منظورم اینه که اگه بیپول نبود شما با خودتون نمی گفتین چشم به وضع پدرم داره. نمیگفتین ارزش یه خواستگاری هم نداره. یه کوچولو طرفو در حد خودتون می دیدین بیشتر راه میدادین . صادق باشید. :/
نه اتفاقا
دریای پولم داشت
باز مسئول خواهر برادرش بود
باز باید اونا همیشه پای ثابت زندگی دو نفره ما میبودن
من باید همه زندگیمو همه خونمو همه آسایشمو همه اوقات دو نفره رو با اونا شریک میشدم
پولدارم بود
بازم نمیتونستم بپذیرم که همیشه زندگیمو با خواهر برادر و مادرش تنظیم کنم
جز منفعت طلبی هیچ دلیل قانع کننده ای نمیتونم واسه خاستگاری اون آقا پیدا کنم
کسی که منو بهش معرفی نکرده
منو هم که ندیده
پس پیش خودش نشسته چرتکه انداخته دیده براش سود داره بره خاستگاری دختر ریئسش
خب چرا نرفته خاستگاری دختر یکی دیگه از همکارا ؟؟؟
یه خانواده ای شبیه خودش ؟؟؟
واقعن چرا؟؟؟؟؟
:|
حرفتون درسته.من خودم اون مورد را ندیدم ولی تعریفش را زیاد شنیده ام. شاید تعریف شما رو از کسی شنیده. ولی قضیه بو داره. این احتمال که اون برای پول باباتون می خواد بیاد خواستگاری دختری که ندیده اش بالای 50درصده. ولی اگه اون قبول کنه که خرج عروسیش رو باباتون بده یقین بدونیدچیزی جز پول باباتون براش مطرح نیست. آقا من خودم مورد بهم پیشنهاد شده که طرف پولداربوده.پولدارها.یعنی یک چیزی بالاتر از میلیاردر. دختره هم آدم خوبی بوده ولی به خاطر اختلاف سطح مالی نرفتم خواستگاری اش. گفتم دوروز دیگه نمی تونم خواسته هاش رو برآورده کنم و تضاد پیش بیاد.نمی خوام بگم من خیلی عاقلم ولی اگر طرف عاقل باشه نه خواستگاری دختری می ره که سطح مالیش از خانوادشون بالاتر باشه ونه خواستگاری دختری می ره که پایین تر باشه.اصلا اگه اون آدم فقط قصدش پول بابای شما نبوده باز هم به خاطر اختلاف سطح مالی خانواده ها این ازدواج صلاح نیست. کفویت اقتصادی لازم است. تازه شما می گید اختلاف فرهنگی هم که دارید. کفویت اقتصادی اگه نباشه کفویت فرهنگی حتما باید باشه. این فوووووووووووق العاده مهمه.
پدرتون اصرار داره که این آقا آدم خوبیه و خودش همچیو تامین میکنه
Miss Chadoriii;665235 نوشت:
ر کنار اینها اصرار بیش اندازه پدرتون که ناخواسته
خوب شاید پدرتون از ایشون نکات مثبتی دیده که به نکات منفی اش می چربه
حامی;666093 نوشت:
در خواستگاري با حدت و شدت برخورد نكنيد. يعني نه بگوييد نديده قبول و نه نديده و بررسي نكرده رد كنيد.
این جمله بهترین چیزیه هست که میشه گفت.بقیه آقایون رو نمیدونم ولی من که خیلی بدم میاد بدون اینکه منو بببینن و حرفامو بشنون خواسته هامو بدونن چیه جواب منفی بدن
حامی;666093 نوشت:
س اين فرصت را بدون بررسي رد نكنيد. بعد از بررسي و شناخت اگر براي شما جذابيت نداشت و به اين نتيجه رسيديد حد نصاب را نمي آورد مي توانيد رد كنيد و تا شما راضي نباشد پدر هم نمي توان شما را مجبور كند.
این حرف استاد حامی هم به قول معروف فصل الخطاب هست دیگه.دیگه چه چیزی انتظار دارید بشنوید...
ريحانه سادات;666103 نوشت:
من خودم به شخصه اگه اخلاق طرف خوب باشه بدونم آدم حسابيه سر مسائل مالي ردش نميكنم
کاش خیلی از دخترها این عقیده شما رو داشتن:Ghamgin:
باز باید اونا همیشه پای ثابت زندگی دو نفره ما میبودن
من باید همه زندگیمو همه خونمو همه آسایشمو همه اوقات دو نفره رو با اونا شریک میشدم
پولدارم بود
بازم نمیتونستم بپذیرم که همیشه زندگیمو با خواهر برادر و مادرش تنظیم کنم
مگه من چن دفه قراره ازدواج کنم؟؟
حالا خواهر من بزارین اون جوون بیچاره افتخار خواستگاری از شمارو داشته باشه، با این زبونی که شما دارین احتمالا کلا فرار کنه و از اداره پدرتون هم استعفا بده و همه چی به خوبی و خوشی تموم شه. این که دیگه غصه و حرص خوردن نداره. به نظر پدرتون هم احترام گذاشتین.
!از یه جوون تو این دوره زمونه چه انتظاری داری.اکثر جوونا اوضاع مالیشون همینه
اما چیزی که من دیدم اکثر دخترخانمها شاید حدود هشتاد درصد حداقل انتظارشون از حقوق همسر حدود 1-2 میلیون تومن هست
ملورين;666120 نوشت:
مردي كه عرضه پول دراوردن نداره لياقت نداره بهش زن بدن
اون بنده خدا کارمنده و خرج یه خونواده مادر و خواهر و غیره به عده اش هست.احتمالا منظور خانم میس چادری از مشکلات مالی اینه نه اینکه بلد نیست پول در بیاره
ملورين;666120 نوشت:
مگه اينكه مثل اين ريحانه سادات و زن هاي تو سري خور سايت باشي كه فقط دلت اقا بالاسر بخواد
توهین نکنید لطفا.هر چند عقیده شون باهاتون مخالف باشه به عقیده اونها احترام بذارید.مخالفت بکنید ولی توهین نکنید
خوب دختر خوب چرا نمیری یه بار ببینیش؟شاید واقعا پسر خوبی باشه.با خدس و گمان که نمیشه!!
اگه ببینیش و بام خوشت نیومد میتونی به پدرت بگی مثلا به فلان دلیل ازش خوشم نیومد.یه جواب قانع کننده باید به پدرت بدی.پدرت که بد تو رو نمیخواد...
سلام!
من نظر دوستان رو نخوندم.
نظر خودم:
در مورد وضعیت مالی که خدا روزی رسونه...کم و زیاد می گذره.
مشکلات خانوادگی...خب قابل اغماض نیس...اصلاً.
و از همه مهمتر اینکه گفتین براتون ابهت مردانه نداره...از نظر من این از همه مهمتره...خیلی مهم...اینکه کسی که قراره پناه و تکیه گاهت بشه رو حتی قبولم نداشته باشی خیلی بد و تلخِ.
پس نظرم منفیه:ok:
صحبت دوستان رو نخوندم ببینم کسی به این مورد اشاره کرده یا نه. در صحبت شما یک تناقض دیده میشه:
Miss Chadoriii;665235 نوشت:
خاستگارتون از کارمندای پدرتونه که مشکلات شدید خانوادگی (پدر ندارن و مسولیت مادر خواهر و برادر کوچکتر و خواهر در شرف طلاقشون با ایشونه)
Miss Chadoriii;665235 نوشت:
به واسطه اینکه پدر شما قراره هزینه خونه زندگی و عروسی و شغل اون آقای خواستگار رو بده .... از نظر شما اون آقا یه ادمه بی عرضه اس و براتون هیچ ابهت مردونه ای نداره
مردی که در جوانی ، در نبود پدر مسئولیت مادر و بقیهء خانواده رو بر عهده گرفته ، چطور بی عرضه و بی ابهته؟!!!
یه سوالی آیا تعریف اخلاق خوب از نظر شما و پدرتون یکیه؟
اگه بله به نظرم بهش یه فرصتی بدید. همچنین به نظرم اگه یه نفر آدم درست و حسابی باشه قبول نمیکنه که یکی دیگه خرج زندگیشو بده. اط این بابت مطمئن هستید که اون بنده حدا از تصمیم پدرتون مطلعه؟
منظورم اینه که شاید اصلا ندونه پدرتون همچین تصمیمی دارن و خودش قبول نکنه کسی اونم پدر خانومش برای گذران زندگی کمکش کنه. از این موضوع مطمين شید. اگه دیدید میدونه و بازم مصمم هست. به
نظر من نه بگو خواهر این آقا یکم زیادی مغرور نیست.[/]
ميس چادري جون اينكه اين اقا داره به خانواده اش كمك ميكنه از يه زاويه ديگه نقطه قوتشه
اين نشون دهنده انسانيت بالاي اين فرده ميتونست خودش رو بزنه به اون راه ولي حس ميكنم مسؤوليت پذيره
حالا بيا يه بار ببينش شايد به دلت نشست ما هم يه شام عروسي افتاديم:khandeh!:
باسلام
کاربران محترم
بخصوص اونهایی که چندین بار تذکر داده شده بهشون
اگه توهین بی احترامی ، تحریک کاربران ،مسخره کردن و...
دوباره دیده بشه
طبق قوانین عمل میشه.
لطفا تو انتخاب کلمات دقت کنید قرار نیست هرچیزی به ذهنتون رسید تو پستها ارسال کنید.
لطفا حفظ حریم و حرمت
حیا در نوشتار
رعایت بشه
باتشکر :Gol:
یاحق
میس چادری جان منم با بچه ها موافقم، بنظرم یبار ببینش و باهاش حرف بزن، بگو بهش که اجازه نمیدی خرج زندگیتون رو بابام بده، اگه می تونه با این حال جلو بیاد خب موضوع حله
البته اینکه اول زندگی خانواده ها کمک کنن بد نیست، ولی باید حواستون هم باشه که بخاطر پول باباتون جلو نیاد، بنظرم این رو می تونی با کمک گرفتن از مشاورین و طراحی بعضی سوالا متوجه بشی
ريحانه سادات;666327 نوشت:
تاپيك اين بنده خدا رو منحرف نكن
چه گيري دادي به من
چه ربطي به نهال داشت الان ؟!!! چه قدرم جاش خاليه جواب أمثال تو رو خوب بلد بود
ریحانه جان، آفرین که تا اینجا با سعه صدر جواب دادی، من بودم شاید برخورد دیگه ای می کردم
ولی بنظرم نیازی نیست دیگه جواب بدی چون این نوع بحثا همیشه بی سرانجام بوده و فقط عصاب خوردی داشته
خانم ملورین هم بنظرم یکم نسبت به اخلاق و کردار و رفتار و شخصیت بانوان متدین و محجبه ناآگاهن و خیلی از سوتفاهما بخاطر همین ناآگاهیه
وگرنه مسلما هیچ کس دوست نداره هم وطنای خودش رو داعشی خطاب کنه یا لعنتشون کنه
حتما نمی دونن بچه مسلمونای ایرانی که همین الانشم دارن تو جبهه جلو داعش می جنگن بیشتر از همین قشر مذهبی هستن
همین که گفتن حلال نمی کنم یعنی اعتقاد دارن فقط تفکرات و اطلاعات و احتمالا نوع زندگیامون باهم فرق داره
خدا هممون رو و اول از همه من رو به راه راست هدایت کنه، ان شاء الله
طرف اومده هرچي حرف زشته بار من كرده اين خانوم شب و روز نيومد تا من يه كلام حرف زدم پيداش شد
عدالت اسلاميتون تو حلقم
باسلام
لطفا پستها خارج از موضوع نباشه
این نوع نوشتار برازنده یک خانم نیست
لطفا رعایت کنید.
البته پست بنده به همه کاربران هست
اطلاع رسانی شد رعایت نکنند طبق قوانین برخورد میشه
باتشکر
یاحق
[="Tahoma"][="Blue"]قسمتی از نظرات رو خوندم
به نظر من با روحیه ای که شما دارید و قبول ندارید که ایشون خانواده اشون رو پوشش بده بهتره که که قبول نکنید. طرف مقابل هم بیاد به خاستگاری شما و روحیه شما رو ببینه و باز هم بخواد مثل قبل خانواده اش رو تامین کنه مطمیناً از این در که اومده از اون در هم فرار می کنه.و این داستان همون جا به خیر و خوشی تموم می شه.[/]
خوش به حال اون خاستگارتون که پدرت همه چی رو براش فراهم میکنه، بنظر من وظیفه پدر دختر هستش که برا داماد خونه وکار وشغل ایجاد کنه چون رفاه شوهر رفاه دخترش هستش درغیر اینصورت باید اون دختر رو طلاق داد
میسی از یه طرف شرایطش سخته چون خیلی باید نامرد باشه بعد ازدواج قید خانوادشو بزنه و کمکشون نکنه از یه طرف اینجوری که بابات اصرار داره آدم میگه حتما یه شخصیت خیلی ایده آلی هست و شاید اصلا پسره خودش ایده ای تو فکرشه واسه ازدواجش که همسرش سختی مشکلات زندگی اونو نکشه
بیاد خواستگاری که به زور نمیدن تو رو بهش حرف آخر رو تو باید بزنی
بذار بیاد ببین اصل قضیه چیه:khandeh!:
یه گل و شیرنی بگیره بیاد چیزیش نمیشه
بذار بیاد ببین چیه و چی تو فکرشه
من نه مثبت میدم نه منفی
قسمتی از نظرات رو خوندم
به نظر من با روحیه ای که شما دارید و قبول ندارید که ایشون خانواده اشون رو پوشش بده بهتره که که قبول نکنید. طرف مقابل هم بیاد به خاستگاری شما و روحیه شما رو ببینه و باز هم بخواد مثل قبل خانواده اش رو تامین کنه مطمیناً از این در که اومده از اون در هم فرار می کنه.و این داستان همون جا به خیر و خوشی تموم می شه.
خاکبسرم
من کی گفتم خانوادشو پوشش نده؟؟؟
اتفاقا اگه ندیده و نشناخته بخوام از حسنش بگم فقط همینه که هوای خانوادشو داره
من منظورم این بود که نمیخوام منو مجبور کنه که خانوادشو پوشش بدم
متوجه هستید؟؟؟
مثلا مادرشون خیلی بیمارن و ایشالا که شفا بگیرن ولی ممکنه عمرشون به این دنیا نباشه
خب؟؟
در این صورت خواهر برادر کوجیکترش و خواهر مطلقه اش باید بیان با ما زندگی کنن
تو یه خونه
زیر یه سقف
منم احتمالا باید نقش مادرو براشون بازی کنم
انگار یهو اول زندگی میشم صاحب 3 تا بچه همسن خودم
من نمیخوام مشکلات اون آقا بیوفته رو دوش من
چون اولا تحملشو ندارم
دوما خودم خیلی مشکلات دارم که باید باهاشون کنار بیام
میسی از یه طرف شرایطش سخته چون خیلی باید نامرد باشه بعد ازدواج قید خانوادشو بزنه و کمکشون نکنه از یه طرف اینجوری که بابات اصرار داره آدم میگه حتما یه شخصیت خیلی ایده آلی هست و شاید اصلا پسره خودش ایده ای تو فکرشه واسه ازدواجش که همسرش سختی مشکلات زندگی اونو نکشه
بیاد خواستگاری که به زور نمیدن تو رو بهش حرف آخر رو تو باید بزنی
بذار بیاد ببین اصل قضیه چیه:khandeh!:
یه گل و شیرنی بگیره بیاد چیزیش نمیشه
بذار بیاد ببین چیه و چی تو فکرشه
من نه مثبت میدم نه منفی
عاشق تو دیگه چرا
واقعا این برداشتو کردین چرا ینی توی این مدت توی سایت بهتون ثابت شده که من آدم بی وجدانی ام و با یه کسی اینجوری ازدواج کنم مجبورش میکنم بیخیال خانوادش شه خواهر برادرشم بفرسته پرورشگاه حتمن
دست گلتون درد نکنه واقعا
ینی کلا من از اول تاپیک هرچی گفتم همه گذاشتن به حساب اینکه این چقد بی وجدانه:khandeh!:
حالا خواهر من بزارین اون جوون بیچاره افتخار خواستگاری از شمارو داشته باشه، با این زبونی که شما دارین احتمالا کلا فرار کنه و از اداره پدرتون هم استعفا بده و همه چی به خوبی و خوشی تموم شه. این که دیگه غصه و حرص خوردن نداره. به نظر پدرتون هم احترام گذاشتین.
اتفاقا برعکس چیزی که توی دنیای مجازی ام
توی دنیای واقعی به شدت ساکت و درونگرا و مظلومم
میدونم باورتون نمیشه
ولی دقیقن همینجوریم
واسه همین میدونم آدم طلاق و داد و هوار و دعوا نیستم ( من فقط به یه دلیل ممکنه طلاق بگیرم اونم در صورتیه که خیانت ببینم در حالتای دیگه مطمئنم که میسوزم و میسازم :| )
میدونم یه ازدواج اینجوری کنم تا آخر عمر درگیرم
یکی از دلایل مهمیم که نمیخوام پسره بیاد
واسه اینه که ممکنه ببینمش و دلم بسوزه براش یا حتی 1 درصد ازش خوشم بیاد
بعد دیگه باید خر بیارم باقالی بار کنم
چون خودم رو میشناسم و میدونم که قابلیت استعمار شدن رو دارم نمیخوام وارد زندگی بشم که همش از اول تا آخر باید به بقیه سرویس بدم
میس چادری جان منم با بچه ها موافقم، بنظرم یبار ببینش و باهاش حرف بزن، بگو بهش که اجازه نمیدی خرج زندگیتون رو بابام بده، اگه می تونه با این حال جلو بیاد خب موضوع حله
البته اینکه اول زندگی خانواده ها کمک کنن بد نیست، ولی باید حواستون هم باشه که بخاطر پول باباتون جلو نیاد، بنظرم این رو می تونی با کمک گرفتن از مشاورین و طراحی بعضی سوالا متوجه بشی
خب آخه مطمئنم که باید از بابای من کمک مالی قبول کنه
مثلا خونه نمیتونه اجاره کنه خانوادشم الان دارن با داییش زندگی میکنن من دیگه نمیتونم برم خونه داییش زندگی کنم دایی بنده خداش حالا داره خواهرشو ( مادر خاستگار ) ساپورت میکنه دیگه چه وظیفه داره بیاد زن خواهر زادشو هم جا و مکان بده
در نتیجه بابای من باید یه خونه اجاره کنه برامون
1 ریال هم پس انداز نداره بنده خدا هزینه های درمانی مادرش به شدت سنگینه
پس اگه ما بخواییم یه عقد ساده هم بگیریم پول محضر و کرایه لباس عروسو همچی رو باید بابای من بده چون اون بنده خدا اصلا نداره که بده
خب وقتی عقل داره انقد صریح میگه اگه طرف تو خاستگاری هم اومد گفت نه من کمک قبول نمیکنم اما واضحه که مجبور میشه قبول کنه
منظورم اینه که زبونی میگه من کمک قبول نمیکنم ولی در عمل دستش تو جیب بابای منه در آخر چون چاره ای نداره
خب دیگه من به چیش فک کنم؟؟
maryam27;666254 نوشت:
خوب دختر خوب چرا نمیری یه بار ببینیش؟شاید واقعا پسر خوبی باشه.با خدس و گمان که نمیشه!!
اگه ببینیش و بام خوشت نیومد میتونی به پدرت بگی مثلا به فلان دلیل ازش خوشم نیومد.یه جواب قانع کننده باید به پدرت بدی.پدرت که بد تو رو نمیخواد...
مریم دلایل الانم به نظرت قانع کننده نیس؟؟؟
ببینمشم فقط ظاهرشه دیگه
بقیه شرایطشو خودم میدونم
دو تا دلیل محکم گفتم بابام گیره هنوز
ظاهرشو ببینم مثلا بگم دماغش کج بود قبول میکنه عاخه ؟
چرا دو دل شدی؟؟؟؟
باید بتونی تصمیم بگیری قضیه یه عمر زندگیه
اگه دیدیش و خوشت اومد هم باید همه ی شرایط رو ازش بپرسی
اینکه چقدر میتونه در کنار خونوادش به تو بپردازه
فقط پول که نیست شما فردا میخوای با ایشون زندگی کنی باید با خونوادشون هم کنار بیای
اینکه در هر شرایطی مجبور میشه به خونوادش اهمیت بده چون سرپرستشون هست
میس چادری این موضوع انقدر غصه خوردن داشت خواهر من؟؟؟
خوب دندش نرم بزار بیاد گل و شیرینی هم بگیره ...
به خاطر پدرت بزار بیاد یه صحبت بکنید بعد با خیال راحت بهش جواب رد بده
مشکلت اینه که خیلی رئوف و دلسوزی به نطر من! یکم سفت باش
فک میکنی ممکنه دلت بسوزه و یا هر چی ...
اصلا تو این مشکلاتشو از کجا میدونی؟؟؟کی بهت گفته ؟؟
شاید مبالغه شده درباره مشکلاتش:Gig:
میس چادری این موضوع انقدر غصه خوردن داشت خواهر من؟؟؟
خوب دندش نرم بزار بیاد گل و شیرینی هم بگیره ...
به خاطر پدرت بزار بیاد یه صحبت بکنید بعد با خیال راحت بهش جواب رد بده
مشکلت اینه که خیلی رئوف و دلسوزی به نطر من! یکم سفت باش
فک میکنی ممکنه دلت بسوزه و یا هر چی ...
اصلا تو این مشکلاتشو از کجا میدونی؟؟؟کی بهت گفته ؟؟
شاید مبالغه شده درباره مشکلاتش:Gig:
اینکه اون مشکل که تو امضامه نیس که
این مشکل جدیده تازه از تنور دراومده
خودش بنده خدا مشکلاتشو گفته به پدرم
من بیشتر از دست بابام دلگیرم آخه
این بنده خدا اومده صاف همچیو گفته
بعد بابام منو کلا شلغم حساب کرده از طرف خودش به آقاهه چراغ سبز داده
چرا دو دل شدی؟؟؟؟
باید بتونی تصمیم بگیری قضیه یه عمر زندگیه
اگه دیدیش و خوشت اومد هم باید همه ی شرایط رو ازش بپرسی
اینکه چقدر میتونه در کنار خونوادش به تو بپردازه
فقط پول که نیست شما فردا میخوای با ایشون زندگی کنی باید با خونوادشون هم کنار بیای
اینکه در هر شرایطی مجبور میشه به خونوادش اهمیت بده چون سرپرستشون هست
دو دل شدم سر اینکه بگم بیاد بعد جواب منفی بدم
یا اینکه همینجوری به بابام فشار بیارم بره جواب منفیو ابلاغ کنه
آخه چن نفر گفتن بیاد خاستگاری غرورش له نشه
الکی بیاد وقتی من تصمیممو گرفتم که غرورش بیشتر له میشه خب
به نظر من که کاملا حق داری اگه نخوای ببینیش.ولی داری میگی پدرت اصرار میکنه.باید یه جوابی بدی که پدرت قبول کنه دیگه!
ما که پدرتو نمیشناسیم.مثلا رو موضوع خاصی حساس نیس درمگرد خواستگارا اینا؟
جدااز اینا رشته ای که پسره خونده چیه؟مهارتش چیه؟شاید بعدا کارش جای پیشرفت داشته باشه؟
واسه همین میدونم آدم طلاق و داد و هوار و دعوا نیستم [=11]چون خودم رو میشناسم و میدونم که قابلیت استعمار شدن رو دارم نمیخوام وارد زندگی بشم که همش از اول تا آخر باید به بقیه سرویس بدم
من دوتا خواهرم ازدواج کردن و شما جای خواهر سومیم هستی، متاسفانه دخترا وقتی ازدواج میکنن دیگه با خوب و بد شوهر مجبورا بسازن بخاطر اینکه زندگیشون خراب نشه ابروشون از دست نره، واینم میدونم دخترا سخته براشون با خانواده شوهرش زندگی کنه واکثرابه مشکل بر میخورن دلم میخواد به عنوان یه برادر توصیه کنم بیشتر رو این موضوع فکرکنی ، نه میگم خوبه نه میگم بد حالا اگه فقط مادرش و برادرش بودن هیچ مشکلی نداشت ولی خواهر برا زن داداش مشکل ایجاد میکنه در 90 درصد مواقع، احساسی تصمیم نگیر چون بحث یه عمر زندگی هستش، دلیلی نداره که از راحت زندگی کردن محروم بشی
یا اینکه همینجوری به بابام فشار بیارم بره جواب منفیو ابلاغ کنه
آخه چن نفر گفتن بیاد خاستگاری غرورش له نشه
الکی بیاد وقتی من تصمیممو گرفتم که غرورش بیشتر له میشه خب :|
واقعا تصمیم بجایی گرفتین که می خواین بهش امید الکی ندید.
من یه مردم و تجربش رو دارم. اگه همین الان ردش کنید ممکنه با خودش فکر کنه شما کاری به اون و شرایطش ندارین بلکه کلا قصد ازدواج ندارین
اما اگه بیاد و ردش کنید این جواب رو مستقیما به شرایط فعلیش ربط می ده ( که درست هم فکر می کنه).
و با توجه به چیزهایی که شما از ایشون گفتید کنار اومدن با این موضوع خیلی براش سخت میشه
ببین آبجی.... چون شخصیت مهمی بودین.... سرعتی پست ها رو یه نگاهی انداختم..... تا بتونم یه نظری بدم....
تصمیم گیری با خودتونه..... مثلا من ابدا به خودم جرات نمی دم که ندیده، بزنم یکی رو بترکونم....
همه چیزایی که تعریف کرده بودین.... خیلی شبیه خواستگاری اول من بود.... تازه شدید تر....واسه من که بعد جلسه سوم زنگ زدیم گفتیم از پس توقعات دختر شما بر نمیایم.... بنده خدا باباهه اینقدر با اخلاق بود که خودش بهم زنگ زد باهام صحبت کرد.... ولی یه تجربه برام شد.... حواسم باشه اگه دختره تو رفاه بزرگ شده بود بی خیالش بشم.... یعنی احتیاط کنم.....:Sham:
همه چیز به خودتون بستگی داره.... ببینید... مشکلات واقعیت انکار ناپذیر زندگیه.... ولی ما که شما رو نمی شناسیم.... شما اینقدر قبل از این، به همه گفتین التماس دعا..... دیگه من هر جای زیارتی باشم یه میس چادری هم از ذهنم عبور می دم...:khandeh!:،... خوب حالا تکلیف چی میشه....یه دختر جوون که تا الان یه گرفتاری داشته که تو چند سال گذشته.... همیشه می گفته التماس دعا..... می گفته با یه کاسه شالی زرد "یا حسین" کلی گریه می کنم..... حالا چقد واسه مشکلات ظرفیت داره....؟؟؟
منظورم اینه که اون بنده خدا بابت مشکلاتی که داره ایرادی نداره.....و از طرف دیگه اینکه سختی ها و مشکلات هم به دست خداست و ممکنه کسی که هیچ مشکلی نداشته باشه....بزنه ... یهو فلج بشه....منظورم اینه که اگه توان و ظرفیت روحی لازم رو دارید.... بسم الله بگید و جلسات خواستگاری رو پیگیری کنید..... ان شا الله که مشکلات رنگ ببازه .....
اللهم انی اسئلک بحق محمد و ال محمد ان تصلی علی محمد و ال محمد و ان تنجینی من هذا الغم
اگه خواستید بهش رخصت بدین.... محکش بزنید تا ببینید نیتش از ازدواج چیه.....ازش سوال بپرسید که چرا اومده سراغ دختر رئیسش....
بعدش یه نکته دیگه ..... خداییش چه اشکالی داره که واسه شروع زندگی کمکتون کنه ....
برا منم دعا کنید.... اینقدر شما خواهرای عزیز گفتین آدم باید مرررررد باشه، جربزه داشته باشه.... دیگه از خودم می ترسم:geryeh:
یه نکته دیگه..... مشاوره.... زیادشم خوب نیست.....البته به نظر من زیادش خوب نیست......
اصلا فلسفه خواستگاری همینه که بیان دخترو ببینن دیگه! خیلی وقتا میرن خواستگاری و دخترو نمیپسندن، اینطور نیست که هر کی میره خواستگاری به این معنی باشه که اومدم بی برو برگرد دخترتونو بگیرم! مگه قراره اول برن تو خیابون دید بزنن دخترو ببینن بعد برن خواستگاریش؟ خب میرن دخترو میبینن و حالا یا پسر نمیپسنده یا دختر و یا هر دو میپسندن و الی آخر...
البته میدونم منظور شما چیه ولی شاید این پسر اونی که شما فکر میکنید نباشه، شاید بهتر باشه اجازه بدید بیاد خواستگاری بعد تصمیم بگیرید.
در کنار اینها اصرار بیش اندازه پدرتون که ناخواسته به شما این حس رو القا میکنه که نگرانه بمونید رو دستش رو هم در نظر داشته باشید
خب؟
حالا بگید من باید چه خاکی تو سرم بریزم ؟
سلام
من بیشتر صفحات آخر تایپکت رو خوندم به نظرم صحبت های
خدایا پناهم تویی;666537 نوشت:
من دوتا خواهرم ازدواج کردن و شما جای خواهر سومیم هستی
ریاکار;666539 نوشت:
واقعا تصمیم بجایی گرفتین که می خواین بهش امید الکی ندید.
یارقیه;666541 نوشت:
همه چیز به خودتون بستگی داره.... ببینید... مشکلات واقعیت انکار ناپذیر زندگیه.... ولی ما که شما رو نمی شناسیم.... شما اینقدر قبل از این، به همه گفتین التماس دعا.....
دوستان علی الخصوص این سه دوست عزیز رو خوب بخون
واقعیتش اینه پسرها بهتر تونستند مشاوره بدن تا دخترخانمها،
البته من همه صفحات رو نخوندم نمیدونم خانمها در صفحات قبل چی گفتند
ولی معمولا تو همه تاپیک ها دخترخانمها احساساتی صحبت میکنند و میترسند صحبتشون حق کسی رو پایمال کنه یا باعث تاثیرگذاری روی احساس و نظرت بشه به همین خاطر محافظه کارانه نظر میدن
من اگر جای شما بودم بدون درنگ ردش میکردم اصلا هم اهمیت نمیدادم پدرم از جوابم ناراحت بشه یا این آقا ناراحت بشن یا غرورش له بشه
من خودم رو بهتر از هر کسی می شناسم من آدم روزهای سخت این چنینی نیستم نمیتونم چنین شرایطی رو تحمل کنم اصلا تصورش هم در ذهنم نمی گنجه که بخوام آینده چنین زندگی رو تصور کنم و بخوام در موردش عاقلانه تر تصمیم بگیرم
از نظر من شما هم نمیتونید شما در مورد مشکلی که داشتید چقدر ناراحت بودی یادته!!!!!!! چقدر دچار ناامیدی میشدی حالا چطور میتونی چنین شرایط وحشتناکی رو تحمل کنی
پس جواب منفی رو بده اینقدر هم دچار عذاب وجدان نشو پدرتون هم باید به نظر شما احترام بزاره چون قراره شما یه عمر باهاش زندگی کنید نه پدرتون
نگین میگفت من حاضرم اگر شخصی مثل کنگ بوک ( بازیگر فیلم امپراطور دریا !!!!! چکار کنیم دیگه ما از این فیلم های کره ایی خوشمون میاد :khaneh:) با اون اخلاق و رفتاری که تو فیلم داشت نه خود بازیگره، بیاد خواستگاریم حتی اگر شرایطش آنچنان که من میخواستم نبود قبول میکردم دو سه ساعت پیش پست شما رو براش خوندم گفتم نظرت چیه تو چیکار میکردی اگه این شخص همون کنگ بوک رویاهات بود گفت منتظر می موندم یه کنگ بوک دیگه بیاد :khaneh:
اول میخواستم این تاپیک رو ناشناس بزنم و زحمتشو بندازم گردن استاد طاهر
ولی بعد تصمیم گرفتم شجاع باشم
شرایطی که میگم رو تصور کنین :
24 سالتونه
پدرتون اصرار داره به ازدواج شما
خاستگارتون از کارمندای پدرتونه که مشکلات شدید خانوادگی ( پدر ندارن و مسولیت مادر خواهر و برادر کوچکتر و خواهر در شرف طلاقشون با ایشونه ) و مالی داره ( وضعیت مالی افتضاحه از افتضاحم بدتر )
پدرتون اصرار داره که این آقا آدم خوبیه و خودش همچیو تامین میکنه
ینی رسما به واسطه اینکه پدر شما قراره هزینه خونه زندگی و عروسی و شغل اون آقای خواستگار رو بده .... از نظر شما اون آقا یه ادمه بی عرضه اس و براتون هیچ ابهت مردونه ای نداره
این از این
در کنار اینها اصرار بیش اندازه پدرتون که ناخواسته به شما این حس رو القا میکنه که نگرانه بمونید رو دستش رو هم در نظر داشته باشید
خب؟
حالا بگید من باید چه خاکی تو سرم بریزم ؟
سلام دوست عزیزم
علاقه ی اولیه به خواستگار خیلی مهمه به وجود اومدن علاقه بعد از ازدواج تضمین شده نیست
به نظرم با پدرتون صحبت کنید بهتر باشه
یا اینکه همینجوری به بابام فشار بیارم بره جواب منفیو ابلاغ کنه
آخه چن نفر گفتن بیاد خاستگاری غرورش له نشه
الکی بیاد وقتی من تصمیممو گرفتم که غرورش بیشتر له میشه خب :|
شما بذار بیاد خواستگاری چون که اگه همینجوری بگی نه هم برای خودت بد میشه هم واسه پدرت
شما اگه اجازه بدین بیاد خواستگاری میتونی با دلایل منطقی طرفت رو قانع کنی که با شرایطش نمیتونی بسازی
ویا به پدرت یا به اون شخص بگو مثلا
بهش بگو که " آقای محترم توانایی این که مسئولیت چند نفر رو بر عهده بگیرم ندارم چون نمیخوام فردا پس فردایی بین من و خونواده یکی رو انتخاب کنین
چرا که اگه یکم آینده نگر باشین میتونین ببین که هر دختری آرزوش اینه که همسرش تمام وقتش رو به اون اختصاص بده ولی شما نمیتونی همچین کاری کنی چون هم باید مراقب خواهرتون باشین هم مادتون هم برادرتون هم برای من وقت بذارین هم برین سرکار ..... من آدم اینکه این همه مشکل رو تحمل کنم نیستم """
منظورم این بود که اگه دستشو بکنه تو جیب بابای من
و از بابای من کمک مالی قبول کنه
بی ابهته :|
نه خواهر من سوء برداشت نکردم. اتفاقاً کاملاً شرایط شما رو میدونم. شما الان دارید با خودتون و دیگران ، حتی با خدا لج میکنید
بگم چه جمله ای الان توی ذهن شماست: آب که از سر گذشت چه یه وجب یه صد وجب.... کلاً دیگه حتی بهشت رو هم نمیخوام!
نه خواهر من سوء برداشت نکردم. اتفاقاً کاملاً شرایط شما رو میدونم. شما الان دارید با خودتون و دیگران ، حتی با خدا لج میکنید
بگم چه جمله ای الان توی ذهن شماست: آب که از سر گذشت چه یه وجب یه صد وجب.... کلاً دیگه حتی بهشت رو هم نمیخوام!
نگید اینطور نیست که به هیچ وجه باور نمیکنم
مشکلات منو قاطی کردین باهم
اون مشکلی که به خاطرش بهشتو نمیخوام یه چیز
این مشکل ازدواج یه چیز دیگه اس
لج کجا بود
بالاخره هر کسی دوس داره ازدواج کنه
منم دوس دارم
ولی نه ازدواجی بعدش بزنم پشت دستم بگم این چه کاری بود
ببین آبجی.... چون شخصیت مهمی بودین.... سرعتی پست ها رو یه نگاهی انداختم..... تا بتونم یه نظری بدم....
تصمیم گیری با خودتونه..... مثلا من ابدا به خودم جرات نمی دم که ندیده، بزنم یکی رو بترکونم....
همه چیزایی که تعریف کرده بودین.... خیلی شبیه خواستگاری اول من بود.... تازه شدید تر....واسه من که بعد جلسه سوم زنگ زدیم گفتیم از پس توقعات دختر شما بر نمیایم.... بنده خدا باباهه اینقدر با اخلاق بود که خودش بهم زنگ زد باهام صحبت کرد.... ولی یه تجربه برام شد.... حواسم باشه اگه دختره تو رفاه بزرگ شده بود بی خیالش بشم.... یعنی احتیاط کنم.....:Sham:
همه چیز به خودتون بستگی داره.... ببینید... مشکلات واقعیت انکار ناپذیر زندگیه.... ولی ما که شما رو نمی شناسیم.... شما اینقدر قبل از این، به همه گفتین التماس دعا..... دیگه من هر جای زیارتی باشم یه میس چادری هم از ذهنم عبور می دم...:khandeh!:،... خوب حالا تکلیف چی میشه....یه دختر جوون که تا الان یه گرفتاری داشته که تو چند سال گذشته.... همیشه می گفته التماس دعا..... می گفته با یه کاسه شالی زرد "یا حسین" کلی گریه می کنم..... حالا چقد واسه مشکلات ظرفیت داره....؟؟؟
منظورم اینه که اون بنده خدا بابت مشکلاتی که داره ایرادی نداره.....و از طرف دیگه اینکه سختی ها و مشکلات هم به دست خداست و ممکنه کسی که هیچ مشکلی نداشته باشه....بزنه ... یهو فلج بشه....منظورم اینه که اگه توان و ظرفیت روحی لازم رو دارید.... بسم الله بگید و جلسات خواستگاری رو پیگیری کنید..... ان شا الله که مشکلات رنگ ببازه .....
اللهم انی اسئلک بحق محمد و ال محمد ان تصلی علی محمد و ال محمد و ان تنجینی من هذا الغم
اگه خواستید بهش رخصت بدین.... محکش بزنید تا ببینید نیتش از ازدواج چیه.....ازش سوال بپرسید که چرا اومده سراغ دختر رئیسش....
بعدش یه نکته دیگه ..... خداییش چه اشکالی داره که واسه شروع زندگی کمکتون کنه ....
برا منم دعا کنید.... اینقدر شما خواهرای عزیز گفتین آدم باید مرررررد باشه، جربزه داشته باشه.... دیگه از خودم می ترسم:geryeh:
یه نکته دیگه..... مشاوره.... زیادشم خوب نیست.....البته به نظر من زیادش خوب نیست......
یا علی
در مورد مشکلات
نه راستش من دیگه ابدا توان تحمل مشکل اضافه رو ندارم
موندم انشاالله بعد از ازدواج خواهر "نگین" ، اسم بچه هاشون چی میشه؟
مثلاً نازنین بوک - امیرحسین بوک :Moteajeb!: :khaneh:
بنت الحسین;666554 نوشت:
علاقه ی اولیه به خواستگار خیلی مهمه ، به وجود اومدن علاقه بعد از ازدواج تضمین شده نیست
کاملاً درسته این حرف
همینطور این نظر خانم "شبنم" هم کاملاً درسته:
شبـنم;666552 نوشت:
من خودم رو بهتر از هر کسی می شناسم من آدم روزهای سخت این چنینی نیستم
شما هم خواهر "miss chadoriii" خودتون رو بهتر از هر کسی میشناسید. پس با توجه به دو جملهء بالا ،
اگر میدونید توان وارد شدن به چنین زندگی رو ندارید اصلاً اجازهء خواستگاری ندید ، به هیچ وجه
فقط لطفاً به این نکته دقت بفرمایید که تمام نظرات ماها ، طبق اطلاعات بسیار ناقصی هست که از خود شما گرفتیم. پس اگه فردا معلوم شد که اینطورها هم زندگی اون آقا پر از مشکل نبوده و آدم خوب و مناسبی هم بوده ، ماها رو نفرین نکنید :ok:
شما بذار بیاد خواستگاری چون که اگه همینجوری بگی نه هم برای خودت بد میشه هم واسه پدرت
شما اگه اجازه بدین بیاد خواستگاری میتونی با دلایل منطقی طرفت رو قانع کنی که با شرایطش نمیتونی بسازی
ویا به پدرت یا به اون شخص بگو مثلا
بهش بگو که " آقای محترم توانایی این که مسئولیت چند نفر رو بر عهده بگیرم ندارم چون نمیخوام فردا پس فردایی بین من و خونواده یکی رو انتخاب کنین
چرا که اگه یکم آینده نگر باشین میتونین ببین که هر دختری آرزوش اینه که همسرش تمام وقتش رو به اون اختصاص بده ولی شما نمیتونی همچین کاری کنی چون هم باید مراقب خواهرتون باشین هم مادتون هم برادرتون هم برای من وقت بذارین هم برین سرکار ..... من آدم اینکه این همه مشکل رو تحمل کنم نیستم """
لج کجا بود
بالاخره هر کسی دوس داره ازدواج کنه
منم دوس دارم
ولی نه ازدواجی بعدش بزنم پشت دستم بگم این چه کاری بود
پس چطوری تشخیص دادید که این فرد ابهت نداره؟! فقط از روی حدس؟!!!
من این همه گذشته و هنوز مشکل اصلی شما رو متوجه نشدم. شما آخرش با مشکلات خانوادگی ایشون مشکل دارید؟ یا حدس زدید که برای پول پدرتون کیسه دوخته؟! یا چون کارمند پدرتون هستن قبول نمیکنید؟ یا چون فکر میکنید خودتون هنوز آمادگی ازدواج ندارید؟
شما از عقلتون استفاده کنین ببینین بیاد جواب منفی از شما بشنوه خوبه
یا نیاد جواب منفی رو از پدرتون بشنوه؟؟؟
چون پدر شما اصرار دارن پس نمیتونین به پدرتون بگین که جواب منفی بده پس خودتون به خواستگارتون بگین به اصرار پدر شما مجبور شدین واسه اینکه ایشون بیان خونتون
خيلي سخت گرفتي ميس جان
بذار بياد مثل خواستگار هاي ديگت يا مثبته يا منفي
يا شماها زياد سخت گير هستيد
يا من زيادي اسون ميگيرم
اگه بياد ديگه حداقل عذاب وجدان نداري كه شايد ادم خوبي بوده و ردش كردي
آخه هم اطلاعات ناقص دادید هم درست و حسابی نگفتید دلیلتون چی هست برای نه گفتن. بعدشم نظرسنجی گذاشتید که جواب مثبت بدم یا منفی ، اما در پست شماره 37 گفتید:
Miss Chadoriii;666211 نوشت:
من نمیخوام قبول کنم
قبول هم نمیکنم ولی اصرار پدرم داره پوست منو میکنه
ینی این چن روزه من از بس گریه کردم راحت میشد دو گالن آبغوره بگیرم
انقد که پدرم اصرار میکنه من هی فک میکنم نکنه دارم اشتباه میکنم اصلا همین اصرار باعث شد من این تاپیکو بزنم
که یکم دلم قرص شه که تصمیمم درسته که واقعن هم فک میکنم درسته با شناختی که از خودم و سطح تحملم و خواسته هام دارم میدونم که نمیتونم همچین ازدواجی رو بپذیرم
بالاخره تاپیک زدید تا نظرات رو بشنوید؟ یا تاپیک زدید که حرفی که خودتون دوست دارید رو بشنوید؟
والا من دیگه نظری ندارم. اگر تصمیم دارید بگید نه ، خب بگید نه. به همین سادگی
نه اتفاقا
دریای پولم داشت
باز مسئول خواهر برادرش بود
باز باید اونا همیشه پای ثابت زندگی دو نفره ما میبودن
من باید همه زندگیمو همه خونمو همه آسایشمو همه اوقات دو نفره رو با اونا شریک میشدم
پولدارم بود
بازم نمیتونستم بپذیرم که همیشه زندگیمو با خواهر برادر و مادرش تنظیم کنم
مگه من چن دفه قراره ازدواج کنم؟؟
حالا خواهر من بزارین اون جوون بیچاره افتخار خواستگاری از شمارو داشته باشه، با این زبونی که شما دارین احتمالا کلا فرار کنه و از اداره پدرتون هم استعفا بده و همه چی به خوبی و خوشی تموم شه. این که دیگه غصه و حرص خوردن نداره. به نظر پدرتون هم احترام گذاشتین.
خوب دختر خوب چرا نمیری یه بار ببینیش؟شاید واقعا پسر خوبی باشه.با خدس و گمان که نمیشه!!
اگه ببینیش و بام خوشت نیومد میتونی به پدرت بگی مثلا به فلان دلیل ازش خوشم نیومد.یه جواب قانع کننده باید به پدرت بدی.پدرت که بد تو رو نمیخواد...
سلام!
من نظر دوستان رو نخوندم.
نظر خودم:
در مورد وضعیت مالی که خدا روزی رسونه...کم و زیاد می گذره.
مشکلات خانوادگی...خب قابل اغماض نیس...اصلاً.
و از همه مهمتر اینکه گفتین براتون ابهت مردانه نداره...از نظر من این از همه مهمتره...خیلی مهم...اینکه کسی که قراره پناه و تکیه گاهت بشه رو حتی قبولم نداشته باشی خیلی بد و تلخِ.
پس نظرم منفیه:ok:
صحبت دوستان رو نخوندم ببینم کسی به این مورد اشاره کرده یا نه. در صحبت شما یک تناقض دیده میشه:
خواهرم "miss chadoriii" ، به نظر من شما نمیخواین به این فرد جواب منفی بدید ، بلکه کلاً تصمیم گرفتید دیگه ازدواج نکنید. با هیچکس
[="Indigo"]سلام
یه سوالی آیا تعریف اخلاق خوب از نظر شما و پدرتون یکیه؟
اگه بله به نظرم بهش یه فرصتی بدید. همچنین به نظرم اگه یه نفر آدم درست و حسابی باشه قبول نمیکنه که یکی دیگه خرج زندگیشو بده. اط این بابت مطمئن هستید که اون بنده حدا از تصمیم پدرتون مطلعه؟
منظورم اینه که شاید اصلا ندونه پدرتون همچین تصمیمی دارن و خودش قبول نکنه کسی اونم پدر خانومش برای گذران زندگی کمکش کنه. از این موضوع مطمين شید. اگه دیدید میدونه و بازم مصمم هست. به
نظر من نه بگو خواهر این آقا یکم زیادی مغرور نیست.[/]
ميس چادري جون اينكه اين اقا داره به خانواده اش كمك ميكنه از يه زاويه ديگه نقطه قوتشه
اين نشون دهنده انسانيت بالاي اين فرده ميتونست خودش رو بزنه به اون راه ولي حس ميكنم مسؤوليت پذيره
حالا بيا يه بار ببينش شايد به دلت نشست ما هم يه شام عروسي افتاديم:khandeh!:
کاربران محترم
بخصوص اونهایی که چندین بار تذکر داده شده بهشون
اگه توهین بی احترامی ، تحریک کاربران ،مسخره کردن و...
دوباره دیده بشه
طبق قوانین عمل میشه.
لطفا تو انتخاب کلمات دقت کنید قرار نیست هرچیزی به ذهنتون رسید تو پستها ارسال کنید.
لطفا حفظ حریم و حرمت
حیا در نوشتار
رعایت بشه
باتشکر :Gol:
یاحق
میس چادری جان منم با بچه ها موافقم، بنظرم یبار ببینش و باهاش حرف بزن، بگو بهش که اجازه نمیدی خرج زندگیتون رو بابام بده، اگه می تونه با این حال جلو بیاد خب موضوع حله
البته اینکه اول زندگی خانواده ها کمک کنن بد نیست، ولی باید حواستون هم باشه که بخاطر پول باباتون جلو نیاد، بنظرم این رو می تونی با کمک گرفتن از مشاورین و طراحی بعضی سوالا متوجه بشی
ریحانه جان، آفرین که تا اینجا با سعه صدر جواب دادی، من بودم شاید برخورد دیگه ای می کردم
ولی بنظرم نیازی نیست دیگه جواب بدی چون این نوع بحثا همیشه بی سرانجام بوده و فقط عصاب خوردی داشته
خانم ملورین هم بنظرم یکم نسبت به اخلاق و کردار و رفتار و شخصیت بانوان متدین و محجبه ناآگاهن و خیلی از سوتفاهما بخاطر همین ناآگاهیه
وگرنه مسلما هیچ کس دوست نداره هم وطنای خودش رو داعشی خطاب کنه یا لعنتشون کنه
حتما نمی دونن بچه مسلمونای ایرانی که همین الانشم دارن تو جبهه جلو داعش می جنگن بیشتر از همین قشر مذهبی هستن
همین که گفتن حلال نمی کنم یعنی اعتقاد دارن فقط تفکرات و اطلاعات و احتمالا نوع زندگیامون باهم فرق داره
خدا هممون رو و اول از همه من رو به راه راست هدایت کنه، ان شاء الله
باسلام
لطفا پستها خارج از موضوع نباشه
این نوع نوشتار برازنده یک خانم نیست
لطفا رعایت کنید.
البته پست بنده به همه کاربران هست
اطلاع رسانی شد رعایت نکنند طبق قوانین برخورد میشه
باتشکر
یاحق
[="Tahoma"][="Blue"]قسمتی از نظرات رو خوندم
به نظر من با روحیه ای که شما دارید و قبول ندارید که ایشون خانواده اشون رو پوشش بده بهتره که که قبول نکنید. طرف مقابل هم بیاد به خاستگاری شما و روحیه شما رو ببینه و باز هم بخواد مثل قبل خانواده اش رو تامین کنه مطمیناً از این در که اومده از اون در هم فرار می کنه.و این داستان همون جا به خیر و خوشی تموم می شه.[/]
خوش به حال اون خاستگارتون که پدرت همه چی رو براش فراهم میکنه، بنظر من وظیفه پدر دختر هستش که برا داماد خونه وکار وشغل ایجاد کنه چون رفاه شوهر رفاه دخترش هستش درغیر اینصورت باید اون دختر رو طلاق داد
اینم بگم با این اخلاق شما سخته ازدواج با این پسر، هرچی خدا قسمت کنه همونه زورکی نیست
میسی از یه طرف شرایطش سخته چون خیلی باید نامرد باشه بعد ازدواج قید خانوادشو بزنه و کمکشون نکنه از یه طرف اینجوری که بابات اصرار داره آدم میگه حتما یه شخصیت خیلی ایده آلی هست و شاید اصلا پسره خودش ایده ای تو فکرشه واسه ازدواجش که همسرش سختی مشکلات زندگی اونو نکشه
بیاد خواستگاری که به زور نمیدن تو رو بهش حرف آخر رو تو باید بزنی
بذار بیاد ببین اصل قضیه چیه:khandeh!:
یه گل و شیرنی بگیره بیاد چیزیش نمیشه
بذار بیاد ببین چیه و چی تو فکرشه
من نه مثبت میدم نه منفی
خاکبسرم
من کی گفتم خانوادشو پوشش نده؟؟؟
اتفاقا اگه ندیده و نشناخته بخوام از حسنش بگم فقط همینه که هوای خانوادشو داره
من منظورم این بود که نمیخوام منو مجبور کنه که خانوادشو پوشش بدم
متوجه هستید؟؟؟
مثلا مادرشون خیلی بیمارن و ایشالا که شفا بگیرن ولی ممکنه عمرشون به این دنیا نباشه
خب؟؟
در این صورت خواهر برادر کوجیکترش و خواهر مطلقه اش باید بیان با ما زندگی کنن
تو یه خونه
زیر یه سقف
منم احتمالا باید نقش مادرو براشون بازی کنم
انگار یهو اول زندگی میشم صاحب 3 تا بچه همسن خودم
من نمیخوام مشکلات اون آقا بیوفته رو دوش من
چون اولا تحملشو ندارم
دوما خودم خیلی مشکلات دارم که باید باهاشون کنار بیام
عاشق تو دیگه چرا
واقعا این برداشتو کردین چرا ینی توی این مدت توی سایت بهتون ثابت شده که من آدم بی وجدانی ام و با یه کسی اینجوری ازدواج کنم مجبورش میکنم بیخیال خانوادش شه خواهر برادرشم بفرسته پرورشگاه حتمن
دست گلتون درد نکنه واقعا
ینی کلا من از اول تاپیک هرچی گفتم همه گذاشتن به حساب اینکه این چقد بی وجدانه:khandeh!:
منظورم این بود که اگه دستشو بکنه تو جیب بابای من
و از بابای من کمک مالی قبول کنه
بی ابهته
خوبه حالا تاپیکو خوندین بازم انقد سو برداشت مبکنین
اتفاقا برعکس چیزی که توی دنیای مجازی ام
توی دنیای واقعی به شدت ساکت و درونگرا و مظلومم
میدونم باورتون نمیشه
ولی دقیقن همینجوریم
واسه همین میدونم آدم طلاق و داد و هوار و دعوا نیستم ( من فقط به یه دلیل ممکنه طلاق بگیرم اونم در صورتیه که خیانت ببینم در حالتای دیگه مطمئنم که میسوزم و میسازم :| )
میدونم یه ازدواج اینجوری کنم تا آخر عمر درگیرم
یکی از دلایل مهمیم که نمیخوام پسره بیاد
واسه اینه که ممکنه ببینمش و دلم بسوزه براش یا حتی 1 درصد ازش خوشم بیاد
بعد دیگه باید خر بیارم باقالی بار کنم
چون خودم رو میشناسم و میدونم که قابلیت استعمار شدن رو دارم نمیخوام وارد زندگی بشم که همش از اول تا آخر باید به بقیه سرویس بدم
خب آخه مطمئنم که باید از بابای من کمک مالی قبول کنه
مثلا خونه نمیتونه اجاره کنه خانوادشم الان دارن با داییش زندگی میکنن من دیگه نمیتونم برم خونه داییش زندگی کنم دایی بنده خداش حالا داره خواهرشو ( مادر خاستگار ) ساپورت میکنه دیگه چه وظیفه داره بیاد زن خواهر زادشو هم جا و مکان بده
در نتیجه بابای من باید یه خونه اجاره کنه برامون
1 ریال هم پس انداز نداره بنده خدا هزینه های درمانی مادرش به شدت سنگینه
پس اگه ما بخواییم یه عقد ساده هم بگیریم پول محضر و کرایه لباس عروسو همچی رو باید بابای من بده چون اون بنده خدا اصلا نداره که بده
خب وقتی عقل داره انقد صریح میگه اگه طرف تو خاستگاری هم اومد گفت نه من کمک قبول نمیکنم اما واضحه که مجبور میشه قبول کنه
منظورم اینه که زبونی میگه من کمک قبول نمیکنم ولی در عمل دستش تو جیب بابای منه در آخر چون چاره ای نداره
خب دیگه من به چیش فک کنم؟؟
مریم دلایل الانم به نظرت قانع کننده نیس؟؟؟
ببینمشم فقط ظاهرشه دیگه
بقیه شرایطشو خودم میدونم
دو تا دلیل محکم گفتم بابام گیره هنوز
ظاهرشو ببینم مثلا بگم دماغش کج بود قبول میکنه عاخه ؟
خدا بگم چیکارتون نکنه:khandeh!:
دو دلم کردین
چرا دو دل شدی؟؟؟؟
باید بتونی تصمیم بگیری قضیه یه عمر زندگیه
اگه دیدیش و خوشت اومد هم باید همه ی شرایط رو ازش بپرسی
اینکه چقدر میتونه در کنار خونوادش به تو بپردازه
فقط پول که نیست شما فردا میخوای با ایشون زندگی کنی باید با خونوادشون هم کنار بیای
اینکه در هر شرایطی مجبور میشه به خونوادش اهمیت بده چون سرپرستشون هست
میس چادری این موضوع انقدر غصه خوردن داشت خواهر من؟؟؟
خوب دندش نرم بزار بیاد گل و شیرینی هم بگیره ...
به خاطر پدرت بزار بیاد یه صحبت بکنید بعد با خیال راحت بهش جواب رد بده
مشکلت اینه که خیلی رئوف و دلسوزی به نطر من! یکم سفت باش
فک میکنی ممکنه دلت بسوزه و یا هر چی ...
اصلا تو این مشکلاتشو از کجا میدونی؟؟؟کی بهت گفته ؟؟
شاید مبالغه شده درباره مشکلاتش:Gig:
اینکه اون مشکل که تو امضامه نیس که
این مشکل جدیده تازه از تنور دراومده
خودش بنده خدا مشکلاتشو گفته به پدرم
من بیشتر از دست بابام دلگیرم آخه
این بنده خدا اومده صاف همچیو گفته
بعد بابام منو کلا شلغم حساب کرده از طرف خودش به آقاهه چراغ سبز داده
دو دل شدم سر اینکه بگم بیاد بعد جواب منفی بدم
یا اینکه همینجوری به بابام فشار بیارم بره جواب منفیو ابلاغ کنه
آخه چن نفر گفتن بیاد خاستگاری غرورش له نشه
الکی بیاد وقتی من تصمیممو گرفتم که غرورش بیشتر له میشه خب
به نظر من که کاملا حق داری اگه نخوای ببینیش.ولی داری میگی پدرت اصرار میکنه.باید یه جوابی بدی که پدرت قبول کنه دیگه!
ما که پدرتو نمیشناسیم.مثلا رو موضوع خاصی حساس نیس درمگرد خواستگارا اینا؟
جدااز اینا رشته ای که پسره خونده چیه؟مهارتش چیه؟شاید بعدا کارش جای پیشرفت داشته باشه؟
واقعا تصمیم بجایی گرفتین که می خواین بهش امید الکی ندید.
من یه مردم و تجربش رو دارم. اگه همین الان ردش کنید ممکنه با خودش فکر کنه شما کاری به اون و شرایطش ندارین بلکه کلا قصد ازدواج ندارین
اما اگه بیاد و ردش کنید این جواب رو مستقیما به شرایط فعلیش ربط می ده ( که درست هم فکر می کنه).
و با توجه به چیزهایی که شما از ایشون گفتید کنار اومدن با این موضوع خیلی براش سخت میشه
[=verdana] Miss Chadoriii;666371 نوشت:
سلاااااااااااام
ببین آبجی.... چون شخصیت مهمی بودین.... سرعتی پست ها رو یه نگاهی انداختم..... تا بتونم یه نظری بدم....
تصمیم گیری با خودتونه..... مثلا من ابدا به خودم جرات نمی دم که ندیده، بزنم یکی رو بترکونم....
همه چیزایی که تعریف کرده بودین.... خیلی شبیه خواستگاری اول من بود.... تازه شدید تر....واسه من که بعد جلسه سوم زنگ زدیم گفتیم از پس توقعات دختر شما بر نمیایم.... بنده خدا باباهه اینقدر با اخلاق بود که خودش بهم زنگ زد باهام صحبت کرد.... ولی یه تجربه برام شد.... حواسم باشه اگه دختره تو رفاه بزرگ شده بود بی خیالش بشم.... یعنی احتیاط کنم.....:Sham:
همه چیز به خودتون بستگی داره.... ببینید... مشکلات واقعیت انکار ناپذیر زندگیه.... ولی ما که شما رو نمی شناسیم.... شما اینقدر قبل از این، به همه گفتین التماس دعا..... دیگه من هر جای زیارتی باشم یه میس چادری هم از ذهنم عبور می دم...:khandeh!:،... خوب حالا تکلیف چی میشه....یه دختر جوون که تا الان یه گرفتاری داشته که تو چند سال گذشته.... همیشه می گفته التماس دعا..... می گفته با یه کاسه شالی زرد "یا حسین" کلی گریه می کنم..... حالا چقد واسه مشکلات ظرفیت داره....؟؟؟
منظورم اینه که اون بنده خدا بابت مشکلاتی که داره ایرادی نداره.....و از طرف دیگه اینکه سختی ها و مشکلات هم به دست خداست و ممکنه کسی که هیچ مشکلی نداشته باشه....بزنه ... یهو فلج بشه....منظورم اینه که اگه توان و ظرفیت روحی لازم رو دارید.... بسم الله بگید و جلسات خواستگاری رو پیگیری کنید..... ان شا الله که مشکلات رنگ ببازه .....
اللهم انی اسئلک بحق محمد و ال محمد ان تصلی علی محمد و ال محمد و ان تنجینی من هذا الغم
اگه خواستید بهش رخصت بدین.... محکش بزنید تا ببینید نیتش از ازدواج چیه.....ازش سوال بپرسید که چرا اومده سراغ دختر رئیسش....
بعدش یه نکته دیگه ..... خداییش چه اشکالی داره که واسه شروع زندگی کمکتون کنه ....
برا منم دعا کنید.... اینقدر شما خواهرای عزیز گفتین آدم باید مرررررد باشه، جربزه داشته باشه.... دیگه از خودم می ترسم:geryeh:
یه نکته دیگه..... مشاوره.... زیادشم خوب نیست.....البته به نظر من زیادش خوب نیست......
یا علی
[="Tahoma"]
اصلا فلسفه خواستگاری همینه که بیان دخترو ببینن دیگه! خیلی وقتا میرن خواستگاری و دخترو نمیپسندن، اینطور نیست که هر کی میره خواستگاری به این معنی باشه که اومدم بی برو برگرد دخترتونو بگیرم! مگه قراره اول برن تو خیابون دید بزنن دخترو ببینن بعد برن خواستگاریش؟ خب میرن دخترو میبینن و حالا یا پسر نمیپسنده یا دختر و یا هر دو میپسندن و الی آخر...
البته میدونم منظور شما چیه ولی شاید این پسر اونی که شما فکر میکنید نباشه، شاید بهتر باشه اجازه بدید بیاد خواستگاری بعد تصمیم بگیرید.
سلام
من بیشتر صفحات آخر تایپکت رو خوندم به نظرم صحبت های
دوستان علی الخصوص این سه دوست عزیز رو خوب بخون
واقعیتش اینه پسرها بهتر تونستند مشاوره بدن تا دخترخانمها،
البته من همه صفحات رو نخوندم نمیدونم خانمها در صفحات قبل چی گفتند
ولی معمولا تو همه تاپیک ها دخترخانمها احساساتی صحبت میکنند و میترسند صحبتشون حق کسی رو پایمال کنه یا باعث تاثیرگذاری روی احساس و نظرت بشه به همین خاطر محافظه کارانه نظر میدن
من اگر جای شما بودم بدون درنگ ردش میکردم اصلا هم اهمیت نمیدادم پدرم از جوابم ناراحت بشه یا این آقا ناراحت بشن یا غرورش له بشه
من خودم رو بهتر از هر کسی می شناسم من آدم روزهای سخت این چنینی نیستم نمیتونم چنین شرایطی رو تحمل کنم اصلا تصورش هم در ذهنم نمی گنجه که بخوام آینده چنین زندگی رو تصور کنم و بخوام در موردش عاقلانه تر تصمیم بگیرم
از نظر من شما هم نمیتونید شما در مورد مشکلی که داشتید چقدر ناراحت بودی یادته!!!!!!! چقدر دچار ناامیدی میشدی حالا چطور میتونی چنین شرایط وحشتناکی رو تحمل کنی
پس جواب منفی رو بده اینقدر هم دچار عذاب وجدان نشو پدرتون هم باید به نظر شما احترام بزاره چون قراره شما یه عمر باهاش زندگی کنید نه پدرتون
نگین میگفت من حاضرم اگر شخصی مثل کنگ بوک ( بازیگر فیلم امپراطور دریا !!!!! چکار کنیم دیگه ما از این فیلم های کره ایی خوشمون میاد :khaneh:) با اون اخلاق و رفتاری که تو فیلم داشت نه خود بازیگره، بیاد خواستگاریم حتی اگر شرایطش آنچنان که من میخواستم نبود قبول میکردم دو سه ساعت پیش پست شما رو براش خوندم گفتم نظرت چیه تو چیکار میکردی اگه این شخص همون کنگ بوک رویاهات بود گفت منتظر می موندم یه کنگ بوک دیگه بیاد :khaneh:
[="Arial"][="Blue"] Miss Chadoriii;665235 نوشت:
سلام دوست عزیزم
علاقه ی اولیه به خواستگار خیلی مهمه به وجود اومدن علاقه بعد از ازدواج تضمین شده نیست
به نظرم با پدرتون صحبت کنید بهتر باشه
شما بذار بیاد خواستگاری چون که اگه همینجوری بگی نه هم برای خودت بد میشه هم واسه پدرت
شما اگه اجازه بدین بیاد خواستگاری میتونی با دلایل منطقی طرفت رو قانع کنی که با شرایطش نمیتونی بسازی
ویا به پدرت یا به اون شخص بگو مثلا
بهش بگو که " آقای محترم توانایی این که مسئولیت چند نفر رو بر عهده بگیرم ندارم چون نمیخوام فردا پس فردایی بین من و خونواده یکی رو انتخاب کنین
چرا که اگه یکم آینده نگر باشین میتونین ببین که هر دختری آرزوش اینه که همسرش تمام وقتش رو به اون اختصاص بده ولی شما نمیتونی همچین کاری کنی چون هم باید مراقب خواهرتون باشین هم مادتون هم برادرتون هم برای من وقت بذارین هم برین سرکار ..... من آدم اینکه این همه مشکل رو تحمل کنم نیستم """
آب که از سر گذشت چه یه وجب یه صد وجب.... کلاً دیگه حتی بهشت رو هم نمیخوام!
نگید اینطور نیست که به هیچ وجه باور نمیکنم
مشکلات منو قاطی کردین باهم
اون مشکلی که به خاطرش بهشتو نمیخوام یه چیز
این مشکل ازدواج یه چیز دیگه اس
لج کجا بود
بالاخره هر کسی دوس داره ازدواج کنه
منم دوس دارم
ولی نه ازدواجی بعدش بزنم پشت دستم بگم این چه کاری بود
در مورد مشکلات
نه راستش من دیگه ابدا توان تحمل مشکل اضافه رو ندارم
ینی دیگه واقعا نمیکشم
اصلن منظورم از لحاظ مادیات نیس
مثلاً نازنین بوک - امیرحسین بوک :Moteajeb!: :khaneh:
همینطور این نظر خانم "شبنم" هم کاملاً درسته:
شما هم خواهر "miss chadoriii" خودتون رو بهتر از هر کسی میشناسید. پس با توجه به دو جملهء بالا ،
اگر میدونید توان وارد شدن به چنین زندگی رو ندارید اصلاً اجازهء خواستگاری ندید ، به هیچ وجهفقط لطفاً به این نکته دقت بفرمایید که تمام نظرات ماها ، طبق اطلاعات بسیار ناقصی هست که از خود شما گرفتیم. پس اگه فردا معلوم شد که اینطورها هم زندگی اون آقا پر از مشکل نبوده و آدم خوب و مناسبی هم بوده ، ماها رو نفرین نکنید :ok:
:khobam:
یکی میگه بزار بیاد بعد بگو نه
یکی دیگه میگه تصمیم به جایی بود که نزاری بیاد
آخر نفهمیدم با خودم چن چندم:khandeh!:
من این همه گذشته و هنوز مشکل اصلی شما رو متوجه نشدم. شما آخرش با مشکلات خانوادگی ایشون مشکل دارید؟ یا حدس زدید که برای پول پدرتون کیسه دوخته؟! یا چون کارمند پدرتون هستن قبول نمیکنید؟ یا چون فکر میکنید خودتون هنوز آمادگی ازدواج ندارید؟
بالاخره کدومش؟
شما از عقلتون استفاده کنین ببینین بیاد جواب منفی از شما بشنوه خوبه
یا نیاد جواب منفی رو از پدرتون بشنوه؟؟؟
چون پدر شما اصرار دارن پس نمیتونین به پدرتون بگین که جواب منفی بده پس خودتون به خواستگارتون بگین به اصرار پدر شما مجبور شدین واسه اینکه ایشون بیان خونتون
خيلي سخت گرفتي ميس جان
بذار بياد مثل خواستگار هاي ديگت يا مثبته يا منفي
يا شماها زياد سخت گير هستيد
يا من زيادي اسون ميگيرم
اگه بياد ديگه حداقل عذاب وجدان نداري كه شايد ادم خوبي بوده و ردش كردي
آخه هم اطلاعات ناقص دادید هم درست و حسابی نگفتید دلیلتون چی هست برای نه گفتن. بعدشم نظرسنجی گذاشتید که جواب مثبت بدم یا منفی ، اما در پست شماره 37 گفتید:
والا من دیگه نظری ندارم. اگر تصمیم دارید بگید نه ، خب بگید نه. به همین سادگی
سلام
مشاورم در سايت برگ چغندر است؟:Nishkhand:
[="Tahoma"]
برگه چغندر یا برگ چغندر؟؟؟!!!:Nishkhand:
[="Tahoma"][="DarkGreen"] بچه محله امام رضا;666596 نوشت:
چي؟:Nishkhand:[/]
ویرایش توسط حامی : 2 دقیقه پیش در ساعت 14:00
این حیلهها قدیمی شده حامی جان!
اسکدینیها آگاه شدن، گول این کارها رو نمیخورن:Cheshmak: