*** درسنامه ی فرجام شناسی ***

تب‌های اولیه

144 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مقدّمه

مسأله ديگر اين است كه آيا هر يك از ايمان و عمل صالح، عامل مستقلى براى سعادت ابدى است يا مجموع آنها موجب سعادت مى‌شود؟ و همچنين آيا هر يك از كفر و عصيان مستقلا موجب عذاب ابدى مى‌شود يا مجموع آنها چنين اثرى را خواهد داشت؟ و در صورت دوم، اگر كسى تنها ايمان يا عمل صالح را داشته باشد فرجام او چگونه خواهد بود؟ و همچنين اگر كسى تنها كفر ورزيده باشد يا مرتكب گناهى شده باشد چه سرنوشتى خواهد داشت؟ و اگر شخص با ايمانى مرتكب گناهان زيادى شده باشد يا شخص كافرى اعمال نيك فراوانى انجام داده باشد آيا اهل سعادت خواهد بود يا اهل شقاوت؟ و در هر صورت، اگر كسى بخشى از زندگى خود را با ايمان و عمل صالح، و بخش ديگر را با كفر و گناه سپرى كند چه فرجامى خواهد داشت؟

اين مسائل از نخستين قرن ظهور اسلام، مورد بحث واقع شد و كسانى مانند «خوارج» معتقد شدند كه ارتكاب گناه، عامل مستقلّى براى شقاوت ابدى است و بلكه موجب كفر و ارتداد مى‌شود؛

و گروه ديگرى مانند «مُرجئه» معتقد شدند كه وجود ايمان، براى سعادت ابدى كافى است و ارتكاب گناه، ضررى به سعادت مؤمن نمى‌زند.

اما قول حق اين است كه هر گناهى موجب كفر و شقاوت ابدى نمى‌شود، هر چند ممكن است تراكم گناهان، موجب سلب ايمان گردد. و از سوى ديگر، چنان نيست كه با وجود ايمان، هر گناهى بخشيده شود و هيچ اثر سوئى نداشته باشد.

(صفحه 443﴾

ما در اين درس، نخست توضيحى پيرامون حقيقت ايمان كفر مى‌دهيم و آن گاه به بيان نقش آنها در سعادت و شقاوت ابدى مى‌پردازيم و مسائل ديگر را در درسهاى آينده بيان خواهيم كرد.

حقيقت ايمان و كفر

ايمان حالتى است قلبى و روانى كه در اثر دانستن يك مفهوم و گرايش به آن، حاصل مى‌شود و با شدّت و ضعف هر يك از اين دو عامل، كمال و نقص مى‌پذيرد. و اگر انسان از وجود چيزى هر چند به صورت ظنّى آگاه نباشد نمى‌تواند ايمان به آن، پيدا كند ولى تنها آگاهى و اطلاع، كفايت نمى‌كند زيرا ممكن است امر مورد آگاهى يا لوازم آن، خلاف دلخواهش باشد و گرايش به ضدّ آن داشته باشد و از اينرو، تصميم بر عمل كردن به لوازم آن نگيرد و حتّى تصميم بر عمل كردن به ضدّ آنها بگيرد.
چنانكه قرآن كريم درباره فرعونيان مى‌فرمايد:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»1.
آيات الهى را از روى ستم و برترى جويى انكار كردند در حالى كه به آنها يقين پيدا كرده بودند.

و حضرت موسى(ع) خطاب به فرعون فرمود:
«لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»2.
تحقيقاً ميدانى كه اين آيات و معجزات را جز پروردگار جهان نازل نكرده است.

با اين‌كه او ايمان نياورده بود و به مردم مى‌گفت:
«ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرِي»3.
من براى شما معبودى جز خودم نمى‌دانم.

و تنها هنگامى كه مشرف به غرق شد گفت:

---------------------------------------

1. نمل / 14.
2. اسراء / 102.
3. قصص / 38.

﴿ صفحه 444﴾

«آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ»1.
ايمان آوردم به اين‌كه خدايى جز همان كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان دارند نيست.

و دانستيم كه چنين ايمانى اضطرارى، پذيرفته نخواهد شد2 اگر بتوان آن را ايمان ناميد.

پس قوام ايمان، به گرايش قلبى و اختيار است برخلاف علم و آگاهى كه بدون اختيار هم حاصل مى‌شود. و از اينرو، مى‌توان ايمان را يك «عمل قلبى اختيارى» دانست، يعنى با توسعه در مفهوم «عمل» ايمان را هم از مقوله عمل به شمار آورد.

اما واژه «كفر» گاهى به عنوان عدم ملكه ايمان بكار مى‌رود و نداشتن ايمان خواه در اثر شك و جهل بسيط باشد يا در اثر جهل مركب و خواه در اثر وجود گرايش مخالف و به صورت انكار عمدى و عنادآميز كفر ناميده مى‌شود و گاهى به قسم اخير يعنى جحود و عناد، اختصاص مى‌يابد كه امرى وجودى است و ضدّ ايمان به شمار مى‌رود.

نصاب ايمان و كفر

بر حسب آنچه از آيات كريمه قرآن و روايات شريفه استفاده مى‌شود حداقل ايمان لازم براى سعادت ابدى عبارت است از: ايمان به خداى يگانه، و پاداش و كيفر اخروى، و صحّت آنچه بر انبياء (عليهم السلام) نازل شده است. و لازمه آن، تصميم اجمالى بر عمل به دستورات خداى متعال است. و عالى ترين مرتبه آن، مخصوص انبياء و اولياء الهى (سلام الله عليهم اجمعين) مى‌باشد.

و حداقل كفر عبارت است از: انكار يا شك در توحيد، يا نبوّت يا معاد، و يا انكار چيزى كه بداند از طرف خداى متعال بر انبياء نازل شده است. و بدترين مراتب كفر، انكار عنادآميز همه اين حقايق با علم به صحّت آنها، و تصميم بر مبارزه با دين حق است.

بدين ترتيب، شرك (انكار توحيد) هم يكى از مصاديق كفر مى‌باشد. و نفاق، همان كفر باطنى است كه توأم با فريبكارى و تظاهر به اسلام باشد و سقوط منافق (كافر نقابدار) بيش از ساير كفّار است چنانكه قرآن كريم مى‌فرمايد:

-------------------------------------

1. يونس / 90.
2. رجوع كنيد به درس نهم.

﴿ صفحه 445﴾

«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ»1.
نكته‌اى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اين است كه اسلام و كفرى كه در فقه، مطرح مى‌شود و موضوع احكامى از قبيل طهارت و حليّت ذبيحه در اصول دين ندارد زيرا ممكن است كسى شهادتين را بگويد و احكام فقهى اسلام، براى او ثابت شود در حالى كه قلباً ايمانى به مضمون و لوازم توحيد و نبوّت نداشته باشد.

نكته ديگر آنكه اگر كسى قدرت بر شناختن اصول دين نداشت و فى المثل مجنون و فاقد عقل بود يا در اثر شرايط محيط نتوانست دين حقّ را بشناسد به اندازه قصورش معذور خواهد بود اما اگر كسى با وجود امكان شناخت، تقصير كرد و در حال شكّ باقى ماند يا بدون دليل، اصول و ضروريات دين را انكار نمود معذور نخواهد بود و به عذاب ابدى، محكوم خواهد شد.

تأثير ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى

با توجه به اينكه كمال حقيقى انسان، در سايه قرب الهى تحقق مى‌يابد و متقابلا سقوط انسان در اثر دورى از خداى متعال حاصل مى‌شود مى‌توان ايمان به خداى متعال و ربوبيّت تكوينى و تشريعى او كه مستلزم اعتقاد به معاد و نبوّت است را نهال تكامل حقيقى انسان دانست كه اعمال خداپسند بسان شاخ و برگهايى از آن مى‌رويد و ميوه‌اش سعادت ابدى است كه در جهان آخرت، ظاهر مى‌گردد.
پس اگر كسى بذر ايمان را در دل خود نيفشاند و اين نهال پربركت را غرس نكرد و به جاى آن، بذر زهرآگين كفر و عصيان را در دلش پاشيد استعداد خدادادش را ضايع كرده و درختى را به بار آورده كه ميوه‌اش زقّوم دوزخى خواهد بود. چنين كسى راهى به سوى سعادت ابدى نمى‌برد و تأثير كارهاى نيكش از مرز اين جهان، فراتر نمى‌رود.
و راز آن اين است كه هر كار اختيارى، حركتى است براى روح انسان به سوى غايت و هدفى كه فاعل در نظر گرفته است. و كسى كه اعتقاد به عالم ابدى و قرب الهى ندارد چگونه مى‌تواند چنين هدفى را در نظر بگيرد و چنين جهتى را به رفتارش ببخشد؟! و طبعاً چنين

---------------------------------------

1. نساء / 145.

﴿ صفحه 446﴾

كسى نمى‌تواند انتظار پاداش ابدى را از خداى متعال داشته باشد. و نهايت چيزى كه مى‌توان در مورد اعمال نيك كافران پذيرفت اين است كه تأثيرى در تخفيف عذابشان داشته باشد زيرا چنين كارهايى مى‌تواند روح خودپرستى و عناد را تضعيف كند.

شواهد قرآنى

قرآن كريم از يك سو، نقش بنيادى ايمان در سعادت ابدى انسان را يادآور شده و علاوه بر اينكه در دهها آيه، عمل صالح را به دنبال ايمان، ذكر فرموده در چندين آيه، ايمان را به عنوان شرط تأثير اعمال نيك در سعادت اخروى، مورد تأكيد قرار داده است چنانكه مى‌فرمايد:
«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ»1.
هر مرد و زنى كه از كارهاى شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد، چنين كسانى وارد بهشت خواهند شد.

و از سوى ديگر، دوزخ و عذاب ابدى را براى كافران مقرّر فرموده و اعمال ايشان را تباه و بى ثمر دانسته است، و در يك جا آنها را به خاكسترى تشبيه كرده كه باد شديدى آن را پراكنده سازد و اثرى از آن به جا نگذارد.
«مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْم عاصِف لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ»2.
مثل اعمال كافران مانند خاكسترى است كه در يك روز طوفانى باد به سختى بر آن بوزد، به چيزى از دستاوردهايشان دسترسى نخواهد داشت و اين است گمراهى دور.

و در جاى ديگر مى‌فرمايد: اعمال كافران را مانند گردى در هوا پراكنده مى‌سازيم.
«وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»3.
و آمديم به سوى هر عملى كه انجام داده‌اند و آن را مانند غبارى پراكنده ساختيم.

و در آيه ديگرى آنها را به سرابى تشبيه كرده كه شخص تشنه، به آن دل مى‌بندد ولى

------------------------------------

1. نساء / 124، و نيز رجوع كنيد به: نحل / 97، اسراء / 19، طه / 112، انبياء / 94، غافر / 40.
2. ابراهيم / 18.
3. فرقان / 23.

﴿ صفحه 447﴾

همين كه به آن مى‌رسد آبى نمى‌يابد.
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْ آنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ»1.
اعمال كافران مانند سرابى در بيابان هموارى است كه شخص تشنه آن را آب مى‌پندارد تا هنگامى كه نزد آن بيابد آن را چيزى (آبى) نمى‌يابد و خدا را نزد آن مى‌يابد كه به حسابش رسيدگى مى‌كند و خدا سريعاً محاسبه مى‌كند.

«أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»2.
يا مانند ظلماتى است در دريايى ژرف كه موجى آن را فراگرفته و روى آن موج ديگرى، و روى آن ابرى، تاريكى هايى فرا روى يكديگر، هنگامى كه دستش را برآورد آن را نخواهد ديد و كسى كه خدا براى او نورى قرار نداده است نورى نخواهد داشت (كنايه از اينكه حركت كافر در ظلمت هاست و راه به جايى نمى‌برد).

و در آيات ديگرى مى‌فرمايد كه نتيجه كار دنياطلبان را در همين جهان به آنان خواهيم داد و در آخرت، بهره‌اى نخواهد داشت مانند اين آيه:
«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»3.
كسانى كه خواهان زندگى دنيا و زينت آن باشند كارهايشان را در همين دنيا به ايشان تحويل مى‌دهيم و چيزى از آنها كاسته نمى‌شود ايشانند كه در آخرت جز آتش ندارند و آنچه در دنيا انجام داده‌اند تباه شده و اعمالشان پوچ است.

--------------------------------------

1. نور / 39.
2. نور / 40.
3. هود / 15-16، و نيز رجوع كنيد به: اسراء / 18، شورى / 20، احقاف / 20، با توجه به اين آيات ميزان اسلام‌شناسى كسانى معلوم مى‌شود كه بعضى از انديشمندان كافر و ملحد غربى را بر بزرگان شيعه مانند خواجه نصيرالدين طوسى و علامه مجلسى ترجيح داده اند!!

﴿ صفحه 448﴾


پرسش

1- رأى خوارج و مرجئه در مورد ايمان و كفر و قول حق را در برابر آنان بيان كنيد.
2- حقيقت ايمان و كفر و رابطه آنها با علم و جهل را شرح دهيد.
3- نصاب لازم ايمان و كفر را توضيح دهيد.
4- نسبت شرك و نفاق با كفر را بيان كنيد.
5- اسلام و كفر فقهى چه نسبتى با ايمان و كفر كلامى دارد؟
6- تأثير ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى و راز آن را بيان كنيد.
7- شواهد قرآنى بر اين تأثير را ذكر كنيد.

﴿ صفحه 449﴾

درس پنجاه و پنجم


رابطه متقابل ايمان و عمل


ـ مقدمه
ـ رابطه ايمان با عمل
شامل: رابطه عمل با ايمان
ـ نتيجه

﴿ صفحه 451﴾


مقدّمه

دانستيم كه عامل اصلى در سعادت و شقاوت ابدى، ايمان و كفر است و ايمان پايدار، سعادت جاودانى را تضمين مى‌كند هر چند ارتكاب گناهان، موجب عذابهاى محدودى شود؛ و از سوى ديگر، كفر پايدار، موجب شقاوت ابدى مى‌شود و با وجود آن، هيچ كار نيكى سبب سعادت اخروى نمى‌گردد.

ضمناً اشاره كرديم كه ايمان و كفر، قابل شدّت و ضعف مى‌باشد و ممكن است تراكم گناهان بزرگ به سلب ايمان بينجامد. و همچنين انجام كارهاى نيك، ريشه كفر را ضعيف مى‌كند و ممكن است زمينه ايمان را فراهم سازد.
از اينجا اهميّت سؤال درباره رابطه بين ايمان و عمل، روشن مى‌شود و در اين درس به توضيح پاسخ آن مى‌پردازيم.

رابطه ايمان با عمل

از بيان گذشته روشن شد كه ايمان، حالتى است روانى كه از دانش و گرايش، مايه مى‌گيرد و لازمه‌اش اين است كه شخص با ايمان، تصميم اجمالى بر عمل كردن به لوازم چيزى كه به آن ايمان دارد بگيرد.
بنابراين، كسى كه آگاه به حقيقتى است ولى تصميم دارد كه هيچ‌گاه به هيچ يك از لوازم آن،

﴿ صفحه 453﴾

عمل نكند ايمان به آن نخواهد داشت و حتى اگر ترديد داشته باشد كه به آنها عمل كند يا نكند باز هم هنوز ايمان نياورده است.
قرآن كريم مى‌فرمايد:
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ»1.
(گروهى از) اعراب (بيابانى به پيامبر اكرم) گفتند: ما ايمان آورديم. بگو: شما ايمان نداريد ولى بگوييد اسلام آورديم، و هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده است.

اما ايمان واقعى هم مراتبى دارد و چنان نيست كه هر مرتبه‌اى از آن، ملازم به انجام همه وظايف مربوطه باشد و ممكن است هيجانات شهوى يا غضبى، شخص ضعيف الايمان را به عصيان بكشاند ولى نه به گونه‌اى كه تصميم بر عصيان دائم و مخالفت با همه لوازم ايمانش بگيرد. و البته هر قدر، ايمان قويتر و كاملتر باشد تأثير بيشترى در انجام اعمال مناسب با آن خواهد داشت.

حاصل آنكه: ذاتاً اقتضاى عمل كردن به لوازم آن را دارد و مقدار همين تأثير اقتضائى هم بستگى به شدت و ضعف آن دارد و در نهايت، اراده و تصميم شخص است كه انجام يا ترك كارى را متعيّن مى‌سازد.

رابطه عمل با ايمان

عمل اختيارى يا شايسته و همسوى با ايمان است و يا ناشايسته و مخالف با جهت آن .در صورت اوّل، ايمان را تقويت و دل را نورانى‌تر مى‌سازد. و در صورت دوم، موجب ضعف ايمان و ظلمانى شدن قلب مى‌گردد. بنابراين، اعمال صالحه‌اى كه از شخص مؤمن، صادر مى‌شود در عين حال كه از ايمانش مايه مى‌گيرد به نوبه خود بر قوّت و ثَبات ايمان مى‌افزايد و زمينه كارهاى نيك ديگرى را فراهم مى‌سازد و مى‌توان تأثير عمل نيك در تكامل ايمان را از اين آيه شريفه استظهار كرد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُه»2.
سخن و (اعتقاد) خوب به سوى خدا صعود مى‌كند و عمل صالح، آن را رفعت مى‌بخشد3.

------------------------------------------

1. سوره حجرات، آيه 14.
2. سوره فاطر، آيه 10پ
3. بنابراينكه ضمير فاعلى به «الْعَمَلُ الصّالِح» و ضمير مفعولى به «الْكَلِمُ الطَّيِّب» عود كند.

﴿ صفحه 454﴾

و همچنين در آيات متعدّدى از زياد شدن ايمان و نور و هدايت نيكوكاران ياد شده است1.

از سوى ديگر، در صورتى كه انگيزه هايى مخالف با مقتضاى ايمان، پديد آمد و موجب انجام كارهاى ناشايسته‌اى گرديد و قوّت ايمان شخص به حدى نبود كه مانع از بروز و صدور آنها شود ايمان وى روبه ضعف مى‌نهد و زمينه براى تكرار گناه، آماده مى‌شود و اگر اين روند هم چنان ادامه يابد، به ارتكاب گناهان بزرگتر و تكرار آنها مى‌انجامد و سرانجام اصل ايمان را تهديد به زوال مى‌كند و (العياذباللّه) آن را تبديل به كفر و نفاق مى‌سازد.

قرآن كريم درباره كسانى كه كارشان به نفاق كشيده شده مى‌فرمايد:
«فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ»2.
به دنبال اينكه با خدا خلف وعده كردند و دروغ مى‌گفتند نفاقى را در دلهايشان پديد آورد تا روزى كه او را ملاقات كنند.

و نيز مى‌فرمايد: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِ آياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»3.
آنگاه عاقبت كسانى كه بدترين گناهان را مرتكب شدند اين بود كه آيات الهى را تكذيب كرده آنها را مورد استهزاء قرار مى‌دادند.

و همچنين در آيات متعدّدى از افزايش كفر و ظلمت و قساوت گنهكاران ياد شده است4.

نتيجه

با توجه به روابط متقابل ايمان و عمل و نقش آنها در سعادت انسان مى‌توان حيات سعادتمندانه را به درختى تشبيه كرد5 كه ايمان به خداى يگانه و به فرستادگان و پيامهاى او

-------------------------------------

1. ر. ك: آل عمران / 173، انفال / 2، توبه / 124، كهف / 13، مريم / 76، احزاب / 22، محمد / 17، مدّثر / 31.
2.توبه / 77.
3. روم / 10.
4. ر. ك: بقره / 10، آل عمران / 90، نساء / 137، مائده / 68، توبه / 37، اسراء / 60، 82، صف / 5، نوح / 24.
5. ر. ك: ابراهيم / 24-27.

﴿ صفحه 455﴾

و به روز پاداش و كيفر الهى، ريشه هاى آن را تشكيل مى‌دهد، و تنه‌اش همان تصميم اجمالى و بسيط بر عمل كردن به لوازم ايمان است كه بدون واسطه، از آن مى‌رويد، و شاخ و برگهاى آن عبارت است از اعمال شايسته‌اى كه از ريشه ايمان، مايه مى‌گيرند. و ميوه آن، سعادت ابدى خواهد بود. و اگر ريشه نباشد تنه و شاخ و برگى پديد نمى‌آيد و ميوه‌اى هم به بار نخواهد آورد.

ولى چنان نيست كه وجود ريشه هميشه ملازم با شاخ و برگ مناسب و دادن ميوه مطلوب باشد بلكه گاهى در اثر نامساعد بودن شرايط محيط و بروز آفات گوناگون، شاخ و برگ لازم نمى‌رويد و نه تنها ميوه مطلوب را به بار نمى‌آورد كه گاهى به خشكيدن درخت نيز منجر مى‌شود.

همچنين ممكن است در اثر پيوندهايى كه به شاخه و تنها و حتى به ريشه درخت، زده مى‌شود آثار ديگرى از آن، ظاهر گردد و احياناً به تبديل آن به درخت ديگرى منتهى شود، و اين همان تبديل ايمان به كفر (ارتداد) است.

حاصل آنكه: ايمان به امور ياد شده، عامل اصلى سعادت انسان است ولى تأثير كامل اين عامل، مشروط به جذب موادّ غذايى لازم از راه اعمال صالحه، و دفع آفات و موادّ زيان بار به وسيله اجتناب از گناهان است.
و ترك واجبات و ارتكاب محرّمات، ريشه ايمان را ضعيف مى‌كند و گاهى به خشكيدن آن، منتهى مى‌شود، چنانكه پيوند عقايد نادرست، موجب دگرگونى ماهيّت آن مى‌گردد.



پرسش

1- تأثير ايمان در اعمال نيك را توضيح دهيد.
2- تأثير اعمال نيك و بد در قوّت و ضعف ايمان را شرح دهيد.
3- مجموع روابط متقابل ايمان و عمل و رابطه آنها با سعادت انسان را بيان كنيد.

﴿ صفحه 456﴾

درس پنجاه و ششم


چند نكته مهمّ


ـ مقدمه
ـ كمال حقيقى انسان
شامل: تبيين عقلى
ـ نقش انگيزه و نيّت

﴿ صفحه 457﴾

مقدّمه

برخى از كسانى كه آشنايى كافى با فرهنگ اسلامى ندارند و كارهاى انسانى را براساس معيارهاى سطحى و ظاهرى، ارزشگذارى مى‌كنند و توجهّى به اهميّت انگيزه و نيّت فاعل، و باصطلاح «حُسن فاعلى» (در برابر حسن فعلى) ندارند و يا ملاك ارزش كار را تنها تأثير در آسايش زندگى دنيوى ديگران مى‌پندارند، چنين كسانى در تحليل بسيارى از عقايد و معارف اسلامى، دچار انحراف مى‌شوند و يا از درك و تبيين آنها فرو مى‌مانند و از جمله در تبيين نقش ايمان و رابطه آن با اعمال صالحه، و نقش ويرانگر كفر و شرك، و تبيين برترى بعضى از اعمال كم حجم و كوتاه مدت بر كارهاى پرحجم و درازمدّت، دچار كژانديشى مى‌گردند و مثلاً چنين مى‌پندارند كه مخترعين بزرگى كه اسباب آسايش ديگران را فراهم كرده‌اند يا آزادى خواهانى كه در راه آزادى ملتشان مبارزه نموده‌اند مى‌بايست داراى مقام اخروى والا و ارجمندى باشند هر چند بهره‌اى از ايمان به خدا و روز قيامت نداشته باشند.
و گاهى كار به آنجا مى‌كشد كه ايمان لازم براى سعادت حقيقى را ايمان به ارزشهاى انسانى و پيروزى نهائى كارگران و زحمتكشان در همين جهان، معرّفى مى‌كنند و حتّى مفهوم «خدا» را هم مفهومى ارزشى و مساوى با ايده آل اخلاقى، قلمداد مى‌كنند!!
هر چند از مطالبى كه در دروس گذشته بيان شده مى‌توان نقاط ضعف و انحراف در اين پندارها را باز شناخت ولى نظر به شيوع اين گونه افكار در عصر حاضر و خطرى كه براى نسل آينده در بردارد بجاست كه توضيح بيشترى درباره آنها داده شود.

﴿ صفحه 459﴾

البته بحث وافى و همه جانبه پيرامون اين گونه مسائل، مجال وسيعترى را مى‌طلبد از اينرو، در اينجا با توجه به بُعد عقيدتى آنها و با شيوه‌اى متناسب با نگارش اين كتاب، تنها به بيان اساسى ترين نكات مى‌پردازيم.

كمال حقيقى انسان

اگر درخت سيبى را با درخت بى ثمرى مقايسه كنيم درخت سيب را ارزشمندتر از درخت بى ثمر مى‌شماريم. و اين قضاوت، تنها بخاطر استفاده بيشتر انسان از درخت ميوه دار نيست بلكه درخت ميوه دار از آن جهت كه وجود كامل ترى دارد و آثار وجودى بيشترى از آن، پديد مى‌آيد ذاتاً ارزشمندتر مى‌باشد. ولى همين درخت سيب در صورتى كه آفت زده شود و از مسير تكاملش منحرف گردد ارزش خود را از دست مى‌دهد و حتى ممكن است منشأ آلودگى و زيانهايى براى ديگران نيز بشود.

انسان هم در مقايسه با ساير جانداران همين حكم را دارد و در صورتى كه به كمال لايق خودش برسد و آثار وجودى متناسب با فطرتش ظاهر گردد ارزشمندتر از آنها خواهد بود ولى اگر دچار آفات و انحرافات شود ممكن است از ساير حيوانات هم پست‌تر و زيانبارتر گردد چنانكه در قرآن كريم، بعضى از انسانها بدتر از همه جنبندگان1 و گمراهتر از چهارپايان2 شمرده شده اند.

از سوى ديگر، اگر كسانى درخت سيب را فقط تا هنگام شكوفه دادن ديده باشند گمان مى‌كنند كه اوج شكوفايى آن همان است و ديگر كمال بالاترى ندارد. همچنين كسانى كه تنها كمالات متوسط انسان را مشاهده كرده‌اند نمى‌توانند به حقيقت و كمال نهائى او پى ببرند و تنها كسانى مى‌توانند ارزش واقعى انسان را بشناسند كه با كمال نهائى وى آشنا باشند.
اما كمال حقيقى انسان از قبيل كمالات مادّى و طبيعى نيست زيرا چنانكه قبلا بيان شد انسانيّت انسان، بستگى به روح ملكوتى دارد و تكامل انسانى هم در حقيقت، همان تكامل روح است كه با فعاليّت اختيارى خودش حاصل مى‌شود خواه فعاليّت درونى و قلبى باشد و خواه

--------------------------------------

1. انفال / 22.
2. اعراف / 179.

﴿ صفحه 460﴾

فعاليّت بيرونى و با وساطت اندامهاى بدن، و چنين كمالى را نمى‌توان از راه تجارب حسّى و با مقياسهاى كمّى، شناسايى و اندازه گيرى كرد و طبعاً راه رسيدن به آن را نيز نمى‌توان با وسايل آزمايشگاهى شناخت. پس كسى كه خودش به چنين كمالى نرسيده و آن را با علم حضورى و شهود قلبى نيافته است بايد آن را از راه برهان عقلى و يا از راه وحى الهى و كتب آسمانى بشناسد.

اما از نظر وحى و بيانات قرآنى و سخنان اهل بيت عصمت و طهارت (س) جاى ترديد نيست كه كمال نهائى انسان، مرتبه‌اى است از وجود وى كه با تعبير «قرب الهى» به آن، اشاره مى‌شود و آثار آن، نعمتهاى ابدى و رضوان الهى است كه در عالم آخرت، ظاهر مى‌گردد و راه كلّى آن، خداپرستى و تقوى است كه همه شئون زندگى فردى و اجتماعى را در برمى گيرد.
و اما از نظر عقلى، براهين پيچيده‌اى بر اين مطلب مى‌توان اقامه كرد كه نيازمند به مقدّمات فلسفى زيادى است و ما در اينجا مى‌كوشيم بيان ساده‌اى را ارائه دهيم:

تبيين عقلى

انسان بالفطره خواهان كمال نامحدود است كه علم و قدرت، از مظاهر آن به شمار مى‌رود، و رسيدن به چنين كمالى است كه موجب لذّت نامحدود و سعادت پايدار مى‌گردد. و هنگامى چنين كمالى براى انسان، ميسّر خواهد بود كه با منبع نامحدود علم و قدرت و كمال مطلق يعنى خداى متعال، ارتباط پيدا كند و همين ارتباط است كه به نام «قرب» ناميده مى‌شود1.

پس كمال حقيقى انسان كه هدف آفرينش اوست در سايه ارتباط و قرب به خداى متعال، حاصل مى‌شود و انسانى كه نازلترين مرتبه اين كمال يعنى ضعيف ترين مرتبه ايمان را هم نداشته باشد همانند درختى است كه هنوز به بار ننشسته و نوبر آن هم به دست نيامده است و اگر چنين درختى در اثر آفت زدگى، استعداد ميوه دادن را از دست بدهد از درختان بى ثمر هم پست‌تر خواهد بود.

بنابراين، اهميّت نقش ايمان در كمال و سعادت انسان بدين جهت است كه ويژگى اصلی

---------------------------------

1. براى توضيح بيشتر رجوع كنيد به كتاب «خودشناسى براى خودسازى» از مؤلف.

﴿ صفحه 461﴾

روح انسان، ارتباط آگاهانه و اختيارى با خداى متعال است و بدون آن، از كمال لايق و آثار آن، محروم مى‌شود و به ديگر سخن: انسانيّتش به فعليّت نمى‌رسد. و در صورتى كه با سوء اختيار، چنين استعداد والايى را از بين ببرد بزرگترين ستم را بر خويش روا داشته و مستوجب عقوبت ابدى خواهد شد و قرآن كريم درباره چنين كسانى مى‌فرمايد:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»1.
تحقيقاً بدترين جنبدگان نزد خداى متعال كسانى هستند كه كفر ورزيده‌اند و ايمان نمى‌آورند.

حاصل آنكه: هريك از ايمان و كفر، جهت اصلى حركت انسان به سوى كمال و سعادت يا سقوط و شقاوت را تعيين مى‌كند و طبعاً هر كدام مؤخّر باشد تأثير نهائى و سرنوشت ساز را خواهد داشت.

نقش انگيزه و نيّت

با توجه به اصل مذكور، روشن مى‌شود كه ارزش حقيقى براى كارهاى اختيارى انسان، بستگى به تأثير آنها در رسيدن به كمال حقيقى يعنى قرب به خداى متعال دارد. و هر چند كارهايى كه به نحوى حتى با چند واسطه زمينه تكامل ديگران را فراهم مى‌كند متّصف به حسن و فضيلت مى‌شود اما تأثير آنها در سعادت ابدى فاعل، منوط به تأثيرى است كه در تكامل روح وى داشته باشد.

از سوى ديگر، ارتباط افعال خارجى با روح فاعل، از راه اراده، حاصل مى‌شود كه كار بى واسطه اوست، و اراده كار، از ميل و شوق و محبت به غايت و نتيجه كار برمى خيزد و همين انگيزه است كه حركتى در درون روح به سوى هدف مقصود، پديد مى‌آورد و در شكل اراده كار، متبلور مى‌شود. پس ارزش كار ارادى، تابع انگيزه و نيّت فاعل است و حسن فعلى بدون حسن فاعلى، تأثيرى در تكامل روح و سعادت ابدى نخواهد داشت و به همين دليل است كه كارهايى كه با انگيزه هاى مادّى و دنيوى انجام مى‌گيرد تأثيرى در سعادت ابدى ندارد

------------------------------------

1. انفال / 55.

﴿ صفحه 462﴾

و بزرگترين خدمات اجتماعى هم اگر به قصد خودنمايى (رياء) باشد كمترين سودى را براى فاعل در بر نخواهد داشت1 بلكه ممكن است موجب زيان و انحطاط روحى او هم بشود. و بر همين اساس است كه قرآن كريم، تأثير اعمال صالحه در سعادت اخروى را مشروط به ايمان و قصد تقرّب (اراده وجه اله و ابتغاء مرضات الله) دانسته است2.

حاصل آنكه: اولا كار نيك، منحصر به خدمت كردن به ديگران نيست. ثانياً خدمت به ديگران هم مانند عبادات فردى در صورتى مؤثر در كمال نهائى و سعادت ابدى خواهد بود كه از انگيزه الهى، سرچشمه گرفته باشد.



پرسش

1- ارزش حقيقى هر موجودى به چيست؟
2- كمال نهائى انسان را چگونه مى‌توان شناخت؟
3- اثبات كنيد كه كمال نهائى انسان، تنها در سايه ارتباط و قرب به خداى متعال، حاصل مى‌شود.
4- اثبات كنيد كه تأثير كارهاى نيك در سعادت ابدى انسان، مشروط به انگيزه الهى است.

---------------------------------------

1. ر. ك: بقره / 246، نساء / 38، 142، انفال / 47، ماعون / 6.
2. ر. ك: نساء / 124، نحل / 97، اسراء / 19، طه / 112، انبياء / 94، غافر / 40، انعام / 52، كهف / 28، روم / 38، بقره / 207، 265، نساء / 114، الليل / 20.

﴿ صفحه 463﴾


درس پنجاه و هفتم


حبط و تكفير


ـ مقدمه
شامل: رابطه ايمان و كيفر
ـ رابطه اعمال نيك و بد

﴿ صفحه 465﴾

مقدّمه

يكى از مسائلى كه پيرامون رابطه ايمان و عمل صالح با سعادت اخروى، و متقابلا رابطه كفر و عصيان با شقاوت ابدى، مطرح مى‌شود اين است كه: آيا رابطه هر لحظه ايمان يا كفر با نتيجه اخروى آن، و همچنين رابطه هر كار نيك و بد با پاداش و كيفرش قطعى و ثابت و تغييرناپذير است يا اينكه به گونه‌اى قابل تغيير مى‌باشد، مثلاً مى‌توان اثر گناهى را با كار نيكى جبران كرد يا بالعكس اثر كار نيكى را با گناهى از بين برد؟
و آيا كسانى كه بخشى از عمر خود را با كفر و عصيان، و بخش ديگرى را با ايمان و اطاعت، سپرى كرده‌اند مدّتى گرفتار كيفر، و مدّتى ديگر برخوردار از پاداش خواهند بود، يا حاصل جمع جبرى آنها تعيين كننده خوشبختى يا بدبختى انسان در جهان جاودانى است يا مطلب به گونه ديگرى است؟
اين مسأله در واقع، همان مسأله «حبط و تكفير»1 است كه از ديرباز مورد بحث و گفتگوى متكلمان اشعرى و معتزلى بوده و ما در اين درس، ديدگاه شيعه را بطور خلاصه، بيان خواهيم كرد.

رابطه ايمان و كيفر

در درسهاى قبلى دانستيم كه هيچ كار خوبى بدون ايمان به اصول اعتقادى، موجب

--------------------------------------

1. حبط و تكفير، دو اصطلاح قرآنى است كه اولى به معناى بى اثر شدن كارهاى نيك، و دومى به معناى جبران گناهان است.

﴿ صفحه 467﴾

سعادت ابدى نمى‌شود، و به ديگر سخن: كفر، موجب بى اثر شدن كارهاى شايسته است، در اينجا مى‌افزاييم كه ايمان انسان در پايان عمر، آثار سوء كفر سابق را محو مى‌كند و همچون نور پرفروغ، تيرگيهاى گذشته را برطرف مى‌سازد؛
و برعكس، كفر پايانى آثار ايمان گذشته را محو مى‌كند و پرونده شخص را سياه و سرنوشتش را تباه مى‌سازد و همچون آتشى كه در خرمنى بيفتد همه را يكسره مى‌سوزاند.
و به عنوان تمثيل ديگر: ايمان مانند چراغ پرفروغى است كه خانه دل و روان را روشن و تابناك مى‌سازد و تاريكيها و تيرگيها را مى‌زدايد، و كفر همانند خاموش شدن آن چراغى است كه روشنى ها را از بين مى‌برد و تاريكيها را پديد مى‌آورد.
و تا روان انسانى به اين سراى مادّى و جهان تغييرات و دگرگونيها تعلق دارد همواره در معرض روشنى و تاريكى و افزايش و كاهش نور و ظلمت، قرار دارد تا هنگامى كه رخت از اين سراى گذرا بربندد و راه گزينش ايمان و كفر بر روى او بسته شود و هر چند آرزو كند كه بار ديگر به اين جهان برگردد و به زدودن تيرگيها بپردازد سودى نخواهد داشت1.

اين تأثير و تأثر بين ايمان و كفر، از ديدگاه قرآن كريم جاى هيچ ترديدى نيست. و آيات فراوانى دلالت بر اين مطلب دارد از جمله در آيه (9) از سوره تغابن مى‌فرمايد:
«وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ».
كسى كه ايمان به اللّه آورد و كار شايسته‌اى انجام دهد كارهاى بدش را محو مى‌كند.

و در آيه (217) از سوره بقره مى‌فرمايد:
«وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ».
و كسى از شما كه از دينش برگردد (و مرتدّ شود) و با حال كفر بميرد اعمالشان در دنيا و آخرت باطل شود و اينانند دوزخيان كه در آنجا جاويدانند.

------------------------------------------

1. ر. ك: درس چهل و نهم.

﴿ صفحه 468﴾

رابطه اعمال نيك و بد

نظير رابطه بين ايمان و كفر را مى‌توان فى الجمله بين كارهاى نيك و بد در نظر گرفت ولى نه بطور كلّى و به صورتى كه هميشه يا در نامه اعمال انسان كار شايسته، ثبت باشد و اعمال نارواى پيشين، محو شده باشد (چنانكه بعضى از متكلّمان معتزلى پنداشته اند) يا هميشه حاصل جمع جبرى اعمال گذشته با توجّه به كميّت و كيفيّت آنها منعكس باشد (چنانكه بعضى ديگر گمان كرده اند) بلكه در مورد اعمال، بايد قائل به تفصيل شد به اين معنى كه برخى از عمال نيك اگر بطور شايسته و مقبول انجام گيرد آثار اعمال بد گذشته را از بين مى‌برد مانند توبه كه اگر به صورت مطلوب انجام گيرد گناهان شخص، آمرزيده خواهد شد1.
و عيناً مانند پرتو نورى است كه دقيقاً بر همان نقطه تاريك بتابد و آن را روشن نمايد.

اما هر عمل نيكى اثر هر گناهى را از بين نمى‌برد و از اينرو ممكن است شخص مؤمن، مدتى گرفتار كيفر گناهش باشد و سرانجام به بهشت جاودانى درآيد. گويى روح انسان، داراى ابعاد گوناگونى است و هر دسته از اعمال نيك و بد با يك رويه آن، مربوط مى‌شود مثلاً عمل نيكى كه مربوط به رويه «الف» است اثر گناهى كه ارتباط با رويه «ب» دارد را از بين نمى‌برد مگر اينكه عمل صالح آنقدر نورانى باشد كه به جوانب ديگر روح هم سرايت كند يا گناه آنقدر آلوده كننده باشد كه ساير ابعاد را هم آلوده سازد.
از جمله، در روايات شريفه، وارد شده است كه نماز مقبول، گناهان را شستشو مى‌دهد و موجب آمرزش آنها مى‌شود. و در قرآن كريم كه مى‌فرمايد:
«وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ»2.
و نماز را در دو طرف روز و ساعاتى از شب بپاى دار كه كارهاى نيك، بديها را مى‌برد.

و بعضى از گناهان مانند عقوق والدين و شرب خمر، تا مدتى مانع قبولى عبادت مى‌شود يا منّت‌گذارى بعد از كمك رسانى، ثواب آن را نابود مى‌سازد. چنانكه در قرآن كريم مى‌فرمايد:
«لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»3.

-----------------------------------------

1. ر. ك: نساء / 110، آل عمران / 135، انعام / 54، شورى / 25، زمر / 53.
2. هود / 114.
3. بقره / 264.

﴿ صفحه 469﴾

احسانها و صدقات خود را با منّت‌گذارى و آزار دادن، باطل مكنيد.

ولى تعيين انواع و مقدار تأثير و تأثر اعمال نيك و بد در يكديگر را بايد از طريق وحى و سخنان معصومين (عليهم السلام) به دست آورد و قاعده كلّى براى همه آنها نمى‌توان تعيين كرد.

در پايان اين درس، جا دارد اشاره كنيم كه اعمال نيك و بد، گاهى آثارى در خوشيها و ناخوشيها يا توفيق و سلب توفيق براى كارهاى ديگر را در همين جهان دارد چنانكه احسان به ديگران به ويژه به پدر و مادر و خويشاوندان، موجب طول عمر و دفع آفات و بليّات مى‌شود يا بى احترامى به بزرگان به ويژه معلّمين و اساتيد، موجب سلب توفيق مى‌گردد .
ولى ترتّب اين آثار به معناى دريافت كامل پاداش و كيفر نيست و جايگاه اصلى پاداشها و كيفرها جهان ابدى است.

﴿ صفحه 470﴾


پرسش

1- معناى حبط و تكفير را توضيح دهيد.
2- رابطه بين ايمان و كفر به چند صورت، تصوّر مى‌شود؟ و كداميك از آنها صحيح است.
3- رابطه بين اعمال نيك و بد به چه صورت، فرض مى‌شود؟ و كدام صورت از آنها صحيح است؟
4- آيا آثار دنيوى اعمال نيك و بد، جاى پاداش و كيفر اخروى آنها را مى‌گيرد يا نه؟

﴿ صفحه 471﴾

درس پنجاه و هشتم


امتيازات مؤمنان


ـ مقدمه
ـ افزايش ثواب
شامل: آمرزش صغائر
ـ استفاده از اعمال ديگران

﴿ صفحه 473﴾

مقدّمه

در بخش خداشناسى1 دانستيم كه اراده الهى اصالتاً به خيرات و كمالات، تعلق مى‌گيرد و شرور و نقايص، بالتّبَع مورد اراده الهى، واقع مى‌شوند.
طبعاً در مورد انسان هم اراده اصلى الهى، بر تكامل وى و رسيدن به سعادت ابدى و بهره مندى از نعمتهاى جاودانى، تعلّق گرفته است و عذاب و بدبختى تبهكاران كه در نتيجه سوء اختيار خودشان حاصل مى‌شود بالتّبع مشمول اراده حكيمانه الهى مى‌گردد، و اگر ابتلاء به عذاب و شقاوت اخروى، لازمه سوء اختيار خود انسانها نبود رحمت واسعه الهى اقتضاء مى‌كرد كه هيچ مخلوقى مبتلا به عذاب نشود2.
ولى همان رحمت فراگير الهى است كه اقتضاى آفرينش انسان با ويژگى اختيار و انتخاب را داشته، و لازمه انتخاب هر يك از دو مسير ايمان و كفر، رسيدن به سرانجام نيك يا بد آن است با اين تفاوت كه رسيدن به فرجام نيك، متعلّق اراده اصلى، و سرانجام دردناك، متعلّق اراده تَبَعى است و همين تفاوت، اقتضاء دارد كه هم در تكوين و هم در تشريع، جانب خير، ترجيح داده شود يعنى انسان تكويناً طورى آفريده شده كه كارهاى خير آثار عميق ترى در تكوين شخصيّت او بگذارد و تشريعاً به تكاليف سهل و آسانى مكلّف شود تا براى پيمودن راه

------------------------------------

1. ر. ك: خداشناسى، درس يازدهم.
2. در دعاى كميل مى‌خوانيم:
«فَبِالْيقينِ اَقْطَعُ لَوْ لا ما حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جاحِديكِ وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ اِخْلادِ مُعانِدِيكَ لَجَعلْتَ النّارَ كُلّها بَرْدَاً وَ سَلاماً وَ ما كَانَتْ لِاَحد فِيها مَقَرَّاً وَ لا مُقاما».

﴿ صفحه 475﴾

سعادت و نجات از عذاب ابدى، نياز به تكاليف شاقّ و طاقت فرسايى نداشته باشد1 و در مقام پاداش و كيفر هم كفه پاداش، ترجيح داده شود و رحمت الهى بر غضبش سبقت گيرد2 و اين تقدّم و رجحان رحمت، در امورى تبلور مى‌يابد كه به چند نمونه از آنها اشاره مى‌شود:

افزايش ثواب

نخستين مزيّتى كه خداى متعال براى طالبان راه سعادت در مقام پاداش، قائل شده اين است كه تنها معادل ثواب عمل را به ايشان نمى‌دهد بلكه بر آن مى‌افزايد. اين مطلب در آياتى از قرآن مجيد صريحاً آمده است از جمله در آيه (89) از سوره نمل مى‌فرمايد:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها».
كسى كه كار نيكى انجام دهد بهتر از آن برايش خواهد بود.

و در آيه (22) از سوره شورى مى‌فرمايد:
«وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْنا».
و كسى كه كار نيكى را انجام دهد بر نيكى آن بيفزائيم.

و در آيه (26) از سوره يونس مى‌فرمايد:
«لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَة».
براى كسانى كه نيكى كرده‌اند نيك ترين است با افزايشى.

و در آيه (40) از سوره نساء مى‌فرمايد:
«إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيما».
تحقيقاً خدا به اندازه يك ذرّه هم ستم نمى‌كند و اگر كار، نيك باشد آن را دو چندان مى‌كند و از نزد خود پاداشى بزرگ مى‌دهد.

و در آيه (160) از سوره انعام مى‌فرمايد:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُون».
كسى كه كار نيكى انجام دهد ده برابر آن را خواهد داشت و كسى كه كار بدى انجام دهد

--------------------------------------

1. «يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ» (بقره / 158) «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج» (حج / 78).
2. «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَصَبهُ».

﴿ صفحه 476﴾

جز مانند آن كيفر نخواهد داشت و به ايشان ستم نمى‌شود.

آمرزش صغائر

امتياز ديگر اين است كه اگر مؤمنان از گناهان بزرگ، اجتناب كنند خداى مهربان گناهان كوچكشان را مى‌بخشد و اثر آنها را محو مى‌كند چنانكه در آيه (31) از سوره نساء مى‌فرمايد:
«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً».
اگر از منهيّات بزرگ، دورى كنيد بديهاى شما را محو مى‌كنيم و به جايگاه ارجمندى شما را وارد مى‌كنيم.

روشن است كه آمرزش گناهان كوچك براى چنين كسانى مشروط به توبه نيست زيرا توبه، موجب آمرزش گناهان كبيره نيز مى‌باشد.

استفاده از اعمال ديگران

ديگر از مزاياى مؤمنان اين است كه خداى متعال استغفار فرشتگان و بندگان برگزيده خود را درباره آنها مى‌پذيرد1 و نيز دعا و استغفار ساير مؤمنان را در حق ايشان مستجاب مى‌كند و حتى ثواب اعمالى را كه ديگران براى شخص مؤمن، هديّه كنند به او مى‌رساند.
اين مضامين در آيات و روايات فراوانى بيان شده است ولى نظر به اينكه اين موضوع، ارتباط مستقيم با مسأله شفاعت دارد و بايد با تفصيل نسبى به بحث درباره آن بپردازيم از اينرو در اينجا به همين اشاره بسنده مى‌كنيم.



پرسش

1- راز سبقت رحمت الهى چيست؟
2- تبلور اين سبقت را در تكوين و تشريع، بيان كنيد.
3- موارد آن را در پاداش و كيفر انسان، شرح دهيد.

--------------------------------------

1. ر. ك: غافر / 7، آل عمران / 159، نساء / 64، ممتحنه / 12، ابراهيم / 41 و...

﴿ صفحه 477﴾

درس پنجاه و نهم


شفاعت


ـ مقدمه
شامل: مفهوم شفاعت
ـ ضوابط شفاعت

﴿ صفحه 479﴾


مقدّمه

يكى از مزايايى كه خداى متعال به مؤمنان، اختصاص داده اين است كه اگر شخص مؤمن، ايمان خودش را تا هنگام مرگ حفظ كند و مرتكب گناهانى نشود كه سلب توفيق و سوء عاقبت و سرانجام شك و ترديد يا انكار و جحود را به بار مى‌آورد، و در يك جمله «اگر با ايمان از دنيا برود» به عذاب ابدى، مبتلا نخواهد شد.
گناهان كوچكش به واسطه اجتناب از كبائر، بخشوده مى‌شود و گناهان بزرگش به وسيله توبه كامل و مقبول، آمرزيده مى‌گردد، و اگر موفق به چنين توبه‌اى نشد تحمّل گرفتاريها و مصائب دنيا بار گناهانش را سبك مى‌كند و سختيهاى برزخ و مواقف آغازين رستاخيز، ناخالصى هايش را مى‌زدايد و اگر باز هم از آلودگيهاى گناهان پاك نشد به وسيله شفاعت كه تجلّى بزرگترين و فراگيرترين رحمت الهى در اولياء خدا به ويژه رسول اكرم و اهل بيت كرامش (عليهم الصّلوة و السّلام) مى‌باشد از عذاب دوزخ نجات خواهد يافت1. و برحسب روايات فراوان «مقام محمود» 2 كه در قرآن كريم به رسول اكرم(ص) وعده داده شده همين مقام شفاعت است و نيز آيه شريفه:

-------------------------------------

1. عن النبىّ (ص):«اِدّخَرتُ شَفاعَتى لِاَهْلِ الْكَبائِرِ مِنْ اُمَّتى».شفاعتم را براى ارتكاب كنندگان گناهان كبيره از امتّم ذخيره كرده ام. (بحارالانوار، ج 8، ص 37-40)
2. ر. ك: اسراء / 79.

﴿ صفحه 481﴾

«وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»1.
و همانا پروردگارت (آنقدر) به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى.
اشاره به آمرزش الهى است كه به واسطه شفاعت آن حضرت شامل حال كسانى كه استحقاق دارند مى‌شود.

بنابراين، بزرگترين و نهائى ترين اميد مؤمنان گنهكار، شفاعت است ولى در عين حال نبايد از «مكر الهى» ايمن شوند و بايد هميشه بيمناك باشند كه مبادا كارى از آنها سر زده باشد يا سر بزند كه موجب سوء عاقبت و سلب ايمان، در هنگام مرگ گردد و مبادا علاقه به امور دنيوى به حدّى در دلشان رسوخ يابد كه (العياذباللّه) با بغض خداى متعال از اين جهان بروند بدان جهت كه مى‌بينند اوست كه به وسيله مرگ، بين ايشان و محبوبها ومعشوقهايشان جدايى مى‌افكند.

مفهوم شفاعت

شفاعت كه از ريشه «شفيع» به معناى «جفت» گرفته شده در محاورات عرفى بدين معنى به كار مى‌رود كه شخص آبرومندى از بزرگى بخواهد كه از كيفر مجرمى در گذرد يا بر پاداش خدمتگزارى بيفزايد. و شايد نكته استعمال واژه شفاعت در اين موارد، اين باشد كه شخص مجرم به تنهايى استحقاق بخشودگى را ندارد يا شخص خدمتگزار به تنهايى استحقاق افزايش پاداش را ندارد ولى ضميمه شدن و جفت شدن درخواست «شفيع» چنين استحقاقى را پديد مى‌آورد.

در موارد متعارف، علت اينكه كسى شفاعت شفيعى را مى‌پذيرد اين است كه مى‌ترسد اگر نپذيرد شفاعت كننده رنجيده شود و رنجش خاطر وى موجب محروميّت از لذّت مؤانست و خدمت و يا حتى موجب ضررى از ناحيه شفيع گردد.

مشركانى كه آفريدگار جهان را داراى اوصاف انسانى و از جمله نياز انس با همسر و نديمان و كمك ياران و همكاران و يا ترس از انبازان و همتايان مى‌پنداشتند براى جلب توجّه خداى بزرگ يا مصونيّت از خشم وى دست به دامن خدايان پندارى مى‌زدند و به پرستش فرشتگان و جنّيان و كرنش در برابر بتها و تنديسها

----------------------------------------

1. ر. ك: الضحى / 5.

﴿ صفحه 482﴾

مى پرداختند و مى‌گفتند.
«هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّه»1.
اينان شفيان ما نزد اللّه هستند. و نيز مى‌گفتند.

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى»2.
اينان را پرستش نمى‌كنيم؛ جز اين منظور كه قرب و منزلتى براى ما نزد اللّه تحصيل كنند.

و قرآن كريم در مقام ردّ چنين پندارهاى جاهلانه‌اى مى‌فرمايد:
«لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ»3.

ولى بايد توجه داشت كه نفى چنان شفيعان و چنين شفاعتى به معناى نفى مطلق شفاعت نيست و در خود قرآن كريم آياتى داريم كه «شِفاعت بِإِذْنِ اللّه» را اثبات، و شرايط شفيعان و نيز شرايط كسانى كه مشمول شفاعت، واقع مى‌شوند را بيان فرموده است و پذيرفته شدن شفاعت شفيعانِ مأذون، از طرف خداى متعال، به واسطه ترس يا نياز به ايشان نيست بلكه راهى است كه خود او براى كسانى كه كمترين لياقت دريافت رحمت ابدى را دارند گشوده و براى آن، شرايط و ضوابطى تعيين فرموده است و در حقيقت، فرق بين اعتقاد به شفاعت صحيح و شفاعت شرك آميز، همان فرق بين اعتقاد به ولايت و تدبير باذن اللّه و ولايت و تدبير استقلالى است كه در بخش خداشناسى بيان شد4.

واژه شفاعت گاهى به معناى وسيع ترى بكار مى‌رود و شامل ظهور هر تأثير خيرى در انسان به وسيله ديگرى مى‌شود و چنانكه پدر و مادر نسبت به فرزندان و گاهى بالعكس، يا آموزگاران و ارشادگران نسبت به شاگردانشان و حتى مؤذّن نسبت به كسانى كه با صداى اذان او به ياد نماز افتاده و به مسجد رفته‌اند شفاعت مى‌كنند و در حقيقت، همان اثر خيرى كه در دنيا داشته‌اند به صورت شفاعت و دستگيرى در قيامت، ظاهر مى‌شود.

نكته ديگر آنكه: استغفار براى گنهكاران در همين دنيا نيز نوعى شفاعت است و حتى دعا كردن براى ديگران و درخواست قضاء حوائجشان از خداى متعال نيز در حقيقت از قبيل

------------------------------------

1. يونس / 18، و نيز ر. ك: روم / 13، انعام / 94، زمر / 44 و...
2. زمر / 3.
3. انعام / 70، و نيز همين انعام / 51، سجده / 4، زمر / 44 و...
4.ر. ك: بخش خداشناسى، درس شانزدهم.

﴿ صفحه 483﴾

«شفاعت عنداللّه» به شمار مى‌رود زيرا همگى اينها وساطت نزد خداى متعال براى رساندن خيرى به شخص ديگر يا دفع شرّى از اوست.

ضوابط شفاعت

همانگونه كه اشاره شد شرط اساسى براى شفاعت كردن و شفاعت شدن، اذن الهى است چنانكه در آيه (255) از سوره بقره مى‌فرمايد:
«مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ».
كيست كه بدون اذن خدا نزد او شفاعت كند؟

و در آيه (3) از سوره يونس مى‌فرمايد:
«ما مِنْ شَفِيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ».
هيچ شفاعت كننده‌اى نيست مگر بعد از اذن الهى.

و نيز در آيه (109) از سوره طه مى‌فرمايد:
«يَوْمَئِذ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً».
در آن روز، شفاعت سودى نبخشيد مگر براى كسى كه خداى متعال به او اذن داده و سخنش را پسنديده باشد.

و در آيه (23) از سوره سبأ مى‌فرمايد:
«وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ».
و شفاعت نزد او سودى نبخشد جز براى كسى كه مشمول اذن الهى باشد.

از اين آيات، اجمالا شرط اذن الهى ثابت مى‌شود ولى از ويژگيهاى مأذونين، استفاده نمى‌شود. اما از آيات ديگرى مى‌توان شرايط روشن ترى براى طرفين به دست آورد. از جمله آيه (86) از سوره زخرف مى‌فرمايد:
«وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ».
و كسانى را كه جز خدا مى‌خوانند مالك شفاعت نيستند (و هيچ كس مالك شفاعت نيست) مگر كسى كه به حق شهادت دهد و داراى علم باشد.

شايد منظور از «مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» شهداء اعمال باشند كه به تعليم الهى از اعمال و نيّات

﴿ صفحه 484﴾

بندگان، اطلاع دارند و مى‌توانند به كيفيت و ارزش رفتار آنان، شهادت بدهند. چنانكه از تناسب حكم، و موضوع مى‌توان استفاده كرد كه شفيعان بايد داراى چنان علمى باشند كه صلاحيت اشخاص را براى شفاعت شدن، تشخيص دهند، و قدر متيقّن از كسانى كه واجد اين دو شرط هستند حضرات معصومين (عليهم السلام) مى‌باشند.

از سوى ديگر، از آياتى استفاده مى‌شود كه شفاعت شوندگان بايد مورد رضايت الهى باشند، چنانكه در آيه (28) از سوره انبياء مى‌فرمايد:
«وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى».
شفاعت نمى‌كنند جز براى كسى كه (خدا) او را پسنديده باشد.

و در آيه (26) از سوره النجم مى‌فرمايد:
«وَ كَمْ مِنْ مَلَك فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى».
چه بسا فرشتگانى در آسمانها كه شفاعتشان كارساز نيست مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و بپسندد اذن دهد.

روشن است كه منظور از اينكه شفاعت شونده مورد رضايت الهى باشد اين نيست كه تمام اعمالش پسنديده باشد و گرنه نيازى به شفاعت نبود، بلكه منظور مرضى بودن خود شخص از نظر دين و ايمان است چنانكه در روايات به همين صورت، تفسير شده است.

از طرف ديگر، در آياتى چند، خصلتهاى كسانى كه مشمول شفاعت نمى‌شوند بيان شده است مانند آيه (100) از سوره شعراء كه از قول «مشركان» مى‌فرمايد: «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ» و در سوره مدّثر از آيه 40 تا 48 آمده است كه از علت به دوزخ رفتن مجرمين، سؤال مى‌شود و آنان در پاسخ خصلتهايى مانند ترك نماز1 و كمك نكردن به بينوايان و تكذيب روز جزا را بر

----------------------------------

1. امام صادق در واپسين لحظات عمر شريفش فرمود: «اِنّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفاً بِالصَّلوةِ.»شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك بشمارد نمى‌رسد.(بحارالانوار، ج 4، ص 2).

﴿ صفحه 485﴾

مى شمرند، آن گاه مى‌فرمايد: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ». از اين آيات استفاده مى‌شود كه مشركان و منكرين قيامت كه خدا را عبادت نمى‌كنند و به بندگان نيازمندش كمك نمى‌رسانند و پايبند به اصول صحيحى نيستند هرگز مشمول شفاعت نخواهند شد.
و با توجه به اينكه استغفار پيامبر اكرم(ص) در دنيا هم نوعى شفاعت به شمار مى‌رود و استغفار آن حضرت درباره كسانى كه حاضر نيستند از او درخواست استغفار و شفاعت كنند قبول نمى‌شود1 مى‌توان استفاده كرد كه منكر شفاعت هم مشمول شفاعت، واقع نمى‌شود چنانكه همين مضمون در روايات هم آمده است2.

حاضل آنكه: شفيع مطلق و اصلى بايد علاوه بر مأذونيّت از طرف خداى متعال، خودش اهل معصيت نباشد و قدرت ارزيابى مراتب اطاعت و عصيان ديگران را داشته باشد و پيروان راستين چنين كسانى مى‌توانند در پرتو او مراتب نازل ترى از شفاعت را داشته باشند چنانكه چنين پيروانى در زمره شهداء و صدّيقين محشور مى‌شوند3.
و از سوى ديگر، كسى لياقت شفاعت شدن را دارد كه علاوه بر اذن الهى، ايمان راستين به خدا و پيامبران و روز رستاخيز و آنچه خدا بر پيامبرانش نازل فرموده و از جمله، حقّانيت شفاعت، داشته باشد و اين ايمان را تا پايان عمر، حفظ كند.

-------------------------------------

1. ر. ك: منافقون / 5-6.
2. عن النبى(ص):«مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِشَفاعَتى فَلا اَنَا لَهُ اللّهُ شَفاعَتى».خدا كسى را كه ايمان به شفاعت من ندارد مشمول شفاعت من قرار ندهد.(بحارالانوار، ج 8، ص 58، ح 84).
3.«وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ».و كسانى كه ايمان به خدا و پيامبران آوردند نزد پروردگارشان صدّيقان و شهيدان خواهند بود.

﴿ صفحه 486﴾

پرسش

1- معناى شفاعت و موارد استعمال آن را شرح دهيد.
2- فرق بين شفاعت صحيح و شفاعت شرك آميز را بيان كنيد.
3- شرايط شفاعت كننده را توضيح دهيد.
4- شرايط شفاعت شونده را شرح دهيد.

﴿ صفحه 487﴾


درس شصتم


حلّ چند شبهه


ـ بررسى آيات نفى شفاعت
ـ خداى متعال تحت تأثير شفاعت كنندگان قرار نمى‌گيرد
ـ شفاعت كنندگان مهربانتر از خدا نيستند
ـ شفاعت منافاتى با عدل الهى ندارد
شامل: شفاعت موجب تغيير سنت الهى نيست
ـ وعده شفاعت باعث گستاخى مردم نمى‌شود
ـ تحصيل شرايط استحقاق شفاعت، سعى در راه رسيدن به سعادت است.

﴿ صفحه 489﴾


درباره شفاعت، اشكالات و شبهاتى مطرح شده كه در اين درس، به ذكر مهمترين شبهات و پاسخ آنها مى‌پردازيم:

ش 1. نخستين شبهه اين است كه چندين آيه قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه در روز قيامت، شفاعت درباره هيچ كس پذيرفته نمى‌شود، از جمله در آيه (48) از سوره بقره مى‌فرمايد:
«وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ».
بترسيد از روزى كه هيچ كس به هيچ وجه از ديگرى كفايت نمى‌كند و از هيچ كس شفاعتى پذيرفته نمى‌شود و از كسى عوضى و بدلى گرفته نمى‌شود و نه مورد يارى واقع مى‌شوند.

ج. پاسخ اين است كه اين گونه آیات، در مقام نفى شفاعتِ استقلالى و بى ضابطه است كه كسانى به آن، معتقد بودند. افزون بر اين آيات مزبور عامّ است و به وسيله آياتى كه دلالت بر پذيرش شفاعت، باذن الله و با ضوابط معيّن دارد تخصيص داده مى‌شود چنانكه در درس گذشته به آنها اشاره شد.


ش 2. لازمه صحّت شفاعت اين است كه خداى متعال، تحت تأثير شفاعت كنندگان قرار گيرد يعنى شفاعت ايشان موجب مغفرت كه فعل الهى است بشود.

ج. پذيرفتن شفاعت به معناى تحت تأثير قرار گرفتن نيست، چنانكه قبول توبه و

﴿ صفحه 491﴾

استجابت دعا نيز چنين لازمه نادرستى ندارد، زيرا در همه اين موارد، كارهاى بندگان موجب آمادگى براى پذيرش رحمت الهى مى‌شود و به اطاعت «شرط قابليت قابل است نه شرط فاعليت فاعل».

ش 3. لازمه شفاعت اين است كه شفاعت كنندگان، مهربانتر از خداى مهربان باشند! زيرا فرض اين است كه اگر شفاعت آنان نمى‌بود گنهكاران مبتلا به عذاب مى‌شدند يا عذابشان دوام مى‌يافت.

ج. دلسوزى و مهربانى شفاعت كنندگان پرتوى از رحمت بى پايان الهى است، و به ديگر سخن، شفاعت وسيله و راهى است كه خداى متعال خودش براى آمرزش بندگان گنهكارش قرار داده، و در حقيقت، تجلّى و تبلور بالاترين رحمتهاى اوست كه در بندگان شايسته و برگزيده‌اش نمايان مى‌شود و چنانكه دعا و توبه نيز وسايل ديگرى هستند كه او براى قضاى حوائج و آمرزش گناهان، قرار داده است.

ش 4. اشكال ديگر اين است كه اگر حكم الهى به عذاب گنهكاران، مقتضاى عدالت باشد پذيرفتن شفاعت درباره آنان خلاف عدل خواهد بود، و اگر نجات از عذاب كه مقتضاى پذيرفتن شفاعت است عادلانه باشد حكم به عذاب كه قبل از انجام گرفتن شفاعت وجود داشت غيرعادلانه بوده است.

ج. هر يك از احكام الهى چه حكم به عذاب قبل از شفاعت، و چه حكم به نجات از عذاب بعد از آن موافق عدل و حكمت است و معناى عادلانه و حكيمانه بودن هر دو، جمع بين ضدّين نيست، زيرا موضوع آنها تفاوت دارد.

توضيح آنكه: حكم به عذاب، مقتضاى ارتكاب گناه است صرف نظر از مقتضياتى كه موجب تحقّق شفاعت و پذيرش آن در حق گنهكار مى‌شود؛

و حكم به نجات از عذاب، به موجب ظهور مقتضياتى مزبور مى‌باشد. و تغيير حكم به تبعيت از تغيير قيد موضوع نظاير فراوانى در احكام و تقديرات تكوينى و در احكام و قوانين تشريعى دارد، و همچنانكه عادلانه بودن حكم منسوخ نسبت به زمان خودش منافاتى با عادلانه بودن حكم ناسخ در زمان بعد از نسخ ندارد، و حكيمانه بودن تقدير بلاء قبل از دعاء يا دادن صدقه منافاتى با حكيمانه بودن رفع آن بعد از دعاء و صدقه ندارد و حكم به آمرزش گناه بعد از شفاعت هم منافاتى با حكم به عذاب قبل از تحقق شفاعت نخواهد داشت.

﴿ صفحه 492﴾

ش 5. اشكال ديگر اين است كه خداى متعال، پيروى از شيطان را موجب دچار شدن به عذاب دوزخ دانسته است چنانكه در آيات (42) و (43) از سوره حجر مى‌فرمايد:
«إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ. وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ».
تحقيقاً تو (اى ابليس) بر بندگان من تسلّطى نخواهى داشت مگر گمراهانى كه از تو پيروى كنند و وعده گاه همگى ايشان در دوزخ است.

و در حقيقت، عذاب كردن گنهكاران در عالم آخرت، يكى از سنتهاى الهى است و مى‌دانيم كه سنتهاى الهى، قابل تغيير و تبديل نيست. چنانكه در آيه «43» از سوره فاطر مى‌فرمايد:
«فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً».
هرگز براى سنّت خدا تبديلى نخواهى يافت و هرگز براى سنّت خدا تغييرى نخواهى يافت.

پس چگونه ممكن است اين سنّت به وسيله شفاعت، نقض شود؟

ج. پاسخ اين است كه پذيرفتن شفاعت درباره گنهكار واجد شرايط، يكى از سنّتهاى تغييرناپذير الهى است.
توضيح آنكه: سنّتهاى الهى، تابع ملاكها و معيارهاى واقعى است و هيچ سنّتى با وجود مقتضيات و شرايط وجودى و عدمى آن، تغييرپذير نيست ولى عباراتى كه دلالت بر اين سنّتها مى‌كند غالباً در مقام بيان همگى قيود موضوع و شرايط مختلف آن نيست، و از اينرو، مواردى يافت مى‌شود كه ظاهر آيات مربوط به چند سنّت مختلف، شامل آنها مى‌گردد در صورتى كه در واقع، مصداق آيه اخصّ و تابع ملاك اقوى است. پس هر سنتى با توجه به قيود و شرايط واقعى موضوعش (و نه تنها قيود و شرايطى كه در عبارت آمده است) ثابت و تغييرناپذير خواهد بود و از جمله آنها سنّت شفاعت است كه نسبت به گنهكاران خاصّى كه واجد شرايط معيّن و مشمول ضوابط مشخصى باشند ثابت و غيرقابل تبديل مى‌باشد.


ش 6. وعده شفاعت، موجب تجرّى و گستاخى مردم در ارتكاب گناهان و پيمودن كژراهه ها مى‌شود.

ج. پاسخ اين اشكال كه در مورد قبول توبه و تكفير سيّئات نيز جريان دارد اين است كه مشمول شفاعت و مغفرت واقع شدن، مشروط به شرايطى است كه شخص گنهكار نمى‌تواند يقين به حصول آنها پيدا كند و از جمله شرايط شفاعت شدن اين است كه ايمان خود را تا

﴿ صفحه 493﴾

واپسين لحظات حياتش حفظ كند و مى‌دانيم كه هيچ نمى‌تواند به تحقق چنين شرايطى يقين داشته باشد. از سوى ديگر، كسى كه مرتكب گناهى شد، اگر هيچ اميدى به آمرزش نداشته باشد گرفتار يأس و نوميدى مى‌شود و همين نوميدى، انگيزه ترك گناه را در او ضعيف مى‌كند و به ادامه راه خطا و انحراف مى‌كشاند. از اينروست كه روش تربيت مربيان الهى اين است كه همواره مردم را بين خوف و رجاء نگهدارند و نه چندان به رحمت الهى اميدوارشان كنند كه دچار «اَمن از مكر الهى» شوند و نه چندان آنان را از عذاب بترسانند كه گرفتار «يأس از رحمت الهى» گردند و چنانكه مى‌دانيم اينها از گناهان كبيره به شمار مى‌روند.


ش 7. اشكال ديگر اين است كه تأثير شفاعت در نجات از عذاب به معناى تأثير كار ديگران (شفاعت كنندگان) در سعادت و رهايى از شقاوت است در صورتى كه به مقتضاى آيه شريفه «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى» تنها تلاش و كوشش خود شخص است كه او را به سعادت مى‌رساند.

ج. سعى و كوشش شخص براى رسيدن به مقصود، گاهى بطور مستقيم انجام مى‌گيرد و تا پايان راه، ادامه مى‌يابد و گاهى بطور غيرمستقيم و با فراهم كردن مقدّمات و وسايط. شخصى كه مورد شفاعت قرار مى‌گيرد نيز سعى و كوششى در تحصيل مقدّمات سعادت انجام مى‌دهد زيرا ايمان آوردن و تحصيل شرايط استحقاق شفاعت، كوششى و تلاشى در راه رسيدن به سعادت، محسوب مى‌شود و هر چند تلاشى ناقص و نارسا باشد و به همين جهت، مدتى گرفتار رنجها و سختيهاى برزخ و عرصات آغازين رستاخيز شود ولى بهرحال، خودش ريشه سعادت يعنى ايمان را در زمين دلش غرس كرده و احياناً آن را با اعمال شايسته‌اى آبيارى كرده به گونه‌اى كه تا پايان عمر دنيويش نخشكد. پس سعادت نهائيش مستند به كوشش و تلاش خودش مى‌باشد هر چند شفاعت كنندگان هم به نحوى تأثير در بارور شدن اين درخت دارند چنانكه در دنيا هم كسان ديگرى مؤثر در هدايت و تربيت انسانها هستند و تأثير آنان به معناى نفى سعى و كوشش خود فرد نيست.

﴿ صفحه 494﴾

پرسش

1- با وجود آيات نفى شفاعت چگونه مى‌توان اعتقاد به تحقق آن داشت؟
2- آيا لازمه شفاعت، تأثيرگذارى ديگران بر خداى متعال نيست؟
3- آيا لازمه شفاعت، اين نيست كه شفاعت كنندگان دايه مهربانتر از مادر باشند؟
4- رابطه شفاعت با عدل الهى را توضيح دهيد.
5- آيا شفاعت، موجب تغيير سنت الهى نيست.
6- آيا وعده شفاعت، باعث گستاخى گنهكاران نمى‌شود؟
7- توضيح دهيد كه شفاعت، منافاتى با استناد سعادت افراد به سعى و كوشش خودشان ندارد.

﴿ صفحه 495﴾

موضوع قفل شده است