روح انسان که از عالم امر هست چگونه تکامل می‌یابد؟

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

حاج سید مهندس دکتر;373974 نوشت:
در عالم امر تدریج و رشد و تکامل و ... راه ندارند. روحانسان که خلقتی آنی دارد و از عالم امر هست چگونه با ماده درگیر میشود و تدریجاتکامل می‌یابد؟

باسلام
روح انسان، واژه ای است مشترک که در ادبیات دینی و فلسفی و کلامی بر معانی متفاوتی صدق میکند. در ادبیات فلسفی، انسان دارای چندین نفس است. نفس نباتی، حیوانی، انسانی. بنابر نظرگاه صدرا، نفس انسانی یکی از مظاهر و یا افراد وجود است و طبق اصالت وجود، اشتداد وجود، و نیز حرکت جوهری این وجود دارای شدت و ضعف است و همواره در حال تغییر است. موجودی دارای شدت وجودی بیشتری است که کمتر از نقص برخوردار باشد. این موجود از ابتدای وجود خود، مراتب و درجات متعددی را میپذیرد و با حرکت جوهری، أطوار مختلف وجودی را سپری میکند و به تکامل میرسد. از هیولای صرف تا نفس نباتی و حیوانی و انسانی میرسد و در هر مرحله که قرار دارد، مرتبه بعد خود را به صورت بالقوه دارد. او اولین مقام و درجه وجود را قوه جسمانی یا هیولای اولی می­داند. نفس در ابتدای حدوث، وجودی مادی دارد و در مرتبه بعد صورتی طبیعی می­یابد و پس از آن، با طی مراحل تکامل به نفس حساس به حواس ظاهری ارتقاء می­یابد که همان نفس حیوانی است و پس از آن پای به عالم نطق می گذارد و نفس نباتی انسانی میشود.(العرشیه، ص 235) در این مرحله نیز توقف برای ان معنا ندارد و پیوسته در حال تغییر است تا اینکه به مرحله رحمانی یا شیطانی نائل شود.
به عبارت واضح تر، نفس انسانی از اولین مرحله ای که بوجود می آید، سیری را دارد که به ترتیب زیر است:
1) هنگامی که آدمی، به صورت جنین در رحم مادر قرار دارد، در مرتبه نفس نباتی است. او در این مرحله نه حسی دارد نه ادراکی بنابراین، بالفعل وجودی نباتی است اما بالقوه حیوان است.

2) از زمان تولد و حضور در دنیا تا بلوغ صوری و طبیعی، به رتبه نفوس حیوانی راه یافته است و حیوان بالفعل و انسان نفسانی بالقوه است.

3) مرتبه سوم هنگامی محقق می­شود که نفس از درجه حیوانی و بلوغ طبیعی به بلوغ معنوی و رشد باطنی برسد. در این صورت انسان نفسانی بالفعل و انسان مَلَکی و یا انسان شیطانی بالقوه است. از آغاز بلوغ طبیعی، نفس به واسطه تفکر و نیز به کارگیری عقل عملی، قادر به ادراک اشیاء و در نتیجه بلوغ باطنی می­گردد. از نظر ملاصدرا بلوغ باطنی در مرتبه نفس انسانی غالباً در حدود چهل سالگی روی می­دهد.
4) اگر توفیق انسان را همراهی کند و مسیر حق و راه توحید را بپیماید و نیز اگر عقل وی با علم، کامل شود و خردش با تجرد از اجسام، پاک گردد، بالفعل به مرتبه انسان مَلکی می­رسد یعنی فرشته­ای بالفعل از فرشتگان الهی می­شود. اما اگر از راه راست گمراه شود و راه ضلالت و جهالت را بپیماید از جمله حیوانات و از گروه اهریمنان می­شود. این مرتبه، مرتبه انسان شیطانی بالفعل است(اسفار اربعه، ج 8 ص 136 و 137)
همانطور که مشاهده شد، مراد از نفسی که گفته میشود از عالم امر است، نفس ناطقه است که به مرتبه انسان ملکی رسیده است. یعنی نفس از ابتدا به صورت بالقوه از عالم امر و عالم قدس است ولی بالفعل نیست و انچه از ابتدا بالفعل است، نفس نباتی است که موجودی است مادی که همراه با بدن خلق میشود و کم کم در اثر حرکت جوهری موجودی تکمل مییابد. تا زمانی که به مرحله تجرد تام و عقلانی خود نرسیده باشد، تغییر و تکامل در ان مانعی ندارد و همواره در حال تغییر است.

حاج سید مهندس دکتر;373974 نوشت:
سلام بر همه عزیزان،کاربران گرامی و کارشناسان پاسخگو
پرسشی دارم:
در عالم امر تدریج و رشد و تکامل و ... راه ندارند. روحانسان که خلقتی آنی دارد و از عالم امر هست چگونه با ماده درگیر میشود و تدریجاتکامل می‌یابد؟

سلام
روح انسان ذاتا مجرد است اما در فعل تجرد ندارد و به بدن مادی نیازمند است . این ارتباط و تعلق تا وقتی که شدت وجودیش به حدی برسد که در انجام افعال خود بی نیاز از آن بشود ادامه دارد پس دلیل تعلق روح به بدن ضعف وجودی و نیاز بدان بری انجام فعل است
البته به حسب نظریه جسمانیه الحدوث بودن روح انسان این روح مجرد از تکامل جوهری بدن انسان حاصل میشود لذا منظور از نفخه روح همان لحظه فعلیت یافتن بعد مجرد در متن بدن مادی است
و هوالله الموفق

صدیق;376424 نوشت:
نفس در ابتدای حدوث، وجودی مادی دارد و در مرتبه بعد صورتی طبیعی می­یابد و پس از آن، با طی مراحل تکامل به نفس حساس به حواس ظاهری ارتقاء می­یابد که همان نفس حیوانی است و پس از آن پای به عالم نطق می گذارد و نفس نباتی انسانی میشود.(العرشیه، ص 235) در این مرحله نیز توقف برای ان معنا ندارد و پیوسته در حال تغییر است تا اینکه به مرحله رحمانی یا شیطانی نائل شود.

صدیق;376424 نوشت:
مراد از نفسی که گفته میشود از عالم امر است، نفس ناطقه است که به مرتبه انسان ملکی رسیده است. یعنی نفس از ابتدا به صورت بالقوه از عالم امر و عالم قدس است ولی بالفعل نیست و انچه از ابتدا بالفعل است، نفس نباتی است که موجودی است مادی که همراه با بدن خلق میشود و کم کم در اثر حرکت جوهری موجودی تکمل مییابد. تا زمانی که به مرحله تجرد تام و عقلانی خود نرسیده باشد، تغییر و تکامل در ان مانعی ندارد و همواره در حال تغییر است.

با سلام و تشکر از پاسخگوئی شما

1) آیا جمله "ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ" در آیه 14 سوره المؤمنون و نیز "وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ" در آیه 9 سوره السجدة، هر دو به یک معنا اشاره دارند و آن حدوث نفس نباتی است که در بالا به آن اشاره کردید؟

2) آیا نفس نباتی پس از تکامل به نفس ناطقه تبدیل میشود یا آن نفس ناطقه (که میفرمائید از عالم امر است)، در آن مرحله به بدن تعلق میگیرد؟

حامد;376432 نوشت:
البته به حسب نظریه جسمانیه الحدوث بودن روح انسان این روح مجرد از تکامل جوهری بدن انسان حاصل میشود لذا منظور از نفخه روح همان لحظه فعلیت یافتن بعد مجرد در متن بدن مادی است

با سلام و تشکر از پاسخگوئی شما

به نظر می‌آید نظریه جسمانیة الحدوث بودن روح با آیه 9 سوره السجدة در تضاد باشد. لطفا بیشتر توضیح دهید.

حامد;376432 نوشت:
روح انسان ذاتا مجرد است اما در فعل تجرد ندارد و به بدن مادی نیازمند است . این ارتباط و تعلق تا وقتی که شدت وجودیش به حدی برسد که در انجام افعال خود بی نیاز از آن بشود ادامه دارد پس دلیل تعلق روح به بدن ضعف وجودی و نیاز بدان بری انجام فعل است

قسمتی از سؤال من در رابطه با چگونگی درگیر شدن روح مجرد با جسم مادی بود. چگونه روح به بدن تعلق میگیرد؟

حاج سید مهندس دکتر;376695 نوشت:
آیا جمله "ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ" در آیه 14 سوره المؤمنون و نیز "وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ" در آیه 9 سوره السجدة، هر دو به یک معنا اشاره دارند و آن حدوث نفس نباتی است که در بالا به آن اشاره کردید؟

مراد از آیه اول، اشاره به نفس ناطقه انسان دارد نه نفس نباتی او. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به خوبی این مطلب را مورد اشاره قرارداده و می فرمایند: در جملۀ «ثم أنشأناه خلقا آخر» سیاق را از خلقت قرار نداده، بلکه به انشاء تعبیر کرده است تا دلالت کند بر این که آنچه در آخر به وجود آوردیم حقیقت دیگری است غیر آنچه در مراحل قبلی بود. از سیاق آیات، روشن است که صدر آیات، آفرینش تدریجی مادی انسان را وصف می کند و در ذیل، که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره دارد، آفرینش دیگری را بیان می داد که با نوع آفرینش قبلی مغایر است. این اختلاف تعبیر خود شاهد است بر این که خلق آخر از سنخ دیگری است که نمی تواند مادی باشد.(تفسیر المیزان ج 15 ص 21)
اما ایه دوم، ربطی به این بحث ندارد بلکه اشاره به این دارد که روح انسان از عالم امر است و اضافه روح انسان به یای متکلم( روحی) اضافه اشراقی است. به این معنا که این روح به خداوند منسوب است به جهت شرافت بخشیدن به ان نه اینکه جزیی از روح خدا باشند که از او جدا و به بندگان اضافه میشود. به تعبیر دیگر «نفخت فيه من روحي» به اين معني است كه خداوند در انسان ايجاد و خلقت روح مي‌كند. نه اين كه بخشي از روح خود را در انسان دميده باشد.

حاج سید مهندس دکتر;376695 نوشت:
آیا نفس نباتی پس از تکامل به نفس ناطقه تبدیل میشود یا آن نفس ناطقه (که میفرمائید از عالم امر است)، در آن مرحله به بدن تعلق میگیرد؟

به نظر ملاصدرا، با توجه اصالت وجود، اشتداد وجود و حرکت جوهری، نفس انسان از مرحله نباتی همینطور حرکت میکند و تکامل می یابد. این تکامل به نحو لبس بعد اللبس است. اما لبس بعد اللبس بر خلاف ظاهرش به معنای این نیست که بدن انسان زمانی که نفس حیوانی به ان تعلق گرفت، نفس نباتی را نگهدارد و سپس نفس حیوانی را مانند لباسی بر روی لباس قبلی اش به تن کند. بلکه به این معناست که همان نفس نباتی در اثر حرکت جوهرِی، درجه وجودش اش اشتداد می یابد و به مرحله حیوانی میرسد و صفت حساس متحرک را می یابد. همینطور سایر تکاملی نفس. نفس ناطقه نیز چیزی جدا نیست که به بدن اضافه شده باشد بلکه نفس در سیر تکاملی خود پای به این مرحله میگذارد. اینکه گفته میشود نفس ناطقه از عالم امر است به این معناست که نفس در این سیر تکاملی به مرحله ای میرسد که از مادیات جدا میشود و به همین جهت در سلک موجودات روحانی قرار میگیرد که از جسم و ماده عاری است.

حاج سید مهندس دکتر;376698 نوشت:
به نظر می‌آید نظریه جسمانیة الحدوث بودن روح با آیه 9 سوره السجدة در تضاد باشد. لطفا بیشتر توضیح دهید.

همانطور که در پست قبلی گفته شد، ایه مورد نظر به نظر صدرا ربطی به این خلقت نفس و روح ندارد و تنها در صدد نسبت دادن روح انسان با خداوند است، البته نسبت تشریفی که همین نسبت موجب شرافت روح انسان و نشانه ان است.

حاج سید مهندس دکتر;376698 نوشت:
قسمتی از سؤال من در رابطه با چگونگی درگیر شدن روح مجرد با جسم مادی بود. چگونه روح به بدن تعلق میگیرد؟

این مطلب با دقت در اصول مورد نظر صدرا که به عنوان شاه بیت فلسفه صدرا است حل میشود. بر اساس اصالت، تشکیک، اشتداد وجود و حرکت جوهری، نفس نباتی که در اولین مرحله خود مانند هیولای اولی، هیچ فعلیتی ندارد و در سیر تکاملی خود مجرد میشود. نه اینکه موجود مجردی از خارج وارد بدن شود.
اما نحوه تعامل بدن با این موجود مجرد(نفس یا روح)، یکی از مباحث پیچیده و مشکل فلسفی است که در دروان معاصر به عنوان فلسفه ذهن وارد عرصه مباحث فلسفی شده است. تعلق نفس به بدن تعلق تدبیری است نه حلولی. یعنی نفس داخل بدن نیست بلکه تعلق به ان دارد و انرا تدبیر میکند. . همانطور که خداوند و ملائکه که مجرد تام هستند میتوانند در عالم طبیعت دخالت کنند و انرا تدبیر کنند بدون اینکه در ان حضور داشته باشند. نفس با اشراف خود و درجه کامل تری که دارد، میتواند در عالم طبعیت ومادیات و بدن مادی تصرف کند و انرا تدبیر نماید. هرچند نحو تعلق ان به صورتی نیست که بشود به درستی انرا فهمید. فهم ان بسیار سخت است.

باسلام.
من درست متوجه طبقه بندی که نمودید و توضیحاتی که دادید نشدم. فرمودید:

صدیق;376424 نوشت:
به عبارت واضح تر، نفس انسانی از اولین مرحله ای که بوجود می آید، سیری را دارد که به ترتیب زیر است:
1) هنگامی که آدمی، به صورت جنین در رحم مادر قرار دارد، در مرتبه نفس نباتی است. او در این مرحله نه حسی دارد نه ادراکی بنابراین، بالفعل وجودی نباتی است اما بالقوه حیوان است.

2) از زمان تولد و حضور در دنیا تا بلوغ صوری و طبیعی، به رتبه نفوس حیوانی راه یافته است و حیوان بالفعل و انسان نفسانی بالقوه است.

3) مرتبه سوم هنگامی محقق می­شود که نفس از درجه حیوانی و بلوغ طبیعی به بلوغ معنوی و رشد باطنی برسد. در این صورت انسان نفسانی بالفعل و انسان مَلَکی و یا انسان شیطانی بالقوه است. از آغاز بلوغ طبیعی، نفس به واسطه تفکر و نیز به کارگیری عقل عملی، قادر به ادراک اشیاء و در نتیجه بلوغ باطنی می­گردد. از نظر ملاصدرا بلوغ باطنی در مرتبه نفس انسانی غالباً در حدود چهل سالگی روی می­دهد.
4) اگر توفیق انسان را همراهی کند و مسیر حق و راه توحید را بپیماید و نیز اگر عقل وی با علم، کامل شود و خردش با تجرد از اجسام، پاک گردد، بالفعل به مرتبه انسان مَلکی می­رسد یعنی فرشته­ای بالفعل از فرشتگان الهی می­شود. اما اگر از راه راست گمراه شود و راه ضلالت و جهالت را بپیماید از جمله حیوانات و از گروه اهریمنان می­شود. این مرتبه، مرتبه انسان شیطانی بالفعل است(اسفار اربعه، ج 8 ص 136 و 137)
همانطور که مشاهده شد، مراد از نفسی که گفته میشود از عالم امر است، نفس ناطقه است که به مرتبه انسان ملکی رسیده است. یعنی نفس از ابتدا به صورت بالقوه از عالم امر و عالم قدس است ولی بالفعل نیست و انچه از ابتدا بالفعل است، نفس نباتی است که موجودی است مادی که همراه با بدن خلق میشود و کم کم در اثر حرکت جوهری موجودی تکمل مییابد. تا زمانی که به مرحله تجرد تام و عقلانی خود نرسیده باشد، تغییر و تکامل در ان مانعی ندارد و همواره در حال تغییر است.

قسمتهای قرمز رنگ را اینگونه متوجه شدم که مطابق با آیه 14 سوره المؤمنون میباشد

. یعنی چیزی که انشاء شده نفس نباتی است. که با پاسخ اخیرتان ظاهرا برداشتم اشتباه بوده.

صدیق;379052 نوشت:
همان نفس نباتی در اثر حرکت جوهری، درجه وجودش اش اشتداد می یابد و به مرحله حیوانی میرسد و صفت حساس متحرک را می یابد. همینطور سایر تکاملی نفس. نفس ناطقه نیز چیزی جدا نیست که به بدن اضافه شده باشد بلکه نفس در سیر تکاملی خود پای به این مرحله میگذارد. اینکه گفته میشود نفس ناطقه از عالم امر است به این معناست که نفس در این سیر تکاملی به مرحله ای میرسد که از مادیات جدا میشود و به همین جهت در سلک موجودات روحانی قرار میگیرد که از جسم و ماده عاری است.


یعنی میفرمائید آیه 14 مومنون اشاره به همان ارتباط روح (نفس ناطقه) با جنین دارد. اما این نفس بالقوه است. پس این وسط نفس نباتی کدام است؟ فرمودید با بدن خلق میشود. آیا واسطه میان بدن و روح است؟ فرمودید مادی است. پس جنسش چیست و چگونه با جسم ارتباط پیدا میکند؟

از طرفی قسمت آبی رنگ که فرمودید در تضاد با مطلبی است که از تفسیر المیزان بیان نمودید:


صدیق;379052 نوشت:
از سیاق آیات، روشن است که صدر آیات، آفرینش تدریجی مادی انسان را وصف می کند و در ذیل، که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره دارد، آفرینش دیگری را بیان می داد که با نوع آفرینش قبلی مغایر است. این اختلاف تعبیر خود شاهد است بر این که خلق آخر از سنخ دیگری است که نمی تواند مادی باشد.(تفسیر المیزان ج 15 ص 21)

یعنی روحی که انشاء شده و به نظر اینجانب همان نفخت فیه من روحی است، از همان ابتدا غیر مادی بوده و از سنخ امر پروردگار. یعنی کن فیکون. نه اینکه نفس نباتی تکامل یابد و از ماده به غیر ماده تبدیل شود.
ماده به انرژی تبدیل میشود ولی به غیر ماده خیر.

و در آخر اینکه هنوز متوجه معنی جسمانیة الحدوث بودن روح نشده‌ام.

حاج سید مهندس دکتر;379129 نوشت:
یعنی میفرمائید آیه 14 مومنون اشاره به همان ارتباط روح (نفس ناطقه) با جنین دارد. اما این نفس بالقوه است. پس این وسط نفس نباتی کدام است؟

باسلام
[=times new roman]روحی که در ایه مورد نظر به ان اشاره دارد، نفس حیوانی است که بالفعل حیوانی است و بالقوه ناطقه. در این زمان که چهار ماه از زندگی نباتی جنین گذشته است، نفس نباتی جنین با نفس حیوانی تعویض یا به عبارت بهتر تشدید کرده و ارتقا می دهد. یعنی در سیر تکاملی و حرکت جوهری نفس، از حالت نباتی که صرفا تغذیه و تنمیه( غذا خوردن و رشد و نمو کردن) داشته است به حالت حیوانی که علاوه بر این ها، ادراک نیز دارد می رسد. نفس نباتی ای دیگر وجود ندارد و جای خود را در این سیر وحرکت به نفس حیوانی میدهد.

حاج سید مهندس دکتر;379129 نوشت:
فرمودید با بدن خلق میشود. آیا واسطه میان بدن و روح است؟ فرمودید مادی است. پس جنسش چیست و چگونه با جسم ارتباط پیدا میکند؟

[=times new roman]نفس نباتی در ابتدا چیزی جز بدن نیست. همان بدن است که در سیر تکاملی خود به این سیر ادامه میدهد. پس چیزی جز ان نیست که بخواهیم در مورد رابط میان ان و بدن صحبت کنیم. جنس آن نیز جوهر جسم نامی است. با ارتقایی که می یابد، در مرحله نفس حیوانی حساس و متحرک بالاراده نیز میشود.

حاج سید مهندس دکتر;379129 نوشت:
از طرفی قسمت آبی رنگ که فرمودید در تضاد با مطلبی است که از تفسیر المیزان بیان نمودید:

[=times new roman]مطلبی که بنده بیان کردم با فرمایش علامه منافاتی ندارد. بلکه همانطور که ایشان نیز فرموده اند، نفس همان بدن است که در سیر تکاملی قرار میگیرد. در ابتدا مادی است و از علائم حیاتی، تنها رشد و نمو و تولد را دارد ولی در چهارماهگی به مرحله ای میرسد که دارای ادراک ظاهری و باطنی نیز میشود . از این زمان به مرور قوای ادراکی نفس ظاهر میشود. قوای ادراکی ظاهری و باطنی و نفس از انها برای تدبیر و اداره کردن بدن استفاده میکند. البته این نظر در اصل برای صدرالمتألهین است و قطعا اختلاف نظرهایی در مراحل قبلی و اینکه دقیقا در چند سالگی یا ماهگی، در دوران جنینی یا بلوغ، این نفس پای به عالم مجردات میگذارد، وجود دارد.
اما نظر صدرا این است که در چهار ماهگی نفس پای به مرحله حیوانی میگذارد یا ارتقا به ان می یابد. و در چهل سالگی است که به نفس ناطقه نائل میگردد. ( اسفار اربعه، ج 8 ص 145) در این سن نفس ناطقه ای که معقولات را درک میکند برای بدن بوجود می آید و نفس به ان مرحله از تکامل میرسد. دلیل ایشان برای این مطلب نیز این است که این نفس اگر بخواهد از همان دوران جنینی یا دوران طفولیت تعلق به بدن بگیرد، لازمه اش تعطیل در وجود است.یعنی نفس ناطقه کمالاتی دارد و کارهای کمالی را میتواند انجام دهد که قطعا در این دوران نمی تواند انجام دهد. بلکه ان نفسی که در چهار ماهگی حادث میشود و یک صورت جسمانی است که در ماده منطبع شده است و در اثر حرکمت جوهری خود به مرور به نفس ناطقه مجرد تبدیل میشود.
علامه طباطبایی ره نیز به همین صورت بیان میکنند و می فرماید:
در اين جمله سياق را از خلقت، به انشاء تغيير داده و فرموده:" ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ" با اينكه ممكن بود بفرمايد:" ثم خلقناه ..." و اين به خاطر آن است كه دلالت كند بر اينكه آنچه به وجود آورديم چيز ديگرى، و حقيقت ديگرى است غير از آنچه در مراحل قبلى بود، مثلا، علقه هر چند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شكل و امثال آن با نطفه فرق دارد الا اينكه اوصافى كه نطفه داشت از دست داد و اوصافى همجنس آن را به خود گرفت.
خلاصه، اگر عين اوصاف نطفه در علقه نيست ليكن در همجنس آن هست مثلا اگر سفيد نبود قرمز مى‏ باشد و هر دو از يك جنسند به نام رنگ، به خلاف اوصافى كه خدا در مرحله اخير به آن داده و آن را انسان كرده كه نه عين آن اوصاف در مراحل قبلى بودند و نه همجنس آن، مثلا در" انشاء" اخير، او را صاحب حيات و قدرت و علم كرد. آرى، به او جوهره ذاتى داد (كه ما از آن تعبير مى‏كنيم به" من") كه نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشيده به لحم، نبود هم چنان كه در آن مراحل، اوصاف علم و قدرت و حيات نبود، پس در مرحله اخيرچيزى به وجود آمده كه كاملا مسبوق به عدم بود يعنى هيچ سابق ه‏اى نداشت.
ضمير در" انشاناه"- به طورى كه از سياق بر مى ‏آيد- به انسان در آن حالى كه استخوانهايى پوشيده از گوشت بود بر مى‏ گردد، چون او بود كه در مرحله اخير خلقتى ديگر پيدا كرد، يعنى، صرف ماده ‏اى مرده و جاهل و عاجز بود، سپس موجودى زنده و عالم و قادر شد پس ماده بود و صفات و خواص ماده را داشت، سپس چيزى شد كه در ذات و صفات و خواص مغاير با سابقش مى‏باشد و در عين حال اين همان است، و همان ماده است پس مى ‏شود گفت آن را به اين مرحله در آورديم و در عين حال غير آن است، چون نه در ذات با آن شركت دارد و نه در صفات و تنها با آن، نوعى اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسيدن به مقاصدش به كار گيرد.( ترجمه المیزان، ج 15 ص 26)

حاج سید مهندس دکتر;379129 نوشت:
از همان ابتدا غیر مادی بوده و از سنخ امر پروردگار. یعنی کن فیکون. نه اینکه نفس نباتی تکامل یابد و از ماده به غیر ماده تبدیل شود.

[=times new roman]کسانی که به حرکت جوهری در نفس اعتقاد دارند، اتفاقا ایه 14 سوره مومنون را شاهد و موید نظریه خود میدانند. انان میگویند بنابر این ایه، روحی که در این زمان بوجود می اید و حادث میشود، همان بدن است که به این صورت انشاء و خلق میشود زیرا ایه می فرماید: "انشأناه" و این ضمیر در این کلمه نشان میدهد، همان بدنی که در مراحل قبل به سیر ان اشاره شده"ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ" در این مرحله به این صورت انشاء و خلق میشود. به صورت روحی که همانند سابق خود نیست.

حاج سید مهندس دکتر;379129 نوشت:
و در آخر اینکه هنوز متوجه معنی جسمانیة الحدوث بودن روح نشده‌ام.

[=times new roman]نظریه حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس که ملاصدرا مطرح نمود به این صورت است که ماده جسمانی در سیر حرکت جوهری خود به تدریج مراتب کمالی را طی میکند و انچه به صورت بالقوه داشته را به فعلیت می رساند. در این سیر، به مرز تجرد و ماده میرسد. یعنی به جایی میرسد که انتهای عالم ماده و خصوصیات ماده است و ابتدای ورود به عالم مجردات و ضعیف ترین موجود مادی میشود. سپس سیر خود را ادامه میدهد تا جایی که از عالم ماده بیرون میرود و به عالم مجردات وارد میشود و در این مرحله، جوهر متحرک مورد نظر تبدیل به نفس انسانی میوشد. البته این سیر در این هنگام متوقف نمیشود و در صورت ادامه تعلق به بدن مادی، میتواند به مراتب کمالی و شیطانی دیگری نیز برسد.(شرح جلد هشتم اسفار، مصباح یزدی، ج2، ص 219-221)

ممنونم از پاسخگوئی شما.

[=microsoft sans serif]روح انسان که از عالم امر هست چگونه تکامل می‌یابد؟

پرسش: در عالم امر تدریج و رشد و تکامل و ... راه ندارند. روحانسان که خلقتی آنی دارد و از عالم امر هست چگونه با ماده درگیر میشود و تدریجاتکامل می‌یابد؟

پاسخ:
روح انسان، واژه ای است مشترک که در ادبیات دینی و فلسفی و کلامی بر معانی متفاوتی صدق میکند. در ادبیات فلسفی، انسان دارای چندین نفس است. نفس نباتی، حیوانی، انسانی. بنابر نظرگاه صدرا، نفس انسانی یکی از مظاهر و یا افراد وجود است و طبق اصالت وجود، اشتداد وجود، و نیز حرکت جوهری این وجود دارای شدت و ضعف است و همواره در حال تغییر است. موجودی دارای شدت وجودی بیشتری است که کمتر از نقص برخوردار باشد. این موجود از ابتدای وجود خود، مراتب و درجات متعددی را میپذیرد و با حرکت جوهری، أطوار مختلف وجودی را سپری میکند و به تکامل میرسد. از هیولای صرف تا نفس نباتی و حیوانی و انسانی میرسد و در هر مرحله که قرار دارد، مرتبه بعد خود را به صورت بالقوه دارد. او اولین مقام و درجه وجود را قوه جسمانی یا هیولای اولی می­داند. نفس در ابتدای حدوث، وجودی مادی دارد و در مرتبه بعد صورتی طبیعی می­یابد و پس از آن، با طی مراحل تکامل به نفس حساس به حواس ظاهری ارتقاء می­یابد که همان نفس حیوانی است و پس از آن پای به عالم نطق می گذارد و نفس نباتی انسانی میشود.[1] در این مرحله نیز توقف برای ان معنا ندارد و پیوسته در حال تغییر است تا اینکه به مرحله رحمانی یا شیطانی نائل شود.
به عبارت واضح تر، نفس انسانی از اولین مرحله ای که بوجود می آید، سیری را دارد که به ترتیب زیر است:
1. هنگامی که آدمی، به صورت جنین در رحم مادر قرار دارد، در مرتبه نفس نباتی است. او در این مرحله نه حسی دارد نه ادراکی بنابراین، بالفعل وجودی نباتی است اما بالقوه حیوان است.
2. از زمان تولد و حضور در دنیا تا بلوغ صوری و طبیعی، به رتبه نفوس حیوانی راه یافته است و حیوان بالفعل و انسان نفسانی بالقوه است.
3. مرتبه سوم هنگامی محقق می­شود که نفس از درجه حیوانی و بلوغ طبیعی به بلوغ معنوی و رشد باطنی برسد. در این صورت انسان نفسانی بالفعل و انسان مَلَکی و یا انسان شیطانی بالقوه است. از آغاز بلوغ طبیعی، نفس به واسطه تفکر و نیز به کارگیری عقل عملی، قادر به ادراک اشیاء و در نتیجه بلوغ باطنی می­گردد. از نظر ملاصدرا بلوغ باطنی در مرتبه نفس انسانی غالباً در حدود چهل سالگی روی می­دهد.
4. اگر توفیق انسان را همراهی کند و مسیر حق و راه توحید را بپیماید و نیز اگر عقل وی با علم، کامل شود و خردش با تجرد از اجسام، پاک گردد، بالفعل به مرتبه انسان مَلکی می­رسد یعنی فرشته­ای بالفعل از فرشتگان الهی می­شود. اما اگر از راه راست گمراه شود و راه ضلالت و جهالت را بپیماید از جمله حیوانات و از گروه اهریمنان می­شود. این مرتبه، مرتبه انسان شیطانی بالفعل است.[2]
همانطور که مشاهده شد، مراد از نفسی که گفته میشود از عالم امر است، نفس ناطقه است که به مرتبه انسان ملکی رسیده است. یعنی نفس از ابتدا به صورت بالقوه از عالم امر و عالم قدس است ولی بالفعل نیست و انچه از ابتدا بالفعل است، نفس نباتی است که موجودی است مادی که همراه با بدن خلق میشود و کم کم در اثر حرکت جوهری موجودی تکمل مییابد. تا زمانی که به مرحله تجرد تام و عقلانی خود نرسیده باشد، تغییر و تکامل در ان مانعی ندارد و همواره در حال تغییر است.
علامه طباطبایی نیز معتقد است نفس همان بدن است که در سیر تکاملی قرار میگیرد. در ابتدا مادی است و از علائم حیاتی، تنها رشد و نمو و تولد را دارد ولی در چهارماهگی به مرحله ای میرسد که دارای ادراک ظاهری و باطنی نیز میشود . از این زمان به مرور قوای ادراکی نفس ظاهر میشود. قوای ادراکی ظاهری و باطنی و نفس از انها برای تدبیر و اداره کردن بدن استفاده میکند. البته این نظر در اصل برای صدرالمتألهین است و قطعا اختلاف نظرهایی در مراحل قبلی و اینکه دقیقا در چند سالگی یا ماهگی، در دوران جنینی یا بلوغ، این نفس پای به عالم مجردات میگذارد، وجود دارد.
اما نظر صدرا این است که در چهار ماهگی نفس پای به مرحله حیوانی میگذارد یا ارتقا به ان می یابد. و در چهل سالگی است که به نفس ناطقه نائل میگردد.[3] در این سن نفس ناطقه ای که معقولات را درک میکند برای بدن بوجود می آید و نفس به ان مرحله از تکامل میرسد. دلیل ایشان برای این مطلب نیز این است که این نفس اگر بخواهد از همان دوران جنینی یا دوران طفولیت تعلق به بدن بگیرد، لازمه اش تعطیل در وجود است.یعنی نفس ناطقه کمالاتی دارد و کارهای کمالی را میتواند انجام دهد که قطعا در این دوران نمی تواند انجام دهد. بلکه ان نفسی که در چهار ماهگی حادث میشود و یک صورت جسمانی است که در ماده منطبع شده است و در اثر حرکمت جوهری خود به مرور به نفس ناطقه مجرد تبدیل میشود.
علامه طباطبایی ره نیز به همین صورت بیان میکنند و می فرماید:
در آیه 14 مومنون، سياق را از خلقت، به انشاء تغيير داده و فرموده:" ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ" با اينكه ممكن بود بفرمايد: ثم خلقناه ... و اين به خاطر آن است كه دلالت كند بر اينكه آنچه به وجود آورديم چيز ديگرى، و حقيقت ديگرى است غير از آنچه در مراحل قبلى بود، مثلا، علقه هر چند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شكل و امثال آن با نطفه فرق دارد الا اينكه اوصافى كه نطفه داشت از دست داد و اوصافى همجنس آن را به خود گرفت.
خلاصه، اگر عين اوصاف نطفه در علقه نيست ليكن در همجنس آن هست مثلا اگر سفيد نبود قرمز مى‏ باشد و هر دو از يك جنسند به نام رنگ، به خلاف اوصافى كه خدا در مرحله اخير به آن داده و آن را انسان كرده كه نه عين آن اوصاف در مراحل قبلى بودند و نه همجنس آن، مثلا در" انشاء" اخير، او را صاحب حيات و قدرت و علم كرد. آرى، به او جوهره ذاتى داد (كه ما از آن تعبير مى‏كنيم به" من") كه نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشيده به لحم، نبود هم چنان كه در آن مراحل، اوصاف علم و قدرت و حيات نبود، پس در مرحله اخيرچيزى به وجود آمده كه كاملا مسبوق به عدم بود يعنى هيچ سابق ه‏اى نداشت.
ضمير در" انشاناه"- به طورى كه از سياق بر مى ‏آيد- به انسان در آن حالى كه استخوانهايى پوشيده از گوشت بود بر مى‏ گردد، چون او بود كه در مرحله اخير خلقتى ديگر پيدا كرد، يعنى، صرف ماده ‏اى مرده و جاهل و عاجز بود، سپس موجودى زنده و عالم و قادر شد پس ماده بود و صفات و خواص ماده را داشت، سپس چيزى شد كه در ذات و صفات و خواص مغاير با سابقش مى‏باشد و در عين حال اين همان است، و همان ماده است پس مى ‏شود گفت آن را به اين مرحله در آورديم و در عين حال غير آن است، چون نه در ذات با آن شركت دارد و نه در صفات و تنها با آن، نوعى اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسيدن به مقاصدش به كار گيرد.[4][=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . العرشیه، ص 235

[=microsoft sans serif][2] . اسفار اربعه، ج 8 ص 136 و 137

[=microsoft sans serif][3] . اسفار اربعه، ج 8 ص 145

[=microsoft sans serif]. [4]ترجمه المیزان، ج 15 ص 26

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]ممکن است گفته شود، آیا جمله "ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ" در آیه 14 سوره المؤمنون و نیز "وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ" در آیه 9 سوره السجدة، هر دو به یک معنا اشاره دارند و آن حدوث نفس نباتی است که در بالا به آن اشاره کردید؟
پاسخ:
مراد از آیه اول، اشاره به نفس ناطقه انسان دارد نه نفس نباتی او. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به خوبی این مطلب را مورد اشاره قرارداده و می فرمایند: در جملۀ «ثم أنشأناه خلقا آخر» سیاق را از خلقت قرار نداده، بلکه به انشاء تعبیر کرده است تا دلالت کند بر این که آنچه در آخر به وجود آوردیم حقیقت دیگری است غیر آنچه در مراحل قبلی بود. از سیاق آیات، روشن است که صدر آیات، آفرینش تدریجی مادی انسان را وصف می کند و در ذیل، که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره دارد، آفرینش دیگری را بیان می داد که با نوع آفرینش قبلی مغایر است. این اختلاف تعبیر خود شاهد است بر این که خلق آخر از سنخ دیگری است که نمی تواند مادی باشد.[1]
اما ایه دوم، ربطی به این بحث ندارد بلکه اشاره به این دارد که روح انسان از عالم امر است و اضافه روح انسان به یای متکلم( روحی) اضافه اشراقی است. به این معنا که این روح به خداوند منسوب است به جهت شرافت بخشیدن به ان نه اینکه جزیی از روح خدا باشند که از او جدا و به بندگان اضافه میشود. به تعبیر دیگر «نفخت فيه من روحي» به اين معني است كه خداوند در انسان ايجاد و خلقت روح مي‌كند. نه اين كه بخشي از روح خود را در انسان دميده باشد.

در این قسمت ممکن است به ذهن برسد، آیا نفس نباتی پس از تکامل به نفس ناطقه تبدیل میشود یا آن نفس ناطقه (که میفرمائید از عالم امر است)، در آن مرحله به بدن تعلق میگیرد؟
پاسخ:
به نظر ملاصدرا، با توجه اصالت وجود، اشتداد وجود و حرکت جوهری، نفس انسان از مرحله نباتی همینطور حرکت میکند و تکامل می یابد. این تکامل به نحو لبس بعد اللبس است. اما لبس بعد اللبس بر خلاف ظاهرش به معنای این نیست که بدن انسان زمانی که نفس حیوانی به ان تعلق گرفت، نفس نباتی را نگهدارد و سپس نفس حیوانی را مانند لباسی بر روی لباس قبلی اش به تن کند. بلکه به این معناست که همان نفس نباتی در اثر حرکت جوهرِی، درجه وجودش اش اشتداد می یابد و به مرحله حیوانی میرسد و صفت حساس متحرک را می یابد. همینطور سایر تکاملی نفس. نفس ناطقه نیز چیزی جدا نیست که به بدن اضافه شده باشد بلکه نفس در سیر تکاملی خود پای به این مرحله میگذارد. اینکه گفته میشود نفس ناطقه از عالم امر است به این معناست که نفس در این سیر تکاملی به مرحله ای میرسد که از مادیات جدا میشود و به همین جهت در سلک موجودات روحانی قرار میگیرد که از جسم و ماده عاری است.

حال که بحث به این قسمت رسید، سوال دیگری مطرح میشود. چگونه روح با بدن درگیر میشود و به بدن تعلق میگیرد؟
این مطلب با دقت در اصول مورد نظر صدرا که به عنوان شاه بیت فلسفه صدرا است حل میشود. بر اساس اصالت، تشکیک، اشتداد وجود و حرکت جوهری، نفس نباتی که در اولین مرحله خود مانند هیولای اولی، هیچ فعلیتی ندارد و در سیر تکاملی خود مجرد میشود. نه اینکه موجود مجردی از خارج وارد بدن شود.
اما نحوه تعامل بدن با این موجود مجرد(نفس یا روح)، یکی از مباحث پیچیده و مشکل فلسفی است که در دروان معاصر به عنوان فلسفه ذهن وارد عرصه مباحث فلسفی شده است. تعلق نفس به بدن تعلق تدبیری است نه حلولی. یعنی نفس داخل بدن نیست بلکه تعلق به ان دارد و انرا تدبیر میکند. . همانطور که خداوند و ملائکه که مجرد تام هستند میتوانند در عالم طبیعت دخالت کنند و انرا تدبیر کنند بدون اینکه در ان حضور داشته باشند. نفس با اشراف خود و درجه کامل تری که دارد، میتواند در عالم طبعیت ومادیات و بدن مادی تصرف کند و انرا تدبیر نماید. هرچند نحو تعلق ان به صورتی نیست که بشود به درستی انرا فهمید. فهم ان بسیار سخت است.

سوال اخر نیز اینکه، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس به چه معناست؟
پاسخ: نظریه حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس که ملاصدرا مطرح نمود به این صورت است که ماده جسمانی در سیر حرکت جوهری خود به تدریج مراتب کمالی را طی میکند و انچه به صورت بالقوه داشته را به فعلیت می رساند. در این سیر، به مرز تجرد و ماده میرسد. یعنی به جایی میرسد که انتهای عالم ماده و خصوصیات ماده است و ابتدای ورود به عالم مجردات و ضعیف ترین موجود مادی میشود. سپس سیر خود را ادامه میدهد تا جایی که از عالم ماده بیرون میرود و به عالم مجردات وارد میشود و در این مرحله، جوهر متحرک مورد نظر تبدیل به نفس انسانی میوشد. البته این سیر در این هنگام متوقف نمیشود و در صورت ادامه تعلق به بدن مادی، میتواند به مراتب کمالی و شیطانی دیگری نیز برسد.[2]

[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . تفسیر المیزان ج 15 ص 21

[=microsoft sans serif][2] . شرح جلد هشتم اسفار، مصباح یزدی، ج2، ص 219-221

[=microsoft sans serif]

موضوع قفل شده است