دارم دیوونه میشم از رفتار دیگران!

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دارم دیوونه میشم از رفتار دیگران!

سلام من قبلاراجع به پد رم گفته بودم امااون فقط ازجنبه اختلاف نظرمون توازدواج بوداماحالاتموم رفتارای پدرم ودیگران ازارم میده الان که این متن ومینویسم اشکم سرازیرمیشه خسته شدم ازسخت گیریای بابام میخوام دانشگاه راه دوربرم بعدزحمتایی که کشیدم نمیذاره میخوام بیرون تنهایی جایی برم نمیذاره میخوام خونه دوستم یاتولدبرم نمیذاره میخوام نظرخودموبگم احساس میکنم نمیتونم دیگه حالم اززندگیم بدمیشه جالب اینجائه اخرسربه حرف من میرسن وفقط من قربانی میشم احساس میکنم بایدفقط قربانی اشتباهات دیگران باشم بخوام کاری کنم نمیذارن بیش حدم غیرتیه اخلاقای خوب داره هااماهرچی سنم بالاترمیره منوحساسیتم نسبت به حرف بقیه بیشترمیشه ازدنیااز رفتارای بقیه ازخودم ازگناهام متنفرم خیلی مثلاالان داشتم راجع به دانشگاه باپدرم حرف میزدم اصلانذاشت حرف بزنم دادوبیدادواصلاهمراهیت نمیکنموازاین جورحرفاخسته اموخلاصه ازاین حرفاخسته ام نباشه ازاین حرفامیزنه .........دلم میخوادبمیرم اخه چه خیری ازدنیادیدم جزغصه وسختی خیلی ناراحتم هرچی سنم بالاترمیره دیدم بازترمیشه وفاصله ام ازخانوادم بیشترحرف هیچ کسی هم گوش نمیده تایه مخالفتی کنی یاسهواتودعواصدات بالابره میگه بروازخونه بیرون چون طلاق گرفتم این حرفارومیزنه من که جایی روندارم اونم بخاطراشتباه خودش بوددلم شکسته وگرفته خیلی هیچ کسی هم نیست دردودلموبشنوه

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار



پارمین;359354 نوشت:
سلام من قبلاراجع به پد رم گفته بودم امااون فقط ازجنبه اختلاف نظرمون توازدواج بوداماحالاتموم رفتارای پدرم ودیگران ازارم میده الان که این متن ومینویسم اشکم سرازیرمیشه خسته شدم ازسخت گیریای بابام میخوام دانشگاه راه دوربرم بعدزحمتایی که کشیدم نمیذاره میخوام بیرون تنهایی جایی برم نمیذاره میخوام خونه دوستم یاتولدبرم نمیذاره میخوام نظرخودموبگم احساس میکنم نمیتونم دیگه حالم اززندگیم بدمیشه جالب اینجائه اخرسربه حرف من میرسن وفقط من قربانی میشم احساس میکنم بایدفقط قربانی اشتباهات دیگران باشم بخوام کاری کنم نمیذارن بیش حدم غیرتیه اخلاقای خوب داره هااماهرچی سنم بالاترمیره منوحساسیتم نسبت به حرف بقیه بیشترمیشه ازدنیااز رفتارای بقیه ازخودم ازگناهام متنفرم خیلی مثلاالان داشتم راجع به دانشگاه باپدرم حرف میزدم اصلانذاشت حرف بزنم دادوبیدادواصلاهمراهیت نمیکنموازاین جورحرفاخسته اموخلاصه ازاین حرفاخسته ام نباشه ازاین حرفامیزنه .........دلم میخوادبمیرم اخه چه خیری ازدنیادیدم جزغصه وسختی خیلی ناراحتم هرچی سنم بالاترمیره دیدم بازترمیشه وفاصله ام ازخانوادم بیشترحرف هیچ کسی هم گوش نمیده تایه مخالفتی کنی یاسهواتودعواصدات بالابره میگه بروازخونه بیرون چون طلاق گرفتم این حرفارومیزنه من که جایی روندارم اونم بخاطراشتباه خودش بوددلم شکسته وگرفته خیلی هیچ کسی هم نیست دردودلموبشنوه

بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت محضر حضرتعالي
شرايط شما خواهر محترم را درك مي‌كنيم و اميدوارم خداي بزرگ در همه شرايط و لحظات يار و ياور حضرتعالي باشد.
طبيعتا شرايط پس از طلاق علاوه بر اينكه، محدوديتهايي را براي شما به دنبال داشته است، دغدغه و حساسيتهاي پدر را نسبت به حضرتعالي تشديد كرده است. و به نظر مي‌رسد رفتار ايشان در قبال شما بيشتر ناشي از اين دغدغه است و نه خداي ناخواسته بي مهري به شما! به هيمن خاطر معتقديم ايشان شرايط شما را درك مي‌كند لكن در تشخيص روش و وظيفه ممكن است دچار اشتباه شده باشند. بنابراين شايسته است كه شما نيز شرايط ايشان را به عنوان يك پدر و دلسوز درك كنيد. به اين منظور لازم است كه توقعات و خواسته‌هاي خود را طوري تنظيم و مطرح نماييد كه براي ايشان حساسيت كمتري ايجاد گردد.
طبيعتا مداخله دوستانه ديگر اعضاي خانواده مانند مادر، برادر و يا خواهر براي متقاعد كردن ايشان براي همراهي باشما و كم نمودن سطح حساسيتهاي وي، مي‌تواند نقش بسزايي داشته باشد.
بعد از طلاق، فرد نيازمند حمايت اطرافيان است. لازم است با گفتگوي صميمانه با اعضاي خانواده و پدر، اين نياز و درخواست خود را به ايشان منتقل نماييد. ضمن اينكه شايسته است با برنامه‌ريزي براي خود سرگرميهاي متنوعي را دنبال كنيد و از انحصار و تمركز به يك موضوع خاص مثل ادامه تحصيل خودداري نماييد چون همانگونه كه اشاره نموده‌ايد ممكن است شرايط ادامه تحصيل براي شما فعلا رقم نخورد.
به خداي بزرگ توكل داشته باشيد و هيچگاه اميد خود را از دست ندهيد.
مجددا از درگاه خداي بزرگ براي حضرتعالي سعدات و خوشبختي و آينده‌اي روشن را مسئلت دارم.

پارمین;359354 نوشت:
سلام
من قبلاراجع به پد رم گفته بودم امااون فقط ازجنبه اختلاف نظرمون توازدواج بوداماحالاتموم رفتارای پدرم ودیگران ازارم میده الان که این متن ومینویسم اشکم سرازیرمیشه خسته شدم ازسخت گیریای بابام میخوام
دانشگاه راه دوربرم بعدزحمتایی که کشیدم نمیذاره میخوام بیرون تنهایی جایی برم نمیذاره میخوام خونه دوستم یاتولدبرم نمیذاره میخوام نظرخودموبگم احساس میکنم نمیتونم دیگه حالم اززندگیم بدمیشه جالب اینجائه اخرسربه حرف من میرسن وفقط من قربانی میشم احساس میکنم بایدفقط قربانی اشتباهات دیگران باشم بخوام کاری کنم نمیذارن بیش حدم غیرتیه اخلاقای خوب داره هااماهرچی سنم بالاترمیره منوحساسیتم نسبت به حرف بقیه بیشترمیشه ازدنیااز رفتارای بقیه ازخودم ازگناهام متنفرم خیلی مثلاالان داشتم راجع به دانشگاه باپدرم حرف میزدم اصلانذاشت حرف بزنم دادوبیدادواصلاهمراهیت نمیکنموازاین جورحرفاخسته اموخلاصه ازاین حرفاخسته ام نباشه ازاین حرفامیزنه .........دلم میخوادبمیرم اخه چه خیری ازدنیادیدم جزغصه وسختی خیلی ناراحتم هرچی سنم بالاترمیره دیدم بازترمیشه وفاصله ام ازخانوادم بیشترحرف هیچ کسی هم گوش نمیده تایه مخالفتی کنی یاسهواتودعواصدات بالابره میگه بروازخونه بیرون چون طلاق گرفتم این حرفارومیزنه من که جایی روندارم اونم بخاطراشتباه خودش بوددلم شکسته وگرفته خیلی هیچ کسی هم نیست دردودلموبشنوه

با سلام و کسب اجازه از کارشناسان محترم

خواهر گرامی! پدر شما در خصوص دانشگاه تا حدودی زیادی حق دارند! شما که این حساسیت را میدانستید بهتر بود دانشگاههای شهر خودتان را در انتخابتان در اولویت قرار میدادید! چه بسا بعضی سختگیریها از غیرت نیست از علاقه و دلسوزی است!

ببخشید ولی در خصوص بیرون رفتن هم شما چه اصراری دارید حتما تنها برید؟! فکر نمیکنید این کار شما، پدرتون رو حساستر میکنه؟!
تا اعتمادش رو جلب نکنید و کمی به وی حق بدهید که نگران شما باشد حساسیتش کم نخواهد شد!

اگر ازدواج کنید اکثر این مشکلات حل میشود چون آن وقت تا حدودی استقلال دارید ولی باید قبلش در خصوص ادامه تحصیل در شهر دیگر با خواستگارتان صحبت کنید!

البته بنده از برخورد و رفتارهای اشتباه پدرتان دفاع نمی کنم!

توصیه میکنم سوره فلق و نصر رو تو نمازها بجای سوره اخلاص بخونید!

خوش باشید

عزیز علیه ما عنتم;359549 نوشت:
با سلام و کسب اجازه از کارشناسان محترم

خواهر گرامی! پدر شما در خصوص دانشگاه تا حدودی زیادی حق دارند! شما که این حساسیت را میدانستید بهتر بود دانشگاههای شهر خودتان را در انتخابتان در اولویت قرار میدادید! چه بسا بعضی سختگیریها از غیرت نیست از علاقه و دلسوزی است!

ببخشید ولی در خصوص بیرون رفتن هم شما چه اصراری دارید حتما تنها برید؟! فکر نمیکنید این کار شما، پدرتون رو حساستر میکنه؟!
تا اعتمادش رو جلب نکنید و کمی به وی حق بدهید که نگران شما باشد حساسیتش کم نخواهد شد!

اگر ازدواج کنید اکثر این مشکلات حل میشود چون آن وقت تا حدودی استقلال دارید ولی باید قبلش در خصوص ادامه تحصیل در شهر دیگر با خواستگارتان صحبت کنید!

البته بنده از برخورد و رفتارهای اشتباه پدرتان دفاع نمی کنم!

توصیه میکنم سوره فلق و نصر رو تو نمازها بجای سوره اخلاص بخونید!

خوش باشید

ممنون ازنظری که دادیدرشته ای که من میخونم فقط یک دانشگاه تواستانمون برای ارشدداره اینطوری من بایدقیدارشدوبزنم

پارمین;359354 نوشت:
سلاممیره دیدم بازترمیشه وفاصله ام ازخانوادم بیشترحرف هیچ کسی هم گوش نمیده تایه مخالفتی کنی یاسهواتودعواصدات بالابره میگه بروازخونه بیرون چون طلاق گرفتم این حرفارومیزنه من که جایی روندارم اونم بخاطراشتباه خودش بوددلم شکسته وگرفته خیلی هیچ کسی هم نیست دردودلموبشنوه
هوالعالم

ظاهرا دلایل و شرح ازدواج ناموفق و طلاق هم در این مساله دخیل هستند و نمیشه یکطرفه یا حق به جانب صحبت کرد .
شاید چیزی هست که میدانند و شما نمیدانید
و متاسفانه ایشون هم توان تفهیم ندارند .

در کل حساس نشید
اهمیت وجود محرم یا پدر دلسوز و زحمت کش خیلی بیشتر از مدرک تحصیلات عالیه اس ...
میگن
بشویی اوراق اگر همدرس مایی !
که علم عشق در دفتر نباشــد

مهم از هر چیز سلامت وجود ماست که تجلی گر صفات خداست .

سلام
کاملا درکت می کنم و همین سخت گیری باعث میشه آخرش ضربه را بخوری چون من خوردم
من دانشگاه به خاطر پدرم 4 سال رشته ای خوندم که اصلا دوست نداشتم و عذابم می داد
بعدش دیگه خواستم محکم باشم خودم باشم آرزوهام و ...
ارشد ی رشته ای انتخاب کردم که خیلی سخت بود همه می گفتن قبول نمی شی ولی تلاش کردم بدون حمایت خانواده ام و ...
موفق شدم الان ترم 2 هستم جایی که هستم به خونمون خیلی فاصله داره ولی من همونم با عقاید و رفتارم
نه تغییر کردم و نه سو استفاده الان بابام خیلی راحته !! باور کرد من خودم به خواسته هاش احترام می ذارم باورش دارم عقایدش به اجبار قبول نکردم که الان که دور شدم زیر پا بذارمش در صورتی که امکان هر کاری را داشتم و شرایط آن شهر جوری بود که دوست پسرو دختر ی چیز عادی بود مثل دوستی دو تا هم جنس !!!!!!!!!!!!!!
الان خوشحالم چون راه انتخاب کردم که ازش پشیمون نیستم و نه مجیط من به آن سمت سوق داد
خودت و باورهات و عقایدت بساز ی راهی پیدا کن و قدم بذار !! دیگران وقتی استواری و بودنت ببینند باورت می کنن
تنهایی ایت درک می کنم !!! استرس و ... درک می کنم
ببخشید وسط بحث امدم ولی یادم میاد که چقدر اذیت شدم چقدر زیاد !!!!!!!!!!!!!!!111

موضوع قفل شده است