دلیلی برای وجود خالق نیست

تب‌های اولیه

150 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

زمزم;112032 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

به نظر شما ثبات قوانین جهان از کجا آمده ؟ ماده که در نظر شما کاملا بی شعور است . از کجا میداند که باید در شرایط خاصی یکسان عمل کند؟زمین از کجا میداند که باید همیشه جاذبه داشت باشد؟ و و و

سوال اساسی این است که عالم ماده را چه کسی به وجود آورده ؟ قوانینش چگونه به وجو امده اند؟
اگر بگوییم عالم ماده،تصادفا و بدون علّت به وجود آمده است.با اصل علیت_ هر معلولی علّتی دارد_ ناسازگار است و مهم اینکه این اصل از قوانین عالم ماده است و طبق قول خودتان ثابت است و لایتغیّر .

اگر بگوییم عالم ماده خودش خودش را به وجود اورده و قوانینش را تعیین نموده است ؛ متضمن دور است و دور نیز چون به اجتماع نقیضین میرسد باطل است.

اگر بگوییم مواددیگر و عالمی دیگر آن را به وجود آورده اند و قوانینش را وضع نموده اند ؛سخن بر سر آن عالم قبلی و مواد دیگر میرود که انها از کجا آمده اند؟ و این امر مستلزم تسلسل در علل است که عقل آن را بر نمی تابد و محال میداند.

فقط یک فرض باقی میماند و آن اینکه موجودی که کاملا مجرد از ماده است و ازلی و ابدی است آن را به وجود آورده است و قوانینش را وضع نموده است و اثر بخشی قوانین نیز از اوست. و ان کسی نیست جز خدای عزّو جلّ.

استدلال فوق برگرفته از برهان امکان و وجوب بوعلی سینا ست.

از پستهاتان چنین بر می آید دور و تسلسل برایتان واضح است لذا دیگر توضیح ندادم.

سلام من کاری به شعور ندارم شعور اسمیست که انسان به نوعی از حالت میگوید
که ان حالت انجام کار است
ماده شعور نداره
و شعور دلیلی برای ابدی بودن چیزی نیست

نه تنها زمین بلکه تمام ذرات حتی ذره ای شن یا اکسیژن برای خود جاذبه دارد
و هیچ وقت این جاذبه از بین نمیرود نرفته و نخواهد رفت

شما دوباره دنبال این هستید که این عالم را کی بوجود اورده
این عالم را نه کسی بوجود اورده نه خود به خود بوجود امده
چیزی بوجود نیامده که ما بگیم چجوری
همه چیز بوده .البته بصورت مواد اولیه
و این که چجوری به انیجا رسیده که من و شما هستیم دلیل دارد که اگر بخواهید میگم

قوانین هم با انرژی و ماده بودن
قوانین ماهیتی ندارن
قوانین خواص هر چیزی هستند

من نمیدونم شما چجوری به خدا میرسین وقتی قوانین به شما میگن که چیزی بوجود نیامده که خالق داشته باشد

gsaeed;112052 نوشت:

نه تنها زمین بلکه تمام ذرات حتی ذره ای شن یا اکسیژن برای خود جاذبه دارد
و هیچ وقت این جاذبه از بین نمیرود نرفته و نخواهد رفت

شما دوباره دنبال این هستید که این عالم را کی بوجود اورده
این عالم را نه کسی بوجود اورده نه خود به خود بوجود امده
چیزی بوجود نیامده که ما بگیم چجوری
همه چیز بوده .البته بصورت مواد اولیه
و این که چجوری به انیجا رسیده که من و شما هستیم دلیل دارد که اگر بخواهید میگم

سلام
می شه ادعای اولیتان مبنی بر جاذبه داشتن همه ذرات رو اثبات کنید تا ما هم بهره ای ببریم

همچنین شما ادعا کردید که عالم خودبخود بوجود اومده و به نظر میاد راهی برای اثباتش دارید
لطفا اثباتش کنید

naghad;111366 نوشت:
اما این یک فرضیه است و حرکت می تواند یک چیز واقعی باشد که ماده دارای آنست. اگر حرکت تصویر ثابت است پس نقش اختیار چیست؟ در این صورت ما نمی توانیم بر روی تصاویر ثابت تاثیر بگذاریم و اعمالمان جبری خواهد بود. ممکن است بگویید که روح انسان می تواند این تصاویر را تغییر دهد که در این صورت این اشکال پیش می آید که تغییر باید توسط یک موجود متغیر انجام شود.

سلام
یک فرضیه نیست . ملاصدرا این را ثابت کرده است . می توانید مراجعه فرمایید .
بر اساس این نظریه باید از مفاهیمی از قبیل اختیار و امثال آن تعبیرات جدیدی داشته باشیم . من اسمش را ظهور می گذارم که اتفاقا با لا جبر و لا تفویض ائمه ع هم سازگار است

naghad;111366 نوشت:
خیر ذهن مادی است. آیا قبل از اینکه مغزتان به وجود آمده بود می توانستید تصویر و تخیل داشته باشید؟ پس ماده مقدم بر شعور است. در ثانی مواد شیمیایی مثل روانگردان ها باعث ایجاد توهم می شوند.

نفس انسان جسمانیه الحدوث است یعنی از جسم ناشی شده است اما ذاتا از آن مستقل است و تا وقتی که به جسم تعلق دارد بین این دو تاثیر و تاثراتی هست و از جمله همان روانگردانها
موفق باشید

آشنای قریب;112116 نوشت:
سلام
می شه ادعای اولیتان مبنی بر جاذبه داشتن همه ذرات رو اثبات کنید تا ما هم بهره ای ببریم

همچنین شما ادعا کردید که عالم خودبخود بوجود اومده و به نظر میاد راهی برای اثباتش دارید
لطفا اثباتش کنید

این ادعای من نیست قانون است
با یکم مطالعه بر این قانون شما متوجه میشوید تعریف قانون جاذبه برای یک کره یا ستاره نیست یلکه برای ذرات است

هر ذره ای جاذبه دارد هرچه ان ذره بر اثر جاذبه ذرات دیگر را جذب کند و بزرگتر بشود جاذبه ان نیز بیشتر میشود
در گیتی هر چه جرم یک شیئ بیشتر باشد جاذبه ان نیز بیشتر است

من کجا گفتم عالم خود به خود بوجود امده؟
عالم بوجود نیامده.از اول بوده

اگر ما بگوییم که جهان بوجود امده .ضد قانون فیزیک حرف زدیم
چرا که انرژی نه بوجود میاد نه از بین میره

gsaeed;112052 نوشت:

شما دوباره دنبال این هستید که این عالم را کی بوجود اورده
این عالم را نه کسی بوجود اورده نه خود به خود بوجود امده
چیزی بوجود نیامده که ما بگیم چجوری
همه چیز بوده .البته بصورت مواد اولیه
و این که چجوری به انیجا رسیده که من و شما هستیم دلیل دارد که اگر بخواهید میگم

دوست عزیز gsaeed سلام
ببخشید بنده لفظ رو اشتباه نوشتم
دلیل یه وجود اومدن رو نمی خواستم دلیل چه جور به این جا رسیدن رو می خواستم

gsaeed;112171 نوشت:

من کجا گفتم عالم خود به خود بوجود امده؟
عالم بوجود نیامده.از اول بوده

اگر ما بگوییم که جهان بوجود امده .ضد قانون فیزیک حرف زدیم
چرا که انرژی نه بوجود میاد نه از بین میره


می شه این قانون فیزیک رو بیان کنید؟

فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر اذا هم یشرکون
« و هنگامی که بر کشتی سوار می شوند، خدا را پاک دلانه می خوانند و چون به سوی خشکی رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرک می ورزند.»
( عنکبوت /25)

قرآن هر جا از « جاهلیت » سخن گفته، فرموده « جاهلیة الاولی». یعنی جاهلیت اول. این یعنی اینکه جاهلیت دومی هم در کار هست که بعداً زمان آن فرا می رسد. به نظرم، همین « شبه علم » کاریها، مصداقی از جاهلیت مدرن است. در جاهلیت نخستین، مردم ، « بت » را می پرستیدند، در جاهلیت مدرن ، مردم چیزهای دیگری از جمله « فرضیه های علمی » را می پرستند. نوع بت عوض شده است وگرنه اساس کار یکی است.

آشنای قریب;112185 نوشت:
دوست عزیز gsaeed سلام
ببخشید بنده لفظ رو اشتباه نوشتم
دلیل یه وجود اومدن رو نمی خواستم دلیل چه جور به این جا رسیدن رو می خواستم

می شه این قانون فیزیک رو بیان کنید؟


انرژی نه بوجود میاد نه از بین مبیره بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود

خب اینجا میریم سراغ نظریه که اگر اشکال قیزیکی در نظریه نباشد دلیلی نداره که ان را باور نکنیم
شکل گیری این جهان توسط قوانین بوده و هست
قبل از بیگ بنگ بیشتره عالم هستی را هیدروژن و تا حدی هلیوم تشکیل داده بود
که عنصر اصلی اکثر ستارگان است
این ذرات هیدروژن و هلیوم که در فضا معلق هستند.همگی از خود جاذبه دارند
و همدیگر را جذب میکنند
و توده ای از ذرات درست میکنند
زمانی که این ذرات بر اثر جاذبه متمرکز میشوند باهم برخورد میکنند به صورت مکرر
هرچه این تراکم بشتر میشود تعداد برخود میان این ذرات بیشتر میشود
حاصل این حرکت و برخود انرژی گرمایی است
هرچه ذرات بیشتری دور هم جمع شوند جاذبه شدت میابد
تراکم زیاد برخود ها بشتر میشود و گرمایی شدید درست میشود
که باعث هم جوشی هسته ای هیدروژن و هلیوم شود
خب حالا اولین ستاره کائنات شکل گرفت

در این ستاره 2 اتم هیدروژن به یک اتم هلیوم تبدیل میشود
و از انجا که هلیوم از هیدرو ژن سنگین تر است به هسته ستاره نزدیک میشود
بر اثر گرمای زیاد عناصری دیگر مثل اهن و کربن و .. پدید می ایندکه چون سنگین هستند به هسته نزدیک میشوند
تراکم بیش از حد مواد در هسته و برخورد انها باهم گرمایی زیاد درست میکند
در اینجا ستاره بدلیل جاذبه زیاد هسته خود شروع به ریزش به درون خد میکند
این ریزش ستاره به درون خود ستاره را به اندازه یک نخود متراکم میکند و به دلیل گرمای زیاد منفجر میشود
اولین انفجار و بزرگترین ان رخ میدهد(bigbang)در پی ان ستارگانی که به همین شکل درست شده بودن منفجر میشوند
با انفجار این ستاره ها مواد سنگینی مثل کربن و فلز شکل گرفت و به دور دست ها پرتاب شد
درا ین هیاهو جاذبه کار خود میکرد
دوباره ستارگانی درست شدن
و از ذارت سنگین تر سیارات پدید امدن

چگونگی پیدایش منظومه شمسی نیز چنین است
که البته چگونگی پیدایش زمین و حیاط روی زمین نیز میشه گفت که اگه بخواهید میگم
که چطور سلولی جاندار از ملکولی بی جان درست شد

پس از اول تا اینجا نیازی به خالق نبوده

یاقوت احمر;112205 نوشت:
فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر اذا هم یشرکون

« و هنگامی که بر کشتی سوار می شوند، خدا را پاک دلانه می خوانند و چون به سوی خشکی رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرک می ورزند.»
( عنکبوت /25)

قرآن هر جا از « جاهلیت » سخن گفته، فرموده « جاهلیة الاولی». یعنی جاهلیت اول. این یعنی اینکه جاهلیت دومی هم در کار هست که بعداً زمان آن فرا می رسد. به نظرم، همین « شبه علم » کاریها، مصداقی از جاهلیت مدرن است. در جاهلیت نخستین، مردم ، « بت » را می پرستیدند، در جاهلیت مدرن ، مردم چیزهای دیگری از جمله « فرضیه های علمی » را می پرستند. نوع بت عوض شده است وگرنه اساس کار یکی است.


اشتباه نکنید شما هم همان حرفی را مبیزنی که یک بت پرست میزند
بت پرست روح داخل بت را خدا میداند و به مجسمه ای که خود درست کرده سجده میکند
خدای او نه حرف میزند نه دیده میشود
بت پرست هم ادعا دارد که من از او چیزی خواستم و او به من داد
حالا خدای شما حالا بت شما
ادعا میکنید که خدای کعبه را میرستید خانه ای ساختید و به ان سجده میکنید
این خدا نه دیده میشود نه در ذهن بشر میگنجد انسان تا ابد خدا را نمیبیند
وقتی علم میتونه یدایش جهان رو بگه بدون دست کسی پس دلیلی برای وجود خدا نیست
خدا خارج از عالم است خدا جسم نیست
یک دلیل برای وجود خدا نیست
نه .فرق شما با اون بت پرست اینه که اون چند تا خدا داره شما یکی
که فرقی نداره
هر دو یه حرف میزنین که اثباتش محال
خدا ساخته ذهن شماست برای دستیابی به امید

gsaeed;112220 نوشت:
انرژی نه بوجود میاد نه از بین مبیره بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود


سلام

می شود بگویید چیزی که به وجود نمی آید چگونه از وجود آن حرف می زنید؟

gsaeed;112220 نوشت:

چگونگی پیدایش منظومه شمسی نیز چنین است
که البته چگونگی پیدایش زمین و حیاط روی زمین نیز میشه گفت که اگه بخواهید میگم
که چطور سلولی جاندار از ملکولی بی جان درست شد

پس از اول تا اینجا نیازی به خالق نبوده


فرض کنیم که شما درست می گید (البته نظریه شما بعید نیست که درست باشه اما بدون هدف بودن آن برای من سوال است که نوشتم فرض کنید)
می شه چگونگی پدید آمدن جاندار و بخصوص انسان که دارای عقل هست رو هم بگید؟
و آیا حیات در جای دیگری از این عالم هستی هست یا نه؟
دوست داشتم نظرتون در مورد راستگو بودن پیامبران بخصوص پیامبر اسلام در زمینه وجود خدا هم بدونم که در این صورت مسیر تاپیک عوض می شه پس این سوال همه تو ذهنتون داشته باشد تا بعدا در موردش بحث کنیم

gsaeed;112221 نوشت:
ادعا میکنید که خدای کعبه را میرستید خانه ای ساختید و به ان سجده میکنید این خدا نه دیده میشود نه در ذهن بشر میگنجد انسان تا ابد خدا را نمیبیند

اگر خوب تفکر کنیم می بینیم که: اشیایی قابل « دیدن » یا « درک حسی » هستند که « جسم » و « مادی » باشند. تازه ، اگر « ندیدن » دلیل بر « نبودن » باشد ؛ پس « نیروی جاذبه » و « امواج الکترومغناطیس » و « میدان مغناطیسی » و خود « انرژی » هم که دیده نمی شوند هم نباید وجود داشته باشند.

اشیایی که « دیده » می شوند ، « محدود در مکان » هستند. تا یک موجودی دارای «محدودیت مکانی» نباشد ، قابل دیدن نخواهد بود. زیرا برای دیدن آن ، باید « جای خاصی » را نگاه کنید. پس موجودی که محدودیت مکانی ندارد، قابل دیدن نیست. خدای ما چون محدودیت مکانی ندارد، قابل دیدن نیست و این ، « کمالی » برای اوست. پس همین « ندیدن » دلیل بر « کمال » او است.

gsaeed;112221 نوشت:
نه در ذهن بشر میگنجد

اینطور نیست که خدا اصلاً در ذهن بشر نگنجد. ما می توانیم به قدر عقل خودمان خدا را درک کنیم و بشناسیم. فعل او را و اسماء و صفات او را. آن چیزی که درکش برای بشر محال است ، « کنه و ذات » خداوند است. و گرنه راه شناخت خداوند و نزدیک شدن به او برای بشر بسته نیستو می توانیم با تلاش علمی و عملی ، در راه شناخت خدا و نزدیکتر شدن به او ، بسیار پیش برویم.
اتفاقاً هدف خداوند از خلقت جهان همین بوده است: خداوند می فرماید: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاَّ لِيَعبُدُونَ. یعنی من جنیان و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بپرستند.
اگر دقت کنیم در می یابیم که « پرستش » بدون « شناخت » امکان ندارد. تا ما موجودی را « نشناسیم »، نمی توانیم او را بپرستیم. پس هدف از خلقت جهان ، شناخت خداوند است.

همچنین حضرت

[=arial, helvetica, sans-serif]داوود از خداوند پرسید: یا رب لماذا خلقت الخلق؟ قال کنت کنز مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت[/][=arial, helvetica, sans-serif]الخلق [/][=arial, helvetica, sans-serif]لکی اعرف.
یعنی:[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]پرودگارا ! از بهر چه آفرینش را پدید آوردی ؟ فرمود من گنجی نهان بودم دوست داشتم که شناخته شوم .پس آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم[/].
gsaeed;112221 نوشت:
وقتی علم میتونه یدایش جهان رو بگه بدون دست کسی پس دلیلی برای وجود خدا نیست
این یک اشتباه بزرگ یا یک مغالطه آشکار است که فکر کنیم چون علم چگونگی پیدایش جهان را توضیح می دهد نیازی به وجود خداوند نیست. مگر وجود « خداوند » فقط برای افراد جاهل است؟ اتفاقاً قرآن می فرماید: انما یخشی الله من عباده العلماء: یعنی: از بین بندگان خدا، فقط اهل علم و دانش هستند که از خداوند می ترسند و دربرابر او خشوع می ورزند.

اتفاقاً خداوند چون کمال محض است، عالم است. و جهان را بر اساس علم آفریده است. پس برخلاف ادعای شما ، نه تنها « علمی بودن » جهان دلیلی بر عدم وجود خالق نیست ، بلکه همین امر دلیلی بر « عالم » بودن خالق جهان و کمال محض بودن اوست. چیزی که بشر تا کنون فقط گوشه کوچکی از آن را درک کرده است.

قرآن کریم از « قوانین علمی » به عنوان « سنت الله » یعنی سنتهای خدا نام می برد و می فرماید: فلن تجد لسنت الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا. یعنی هرگز نمی بینی که سنتهای خدا دچار تغییر و تبدیل بشوند.

علم ، نه تنها وجود خالق را نفی نمی کند، بلکه قرآن کریم ما را دعوت می کند به اینکه در پدیده های جهان دقت کنیم و در نحوه وجود و نحوه آفرینش آنها بیندیشیم و از این راه پی به وجود خداوند ببریم.

از دید عملی و تاریخی هم که نگاه کنیم، در دین اسلام، دانشمندان بزرگی پرورش یافته اند. ابوعلی سینا یکی از آنهاست که کتابهایش در زمینه پزشکی، تا هفتصد سال در دانشگاههای اروپا تدریس می شد. زکریای رازی کاشف الکل، و بسیاری دیگر در حوزه های مختلف علمی. اگر « علمی بودن » جهان دلیلی برای عدم وجود خالق بود، این دانشمندان بزرگ باید از پرستش خدا دست می کشیدند.

یاقوت احمر;112258 نوشت:
اگر خوب تفکر کنیم می بینیم که: اشیایی قابل « دیدن » یا « درک حسی » هستند که « جسم » و « مادی » باشند. تازه ، اگر « ندیدن » دلیل بر « نبودن » باشد ؛ پس « نیروی جاذبه » و « امواج الکترومغناطیس » و « میدان مغناطیسی » و خود « انرژی » هم که دیده نمی شوند هم نباید وجود داشته باشند.

اشیایی که « دیده » می شوند ، « محدود در مکان » هستند. تا یک موجودی دارای «محدودیت مکانی» نباشد ، قابل دیدن نخواهد بود. زیرا برای دیدن آن ، باید « جای خاصی » را نگاه کنید. پس موجودی که محدودیت مکانی ندارد، قابل دیدن نیست. خدای ما چون محدودیت مکانی ندارد، قابل دیدن نیست و این ، « کمالی » برای اوست. پس همین « ندیدن » دلیل بر « کمال » او است.

اینطور نیست که خدا اصلاً در ذهن بشر نگنجد. ما می توانیم به قدر عقل خودمان خدا را درک کنیم و بشناسیم. فعل او را و اسماء و صفات او را. آن چیزی که درکش برای بشر محال است ، « کنه و ذات » خداوند است. و گرنه راه شناخت خداوند و نزدیک شدن به او برای بشر بسته نیستو می توانیم با تلاش علمی و عملی ، در راه شناخت خدا و نزدیکتر شدن به او ، بسیار پیش برویم.
اتفاقاً هدف خداوند از خلقت جهان همین بوده است: خداوند می فرماید: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاَّ لِيَعبُدُونَ. یعنی من جنیان و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بپرستند.
اگر دقت کنیم در می یابیم که « پرستش » بدون « شناخت » امکان ندارد. تا ما موجودی را « نشناسیم »، نمی توانیم او را بپرستیم. پس هدف از خلقت جهان ، شناخت خداوند است.

همچنین حضرت [=arial, helvetica, sans-serif]داوود از خداوند پرسید: یا رب لماذا خلقت الخلق؟ قال کنت کنز مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت[/][=arial, helvetica, sans-serif]الخلق [/][=arial, helvetica, sans-serif]لکی اعرف. [/]
[=arial, helvetica, sans-serif]یعنی:[/][=arial, helvetica, sans-serif]پرودگارا ! از بهر چه آفرینش را پدید آوردی ؟ فرمود من گنجی نهان بودم دوست داشتم که شناخته شوم .پس آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم[/].
این یک اشتباه بزرگ یا یک مغالطه آشکار است که فکر کنیم چون علم چگونگی پیدایش جهان را توضیح می دهد نیازی به وجود خداوند نیست. مگر وجود « خداوند » فقط برای افراد جاهل است؟ اتفاقاً قرآن می فرماید: انما یخشی الله من عباده العلماء: یعنی: از بین بندگان خدا، فقط اهل علم و دانش هستند که از خداوند می ترسند و دربرابر او خشوع می ورزند.

اتفاقاً خداوند چون کمال محض است، عالم است. و جهان را بر اساس علم آفریده است. پس برخلاف ادعای شما ، نه تنها « علمی بودن » جهان دلیلی بر عدم وجود خالق نیست ، بلکه همین امر دلیلی بر « عالم » بودن خالق جهان و کمال محض بودن اوست. چیزی که بشر تا کنون فقط گوشه کوچکی از آن را درک کرده است.

قرآن کریم از « قوانین علمی » به عنوان « سنت الله » یعنی سنتهای خدا نام می برد و می فرماید: فلن تجد لسنت الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا. یعنی هرگز نمی بینی که سنتهای خدا دچار تغییر و تبدیل بشوند.

علم ، نه تنها وجود خالق را نفی نمی کند، بلکه قرآن کریم ما را دعوت می کند به اینکه در پدیده های جهان دقت کنیم و در نحوه وجود و نحوه آفرینش آنها بیندیشیم و از این راه پی به وجود خداوند ببریم.

از دید عملی و تاریخی هم که نگاه کنیم، در دین اسلام، دانشمندان بزرگی پرورش یافته اند. ابوعلی سینا یکی از آنهاست که کتابهایش در زمینه پزشکی، تا هفتصد سال در دانشگاههای اروپا تدریس می شد. زکریای رازی کاشف الکل، و بسیاری دیگر در حوزه های مختلف علمی. اگر « علمی بودن » جهان دلیلی برای عدم وجود خالق بود، این دانشمندان بزرگ باید از پرستش خدا دست می کشیدند.


دوست عزیز انرژی دزسته دیده نمیشه ولی بر محیط اطراف اثر میگذارد
ولی خدا هیچ اثری نمیگذارد

من باید با فلسفه و منطق با شما حرف بزنم
هر چیزی که وجود دارد بر محیط اطراف خود تاثیر میگذارد
شما تا زمانی که روی من تاثیر نزارین وجود ندارین
تاثیر شما روی من نوری است که به چشمم میرسد از شما
یا اون صدا
یا لمس شما
یا انجام کاری از طرف شما
باید به من ثابت شود که شما هستید.تا من باور کنم
حالا خدا چه تاثیری بر محیط گذاشته؟
ما میتونیم عالم را از اول تا به اینجا بدون خدا توصیف کنیم
خدا کجای این ماجراست؟

منی که ادعا میکنم خدا نیست نباید چیزی را ثابت کنم

کسی که ادعا میکند چیزی هست باید ثابت کند
شما ادعا میکنید خدا هست ثابت کنیید

لطفا از اسلام و قران هم حرف نزنین که اگر هم ثابت بشه خدا هست قران زیر سواله
چون همه اش حرف یک انسان است

آشنای قریب;112250 نوشت:
فرض کنیم که شما درست می گید (البته نظریه شما بعید نیست که درست باشه اما بدون هدف بودن آن برای من سوال است که نوشتم فرض کنید)
می شه چگونگی پدید آمدن جاندار و بخصوص انسان که دارای عقل هست رو هم بگید؟
و آیا حیات در جای دیگری از این عالم هستی هست یا نه؟
دوست داشتم نظرتون در مورد راستگو بودن پیامبران بخصوص پیامبر اسلام در زمینه وجود خدا هم بدونم که در این صورت مسیر تاپیک عوض می شه پس این سوال همه تو ذهنتون داشته باشد تا بعدا در موردش بحث کنیم

اگر شما قبول کنید که خدا این جهان را افریده
باید به دنبال هدف از انجام این کار گشت
ولی وقتی توسط قوانین این جهان به این روز رسیده نباید دنبال هدف گشت

3.8ميليارد سال قبل جو زمين مملو از گازهاي دي اكسيد كربن، نيتروژن، بخارآب، كربن، هيدروژن،سولفيد هيدروژن،آمونياك و متان بوده است.بيشتر اين گازها ناشي از فوران آتش فشان هاي پي در پي بوده است.عدم وجود لايه اوزن و وجود ابرهاي مختلف موجب حرارت زياد و رعد و برق فراوان بر روي كره زمين مي شده است.در سال 1950"اوري و ميلر" نمونه گازهاي موجود در جو اوليه زمين را در محيط آزمايشگاه قرار داده و شوك الكتريكي مانند رعد و برق بر اين گازها وارد كردند مشاهده نمودند كه مولكولهاي پايه اوليه حيات از جمله اسيدهاي آمينه آلانين، گلاسين، اسيد گلوتاميك ولوسين توليد شد.

در سال1967"اسپيگمن" مولكولrna را در يك لوله آزمايش در مجاورت نوعي پرتئين قرار داد و مشاهده كرد كه در زمان 20دقيقه مولكولrna توليد مثل نمود.او با تغيير دادن شرايط آزمايش مشاهده نمود كه مولكولهاي بدست آمده تغيير كرده و در شرايط جديد بالاترين كارايي را براي توليد مثل دارند.

ماده اصلي جانداران براي تكثير و ادامه حيات مولكولdna است.كه به كمك آنزيم هاي مختلف تكثير مي يابد.در سال 1980سيني آلتمن و تام كچ كشف كردند كه بعضي از مولكول هايrna خاصيت آنزيمي دارند.همچنين مولكولdna نوعي مولكول rna است كه يك اتم اكسيژن اضافه دارد.پس مولكول اوليه حيات rna است.انرژي لازم براي فعاليت اين مولكولها از شكستن atp تامين مي شود وatp از شكستن اسيد آمينه هايي چون گلايسين حاصل مي شود.(شيميوسنتز)

اولين سلولهاي حياتي سلولهايي بودند بدون هسته مانند باكتريها كه بسيار مقاومند و شرايط بسيار سخت را تحمل مي كنند.بعضي از اين باكتريها يا ويروس ها حد واسط حيات و مولكول هاي بي جان هستند يعني سلولي است كه تنها قدرت توليد مثل دارد و هنوز قدرت تنفس پيدا نكرده اند.اين سلولها واجد مولكولهاي dna بودند به اين خاطر مي توانستند اطلاعات وراثتي خود را به نسل بعد منتقل كنند.بر اثر جهش هاي مختلف كروموزمي تعدادي از اين سلولها تغيير شكل مي دادند و طبق پروسه انتخاب طبيعي سلولهايي قادر به ادامه حيات بودند كه بيشترين انطباق را با محيط اطراف خود داشته باشند.به اين ترتيب سلولها به مرور زمان صاحب هسته، ميتوكندري(اندام تنفسي) و ديگر اجزاي سلولهاي پيشرفته شدند. هسته در اثر تغییر شکل یک زائده ی سلولی در باکتریها به نام مزوزم پدید آمده است. اندامکی به نام میتوکندری، نوعی باکتری بوده که توانسته در درون سلول بي هسته زندگی (همزیستی) کند و با گذشت زمان به جزئی از سلول صاحب هسته تبدیل شده است.

سلولهايي كه ازطريق شيميوسنتز انرژي خود را توليد مي كردند بر اثر جهش كروموزمي به سلولهاي فتوسنتز كننده تبديل شدند يعني اينكه اين سلولها انرژي نوراني خورشيد را براي شكستن مولكولatp به كار گرفتند و از اين راه موجب توليد اكسيژن شدند.بتدريج اين اكسيژن سطح زمين را فرا گرفت و به سلولهاي هوازي امكان ادامه حيات داد.همچنين لايه اي از اكسيژن سطح زمين را فرا گرفت تا سلولهاي هوازي از تابش اشعه هاي ماوراء بنفش در امان باشند.

هنگامي كه تعدادي از سلولها با در كنار هم قرارگرفتن امكان ادامه حيات داشتند به اين توده سلولها "كلوني" گفته مي شود.نمونه ابتدايي اين كلوني ها جلبك ها مي باشند. طي ميليون ها سال اين سلولهاي تمايز مي يافتند تا هدف مشخصي را انجام دهند،مثلا بعضي كلوني ها فقط وظيفه تنفس يا تنها وظيفه فتوسنتز را به عهده داشتند به اين كلوني هاي تمايز يافته كه درون يك موجود زنده باشد "اندام" گفته مي شود.طي ميليون سالهاي بعد موجوداتي بوجود آمدند كه صاحب چند اندام بودند.بدين ترتيب حيات ابتدايي موجودات بر روي كره زمين شكل گرفت.

طی میلیون ها سال با تغییر شرایط محیط اب موجوداتی که قادر به ادامه حیات در اب را نداشتن مجبور به ترک دریا و زندگی روی خشکی را داشتن
باله هایی که در اب با ان حرکت میکردنن به مرور زمان به دست و پا تبدیل شد
هر موجود بسته به مکان جغرافیایی خود نمو یافت و این پرش ژ نتیکی بود که انواع موجودات را خلق کرد تا به میمون
بیش از 90% ژن های انسان با نوعی از میمون برابری دارد
این نوع از میمون توسط محیط اطراف تبدیل شد به موجودی باهوش به نام انسان
نظریه داروین به خوبی توضیح می دهد

منظومه شمسی از انفجار یک ستاره بوجود امده.و این شرایط را درست کرده
بله امکان حیات در کائنات به میلیون میرسد
احتمال اینکنه در جایی دیگر این شرایط باشد بسیار زیاد است

به نظر من محمد فرد باهوش و خوبی بود که میخواست امتی را از جهل بیرون اورد
و به جهلی مناسب تر ببرد. تا زندگی بهتری داشته باشد و همینطور دیگران
کسی نمیتواند ثابت کند قران کتاب خداست
محمد فردی باهوش بوده که خود را به امی گری زده بوده
هرچه در قران هست دانشمندان ان زمان نیز میدانستند

gsaeed;112221 نوشت:
وقتی علم میتونه یدایش جهان رو بگه بدون دست کسی پس دلیلی برای وجود خدا نیست
اشکال این سخن شما این است که خدا را در میان مجهولات جستجو می کنید. به این صورت که هر جا نتوانستیم پدیده ای را طبق علممان توضیح دهیم ، بگوییم کار خدا بوده یا خواست خدا بوده. ولی هرجا پدیده ای را طبق علم توانستیم توضیح بدهیم، دیگر نیازی به خدا نداریم. این تفکری نادرست است.
gsaeed;112322 نوشت:
من باید با فلسفه و منطق با شما حرف بزنم

مبنای خوبی است. من هم همین مبنا (فلسفه و منطق) را قبول می کنم و بر مبنای دین و قرآن حرفی نمی زنم. اما شما از کدام منطق و فلسفه سخن می گوئید؟ اصول اولیه فلسفه و منطق شما کدامند؟ برای شروع بحث بر مبنای فلسفه و منطق ، ما نخست باید بر سر اصول عقلانی مشترکی توافق کنیم.

یاقوت احمر;112454 نوشت:
اشکال این سخن شما این است که خدا را در میان مجهولات جستجو می کنید. به این صورت که هر جا نتوانستیم پدیده ای را طبق علممان توضیح دهیم ، بگوییم کار خدا بوده یا خواست خدا بوده. ولی هرجا پدیده ای را طبق علم توانستیم توضیح بدهیم، دیگر نیازی به خدا نداریم. این تفکری نادرست است.

مبنای خوبی است. من هم همین مبنا (فلسفه و منطق) را قبول می کنم و بر مبنای دین و قرآن حرفی نمی زنم. اما شما از کدام منطق و فلسفه سخن می گوئید؟ اصول اولیه فلسفه و منطق شما کدامند؟ برای شروع بحث بر مبنای فلسفه و منطق ، ما نخست باید بر سر اصول عقلانی مشترکی توافق کنیم.

منطق
هیچ چیز وجود نداره مگر اینکه غیرش ثابت شود
قانون سازمان ملل
همه بی گناهند مگر اینکه غیرش ثابت شود
حالا من میگم خدا وجود ندارد مگر اینکه غیرش ثابت شود

یک دلیل برای وجود خدا بیاورید

توضیحی که من برای عالم هستی دادم نیازی به خدا نداشت
من اونا نگفتم خدا کاری کرده
حالا شما بگین خدا چه کار کرده؟

gsaeed;112461 نوشت:
توضیحی که من برای عالم هستی دادم نیازی به خدا نداشت من اونا نگفتم خدا کاری کرده حالا شما بگین خدا چه کار کرده؟

سلام

خدا قوانین را وضع کرده است:Gol:

نقل قول:
شما تا زمانی که روی من تاثیر نزارین وجود ندارین

علیکم بدین العجائز!

یعنی تا همین دیروز که من رو نمیشناختید و من هیچ تاثیری روی شما نداشتم! من وجود نداشتم؟!

(میگن یکی از اولین کسانی که به فضا رفت گفته بود به خداشناسان بگوید در فضا هم خدا را ندیدیم! در جواب هم ما گفتیم یه ذره بیشتر بگرد! از این دنیای بیکران تا مدار زمین که بیشتر نرفتی شاید خدا پشت زحل باشه :Cheshmak:)

من محکم میزنم پس گردن یکی! بعد که طرف گفت درد دارم! من بگم تو که میگی درد دارم باید ثابت کنی! من که میگم نداری!

همونطور که اصل بر برائت است (و این فقط مربوط به سازمان ملل هم نیست!) اصل بر این است که هر حرکتی ناشی از محرکی است. شما حرکت را می بینید عقل محرک را. این میشه منطق

عقل سلیم در وجود محرک شک نمیکنه. اصلا لازم نیست وارد این بحث بشیم
بحث سر این هست که ما میگیم محرک اصلی وجودی است که ویژگی های ..... دارد و اسمش را گذاشتیم الله!
شما محرک را چی میدونید؟

mkk1369;112496 نوشت:
سلام

خدا قوانین را وضع کرده است:Gol:


شما چقدر منطقی جواب میدهید:Kaf:
قوانین. خواص ماده و انرژی هستند و از انجایی که ماده و انرژی از اول بوده خواص انان نیز از اول بوده
کسی وضع نکرده

منجم باشی;112559 نوشت:
علیکم بدین العجائز!

یعنی تا همین دیروز که من رو نمیشناختید و من هیچ تاثیری روی شما نداشتم! من وجود نداشتم؟!

(میگن یکی از اولین کسانی که به فضا رفت گفته بود به خداشناسان بگوید در فضا هم خدا را ندیدیم! در جواب هم ما گفتیم یه ذره بیشتر بگرد! از این دنیای بیکران تا مدار زمین که بیشتر نرفتی شاید خدا پشت زحل باشه :Cheshmak:)

من محکم میزنم پس گردن یکی! بعد که طرف گفت درد دارم! من بگم تو که میگی درد دارم باید ثابت کنی! من که میگم نداری!

همونطور که اصل بر برائت است (و این فقط مربوط به سازمان ملل هم نیست!) اصل بر این است که هر حرکتی ناشی از محرکی است. شما حرکت را می بینید عقل محرک را. این میشه منطق

عقل سلیم در وجود محرک شک نمیکنه. اصلا لازم نیست وارد این بحث بشیم
بحث سر این هست که ما میگیم محرک اصلی وجودی است که ویژگی های ..... دارد و اسمش را گذاشتیم الله!
شما محرک را چی میدونید؟

من نگفتم خدا نیست
میگم اگر هست باید به من ثابت بشه
یا اگر شما قبولش دارید
باید بهتون ثابت شده باشه
یه دلیل بیارین که چرا شما خدا را قبول دارید؟
یکی از راه هایی که بهتون ثابت شده

اتفاقا این بحث رو از راه منطق یش ببریم راحت تر حل مبشه
نه اینکه وجود نداشتید .وجودیت شما برای من قابل قبول نبود
چون وجود شما به من ثابت نشده بود من نمیتوانستم بگویم که شما وجود دارید
حال شما وجود داشتید یا نداشتید
ولی من نمیتونستم ثابت کنم که شمایی هست
الان به من ثابت شد.که شما هستید
و من قبول کردم
با اینکه نه شما رو دیدم نه شنیدم
فقط انجام کار از شما دیدم
تاثیر بر محیط

شما میزنی بس گردن کسی
من به شما ثابت میکنم که دردش اومده
هر کس
رشته اعصاب دارد مثلا خود شما
اگر من دستتان را بگیرم به واسته تحریک رشته های عصبی شما دردی خفیف احساس میکنید
و تشخیص میدهید که من دست شما را گرفتم
هرچه این تحریک رشته عصبی شدید تر باشد شما درد بیشتری حس میکنید
بس مثلما اگر شما به گردن کسی ذربه یزنید ان فرد درد را حس میکند
و شما هم اگر به علم زشکی اعصاب اگاهی داشته باشد میدانید که اعصاب حسی ان شخص را تحریک کردید که ان احساس درد میکند
یا یه راه دیگه .بلند میشه میزنه زیر گوشتون بعد میگه خوردی
دیدی درد داشت
حالا نوبت شماست که ثابت کنی بهش که درد داری
حالا دعوا نکنین اشکال نداره:khandeh!:

بله باید کنشی انجام بگیرد که واکنشی بیاید
من اسم ان محرک را میزارم قوانین
(قوانین خواص فیزیکی ماده یا انرژی هستند)
ان کنش میشود قوانین و حاصل ان کنش که ماییم میشود واکنش

انرژی و ماده از اول بوده .اگر فیزیک را قبول داری این رو میگه
بس چرا میگی انرژی و ماده را کسی خلق کرده؟

اگه موافق باشی یه ساعتی مشخص کن که انلاین بحث کنیم

احسنت بر شما.
پس در قسمت اول قبول دارید که هستند چیزهایی که وجود دارند اما ممکنه ما از درک وجودشون عاجز باشیم. درست؟ مثل کم که نبودم و حالا هستم! ولی در واقع از قبل بودم :Cheshmak:

به پس گردنی هم میرسیم :Nishkhand: راه دومتون درست هست البته.

پس محرکی هست که شما اسمش رو گذاشتین قوانین.
در واقع الآن من و شما سر ویژگی های این محرک با هم اختلاف نظر داریم.

اول شما محرک خودتون رو توصیف کنید.
قوانین یعنی چی؟
آیا این محرک شما از داشتن محرک دیگری بی نیاز است؟ و در عین حال منشا همه حرکات در عالم هستی؟

نقل قول:
اگه موافق باشی یه ساعتی مشخص کن که انلاین بحث کنیم

نمیدونم قوانین اینجا اجازه رد و بدل کردن آیدی مسنجر رو میده یا نه.
ان لاین هم بد نیست. ولی اگه خوب و منطقی بحث کنیم اینجا برای بقیه هم مفید هست.

منجم باشی;112569 نوشت:
احسنت بر شما.
پس در قسمت اول قبول دارید که هستند چیزهایی که وجود دارند اما ممکنه ما از درک وجودشون عاجز باشیم. درست؟ مثل کم که نبودم و حالا هستم! ولی در واقع از قبل بودم :cheshmak:

به پس گردنی هم میرسیم :nishkhand: راه دومتون درست هست البته.

پس محرکی هست که شما اسمش رو گذاشتین قوانین.
در واقع الآن من و شما سر ویژگی های این محرک با هم اختلاف نظر داریم.

اول شما محرک خودتون رو توصیف کنید.
قوانین یعنی چی؟
آیا این محرک شما از داشتن محرک دیگری بی نیاز است؟ و در عین حال منشا همه حرکات در عالم هستی؟

منظور من از انلاین این بود که من چیزی ننویسم شما فردا جواب بدین

2 طرف حاضر باشیم .مثل الان

قوانین خواص ماده و انرژی هستند
ماده و انرژی بوجود نیامدند و نیازی به محرک نداشتند
حال این خواص انها است که باعث واکنش میشود
من محرک را قواننین یا همان خواص میدانم که باعث انجام عملیات بین ماده و انرژی میشود
و این قوانین در راس ان جاذبه سر منشا همیه فعلیت های این گیتی هست

gsaeed;112572 نوشت:

قوانین خواص ماده و انرژی هستند
ماده و انرژی بوجود نیامدند و نیازی به محرک نداشتند
حال این خواص انها است که باعث واکنش میشود
من محرک را قواننین یا همان خواص میدانم که باعث انجام عملیات بین ماده و انرژی میشود
و این قوانین در راس ان جاذبه سر منشا همیه فعلیت های این گیتی هست

با سلام

شما بجز همین چند عبارت، چیز دیگری در باره انرژی و ماده دارید که مدام تکرار می کنید؟ ادله و استدلال شما بر عدم وجود خالق در عالم هستی همین چند گزینه است؟

به خدمت تان عارضم که بزرگترین جهت نقص و کاستی و عجز و ضعف ماده و انرژی تغییر و تبدل و حرکت از قوه به سوی فعلیت است.

هم ماده و هم انرژی یکسری قوای مستعده دارند که در برخورد و ترکیب با یکدیگر و بسته به شرایط خاص به فعلیت می رسند. که تازه این قوای مستعده را نیز از خود ندارند بلکه به انها داده شده، اینها همه نشان ضعف و نقصان و دلیل بر نیازمندی است.

دلایل بسیاری نشان از نقص و کاستی و نیازمندی آنها و نیازمندی همه هستی به خالق است:

اولاً چگونه ممکن است که ماده و انرژی بصورت خودبخودی و اتفاقی و بدون خالق بوجود آمده باشند؟
ثانیاً اگر خود، خالق خود هستند چرا در نهایت تکامل و بی نیازی نسبت به دیگر موجودات نیستند؟ برای تحقق و اثربخشی به ترکیب نیازمندند؟
ثالثاً در طول زمان زوال پذیر و نابودشدنی اند، در حالیکه واجب الوجود و خالق هستی بخش مبرا از کاستی ها و نقص و زوال و فناست.
رابعاً قوانینی که می گویید (قوانین فیزیکی) از ابتدا در نظام هستی وجود داشته اند؟؟؟ دلیل بر ازلی و ابدی بودن نمی شود، زیرا این قوانین توسط خالق یکتا، برای جهان ماده پس از خلقت عالم در نظر گرفته شده و چنانکه قبل از خلقت جهان ماده، فرض وجود این قوانین باطل است، بعد از نابودی و فنای دنیا نیز چیزی از این قوانین باقی نخواهد ماند. آنچه باقی می ماند ذات یگانه و یکتا خالق هستی بخش است.
خامساً این عبارات شما چیز جدید و ابتکار نویی نیست، این جهت گیری زاییده همان نگاه صرفاً علمی و پوزیتویستی مکاتب غربی به مسائل است که اثبات هر چیز را از دایره حواس و نگاه مادی به مسائل دنبال می کنند از اینرو نتیجه ای بهتر از این در بر نخواهد داشت:

اینکه ماده و انرژی سرتاسر نیاز و سرتابه پا نقص و کاستی را همان واجب الوجود بشمارند و بدون بهره مندی از عقل و شناخت و معرفت عقلانی که ضرورت نیاز به وحی و خالق بی همتا را ثابت می کند به نفی خالق بی نیاز و هستی بخش یگانه بینجامد.

موفق در شناخت حق ...

و این تاپیک را بالاخره یافتیم!:Nishkhand:

نقل قول:
وانین خواص ماده و انرژی هستند
ماده و انرژی بوجود نیامدند و نیازی به محرک نداشتند
حال این خواص انها است که باعث واکنش میشود
من محرک را قواننین یا همان خواص میدانم که باعث انجام عملیات بین ماده و انرژی میشود
و این قوانین در راس ان جاذبه سر منشا همیه فعلیت های این گیتی هست

خلاصه آنچه گذشت این بود که
1- قبول کردیم هستند چیزهایی که تاثیر اونها رو حس نکنیم اما وجود دارند
2- محرک رو نفی نمیکنیم. ولی در ماهیت اون و چیستی اون بحث داریم.

خوب. خود ماده و انرژی، وجودشون و تعریفشون به حرکت وابسته هست!
سوال اول اینه اون ماده و انرژی اولیه که شما میگید وجودشون (حرکتشون) رو مدیون کدام محرک هستند.

سوال دوم اینه که قوانین چی هستند؟ آیا ما اصالتا در دنیای بیرون چیزی به اسم قانون داریم؟ یا قوانین صرفا برداشت و دید ما از نحوه توالی رخداد ها هستند؟
حقیقت اینه که ما چیز اصیلی به اسم قانون جاذبه نداریم. بلکه نزدیک شدن دو جسم رو میگیم قوۀ جاذبه. کما اینکه یه زمانی این قانون رو اینجور میبینیم که دو جسم همدیگر رو جذب میکنند. و زمانی اینجور میبینیم که دو جسم در انهنای فضایی که ایجاد میکنند به سمت هم حرکت میکنند (فیزیک قدیمی و جدید)

پس این قوانین نیستند که وجود دارند! بلکه توالی مشابهی از اتفاقات وجود داره که ما اسمش رو میذاریم قوانین.

اینجای بحث باید یک نکته مهم رو باز کنم تا بتونیم ازش استفاده کنیم.
یکی از مفاهیمی که در این موضوعات استفاده میشه چیزی هست به اسم نظم. اما نظم چیه؟ زیبایی؟ تقارن؟ چی؟ دنیای ما که به راحتی میشه ثابت کرد پر از بی نظمی هست!! پس چرا میگیم جهان منظم هست؟

نظم یعنی اینکه در هر زمان، از هر چیزی، هرچیزی به وجود نیاد!
یعنی شما در جهانی زندگی میکنید که اگر سیب بکارید؛ سیب در میاد! نه پرتغال! و این همیشه صادقه.

پس سوال سوم من این هست.

شما میگید قوانین شروع کننده بودن
سوال من اینه که این نظم و یکپارچگی قوانین رو کی تضمین کرده؟ چرا در یک زمان چندین قانون مختلف و متضاد بر جهان حاکم نیست؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(با تشکر از سایر دوستان و ادمین های محترم تالار که جواب های بسیار آموزنده ای دارند و ما هم استفاده میکنیم. شرکت کردن ما در این بحث به معنی رد استدلال سایر عزیزان نیست.:Gol::Gol:)

gsaeed;112572 نوشت:

قوانین خواص ماده و انرژی هستند
ماده و انرژی بوجود نیامدند و نیازی به محرک نداشتند
حال این خواص انها است که باعث واکنش میشود
من محرک را قواننین یا همان خواص میدانم که باعث انجام عملیات بین ماده و انرژی میشود
و این قوانین در راس ان جاذبه سر منشا همیه فعلیت های این گیتی هست

با سلام مجدد

فرانک آلن استاد مسلم فیزیک زیستی در اثبات وجود خالق (خدا) چنین می گوید:

بسیاری کوشیده اند این مطلب را آشکار سازند که جهان مادی نیازمند آفریننده ای نیست. ولی آنچه در آن شکی نیست این است که جهان وجود دارد. درباره اصل و منشاء آن، چهار راه حل را می توان پیش کشید: اول اینکه علی رغم آنچه هم اکنون گفتیم ، جهان را خواب و خیالی بیش ندانیم، دوم اینکه از عدم برخاسته است، سوم اینکه چهان آغازی نداشته و از ازل بوده است، چهارم اینکه جهان آفریده شده.




فرض اول مستلزم قبول این مطلب است که اصلاً مساله ای برای حل کردن وجود ندارد، جز مساله متافیزیکی ضمیر و خودآگاهی آدمی ، که آن خود نیز در این حالت وهمی و خواب و خیالی بیش نخواهد بود.



فرض دوم ، یعنی اینکه جهان ماده و انرژی به خودی خود از عدم برخاسته نیز مانند فرض اول به اندازه ای بی معنی و محال است که به هیچ وجه قابل ملاحظه و اعتنا نیست.




فرض سوم این که جهان از ازل وجود داشته ، با تصور آفرینش یک جزء مشترک دارد، و آن این که ماده بی جان و انرژی آمیخته به آن یا شخص خالق هر دو همیشه وجود داشته است.




در هیچ یک از این دو تصور اشکالی که بیش از تصور دیگر باشد دیده نمیشود. ولی قانون ترمودینامیک(حرارت)ثابت کرده است که جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست متشابهی می رسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت. در آن حالت دیگر زندگی غیر ممکن خواهد بود. اگر جهان آغازی نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این، چنین حالت مرگ و رکود حادث شده باشد. خورشید سوزان وستارگان و زمین آکنده از زندگی گواه صادق است بر این که آغاز جهان در زمان اتفاق افتاده و لحظه خاصی از زمان آغاز پیدایش آن بوده، و بنابراین نمیتواند جز "آفریده" باشد.




از اینرو فرض چهارم ثابت می شود که یک علت بزرگ نخستین، یا یک خالق ازلی و ابدی و دانا وتوانایی، ناچار باید باشد که جهان را ساخته و آفریده باشد.(1)




موفق در فهم حقیقت ...:Gol:



پاورقی_________________________________________

1) برای آگاهی بیشتر ر.ک: کتاب اثبات وجود خدا به قلم چهل تن از دانشمندان تالیف جان کلوور ترجمه احمد آرام.


اولا هم به نوعی میشه ثابت کرد که جهان از صفر پدید امده
هم از اول بوده
به صورت جدا گانه
این که میگویند میشود تمام عالم را در نفطه ای جای داد چیست

چگونگی خلق ماده از هیچ

در هر صورت که فکر کنیم،ماده از هیچ بوجود آمده است.اما این موضوع برای فیزیک غیر منطقی است به همین دلیل به دنبال راهی هستیم که در آن ماده از هیچ بوجود نیاید.یکی از نظریه های مورد قبول نظریه ی ماده و ضد ماده است.غالب فیزیکدانان نمی دانند که این ایده ی منحصربه فرد،نخستین بار در ذهن خلاق چه کسی بوجود آمده است.
مرکز تحقیقات اسلامی استراسبورگ فرانسه،پس از تحقیق دریافته این نظریه توسط امام جعفر صادق(ع)ارائه شده است و از آن به عنوان تئوری جعفر صادق یاد کرده است.
شرح نظریه
امروزه این نظریه به نام نظریه ی صفر خلق جهان هستی ثبت شده است(بدون برده شدن نامی از امام جعفر صادق(ع))
وقتی ناظر رخدادی درمرکز اتفاق نباشد نمی تواند از آن برداشت صحیحی داشته باشد.به طور مثال اگر فقط بر اعداد مثبت کار کنیم از وجود اعداد منفی بی خبریم و بلعکس.
می دانیم اعداد دارای قرینه هستند و حاصل جمع آنها برابر صفر است.اگر وارونه به قضیه نگاه کنیم از صفر نیز می توان همه ی اعداد را محاسبه کرد.ماده نیز همین گونه است،با ترکیب ماده با قرینه ی آن یعنی ضد ماده می توان به هیچ رسید،در نتیجه از تجزیه ی هیچ می توان به ماده و ضد ماده رسید که مقدار آن فوق العاده زیاد است وما فقط از ماده ی آن اطلاع داریم مانند کسی که فقط روی اعداد مثبت کار می کند.این مقدار ماده در حجم اندکی بسیار نزدیک به صفر متمرکز شده است
وقتي n ذره با جرم m در بی ‌نهايت نزديك به نقطه صفر مركز پيدايش جهان هستی متمركز باشند بايد جرم بيشتر ذرات به انرژی تبديل شوند تا اين ذرات در حوالي نقطه صفر در داخل هم قرار بگيرند، اين انرژی بسيار عظيم را انرژی آيت EA می نامند.
وقتی مقداری ماده در حجم تقریباً صفر متمرکز شود،چگالی نیز تقریباً بی نهایت بدست می آید،در این صورت کمی واکنش و ایجاد انرژی بیگ بنگ رخ می دهد.(بر اساس فرمول E=MC2* و قانون نسبیت،جرم و انرژی قابل تبدیل بهم اند.بر اثر تبدیل 1گرم ماده به انرژی((16به توان10×9))ژول انرژی تولید می شود)

اگر این اصول صحیح باشد باید چند اصلاح روی نسبیت انجام شود:
1.اصل بقاء جرم و انرژی درعالم وجود ماده وانرژی:ماده و انرژی به خودی خود به‌وجود نمی ‌آيند و به‌خودی خود از بين نمی روند بلكه به كمك ضدجرم و ضدانرژي که از صفر به ‌وجود آمده اند و از بين می ‌روند، به‌طوری كه مجموع كل جرم و انرژي موجود در عالم ماده و جرم مقداری است ثابت و می ‌توانند به يكديگر تبديل شوند.
2.اصل بقاء ضدجرم و ضدانرژي در عالم ضدماده: ضدجرم و ضدانرژي در عالم ضدماده به خودي خود به‌وجود نمي‌آيند و از بين نمي‌روند بلكه به كمك جرم و انرژي از صفر به‌وجود مي‌آيند و از بين مي‌روند به‌طوري‌كه مجموع كل ضدجرم و ضدانرژي موجود در عالم ضدماده مقداري است ثابت و مي‌توانند به يكديگر تبديل شوند.
3. اصل هستي: هنگام به‌وجود آمدن هستي از عالم نيستي تمام ذرات متمركز در يك نقطه با خاصيت صفر به‌نام نقطه صفر شناخته شده و دو عالم متضاد هستي يكي عالم ماده با اصل بقاء (جرم و انرژي) براي ذرات عالم ماده و ديگري عالم ضدماده با اصل بقاء (ضدجرم و ضدانرژي) براي ضدذرات عالم ماده به‌وجود آمده‌اند.
4.اصل نيستي (عالم غيب): عالم نيستي يا غيب عالم واحدي است كه در يك نقطه هندسي تمام ذرات متضاد دو عالم ماده با خاصيت معين و ضدماده با خاصيت معين در اين نقطه ادغام شده و يك ذره متمركز با خاصيت معين در اين نقطه ادغام شده و يك ذره متمركز با خاصيت صفر است
حاصل فعالیت تمام اعداد که بی نهایت است(مثبت و منفی)
صفر میشود
اگر صفر راتجزیه کنیم همه اعداد بوجود امدن
عالم با عنصری به نام ماده و ضد ماده انرژی و ضد انرژی
چنین است
پس میشود چیزی از صفر پدید اید
چون همه چیز برابر باصفر است
پس به راحتی نمیشه این فرض ها را که عالم از هیچ بوجود امده یا از اول بوده را رد کرد
ولی گفته من این است که بر فرض محال فرض 4 را قبول کنیم و بگوییم خدایی هست
او واجب الوجود است باتمام خواصش
ولی این خدا خودش را نقض میکند
که اگر کسی خواست درباره ممتنع الوجود بودن خدا صحبت کنه برای این جمله من
به پست واجب الوجود بودن خدا مراجعه کنه

naghad;110626 نوشت:
با سلام و تشکر از پاسخ شما؛

اگر با دقت به عنوان تاپیک مشاهده می کردید متوجه می شدید که هدف بیان این مطلب است که دلیلی برای خالق وجود ندارد نه اینکه خالقی وجود ندارد.

همین که مجموعه ماده بسته باشد یعنی علت و معلول همه در این مجموعه باشند این مجموعه کامل است.

تمام دلایل عقلی بر پایه اصولی هستند و اگر کسی به این اصول ایراد بگیرد کل آن استدلال ها بر باد می رود. به همین سبب است که فلاسفه زیادی به آن ها ایراد گرفته اند و بعضی ها کلا آن ها را رد کرده اند. برای مثال دیوید هیوم فیلسوف قرن هجدهم می گوید:
"چون کتابی درباره متافیزیک یا خداشناسی به دست میگیریم. بگذارید بپرسیم : آیا آن شامل برهانی مجرد در باب "کمیات" یا "اعداد" است؟ نه! آیا شامل آزمایشی تجربی در باره امری حقیقی است؟ نه! پس آنرا به آتش بیندازید که جز سفسطه و فریب در آن نتواند بود!"
در ثانی این دلایل در نهایت ثابت می کنند که یک علت نهایی برای هر چیز وجود دارد و آن علت یگانه است ولی درباره صفات این علت نهایی صحبت نمی شود. تنها برهان نظم است که دانایی و شعور این علت نهایی را توضیح می دهد که در تاپیکی با عنوان "نقدی بر برهان نظم" ایرادات جدی به آن وارد شد.

بله درست است. فردی به اسم هندرسون جدیداً ادعا کرده که یک هیولای اسپاگتی جهان را خلق کرده و کسی هم تا کنون نتوانسته این ادعا را رد کند و بنده هم نمی توانم آن را باطل کنم.


به نام الله و سلام خدمت نقاد گرامي، بنده مباحث اين تاپيك را گم كردم،‌ اتفاقا هر چه تلاش كردم آن را بيابم موفق نشدم،‌ تصورم اين بود كه ديگر مباحث آن بسته شده است.
نكته اول: فردي كه ادعا كرده،‌ شما ادعايش را نقل بفرماييدتا ما بحث كنيم ببينيم چه ميگويد كه شما نتوانسته ايد باطل كنيد.
نكته دوم: سخن جناب ديويد هيوم، بنا بر دو فرضي است كه خودش مطرح كرده گويا تمام براهين در متافيزيك تنها بايد در اين دو فرضيه صورت بگيرد تا صحيح باشد، اين خيلي كوته فكري است كه ما سخن باطل و ناقص او را به عنوان حجت مطرح كنيم، جناب ديويد هيوم، اين حرف را زده خيلي هم بيجا گفته است، مگر ما براي اثبات حقايق و خداوند بايد از اين دو فرض فقط استدلال كنيم تا استدلالمان صحيح باشد، خود اين استدلال جناب هيوم مگر از سنخ تجربه يا كميت و اعداد است،‌ تا همين حرف باطلش را بپذيريم.
نكته سوم: اكثر دلايل عقلي بر مبناي قبول اصل حقيقت و واقعيت در عالم است،‌ كه اگر كسي قايل به هيچ واقعيتي نباشد، اساسا سخن گفتن و دليل آوردن با او باطل است، اگر شما اجمالا واقعيتي را قبول نداريد، تا به گونه ديگري بحث را مطرح كنيم، بنده تصورم آن است كه شما با كتابهاي حكما و فلاسفه آشنايي نداريد يا دلايلشان را نديده ايد كه چنين ادعايي را مطرح مينماييد؛ در ضمن شما بفرماييد بر همان اصولي كه آنان مطرح نموده اند اشكالاتتان را وارد كنيد ببينيم چه اشكالي است،‌ اينكه شما مي گوييد: «اگر بر اين اصول اشكالي وارد شد،‌ دلايل هم باطل ميشود،‌» دليل بر اين است كه اشكال وارد است، بنده ميگويم اگر اشكال وارد نباشد چه ميگوييد؟
نكته سوم: بنده در همان علت و معلولها بحث دارم كه يك مجموعه وابسته است، كه جهت وابستگي به اصل وجودشان برميگردد، كه در جاي خودش اثبات شده كه وجود وابسته نياز به وجود مستقل و غير وابسته دارد.
نكته چهارم: اين است كه شما درباره قلمرو علم فيزيك، دقت نميفرماييد، كه محدوده اثباتش تا چه حدي است؟ زيرا شما مطالبي را ادعا ميفرماييد كه هنوز اثبات نشده است،‌ اينكه شما بگوييد قانون است، كه مطلب را اثبات نميكند.
نكته آخر اينكه، شما ميگوييد:
«اگر با دقت به عنوان تاپیک مشاهده می کردید متوجه می شدید که هدف بیان این مطلب است که دلیلی برای خالق وجود ندارد نه اینکه خالقی وجود ندارد.»
عنوان تاپيك را بنده عوض نكردم، بنده مطالبم ناظر به گفته هاي مشخصي بود كه اگر دقت ميفرموديد، چنين اظهار نظري نميفرموديد، مگر اين مطلب را در اول بحث من گفته ام:
«خدا هیچ است
خدا پوچ است
خدا جسمیست بی معنی
خدا یک لفظ شیرین است
خدا رویایی رنگین است»

gsaeed;113907 نوشت:
اولا هم به نوعی میشه ثابت کرد که جهان از صفر پدید امده
هم از اول بوده
به صورت جدا گانه
این که میگویند میشود تمام عالم را در نفطه ای جای داد چیست

چگونگی خلق ماده از هیچ

در هر صورت که فکر کنیم،ماده از هیچ بوجود آمده است.اما این موضوع برای فیزیک غیر منطقی است به همین دلیل به دنبال راهی هستیم که در آن ماده از هیچ بوجود نیاید.یکی از نظریه های مورد قبول نظریه ی ماده و ضد ماده است.غالب فیزیکدانان نمی دانند که این ایده ی منحصربه فرد،نخستین بار در ذهن خلاق چه کسی بوجود آمده است.
مرکز تحقیقات اسلامی استراسبورگ فرانسه،پس از تحقیق دریافته این نظریه توسط امام جعفر صادق(ع)ارائه شده است و از آن به عنوان تئوری جعفر صادق یاد کرده است.
شرح نظریه
امروزه این نظریه به نام نظریه ی صفر خلق جهان هستی ثبت شده است(بدون برده شدن نامی از امام جعفر صادق(ع))
وقتی ناظر رخدادی درمرکز اتفاق نباشد نمی تواند از آن برداشت صحیحی داشته باشد.به طور مثال اگر فقط بر اعداد مثبت کار کنیم از وجود اعداد منفی بی خبریم و بلعکس.
می دانیم اعداد دارای قرینه هستند و حاصل جمع آنها برابر صفر است.اگر وارونه به قضیه نگاه کنیم از صفر نیز می توان همه ی اعداد را محاسبه کرد.ماده نیز همین گونه است،با ترکیب ماده با قرینه ی آن یعنی ضد ماده می توان به هیچ رسید،در نتیجه از تجزیه ی هیچ می توان به ماده و ضد ماده رسید که مقدار آن فوق العاده زیاد است وما فقط از ماده ی آن اطلاع داریم مانند کسی که فقط روی اعداد مثبت کار می کند.این مقدار ماده در حجم اندکی بسیار نزدیک به صفر متمرکز شده است
وقتي n ذره با جرم m در بی ‌نهايت نزديك به نقطه صفر مركز پيدايش جهان هستی متمركز باشند بايد جرم بيشتر ذرات به انرژی تبديل شوند تا اين ذرات در حوالي نقطه صفر در داخل هم قرار بگيرند، اين انرژی بسيار عظيم را انرژی آيت ea می نامند.
وقتی مقداری ماده در حجم تقریباً صفر متمرکز شود،چگالی نیز تقریباً بی نهایت بدست می آید،در این صورت کمی واکنش و ایجاد انرژی بیگ بنگ رخ می دهد.(بر اساس فرمول e=mc2* و قانون نسبیت،جرم و انرژی قابل تبدیل بهم اند.بر اثر تبدیل 1گرم ماده به انرژی((16به توان10×9))ژول انرژی تولید می شود)

اگر این اصول صحیح باشد باید چند اصلاح روی نسبیت انجام شود:
1.اصل بقاء جرم و انرژی درعالم وجود ماده وانرژی:ماده و انرژی به خودی خود به‌وجود نمی ‌آيند و به‌خودی خود از بين نمی روند بلكه به كمك ضدجرم و ضدانرژي که از صفر به ‌وجود آمده اند و از بين می ‌روند، به‌طوری كه مجموع كل جرم و انرژي موجود در عالم ماده و جرم مقداری است ثابت و می ‌توانند به يكديگر تبديل شوند.
2.اصل بقاء ضدجرم و ضدانرژي در عالم ضدماده: ضدجرم و ضدانرژي در عالم ضدماده به خودي خود به‌وجود نمي‌آيند و از بين نمي‌روند بلكه به كمك جرم و انرژي از صفر به‌وجود مي‌آيند و از بين مي‌روند به‌طوري‌كه مجموع كل ضدجرم و ضدانرژي موجود در عالم ضدماده مقداري است ثابت و مي‌توانند به يكديگر تبديل شوند.
3. اصل هستي: هنگام به‌وجود آمدن هستي از عالم نيستي تمام ذرات متمركز در يك نقطه با خاصيت صفر به‌نام نقطه صفر شناخته شده و دو عالم متضاد هستي يكي عالم ماده با اصل بقاء (جرم و انرژي) براي ذرات عالم ماده و ديگري عالم ضدماده با اصل بقاء (ضدجرم و ضدانرژي) براي ضدذرات عالم ماده به‌وجود آمده‌اند.
4.اصل نيستي (عالم غيب): عالم نيستي يا غيب عالم واحدي است كه در يك نقطه هندسي تمام ذرات متضاد دو عالم ماده با خاصيت معين و ضدماده با خاصيت معين در اين نقطه ادغام شده و يك ذره متمركز با خاصيت معين در اين نقطه ادغام شده و يك ذره متمركز با خاصيت صفر است
حاصل فعالیت تمام اعداد که بی نهایت است(مثبت و منفی)
صفر میشود
اگر صفر راتجزیه کنیم همه اعداد بوجود امدن
عالم با عنصری به نام ماده و ضد ماده انرژی و ضد انرژی
چنین است
پس میشود چیزی از صفر پدید اید
چون همه چیز برابر باصفر است
پس به راحتی نمیشه این فرض ها را که عالم از هیچ بوجود امده یا از اول بوده را رد کرد
ولی گفته من این است که بر فرض محال فرض 4 را قبول کنیم و بگوییم خدایی هست
او واجب الوجود است باتمام خواصش
ولی این خدا خودش را نقض میکند
که اگر کسی خواست درباره ممتنع الوجود بودن خدا صحبت کنه برای این جمله من
به پست واجب الوجود بودن خدا مراجعه کنه


به نام الله و سلام خدمت شما، و خسته نباشيد به شما و تمام دوستان.
بنده از مجموع سخنان شما اينجور متوجه شدم كه ميخواهيد بفرماييد خداوند هم واجب الوجود است هم ممتنع الوجود،‌ خداوند هست و در عين اينكه هست، نيست،‌ ، دوست من يك مقداري قضيه را روشن بيان بفرماييد،‌كه متوجه شويم،‌ بنده اينجور متوجه شدم كه شما با فرضيات جزيي فيزيكي و تجربي، و در عين حال طرح دلايل كلي و اثبات آن را، با همين تفكرات به دست آوردي،‌ بنده هر قدر فرمايشات بسيار محكم شما را ميخوانم،‌ متعجب ميشوم، از كجاي فيزيك اين همه افاضات كلي به دست مي آيد، پس، در نهايت حقيقت هم هست و در نقطه مقابل آن نيست و در نهايب دليل همين سخن شما، هم دليل است و در عين حال دليل نيست، اين استدلال و تمام اين گفته ها هم درست است و در عين اينكه درست است غلط است.

alisadra;110847 نوشت:
تاخداراندیده ای باورمکن هرکسی هرچی می خواهد بگوید

به نام الله،‌ سلام،‌ لازمه اين سخن شما اين است كه تا فهم و عقل شما هم نبينيم باور نكنيم، يعني بنده بنا به مبناي خودتان ميگويم چون فهم و شعور شما را نميبينم،‌ حقيقتا باور نميكنم كه داشته باشيد، البته دلايلي ميتوانم مطرح كنم براي اينكه باور دارم كه فهم و شعور نداريد.

gsaeed;112563 نوشت:
قوانین. خواص ماده و انرژی هستند و از انجایی که ماده و انرژی از اول بوده خواص انان نیز از اول بوده کسی وضع نکرده


سلام

پس شما با منطقید

پس شما قانون را وضع کردید

چون می دانید که کسی وضعش نکرده

راستی شما وجود دارید ؟

یعنی الان هستید

اصلا دارم با کسی حرف می زنم؟:khandeh!::Gig::Gol:

به نام الله تبارك و تعالي، همان دليل هستي و هستي بخش، و باسلام خدمت تمامي دوستان و عزيزان، بنده كه مدتي در بحث اين تاپيك شركت نداشتم و بعد از مدتي كه نگاه كلي به مباحث داشتم،‌ احساس كردم كه حدود بحث مشخص نيست و به همين دليل مباحث بر موضوعات نامعلوم و نامشخصي دور ميزند، به همين جهت اساسا لازم ميدانم در مقام ورود به بحث سؤالاتي را مطرح كرده كه مباحث واضح شود.
انرژي و ماده چيست؟ آيا انرژي و ماده يك واژه كلي است كه بر افراد متعدد بار ميشود؟
آيا انرژي يعني وجود و هستي و هستي يعني انرژي؟ يعني معناي انرژي وجود است؟ معناي حقيقت، انرژي و ماده است؟ يعني اينها اصطلاحا مترادفند؟
آيا اساسا ممكن است، مطالب گفته شده جنابgsaeed(كه نميتوانم درست بخوانم) ابطال بشود، يعني ميشود فرض ابطال آن نظريه را داشت؟ مثلا اگر بنده قايل بر آن شدم كه انرژي ازلي نيست چه مشكلي بوجود مي آيد، يا اگر فرضا اثبات بشود كه انرژي و ماده در يك ميليون سال گذشته به وجود آمده و در هزار سال آينده از بين ميرود چه مشكله اي ايجاد ميشود؟ يا اينكه بگويم فرضا بشود تصور كرد اما اثبات شده است كه انرژي و ماده ازلا بوده اند؟
آيا قانون انرژي و ماده يك تأثيراتي در عالم است كه ازلي بوده است، يا انرژي و ماده نام دو وجود مشخصي هستند كه هميشه بوده اند، مثل اينكه فرض كنيم، اثبات بشود يك سنگ و يك درخت مشخص هميشه بوده است،‌ كه اين سنگ و درخت با تأثيراتشان موجودات ديگر را به وجود مي آورند؟

با سلام؛

فرزاد;117190 نوشت:
آيا قانون انرژي و ماده يك تأثيراتي در عالم است كه ازلي بوده است، يا انرژي و ماده نام دو وجود مشخصي هستند كه هميشه بوده اند، مثل اينكه فرض كنيم، اثبات بشود يك سنگ و يك درخت مشخص هميشه بوده است،‌ كه اين سنگ و درخت با تأثيراتشان موجودات ديگر را به وجود مي آورند؟

در این جهان چیزی نیست که از ماده و انرژی نباشد اما اینکه ماده و انرژی چگونه به وجود آمده اند سوالی است که باید به آن پاسخ داده شود. این جواب که خدا ماده و انرژی را به وجود آورده هم جواب خوبی نیست چون آن وقت این سوال پیش می آید که خدا چگونه به وجود آمده است. اگر کسی بگوید که خدا ازلی است و بی نیاز از دلیل است نمی تواند به این که ماده و انرژی بی نیاز از دلیل هستند ایراد بگیرد.

naghad;121733 نوشت:
با سلام؛

در این جهان چیزی نیست که از ماده و انرژی نباشد اما اینکه ماده و انرژی چگونه به وجود آمده اند سوالی است که باید به آن پاسخ داده شود. ژچون آن وقت این سوال پیش می آید که خدا چگونه به وجود آمده است. اگر کسی بگوید که خدا ازلی است و بی نیاز از دلیل است نمی تواند به این که ماده و انرژی بی نیاز از دلیل هستند ایراد بگیرد.

به نام الله تبارک و تعالی، سلام بر شما جناب نقاد. نکته اول اینکه شما هنوز نگفته اید و دلیلی بر این مطلب بیان نفرموده اید که: «در این جهان چیزی نیست که از ماده و انرژی نباشد»، دلیلتان را بفرمایید. نکته دیگر اینکه، ماده و انرژی به هر شکلی که بوجود آمده باشند، جزو موجودات فقیر و ممکنند، و نیاز به واجب دارند، اینکه چگونه بوجود آمده اند منافاتی با مباحث برهانی حکمی ندارد. نکته دیگر اینکه شما می گویید: « اینکه خداوند ماده و انرژی را به وجود آورده باشد جواب خوبی نیست»، شما به گونه ای می فرمایید جواب خوبی نیست، گویا جواب سلیقه ای است، دوست من شکی در آن نیست که ماده و انرژی مخلوق خداوند است، حال شما این جواب را خوب بدانید یا ندانید. ضرورت وجود خدا از نوع ضرورت ازلی است، اما ضرورت وجودی ماده و انرژی چطور؟ مباحث حکمی و فلسفی بسیار دقیق است. گرچه هنوز این مطلب را اثبات نفرموده اید که ماده و انرژی ازلی است. حتی اگر اثبات هم بشود، ماده و انرژی وجودا فقیر و ممکن است، یعنی ماهیت دارند، شما اگر به سخن حکما مراجعه ای داشته باشید، قایل به موجودات مخلوق مجرد ازلی هم هستندو این در اصل برهان هیچ خدشه ای وارد نمی کند. نکته دیگر اینکه مطالب شما دقیقا همان مطالبی است که شهید مطهری ظاهرا در کتاب علل گرایش به مادی گری، (البته اگر اشتباه نگفته باشم) در جواب دانشمندان غربی بحث کرده اند، دوست من وجود ضروری ازلی، دلیل نمی خواهد، علت نمی خواهد، چرا بر نمی دارد، دلیل و علت از نقص و امکان و تآخر وجودی است، تأخر و جودی هم از محدودیت است، شمابه همان مباحث مراجعه ای بفرمایید، شهید مطهری به خوبی بحث کرده اند.

با سلام و تشکر از پاسخ شما؛

فرزاد;121802 نوشت:
نکته اول اینکه شما هنوز نگفته اید و دلیلی بر این مطلب بیان نفرموده اید که: «در این جهان چیزی نیست که از ماده و انرژی نباشد»

این جمله را اصلاح می کنم: در این جهان چیزی نمی بینیم که از ماده و انرژی نباشد.
فرزاد;121802 نوشت:
نکته دیگر اینکه، ماده و انرژی به هر شکلی که بوجود آمده باشند، جزو موجودات فقیر و ممکنند، و نیاز به واجب دارند، اینکه چگونه بوجود آمده اند منافاتی با مباحث برهانی حکمی ندارد.

اولاً ماده و انرژی چه چیزی ندارند که فقیر هستند؟ ثانیا آیا از چیز غنی چیز فقیر می تواند به وجود آید؟ ثالثاً آیا چیز غنی بیشتر به دلیل احتیاج ندارد تا چیز فقیر؟
فرزاد;121802 نوشت:
شما به گونه ای می فرمایید جواب خوبی نیست، گویا جواب سلیقه ای است، دوست من شکی در آن نیست که ماده و انرژی مخلوق خداوند است، حال شما این جواب را خوب بدانید یا ندانید. ضرورت وجود خدا از نوع ضرورت ازلی است، اما ضرورت وجودی ماده و انرژی چطور؟ مباحث حکمی و فلسفی بسیار دقیق است.

اینکه مباحث حکمی و فلسفی دقیق هستند هم سلیقه ای است. شما جوری می گویید شکی نیست که انگار شاهد خلقت ماده و انرژی توسط یک نیروی مارواالطبیعه بوده اید. در مورد هر چیزی می توان این سوال را پرسید که چرا وجود دارد. حالا اگر کسی بیاید و از واژه ها و اصطلاحات مختلف مثل وجود مستقل، ذات الوجود و ضرورت ازلی برای چیزی استفاده کند این سوال از آن رفع نمی شود.
فرزاد;121802 نوشت:
دوست من وجود ضروری ازلی، دلیل نمی خواهد، علت نمی خواهد، چرا بر نمی دارد، دلیل و علت از نقص و امکان و تآخر وجودی است، تأخر و جودی هم از محدودیت است، شمابه همان مباحث مراجعه ای بفرمایید، شهید مطهری به خوبی بحث کرده اند.

ماتریالیست ها می گویند ماده قدیم است و ازلی بنابراین کلام آن ها با موحدین زیاد فرقی نمی کند جز اینکه آن ها می گویند خدا ازلی است و دلیل نمی خواهد. در کتاب علل گرایش به ماده گرایی نیز گفته شده است که جهان قدیم زمانی است ولی در همان کتاب گفته شده که جهان قدیم ذاتی نیست ولی خدا هست. خوب این یعنی عوض کردن واژه نه پاسخ به سوال اصلی.

naghad;121890 نوشت:
با سلام و تشکر از پاسخ شما؛

این جمله را اصلاح می کنم: در این جهان چیزی نمی بینیم که از ماده و انرژی نباشد.

اولاً ماده و انرژی چه چیزی ندارند که فقیر هستند؟ ثانیا آیا از چیز غنی چیز فقیر می تواند به وجود آید؟ ثالثاً آیا چیز غنی بیشتر به دلیل احتیاج ندارد تا چیز فقیر؟

اینکه مباحث حکمی و فلسفی دقیق هستند هم سلیقه ای است. شما جوری می گویید شکی نیست که انگار شاهد خلقت ماده و انرژی توسط یک نیروی مارواالطبیعه بوده اید. در مورد هر چیزی می توان این سوال را پرسید که چرا وجود دارد. حالا اگر کسی بیاید و از واژه ها و اصطلاحات مختلف مثل وجود مستقل، ذات الوجود و ضرورت ازلی برای چیزی استفاده کند این سوال از آن رفع نمی شود.

ماتریالیست ها می گویند ماده قدیم است و ازلی بنابراین کلام آن ها با موحدین زیاد فرقی نمی کند جز اینکه آن ها می گویند خدا ازلی است و دلیل نمی خواهد. در کتاب علل گرایش به ماده گرایی نیز گفته شده است که جهان قدیم زمانی است ولی در همان کتاب گفته شده که جهان قدیم ذاتی نیست ولی خدا هست. خوب این یعنی عوض کردن واژه نه پاسخ به سوال اصلی.


به نام الله وسلام بر شما دوست عزيز آقاي نقاد.
دوست من ما خيلي چيزها در عالم نمي بينيم، اما هستند، وجود دارند، حتي ديد ما در امورات مادي هم محدود است، مثلا شما گاهي آتش را نمي بيني اما دود را كه مي بيني، مي فهمي كه آتشي بوده است، شما شخصي را نمي بيني اما صداي او را مي شنوي كه اين صدا دلالت مي كند بر اينكه او هست، مثلا تلفني با كسي سخن مي گويي، و مي فهمي او هست، شما هگل را نديده اي اما يقين داري كه بوده است و...
خيلي از امورات را نمي بينيم اما اثبات مي شود كه هستند، تمام اين شناخت هايي كه از طريق آيه و نشانه صورت مي گيرد، دلالت بر وجود چيزي مي كنند، اين يك راه عقلي است؛ قرآن كريم هم ما را به اين راه راهنمايي مي فرمايد.
نكته ديگر، شما به بنده بگوييد ماده و انرژي چه چيزي دارند، كه شما مي فرماييد، چه چيزي ندارند؟ هر چه ماده و انرژي دارد، از غير است، زيرا ذاتا و وجودا فقير هستند، چرا؟ به دليل اينكه اينها در تحليل عقلي مهيت هايي هستند، كه وجود زايد و عارض بر ذاتشان مي شود، بر خلاف وجود علي الاطلاق كه عين وجود است، عين كمال است، تأخر وجودي يعني ذاتي دارد كه موجود شده است، اگر شما مدعي اين هستي كه ماده و انرژي نهايتي ندارند، مي گوييم محدوديت دارند به اين دليل كه ماده و انرژي دلالت بر موجودات مختلفي مي كنند، در محدوده خودشان كه در تحليل عقلي وجود عين ذاتشان نيست بلكه زايد بر ذاتشان است؛ يعني ذات آن ها ماده و انرژي است كه موجود شده اند، وجود به آنها داده شده است، نه اينكه ذاتشان وجود باشد، دقت بفرماييد.
نكته ديگر اينكه غني مطلق نياز ندارد؛ زيرا نقص ندارد، شايد شما مقصودتان از نياز بيشتر غني، وجود فقير عظيم باشد، كه فقير هر چه عظمت و بزرگيش بيشتر باشد، نيازش بيشتر است، چنانكه ما مي گوييم پيامبر خدا به نسبت ما به خدا نيازمندتر است، اين مطلب به همين تقرير صحيح است، نه اينكه بگوييم موجود غني نياز بيشتري به دليل و علت داشته باشد؛ زيرا موجود غني مطلق وجود و كمال عين ذاتش است، به همين جهت مي گوييم كه خداوند صفاتش عين ذاتش است.
نكته ديگر اينكه، شما همه چيز را، تمام وجود را، تمام كمالات را ماده و انرژي مي دانيد، بنده قبلا هم گفتم، گفته هاي شما هيچ؛ يعني هيچ يك از ادعاهايتان را اثبات نمي كند، البته بنده در مطالب گذشته ام آورده ام، كه بايد ما از قيد لفظ بيرون بياييم، ببينيم ماده و انرژي يعني چه؟ آيا ماده و انرژي يعني وجود؟ كه قطعا اين ها غير وجودند و به معناي وجود نيستند.
نكته ديگر اينكه ماده و انرژي مادي هستند و عظمت و كمال وجود از موجودات مجرد است، كه با تعجب بسيار شما مي گوييد، مگر ماده و انرژي چه ندارند، دوست من ماده و انرژي حيات و علم و شعور ندارند، حيات و علم و شعور مادي نيستند، اگر هستند بفرماييد تا بحث كنيم.
نكته ديگر، مباحث فلسفي و برهاني قطعي و يقيني هستند و شك در برهان راه ندارد، اما تصورشان گاهي مشكل و پيچيده است، اگر درست تصور بشوند، تصديقشان راحت است، مثلا شما اگر دو را درست تصور كنيد، ضرب را درست تصور كنيد، و دو را ضرب در دو كنيد، تصديق چهار راحت و قطعي است، با اين تفاوت كه تصور مسايل فلسفي دقيقتر و پيچيده تر است؛ دوست من فلسفه به هيچ عنوان در قيد لفظ نيست بلكه بر برهان و دليل استوار است براي رسيدن به حقيقت؛ مثلا قديم ذاتي و قديم زماني، وجوب بالغير و وجوب بالذات و... اصطلاحاتي است كه در فلسفه هر كدام معناي خاصي دارد، كه بايد درست فهميده بشود.
نكته ديگر، كلام ماترياليست ها اگر دلالت بر ازلي بودن ماده هم داشته باشد چنانكه گفته شد در اصل برهان فلاسفه خدشه اي وارد نمي كند، به علاوه هر كسي مي تواند هر ادعايي بكند، مهم اين است، دليل و برهان بياورد.

با سلام؛

فرزاد;121953 نوشت:
تمام اين شناخت هايي كه از طريق آيه و نشانه صورت مي گيرد، دلالت بر وجود چيزي مي كنند، اين يك راه عقلي است؛ قرآن كريم هم ما را به اين راه راهنمايي مي فرمايد

ببینید ما وجود آتش را تجربه می کنیم و برای وجود افراد تاریخی هم دلایل تجربی و عینی وجود دارد. دلایل عقلی هر چقدر هم که قوی باشند نمی توانند جای دلایل تجربی را بگیرند. به همین سبب است که در داستان های پیامبران هم از معجزاتی صحبت می شود. خوب اگر دلایل عقلی کافی بود دیگر چه نیازی به معجزه بود. به عبارت دیگر راویان این داستان ها هم خود پی برده اند که قوی ترین دلیل دلیل تجربی است. دلایل عقلی بر اساس اصولی هستند که اگر کسی به این اصول ایراد بگیرد کل این استدلال ها بر باد می رود. برای مثال مهندس برقی را در نظر بگیرید که مداری را با استدلال ها و محاسبات خود طراحی می کند. تا مدار را به کار نزند و امتحان نکند و نتیجه را مشاهده نکند نمی توان به کار او اعتماد زیادی داشت.
فرزاد;121953 نوشت:
يعني ذات آن ها ماده و انرژي است كه موجود شده اند، وجود به آنها داده شده است، نه اينكه ذاتشان وجود باشد، دقت بفرماييد

وجود داشتن صفت نیست و یا چیزی نیست که کسی به چیزی بدهد. اینکه شما وجود داشتن را طبقه بندی می کنید به ذاتی و غیر ذاتی باز کماکان سوال اصلی به قوت خود باقی است. اگر کسی بپرسد چرا وجود ذاتی وجود دارد نمی توان به آن پاسخ داد. پس چون نمی توان به این سوال پاسخ داد چنین چیزی وجود ندارد!
فرزاد;121953 نوشت:
نكته ديگر اينكه ماده و انرژي مادي هستند و عظمت و كمال وجود از موجودات مجرد است، كه با تعجب بسيار شما مي گوييد، مگر ماده و انرژي چه ندارند، دوست من ماده و انرژي حيات و علم و شعور ندارند، حيات و علم و شعور مادي نيستند، اگر هستند بفرماييد تا بحث كنيم

شعور و علم و حیات حاصل تکامل طولانی ماده هستند. ما با مغزمان فکر می کنیم و شعور داریم بنابراین ماده مقدم بر شعور است. بدون فعالیت مغزی شعور و ذهن وجود نخواهند داشت.
فرزاد;121953 نوشت:
نكته ديگر، مباحث فلسفي و برهاني قطعي و يقيني هستند و شك در برهان راه ندارد، اما تصورشان گاهي مشكل و پيچيده است، اگر درست تصور بشوند، تصديقشان راحت است، مثلا شما اگر دو را درست تصور كنيد، ضرب را درست تصور كنيد، و دو را ضرب در دو كنيد، تصديق چهار راحت و قطعي است، با اين تفاوت كه تصور مسايل فلسفي دقيقتر و پيچيده تر است؛ دوست من فلسفه به هيچ عنوان در قيد لفظ نيست بلكه بر برهان و دليل استوار است براي رسيدن به حقيقت؛ مثلا قديم ذاتي و قديم زماني، وجوب بالغير و وجوب بالذات و... اصطلاحاتي است كه در فلسفه هر كدام معناي خاصي دارد، كه بايد درست فهميده بشود

تمامی برهان هایی که برای اثبات خدا می شود یک چیز مشترک است و آن اینکه از چیزهایی و یا نظم هایی که وجود دارند ثابت می شود خدایی وجود دارد که دارای صفاتی است و اصطلاحاتی برای آن به کار برده می شود. اما در هیچ یک ثابت نمی شود که باید حتما خدایی وجود داشته باشد!

naghad;122268 نوشت:
با سلام؛

ببینید ما وجود آتش را تجربه می کنیم و برای وجود افراد تاریخی هم دلایل تجربی و عینی وجود دارد. دلایل عقلی هر چقدر هم که قوی باشند نمی توانند جای دلایل تجربی را بگیرند. به همین سبب است که در داستان های پیامبران هم از معجزاتی صحبت می شود. خوب اگر دلایل عقلی کافی بود دیگر چه نیازی به معجزه بود. به عبارت دیگر راویان این داستان ها هم خود پی برده اند که قوی ترین دلیل دلیل تجربی است. دلایل عقلی بر اساس اصولی هستند که اگر کسی به این اصول ایراد بگیرد کل این استدلال ها بر باد می رود. برای مثال مهندس برقی را در نظر بگیرید که مداری را با استدلال ها و محاسبات خود طراحی می کند. تا مدار را به کار نزند و امتحان نکند و نتیجه را مشاهده نکند نمی توان به کار او اعتماد زیادی داشت.

وجود داشتن صفت نیست و یا چیزی نیست که کسی به چیزی بدهد. اینکه شما وجود داشتن را طبقه بندی می کنید به ذاتی و غیر ذاتی باز کماکان سوال اصلی به قوت خود باقی است. اگر کسی بپرسد چرا وجود ذاتی وجود دارد نمی توان به آن پاسخ داد. پس چون نمی توان به این سوال پاسخ داد چنین چیزی وجود ندارد!

شعور و علم و حیات حاصل تکامل طولانی ماده هستند. ما با مغزمان فکر می کنیم و شعور داریم بنابراین ماده مقدم بر شعور است. بدون فعالیت مغزی شعور و ذهن وجود نخواهند داشت.

تمامی برهان هایی که برای اثبات خدا می شود یک چیز مشترک است و آن اینکه از چیزهایی و یا نظم هایی که وجود دارند ثابت می شود خدایی وجود دارد که دارای صفاتی است و اصطلاحاتی برای آن به کار برده می شود. اما در هیچ یک ثابت نمی شود که باید حتما خدایی وجود داشته باشد!


به نام الله تبارك و تعالي و سلام بر شما.
نكته اول، بنده نمي دانم شما فرق بين دلايل و مسايل تجربي و عقلي را چه مي دانيد، نمي دانم تا چه حدي با علوم تجربي آشنايي داريد، آيا درسي به نام فلسفه علم(علم تجربي يا ساينس) داشته ايد؟ حد و قلمرو علم تجربي را تا چه محدوده اي مي دانيد؟؛ يعني علم تجربي مثل فيزيك تا چه حدي توان اثبات دارد؟ آيا اگر مطلبي هم در علم تجربي(در همان محدوده تجربه) اثبات شد، دليل بر نفي مسايل ديگر مي شود؟ آيا اگر عالم علم تجربي هيچ اصل عقلي را نپذيرفته باشد، اساسا توان اثبات چيزي دارد؟
بنده احساس مي كنم مسايل علوم و قلمرو بحث در علوم را نمي شناسيد، فرق بين مسايل عقلي و تجربي را نمي دانيد، رابطه بين علم تجربي و فلسفه را تشخيص نمي دهيد، دوست من اينها مسايل مبنايي و اساسي است، كه بايد نظر روشني در ابتدا پيرامون آنها به دست بيايد تا پله هاي بعدي بحث روشن بشود. مثلا شما مي گوييد:

« ببینید ما وجود آتش را تجربه می کنیم و برای وجود افراد تاریخی هم دلایل تجربی وعینی وجود دارد. دلایل عقلی هر چقدر هم که قوی باشند نمی توانند جای دلایل تجربی رابگیرند. به همین سبب است که در داستان های پیامبران هم از معجزاتی صحبت می شود. خوباگر دلایل عقلی کافی بود دیگر چه نیازی به معجزه بود. به عبارت دیگر راویان اینداستان ها هم خود پی برده اند که قوی ترین دلیل دلیل تجربی است. دلایل عقلی بر اساساصولی هستند که اگر کسی به این اصول ایراد بگیرد کل این استدلال ها بر باد می رود. برای مثال مهندس برقی را در نظر بگیرید که مداری را با استدلال ها و محاسبات خودطراحی می کند. تا مدار را به کار نزند و امتحان نکند و نتیجه را مشاهده نکند نمیتوان به کار او اعتماد زیادی داشت»

شما اگر فرق بين دلايل تجربي و عقلي را مي دانستيد، چنين مطالبي نمي فرموديد، بنده گفتم وجود دود دليل بر وجود آتش است، شما مي گوييد ما وجود آتش را تجربه مي كنيم، من نمي فهمم اين مطلب شما چه ارتباطي با بحث من دارد، شما معجزه را دليل تجربي مي دانيد، در حالي كه معجزه براي اثبات ادعاي پيامبري كاملا عقلي است، شايد شما هر چه را با حواس ظاهري ببينيم دليل تجربي مي دانيد، ديدن با حواس ظاهري چه ارتباطي به دليل تجربي دارد؟ انسانها معجزه را كه امري خارق عادت است مي بينند و اين را مقدمه يك استدلال عقلي براي اثبات مدعاي پيامبري قرار مي دهند.
نكته دوم: يكي از مباحث مهم فلسفي بحث اصالت وجود يا ماهيت است، تمام اين مباحث منوط به يك پذيرش ابتدايي است كه مرز بين فلسفه و سفسطه است و آن پذيرش اصل واقعيت است، پذيرش متن واقعيت و حقيقيت، كه اگر كسي اين مرحله را نپذيرد داخل در سفسطه شده كه بحثي ندارد، وجود يا هستي از مفاهيم بديهي است كه نياز به اثبات ندارد، وجودچرا بر نمي دارد، اين در رابطه با خود وجود، اما زماني كه ماهيتي موجود مي شود، نياز به علت دارد.
نكته سوم: شعور و علم از سنخ ماده نيست؛ زيرا علايم ماده را ندارد، در شعور و علم، وحدت، ثبات و حضور داريم و در ماده كثرت، تحرك و غيبت داريم كه دايره اين وجودات كاملا از هم جداست، اين مسايل مقدمه بحث تجرد روح است،تجرد روح هم ادله اي بسيار متقن دارد، اي كاش شما ادله را مي ديدي كه ما پيرامون ادله بحث مي كرديم، بنده اساسا نمي دانم از كدام نقطه بايد آغاز كنم. دوست عزيز مغز و فعاليت هاي مغزي امورات مادي و فيزيكي انسان است كه اينها وسايل فهم و ادراكند، اگر در فيزيك تمام اينها اثبات بشود هيچ منافاتي با شعور و علم ندارد، مثلا اگر شما مسأله انطباع و عكس برداري فيزيكي مغز را اثبات بفرماييد، اين مقدمه علم است اما خود علم نيست؛ زيرا عكس در شيارهاي مغز كه علم و آگاهي نمي شود؛ يعني شما مي گوييد عكس است فقط در همين حد.
نكته چهارم: برهان براي اثبات وجود خداوند، اگر برهان باشد، خدا را در متن واقع اثبات مي كند، البته بنا به عقيده ما اين براهين تنبيهاتند براي زدودن غفلت از وجود خدا؛ وجود خداوند امري بديهي است؛ زيرا متن واقع امري بديهي و ضروري است.
جناب آقاي نقاد، بنده قبلا هم گفته ام شما مطالبي را در باره ماده ادعا مي فرماييد كه هيچ دليلي براي آنها نداريد، مثلا مي گوييد:
« شعور و علم و حیات حاصل تکامل طولانی ماده هستند. ما با مغزمان فکر می کنیم و شعورداریم بنابراین ماده مقدم بر شعور است. بدون فعالیت مغزی شعور و ذهن وجود نخواهندداشت.»

البته اينكه مي گوييد ما با مغزمان فكر مي كنيم، اگر به اين معنا است كه ما به وسيله مغزمان فكر مي كنيم درست است، اما به اين معنا كه مغز وسيله است كه من (حقيقت من كه همان وجود واحد مجرد است) فكر كنم.

با سلام و تشكر از شما؛

فرزاد;122284 نوشت:
وجودچرا بر نمي دارد، اين در رابطه با خود وجود، اما زماني كه ماهيتي موجود مي شود، نياز به علت دارد

چگونه ثابت مي كنيد كه ماده و انرژي موجود نبوده اند و بعدا موجود شده اند؟ در ثاني تنها چيزي كه نمي توان در مورد وجودش سوال كرد "هيچ چيز" است چون اصلا وجود ندارد. ثالثا اگر شما مي خواهيد بگوييد كه وجود چرا بر نمي دارد بايد لزوم وجود را ثابت كنيد كه اين در هيچ يك از برهان ها آورده نشده است.
فرزاد;122284 نوشت:
ديدن با حواس ظاهري چه ارتباطي به دليل تجربي دارد؟ انسانها معجزه را كه امري خارق عادت است مي بينند و اين را مقدمه يك استدلال عقلي براي اثبات مدعاي پيامبري قرار مي دهند

اصلا چرا پيامبران بايد ثابت مي كردند پيامبرند وقتي مي شود با عقل ثابت كرد خدا هست يكي هست و عادل است و تمام احكام آن هم عقلي است. در ثاني گويا شما داستان حضرت ابراهيم را فراموش كرديد كه از خدا خواست پرندگان را زنده كند. در آنجا كه ادعاي پيامبري در كار نبود.
فرزاد;122284 نوشت:
شعور و علم از سنخ ماده نيست؛ زيرا علايم ماده را ندارد، در شعور و علم، وحدت، ثبات و حضور داريم و در ماده كثرت، تحرك و غيبت داريم كه دايره اين وجودات كاملا از هم جداست، اين مسايل مقدمه بحث تجرد روح است،تجرد روح هم ادله اي بسيار متقن دارد، اي كاش شما ادله را مي ديدي كه ما پيرامون ادله بحث مي كرديم، بنده اساسا نمي دانم از كدام نقطه بايد آغاز كنم. دوست عزيز مغز و فعاليت هاي مغزي امورات مادي و فيزيكي انسان است كه اينها وسايل فهم و ادراكند، اگر در فيزيك تمام اينها اثبات بشود هيچ منافاتي با شعور و علم ندارد، مثلا اگر شما مسأله انطباع و عكس برداري فيزيكي مغز را اثبات بفرماييد، اين مقدمه علم است اما خود علم نيست؛ زيرا عكس در شيارهاي مغز كه علم و آگاهي نمي شود؛ يعني شما مي گوييد عكس است فقط در همين حد.

فرزاد;122284 نوشت:
البته اينكه مي گوييد ما با مغزمان فكر مي كنيم، اگر به اين معنا است كه ما به وسيله مغزمان فكر مي كنيم درست است، اما به اين معنا كه مغز وسيله است كه من (حقيقت من كه همان وجود واحد مجرد است) فكر كنم

شعور و علم توسط ماده ايجاد شده اند و وابسته به آن هستند. اينكه علايم ماده را ندارند دليل بر آن نمي شود كه آنها ماده نباشند. آب كه از تركيب اكسيژن و هيدروژن ايجاد شده است خاصيت مايع را دارد كه هيچكدام از اين عناصر ندارند. شعور و هويت خاصيت نوخاسته ماده هستند. در ثاني بنده گفتم ماده مقدم بر شعور است. يعني بدون ماده شعور و تفكر وجود ندارد. اينكه گفته شود ماده وسيله تفكر است نيز اين گفته را نفي نمي كند. تا ماده نباشد تفكر و تعقل امكان پذير نيست. پس بايد اول ماده باشد و بعد شعور به وجود آمده باشد و نه بر عكس. ثالثاً شعور و علم نيز مي توانند كثرت داشته باشند اثبات ثبات براي آن ها ممكن نيست.

سلام

این خطبه را بخوانید:

در اين خطبه ، سخن از آغاز آفرينش آسمان و زمين و آفرينش آدم ( ع ) است .

حمد باد خداوندى را که سخنوران در ثنايش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمتهايش عاجز آيند و کوشندگان هر چه کوشند ، حق نعمتش را آنسان که شايسته اوست ، ادا کردن نتوانند . خداوندى ، که انديشه‏هاى دور پرواز او را درک نکنند و زيرکان تيزهوش ، به عمق جلال و جبروت او نرسند . خداوندى که فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهايتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان يافت ، که در زمان نگنجد و مدت نپذيرد . آفريدگان را به قدرت خويش بيافريد و بادهاى باران زاى را بپراکند تا بشارت باران رحمت او دهند و به صخره‏هاى کوهساران ، زمينش را از لرزش بازداشت .

اساس دين ، شناخت خداوند است و کمال شناخت او ، تصديق به وجود اوست و کمال تصديق به وجود او ، يکتا و يگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به يکتايى و يگانگى او ، پرستش اوست . دور از هر شايبه و آميزه‏اى و ، پرستش او زمانى از هر شايبه و آميزه‏اى پاک باشد که از ذات او ، نفى هر صفت شود زيرا هر صفتى گواه بر اين است که غير از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر اين است که غير از صفت خود است .

هرکس خداوند سبحان را به صفتى زايد بر ذات وصف کند ، او را به چيزى مقرون ساخته و هر که او را به چيزى مقرون دارد ، دو چيزش پنداشته و هر که دو چيزش پندارد ، چنان است که به اجزايش تقسيم کرده و هر که به اجزايش تقسيم کند ،
او را ندانسته و نشناخته است . و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد ، او را بر شمرده است و هر که گويد که خدا در چيست ، خدا را درون چيزى قرار داده و هر که گويد که خدا بر روى چيزى جاى دارد ، ديگر جايها را از وجود او تهى کرده است .

خداوند همواره بوده است و از عيب حدوث ، منزه است . موجود است ، نه آنسان که از عدم به وجود آمده باشد ، با هر چيزى هست ، ولى نه به گونه‏اى که همنشين و نزديک او باشد ، غير از هر چيزى است ، ولى نه بدان سان که از او دور باشد . کننده کارهاست ولى نه با حرکات و ابزارها . به آفريدگان خود بينا بود ، حتى آن زمان ، که هنوز جامه هستى بر تن نداشتند . تنها و يکتاست زيرا هرگز او را يار و همدمى نبوده که فقدانش موجب تشويش گردد . موجودات را چنانکه بايد بيافريد و آفرينش را چنانکه بايد آغاز نهاد . بى‏آنکه نيازش به انديشه‏اى باشد يا به تجربه‏اى که از آن سود برده باشد يا به حرکتى که در او پديد آمده باشد و نه دل مشغولى که موجب تشويش شود . آفرينش هر چيزى را در زمان معينش به انجام رسانيد و ميان طبايع گوناگون ،

سازش پديد آورد و هر چيزى را غريزه و سرشتى خاص عطا کرد . و هر غريزه و سرشتى را خاص کسى قرار داد ، پيش از آنکه بر او جامه آفرينش پوشد ، به آن آگاه بود و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پيچ و خم هر کارى را مى‏دانست .

آنگاه ، خداوند سبحان فضاهاى شکافته را پديد آورد و به هر سوى راهى گشود و هواى فرازين را بيافريد و در آن آبى متلاطم و متراکم با موجهاى دمان جارى ساخت و آن را بر پشت بادى سخت‏وزنده توفان‏زاى نهاد . و فرمان داد ، که بار خويش بر پشت استوار دارد و نگذارد که فرو ريزد ، و در همان جاى که مقرر داشته بماند . هوا در زير آن باد گشوده شد و آب بر فراز آن جريان يافت . [ و تا آن آب در تموج آيد ] ، باد ديگرى بيافريد و اين باد ، سترون بود که تنها کارش ، جنبانيدن آب بود . آن باد همواره در وزيدن بود وزيدنى تند ، از جايگاهى دور و ناشناخته . و فرمانش داد که بر آن آب موّاج ،وزيدن گيرد و امواج آن دريا برانگيزد و آنسان که مشک را مى‏جنبانند ، آب را به جنبش واداشت . باد به گونه‏اى بر آن مى‏وزيد ، که در جايى تهى از هر مانع بوزد . باد آب را پيوسته زير و رو کرد و همه اجزاى آن در حرکت آورد تا کف بر سر برآورد ،

آنسان که از شير ، کره حاصل شود . آنگاه خداى تعالى آن کفها به فضاى گشاده ، فرا برد و از آن هفت آسمان را بيافريد . در زير آسمانها موجى پديد آورد تا آنها را از فرو ريختن باز دارد . و بر فراز آنها سقفى بلند برآورد بى‏هيچ ستونى که بر پايشان نگه دارد يا ميخى که اجزايشان به هم پيوسته گرداند . سپس به ستارگان بياراست و اختران تابناک پديد آورد و چراغهاى تابناک مهر و ماه را بر افروخت ، هر يک در فلکى دور زننده و سپهرى گردنده چونان لوحى متحرک سپس ، ميان آسمانهاى بلند را بگشاد و آنها را از گونه‏گون فرشتگان پر نمود .

برخى از آن فرشتگان ، پيوسته در سجودند ، بى‏آنکه رکوعى کرده باشند ، برخى همواره در رکوعند و هرگز قد نمى‏افرازند . صف در صف ، در جاى خود قرار گرفته‏اند و هيچ يک را ياراى آن نيست که از جاى خود به ديگر جاى رود . خدا را مى‏ستايند و از ستودن ملول نمى‏گردند . هرگز چشمانشان به خواب نرود و خردهاشان دستخوش سهو و خطا نشود و اندامهايشان سستى نگيرد و غفلت فراموشى بر آنان چيره نگردد .

گروهى از فرشتگان امينان وحى خداوندى هستند و سخن او را به رسولانش مى‏رسانند و آنچه مقدر کرده و مقرر داشته ، به زمين مى‏آورند و باز مى‏گردند . گروهى نگهبانان بندگان او هستند و گروهى دربانان بهشت اويند . شمارى از ايشان پايهايشان بر روى زمين فرودين است و گردنهايشان به آسمان فرازين کشيده شده و اعضاى پيکرشان از اقطار زمين بيرون رفته و دوشهايشان آنچنان نيرومند است که توان آن دارند که پايه‏هاى عرش را بر دوش کشند . از هيبت عظمت خداوندى ياراى آن ندارند که چشم فرا کنند ، بلکه ، همواره ، سر فروهشته دارند و بالها گرد کرده و خود را در آنها پيچيده‏اند . ميان ايشان و ديگران ، حجابهاى عزّت و عظمت فرو افتاده و پرده‏هاى قدرت کشيده شده است . هرگز پروردگارشان را در عالم خيال و توهم تصوير نمى‏کنند و به صفات مخلوقات متصفش نمى‏سازند و در مکانها محدودش نمى‏دانند و براى او همتايى نمى‏شناسند و به او اشارت نمى‏نمايند .

هم از اين خطبه [ در صفت آفرينش آدم ( عليه السلام ) ]

آنگاه خداى سبحان ، از زمين درشتناک و از زمين هموار و نرم و از آنجا که زمين شيرين بود و از آنجا که شوره‏زار بود ، خاکى بر گرفت و به آب بشست تا يکدست و خالص گرديد . پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پيکرى ساخت داراى اندامها و اعضا و مفاصل . و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالينه . و تا مدتى معين و زمانى مشخص سختش گردانيد . آنگاه از روح خود در آن بدميد . آن پيکر گلين که جان يافته بود ، از جاى برخاست که انسانى شده بود با ذهنى که در کارها به جولانش درآورد و با انديشه‏اى که به آن در کارها تصرف کند و عضوهايى که چون ابزارهايى به کارشان گيرد و نيروى شناختى که ميان حق و باطل فرق نهد و طعمها و بويها و رنگها و چيزها را دريابد . معجونى سرشته از رنگهاى گونه‏گون .

برخى همانند يکديگر و برخى مخالف و ضد يکديگر . چون گرمى و سردى ، ترى و خشکى [ و اندوه و شادمانى ] . خداى سبحان از فرشتگان امانتى را که به آنها سپرده بود ، طلب داشت و عهد و وصيتى را که با آنها نهاده بود ، خواستار شد که به سجود در برابر او اعتراف کنند و تا اکرامش کنند در برابرش خاشع گردند .

پس ، خداى سبحان گفت که در برابر آدم سجده کنيد . همه سجده کردند مگر ابليس که از سجده کردن سر بر تافت . گرفتار تکبر و غرور شده بود و شقاوت بر او چيره شده بود . بر خود بباليد که خود از آتش آفريده شده بود و آدم را که از مشتى گل سفالين آفريده شده بود ، خوار و حقير شمرد . خداوند ابليس را مهلت ارزانى داشت تا به خشم خود کيفرش دهد و تا آزمايش و بلاى او به غايت رساند و آن وعده که به او داده بود ، به سر برد . پس او را گفت که تو تا روز رستاخيز از مهلت داده شدگانى .

آنگاه خداوند سبحان آدم را در بهشت جاى داد ، سرايى که زندگى در آن خوش و آرام بود و جايگاهى همه ايمنى . و از ابليس و دشمنى‏اش برحذر داشت . ولى دشمن که آدم را در آن سراى خوش و امن ، همنشين نيکان ديد ، بر او رشک برد . آدم يقين خويش بداد و شک بستد و اراده استوارش به سستى گراييد و شادمانى از دل او رخت بر بست و وحشت جاى آن بگرفت و آن گردن فرازى و غرور به پشيمانى و حسرت بدل شد . ولى خداوند در توبه به روى او بگشاد و کلمه رحمت خويش به او بياموخت و وعده داد که بار دگر او را به بهشت خود بازگرداند . ليکن نخست او را به اين جهان بلا و محنت و جايگاه زادن و پروردن فرو فرستاد .

خداوند سبحان از ميان فرزندان آدم ، پيامبرانى برگزيد و از آنان پيمان گرفت که هر چه را که به آنها وحى مى‏شود ، به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند ، به هنگامى که بيشتر مردم ، پيمانى را که با خدا بسته بودند ، شکسته بودند و حق پرستش او ادا نکرده بودند و براى او در عبادت شريکانى قرار داده بودند و شيطانها از شناخت خداوند ، منحرفشان کرده بودند و پيوندشان را از پرستش خداوندى بريده بودند . پس پيامبران را به ميانشان بفرستاد . پيامبران از پى يکديگر بيامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده ، به جاى آرند و نعمت او را که از ياد برده‏اند ، فرا ياد آورند و از آنان حجّت گيرند که رسالت حق به آنان رسيده است و خردهاشان را که در پرده غفلت ، مستور گشته ، برانگيزند . و نشانه‏هاى قدرتش را که بر سقف بلند آسمان آشکار است به آنها بنمايانند و هم آنچه را که بر روى زمين است و آنچه را که سبب حياتشان يا موجب مرگشان مى‏شود به آنان بشناسانند و از سختيها و مرارتهايى که پيرشان مى‏کند يا حوادثى که بر سرشان مى‏تازد ، آگاهشان سازند . خداوند بندگان خود را از رسالت پيامبران ، بى‏نصيب نساخت بلکه همواره بر آنان ، کتاب فرو فرستاد و برهان و دليل راستى و درستى آيين خويش را بر ايشان آشکار ساخت و راه راست و روشن را خود در پيش پايشان بگشود . پيامبران را اندک بودن ياران ، در کار سست نکرد و فراوانى تکذيب کنندگان و دروغ انگاران ، از عزم جزم خود باز نداشت . براى برخى که پيشين بودند ، نام پيامبرانى را که زان سپس خواهند آمد ، گفته بود و برخى را که پسين بودند ، به پيامبران پيشين شناسانده بود .

قرنها بدين منوال گذشت و روزگاران سپرى شد . پدران به ديار نيستى رفتند و فرزندان جاى ايشان بگرفتند و خداوند سبحان ، محمد رسول اللّه ( صلى اللّه عليه و آله ) را فرستاد تا وعده خود برآورد و دور نبوّت به پايان برد . در حالى که از پيامبران برايش پيمان گرفته شده بود . نشانه‏هاى پيامبرى‏اش آشکار شد و روز ولادتش با کرامتى عظيم همراه بود . در اين هنگام مردم روى زمين به کيش و آيين پراکنده بودند

و هر کس را باور و عقيدت و آيين و رسمى ديگر بود : پاره‏اى خدا را به آفريدگانش تشبيه مى‏کردند . پاره‏اى او را به نامهايى منحرف مى‏خواندند و جماعتى مى‏گفتند که اين جهان هستى ، آفريده ديگرى است . خداوند به رسالت محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) آنان را از گمراهى برهانيد و ننگ جهالت از آنان بزدود .

خداوند سبحان ، مرتبت قرب و لقاى خود را به محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) عطا کرد و براى او آن را پسنديد که در نزد خود داشت . پس عزيزش داشت و از اين جهان فرودين که قرين بلا و محنت است ، روى گردانش نمود و کريمانه جانش بگرفت . درود خدا بر او و خاندانش باد .

محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) نيز در ميان امّت خود چيزهايى به وديعت نهاد که ديگر پيامبران در ميان امّت خود به وديعت نهاده بودند زيرا هيچ پيامبرى امّت خويش را بعد از خود سرگردان رها نکرده است ، بى‏آنکه راهى روشن پيش پايشان گشوده باشد يا نشانه‏اى صريح و آشکار براى هدايتشان قرار داده باشد . محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) نيز کتابى را که از سوى پروردگارتان بر او نازل شده بود ، در ميان شما نهاد ، کتابى که احکام حلال و حرامش در آن بيان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود . معلوم داشته که چه کارهايى مباح است و چه کارهايى واجب يا حرام . خاص و عام چيست و در آن اندرزها و مثالهاست . مطلق و مقيد و محکم و متشابه آن را آشکار ساخته . هر مجملى را تفسير کرده و گره هر مشکلى را گشوده است . و نيز چيزهايى است که براى دانستنش پيمان گرفته شده و چيزهايى است که به نادانستنش رخصت داده شده . احکامى است که در کتاب خدا به وجوب آن حکم شده و در سنت ، آن حکم نسخ گشته و احکامى است که در سنت ، به وجوب آن تاکيد شده ولى در کتاب به ترکش رخصت داده شده و نيز اعمالى است که چون زمانش فرازآيد ، واجب و چون زمانش سپرى گردد ، وجوبش زايل شود . و در باب امورى که ارتکاب آن گناه کبيره است و خدا به کيفر آن ، وعيد آتش دوزخ داده و امورى که ارتکاب آن گناه صغيره است و مستوجب غفران و آمرزش اوست و امورى که اندک آن هم پذيرفته آيد و هر کس مخير است که بيش از آن هم به جاى آورد .

و از اين خطبه [ در ذکر حج ]

خداوند ، حج خانه خود را بر شما واجب گردانيد و خانه خود را قبله‏گاه مردم ساخت . مردم با شوق تمام ، آنسان که ستوران به آبشخور روى نهند و کبوتران به آشيانه پناه برند ، بدان درآيند . خداى سبحان حج را مقرر فرمود تا مردم در برابر عظمت او فروتنى نشان دهند و به عزت و جبروت او اعتراف کنند . و از ميان بندگان خود کسانى را برگزيد تا صلاى دعوت او شنيدند و اجابت کردند و سخن حق تصديق نمودند و در آنجا پاى نهادند که پيامبرانش نهاده بودند و به آن فرشتگان همانند شدند که گرد عرشش طواف مى‏کنند و در اين سودا که سرمايه‏شان عبادت اوست ، سود فراوان حاصل کردند و تا به ميعاد آمرزش او دست يابند بر يکديگر پيشى جستند . خداوند ، سبحانه و تعالى ، حج را نشانه و علامت اسلام قرار داد و کعبه را پناهگاه پناهندگان و حج را فريضتى واجب ساخت و حقش را واجب گردانيد و حج را بر شما مقرر فرمود و گفت : « براى خدا حج آن خانه بر کسانى که قدرت رفتن به آن داشته باشند ، واجب است و هر که راه کفر پيش گيرد بداند که خدا از جهانيان بى‏نياز است »:Gol:

naghad;122489 نوشت:
با سلام و تشكر از شما؛

چگونه ثابت مي كنيد كه ماده و انرژي موجود نبوده اند و بعدا موجود شده اند؟ در ثاني تنها چيزي كه نمي توان در مورد وجودش سوال كرد "هيچ چيز" است چون اصلا وجود ندارد. ثالثا اگر شما مي خواهيد بگوييد كه وجود چرا بر نمي دارد بايد لزوم وجود را ثابت كنيد كه اين در هيچ يك از برهان ها آورده نشده است.

اصلا چرا پيامبران بايد ثابت مي كردند پيامبرند وقتي مي شود با عقل ثابت كرد خدا هست يكي هست و عادل است و تمام احكام آن هم عقلي است. در ثاني گويا شما داستان حضرت ابراهيم را فراموش كرديد كه از خدا خواست پرندگان را زنده كند. در آنجا كه ادعاي پيامبري در كار نبود.

شعور و علم توسط ماده ايجاد شده اند و وابسته به آن هستند. اينكه علايم ماده را ندارند دليل بر آن نمي شود كه آنها ماده نباشند. آب كه از تركيب اكسيژن و هيدروژن ايجاد شده است خاصيت مايع را دارد كه هيچكدام از اين عناصر ندارند. شعور و هويت خاصيت نوخاسته ماده هستند. در ثاني بنده گفتم ماده مقدم بر شعور است. يعني بدون ماده شعور و تفكر وجود ندارد. اينكه گفته شود ماده وسيله تفكر است نيز اين گفته را نفي نمي كند. تا ماده نباشد تفكر و تعقل امكان پذير نيست. پس بايد اول ماده باشد و بعد شعور به وجود آمده باشد و نه بر عكس. ثالثاً شعور و علم نيز مي توانند كثرت داشته باشند اثبات ثبات براي آن ها ممكن نيست.


به نام الله تبارك و تعالي و سلام بر شما دوست عزيز.
اول، ماده و انرژي موجود نبوده اند يك بحث است و اينكه وجودشان ضروري و ذاتي نيست بحث ديگر است، موجود نبوده اند؛ زيرا هر آن موجود مي شوند؛ پس وجود اين لحظه آنها غير از وجود لحظه قبل است و در هر لحظه عقلا مي توان گفت نبود و شد به اعتبار لحظه و آن؛ به عبارت ديگر وجودشان عين شدن است و اين علامت حدوث است، وجودشان ضروري و ذاتي نيست به دليل اينكه محدودند، ماهيت دارند، يعني وجودشان غير از ذاتشان است، ذاتشان ماده بودن و انرژي بودن است، نه وجود بودن(دقت كنيد).
دوم، لزوم وجود و حقيقت، بديهي است، در مقابل نيستي و نبود محض وجود محض است، بنده مسأله اصل واقعيت را كه سكوي پرتاب يك فيلسوف است در مطالب گذشته عرض كردم، اصل حقيقت و اصل وجود، حقيقت و وجود است به ضرورت ازلي، يعني بدون هيچ قيد و شرطي، حتي اگر كسي بگويد حقيقت نيست، حقيقت را اثبات مي كند، زيرا قطعا در لواي كلامش اين حقيقت نيست را حقيقت مي داند، اين مطلبي است كه ذاتي حقيقت است، حقيقت و بودن ذاتي و دليل و علت هر چيزي است، دوست من وجود چرا وجود شده است يا حقيقت چرا حقيقت شده است، يك مطلب است من چرا موجود شده ام، ماده و انرژي چرا موجود شده اند، مطلب ديگر، كه ما مي گوييم دو جمله اول چرا بر نمي دارد اما دو جمله دوم چرا بر مي دارد(دقت كنيد).
سوم، پيامبران براي اين مي خواهند ثابت كنند كه پيامبرند؛ زيرا مدعايشان مأموريت الهي داشتن است، معجزه دليل مدعاي مأموريت الهي داشتن آنها (براي راهنمايي و سعادت مردم) است. تمام احكام و دستورات پيامبران الهي يا ارشاد به حكم عقل است، يعني مطالب آنها قابل تبيين عقلاني است، به جهت توجه دادن انسانها به فطرت عقلانيشان كه فراموش كرده اند، درثاني عقول مردمان در يك حد نيست، و رسيدن به حقايق به تدريج حاصل مي شود، براي اينكه سعادتشان از دست نرود، به وسيله پيامبران راهنمايي مي شوند، بخش ديگري از احكام فوق عقل است، يعني عقل به آنها دسترسي ندارد،‌ و با آنها مخالفتي هم ندارد، اين احكام هم به وسيله پيامبران بيان مي شود، البته بحث در اين بخش مفصل است. و ادعاي پيامبري كه از حضرت ابراهيم عليه السلام به شكل عام مطرح شده بود، اما اين مردمند، كه با مشاهده معجزه، مدعا را براي خودشان به اثبات مي رسانند.
چهارم، شعور و علم چنانكه گفتم غير از ماده است، دليلش هم اين است كه وجود شعور و علم از سنخ وجود ماده نيست، شعور و علم قابليت تجزيه و تفرق ندارند اما ماده دارد. شما كه ادعا مي فرماييد، شعور و علم توسط ماده ايجاد شده اند به اين معنا كه امورات مادي دخالت در پيدايش آن دارد عيبي ندارد، اما اينها مقدمه و حصول علم و شعور غير مادي است. شما اثبات كنيد كه شعور و علم مادي است، ما به روي چشم مي پذيريم. اينكه شما مي فرماييد بدون ماده شعور و تفكر وجود ندارد را اثبات كنيد، شما براي جان و روح و علم و شعور و نوع وجودشان هيچ توجيه مادي نمي توانيد داشته باشيد كه سنخ چنين وجودهايي از جنس ماده باشند، اگر مدعي هستيد اثبات بفرماييد. اينكه شما مي فرماييد شعور و علم مي توانند كثرت داشته باشند، چگونه؟، بنده مي گويم كثرتشان به عين وحدتشان است، يعني به يك وجود واحد تمام اينها حضور دارند، و با هم حضور دارند در عين آگاهي وتمام اينها به حقيقت من قايمند.

naghad;121890 نوشت:
با سلام و تشکر از پاسخ شما؛

با سلام و تشکر

naghad;121890 نوشت:
این جمله را اصلاح می کنم: در این جهان چیزی نمی بینیم که از ماده و انرژی نباشد.

این نوع نگاه، نشان محدود کردن جهان به پدیده های مادی است یعنی چیزی ورای عالم ماده بعنوان امور ماورائی وجود ندارد؟

آیا شما می خواهید با این گزاره بگویید منکر وجود امور ماورائی و قدرت های فوق مادی هستید؟ یا خیر قبول دارید که قدرت هایی ماورائی وجود دارند اما شما نمی دانید که آنها چیست؟


naghad;121890 نوشت:
اولاً ماده و انرژی چه چیزی ندارند که فقیر هستند؟ ثانیا آیا از چیز غنی چیز فقیر می تواند به وجود آید؟ ثالثاً آیا چیز غنی بیشتر به دلیل احتیاج ندارد تا چیز فقیر؟


اولاً بی نیازی و غنا در غنی بالذات عوامل مختلفی دارد و بحث مستقلی می طلبد باختصار گفتنی است: از انجمله است بی نیازی از طلب کمک دیگران، در حالیکه ماده و انرژی برای ادامه حیات و تحقق پدیده های عالم ماده به یکدیگر محتاجند.

از جمله موارد بی نیازی عدم تصادف و برخورد و عدم حلول در چیزی و یا محل حلول چیز دیگری قرار گرفتن است، ماده و انرژی هم در اثر تصادف و برخورد منجر به ایجاد پدیده های جدید می شوند و هم در یکدیگر و در پدیده هاشان حلول می کنند. و یا محل حلول اشیاء می شوند.

اینها همه نشان نقص و نیاز است که از جمله صفات موجودات امکانی است.

اما وجود بی نیاز مطلق، از هر جهت نقص و ضعف و عجز و نیازی مبراست، بی نیاز کامل، واجد همه صفات کمالیه است، وجودی که واجب الوجود بالذات و خالق هستی بخش است.

ثانیاً غنی با مشخصاتی که گفته شد، منبع فیض و خیر است تنها واجب الوجود است که قابلیت و توانائی وجود بخشی را دارد، فقیر که فقیر است و همیشه محتاج؟ در نتیجه صدور فیض و خیر که خلق و هستی بخشی یکی از مصادیق این خیر رسانی و فیض بخشی است چگونه می تواند از فقیر صادر شود؟

ثالثاً دلایل مربوط به غنی بالذات در جای خود در حکمت و فلسفه با استوارترین ادله بیان شده است، باید دید چقدر منصفانه به این ادله که بارها ذکر شده و در همین تایپیک هم گفته شده نگاه می شود، ضمن آنکه انسان اگر به وجدان و فطرتش هم رجوع کند، دلایل نیازمندی و فقر جهان ماده و عجز و محدودیت و ناتوانی آن، وی را به نیرویی بی نیاز و قدرتی دانا و حکیم رهنمون می شود.

با اینهمه دلیل و برهان حکیمانه که قلب و عقل، موجودات عالم، زمین و آسمانها و کل هستی، انسان را بدان اشارت و رهنمون می کند، جای چه توقف و تردید؟ آیا این توقف در ماده و تردید در حقیقت آشکار عالم، نشان جمود عقلانی، نگاه غیر منصفانه، تعصب قهقرائی و سکون در اندیشه نیست؟

موفق باشید ...:Gol:

با سلام و تشکر از پاسخ شما؛

فرزاد;122578 نوشت:
اول، ماده و انرژي موجود نبوده اند يك بحث است و اينكه وجودشان ضروري و ذاتي نيست بحث ديگر است، موجود نبوده اند؛ زيرا هر آن موجود مي شوند؛ پس وجود اين لحظه آنها غير از وجود لحظه قبل است و در هر لحظه عقلا مي توان گفت نبود و شد به اعتبار لحظه و آن؛ به عبارت ديگر وجودشان عين شدن است و اين علامت حدوث است، وجودشان ضروري و ذاتي نيست به دليل اينكه محدودند، ماهيت دارند، يعني وجودشان غير از ذاتشان است، ذاتشان ماده بودن و انرژي بودن است، نه وجود بودن(دقت كنيد).

این مفهومی که از حرکت که ذات ماده و انرژی است تصوری است که ما به عنوان موجودی مادی از زمان و حرکت داریم. یعنی فکر می کنیم چیزی از جایی به جای دیگر رفته است. هیچ معلوم نیست که در واقع همه چیز ثابت و غیر متغیر باشد. اینکه 2 در 2 می شود 4 یک مفهوم ثابت است و ممکن است حرکت در عالم ماده که ما تصور می کنیم نیز از همین سنخ باشد. دانشمندان می توانند پیش بینی کنند که چه موقع خسوف و کسوف اتفاق می افتد. حال اگر همه چیز مدام تغییر می کرد آیا این پیشبینی ها ممکن بود؟ برخی از دانشمندان معتقدند که جهان همانند معادله ریاضی است که زمان یک بعد آن است. معادلات ریاضی ثابتند و تغییر نمی کنند و جواب آن ها همیشه یکی است و ما به عنوان بخشی از جواب این معادلات تصور حرکت و تغییر داریم و این به سبب نسبی بودن حرکت و تغییر است.
بر خلاف آنچه که اکثراً تصور می شود وجود مفهومی است نسبی و نه مطلق. همان طور که حرکت نسبی است وجود هم نسبی است. از لحاظ ما که در دنیای فیزیک قرار داریم و بخشی از معادلات ریاضی هستیم اشیا در آن وجود دارند و برای موجود دیگری که ناشی از معادلات ریاضی دیگر است ما وجود نداریم و تنها پاسخ یک معادله محسوب می شویم.
فرزاد;122578 نوشت:
دوست من وجود چرا وجود شده است يا حقيقت چرا حقيقت شده است، يك مطلب است من چرا موجود شده ام، ماده و انرژي چرا موجود شده اند، مطلب ديگر، كه ما مي گوييم دو جمله اول چرا بر نمي دارد اما دو جمله دوم چرا بر مي دارد(دقت كنيد).

فرض کنیم که ما از وجودی به وجود آمدیم که این وجود هم چرا بر نمی دارد. با این حساب وجود ما هم چرا بر نمی دارد چون از وجودی که چرا بر نمی دارد به وجود آمده ایم. آیا نمی توان سوال کرد که چرا اصلا ما هستیم؟ چرا به جای ما چیز دیگری نیست؟ بر اساس پاسخ شما این سوالات هم بی معنی است چون وجود ما به وجودی می رسد که چرا بر نمی دارد.
فرزاد;122578 نوشت:
چهارم، شعور و علم چنانكه گفتم غير از ماده است، دليلش هم اين است كه وجود شعور و علم از سنخ وجود ماده نيست، شعور و علم قابليت تجزيه و تفرق ندارند اما ماده دارد. شما كه ادعا مي فرماييد، شعور و علم توسط ماده ايجاد شده اند به اين معنا كه امورات مادي دخالت در پيدايش آن دارد عيبي ندارد، اما اينها مقدمه و حصول علم و شعور غير مادي است. شما اثبات كنيد كه شعور و علم مادي است، ما به روي چشم مي پذيريم. اينكه شما مي فرماييد بدون ماده شعور و تفكر وجود ندارد را اثبات كنيد، شما براي جان و روح و علم و شعور و نوع وجودشان هيچ توجيه مادي نمي توانيد داشته باشيد كه سنخ چنين وجودهايي از جنس ماده باشند، اگر مدعي هستيد اثبات بفرماييد. اينكه شما مي فرماييد شعور و علم مي توانند كثرت داشته باشند، چگونه؟، بنده مي گويم كثرتشان به عين وحدتشان است، يعني به يك وجود واحد تمام اينها حضور دارند، و با هم حضور دارند در عين آگاهي وتمام اينها به حقيقت من قايمند

اولا من در پاسخ قبلی گفتم که خاصیت اجزای سازنده یک چیز می تواند با خاصیت آن چیز متفاوت باشد. یک مولکول آب خاصیت خیسی ندارد ولی مجموع میلیون ها مولکول آب باعث ایجاد رطوبت و خیسی می شود. پس اینکه ماده نمی تواند ذهن و شعور را ایجاد کرده باشد چون خاصیت غیر مادی دارند غیر منطقی است.
در ثانی یا باید اول شعور و فکر وجود داشته باشد و بعد این فکر و شعور ماده را به وجود آورده باشد و یا اول ماده باشد و بعد فکر و شعور. خوب اگر ماده وسیله فکر کردن است پس اول باید ماده باشد و بعد فکر و شعور از آن به وجود آمده باشد. پس فکر و شعور مادی است.
ثالثاً ثبات شخصیت را نمی توان ثابت کرد چون زمانی می توان گفت چیزی ثابت مانده که بتوان آن را با گذشته مقایسه کرد. ما به هیچ وجه نمی توانیم به شخصیت گذشته خود دسترسی داشته باشیم و آن را با حال مقایسه کنیم. آنچه که در دست ماست خاطرات گذشته است که با احساسات شخصیت مرا می سازد پس نمی تواند معیاری برای مقایسه گذشته با حال باشد.
رابعاً افرادی هستند که تجربه تکثر شخصیت و هویت را داشته اند. اگر اطلاعی از بیمار تجزیه هویتی داشته باشید خواهید دانست که این افراد توسط شخصیت های مختلفی کنترل می شوند. این بیماری زمانی ایجاد می شود که فرد برای مدتی تحت فشار روحی قرار گرفته باشد و مغز بخواهد برای فرار از این خاطرات آن ها را از خود جدا کرده و شروع به ایجاد شخصیت های جدید نماید. این شخصیت ها به تناوب کنترل رفتار فرد را در دست می گیرند و شخصیت اصلی از کارهای آن ها بی خبر است. به همین جهت فراموشی شدید از علایم این بیماری است چون شخصیت اصلی از کارهای دیگر شخصیت ها نا آگاه است. درست مثل آن که چند روح در فرد بیمار وجود دارند.

به نام الله تبارك و تعالي و با سلام خدمت شما. سخن شما را مي آوريم و در بين آن مطالب خودم هم مطرح مي كنم:
اینمفهومی که از حرکت که ذات ماده و انرژی است تصوری است که ما به عنوان موجودی مادیاز زمان و حرکت داریم. یعنی فکر می کنیم چیزی از جایی به جای دیگر رفته است. هیچمعلوم نیست که در واقع همه چیز ثابت و غیر متغیر باشد. اینکه 2 در 2 می شود 4 یکمفهوم ثابت است و ممکن است حرکت در عالم ماده که ما تصور می کنیم نیز از همین سنخباشد. دانشمندان می توانند پیش بینی کنند که چه موقع خسوف و کسوف اتفاق می افتد. حال اگر همه چیز مدام تغییر می کرد آیا این پیشبینی ها ممکن بود؟(تصور ما از حركت غير از خود حركت است، علم ما به حركت غير از خود حركت است، علم به حركت ثابت است، اما خود حركت چطور؟ نكته ديگر، اگر اين سخن شما درست باشد از كجا مي فهميم، 2 ضربدر 2،مي شود4، شايد خيال مي كنيم. اتفاقا اين نكته ثابت را در اعداد اگر بپذيريد، همين مطلب ثابت كه در ذهن انسان است، دليل بر تجرد نفس مي شود، نكته ديگر، پيش بيني ما در خصوص هر چيزي مبتني بر پذيرش اصل عليت است، كه ثابت و عقلي است، دوست من ما كه نزاع لفظي نداريم.) برخی از دانشمندان معتقدند که جهان همانند معادله ریاضی است که زمان یک بعد آن است. معادلات ریاضی ثابتند و تغییر نمی کنند و جواب آن ها همیشه یکی است و ما به عنوان بخشی از جواب این معادلات تصور حرکت و تغییر داریم و این به سبب نسبی بودن حرکت و تغییر است (به هر حال بنا بر تقسيم عقلي ما موجود متحرك و سيال داريم و موجود ثابت داريم، اين فرض كه محال نيست، موجود متحرك را ماده و ماديات مي ناميم و موجودات ثابت را مجردات، حال شما ميلت نمي كشد به گونه ديگري نامگذاري كنيد، در اصل و حقيقت تفاوتي به وجود نمي آيد).
بر خلاف آنچه که اکثراً تصور می شود وجود مفهومی است نسبی و نه مطلق. همان طورکه حرکت نسبی است وجود هم نسبی است.(شما در اينجا سخن گذشته خودتان را نقض مي كنيد، شمايي كه نمي دانيد حركت داريد يا نه از كجا نسبي يا مطلق بودن آن را اثبات مي كنيد؟) از لحاظ ما که در دنیای فیزیک قرار داریم وبخشی از معادلات ریاضی هستیم اشیا در آن وجود دارند و برای موجود دیگری که ناشی ازمعادلات ریاضی دیگر است ما وجود نداریم و تنها پاسخ یک معادله محسوب میشویمّ(ببخشيد اين سخن شما از حد فكر من بالاتر است، يعني حقيقتا ما وجود داريم در عين حال وجود نداريم؟ يا بر اساس فكر انسانها اينچنين هستيم؟ پس بنا بر فرض شما معادلات رياضي هم ثابت نشد، بلكه نسبي شد؟)
فرضکنیم که ما از وجودی به وجود آمدیم که این وجود هم چرا بر نمی دارد. با این حسابوجود ما هم چرا بر نمی دارد چون از وجودی که چرا بر نمی دارد به وجود آمده ایم. آیانمی توان سوال کرد که چرا اصلا ما هستیم؟ چرا به جای ما چیز دیگری نیست؟ بر اساسپاسخ شما این سوالات هم بی معنی است چون وجود ما به وجودی می رسد که چرا بر نمیدارد(پاسخ اين مطالب شما را قبلا داده ام، وجود ما غير از خود ما است، يعني ما عين وجود نيستيم، پس چرا برمي داريم، اما عين وجود و اصل وجود چرا بر نمي دارد، كجا را به كجا ميزنيد، به عنوان مثال ما مي گوييم چرا غذا شور است، اما نميگوييم چرا نمك شور است، چرا نمك شور است مثل اين است كه بگوييم چرا شوري شور است، شور بودن نمك ذاتي و ضروري نمك است.)
اولامن در پاسخ قبلی گفتم که خاصیت اجزای سازنده یک چیز می تواند با خاصیت آن چیزمتفاوت باشد. یک مولکول آب خاصیت خیسی ندارد ولی مجموع میلیون ها مولکول آب باعثایجاد رطوبت و خیسی می شود. پس اینکه ماده نمی تواند ذهن و شعور را ایجاد کرده باشدچون خاصیت غیر مادی دارند غیر منطقی است(شما مي گوييد ماده تبديل مي شود به غير مادي اشكال ندارد، اين يعني مادي غير مادي شده است، ما نزاع لفظي نداريم، بلاخره ماده تبديل شده است يا نه؟).
در ثانی یا باید اول شعور و فکر وجودداشته باشد و بعد این فکر و شعور ماده را به وجود آورده باشد و یا اول ماده باشد وبعد فکر و شعور. خوب اگر ماده وسیله فکر کردن است پس اول باید ماده باشد و بعد فکرو شعور از آن به وجود آمده باشد. پس فکر و شعور مادی است( شما اول مي گوييد تبديل شده است يعني عوض شده است، اين يعني احكامش عوض شده است، خوب پس مجرد شده است، الان مي گوييد ماده وسيله فكر كردن است پس چونكه ماده وسيله فكر كردن است، پس ماده خود فكر كردن است، ماده مقدمه فكر كردن است، يعني خود فكر كردن است، اين حرف شد؟).
ثالثاً ثبات شخصیت را نمی توان ثابت کرد چون زمانی می توان گفت چیزی ثابت مانده که بتوان آن را با گذشتهمقایسه کرد. ما به هیچ وجه نمی توانیم به شخصیت گذشته خود دسترسی داشته باشیم و آنرا با حال مقایسه کنیم. آنچه که در دست ماست خاطرات گذشته است که با احساسات شخصیتمرا می سازد پس نمی تواند معیاری برای مقایسه گذشته با حال باشد(آيا حقيقتا من همان شخصيت نيستم؟ شما فكر مي كنيد در زمان حال غير از مجموع ادراكات و علومتان هستيد؟ دوست من شما همان هستيد كه بوده ايد و هستيد و خواهيد بود و اين يك امر وجداني است و قابل انكار نيست.).
رابعاً افرادیهستند که تجربه تکثر شخصیت و هویت را داشته اند. اگر اطلاعی از بیمار تجزیه هویتیداشته باشید خواهید دانست که این افراد توسط شخصیت های مختلفی کنترل می شوند. اینبیماری زمانی ایجاد می شود که فرد برای مدتی تحت فشار روحی قرار گرفته باشد و مغزبخواهد برای فرار از این خاطرات آن ها را از خود جدا کرده و شروع به ایجاد شخصیتهای جدید نماید. این شخصیت ها به تناوب کنترل رفتار فرد را در دست می گیرند و شخصیتاصلی از کارهای آن ها بی خبر است. به همین جهت فراموشی شدید از علایم این بیماریاست چون شخصیت اصلی از کارهای دیگر شخصیت ها نا آگاه است. درست مثل آن که چند روحدر فرد بیمار وجود دارند(بنا به فرمايش خودتان اينها بيمارند و بايد معالجه بشوند، يعني با همين سخنتان اگر دقت بفرماييد، سخن ما را وجدانا تأييد نموديد).

با سلام و تشکر از پاسخ شما؛

فرزاد;122833 نوشت:
شما در اينجا سخن گذشته خودتان را نقض مي كنيد، شمايي كه نمي دانيد حركت داريد يا نه از كجا نسبي يا مطلق بودن آن را اثبات مي كنيد؟

همان طور که گفتم ما تصور می کنیم که حرکت وجود دارد. از لحاظ ما اشیا اطرافمان حرکت می کنند. این به معنی نسبی بودن است. اما نه تنها حرکت بلکه هیچ چیزی به طور مطلق وجود ندارد.
فرزاد;122833 نوشت:
ببخشيد اين سخن شما از حد فكر من بالاتر است، يعني حقيقتا ما وجود داريم در عين حال وجود نداريم؟ يا بر اساس فكر انسانها اينچنين هستيم؟ پس بنا بر فرض شما معادلات رياضي هم ثابت نشد، بلكه نسبي شد؟

ما به طور نسبی وجود داریم ولی به طور مطلق وجود نداریم. برای مثال در نظر بگیرد یک فیزیک دان معادله حرکت بین سه جرم الف، ب و ج را بدست آورد. این معادله ثابت است و تغییر نمی کند یعنی 20 سال دیگر هم معادلات به همین شکل خواهد بود. از لحاظ ما این سه جرم وجود ندارند ولی از لحاظ جرم الف، جرم ب و ج وجود دارند. این موضوع اساس فرضیه ای در فیزیک به اسم دنیای ریاضی است که توسط تگمارک ارائه شده است. نظریه جهان های موازی نیز ماهیتی مشابه دارد. فهم این موضوع هر چقدر هم که سخت و دشوار باشد از فهم و درک ذات الوجود راحتر است.
فرزاد;122833 نوشت:
چرا غذا شور است، اما نميگوييم چرا نمك شور است، چرا نمك شور است مثل اين است كه بگوييم چرا شوري شور است، شور بودن نمك ذاتي و ضروري نمك است

اولاً شوری صفت است و با وجود داشتن تفاورت زیادی دارد. ثانیاً آیا نمی توان پرسید که چرا نمک شور است؟ آیا جواب این سوال اینست که شوری نمک چرا ندارد چون شور است؟ ثالثاً از لحاظ ما نمک شور است و برای جانوری که نمی تواند شوری را تشخیص دهد نمک شور نیست پس شوری هم نسبی است!
فرزاد;122833 نوشت:
شما مي گوييد ماده تبديل مي شود به غير مادي اشكال ندارد، اين يعني مادي غير مادي شده است، ما نزاع لفظي نداريم، بلاخره ماده تبديل شده است يا نه؟
فرزاد;122833 نوشت:
شما اول مي گوييد تبديل شده است يعني عوض شده است، اين يعني احكامش عوض شده است، خوب پس مجرد شده است، الان مي گوييد ماده وسيله فكر كردن است پس چونكه ماده وسيله فكر كردن است، پس ماده خود فكر كردن است، ماده مقدمه فكر كردن است، يعني خود فكر كردن است، اين حرف شد؟

بنده نمی گویم ماده تبدیل به غیر ماده شده است بلکه می گویم ماده سازنده ذهن و شعور است. ماده عوض نشده است بلکه اجزای مادی باعث ایجاد ذهن و شعور شده اند. اصلا منظور من تبدیل شدن ماده به مجردات نبوده است. دلیل این موضوع هم روشن است چون با مغز مادی فکر می کنیم و قدرت شعور ما وابسته به ماده است. حال شما می گویید که نه ماده وسیله ایست در دست روح غیر مادی! که بنده جواب دادم بر فرض که این گونه باشد نتیجه می گیریم که در هر صورت برای وجود فکر و شعور ماده لازم است. پس باید اول ماده وجود داشته باشد و بعد فکر و شعور. ولی اینجا از طرف موحدین ادعا می شود که فکر و شعور قوی اول وجود داشته و بعد این فکر و شعور قوی ماده را به وجود آورده است. که این یک تناقض است.
فرزاد;122833 نوشت:
آيا حقيقتا من همان شخصيت نيستم؟ شما فكر مي كنيد در زمان حال غير از مجموع ادراكات و علومتان هستيد؟ دوست من شما همان هستيد كه بوده ايد و هستيد و خواهيد بود و اين يك امر وجداني است و قابل انكار نيست

اگر فردا بیدار شدید و شخصیت شما تغییر کرده باشد از کجا می فهمید؟ از وجدانتان؟ وجدان بخشی از هویت و شخصیت شما است و معیار خوبی برای قضاوت نیست. کسانی که دچار اختلال تجزیه هویتی می شوند هم تصور می کنند که هویت آنها تغییر نکرده است و این دیگران هستند که با دیدن رفتار آن ها متوجه این موضوع می شوند.
فرزاد;122833 نوشت:
بنا به فرمايش خودتان اينها بيمارند و بايد معالجه بشوند، يعني با همين سخنتان اگر دقت بفرماييد، سخن ما را وجدانا تأييد نموديد

درست است اینها بیمارند. شما اگر یک ظرف شیشه ای را هم خرد کنید دیگر یک ظرف سالم نیست ولی این موضوع نشان می دهد که شیشه شکستنی است. اختلال تجزیه هویتی هم نشان می دهد هویت افراد می تواند تجزیه شود و وحدت در هویت از بین برود.

به نام الله تبارك و تعالي و سلام بر شما نقاد عزيز. به شيوه گذشته مطالب را مطرح مي كنم.
همان طور که گفتم ما تصور می کنیم که حرکت وجود دارد. از لحاظ ما اشیا اطرافمانحرکت می کنند. این به معنی نسبی بودن است. اما نه تنها حرکت بلکه هیچ چیزی به طورمطلق وجود ندارد)شما همين جمله خودتان را به طور مطلق مي پذيريد؟ اگر بپذيريد، پس سخن خودتان را نقض كرده ايد، و اگر نپذيريد، دوباره، قايل شده ايد كه ما امورات مطلق داريم، نكته ديگر بلاخره در عالم واقع حركت داريم يا نداريم، شما قبول نداريد اشيا يا متحركند يا متحرك نيستن، اگر متحرك باشند احكام خودشان را دارند و ...،).
ما به طور نسبی وجود داریم ولی به طور مطلق وجود نداریم. برای مثال در نظر بگیرد یکفیزیک دان معادله حرکت بین سه جرم الف، ب و ج را بدست آورد. این معادله ثابت است وتغییر نمی کند یعنی 20 سال دیگر هم معادلات به همین شکل خواهد بود.(بنده تعجب مي كنم از شما كه اين همه دم از نسبيت مي زنيد، و تمام امورات را نسبي مي دانيد، اما اين همه جملات مطلق داريد، از اين همه حقايق مطلق سخن مي گوييد، تازه هنوز هيچ دليلي براي اين همه مدعيات خود نمي آوريد، از آن طرف مي گوييد هيچ چيز به طور مطلق وجود ندارد، واقعا اين ديگر نوبر است.) از لحاظ ما اینسه جرم وجود ندارند ولی از لحاظ جرم الف، جرم ب و ج وجود دارند. این موضوع اساسفرضیه ای در فیزیک به اسم دنیای ریاضی است که توسط تگمارک ارائه شده است. نظریهجهان های موازی نیز ماهیتی مشابه دارد. فهم این موضوع هر چقدر هم که سخت و دشوارباشد از فهم و درک ذات الوجود راحتر است(بنده به شما عرض كردم، اصالت حقيقت سكوي پرتاب فيلسوف است، و با دلايلي كه از سنخ همان دلايل رياضي است، به اثبات مطالب مي پردازند، و تمامي حقايق را با مقدمات بديهي اثبات مي كنند، شما به كجاي مباحث و روش فلاسفه اشكال داريد، به جان خودم بنده كه هنوز متوجه نشده ام، كه اشكال شما به كدام بخش فلسفه اسلامي است، از سخنانتان پر واضح است كه مطالعه در حكمت اسلامي نداشته ايد، آنوقت شما از فرضيات اثبات نشده سخن مي گويي، بنده قبلا به شما به كرات عرض كرده ام، محدوده و دايره اثبات علم فيزيك، يعني قلمرو اثبات علم فيزيك بنا به فرمايش بزرگان فيزيك تا چه حدي است، شما دايما بحث فيزيكي مي كنيد، به اين سؤال اساسي ما پاسخ نداده ايد، در بحث هاي عالمانه بايد دليل آورد، نه از اين در به آن در زد، شما اگر مطلبي را ادعا مي كنيد، دليل بياوريد، اگر دليل بياوريد، و از تناقض سخن بگوييد، يعني از متد فلسفي استفاده كرده ايد، يعني ناخواسته وارد مسير فلسفي شده ايد، چه بخواهيد چه نخواهيد).
اولاً شوری صفت است و با وجود داشتن تفاورت زیادی دارد. ثانیاً آیا نمی توان پرسیدکه چرا نمک شور است؟ آیا جواب این سوال اینست که شوری نمک چرا ندارد چون شور است؟ثالثاً از لحاظ ما نمک شور است و برای جانوری که نمی تواند شوری را تشخیص دهد نمکشور نیست پس شوری هم نسبی است(بنده از اين سخن شما خيلي خنده ام گرفت، شما خودتان مي گوييد يك جانوري كه شوري را تشخيص نمي دهد!، دوست من شوري شوري است، و فرض بر اين است كه ما يك واقعيت شور داريم اگر من تشخيص ندهم كه شور با همان حقيقتش عوض نمي شود، مثل شخص مريض كه غذاي شيرين را تلخ مي داند، خوب شوري ذاتي نمك است، چرا نمك شور است را ما به عنوان مثالي براي تقريب به ذهن آورديم، يعني هر چه كه ذاتي نباشد بايد به ذاتي برگردد، يعني شوري هر چيزي براي نمك است، اما شوري نمك براي چيست؟ يعني نمك ديگري آن را شور ساخته است؟ شما مثالهاي بنده را از محل خودش خارج نكن، چرايي كه شما مطرح مي فرماييد براي بررسي علمي حقيقت شوري مطلب ديگري است، اما چرايي كه ما گفتيم براي اين است كه بگوييم ذاتي ديگر چرا ندارد لطفا دقت بيشتري بفرماييد.)

بنده نمی گویم ماده تبدیل به غیر ماده شده است بلکه می گویم ماده سازنده ذهن و شعوراست ماده عوض نشده است بلکه اجزای مادی باعث ایجاد ذهن و شعور شده اند. اصلا منظورمن تبدیل شدن ماده به مجردات نبوده است. دلیل این موضوع هم روشن است چون با مغزمادی فکر می کنیم و قدرت شعور ما وابسته به ماده است. حال شما می گویید که نه مادهوسیله ایست در دست روح غیر مادی! که بنده جواب دادم بر فرض که این گونه باشد نتیجهمی گیریم که در هر صورت برای وجود فکر و شعور ماده لازم است. پس باید اول ماده وجودداشته باشد و بعد فکر و شعور. .(بنده مي گويم ماده مقدمه شعور است، به دليل اينكه جنس شعور از نوع وجود مادي نيست، پس ماده قابليت افاضه شعور را از ناحيه علت، فراهم كرده است، اين يك بحث فلسفي است، كه پله پله اش با دليل و برهان جلو مي رود، اول بحث شعور و نفس مجرد مطرح مي شود، و اين علامت ايجاد وجود جديد است كه يك فيلسوف به اين مطلب پاسخ مي دهد، ماده بي شعور نمي تواند، شعور بدهد، بلكه ماده مزاج جديدي مي شود براي دريافت شعور، مگر نه اين است، كه ماده بايد، به يك تركيب خاصي تبديل بشود، وقتي كه به آن تركيب خاص مي رسد، حيات در او مي دمد، حيات از جنس ماده نيست، زيرا به ماده حركت و علم و آگاهي مي دهد، چيزي كه در تعريف ماده نداريم، شما مي گوييد داريم، بنده مي گويم، مگر شما تعريف جديدي براي ماده داشته باشيد.) ولی اینجا از طرف موحدین ادعا می شود که فکر و شعورقوی اول وجود داشته و بعد این فکر و شعور قوی ماده را به وجود آورده است. که این یکتناقض است )ما براي فكر، شعور، نفس و....، تعريف داريم، يكي از مطالبي كه در منطق بحث مي شود اين است كه ما بايد، ابتدا تعريف دقيقي از حقايق داشته باشيم بعد مطابق تعريف جلو برويم، دايره هر چيزي مطابق تعريف و معنايش مشخص مي شود، شما اگر براي فكر و شعور، ماده را دخالت بدهي به عنوان وسيله حرفي نيست، گرچه فكر و شعور مادي نيست، اما ماده در خدمت اوست، مثلا در تعريف نفس ما مسأله تعلق به بدن را داريم، دقيق با توجه به قيودات تعريف نفس ما بايد ببينيم حقيقتا چنين چيزي اثبات مي شود يا نه؟ و الا اين بحث كودكانه ما به جايي نمي رسد، گويا شما از جانب حضرت ماده آمده اي كه به هر نحوي شده همه چيز را مادي كني، شمايي كه اين همه مي گويي ماده، براي اينكه در بحث مغالطه نشود، ماده را دقيقا تعريف كنيد، ببينيم مقصود شما از ماده چيست، شايد شما به گونه اي، تعريف كردي كه از همان ابتدا بنده گفتم فكر و شعور همان ماده است.)

اگر فردا بیدار شدید و شخصیت شما تغییر کرده باشد از کجا می فهمید؟ از وجدانتان؟وجدان بخشی از هویت و شخصیت شما است و معیار خوبی برای قضاوت نیست(من چه بفهمم چه نفهمم، شخصيتم تغيير نمي كند و ثابت است؛ زيرا شخصيت من از همان نفس واحد من است، همان مني كه جناب دكارت مي گفت من فكر مي كنم پس هستم، همان مني كه ابن سينا با برهان معلق در فضا به وحدتش اشاره مي كند، آن نفس مادي نيست كه تغيير بكند، ببنيد اگر اثبات كنيم كه آن حقيقت واقعا يكي است، و مجرد است، از بين نميرود. البته اين بحث دارد، شما مباحث را دنبال نكرده ايد مي خواهيد، بنده به شما چه بگويم،). کسانی که دچاراختلال تجزیه هویتی می شوند هم تصور می کنند که هویت آنها تغییر نکرده است و ایندیگران هستند که با دیدن رفتار آن ها متوجه این موضوع می شوند.

درست است اینها بیمارند. شما اگر یک ظرف شیشه ای را هم خرد کنید دیگر یک ظرف سالمنیست ولی این موضوع نشان می دهد که شیشه شکستنی است. اختلال تجزیه هویتی هم نشان میدهد هویت افراد می تواند تجزیه شود و وحدت در هویت از بین برود،(دوست من شيشه شكستني است اما نفس انسان بيمار شدني است، كلمه شكستني هم كه شما براي جان انسان بكار ببريد، يك كلمه تسامحي است، اين دليل بر اين است كه شيشه با نفس متفاوت است، شما كه دوباره با اين جملاتتان مطالب ما را جدا تأييد مي فرماييد، شمايي كه مي گوييد در اشخاص بيمار خودشان متوجه نمي شوند و فكر مي كنند كه تغيير كرده اند، و ديگران متوجه مي شوند، يعني به اشتباه فكر مي كنند تغيير كرده اند، واقعا من تعجب مي كنم كه به اين واضحي شما اعتراف مي كنيد و متوجه نمي شويد).

با سلام و تشکر از پاسخ شما؛

فرزاد;123087 نوشت:
شما به كجاي مباحث و روش فلاسفه اشكال داريد، به جان خودم بنده كه هنوز متوجه نشده ام، كه اشكال شما به كدام بخش فلسفه اسلامي است،

در این چیزی که شما به آن می گویید فلسفه گفته می شود ماده نمی تواند خود به خود وجود داشته باشد پس یک موجود با شعور آن را به وجود آورده است. ولی وقتی سوال می شود که خود این موجود با شعور چگونه به وجود آمده است می گویید چرا ندارد. چطور وجود ماده چرا دارد ولی وجود این موجود با شعور که قطعاً باید خیلی پیچیده تر از مخلوقات خود باشد چرا ندارد؟ آیا چنین موجود با شعوری می تواند خود به خود وجود داشته باشد؟ آیا این گفته به اندازه گفته کسی که می گوید جهان با تصادف محض ایجاد شده است و یا خود به خود بوده است ساده انگارانه نیست؟ بعد هم جالبتر اینجاست که می گویید فکر و شعور به کمک ماده حاصل می شود یعنی معترفید که ماده باید قبل از ایجاد شدن شعور وجود داشته باشد.
فرزاد;123087 نوشت:
يعني هر چه كه ذاتي نباشد بايد به ذاتي برگردد، يعني شوري هر چيزي براي نمك است، اما شوري نمك براي چيست؟

یک ماتریالیست هم می تواند بگوید هر چیزی که وجود دارد از ماده و انرژی است و وجود ماده و انرژی هم چرا ندارد.
فرزاد;123087 نوشت:
بنده مي گويم ماده مقدمه شعور است، به دليل اينكه جنس شعور از نوع وجود مادي نيست، پس ماده قابليت افاضه شعور را از ناحيه علت، فراهم كرده است، اين يك بحث فلسفي است،
فرزاد;123087 نوشت:
شمايي كه اين همه مي گويي ماده، براي اينكه در بحث مغالطه نشود، ماده را دقيقا تعريف كنيد، ببينيم مقصود شما از ماده چيست، شايد شما به گونه اي، تعريف كردي كه از همان ابتدا بنده گفتم فكر و شعور همان ماده است

ماده آن است که ما می توانیم با حواس خود حس کنیم و روی ما تاثیر بگذارد.
فرزاد;123087 نوشت:
من چه بفهمم چه نفهمم، شخصيتم تغيير نمي كند و ثابت است؛

اول گفتید که ثبات شخصیت یک امر وجدانی است. حالا می گویید الا و بلا که شخصیت ثابت و غیر متغیر است. از شما که این همه ادعای برهان و منطق می کنید این گونه حرف زدن بعید است.
فرزاد;123087 نوشت:
اشخاص بيمار خودشان متوجه نمي شوند و فكر مي كنند كه تغيير كرده اند، و ديگران متوجه مي شوند، يعني به اشتباه فكر مي كنند تغيير كرده اند، واقعا من تعجب مي كنم كه به اين واضحي شما اعتراف مي كنيد و متوجه نمي شويد).

لطفا جملات مرا به دقت بخوانید و آن ها را تحریف نکنید! من کجا گفتم " به اشتباه فکر می کنند تغییر کرده اند" ؟ در بیان من گفته شده است که "به اشتبا فکر می کنند که تغییر نکرده اند" یعنی فکر می کنند هویت آن ها در هر لحظه ثابت است. افراد دیگر با دیدن رفتار این بیماران متوجه موضوع می شوند. پزشک هم وقتی می بیند که فرد بعضی از کارهای خود را به یاد نمی آورد بیماری را تشخیص می دهد و گرنه که فرد پی به بیماری خود نمی برد چون فکر می کند که شخصیت او ثابت مانده است!

به نام الله و سلام بر شما.
در این چیزی که شما به آن می گویید فلسفه گفته می شود ماده نمی تواند خود به خودوجود داشته باشد پس یک موجود با شعور آن را به وجود آورده است. ولی وقتی سوال میشود که خود این موجود با شعور چگونه به وجود آمده است می گویید چرا ندارد.(شما متوجه نمي شويد، مطالب را درست تصور نمي كنيد، گناه من چيست؟) چطوروجود ماده چرا دارد ولی وجود این موجود با شعور که قطعاً باید خیلی پیچیده تر ازمخلوقات خود باشد چرا ندارد؟(شهيد مطهري در كتاب علل گرايش به مادي گري در جواب مسأله علت نخستين جواب شما را داده است، شما با اين دقت اگر به آنجا هم مراجعه بفرماييد، مطلب را متوجه نمي شويد، بحث در موجود بودن اشيا بود، سؤال ما اين است كه اشيا چرا موجود شده اند، اين وجود به نسبت اشيا عارضي و غير اشيا است، چرا و دليل مي خواهد، اما خود وجود چه؟ عين حقيقت وجود چه؟ شما يك مقداري به خودتان زحمت بدهيد روي مطالب فكر كنيد، آنجا بحث شده است، كه نياز به علت به جهت نقص وجودي و به جهت تأخر و تقيد وجودي مطرح مي شود نه به جهت وجود، به همين جهت حكما وقتي بحث مناط احتياج به علت را مطرح مي كنند، اثبات مي كنند كه مناط نياز و احتياج وجود نيست، بلكه امكان يا ضعف يا.. است، نه وجود، خود وجود از جهت وجود علت نمي خواهد، بلكه موجود چون ممكن و فقير و ضعيف است، علت مي خواهد، حال اين ضعف و امكان چيست؟ آن لازمه ماهيت است، تمام اينها در فلسفه بحث دارد، شمايي كه توجه نداريد بنده چه بگويم، خوب برويد مقداري زحمت بكشيد، مبادي تصوري و تصديقي فلسفه را بخوانيد، تا متوجه بشويد، شما مسأله فيزيك را با فرضيات خودتان مطرح مي فرماييد، هر فرضي نتيجه خاص خود را دارد، اما فلسفه به دنبال اثبات حقايق است، دايره علم فيزيك در حدود تجربه است، قلمرو علم فيزيك محدود به تجربه است، به هيچ وجه عقلا نمي تواند، مسأله اي را به غير مورد تجربه سرايت بدهد، چون تجربه جزيي است و از تجربه جزيي نتيجه كلي به دست نمي آيد، خود بزرگان فيزيك مسأله ابطال پذيري را مطرح مي كنند، خوب شما نمي دانيد، بنده چه كنم؟) آیا چنین موجود با شعوری می تواند خود به خود وجودداشته باشد؟ (بله مي تواند نه، بلكه ضرورتا و قطعا خود به خود وجود دارد) آیا این گفته به اندازه گفته کسی که می گوید جهان با تصادف محض ایجادشده است و یا خود به خود بوده است ساده انگارانه نیست؟ (من نمي دانم اين مطلب چه ارتباطي دارد) بعد هم جالبتر اینجاست که میگویید فکر و شعور به کمک ماده حاصل می شود یعنی معترفید که ماده باید قبل از ایجادشدن شعور وجود داشته باشد.(شما مطلب را نمي گيريد، گناه من چيست، بنده فكر و شعور در انسان را مطرح مي كنم، كه در اين عالم مادي با حركت جوهري و تكاملي ايجاد مي شود، اما شعور در عالم بالا به نحو اتم و اكمل وجود دارد، تازه همين موجود مادي كه به مرور فكر و شعور به او افاضه مي شود، لحظه به لحظه در حال كاملتر شدن است، و در فكر و شعور به سمت كمال پيش مي رود، به دليل اينكه فكر و شعور ناقص لحظه به لحظه كاملتر مي شود، و اين ضعف و نياز مناط احتياج به علت است، علتش هم همان صاحب شعور مطلق است، بنده كجا گفته ام كه فكر و شعور عقلا نياز به ماده دارد مطلقا، بلكه مي گويم،‌در عالم مادي اين ماده كه به مرور مراحل كمال خود را كسب مي كند، در مرحله اي از كمالش كه قابليت دريافت شعور پيدا بكند، شعور به او افاضه مي شود.)
یک ماتریالیست هم می تواند بگوید هر چیزی که وجود دارد از ماده و انرژی است و وجودماده و انرژی هم چرا ندارد.(شما اين پاسخ را در جواب اين مطلب ما آورديد) يعني هر چه كه ذاتي نباشد بايد به ذاتي برگردد، يعني شوري هر چيزي براي نمك است،اما شوري نمك براي چيست؟)اين چه ارتباطي دارد، آخر دوست من وجود براي ماده و انرژي بايد به اصل وجود برگردد كه اصل وجود همان علت نخستين است، پس وجود ماده و انرژي چرا دارد، زيرا وجودشان غير از خودشان است، و چون موجود شده اند، علت مي خواهند، خوب متوجه نمي شويد، گناه من چيست؟)
ماده آن است که ما می توانیم با حواس خود حس کنیم و روی ما تاثیر بگذارد)كدام حواس، حواس ظاهري يا باطني؟ علم به اعداد هم بر ما تأثير مي گذارد در حالي كه حقيقت وجودي اعداد مادي نيست بلكه مجرد است، اگر نمي دانيد زحمتي بكشيد تحقيق كنيد).
اول گفتید که ثبات شخصیت یک امر وجدانی است. حالا می گویید الا و بلا که شخصیت ثابتو غیر متغیر است. از شما که این همه ادعای برهان و منطق می کنید این گونه حرف زدنبعید است.(جملاتي كه بنده گفتم اين است، چرا از كلمه زيرا به بعد را حذف كرده ايد؟
من چه بفهمم چه نفهمم، شخصيتم تغيير نمي كند وثابت است؛ زيرا شخصيت من از همان نفس واحد من است، همان مني كه جناب دكارت مي گفتمن فكر مي كنم پس هستم، همان مني كه ابن سينا با برهان معلق در فضا به وحدتش اشارهمي كند، آن نفس مادي نيست كه تغيير بكند، ببنيد اگر اثبات كنيم كه آن حقيقت واقعايكي است، و مجرد است، از بين نميرود. البته اين بحث دارد، شما مباحث را دنبال نكردهايد مي خواهيد، بنده به شما چه بگويم،
لطفا جملات مرا به دقت بخوانید و آن ها را تحریف نکنید! من کجا گفتم " به اشتباهفکر می کنند تغییر کرده اند" ؟ در بیان من گفته شده است که "به اشتبا فکر می کنندکه تغییر نکرده اند" یعنی فکر می کنند هویت آن ها در هر لحظه ثابت است. افراد دیگربا دیدن رفتار این بیماران متوجه موضوع می شوند. پزشک هم وقتی می بیند که فرد بعضیاز کارهای خود را به یاد نمی آورد بیماری را تشخیص می دهد و گرنه که فرد پی بهبیماری خود نمی برد چون فکر می کند که شخصیت او ثابت مانده است)شما زحمتي بكشيد يك بار ديگر جملات خودتان را بخوانيد، ببينم چه مي گوييد! اگر من چنين نقل نمودم به اين دليل بود كه سابقه ذهنيم با جملات قبليتان مأنوس شده بود.)

رابعاً افرادی هستندکه تجربهتکثر شخصیت و هویت را داشته اند. اگر اطلاعی از بیمار تجزیههویتی داشتهباشید خواهید دانست که این افراد توسط شخصیت های مختلفی کنترل می شوند. این بیماری زمانی ایجاد می شودکه فرد برای مدتی تحت فشار روحی قرار گرفته باشد و مغزبخواهد برای فرار از این خاطرات آن ها را از خود جداکرده و شروع به ایجاد شخصیتهایجدید نماید. این شخصیت ها به تناوب کنترل رفتار فرد را در دست می گیرند وشخصیت اصلی از کارهای آن ها بیخبر است. به همین جهت فراموشی شدید از علایم این بیماری است چون شخصیت اصلی از کارهای دیگر شخصیت ها نا آگاهاست. درست مثل آن که چندروح در فرد بیمار وجود دارند.
کسانی که دچاراختلال تجزیه هویتی می شوند هم تصور می کنند که هویت آنها تغییر نکرده است و این دیگران هستند که با دیدن رفتار آن ها متوجه این موضوع می شوند.درست است اینها بیمارند. شما اگر یک ظرف شیشه ای را هم خرد کنید دیگر یک ظرف سالمنیست ولی این موضوع نشان می دهد که شیشه شکستنی است. اختلال تجزیه هویتی هم نشان میدهد هویت افراد می تواند تجزیه شود و وحدت در هویت از بین برود

با سلام و تشکر از پاسخ مفصل شما؛

فرزاد;123293 نوشت:
شما متوجه نمي شويد، مطالب را درست تصور نمي كنيد، گناه من چيست؟

ببینید در سراسر این بحث می گویید که بنده متوجه نمی شوم و همه آنچه شما می گویید اثبات دارد. خوب اگر بنده این مطالب را فهمیده بودم که نمی آمد با شما بحث کنم. من تا چیزی را نفهمم قبول نمی کنم. این مطلب مرا به یاد حکایت دو خیاطی انداخت که ادعا می کردند می توانند لباسی بدوزند که افراد جاهل نمی توانند آن را ببینند. پادشاه شهر از این دو خیاط می خواهد که لباس را برای او بدوزند ولی وقتی آن ها لباس را به پادشاه نشان دادند پادشاه چیزی ندید و برای اینکه به جهالت متهم نشود به ظاهر از لباس تعریف کرد. بقیه درباریان هم به همین شکل از لباس ندیده تعریف کردند. وقتی پادشاه با لباسی که وجود نداشت به میان مردم رفت کودکی فریاد زد که چرا پادشاه لخت شده است!
فرزاد;123293 نوشت:
به همين جهت حكما وقتي بحث مناط احتياج به علت را مطرح مي كنند، اثبات مي كنند كه مناط نياز و احتياج وجود نيست، بلكه امكان يا ضعف يا.. است، نه وجود، خود وجود از جهت وجود علت نمي خواهد، بلكه موجود چون ممكن و فقير و ضعيف است، علت مي خواهد، حال اين ضعف و امكان چيست؟ آن لازمه ماهيت است،

از این بحث شما نتیجه می گیرم که وجود علت نمی خواهد که اثبات دارد. موجود علت می خواهد چون نیازمند است و ممکن است. این نیازمندی لازمه ماهیت است. خوب شما فقط واژه عوض کردید و اثباتی ارائه ندادید.
فرزاد;123293 نوشت:
كدام حواس، حواس ظاهري يا باطني؟ علم به اعداد هم بر ما تأثير مي گذارد در حالي كه حقيقت وجودي اعداد مادي نيست بلكه مجرد است،

تمام حواس ما ظاهری است. تصور ما از اعداد ناشی از فعالیت سلول های مغزی است که آنها هم مادی هستند.
فرزاد;123293 نوشت:
من چه بفهمم چه نفهمم، شخصيتم تغيير نمي كند وثابت است؛ زيرا شخصيت من از همان نفس واحد من است، همان مني كه جناب دكارت مي گفتمن فكر مي كنم پس هستم، همان مني كه ابن سينا با برهان معلق در فضا به وحدتش اشارهمي كند، آن نفس مادي نيست كه تغيير بكند، ببنيد اگر اثبات كنيم كه آن حقيقت واقعايكي است، و مجرد است، از بين نميرود. البته اين بحث دارد، شما مباحث را دنبال نكردهايد مي خواهيد، بنده به شما چه بگويم،

اینکه دکارت و ابن سینا می گفتند من که نمی شود دلیل و اثبات. جملات خود را بخوانید و ببینید واقعاً یک برهان است؟

gsaeed;108700 نوشت:
واضح تر بنویسید

seyedziya;108702 نوشت:
برای درک مطلب من آشنایی مختصر با الفبای مباحث فلسفی کافیه، برین کمی مطالعه کنین بعد هل من مبارز کنین!...

:khaneh::khaneh:

ایشون جواب نمی خوان فقط دارن وقت دوستان رو هدر میدن اگه حل شدنی بود تا حالا حل شده بود اینجا دیگر "حکمت و الموعظه الحسنه" کارساز نیست.
باید بعد همین پست مطلب رو خاتمه میدادید
آفتاب آمد دلیل آفتاب *** گر دلیلت باید از وی رو متاب

موضوع قفل شده است