوث نشدند:

سيره پيامبران الهى گواهى مى دهد كه آنان براى رهانيدن انسانها از ظلمت ضلالت و گمراهى و احياى مظاهر الهى و انسانى مبعوث شده اند.
و تمام تلاش آنان در راستاى نابودى آثار شيطانى و دميدن روح خدايى بر كالبد مرده و بى رمق جامعه بوده است؛ در هيچ يك از آيات قرآنى در توصيف پيامبران به ويژه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سخن از كشور گشايى آنان نيست و در هيچ روايت و حديثى، كشور گشايى را از فضايل رسول خدا شمرده نشده است بلكه جامعترين عبارت قرآن در بيان وظيفه و مقصد دعوت آن حضرت اين است: «يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً وَدَاعِياً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُنِيراً» (الأحزاب: 33/46) اى پيامبر! ما تو را گواه، بشارت دهنده و انذاركننده فرستاديم ! و تو را دعوت كننده بسوى خدا به فرمان او قرار داديم، و چراغى فروزان وروشن‌بخش! و نفرمود: «انا ارسلناك فاتحا للبلدان باذنه» ما تو را كشورگشايى فرستاديم تا سرزمين ها فتح كرده و به كشور اسلامى ضميمه سازى.
ر.ك: بررسى تاريخ عاشوا، نوشته دكتر محمد إبراهيم آيتى، ص 333.
پس هدف بعثت پيامبران گسترش عدالت اجتماعى و تربيت معنوى مردم بود، نه تأسيس امپراطورى و ساختن كاخ هاى سبز.
ب: دعوت پيامبر گرامى (ص) بر اساس اخلاق خوش و منطق بود:

روش رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در دعوت مردم به اسلامى بر مبناى اخلاق خوش و رأفت و محبت، استوار بود: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ». (نحل، آيه 125).و هيچ گاه براى دعوت عمومى مردم به سوى دين از منطق زور استفاده نكرد: (لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ). (بقره (2)، آيه 256) و وظيفه خود را تنها ابلاغ رسالت مى ديد و بس: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ».( شورى (42)، آيه 48.) «و اگر روى گردان شوند (غمگين مباش)، ما تو را حافظ آنان (و مأمور اجبارشان) قرار نداده ايم; وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است!».
و اگر آن حضرت، در مواردى دست به حمله نظامى زد، عمدتاً جنبه دفاعى داشت و از سوى خداوند متعال مأمور بود كه تنها با كسانى بجنگد كه تصميم داشتند به سرزمين هاى اسلامى حمله كنند و مسلمانان را از پاى در آورند: «وَ قاتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ»; (بقره: (2)، آيه 190.) «در راه خدا با كسانى كه با شما پيكار مى كنند، پيكار كنيد و هرگز از حدود مقررات خدا تجاوز نكنيد كه خدا تجاوزگران را هرگز دوست نمى دارد».
و اين روش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نتيجه داد; تا جايى كه مردم دسته دسته به اسلام مى گرويدند; بدون اين كه جنگى ميان مسلمانان و آنان رخ داده باشد. «وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فىِ دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»; (نصر (110)، آيه 2)«و مردمان را ببينى كه گروه گروه در دين خدا در آيند».
اين روى آورىِ گروهى به دين، نه به خاطر جنگ هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بلكه به دليل اخلاق نيكو و عدالت محورى آن حضرت بود كه مردمِ خسته از بى عدالتى و جنگ هاى چند صد ساله، به طرف دين مقدس اسلام روى آوردند و دينِ سراسر مهر عاطفه را پذيرفتند.
ج: آمار كشته شده هاى جنگ‌هاى زمان پيامبر اكرم (ص):

شكى نيست كه روش جنگ‌هاى زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با كشورگشايى كه صورت گرفت كاملا متفاوت بود زيرا تمام اين هشتاد جنگ دوران حضرت جنبه دفاعى داشت و اگر هم به ظاهر ابتدايى بود، خيزش نظامى و توطئه در طرف مقابل بود و علاوه بر اين، كشته شده هاى اين غزوات به قدرى اندك بود كه حتى با كوچكترين تلفاتِ حمله فاتحان به شهرها و روستاها قابل مقايسه نيست.
طبق تحقيقاتى آقاى دكتر محمد عماره عضو مجمع بررسى هاى اسلامى مصر، در باره كشته شده ها و شهداى جنگ‌هاى صدر اسلام در عصر پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) انجام داده است در جمع، 181 شهيد از مسلمانان و 202 كشته از مشركان بوده است. و در جنگ بنى قريظه، بدون آن كه جنگى صورت بگيرد به سبب خيانت يهوديان طبق حكم سعد بن معاذ داور انتخاب شده آنان 700 نفر از يهوديان كشته شدند يعنى همه كشته شدگان از طرفين با تلفات بنى قريظه 1083 نفر مى شود و بدون بنى قريظه 383 نفر مى باشد.
الغرب والاسلام نوشته دكتر محمد عماره برگرفته از اينترنت سايت: www.loblab.ne

2 ـ مخالفت ائمه معصومين (ع) با فتوحات

كلينى مى نويسد:
بشير الدهان عن أبي عبد اللّه (عليه السلام)، قال: «قلت له إني رأيت في المنام إني قلت لك أن القتال مع غير الإمام المفروض طاعته حرام مثل الميتة والدم ولحم الخنزير ، فقلت لي هو كذلك، فقال أبو عبد الله (عليه السلام) هو كذلك هو كذلك»
بشير دهان مى گويد: به امام صادق (عليه السلام)گفتم: در عالم رؤيا ديدم كه به شما مى گويم جنگ بدون امام مفترض الطاعة، حرام است همانند گوشت مردار، خون و گوشت خوك، و شما فرموديد: آرى اين چنين است. حضرت صادق (عليه السلام) فرمود آرى اين چنين است، آرى اين چنين است.
كافى، ج 5، ص 23، ح 3، تهذيب، ج 6، ص 134 ح 226.
اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايند:
لا يخرج المسلم في الجهاد مع من لا يؤمن في الحكم ولا ينفذ في الفئ أمر الله عز وجل ، فإنه إن مات في ذلك المكان كان معينا لعدونا في حبس حقنا ، والاشاطة بدمائنا وميتته ميتة جاهلية
مسلمان نبايد در ركاب كسى كه به حكم خدا ايمان ندارد و دستور خداوند را درباره غنايم جنگى اجرا نمى كند، جهاد كند. اگر در اين چنين جهادى كشته شود، دشمن ما را در حبس حقوق ما و ريختن خون ما يارى نموده است و مرگ او همانند مرگ دوران جاهليت است.
كافى، ج 5، ص 23، ح 3، تهذيب، ج 6، ص 134 ح 226.
امام جواد (عليه السلام) مى فرمايد:
ولا أعلم في هذا الزمان جهادا إلا الحجّ والعمرة والجوار
در اين عصر، من جهادى جز زيارت خانه خدا و حسن هم جوارى نمى شناسم.
كافى، ج 1، ص 251، وسائل الشيعه، ج 15 ص 47، ح 19957 .
چقدر ناپسند است كه انسان با همه اين روايات بگويد:
امام سجاد (عليه السلام) هم چنان كه در صحيفه سجاديه آمده است، براى مجاهدان دعا مى كند، مجاهدان چه كسانى بودند؟ همان مجاهدانى بودند كه به فرمان خلفا براى فتوحات اسلامى به جهاد مى رفتند.
مجله حوزه، شماره 141، ص 27.
3 ـ مخالفت با نظر فقهاى شيعه در گذر زمان

با توجه به آن چه كه از امامان معصوم نقل گرديد، نظر فقهاى شيعه در گذر زمان بر اين استوار بود كه جهاد بايد به اذن امام معصوم(عليه السلام) صورت پذيرد و گرنه مشروعيتى ندارد; مرحوم صاحب جواهر مى نويسد: «فلا خلاف بيننا بل الاجماع بقسميه عليه في أنّه إنّما يجب على الوجه المزبور (بشرط وجود الإمام عليه السلام) وبسط يده (أو من نصبه للجهاد ) ولو بتعميم ولايته له ولغيره في قطر من الأقطار; بل أصل مشروعيته مشروط بذلك فضلا عن وجوبه» همين نظريه را مرحوم شيخ طوسى در «مبسوط، ج 2، ص 8»، ابن ادريس در «سرائر، ج 2، ص 3» محقق حّلى در «شرايع، ج 2، ص 235» علامه حلّى در «تذكرة الفقهاء ج 9، ص 19» شهيد ثانى در «مسالك ، ج 3، ص 9» محقق اردبيلى در «مجمع الفائدة، ج 7، ص 440»، خوئى در «مصباح الفقاهة، ج 1، ص 840» و... دارند.
4 ـ نقش تخريبى كشورگشايى ها و فتوحات

الف: اسلام را دين خون و شمشير معرفى كردند:

در اثر جنگ‌ها، فتوحات و كشورگشايى هاى در دوران خلفا و بنى اميّه صورت گرفت، چهره ديگرى از اين دين حنيف به نمايش گذاشته شد و اسلام را دين خون و شمشير معرّفى كردند. آنان نه تنها براى مسلمان كردن ديگران، بلكه حتّى به دليل تأخير در پرداخت زكات، بسيارى از مسلمانان (نه كفّار) را از دم تيغ گذراندند. بنا به نقل بخارى، خليفه اول گفت: فَقَالَ وَاللَّهِ لأُقَاتِلَنَّ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ، فَإِنَّ الزَّكَاةَ حَقُّ الْمَالِ، وَاللَّهِ لَوْ مَنَعُونِي عَنَاقًا كَانُوا يُؤَدُّونَهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَقَاتَلْتُهُمْ عَلَى مَنْعِهَا; به خدا سوگند، با كسانى كه نماز بخوانند ولى زكات نپردازند، جنگ خواهم كرد، به خدا سوگند، اگر بزغاله اى را كه به پيامبر مى دادند، از من خوددارى كنند، با آنان خواهم جنگيد.
صحيح بخاري، ج 2، ص 109 - 110، ح 1399، باب وجوب الزكاة.
استاد محمود عقاد، دانشمند بلند آوازه و نويسنده توانمند مصرى مى نويسد:
وأناس منهم آمنوا بالزكاة ولم يؤمنوا بمن يؤدّونها إليه
از ميان كسانى كه خليفه به اتهام ارتداد با آنان جنگيد، جمعيتى بودند كه به زكات عقيده داشتند ولى ابوبكر را كه به عنوان خليفه، زكات را مطالبه مى كرد، قبول نداشتند.
عبقرية الصديق، ص 124 .

كشتن مالك بن نويره و هم بستر شدن خالد بن وليد با همسر وى در همان شب، نمونه بارز اين گونه برخوردهاى خشن و زشت غير اسلامى با مخالفان بود. (رجوع شود به: تاريخ اسلام ذهبى، ج 3، ص 33، اُسد الغابه ابن اثير، ج 4، ص 295، تاريخ طبرى، ج 2، ص 504، والبداية والنهاية، ج 6، ص 355.)
هم چنين نصب وليد بن عقبه، فرمانده شراب خوار ( سيرأعلام النبلاء ج 3، ص 414، رقم 67) در فتح روم و در فتح آفريقا عبد اللّه بن سعد ابن أبى سرح، فرمانده مرتد، (سير أعلام النبلاءج3، ص 34و 35، شماره 8، ترجمه عبد اللّه بن أبى سرح) معاوية بن حُدَيج، فرمانده منافق، (فتوح مصر وأخبارها، ص 544، نوشته محمد حجيرى مصرى، چاپ اول، سال 1416 هـ 1996 م، بيروت، دار الفكر) عقبة بن نافع بن عبد القيس فهرى، فرمانده رياست طلب،(همان، ص 337) عبد العزيز بن موسى كه پس از فتح اندلس حاضر مى شود با ازدواج با زن نصرانى مسيحى شود،(همان، ص 337) حسّان بن نعمان براى به دست آوردن كنيزان زيباى بربر(همان ، ص 340) و مصالحه عبد اللّه بن سعد در غرب آفريقا به شرط تحويل كنيزان و زنان شيرده (همان باب ذكر النوبة، ص 318 و 319) و ده ها و صدها موارد مشابه باعث شد كه چهره زيبا و نورانى و سراسر رأفت اسلامى به صورت يك دين خشن و متكى به شمشير معرفى شود و امروز مخالفان اسلام از همين زاويه در تبليغ ضد اسلامى خود بهره بردارى مى‌كنند.
ب: عدم پاى بندى فاتحان به اصول اخلاق اسلامى:

تمام همّ و غم خلفا و فاتحان در كشورگشايى خلاصه مى شد، شتاب و عجله براى گشودن دروازه هاى كشورهاى همسايه، هنگامى صورت گرفت كه تازه مسلمان شده ها، هنوز چيزى از حقيقت اسلام، جز چند آيه اى از قرآن كريم را فرا نگرفته بودند، سنّت ها و سرشت هاى جاهلى هنوز در نهان آنان ريشه داشت، تعصّب ها و كينه هاى جاهلى در وجود آن ها زبانه مى كشيد و ارزش هاى اعتقادى اسلام در عمق وجودشان نفوذ نكرده بود; چنان كه مسلم در كتاب صحيح خود در روايتى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، به اين نكته اشاره كرده است:
عن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ عَنْ عَائِشَةَ، زَوْجِ النَّبِيِّ(صلى الله عليه وسلم) أَنَّهَا قَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وسلم) يَقُولُ: لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُو عَهْد بِجَاهِلِيَّة، أَوْ قَالَ بِكُفْر، لأَنْفَقْتُ كَنْزَ الْكَعْبَةِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَجَعَلْتُ بَابَهَا بِالأَرْضِ وَلأَدْخَلْتُ فِيهَا مِنَ الْحِجْرِ;
پيامبر اكرم به عايشه فرمود: اگر نه اين بود كه قوم تو(دقت شود كه قوم عايشه چه كسانى بودند؟) تازه از جاهليّت و يا كفر خلاصى يافته اند (هنوز آثار جاهلى و يا كفر از نهان آنان رخت نبسته است) من گنجينه هاى مكه را در راه خدا انفاق مى كردم و درب كعبه را با زمين يك سان و حجر إسماعيل را داخل كعبه قرار مى دادم.
صحيح مسلم، ج 4، ص 98، كتاب الحج، باب نَقْضِ الْكَعْبَةِ وَبِنَائِهَا، ح 3133.
عدم پاى بندى فرماندهان به قوانين اسلامى، آن گاه كه با پيروزى چشم گير مادّى درآميخت و طعم غنيمت و لذّت را به آنان چشاند، همان معنويت اندك را هم از جنگ جويان تازه مسلمان زدود و آنها را چنان در خوش گذرانى غرق كرد كه فراموش كردند براى چه هدفى مى‌جنگند. تمام آروزيشان در جمع آورى غنيمت خلاصه مى شد و حقيقتِ معناى جهاد را از ديدگاه اسلام درك نكرده بودند; از اين رو، براى رسيدن به اين هدف از هيچ عملى دريغ نكردند و هر آن چه آنها را به اين هدف نزديك مى كرد، انجام مى دادند.

نمونه هايى از رفتار ضد انسانى فرماندهان فتوحات

از آن‌جايى كه فتوحات و كشورگشايى ها بر اساس مبانى اسلامى استوار نبود، و فاتحان موازين اسلامى را رعايت نكردند، اين فتوحات مانع اصلى پيشرفت اسلام و جهانى شدن اين دين مقدّس قرا گرفت، و باعث شد كه امروز دشمنان اسلام و مستشرقان، اسلام را يك دين متّكى به شمشير معرفى مى كنند.
اينك نمونه هايى از عملكرد فرماندهان فتوحات را يادآور مى شويم تا ثابت شود كه نه تنها تمجيد و توصيف از اين جنگ ها نشانه روشن فكرى و مايه افتخار و مباهات نيست; بلكه يك نوع تحجّرگرايى است و لكّه ننگى است بر پيشانى كسانى كه با اين فتوحات، اسلام نورانى و سراسر لطف و رأفت را به صورت دينى خشن و متّكى به شمشير معرّفى كردند.
الف: پختن گوشت انسان در فتح اندلس:

درباره ماجراى «فتح اندلس» مطالبى را از فرماندهان فتوحات نقل شده كه نه تنها آثارى از فرهنگ اسلامى در آنها ديده نمى شود، بلكه وحشى ترين ارتش هاى جهان نيز اين چنين اعمالى را مرتكب نمى شوند.
محمّد حجيرى در كتاب فتوح مصر مى نويسد:
موسى بن نصير از فرماندهان فتوحات، كسى را كه بر طنجه (از شهرهاى بندرى مراكش كه در كنار تنگه جبل طارق قرار دارد.) گماشته بود، عزل كرد و طارق بن زياد را بر آن جا گمارد و طارق در آن جا كنيز خود (امّ حكيم) را به همراه داشت; مدّت زمانى براى حفاظت از مرزها در آن جا ماند و اين در سال 92 بود و سپس براى گرفتن قرطبه لشكر كشيد و به جزيره اى وارد شده كه در آن كنيز خود (امّ حكيم) و عدّه اى از سربازان را در آن جا قرار داد و از آن روز آن جزيره را امّ حكيم مى نامند. مسلمانان وقتى به اين جزيره آمدند، عدّه اى به نام كرامين (قومى از مسيحيان كه به شغل انگور كارى مشغول بودند.) را در آن جزيره ديدند و آنان را دستگير كردند. «ثمّ عمدوا إلى رجل من الكرامين فذبحوه ثمّ عضّوه وطبخوه»; و آن گاه يكى از مردان كرامى را جلوى چشمان دوستانش سر بريده، قطعه قطعه كردند و او را داخل ديگ قرار داده و پختند، در همين حال مسلمانان در ديگ هاى ديگر گوشت مى پختند; وقتى كه غذا آماده شد، ديگى را كه از گوشت آن مرد بود ـ بى آن كه ديگران متوجه بشوند ـ برگردانده و از گوشتى كه خود پخته بودند خوردند «ومن بقي من الكرامين ينظرون إليهم فلم يشكّوا أنّهم أكلوا لحم صاحبهم، ثمّ أرسلوا من بقي منهم فأخبروا أهل الأندلس أنّهم يأكلون لحم الناس»; كرامين يقين كردند كه مسلمانان گوشت انسان مى خورند، پس باقى مانده كرامين به اندلس رفته و به اهل اندلس گفتند: مسلمانان گوشت آدم ها را مى خورند! (فتوح مصر وأخبارها، ص 345 ـ 346)
ب: اعدام چهار فرسخى از مردم در جنگ طالقان

در جنگ طالقان كه در سال 91 هجرى اتفاق افتاد، چنان كشتار و خون ريزيى صورت گرفت كه در طول تاريخ بشر، كم سابقه و يا حتّى بى سابقه بوده است. ابن اثير مى نويسد:
قتيبه، از فرماندهان نظامى به نيشابور و شهرهاى ديگر نامه نوشت كه به لشكر او بپيوندند و آنان پيش از رسيدن او به طالقان (مراد طالقان خراسان است كه شهرى است ميان مرو و بلخ آن روز. رك: الانساب، ج 4، ص 29، معجم البلدان، ج 4، ص 6) به او پيوستند. نيزك (غلامِ حاكم طالقان) اقدام به خلع قدرتِ حاكم كرده بود. وقتى كه قتيبه به آن جا رسيد:
فقتل من أهلها مقتلة عظيمة وصلب منهم سماطين أربعة فراسخ في نظام واحد
با مردم درگير شد و انبوهى از مردم را به قتل رساند و صفى از مردم را به طول چهار فرسخ به دار آويخت!
(الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 545)
ج: قتل عام فجيع مردم در جنگ گرگان

جنگ گرگان نيز كه در سال 98 هجرى صورت گرفت، با جنايت عظيمى همراه بود; در اين جنگ، غير مسلمانان از فرمانده خليفه درخواست كردند كه ما درهاى شهر را به روى شما مى گشاييم، به شرطى كه حتّى يك نفر از ما كشته نشود; امّا لشكريان خليفه جز يك نفر، همه را كشتند.
ابن اثير مى نويسد: سعيد بن عاص فرمانده ارتش، وارد گرگان شد و با گرفتن دويست هزار دينار با آنان مصالحه كرد. سپس به طميسه (بهبهان) رفتند. با مردم آن جا جنگ كردند، نماز خوف كه حذيفه كيفيّت خواندن آن را به آنان آموزش داد، خوانده شد و با آنان نيز به مقابله برخواستند و سعيد با شمشير بر سر مردم مى كوبيد كه از زير بغل او درآمد.

فسألوا الأمان فأعطاهم على أن لا يقتل منهم رجلاً واحداً، ففتحوا الحصن فقتلوا أجمعين إلاّ رجلاً واحداً ففتحوا الحصن وحوي ما في الحصن
هنگامى كه شهر بهبهان را به محاصره درآوردند، مردم شهر از آنان درخواست امان كردند، به آنان امان داده شد و بنا شد كه حتى يك نفر از آنان كشته نشود. وقتى درب قلعه را باز كردند، به جز يك مرد، همه را كشتند! سپس آن چه كه در قلعه بود تصرف كردند!
الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 110.
جلّ الخالق! مردم، از فرمانده ارتش دين اسلام، دين رأفت و عطوفت، امان مى خواهند، به آنان امان مى دهد و آن گاه عهد خود را شكسته، و همه را قتل عام مى كند! اگر واقعاً مستحقّ قتل عام بودند، با چه مجوّزى آن يك نفر باقى گذاشته شد؟! آيا در زمان پيامبر چنين جنايتى سابقه داشته است؟ آيا به چنين فتوحاتى مى توان مباهات كرد؟ آيا تمجيد از آنها دليل بر روشن فكرى است؟
و هم‌چنين در قضيه فتح دهستان (استرآباد) رئيس شهر از فرمانده ارتش اموى، يزيد بن مهلب امان خواست وى پس از آن كه امان داد، وارد شهر شده و تمام اموال قيمتى و با ارزش را تصرف كردند و زنان را به اسارت گرفتند و آن گاه همه مردم را كه 14000 نفر بودند به صورت فجيعى قتل عام كرد.(تاريخ الطبري، ج 5، ص 294)
د: با خون مردم آسياب به گردش در آوردند:

يزيد بن مهلّب در سال 98 هجرى هنگام فتح جرجان (گرگان) مى گفت:
فأعطى الله عهدا لئن ظفر بهم أن لا يقلع عنهم ولا يرفع عنهم السيف حتى يطحن بدمائهم ويختبز من ذلك الطحين ويأكل منه.
با خدا پيمان بسته ام كه اگر بر اهل جرجان دست يافتم، آن قدر خون ريزى كنم كه با آن خون، آسياب را به گردش درآورده، گندم آرد نمايم و از آن نان تهيه كرده و بخورم!!
تاريخ الطبري، ج 5، ص 300.
هـ : قتل عام انسانها و حيوانات در فتح ارمنستان:

ذهبى، از استوانه هاى علمى اهل سنّت، در فتح ارمنستان كه اوائل قرن دوم هجرى (سال 113) اتفاق افتاد مى نويسد: مسلمه برادر هشام بن عبد الملك از اهل حيزان ( حيزان از شهرهاى ارمنستان مى باشد كه نزديكى شهر شيروان واقع شده است.) خواست كه با او صلح كنند، ولى آنان قبول نكردند; پس با ايشان به سختى جنگيد. وقتى كه ايشان از او طلب صلح و امان كردند، قسم خورد كه از ايشان هيچ مردى و حيوانى (سگى) را نكشد; و آنان از جنگ دست برداشتند; «فقتل الجميع إلاّ رجلاً واحداً وكلباً ورأى أنّ هذا سائغاً له، وأنّ الحرب خدعة»; (تاريخ اسلام، ج 7، ص 308، «باب حوادث سنة ثلاث عشرة و مائة».)پس همه ايشان را جز يك سگ و يك مرد كشت; و او چنين تصوّر مى كرد كه اين كار جايز است و جنگ بر نيرنگ استوار است!
و: كور كردن هزار انسان در جنگ ذات العيون:

جناب آقاى واعظ زاده در يكى از مصاحبه هاى گذشته خود گفته بودند:
«يكي از اشكالات ما اين است كه اصلا براى فتوحات اسلامى ارزش قائل نيستيم و مى گوييم يك مشت عرب سنّى ريختند و اين كارها را كردند، اگر همين سنى ها نبودند ما ايرانيان اكنون مجوسى بوديم».
براى اين كه روشن شود كه اين سخن چقدر بى پايه و اساس و خلاف واقعيت است علاوه بر آن چه گذشت اشاره اجمالى هم داشته باشيم به آن چه كه در دوران خلفاى مورد تمجيد جناب آقاى واعظ زاده رخ داده است:

ابن اثير مى نويسد:
در جنگ فتح انبار،( تاريخ اسلام، ج 7، ص 308، «باب حوادث سنة ثلاث عشرة و مائة») فرمانده فتوحات به تير اندازان خود دستور داد كه چشمان مردم را هدف بگيرند و آنان در آن روز هزار نفر را كور كردند; تا حدى كه اين جنگ به جنگ «ذات العيون» معروف گشت.(الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 394، تاريخ طبرى، ج 2، ص 575)
ابن كثير مى نويسد:
أمر خالد أصحابه فرشقوهم بالنبال حتى فقأوا منهم ألف عين ، فتصايح الناس ، ذهبت عيون أهل الأنبار، وسمّيت هذه الغزوة ذات العيون
خالد دستور داد كه با تير مردم را هدف قرار دهند تا اين كه چشم هزاران نفر از آنان كور شد. فرياد و ناله مردم سراسر آن جا را فرا گرفت كه چشمان مردم انبار نابود گرديد. از اين رو، اين جنگ را «ذات العيون» ناميدند.
البدايه والنهايه، ج 6، ص 384.
ز: قطع دست و پاى مردم در جنگ فلسطين:

در اين جنگ، كه سال 19 هجرى اتفاق افتاد نيز جنايت عظيمى رخ داد كه لكّه ننگى در تاريخ فتوحات به شمار مى آيد. ابن اثير مى نويسد:
در قضيه فتح فلسطين مسلمانان بر ثابت بن نعيم پيروز گشتند به دستور مروان دست ها و پاهاى او و سه فرزندش را قطع كردند و به دمشق فرستادند و در شهر دمشق آنان را در ورودى مسجد قرار دادند و آن گاه آنان را همان جا به دار آويختند: «فأمر به وبأولاده الثلاثة فقطعت أيديهم وأرجلهم وحملوا إلى دمشق فالقوا على باب المسجد ثمّ صلبهم على أبواب دمشق»;(همان، ج 5، ص 330.)
جناب واعظ زاده! اين نمونه اى از عملكرد فاتحان دوره خلفاست، در كجاى شريعت اسلامى دستور داده شده كه چشمان مردم را بايد كور كرد؟!
آيا در تاريخ جنگ هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چنين كارى سابقه داشته است؟
آيا در جنگ هاى زمان جاهليّت و يا جنگ هاى خانمان سوز اوّل و دوم جهانى اين چنين برخوردى صورت گرفته است؟
آيا مى دانيد اين روش هاى غير انسانى چه چهره زشتى از اسلام ترسيم مى كند؟
آيا فكر نكرديم كه آن چه در كتب و آثار اروپاييان از اسلام به عنوان يك دين خون ريز، بى رحم و غارتگر آمده، نتيجه همين فتوحات بى حساب و كتاب و كشور گشايى هاى بى ضابطه بوده است؟
آيا اين فتوحات مساوى است با اسلام؟ اگر كسى اين فتوحات را انكار كند، اسلام را انكار كرده است؟!
آيا تمجيد از چنين اعمالى، نماد روشن فكرى است؟
اگر كسى اينها را انكار كند و به آنها افتخار نكند، بايد لقب جمود فكرى به وى داد؟!
ديدگاه شهيد مطهرى در باره فتوحات بنى اميه

مرحوم شهيد مطهّرى، كه جناب واعظ زاده وى را نمونه برجسته روشنفكرى مى داند، در باره فتوحات سخنانى دارد كه زيبنده است مورد توجه و دقت قرار گيرد.
الف: فتوحات عامل شكاف ها و اختلاف ها:

شهيد مطهّرى پس از پرداختن به فتوحات دوران بنى اميه مى نويسد: ... آيا از همين جا نمى‌توان گفت كه بهتر اين بود كه شتاب نمى شد و به فتوحات پرداخته نمى شد. صبر مى شد به طور طبيعى اسلام از ديوارها نفوذ كند؟ اثر اين شتاب زدگى، همين شكاف ها و اختلاف هايى است كه هست.
ب: فتوحات خلاف نظر پيامبر (ص) و عقل:

علامه مطهرى در ادامه مى نويسد:
پيغمبر هم اصلاً وصيّت نكرد كه بعد از من فتوحات كنيد با آن كه انواع وصيّت ها كرد. در ذايقه ها فتوحات شيرين است، امّا معلوم نيست مورد تصويب عقل باشد. هيچ معلوم نيست كه اگر على(عليه السلام) خليفه مى شد، اين فتوحات را تصويب مى كرد، همان طورى كه بعد از حكومت، به اصلاح داخل پرداخت و به علاوه همين فتوحات منشأ فساد اخلاق عرب شد. پس اين عجله، از طرفى جامعه اى نامتناجس درست كرد و از طرفى، جنس اعراب را فاسد كرد ...( حماسه حسينى، ج 3، ص 20.)
پيغمبر سيزده سال در مكه ماند و اجازه نداد كه مسلمين حتى از خودشان دفاع بكنند، چون افراد هنوز لايق اين دفاع و جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم زد، به تناسب توسعه فرهنگ اسلامى و ثقافت اسلامى است ، يعنى همين طور كه از يك طرف فتوحات تازه مى شود، بايد به موازات آن ، فرهنگ و ثقافت اسلامى هم توسعه پيدا كند، مردمى كه به اسلام مى گروند و حتى آنها كه مجذوب اسلام مى شوند، اصول و حقايق و اهداف اسلام ، پيوسته و هسته اسلام ، همه اينها را بفهمند و بشناسند.( سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، ص 30)

ج: نپرداختن به گسترش فرهنگ اسلامى:

در دوره خلفا، مخصوصا در دوره عثمان آن مقدارى كه بايد و شايد دنبال تعليم و تربيتى را كه پيغمبر گرفته بود نگرفتند، فتوحات اسلامى زيادى صورت گرفت.(سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام، ص 30.)
غافل از اين كه به موازات باز كردن دروازه هاى اسلام به روى افراد ديگر و رو آوردن آنها به اسلام كه به هر حال جاذبه توحيد اسلام و عدل و مساوات اسلام ، عرب و عجم را جذب مى كرد، مى بايست فرهنگ و ثقافت اسلامى هم تعليم داده شود و افراد دقيقا با روح اسلام آشنا شوند.(جاذبه و دافعه على عليه السلام، ص 153.)
د: فتوحات عامل پيدايش خوارج:

شهيد مطهرى مى گويد:
يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد مسئله پيدايش خوارج بود كه خود خوارج را اميرالمؤمنين معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند ، آن فتوحات پشت سر يكديگر بدون اينكه افراد يك تعليم و تربيت كافى بشوند.(سيري در سيره ائمه اطهار، ص 86)
آيا پيامبر گرامى (ص) فتوحات را پيش بينى كرده بود؟

جناب آقاى واعظ زاده، براى مشروعيت بخشيدن به فتوحات دوران بنى اميه، رضايت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)و پيش بينى حضرت از اين فتوحات را ضميمه سخنان خود كرده و فرموده اند:
در حقيقت، اين فتوحات همان چيزى بود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) آن را پيش بينى كرده بود. در جنگ خندق، وقتى مسلمانان به كندن خندق مشغول بودند، سنگى سخت پيدا شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) چند كلنگ بر آن زد، برق جهيد. فرمود: قصور حيره بر من ظاهر شد، قصور روم بر من ظاهر شد، قصور فارس بر من ظاهر شد.( مجلّه حوزه، شماره 141، صفحه 27)
أوّلا: با اين كه محقّقان محترم مجلّه حوزه خود را به زحمت انداخته و براى سخن آقاى واعظ زاده مدركى از كتاب تاريخ پيامبر اسلام نوشته دكتر آيتى، به نقل از سيره ابن هشام ذكر كرده اند.(همان، ص 39، بخش يادداشت ها) ولى توجّه نكرده اند كه اين قضيّه اى را كه آقاى واعظ زاده به صورت يك امر قطعى نقل مى كند، در كتاب سيره ابن هشام به صورت مرسل وبدون ذكر سند با جمله «وحدّثت عن سلمان الفارسي» نقل كرده است كه در حقيقت فاقد اعتبار است و نمى شود آن را مستند يك امر لازم و ضرورى شمرد و ملاك روشن فكرى حوزوى دانست.
ثانياً: در هيچ روايتى نمى بينيم كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)توصيه به كشورگشايى كرده باشند; بلكه شهيد مطهرى كه از ديدگاه جناب آقاى واعظ زاده نمونه روشن فكر باتقوا به شمار مى آيد مى گويد: «پيغمبر هم اصلاً وصيّت نكرد كه بعد از من فتوحات كنيد با آن كه انواع وصيّت ها كرد، در ذايقه ها فتوحات شيرين است، امّا معلوم نيست مورد تصويب عقل باشد.(حماسه حسينى، ج 3، ص 20.)
ثالثاً: با نگاهى گذرا به جنگ هايى كه در زمان پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) صورت گرفت مى بينيم كه اهداف حضرت با مقاصد خلفا و بنى اميه كاملا متفاوت بود، مثلاً در سال نهم هجرى بزرگان طائف در مدينه نزد رسول خدا آمدند و پيشنهاد كردند كه مسلمان شوند اما به شرط آن كه اولا از نماز خواندن معاف باشند و ثانيا براى مدتى هر چه كم رسول خدا از ويران ساختن بت خانه لات صرف نظر كند.
با اين كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى توانست با پذيرش اين پيشنهاد، شهر طائف را جزء قلمرو حكومت اسلامى قرار دهد و در جنگ هاى اسلامى از مردانشان استفاده كرده و جمعى بر سپاه اسلامى بيفزايد، و با بهره بردارى از زكات و ماليات آنان به وضع اقتصادى مسلمانان رونق بخشد; ولى پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) از پذيرش اسلام مشروط آنان امتناع ورزيد و آخرين پاسخى كه به آنان داد اين بود كه: «أما كسر أوثانكم بأيديكم فنستعفيكم منه و أما الصلاة فإنّه لا خير في دين لا صلاة فيه»;
فقط شما را از اين كه بت ها را به دست خودتان بشكنيد معاف مى دارم (ابوسفيان ومغيرة بن شعبه از طرف حضرت مأمور شكستن بت ها شدند)، ولى اين كه شما از نماز خواندن معاف باشيد امكان پذير نيست زيرا دين بدون نماز فايده اى ندارد.
تاريخ طبرى، ج 2، ص 365، سيره ابن هشام، ج 4، ص 967، عيون الاثر، ج 2 ص 273، امالى طوسى ص 4 و 5 مجلس 18.

اهداف فتوحات خلفا و بنى اميه

آيا در فتوحات دوران خلفا و بنى اميه به مسائل دينى اين چنين اهتمام مى‌ورزيدند و يا هدف اصلى آنان به دست آودن غنايم جنگى و رسيدن به غلامان و كنيزان بوده است، براى آگاهى خوانندگان گرامى، چند مورد از فتوحات را كه اهداف اصلى فاتحان را روشن مى سازد ذكر مى كنيم:
تأسف به سبب از دست دادن غنايم:

عبد الرزاق استاد بخارى مى نويسد:
در يكى از جنگ ها، به دنبال امانى كه مسلمانان به كفار داده بودند، همگى اسلام آوردند، فاتحان به ظاهر اسلامى به جاى آن كه از مسلمان شدن عده اى بدون جنگ خوش حال باشند، به خاطر از دست دادن غنايم ابراز تأسّف مى كردند و فرمانده آنان فضيل رقاشى با صراحت اظهار داشت: «ففاتنا ما كنّا أشرفنا عليه من غنائمهم» غنايمى را كه نزديك بود به چنگ آوريم از دست داديم!(مصنف عبد الرزاق ج 5، ص222 شماره 9436.)
متاركه جنگ پس از رسيدن به غنايم:

در فتح آفريقا، مردم مشاهده كردند كه هدف اصلى مسلمانان رسيدن به غنايم جنگى است «طلبوا إلى عبد اللّه بن سعد أن يأخذ منهم مالاً على أن يخرج من بلادهم فقبل منهم ذلك ورجع إلى مصر ولم يولّ عليهم أحداً»; از عبد اللّه بن سعد فرمانده لشگر اسلامى درخواست كردند كه در برابر دريافت اموالى، شهر آنان را ترك كنند، وى نيز اين پيشنهاد را پذيرفت و بدون اين كه كسى را بر آنان بگمارد آن جا را ترك كرده و به مصر باز گشتند. و اموالى كه نصيب مسلمانان گرديد به قدرى زياد بود كه سهم هر سواره نظام سه هزار دينار و پياده نظام هزار دينار شد.(فتوح مصر وأخبارها، ص 312.)
مصالحه در برابر پرداخت كنيزان شيرده:

و در فتح نوبه، واقع در جنوب مصر، عبد اللّه بن سعد حاضر مى شود طى قرار دادى از جنگ با آنان منصرف شود به شرط آن ساليانه تعدادى غلام و كنيز به مسلمانان به پردازند و مسلمانان نيز مقدارى گندم و عدس در اختيار آنان قرار دهند.
ويقال: بل على أربعمائة رأس في كلّ سنة منها لفيء المسلمين ثلاثمائة رأس وستون رأساً ولوالي البلد أربعون رأساً. قال: فزعم بعض المشايخ أن منها سبعة عشر مرضعاً;
گفته مى شود كه در اين قرار داد مردم نوبه ملتزم شدند كه ساليانه چهارصد كنيز به پردازند كه سيصد و شصت تن سهم مسلمانان و چهل نفر سهم حاكم منطقه باشند،بعضى از بزرگان چنين مى پنداشتند كه 17 نفر از كنيزان بايد شير ده باشند.
فتوح مصر وأخبارها، ص 318.
خوشحالى به خاطر غنايم و كنيزان زيبا:

حسّان بن نعمان در سال 78 پس از فتح آفريقا غنايم زيادى به عبد الملك ارسال كرد، خوشحالى وى به غنايمى بود كه حسّان براى او فرستاد و هم چنين دل خوشى آنان به كنيزان بربر بود كه در زيبايى بى نظير بودند، گويند: عبد العزيز بن مروان 200 كنيز از اسيران را از حسام گرفت كه برخى از آنها به هزار دينار ارزش داشت.(فتوح مصر وأخبارها، ص 318.)

پرداخت غنايم به بستگان خليفه:

در جريان فتح آفريقا، عثمان حاضر مى شود خَُمس غنايم را به مروان بن حكم بدهد:
أعطى عثمان مروان الخمس في تلك الغزوة
فتوح مصر وأخبارها، ص 329.
بنا به نقل بلاذرى:
فابتاع الخمس بمائتي الف دينار فكلم عثمان فوهبها له فأنكر الناس ذلك على عثمان.
خمس غنايم به دويست هزار دينار معامله شد و عثمان تمامى آن را به مروان بخشيد و اين كار عثمان مورد اعتراض مردم قرار گرفت.
الانساب، ج 5، ص 27
ابن كثير مى نويسد:
صالحه بطريقها على الفي الف دينار وعشرين الف دينار، فأطلقها كلّها عثمان في يوم واحد لآل الحكم ويقال: لآل مروان
با مردم آفريقا به دو ميليون بيست هزار دينار مصالحه شد و عثمان همه اين اموال را در يك روز به خاندان حكم يا مروان بخشيد.
الانساب، ج 5، ص 27
آيا فتوحات مورد تأييد على (ع) بود؟

جناب واعظ زاده براى اثبات مشروعيّت فتوحاتى كه خلفا انجام داده اند، مى گويد:
افزون براين، مگر على عليه السلام همين فتوحات را تاييد نمى كرد؟امام سجاد (عليه السلام) هم چنان كه در صحيفه سجاديه آمده است، براى مجاهدان دعا مى كند، مجاهدان چه كسانى بودند؟ همان مجاهدانى بودند كه به فرمان خلفا براى فتوحات اسلامى به جهاد مى رفتند.(مجله حوزه، شماره 141، ص 27)
اين سخن نيز همانند سخنان سابق جناب آقاى واعظ زاده خراسانى از جهات مختلف داراى اشكال است:
1 ـ على در فتوحات شركت نكردند:

در تمام آثار اسلامى حتى يك روايت كه نشان گر رضايت حضرت امير عليه السلام از فتوحات باشد، به چشم نمى خورد بلكه ترديدى نيست كه على بن أبى طالب عليه السلام و فرزندانش در هيچ يك از اين كشورگشايى ها شركت نداشته اند و اين نه به دليل بى تفاوتى، ترس از مرگ و... بود; بلكه به دليل اين كه آن حضرت نمى خواست خود را در خدمت كسانى قرار دهد كه حقوق مسلّم وى را به تاراج برده اند «أرى تراثي نهباً» (نهج البلاغة صبحى صالح ص 48،خطبه 3 و محمد عبده، ج 1، ص 31، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 1، ص 151) و روا نمى دانست كه با همكارى خويش، رفتار خليفه و سپاهيانش را در اين جنگ ها، اعتبار و مشروعيت ببخشد.
ديدگاه شهيد مطهرى:

چنان‌چه شهيد مطهّرى كه شما از وى به عنوان روشن فكر با تقوا ياد كرده ايد در اين باره مى گويد: على عليه السلام از اظهار و مطالبه حقّ خود و شكايت از ربايندگان آن خوددارى نكرد و آن را با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتّحاد اسلامى را مانع آن قرار نداد. خطبه هاى فراوانى در نهج البلاغه شاهد اين مدّعا ست... شخصاً على عليه السلام هيچ پستى را از هيچ يك از خلفا نمى پذيرد; نه فرماندهى جنگ، نه حكومت يك استان، نه اماره الحاج و نه چيزى ديگرى از اين قبيل را; زيرا قبول يكى از اين پست ها به معناى صرف نظر كردن او از حق مسلّم خويش است.(امامت و رهبرى، ص20 و 21)

ديدگاه حضرت امام (قدس سره) در باره فتوحات:

و امام راحل (قدس سره) نيز كه جناب آقاى واعظ زاه افتخار شاگردى او و شعار پيروى از خطّ او را دارد، با صراحت مى فرمايد: فتوحات زمان خلفا با اذن امام عليه السلام نبود:
امام (قدس سره) مى نويسد: «إذا كان المستند فيه مرسلة الورّاق»،( تهذيب الأحكام، ج 4، ص 135، ح 378.) «فانّ الغزو بغير إذن الإمام عليه السلام ليس له حالة سابقة معلومة، والمتيقّن هو عدم الغزو بإذنه، واستصحابه لإثبات الغزو بغير إذنه مثبت»; (كتاب البيع، ج 3، ص 102) اگر مستند حكم (زمينهايى كه مشكوك است به اذن امام و يا بدون اذن امام صورت گرفته) روايت ورّاق باشد، «فتح بدون اذن امام» حالت سابقه ندارد و آن چه يقينى است «عدم تحقق فتح با اذن امام» است و استصحاب اين حالت براى اثبات «فتح بدون اذن امام» ثابت مى كند كه تمام زمين هاى فتح شده متعلق به امام است.
مى بينيم كه امام راحل در اين قضيه با صراحت مى فرمايند اين كه اين فتوحات به اذن امام صورت نپذيرفته، يقينى است.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
وما أفاد الشيخ (قده) من كشف الأدلّة عن كون الفتح بإذنه مبنيّ على مبنى غير مرضيّ
دليل هايى كه شيخ انصارى (قدس سره) اقامه كرده به اين كه فتوحات بااذن امام صورت گرفته، بر مبناى ناخشنود استوار است.
كتاب البيع، ج 3، ص 102
تا آن جا كه مى‌نويسد:
فتحصّل ممّا ذكر، أنّه لا دليل على أن الفتح كان بأمره أو باذنه
از آن چه كه يادآور شديم، ثابت شد كه هيچ دليلى بر اين كه فتوحات به دستور امام و يا با اذن آن حضرت صورت گرفته باشد، وجود ندارد.
كتاب البيع، ج 3، 108
و نيز در اين كه چرا اميرمؤمنان (عليه السلام) در زمين هاى فتح شده عراق تصرف نفرمود مى نويسد:
ولكنّها ألحقت بالخراجيّة حكماً لاموضوعاً إمّا لأجل مصلحة المسلمين أو لأجل التقيّة وعدم قدرة أميرالمؤمنين عليه السلام على تغيير ما فعله المتصدّون للخلافة، سيما في مثل تلك الواقعة
زمين هاى فتح شده عراق از نظر حكم متعلق به عموم مسلمان ها شد، نه از نظر موضوع ملك امام است، و علت آن اين است كه على (عليه السلام) به سبب مصالح مسلمانان اين كار را انجام دادند و يا به سبب تقيه بوده و حضرت قدرت به دخل و تصرّف در آن چه كه از خلفاى قبلى صورت گرفته بود نداشتند.
كتاب البيع، ج 3، ص 73
امام مجتبى (ع) در فتوحات شركت نداشت:

امام راحل (قدس سره) با كمال صراحت حضور امام مجتبى (عليه السلام) را در فتوحات خلفا انكار مى كند و مى گويد: حضور برخى از اصحاب خاصّ آن حضرت در اين جنگ ها ثابت نيست و چنان چه ثابت هم باشد، به سبب تقيّه بود و راه گريزى براى مخالفت نداشتند، نه اين كه اين جنگ ها مورد تأييد آنان بوده باشد.
وثالثة بما اشتهر من حضور أبي محمد الحسن عليه السلام في بعض الغزوات ودخول بعض خواصّ أمير المؤمنين عليه السلام من الصحابة كعمّار في أمرهم. وفيه، مضافاً إلى عدم ثبوت حضور أبي محمد عليه السلام في تلك الغزوات، أنّ ذلك لا يدلّ على رضاهم، ولعلهم كانوا في ذلك مجبورين، ملزمين، ومعلوم أنّه لم يمكن لهم التخلف عن أمر المتصدّين للخلافة.كتاب البيع، ج 3، ص72

چرا على (ع) در فتوحات شركت نداشت؟

اميرمؤمنان (عليه السلام) كه به سبب شجاعت ها وفداكارى هاى فراوان در نبردهاى دوران پيامبر(صلى الله عليه وآله) ومهارت هاى بسيار در امور جنگى، كارنامه درخشانى از خويش به يادگار گذاشته بود و نقش تعيين كننده على (عليه السلام)در نبردهاى عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم چون پيكارهاى بدر، احد، خندق، خيبر و... از او يك جنگاور تمام عيار و بلامنازع ساخته بود; چنان كه خود مى فرمايد: «وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً ، وَأَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي ! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ» آيا يكى از قريش تجربه هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد؟ و آيا كسى در پيكار توانست از من پيشى بگيرد؟ هنوز بيست ساله نشده بودم كه در ميدان نبرد حضور فعال داشتم.(نهج البلاغه، خطبه 27) خليفه دوم، عمر بن الخطّاب اعتراف مى كند: «واللّه لولا سيفه لما قام عمود الإسلام».( ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82.)
خلفا نمى توانستند در برابر اين قضيه بى تفاوت باشند; چراكه شركت نكردن على (عليه السلام) در فتوحات و انزواى حضرت مى توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا على بن ابى طالب (عليه السلام) ا آن همه سابقه درخشان در نبردهاى گذشته، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين هاى كفر و شرك رسيده است، بى تفاوت و يا منزوى است؟
مگر چه اتّفاقى افتاده و چه تغييرى حاصل شده كه على (عليه السلام)در هيچ يك از جنگ ها شركت نمى كند؟
آيا على (عليه السلام) جهاد با مشركان را واجب نمى داند؟ و يا خلافت خلفا را مشروع نمى داند و اين جنگ ها را بدعت مى شمارد؟ يا اين كه نشر اسلام را در سايه به اصطلاح فتوحات (شما بخوانيد در سايه شمشير) معقول نمى داند؟ و نمى خواهد آيندگان به آيين سراسر مهر و عطوفت اسلام، به صورت يك دين خشونت محور نگاه كنند، و عملكرد خلاف دين و عقل فرماندهان رابه حساب اسلام بگذارند.
على (ع) سيره شيخين را قبول نداشت:

آرى، از ديدگاه على (عليه السلام) مشروعيت عملكرد خلفا مورد سؤال است، به طورى كه در قضيه شوراى شش نفره، سه بار به حضرت پيشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سيره شيخين مى دهند، ولى حضرت با قاطعيت تمام رد مى كند. احمد بن حنبل مى نويسد: عاص بن وائل گويد: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصيّتى مانند على، با عثمان بيعت كرديد؟ پاسخ داد: «ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت: أبايعك على كتاب اللّه وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضى اللّه عنهما قال: فقال فيما استطعت قال: ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها»; (مسند احمد، ج 1، ص 75 و فتح البارى، ج 13، ص 170) گناه من چيست كه سه مرتبه به على پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد، ولى قبول نكرد; ولى عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت.
هم‌چنين پس از جنگ صفين كه مردم را جهت جنگ با خوارج آماده مى ساخت، از پذيرش بيعت ربيعه بن أبى شداد مشروط به عمل به سيره شيخين، خوددارى كرد و فرمود:
ويلك لو أنّ أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب اللّه وسنّة رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم لم يكونا على شئ من الحق
واى بر تو، اگر ابو بكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنّت پيامبر عمل كرده باشند، از حق فاصله گرفته اند.
تاريخ طبرى، ج 4، ص 56

آيا مى شود على اين فتوحات را تأييد نمايد؟

آيا على (عليه السلام) مى تواند فتوحاتى را كه شاخصه هاى اسلامى ندارد تأييد نمايد؟
مگر او نمى فرمايد: اگر مسلمانى در ركاب فرماندهى كه مقررات الهى را رعايت نمى كند و دستور خداوند را درباره غنايم جنگى اجرا نمى كند، شركت كند و كشته شود، مرگ او همانند مرگ دوران جاهليت است.( وسائل الشيعة، ج 15 ص 49 ح 19961)
با همه اين حال، مگر امكان دارد كه على (عليه السلام) عملكرد فاتحانى همانند وليد بن عقبه را مورد تاييد قرار دهد كه به جرم شراب خوارى مسلمانان تصميم مى گيرند كه در همان منطقه عملياتى به وى حدّ جارى كنند، حذيفه مى گويد: «أتحدّون أميركم، وقد دنوتم من عدوّكم، فيطمعون فيكم؟» شما در مصاف با دشمن، مى خواهيد فرمانده خود را حدّ بزنيد، چه اين كار موجب ضعف روحيه لشگر اسلام و باعث تسلط دشمن خواهد شد. ولى به نقل ذهبى او با كمال وقاحت پاسخ مى دهد:
لأشربنّ و إن كانت محرّمة***وأشربنّ على رغم أنف من رغما
شراب مى نوشم اگرچه حرام باشد و براى اين كه پوزه كسى كه آن را حرام مى داند، به خاك ماليده شود، شراب خواهم خورد.
سيرأعلام النبلاء ج 3، ص 414، تاريخ اسلام ذهبى، ج 3، ص 666.
آيا على مى تواند فتوحاتى را تأييد نمايد كه فرمانده آن همانند عبد العزيز بن موسى، به جاى نشر فرهنگ اسلامى و دعوت ديگران به اسلام، به خاطر دلباختگى به دختر مسيحى و از دواج با او، از اسلام دست بر مى دارد و مرتد مى شود و عاقبت مسلمانان اين عمل كرد تلخ; بلكه ننگين را نمى توانند تحمل كنند، وى را به مكافات عمل خويش رسانده و سر بريده اش را براى سليمان بن عبد الملك ارسال مى كنند.(فتوح مصر وأخبارها، ص 354)
آيا مشورت دادن على(عليه السلام) دليل بر رضايت حضرت بوده است؟

أوّلا: همكارى حضرت امير (عليه السلام) با خلفا يا در حوزه پاسخ به پرسش هايى بود كه اگر انجام نمى گرفت چه بسا مردم نسبت به اسلام بدبين مى شدند و عقيده آنان نسبت به دين متزلزل مى شد.
ثانياً: مشورت دهى با خلفا، به عنوان يك تكليف شرعى بوده است; زيرا مشورت دادن وظيفه هر مسلمانى است، حتّى اگر طرف مشورت، شخص يهودى نيز باشد، مقتضاى وظيفه اسلامى رهنمود با نهايت امانت دارى است; چه رسد كه اگر مسئله حفظ اساس اسلام و دين خدا در ميان باشد.
اگر در موارد معدود حضرت به كمك خلفا نمى شتافت مسلمانان دچار سرگشتگى مى شدند و امكان داشت كه دست از اسلام بردارند.
وثانياً: اميرمؤمنان (عليه السلام) نسبت به سرنوشت جامعه اسلامى احساس مسؤوليت مى كرد; به طورى كه اگر در موارد لازم مشاوره نمى داد و از اين مقدار مساعدت طفره مى رفت، چه بسا بحران هاى سياسى، نظامى و... كه به خاطر سوء تدبير حاكمان به وجود مى آمد، اساس جامعه اسلامى را به خطر مى انداخت و زمينه شكست سپاه اسلام و در نهايت، نابودى اصل دين فراهم مى آمد و اين با سيره على (عليه السلام) سازگارنبود.
از اين رو حضرت با تدابير و رهنمودهاى خود، اسلام را حفظ و جامعه اسلامى را از هلاكت نجات مى داد.
حضرت در رابطه با علت حضور خود در صحنه پس از كناره گيرى، مى فرمايد:
حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِْسْلاَمِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ ... فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ
تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى خواهند دين محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)را نابود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنه اى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من بزرگ تر بود از محروميت از خلافت و حكومت بر شما ... پس در ميان آن آشوب و غوغا بپاخاستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين پابرجا و محكم گرديد.
نهج البلاغه، نامه 62، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 95 ، الامامة والسياسة، ج 1، ص 175 ، الغارات ثقفى، ص 202 .

نجات جامعه اسلامى با همكارى مشاورانه على (ع):

نمونه بارز نجات اسلام و جامعه اسلامى با همكارى مشاورانه حضرت با دستگاه خلافت همانند قضيه اى است كه محقّقان محترم مجلّه حوزه در يادداشت به آن اشاره كرده اند كه «در جنگ نهاوند، كه عرصه بر سپاه اسلام تنگ شده بود و پادشاه ايران، صدوپنجاه هزار سوار و پياده، مردان كار و مبارزان كارزار و ابطال معروف و سپه سالاران روزگار ديده، جنگ ها كرده و تجربه ها يافته، با هفتاد پيل، براى از بيخ و بن بركندن سپاه اسلام گرد آورده و هراس در دلها افكنده بود».(مجله حوزه، شماره 141، ص 46.)
در اين چنين موقعيّت حساس كه خطر جهان اسلام و جامعه اسلامى را تهديد مى كند و نظريّه هايى كه از سوى برخى همانند طلحه، عثمان و ديگر صحابه ابراز مى شود، نه تنها مشكل به وجود آمده را برطرف نمى سازد; بلكه چه بسا نابودى جهان اسلام را به دنبال خواهد داشت.
در اين وقت حسّاس است كه على(عليه السلام) موقعيّت را غنيمت شمرده و با مشورت دادن دقيق و حساب شده، جهان اسلام را از نابودى نجات مى دهد. عمر بن خطّاب پس از شنيدن نظريه اصحاب رو به على كرده و مى گويد: «اى ابو الحسن، تو در اين باره چه مى گويى؟
على (عليه السلام) مى فرمايد: اگر همه لشكر را از شام بيرون ببرى، روميان، آهنگ بستگان و زن و فرزند ايشان مى كنند و اگر همه لشگر يمن را حركت دهى، حبشى ها بر سر زمين ايشان هجوم مى آورند و اگر خودت از اين حرم بيرون شوى، چنان كار بر تو دشوار مى شود كه ممكن است از پشت سر خود، نگران تر از پيش روى خود شوى و چون ايرانيان تو را در برابر خود ببينند، خواهند گفت: اين پادشاه تمام سرزمين هاى عرب است و موجب خواهد شد كه سخت تر جنگ كنند و ما در روزگار پيامبرمان كه سلام و درود خدا بر او باد، و پس از رحلت آن حضرت، به كثرت عدد، با دشمن پيكار نكرده ايم.
معتقدم: براى شامى ها بنويسى كه دو سوم ايشان در شام باقى بمانند و يك سوم ايشان حركت كنند. هم چنين براى مردم عمان و ديگر استان ها و شهرها».(مجله حوزه، شماره 141، ص 44) عمر موافقت خود را با نظريّه على(عليه السلام) ابراز مى دارد و همان را كه على(عليه السلام) گفته به كار مى گيرد. امير المؤمنين(عليه السلام) در اين مورد و مشابه آن، در حقيقت از ثمره تلاش 23 سال زحمت طاقت فرساى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و جان فشانى هاى خود در گسترش اسلام نگاهبانى مى كند، نه از حكومت خلفا و يا حمايت از لشكركشى ها و فتوحات.
آيا اكتفا به قرآن و اهل بيت (عليه السلام)، جمود فكرى است

جناب آقاى واعظ زاده در مصاحبه خود با مجلّه حوزه گفته است: بزرگ ترين مانع فكرى براى اين نوع روشن فكرى آن است كه كسى بر عترت جمود بورزد و بگويد: قرآن و عترت; و سنّت را كه اهل تسنن در كتاب ها از رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده اند هيچ بينگارد. ناديده گرفتن سنّت كه الان در بين اهل تسنن و در كتاب هايشان هست به اين دليل كه ما عترت داريم و همين عترت از سنّت كفايت مى كند; اين جمود فكرى و اولين مانع فكرى در حوزه فقه است.

اين سخن جناب آقاى واعظ زاده چند اشكال اساسى دارد كه برخى از آن ها اشاره مى شود:
1 ـ مخالف دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)

الف: قرآن و عترت تنها مانع گمراهى:

اين سخن در حقيقت اعتراض بر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)است كه در حديث ثقلين تنها راه بيمه شدن جامعه اسلامى از هرگونه ضلالت و گمراهى و كج فكرى را، تمسّك به كتاب و اهل بيت(عليهم السلام) قرار داده و فرموده است: «إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى، أهل بيتي لن يفترقا حتّى يَرِدا علىّ الحوض، إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى»;
من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيت من، و اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد تا نزد حوض كوثر به من ملحق شوند و اگر به اين دو (قرآن و اهل بيت) تمسّك كنيد براى هميشه از هر گونه گمراهى در امان خواهيد بود.
اين حديث جز در صحيح بخارى در تمام صحاح اهل سنّت، همانند: صحيح مسلم، سنن ابن ماجه، سنن ترمذى، سنن أبى داود و سنن نسايى آمده است;( صحيح مسلم، ج 7، ص 123، ح 6119، باب فضائل علي بن أبي طالب، سنن ترمذى، ج 5، ص 329، مسند احمد، ج 3، ص14 و سنن كبرى نسائى، ج 5، ص 51، ح 8175.) حتّى برخى از اهل سنّت گفته اند: حديث ثقلين جزء احاديث متواتر است.
ابو منذر سامي مصرى شافعى مى نويسد: «فحديث العترة بعد ثبوته من أكثر من ثلاثين طريقاً وعن سبعة من صحابة سيّدنا رسول اللّه ورضي عنهم، وصحّته التي لا مجال للشكّ فيها يمكننا أن نقول: إنّه بلغ حدّ التواتر». الزهرة العطرة في حديث العترة، ص 69 و مراجعه شود به: تفسير ابن كثير، ج 4، ص 122، السيرة النبويّة، ج 4، ص 416، مصابيح السنة، ج2، ص205 وسلسلة الأحاديث الصحيحة ألبانى، ج 1، ص 176.
ابن كثير دمشقى سلفى متعصب مى نويسد: وقد ثبت في الصحيح أنّ رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) قال في خطبته بغدير خم «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى وإنّهما لم يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض
در روايت صحيح آمده كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در خطبه غدير فرمودند كه من دو چيز گرانبها در ميان شما مى گذارم: كتاب خدا و عترت خود، و اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد تا نزد حوض كوثر به من ملحق شوند.
تفسير ابن كثير، ج 4، ص 122
وى هم چنين گفته است:
قال شيخنا أبو عبد اللّه الذهبي: وهذا حديث صحيح
استاد من ذهبى گفته است كه اين روايت صحيح است.
السيرة النبويّة، ج 4، ص 416 والبداية والنهاية، ج 5، ص 228.
همچنين ناصر الدين البانى وهابى نيز به صحت حديث ثقلين تصريح كرده است.(صحيح الجامع الصغير، ج 2، ص 217، ح 2454)
حاكم نيشابورى گفته است: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله; (المستدرك، ج 3، ص 109) اين حديث مطابق شرط بخارى و مسلم صحيح است و آن دو در كتاب صحيح خويش نياورده‌اند.
تفتازانى از علماى بزرگ علم كلام اهل سنّت مى نويسد:
ألاترى أنّه عليه الصلاة والسلام قرنهم بكتاب اللّه تعالى في كون التمسك بهما منقذاً عن الضلالة، ولا معنى للتمسك بالكتاب إلاّ الأخذ بما فيه من العلم والهداية فكذا في العترة.
آيا توجه نمى كنى كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) اهل بيت خود را هم رديف قرآن قرار داده و فرموده كه تمسك به اين دو، بشر را از گمراهى نجاب مى بخشد معناى تمسك اين است كه از علوم و هدايت اهل بيت، همانند قرآن استفاده كنيم.
المستدرك، ج 3، ص 109.

مشابه همين مطلب را مُناوى از علماى بزرگ اهل سنّت نوشته است.( رك: فيض القدير، ج 2، ص 174)
ب: اهل بيت عليهم السلام، تنها كشتى نجات امّت:

أحمد بن حنبل رئيس مذهب حنابله از ابو ذر نقل كرده كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ثمّ ألا إنّ مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك»;
آگاه باشيد داستان اهل بيت من همانند داستان كشتى حضرت نوح است، هر كس سوار اين كشتى شود نجات مى يابد و هركس تخلّف كند، هلاك خواهد شد.
فضائل الصحابه، ج 2، ص 285، معجم كبير، ج 3، ص 44، تاريخ بغداد، ج 12، ص 91 و حلية الأولياء، ج 4 ص 306.
حاكم نيشابورى گفته است: «حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه»; بر مبناى صحيح مسلم روايت صحيح است.
المستدرك، ج 2، ص 343.
مُناوى از علماى بزرگ اهل سنّت مى گويد:
ووجه تشبيههم بالسفينة أن من أحبهم وعظّمهم شكراً لنعمة حبهم واخذ بهدى علمائهم نجا من المخالفات، ومن تخلف عن ذلك غَرِق في بحر كفر النعم وهلك في معادن الطغيان.
مراد پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)از تشبيه اهل بيت به كشتى نوح اين است كه هر كس آنان را دوست بدارد و به دنبال محبّت، آنان را گرامى دارد و به رهنمود آنان عمل كند، از مخالفت با دين نجات مى يابد و اگر تخلّف كند، در درياى كفر غرق و در معدن طغيان هلاك خواهد شد.
فيض القدير، ج 5، ص 660
ملاّ على قارى از ديگر علماى بزرگ اهل سنّت مى گويد:
من التزم محبتهم ومتابعتهم نجا في الدارين، وإلا فهلك فيهما
هر كس ملتزم به محبّت و متابعت اهل بيت باشد، در دنيا و آخرت نجات مى يابد، وگرنه در هر دو جهان هلاك خواهد شد.
مرقاه المفاتيح، ج 9، ص 3988، ح 61183.
ج: جدايى از اهل بيت(عليهم السلام)، پيوستن به حزب شيطان:

حاكم نيشابورى از ابن عباس نقل مى كند كه گفت: پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
«وأهل بيتى أمان لامتي من الاختلاف فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس». هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه
اهل بيت من سبب جلوگيرى امّت از اختلاف است، اگر ملّتى با آنان مخالفت ورزند، دچار اختلاف شده و به حزب شيطان تبديل خواهند شد. ]آن گاه حاكم مى گويد:[ اين روايت از نظر سند صحيح است.
المستدرك، ج 3، ص 149، الصواعق المحرقة ابن حجر، ص 91، كنز العمال، ج 12، ص 102، خصائص كبرى سيوطى، ج 2، ص 266، وفضائل الصحابة احمد بن حنبل، ج 3، ص 671.
د: جامعه منهاى اهل بيت(عليهم السلام)، حيوان كمر شكسته:

ابن حجر مكى مى نويسد:
قيل لرسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): ما بقاء الناس بعدهم (أى أهل البيت) فقال: بقاء الحمار إذا كسر صلبه
به پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) گفته شد: وضع جامعه‌اى را كه از اهل بيت فاصله گرفته باشند، چگونه مى بينى؟ حضرت پاسخ داد: همانند الاغى كه كمرش شكسته باشد، نه توان راه رفتن و نه توان بار بردن دارد.
الصواعق المحرقة، ج 2، ص 685، ط. الرسالة، ص 237 ط. المحمدية و ص 143 ط. الميمنية.
مرحوم شرف الدين بعد از نقل كلام ابن حجر مى نويسد: ما از ابن حجر مى پرسيم: اگر موقعيّت اهل بيت(عليهم السلام)اين چنين است، پس چرا آنان روى گردان مى شويد؟(المراجعات، ص 77)

2 ـ مخالف دستور امامان شيعه

سخن آقاى واعظ زاده گذشته از اين كه مخالف توصيه هاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) است; بلكه از چند جهت مخالف با دستور امامان شيعه است:
الف: مخالفت با روايات عامه، معيار صحت روايت:

در موارد تعارض دو روايت و عدم امكان شناخت روايت قابل استناد، يكى از راه هاى تشخيص روايت معتبر، مخالفت با احاديث اهل سنّت مى باشد.
چنان كه در مقبوله عمر بن حنظله از امام صادق (عليه السلام) آمده است:
ينظر فما وافق حكمه حكم الكتاب والسنّة وخالف العامّة فيؤخذ به ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنّة ووافق العامّة
روايتى كه از ما نقل مى شود اگر با حكم كتاب و سنّت موافق و با نظر اهل سنّت مخالف بود، قابل استناد است، و هر روايتى كه اين چنين نباشد، كنار گذاشته خواهد شد.
راوى پرسيد:
إن كان الفقيهان عرفا حكمه من الكتاب والسنة ووجدنا أحد الخبرين موافقا للعامة والآخر مخالفا لهم بأى الخبرين يؤخذ؟
اگر دو فقيه دو حكم مخالف از كتاب و سنّت استفاده كردند و يكى از آن دو مخالف اهل سنّت و ديگرى موافق بود، وظيفه چيست؟
حضرت پاسخ داد: ما خالف العامّة ففيه الرشاد; آن چه كه مخالف اهل سنّت باشد، عامل هدايت و رستگارى است.
كافى، ج 1، ص 67، ح 10.
ب: اخذ معارف دينى از غير طريق اهل بيت(عليهم السلام) خيانت به خدا:

على بن سويد مى گويد: «كتب إليّ أبو الحسن الأوّل وهو في السجن:... لا تأخذون معالم دينك عن غير شيعتنا; فإنّك إن تعديتهم، أخذت دينك عن الخائنين الذين خانوا اللّه ورسوله وخانوا أماناتهم...»
امام كاظم(عليه السلام) طى نامه اى از زندان برايم نوشت: معارف دينى خود را از غير شيعه فرانگيريد; زيرا در اين صورت، دين خود را از خيانت كارانى ـ كه به خدا و پيامبر و تعهّدات خود خيانت ورزيدند ـ دريافت كرده اى.
اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 7، ح 4 و وسائل الشيعة (آل البيت ) ج 72، ص 150، ح 33458.
شيخ صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمودند: «كذب من زعم أنّه يعرفنا وهو متمسك بعروة غيرنا»;( معاني الأخبار ص 399 ح 57، وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 27، ص 129) دروغ مى گويد آن كه مدّعى است ما را مى شناسد، ولى به ريسمان مخالفان ما دست مى زند و معارف دينى را از غير طريق ما به دست آورد.
انحصار علوم حق، در خاندان اهل بيت(عليهم السلام) :

كلينى نقل كرده است:
قال أبو جعفر(عليه السلام) لسلمة بن كهيل والحكم بن عتيبة : شرّقا وغرّبا فلا تجدان علماً صحيحاً إلاّ شيئاً خرج من عندنا أهل البيت
امام باقر (عليه السلام) به سلمة بن كهيل[1] و حكم بن عتيبه[2] فرمود: شرق و غرب عالم را زير پا بگذاريد، دانش درست را جز نزد ما اهل بيت نخواهيد يافت.
معاني الأخبار ص 399 ح 57، وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 27، ص 129.
امام باقر (عليه السلام) به سلمه بن كهيل (سلمة بن كهيل متوفاى 121، از فقهاى اهل سنّت بلكه ركنى از اركان اهل سنّت به شمار مى رود. ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 4، ص 137) و حكم بن عتيبه (حكم بن عتيبة متوفاى 115، از فقهاى بزرگ اهل سنّت محسوب مى شود، ابن حجر از مجاهد نقل مى كند: رأيت الحكم في مسجد الخيف وعلماء الناس عيال عليه... حكم را در مسجد خيف ديدم كه عالمان جيره خوار سفر علم او بودند.ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 2، ص 372، معارف ابن قتيبه، ص 464 و معجم رجال الحديث، ج 7، ص 183) فرمود: شرق و غرب عالم را زير پا بگذاريد، دانش درست را جز نزد ما اهل بيت نخواهيد يافت.
در روايت ديگرى نقل مى كنند كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند:
فليُشَرِّق الحكم وليُغرب، أما واللّه لا يصيب العلم إلا من أهل بيت نزل عليهم جبرئيل
اگر حكم بن عتيبه شرق و غرب عالم را زير پا بگذارد، به خدا سوگند، علم دين را جز از اهل بيتى كه جبرئيل بر آنان نازل گرديده، نمى تواند به دست آورد.
كافى، ج 1، ص 399، ح 4 و 5، بصائر الدرجات، ص 29 ح 2 و وسائل الشيعة، ج 27، ص 69، ح 33225.

3 . مخالف نظر حضرت امام خمينى(قدس سره)

سخن جناب آقاى واعظ زاده خراسانى از جهات مختلف مخالف نظريه حضرت امام(قدس سره) است:
الف) مهجوريّت از اهل بيت(عليهم السلام) هم سطح مهجوريت با قرآن است

امام راحل(قدس سره) در مقدمه وصيّت نامه الهى ـ سياسى اش كه به عنوان آخرين اثر و يادگار، براى امت مى باشد، آورده است:
شايد جمله «لَنْ يَفْتَرِقا حتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوض» اشاره باشد بر اين كه بعد از وجود مقدّس رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) هرچه بر يكى از اين دو گذشته است بر ديگرى گذشته است و مهجوريّت هر يك مهجوريّت ديگرى است، تا آن گاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند.
ب) حديث ثقلين، حجّت قاطع بر همه مسلمانان است

امام راحل(قدس سره) در بخش ديگر وصيّت نامه اش مى نويسد:
و ذكر اين نكته لازم است كه حديث ثقلين متواتر بين جميع مسلمين است... و اين حديث شريف، حجّت قاطع است بر جميع بشر به ويژه مسلمانان مذاهب مختلف; و بايد همه مسلمانان كه حجّت بر آنان تمام است جواب گوى آن باشند; و اگر عذرى براى جاهلان بى خبر باشد براى علماى مذاهب نيست ...
ج) فقه جعفرى، درياى بى پايان است

امام راحل (قدس سره) در بخش ديگر سخنان خود آورده است:
و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه درياى بى پايان است، يكى از آثار اوست. و ما مفتخريم به همه ائمّه معصومين ـ عليهم صلوات اللّه ـ و متعهّد به پيروى آنانيم ...
د) انحراف از فقه سنّتى، وسوسه خنّاسان است

امام راحل(قدس سره) در بخش ديگرى از وصيت خود فرموده:
با كمال جِدّ و عجز از ملّت هاى مسلمان مى خواهم كه از ائمّه اطهار و فرهنگ سياسى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى اين بزرگ راهنمايان عالم بشريّت به طور شايسته و به جان و دل و جان فشانى و نثار عزيزان پيروى كنند. از آن جمله دست از فقه سنّتى كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملّت ها است، چه احكام اوّليه و چه ثانويّه كه هر دو مكتب فقه اسلامى است، ذرّه اى منحرف نشوند و به وسواس خنّاسان معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند ....
متن وصيّت نامه الهى ـ سياسى بر گرفته از سايت: imam-khomeini.com.
هـ) اخطار شديد اللحن به روشن فكران مصنوعى حوزوى

امام راحل در بخش ديگرى از وصيت نامه، خطر روشن فكران مصنوعى را به حوزويان گوشزد نموده و مى نويسند:
مى دانيم كه قدرت هاى بزرگ چپاولگر در ميان جامعه ها، افرادى به صورتهاى مختلف از ملى گراها و روشن فكران مصنوعى و روحانى نمايان كه اگر مجال يابند از همه پرخطرتر و آسيب رسان ترند، ذخيره دارند كه گاهى سى چهل سال با مشى اسلامى و مقدس مآبى يا پان ايرانيسم و وطن پرستى و حيله هاى ديگر، با صبر و بردبارى در ميان ملّت ها زيست مى كنند و در موقع مناسب مأموريت خود را انجام مى دهند.
4 . مخالف رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى

جناب آقاى واعظ زاده كه اكتفا به قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) را جمود و رفتن به سراغ روايات اهل سنّت را نشانه روشن فكرى مى داند، از چند جهت مخالف با رهنمودهاى ارزنده مقام معظّم رهبرى است كه كه به بخشى از آنها اشاره مى شود:
ب) پيام اهل بيت(عليهم السلام) نداى وحدت بخش است

مقام معظّم رهبرى در بيانات خود در ديدار ميهمانان شركت كننده در چهارمين مجمع جهانى اهل بيت(عليهم السلام)كه در تاريخ 28/5/1385 ايراد نمود، آمده است: «امروز دنياى اسلام به پيام اهل بيت نيازمند است. مسئله پيروان اهل بيت و مجمع اهل بيت و نداى اهل بيت در جوامع شيعى، نداى تفرقه افكنانه نيست; برخلاف آن چه كه بعضى تنگ نظرها از يك طرف و بعضى مغرض ها از يك طرف تصور مى كنند و آن را در بوق هاى تبليغاتى خودشان دايم مى دمند و تكرار مى كنند. مسئله، مسئله نفى نيست; مسئله، مسئله اثبات است.

دنياى اسلام نيازمند مكتب اهل بيت:

مكتب اهل بيت(عليهم السلام) حقايقى دارد، مطالبى دارد كه امروز دنياى اسلام به اينها نيازمند است... ما اگر بر محور نام مبارك اهل بيت اجتماع مى كنيم، براى اين نيست كه ديوارى دور خودمان بكشيم تا ما را از بقيّه مسلمين جدا كند، بلكه به عكس، براى اين است كه افق هاى جديدى را در مقابل چشم متفكّران اسلامى باز كنيم; پنجره هاى جديد را بگشاييم تا حقايق جديدى را ببينند. اين، رسالت و مسئوليّت ماست.
عرضه گوهر گرانبهاى اهل بيت(عليهم السلام) در عرصه بين الملل:

مقام معظم رهبرى در بخش ديگر از سخنانشان فرمودند: «در درجه اوّل طبعاً خود پيروان اهل بيت بايد اقرار و اعتراف به اين هويّت والا بكنند و خودشان اين گوهر گران بهايى را كه در دستشان هست، بشناسند تا بعد بتوانند آن را عرضه كنند; اين جرئت را پيدا كنند كه در بازارِ متاع هاى گوناگون، اين گوهر گران بها را در معرض قرار بدهند; در برابر چشم ديگران قرار بدهند... ما افتخار مى كنيم به اين كه اين بزرگواران را شناختيم... احساس كنيم كه بايد اين حقايق را در مقابل چشم مردم جهان قرار داد; همان طور كه ائمّه قرار مى دادند... اگر مردم آن زيبايى ها و درخشندگى هاى كلمات اهل بيت را ببينند، به خودى خود دل ها را متوجّه آنها مى كنند و مجذوب آنها مى شوند; اين امروز وظيفه ماست».
هـ) توصيه به معرّفى اهل بيت(عليهم السلام) به سراسر جهان

مقام معظّم رهبرى خطاب به مسئولان مجمع جهانى اهل بيت(عليهم السلام)فرمود: «كار اساسى شما، كارى است كه بايد در خلال اين فعاليّت ها تحقّق پيدا كند و آن، معرّفى مكتب اهل بيت(عليهم السلام)است به دنياى اسلام، بلكه به سراسر عالم; چون امروز همه دنيا تشنه معنويّتند و اين معنويّت در اسلام هست و در اسلامى كه در مكتب اهل بيت معرّفى مى شود، به نحو جامع و كاملى وجود دارد».
پايگاه اطّلاع رسانى دفتر مقام معظّم رهبرى، http://farsi.leader.ir: قسمت بيانات، ديدار با ميهمانان شركت كننده در چهارمين مجمع جهانى اهل بيت(عليهم السلام)28/5/1385.
هم چنين معظم له در ديدار ميهمانان شركت كننده در چهارمين مجمع جهانى اهل بيت(عليهم السلام) فرمود: «معارف حقيقى اسلام كه در مكتب اهل بيت(عليهم السلام) تبلور يافته».
پايگاه اطّلاع رسانى دفتر مقام معظّم رهبرى: در ديدار با ميهمانان شركت كننده در چهارمين مجمع جهانى اهل بيت(عليهم السلام)28/5/86.
با توجه به مطالب يادشده، براى امثال جناب آقاى واعظ زاده كه خود را پيرو خط امام راحل (قدس سره) و مطيع رهبرى مى دانند، لازم و ضرورى است كه در فرمايشات خود تجديد نظر نمايند و در آينده از تكرار اين چنين مطالب، خوددارى فرمايند.
زيرا اين مطالبى كه به صورت پيشنهاد روشن فكرى براى حوزويان مطرح مى كنند، چيزى جز انحراف از مسير اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) و مخالفت با سيره بنيان گذار جمهورى اسلامى و رهنمود رهبر معظم انقلاب نمى تواند باشد.

آيا مراجعه به روايات كتب اهل سنّت نماد روشن فكرى است؟

جناب آقاى واعظ زاده مى گويد:
بزرگ ترين مانع فكرى براى اين نوع روشن فكرى آن است كه كسى بر عترت جمود بورزد و بگويد قرآن و عترت; و سنّت را كه اهل تسنن در كتاب ها از رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده اند هيچ بينگارد. ناديده گرفتن سنّت كه الان در بين اهل تسنن و در كتاب هايشان هست به اين دليل كه ما عترت داريم و همين عترت از سنّت كفايت مى كند; اين جمود فكرى و اوّلين مانع فكرى در حوزه فقه است».
و در ادامه گفته است:
«به يقين در روايت، هم واژه «سنتى» بوده و هم «عترتى».
مغالطه در واژه سنّت ميان شيعه و اهل سنّت

آقاى واعظ زاده، ميان واژه «سنّت» كه در كتاب هاى شيعه آمده با سنّت در كتاب هاى اهل سنّت، خلط كرده بلكه مغالطه نموده است زيرا مفهوم اين واژه در ميان شيعه و سنى تفاوت زيادى دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
الف: مفهوم سنّت در فقه شيعه:

واژه سنّت در ميان فقيهان شيعه همان سخن، فعل و تقرير معصوم است (ر. ك: فرائد الأصول، ج 1، ص 365; كفاية الأصول، ص 8; أجود التقريرات، ج 2، ص 123; نهاية الأفكار، ج 1، ص 19 و ج 3، ص 143; مصباح الأصول، ج 2، ص 147 و... .) و معصوم شامل رسول اكرم، صدّيقه طاهره و دوازده امام پاك ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ به عنوان حجّت خداوند متعال مى باشند.
شيخ محمّد رضا مظفّر در اين باره چه زيبا گفته است:
أنّ الأئمّة من آل البيت(عليهم السلام) ليسوا هم من قبيل الرواة عن النبي والمحدّثين عنه، ليكون قولهم حجّة من جهة أنّهم ثقات في الرواية ; بل لأنّهم هم المنصوبون من اللّه تعالى على لسان النبي لتبليغ الأحكام الواقعيّة
ائمه(عليهم السلام) همانند راويان حديث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيستند تا گفتار آنان از باب اعتبار قول ثقه حجت باشد; بلكه آنان از جانب خداوند متعال به زبان پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)، براى بيان أحكام واقعى، منصوب شده اند.
اصول الفقه، ج 3، ص 64.
ب: مفهوم سنّت پيامبر (ص) ميان اهل سنّت:

عتر، نور الدين از علماى معاصر در تعريف سنّت در اصطلاح اهل سنّت مى نويسد:
ما أضيف إلى النبي (صلى الله عليه وآله وسلم)من قول أو فعل أو تقرير لصفة خُلُقية أو خَلقية أو سيرة، وكلّ ما نسب إلى النبي(صلى الله عليه وآله وسلم)قبل البعثة أو بعدها سواء أثبت حكماً شرعيّاً أم لا
هر آن چه كه به پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت داده شود از گفتار، عمل، تقرير، صفات اخلاقى و يا خلقتى و سيره، چه پيش از بعثت و چه پس از بعثت، دلالت بر حكم شرعى بكند و يا نكند، سنّت گفته مى شود.
منهج النقد فى علوم الحديث، ص 28.
ج: اطلاق سنّت بر افعال و گفتار صحابه:

اهل سنّت، سنّت صحابه را نيز در رديف سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) واجب الاتباع مى دانند همان گونه كه شاطبى مى‌گويد:
سنّة الصحابة، سنّة يعمل بها ويرجع إليها
سنّت صحابه سنتى است كه مى شود به آن عمل نمود و مراجعه كرد.
الموافقات، ج 4، ص 74.
سرخسى مى گويد:
والمراد به شرعاً ما سنّه رسول اللّه والصحابة عندنا
مراد از سنّت شرعى، همان چيزى است كه از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و صحابه براى ما به يادگار مانده است.
أصول سرخسى، ج 1، ص 113.
نووى از شخصيّت هاى برجسته علمى اهل سنّت مى گويد:
إنّ فعل الصحابي سنة، يعمل بها
كارهاى صحابه سنّت محسوب مى شود و مى شود به آن عمل نمود.
شرح نووى بر صحيح مسلم، ج11، ص217.
ابن تيميّه، نظريه پرداز وهّابيّت در رابطه با شهادت كودك، مى نويسد:
وهذا خلاف ما تواترت به السنة وسنة الخلفاء الراشدين
و اين خلاف آن چيزى است كه از سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سنّت خلفاى راشدين، به تواتر ثابت شده است.
مجموع فتاوى ابن تيمية، ج 15، ص 306.

د: نسخ كتاب به سنّت:

مصيبت بارتر از همه اين است كه علماى اهل سنّت بوسيله همين سنّت، نسخ قرآن را جايز مى شمارند (ر.ك: مجله البحوث الإسلاميّة، شماره 20، ص 233، مقاله «مباحث السنّة عند الأصوليين نوشته دكتر حسين مطاوع ترتورى، اصول سرخسى، ج 2، ص 67، المنخول غزالى ص 387، المحصول رازى، ج 3، ص 347، كشف الأسرار، ج 3، ص 175، الإحكام آمدى، ج 4، ص 36، ردّ المحتار ابن عابدين، ج 6، ص 702، فتح البارى، ج 12، ج 106.) و همچنين عمومات قرآن را تخصيص(ر.ك: مجله البحوث الإسلاميّة، شماره 20، ص 242، فتح البارى، ج 5، ص 207، نيل الأوطار شوكانى، ج 9، ص 194) واطلاقات آن را تقييد مى كنند.( رك: مجله البحوث الإسلاميّة، شماره 20، ص 248)
سيد مرتضى در مقام طعن به اهل سنّت مى نويسد:
العامّة أولى منّا بأن يمنعوا من نسخ الكتاب بالسنّة وذلك لأنّ السنّة عندهم كلام النبي(صلى الله عليه وآله) الذي قد يهجر كما قاله عمر ـ العياذ باللّه ـ
اهل سنّت در ممانعت از نسخ كتاب به وسيله سنّت از ما سزاوارتر هستند; زيرا سنّت در نظر آنان همان سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد كه به تعبير عمر بن خطاب هذيان مى گويد ـ العياذ باللّه.
أوائل المقالات، ص 384.
هـ : ناسزاگويى به على (ع) را هم سنّت مى نامند:

به يقين امثال آقاى واعظ زاده مى دانند كه اهل سنّت در دوران حكومت نحسِ بنى اميّه، ناسزاگويى به حضرت امير(عليه السلام) را جزو سنّت مى شمردند. و به تعبير زمخشرى:
إنّه كان فى أيّام بنى اميّة أكثر من سبعين ألف منبر يلعن عليها علىّ بن أبى طالب بما سنّه لهم معاوية من ذلك
در دوران حكومت بنى اميّه، در اثر بدعتى كه معاويه بنا نهاده بود، بر بالاى بيش از هفتاد هزار منبر على (عليه السلام) - نستجير باللّه ـ لعن مى كردند.
ربيع الأبرار، 2، ص 186.
هنگامى كه عمر بن عبد العزيز تصميم گرفت سبّ على(عليه السلام) را ممنوع كند:
ارتج ّ المسجد بصياح من فيه بعمر بن عبد العزيز تركت السنّة تركت السنّة!
فرياد مردم فضاى مسجد را فرا گرفت كه مى گفتند: اى امير المؤمنين! چرا سنّت پيامبر را ترك كردى؟!
العتب الجميل، ص 74; النصايح الكافيه، ص 116; تهنئة الصديق المحبوب از حسن بن على السقاف ص 59، شرح نهج البلاغه ابن ابىّ الحديد، ج 13، ص 222.
آيا حديث «كتاب اللّه وسنّتى» قابل استناد است؟

پرسش گر مجله حوزه در مصاحبه جناب آقاى واعظ زاده خراسانى مى گويد:
تأكيد فقيهان شيعه بر عترت شايد بدين جهت باشد كه در حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) واژه «عترتى» آمده است...
جناب آقاى واعظ زاده در پاسخ گفته اند:
به يقين در روايات هم واژه سنتى بوده است و هم عترتى.
مجله حوزه، شماره 141، ص 36.

چرا كاتوليك تر از پاپ؟

جناب آقاى واعظ زاده به يقين مى دانند كه بزرگان اهل سنّت نه تنها ادّعاى قطعى نسبت به ورود واژه «سنتى» ندارند بلكه بسيارى از آنان با صراحت جعلى و ساختگى بودن آن را ثابت كرده اند.
اقوال علماى اهل سنّت بر كذب روايت «سنّتى»

برخلاف آن چه كه جناب آقاى واعظ زاده كه ادّعاى يقين به ثبوت «وسنّتى» مى كند، برخى از علماى بزرگ اهل سنّت به ضعف، كذب و جعلى بودن روايت «سنّتى» تصريح كرده اند كه به چند نمونه اشاره مى شود:
1. حاكم نيشابورى، اين روايت را غريب و نا آشنا مى شمارد:

حاكم نيشابورى، از استوانه هاى علمى اهل سنّت مى نويسد:
ذكر الاعتصام بالسنة في هذه الخطبة غريب
تمسّك به سنّت در كنار قرآن، غريب و ناآشنا است;
مستدرك، ج 1، ص 171، شماره 318.
در حالي‌كه وقتي روايت «كتاب اللّه و عترتي» را نقل مى كند، مى گويد: «هذا صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله»; اين حديث شرايط صحيح بخارى و صحيح مسلم را دارد.
مستدرك، ج 3، ص 109.
هم چنين ابو نصر سجزى مى گويد: «اين حديث جدّاً غريب و نا آشناست».
كنز العمال، ج 1، ص 188، ح 955.
2. ابو منذر مصرى اين روايت را غير صحيح مى داند:

وى گفته است:
وعليه فلايصحّ من هذه الأحاديث في الاعتصام بالسنّة مع الكتاب حديث بنفسه ولا بغيره; وإنّ ذلك غريب كما ذكره الحاكم، واللّه أعلم
حديث تمسك به سنت همراه قرآن صحيح نيست و اين روايت همانگونه كه حاكم نيشابورى گفته، غريب و ناآشنا هست
صحيح شرح العقيده الطحاويه، ص 654.
3 . سقاف اين روايت را ساخته پرداخته بنى اميه مى داند:

وى مى گويد:
وأمّا حديث تركت فيكم ما إن تمسكّتم بهما لن تضلّوا بعدى كتاب اللّه وسنّتي الذى يردّده الناس فيما بينهم ويقوله الخطباء على المنابر فحديث موضوع مكذوب وضعه الأمويّون وأتباعهم ليصرفوا الناس عن هذا الحديث الصحيح فى العترة
حديث «كتاب اللّه و سنتي» كه در ميان مردم شايع شده و خطيبان بر منبرها مى خوانند، حديث جعلى و دروغ است كه بنى اميّه و پيروان آنان ساخته اند تا مردم را از حديث صحيح «كتاب اللّه وعترتي» دور سازند.
الزهرة العطرة في حديث العترة، ص 41، ط. دار الفقيه، مصر.
4 . سيوطى اين روايت را ضعيف مى داند:

سيوطى متوفاى 910، كه از استوانه هاى علمى اهل سنت به شمار مى آيد، پس از نقل حديث كتاب و سنت مى گويد:
قال الحافظ ابن حجر في أطرافه: فالظاهر أنّ مالكاً أخذه عن كثير والأشبه أنّ كثيراً في درجة الضعفاء
ابن حجر عسقلانى گفته است: مالك اين حديث را از كثير بن عبد اللّه نقل كرده، در اين كه كثير بن عبد اللّه در رتبه راويان ضعيف قرار دارد، به حقيقت شبيه تر است.
اللآلىء المصنوعه، ج 1، ص 86.
بد نيست بدانيم كه ابوداود در باره كثير بن عبد اللّه گفته است: «أحد الكذّابين»; «كثير يكى از دروغ پردازان است».
ابن عبد البر نوشته است: «ضعيف، بل ذكر أنه مجمع على ضعفه»; «وى ضعيف است، بلكه گفته اند كه ضعف وى اجماعى است.» تهذيب التهذيب، ج 8، ص 377.

5 . مَقْدِسى اين روايت را تضعيف مى كند:

محمد بن طاهر مقدسى مشهور به ابن البشرى متوفاى 507، در كتاب تذكره الحفاظ مى نويسد:
حديث...كتاب اللّه وسنّتي... رواه صالح بن موسى وصالح متروك الحديث
حديث «كتاب اللّه وسنتى» را صالح بن موسى نقل و او متروك الحديث است.
ذخيره الحفاظ مقدسى، ج 2، ص 1010، ح 2118.
گفتنى است كه ابو حاتم از عالمان بلند آوازه رجالى اهل سنّت در باره صالح مى گويد:
ضعيف الحديث جدّاً، كثير المناكير عن الثقات احاديث وى جداً ضعيف است، از شخصيّت هاى مورد وثوق، مطالب منكر، نقل مى كند.نسائى گفته است: «لا يكتب حديثه، ضعيف، متروك الحديث»; حديث او نبايد نوشته شود، ضعيف و متروك الحديث است».
تهذيب التهذيب، ج 4، ص 354.
بررسى سند مستدرك الصحيحين:

و اين روايت در كتاب مستدرك حاكم نيشابورى آمده كه در سند او اسماعيل بن ابى اويس قرار دارد(ر.ك: مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 93) كه نسائى وى را ضعيف دانسته است. (الضعفاء والمتروكون، ص 14)
مروزى گفته است:
كذّاب، وروى ابن حزم سيف بن محمد: أنّ ابن أبي أويس كان يضع الحديث
بسيار دروغ گوست و ابن حزم گفته كه وى احاديث جعل مى كرد.
تهذيب التهذيب، ج 1، ص 271.
يحيى بن مَعين از استوانه هاى رجالى اهل سنّت گفته است:
هو وأبوه ضعيفان ... يسرقان الحديث . . . مخلّط، يكذب، ليس بشئ، وهكذا قال: ابن أبي أويس لا يسوى فلسين
وى و پدرش هر دو ضعيفند، و احاديث ديگران را به سرقت برده، به نام خود ثبت مى كردند، حديث صحيح و ضعيف را به هم مى آميخت و دروغ مى گفت، شخص قابل توجّهي نيست و ابن ابى اويس به دو پول سياه نمى ارزد.
ميزان الاعتدال، ج 1، ص 222.
آيا جمود بر كتاب و عترت با كتاب و سنّت منافات دارد؟

همان گونه كه اشاره شد جناب آقاى واعظ زاده گفته اند:
بزرگ ترين مانع فكرى براى اين نوع روشن فكرى آن است كه كسى بر عترت جمود بورزد و بگويد: قرآن و عترت; و سنّت را كه اهل تسنن در كتاب ها از رسول اللّه (ص) نقل كرده اند هيچ بينگارد. ناديده گرفتن سنّت كه الان در بين اهل تسنن و در كتاب هايشان هست به اين دليل كه ما عترت داريم و همين عترت از سنّت كفايت مى كند; اين جمود فكرى و اولين مانع فكرى در حوزه فقه است.
اين سخن جناب آقاى واعظ زاده همانند سخنان گذشته اش از چند جهت مورد اشكال است:
الف: مخالف با حديث ثقلين:

در گذشته بيان شد كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مردم را به تمسك به ثقلين (كتاب و عترت) توصيه فرمودند، نه بيشتر و نه كمتر و از اين رو، افزودن سنت بر كتاب، عترت و سنّت، يك نوع مخالفت با سخن رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و متهم ساختن حضرت كه چرا توصيه به ثقال ننمودند و نفرمودند: «إنّى تارك فيكم الثقال كتاب اللّه و اهل بيتي وسنّتى».
ب: عدم منافات ميان عترت و سنت:

از آن جايى كه اهل بيت(عليهم السلام) بيانگر سنت واقعى پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) هستند و چيزى جز آن ارائه نمى كنند، توصيه به عترت همان توصيه به سنت تحريف نشده و دست نخورده پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز مى باشد از اين رو، هيچ گونه منافاتى ميان سنت و عترت وجود ندارد و بر فرض صدور روايت «وسنتى»، تأكيدى بر روايات «وعترتى» مى باشد.
همان‌گونه كه برخى از بزرگان اهل سنّت نيز بر اين نكته تصريح مى كنند مثلا: ابن حجر مكى پس از نقل روايت «كتاب اللّه وعترتى» مى گويد:
وفي رواية كتاب اللّه وسنّتي ... أنّ الحثّ وقع على التمسّك بالكتاب وبالسنّة وبالعلماء بهما من أهل البيت
در روايتى كه «سنّت» آمده است، در حقيقت بر تمسّك به كتاب و سنّت و اهل بيتِ آگاه به كتاب و سنّت توصيه و تشويق شده است.
الصواعق المحرقه، ج 2، ص 439، (ط. ق. ص 148).

على (عليه السلام) وارث و احياگر سنت پيامبر (ص):

شاهد بر آن چه كه گفته شد، روايت مفصلى است كه احمد بن حنبل از پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه به على (عليه السلام) فرمود: «أنت أخى ووارثي» تو برادر و وارث من مى باشى». على (عليه السلام) پرسيد: من چه چيزى از تو به ارث مى برم؟ حضرت پاسخ داد:
ما وُرّث الأنبياء قبلي ... كتاب اللّه وسنّة نبيّهم
آن چه كه جانشينان پيامبران گذشته از آنان ارث بردند، كتاب پروردگار و سنّت پيامبرشان.
فضائل الصحابه احمد بن حبنل، ج 3، ص 63، ح 1049; معجم كبير طبرانى، ج 5، ص 221، تاريخ دمشق، ج 21، ص 415، ج 42، ص 53; مناقب خوارزمى، ص 152; الدر المنثور، ج 4، ص 371; ثقات ابن حبان، ج 1، ص 141 و كنز العمال، ج 9، ص 167 ح25554.
و همچنين عمر بن خطاب ـ بنا به نقل ابن ابي شُبّه ـ به ابن عبّاس گفت:
إنّ أحراهم إن وليها أن يحملهم على كتاب اللّه وسنّة نبيّهم صاحبك، يعني عليّاً
شايسته ترين فردى كه اگر حكومت را به دست بگيرد مردم را به كتاب خدا و سنّت پيامبرشان وادار نمايد، رفيق تو علىّ بن ابى طالب است.
تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 883، با تحقيق فهيم محمد شلتوت،1410 و شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 52.
گفتار اهل بيت(عليهم السلام) بر گرفته از سنت پيامبر (ص):

در كتب روايى شيعه به صورت مستفيض ـ اگر نگوييم متواتر ـ از امامان نور(عليهم السلام) آمده است كه تمام گفته‌هاى ما برگرفته از سخنان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد و ما هرگز از پيش خود سخنى نمى‌گوييم، شيخ مفيد از جابر بن يزيد جعفى نقل مى‌كند كه به امام باقر (عليه السلام) گفتم:
إذا حدّثتَنِي بحديث فأسْنِده لي، فقال (عليه السلام)حدّثني أبي عن جدّى عن رسول اللّه عن جبرائيل عن اللّه تبارك وتعالى، وكلّما أُحَدّثك، بهذا الإسناد
هر گاه حديثى را بيان مى كنيد به سند آن نيز اشاره فرماييد.حضرت پاسخ داد: هر حديثى را كه مى گويم، برگرفته از پدرم و جدم، از پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)، از جبرائيل، از خداوند متعال است، سند تمام احاديث من اين چنين است.
امالى شيخ مفيد، ص 42 و وسائل الشيعه،(آل البيت) ج 18، ص 97، ح 33312.
صفار در كتاب بصائر الدرجات از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:
إنّا لو كنّا نُفتي الناس برأينا وهوانا، لكنّا من الهالكين، ولكنّها آثار من رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)، أصل علم نتوارثها كابر عن كابر عن كابر، نكنزها كما يكنز الناس ذهبهم وفضتهم
اگر ما به رأى خود سخن بگوييم، هلاك خواهيم شد، و آن چه بيان مى كنيم برگرفته از آثار پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)است كه ريشه آن علم را از پدران بزرگ خود به ارث برده ايم، و آن را به شدّت محافظت مى كنيم; همان طورى كه مردم از طلا و نقره خويش محافظت مى كنند.
بصائر الدرجات، ص320.
آيا عدم مراجعه به كتب اهل سنّت نشانه جمود است؟

جناب آقاى واعظ زاده در مصاحبه خود گفته است:
ناديده گرفتن سنّت كه الان در بين اهل تسنّن و در كتاب هايشان هست به اين دليل كه ما عترت داريم و همين عترت از سنّت كفايت مى كند; اين جمود فكرى و اولين مانع فكرى در حوزه فقه است.
كتب روايى اهل سنت شايستگى مراجعه ندارد

اگر نظر جناب آقاى واعظ زاده اين است كه براى تشخيص روايات صحيح از باطل، احاديث تقيّه از واقعى و حقايق دينى از اسرائيليات، بايد به كتاب هاى روايى اهل سنّت مراجعه كرد.
و يا با مطالعه كتب روايى اهل سنت و مقايسه آن ها با احاديث اهل بيت(عليهم السلام)، براى اثبات حقانيت مكتب اهل بيت(عليهم السلام) و درخشندگى سخنان امامان نور استفاده كرد، شكى نيست كه اين قضيّه مورد نظر امامان معصوم(عليهم السلام) بوده و در حل روايات متعارضين و ديگر احاديث بر آن تأكيد شده است و فقهاى ما در طول تاريخ بدان عمل كرده اند.
ولى اگر نظر ايشان اين است كه براى به دست آوردن معارف اسلامى بايد به كتاب هاى روايى اهل سنّت مراجعه كرد، اين نظر داراى اشكال‌‌هاى اساسى است، و با نگاهى گذرا به تاريخ حديث و ستم هايى كه بر سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در گذر زمان روا داشته اند، روشن مى شود كه كتب روايى اهل سنت، به علت‌هاى مختلف، شايستگى مراجعه ندارند كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1. بى توجّهى صحابه به احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) :

در كتاب صحيح بخارى، معتبرترين كتاب اهل سنّت، در بى توجّهى مهاجران و انصار به احاديث رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) روايتى را از ابو هريره نقل كرده كه مى گويد:
ويقولون ما للمهاجرين والأنصار لا يحدّثون مثل أحاديثه وإنّ إخوتى من المهاجرين كان يشغلهم الصفق بالأسواق وإنّ إخوتى من الأنصار كان يشغلهم عمل أموالهم وكنت إمرأ مسكيناً ألزم رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم على ملء بطني
مردم مى گويند: چرا مهاجران و انصار همانند ابو هريره، روايات زيادى از پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) ندارند؟ و اين بدين سبب است كه برادران مهاجر ما مشغول معاملات تجارى در بازار بودند و برادران انصار ما گرفتار كارهاى دنيوى بودند، ولى من آدم فقيرى بودم، در مقابل غذايى كه شكم مرا سير كند، ملازم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بودم.
صحيح بخارى، ج 3، ص 74، ح 2350، وج 8، ص 158، ح 7354 و صحيح مسلم، ج 7، ص 166، ح 6294.
و در روايت مفصلى از عمر بن خطاب نقل كرده كه گفته است:
خَفِيَ عَلَىَّ هَذَا مِنْ أَمْرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم، أَلْهَانِي الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ
از آن جايى كه من گرفتار معاملات تجارى و كارهاى بازار بودم، روايتى را كه ابو موسى اشعرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند، بر من مخفى مانده است و به گوش من نرسيده است.
صحيح بخارى، ج 8، ص 157، ح 7353، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب الْحُجَّهِ عَلَى مَنْ قَالَ إنّ أحكام النبي كانت ظاهره... و صحيح مسلم، ج 6، ص 179، ح 5524 كتاب الآداب، باب الاستئذان.
با اين كه ابن كثير مى نويسد: نصف دين خود را از عائشه فرا بگيريد و يا آن‌كه ابن كثير مى گويد: بسيارى از مردم اين حديث مشهور را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند كه فرمود:
خذوا شطر دينكم عن الحميراء
بخشى از دين خود را از عائشه فرا بگيريد.
البدايه والنهايه، ج 3، ص 159، مبسوط سرخسي ج 10 ص 163 و تفسير فخر رازي، ج 32، ص 32.
و در برخى از روايات آمده كه «خذوا نصف دينكم عن الحميراء» (أضواء على السنّة المحمديّة، ص 127 و المعحم الوسيط، ج 1، ص 411) نصف دين خود را از عائشه بگيريد، ولى باهمه اين حال، ابو هريره مدعى است كه عائشه به سبب اشتغال به آرايش از فرا گرفتن احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز مى ماند.
حاكم نيشابورى با سند صحيح نقل مى كند كه عائشه به أبو هريره گفت:
يا أبا هريرة ما هذه الأحاديث التى تبلغنا أنّك تحدث بها عن النبي صلى الله عليه وآله، هل سمعت إلاّ ما سمعنا؟ وهل رأيت إلاّ ما رأينا؟ قال: يا أمّاه إنّه كان يشغلك عن رسول اللّه صلى الله عليه وآله المرآة والمكحلة والتصنع لرسول الله صلى الله عليه وآله وإنّي واللّه ماكان يشغلني عنه شئ
اى ابو هريره، اين همه احاديث زياد كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل مى كنى از كجا آورده اى؟ مگر تو غير از آن چيزى كه از پيامبر شنيديم، شنيده اى؟ابو هريره پاسخ داد: اى مادر، تو را اشتغال به آرايش و عشوه گرى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از فرا گرفتن احاديث باز مى داشت ، ولى من به چيزى اشتغال نداشتم و مشغول فراگيرى حديث بودم.
مستدرك الصحيحين، ج 3 ص 509.
2. جلوگير خلفاء از تدوين احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) :

پس از آن كه خليفه اوّل حكومت را قبضه كرد، براى اين كه احاديث مربوط به ولايت على (عليه السلام) در ميان مردم منتشر نشود، از نقل احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) جلوگيرى كرد،( براي آگاهي بيشتر ر.ك: تدوين السنّه الشريفه، ص 409) و اعلام نمود: «فلاتحدثّوا عن رسول اللّه شيئاً! فمن سألكم فقولوا: «بيننا وبينكم كتاب اللّه» فاستحلّوا حلاله وحرّموا حرامه». (تذكره الحفاظ، ج 1، ص 2)
و همين سياست توسط خليفه دوم (ر.ك: اخبار المدينه المنورّه، ج 3، ص 800 و تقييد العلم، ص 49 و 53) و خليفه سوم (ر. ك: طبقات ابن سعد، ج 2، ص 100 و مسند احمد، ج 1، ص 363) ادامه يافت و بعد از آن كه معاويه روى كار آمد، آشكارا اعلام كرد: «ايّاكم و أحاديث عن رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) الاّ حديثاً ذكر على عهد عمر» كسى حق ندارد جز احاديثى كه در دوران عمر بن خطّاب نقل شده، حديث ديگرى را روايت كند.( تاريخ دمشق، ج 3، ص 160.)
محمّد ابو زهو از دانشمندان بلند آوازه معاصر اهل سنّت مى نويسد:
كاد القرن الأوّل ينتهى ولم يصدر أحد من الخلفاء أمره الى العلماء بجمع الحديث; بل تركوه موكولاً الى حفظهم ومرور هذا الزمن الطويل كفيل بأن يذهب بكثير من حملة الحديث من الصحابة والتابعين
قرن اوّل هجرى به پايان رسيد، ولى هيچ يك از خلفا دستورى مبنى بر گرد آورى احاديث به عالمان ندادند، بلكه به حافظه آنان موكول نمودند و در گذر اين زمان طولانى، بسيارى از صحابه و تابعين كه حافظان حديث بودند از بين رفتند.
الحديث و المحدثون، ص 127.
و در جاى ديگر مى نويسد:
وقد تتابع الخلفاء على سنة عمر . . . فلم يشأ أحد منهم أن يدوّن السنن، ولا أن يأمر الناس بذلك حتى جاء عمر بن عبد العزيز
خلفاى اسلامى با پيروى از روش عمر بن خطّاب نخواستند سنّت پيامبر را تدوين نمايند و به كسى هم چنين دستورى ندادند، تا اين كه عمر بن عبد العزيز آمد و دستور گرد آورى احاديث را صادر كرد.
الحديث و المحدثون، ص 127.

3. آتش زدن احاديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله):

خليفه اول تا توانست روايات را جمع آورى نمود و براى آن كه مردم به آنها دست‌رسى نداشته باشند، همه را آتش زد، ذهبى مى نويسد:
ورد أنّ أبابكر جمع أحاديث النبي صلى اللّه عليه وسلّم فى كتاب فبلغ عددها خمسمائة حديث ثمّ دعا بنار فأحرقها
ابوبكر تمام احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) را كه به پانصد حديث مى رسيد جمع كرد و همه آن ها را آتش زد.
تذكره الحفاظ، ج 1، ص 5.
4. انتشار احاديث دروغ و جعلى در ميان اهل سنّت:

نقل و نشر احاديث نادرست و دروغ در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله كسانى كه از اسلام سيل خورده بودند و تاب مشاهده گسترش فرهنگ اسلامى را نداشتند آغاز شد، به طورى كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) با صراحت فرمودند:
إنّ كذباً عليّ ليس ككذب على أحدكم، فمن كذب علي فليتبوأ مقعده من النار
دروغ بستن به من همانند دروغ بستن شما بر يك ديگر نيست، هر كس به من دروغ ببندد جايگاه او در آتش جهنّم خواهد بود.
مصنف ابن أبي شيبه، ج 5 ص 296 ح 26254; أسد الغابه، ج 2 ص 438، ترجمة كعب بن قطبه.
امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد:
وقد كذب على رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) على عهده حتّى قام خطيباً فقال: أيّها الناس، قد كثرت علىّ الكذّابة فمن كَذَب علىّ متعمّداً فليتبوّأُ مقعده من النار ثمّ كذب عليه من بعده... رجل منافق يظهر الايمان، متصنّع بالاسلام لا يتأثّم، ولا يتحرّج أن يكذب على رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) متعمّداً فلو علم الناس أنّه منافق كذّاب لم يقبلوا منه ولم يصدّقوه، ولكنّهم قالوا: هذا قد صحب رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) ورآه وسمع منه وأخذوا عنه و هم لايعرفون حاله...
دروغ گويى عليه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در عصر آن حضرت آغاز شد; به طورى كه آن بزرگوار بر بالاى منبر رفته، فرمود: هان اى مردم! دروغ پردازان بر من زياد گرديدند; هر كس بر من دروغ بندد، جايگاه او در آتش جهنّم خواهد بود.
نهج البلاغه، خطبه 210; كافى، ج 1، ص 62 ووسائل الشيعة، ج 27، ص 207، ح 44614.
پس از رحلت پيامبر گرامى دروغ پردازان به كار خود ادامه دادند; به‌ويژه منافق ها كه با تظاهر به اسلام، از هرگونه دروغ بر پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) پروا نداشتند. مردم معتقد بودند كه شرافت صحبت با پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)نصيب آنان گرديده و از حضرت، احاديث فرا گرفته اند و باور نمى كردند كه آنان به حضرت دروغ ببندند.
يحيى بن معين مى گويد:
أيّ صاحب حديث لا يكتب عن كذّاب ألف حديث؟
كدام محدثى است كه هزار حديث از دروغ پرداران ننوشته باشد.
تاريخ بغداد، ج 1، ص 43.
ذهبى از استوانه هاى رجالى اهل سنّت از شعبه نقل مى كند كه گفته است:
ما أعلم أحداً فتش الحديث كتفتيشي، وقفت على أنّ ثلاثة أرباعه كذب
تصوّر نمى كنم كسى همانند من در ميان احاديث بررسى هاى لازم را به عمل آورده باشد، من به اين نتيجه رسيدم كه سه چهارم احاديث موجود، دروغ است.
سير أعلام النبلاء، ج 7، ص 226 و الجامع لأخلاق الراوى، ج 1، ص 451، شماره 1970.
دار قطنى مى گويد:
إنّ الحديث الصحيح في الحديث الكذب، كالشعرة البيضاء في جلد الثور الأسود
حديث هاى صحيح در ميان احاديث دروغ به اندازه موى سفيد در پوست گاو سياه است.
الأضواء على السنّه المحمديّه، ص 193; النبي ومستقبل الدعوه از مروان خليفات، ج 3، ص 10; حيات محمد از محمد حسين هيكل، ص 49، ط. 13 و «أحاديث تناقض القرآن» به قلم دكتر جمال البنا، مجله «المصرى اليوم»، شماره 1411، 24 آوريل 2008.

نتيجه شوم ممانعت ازحديث و دروغ پردازى

با گذشت حدود يك قرن و نيم از زمان صدور روايت، اهل سنّت در فكر تدوين احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) برآمدند و تمام صحابه و تابعين كه عمده احاديث پيامبر را در سينه داشتند از دنيا رفته بودند; زيرا آخرين صحابه پيامبر ابو طفيل عامر بن واثله است كه سال يك صد هجرى از دنيا رفت. (ابن حجر مى نويسد: لأنّ آخرهم موتاً هو أبو الطفيل عامر بن واثلة الكنانى الذى توفّى سنة مائة من الهجرة. تهذيب التهذيب، ج 5، ص 82)
از اين رو، افراد سودجو و بى تقوا در بازار داغ نقل احاديث به طمع رسيدن به مال و منال مقام، اقدام به جعل روايات كردند و احاديث بى پايه و اساس سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت به گونه اى كه تشخيص حديث صحيح از ناصحيح دشوار گرديد.
محمّد بن اسماعيل بخارى متوفّاى 256 هجرى در اين باره مى گويد: 000/200 روايت غير صحيح حفظ كرده ام (إرشاد السارى، ج 1، ص 59) وكتاب صحيح بخارى را از ميان شش صد هزار روايت انتخاب كرده ام (تاريخ بغداد، ج 2، ص 8، شماره 424; إرشاد السارى، ج 1، ص 50 وجامع الاُصول جزرى، ج 1، ص 109) با اين كه تمام احاديث صحيح بخارى با حذف مكررات، 2761 روايت بيشتر نيست.
مسلم بن حجّاج نيشابورى متوفاى 261، مؤلّف صحيح مسلم، در كتاب خود بدون احتساب احاديث تكرارى، چهارهزار روايت آورده است و اين مقدار را از بين سى صد هزار روايت گزينش كرده است.(المنتظم ابن الجوزى، ج 12، ص 171، شماره 1667 وطبقات الحفّاظ ذهبى، ج 2، ص 589، شماره 1667)
از جناب آقاى واعظ زاده خراسانى مى پرسيم: حال با توجّه به اين نكات، آيا زيبنده است طلاب علوم دينى را به عنوان نماد روشن فكرى توصيه كنيم كه به كتاب هاى روايى اهل سنّت مراجعه كنند؟
5. على (عليه السلام) روايات صحابه را بدون سوگند نپذيرفت:

آرى، اين دروغ پردازى عليه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به حدّى رسيد كه امير مؤمنان (عليه السلام) حديثى را كه از صحابه مى شنيد، بدون آن كه او را سوگند بدهد، حديث او را قبول نمى كرد، ابو داود در سنن خود از أسماء بن حكم فزارى نقل مى كند كه على (عليه السلام) فرمود:
وإذا حدّثنى أحد من أصحابه استحلفته، فإذا حلف لي صدّقته...
اگر يكى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايتى را برايم نقل مى كرد، او را سوگند مى دادم وقتى كه قسم مى خورد، سخن او را تصديق كرده و روايت او را مى پذيرفتم.
سنن أبي داود، ج 1، ص 340; سنن ترمذى، ج 1، ص 253، ج 4، ص 296; سنن كبرى نسائى، ج 6، ص 110 و 315; مسند أبي يعلى، ج 1، ص 23; صحيح ابن حبان، ج 2، ص 390; تهذيب الكمال، ج 2، ص 533; سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 73 و تهذيب التهذيب، ج 1، ص 234.
6. عمر بن خطاب اعتماد به روايات صحابه نداشت:

مسلم در صحيح خود آورده: هنگامى كه ابو موسى اشعرى حديث استئذان را براى عمر بن خطّاب نقل كرد، از وى نپذيرفت و او را تهديد كرد كه اگر براى صحّت اين حديث دو نفر شاهد نياورى تو را چنين و چنان خواهم كرد. ابو موسى براى صحت گفتار خويش، اُبىّ بن كعب و ابو طفيل را آورد تا عمر از وى پذيرفت و از تنبيه وى صرف نظر كرد، آن گاه ابوطفيل به عمر گفت: «يَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَلاَ تَكُونَنَّ عَذَابًا عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه وسلّم» اى پسر خطّاب! بر صحابه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) عذاب مباش و آنان را شكنجه مكن.
صحيح مسلم، ج 6، ص 179، ح 5526.
7. اندك بودن روايات اهل سنّت:

از آن جايى كه اهل سنّت، معصوم را منحصر به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى كنند و سنّت را گفتار و رفتار حضرت و صحابه و تابعين مى دانند; برخلاف توصيه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به ثقلين، از سرچشمه جوشان علوم متّصل به وحى اهل بيت(عليهم السلام) بهره اى نمى برند; و به عللى كه اشاره شد، حدود يك قرن و نيم از نوشتن سنّت محروم بودند و با آغاز تدوين سنّت با انبوهى از احاديث ساختگى رو به رو شدند و براى به دست آوردن احاديث صحيح و مورد اطمينان با هزاران مشكل رو به رو گرديدند، از اين رو، مى بينيم كه احاديث مورد قبول انديشمندان اهل سنّت بسيار كم است و براى جبران موارد خلأ، ناگزير سراغ قياس، استحسان و ... رفته اند; ما نمونه اى از گواهى بزرگان اهل سنّت را مبنى بر اندك بودن احاديث قابل اعتماد نقل مى كنيم:

الف: شافعى تمام روايات قابل استناد پانصد روايت مى داند:

شافعى رهبر يكى از شاخه هاى اهل سنّت مى گويد:
أنّه لم يصل إلى الأمة سوى خمسمائة حديث في أصول الأحكام ومثلها في أصول السنّة
از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، بيش از پانصد روايت در اصول أحكام و پانصد روايت در سنّت به دست ملّت نرسيده است.
مناقب الشافعى، ج 1، ص 419 و الوحي المحمدى، محمد رشيد رضا، ص 243.
احمد بن حنبل مى گويد:
الأصول التي يدور عليها العلم عن النبي(صلى الله عليه وآله) ينبغي أن تكون ألفا ومأتين
تمام احاديثى كه معارف دينى (عقايد، فقه، تفسير، تاريخ، اخلاق و...) بر آن استوار است، بيش از 2200 روايت نيست.
التقرير والتحبير، ج 3، ص 389; البحر المحيط في أصول الفقه، زركشى، ج 4، ص 491 و ارشاد الفحول، ص 251.
ب: مالك تنها سى صد روايت را صحيح مى دانست

ابن خلدون مى گويد:
ومالك رحمه اللّه إنّما صحّ عنده ما في كتاب الموطأ، وغايتها ثلاثمائة حديث أو نحوها
مالك رهبر مالكى ها، تنها سى صد روايت از رسول خدا را صحيح مى دانست.
تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 444.
در مقدمه تنوير الحوالك سيوطى نيز آمده است: كيا الهراسي در تعليقه خود بر اصول نوشته است: إنّ موطأ مالك كان اشتمل على تسعة آلاف حديث ثمّ لم يزل ينتقي حتى رجع إلى سبعمائة; موطأ مالك مشتمل بر نه هزار روايت بود و هم چنين آنها را گزينش مى كرد تا روايات مورد قبول، به هفت صد روايت رسيد.قاضى ابوبكر ابن عربى در شرح ترمذى مى‌گويد: «الموطأ هو الأصل الأوّل واللباب... وذكر ابن الهباب أنّ مالكاً روى مائة ألف حديث جمع منه في الموطأ عشرة آلاف، ثمّ لم يزل يعرضها على الكتاب والسنّة ويخبّرها بالآثار والأخبار حتى رجعت إلى خمسائة.» كتاب موطأ مالك در آغاز به عنوان كتاب اصلى مسلمانان بود، با اين كه مالك يك صد هزار روايت نقل كرده است; ولى در اين كتاب حدود ده هزار روايت ذكر كرده است و آن گاه آن روايات را با كتاب و سنّت مقايسه مى‌كرد و با احاديث و اخبار مَحَك مى زد تا اين كه روايات مورد پسند او به پانصد روايت بسنده كرد.(تنوير الحوالك، ص 6، به قلم محقق شيخ محمد عبد العزيز الخالدى ط. دار الكتب العلميّة - بيروت، 1418)
ج: ابو حنيفه حدود هفده روايت را صحيح مى دانست

ابن خلدون مى نويسد:
فأبو حنيفة رضي اللّه عنه يقال: بلغت روايته إلى سبعة عشر حديثا أو نحوها
تمام روايات مورد قبول ابوحنيفه كه روايت كرده است، حدود هفده روايت بيشتر نيست.
تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 444.
خطيب بغدادى مى نويسد:
جميع ما روى أبو حنيفة من الحديث مائة وخمسون حديثا، أخطأ ـ أو قال غلط ـ في نصفها
همه احاديثى را كه ابو حنيفه روايت كرده است 150 مورد مى باشد كه در نيمى از آنها اشتباه كرده و خطا رفته است.
تاريخ بغداد، ج 13، ص 418، شماره 123.
خطيب به واسطه ابن مقرى از ابو حنيفه نقل كرده كه گفته است:
ما رأيت أفضل من عطاء وعامّة ما أحدثّكم به، خطأ
محدّثى بهتر از عطا نديده ام و همه احاديثى كه براى شما نقل مى كنم، اشتباه دارد.
تاريخ بغداد، ج 13، ص 403.
د: احمد بن حنبل كتاب هاى غزوات و تفاسير را بى اساس مى داند

خطيب بغدادى مى نويسد:
عن أحمد بن حنبل يقول : ثلاثة كتب ليس لها أصول : المغازى والملاحم والتفسير
أحمد بن حنبل گفته است: سه دسته از كتاب ها هيچ پايه و اساس ندارد: كتاب هاى مربوط به جنگ هاى صدر اسلام، كتاب هاى مربوط فتنه ها و درگيرى ها و كتاب هاى مربوط به تفاسير.
الجامع لاخلاق الراوى، ج 2، ص 231.
در همين بخش مورد شماره 2، از دارقطنى نقل كرديم كه مى گويد: «احاديث صحيح» در ميان احاديث دروغ به اندازه موى سفيد در پوست گاو سياه است (الأضواء على السنّه المحمديّه، 193; النبي ومستقبل الدعوه، مروان خليفات، ج 3، ص 10; حيات محمد، محمد حسين هيكل، ص 49، ط. 13 و أحاديث تناقض القرآن به قلم دكتر جمال البنا، مجلّه «المصرى اليوم»، شماره 1411، 24 آوريل 2008) و شعبه معتقد هست كه سه چهارم احاديث موجود، دروغ است.( سير أعلام النبلاء، ج 7، ص 226 و الجامع لأخلاق الراوى، ج 1، ص 451 شماره 1970)

8. دخول اسرائيليّات در كتاب هاى اهل سنّت:

اگر كسى كوچك ترين مطالعه اى در كتاب هاى روايى و تفسيرى اهل سنّت داشته باشد، به خوبى درك مى كند كه در ميان روايات آنان مطالب برگرفته از تورات و انجيل، فراوان است. به طورى كه ابن خلدون مورّخ نامى اهل سنّت مى گويد: «از آن جايى كه عرب، اهل خواندن، نوشتن و علم نبودند، معمولاً مطالب دقيق علمى را از يهود و نصارى همانند: كعب الاحبار، وهب بن منبه، عبد اللّه بن سلام و امثال آنان مى پرسيدند».
تا آن جا كه مى نويسد:
فامتلأت التفاسير من المنقولات عندهم وتساهل المفسرون في مثل ذلك وملأوا كتب التفسير بهذه المنقولات، وأصلها كلّها كما قلنا من التوراة أو مما كانوا يفترون
تفاسير اهل سنّت سرشار از مطالب اين افراد گشت و مفسّران نيز سهل انگارى نمودند و در كتاب هاى تفسيرى سخنان اينها را نقل كردند و تمام گفته هاى اينها برگرفته از تورات و يا مطالب بى اساس و دروغ بوده است.
مقدمه تاريخ ابن خلدون، ص 439.
ابن كثير بعد از نقل روايت ابو هريره از كعب الاحبار يهودى مى نويسد:
وهذه الأقوال واللّه أعلم، كلّها مأخوذة عن كعب الاحبار فإنّه لمّا أسلم في الدولة العمريّة جعل يحدث عمر رضي اللّه عنه عن كتبه قديماً فربما استمع له عمر رضي اللّه عنه فترخص الناس في استماع ما عنده ونقلوا ما عنده عنه غثّها وسمينها وليس لهذه الأمّة واللّه أعلم حاجة إلى حرف واحد ممّا عنده
به خدا سوگند كه تمام اين گفته ها برگرفته از كعب الاحبار است كه در زمان خلافت عمر، مسلمان شد و از كتاب هاى قديمى يهود، براى عمر نقل حديث مى كرد و عمر، هم به سخنان وى گوش مى داد و هم به مردم اجازه مى داد كه به گفته هاى وى گوش فرا دهند و كعب الاحبار آن چه را از مطالب بى پايه و اساس داشت براى مردم نقل مى كرد، با اين كه اين امّت به سبب فرهنگ غنى اسلامى خود، حتّى به يك حرف اين يهودى نياز نداشتند.
تفسير ابن كثير، ج 4، ص 19.
روايات صحابه و تابعين از كعب الاحبار:

گفتنى است با توجّه به زمينه اى كه عمر بن خطّاب براى كعب الاحبار فراهم كرد، با كمال تأسّف بنا به نقل مزى در كتاب تهذيب الكمال، شخصيّتهاى بزرگى از صحابه و تابعين از وى نقل روايت كرده اند، مانند: الأخنس بن خليفة الضبي، أسلم مولى عمر بن الخطاب، تبيع الحميرى جرير بن جابر الخثعمي، خالد بن معدان، روح بن زنباع، أبو المخارق زهير ابن سالم السلولي، سعيد بن المسيب، شريح بن عبيد، عبد الله بن رباح الأنصارى، عبد الله بن زبير، عبد الله بن ضمرة السلولي، عبد الله بن عباس، عبد الله بن عمر بن الخطاب، عبد الله بن غيلان، عبد الرحمان بن مغيث، عطاء بن أبي رباح، مالك ابن أبي عامر الأصبحي، محمد بن عبد الله بن صيفي، مطرف بن عبد الله بن الشخير، معاوية بن أبي سفيان، مغيث بن سمي، ممطور أبو سلام الأسود، همام شيخ لعبد الغفور الواسطي، يزيد بن خمير اليزني، يزيد بن قوذر، أبو إبراهيم الردماني، أبو رافع الصائغ، أبو سعيد الحبراني، أبو مروان الأسلمي والد عطاء بن أبي مروان، أبو هريرة وابن مواهن.
تهذيب الكمال، ج 24، ص 189.
عدم روايت علماى اهل سنت از اهل بيت(عليهم السلام) :

وقتى صاحب كتاب صحيح بخارى از على (عليه السلام) كه از دوران كودكى تا آخرين لحظه حيات پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) ملازم با حضرت بود، در تمام كتابش 29 روايت نقل مى كند،(مقدمة فتح الباري: 476) ولى از ابوهريره كه كمتر از دو سال با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بوده 446 روايت نقل مى كند، (مقدمة فتح الباري: 477) نتيجه بهتر از اين نخواهد بود.
محمود ابوريه از علماء بزرگ اهل سنت مى گويد: اگر على (عليه السلام) كه بيش از يك سوم قرن، ملازم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)بود، و هر روز فقط يك روايت از حضرت فرا مى گرفت، بايد بيش از از 12 هزار روايت از او نقل مى شد. (أبو هريره، ص 128) و حال آن كه همه احاديثى كه اهل سنت در تمام كتب روايى و تفسيرى و تاريخى از على (عليه السلام) نقل كرده اند از مرز 536 روايت تجاوز نمى كند.(أسماء الصحابة الرواة وما لكلّ واحد من العدد، ص 44) ولى آمار روايات ابوهريره در كتب اهل سنت، به 5374 مى رسد.(أسماء الصحابه الرواه وما لكلّ واحد من العدد، ص 37، بتحقيق سيد كسروي حسن ـ تلقيح فهوم الأثر لابن الجوزي، ص 363)
و همچنين در تمام كتاب صحيح بخارى، از حضرت صديقه طاهره (عليها السلام)، فقط يك روايت نقل شده، ولى از عايشه 242 روايت نقل شده است.(مقدّمه فتح الباري، ص 477)
از مقداد، فقط 2 روايت، و از سلمان و عمّار هر يك 4 روايت، و از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) حتى يك روايت هم ذكر نشده; ولى از عبد اللّه عمر 270 روايت و از انس بن مالك 268 روايت نقل شده است.(مقدّمة فتح الباري، ص 475 و 477)
نتيجه اين عملكرد، يعنى روى گرداني از ثقلين و دور افتادن از اهل بيت(عليهم السلام)، فرو رفتن در روايات اسرائيليات افرادى همانند كعب الاحبار و تميم الدارى مى شود كه چهره نورانى اسلام را مشوه جلوه مى دهد.

نمونه هايى از اسرائيليات در معتبرترين كتب اهل سنت

نتيجه روى گرداني از ثقلين و دور افتادن از اهل بيت(عليهم السلام)، فرو رفتن در روايات اسرائيليات افرادى همانند كعب الاحبار و تميم الدارى مى شود كه چهره نورانى اسلام را مشوه جلوه مى دهد.
فرود آمدن خداوند از عرش به زمين:

عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم قال: ينزِل اللّه إلى السماء الدنيا كلّ ليلة حين يمضي ثلث الليل الأوّل; فيقول: أنا الملك، أنا الملك، من ذا الذي يدعوني فأستجيب له، من ذا الذي يسألني فأعطيه، من ذا الذي يستغفرني فأغفر له، فلا يزال كذلك حتى يضيء الفجر.
خداوند هر شب در بخش پايانى شب، به آسمان زمين فرود مى آيد و تا طلوع فجر ندا مى كند: چه كسى است كه مرا بخواند و از من چيزى بخواهد و طلب بخشش كند، تا خواسته هاى وى را بر آورده نمايم.
صحيح مسلم، ج 2، ص 175ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 435 ـ سنن الترمذي، ج 1، ص277.
در برخى از روايات آمده «فإذا طلع الفجر صعد إلى عرشه» (فتح البارى، ج 13، ص390) پس از طلوع فجر به عرش مراجعت مى كند.
شايد روزگارى اين سخنان بى پايه و اساس، مشترى داشت ولى امروز دانش پژوهان عالم به او مى خندند و اين سخن را اسطوره مى دانند، چون با توجه به كرويت زمين در هر لحظه از شبانه روز، در يك نقطه كره زمين، پايان شب و طلوع فجر مى باشد، و اگر خداوند از عرش به زمين آمده باشد، مادامى كه زمين باقى است و شب و روز در چرخش است ديگر به عرش بر نخواهد گشت.
و روى اين جهت برخى از بزرگان اهل سنت در توجيه اين روايت دچار حيرت و سرگردانى شده اند. (رجوع شود به تفسير القرطبي، ج 4، ص39 ـ فتح البارى، ج 13، ص390)
البته نتيجه دورى از اهل بيت عصمت و طهارت و بى توجهى به توصيه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در تمسك به ثقلين، سقوط در اين چنين وادى هاى خطرناك است.
خداوند به صورت نو جوان و مو فرفرى است:

ابو يعلى از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
رأيت ربّي عزّ وجلّ، شابّ أمرد جعد قطط، عليه حلية حمراء.
خداوند را به صورت نو جوانى ديدم كه هنوز موى صورتش در نيامده، سرش پرمو، پيچ پيچ (فرفرى) و داراى زيور و آلات سرخ بود.
ابو يعلى در كتاب ديگرش گفته: ابوزرعه دمشقى اين روايت را صحيح شمرده ... و أحمد بن حنبل گفته: «هذا حديث رواه الكبّر عن الكبّر، عن الصحابة عن النبي(صلى الله عليه وآله وسلم) ، فمن شك في ذلك أو في شيء منه فهو جهميّ لا تقبل شهادته ولا يُسلّم عليه، ولا يُعاد في مرضه». اين حديث را بزرگان از بزرگان از صحابه روايت كرده اند و هر كس در صحت اين روايت شك نمايد او جهمى و شهادت او پذيرفته نيست، سلام نبايد به او داد و به هنگام مريضى از وى نبايد عيادت كرد.(طبقات الحنابله، ج3، ص81، ج 82، ط ج مكتبه العبيكان، مكه المكرمه ج جامعة أم القرى، إبطال التأويلات لأبي يعلى، ج1، ص141، ط1 ج مكتبة دار الإمام الذهبي الكويت، 1410 هـ.، إبطال التأويلات، ج1، ص145)
خداوند با پيامبر (ص) مصافحه مى كند:

وروى المشبهة عن النبي عليه الصلاة والسلام أنّه قال: لقيني ربي فصافحني وكافحني ووضع يده بين كتفي حتى وجدت برد أنامله.
مشبهه از پبامبر گرامي (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى كنند كه فرمود: با خداوند ملاقات كردم و او با من مصافحه كرد و به بوسه داد و دستش را ميان شانه هاى من نهاد و من سردى انگشتان خدا را احساس كردم.
الملل والنحل، ج 1، ص 100.
كرسى در اثر سنگينى خداى وهابيت ناله مى كند:

سيوطى از طرق مختلف عن عمر نقل مى كند كه زنى خدمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و گفت: دعا كن خداوند مرا وارد بهشت سازد، رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) خدا را به عظمت ياد كرد و فرمود: «إنّ كرسيّه وسع السماوات والأرض ، وإنّ له أطيطاً كأطيط الرحل الجديد إذا ركب من ثقله».كرسى خداوند، سراسر آسمان و زمين را فرا گرفته است و هنگامى كه خداوند بر روى كرسى قرار مى گيرد، در اثر سنگينى حق از كرسى ، ناله اى همانند ناله شتر بچه خارج مى شود.(قال السيوطي: وأخرج عبد بن حميد وابن أبي عاصم في السنة والبزار وأبو يعلى وابن جرير وأبو الشيخ والطبراني وابن مردويه والضياء المقدسي في المختارة عن عمر، «أنّ إمرأة أتت النبي صلى الله عليه وسلم فقالت: أدع اللّه أن يدخلني الجنّة ، فعظمّ الرب تبارك وتعالى وقال : «إنّ كرسيّه وسع السماوات والأرض ، وإنّ له أطيطاً كأطيط الرحل الجديد إذا ركب من ثقله». الدر المنثور ج 1 ص 328)
و هيثمى در كتاب مجمع الزوائد اين روايت را صحيح دانسته است.(قال الهيثمي: رواه البزار ورجاله رجال الصحيح ـ مجمع الزوائد، ج 1، ص 83. وقال أيضاً: رواه أبو يعلى في الكبير ورجاله رجال الصحيح غير عبد اللّه بن خليفه الهمذاني وهو ثقه ـ مجمع الزوائد، ج 10، ص 159)

رسول خدا قرآن را فراموش مي كند:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدِ بْنِ مَيْمُون، أَخْبَرَنَا عِيسَى بْنُ يُونُسَ، عَنْ هِشَام، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ رضى الله عنها قَالَتْ سَمِعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم رَجُلاً يَقْرَأُ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ : رَحِمَهُ اللَّهُ، لَقَدْ أَذْكَرَنِي كَذَا وَكَذَا آيَةً، أَسْقَطْتُهُنَّ مِنْ سُورَةِ كَذَا وَكَذَا
رسول خدا شنيدند كه مردي در مسجد قرآن مي خواند ، پس فرمودند خدا فلاني را رحمت كند ; آيه فلان و فلان از سوره فلان را به ياد من آورد ... كه من آن ها را از سوره فلان فراموش كرده بودم !!!
صحيح البخاري ، ج3 ، ص152، ح 2655 ، كتاب الشهادات، ب 11 ، باب شَهَادَةِ الأَعْمَى.
پيامبر در حال جنابت نماز مى خواند:

روى البخارى عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ أُقِيمَتِ الصَّلاَةُ، وَعُدِّلَتِ الصُّفُوفُ قِيَامًا، فَخَرَجَ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَلَمَّا قَامَ فِي مُصَلاَّهُ ذَكَرَ أَنَّهُ جُنُبٌ فَقَالَ لَنَا : مَكَانَكُمْ. ثُمَّ رَجَعَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيْنَا وَرَأْسُهُ يَقْطُرُ، فَكَبَّرَ فَصَلَّيْنَا مَعَهُ. تَابَعَهُ عَبْدُ الأَعْلَى عَنْ مَعْمَر عَنِ الزُّهْرِيِّ. وَرَوَاهُ الأَوْزَاعِيُّ عَنِ الزُّهْرِيِّ.
صحيح البخاري، ج 1، ص77، ح 275، كتاب الغسل، باب إذا ذكر في المسجد أنّه جنب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 422، كتاب الصلاه، باب متى يقوم الناس للصلاه ح 157 و 158 .
پيامبر قصد خودكشي مى كرد:

وَفَتَرَ الْوَحْىُ فَتْرَةً حَتَّى حَزِنَ النَّبِىُّ - صلى الله عليه وسلم - فِيمَا بَلَغَنَا حُزْنًا غَدَا مِنْهُ مِرَارًا كَىْ يَتَرَدَّى مِنْ رُءُوسِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ ، فَكُلَّمَا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَل لِكَىْ يُلْقِىَ مِنْهُ نَفْسَهُ ، تَبَدَّى لَهُ جِبْرِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ حَقًّا . فَيَسْكُنُ لِذَلِكَ جَأْشُهُ وَتَقِرُّ نَفْسُهُ فَيَرْجِعُ ، فَإِذَا طَالَتْ عَلَيْهِ فَتْرَةُ الْوَحْىِ غَدَا لِمِثْلِ ذَلِكَ ، فَإِذَا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَل تَبَدَّى لَهُ جِبْرِيلُ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ.
بخاري مي گويد : مدت زماني وحي قطع شد ; تا اينكه - طبق آنچه به ما خبر رسيد - رسول خدا اندوهگين گرديدند به حدي كه هر روز چند بار مي خواستند خود را از بالاي قله كوه ها به پايين پرت كنند.
پس هر زمان كه مي خواستند خود را به پايين پرت كنند جبريل خود را به او نشان مي داد و مي گفت : اي محمد تو واقعا فرستاده خدا هستي !! پس به همين سبب نگراني حضرت از بين مي رفت و دلش آرام مي گرفت ; اما باز وقتي بعد از چند وقت به او وحي نشد دوباره به دنبال همين كار مي رفت پس وقتي به كوهي مي رسيد جبريل خود را براي او آشكار كرده و همين مطلب را براي او مي گفت.
بخاري، كتاب التعبير، 2982 و كتاب الانبياء، 3392، كتاب التفسير، 4952، الامام البخاري، 142.
در يك ساعت با 11 نفر از زنانش نزديكي مي كرد!:

بخارى در صحيح خود نقل مى نويسد:
حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ مَالِك، قَالَ كَانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم يَدُورُ عَلَى نِسَائِهِ فِي السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ، وَهُنَّ إِحْدَى عَشْرَةَ. قَالَ قُلْتُ لأَنَس أَوَكَانَ يُطِيقُهُ قَالَ كُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ أُعْطِيَ قُوَّةَ ثَلاَثِينَ. وَقَالَ سَعِيدٌ عَنْ قَتَادَةَ إِنَّ أَنَسًا حَدَّثَهُمْ تِسْعُ نِسْوَة.
انس گفت : رسول خدا صلي الله عليه وسلم در يك ساعت از شبانه روز بين يازده زن خويش مي گشت !!! به انس گفتم : آيا او نيروي اين كار را داشت؟ پاسخ داد : در ميان ما صحابه اين چنين مطرح بود، كه به آن حضرت نيروي سي مرد داده شده است !!!
صحيح بخاري ، ج1، ص71، ح268، كتاب الغسل، ب 12 ، باب إِذَا جَامَعَ ثُمَّ عَادَ، وَمَنْ دَارَ عَلَى نِسَائِهِ فِي غُسْل وَاحِد .
حال بايد آقايان اهل سنت و مدافعان از صحيح بخارى بيان كنند كه آيا پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) براى صحابه تعريف مى كرد كه من در يك ساعت با 11 تن از همسرانم چنين و چنان مى كنم و يا همسران حضرت اين را نقل مى كردند و يا انس از نزديك شاهد اين قضيه بوده در هر صورت به قدرى موضوع زشت است كه قابل تصور نيست.
پيامبر در جلوى مردم برهنه و عريان:

بخارى مى نويسد:
حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ دِينَار، قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ، يُحَدِّثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كَانَ يَنْقُلُ مَعَهُمُ الْحِجَارَةَ لِلْكَعْبَةِ وَعَلَيْهِ إِزَارُهُ. فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ عَمُّهُ يَا ابْنَ أَخِي، لَوْ حَلَلْتَ إِزَارَكَ فَجَعَلْتَ عَلَى مَنْكِبَيْكَ دُونَ الْحِجَارَةِ. قَالَ فَحَلَّهُ فَجَعَلَهُ عَلَى مَنْكِبَيْهِ، فَسَقَطَ مَغْشِيًّا عَلَيْهِ، فَمَا رُئِيَ بَعْدَ ذَلِكَ عُرْيَانًا صلى الله عليه وسلم.
جابر بن عبد اللّه نقل مى كند كه رسول خدا همراه مردم سنگ هاي كعبه را جا به جا مي نمودند در حاليكه لنگي بر تن داشتند ; پس عباس عموي ايشان به ايشان گفت : اي فرزند برادرم اگر اين لنگ را باز كني و آن را بر روي دوشت بگذاري در زير سنگ ( راحت تر خواهي بود ) پس ايشان لنگ را باز كرده و آن را بر روي دوش خود انداخت!!! ; ناگهان بيهوش بر روي زمين افتاد ; پس ديگر بعد از آن كسي حضرت را برهنه نديد !!!
بخاري ، ج1، ص 96 ، ح364، كتاب الصلاة، ب 8 ، باب كَرَاهِيَةِ التَّعَرِّي فِي الصَّلاَةِ وَغَيْرِهَا.
وأخرج الترمذي عن عائشة قالت: قدم زيد بن حارثة المدينة ورسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم في بيتي ، فأتاه فقرع الباب ، فقام إليه رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم عرياناً يجرّ ثوبه ، واللّه ما رأيته عرياناً قبله ولا بعده ، فاعتنقه وقبّله. هذا حديث حسن.
سنن ترمذي، ج 5، ص 76، ح 2732.

بنى اسرائيل، موسى را لخت و عريان تماشا مى كنند:

روى البخاري ومسلم عن أبي هريرة قال: قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله): إن موسى كان رجلا حييا ستيرا ... فخلا يوما وحده، فوضع ثيابه على الحجر، ثم اغتسل، فلما فرغ أقبل على ثيابه ليأخذها، وإن الحجر عدا بثوبه فأخذ موسى عصاه وطلب الحجر، فجعل يقول: ثوبي حجر، ثوبي حجر، حتى انتهى الى ملأ من بني إسرائيل فرأوه عريانا، أحسن مما خلق اللّه وأبرأه ممّا يقولون.
صحيح بخاري، ج 1، ص 73، ح 75، كتاب الغسل باب من اغتسل عريانا وحده في الخلوه ـ صحيح مسلم، ج 1، ص183، كتاب الحيض باب جواز الاغتسال عريانا في الخلوه.
حضرت موسى سيلى بر صورت عزرائيل مى نوازد:

قريب به اين اسطوره، قضيّه اى است كه ابوهريره نقل مى كند كه حضرت موسى هنگام قبض روح، چنان سيلى به صورت عزرائيل نواخت كه چشم او از حدقه بيرون پريد، و او به خداوند از دست حضرت موسى شكايت نمود وگفت: اگر موسى مورد عنايت تو نبود، من هم با وى به سختى برخورد مى كردم.
عن أبي هريرة، قال: أرسل ملك الموت إلى موسى (عليه السلام) فلمّا جاءه صكّه ففقأ عينه، فرجع إلى ربّه فقال أرسلتني إلى عبد لا يريد الموت، قال: فردّ اللّه إليه عينه.
صحيح مسلم، ج 7، ص100، كتاب الفضائل باب فضائل موسى ـ صحيح بخارى، ج 2، ص92، كتاب الجنائز باب من أحبّ الدفن في الأرض المقدّسه.
وفي رواية عمّار، فقال: يا ربّ! عبدك موسى فقأ عيني، ولولا كرامته عليك، لشققت عليه.
فتح الباري ج 6 ص 315.
شكى نيست كه اين مطالب بى اساس، با منطق قرآن كه حضرت موسى را پيامبر مرسل و مخلص معرفى مى كند، سازگارى ندارد: «وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا» (مريم/ 51)، «و در اين كتاب از موسى ياد كن، زيرا كه او پاكدل و فرستاده اى پيامبر بود».و با مقام عصمت و جايگاه والاى او نزد خداوند تعالى منافات دارد: «وَ كَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا»، (أحزاب/ 69) «و موسى نزد خدا آبرومند بود».
و هم‌چنين روايتى كه از ابو هريره نقل كرده‌اند كه در قيامت هرچه از گنهكاران را وارد جهنم مى‌كنند پر نمى‌شود تا آن‌گاه كه خداوند تبارك وتعالى پاى خود را در درون جهنّم مى‌نهد و پر مى شود:
عن أبى هريرة... يقال لجهنم: هل امتلأت؟ وتقول هل من مزيد؟ فيضع الربّ تبارك وتعالى قدمه عليها فتقول: قطّ قطّ.
صحيح بخاري، ج 6، ص 48 و ص 224.
فتاوى زشت مستند به اسرائيليات

ازدواج مشرقى با مغربى:

فإذا زوّج الرجل ابنته وهي في المشرق برجل هو وأبوها في المغرب ، ولم يفترقا ليلاً ونهاراً حتى مضت مدّة ستّة أشهر ، فولدت البنت في المشرق ، التحق نسب الولد بالرجل الذي هو وأبوها في المغرب، مع أنّه لا يمكنه الوصول إليها إلاّ بعد سنين متعدّدة ; بل لو حبسه السلطان من حين العقد وقيّده ، وجعل عليه حفظة مدّة خمسين سنة، ثمّ وصل إلى بلد المرأة فرأى جماعة كثيرة من أولادها ، وأولاد أولادها ، إلى عدّة بطون ، التحقوا كلّهم بالرجل الذي لم يقرب هذه المرأة ولا غيرها ألبتة.
الفقه الإسلامي للزحيلي، ج 7، ص683.

شير حيوانى موجب رضاع مى شود:

وأفتى محمد بن إسماعيل البخاري صاحب الصحيح: بأنّ لبن البهيمة ينشر الحرمة ، فلو شرب اثنان أو أكثر من لبن شاة واحدة صاروا إخوة أو أخوات من الرضاعة ... هذه المسألة كانت سبب إخراجه من بخارا.
المبسوط، ج 30، ص297، ج 1، ص 139.
حكم شخص يدخل بتمامه في الفرج:

كتب أحمد بن محمد الصاوي من فقهاء المالكيّة: ... لو دخل شخص بتمامه في الفرج، فلا نصّ عندنا، وقالت الشافعيّة : إن بدأ الدخول بـ «ذكره» اغتسل و إلاّ فلا ... .
حاشيه الشرح الصغير على أقرب المسالك للصاوي، ج 2، ص 164 ، ط مصر1392، حاشيه الدسوقي على الشرح الكبير، ج 1، ص 5.
قال عبد الحميد الشَرْوانى نزيل مكّة المكرّمة: ... ولو دخل شخص فرج امرأة وجب عليهما الغسل ولو أدخل ذكره في ذكر آخر وجب الغسل على كلّ منهما كما أفتى به الرملي شيخنا...
حواشي الشرواني على تحفه المحتاج، ج 1، ص 260 ، كتاب الطهاره، ط. دار إحياء التراث ـ بيروت.
رجل شقّ ذكره وأدخله في إمرئتين:

قال عبد الحميد الشَرْواني: لو شقّ ذكره نصفين فأدخل أحدهما في زوجة ، والآخر في زوجة أخري ، وجب عليه الغسل دونهم ... لو أدخل أحدهما في قبلها ، والأخرى في دبرها ، وجب الغسل.
حواشي الشرواني على تحفه المحتاج، ج 1، ص 259 ، كتاب الطهاره، ط. دار إحياء التراث ـ بيروت.
حكم رجل دخل في بطن امرأة:

لو أنّ رجلاً دخل بطن امرأة من أسفل ، فهل يجب عليه الغسل أم لا؟ فأجاب : إنّه لو دخل من رجليه وجب عليه الغسل ، وإذا دخل من جهة الرأس فلا يجب عليه الغسل.
ما لا يجوز فيه الخلاف لعبد الجليل عيسى، 90.
هم‌زمان با اجراى سياست «حسبنا كتاب اللّه» و منع از تحديث و نگارش احاديث پيامبر صلى الله عليه وآله و محو آثار مكتوب نبوى، دسيسه سازان بيكار ننشسته، جاى خالى احاديث رسول خدا صلى الله عليه وآله را با نقل خرافات و روايات اسرائيلى پركردند! و مطالب تحريف شده ى كتب آسمانى گذشته را در تفسير قرآن وارد كردند، به طورى كه هم اكنون صدها حديث و داستان از اين دست در مجموعه هاى تفسير اثرى از قول صحابه، تابعين و اتباع تابعين ثبت شده است.
درخشش فقه اهل بيت (ع) در كشورهاى اسلامى

با توجه به اين كه در سال‌هاى اخير، در كشورهاى اسلامى مشكلات جامعه بشرى رو به افزايش گذاشته، برخى از دانشمندان و فقهاى روشنفكر اهل سنت دريافته اند كه احاديث صحيح رسيده از پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) در ميان كتب اهل سنت خيلى اندك و غالب فتاواى فقها بر خاسته از قياس و استحسانات عقول بشرى است و اين چنين فقهى نمى تواند پاسخگوى اين مشكلات باشد.
و از آنجايى كه فرهنگ نورانىِ شيعه، برگرفته از سرچشمه اقيانوس بى كران علوم اهل بيت(عليهم السلام) مى باشد، توانايى پاسخگويى به تمام مشكلات بشرى در همه حوزه هاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى دارد، از اين روى فقهاى ژرف انديش اهل سنت، براى حل برخى از معضلات پيچيده جامعه امروزى، نا گزير شدند به سوى علوم اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) توجه كنند و مطابق فقه آل محمد(صلى الله عليه وآله) فتوا صادر كنند، و اينك چند نمونه از موارد را ذكر مى كنيم.(گفتنى است در اين بخش از فايلى كه دوست عزيزم جناب آقاى دكتر بى آزار شيرازى در اختيارم قرار داده بودند، حد اكثر استفاده را بردم.)
قانون رضاع از يك قطره به 15 بار

در مقدار رضاع و شيرخوردنى كه موجب محرميت و حرام شدن ازدواج ميان دو كودك شير خوار مى گردد، در نظر بعضى از مذاهب اربعه مانند ، حنفيان و مالكيان و حنبليان، با نوشيدن كمى و لو يك قطره شير، محرميت ايجاد مى گردد واز نظر شافعيان و نظر راجح حنابله پنج بار شيرخوردن عامل محرم شدن دو كودك مى شود.
ولى در فقه شيعه برخواسته از احاديث اهل بيت(عليهم السلام)، شيرخوارگى بايد به اندازه اى باشد كه باعث رويش گوشت و محكم شدن استخوان كودك گردد و يا از نظر مدت ، يك شبانه روز پشت سر هم و يا از نظر تعداد، پانزده مرتبه باشد.
شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر، نظر شيعه را بر مى گزيند واعلام مى دارد:
من شخصا دليل شيعه را قويتر دانسته و بر طبق رأى شيعه در اين قسمت فتوى مى دهم.
مجله رسالة الاسلام، چاپ دار التقريب قاهره ، شماره 2 سال 11 ص 217.
زيرا عنوان امهات در قرآن: «وَامُّهَاتِكُم اللاتِى اَرضَعْنَكُم» مدتى را مى طلبد كه مفهوم مادرى را براى كودك شيرخوار ايجاد كند و طبيعى است كه با خوردن يك قطره شير يا سه يا پنج نوبت ، عاطفه و شوق مادرى ميان آن دو پديد نمى آيد.
الفتاوى، نوشته شيخ محمود شلتوت، ص 283 چاپ قاهره، دار الشروق .
عدول از قانون سه طلاق به يك طلاق

از نظر پيشوايان مذاهب چهارگانه اگر مردى به زنش بگويد: «من تو را سه طلاقه كرده ام»، سه طلاق محسوب مى شود و ديگر حق رجوع ندارد ولى از نظر فقه اهل بيت(عليهم السلام)، يك طلاق محسوب مى گردد.
در سال 1929 اين قانون در مصر طبق مذهب شيعه، تغيير يافت و در ماده سوم از قانون شماره 25 ، تصريح شد كه: «طلاقى كه با عدد همراه است چه با لفظ و چه با اشاره، يك طلاق بيشتر محسوب نمى شود».
اين تغيير از مذهب حنفى به مذهب جعفرى به خاطر مصلحت خانواده و يسر و آسانى بر مردمى است كه دچار چنين طلاقى مى شوند.
احكام الأسرة ،تأليف محمد مصطفى شلبى، ص 489.
ماده 90 قانون خانواده اردن تصريح مى كند كه : «طلاق مكرر در مجلس واحد ، يك طلاق محسوب مى شود».
القرارات الاستئنافيه فى اصول المحاكمات الشرعيه و اصول الدعوى، نوشته قاضى احمد داوود، ج 2 ، ص 912 ، شرح قانون الاحوال الشخصيه الاردنى نوشته: دكتر محمد السرطاوى، ج 2، ص 326.
و ماده 10 قانون امارات نيز، تصريح مى كند كه: «طلاقهاى پى در پى يا متعدد در يك مجلس يك طلاق محسوب مى شود».

حداكثر باردارى از دو سال به 9 ماه

حد اكثر دوران حاملگى از نظر حنفيان دو سال و از نظر مالكيان وشافعيان وحنبليان چهار سال و از نظر ليث بن سعد وعباد بن عوام ، پنج سال واز نظر زهرى هفت سال و اين قول ديگرى از مالك است.
ولى از نظر فقهاى شيعه حداكثر دوران حاملگى 9 ماه است و بعضى گفته اند 10 ماه و برخى يكسال كامل نه بيشتر.
در مصر زنانى فاسد، فرزندان نامشروع را به شخص ثروتمند مرده اى نسبت مى دادند و به نظر فقهاى حنفى استناد مى كردند كه حداكثر دوران باردارى تا دو سال است ، وزارت دادگسترى مصر مسئله را به پزشكى قانونى ارجاع داد و پزشكى قانون نظر فقه اماميه را مورد تأييد قرار داد.
معجم فقه السلف عتره و صحابه و التابعين، تأليف محمد المنتصر الكتانى، ص 262.
از اين روى در محاكم قضايى مصر، مطابق قانون شماره 25 سال 1929، ماده 15، حداكثر دوران باردارى را كه مطابق فقه اماميه يك سال قرار داده بودند، عمل مى شود.
الاحوال الشخية، نوشته محمد محيى الدين، ص 474.
از عدم جواز تا جواز وصيت براى وارث

از نظر مذاهب اربعه اهل سنت وصيت براى وارث جايز نيست ولى از نظر فقه اهلبيت جايز است.
قانون وصيت در مصر در ماده 37 سال 1946 ، نظر اهل بيت را پذيرفت و وصيت براى وارث را در حدود ثلث بدون اجازه ورثه اجازه داد.
الفقه الاسلامى وأدلّته نوشته دكتر وهبه زحيلى ، ج 10، ص 7478.
شيخ محمد زكريا البرديسى استاد دانشكده دانشگاه قاهره مى گويد: «ما در قوانين جديد خانواده در جواز وصيت براى وارث به مذهب شيعه عمل كرديم و مذاهب چهارگانه تسنن را كه وصيت براى وارث را اجازه نمى داد رها ساختيم ، واين همگام با مصالح مردم در دائره كتاب و سنت است».
دعوه التقريب قاهره، المجلس الاعلى للشئون الاسلامية 1412 هـ ، ص 241.
توسعه وقت رمى جمرات

از نظر جمهور فقهاى مذاهب اربعه وقت رمى جمرات بعد از زوال است واين امر باعث شده كه هر سال به سبب ازدحام جمعيت ميليونى ، عده اى كشته شوند ، عده اى از فقهاء عربستان سعودى بر آن شده اند كه به استناد فقه امام باقر (ع) وقت رمى جمرات را از صبح قرار دهند.
علامه شيخ زرقاء مى نويسد : «در روز دوم از ايام عيد، جمهور فقهاء برآنند كه وقت رمى از زوال آغاز مى شود و رمى قبل از ظهر صحيح نيست ، ولى در اين مسئله امام باقر محمد بن على از آل البيت (ع) مخالفت كرده اند ... و بنابراين در اين ايام از اول صبح، مى توان رمى كرد و بر مكلف است كه از يكى از مذاهب معتبر هر كدام كه باشد پيروى كند و خداوند از وى مى پذيرد.»
فتاوى مصطفى الزرقاء، ص 196، به اهتمام مجدى احمد مكى ، چاپ دمشق ، دار القلم ، 1420.
دكتر عبد الوهاب ابو سليمان عضو كبار العلماء عربستان سعودى مى نويسد: مذهب شيعه زيدى و امامى بنا به نظر امام ابو جعفر الباقر (ع) رمى جمرات را از صبح مى دانند... واين نظر منسجم با مقاصد شريعت مطهره در رفع حرج ، و جلوگيرى از خونريزى ، و حفظ نفوس است.
مجله البحوث الفقهيّه المعاصره، شماره 49، سال 13، ص 122، شوال - ذيقعده و ذيحجه سال 1421 هـ. ق.
دكتر قرضاوى رئيس مجمع اتحاديه جهانى علماى مسلمين نيز همين نظريه را داده است.
مجله المجتمع كويت، شماره 1343، ص 46، سال 1319 هـ.

دکتر سيد محمد حسيني قزويني
موضوع قفل شده است