*** درسنامه ی مهدویت ***

تب‌های اولیه

210 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

پيش از آن که به بحث در اين‌باره بپردازيم اشاره به اين نکته لازم است كه درباره تلاش براي ملاقات با حضرت مهدي(عج) دو ديدگاه وجود دارد:

1-برخي دستورالعمل‌هايي را براي ديدار با حضرت مهدي(عج) ارائه مي‌كنند، ايشان طلب ديدار را نوعي ابراز ارادت نسبت به آن حضرت مي‌دانند و آن را برخاسته از شيدايي و عشق خود به ايشان مي‌دانند. اگرچه چنين باوري قابل تقدير و به عنوان امري شخصي بين افراد با آن حضرت قابل قبول است اما به عنوان يك دستور العمل شرعي، نيازمند روايت و دليل است كه به نظر مي‌رسد در ميان روايات معتبر چنين توصيه‌اي صورت نگرفته است.

2-در مقابل برخي بر اين باورند از هيچ روايت موثقي به دست نمي‌آيد كه توصيه شده باشد كاري انجام دهيم تا به ملاقات با آن حضرت نايل شويم. اگر در برخي دعاها نيز از خداوند مي‌خواهيم که چهره نوراني آن حضرت را ببينيم، به زمان ظهور آن حضرت انصراف دارد و به نوعي دعا براي ظهور آن حضرت است. اينها معتقدند در برخي روايات سفارش شده است دنبال چنين كاري نباشيم. از جمله خود حضرت مهدي(عج) تأكيد فرموده‌است شيعيان در دوران غيبت در جست‌وجو و ديدار با آن حضرت نباشند. آن حضرت در توقيع شريف، در پاسخ كسي كه از خانه و ديار خود دل كنده بود و در پي ديدار آن حضرت تلاش فراواني مي‌كرد، وي را از اين تلاش برحذر داشته، فرموده است:مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَكَ؛[1]هر کس جست‌و‌جو کند، هر آينه مي‌طلبد و هر کس بطلبد، به ديگران بنمايد و هر کس به ديگران بنمايد، به کشتن دهد و هر کس به کشتن دهد، مشرک شود.آن شخص نيز در امتثال امر مولاي خود چنين كرده، به ديار خود باز گشت. ‏نيز آن حضرت در توقيعي ديگر، پس از آن که سير امامت را تا امام عسكري(ع) بيان مي‌فرمايد، اين‌گونه ادامه مي‌دهد:... َوْصَي بِهَا إِلَي وَصِيٍّ سَتَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَمْرِهِ إِلَي غَايَةٍ وَ أَخْفَي مَكَانَهُ بِمَشِيَّتِهِ... فَلْيَدَعُوا عَنْهُمُ اتِّبَاعَ الْهَوَي وَ لْيُقِيمُوا عَلَي أَصْلِهِمُ الَّذِي كَانُوا عَلَيْهِ وَ لَا يَبْحَثُوا عَمَّا سُتِرَ عَنْهُمْ فَيَأْثَمُوا وَ لَا يَكْشِفُوا سَتْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَنْدَمُوا... ؛[2] ...وصايتي که در دست داشت، به وصي خود سپرد که خداي عزّ و جلّ او را پنهان کرد، تا مدتي که دارد. و به مشيّت خود جايش را نهان داشت... و بايد پيروي هواي نفس را از سر بگذارند و بر اساسي که داشتند و بر آن بودند، بر سر پا بايستند. و از آنچه بر آن‌ها پوشيده شده است، کاوش نکنند كه به گناه مي‌افتند. و پرده‌اي که خداي عزّ و جلّ افکنده است، بالا نزنند، تا پشيمان شوند...

برخي مراجع تقليد نيز در پاسخ به اين پرسش كه «آيا از جمله‌ تكاليف‌ شيعه‌ در عصر غيبت، درخواست‌ و تقاضاي‌ ديدار با امام‌ است يا چنين‌ تكليفي‌ نيست؟» گفته است:نه؛ ما مأ‌مور نيستيم‌ كه‌ اصرار به‌ ديدن‌ حضرت‌ داشته‌ باشيم. كسي‌ ممكن‌ است‌ خدمت‌ حضرت‌ مشرف‌ بشود؛ امّا آناني‌ كه‌ مشرّف‌ شدند، خبري‌ نمي‌دهند. آنان، تظاهر به‌ اين‌ مسايل‌ نمي‌كنند. بر اساس‌ رواج‌ همين‌ تفكر غلط، خيلي‌ها مي‌آيند پيش‌ ما و مي‌گويند: «آقا! دعا كنيد تا حضرت‌ مهدي(عج) را ببينيم».[3]


...

يكي ديگر از مراجع، اين مطلب را اين‌گونه بيان كرده است: نبايد اين مطلب را در جامعه گسترش دهيم كه بايد بيابان‏ها و كوه و دشت را طي كنيم تا آن حضرت را ببينيم. خود آن حضرت نيز فرموده‏اند: «هر كسي ادعاي مشاهده نموده، بايستي او را تكذيب كنيد.» اصلاً ما نيازي به اين حرف‏ها نداريم. آنچه وظيفه ما و همه شيعيان و دوستداران آن حضرت است، اشاعه فرهنگ صحيح «مهدويّت»، «مهدي زيستي» و «ترويج افكار ائمه(ع)» است.[4]

صرف‌نظر از اين‌كه به دنبال ديدار حضرت بودن، امري لازم و يا غير لازم است، مي‌پردازيم به ديدگاه‌هاي متفاوت دربارة ملاقات با آن حضرت.همان‌گونه كه پيش از اين ياد شد، به دليل وجود روايات و حکايات متعارض، در اين بحث، ديدگاه‌هاي متفاوتي وجود دارد:[5]

1- عدم امکان ملاقات به طور مطلق؛ اين ديدگاه، به طور اساسي از رواياتي قابل استفاده است که از ناپيدايي آن حضرت در دوران غيبت سخن به ميان آورده است. برخي از اين روايات، با مضامين ذيل[6] اين ديدگاه را شکل مي‌دهند:

1-«تري وَ لا تُري؛ مي بيند و ديده نمي‌شود»[7] 2-«لا يَرَوْنَهُ؛ او را نمي‏بينند»[8] 3-«يَرَي النَّاسَ وَ لَا يَرَوْنَهُ؛ مردم را مي‌بيند و مردم او را نمي‌بينند»[9] 4-«يَغِيبُ عَنْكُمْ شَخْصُهُ؛ شخص او از شما غايب مي‌شود[10] 5-«لَا يُرَي جِسْمُهُ؛ جسم او ديده نمي‌شود»[11] 6-«لَا يُرَي شَخْصُهُ؛ شخص او ديده نمي‌شود»[12] 7-«لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ؛ شخص او را نمي‌بينيد»[13] 8-«أَرَي الْخَلْقَ وَ لَا تُرَي؛ مردمان را مي‌بينم و تو ديده نمي‌شوي»[14]

روشن است که همه روايات پيشين و احاديثي مانند آن، دلالت مي‌كند آن حضرت با وجود اين که زنده است و بين مردم زندگي مي‌کند و مردم را مي‌بيند، مردم او را نمي‌بينند. روايات پيشين و مانند آن، باعث شده است ابن ابي زينب نعماني ـ در جايگاه نخستين كسي كه به طور شايسته روايات مربوط به حضرت مهدي(عج) را گردآوري و بررسي كرده است ـ درفصلي از كتاب خود، به روشني مشاهده حضرت را در عصر غيبت جايز ندانسته و تحقيق در اين زمينه را ممنوع و شيعيان را در نديدن حضرت، معذور بداند. وي به اين نكتة مهم، اين‌گونه اشاره كرده است:... و هم معذورون في أن لايروا حجتهم و إمام زمانهم في أيام الغيبة و يضيق عليهم في كل عصر و زمان قبله أن لا يعرفوه بعينه و اسمه و نسبه و محظور عليهم الفحص و الكشف عن صاحب الغيبة و المطالبة باسمه أو موضعه أو غيابه أو الإشادة بذكره فضلا عن المطالبة بمعاينته[15]؛ ... براي شيعيان، جست‌وجوي امام و كشف صاحب غيبت و در پي نام و محلّ سكونت و محل غيبت او بودن يا اشاره به ذكر او كردن، ممنوع است، چه رسد بر آن‌كه بخواهند آشكارا او را ببينند .


...

با وجود آن‌كه اين ديدگاه، از روايات پيشين قابل استفاده است، و نيز به رواياتي که امام را بسان خورشيد پس ابر معرفي کرده، نزديک‌تر است، كسي به روشني قائل به آن نشده و امكان ملاقات را ممتنع ندانسته است؛ به دليل آن که: 1-در دسته دوم روايات، برخي روايات، امکان ملاقات را منتفي ندانسته، ديدن بدون شناخت را ممکن دانسته‌اند. 2-شکي نيست در دوران غيبت صغرا که بخشي از دوران غيبت آن حضرت است، برخي شيعيان -به‌ويژه نايبان خاص- آن حضرت را ملاقات کرده‌اند؛ بنابراين شکي نيست که روايت‌هاي ياد شده، تخصيص خورده و ملاقات با آن حضرت امکان دارد.

دربارة امکان ملاقات، برخي انديشوران شيعه نيز چنين نوشته‌اند: 1-سيّد مرتضي مي‌نويسد:... همانا ممتنع نيست که امام براي برخي دوستانش آشکار شود؛ از افرادي که از سوي آن‌ها ترسي وجود ندارد.[16] 2-شيخ طوسي نيز مي‌نويسد: نخست ما با جزم و يقين نمي‌دانيم که آن محبوب دل‌ها از ديدة همة دوستدارانش نهان و غايب است؛ بلکه امکان دارد براي بيشتر آنان ظاهر شود[17] 3-سيّد بن طاووس نيز خطاب به فرزند خود در اين‌باره فرموده است: امام، اكنون از جميع شيعيان غايب است؛ ولي ممتنع نيست گروهي از آنان به ملاقات حضرت مشرف شده، از گفتار و کردار او استفاده کنند[18]

2-امکان ملاقات بدون شناخت؛ در اين ديدگاه، بر خلاف ديدگاه نخست، امکان ملاقات مورد پذيرش است؛ ولي وقوع ملاقات همراه شناخت آن حضرت را در اين دوران، غير قابل پذيرش و آن را با فلسفة غيبت در تعارض مي‌داند.در اين ديدگاه، به طور عمده به رواياتي استناد مي‌شود که در آن، سخن از ديده‌شدن حضرت به ميان آمده است؛ امّا تصريح شده که در آن ديدار، هرگز شناختي از حضرت صورت نمي‌گيرد؛ بنابراين امکان ديدار هست؛ اما چون فرد، آن حضرت را نخواهد شناخت. شيخ صدوق در کمال الدين و تمام النعمة و نيز در علل الشرايع با ذکر سند از سدير نقل کرده است که امام صادق(ع) فرمود:إِنَّ فِي الْقَائِمِ سُنَّةً مِنْ يُوسُفَ... فما تنکر هذه الامة ان يکون الله عزّ و جلّ يَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَكُونَ يَسِيرُ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَهُ حَتَّي يَأْذَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ... ؛ در قائم، سنّتي از يوسف است... چرا اين مردم منکرند که خداي تعالي با حجت خود همان کند که با يوسف کرد؟ بين ايشان گردش کند و در بازارهاي آن‌ها راه رود و بر بساط آن‌ها پا نهد و آن‌ها او را نشناسند، تا آن‌گاه که خداي تعالي به او اذن دهد که خود را به آن‌ها معرفي سازد؛ همان‌گونه که به يوسف اذن داد.... [19]


...

برخي، اين روايت را دليلي بر امكان ملاقات و وقوع آن و نيز پذيرش ادعاي ملاقات انگاشته‌اند؛ در حالي كه با كمي تأمل در مي‌يابيم كه نه فقط چنين استفاده‌اي از روايت نادرست است، بلكه براي ديدگاه عدم شناخت، بهتر به كار مي‌آيد. چرا كه از حكايات تاريخي و روايات، هرگز به دست نمي‌آيد تا زماني كه حضرت يوسف خود را معرفي نكرد، كسي او را با عنوان يوسف شناخته باشد.

اين پاسخ، زماني قاطعيت بيشتري مي‌يابد كه بدانيم صريح آيه قرآن، از اين حكايت دارد كه حتي برادران يوسف كه مدت‌ها با وي زندگي كردند، در ديدار نخست او را نشناختند.بنابراين دست كم، با استناد به اين روايت و مانند آن، شباهت آن حضرت با يوسف اقتضا دارد كه هرگز با عنوان حضرت مهدي(عج) شناخته نشود. سخن ديگري نيز در تأييد اين ديدگاه از نايب خاص حضرت مهدي(عج) محمد بن عثمان نقل شده است که مي‌گويد:وَ اللَّهِ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ لَيَحْضُرُ الْمَوْسِمَ كُلَّ سَنَةٍ يَرَي النَّاسَ وَ يَعْرِفُهُمْ وَ يَرَوْنَهُ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ؛ به خدا سوگند! همانا صاحب اين امر، هر سال در موسم حج حاضر مي‌شود؛ مردم را مي‌بيند و آن‌ها را مي‌شناسد و مردم، او را مي‌بينند؛ ولي نمي‌شناسند.[20] از اين روايات، استفاده مي‌شود نه فقط هنگام ملاقات که پس از آن هم، حضرت شناخته نمي‌شود. منطقي است گفته شود کسي که هنگام ديدار، آن حضرت را نشناخته است، دليلي وجود ندارد پس از آن بگويد آن کسي را که ديده، به طور حتم حضرت بوده است. چه بسا از ملازمان آن حضرت يا يکي از اولياي الهي بوده که به دستور آن حضرت، براي رفع مشکل او اقدام كرده است. اين نکته، قابل تأمل است.حجم روايات اين ديدگاه، بسيار کمتر از دستة نخست است؛ امّا به هر حال مي‌توان ديدگاه ياد شده را از آن به دست آورد.جمع بين دو ديدگاه ياد شده به اين صورت است که آن حضرت، از نگاه عموم مردم پنهان است و اگر اراده كند کسي آن حضرت را ببيند، او را نخواهد شناخت.

3-وقوع ملاقات همراه با شناخت و عدم پذيرش ادعا؛ در اين ديدگاه، نه فقط امکان و وقوع ملاقات مورد پذيرش است، بلکه ملاقات همراه با شناخت آن حضرت نيز پذيرفته شده است؛ امّا آنچه مورد انکار است اين که ملاقات کننده، حق ندارد مشاهده خود را براي ديگران نقل نمايد. به بيان ديگر ادعاي ملاقات نمايد. اين ديدگاه، به طور عمده از توقيعي با اين مضمون استفاده شده است. در اين توقيع كه شش روز پيش از مرگ علي بن محمد سمري، واپسين سفير خاص امام زمان(عج) از ناحيه آن حضرت صادر شده[21]، چنين آمده است: «به نام خداوند بخشنده مهربان.‌اي علي بن محمد سمري! خداوند پاداش برادرانت را درباره تو بزرگ نمايد. تو در فاصله شش روز مي‏ميري. كارهاي خود را انجام بده و به هيچ كس وصيت نكن كه پس از تو جانشينت باشد كه غيبت دوم و كامل واقع شد و ظهوري نيست، مگر پس از اذن خداوند. اين اذن پس از مدتي طولاني است كه دل‏ها قسي و سخت شود و زمين، از ستم پر گردد. به زودي از شيعيان من، كساني خواهند آمد كه ادعاي مشاهده بكنند. آگاه باشيد هر كس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي مشاهده كند او دروغگوي افترا زننده است. و توان و نيرويي نيست مگر از سوي خداوند بزرگ.»[22]


...

اين توقيع شريف، حداقل به سه نكتة اساسي تصريح كرده است: 1-نيابت خاصي كه با عثمان بن سعيد آغاز شده بود، با رحلت سمري به پايان رسيد(وَ لَا تُوصِ إِلَي أَحَدٍ فَيَقُومَ مَقَامَكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ2-غيبتي كه در دوران پيش به دلايلي ناقص بود، اينك با رفع آن عوامل، تمام و كامل شده است (فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ التَّامَّةُ)؛ 3-مدعي مشاهده، دروغگوي افترا زننده است (أَلَا فَمَنِ ادَّعَي الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذَّابٌ مُفْتَرٍ).

در اين جا مدعي، اعم از اين است كه به ادعاي خويش اطمينان داشته باشد يا به دروغ، ادعايي را مطرح كند يا بپندارد حق است. البته برخي بزرگان، اشكالاتي به توقيع وارد ساخته، نوشته‌اند:اين خبر، ضعيف و غير آن؛ خبر واحد است كه جز ظني از آن حاصل نشود و مورث جزم و يقين نباشد؛ پس قابليت ندارد كه معارضه كند با وجدان قطعي كه از مجموع آن قصص و حكايات پيدا مي‏شود. هر چند از هر يك آن‌ها پيدا نشود؛ بلكه از جمله‏اي از آن‌ها دارا بود كرامات و خارق عاداتي را كه ممكن نباشد صدور آن‌ها از غير آن جناب؛ پس چگونه روا است اعراض از آن‌ها به جهت وجود خبر ضعيفي كه ناقل آن -كه شيخ طوسي است ـ عمل نكرده به آن، در همان كتاب.[23] در مجموع، اين مؤلف بزرگوار بر توقيع چهار اشكال وارد كرده است:

1-توقيع، خبر واحد و غير قابل اعتماد است؛2- خبر، مرسل و ضعيف است؛3- شيخ طوسي كه توقيع را نقل كرده به آن عمل نكرده است؛4-توقيع، معرض عنه است؛ چرا كه اصحاب، حكايات زيادي نقل كرده‏اند كه اشخاص با امام زمان(عج) ديدار داشته‏اند.

در پاسخ به اشکال‌هاي پيشين، گفته شده است: 1-توقيع مرسل نيست؛ چرا که شيخ صدوق در کمال الدين آن را با سند ذکر کرده است. افزون بر آن، شيخ طوسي اين حديث را از ابن بابويه نقل مي‌کند و مي‌گويد: «اخبرنا جماعة»؛ پس توقيع از يک طريق نيست؛ بلکه از طرقي گوناگون آن را نقل مي‌کند. سرانجام آن که، اگر در کتاب احتجاج طبرسي به صورت مرسل ذکر شده است، وي در ابتداي کتاب خود مي‌گويد: «سند روايات را نياورده‌ام يا به سبب شهرت يا مطابقت با عقول يا اين‌كه مجمع عليه است.»

2-توقيع ضعيف نيز نيست؛ چرا که همة راويان آن، ثقه هستند و خبر واحد ثقه است كه حجيت آن در اصول ثابت شده است و مي‏توان به آن اعتماد كرد. از نقل‌هاي متعدد استفاده مي‌شود که به اين حديث، توجه و اعتنا شده است؛ گر چه منظور ما، شهرت اصطلاحي نيست. اين تعدد نقل در کتاب‌هاي بزرگان مذهب از قدما و متأخران و معاصران، بدون اشاره به ضعف و ردّ آن را مي‌توان يکي از شواهد ـ نه دلايل ـ اعتبار قرار داد.[24]


...

3-اين كه گفته شده است: «راوي آن، شيخ طوسي، به توقيع عمل نكرده است»، درست نيست؛ چرا كه آنچه شيخ طوسي نقل كرده است، به دوران غيبت صغرا مربوط مي‏شود و توقيع، نفي ادعاي ديدن در دوران غيبت كبرا را مورد نظر دارد و مدعي ديدار در اين زمان را بايد تكذيب كرد.

4-اين كه گفته‏اند: «از توقيع اعراض شده است» درست نيست؛ زيرا عالمان بزرگوار ما كه پس از شيخ صدوق، به نقل توقيع پرداخته‏اند، به آن، باور داشته و در سند و دلالت آن، ترديدي نكرده‏اند.افزون بر آن اين که هنگامي اعراض اصحاب از توقيع اثبات مي‌شود که همة ناقلان حديث ياد شده، ادعاي ملاقات را باور داشته باشند و چون چنين چيزي ـ نه به دلالت مطابقي و نه التزامي ـ از کلام آن‌ها قابل برداشت نيست و بلکه در مواردي بر خلاف آن است، نمي‌توان گفت به طور کلي اصحاب از آن اعراض كرده‌اند. علاوه بر آن، اعراض برخي باعث ضعف حديث نمي‌شود.

ممکن است گفته شود منظور توقيع، مشاهدة همراه با ادعاي سفارت يا وکالت از جانب حضرت مهدي(عج) و رساندن پيام به آن حضرت و گرفتن پاسخ از ايشان است. اين احتمال، خلاف ظاهر عبارت حضرت مهدي(عج) در توقيع شريف است؛ زيرا در آن صورت، امام بايد مي‌فرمود:ألا فَمنِ ادعي المشاهدة مع السفارة او الوکالة فهو کذّاب؛ در حالي که به صورت مطلق مي‌گويد:«هر كس ادعاي مشاهده کند، دروغگو است.»

اين جا لازم است به برخي سخنان بزرگان اشاره كنيم كه در آن، ضمن پذيرش امكان ملاقات، گفته‌اند در صورت ملاقات، فرد ملاقات‌كننده پرده از راز ديدار خود بر نخواهد داشت و اين، همان تكذيب ادعاي ملاقات است.

1-سيّد مرتضي، بدون آن‌كه قاطعانه ملاقات با حضرت را بپذيرد، عدم امكان ملاقات را غير قطعي دانسته، مي‌نويسد: انا غير قاطعين علي ان امام لايصل اليه احد و لايلقاه بشر فهذا امر غير معلوم ولاسبيل الي القطع عليه... ؛[25] ما قطع نداريم دست کسي به امام نمي‌رسد و بشر نمي‌تواند او را ملاقات کند. اين، امري غير معلوم است که راهي بر قطع به آن نيست.وي آن‌گاه با فاصلة چند صفحه، در پاسخ به اين پرسش که اگر غيبت حضرت به سبب ترس از دشمنان است، چرا از دوستان پنهان است؟ مي‌نويسد: ...انه غير ممتنع ان‌يکون الامام(ع) يظهر لبعض اوليائه ممن لايخشي من جهته شيئاً من اسباب الخوف، فان هذا مما لايمکن القطع علي ارتفاعه و امتناعه، و انما يعلم کل واحد من شيعته حال نفسه ولا سبيل له الي العلم بحال غيره؛[26] ... همانا ممتنع نيست که امام براي برخي دوستانش آشکار شود؛ از افرادي که از سوي آن‌ها ترسي وجود ندارد. پس به درستي که اين، از اموري است که قطع بر امتناع و ارتفاع آن ممکن نيست. و هر يک از شيعيان حال خودش را مي‌داند و راهي نيست براي آگاهي به حال ديگران. دربارة فرمايش سيّد مرتضي نكاتي قابل تأمل است:الف. در بخش نخست گفتار خود فقط استبعاد عدم امکان ملاقات را رد کرده و اين، به معناي پذيرش ادعاي ملاقات نيست؛ چرا که اگر او ـ دست كم‌ـ ادعاي ملاقات را قبول داشت، به طور حتم بر آن تأکيد مي‌کرد.ب. او در واپسين جمله کلام خويش (راهي نيست براي آگاهي به حال ديگران) به اشاره، ادعاي ملاقات را نيز رد کرده است.


...

2-شيخ طوسي نيز آن مضمون را اين‌گونه بيان كرده است: إنا أولاً لانقطع علي استتاره عن جميع أوليائه؛ بل يجوز أن‌يظهر لأكثرهم و لايعلم كل إنسان إلاّ حال نفسه؛[27] اولاً ما با جزم و يقين نمي‌دانيم آن حضرت از ديدة همة دوستدارانش نهان و غايب است؛ بلکه امکان دارد براي بيشتر آنان ظاهر شود و هر فرد، فقط از حالات خود خبر دارد.اين بيان، ديدن آن حضرت را ممکن مي‌داند؛ امّا دربارة ادعاي وقوع ملاقات، به نظر مي‌رسد، آن را منتفي مي‌داند.

3-سيّد بن طاووس نيز خطاب به فرزند خود، در اين‌باره فرموده است: و اذا کان غير ظاهر الآن لجميع شيعته فلايمتنع أن‌يکون جماعة منهم يلقونه و ينتفعون بمقاله و فعاله و يکتمونه... ؛[28] اگر امام اكنون از جميع شيعيان غايب است؛ ولي ممتنع نيست گروهي از آنان به ملاقات حضرت مشرف شده، از گفتار و کردار او استفاده کنند و از ديگران بپوشانند....فرمايش سيّد بن طاووس مؤيد ديدگاه تکذيب ادعاي مشاهد است؛ چه اين که پوشاندن تشرّف هنگامي كه در مقياس کلّي باشد، به معناي ردّ تمام ادعاهايي است که در دست است.

4- محقق اربلي نيز پس از نقل کلامي از مرحوم طبرسي که گفته است: ما قطع نداريم کسي در دوران غيبت به امام نمي‌رسد»، اظهار شگفتي کرده نوشته است: مرحوم طبرسي چرا چنين گفته است؟ در حالي که بايد قطع به اين داشته باشد؛ چرا که با فاصله اندکي پيش از اين، او توقيع نفي ملاقات را (فمن ادعي المشاهدة...) را ذکر کرده بود.محقق اربلي آن‌گاه ديدگاه خود را در توجيه سخن مرحوم طبرسي، اين‌گونه بيان کرده است: حتماً او نظر به اين نکته داشته است که افرادي که احياناً به ديدار نايل مي‌شوند، هرگز آن ديدار را افشا نخواهند کرد و افرادي که به چنين ادعايي دست مي‌زنند، دروغگويند.[29]


...

4-امکان ملاقات و پذيرش ادعا؛ گروهي از دانشمندان شيعه بر اين باورند كه در غيبت كبرا، ملاقات‌هاي فراواني با آن حضرت صورت گرفته است. اين ديدگاه، بين متأخران شهرت بيشتري پيدا کرده است. اين گروه بر قبول امكان، وقوع و ادعاي ملاقات با حضرت حجّت(عج) در غيبت كبرا به حکايت‌هايي که در اين‌باره در دست است، استناد كرده‌اند. ايشان بر اين باورند که در كتاب‏هاي بسياري، داستان‏هاي گوناگوني نقل شده كه سخن از ملاقات با حضرت مهدي(عج) به ميان آورده است و هرگز انبوه اين ادعاها را نمي‌توان انکار نمود.مهم‌ترين دليل ايشان، اين است که چگونه ممکن است اين همه ادعاي ملاقات دروغ باشد؟ برخي در پاسخ به اين استدلال گفته‌اند: چگونه از مجموع حکايت‌ها مي‌توان به يقين رسيد؟ در حالي که ملاقات‌ها تک‌تک يقين آور نيست. مجموع تشکيل شده از اين تک تک‌ها چگونه يقين آور است؟ و نيز گفته‌اند: کسي نگويد اين مجموع، مانند متواتر، يقين خواهد آورد؛ زيرا گفته مي‌شود: دربارة تواتر، مفاد همة خبرها يکي است؛ امّا اين‌جا چنين نيست. و موارد حکايات، گوناگون است؛ بنابراين قطعي نيز از اين حکايات به دست نمي‌آيد؛ مگر براي کسي که شگفت‌زدة فراواني شمار اين حکايت‌ها شود و چنين قطعي به قطع قطّاع بيشتر شبيه است. افزون بر آنچه ذکر شد، برخي ملاقات‌ها را به دسته‌هايي تقسيم کرده، آن‌گاه نتيجه گرفته‌اند بخش اندکي از آن‌ها با توقيع، در تعارض است. دسته‌هاي ملاقات‌هاي موجود در کتاب‌ها بدين قرار است:

1-بسياري از ملاقات‌ها مربوط به زمان غيبت صغرا است. 2-برخي ملاقات‌ها به بزرگان نسبت داده شده است؛ امّا سند معتبر و محکمي ندارد. 3-در بخشي از آن‌ها، شخص، در عالم رؤيا به محضر آن حضرت مشرف شده است. 4-بسياري از آنچه در باب ملاقات و تشرف آمده، شنيدن صداي امام بوده است، نه مشاهده آن حضرت. 5-بسياري از آنچه ادعا شده، فقط حدس است. 6-بسياري از آنچه ذيل عنوان ملاقات و تشرف ذکر مي‌شود، کرامت‌هايي است که از سوي آن حضرت براي فرد صادر شده و هيچ ملاقاتي در آن ذکر نشده است. 7-بسياري از آنچه با عنوان مشاهده در کتاب‌ها گفته شده، از نظر محتوا و متن داراي اشکال و ايرادهاي فراواني است. بارزترين نمونة آن، داستان جزيرة خضرا است. 8-برخي از آنچه گفته شده، مشاهده است، مکاشفه بوده و آن هم از محل بحث خارج است.

9-آنچه باقي مي‌ماند، شمار اندکي از مشاهده است که مورد توجه بزرگان قرار گرفته است. بايد توجه داشت ملاقات حضرت فضيلت بزرگي است؛ امّا آنچه مهم‌تر است، شناخت و معرفت آن بزرگوار و عمل به دستورهايي است که رضايت خداوند و آن حضرت را در پي دارد. فراموش نشود کم نبودند افرادي که همواره در زمان پيامبر و امامان(ع) با آن بزرگواران ديدار مي‌کردند؛ اما بهره معرفتي چنداني از آن ملاقات‌ها نمي‌بردند و گاهي هم مورد خشم و غضب ايشان واقع مي‌شدند.

منابع براي پژوهش
1. سيّد محمد صدر، تاريخ الغيبة الكبري، اصفهان، مكتبه اميرالمؤمنين(ع)، 1402 ق.
2. جمعي از نويسندگان، چشم به راه مهدي(عج)، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1378ش.
3. سيّد محمّدكاظم قزويني، امام مهدي(عج) از ولادت تا ظهور، مترجم: حسين فريدوني، تهران، آفاق، 1379ش.
4. نجم‌الدين طبسي، مقالة: سفارت و نيابت خاصه، فصلنامه انتظار، قم، مرکز تخصصي مهدويّت، ش 18، 1385 ش.
5. علي اصغر رضواني، موعود شناسي و پاسخ به شبهات، قم، مسجد جمکران، 1384ش.


[1]. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص509، ح14؛ شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص322؛ علامه مجلسي، بحار الانوار، ج51، ص340.
[2]. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2, ص510، ح42؛ الخرائج و الجرائح، ج3، ص1110.
[3]. آيت الله مکارم شيرازی در ديدار با دانش‌پژوهان مرکز تخصصی مهدويّت, فصلنامه انتظار, ش11, ص29ـ30.
[4]. آيت الله فاضل لنکرانی در ديدار با دانش‌پژوهان مرکز تخصصی مهدويّت, همان، ش3, ص27.
[5]. اين نكته در خور دقّت است كه نه آنان كه ادعای ملاقات در غيبت کبرا را نمي‌پذيرند از اسلام و تشيّع دورند و نه كساني كه به آن عقيده دارند, از ايمان بيشتري برخورداند; چرا كه هر يك، ادله‌اي بر ادعاي خود ارائه مي‌كنند و به رواياتي تمسك مي‌جويند.
[6]. از آن‌جا كه در درس مربوط به چگونگي غيبت، به صورت مفصل روايات مورد نظر را نقل كرديم، اين‌جا فقط به برخي از آن‌ها اشاره مي‌كنيم.
[7]. نعماني، الغيبة، ص144.
[8]. شيخ کلينی, کافی, ج 1 ص 337، ح 6؛ نعماني، الغيبة، ص 175 ح 14؛ شيخ طوسی, كتاب الغيبة، ص 161، ح 119؛ شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، باب 33، ص346، ح33.
[9]. همان، ص339؛ همان.
[10]. همان، ج2, ص333, ح1.
[11]. همان، ص333؛ شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص370.
[12]. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص379.
[13]. شيخ کلينی, کافی, ج1، ص328؛ شيخ طوسی, کتاب الغيبة، ص202؛ شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص381.
[14]. سيّد بن طاووس، الاقبال، ص298.
[15]. ر.ك: نعماني، الغيبة, ص 160.
[16]. سيّد مرتضی, تنزيه الانبياء, ص238.
[17]. شيخ طوسی, کتاب الغيبة, ص99.
[18]. سيّد بن طاوس, الطرائف, ص185.
[19]. شيخ صدوق, کمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص144، باب 5، ح3.
[20]. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص362؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج2، ص520.
[21]. شيخ صدوق, کمال الدين و تمام النعمة, ج2, ص516, ح44؛ شيخ طوسی, کتاب الغيبة, ص395؛ راوندی، قطب الدين, الخرائج و الجرائح, ج2, ص1128؛ طبرسی, احتجاج, ج2, ص478؛ اربلی، علی بن عيسی, کشف الغمة فی معرفة الائمة, ج2, ص538؛ نيلی نجفی، علی بن عبد الکريم, منتخب الانوار المضيئة, ص130, و... اين کثرت نقل، خود شاهدی بر اعتماد نقل‌کنندگان بر مضمون روايت است.
[22]. همان.
[23]. محدث نوري، نجم‏الثاقب، ص 484.
[24]. ر.ک: مقاله: سفارت و نيابت خاصه, نجم الدين طبسی, فصلنامه انتظار, ج18, ص142.
[25]. سيّد مرتضی, تنزيه الانبياء, ص235.
[26]. همان، ص238.
[27]. شيخ طوسی, کتاب الغيبة, ص99.
[28]. سيّد بن طاوس, الطرائف, ص185.
[29]. اربلی، علی بن عيسی, کشف الغمة فی معرفة الائمة, ج2, ص538.

همسر و فرزند حضرت مهدی(عج) آری يا نه؟


پيش در آمد

يكي از موضوعات مربوط به حضرت مهدی(عج) که همواره مورد توجه واقع شده، زندگي شخصي و خانوادگي آن حضرت است. اين‌که آن حضرت ازدواج کرده است يا نه؟ اگر ازدواج کرده است، آيا فرزند يا فرزنداني دارد يا نه؟ اگر چنان چه دارای فرزند است، در کجای اين کره خاکی و چگونه زندگي می‌کنند؟ فقط بخشي از پرسش‌هايي است که در موضوع ياد‌شده مطرح شده است. البته معمولاً با پاسخ‌های نه چندان يکنواخت و همسو مواجه بوده است.همان‌گونه كه پيش از اين نيز ياد شد، سر بودن پنهان‌زيستي حضرت مهدی(عج) بسياري از چگونگي‌های زندگي آن حضرت را در هاله‌ای از ابهام و اختلاف ديدگاه، قرار داده است.از آن‌جا که روايت صريح و روشني در اين‌باره در دست نيست و روايت‌های موجود نيز ديدگاه‌های مختلفي را ارائه مي‌كنند، دو ديدگاه متفاوت بين دانشمندان شيعه پديد آمده است. گمانه‌های دو گانه‌ای که مطرح شده، بدين قرار است:

1-حضرت مهدی(عج) ازدواج كرده و داراي فرزنداني نيز هست.[1]

2- حضرت مهدی(عج) ازدواج نكرده است[2].


...

احتمال نخست: اثبات همسر و فرزند؛ کساني که بر اين باورند، اعتقاد دارند آن حضرت به طور قطع ازدواج کرده، و دارای فرزندانی نيز هست. ايشان به طور عمده، دو دسته دليل برای اين ادعا ذکر کرده‌اند:

1- ازدواج، امری مستحب است و ساحت حضرت ولی عصر(عج) از ترک اين مستحب مبرّا مي‌باشد.

2- در کتاب‌هاي روايي، برخي روايت‌ها و ادعيه، بر همسر و فرزند داشتن حضرت دلالت دارد.

دليل نخست: استحباب ازدواج؛ برخي افرادي که اين احتمال را ترجيح داده‌اند، در پاسخ منكران وجود همسر و فرزند برای حضرت مهدی(عج) چنين نوشته‌اند: چگونه ترك خواهند كرد چنين سنّت عظيمه جدّ اكرم خود را با آن همه ترغيب و تحريص كه در فعل آن و تهديد و تخويف در ترك آن شده، و سزاوارترين امّت در اخذ به سنّت پيغمبر، امام هر عصر است، و تا كنون كسي ترك آن سنّت را از خصايص آن حضرت نشمرده است.[3] نيز يکي از دانشوران معاصر در اين‌باره نوشته است: بنابراين آن حضرت، فرزندان و نوادگان زيادي خواهد داشت که شمارش آن‌ها به سادگي ممکن نيست. اگر در اين زمينه (داشتن همسر و فرزند) هيچ نقل روايي وجود نداشت، و فقط همين مطلبي كه آن حضرت با وجود سن زياد از نظر جسمي جواني قويّ البنيه است... و نيز مي‌دانيم كه آن حضرت به سنّت پيامبر(ص) عمل مي‌كند، در قبول اين مطلب كه آن جناب همسر و فرزنداني دارد كافي بود».[4]

بررسي اين ديدگاه الف: استحباب ازدواج؛ استدلال پيشين، داراي دو مقدمه است:

1- ازدواج، سنّت پيامبر اکرم(ص)، و کاري شايسته و مستحب است.

2-حضرت مهدی(عج) ناگزير اين سنّت را انجام مي‌دهد.امّا مقدمه نخست، شکي نيست که استحباب ازدواج از آيات و روايات فراواني استفاده می‌شود. برخي آياتی که بر استحباب ازدواج دلالت دارند، عبارتند از: (فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساء( [5] ؛ «از زنان، هر چه شما را پسند افتد، به نكاح درآوريد» و آيه (وَ أَنْكِحُوا الْأَيامي مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ) [6] «و عَزب‌هايتان و غلامان و كنيزان خود را كه شايسته باشند، همسر دهيد.» امّا از رواياتي که در اين‌باره در دست است، مي‌توان به فرمايش رسول گرامي اسلام(ص) اشاره کرد که فرمود: النِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي؛[7] نيز در اهميّت و تشويق به ازدواج، چنين آمده است: هر كس ازدواج كند، نصف دينش را بدست آورده است[8]. امام صادق(ع) نيز در اين‌باره مي‌فرمايد:دو ركعت نماز كسي كه ازدواج كرده با فضيلت‌تر است از هفتاد ركعت نماز كسي كه بدون همسر است. [9]

امير مؤمنان علي(ع) در اين‌باره فرمود: تَزَوَّجُوا فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص)قَالَ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَّبِعَ سُنَّتِي فَإِنَّ مِنْ سُنَّتِيَ التَّزْوِيجَ؛[10] ازدواج کنيد كه همانا رسول گرامي اسلام فرمود: «هر کس دوست دارد از روش من پيروي کند، پس به درستي که از سنّت من ازدواج است»


...

1-هدايت و رهبری و الگوی كامل بودن برای مردم كه ايجاب مي‌كند امام در زندگي و معاشرت و در برخورد با ديگران به گونه‌ای شايسته عمل كند و در عمل به دستورهای دينی (واجب و مستحب) پيشگام باشد.

2- اقتضای جايگاه و منزلت انسان كامل، ايجاب مي‌كند به مستحبات عمل كند.

بدون ترديد، نكته اوّل در زمان غيبت امام(عج) موضوعيت ندارد؛ زيرا امام(عج) در ديد مردم نيست، و امامت وي در باطن است، نه در ظاهر؛ ولي نكته دوّم در رسيدن به مطلوب (امام به مستحبّات شرعي پايبند و سزاوارتر از ديگران است) كافي است.با توجه به دو مقدّمه‌اي كه گذشت، عدّه‌اي معتقدند امام زمان(عج) در عصر غيبت ازدواج كرده و صاحب همسر و فرزند است.

در پاسخ اين دليل گفته شده است: اگر انجام ازدواج را بر استحباب نيز حمل کنيم، نکته قابل توجه اين است که اين استحباب، با مسأله بسيار مهم غيبت و فلسفه آن، در تعارض است. اين پرسش پيش مي‌آيد که اهميّت ازدواج، در جايگاه يک مستحب بيشتر است يا امر بسيار مهم «امر به معروف ونهي از منکر»؟ حتماً پاسخ داده خواهد شد: امر به معروف مهم‌تر است. حال آيا امام عصر(عج) از اين همه منکري که رخ مي‌دهد خبر دارد يا خير؟ حتماً گفته مي‌شود: خبر دارد؛ پس چرا نهي از منکر نمي‌کند؟ خواهد گفت: با مقام غيبت حضرت در تعارض است. حال اين پرسش پيش مي‌آيد که آيا واجبي به اين اهميّت در تعارض با غيبت ترک مي‌شود؛ اما امر مستحب نه؟ نه فقط امر به معروف که بسياري از شؤونات امام است که به دليل غيبت او به صورت موقت ترک مي‌شود.افزون بر اين که روايت نبوي مي‌گويد: «فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي»


...

1-شيخ طوسي از مفضل بن عمر نقل کرده است که امام صادق(ع) فرمود:إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا تَطُولُ حَتَّي يَقُولَ بَعْضُهُمْ مَاتَ وَ يَقُولَ بَعْضُهُمْ قُتِلَ وَ يَقُولَ بَعْضُهُمْ ذَهَبَ حَتَّي لَا يَبْقَي عَلَي أَمْرِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ إِلَّا نَفَرٌ يَسِيرٌ لَا يَطَّلِعُ عَلَي مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِهِ وَ لَا غَيْرِهِ إِلَّا الْمَوْلَي الَّذِي يَلِي أَمْرَهُ؛؛[12]برای صاحب اين امر، دو غيبت است که يکي از آن‌ها، به اندازه‌ای طولاني مي‌شود که برخي از مردم گويند: از دنيا رفته است، برخي گويند: کشته شده و برخي گويند: آمده و رفته است؛ جز اندکي از شيعيان، بر باور خود استوار نماند. کسی از فرزندانش و غير آنان؛ از اقامتگاه او آگاه نمی‌شود، جز کسي که متصدی امور او است.

الف.نعماني همين روايت را نقل کرده است؛ در حالي که به جاي«من ولده»، «من ولی»[13] آورده است. با توجه به اين که کتاب الغيية نعمانی به مراتب بر کتاب الغيبة شيخ طوسي مقدم بوده و بخشي از سند هر دو کتاب مشترک است و نيز بين کلمه «ولی» و «ولد» از نظر نوشتار، نزديکي وجود دارد، احتمال [خطای در] تصحيف، بسيار قوی مي‌نمايد؛ بنابراين، استدلال به اين روايت، بي‌اعتبار خواهد شد. يکي از دانشمندان معاصر پس از ذکر هر دو روايت مي‌نويسد:با وجود اين اختلاف، استناد به نقل «غيبت شيخ» اطمينان‌بخش نيست؛ بلکه نقل «غيبت نعماني» از برخي جهات، مانند علوّ سند و لفظ حديث، معتبرتر به نظر مي‌رسد.[14]يکي ديگر از انديشه‌وران معاصر پس از اشاره به اختلاف نقل شيخ طوسي و نعمانی، درباره اين روايت نوشته است: کمترين احتمالي که در اين‌باره وجود دارد، اين است که مقصود از عبارت «هيچ يک از فرزندان و نه ديگران، از جاي آن حضرت آگاه نيستند» مبالغه در شدت پنهاني باشد؛ بدين معنا که اگر هم بر فرض آن حضرت را فرزندی باشد، حتي او هم از شخصيت حقيقي حضرت آگاه نخواهد بود، تا چه رسد به ديگران و لذا ـ چنان‌که واضح است ـ اين عبارت دليلي بر وجود فرزند بالفعل نمي‌باشد. و همين اندازه که چنين معنايی برای روايت محتمل باشد، براي ساقط‌ کردن استدلال بدان کفايت می‌کند؛ زيرا آن‌گاه که احتمال به ميان آيد، استدلال باطل است.[15]

ب. درباره روايت شيخ طوسي گفته مي‌شود که مورد تحريف واقع شده است. زيرا در اين روايت، ضمير مفرد به جای جمع استفاده شده است: [در روايت] مي‌گويد: «از فرزندان او و ديگری»؛ در حالي که صحيح اين بود که بگويد «از فرزندان او و ديگران». مگر اين که کسي بگويد ضمير«هاء» در کلمه «ولده» از سوی نسخه‌نويسان اضافه شده است يا اين‌که بگويند مقصود روايت اشاره به اين مطلب است که امام(عج) فقط يک فرزند دارد. يا اين که بگويد مراد از لفظ «ولد» اسم جنس است و براي مراعات اين نکته ضمير مفرد به کار رفته است.[16]


...

2-حکايت جزيره خضراء که سخن از فرزندان حضرت در جزيره‌ای دور دست دارد. در آن داستان، ادعا شده است برخی فرزندان حضرت مهدی(عج) در جزايری دور ‌دست و ناشناخته، بر شهرهايی حکومت می‌کنند. اين داستان، ابتدا به وسيله علامه مجلسی در بحار الانوار[17] و پس از نزديک دو قرن، به وسيله محدث نوری در کتاب نجم الثاقب[18] شهرت يافت.در درس‌های آينده به صورت مفصل درباره اين داستان سخن خواهيم گفت وبه اين نتيجه خواهيم رسيد که اين داستان از اساس ساختگی است. بنابراين استدلال به اين داستان و مانند آن بر اين مسأله غير قابل پذيرش است.

3-علامه مجلسي مي‌گويد: مؤلف کتاب مزار کبير به اسناد خود از ابو بصير از امام صادق(ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمود:كَأَنِّي أَرَي نُزُولَ الْقَائِمِ فِي مَسْجِدِ السَّهْلَةِ بِأَهْلِهِ وَ عِيَالِهِِ[19]؛گويا مي‌بينم فرود آمدن قائم را در مسجد سهله با اهل و عيالش

4-در روايتي که ابن طاووس از امام رضا(ع) در صلوات بر امام مهدی(عج) نقل کرده است، عبارت زير به چشم مي‌خورد:...اللَّهُمَّ أَعْطِهِ فِي نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أُمَّتِهِ وَ جَمِيعِ رَعِيَّتِهِ مَا تُقِرُّ بِهِ عَيْنَهُ وَ تَسُرُّ بِهِ نَفْسَهُ وَ تَجْمَعُ لَهُ مُلْكَ الْمُمْلَكَاتِ كُلِّهَا قَرِيبِهَا وَ بَعِيدِهَا وَ عَزِيزِهَا وَ ذَلِيلِهَا حَتَّي يَجْرِيَ حُكْمُهُ عَلَي كُلِّ حُكْمٍ وَ يُغْلَبَ بِحَقِّهِ كُلُّ بَاطِل...‌‌؛[20]‏ خدايا! به او و خاندان و فرزندان و نسل و تمام پيروانش، چيزي ببخش که مايه روشنی چشم و خوشحالی دل او شده و حکومت تمام حکومت‌های دور و نزديک، عزيز و ذليل را در اختيار او قرار دهد، به گونه‌ای که حکومت او بر تمام حکومت‌ها غالب و حق، بر تمام باطل‌ها چيره شود.


...

5- روايت ديگري که سيّد بن طاووس نقل کرده است که امام رضا(ع) فرمود:اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ ولدِه....؛[22] ‏ امّا اين روايت نيز به دلايلي بر مدعا غير قابل پذيرش است: الف. روايت از نظر سند ضعيف است.ب. اين روايت بنابر تصريح خود ابن طاووس، داراي متن ديگري نيز مي‌باشد که به اين شکل است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِه...»

6-ميرزا حسين طبرسی نوری در کتاب نجم الثاقب با عنوان «دفع شبهه نبودن اولاد برای آن حضرت» آورده است:سيّد بن طاووس در اواخر کتاب جمال الاسبوع[25] گفته که: «من يافتم روايتي به سند متصل به اين که از برای مهدی(عج) گروهي از اولاد است که واليانند در اطراف شهرها که در دريا است و ايشان دارايند غايت بزرگي و صفات نيکان را».[26] در مراجعه به جمال الاسبوع در خواهيم يافت که نه فقط سندي بر اين ادعا نياورده، بلکه مشخص نکرده اين سخن از چه کسي ذکر شده است.البته به روايات ديگري نيز استدلال شد که به نظر می‌رسد آنچه ذکر شد، اهميّت بيشتري دارد و آن هم که ملاحظه شد، قابليت استدلال بر اين موضوع را ندارند. افزون بر روايات، به برخي از ادعيه و زيارتنامه‌ها نيز استدلال شده که در آن‌ها نيز استدلال ناتمام است؛ زيرا استناد قطعی آن‌ها به معصوم(ع) مورد ترديد است.

يکي از بزرگان، درباره برخي از آنچه به عنوان دليل قائلان به زن و فرزند دار بودن حضرت آمده است، مي‌نويسد: بعضي از روايات، مثل خبر «کمال الدين انباری» و خبر «زين الدين مازندرانی» از جهت غرابت و ضعف ظاهري که در متن آن‌ها است، قابل استناد نمي‌باشد و بعضي ديگر، همچون فقرات برخي از «ادعيه و زيارات» نيز صراحت ندارد و قابل حمل بر عصر ظهور مي‌باشد.[27] پس دليل دوّم قائلان به ازدواج آن حضرت كه روايات است، مخدوش مي‌شود و جايي برای استفاده واستدلال به آن باقي نمي‌ماند؛ لذا نمي‌توانيم به آن روايات تمسّك كنيم.


...

احتمال دوم: انكار همسر و فرزند؛ در اين احتمال نيز به دو دليل تمسک شده است:

الف. ازدواج با فلسفه غيبت منافات دارد؛

ب. رواياتي که به ازدواج نکردن تصريح دارد.

دليل نخست؛ در اين احتمال گفته شده است اصلاً اختيار همسر برای حضرت مهدی(عج) با فلسفه غيبت در تعارض است؛ چرا که فلسفه غيبت، دور و پنهان‌بودن از مردم است، تا اين‌كه صدمه و گزندی به او نرسد، و از شرّ دشمنان در امان باشد؛ از اين‌رو هر چيزي كه خلاف آن باشد، بر آن حضرت روا نيست و ازدواج با اين امر و فلسفه منافات دارد. بنابراين ازدواج کاري مستحب، پسنديده و مهم است و حفظ اسرار و پنهان‌زيستی و حفظ جان از گزند دشمنان امری مهم‌تر است؛ پس هر گاه امري داير شود بين مهم و مهم‌تر، عقل، مهم‌تر را برمي گزيند. به عبارت ديگر، مصلحت فلسفه غيبت از مصلحت ازدواج بيشتر است؛ از اين رو فلسفه غيبت، مانعی است برای ازدواج و مي‌تواند از تحقق ازدواج جلوگيری كند. حال كه ازدواج مانع دارد، ازدواج‌نكردن آن حضرت نمی‌تواند اعراض از سنّت تلّقي شود؛ چون آن حضرت اعراض نكرده، بلكه امر مهم‌تر را برگزيده است.

دليل دوم؛ اين گروه، افزون بر آنچه ياد شد، به رواياتي نيز استدلال کرده‌اند:

1-مسعودي در اثبات الوصيه نقل کرده است: علی بن حمزه و ابن سراج و ابن ابی سعيد مکاوی به محضر امام رضا(ع) وارد شدند. علي بن ابی حمزه سخن را آغاز کرده، گفت: «برای ما از پدرانتان نقل شده است که تمام وظائف امام، پس از رحلت به امامي مانند او منتقل مي‌شود». امام رضا(ع) به او فرمود: «خبر بده مرا از حسين بن علی(ع) امام بود يا نه؟» گفت: «امام بود». حضرت فرمود: «پس چه کسي جانشين او شد؟» عرض کرد: «علی بن حسين(ع) ». اين پرسش و پاسخ ادامه يافت تا اين که ابن ابی حمزه گفت: «برای ما روايت شده است که امام در نخواهد گذشت، تا اين که جانشين و نسل خود را ببيند». امام رضا(ع) فرمود: «أما رويتم في هذا الحديث غير هذا ؟» ؛ «آيا در اين روايت، بيش از اين چيزي براي شما گفته نشده است؟» گفت: «نه». حضرت فرمود:«بلي و الله لقد رويتم فيه إلا القائم...» ؛ «بله؛ به خدا سوگند! برايتان روايت شده است، مگر قائم...» ابی حمزه (با حالتي شبيه اعتراض) گفت: «اين قسمت در حديث است؟» امام رضا(ع) فرمود: «ويلك كيف اجترأت علي بشي‏ء تدع بعضه» ؛ «وای بر تو! چگونه جرأت کردی به چيزی که بخشی از آن را رها كرده‌ای، بر من احتجاج کنی؟.[28] افزون بر مسعودي، کشی نيز در رجال خود[29] اين روايت را با اندک تفاوتی آورده است.روشن است که اين روايت نه فقط در دوران غيبت، بلکه در تمام عمر آن حضرت داشتن فرزند برای حضرت مهدی(عج) را منتفي مي‌داند.


...

2- شيخ طوسی در کتاب الغيبة نزديک به همين مضمون را در روايتي ديگر آورده است. حسن بن علی خزاز گفت: علی بن ابی حمزه وارد بر امام رضا(ع) شد و پرسيد: «آيا تو امام هستي؟» حضرت فرمود: «آری». علي بن ابي حمزه گفت: «از پدر بزرگ شما جعفر بن محمد شنيدم که امامی نيست، مگر اين که فرزندی دارد». امام فرمود: «آيا فراموش کردی يا خود را به فراموشي زدی؟ اين چنين که گفتی نفرمود. بلکه ايشان فرمود:«لَا يَكُونُ الْإِمَامُ إِلَّا وَ لَهُ عَقِبٌ إِلَّا الْإِمَامُ الَّذِي يَخْرُجُ عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) فَإِنَّهُ لَا عَقِبَ لَهُ» [30] ؛امامی نيست، مگر اين که فرزندی داشته باشد مگر امامی که حسين بن علی براي او خارج مي‌شود (رجعت مي‌کند)؛ پس همانا او فرزندی نخواهد داشت. علی بن ابي حمزه گفت: «راست فرمودی. اين چنين فرمود جدّ بزرگوارت».

دو روايت پيشين در اثبات ادعا کافي است؛ لکن برخی امور ديگری را مي‌توان شاهد آورد:

3-رواياتی ‏حضرت خضر را كسي معرفي كرده است كه وحشت تنهايی حضرت مهدی(عج) را در دوران غيبت برطرف مي‏سازد، در حالي ‏كه اگر آن حضرت زن و فرزند داشت، به ملازم و همراه نيازی نبود. امام‏رضا(ع) فرمود: إِنَّ الْخَضِرَ شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَيَاةِ فَهُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ... وَ سَيُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَةَ قَائِمِنَا(ع) فِي غَيْبَتِهِ وَ يَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ؛[31] خضر(ع) از آب حيات نوشيد و او زنده است... خداوند به واسطه او تنهايی قائم ما را در دوران غيبتش به انس تبديل كند و غربت و تنهايی‏اش را با وصلت او مرتفع سازد.

4- در روايات فراواني از آن حضرت با القاب فريد (تك) و وحيد (يگانه) ياد شده است و اين، با زن و فرزند داشتن منافات دارد.[32]

5-دسته‏ای از روايات، ملازمان حضرتش را در دوران غيبت، فقط سی تن از ياران خاص آن حضرت ذكر كرده است. امام صادق(ع) دراين‌باره ‏فرمود:لابُدَّ لِصاحِبِ هَذَا الاَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ وَلابُدَّ لَهُ في غَيبَتِهِ مِنْ عُزلَةٍ و نِعمَ المَنزِلُ طَيْبَةُ وَ ما بِثَلاثِينَ مِنْ وَحْشَةةٍ؛[33] صاحب اين امر، از غيبتی ناگزير است و در غيبت خود، ناچار از گوشه‏گيری و كناره‌جويی از ديگران است. طيبه [=مدينه] خوش منزلی است و با وجود سي تن [يا به همراهي سي نفر] در آن‌جا وحشت و ترسی نيست.

علامه محمد تقی شوشتری درباره فرزند دار بودن امام زمان(عج) نوشته است:بايد گفت: در هيچ خبری وارد نشده است که آن حضرت پيش از ظهور فرزند داشته باشد، و در خصوص فرزند دار شدن آن امام پس از ظهور هم اختلاف است.[34]


...

در پايان، توجه به اين نکته خالي از لطف نيست که با عنايت به اين که حضرت مهدی(عج) نزديک به هفتاد سال از عمر خود را در دوران غيبت صغرا سپری کرده و محذورات اين دوران در ازدواج کردن، به مراتب کمتر از دوران غيبت کبرا بوده است، و نيز اين‌که در هيچ يک از منابع معتبر يا سخنان نواب خاص به اين نکته اشاره‌ای نشده است، می‌توان ديدگاه زن و فرزند نداشتن را ترجيح داد. و خداوند آگاه‌تر است.در پايان يادآوری اين نکته ضروري است که برخي معتقدند نبايد به اين‌گونه مباحث پرداخت و در نهايت بايد توقّف كرد. ايشان بر اين باورند که هرگز ازدواج يا عدم آن، دخالتی در پذيرش امام نخواهد داشت. اين نوع موضوعات از مسايل شخصی است كه به طور معمول در روايات نيامده و كسی هم به آن نپرداخته است. حتّی امام عسكری(ع) نيز در رابطه با ازدواج فرزندش چيزی نفرموده است. در پاسخ مي‌گوييم: اگر چه اين‌گونه مسايل جنبه شخصی دارند و دانستن يا ندانستن آن، تأثيری در زندگی ما ندارد، ولی امامان ما بسان انسان‌های معمولي نيستند، تا از كنارشان به سادگي عبور کنيم. بنابراين، اساس بحث از زندگانی شخص آن امام مانعی ندارد؛ گرچه به علّت موقعيت استثنايي آن حضرت كه همان پنهان‌زيستی است، آگاهی چندانی نداريم و ناچاريم به همان مقدار از دليل‌ها و سخنان بزرگان دين بسنده كنيم.

منابع براي پژوهش
1. سيّد محمد صدر، تاريخ الغيبة الكبري، اصفهان، مكتبه اميرالمؤمنين، 1402 ق.
2. ميرزا حسين طبرسي، نجم‏الثاقب، قم، جمكران، 1377 ش.
3. لطف اللّه صافي گلپايگاني، امامت و مهدويّت، انتشارات حضرت معصومه3، قم: 1377 ش.
4. محمد تقي شوشتري، و ديگران، جزيره خضرا افسانه يا واقعيت؟، ترجمه و تحقيق ابوالفضل طريقه‌دار، قم، بوستان کتاب، 1380 ش.
5. سيّد محمّدكاظم قزويني، امام مهدی(عج) از ولادت تا ظهور، ترجمه حسين فريدوني، تهران، آفاق، 1379 ش.


[1]. طبرسي نوري، ميرزا حسين، نجم الثاقب، ص402.
[2]. البته برخی از بزرگان, ديدگاه سومی را مطرح کرده اند که در آن، احتمال داده شده آن حضرت ازدواج کرده است؛ ولی دارای فرزند نيست. سيّد محمد صدر، تاريخ الغيبة الکبري، مقدمه ص23.
[3]. طبرسي نوري، ميرزا حسين، نجم الثاقب، ص402.
[4]. سعادت پرور، علی، ظهور نور, ص123.
[5]. نساء (4): آية 3.
[6]. نور (24): آية 32.
[7]. علامه مجلسی, بحارالأنوار, ج100, ص220.
[8]. شيخ کلينی, کافی, ج5, ص328.
[9]. علامه مجلسی, بحارالانوار, ج79, ص211.
[10]. شيخ کلينی, کافی, ج5, ص329.
[11]. علامه مجلسی, بحار الانوار, ج100,ص220.
[12]. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص161.
[13]. نعماني، الغيبة, ص 172.
[14]. صافي گلپايگاني، لطف الله، پاسخ ده پرسش، ص54.
[15]. صدر، سيّد محمد, تاريخ غيبت کبرا, ترجمه سيّد حسن افتخار زاده, ص85.
[16]. سيّد جعفر مرتضی, جزيرة خضرا در ترازوی نقد, ترجمة: محمد سپهری, ص218.
[17]. علامه مجلسی, بحار الانوار, ج52، ص 159.
[18]. محدث نوری, نجم الثاقب, باب هفتم, حکايت 37. با وجود اين‌که وي حکايت را از بحار الانوار نقل کرده است, ولی تفاوت‌های فراوانی با نقل علامه مجلسی دارد.
[19]. علامه مجلسي;، بحار الانوار، ج52، ص381، باب 27.
[20]. سيّد بن طاووس, جمال الاسبوع, ص506.
[21]. سيّد جعفر مرتضی, جزيرة خضرا در ترازوی نقد, ترجمة: محمد سپهری, ص220.
[22]. جمال الاسبوع, ص512.
[23]. شيخ طوسی, مصباح المتهجد, ص409.
[24]. کفعمی, المصباح, ص548.
[25]. سيّد بن طاوس، جمال الاسبوع، ص512.
[26]. طبرسي نوري، ميرزا حسين، نجم الثاقب، ص402.
[27]. صافي گلپايگاني، لطف الله، پاسخ ده پرسش، ص54 ـ 55.
[28]. مسعودي، علي بن حسين، اثبات الوصية للامام علي بن ابي طالب (ع) ، ص 208.
[29]. کشي، محمد بن عمر، رجال كشي، ص 465.
[30]. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص224.
[31]. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 385، ح 1.
[32]. همان، باب 26، ح 13.
[33]. شيخ کليني، كافی، ج 1، ص 340، ح 16؛ شيخ طوسی, كتاب الغيبة، ص 162؛ نعمانی, الغيبة، ص 188.
[34]. جزيرة خضراء افسانه يا واقعيت، ص226، به نقل از: الاخبار الدخيلة، ج2، ص72.

محل زندگی حضرت مهدی(عج)


پيش‌درآمد

پنهان‌زيستي حضرت مهدی(عج) نه فقط چگونگي زندگي آن حضرت را در هاله‌اي از اسرار فرو برده که بسياري از موضوعات مربوط به حيات آن حضرت را نيز جزو امور پنهان نظام هستي قرار داده است. يکي از مهم‌ترين اين امور پنهان، محل زندگي آن حضرت در طول غيبت است. بسياری علاقه‌مندند بدانند آن خورشيد پنهان در کدامين بخش از اين کره خاکی به گذران عمر مي‌پردازد. به بيان ديگر، کدامين قسمت از زمين، افتخار اين منزلت را دارد؟ ميليون‌ها انسان واله و شيفته، صدها سال است که در هر پگاه آدينه سخن به ندبه مي‌گشايند و اين‌گونه مي‌سرايند: «ای کاش مي‌دانستم چه جايي منزل گرفته‌اي و چه سرزميني و مکاني تو را در بر گرفته است! آيا در کوه رضوايي يا جاي ديگري يا در ذي‌طوي هستي؟ دشوار است بر من که مردمان را ببينم و تو ديده نشوي»».[1] در اين درس، براي روشن‌شدن اين موضوع، پاي به گلستان کلام معصومان(ع) مي‌گشاييم و با سيري در کلام نوراني ايشان، از آن انفاس قدسي براي حل اين راز، استمداد مي‌طلبيم. با يک نگاه کلي در اين بوستان پرطراوت، به چهار دسته روايت در اين موضوع بر خواهيم خورد که هر يک محل زندگي حضرت مهدي(عج) را در دوره‌اي از حيات پر برکت او به تصوير کشيده است؛ اگر چه براي برخي دوره‌ها صراحت و روشني بيشتري وجود دارد و برخي دوره‌ها به دلايلي به اجمال و ابهام پاسخ داده شده است.اين دوره‌ها عبارتند از:

1-دوران زندگي با امام عسکري(ع) (255ـ260ق)؛ شکي نيست که آن امام همام، در شهر سامرا و در خانه پدر ارجمند خود امام حسن عسکري(ع) ديده به جهان گشود و تا پايان عمر شريف پدر خود در کنار آن حضرت مي‌زيست.اين دوره ـ بنابر ديدگاه مشهورـ از هنگام ولادت حضرت (نيمه شعبان سال 255ق) آغاز و تا رحلت امام عسکري(ع) (هشتم ربيع الاول سال 260ق) پايان يافت. افزون بر نقل موثق تاريخي، افرادي نيز از اين حادثه بزرگ پرده برداشته‌اند: شيخ صدوق در کتاب شريف کمال الدين و تمام النعمة که يکي از مهم‌ترين کتاب‌هاي نگاشته شده در موضوع مهدويّت است، داستان ولادت حضرت مهدي(عج) را به صورت مفصل ذکر کرده است.[2] اين روايت، از مهم‌ترين روايات درباره ولادت حضرت مهدي(عج) است و به روشني دلالت دارد که حضرت مهدي(عج) در خانه امام عسکري(ع) در سامرا ديده به جهان گشود. از سوي ديگر، رواياتي نيز حکايت از که در اين دوره حضرت مهدي(عج) با صلاحديد امام عسکري(ع) براي افرادي ويژه نمايان مي‌شد واين اتفاق در سامرا و در جوار پدر بزرگوارش صورت مي‌گرفت. «ضوء ابن علي» از مردي از اهل فارس که نامش را برده است نقل مي‌کند:به سامرا آمدم و بر در خانه امام حسن عسکري(ع) ملازم شدم. حضرت مرا طلبيد. وارد شدم و سلام عرض کردم. فرمود: «براي چه آمده اي؟» عرض کردم: «براي اشتياقي که به شما داشتم». فرمود: «پس دربان ما باش». من همراه خادمان، در خانه حضرت بودم، گاهي مي‌رفتم هر چه احتياج داشتند از بازار مي‌خريدم و زماني که مردها در خانه بودند، بدون اجازه وارد مي‌شدم.روزي [بدون اجازه] بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود. ناگاه در اتاق حرکت كرد و صدايي شنيدم؛ پس فرياد زد: «بايست، حرکت مکن» من جرأت در آمدن و بيرون رفتن نداشتم؛ پس کنيزي که چيز سرپوشيده‌اي همراه داشت. از نزدم گذشت. آن‌گاه مرا صدا زد که درآي. وارد شدم. کنيز را هم صدا زد. کنيز نزد حضرت باز گشت. حضرت به او فرمود: «از آنچه همراه داري روپوش بردار». کنيز از روي کودکي سفيد و نيکو روي پرده‌برداشت و خود حضرت روي شکم کودک را باز کرد. ديدم مويي سبز که به سياهي آميخته بود از زير گلو تا نافش روييده است. پس فرمود: «اين است صاحب شما» و به کنيز امر فرمود که او را ببرد. پس من آن کودک را نديدم، تا امام عسکري(ع) وفات کرد.[3]


...

نه فقط بستگان نزديک و خدمتگزاران بيت امامت، آن حضرت را در سامرا و در خانه امام عسکري(ع) ديده‌اند که بسياري از ياران و برگزيدگان اصحاب امام به شرف ديدار آن جمال چون آفتاب نايل شده‌اند كه همگي از زندگي امام مهدي(ع) در کنار پدر در سامرا حكايت دارد.

«يعقوب بن منقوش» گويد:بر امام عسکري(ع) وارد شدم و او بر سکويي در سرا نشسته بود و سمت راست او اتاقي بود که پرده‌هاي آن آويخته بود. گفتم: «‌اي آقاي من! صاحب الامر کيست؟» فرمود: «پرده را بردار». پرده را بالا زدم؛ پسر بچه‌اي به قامت پنج وجب بيرون آمد، با پيشاني درخشان و رويي سپيد و چشماني درافشان و دو کتف ستبر و دو زانوي برگشته. خالي بر گونه راستش و گيسواني بر سرش بود. آمد و بر زانوي پدرش ابو محمد نشست. آن‌گاه به من فرمود: «اين، صاحب شما است». سپس امام بدو فرمود: «پسرم! تا هنگام معلوم داخل شو». داخل اتاق شد و من بدو مي‌نگريستم. پس به من فرمود: «يعقوب! به داخل اتاق برو و ببين آن‌جا کيست». من داخل شدم اما کسي را نديدم.[4] همچنين «احمد بن اسحاق» نقل کرده حضرت را در سامرا ديده است.[5] بنابراين روايات و ده‌ها روايت ديگر، ترديدي نخواهد ماند بر اين که حضرت مهدي(عج) در طول حيات امام عسکري(ع) همراه آن حضرت و در شهر سامرا مسکن و مأوا داشته‌است. اگرچه در اين دوران نيز پنهاني زندگي مي‌کرده است، عده فراواني از نزديکان و شيعيان آن حضرت را ديده‌اند. برخي محققان، احتمال فراواني داده‌اند آن حضرت بخش عمده دوران کودکي خود را در مدينه گذرانده باشد. ايشان با استناد به روايت مسعودي، مبني بر اين که امام عسکري(ع) در سال 259ق از حديث مادر خود درخواست کرد به حج مشرف شود و براي حفظ جان فرزندش وي را به همراه ببرد، ديدگاه يادشده را بيان نموده، اضافه کرده‌اند:به نظر مي‌رسد آنان پس از برگزاري مناسک حج به مدينه عزيمت کرده باشند و آن را محل اختفاي امام دوازدهم قرار داده‌اند.اين نويسنده افزون بر نقل يادشده، دليل‌هاي ديدگاه خود را چنين بيان کرده است:

1- ترس امام عسکري(ع)بر جان فرزند خود؛

2- رواياتي که محل آن حضرت را پس از رحلت پدر، مدينه دانسته است؛

3-رواياتي که ظهور حضرت را در مکه دانسته است؛

4-رواياتي که حکايت دارد هر سال حضرت مهدي در موسم حج به مکه مي‌رود.[6]

به نظر مي‌رسد هيچ يک از دليل‌هاي ياد شده قابل پذيرش نيست. اما دليل نخست؛ با توجه به اين که اين رخداد طبق نقل ياد شده در چهار سالگي حضرت مهدي(عج) بوده و آن حضرت چهار سال در حمايت پدر بزرگوار بدون هيچ اتفاق و تغييري در شرايط زندگي كرده است، لزومي نداشته است آن حضرت اين حمايت جدّي را از دست بدهد. افزون بر آن، اين‌که امام عسکري(ع) به مناسبت‌هاي مختلف، فرزند خود را به افراد مورد اطمينان نشان مي‌داد، تا پس از وي مشکل چنداني پيش نيايد و اين، با دور کردن حضرت از خود سازگاري ندارد.ديگر اين که از برخي روايات استفاده مي‌شود آن حضرت، حتي در دوران پدر به صورت معجزه‌آسا پنهان مي‌شد[7] و اين، با نگراني امام عسکري(ع) منافات دارد. سرانجام، اين‌که رواياتي حکايت از نماز‌خواندن آن حضرت بر پيکر پدر دارد. البته بازگشت آن حضرت از مدينه پيش از رحلت پدر گزارش نشده است.اما دليل دوم؛ اين دليل نيز قابل پذيرش نيست؛ چرا که در روايت به روشني بيان شده است آن حضرت پس از رحلت پدر در مدينه خواهد بود، بنابراين رفتن آن حضرت به مدينه پس از رحلت امام عسکري(ع) اتفاق افتاده است. دليل سوم نيز اين‌که رواياتي محل ظهور را مکه دانسته است؛ پس حضرت در دوران پدر در مدينه زندگي مي‌کرده است كه كاملاً غير قابل پذيرش است؛ چرا که روايات فراواني سخن از دو غيبت به ميان آورده و به‌ويژه يکي از غيبت‌ها را بسيار طولاني دانسته است. همان‌گونه که گفته خواهد شد، در رواياتي به محل زندگي آن حضرت در اين‌دوره اشاره شده است.

علاوه بر آن که محل ظهور مکه دانسته شده است و به حضور آن حضرت در چهارسالگي در مدينه ـ به اين مناسبت ـ ربطي نخواهد داشت.اما اين که چون در روايات آمده است، حضرت هر سال هنگام مناسک حج به مکه مي‌رود، پس در چهارسالگي به طور حتم در مدينه حضور داشته است، سخني شگفت‌آور است. همه آنچه ياد شد، مي‌تواند حضور مستمر حضرت را در دوران پدر اثبات كند؛ اگر چه دور از ذهن نيست که در اين مدت، آن حضرت با نظارت پدر به مسافرتي رفته و سپس نزد او بازگشته باشد.


...

2-دوران غيبت صغرا (260ـ329ق)؛ غيبت صغرا عبارت است از دوران پنهان‌زيستي کوتاه‌مدت حضرت مهدي(عج) که طبق نظر مشهور، با شهادت امام عسکري(ع) (260ق) آغاز شده و با رحلت چهارمين نايب خاص آن بزرگوار (329ق) به پايان رسيده است که مجموعاً قريب هفتاد سال مي‌شود.محل زندگي آن حضرت در اين دوران، به روشني مشخص نيست؛ ولي از برخي روايات و قرائن به دست مي‌آيد حضرت که اين مدت را به طور عمده در دو منطقه سپري کرده‌است: يکي منطقه عراق و ديگري مدينه منوره که البته روايات متعددي بر اين مطلب دلالت دارد.از امام صادق(ع) در اين زمينه نقل شده است که فرمود:براي قائم(ع) دو غيبت است: يکي کوتاه و ديگري طولاني. در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاي او خبر ندارند و در غيبت ديگر جز دوستان مخصوصش از جاي او خبر ندارند.[8] در دوران غيبت صغرا، از سفيران چهارگانه (نواب خاص) کسي نزديک‌تر به آن حضرت ذکر نشده است و ايشان هم تماماً در عراق بوده و همواره با حضرت در ارتباط بوده‌اند. توقيعات فراواني نيز از طرف حضرت به دست آن‌ها شرف صدور يافته است؛ بنابراين مي‌توان گفت دست‌‌کم بخشي از عمر آن حضرت در اين دوران در عراق سپري شده است. دسته‌اي ديگر از روايات به صورت مطلق (بدون در نظر گرفتن صغرا و کبرا بودن غيبت) زندگي حضرت را در دوران غيبت، در مدينه منوره ذکر کرده‌اند که با توجه به روايات دسته نخست، مي‌توان گفت ممکن است بخشي از دوران غيبت صغرا نيز در مدينه سپري شده باشد. امام باقر(ع) در اين‌باره فرمود: لابد لصاحب هذا الامر من عزلة... و نعم المنزل طيبة[9]؛ به ناگزير براي صاحب اين امر عزلت و گوشه گيري خواهد بود... و طيبه [=مدينه] چه منزلگاه خوبي است! بنابراين جمع بين دو دسته روايات به اين صورت است که آن حضرت در مدينه حضور داشته‌است؛ ولي به دليل ارتباطی که با نواب خاص داشته‌اند، بخشي از عمر خود را در عراق سپري کرده‌است.

3-دوران غيبت کبرا؛ غيبت کبرا، به مدت زمان پنهان‌زيستي حضرت مهدي(عج) گفته مي‌شود که با وفات واپسين نايب خاص در سال 329 ق آغاز و همچنان ادامه دارد و فقط خداوند متعال است که پايان آن را مي‌داند. اين دوران، ويژگي‌هاي خاصي دارد که آن را به طور کامل از دوران غيبت صغرا متمايز مي‌سازد. از اين ويژگي‌ها، کامل شدن غيبت آن حضرت است. همان‌گونه که پنهان‌زيستي حضرت مهدي(عج) در اين دوران به کمال مي‌رسد و نيابت و سفارت، همانند دوران غيبت صغرا وجود ندارد، محل زندگي آن حضرت نيز نامشخص‌تر مي‌شود. در اين دوران است که هرگز نمي‌توان به طور قطع مشخص کرد آن حضرت کجا زندگي مي‌کند. البته روايات در اين‌باره به محل‌هاي گوناگوني اشاره کرده‌اند که برخي از آن‌ها از اين قرارند:

الف. مدينه منوره؛ همان‌طور که پيش‌تر نيز اشاره شد، برخي روايات ـ به صورت عام و بدون قيد زمان غيبت صغرا ـ مدينه را جايگاه آن حضرت در دوران غيبت مي‌داند.

ب. ناحيه ذي‌طوي؛ ناحيه ذي طوي در يک‌فرسخي مکه و داخل حرم قرار دارد و از آن‌جا خانه‌هاي مکه ديده مي‌شود. برخي از روايات، آن محل را مکاني معرفي مي‌كند که حضرت بخشي از زمان غيبت را در آن سپري مي‌کند. امام باقر(ع) در اين‌باره فرمود: صاحب اين امر را در برخي از اين درّه‌ها غيبتي است (و با دست خود به ناحيه ذي طوي اشاره کرد).[10]


...

ج. دشت‌ها و بيابان‌ها؛ از برخي روايات نيز استفاده مي‌شود که آن حضرت در طول غيبت، محل خاصي ندارد و همواره در سفر به سر مي‌برد. از امام باقر(ع) نقل شده است دربارة شباهت‌هاي حضرت مهدي(عج) به پيامبران الهي، چنين فرمود:... و اما شبهه من عيسي فالسياحة[11]؛ و اما شباهت حضرت مهدي(عج) به حضرت عيسي(ع) پس جهانگردي [نداشتن مکان خاص] است. همچنين، در توقيعي كه به نام شيخ مفيد صادر شده است ـ اگر صدور آن را بپذيريم ـ نيز به نامعلوم بودن مکان حضرت مهدي(عج) اشاره شده است. در آن نوشته چنين بيان شده است: با اين که ما بر اساس فرمان خداوند و صلاح واقعي ما و شيعيان مؤمن خود تا زماني که حکومت در دنيا در اختيار ستمگران است در نقطه‌اي دور و پنهان از ديده‌ها به سر مي‌بريم.[12]

يادآوري اين مطلب لازم است که اين نامعلوم بودن محل زندگي آن حضرت در دوران غيبت کبرا، سبب شده است عده‌اي به گمانه‌زني‌هايي در مواردي سست و واهي بپردازند و به طرح محل‌هايي که اثبات آن‌ها کاري بس مشکل است، روي آوردند. افسانه جزيره خضرا و مثلث برمودا و مانند آن، حکايت‌هايي است که در تاريخ پر فراز و فرود اين اعتقاد سترگ رخ نموده است؛ ولي همواره روشنگران اين عرصه، مردم را از فرو غلطيدن در کجراهه‌ها و بيراهه‌ها حفظ کرده‌اند. البته پيش از آن نيز برخي مخالفان شيعه نسبت داده‌اند که شيعيان بر اين باورند كه حضرت مهدي(ع) در دوران غيبت در سرداب سامرا زندگي مي‌کند. در اين جا مناسب است اشاره‌اي کوتاه بدان نماييم.از گذشته بيشتر خانه‏ها در مناطق گرمسير عراق سرداب (زيرزمين) داشت، تا ساكنان خانه، از شدت گرماي تابستان در امان باشند[13]. خانه حضرت عسكري(ع) در سامرا نيز داراي سرداب بود. اين سرداب، محل زندگي و عبادت امام هادي، امام حسن عسكري و حضرت بقيةاللّه(عج) بود و اغلب ديدارها با حضرت ولي عصر در عهد پدر در همين منزل و در همين سرداب انجام مي‏گرفت؛ به همين سبب شيعياني كه پس از رحلت امام حسن عسكري(ع(، براي زيارت قبر آن امام و پدر بزرگوارش وارد سامرا مي‏شدند، پس از زيارت قبر آن بزرگوار، در محل عبادت سه امام بزرگوار نماز مي‏خواندند و آن‌جا را زيارت مي‏كردند. اما همان‌گونه که اشاره شد، متأسفانه برخي دشمنان متعصب، با نسبت دادن تهمت‏هاي ناروا، خواسته‏اند از اين موضوع بهره‏برداري‏هاي نادرست كنند. آنان به شيعه تاخته و معتقدان به غيبت حضرت مهدي(عج) را به استهزا گرفته‏اند؛ با اين كه مي‏دانند حتي يك نفر شيعه راستين را نخواهند يافت كه معتقد باشد حضرت مهدي(عج) در سرداب پنهان شده يا در سرداب سكونت و اقامت گزيده است. بنابراين زائران، فقط از آن جهت به اين مكان مقدس احترام مي‏گذارند كه محل سكونت، زندگي، عبادت، نيايش و تلاوت قرآن انسان‏هاي كامل بوده است. با اين بيان، آن‌جا مكان مقدس و خانه پر بركتي است كه خداوند اجازه داده است چنين مكاني، رفعت مقام يابد و در آن‌جا نام خدا به عظمت برده شود؛ به همين سبب مسلمانان پيرو مذهب خاندان وحي و رسالت، آن‌جا نماز مي‏خوانند و بر پيامبر و خاندانش(ع) درود مي‏فرستند؛ آن‌جا را زيارت مي‏كنند و كسي بر اين عقيده نيست كه امام مهدي(عج) در آن سرداب سكونت دارد يا اين‌كه از آن‌جا ظهور خواهد كرد.

4-دوران ظهور؛ دوران ظهور حضرت مهدي(عج) که درخشان‌ترين فراز تاريخ و روشن‌ترين دوران زندگي انساني است، ويژگي‌هاي فراواني دارد از جمله مهم‌ترين آن‌ها حاکميت واپسين معصوم و حجت الهي است. درباره محل زندگي حضرت مهدي(عج) و حکومت آن حضرت در عصر ظهور، روايات فراواني وجود دارد. در اين روايات، به طور عمده مسجد سهله را منزل آن حضرت و شهر کوفه را به عنوان پايگاه حکومتي آن حضرت معرفي کرده‌اند.[14]

1-‏ روزي در محضر مقدس رئيس مذهب، حضرت امام صادق(ع) از مسجد سهله گفت و شنود شد، آن حضرت فرمود:أَما اِنَّهُ مَنْزِلُ صاحِبِنا اِذا قامَ بِاَهْلِهِ؛[15]آن‌جا اقامتگاه صاحب ما است؛ هنگامي كه با خانواده‏اش قيام كند. در برخي از منابع، به جاي «قام»، «قدم» تعبير شده است؛ يعني هنگامي كه تشريف بياورد[16].


...

2-اميرمؤمنان علي(ع) هنگام ترسيم خط سير حضرت ولي عصر(عج) در آستانه ظهور، مي‏فرمايد: گويي او را با چشم خود مي‏بينم كه از وادي السلام عبور كرده، بر فراز اسبي كه سپيدي پاها و پيشاني‏اش همي درخشد، به سوي مسجد سهله در حركت است و زير لب زمزمه دارد و خدا را اين‏گونه مي‌‏خواند: لااله الااللّه حقاً حقاً...[17]

3-امام صادق(ع) خطاب به يار با وفايش ابوبصير فرمود:اي ابا محمد! گويي فرود آمدن قائم(عج) را با اهل و عيالش در مسجد سهله، با چشم خود مي‏بينم. ابوبصير عرض کرد: «آيا محل اقامت دائمي آن حضرت، در مسجد سهله خواهد بود؟» حضرت فرمود: «آري». سپس فرمود: مسجد سهله، اقامتگاه حضرت ادريس(ع) بود. مسجد سهله اقامتگاه حضرت ابراهيم(ع) بود. خداوند، پيامبري را مبعوث نكرده، جز اين‌كه در مسجد سهله نماز گزارده است. مسجد سهله، پايگاه حضرت خضر(ع) است. كسي كه در مسجد سهله اقامت كند، همانند كسي است كه در خيمه رسول اكرم(ص) اقامت كند. مرد و زن با ايماني يافت نمي‏شود، جز اين‌كه دلش به سوي مسجد سهله پر مي‏زند...[18].البته چگونگي زندگي در عصر ظهور مشخص نشده است؛ ولي به نظر مي‌رسد تفاوت بسياري با نحوه زندگي امروزي داشته باشد. تکامل علوم بشري، کمال عقلاني بشر، گسترش خارق العاده امکانات و رفاه عمومي، امنيت فراگير بر کل کره زمين و... به طور قطع ويژگي‌هايي را براي زندگي در آن زمان ايجاد خواهد کرد که به راستي در تصوّر ما نمي‌گنجد.

بررسي داستان جزيره خضرا؛ تاريخ پر فراز و فرود اسلام، همواره باورها و افکاري را در امت اسلام ديده است که گاهي جاي خرسندي و ديگر زمان، جاي بسي نگراني بوده است. انديشوران سترگ مدرسه اهل بيت(ع) همواره تلاش كرده‌اند با روشنگري‌هاي خود غبار نگراني از چهره پيروان امامان معصوم(ع) برگيرند؛ امّا همواره دست‌هايي ـ از روي غفلت يا عمد ـ بر اين نگراني افزوده‌اند. از آن‌جا که اغلب آموزه‌هاي ديني برگرفته از سخنان نوراني پيشوايان معصوم است، کساني در پي آن بوده‌اند كه اين زلال ارجمند را به پيرايه‌هايي آلوده سازند. در برابر، کم نبودند بزرگاني که سعي بر نگهباني از اين ميراث گرانسنگ كرده‌اند. دروغ‌آفريني، وارونه‌سازي، و تحريف، به انگيزه‌هاي گوناگون، حرکتي تأسف‌بار در فرهنگ اسلامي است که پيشينه‌اي بسيار کهن دارد؛ از اين رو پالايش منابع روايي کاري بس ارزشمند و از مهم‌ترين دغدغه‌هاي بزرگان دين بوده و هست. بخشي از اين پالايش به حکايت‌هايي مربوط است که به انگيزه‌هايي گوناگون به اين منابع ارزشمند راه يافته‌اند. موضوعات مربوط به حضرت مهدي(عج) به دليل‌هايي، همواره مورد اين هجوم بوده است. محل زندگي حضرت مهدي(عج) در دوران غيبت كه يکي از بحث‌هاي مهم و قابل توجه است، از جمله عرصه‌هايي بوده که از اين‌گونه خيال پردازي‌ها مصون نبوده است. داستان «جزيره خضراء» از داستان‌هايي است كه در زمينه محل زندگي آن حضرت در پاره‌اي متون اسلامي وجود دارد و لازم است درباره آن بحث شود. [19] به نظر مي‌رسد بين منابع موجود، نخستين اثري که به نقل داستان جزيره خضراء پرداخته بحار الانوار[20] است. پس از آن، مرحوم محدث نوري در کتاب‌هاي خود[21] در کنار نقل حکاياتي از اين دست، به نقل اين داستان و مانند آن مبادرت كرده است. نخست لازم است به چکيده اين داستان که به دو داستان بر مي‌گردد اشاره کنيم.

علامه مجلسي‏ در بحارالانوار در بابي با عنوان «نادر في ذکر من رآه(ع) في الغيبة الکبري قريباً من زماننا» ـ فقط به دليل اين که این داستان مشتمل بر ديدار با آن حضرت و نيز رخدادهاي عجيب و غريب است ـ به نقل آن پرداخته، مي‏نويسد: «رساله‏اي يافتم مشهور به داستان جزيره خضراء... و چون آن را در كتاب‏هاي روايي معتبري نديدم، آن را در فصل جداگانه‏اي آوردم». چکيده رساله‌اي که اين عالم بزرگوار يافته چنين است: بسم الله الرحمن الرحيم... نوشته‌اي يافتم به خط شيخ فاضل عالم عامل «فضل بن يحيي بن علي طيبي کوفي» که متن آن چنين است:... من در سال 699ق در كربلا از دو نفر، داستاني شنيدم. آن‌ها داستان را، از «زين الدين علي بن فاضل مازندراني»، نقل مي‏كردند. داستان مربوط به جزيره خضرا در درياي سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود علي بن فاضل بشنوم؛ به همين دليل به شهر حلّه رفتم و در خانة سيّد فخرالدين، با علي بن فاضل ملاقات كردم و اصل داستان را پرسيدم.


...

او، داستان را در حضور عده‏اي از دانشمندان حله و نواحي آن چنين بازگو كرد: سال‏ها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفي و شيخ زين الدين علي مغربي اندلسي دانش آموختم. روزي شيخ مغربي عزم سفر به مصر كرد. من و عده‏اي از شاگردان با او همراه شديم. به قاهره رسيديم. استاد مدتي در الازهر به تدريس پرداخت، تا اين‌كه نامه‏اي از اندلس آمد كه خبر از بيماري پدر استاد مي‏داد. استاد عزم اندلس كرد. من و برخي از شاگردان با او همراه شديم. به نخستين روستاي اندلس كه رسيديم، من بيمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد. سه روز بيمار بودم، پس از آن، روزي در اطراف ده قدم مي‏زدم كه كارواني از طرف كوه‏هاي ساحل درياي غربي وارد شدند. پرسيدم: «از كجا مي‏آيند؟» گفتند: «از دهي از سرزمين بربرها مي‏آيند كه نزديك جزاير رافضيان است».هنگامي كه نام جزيره رافضيان را شنيدم، مشتاق زيارت آنان شدم. تا محل آنان، بيست و پنج روز راه بود كه دو روز بي‏آب و آبادي و بقيه آباد بودند. حركت كردم و به سرزمين آباد رسيدم. به جزيره‏اي رسيدم با ديوارهاي بلند و برج‏هاي مستحكم كه بر ساحل دريا قرار داشت. مردم آن جزيره، شيعه بودند و اذان و نماز آن‌ها بر هيأت شيعيان بود. آنان از من پذيرايي كردند. پرسيدم: «غذاي شما از كجا تأمين مي‏شود؟» گفتند: «از جزيره خضرا در درياي سفيد كه جزاير فرزندان امام زمان(عج) است كه سالي دو مرتبه، براي ما غذا مي‏آورند». چهل روز منتظر ماندم تا كاروان كشتي‏ها از جزيره خضرا رسيد. فرمانده آن، پيرمردي بود كه مرا مي‏شناخت و اسم من و پدرم را نيز مي‏دانست. او مرا با خود به جزيره خضرا برد. شانزده روز كه گذشت، آب سفيدي در اطراف كشتي ديدم و علت آن را پرسيدم. شيخ گفت: «اين درياي سفيد است و آن جزيره خضرا. اين آب‏هاي سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتي دشمنان ما وارد آن شود، غرق مي‏گردد». وارد جزيره شديم. شهر داراي قلعه‏ها و برج‏هاي زياد و هفت حصار بود. خانه‏هاي آن از سنگ مرمر شفاف بود... در مسجد جزيره، سيّد شمس الدين محمد را كه عالم آن جزيره بود، ملاقات كردم. او مرا در مسجد جاي داد. آنان نماز جمعه مي‏خواندند. از سيّد شمس الدين پرسيدم: «آيا امام حاضر است؟» گفت: «نه؛ ولي من نايب خاص او هستم». به او گفتم: «امام را ديده‏اي؟» گفت: «نه؛ ولي پدرم، صداي او را شنيده و جدم، او را ديده است». سيّد مرا به اطراف برد. آن‌جا كوهي مرتفع بود كه قُبّه‏اي در آن وجود داشت و دو خادم آن‌جا بودند. سيّد گفت: «من هر صبح جمعه آن‌جا مي‏روم و امام زمان را زيارت مي‏كنم و آن‌جا ورقه‏اي مي‏يابم كه مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است».من نيز به آن كوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايي كردند… درباره ديدن امام زمان(عج) از آنان پرسيدم، گفتند: «غير ممكن است». درباره سيّد شمس الدين از شيخ محمد (كه با او به خضرا آمدم) پرسيدم. گفت: «او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام، پنج واسطه است». با سيّد شمس الدين، گفت وگوي بسيار كردم و قرآن را نزد او خواندم. از او درباره ارتباط آيات و اين‌كه برخي آيات، با پيش بي‌ارتباط هستند، پرسيدم. پاسخ داد: «...مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمع‏آوري كردند؛ از همين رو، آياتي كه در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط كردند؛ لذا آيات را نامربوط مي‏بيني؛ ولي قرآن علي‏(ع) كه نزد صاحب‌الامر(عج) است، از هر نقصي مبرّا است و همه چيز در آن آمده است».

در جمعه دومي كه آن‌جا بودم، پس از نماز، سر و صداي فراواني از بيرون مسجد شنيده شد. پرسيدم: «اين صداها چيست؟» سيّد پاسخ داد: «فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه مياني ماه سوار مي‏شوند و منتظر فرج هستند». پس از اين‌كه آنان را در بيرون مسجد ديدم، سيّد گفت: «آيا آنان را شمارش كردي؟» گفتم: نه. گفت: «آنان، سيصد نفرند و سيزده نفر باقي مانده‏اند». از سيّد پرسيدم: «عالمان ما احاديثي نقل مي‏كنند كه هر كس پس از غيبت ادعا كند مرا ديده است، دروغ مي‏گويد. حال چگونه است كه برخي از شما او را مي‏بينيد؟» سيّد گفت: «درست مي‏گويي؛ ولي اين حديث به زماني مربوط است كه دشمنان آن حضرت و فرعون‏هاي بني العباس فراوان بودند؛ امّا اكنون كه اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است، ديدار آن حضرت ممكن است. سيّد شمس الدين ادعا كرد: تو نيز امام زمان(عج) را دو مرتبه ديده‏اي، ولي نشناخته‏اي. همچنين گفت: آن حضرت، خمس را بر شيعيان خود مباح كرده است.سپس جناب سيّد شمس الدين به من دستور داد در بازگشت درنگ نکنم و در سرزمين‌هاي مغرب توقف نکنم. پس از آن با همان کشتي که آمده بودم بازگشتم. واپسين مطلبي که که از علي بن فاضل شنيدم اين بود که: «در جزيره خضرا فقط نام پنج تن از دانشمندان شيعه مطرح بود: سيّد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ کليني، شيخ صدوق، شيخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعيل حلي».


...

بررسي داستان

الف. از نظر سند

1- همان‌گونه که در اول متن آمده بود، ناقل داستان، نامعلوم است. بنابراين داستان از نگاه سند نه فقط ضعيف، بلكه فاقد استناد است و جز اشتهار در كتب متأخران ـ به ويژه پس از علامه مجلسي ـ هيچ مستند ديگري ندارد. آشکار است چنين نقل‏هايي باعث ارزش و اعتبار خبر نمي‏شود.

2- اين مرد «ناشناخته» چگونه فهميد آنچه پيدا کرده است همان خط طيبي است؟ آيا خط طيبي که صد سال پيش از او وفات کرده بود، تا اين حد براي مردم متداول و شناخته شده بود که اين مرد ناشناخته نيز آن را مي‌شناخته است؟

3- معاصران او از قبيل علامه حلي و ابن داود که کتابش را در سال 707ق به پايان رسانده هيچ اشاره‌اي به وي نکرده‌اند.

4- علي بن فاضل در روايت مذکور تصريح مي‌کند از اوّل تا آخر روايت خويش را در حضور طيبي و گروهي از عالمان حله و اطراف آن که براي ديدار اين شيخ آمده بودند، نقل کرده است. امّا ـ با اين وجود ـ ما هيچ يک از عالمان را نمي‌شناسيم که به طور مستقيم يا با واسطه روايت ياد شده را نقل کرده باشند.[22]

ب. از نظر محتوا

اما آنچه مهم‌تر است بررسي داستان از نگاه متن و محتوا است. برخي از مهم‌ترين ايرادهاي متني داستان از اين قرار است:

1- دلالت قصه بر تحريف قرآن از مطالبي كه در ضمن گفت‏وگوي علي بن فاضل (مجهول) با شمس الدين (مجهول) آمده است، تصريح به تحريف قرآن است[23]. حال آن‌كه نص قرآن به حفظ آن از هرگونه تحريف، تصريح دارد إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون.[24]‏ شايد اعتماد به اين حکايت و رواياتي مانند آن بوده که برخي به تحريف قرآن قائل شده‌اند. البته در پاسخ به اين پندار، بزرگان شيعه مطالب ارزنده‌اي بيان کرده‌اند.

حضرت امام خميني(ره) در مبحث اصولي« حجيت ظواهر كتاب» و هنگام بحث «عدم تحريف قرآن» مي‌فرمايد: ... غالب كتاب‌هاي روايي صاحب فصل‌الخطاب مانند مستدرك الوسايل نه فايده علمي دارد و نه فايده عملي و مملو از احاديث ضعيفي است كه عالمان شيعه از آن‌ها رويگردانند و صاحب‌نظران از بزرگان شيعه، مانند كليني و صدوق و طوسي به آن‌ها وقعي نمي‌نهند. و از كتاب‌هاي غير روايي او نپرس كه پر است از داستان‌ها و حكايات عجيب كه اكثر آن‌ها به شوخي شبيه‌تر است. البته او ـ كه خدا رحمتش كندـ فرد صالح و محققي بود، لكن علاقه‌اش به جمع‌آوري منقولات ضعيف و عجيب و غريب و چيزهايي كه عقل سليم و نظر صائب آن‌ها را نمي‌پذيرد بيشتر بود، تا گردآوري مطالب نافع...[25].


...

آيت الله حسن زاده آملي، انديشور معاصر، در کتاب نفيس هشت رساله عربي بحث مفصلي را درباره عدم تحريف قرآن در رساله‌اي مستقل با عنوان «فصل الخطاب في عدم تحريف کتاب رب الارباب» آورده‌است. وي در خاتمه رساله مي‌نويسد:محدث نوري به داستان‌ها و حکايت‌هاي سست و روايت‌هاي بي‌اساس تمسک جسته است، تا با ربط بعضي از آن‌ها به بعضي ديگر، استدلال کند قرآني که فرود آوردنده اش فرموده:إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونf[26] تحريف شده است...کتاب‌هاي ديگر محدث نوري هم بهترين گواه است که ايشان گرچه محدث بوده؛ ولي محقق و پژوهشگر نبوده است؛ پس بهتر آن بود که پاي از گليم خويش، بيرون ننهد و به قدر خويش سخن بگويد... استاد حسن زاده آملي سپس مطالبي را از يک نسخه خطي متعلق به استاد خود، مرحوم آيت الله شعراني مي‌آورد که در آن، کتاب فصل الخطاب محدث نوري نقد شده است. در يک فراز از آن نسخه، مرحوم آيت الله شعراني به مناسبت اين که محدث نوري براي اثبات مدعاي خود به داستان جزيره خضراء استناد مي‌کند، به اين داستان اشاره کرده و مي‌فرمايد:حکايت جزيره خضراء، جعلي است و در جعلي بودن آن، هيچ شکي نيست.[27] شيخ جعفر کاشف الغطا از فقيهان نامدار شيعه و از شاگردان سيّد بهبهاني و سيّد بحر‌العلوم و به زهد و تقوا مشهور بود. وي درباره جزيره خضرا مي‌گويد: و از اخبار شگفت‌انگيز اخباريان، اعتماد آنان بر هر روايتي است. حتي برخي از فضلاي آنان از کتاب‌هاي مهجور و ساختگي، حکايتي را مي‌آورند که افسانه سرايان نقل کرده‌اند: جزيره‌اي است در دريا به نام جزيره خضرا و در آن، خانه‌هاي صاحب‌الزمان و خانواده و اولادش قرار دارد. او نيز به آن‌جا مي‌رود و مي‌بيند که در آن جزيره، گروهي از نصارا وجود دارند. گويا او اخباري که بر عدم وقوع رؤيت در غيبت کبرا دلالت دارد نديده و نه کلمات عالمان را که بر اين مطلب دلالت مي‌کند، تتبع کرده است.[28]

2- در متن داستان آمده است:«اين آب‏هاي سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتي دشمنان ما وارد آن شود، غرق مي‏گردد». ولي علي بن فاضل هنگام گزارش از جزيره، آن را داراي هفت حصار مي‏داند و از برج‏هاي محكم دفاعي آن ياد مي‏كند. حال اگر اين جزيره به وسيله آب‏هاي سفيد و نيروي غيبي، محافظت مي‏شده، به حصارهاي محكم چه نيازي داشته است؟

3- در ضمن داستان، به نقل از خادمان قُبه مي‏نويسد: «رؤيت امام غيرممكن است»؛ ولي در گفت وگوي با سيّد شمس الدين، او سخن ديگري بر زبان مي‏راند و مي‏گويد: «اي برادرم! هر مؤمن با اخلاصي مي‏تواند امام را ببيند؛ ولي او را نمي‏شناسد». حال چگونه بين غيرممكن بودن رؤيت و ديدن مشروط مي‏توان جمع كرد؟

4- در يكي از روزهاي جمعه، وقتي علي بن فاضل، سر و صداي زيادي از بيرون مسجد مي‏شنود و علت را از سيّد شمس الدين جويا مي‏شود، وي اظهار مي‏دارد سيصد نفر از فرماندهان، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر سيزده نفر ديگرند. بر اين اساس، اين سيصد نفر كه از خواص حضرت هستند، نيز بايد داراي عمرهاي طولاني باشند و پس از آن نيز به زندگي ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد. آيا ما بر چنين سخن گزافي دليلي داريم؟ دليل‌ها فقط درباره امام زمان و برخي ديگر از انبياي الهي است؛ ولي درباره سيصد نفر كه آنان نيز چنين عمرهايي داشته باشند، دليلي در دست نداريم. افزون بر آن، چگونه ممکن است تا زمان داستان پيشين که حدود چهار قرن از غيبت امام گذشته بود، سيصد نفر آماده شده باشد و پس از آن تا زمان ما که نزديک به دو برابر آن مقدار گذشته است، سيزده نفر آماده نشده باشد؟

5- به مقتضاي اين خبر، خمس بر شيعيان حضرت، حلال است و اداي آن واجب نيست. اين مطلب، خلاف نظر بيشتر فقهاي اسلام از آغاز غيبت تا كنون است.

6- علي بن فاضل از سيّد شمس الدين مي‏پرسد: «آيا تو امام(ع) را ديده‏اي؟» گفت:«نه؛ ولي پدرم به من گفت كه سخن امام را شنيده، ولي شخص او را نديده و جدم سخنانش را شنيده و شخص او را ديده است»؛ ولي سيّد شمس الدين در جاي ديگر همين داستان مي‏گويد: «هر مؤمن با اخلاصي مي‏تواند امام را ببيند؛ ولي او را نشناسد». گفتم: «من از جمله مخلصان هستم؛ ولي او را نديده‏ام». گفت: «دو بار او را ديده‏اي؛ يك با در راه سامرا و يك بار در سفر مصر...». حال پرسش اين است: چگونه كسي كه ادعاي نيابت خاص دارد و از ملاقات‏هاي امام‏(ع) آگاه است، خود، آن حضرت را نديده است و اظهار مي‏دارد كه پدرش، سخن آن حضرت را شنيده است؟


...

7- در پايان داستان گفته شده است در جزيره خضرا فقط نام پنج تن از علماي شيعه مطرح بود: سيّد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ کليني، شيخ صدوق، شيخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعيل حلي.حال اين پرسش پيش مي‌آيد: چرا فقط پنج نفر؟ چرا آن‌جا نامي از شيخ مفيد ـ با آن همه عظمت و بزرگي او ـ نبوده است. آيا اين توهم پيش نمي‌آيد که آن بزرگوار و امثال ايشان، در ذهن سازنده داستان نبوده است. با توجه به اشکالات ياد شده و دو چندان اشکال ديگر، اين داستان غير قابل پذيرش است. علامه شيخ محمد تقي شوشتري در الاخبار الدخيلة پس از نقد عالمانه اين داستان و داستان بعدي مي‌نويسد:شايد ناقل اين دو داستان، از دشمنان شيعه بوده که چنين داستاني را جعل کرده است تا حقايق را وارونه جلوه دهد. و نيز مي‌نويسد:در داستان جزيره خضرا آمده است که: «تعداد فرمانده‌هاي لشکر امام زمان(عج) سيصد نفر بودند» و در داستان ابن انباري آمده است که «مسافت سرزمين فرزندان امام زمان(ع) به اندازه يک سال راه و جمعيت آن‌ها بسيار زياد است». اگر ياران حضرت حجّت(عج) تا اين اندازه زياد است، چرا ظهور نمي‌کند تا مخالفان را سرکوب نمايد؟ چرا چنين چيزي در خبر يا اثري از امامان(ع) با توصيف خصوصيات آن‌ها نيامده است؟[29]اما متأسفانه با وجود تأکيد فراوان دانشمندان شيعه بر افسانه بودن داستان ياد شده، باز عده‌اي به دلايلي به ترويج آن اقدام کرده و از آن، پا را فراتر نهاده، بين داستان جزيره خضرا و مثلث برمودا ارتباط برقرار کرده‌اند[30]. غافل از اين که گذشته از اشكالات متعدد، تطبيق آن بر «مثلث برمودا» که ترسيمي نادرست و غيرمعتبر است، چهره امام زمان(عج) را نيز مخدوش مي‏سازد[31].

درباره «جزيره خضرا» و تطبيق نادرست آن بر «برمودا» بايد گفت:

يكم. اصل داستان، غير قابل پذيرش است؛ دوم. «جزيره خضرا» در درياي مديترانه است، نه اقيانوس اطلس؛ سوم. وقايع «مثلث برمودا» ساخته رسانه‏هاي غربي و افسانه‏سازان است؛ چهارم. بر فرض كه افسانه‏هاي «برمودا» درست باشد، هيچ ربطي به امام زمان(عج) و مقام آن حضرت ندارد. اگر چه افرادي که به بررسي داستان پرداخته‌اند، هر دو داستان را بررسي كرده‌اند، به نظر مي‌رسد نيازي به بررسي داستان دوم نيست و علاقه‌مندان به منابع ياد شده مراجعه مي‌نمايند.

نتيجه مباحث گذشته؛ 1- داستان، از نگاه سند، ضعيف و غير قابل اعتنا است.2- داستان، از نگاه محتوا، داراي اشكالات و تناقضات فراواني است.3- داستان، بازتاب حوادث زمان نقل آن‏ است و با آنچه در عرصه تاريخ و جغرافياي آن زمان مي‏گذشته، مرتبط است.4- حكومت‏هاي متعدّدي در سرزمين‌هاي مغرب و جزاير درياي مديترانه و سواحل آن، در آن زمان وجود داشته‏اند كه خود را از اعقاب امامان(ع) مي‏شمردند. برخي از آنان، خود را فرزندان صاحب الامر مي‏دانستند. بعيد نيست دست‌هاي اين گروه در ساختن اين داستان‌ها و مانند آن، نقش داشته باشند. 5- افكار و آرمان‏هاي سركوب شده شيعيان در دوران عباسي، زمينه بروز آن‌ها را به صورت داستان‏ها، فراهم آورد. 6- فشارهاي متعدد اجتماعي و سياسي و عقيدتي كه بر شيعه وارد مي‏شد، آنان را وا مي‏داشت به آواهاي حكومت‏هاي شيعي، از نوع اسماعيلي و موحّدان و...، دل ببندند و آرمان‏هاي سركوب شده خود را آن‌جا بيابند.7- در موضوع امام زمان(عج) كه از عقايد حتمي و بين المللي همه مسلمانان است، سزاوار نيست با اتكا به خبرهاي غير موثّق و حدسيات ساخته اذهان، سخن گفته و قلم زده، زيرا از موارد افتراي بر امامان(ع) است كه از خطاهاي بزرگ و گناهان كبيره به شمار مي‏رود.8- در آرا و عقايد، مواردي يافت مي‏شوند كه علم آن را بايستي به خدا و رسول واگذار كرد و بدون علم و اطلاع و طي مقدمات لازم، در آن موارد سخن نگفت. موضوع فرزندان امام زمان(عج) و اين كه به طور اساسي آن حضرت ازدواج كرده‏است؟ آيا داراي فرزنداني هست يا نه؟ آنان چگونه زندگي مي‏كنند؟ از همين موارد است. بهتر است علم آن را به خدا واگذار كنيم و بدون سبب، افكار و عقايد ديگران را با مطالب نامستند و نامعقول، آشفته نكنيم. افزون بر آن‌که ادله فراواني بر زن و فرزند نداشتن آن حضرت در کتاب‌هاي معتبر وجود دارد.9- اين افسانه، ممکن است در زمان خود خريدار داشته است؛ اما امروزه که تمام نقاط کره زمين از ديد دوربين‌هاي ماهواره‌ها در امان نيستند و کوچک‌ترين شئ و حرکتي، قابل نمايش و رديابي است، نقل 1200 روستا با جمعيتي بي‌شمار، سخني بس گزاف و غير قابل پذيرش است.

منابع براي پژوهش
1. سيّد محمّدكاظم قزويني، امام مهدي(عج) از ولادت تا ظهور، ترجمه حسين فريدوني، تهران، آفاق، 1379ش.
2. سيّد محمد صدر، تاريخ الغيبة الصغري، ترجمه سيّد حسن افتخارزاده؛ تاريخ الغيبة الكبري؛ تاريخ ما بعد الظهور، اصفهان، مكتبه اميرالمؤمنين(ع)، ، 1402 ق.
3. جعفر مرتضي، جزيرة خضراء در ترازوي نقد، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1377ش.
4. محمد تقي شوشتري و ديگران، جزيره خضرا افسانه يا واقعيت؟، ترجمه و تحقيق ابوالفضل طريقه‌دار، قم، بوستان کتاب، 1380 ش.
5. مجتبي كلباسي، فصلنامه انتظار، ش1، 2، 3، 4، مقاله: بررسي افسانة جزيرة خضراء، قم، مرکز تخصصي مهدويّت، 1381 ش.


[1]. «...لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوَی بَلْ‌اي أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرَی أَ بِرَضْوَی أَمْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوی عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَی الْخَلْقَ وَ لَا تُرَی...»؛ سيّد بن طاوس, اقبال, ص298.[2]. ر.ک: شيخ صدوق;، کمال الدين وتمام النعمة، ترجمه منصور پهلوان، ج2، ص143.
[3]. شيخ کليني، کافي، ترجمه سيّد جواد مصطفوي، ج2، ص119.
[4]. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص164.
[5]. همان، ج2، ص80.
[6]. جاسم حسين، تاريخ سياسی غيبت امام دوازدهم، ص 24؛ و نيز: پورسيّدآقايی و ديگران، تاريخ عصر غيبت، ص 45.
[7]. ر. ک: شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص164.[8]. شيخ کلينی, کافي، ج2، ص141.
[9]. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص162.
[10]. نعماني، الغيبة، ص181.
[11]. طبري، دلائل الامامة، ص291.
[12]. علامه مجلسي، بحار الانوار، ج53، ص174.
[13]. فخر الدين طريحی, مجمع‏البحرين، ج 1، ص 467.
[14]. شيخ صدوق، تهذيب، ج3، ص252.
[15]. شيخ کلينی، كافی، ج 3، ص 495؛ شيخ صدوق، تهذيب، ج 3، ص 252.
[16]. شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 380؛ شيخ طوسی، كتاب الغيبة، ص 471.
[17]. طبری، دلائل الامامة، ص 243.
[18]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 97، ص 435، ح3.
[19]. البته دربارة نقد اين داستان، در سال‌های اخير آثار ارزشمندي از طرف دانشوران شيعه در دسترس قرار گرفته که هر يک در نوع خود قابل استفاده و ستايش است. از جمله اين تلاش‌ها می‌توان به مقالات استاد کلباسی اشاره کرد که مبنای تدوين اين بخش از درس نيز بوده است. ر.ک: فصلنامه انتظار، ش 1، 2، 3، 4، مجتبی كلباسی، مقاله: بررسی افسانه جزيره خضراء.
[20]. علامه مجلسی, بحار الانوار, ج52، ص 159.
[21]. محدث نوری, نجم الثاقب, باب هفتم, حکايت 37. با اين وجود اين که وي حکايت را از بحار الانوار نقل کرده است, تفاوت‌های فراوانی با نقل علامه مجلسی دارد.
[22]. سيّد جعفر مرتضی, جزيرة خضرا در ترازوی نقد, ترجمة: محمد سپهری, ص186.
[23]. ر.ک: همان، ص209.
[24]. حجر(15): آيه 9.
[25]. «...صاحب فصل الخطاب الذي كان كتبه لايفيد علماً و لاعملاً و انما هو ايراد روايات ضعاف اعرض عنها الاصحاب و تنزه عنها اولوالالباب من قدما اصحابنا كالمحمدين الثلاثه المتقدمين ـ رحمهم الله ـ هذا حال كتب روايته غالبا كالمستدرك ولاتسال عن سائر كتبه المشحونة بالقصص و الحكايات الغريبة التي غالبها بالهزل اشبه منه بالجدّ و هو; شخص صالح متتبع الا ان اشتياقه لجمع الضعاف و الغرائب و العجائب و مالايقبلها العقل السليم و الراي المستقيم اكثر من الكلام النافع...»؛ موسوي خميني، روح الله، انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية، ج 1، صص 244 ـ.245.
[26]. حجر(15): آية 9.
[27]. جزيره خضراء افسانه يا واقعيت؟، ص227, به نقل از: آيت‌الله حسن زاده آملي، هشت رساله عربي، ص288.
[28]. همان؛ به نقل از: حق المبين فی تصويب المجتهدين, ص87.
[29]. جزيرة خضرا افسانه يا واقعيت؟, ص222, به نقل از: محمد تقي شوشتري، الاخبار الدخيلة، ج2، ص72.
[30]. ر.ك: ناجي نجار, جزيرة خضرا و تحقيقی پيرامون مثلث برمودا, ترجمه: علی اکبر مهدی پور.
[31]. ر.ک: نظری, غلامرضا، جزيرة خضرا تحريفی در تاريخ شيعه, بخش 14و15.

انحراف از مهدويت (1)


پيش درآمد
نقش اثرگذار «مهدويّت» و آموزه­هاي آن، بر فرد و جامعه، بر کسي پوشيده نيست. اين كه مسلمانان ـ به ويژه شيعيان ـ به اين امر بنيادين، باوري استوار دارند و آن را يكي از اعتقادهاي ريشه‌اي خويش بر مي‌شمرند، روشن و غير قابل انكار است.بي‌گمان، هر چه باوري، ژرفاي بيشتري داشته، به حقيقت نزديک‌تر باشد و در دل‌ها جاي گيرد، افراد سوداگر و سودنگر، بيشتر در پي بهره‌هاي ناپاک از آن بر خواهند آمد. آموزه‌هاي مهدويّت، به سبب ويژگي‌هاي ممتاز و پرجاذبه خود، و اين که همواره در عمق قلب‌هاي توده انسان‌ها نفوذ كرده است، بيشتر مورد بهره‌جويي و استفاده نادرست افراد كژرو قرار گرفته است. پيشينه پُردامنه انحراف‌هاي پديد آمده در اين عرصه، به ويژه فرقه‌هاي منحرف در مهدويّت كه به قرن‌هاي نخست اسلام باز مي‌گردد، گواهي روشن بر اين مدعا است.بررسي اين انحراف‌ها و زمينه‌هاي پيدايي آن، مي‌تواند در پيشگيري از فرو افتادن دوباره در اين لغزش‌ها، نقش مهمي داشته باشد.

ادعاي دروغين نيابت، آغاز انحراف‌هاي بزرگ؛ از آن‌جا كه پس از شهادت امام عسكري(ع) و آغاز غيبت صغرا، ارتباط رودرروي مردم با پيشواي معصوم قطع شد، «سفيران خاص» به گونه‌اي ويژه، براي راهنمايي مردم، تلاش‌هاي پردامنه‌اي را آغاز کردند. ايشان از پراكندگي پيروان مكتب اهل بيت(ع) جلوگيري كرده و رهبري شيعيان را به دست گرفتند. پيروان اهل بيت(ع) رفته رفته، با اين روش خو گرفته و كارهاي خود را از راه «سفيران چهارگانه» انجام دادند. و اين خود جايگاه بلندي را براي اين سفيران رقم زد. در اين ميان، افرادي سست‌ايمان و كژ انديش براي رسيدن به اهدافي چند، به دروغ مدعي نيابت امام غايب شدند. در يک بررسي کوتاه مي‌توان برخي سرچشمه‌هاي اين ادعاهاي دروغين را در موارد زير خلاصه كرد:

1- سستي ايمان؛ يكي از عوامل مهم در چنين ادعاهاي نادرستي، سستي باورهاي ديني است؛ چرا كه كساني كه داراي قوت مناسب ايمان هستند، هرگز برابر خواست پيشواي معصوم ـ در پيروي از سفيران خود ـ به بيراهه نمي‌روند. بيشترين افرادي که به دروغ چنين ادعايي کردند، از اين کاستي برخوردار بودند.يکي از افرادي که به دليل سستي ايمان، به ادعاهاي نادرست پرداخت، شلمغاني بود. پس از اين، اشاره خواهد شد که شلمغاني از ياران امام حسن عسكري(ع) و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. كتاب‏هاي بسياري داشت که در آن‌ها، انبوه سخنان اهل‏بيت(ع) به چشم مي‌خورد.[1]


...

هنگامي ‏كه راه‏ انحراف و ارتجاع‏ را پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و رفتار تغيير کرد، در روايات تغييراتي پديد مي‌آورد؛ هر چه مي‌خواست بر آن‌ها مي‏افزود و هر چه مي‌خواست كم مي‏كرد. نجاشي در رجال خود به اين انحراف اشاره کرده است.[2]

2- طمع در اموال امام؛ در زمان غيبت صغرا، برخي براي آن‌كه اموال امام زمان(عج) را به وكيل و نماينده واقعي‏اش تحويل ندهند، ادعاي نيابت و بابيت كردند. ابوطاهر محمد بن علي بن بلال از كساني است كه براي ثروت‌اندوزي، ادعاي بابيت کرد. وي در آغاز كار، نزد امام عسكري(ع) فردي مورد وثوق بود و رواياتي از آن حضرت نقل كرده است؛ ولي رفته رفته به دليل پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي ادعا كرد كه وكيل حضرت مهدي(عج) است. او نيابت نايب دوم حضرت مهدي(عج) را منكر شد و درباره اموالي كه نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي(عج) برساند، خيانت كرد.[3] نايب دوم، راه ديدار وي را با حضرت مهدي(عج) آسان نمود و امام(عج) به وي دستور داد اموال را به نايبشان برگرداند؛ امّا او در دشمني و کژي خود باقي ماند. پايان كارش آن شد كه توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي(عج) بر لعن و نفرين و بيزاري از وي ـ در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني ـ صادر شد.[4]

3- رسيدن به شهرت؛ شهرت‌‌طلبي نيز از عوامل بسيار مهم در پيدايي باورهاي خرافي و مذهب‌هاي ساختگي است. اشتياق به بزرگ شدن و خودنمايي از صفات نکوهيده اخلاقي است كه انسان را به سوي كارهاي خطرناك مي‏كشاند. [5]

4-انگيزه‌هاي سياسي؛ يكي ديگر از عوامل پديد آمدن مدعيان بابيّت، انگيزه‌هاي سياسي است. دشمنان، گاهي به طور مستقيم و زماني غيرمستقيم ـ براي آن‌كه باور شيعيان را سست كرده و آنان را در پراكندگي فرو برند ـ برخي را تحريك مي‏كنند تا ادعاي بابيت كنند. در اين راه، برخي عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرده، به آنان دستور دادند ادعاي بابيت كنند و آنان را با همه امكانات در اين راه ياري كردند كه براي نمونه مي‏توان به «علي محمد باب» اشاره كرد.


...

آغاز شكل‌گيري مدعيان دروغين؛ آغاز اين جريان، بيشتر به دوران نايب دوم ـ محمد بن عثمان ـ بر مي‏گردد؛ چرا كه در زمان نايب نخست (عثمان بن سعيد) به دلايل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت چشمگيري از خود نشان دهند. علل وجود نداشتن اين دروغگويان در دوره نايب اوّل عبارتند از:

1- جايگاه ويژه نايب نخست؛ عثمان بن سعيد از افراد مشهور و مورد اطمينان ميان شيعيان بود. وي پيش از غيبت صغرا، از طرف امام هادي و امام عسكري(ع) و به نظر برخي حتي از طرف امام جواد(ع) نيز وكالت داشته است. گذشته طولاني او با امامان(ع)، باعث شده بود شهرت و جايگاه ويژه‌اي ميان شيعيان داشته باشد؛ از اين رو منحرفان در دوره نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.

2-شرايط سياسي و اجتماعي؛ از آن‌جا كه در اوايل غيبت صغرا، دولتمردان عباسي به شدت مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش مي‏كردند ردپايي از مهدي و ياران او بيابند و آن‌ها را نابود سازند؛ بدين سبب كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نمي‏كرد خود را در چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار مي‏رفت.

3- عدم عادت مردم؛ در آن دوره، هنوز براي مردم ارتباط با امام از طريق «نواب» به روشني تجربه نشده بود؛ از اين‏رو عادت كردن مردم به زمان احتياج داشت. اين كار، در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كرده‏اند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاص امام زمان معرفي كنند.[6]

برخی دلایل دروغ بودن ادعای بابیت مدعیان دروغین؛ براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيت در غيبت كبرا و بخشي از غيبت صغرا، دليل‏هاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل، زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان مي‏دهد، افزون بر آن که از ايماني سست برخوردار بودند، انسان‌هايي حسود و آزمند بودند که براي رسيدن به اهدافشان به كارهاي ناشايستي دست مي‌زدند. البته بيشتر شيعيان با توجه به دليل‌هايي چند، هرگز در دام چنين دروغگوياني گرفتار نشدند. برخي از اين دليل‌ها عبارت بود از:

1- وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را معرفي كند؛ او فرمود: لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه؛ خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند.اين سخن علي بن محمد نشان مي‏دهد، هنگام غيبت كبرا فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نمي‏شود.


...

چنان‌كه در محل خود ثابت شد، هر نايب بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود؛ بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري، نشان‌دهنده نبود نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.

2- امام زمان(عج) در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت: ... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ [7]؛ ... و به هيچ كس وصيت نكن كه پس از تو، جانشينت باشد كه غيبت دوم و كامل واقع شد‍.

3-در هيچ روايتي به صراحت يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان(عج) پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است.

4- وجود نص خاص و كرامت، از شرط‌هاي اثبات نيابت امام زمان(عج) است. نواب اربعه از اين شرط‌ها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيت توان ارائه نص و کرامت را نداشتند.

5- در روايات، غيبت امام زمان(عج) به صغرا و كبرا يا تام و غير تام تقسيم شده است. بي‏ترديد غيبت صغرا را بدان سبب، غير تام مي‏نامند كه در آن دسترسي به امام ـ به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب ـ ممكن است. اگر در زمان غيبت كبرا نيز امام زمان نايب يا باب داشته باشد، اصل اين تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبرا، غيبت تام محقق نمي‏شود.

6- يكي از بهترين راه‏هاي اثبات دروغگويي مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه، مردم را به طرف دين خدا و امام زمان(عج) دعوت نمي‏كردند. آنان مردم را به خويش فرا مي‏خواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نمي‏كردند. به عبارت ديگر، آن‌كه هواي نفس دارد، نمي‏تواند نايب امام زمان باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نمي‏كردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش مي‏رفتند.در پايان، گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاص امام زمان(عج) نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاص منقطع شد.[8]


...

برخي از معروف‌ترين مدعيان دروغين؛ برخي از معروف‌ترين مدعيان دروغين از اين قرارند:

1- ابومحمد حسن شريعي؛ يکي از مدعيان دروغين نيابت، حسن شريعي است. البته به يقين مشخص نيست که اسم او «حسن» باشد؛ بلکه او با لقب معروف شده است. در روايتي که نقل خواهد شد، راوي حديث به صورت حدس و گمان اسم او را حسن ذکر کرده است.[9] مؤلف قاموس الرجال مي‏نويسد: از حديثي که شيخ طوسي نقل کرده است اسم او به صورت يقين روشن نيست و او به وسيلة لقب معروف بوده است و اين‌که «تلعکبري» راوي حديث، به صورت گمان حکم کرده که اسم او حسن استدبه سبب اين‌ است که او «ابومحمد» بوده و اغلب اسم کساني که كنيه آن‌ها «ابومحمد» است، حسن مي‏باشد.[10] شريعي نخستين‏کسي است‏که به دروغ و افترا، ادعاي نيابت امام زمان‏(عج) را کرد. او پيش‌تر از ياران امام هادي‏ و امام حسن عسکري(ع) بود؛ ولي‏ پس از آن منحرف شد.تاريخ ادعاي نيابت دروغين او به صورت دقيق بيان نشده است؛ ليکن چون اين ادعاهاي دروغين، از دوران نايب دوم آغاز شده است، به نظر مي‏رسد وي در دوران سفارت و نيابت محمد بن عثمان، به چنين عملي دست زده است. دانشوران علم رجال درباره شرح حال او چندان بحث نکرده‏اند؛ لذا جامع‏ترين سخن درباره ايشان، کلام شيخ طوسي در کتاب الغيبة است.شيخ طوسي درباره «شريعي» مي‏نويسد: نخستين کسي که به دروغ و افترا، دعوي نيابت خاص از جانب امام زمان‏(عج) کرد، شخصي ‏معروف به «شريعي» بود. جماعتي از عالمان از ابومحمد تلعکبري از ابوعلي محمد بن همام نقل کرده‏اند: کنيه شريعي «ابومحمد» بود.تلعکبري مي‏گفت: «گمان دارم نام وي حسن باشد». او از اصحاب امام هادي(ع) و امام حسن عسکري(ع) به شمار مي‏آمد. او نخستين کسي است که مدعي مقامي شد که خداوند براي او قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود. در اين خصوص، بر خدا و حجّت‏هاي پروردگار دروغ بست و چيزهايي به آنان نسبت داد که شايسته مقام والاي آنان نبود و آن‌ها از آن به دور بودند؛ از اين رو، شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از جانب ولي عصر(عج) درباره لعن و دوري از وي صادر شد.[11]

2- محمد بن نصير نميري؛ او يکي از رقباي محمد بن عثمان بود كه نيابت وي را قبول نداشت و خود مدعي نيابت بود. شيخ طوسي در رجال خود، در اصحاب امام جواد(ع) دو بار از او نام برده و هيچ شرحي درباره او انجام نداده است.[12] علامه حلي‏ در رجال خود، دو جا از ايشان نام برده، مي‏نويسد: محمد بن نصير نميري کسي است که امام هادي(ع) او را لعن کرده است.


...

در جايي ديگر مي‏گويد: ابن غضائري درباره او گفته است: «محمد بن نصير از نظر علمي، از فضلاي بصره بود [و از نظر عقيدتي] ضعيف بود. فرقه «نصيريه» را او تأسيس کرده و به او نسبت داده مي‏شود».[13] در رجال کشي نيز شرح حال او مطرح است. به نظر مرحوم كشي امام هادي(ع) سه نفر را لعن کرده که يکي از آن‌ها محمد بن نصير نميري است.[14] در جاي ديگر از «عبيدي» نقل مي‏کند که: امام حسن عسکري(ع) ـ بدون اين‌که من سؤالي از او بپرسم ـ نامه‏اي به سوي من فرستاد و در آن نامه از محمد بن نصير نميري و حسن بن محمد بن باباقمي، اعلان انزجار کرده، فرمود: تو و همه دوستداران ما، از آنان دوري جوييد و من آن‌ها را لعن مي‏کنم و لعنت خدا نيز بر آن‌ها باد! آنان از نام ما سوء استفاده کرده و اموال مردم را مي‏خورند و فتنه انگيزي مي‏کنند! آنان ما و شيعيان ما را اذيت کردند. خداوند آن‌ها را اذيت کند و آنان را در فتنه‏اي که ايجاد کرده‏اند، مغلوب و نابود سازد!.[15]

3- ابوطاهر محمد بن علي بن هلال؛ همان‌گونه که پيش از اين نيز ياد شد، ابوطاهر محمد بن علي بن بلال در ابتداي کار، نزد امام حسن عسکري(ع) فردي مورد اعتماد بود و رواياتي چند از آن حضرت نقل کرده است؛ ولي رفته رفته به سبب پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي، ادعا کرد وکيل حضرت مهدي(عج) است. او نيابت نايب دوم حضرت مهدي(عج) را منکر شد و درباره اموالي که نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي(ع) برساند، خيانت کرد. [16] نايب دوم، زمينه ديدار وي را با حضرت مهدي(عج) فراهم کرد. امام به وي فرمان داد: اموال را به نايبشان رد کند؛ اما او در دشمني و انحراف خود باقي ماند. پايان کارش آن شد که توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي(عج)، مبني بر لعن و نفرين و بيزاري از وي ـ در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني ـ صادر شد.

4- حسين بن منصور حلاج؛ حسين بن منصور حلّاج، حدود سال 244ق در قريه «طور» از قراي بيضاي فارس (هفت فرسنگي شيراز) زاده شد. وي با پدرش منصور از بيضا، به واسط رفت و در آن‌جا علوم اسلامي را آموخت و در بيست سالگي به بصره رفت. مريد صوفي آن سامان شد و به دست او خرقه تصوّف پوشيد. در سال 270ق به مکه سفر کرد و از آن‌جا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت.


...

حلاج براي دعوت به مذهب صوفيانه خود ـ که جنبه «حلولي» داشت ـ به ‏مسافرت مي‏پرداخت. وي در آغاز خود را رسول امام غايب و باب آن حضرت معرفي مي‏کرد؛ به همين سبب علماي علم رجال شيعه، او را از مدعيان «بابيّت» شمرده‏اند. نام او ابوالمغيث حسين بن منصور حلاّج بود که در سال 309ق کشته شد. حلاّج پس از ادعاي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به تبع او، هزاران شيعه امامي را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ به‌ويژه آن‌که جماعتي از درباريان خليفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.ولي ابوسهل که پيري مجرّب بود، نمي‏توانست ببيند او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب معرفي مي‏کند. اسماعيل در پاسخ گفت: «وکيل امام زمان(عج) بايد معجزه داشته باشد. اگر راست مي‏گويي، موهاي مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را مي‏پذيرم». ابن حلاج که مي‏دانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبه‏رو شد و از شهر بيرون رفت. آن‌گاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق‏) رفت و خود را نماينده امام زمان(عج) خواند. مردم بر وي شوريدند و او را با خشونت از شهر بيرون افکندند. ابن حلاج، پس از آن‌که جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت.[17] در اين زمان، چون فقه اماميه از سوي خلفا به رسميت شناخته نشده بود، شيعيان در ميان مذاهب اهل سنّت «مذهب ظاهري» را که مؤسس آن، ابوبکر محمد بن داوود اصفهاني است، پذيرفته بودند.رؤساي اماميه و خاندان نوبختي، براي برانداختن حلاّج ناچار به محمد بن داوود ظاهري متوسل شدند و او را به صدور فتوايي وا داشتند که در سال 297ق و اندکي پيش از مرگ خود در وجوب قتل حلاّج انتشار داده بود. ابوالحسن علي بن فرات، وزير شيعي مذهب مقتدر (خليفه عباسي) نيز در تکفير حلاّج به آل نوبخت کمک کرد. حلاّج در سال 296ق به بغداد رفت و مردم را به طريقه خاصي مبتني بر نوعي تصوف آميخته با گونه‏اي «حلول» دعوت کرد. ابوالحسن بن فرات، وي را تعقيب کرد و ابن داوود فتواي معروف خود را در حليت خون او صادر نمود. وي در سال 301ق به دست کارگزاران خليفه گرفتار شد و به زندان افتاد.پس ازهفت ماه ‏محاکمه، علماي شرع او را مرتد و خارج از دين اسلام شمردند (24ذيقعده 309ق) و به فرمان مقتدر و وزير او حامدبن عباس به دار آويخته شد.[18] سپس جسد او را سوزاندند و سرش را بر بالاي جسر بغداد زدند.


...

5- ابوجعفر محمد بن علي شلمغاني؛ پيش از اين گفته شد شلمغاني از ياران امام حسن عسکري(ع) و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. کتاب‏هاي بسياري داشت و در آن‌ها، انبوه رواياتي را که از امامان اهل‏بيت(ع) شنيده بود، گردآوري و دسته‏بندي کرده بود.[19] هنگامي‏که راه ‏انحراف و ارتجاع ‏را در پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و عملکرد تغيير يافت؛ در روايات تغييراتي ايجاد مي‏کرد؛ هر چه مي‏خواست بر آن‌ها مي‏افزود وهرچه دلخواه‏ او بود، کم مي‏کرد. همان‌گونه که پيش از نيز ياد شد، نجاشي در رجال خود مي‏نويسد: ابوجعفر محمد بن علي شلمغاني از پيروان مذهب اماميه بود؛ اما رشک و حسد بر مقام ابوالقاسم حسين بن روح، وي را بر آن داشت که ترک مذهب اماميه گويد و داخل کيش‏هاي مردود شود؛ تا بدآن‌جا که از طرف امام غايب توقيعاتي بر ضد او صادر شد. سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آويخته شد.[20] حسين بن روح، از سال انتصاب خود به مقام نيابت سوم (جمادي الآخر 306ق) در بغداد با عزّت و احترام مي‏زيست و خاندان آل فرات که وزارت بني‏عباس به دست ايشان بود، از طرفداران شيعه بوده و از او حمايت مي‏کردند. در ربيع الاول سال 312ق وزارت به حامد بن عباس انتقال يافت و آل فرات و کسان ايشان از کار بر کنار شده و به زندان افتادند. پس ‏از آن، حسين ‏بن ‏روح نيز به زندان افتاد و تا سال 317ق (مدت پنج سال) در حبس ماند. وي، پيش از افتادن به زندان، مدتي پنهان مي‏زيست و چون اعتمادي کامل به ابن ابي العزاقر داشت، او را به نيابت خود برگزيد. شلمغاني واسطه بين او و شيعيان ‏شد. توقيعات ‏حضرت مهدي(عج)، از سوي حسين بن روح به دست شلمغاني صادر مي‏شد و مردم براي رفع حوايج و حل مشکلات، به او رجوع مي‏کردند.[21] پس از اين زمان، شلمغاني به ادعا‏هاي باطل پرداخت و از مذهب شيعه اماميه اثني عشريه انحراف جست. حسين بن روح در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همان جا در ذي‌حجه سال 312ق توقيعي در لعن ابي العزاقر به شيخ ابوعلي محمد بن همام اسکافي بغدادي که از بزرگان شيعه بود، فرستاد و از وي تبرّي جست.[22] مردم پس از صدور لعن شلمغاني، نزد حسين بن روح شتافتند و گفتند: «خانه‏هاي ما از آثار شلمغاني انباشته است، چه کنيم؟» فرمود: «نظر من، درباره کتاب‏هاي او همان چيزي است که امام عسکري(ع) درباره کتاب‏هاي بني فضّال فرمود: ...خُذُوا بِما رَوَوا وَذَرُوا ما رَأوُا؛ اعتقادات آنان را کنار گذاريد و آنچه نقل کرده‏اند، بپذيريد.[23] به نظر شيخ طوسي‏ علت کشته شدن شلمغاني چنين بود: زماني که ابوالقاسم حسين بن روح او را آشکارا لعن کرد و همه جا شهرت يافت و مردم از وي دوري جستند تمام شيعيان از او بر حذر بودند؛ به طوري که نتوانست به حيله‏ها و نيرنگ‏هاي خود ادامه دهد. روزي در محفلي که رؤساي شيعه حاضر بودند و همه لعن شلمغاني و دوري از او را از ابوالقاسم حسين بن روح نقل مي‏کردند، شلمغاني به حاضران گفت: من و او (حسين بن روح) را در جايي بخواهيد تا من دست او و او هم دست مرا بگيرد و در حق يکديگر نفرين کنيم. اگر آتش نيامد و او را نسوزاند، هرچه او درباره من گفته، درست است. اين خبر در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آن‌جا به گوش «الراضي بالله» خليفه عباسي رسيد. «راضي» هم دستور داد او را دستگير کرده و به قتل رساندند؛ بدين گونه شيعيان از شرّ او راحت شدند.[24] اين اتفاق، سال 323ق رخ داد.[25]


...

6- احمد بن هلال کرخي؛ احمدبن هلال، اهل روستاي بزرگي از منطقه «نهروان» بود که ميان واسط و بغداد قرار دارد. گفته شده است وي از ياران حضرت هادي‏(ع) يا امام عسکري‏(ع) بود. مشهور به غلو و مورد لعن ونفرين ابدي است. نخست از افراد مورد اطمينان حضرت عسکري‏(ع) و از اصحاب خاص و روايت کننده از امامان معصوم(ع) بود. 54 مرتبه به زيارت خانه خدا رفت که بيست مرتبه آن با پاي پياده بود. امّا دچار کژي شد؛ به گونه‏اي که حضرت عسکري(ع) او را بسيار نکوهش کرد و در باره‌اش فرمود: «از اين صوفي ريا کار و بازيگر پروا کنيد».[26] برخي نيز اين جمله را در نکوهش او، از جانب حضرت مهدي(عج) دانسته‏اند که در هر حال نشانگر پليدي و گمراهي اين مرد است. او تا زمان نيابت محمد بن عثمان زيست و با سماجت بسيار، سفارت آن جناب را انکار کرد. توقيع مبارکي از جانب حضرت مهدي(عج) درباره لعن و نفرين بر او و لزوم اظهار بيزاري از کارهايش صدور يافته است.[27]بيشتر کتاب‏هاي رجالي، او را به «عَبَرْتايي» ملقب مي‏دانند.[28] شيخ طوسي در کتاب الغيبة وي را «کرخي» نامگذاري کرده و به او «بغدادي» نيز گفته شده است. از تاريخ، فهميده مي‏شود احمدبن هلال تا آخر سفارت و نيابت نايب نخست منحرف نشده بود؛ لکن به مجرد وفات عثمان بن سعيد در نايب دوم شک کرد و نيابت او را نپذيرفت.[29] شيعيان هم پس از عزل، او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند. پس از مرگ وي توقيعي از سوي ولي عصر(عج) به دست حسين بن روح به شرح ذيل صادر شد:«خداوند از فرزند هلال نگذرد که بدون اجازه و رضايت ما، در کار ما مداخله و فقط به ميل خود عمل مي‏کرد! تا آن‌که پروردگار، با نفرين ما زندگي‏اش را به انجام رساند. ما در زمان حياتش نيز انحرافش را به خواص شيعيان خود اعلام کرديم. اين را به هر کس که درباره او مي‏پرسد، برسانيد. هيچ‌يک از شيعيان ما معذور نيست در آنچه افراد مورد اعتماد از ما نقل مي‏کنند، ترديد کند؛ زيرا مي‏دانند ما اسرار خود را با آنان مي‏گوييم».آن حضرت در توقيعي ديگر فرمود: «ابن هلال، ايمان خود را پايدار نداشت و با آن‌که مدت طولاني خدمت کرد، به دست خود ايمانش را به کفر دگرگون ساخت و خدا نيز او را کيفر داد.»[30]

آنچه ياد شد، فقط برخي از مدعيان دروغين در دوران غيبت بود. پرداختن به همه مدعيان، مجال بسيار گسترده‌اي مي‌طلبد که در حوصله اين نوشتار نيست. علاقه‌مندان مي‌توانند به کتاب‌هاي مفصلي که در اين‌باره تدوين شده است، مراجعه كنند. البته اين انحراف‌ها و ادعاها در هر دوره به گونه‌اي بوده است. در درس بعد، براي نمونه و گذرا به يکي از انحراف‌هاي بزرگ معاصر اشاره خواهيم کرد.

منابع براي پژوهش

1. علي غفارزاده، پژوهشي پيرامون زندگاني نوّاب خاص امام زمان(عج)، قم، نبوغ، 1375 ق.
2. سيّد محمّدكاظم قزويني، امام مهدي(عج) از ولادت تا ظهور، ترجمه حسين فريدوني، تهران، آفاق، 1379 ش.
3. علي اصغر رضواني، موعود شناسي و پاسخ به شبهات، قم، مسجد جمکران، 1384ش.
4. مسعود پورسيّدآقايي و ديگران، تاريخ عصر غيبت، قم، حضور، 1383 ش.

[1]. رجال نجاشی، ج 2، ص 239.
[2]. شيخ طوسي، الفهرست، ص 305؛ رجال نجاشی، ح 2، ص 294.
[3]. ر.ك: كتاب الغيبة، ص 400.
[4]. طبرسی، الاحتجاج، ح 2، ص 474.
[5]. ر.ك: تاريخ الغيبة الصغري، ص490.
[6]. ر.ك: همان، ص494.
[7]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 395؛ شيخ صدوق، كمال‏الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 516؛ اربلي، كشف‌الغمة، ج 2، ص 53.
[8]. ر.ک: مكيال المكارم، ج 2، ص 357.
[9]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 397.
[10]. قاموس الرجال، ج3، ص 262.
[11]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 398.
[12]. شيخ طوسي، رجال، ص 405، رقم 7 و ص 407 رقم 23.
[13]. علامه حلی، رجال، ص 254 و 257.
[14]. کشی، اختيار معرفة الرجال، ج2، ص 805.
[15]. همان.
[16]. ر.ك: شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 400.
[17]. ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛ صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532.
[18]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 401، فرهنگ فرق اسلامی، ص 162.
[19]. نجاشی، رجال، ج 2، ص 239.[20]. همان، ص 294.
[21]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 303.
[22]. طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص 474؛ و نيز ر.ک: شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 303.
[23]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 387.
[24]. همان، ص 406.
[25]. همان، ص 412.
[26]. رجال کشی، ص 535.
[27]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 353.
[28]. ابی داود، رجال، ص 425؛ رجال طوسی، ص 384؛ رجال علامه، ص 202.
[29]. صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 502.
[30]. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 353.

انحراف از مهدويت(2)


پيش درآمد
شكّي نيست شمار جريان‌های انحرافی از مهدويّت ـ به‌ويژه در دوران غيبت ـ بسيار افزون بر آن است كه در مجال يك درس و حتي يك كتاب بگنجد؛ از اين رو ناگزير در اين درس فقط به برخي جريان‌هايي اشاره خواهيم كرد كه امروزه از اهميّت بيشتری برخوردار است و علاقه‌مندان را به كتاب‌های مفصل ارجاع مي‌دهيم. يکي از انحراف‌هاي بزرگ و پر دامنه در دوران معاصر «بابيّت» و «بهائيت» است؛ امّا پيش از پرداختن به اين دو انحراف، لازم است به بستری كه [...] «بابيت» و «بهائيت» در آن پدید آمد، اشاره‌اي کوتاه شود.

شيخيه؛ [...] شيخيه، فرقه‌اي منشعب از شيعيان دوازده‌امامي است که براساس تعاليم شيخ احمد احسائي (1166- 1241 ق)، در نيمه اول قرن سيزدهم پديد آمد. [...] آموزه‏هاي ويژه بنيان‏گذار اين فرقه، غير از آن‌كه مايه انشعاب داخلي فرقه شد، زمينه‌ساز پيدايش دو فرقه منحرف «بابيت» و «بهائيت» نيز گرديد.شيخ احمد، مشهور به «احسايي»، فرزند زين‌الدين بن ابراهيم در رجب 1166 ق، در منطقه «احساء» در شرق عربستان چشم به جهان گشود و در ذي‌قعده سال 1241 ق به ديار باقي شتافت. احسايي، در سال 1186 ق براي تحصيل علم رهسپار عتبات شد. وي افزون بر فقه و اصول و حديث، در طب و نجوم و رياضي قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتي داشته است. شيخ احمد در سال 1221 ق عازم زيارت مشهد رضوي شد و در راه بازگشت، در يزد توقفي كرد. اهل يزد، از او استقبال گرمي به عمل آوردند و وي به اصرار ايشان، در يزد مقيم شد و شهرت بسياري کسب کرد.[1]در اين زمان كه آوازه احسايي در ايران پيچيده بود، فتحعلي شاه قاجار از وي براي اقامت در تهران، دعوت به عمل آورد. احسايي ابتدا دعوت شاه را نپذيرفت؛ اما سرانجام به تهران رفت؛ ولي اصرار شاه را مبني بر مقيم شدن در تهران نپذيرفت و در سال 1223 ق به همراه خانواده‏اش به يزد بازگشت.احسايي در سال 1229 ق در راه زيارت عتبات، به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و حاكم كرمانشاه روبه‏رو گشت. كه وي را به اقامت راضي كرد. اقامت او در كرمانشاه ده سال طول كشيد.

شيخ احمد در سال 1241 ق راهي مكه شد؛ اما در دو منزلي مدينه درگذشت و در قبرستان بقيع دفن گرديد.[2]


...

مقام علمي و اجازه روايت؛‏ شيخ احمد، تا بيست سالگي در «احساء» علوم ديني متداول را فرا گرفت؛ اما از زندگي تحصيلي وي چيزي در دسترس نيست. برخي از شيخي‌مذهبان بر اين عقيده‏اند که وي در مراحل بعد، استاد خاصي نداشت و استفاده‏هاي او از مجالس درس عالمان، تحصيل به معناي متعارف نبود؛ به ويژه آن‌كه او در جايي از آثارش، با كسي با عنوان استاد، استناد نكرده است.[3]احسايي در سال 1186 ق، مقارن با آشوب‏هاي ناشي از حملات عبدالعزيز حاكم سعودي به «احساء»، به كربلا و نجف مهاجرت كرد و در درس عالماني چون سيدمهدي بحرالعلوم و آقامحمدباقر وحيد بهبهاني، حضور يافت و در مدت اقامت در عتبات، اجازه‏هاي متعددي دريافت كرد.[4] مهم‌ترين مشايخ اجازه روايي شيخ احمد احسايي عبارتند از: سيدمهدي بحرالعلوم، ميرزا محمدمهدي شهرستاني، آقا سيد علي طباطبايي (معروف به صاحب رياض)، شيخ جعفر كاشف الغطاء، و شيخ حسين آل عصفور.[5] احسايي، شاگردان بسيار داشت كه از ميان ايشان، سيدكاظم رشتي (1212 ـ 1259 ق)، پس از وفات احسايي در بسط و ترويج افكار او، كوشيد وجانشين وي بود.[6] [...] برخي از عالمان معروف آن عصر، با انتقاد جدي از انديشه‏های [...] شیخ احمد، او را «غالي»، «منحرف» و حتي «كافر» ‏خواندند. [...] حكم تكفير شيخ، در ايران، عراق و عربستان، نشر يافت. [ یکی از مهمترین مولفه های اندیشه ی شیخ احمد] [...] که باعث [حکم به غلو و] تکفير وي از سوي علماي ديگر بلاد شد، اين بود که وي ائمه اطهار را علل اربعه كائنات (علت فاعلي، مادّي، صوري و غايي) معرفي مي‏كرد.[7] [...] پيروان اين فرقه مجموعاً از مردم بصره، حلّه، كربلا، قطيف، بحرين و بعضي از شهرهاي ايران بودند.[8]

سيد كاظم رشتي، جانشين احسايي؛ سيّد کاظم رشتي ـ از سادات مهاجر حجاز به رشت ـ در سال 1212 ق در رشت به دنيا آمد. او در جواني در يزد به شيخ پيوست و هميشه ملازم او بود. شيخ احمد احسايي پيش از وفات خود، سيّد كاظم رشتي را جانشين خود ساخت. پيروان وي نيز بي‌هيچ اختلافي، سيّد را به پيشوايي خويش پذيرفتند. [از نظر گروهی از شیعیان] طايفه شيخي [...] در احترام قبور ائمه اطهار، غلو داشتند، [به عنوان نمونه] در بالاي ضريح حسيني، نماز نمي‏گذاردند و آن مكان را فوق‌العاده تقديس مي‏كردند.

مخالفان آنان[...] كه در بالاي سر ضريح امام حسين‏(ع) نماز مي‏خواندند، در مقابل «شيخي»، «بالاسري» ناميده شدند. دوره رياست سيّد رشتي، شانزده سال طول كشيد.

طايفه شيخي، همه‌جا، طبق تعليمات شيخ احمد و سيّد كاظم، معالم دين خود را به جاي مي‏آوردند و خود را از ديگر فرقه‏هاي شيعه ممتاز مي‏دانستند. سيد رشتي، زماني به


...

جاي استاد نشست كه كمتر از سي سال سن داشت. وي، به سبب نطق و قلم و تصنيف و تأليف كتاب، عهده‌دار انتشار افكار استاد خود شد. او، در تمام مدت پيشوايي خود، به ايران سفر نكرد و مركز خود را همان عتبات عاليات قرار داد و از آن‌جا، با هند و ممالك عثماني و حجاز، رابطه داشت. و در سال 1259 ق در کربلا از دنيا رفت. يکي از شاگردان وي، حاج محمد کريم خان قاجار (1225ـ 1288 ق) مؤسس فرقه شيخيه کرمانيه است. سيّد علي‌محمد شيرازي، معروف به «باب» نيز از شاگردان سيد کاظم رشتي است. برخي علماي آذربايجان نيز نزد شيخ احمد احسايي و سيّد کاظم رشتي شاگردي کرده و شيخيه آذربايجان را تأسيس کردند. خانواده‌هاي ثقة الاسلام، حجة الاسلام و احقاق، سه طايفه معروف شيخيه آذربايجان هستند. ميرزا موسي احقاقي و فرزندانش رياست شيخيه آذربايجان را عهده‌دار بودند و به نقد تفکرات شيخيه کرمانيه و بابيه و بهائيت پرداختند. اکنون مرکز اين گروه کويت است و فرق چنداني با اماميه ندارند.[...]

ركن رابع‏؛ از موضوعات جنجال برانگيز در عقايد شيخيّه، اعتقاد به «ركن رابع» است.[9] اكثراً، آن را به سيّد كاظم رشتي نسبت مي‏دهند. مقصود از ركن رابع، آن است كه ميان شيعيان، شيعه كاملي وجود دارد كه واسطه فيض ميان امام عصر(ع) و مردم است. آنان، اصول دين را چهار چيز مي‏دانند: توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقايد نمي‏شمارند؛ زيرا، اعتقاد به توحيد و نبوّت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذكر شده است، لزومي ندارد اين دو اصل را در كنار توحيد و نبوّت قرار دهيم. [...] طرح «ركن رابع»، سبب اختلاف و انشعاب در شيخيّه گرديد و پس از اندكي، دستاويزي براي ادعاي جديد به نام «بابيّت» شد. ادعاي «بابيّت» از سوي يكي از شاگردان سيّد كاظم رشتي صورت گرفت كه خود، سرآغاز فسادي بزرگ ميان مسلمانان به شمار مي‏رود. ادعاي دروغين «بابيّت»، از زمان امامان‏(ع) تا قرن حاضر، كم و بيش رواج داشته است، امّا هيچ يك از مدّعيان دروغين آن، به اندازه‏ي ميرزا علي محمد باب، جامعه اسلامي را به انحراف نكشاند. علاوه بر آن ـ چنان‌كه خواهد آمد ـ ميرزا علي محمد باب، غير از ادعاي دروغين بابيّت، ادعاي ديگري مطرح كرد كه زمينه‌ساز فرقه ديگري به نام «بهائيت» شد.

بابيه، يك انحراف بزرگ؛ «باب» در لغت فارسي به معناي پدر، سزاوار، ملايم، متعارف و حاجب است. در عربي نيز به معناي «در» و «محل ورود و خروج» به

كار مي‏رود. راغب اصفهاني مي‏گويد: محل دخول و ورود به چيزي را باب مي‏خوانند؛


...

مانند «باب‏المدينه»يا «باب‏البيت». در روايات فراواني، از پيشوايان معصوم(ع) با عنوان «بابُ اللّه» ياد شده است.[10] در دعاي ندبه مي‏خوانيم: أيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤتي؟»[11] بنابراين باب، يعني چيزي كه مي‏توان به وسيله آن به چيز ديگر رسيد. حديث« اَنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَليٌّ بابُها» [12] بدان معنا است كه به وسيله حضرت علي(ع) مي‏توان به شهر علم دست يافت. از ديگر موارد، مي‌توان به «بابُ ‏الحَوائج»، «بابُ حِطّه»، «بابُ مَدينَةِ عِلْمِ النَّبي(ص)»[13]، «بابُ الحِكْمَة» و «بابُ ‏اللَّه» اشاره کرد. اما «باب» امامان(ع) در اصطلاح، به كسي گفته مي‌شود كه به معصومان(ع) بسيار نزديك است و در همه كارها يا كاري خاص، نماينده مخصوص آنان شمرده مي‏شود[14]. بر اين اساس، مي‏توان وكيل يا نماينده امام را «باب» امام ناميد. چنان‌كه ابن شهرآشوب مي‏نويسد: جمعي از اصحاب امامان(ع) باب آن بزرگواران بوده‏اند؛ مانند «رشيد هجري» باب سيّد الشهداء(ع)[15]، «يحيي بن ام الطويل مطعمي» باب حضرت سجّاد(ع)[16]، «جابربن يزيد جعفي» باب امام باقر(ع)[17]. متأسفانه رفته رفته اين واژه با سوء استفاده مدعيان دروغين ـ به‌ويژه «بابيّت» ـ روبه‏رو شد. ادعاهاي نادرست كساني چون سيّد علي‌محمد باب، اين واژه را از جايگاه واقعي‏اش دور و متروك ساخت؛ به گونه‏اي كه امروزه كمتر درباره نمايندگان امام معصوم(ع) به كار مي‏رود و بيشتر براي اشاره به كساني است كه به دروغ، خود را نماينده معصومان معرفي مي‏كنند. در عصر حاضر مشهورترين مدعي بابيّت، سيّد علي محمد شيرازي است. از آن‌جا كه او در ابتداي دعوتش، مدعي بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را راه ارتباط با امام زمان(عج) مي‏دانست، ملقب به «باب» گرديد و پيروانش «بابيه» ناميده شدند. سيّد علي‏محمد در سال 1235 ق در شيراز به دنيا آمد. او در كودكي پدرش را از دست داد و تحت سرپرستي عموي خود حاج سيّد علي تربيت يافت. در نوزده سالگي همراه دايي خود رهسپار بوشهر شد و مدت پنج سال در آن شهر به کسب مشغول بود. وي جواني عابد و رياضت کش بود. زي سيادت و طلبگي و کسوت روحانيت و خوي خوش و سيماي جذاب و قيافه محجوب او توجه بوشهريان را جلب کرد و جمعي را مجذوب و مريد او ساخت. وي براي طلب علم رهسپار عراق شد و در کربلا در سلک شاگردان و مريدان سيّد کاظم رشتي (1203ـ1259) در آمد.

در آن ايام، بعضي شيعيان ظهور امام زمان(عج) را نزديک مي‌دانستند. سيّد رشتي نيز در مقالات و دروس خود، آتش انتظار ايشان را دامن مي‌زد. سيّد علي محمد، ضمن دو سه سالي که در حوزه سيّدمحمد کاظم دانش مي‌آموخت توجه استاد را به خود جلب کرد. پس از درگذشت سيّد کاظم رشتي، شاگردان و مريدانش براي يافتن «رکن رابع» به تکاپو افتادند. در اين‌باره، ميان چند تن از شاگردان سيّد کاظم از جمله سيّدعلي‌محمد رقابت سختي در گرفت. سرانجام سيّد علي محمد پا را از جانشيني سيّد کاظم فراتر


...

نهاده خود را «باب امام دوازدهم» معرفي كرد. و هجده تن از شاگردان سيّد کاظم که نزد بابيان، به حروف حيّ مشهورند، به باب ايمان آوردند. هر کدام از آنان، در شهرستاني به تبليغ پرداخته، و جمعي را به آيين باب در آوردند. در زماني كه علي‏محمد هنوز از ادعاي بابيت امام زمان(ع) فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 ق دستگير و به شيراز فرستاده شد. پس از آن، وقتي در مناظره با علماي شيعه شكست خورد، اظهار پشيماني كرد و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند! لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند!». پس از اين واقعه، شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود و از آن‌جا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد.در همين قلعه، با مريدانش مكاتبه داشت و از اين كه مي‏شنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او مي‏كوشند، به شوق افتاد و كتاب بيان را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار براي آن‌كه پيوند او را با مريدانش قطع كند، در سال 1264ق وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكي اروميه منتقل كرد. پس از چندي، وي را به تبريز برده و در حضور چندتن از عالمان محاكمه كرد. علي‏محمد، در آن مجلس آشكارا از مهدويّت خود سخن گفت و «بابيت امام زمان» را كه پيش از آن ادعا كرده بود، به «بابيت علم اللّه» تأويل‏كرد. علي محمد در مجالس عالمان نتوانست ادعاي خود را اثبات كند و چون از او درباره برخي مسايل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جمله‌هاي ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده و تنبيه كردند. او از دعاوي خويش تبرّي جست و توبه‌نامه نوشت؛ اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي، واقعي نبود؛ از اين‏رو پس از مدتي ادعاي پيامبري كرد. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264ق مريدان علي‌محمد، آشوب‏هايي در كشور پديد آوردند و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان، ميرزا تقي خان اميركبير ـ صدر اعظم ناصرالدين شاه ـ تصميم به قتل علي‏محمد و فرو‌نشاندن فتنه بابيه گرفت و براي اين كار، از عالمان فتوا خواست.

برخي عالمان به دليل دعاوي گوناگون و متضاد او و رفتار جنون آميزش، شبهه ديوانه بودن را مطرح كرده و از صدور حكم اعدام او خودداري كردند؛ اما برخي ديگر وي را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و به قتل او حكم دادند. علي‌محمد همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز اعدام شد.[18] وي پيش از مرگ خود، ميرزا يحيي نوري، معروف به صبح ازل را جانشين خود معرفي کرد.


...

آرا و عقايد باب؛ عقايد باب را مي‌توان عقايدي آميخته از تعاليم صوفيان، باطني‌ها، غاليان شيعه و شيخيه دانست که با برداشتي باطني از برخي آيات و روايات و تغيير و تبديل آن و احکام و قوانين به صورت يک مذهب و مسلک، بين بابيان ترويج شده است؛ از اين رو مي‌توان گفت سيّد علي‌محمد باب از آغاز دعوت خود، عقايد و آراي متناقضي ابراز داشت. آنچه از مهم‌ترين کتاب او نزد پيروانش، يعني کتاب بيان، فهميده مي‌شود آن است که وي خود را برتر از همه انبياي الهي و مظهر نفس پروردگار مي‌پنداشته است[19] و عقيده داشته که با ظهورش، آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.[20] به‌علاوه، سيّد علي محمد خود را «من يظهره الله» خوانده است و در ايمان پيروانش بر آن، تأکيد فراوان دارد.[21] سيّد علي محمد در حقانيت اين آرا پافشاري کرده و در برخورد با افرادي که بابي نباشند، خشونت بسياري را سفارش کرده است. در بيان فارسي، فرمان مي‌دهد همه کتاب‌ها را محو و نابود کنند؛ جز کتبي که درباره آيين وي پديد آمده يا مي‌آيد. همچنين تأکيد کرده است پيروانش جز کتاب بيان و آنچه بدان وابسته مي‌شود، نياموزند.[22] افکار سيّدعلي‌محمد باب، مجموعه‌اي است از برخي آراي شيخيان و باطنيان (تأويل‌گرايان) و صوفيان و کساني که به علم حروف و اعداد گرايش داشته‌اند و نيز پاره‌اي از دعاوي.[23]

از آنچه گفته شد مي‌توان برخي باورهاي بابيه را در موارد زير خلاصه كرد:1- اعتقاد به تجسد خداوند در «هيکل» ميرزا حسين‌علي با تجلي و جلوه خدا در بهاء؛2- منسوخ بودن اديان پيشين و رسالت جديد؛3- انکار قيامت؛4- اعتقاد به «من يظهره الله». [24]

بهائيت، استمرار انحراف؛ بهائيت، فرقه‌اي منشعب از آيين بابيه است. بنيان‌گذار آيين بهايي، ميرزا حسين‌علي نوري، معروف به بهاء الله است. اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است. وي در سال 1233ق در تهران به دنيا آمد و مانند برادرانش آموزش‌هاي مقدماتي ادب فارسي و عربي را زير نظر پدر و معلمان و مربيان گذراند.

در زمان ادعاي بابيت سيد علي محمد شيرازي، در جمادي الاولي 1260، او جواني 28 ساله و ساكن تهران بود كه در پي تبليغ نخستين پيرو باب، ملاحسين بشرويه‌اي معروف به "باب الباب" در شمار نخستين گروندگان به باب در آمد. از آن پس، همراه برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل يكي از فعّال‌ترين افراد بابي شد و به ترويج بابي‌گري ـ به‌ويژه در نور و مازندران‌ـ پرداخت.

پيدايش‌ فرقة‌ «بهائيه»؛ در دوران جانشيني صبح ازل، حسين‌علي مسؤول تمام امور بابي بود. رقابت‌ دو برادر بر سر رهبري «بابيان» كم‌ كم‌ به‌ اوج‌ خود رسيد‌ تا جايي‌ كه‌ طرفين‌ يك‌ديگر را به‌ مرگ‌ تهديد كردند؛ بنابراين در سال‌ 1285 ق به‌ دستور دولت عثماني، يحيي‌ صبح‌ ازل‌ به‌ قبرس، و حسين‌ علي‌ بهاء به‌ عكّا در سرزمين‌ فلسطين‌ تبعيد شدند. در راه فلسطين، ميرزا حسين‌علي ادعاي من يظهره اللّهي کرد. در همين‌ ايام‌ بود كه‌ براي‌ تشخيص‌ طرفداران‌ آن‌ دو، اطرافيان‌ صبح‌ ازل‌ به‌ فرقه‌ «ازليه» و پيروان‌ ميرزا حسين‌علي‌ بهاء، فرقه‌ «بهائي» ناميده‌ شدند. اما با مرگ يحيي صبح ازل، ازليه و به تبع آن، بابيان براي‌ ابد فراموش‌ شدند.


...

سرانجام‌ دعوت‌ ميرزا بهاء؛ وقتي‌ ميرزا حسين‌علي‌ احساس‌ كرد دعوت‌ او مؤ‌ثّر افتاد و عدّه‌اي‌ گرد او حلقه‌ زدند، نوع‌ دعوتش‌ را در مراحل‌ گوناگون زماني‌ تغيير داد. وي‌ پس‌ از ادعاي «من‌ يظهره‌ الله» ادّعاي رسالت‌ و شارعيت‌ و سپس ادعاي حلول‌ روح خدا در او به نحو تجسد و تجسّم‌ كرد. او با عبارت «انا الهيكل‌ الاعلي» از اين مطلب ياد مي‌کرد. لازم‌ ذكر است‌ كه‌ بهاء در بغداد و اسلامبول‌ و ادرنه‌ و نيز در عكا همواره‌ با تقيّه‌ و تظاهر به‌ اسلام‌ زندگي‌ مي‌كرد، تا خشم‌ حكومت‌ عثماني‌ را بر ضد خود بر نينگيزد. وي‌ در نماز جمعه عكّا شركت‌ مي‌جست‌ و در ماه‌ رمضان‌، به‌ روزه‌داري‌ تظاهر مي‌كرد؛ با اين‌ حال، رابطه سرّي‌ خود را با «بابيّان» ايران‌ كه‌ بعدها «بهائي» نام‌ گرفتند، قطع‌ كرده و همواره‌ مكتوبات‌ و وحي‌هاي‌ ادّعايي، يا تجلّيات‌ «خدا منشآنة»‌ خود را براي‌ آنان‌ مي‌فرستاد يا باز مي‌گفت. وي‌ سرانجام‌ در سال‌ 1892م (حدود 1309ق) پس از سال‌ها سكونت‌ در عكّا درگذشت‌ و آن‌جا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.

ميرزا حسين‌علي، آثار متعددي نگاشت كه مهم‌ترين آن‌ها عبارت است از: ايقان در اثبات قائميت سيد علي‌محمد باب كه آن را در آخرين سال‌هاي اقامت بغداد، در پاسخ پرسش‌هاي دايي سيد علي‌محمد باب و جذب او به مسلك بابي، نگاشت. اقدس كه كتاب احكام بهائيان است و آن را در 1290ق يا اندكي پس از آن ـ زماني كه در عكا تحت نظر بود ـ تأليف كرد.[25]

پس از ميرزا حسين‌علي، فرزندش عبدالبهاء رهبر بهائيان شد و نظام جديدي را در تفکرات بهائيت پديد آورد. وي در سفرهاي خود، تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً تحت عناوين روشنگري و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود، آشتي داد. او تعاليم دوازدهگانه بهائيت را با الهام از همين آموزه‌ها تدوين و عرضه کرد که عبارتند از: ترک تقليد، تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، بيت العدل، وحدت عالم انساني، ترک تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومي، تساوي حقوق زنان و مردان، تعليم و تربيت اجباري، صلح عمومي و تحريم جنگ و وحدت خط و زبان.[26] تعاليم دوازدهگانه يادشده، در ظاهر بسيار جذّاب و زيبا است و از طرفي شعارهاي تبليغاتي مؤثري در جذب افراد بهائي به اين آيين است؛ اما با عملکرد رهبران و پيروان آن در گذشته و حال ـ به ويژه برنامه‌هاي اعمال شده از سوي «بيت العدل اعظم» بهاييان‌ـ مغايرت بسيار دارد.پس از مرگ عبد البهاء، نوه دختري او شوقي افندي رهبر بهائيان شد. پس از وي، هدايت بهائيان به شورايي با عنوان بيت العدل واگذار شد که تا کنون در فلسطين اشغالي به هدايت بهائيان مي‌پردازد.


...

آيين‌ها و باورهاي بهائيان؛ نوشته‌هاي سيّد علي‌محمد باب، ميرزا حسين علي بهاءالله و عبد‌البهاء، تا حدي نيز شوقي افندي رباني، از کتب مقدس بهائيان است و در مجالس ايشان قرائت مي‌شود؛ امّا كتب باب به طور عموم در دسترس بهائيان قرار نمي‌گيرد و دو کتاب اقدس و ايقان ميرزا حسين‌علي نوري نزد آنان از اهميّت ويژه‌اي برخودار است.

برخي مناسک و احکام که بهاء الله و جانشينانش واجب کرده‌اند عبارتند از:1- قداست عدد نوزده: تقويم شمسي بهائي، از نوروز آغاز شده به نوزده ماه و هر ماه به نوزده روز، تقسيم مي‌شود. چهار روز (در سال‌هاي كبيسه، پنج روز) باقيمانده كه به ايام «هاء» موسوم است، براي شكرگزاري و جشن تعيين شده است. بهائيان به نماز روزانه، روزه به مدت نوزده روز از طلوع تا غروب آفتاب آخرين ماه سال موظف مي‌باشند.2- حد دزدي و زنا: بهاء الله مجازات دزد را در نخستين بار، تبعيد و در بار دوم، حبس و در مرتبه سوم، گذاشتن علامت در پيشاني او قرار داده و براي تکرار دزدي پس از آن، حکمي قرار نداده است. وي همچنين مجازات زنا را پرداخت نه مثقال و در صورت تکرار، هجده مثقال طلا براي ديه به «بيت العدل» مي‌داند.[27]3- محارم: در آيين بهاء، تعداد محارم جنسي بسيار محدودند و فقط حرمت ازدواج با زن پدر اعلام شده است. در اين آيين، ازدواج با بيش از دو زن جايز نيست و ازدواج موقت، در اين آيين حرام است.[28]4- نهي از دخالت در سياست: در آيين بهائي، بهائيان به شدّت از دخالت در سياست نهي شده‌اند.5- قبله: در آيين بهائي، قبله، جايگاهي است که باب در آن دفن شده است.[29]

افزون بر احکام ياد شده، بسياري از احکام آن‌ها با بديهي‌ترين احکام اسلام مخالف است.آيين بهائي از ابتداي پيدايي، ميان مسلمانان يك انحراف اعتقادي (فرقة ضاله) شناخته شد. ادعاي قائميت توسط سيد علي‌محمد باب ـ با توجه به احاديث قطعي-پذيرفته نبود. ويژگي هاي «مهدي» در احاديث اسلامي به گونه‌اي تبيين شده كه راه هرگونه ادعاي بيجا را بسته است. مخالفت عالمان با سيد علي‌محمد باب به سبب همين ادعا و ادعاي بابيت او بود. مشكل بهائيت از اين حيث مضاعف است. ميرزا حسين‌علي علاوه بر پذيرش قبول قائميت سيدعلي‌محمد باب و اين كه او دين جديدي آورده است، خود را «من يظهره الله» ناميد و ادعاي شريعت مستقل را مطرح كرد. همه مسلمانان خاتميت پيامبر اسلام(ص) را مسلّم مي‌دانند و بالطبع، هر ادعايي كه با اين اعتقاد سازگار نباشد و هر فرقه‌اي كه اين اصل را نپذيرد، از نظر مسلمانان، از اسلام جدا شده است.بررسي‌هاي تاريخي نشان مي‌دهد عالمان و گروه‌هاي فراواني برابر اين انحراف‌ها ايستادگي کردند؛ يکي از اين گروه‌ها، انجمن حجتيّه است. [30]


...

انجمن حجتيه، يکي از گروه‌هاي مبارز با بهائيت؛ سابقه شکل‌گيري اين گروه، به جريان‌هايي بر مي‌گردد که در دهه 1320ش تا اواسط دهه سي در جامعه ايران به وقوع پيوست. در اين مقطع، دو خطر عمده در حوزة دين پديد آمد: نخست: حزب توده که مرام مارکسيسم را ميان جوانان نشر مي‌داد و متدينان، ملي‌ها و رژيم پهلوي همه با آن در گير بودند. دوم: خطر بهائيت بود كه فقط، متدينان بر آن حساسيت داشته و پس از شهريور 1320ش متوجه نفوذ آن در دستگاه اداري پهلوي شده، به مبارزه با آن پرداختند. طبعاً از نگاه متدينان، خطر بهائيان نه فقط کمتر از حزب توده نبود، بلکه پس از سرکوبي حزب توده در سال‌هاي 1332ـ 1336ش خطر بهائيت جدّي‌تر هم شده است؛[31] از اين رو، عالمان و مراجع تقليد به مبارزاتي جدّي در مقابل اين انحراف پرداختند. انجمن حجّتيه مهدويّه، در سال 1332ش با تلاش شيخ محمود ذاكرزاده تولايي، معروف به شيخ محمود حلبي (1279 ـ 1376ش) با همكاري جمع زيادي از متدينان که در جايگاه هيأت مديره، امور انجمن را اداره مي‌کردند، فعاليت خود را آغاز و تا آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، به فعاليت فرهنگي بر ضد اين فرقه اشتغال داشت. اين گروه، از هر سو تلاش مي‌کرد افزون بر جمع‌آوري اطلاعات، به تربيت نيرو براي مقابله با بهائيان و تبليغات آنان بپردازد. از آن‌جا که کار عمده آقاي حلبي پس از شهريور 1320ش، کارهاي تبليغي در قالب منبر بود و در اين کار، مهارت و شهرت خاصي به دست آورده بود، همراه جمعي از فعالان مذهبي مشهد و نيز انجمن‌ها و هيأت‌هاي مذهبي، به طور منظم با بهائيان درگير شدند.[32]مؤسس اين انجمن همواره تأکيد مي‌کرد: امروز، امام زمان(عج) از كسي جز اين خدمت را نمي‌پذيرد و چيزي جز اين انتظار ندارد. به خدا قسم! امروز تكليف شرعي و ديني همه ما آن است كه با بهائيت مبارزه كنيم.[33] به نظر مي‌رسد انجمن، به جز کارهاي تبليغي، به نقد جدّي عقايد بهايي هم مي‌پرداخت؛ گر چه اين مسأله ممکن بود در قالب کمک به ديگر نويسندگان باشد که نمونه آن، آقاي محمد باقر نجفي در کتاب بهائيان است که از آقاي حلبي به دليل در اختيار نهادن برخي اسناد تشکر کرده است. همين‌طور خود آقاي حلبي هم گويا به نقد كتاب ايقان مشغول بوده است. مرحوم محيط طباطبايي در مقاله‌اي گفته است: آقاي حاجي شيخ محمود حلبي... 154 غلط ادبي از متن ايقان بيرون آورده و در کتاب پژوهش جامع درباره ايقان تأليف خود، به تفصيل ياد کرده است.[34] يادآوري اين نكته لازم است که طبعاً در اين سال‌ها مبارزه با بهائيت، در انجمن حجّتيه منحصر نبود و اطلاعيه‌هايي که گاه از سوي مراجع انتشار مي‌يافت، خطر نفوذ اقتصادي بهائيان را متذكر مي‌شد و با آن به مبارزه مي‌پرداخت.


(با دخل و تصرف)

منابع براي پژوهش

1. رسول جعفريان، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي سياسي ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383 ش.
2. محمد محمدي اشتهاردي، بابي گري و بهائي‌گري، قم، آشنا، 1378 ش.
3. عزّالدين رضانژاد، مقالة: از بابي‌گري تا بهايي‌گري، فصلنامة انتظار، ش10، قم، مركز تخصصي مهدويّت، 1382 ش.
4. محمدرضا نصوري، مقالة: پيوند و همکاري متقابل بهائيت و صهيونيسم، فصلنامة انتظار، ش18، قم، مركز تخصّصي مهدويّت، 1385 ش.
5. سيد ضياء الدين عليا نسب، جريان‌شناسي انجمن حجتيه، قم، زلال كوثر، 1385ش.

[1]. ر.ك: احسايي، عبدالله، شرح احوال شيخ احمد احسايي، ترجمه: محمد طاهر كرماني، ص 19 ـ 23.
[2]. همان، ص 26 ـ 40.
[3]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 662.
[4]. همان، ص 663 به نقل از: اجازات الشيخ احمد الأحسايي، حسين علي محفوظ، ص 37 ـ 40.
[5]. همان، به نقل از: انوار البدرين، علي بحراني، به كوشش محمد علي طبسي، ص 406 ـ 407؛ چند اجازه، احمد احسايي، ص 1 و 2، 7؛ دليل المتحيرين، سيد كاظم رشتي، ص 51 ـ 55.
[6]. 19. ر.ك: ابراهيمي، ابوالقاسم، فهرست كتب مشايخ عظام، ص 115 و....
[7]. 34. ر.ك: شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 3، ص 65، 296 ـ 298؛ ج 4، ص 47 و 48، 78.
[8]. ر.ك: شريف يحيي الأمين، معجم الفرق الاسلامية، ص 149.
[9]. ر.ك: بررسي عقايد و اديان، ص 463 ـ 466.
[10]. شيخ كليني، كافی، ج 1، ص 145، ح 7؛ و ر.ك: شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ تهذيب، ح 6، ص 27.
[11]. سيد بن طاوس، الاقبال، ص 297.
[12]. وسائل الشيعة، ج 27، ص 34، ح 33146؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص66.
[13]. ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 323؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 48، ص 6؛ شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 626؛ شيخ طوسی, أمالی، ص 525؛ الاقبال، ص 610.
[14]. ر.ك: علامه مجلسی, بحارالانوار، ج 17، ص 253.
[15]. مناقب آل ابی طالب, ج3, ص232.
[16]. همان، ص311.
[17]. همان، ص340.
[18]. ر.ك: اعتضاد السلطنه، فتنه باب.
[19]. بيان عربي، ص1.
[20]. لوح هيکل الدين، ص18.
[21]. بيان عربي، ص 5ـ6.
[22]. بيان عربي، ص15.
[23]. دانشنامه جهان اسلام، ج1، ص19.
[24]. صدري، محمود، مقالة بهائيت، دانشنامة جهان اسلام.
[25]. مقاله: از بابی‌گری تا بهايی‌گری، عزالدين رضا نژاد، فصلنامه انتظار، مرکز تخصصی مهدويّت، ش10.
[26]. افندی، عباس، رسالة ديانت جهانی بهائی، ص20.
[27]. اقدس، ص 117 و 119.
[28]. همان.
[29]. همان.
[30]. در اين درس، فقط به رويارويي اين گروه، با فرقة گمراه بهايي اشاره شده و بررسی ديدگاه‌های اين انجمن، به کتاب‌های مفصل ارجاع می‌شود.
[31]. جعفريان، رسول، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي سياسي ايران، ص368.
[32]. همان.
[33]. نشريه چشم انداز ايران، سال اول، ش 2.
[34]. مجله گوهر، س6، س61 (فروردين 1357ش).

انتظار در فرهنگ شيعه


پيش درآمد
شادابي و پويايي بشر در طول دوران زندگي فردي و اجتماعي، مرهون نعمت «اميد» و «انتظار» است. اگر انسان، به آينده اميدي نداشته باشد، زندگي برايش مفهوم چنداني نخواهد داشت. آنچه انسان را به زندگي اميدوار مي‌كند و آن را جاذبه‌دار مي‌سازد و نگراني‌ها و ناراحتي‌ها را براي او آسان مي‌نمايد، انتظار و اميد به آينده‌اي روشن و رشدآفرين است که در آن، به تمام نيازهاي روحي و جسمي او به طور کامل پاسخ داده شود. آدمي در پرتو همين انتظار و اميد، رنج‌ها و گرفتاري‌ها را تحمل مي‌كند و با كشتي اميد و آرزو در درياي متلاطم و طوفان‌زاي زندگي، به سير خود ادامه مي‌دهد. شيعه، با بهره‌گيري از آموزه‌هاي اهل بيت(ع)، اين اميد و انتظار به آينده را در متعالي‌ترين نوع خود، فراراه انسان‌هاي آزادانديش و آزادي‌خواه قرار داده است.

معناي لغوي و اصطلاحي «انتظار فرج»؛ «انتظار»، در لغت به معناي چشمداشت و چشم‌به‌راه بودن[1] است؛ اما در اصطلاح، به معناي چشم‌به‌راه بودن براي ظهور واپسين ذخيره الهي و آماده شدن براي ياري او در برپايي حکومت عدل و قسط در سراسر گيتي است.به بيان ديگر، «كيفيتي‌ روحي‌ است‌ كه‌ باعث‌ به‌ وجود آمدن‌ حالت‌ آمادگي‌ (انسان‌ها) براي‌ آنچه‌ انتظار دارند، مي‌شود و ضد آن‌، يأ‌س‌ و نااميدي‌ است. هر چه‌ انتظار بيشتر باشد و هر چه شعله آن فروزان‌تر و پر فروغ‌تر باشد، تحرک و پويايي او و در نتيجه آمادگي‌ نيز بيشتر خواهد بود».[2] «فَرَج» به معناي «گشايش» است. انتظار فرج، برخاسته از فطرت کمال جوي بشري است؛ اگر چه عوامل ديگري نيز مي‌تواند منشأ انتظار باشد. يکي از انديشوران معاصر، با بيان اين که برخي دوست دارند حالت انتظار را يك مسأله رواني ناشي از حرمان در اقشار محروم جامعه وتاريخ تفسير كنند وحالت فرار از واقعيت گرانبار يا مشقّت‏ها به سوي تصور آينده‏اي كه محرومان در آن بتوانند تمام حقوق از دست‌رفته وسيادتشان را بازپس گيرند، نوشته است: «اين گمانه، نوعي خيالبافي يا نوعي گريز از دامن واقعيت به آغوش تخيل است». [3]

بر خلاف گمان برخي که انديشه مهدويّت را ساخته شيعه مي‌دانند، باور داشت مهدويّت نه فقط به پيروان اهل بيت(ع) اختصاص ندارد، بلكه بخش مهمي از عقايد


...
موضوع قفل شده است