*** دعوای همیشگی : استحسانات در عرفان ***

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*** دعوای همیشگی : استحسانات در عرفان ***

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت عزیزان

برا آشنایی با اصطلاح استحسان در عرفان این قطعه از کتاب عرفان نظری دکتر یثربی رو ملاحظه بفرمایید:

نقل قول:
مستحسنات:عزالدین محمود کاشی در مورد مستحسنات می گوید:

«مراد از استحسان، استحباب امری [و] اختیار رسمی است که متصوفه آن را به اجتهاد خود، وضع کرده اند، از جهت صلاح حال طالبان بی آنکه دلیلی واضح و برهانی لایح، از سنت بر آن شاهد بود. مانند الباس خرقه و بناءخانقاه و اجتماع از بهر سماع و نشستن در چله و غیر آن. هرچند آن اختیار، از تشبث و تمسک به سنتی، خالی نبود.»

دربیان فوق،استحسان به خوبی تعریف شده است و غرض و غایت مستحسنات هم روشن شده است. اما علمای دین و متشرعان،اکثر مستحسنات صوفیه را به عنوان «بدعت» مردود شمرده و بر خلاف دیانت اسلام دانسته اند. از قبیل هفت من نمک در چشم کردن شبلی در طی مجاهداتش تا خوابش نبرد،یا هشتاد ختم قرآن ابوسعید ابوالخیر، در وضع سرنگون سار از درخت درآویخته. اما عزالدین محمد کاشانی از طرف عرفا، به پاسخ این ایراد و اعتراض پرداخته و می گوید:

«مراد از بدعت مذموم،آن است که مزاحم سنتی بود،اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود و متضمن مصلحتی باشد، مذموم نبود، بلکه محمود باشد.»

مدتی قبل در حین مطالعه ی دو کتاب رساله ی لقا الله مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و رساله ی لب اللباب مرحوم علامه طباطبایی (البته رساله ی لب اللباب تقریرات مرحوم علامه است که توسط علامه تهرانی مکتوب شده ) به چند مورد برخوردم که ظاهرا جز استحساناته:

مطلب رساله ی لقاالله با این مضمون بود (متاسفانه من در حال حاضر به رساله ی لقاالله دسترسی ندارم و این مطلب رو از حافظه نقل به مضمون می کنم):
یکی از اعمالی که مرحوم آقا میرزا جواد که عارفی بسیار متشرع و از بکایین (اهل خشیت و گریه ) زمانش بود ، برای نفی خواطر (به تعبیر خودمونی و با مسامحه آروم شدن و متمرکز شدن ذهن)پیشنهاد می کردن این بود که اوقاتی رو به عدم فکر کن...

در رساله ی لب اللباب هم با تاکید بر بحث معرفت نفس و نسبت اون با معرفت حق تعالی به نحو تاییدآمیز اومده که :

نقل قول:
" آری رویه ی مرحوم استاد ، آقای قاضی نیز طبق رویه ی استاد بزرگ آخوند ملاحسینقلی همان طریق معرفت نفس بوده است و برای نفی خواطر در وهله ی اول توجه به نفس را دستور می داده اند ؛ بدین طریق که سالک برای نفی خواطر باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر را در هر شبانه روز معین نموده و در آن وقت توجه به نفس خود بنماید.در اثر این توجه رفته رفته تقویت پیدا نموده و خواطر از او نفی خواهد شد ، و رفته رفته معرفت نفس برای او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسید ، انشاالله."(صص 149 و 150)

در همین رساله ی لب اللباب به نقل از رساله ی سیر و سلوک منسوب به مرحوم بحرالعلوم و در نقد اون ، برای نفی خواطر اومده که :

نقل قول:
"اما طریقه ی محققین راه و واصلین آگاه آنست که در تعلیم مبتدیین و ارشاد ایشان اول امر به نفی خواطر کنند و سپس به ذکر بپردازند.و برای نفی خواطر اول به سالک امر کنند که به یکی از محسوسات چون سنگی یا چوبی توجه کند و مدتی چشم بدان دوزد و مهما امکن چشم بر هم نگذارد و به جمیع قوای ظاهریه و باطنیه بدان متوجه شود..."(ص 143)

مساله ی استحسانات در عرفان عملی یکی از دعواهای همیشگی عرفا و فقها (یا حداقل بین طیفی از عرفا و فقها)بوده و هست و خواهد بود ، راجع به استحسانات حرف زیاده که فعلا به همین مقدار اکتفا می کنم .مسئله ی استحسانات رو از وجوه مختلفی میشه بررسی کرد ،[="red"] در این تایپیک دوست دارم بدونم که ، با چشمداشتی به این نمونه ها در عرفان شیعی و از وجوه مختلف ،نظر دوستان راجع به استحسانات چیه؟[/]

دوستانی که سخت به عرفان [="red"]ناب[/] معتقدن ، تکلیف خودشون رو با استحسانات روشن کردن یا نه؟؟

:soal:

هدف عمده ی من در طرح این مسئله معرفی تلقی دو سلیقه ی دینی متفاوت راجع به این مسئله و تنبه به اختلاف عمیق بین این دو طیف دیندار واین دو سلیقه ی دینی بود ، اختلافی که همچنانکه از عنوان تاپیک هم بر می یاد هرگز حل نمیشه و ریشه در دو موقعیت وجودی مختلف داره...
یه دسته ، کسانی هستند که کم و بیش با عرفا همدل نیستند و از جمله هر گونه استحسان عرفانی رو تخطئه می کنن و اونو دوری از مکتب اهل بیت (ع) می دونن ، اونا معتقدن که استحسانات (که بنا به تعریف باید گذشته از مباح بودن به هدف سیر و سلوک هم کمک کنه )، مثل امور مباح کمک کننده ای مثل آب خوردن نیست بلکه جزیی از سیر و سلوکه و بعضی هم حتی کم و بیش یه نقش راهبردی در سیر و سلوک دارن ، این استحسانات دارن بطور تلویحی می گن که شریعت برای سیر و سلوک ناقصه ، اگه هم شما برای فلان استحسان شاهدی از نقل بیارین اونا با ملاک های فقهی به شما جواب میدن و میگن که چنین مطلبی وجاهت فقهی نداره ، از این دسته که خیلی ازمراجع ما هم در این دسته قرار می گیرن حداکثر زهد بر می یاد و نه عرفان ، جالبه بدونید که یکی از مراجع بزرگواری که در این دسته هم قرار می گیره ، در بحث طهارت و نجاست با اینکه اهل کتاب رو طاهر می دونه ، فتوا داده که احتیاط در اجتناب از قائلین به وحدت وجوده(مسئله ای که نور چشم عرفاست و بدون اون اصلا عرفانی درکار نیست)...

با سلام خدمت دوستان گرامی :Gol:

در فقه امامیه بخصوص فقه جعقری مسئله ی وحدت وجود یا حلول خدا در روح یا جسم عارف سالک با قطعیت رد شده واین عقیده برابر با کفر تلقی میشود .
و قطعا" شما بزرگوار بر علت ان واقفید وتوضیح ان توضیح واضحات است از جمله عدم وجود امکان قرار ظرف مکان ویا زمان برای خداوند است

از طرفی در عرفان شیعی یا عرفان امامیه این استحسانات با سیره و روش وسنت پیامبر (ص) و ائمه (ع) تطبیق داده میشود وان چه با موازین واصول فقه وسنت در تضاد نباشد پذیرفته است .

مثلا" یکی از این موارد خانقاه است که از صفه (مرکزی که در زمان پیامبر وخلفا برای پذیرایی از مستمندان وفقرا در جوار مسجد النبی ساخته شده بود ومورد استفاده قرار میگرفت ) الگو برداری شده یا استفاده از پوشش صوف( بالا پوش پشمینه) که مورد استفاده ی پیامبر (ص)و ائمه (ع) قرار میگرفت ودر حدیثی راوی به نقل از امام جعفرصادق (ع) روایت میکند که ان حضرت جامه ای پشمینه دربر کرده بود راوی گفت:مردم پشمینه را خوش نمیدارند ،حضرت فرمود پدرم وعلی ابن الحسین در نماز؛ لباس خشن می پوشیدندمانیزچنین میکنیم .

یا چله نشینی که از عبادتهای طولانی پیامبر (ص) درغارحراءالگوگرفته شده

...........................................حق یارتان :roz: ..................................

نقل قول:
در فقه امامیه بخصوص فقه جعقری مسئله ی وحدت وجود یا حلول خدا در روح یا جسم عارف سالک با قطعیت رد شده واین عقیده برابر با کفر تلقی میشود .
و قطعا" شما بزرگوار بر علت ان واقفید وتوضیح ان توضیح واضحات است از جمله عدم وجود امکان قرار ظرف مکان ویا زمان برای خداوند است

اگر چه پاسخ به این قطعه به نسبت موضوع تاپیک کمی استطرادی و حاشیه ایه ، ولی قبل از اینکه به نظر دسته ی دوم و توجیه اونا اشاره کنم بد نیست توضیحی راجع به این مطلب داده بشه ، نکته ی اول اینکه نظریه ی وحدت وجود یه نظریه ی عرفانیه و اگه قرار باشه حوزه ی دیگه ای راجع به اون قضاوت کنه اون فلسفه یا کلامه (اگه اصلا فلسفه و کلام بتونه چنین کاری کنه) و بررسی این نظریه از موضوع فقه بیرونه ، نکته ی دیگه اینکه نظریه ی وحدت وجود غیر از حلوله و عرفای نظریه پردازی مثل ابن عربی که نظریه ی وحدت وجود رو پرورش می دن از جمله برای جلوگیری از در افتادن در وادی حلول چنین کاری می کنن ، برداشت بنده ی حقیر از این دو نظریه بطور فشرده اینه که در حلول خدا به تمامه در تک تک اشیاست و فراتر از اونا نیست ، به تعبیری هوالظاهر ، و در وحدت وجود ذاتی جز ذات حق تعالی نیست ، حق تعالی به عنوان تنها ذات و تنها چیزی که اطلاق عنوان هستی برش رواست به تمامه در تک تک اشیاست (هر چند اطلاق عنوان شی در اینجا هم مجازی و مسامحیه و باید گفت شئون و تجلیات...)و به تمامه فراتر از اوناست و اشیا هم در اونند و اون محیط بر اوناست(گذشته از اطلاق عنوان شی اطلاق لفظ اشاره ی آن هم بر تجلیات مجازی و با مسامجه است و با تجلی بودن تجلی در تعارضه ...) ، به تعبیری هوالظاهر و الباطن ...، همونطور که گفتم وحدت وجود نور چشم عرفاست و بدون اون عرفانی در کار نیست ، مطلبی که راجع به فتوای اون مرجع بزرگوار درباره ی احتیاط در اجتناب از قائلین به وحدت وجود آوردم برای نشون دادن عمق این اختلاف بود ، خود من بعضی سلیقه های اجتماعی و سیاسی اون مرجع رو قبول دارم و با اون همدلم ولی به نظرم باید در خود گفتمان دینی اجازه ی طرح نظرات و سلیقه های دینی مختلف رو داد و این برخورد ایشون با یه سلیقه ی دینی دیگه رو نمی پسندم ، اگه عمری بود و توفیقی شاید تاپیکی راجع به بعضی مباحث عرفان نظری زدم...

seyedziya;15723 نوشت:

اگر چه پاسخ به این قطعه به نسبت موضوع تاپیک کمی استطرادی و حاشیه ایه ، ولی قبل از اینکه به نظر دسته ی دوم و توجیه اونا اشاره کنم بد نیست توضیحی راجع به این مطلب داده بشه ، نکته ی اول اینکه نظریه ی وحدت وجود یه نظریه ی عرفانیه و اگه قرار باشه حوزه ی دیگه ای راجع به اون قضاوت کنه اون فلسفه یا کلامه (اگه اصلا فلسفه و کلام بتونه چنین کاری کنه) و بررسی این نظریه از موضوع فقه بیرونه ، نکته ی دیگه اینکه نظریه ی وحدت وجود غیر از حلوله و عرفای نظریه پردازی مثل ابن عربی که نظریه ی وحدت وجود رو پرورش می دن از جمله برای جلوگیری از در افتادن در وادی حلول چنین کاری می کنن ، برداشت بنده ی حقیر از این دو نظریه بطور فشرده اینه که در حلول خدا به تمامه در تک تک اشیاست و فراتر از اونا نیست ، به تعبیری هوالظاهر ، UOTE]

باسلام :Gol:

از نظر بنده اتفاقا" بحث مذکور نه تنها در موضوع استحسانات فرعی نیست بلکه یکی از مباحث اصلی استحسانات و بلکه نتیجه ی استحسانات میباشد . بحث وحدت وجود« به هر شکل » فناء فی الله -لقاءالله و......هدف عارف است . اگر غیر از این مطلب است بفر مایید تا بنده هم متوجه موضوع تاپیک بشوم و ان را منحرف نکنم ودر مسیر مورد نظر پیش برویم .

در ضمن فقیه در تمام اموردینی عملی وفرعی مکلف موظف به اعلام رای است و برای رسیدن به این مرحله باید در علومی از جمله اصول - منطق - فلسفه و غیره مسلط باشد .

واصلا" به همین دلیل به فقیهی که بتواند صاحب رای در امور فرعی مکلفین باشد مجتهد میگویند .

................................................................................. حق یارتان :roz:...................................................................................

نقل قول:
باسلام

از نظر بنده اتفاقا" بحث مذکور نه تنها در موضوع استحسانات فرعی نیست بلکه یکی از مباحث اصلی استحسانات و بلکه نتیجه ی استحسانات میباشد . بحث وحدت وجود« به هر شکل » فناء فی الله -لقاءالله و......هدف عارف است . اگر غیر از این مطلب است بفر مایید تا بنده هم متوجه موضوع تاپیک بشوم و ان را منحرف نکنم ودر مسیر مورد نظر پیش برویم .

در ضمن فقیه در تمام اموردینی عملی وفرعی مکلف موظف به اعلام رای است و برای رسیدن به این مرحله باید در علومی از جمله اصول - منطق - فلسفه و غیره مسلط باشد .

واصلا" به همین دلیل به فقیهی که بتواند صاحب رای در امور فرعی مکلفین باشد مجتهد میگویند .

با سلام
سرکار استاد همونطور که گفتم بررسی تفصیلی نظریه ی وحدت وجود مربوط به حوزه ی عرفان نظریه و اگه حوزه ی دیگه ای بخواد راجع به اون قضاوت کنه اون فلسفه یا کلامه ، البته فقیهی که می خواد راجع به کفر و اسلام یه عارف وحدت وجودی نظر بده باید خودش در اون حوزه ها تبحر داشته باشه و به نظرم در اینجا نمیشه از قضاوت اهل فن در این باره به عنوان اصل موضوع استفاده کرد ، اگه توفیقی بود در نظر دارم که تاپیک یا تاپیکایی هم راجع به بعضی مباحث عرفان نظری بزنم ، فعلا بحث تاپیک رو روی استحسانات در عرفان عملی که نمونه هاش در بالا اومد متمرکز کنیم ، یعنی روی اعمال و مناسکی شبیه موارد بالا و نه عقاید عرفا مثل وحدت وجود که همونطور که گذشت بحث تفصیلی اون مربوط به عرفان نظریه ...

اما دسته ی دوم ؛ دسته ی دوم کسایی هستن که به عرفان پا گرفته در جهان اسلام(و احتمالا فلسفه ی پا گرفته در جهان اسلام) تعلق خاطر دارن ، طبعا در خود این دسته هم اشتراکات و اختلافاتی هست ، مطالب فشرده ای که در ادامه می یاد یه نظر از نظراتیه که در این دسته قرار می گیره . به نظرم بدون تامل در معارف اهل عرفان و حکمت درک ما از حتی خود آیات و روایات هم گاها خام و بعضا کودکانه است . در بحث استحسانات یه بحث مهم اینه که آیا آنچه که ادعا میشه استحسانه واقعا استحسانه یا نه ، استحسان همونطور که در تعریف بالا اومد عملیه که به روش معمول فقهی و با صراحتی که مدنظر فقیهه از متن دینی قابل استباط نیست ، از طرف دیگه در تعارض با شریعت هم نیست و علاوه بر اون به هدف سیر و سلوک هم کمک می کنه ، اکثرا هم شاهدی در متن دینی داره . در یه رویکرد غایت گرا ما یک یا چند هدف غایی تعریف می کنیم و حالا هر چه که به تامین این هدف یا اهداف غایی کمک کنه خوبه .بنا به حکم صریح عقل برای رسیدن به اون هدف غایی باید از تمام امکانات موجود استفاده کرد ، بر همین اساس اگه استحسان بودن چیزی احراز شد بنا به حکم صریح عقل نه تنها استفاده از اون مانعی نداره بلکه توصیه هم میشه...

اگر این اعمال در رسیدن به هدف موثرن چرا در بود یا نبودش اختلاف هست؟

seyedziya;16498 نوشت:
به نظرم بدون تامل در معارف اهل عرفان و حکمت درک ما از حتی خود آیات و روایات هم گاها خام و بعضا کودکانه است . در بحث استحسانات یه بحث مهم اینه که آیا آنچه که ادعا میشه استحسانه واقعا استحسانه یا نه ، استحسان همونطور که در تعریف بالا اومد عملیه که به روش معمول فقهی و با صراحتی که مدنظر فقیهه از متن دینی قابل استباط نیست ، از طرف دیگه در تعارض با شریعت هم نیست و علاوه بر اون به هدف سیر و سلوک هم کمک می کنه ، اکثرا هم شاهدی در متن دینی داره . در یه رویکرد غایت گرا ما یک یا چند هدف غایی تعریف می کنیم و حالا هر چه که به تامین این هدف یا اهداف غایی کمک کنه خوبه .بنا به حکم صریح عقل برای رسیدن به اون هدف غایی باید از تمام امکانات موجود استفاده کرد ، بر همین اساس اگه استحسان بودن چیزی احراز شد بنا به حکم صریح عقل نه تنها استفاده از اون مانعی نداره بلکه توصیه هم میشه...

سلام بزرگوار :Gol:

از میان عرفا ی نامدار وقابل بحث 90% از فقیهان وعالمان به دین هستند و معمولا" فلاسفه دید ی عقلی بر امور دارند واین بادیدگاه معنوی سیرو سلوک عارفانه تعارض دارد وگاهی حتی این معنویت را وچگونگی حصول این معنویت را به زیر سوال میبرند . اما فقیه با معنویت اشنایی بیشتری دارد ودیدگاهی فراتر از ظاهر بر ایات قران نظر میکند .

ثانیا"سیر وسلوک عرفای اسلامی در زمان ما واصولا" از قرن سوم به بعد که اختلاف مذاهب پدیدار شد خود نیز دچار تعریفات متعدد قرار گرفته وتا امروز که متاسفانه این اصطلاح برای هدف یک مصرف کننده ی (اکس) هم مورد استفاده قرار میگیرد. پس صرف سیر وسلوک نمیتواند هدف باشد.بلکه سیر وسلوک از لوازم ثانوی عرفان است و مرتبه ای از مراتب عارف است واگر سیر و سلو ک را هدف قرار دهیم به عرفان بودایی و عرفان سرخپوستی و عرفان کشورهای مناطق استوایی افریقا (ماداگاری) رضایت داده ایم نه به عرفان ( دینی و الهی ) زیرا حتی در عرفان مسیحیت هدف لقاء است. و حتی قرب را هدف نمی دانند بلکه مرتبه میدانند .

در ثانی بنده با وجود اینکه حدودا"تا کنون حداقل 8 واحد فلسفه پاس کرده ام (جدا از مطالعات ازاد) همیشه از این بحث عقلانی!!! فلسفه که «هر چه به تامین هدف یا اهداف غایی کمک کند مطلوب است » به شدت اعتراض داشته ام شاید چون بنده هم در فقه وهم در عرفان و هم در فلسفه تا حدودی تحصیل کرده ام وابعاد مختلف قضایا را با همدیگر مقایسه و تحلیل میکنم ویک بعدی به قضیه نگاه نمی کنم اینطور فکر میکنم. برای مثال اگر مابرفرض؛ هدفمان سیر وسلوک باشد خوب بنا به تعریف عام سیر وسلوک با اکس هم به هدف میرسیم . پس در اینجا فقیه حق ندارد بگوید اقا اکس برای رسیدن به عرفان شیعی حرام است ؟؟؟. اصلا" او چه کاره است طرف دلش میخواهداین طوری طی طریق کند!!!!!! حالا این هدفش اینطوری براورده میشود !!! مهم براورده شدن ورسیدن به هدف است؟!؟! این معنایی است که فلسفه با استدلال عقلی بیان میکند که هدف وسیله را توجیه میکند که از نظر فقه وعرفان شیعی رد است .

............................................. ................ حق یارتان :roz:.........................................................

با او

سلام

لطفا کامل و با دقت مطالعه فرمایید؛

باید توجه کرد که در تشیع هر عملی از 5 حال خارج نیست؛

واجب
حرام
مستحب
مکروه
مباح

حال مساله اینجاست که اگر یک کاری واجب نبود ، حرام نبود و دلیلی هم بر کراهتش در قرآن و سنت و روایات نبود لاجرم این کار یا مستحب است ویا مباح.البته انجام ریاضت های شدید که موجب آسیب به بدن می شده از جمله نقل شما که نمک در چشم میریختند و ... از باب لاضرر و لاضرار فی الاسلام حرام است.و اگر استحصان بر این امور و ریاضت های غیر شرعی اطلاق می شود مشخصا حرام است و در دسته ی دوم از موارد 5 گانه ی بالا قرار میگیرد.

ولی اگر امری و توصیه ای در کار بود که واجب و حرام و مکروه نبود ، آم کار یا مستحب است و یا مباح.حال مساله ای که از علامه طباطبایی و ... نقل کردید از آن جهت که موجب آسیبی نیست حرام نیست.دلیلی بر کراهتش هم وارد نشده.جزو واجبات هم نیست.
این اعمال یا مباح است یا مستحب.و از آن جهت که موجب نفی خواطر که مزاحم است از توجه تام به حضرت خداوند و نهاتا موجب توجه درست به خداوند می شود جزو مستحبات است چون هر امری که انسان را به خدا نزدیک می کند و توجه انسان را به خدا بیشتر می کند یا واجب است و یا مستحب.

فلذا هم رده قرار دادن اعمال و ریاضات غیر شرعی برخی متصوفه با دستورات مستحب مجتهدین و علما و عرفای بزرگی چون آخوند ملاحسین قلی و آقای قاضی و علامه طباطبایی ، جفای بزرگی به عرفان و علما و مجتهدین است.
و در طریق عرفانی معرفت نفس که همان طریق علامه و استادانش می باشد ، طریقی است که تمام شیوخ و بزرگان آن همه مجتهد در فقه بوده اند و امورشان هیچ جا در دسته ی حرام و مکروه از اقسام 5 گانه قرار نمی گرفته است.

در خود رساله ی لب اللباب هم اگر به صفحه ی 151 تا 153 ذکر شده که در سیر آخوند ملاحسین قلی و طریق معرفت نفس امر بر مراقبه است و در همین لب اللباب مراتب 4 گانه ی مراقبه را مطرح کرده که ؛


مرتبه ی اول:انجام واجبات و ترک محرمات است
مرتبه ی دوم: اجتناب از لهو و لعب و دقیقا مطابق امر الهی عمل کردن است اعم از رعایت مستحب و مکروه
مرتبه ی سوم: اذعان به ناظر بودن مدام حضرت حق بر خویش
مرتبه ی چهارم: خداوند را حاضر و ناظر ببیند

با ذکر جزئیات که در کتاب آمده و از همان اول می بینیم که طریقت آخوند ملاحسین قلی و شاگردان و معرفت نفس اساسا بر مبنای رعایت شریعت بوده است و از آن خارج نبوده است.

برای اینکه دقیق تر مساله حل شود ، اتفاقا علامه طباطبایی در تنها رساله ی عرفانی خود یعنی رساله الولایه به این مساله پاسخ داده اند و با رجوع به این رساله مویدات قرآنی و حدیثی اصل طریقت را میابید و آن دسته هم که صریحا نقلی بر آن وارد نشده به بیانی که گذشت یا مستحب است و یا مباح و چون موجب تقرب به خداست ، در دسته ی مستحب جای می گیرد.

علامه طباطبایی (ره) نقل از رساله الولایه:

[=B Badr](( آيا در شريعت اسلام بياني درباره‌ي معرفت نفس وارد شده است؟
[=B Badr]فإن قلت: هَب أنّه ثبت بهذا البيان علي طوله أنّ أقرب الطرق إلي الله سبحانه طريق معرفة النفس، لكن لم يثبت بذلك وجود بيان خاص في الشريعة لهذا الطريق، يتبيّن به كيفية الدخول و الخروج فيه، و شئون سلوكه علي دقته و خطره و كثرة اهواله و مخاطره و عظم تهلكته و بواره. فأين البيان الوافي بجميع هذه الخصوصيات الفارق بين المنجيات و المهلكات؟
[=B Badr]تفاوت بيانات وارده در شرع در اختلاف ادراك مخاطبان است.
[=B Badr]قلت: قد أشرنا في الفصل الثاني من هذه الرسالة إلي أنّ البيانات الواردة في الكتاب و السُّنته بيان واحد،‌ و إنّما الختلاف في ناحية الأخذ و التفاوت في إدراك المدركين.
[=B Badr]و السير إليه سبحانه،‌ الذي هو أيضاً نتيجة الفهم و العلم،‌ يختلف باختلافه،‌ و ينشعب بانشعابه.
[=B Badr]و لعمري هو من الوضوح بمكان. و قد ذكرنا هناك أنّ الناس علي طبقات مختلفة،‌ كل طبقة تأخذ علي طبق فهمه،‌ و يعمل علي وَتيرَتهِ. ))

و همچنین می فرمایند :

(( و خلاصه اينكه ؛ معرفت نفس ، بهترين و نزديك ترين راه وصول به كمال است و در اين هيچ شكى نيست اما سخن در اين است كه كيفيت و روش ‍ سير و حركت در اين مسير چيست .
پس به تحقيق ، بعضى چنين پنداشته اند كه كيفيت سير از اين راه ، از نظر شرع روشن و بيان نشده ، حتى بعضى از نويسندگان ادعا كرده اند كه اين روش سير و سلوك در اسلام همچون رهبانيت در دين مسيح است كه نصارى از خودشان در آورده اند و بدعت است و خداوند چنين حكمى را نفرستاده و آن را هم از آنان نخواهد پذيرفت ؛ زيرا خداوند سبحان مى فرمايد:
رهبانيه ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حق رعايتها. (59)
و ترك دنيايى كه از پيش خود در آوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم مگر براى آن كه كسب خشنودى خدا كنند، با اين حال آن را چنانكه حق رعايت آن بود منظور نداشتند.
همچنين اين مدعيان گفته اند كه راه معرفت نفس نيز در شريعت وارد نشده جز اينكه شريعت ، راهى است براى وصول به كمال پسنديده (پايان خلاصه سخنان مخالفان روش معرفت نفس ). و از اينجاست كه چه بسا بعضى از اين افراد به رياضت ها و سير و سلوكهاى مخصوص مى پردازند كه در قرآن و سنت از آنها خبرى نيست و در سيره رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم چنين روشهايى يافت نمى شود.
و كل اين مطالب براساس آن چيزى است كه ذكر شد و همانا مراد از اين روشها، همان عبور و وصل است به هر شكل ممكن كه مى باشد و همچنين راه و روشهايى كه از غير مسلمانان كه از حكماى متاله و اهل رياضت به شمار مى آيند همين است ؛ اين مطلب با مراجعه به كتابها يا روشهايى كه از آنان نقل شده ، آشكار مى گردد لكن حقيقت چيزى است كه از اهل حق آن را قبول دارند و از قرآن و سنت نيز به دست مى آيد اين است كه همانا شريعت اسلام به هيچ عنوان اجازه توجه به غير خداى سبحان را براى اهل سلوك نمى دهد و تمسك به غير خداى سبحان را روا نمى داند مگر راهى كه خود شريعت به لزوم و به كارگيرى آن فرمان داده است و همانا شريعت اسلام كمترين ذره نيز در بيان احكام سعادت و شقاوت فرو گذارى نكرده و هيچ چيزى را كه در سير الى اللّه براى سالكان لازم است فرو نگذاشته است ، خواه آن چيز كم اهميت باشد يا مهم و بزرگ ؛ پس هر كسى در گروه عمل خويش است و بر اساس آن نيز حسابرسى خواهد شد.
خداوند سبحان مى فرمايد:
و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء.(60)
اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است برتو نازل كرديم .
و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من كل شى ء (61) .
و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آورديم .
قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (62) .
بگو اگر خدا را دوست داريد؛ از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد.
لكم فى رسول اللّه اسوه حسنه (63) .
براى شما در (اقتدا به ) رسول خدا سر مشقى نيكوست .
و آياتى ديگر نيز در اين رابطه است و رواياتى هم به طور مستفيض يا متواتر از ائمه اطهار عليهم السلام به دستمان رسيده است .
و از آنچه ذكر شد روشن مى شود كه همانا نصيب و بهره هر كس از كمال به مقدار متابعت او از شرع است و دانستنى كه اين امرى تشكيكى و داراى مراتب است . و چه نيكوست اين سخن كه بعضى از اهل كمال گفته اند كه دست برداشتن از سير و سلوك شرعى و روى آوردن به رياضتهاى سخت ، يك نوع فرار از سخت تر به آسان تر است ؟ زيرا تبعيت و فرمان بردارى از شرع ، نفس كشى دائمى و تدريجى است و مادام كه نفس موجود باشد رياضتهاى شرعى نيز بايد انجام گيرد.
اما رياضت هاى سخت كه شرع اجازه آن را نداده ، قتل دفعى و غير تدريجى به شمار مى آيد و براى همين نيز اين رياضت سخت ، آسان تر و كم ايثار تراست .
و خلاصه اينكه : شرع كيفيت سير و سلوك از راه نفس را به هيچ عنوانى فرو گذار و اهمال نكرده است . ))

[=MSTT31c27e01]
[=MSTT31c24d00]

زیاده عرضی نیست.
التماس دعا

طارق


با او

سلام

اساسا صوفیه و عرفا از قدیم الایام دو دسته بوده اند.

دسته ای طریقت منهای شریعت را در پیش می گرفتند و عده ای طریقت منطبق با شریعت را.البته طریقت منطبق با شریعت یعنی همان طریقت که خود دین مبین خداوند توصیه کرده است.

فلذا برای همین در پست قبل عرض کردم که نباید صوفیه و عرفایی همچون کسانی که نام بردند که مثلا ریاضت های غیر شرعی می کشیدند و از جمله مواردی که آیدی محترم استاد نقل کردند را با عرفایی که خود مجتهد دینی بوده و سالها در حوزه ی فقه و اصول تحصیل کرده اند در یک طبقه قرار دهیم.

چرا که دسته ی اول به دنبال طریقت منهای شریعت بوده اند که اساسا عرفانشان را نمی توان عرفان دینی به حساب آورد و عده ای دیگر هم بر مبنای همان شریعت مبین اسلام عرفانشان را آغاز نموده و به اوج شناخت حضرت دوست می رسانند.که از جمله در چهار مرحله ی عرفان منقول از کتاب لب اللباب که در پست قبل نقل کردم میبینیم که اولین مرحله ،انجام تام شریعت اسلام است و مراحل بعد هم همه موافق با شریعت اسلام است.

فلذا طریقت عرفانی که در حوزه ی دین بوده و منطبق با شریعت مبین اسلام بوده و اساسش از قرآن و کلام معصوم آغاز گشته و از اصول مبنایی همه شان ارادت و علاقه ی شدید به حضرات معصومین به عنوان واسطه های اعلی می باشد ، اینها جداست از عرفان های خودساخته یا غیر شرعی.

فلذا وقتی از آیت الله قاضی راه سعادت خواسته و عامل رشدشان را می پرسند ، ایشان می گویند دو چیز؛ یکی قرآن و دیگری خواندن زیارت عاشورا.

خصوصا طریق معرفت نفس که این عرفان و این شناخت الهی اساسا مسیری است که قرآن کریم و حضرات معصومین برای شناخت خداوند بیان کرده اند و چنان که در پست قبل هم نقل شد علامه طباطبایی فرمودند:

(( و خلاصه اينكه : شرع ، كيفيت سير و سلوك از راه نفس را به هيچ عنوانى فرو گذار و اهمال نكرده است .))

و اساسا کسانی که با قرآن کریم آشنا باشند تصدیق می کنند که در قرآن عموما دو راه کلی برای خدا شناسی معرفی شده است.یکی راه آفاقی است که با نظاره بر آثار و آیات و نشانه های الهی پی به صفات جمال و کمال حضرت حق می بریم.

راه دیگر، راه انفسی است که فرد از راه خود شناسی به خدا شناسی می رسد.. فلذا معرفت نفس و در مقابلش نسیان نفس از مسائلی بوده و هست که پیوسته در کلام قرآن و حدیث مطرح بوده و از جمله آیه ی 19 سوره ی مبارکه حشر که می فرماید:

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ

و آیه ی 105 سوره ی مائده که می فرماید :

یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم و لایضرّکم من ضل اذا اهتدیتم الی الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما منتم تعملون

و همچنین در احادیث اهل بیت که بر توجه و معرفت نفس توجه ویژه داشته اند که برخی از بیانات معصومین را نقل می کنیم :

حدیث معروف: من عرف نفسه فقد عرف ربه

همچنین از مولانا علی بن ابی طالب در الدرر و الغرر:

العارف من عرف تفسه فاعتقها و نزها عن کل ما یبعدها

معرفه النفس انفع المعارف

عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه

اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه

اعظم الحکمه معرفه الانسان نفسه

غایه المعرفه ان یعرف المرء نفسه

من عرف نفسه تجرّد

نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفه النفس

لا تجهل نفسک فان الجاهل معرفه نفسه جاهل بکل شیء

من عرف نفسه فقد انتهی الی غایه کل معرفه و علم

و....

و البته علامه طباطبایی در تنها کتاب اختصاصا عرفانی خود یعنی رساله الولایه می فرمایند؛

تنها راه رسیدن به معرفت نفس ،نفی تعلق از غیر خداست.

چرا که تعلق و توجه به غیر خدا موجب نسیان خدا شده و نسیان خدا موجب نسیان نفس است.چنان که در آیه ی سوره ی حشر اشاره شد.

و البته راهکار هایی که در کتبی چون لب اللباب از زبان ایشان نقل شده از باب راهکاری است برای درک اینکه چقدر دل مشغولی ها و تعلقات ، خواطر مختلفه را در دل و نفس جاری ساخته تا از خدا غافل باشیم که اگر توجه بر نفس و تمایلات و نیات و حالات نفس خود داشته باشیم ، و ان را کنترل و محاسبه نماییم ، این در تصحیح و رشد و نفی خواطر نفسانی موثر است و این همان توجه است و محاسبه است که برای همین موارد هم الی ماشا الله از معصومین دستور وارد است که نفستان را محاسبه کنید نیات و اعمالتان را بررسی کنید و ...

التماس دعا

طارق

با او

مطالب ذیل بسیار روشن کننده و مهم هستند ، لطفا کامل و با دقت بخوانید.

1.عرفان شیعی کاملا منطبق با فقه شیعی است و در واقع فقه و عرفان شیعی هر دو از یک منشاء یعنی قرآن و حدیث و هر دو به سوی یک هدف یعنی تقرب الهی هستند.دستورات دین سطوح مختلفی دارد که از یک حد اقلی شروع می شود تا به سطوح بالای خود می رسد.حد اقل دین که از همه ی افراد خواسته شده ، انجام واجبات و ترک محرمات است.که این موارد معروف است به باید ها و نباید های شرعی.سطوح بالاتر دین حوزه ی انجام مستحبات و ترک مکروهات است.که معروف اند به باید ها و نباید های اخلاقی.مراتب خیلی بالای همین باید ها و نباید های اخلاقی شامل دستوراتی خاص در جهت نفی تعلق از غیر خداست که مربوط است به حوزه ی عرفان که البته منشاء همه ی اینها قرآن و کلمات اهل بیت (ع) است.

هر امری که انسان را از خدا دور کند یا حرام است یا مکروه و هر امری که انسان را به خدا نزدیک کند یا واجب است و یا مستحب.

و از آنجا که دستورات اخلاقی و عرفانی موجب توجه به وجود خداوند و نفی تعلق از غیر اوست جزو باید ها و نباید های اخلاقی دین و مستحبات است نه مباحات.

2.استحسان آنچنان که در عرفان های غیر شیعی مطرح است و البته استحسان خودش جزو یکی از حجت های شرعی در اصول بعضی فرق اهل تسنن است ، این استحسانات عموما مسائل خودساخته ای هستند که لزوما برگرفته از قرآن و حدیث نیستند و در بسیاری موارد هم با مبانی فقه شیعی سازگار نیستند.
مانند بعضی مواردی که دوستان در پست های قبل اشاره کردند از جمله ریاضت هایی که موجب آسیب به بدن می شود.
بنده در پست قبل هم گفتم که دستورات عرفانی علمای شیعه و کلا معارف عرفانی شیعه را با عرفان های غیر شیعی و استحسانات غیر شرعی از نظر شیعه ، یکی قرار دادن اشتباه بوده و ظلمی بزرگ به تشیع و معارف اسلام و اهل بیت است.
چرا که شما یک جا پیدا نمی کنید که معارف عرفانی تشیع ذره ای مغایر با فقه بوده باشد که هیچ اتفاقا کاملا هم منطبق است.منتها چنان که گذشت فقه امور را به 5 دسته ی واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح تقسیم می کند و ورود به محرمات را ممنوع اعلام می کند.اخلاق هم ورود به مکروهات را ممنوع می کند. و اتفاقا طبق همین فقه اموری همچون تفکر در اوضاع نفس ، توجه به نفس ، معرفت نفس و ... که معارف بالاتر اهل بیت و دین است که با عنوان عرفان مطرح می شود ، چون از قرآن و اهل بیت بوده و موجب مستحبات است ، فلذا فقه و اخلاق هر دو افراد را به انجام مستحبات ترغیب می کنند.

3.اتفاقا جالب است بدانید بزرگترین عرفای شیعه ، همه در فقه و اصول کاملا متخصص بوده و در حد مرجعیت بوده اند.ذکر مواردی همچون آیت الله قاضی طباطبایی ، آخوند ملا حسینقلی همدانی ، آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی ، آیت الله سید علی شوشتری و در این اواخر بزرگی که اتفاقا به فقیه عارف معروف بوده ، آیت الله بهاء الدینی و خود حضرت امام خمینی عزیز ، این رهبر عارف واصل که کتب عرفانیشان مشهود است و از همه روشن تر مرجع تقلید بزرگ شیعیان ، حضرت آیت الله العظمی بهجت نمونه های خوبی از اعتقاد و عمل به اتحاد فقه و عرفان بوده اند.

4.اما علمایی که قائل اند فقه برای رسیدن به خدا کافی است ، خود این بزرگان هم اگر از ایشان بپرسید خواهند گفت منظورشان از کفایت فقه برای رسیدن به خدا صرفا واجبات و محرمات نیست و البته تاکید خواهند کرد که انجام مستحبات و ترک مکروهات قطعا برای رسیدن به خدا لازم است.و البته نکات عرفانی هم جزو مستحبات دینی است که از قرآن کریم و کلمات اهل بیت(ع) گرفته شده است.
فلذا وقتی شما به کتب عرفانی همچون رساله ی لقاء الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و المراقبات ایشان ، کتاب رساله الولایه علامه طباطبایی ، شرح دعای سمات آیت الله قاضی ، اوصاف الاشراف شیخ طوسی و ... رجوع می کنید می بینید که از اول این کتب مطالب بر اساس آیات و روایات است تا آخر.
آثار امام خمینی که اصلا بیان عرفان در بستر حدیث و روایت بود ، کتب عرفانی امام نامشان چیست؟ چهل حدیث ، شرح دعای سحر ، آداب الصلوه و .... .


پس استحسانات عرفانی غیر شیعه که روش های خود ساخته ی غیر شرعی هستند را با معارف عرفانی شیعی که همه برگرفته از آیات الهی و روایات معصومین و کاملا منطبق با فقه و شرع شیعی هستند ، یکی نگرفته و قاطی نکنید.

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایه امیرالمومنین
زیاده عرضی نیست.
التماس دعا

طارق

با توجه به توضیحی که در پست قبلی آوردم

نقل قول:
...در بحث استحسانات یه بحث مهم اینه که آیا آنچه که ادعا میشه استحسانه واقعا استحسانه یا نه ، استحسان همونطور که در تعریف بالا اومد عملیه که به روش معمول فقهی و با صراحتی که مدنظر فقیهه از متن دینی قابل استباط نیست ، از طرف دیگه در تعارض با شریعت هم نیست و علاوه بر اون به هدف سیر و سلوک هم کمک می کنه ، اکثرا هم شاهدی در متن دینی داره . در یه رویکرد غایت گرا ما یک یا چند هدف غایی تعریف می کنیم و حالا هر چه که به تامین این هدف یا اهداف غایی کمک کنه خوبه .بنا به حکم صریح عقل برای رسیدن به اون هدف غایی باید از تمام امکانات موجود استفاده کرد ، بر همین اساس اگه استحسان بودن چیزی احراز شد بنا به حکم صریح عقل نه تنها استفاده از اون مانعی نداره بلکه توصیه هم میشه...

خود من با استحسان بودن اکثر مثال هایی که در نقل قول دکتر یثربی در ابتدای تاپیک اومده همدل نیستم ، در اون نقل قول مواردی از این قبیل به عنوان مثال هایی برای بحث استحسان آورده شده
نقل قول:
...الباس خرقه و بناءخانقاه و اجتماع از بهر سماع و ... و غیر آن...

نقل قول:
از قبیل هفت من نمک در چشم کردن شبلی در طی مجاهداتش تا خوابش نبرد،یا هشتاد ختم قرآن ابوسعید ابوالخیر، در وضع سرنگون سار از درخت درآویخته

به تعبیر دیگه از منظر شیعی و با توجه به تعریف استحسان در عرفان عملی (و نه فقه) ، موارد بالا رو استحسان نمی دونم
اما مواردی که از عرفای شیعی مثال زدم رو(با توضیحی که در ادامه می یاد) در زمره ی استحسانات می دونم ، بخصوص مطلب مرحوم علامه رو که برای نفی خواطر تمرینی مبتنی بر علم حضوری مرکب نفس به خودش رو پیشنهاد کرده بود(که البته همونطور که در پست بعدی به تفصیل می یاد خودم برای همون مقطعی هم که مرحوم علامه این کار رو پیشنهاد کرده ، ذکر رو ترجیح میدم ، یعنی از مرتبه ی پایین تر ذکر برای مرتبه ی بالاتر ذکر کمک گرفته بشه . البته ممکنه گفته بشه که این تلقی با استحسان دونستن حرف علامه سازگار نیست ، چرا که وقتی بجای حرف علامه بدیل بهتری هست و انجام کار علامه که به قیمت انجام ندادن اون بدیل بهتر (در اون وقت خاص)تموم میشه باعث میشه سالک نسبت به حالتی که اون بدیل بهتر رو انجام میده کندتر پیش بره ، انجام حرف علامه نه فی نفسه بلکه نسبت به اون بدیل بهتر و بجای اون از نظر شرعی و عقلی ایراد داره... ، در پاسخ باید گفت که قضاوت راجع به این مطلب بستگی به تعریف ما از استحسان داره ، اگر چه از یه منظر دقیق و در تحلیل نهایی این حرف درسته ولی ما برای اینکه تخفیفی داده باشیم در حال حاضر با یه تعریف مسامحی از استحسان کار می کنیم که اون حرف علامه و موارد دیگه که گفته شد هم در زمره ی استحسانات قرار بگیره ) ...

اگر چه مطلبی که در ادامه می یاد برای بحث ما حاشیه ای و استطرادیه ولی برای استفاده ی بیشتر دوستان توضیح خلاصه ای رو می یارم:
ببینید ما همواره یه نحوه درکی از خودمون داریم ولی خیلی از اوقات به این نحوه درکی که از خودمون داریم التفات نداریم ، در این مواقع ما به علم بسیط از خودمون آگاهیم و خودآگاهی ما خودآگاهی بسیطه . گاهی هم به این نحوه درکی که همیشه از خودمون داریم التفات می کنیم، در اینجا ما به علم مرکب (علم به علم) از خودمون آگاهیم و خودآگاهی ما در اینجا خودآگاهی مرکبه . بعضی از اهل معرفت معتقدن که تفاوت عارف و عامی به همین علم بسیط و مرکبه ، یعنی اون سری که عامی به علم بسیط از اون آگاهه ، عارف به علم مرکب از اون آگاهه (که خودش بحث مفصلیه و در اینجا مجال تحلیل و نقد اون نیست) . در مطلبی که مرحوم علامه راجع به نفی خواطر آوردن و در اونجا گفتن که سالک برای نفی خواطر روزانه نیم ساعت یا بیشتر رو به خودش توجه کنه ، منظور اینه که به مرتبه ی اعلی نفس خودش التفات کنه که در این حالت به علم مرکب از اون مرتبه آگاهه . به نظرم این توصیه مرحوم علامه برای مبتدی هاست چون این مرتبه ی اعلی نفس ملتقا و محل اتصال نفس و حقه و شخصی که تا حد خوبی در سیر و سلوک وارد شده باشه همینکه به این مرتبه ی اعلی نفس خودش التفات کنه ملتفت حق تعالی میشه و از اینجا به بعد ذکره ، چون حقیقت ذکر التفات به حق تعالی است ، و نسبت ذکر با دین مبین هم روشنه ، به نظرم لااقل برای خیلی از ما اگه سالک در اینجا به خودش التفات کنه(به علم مرکب) از ذکر حق و التفات به حق تعالی باز می مونه ، پس التفات به خود صرفا مقدمه ایه که ملتفت حق بشیم و بعد از این التفات دیگه نه تنها نیازی به التفات به خود نداریم بلکه لااقل برای خیلی از ما التفات به خود مانع ذکره و مانع التفات به محبوبه . افراد غیرمبتدی در سیر و سلوک که قلبی ذاکر دارن (ولی هنوز به فنا ذات نرسیدن ، چون شخص فانی دیگه منی نداره که بخواد بهش التفات کنه یا نه) نیازی به التفات به خود ندارن و بلکه تاکید در التفات به خود برای اونا مضره(نظر شخصی خود من اینه که تا جایی که ممکنه بهتره افراد مبتدی هم به همون نحوه درکی که از حق تعالی دارن التفات کنن تا خودشون ، چون بالاخره( به یه معنای خاص )هدف ذکره و بهتره از همون مرتبه ی پایین تر ذکر برای مراتب بالاتر ذکر استفاده کنن ) . بعد از این اگه پرده برای سالک کنار بره بعد از طی مراتب فنا و رسیدن به فنای ذات ملتفت میشه که ذاتی جز ذات حق تعالی نیست و منی جز او نیست ، دیگه سالک منی نداره که بخواد به مرتبه ی اعلای اون التفات کنه یا نکنه ، اوست که داره به خودش نگاه می کنه (نه از این جهت که صرفا فاعلی جز او نیست (فنای افعالی )(و صاحب وصف کمال یا ذاتی جز او هست)یا صرفا صاحب وصف کمالی (مثلا صاحب علمی) جز او نیست(فنای وصف و اسما)(و ذاتی جز او هست) بلکه از این جهت که ذاتی جز ذات اقدس او نیست(فنای ذات) و به تبع اون فاعل و صاحب وصف کمالی جز او نیست) ...

nasim;16524 نوشت:
اگر این اعمال در رسیدن به هدف موثرن چرا در بود یا نبودش اختلاف هست؟

به نظرم اختلاف در این مساله به یه اختلاف کلی تر ، یعنی اختلاف در نگاه کلی و سلیقه ی دینی این دو دسته برمی گرده، در طول تاریخ همواره بین اهل ظاهر و اهل باطن اختلاف بوده و هست و خواهد بود که ریشه در دو موقعیت وجودی مختلف داره ، عبارت "دعوای همیشگی" در عنوان تاپیک هم کنایه و تعریضی به همین مساله بود.حتما دوستان توجه دارن که اهل باطن بودن به معنای اباحه گری و بی اعتنایی به ظاهر شریعت نیست ، اکثر قریب به اتفاق عرفای بزرگ شیعی و اهل سنت افرادی کاملا متشرع بودن .حالا اگه مسائلی از این دست رو هم بشه با یه زحمتی جمع و جورش کرد ، مسائلی مثل وحدت وجود که دیگه هیچ راهی نداره ، کافیه به فتوای اون مرجع بزرگوار راجع به احتیاط در اجتناب از قائلین به وحدت وجود که در پست های قبلی اومد توجه کنید تا عمق این اختلاف رو ببینید .(شما می فرمایید "اگه این اعمال در رسیدن به هدف موثرن..." ،از وسیله ها گذشته به نظرتون تلقی تفصیلی این دو دسته راجع به هدف نهایی دقیقا یکیه ؟ ، نورچشم یه عارف که به یه معنا هدف نهایی سیر و سلوکش شهود اونه مورد تکفیر یا حداقل تقبیح شدید یه فهم ظاهری قرار می گیره ، دیگه خودتون از این مجمل حدیث مفصل رو بخونید) اختلاف در مبانی و نگاه های کلی تر باعث میشه که مواضع جزئی تری که در پرتو مواضع کلی تر برای یه طرف مقبول ترین و معقول ترینه برای طرف دیگه اینطور نباشه .سرکار نسیم قسمت زیادی از این ریشه یابی ها در حوزه ی تخصص شماست . من فعلا فقط به نکته ای راجع به مراتب مختلف معرفت در این دو سلیقه دینی اشاره می کنم.به نظرم در این عالم هر کسی یه روزی معنوی خاص و یه اندازه ای داره ، فهم بعضی افراد هرگز به بعضی حکمت های عمیق نفوذ نمی کنه ...

••ostad•• نوشت:
از میان عرفا ی نامدار وقابل بحث 90% از فقیهان وعالمان به دین هستند و معمولا" فلاسفه دید ی عقلی بر امور دارند واین بادیدگاه معنوی سیرو سلوک عارفانه تعارض دارد وگاهی حتی این معنویت را وچگونگی حصول این معنویت را به زیر سوال میبرند . اما فقیه با معنویت اشنایی بیشتری دارد ودیدگاهی فراتر از ظاهر بر ایات قران نظر میکند .

سرکار استاد به نظرم سوتفاهم شده ، من کجا فقیه رو روبروی عارف قرار دادم، من اهل ظاهر رو در مقابل اهل باطن قرار میدم ، حالا ممکنه فقیه یا فیلسوفی اهل ظاهر باشه یا اهل باطن . راجع به بقیه ی نقل قول بالا هم نکاتی هست که در اینجا مجال بحثش نیست...
••ostad•• نوشت:
ثانیا"سیر وسلوک عرفای اسلامی در زمان ما واصولا" از قرن سوم به بعد که اختلاف مذاهب پدیدار شد خود نیز دچار تعریفات متعدد قرار گرفته وتا امروز که متاسفانه این اصطلاح برای هدف یک مصرف کننده ی (اکس) هم مورد استفاده قرار میگیرد. پس صرف سیر وسلوک نمیتواند هدف باشد.بلکه سیر وسلوک از لوازم ثانوی عرفان است و مرتبه ای از مراتب عارف است واگر سیر و سلو ک را هدف قرار دهیم به عرفان بودایی و عرفان سرخپوستی و عرفان کشورهای مناطق استوایی افریقا (ماداگاری) رضایت داده ایم نه به عرفان ( دینی و الهی ) زیرا حتی در عرفان مسیحیت هدف لقاء است. و حتی قرب را هدف نمی دانند بلکه مرتبه میدانند .

باز هم فک کنم سوتفاهم شده ، من کی گفتم خود سیر و سلوک هدفه ، شاید از عبارت "هدف سیر و سلوک" چنین برداشتی کردید . اگه اینطوره باید بگم که منظور من از این عبارت هدفی بود که سیر و سلوک قراره اون رو تامین کنه . راجع به بقیه ی نقل قول بالا هم نکاتی هست که مجال بحثش نیست...
••ostad•• نوشت:
در ثانی بنده با وجود اینکه حدودا"تا کنون حداقل 8 واحد فلسفه پاس کرده ام (جدا از مطالعات ازاد) همیشه از این بحث عقلانی!!! فلسفه که «هر چه به تامین هدف یا اهداف غایی کمک کند مطلوب است » به شدت اعتراض داشته ام شاید چون بنده هم در فقه وهم در عرفان و هم در فلسفه تا حدودی تحصیل کرده ام وابعاد مختلف قضایا را با همدیگر مقایسه و تحلیل میکنم ویک بعدی به قضیه نگاه نمی کنم اینطور فکر میکنم. برای مثال اگر مابرفرض؛ هدفمان سیر وسلوک باشد خوب بنا به تعریف عام سیر وسلوک با اکس هم به هدف میرسیم . پس در اینجا فقیه حق ندارد بگوید اقا اکس برای رسیدن به عرفان شیعی حرام است ؟؟؟. اصلا" او چه کاره است طرف دلش میخواهداین طوری طی طریق کند!!!!!! حالا این هدفش اینطوری براورده میشود !!! مهم براورده شدن ورسیدن به هدف است؟!؟! این معنایی است که فلسفه با استدلال عقلی بیان میکند که هدف وسیله را توجیه میکند که از نظر فقه وعرفان شیعی رد است .

یه نکته اینکه فلسفه ها داریم نه فلسفه و رویکرد غایت گرا هم یه رویکرد در بین رویکردای فلسفه ی اخلاقه . در اینجا مجال تحلیل تفصیلی این رویکرد نیست . اگه دوست داشتین انشاالله در تاپیک [="Red"]"[="Red"]* * * نقد یه اشتباه رایج : هدف وسیله رو توجیه نمی کنه * * *[/]" [/] این بحث رو پی می گیریم ...

(سرکار استاد همونطور که مستحضرید در مطلبی که در ادامه می یارم سر صحبتم با شما نیست) در جای دیگه ای من همین بحث استحسانات رو مطرح کردم .برای یکی از دوستان سوتفاهماتی پیش اومد. من برای رفع سوتفاهم ایشون مفصل توضیح دادم و به تفصیل گفتم که نظر من اون چیزی که به من نسبت می دید نیست . بالاخره ما هر چه توضیح دادیم به خرج این دوست ...و ... نرفت و ایشون اصرار داشت که اونچه که من به صراحت و تفصیل میگم نظر من نیست ،نظر منه !(مثلش قبیحه وگرنه می گفتم) . من هم بهتر دیدم که از باب "قالو سلاما" تاپیکی رو که خودم شروع کرده بودم نیمه کاره رها کنم...

موضوع قفل شده است