خیمه شهداء زینبیه ( روضه امام حسین (ع) در دهه اول محرم) //بفرمایید داخل

تب‌های اولیه

248 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[h=1]امامی که در گودال قتلگاه هم از جهنّمیان دستگیری کرد[/h]
[h=2]حقیقتاً عظمت امام علیه السلام تا به چه حد است که حتی به قاتل خود مهربانی می کند و می خواهد از او دستگیری کند. چگونه است که این قله دست نایافتنی محبت تلاش می کند با این جملات به باطن واژگون شده شمر ملعون وارد شود...[/h]

مصیبت سالار شهیدان امام حسین علیه السلام در کربلا به اندازه ای بزرگ بود که نه تنها برای اهل زمین بلکه برای هر موجود آسمانی هم به غایت سخت و گران آمد. «و َجَلَّتْ وَ عَظمَتْ مصیبَتكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ»1 و طبق بیان نورانی امام حسن علیه السلام هیچ مصیبتی همانند مصیبت روز عاشورا نیست و نخواهد بود.2 همچنانکه در مقاله پیشین گذشت، دلیل اساسی عظمت بی نظیر مصیبت عاشورا این است که عرصه کربلا، عرصه ای بود که برای امتحان حجت الهی، بنا شده بود. بنابراین، مقدار ظرفیت درک این مصیبت عظیم، بستگی به میزان سعه وجودی هر شخص در شناخت امام دارد.
[h=2]اسطوره وفا و ادب و معرفت به مقام امامت[/h] آنکه ظرف وجودی اش در شناخت امام وسیع تر است، مصیبت بر او سختتر و گرانتر خواهد بود. شاهد این کلام هم ماجرای خبردار شدن حضرت ام البنین علیهاالسلام از واقعه کربلاست. هنگامی که کاروان کربلا به مدینه بازگشت، یک سخنگو معیّن کردند که جواب مردم را بدهد. این سخنگو ظاهراً نشسته بود و مردم به او مراجعه می کردند. یکی می پرسید، برادر من در کربلا بود، سرنوشتش چه شد. دیگری می آمد و می گفت پدر من در کربلا بود. اما ناگهان این سخنگو دست و پای خود را گم می کند. چرا؟ چون می بیند مادر عباس بن علی علیهماالسلام در حال آمدن است. خانم آمد و مثل کوهی با وقار ایستاد. فرمود: در کربلا چه خبر؟ این سخنگو گفت که خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند! دوباره سوال کرد: در کربلا چه خبر؟ جوابِ مشابه آن را شنید. حضرت ام البنین علیهاالسلام با غضب به آن سخنگو فرمود: «قَد قَطَعتَ میاةَ قَلبی»، رگ قلبم را پاره کردی. گفت: خانم چه کار کردم؟ چه سوء ادبی از من سر زد؟! فرمود: تو خبر اصلی را به من نمی دهی؛ «اَولادی و مَن تَحتَ الخَضراء کلّهم فِداءً لِأبی عبدالله»، تمام این ها که زیر آسمانند، فِدای ابی عبدالله بشوند. «أخبِرنی عَنِ الح سَین»، از مولایم حسین به من خبر بده! 3
یکی از عجیب ترین و زیباترین جنبه های سیره پیامبر صلی الله علیه و آله، دلسوزی و محبّت و عطوفت ایشان نسبت به هدایت مردم بود به گونه ای که یکی از منزلگاه های سیر و سلوک رسول اکرم صلی الله علیه و آله این بود که بر اندوه ها و غمها و غصه های ناشی از گمراهی امت خود صبر کنند

شخصیتی چون قمر بنی هاشم علیه السلام که مجسمه معرفت و ادب و وفا نسبت به امام زمان خود بود، تربیت یافته دامان چنین مادری بود. لذا برای اینکه بتوان گوشه ای از صحنه های عاشقانه ی غوغای نینوا را درک کرد، باید دید امام چه شأن و جایگاهی در عالم وجود دارد.
[h=2]حقیقتِ امام[/h] امام صادق علیه السلام در توصیف منزلت "امام" می فرماید: خدا ما را آفرید و آفرینش ما را نیكو ساخت (زیرا طینت ما را از علیین قرار داد و استعداد كمالات را در ما، فوق العاده ساخت) و ما را صورتگرى كرد و نیكو صورتگرى كرد (اخلاق حمیده و صفات فاضله را در سرشت ما گذاشت) ... و ما را دستِ مهر و رحمتِ گشوده بر سر بندگانش قرار داد... از بركت وجود ما درختان بارور گردند و میوه ها برسند و نهرها جارى شوند و از بركت ما باران از آسمان ببارد و گیاه از زمین بروید و بوسیله عبادت ما خداوند، عبادت می شود و اگر ما نبودیم خداوند عبادت نمی شد! 4
امام رضا علیه السلام در بیان صفات و خصوصیات امام می فرماید: «الْإِمَام الْأَنِیس الرَّفِیق وَ الْوَالِد الشَّفِیق وَ الْأَخ الشَّقِیق وَ الْأمّ الْبَرَّة بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ وَ مَفْزَع الْعِبَادِ فِی الدَّاهِیَةِ النَّآد» یعنی امام انیس و همدمی است همراه، پدری است شفیق و مهربان، و برادری است دلسوز، محبت امام نسبت به مردم همچون محبت مادر است به فرزند کوچک خود، وی پناهگاه بندگان در مصیبتهای بزرگ است. 5
[h=2]دلسوزتر از مادر[/h] از طرفی دیگر در کلمات خود ابی عبدالله الحسین علیه السلام هم به صراحت بیان شده است که: هدف من از این نهضت این است که طبق سیره جدم رسول الله صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام عمل نمایم. 6
سیره حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام همان سیره رسول اكرم صلی الله علیه و آله بود، نه جدای از آن؛ زیرا آن انسان كاملی كه به منزله جان رسول اكرم صلی الله علیه و آله است، 7 روش او نیز همان سیره رسول اكرم صلی الله علیه و آله خواهد بود. اگر بخواهیم سیره امام علی ابن ابی طالب علیه السلام را تحلیل كنیم، باید سیره مبارك رسول اكرم صلی الله علیه و آله را تحلیل نماییم و سیره آن حضرت را نیز پیش از هر چیز باید قرآن تبیین كند؛ چون رسول خدا هم مفسّر علمی قرآن است و هم مفسّر عملی آن.
وجود نازنین امام حسین بن علی علیهماالسلام همان امامی است که به فرموده امام رضا علیه السلام نسبت به همه افراد امت خود همانند پدری است به غایت شفیق و دلسوز که تاب تحمل جهنمی شدنشان را ندارد. پس باید به هر وسیله ممکن مانع از این شود که حتی دشمنانشان راه جهنم و شقاوت ابدی را در پیش بگیرند

بر اساس آیات قرآن یکی از عجیب ترین و زیباترین جنبه های سیره پیامبر صلی الله علیه و آله، دلسوزی و محبّت و عطوفت ایشان نسبت به هدایت مردم بود به گونه ای که یکی از منزلگاه های سیر و سلوک رسول اکرم صلی الله علیه و آله این بود که بر اندوه ها و غمها و غصه های ناشی از گمراهی امت خود صبر کنند. 8 ابی عبدالله الحسین علیه السلام سبط چنین پیامبری است و قرار است چونان سیره ای را عملی کند.
[h=2]دستگیری از جهنّمیان[/h] وجود نازنین امام حسین بن علی علیهماالسلام همان امامی است که به فرموده امام رضا علیه السلام نسبت به همه افراد امت خود همانند پدری است به غایت شفیق و دلسوز که تاب تحمل جهنمی شدنشان را ندارد. پس باید به هر وسیله ممکن مانع از این شود که حتی دشمنانشان راه جهنم و شقاوت ابدی را در پیش بگیرند.
اوج این محبت را می توان در برخورد امام حسین علیه السلام با شمر مشاهده نمود. نقل کرده اند که مردم می دیدند وجود مبارك رسول گرامی صلی الله علیه و آله مكرّر دكمه های لباس ابی عبدالله علیه السلام را باز می كنند و از زیر گلو تا قسمت سینه بدن ایشان را می بوسند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله با سایر بچه ها این طور عطوفانه رفتار نمی كرد. مردم نمی فهمیدند برای چه وجود مبارك پیغمبر صلی الله علیه و آله این كارها را می كند.
در لحظات آخری که بدن غرق به خون ابی عبدالله علیه السلام بر روی زمین افتاده بود، خون چشمان مطهّر ابی عبدالله علیه السلام را گرفت و ناگهان احساس کرد سینهٴ مطهّرش سنگین شده است. فرمود كیستی؟ «لقد ارتقیت مرتقیً عظیماً طالما قبّله رسول الله» بر جای بلندی نشستی، اینجا كه تو الآن پا گذاشتی، جایی است که مكرّر پیغمبر صلی الله علیه و آله می بوسید!
حقیقتاً عظمت امام علیه السلام تا به چه حد است که حتی به قاتل خود مهربانی می کند و می خواهد از او دستگیری کند. چگونه است که این قله دست نایافتنی محبت تلاش می کند با این جملات به باطن واژگون شده شمر ملعون وارد شود: آیا به خاطر می آوری که چرا جدم رسول الله صلی الله علیه و آله آنقدر بر سینه من بوسه می زد؟ حالا دلیلش را فهمیدی؟ پس چرا آنقدر اصرار داری که جهنمی بشوی؟!
پی نوشت:
1. مفایتح الجنان، زیارت عاشورا.
2 . لا یوم کیومک یا اباعبدالله/ الامالی للصدوق، ص 116
3 . نقل از آیت الله فاطمی نیا از کتاب تنقیح المقال شیخ عبدالله مامقانی
4 . الکافی جلد1 صفحه 1445 . الکافی، جلد1 صفحه 200
6 . بحارالانوار، ج44، صفحه 329
7 . آل عمران 61
8. لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا یَك ون وا م ؤْمِنِینَ، گوئی می خواهی جان خود را از شدت اندوه از دست دهی بخاطر اینكه آنها ایمان نمی آورند./شعراء3

کاش آن شب همه جا شب می شد خاک گودال مودب می شد
داشت از خون گلوی آقا لب گودال لبالب می شد
بی پر و بال و بدون سر هم داشت جبریل مقرب می شد
کاش در نیمه شبِ دفنِ حسین بوریا چادر زینب می شد
یا که افلاک ز هم می پاشید یا تن شاه مرتب می شد
علی اكبر لطیفیان

پس از شهادت
سر پای نیزه ی تو برادر! شکستنی ست
زینب سرش شکست ولی سر شکسته نیست
از آتش دلم دل هر سنگ آب شد
کوه از کلام دختر حیدر شکستنی ست
آل علی چو دست تظلم برآورند
بنیان شام چون در خیبر شکستنی ست
باران سنگ سوی سر روی نیزه هاست
ای شام شیشه دل خواهر شکستنی ست
در کربلا مدینه به تکرار می رسید
پهلوی دختران پیمبر شکستنی ست...
امیرعلی شریفی

مانده بودم، غيرت حيدر به فريادم رسيد
در وداعی تلخ، پيغمبر به فريادم رسيد
طاقتم را خواهش اکبر، در آن ظهر عطش
برده بود از دست، انگشتر به فريادم رسيد
انتخابی سخت، حالم را پريشان کرده بود
شور ميدان­داری اکبر به فريادم رسيد
تا بکوبم پرچم فرياد را بر بام ماه
کودک شش ماهه ام - اصغر - به فريادم رسيد
تا بماند جاودان در خاک این فریاد سرخ
خيمه آتش گشت و خاکستر به فريادم رسيد
نيزه ها و تيرها و تيغ ها کاری نکرد
تشنه بودم وصل را خنجر به فريادم رسيد
جبرئيل آمد: بخوان! قرآن بخوان، بی سر! بخوان!
منبری از نيزه ديدم ، سر به فريادم رسيد
علی­رضا قزوه

اگر که باد مخالف کمی امان بدهد
به نیزه دار بگویم سری تکان بدهد
به نیزه دار بگویم که با تکانی نرم
به ابرهای سر زلف تو دهان بدهد
وَ ماه آمده تا با هلال انگشتش
نشانه های سرت را به این و آن بدهد
نشانه های سری که اگر نگاهش را
به قدر یک سر سوزن به کهکشان بدهد-
-ستاره دست به گوش از همیشه بالاتر
به روی مأذنه ی آسمان اذان بدهد
ستون نیزه ی تو ریسمان باریکی ست
که دست های زمین را به آسمان بدهد
به روی نیزه پریشان نموده ای شب را
چو آن شهاب که گاهی خودی نشان بدهد
مهدی رحیمی

روضه خوان بر فراز منبر رفت
السلام علیک یا عطشان
روضه را بی مقدمه وا کرد
السلام علیک یا عریان
گرگ ها تکه تکه اش کردند
تا که از اسب بر زمین افتاد
گریه کن لطمه زد شنید ارباب
نیزه ای خورد و با جبین افتاد
چشمش از تشنگی سیاهی رفت
مادرش را فقط صدا می زد
آتشی زد به قلب زهرا آن
پیرمردی که با عصا می زد
روضه خوان گفت:خاک بر دهنم
رحم حتی نشد به پیرهنش
نیزه ای در میان آن بلوا
آمد از راه و رفت در دهنش
آه از آن دم که خواهرش آمد
دید قاتل گرفته مویش را
ناله زد…دور شو که جان دارد
شمر…خنجر…خدا… گلویش را…
شاعر:فرزاد نظافتی

افتاده ای روی زمین و سر نداری
در این بیابان یک نفر یاور نداری
ازبس جراحت بر تنت جا خوش نموده
یک جای سالم در همه پیکر نداری
بگذار تا که جان دهم پیش تن تو
اصلا تصور کن دگر خواهر نداری
درخیمه ها هرکودکی چشم انتظار است
خیز و بگو عباس آور نداری
با من بگو پیراهن و عمامه ات کو؟
بگذر از این انگشت و انگشتر نداری!
دوروبرم یک مشت نامحرم…سه نقطه
دیگر مگو زینب چرا معجر نداری
شاعر:محمدحسن بیات لو

ما سینه زنان رسم جنون باب نمودیم
جان و سر خود هدیه به ارباب نمودیم
از عمق درون ناله و فریاد نمودیم
با سینه زدن زلزله ایجاد نمودیم . . .

بدنت روی خاک صحرا بود
دور تا دور تو پر از نامرد
نه فقط شمر هرکس آنجا بود
از سر حرص زخمی ات میکرد
مثل گیسوی درهمت دیدم
ناگهان پیکر تو درهم شد
نانجیبی به قصد کشتن تو
ازروی اسب سمت تو خم شد
چشم خود بستم و ندیدم تا
چه بلائی سر تو می آید
با دو گوش خودم شنیدم که
ناله ی مادر تو می آید
از میان شلوغی گودال
چیزی از جسم تو نمی ماند
بعد از این غارتی که شد چیزی
از تو جز اسم تو نمی ماند
یکنفر می کشد تو را بر خاک
یک نفر نیت سرت دارد
یک نفر آمده در این اوضاع
از سر عمامه ی تو بر دارد
میزنم داد بس کنید این قدر
بدنش را به خاک و خون نکشید
با سر نیزه و نوک خنجر
این همه بر دهان او نزنید
شاعر:محمدحسن بیات لو

میروی پشت سرت این دل من جا مانده
قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده
بس که سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟
همه ی دشت به من گرم تماشا مانده
بعد عباس به کار تو گره افتاده است
حق بده پس گره روسری ام وا مانده
خوب شد نیست اباالفضل وگرنه میدید
خواهرش در وسط معرکه تنها مانده
بوسه بر زیر گلویت عوض مادر بود
نوبت بوسه ی من بر روی رگ ها مانده
شاعر:محمدحسن بیات لو

بچه ها التماس دعای شدید دارم
.......
عزاداری همگی مقبول......:Ghamgin:

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد

***عزت در بدست آوردن دنیا نیست ؛
در از دست دادن و فدا کردن همه ی دنیاست ،
برای او و برای رضای او ...
آری حماسه ی او ثابت کرد:
عزت در بدست آوردن دنیا نیست ...***

+ السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

«در حماسه حسینی آن كسی كه بیش از همه درس تحمل و بردباری را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید خواهر بزرگوارش زینب ـ سلام الله علیها ـ بود»[1]
در بزرگواری حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ همین نكته بس كه «زمانی كه در عصر روز عاشورا دو پسرش را شهید كردند از خیمه پای بیرون نگذاشت»[2] در حالی كه هنگام شهادت سایر شهدا از خیمه بیرون می آمد و امام حسین ـ علیه السلام ـ را دلداری می داد ولی اینجا برای این كه برادرش حسین ـ علیه السلام ـ خجالت نكشد از خیمه بیرون نیامد.
1.مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ بیست و یكم، سال 1375، ج 2، ص 225.
2.محلاتی، ذبیح الله، پیشین، ج3، ص 74

امان از دل زینب ....
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
زن تجلی جمال خداوندست ،
و برای اثبات آن زینب بس است!!!
کسی که واقعه ی عاشورا را به یک جمله وصف کرد:
✔ مــا رأیـتُ إلّا جمیــلاً...

تویی که قبله ی اولاد مرتضی بودی
تویی که فاطمه شهر کربلا بودی
حرام بود نگاه به سایه ات حتی
تو یادگار پیغمبر خدا بودی
تویی که نام شریفت همیشه حرمت داشت
به روی ناقه عریان بگو چرا بودی
تویی که بود همیشه حسین همراهت
چه شد که همسفر شمر بی حیا بودی
کسی که خواند تو را خارجی، نبود اصلا
در آن زمان که به آغوش مصطفی بودی
به احترام تو باید فرشته گل میریخت
میان شام چه شد زیر سنگها بودی
شکست حرمت بال و پرت زبانم لال
چه آمده به سر معجرت زبانم لال
محمد حسین رحیمیان

تمام دشت به حالم نظاره میکردند
به یکدگر پی غارت اشاره میکردند
برای بردن یک گوشواره ی ناچیز
حرامیان به خدا گوش پاره میکردند
شاعر:محمدحسن بیات لو

خوردی زمین ، مقابل زهرا به قتله گاه بیــن حرامـــیان ماندی غریب و یکّه و تنها به قتله گاه کردنــد دوره ات در عصر جمعه ، لشکرِ اعدا به قتله گاه قلبِ خـــدا شکست وقتی گذاشت شمر لعین پا به قتله گاه بی حرکتی اگر از ازدحام نیست دگر ، جا به قتله گاه لـرزیــد پشت عــرش تقطیع شد حروف تنت تا به قتــله گاه سر نیزه ها زدند بر صفحه های پیکرت امضا به قتله گاه با بغض زد تو را هر کس که داشت کینه ی مولا به قتله گاه مشغول بود شمر وقتی رسید خواهـــرت ، آقا به قتله گاه شاعر:محمد قاسمی

[="Blue"]سلام بر عاشقان[/]

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

به مجلس عزاداری اقا

امام حسین علیه السلام

و 72 یار با وفایش

خوش امدید



السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

خبر کن ای دل همین امشب، تمام غمهای عالم را
که غرق خون در افق دیدم، هلال ماه محرم را
سلام ای هلال مه نو رسیده، که غرق غباری و رنگت پریده
مگر تو عزادار ماه تمامی؟ که در خون نشستی و قدت خمیده
آمد، ماه آه و اشک و ماتم / دل را، میسپارم دست این غم
باران، میبارد از دیده هر دم
(مظلوم جانم حسین یا ثارلله)

محرم آمد بیا ای دل، دوباره تا خیمه آقا
صدای هل من معین او، دوباره پیچیده در صحرا
ببند ای دل احرام خون در مُحرّم، که شاید شوی مَحرم راز این غم
پی تشنگی باش و سعی صفا کن، که جوشد دمادم ز هر دیده زمزم
گِرد، این خیمه ها میگردم باز / آقا، دل گشته با داغت دمساز
گاهی، نگاهی هم بر ما انداز
(مولا جانم حسین یابن الزهرا)

دوباره ای دل حکایت کن، ز داغ بی دردی کوفه
حکایت غربت مردی، اسیر نامردی کوفه
می آید صدایش ز دارالاماره، لبش خشک و خونین دلش پاره پاره:
میا کوفه کوفه وفایی ندارد، شده فصل نامردمی ها دوباره
اینان،حرمت مهمان ندارند/ ترسم،چون من تنهایت بگذارند
تشنه، به تیغ و دشنه سپارند
(مولا جانم حسین یابن الزهرا)

فایل: 

[="Blue"]روضه شب اول ـ مصيبت مسلم بن عقيل

جناب «مسلم» فرزند «عقيل بن ابي طالب» از بزرگان بني‌هاشم و پسر عموي حضرت اباعبدالله الحسين (ع) بود.امام حسين (ع) از مدينه خارج شده و در مكه بود كه نامه هاي مردم كوفه و دعوت از ايشان بسيار زياد شد. آخرين نامه كه به امام رسيد و تعداد نامه‌ها كه به هزاران درخواست بالغ شد، امام بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خير كرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما اين است كه: "امامي نداريم، به سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت و متحد كند". من ، مسلم بن عقيل برادر و پسر عموي خود را كه مورد اطمينان من است به سوي شما فرستادم، پس اگر براي من نوشت كه رأي خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است كه در نامه هايتان خواندم بزودي نزد شما خواهم آمد...»مسلم در نيمه رمضان از مكه خارج شد و به مدينه آمد. در مسجد پيامبر (ص) نماز خواند و با خانواده خود وداع كرد و با چند راهنما و همراه به سوي كوفه رفت. شرايط اين سفر بسيار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم كردند و دو راهنما از تشنگي جان باختند. تا اينكه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به كوفه رسيد.مردم كوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت (ع) را بر آنان خواند گريستند. سپس 18000 نفر از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند. در نتيجه او نيز نامه‌اي به امام (ع) نوشت و بيعت اين تعداد را خبر داد و ايشان را به حركت به سوي كوفه ترغيب كرد.هنگامي كه خبر اين بيعت به يزيد بن معاويه رسيد، وي عبيدالله بن زياد را كه حاكم بصره بود مأمور كرد تا حكومت كوفه را نيز عهده‌دار گردد. عبيدالله با حيله به شهر وارد شد و حكومت را در دست گرفت و مردم را تهديد كرد. سپس «هاني بن عروة» كه از بزرگان كوفه بود و مسلم بن عقيل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شكنجه و زنداني كرد.مسلم هنگامي كه خبر شكنجه‌شدن هاني را شنيد از كوفيان خواست كه به ياريش بشتابند. مردم به او پيوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعيت شد در حاليكه ياران عبيدالله بيش از پنجاه نفر نبودند.عبيدالله چند نفر را بين قبايل مختلف كوفه فرستاد تا آنها را تهديد و تطميع كنند و عده‌اي از اشراف كه در قصر او بودند را مأمور نمود كه از بام‌هاي دار‌الاماره مردمي كه قصر را محاصره كرده‌ بودند بترساند يا فريب دهند.اهل كوفه هنگامي كه سخن رؤسا و اشراف خود را شنيدند سست شدند. كم كم نجواي خناسان زياد شد كه به هر يك به ديگري مي گفتند : «برگرديم، ديگران هستند و كفايت مي كنند»!!اندك اندك جمعيت از پيرامون مسلم پراكنده شد و تنها حدود سي نفر در مسجد براي ياري او باقي ماندند. مسلم كه با اين پيمان شكني روبرو شد به همراه آن سي نفر به سوي "ابواب كنده" حركت كرد. هنگامي كه به آنجا رسيد تنها ده نفر همراه وي باقي مانده بودند و چون از آن منطقه عبور كرد هيچكس همراه او نبود.مسلم غريبانه به اين سو و آن سو نگاه كرد ولي حتي كسي نبود كه وي را راهنمايي كند و يا در خانه‌اش او را پنهان نمايد. سفير حسين سرگردان در كوچه‌هاي تاريك كوفه راه مي‌رفت و نمي‌دانست كجا برود.تا اينكه به خانه‌اي رسيد كه پيرزني بر در آن ايستاده بود. نام اين زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود كه به همراه مردم از خانه بيرون رفته بود. مسلم بر زن سلام كرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره كه بيرون آمد مسلم را ديد كه بر در منزل نشسته است. گفت: «اي بنده خدا اگر آب نوشيدي نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سه‌باره سخن خود را تكرار كرد. مسلم برخاست و گفت : «من در اين شهر خانه و خانواده‌اي ندارم. من مسلم بن عقيل‌ام. اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند و از مأمن خود بيرون آوردند.» پيرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشي برايش گسترد و طعامي فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابيد و در عالم رؤيا عموي خود اميرالمؤمنين علي (ع) را ديد كه به وي گفت : «بشتاب كه تو فردا نزد ما خواهي بود».از سوي ديگر، عبيدالله كه پراكنده شدن مردم را ديد جرأت پيدا كرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و براي پيدا كردن مسلم هزار دينار جايزه تعيين كرد.فرزند طوعه كه به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبيدالله گروهي متشكل از ده‌ها سپاهي را براي دستگيري او فرستاد.مسلم مشغول عبادت بود كه لشگريان به منزل طوعه رسيدند. هنگامي كه وي صداي شيهه اسبان را شنيد دعاي خود را به شتاب تمام كرد و زره پوشيد و از طوعه تشكر كرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا كه خانه پيرزن را بسوزانند.مسلم كه مردي جنگاور بود بيش از 40 نفر از نامردان كوفي را كشت تا اينكه آنان دسته جمعي بر او حمله كردند و از بام‌ها نيز سنگ بر او مي‌زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگي و نيزه‌اي كه از پشت بر او فرود آمد بر زمين افتاد و اسير شد.(برخي از منابع نيز نقل كرده‌اند كه وقتي ديدند نمي‌تواند آن جناب را دستگير كنند با نيرنگ به وي امان دروغين دادند و از اين طريق ايشان را به دارالحكومه بردند.)مسلم بن عقيل هنگامي كه دربند شد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و شروع به گريه كرد. يكي از لشگريان از گريستن ايشان ـ با آنهمه جنگاوري ـ تعجب كرد و از سبب آن برسيد. مسلم گفت : «به خدا سوگند كه از كشته‌شدن باك ندارم و براي خود گريه نمي‌كنم من براي خاندان پيامبر كه به اينجا مي‌آيند و براي حسين و آل او گريه مي‌كنم».
نام خوشت قرار دل بي‌قرار من
روي تو شمع روشن شب‌هاي تار من
بي‌خانه‌ام ولي به دلم كرده خانه غم
نبود كسي به جز در و ديوار ، يار من

مسلم را به دستور عبيدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالي كه تسبيح خداوند مي‌گفت و استغفار مي‌كرد.
من انتظار مي‌كشم اما نمي‌كشد
غير از طناب دار، كسي انتظار من
هم خود به روي بامم و هم آفتاب عمر
اي باغبان! بيا كه خزان شد بهار من

سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زير افكندند تا مردم ببيند و سپس بدن مباركش را در انظار پيمان‌شكنان كوفه آويزان كردند.
من از فراز بام كنم جان نثار تو
كوفي ز بام، سنگ نمايد نثار من

هاني را نيز كه پير مردي 89 ساله بود را به بازار كوفه بردند و با وضعي دلخراش كشتند و به دار آويختند در حالي كه ياران خود را صدا مي‌كرد و هيچكس به ياري او برنخاست.آنگاه ابن زياد سرهاي مبارك هاني و مسلم را به شام نزد يزيد فرستاد. بدن مسلم‌بن‌عقيل اولين بدن از بني هاشم بود كه آويخته گشت و رأس او اولين رأسي بود كه به دمشق فرستاده شد.

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.





[/]

[="Blue"]روضه شب دوم ـ ورود كاروان عشق به كربلا

پس از آنكه بني‌اميه، امام حسين (ع) را براي گرفتن بيعت تحت فشار قرار دادند، ايشان از مدينه به سمت مكه مكرمه خارج شد و بقيه ماه شعبان و ماه هاي رمضان، شوال، ذوالعقده را در جوار بيت الله سپري كرد و با آمدن ذوالحجة ، احرام حج نيز بست.از سوي ديگر «عمرو بن سعيد بن عاص» از سوي يزيد مأمور شد كه براي دستگيري يا جنگ با حضرت به مكه برود. وي در روز ترويه (8 ذوالحجة) به مكه رسيد. امام (ع) كه مي‌دانست اين دشمنان، حرمتي براي حرم خداوند قائل نيستند حج تمتع خويش را نيمه‌تمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبديل كرد و از مكه خارج شد. انگيزه امام براي اين كار، همانگونه كه خود فرمود، حفظ حريم بيت الله بود. ايشان در پاسخ «محمد حنيفه» كه او را از ترك مكه برحذر و به اقامت در اين شهر ترغيب مي‌كرد فرمود: «اي برادر! مي‌ترسم يزيد ناگهان مرا در حرم بكشد و به سبب من حرمت اين خانه شكسته شود». همچنين حضرت در پاسخ افراد ديگري مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «عبيدالله بن زبير» كه همين خواسته را تكرار مي‌كردند و مي‌پنداشتند كه دشمن، حرمت مكه را نگه مي‌دارد مي‌فرمود: «يك وجب دورتر از خانه كعبه كشته شوم و حرمت مكه به خاطر من پايمال نگردد بهتر است».بعدها كه در جريان قيام عبدا... بن زبير، بني اميه كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار دادند و عبدالله را در مسجدالحرام كشتند، معلوم شد كه ابن عباس با آن فطانت و ابن زبير با آن زيركي اشتباه مي‌كردند و امام آينده را بروشني در خشت خام مي‌ديد و دشمنان اسلام را بخوبي مي‌شناخت. بهرحال، امام هنگامي كه حاجيان براي اداي مناسك حج تمتع به سوي منا مي‌رفتند طواف كرد، سعي بين صفا و مروه به جاي آورد، موي چيد، از احرام عمره بيرون آمد و رو به سوي كوفه گذارد.
ما كاروان كعبه عشقيم ، هر كجا
رو آوريم كعبه بود روبروي ما
ماييم كعبه‌ي دلِ عشاقِ باوفا
هر جا رويم كعبه كند جستجوي ما

چون خبر به محمد حنفيه رسيد خود را به كاروان رساند و زمام ناقه امام را گرفت و گفت : «اي برادر! چه باعث شد كه با اين شتاب خارج شوي؟» حضرت فرمود : «ديشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت : اي حسين! بيرون رو كه خدا خواست تو را كشته ببيند». ابن حنيفه گفت : «انا لله و انا اليه راجعون. پس اين زنان و كودكان را چرا با خود مي‌بري؟» امام پاسخ داد: «جدم فرمود خداوند مي‌خواهد آنها را اسير ببيند».
احرام ما كفن شود اندر مناي عشق
خون گلوي ما شود آنجا وضوي ما
ما تشنه‌ي شهادت عشقيم، مي‌رويم
تا پر شود ز خون دل ما، سبوي ما

اينگونه بود كه امام (ع) به خاطر حفظ حريم خدا ، به دستور رسول خدا و براي زنده كردن امر خدا، به همراه اهل و عيال و تعدادي از موالي و ياران از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد. روز خروج را برخي از موخان روز ترويه (هشتم ذوالحجة) و «ابن قولويه» به نقل از امام باقر (ع) روز هفتم اين ماه نقل كرده اند.
ما را مناي عشق، صف كربلا بود
رنگين شده فرات ز خون گلوي ما

امام (ع) به سوي كوفه حركت كرد اما در نزديكي اين شهر به وسيله «حر بن يزيد رياحي» و سپاهيانش كه مأمور راه‌بستن بر كاروان امام بودند متوقف شد (كه حكايت مفصل‌تر آن در روضه فردا ذكر خواهد شد). پس از مذاكرات طولاني كه بين امام (ع) و حر صورت گرفت و بعد از آنكه حر گفت اكنون كه از كوفه آمدن ابا داري راهي برگزين كه نه به كوفه روي و نه به مدينه بازگردي تا من به امير نامه نويسم، حضرت (ع) راه قادسيه را انتخاب فرمود. لشكر ظلمت و كاروان نور چند روز سايه به سايه يكديگر حركت مي‌كردند تا اينكهروز دوم محرم در نزديكي روستاي نينوا ، نامه‌اي از عبيدالله به حر رسيد كه در آن نوشته بود: «همان هنگام كه نامه من به تو رسيد حسين را نگاهدار و بر او تنگ بگير و او را در بياباني بي‌پناه و بي‌آب فرود آور».حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نمايد در همان مكان بي آب و آبادي كه نامه به دستش رسيده بود اتراق كنند. امام به او فرمود : «واي بر تو! بگذار در آبادي و روستايي فرود آئيم» حر گفت : «نه، به خدا قسم نمي توانم. اين نامه رسان را بر من جاسوس كرده اند و بايد در همينجا بماني».«زهير» كه يكي از ياران امام بود گفت: «اي پسر رسول خدا! جنگ با اين جماعت آسانتر از نبرد با كساني است كه بعدا به آنها ملحق مي شوند. بگذار با آنها بجنگيم». امام فرمود: «من آغازكننده جنگ نخواهم بود». آنگاه نام آن سرزمين را پرسيد. گفتند نام اينجا «عقر» است. دوباره پرسيد آيا نام ديگري ندارد. گفتند به اينجا نبنوا نيز مي گويند. نام ديگري هم دارد كه كربلاست. پس حضرت شروع به گريستن كرد و گفت : «اللهم اني اعوذ بك من الكرب والبلاء. اينجا مكان رنج و اندوه است.» آنگاه ياران را فرمود: «همينجا فرود آييد كه جدم رسول خدا به من خبر داد كه خون ما بر اين زكين ريخته مي شود و در اينجا دفن خواهيم شد». سپس دستور داد كه خيمه ها را رد همان سرزمين بي آب و علف برپا كردند.
كربلا بر تو مهمان رسيده
وعده‌ي وصل جانان رسيده
كربلا وا كن آغوش خود را
بــر پذيرايي آل طاها

در روايت ديگري نيز آمده است هنگامي كه به امام (ع) گفتند نام اينجا كربلاست حضرت خاك آنجا را بوييد و گريست و گفت : «ام سلمه مرا خبر داد كه روزي جبرئيل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گريه مي كردي. پيامبر تو را گرفت و در دامن نشاند. جبرئيل گفت : آيا او را دوست داري؟ پيامبر فرمود : آري. جبرئيل عرض كرد : امت تو او را مي كشند. و سپس خاك كربلا را به پيامبر نشان داد. والله اين همان خاك است».همچنين در حديث است هنگامي كه علي (ع) به صفين مي رفت به حوالي نينوا رسيد. پرسيد اين سرزمين را چه مي گويند؟ گفتند : كربلا. اميرالمومنين (ع) آنقدر گريست كه زمين از اشكش نمناك شد.و اكنون بيا تا ما نيز به همراه محمد و علي بگرييم براي آن كس كه آسمان‌ها و زمين در مصيبتش گريان‌اند.

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.


………


[/]

[="Blue"]

روز اول محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام
روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا ( ورودیه )
روز سوم محرم : حضرت رقیه علیها السلام

روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب علیهم السلام - طفلان زینب علیهما السلام
روز پنجم محرم : اصحاب و عبدالله ابن الحسن علیهم السلام
روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام
روز هفتم محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام
روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام
روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب علیها السلام و شام غریبان
روز یازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا
روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه
روز سیزدهم محرم : مصائب حضرت امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیها السلام در کوفه و مسیر شام
نکته 1 : روزهای چهارم و پنجم بر اساس سنت قدما روضه اصحاب خوانده می شد لکن در سالهای اخیر این دو روز را به روضه طفلان زینب و حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اختصاص میدهند .
[/]

شب دوم

تحمیل اسکان در کربلا
و ابتدای محاصره

سپاه دشمن گفت :انان (امام حسین علیه السلام) و یارانش خارجی اند،اب ندهید.

این روز ها این زمزمه شنیده می شود.به خارجی کمک نکنید.

ممنونم از تک تک شمادوستان عزیز

[="Blue"]روضه شب سوم ـ حكايت حر ؛ حماسه توبه و تصميم

class: cms_table align: center

داستان «حر» يكي از عجيب‌ترين و عبرت آموزترين وقايع عاشوراست.

وي رادمردي پهلوان و سرداري نيرومند بود. برخي او را "دليرترين مرد كوفه" مي دانستند. اهميت اين لقب آنگاه معلوم مي شود كه بدانيم كوفه شهري نظامي بود كه به عنوان اولين دژ اسلام در برابر ابر قدرت اول آن زمان يعني امپراتوري ايران بنا شده بود؛ لذا بيشتر ساكنان آن را سپاهيان و سرداران نامي عرب و عجم تشكيل مي دادند.هنگامي كه به عبيدالله خبر دادند كه امام حسين (ع) به عراق رسيده است وي «حر» را به همراه حدود 1000 سرباز فرستاد تا راه را بر ايشان ببندد و يا او را به دارالاماره ببرد.هنگامي كه حر از قصر عبيدالله خارج شد صدايي از پشت سرش شنيد كه گفت: «حرّ! شادباش كه به سوي خير مي‌روي!». حر به سوي صدا برگشت و كسي را نديد. با تعجب از خود پرسيد : «اين چه بشارتي بود؟ و اين چه خيري است كه به جنگ حسين بروم؟».در گرماي نيمروز، سپاه حر به كاروان امام رسيد. امام هنگامي كه تشنگي آنان را ديد به ياران فرمود : «به اين جماعت و اسبانشان آب دهيد» و وقتي مشاهده كرد كه يكي از سربازان نمي‌تواند آب بخورد و آب از مشك بيرون مي‌ريزد خود برخاست و با دستان مباركش وي را سيراب كرد.اين مهر و عطوفت امام (ع) را ببينيد و با آنچه همين سپاهيان كوفه با وي كردند مقايسه كنيد. حسين اسبان آنان را سيراب كرد اما آنان آب را از فرزندان حسين دريغ كردند.تا تمامي لشگريان آب نوشيدند وقت نماز شد. امام از خيمه بيرون آمد خطبه‌اي كوتاه خواند و گفت : «اي مردم! من نزد شما نيامدم تا وقتي كه نامه‌هاي شما رسيد و فرستادگان شما آمدند و گفتند نزد ما بيا كه ما امامي نداريم. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد بگوييد و اگر بر عهدتان نيستيد و آمدن مرا ناخوش داريد از همينجا باز مي‌گردم».سپس به حر فرمود : مي‌خواهي با اصحاب خود نماز گزاري؟ گفت : نه، ما همه با تو نماز مي‌گزاريم.امام پس از نماز به خيمه خود رفت و حر نيز به جمع سپاهيان خويش برگشت. هنگام نماز عصر، دوباره امام بيرون آمد و نماز خواند و سپس روي به كوفيان كرد و فرمود : «اي مردم! اگر از خدا بترسيد و حق را براي اهلش بدانيد خداي تعالي بيشتر از شما راضي مي‌گردد. ما اهل بيت محمد (ع) به تصدي امر خلافت از مدعياني كه اين مقام از آن آنها نيست و با شما به ستم رفتار مي‌كنند شايسته‌تريم. اما اگر ما را نمي‌پسنديد و حق ما را نمي‌شناسيد و رأي شما غير از آن چيزي است كه در نامه‌ها فرستاديد و نمايندگان شما گفتند، از نزد شما بر‌مي‌گردم.» حرّ گفت : «سوگند به خدا كه من از اين نامه‌ها و نمايندگان كه مي‌گويي چيزي نمي‌دانم.» امام به يكي از همراهان گفت تا خورجيني را بياورد كه انباشته از نامه‌هاي كوفيان بود. امام نامه ها به حر نشان داد. حر گفت : «من از كساني كه اين نامه‌ها را نوشتند نيستم. به من دستور داده‌اند كه وقتي تو را ديدم از تو جدا نشوم تا نزد عبيدالله به كوفه برويم». امام به ياران و نيز زنان كاروان دستور داد كه سوار شوند و فرمود : «باز گرديد.» اما سپاهيان حر راه برگشت را نيز سد كردند.گفتگو ميان امام و سپاهيان كوفه به نتيجه نرسيد و سرانجام كاروان امام مجبور به فرود آمدن در سرزمين كربلا شد...اما در روز عاشورا هنگامي كه حر، فزياد امام را شنيد كه مي‌فرمود : «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ اما من ذابّ يذبّ عن حرم رسول الله؟ ـ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري كند؟ آيا مدافعي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟» نزد عمر سعد رفت و گفت : «آيا واقعا مي‌خواهي با اين مرد بجنگي؟» عمر پاسخ داد : «آري» حر پرسيد : «چرا پيشنهاد او را كه مي‌خواهد باز گردد نمي‌پذيري؟» عمر گفت : «اگر كار به دست من بود مي‌پذيرفتم ولي عبيدالله به اين امر راضي نمي‌شود».اينجا بود كه حر فهميد يزيديان براي كشتن امام (ع) مصمم هستند. از اين فكر لرزه بر اندامش افتاد... در يك سوي ميدان، فرزند پيامبر (ص) و خاندان وحي را مي‌ديد و در سوي ديگر دشمنان رسول خدا را؛ در يك سوي ميدان بنده صالح خداوند را مي‌ديد و در سوي ديگر خليفه غاصبي را كه علنا شراب مي‌نوشيد و محرمات را حلال و حلال خدا را حرام مي‌كرد؛ در يك سوي ميدان عشق و شهادت را مي‌ديد و در ديگر سوي آن پليدي و خيانت؛ در يك سو سعادت مي‌ديد و در ديگر سو شقاوت...حر تصميم نهايي خود را گرفت و در حاليكه فرمانده هزاران سوار بود بدنيا پشت پا زد و به بهانه آب دادن به مركب خود از لشگر يزيد دورتر و دورتر.و به خيمه‌گاه حق نزديك‌تر و نزديك‌تر شد.«مهاجر بن اوس» كه همراه حر بود از وي پرسيد : «چه فكري در سر داري؟ آيا مي‌خواهي به حسين حمله كني؟» حر جواب نداد و لرزه تمام اندام او را گرفته بود. مهاجر گرفت : «به خدا سوگند كه تو را تا به حال در چنين حالتي نديده‌ام. اگر از من نام دليرترين اهل كوفه را مي‌پرسيدند از تو نمي‌گذشتم» حر پاسخ داد : «والله خود را ميان بهشت و دوزخ مخير مي‌بينم، و اگر مرا پاره پاره كنند يا بسوزانند چيزي را بر بهشت نمي‌گزينم». آنگاه اسب خويش را تازاند و به سوي كاروان امام (ع) شتافت.حر، وقتي به امام (ع) رسيد با ندامت دست بر سر گذاشت و گفت : «اللهم اليك أنبت فتب علیّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و أولاد بنت نبيّك ـ خداوندا به سوي تو بازگشتم پس توبه مرا بپذير زيرا من بودم كه هول و هراس در دل دوستان تو و فرزندان دختر رسول تو افكندم». سپس شرمگينانه به امام (ع) عرض كرد : «فداي تو شوم اي پسر رسول خدا! من بودم كه راه بازگشت را بر تو بستم و عرصه را بر تو تنگ كردم چرا كه هرگز فكر نمي‌كردم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را به اينجا بكشانند. به خدا سوگند كه اگر مي‌دانستم چنين مي‌شود هرگز راه را بر تو نمي‌گرفتم. اينك پشيمانم و از كرده خويش نزد خداوند توبه مي‌كنم. آيا من امكان توبه دارم؟»

ميهمان بودي تو ، اول من به رويت راه بستم
چون ندانستم نبايد راه بر مهمان بگیرم
آمدم اكنون كه قلب زينبت را شاد سازم
تا كه از زهرا به محشر سرخط غفران بگیرم
آمدم تا اصغرت را عذرخواه خويش سازم
آمدم تا اكبرت را دست بر دامان بگیرم

امام فرمود : «آري. خداوند توبه تو را بپذيرد! از اسب فرود آي.» حر عرض كرد : «چون من نخستين كسي بودم كه به رويارويي تو آمدم مي‌خواهم پيش از همه در مقابل تو كشته شوم، شايد كه در روز حساب دستم در دست جدت قرار گيرد».

دست رد بر سینه ام مگذار و بگذر از خطایم
تا به راهت سینه را در معرض پیکان بگیرم

امام (ع) به حر اذن جهاد داد. حر در مقابل حضرت ايستاد و خطاب به لشگر كوفه فرياد زد : «اي اهل كوفه! اين بنده صالح خدا را دعوت كرديد و وقتي آمد او را رها كرديد؟! به او گفتيد ما در راه تو جانبازي مي‌كنيم و وقتي آمد شمشير بر او كشيديد و نمي‌گذاريد در زمين پهناور خداوند به سويي رود؟ يهود و نصاري و مجوس از آب فرات مي‌نوشند و شما او را و زنان و دختران و خاندان او را از آن محروم كرده‌ايد؟ خداوند روز تشنگي بزرگ، شما را سيراب نكند چرا كه پاس حرمت محمد را نداشتيد». سپاه دشمن كه تاب و تحمل سخنان حر را نداشتند.او را تيرباران كردند. پس حر، رجز خواندن آغاز كرد و همراه با «زهير» به لشگر دشمن حمله نمود و بسختي جنگيد و عده زيادي از دشمنان را كشت تا اينكه دسته جمعي بر او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند.امام (ع) خود را به پيكر پاك حر رساند و خطاب به او گفت : «اي حر! براستي همانگونه كه نامت را نهاده‌اند در دنيا و آخرت حر هستي». آنگاه با دستمالي سر حر را كه از آن خون جاري بود بست. آري؛ امام حسين (ع) خود را به هر كدام از يارانش كه شهيد مي‌شدند مي‌رساند و پيكر پاكشان را در آغوش مي‌گشيد اما دلها بسوزند و چشمان بگريند براي اوكه تنها و بي كس در گودال قتلگاه افتاده و دشمن بر سينه‌اش نشسته بود...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

………


[/]

چه کسی برای حسینم گریه میکند؟

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم شهادت امام حسين عليه السلام و ساير مصيبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض كرد:
- پدر جان ! اين گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟
♦️رسول خدا فرمود:
- زمانى كه من و تو و على در دنيا نباشيم .
آن گاه گريه فاطمه شديدتر شد. عرض كرد:
- چه كسى بر حسينم گريه مى كند، و به عزادارى او قيام مى نمايد؟
پيامبر فرمود:
- فاطمه ! زنان امتم بر زنان اهل بيتم ، و مردان بر مردان گريه مى كنند و در هر سال ، عزادارى او را تجديد مى كنند. روز قيامت كه فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى كنى و من براى مردان ، و هر كه بر گرفتارى حسين گريه كند، دست او را مى گيريم و داخل بهشت مى كنيم . فاطمه جان ! تمام ديده ها روز قيامت گريان است ، مگر چشمى كه بر مصيبت حسين گريه كند! آن چشم براى رسيدن به نعمت هاى بهشت خندان است !

[="Blue"]روضه شب چهارم ـ مصيبت فرزندان و برادران زينب (س)

روز عاشورا هنگامي كه ناگزير بودن كارزار مسجّل شد، اصحاب نگذاشتند كه تا زنده هستند فرزندان رسول خدا (ص) به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام علي (ع) جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر (ص) شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند.در اين لحظات سخت فرزندان علي (ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن (ع) و سيد الشهداء (ع) گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.در حديثي است از رسول خدا (ص) روزي به چند تن از جوانان قريش نگريست كه صورتهايي زيبا و نوراني داشتند. پيامبر(ص) با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند : «يا رسول الله! تو را چه شد؟» فرمود : «ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را مي‌كشند يا آوراه مي‌سازند».از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشگر يزيد به شهادت رسيدند سه نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيّار (همسر حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان برادران تني حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) (يعني برادارن حضرت زينب) بودند.·فرزندان زينب (س)«عون»، «محمد» و «عبيدالله» سه پسر عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زينب سلام الله عليها) بودند كه به همراه مادر خويش در ركاب امام (ع) به كربلا آمده بودند.آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند.«عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي كه مي‌خواند :
إن تنكروني فانا ابن جعفر
شهيد صدق في الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفي بهذا شرفا في المحشر

يعني : اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين مي درخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بال‌هايي سبز به پرواز در مي‌آيد، و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.عون سه سوار و هجده پياده از لشگريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشگر يزيد به شهادت رسيد.پس از وي، دو برادرش محمد و عبيدالله نيز در راه حق جنگيدند و شهيد شدند.·برادران زينب (س)«عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» چهار برادر ناتني امام حسين «ع» و زينب كبري (س) از «فاطمه ام البنين» بودند.هنگامي كه ابوالفضل‌العباس مشاهده كرد كه بسياري از اهل بيت به شهادت رسيده‌اند با سه برادر مادري خود گفت : «برادران عزيزم! دوست دارم كه در مقابل من به ميدان رويد تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببينم».سه برادر يك به يك به ميدان رفتند و در رجزهايشان خود را "فرزند علي" معرفي كردند و پس از كارزاري قهرمانه به شهادت رسيدند.عثمان بن علي ـ كه اميرالمومنين فرمود : «او را به ياد برادرم عثمان بن مظعون (صحابي صديق رسول الله) عثمان ناميدم» ـ جواني 21 ساله بود. هنگامي كه جنگ قهرمانه او را ديدند براي كشتن او به تير اندازي متوسل شدند. «خولي» تيري به پهلوي او زد و عثمان از اسب به زير افتاد. سپس يكي از دشمنان بر او تاخت و وي را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود.اين 6 برادر، تنها چند نفر از خويشاني بودند كه زينب، شهادت آنان را به چشم ديد؛ شير زني كه در يك نيمروز، پسران و برادران و برادر زادگان و پسر عموهايش را بر خاك و خون مشاهده كرد و سر آنان را بر نيزه ديد... امان از دل زینب...الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.………منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).[=&quot]

[/]

[="Blue"]

روضه شب اول ـ مصيبت مسلم بن عقيل ((پست 7))

روضه شب دوم ـ ورود كاروان عشق به كربلا(پست 11)

روضه شب سوم ـ حكايت حر ؛ حماسه توبه و تصميم (پست 13)

روضه شب چهارم
ـ مصيبت فرزندان و برادران زينب (س) ( پست 19)

روضه شب پنجم ـ مصیبت عبدالله بن حسن(ع) (( پست 40))

روضه شب ششم ـ مصيبت قاسم (ع) ؛ بلاي خوش‌تر از عسل(( پست 50))

روضه شب هفتم ـ علي‌اصغر(ع) ؛ داغي بر دل اهل‌بيت((پست 51))

روضه شب هشتم ـ مصيبت علي‌اكبر (ع) ؛ شبيه پيامبر(( پست53 ))

چهل نکته آماری در مورد نهضت کربلا (( پست 52))

روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لب‌تشنگان ((پست 54))
روضه شب عاشورا ـ ذکر مصائب امام حسین (ع) ((پست 55)) [/]

[="Blue"]روضه شب پنجم ـ مصیبت عبدالله بن حسن(ع)

امشب و فرداشب را میهمان سبط اکبر پیامبر (ص) و یکی از دو سیدجوانان اهل بهشت، یعنی امام مجتبی (ع) هستیم که دو پسرش ـ قاسم و عبدالله ـ درکربلا در رکاب عمو به شهادت رسیدند.عبدالله بنحسنفرزند کوچکامام حسن مجتبی (ع)یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه خانواده خود و عمویش حضرتاباعبدالله الحسین (ع)به سوی کوفه آمده بود.از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین (ع) و سپس اهل بیتآنحضرت یک به یک و یا دستجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانیرسید که امام (ع) یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاهفریاد بر می‌آورد: «آیا یاری‌کننده‌ای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا (ص) دفاعکند؟».«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظاملشکر، به امام (ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش ایشان را موردحمله قرار می دادند.عبدالله که در بین بچه ها و زنان، در خیمه گاه حضور داشت تاب و تحملدیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمه ها بیرون آمد. زینب (س) اورا گرفت شاید که بتواند مانع رفتن وی شود و نگذارد یادگار برادر طعمه گرگهای گرسنهیزیدی گردد؛ ولی عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند عمویم را تنها نمی گذارم». سپس دستخود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام علیه السلام رساندتا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.در غوغایی که دور امام (ع) ایجاد شده بود یکی از لشکریان یزید شمشیرخود را به قصد ضربه زدن به آنحضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیربه امام اصابت نکند. شمشیر، بران و ضربه، سنگین بود و دست نوباوه پیامبر (ص) را ازبدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد ناله ایبرآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه ... »اینک، حال امام را تصور کنید که هر دو امانت برادر شهیدش ــ قاسم وعبدالله ــ را نیز پرپرشده می دید ...
اشك و خون از ديده‌اش بر خاك ريخت
اشك بر آن كودك بي‌باك ريخت

امام علیه السلام او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و درگوشش زمزمهکرد:«فرزند برادرم ! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او ترا به پدرانصالحت ملحق کند».
بسته شد چشمش، ولي لب باز شد
آخرين نجواي شه آغاز شد
كاي خدا گر چه مرادت حاصل است
ديدن مرگ يتيمان مشكل است
در ره تو هستي‌ام از دست رفت
حيف شد، عبدالَهَم از دست رفت
اين دو بر من، روح پيكر بوده‌اند
يــادگــاران بــرادر بـــوده‌اند

امام علیه السلام سپس دست به دعا برداشت و گفت:«خداوندا! اگر مقدرکرده ای که این قوم را تا مدتی زنده نگهداری در بین آنان تفرقه ای سخت بیانداز... که آنان را ما را دعوت کردند و وعده یاری دادند اما به ما حمله کردند و ما راکشتند».
آن برادرزاده‌ام صد چاك شد
اين برادرزاده‌ام بر خاك شد
آن برادرزاده‌ام سرمست رفت
اين برادرزاده‌ام بي‌دست رفت
تا ابد مجروح زخم كاري‌ام
وایِ من از اين امانتداري‌ام

در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن «حرملة ابن کاهل» گلوی نازکعبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد ...الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.………منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).

[/]

[="Blue"]روضه شب ششم ـ مصيبت قاسم (س) ؛ بلاي خوش‌تر از عسل

شب عاشورا، از شگفت‌ترين شب‌هاي تاريخ انسان است. شبي كه بشريت، بر سر دو راهي خير و شر قرار گرفت؛ و چه بسيار انسانها كه تا آن شب در اردوگاه كفر بودند ولي يك شبه ره صد ساله طي نمودند و به حق و حقيقت پيوستند.شب عاشورا، امام حسين (ع) ياران را نزد خود جمع نمود و پس از ستايش خداوند فرمود: « براستي كه من اصحابي از شما باوفاتر و خانداني از شما فرمانبردارتر نمي‌شناسم. اين لشكر، من را مي‌خواهند و با من سر ستيز دارند و كار من با آنان فردا به جنگ و كارزار خواهد كشيد. پس بيعت خويش را از شما برمي‌دارم و به همه شما اجازه مي‌دهم كه مرا ترك كنيد. از تاريكي شب بهره گيريد و برويد…»پس‌از سخنان امام، ابتدا حضرت اباالفضل العباس (س)، سپس ديگر بني‌هاشم و بعداز آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند: «زنده ماندن پس‌از تو را براي چه مي‌خواهيم اي فرزند رسول خدا؟ براستي كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياري تو برنخواهيم برداشت».
شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل
مملوك اين جنابم و محتاج اين دَرَم
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم ، اين دل كجا برم؟

امام كه اين كلمات را از آنها شنيد فرمود:«من فردا كشته خواهم شد و شما نيز همه با من كشته خواهيد شد».اينجا بود كه اوج كرامت انساني آشكار گرديد و اصحاب و خاندان در واكنش به خبر مرگ قطعي خويش گفتند: «خداي را سپاس كه به ما توفيق ياري كردن تو را ارزاني داشت و به شهادت در ركاب تو گرامي نمود».امام (ع) پس‌از آنكه حجت را بر آنان تمام كرد و بيعت مستحكم آنان را آشكار نمود، در حق آنان دعا كرد و سپس فرمود «سر بلند كنيد و جايگاه خويش را در روضه و رضوان الهي ببينيد» و اينگونه بود كه يكايك ياران با چشم بصيرت، جاي و منزل اخروي خويش را مشاهده كردند.«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبي (ع) كه نوجواني تازه بالغ شده بود نيز در آن جمع حضور داشت و اين صحنه‌هاي شور و شيدايي را مشاهده مي‌كرد. وي از عمو پرسيد:«آيا من هم به همراه يارانت كشته خواهم شد؟» دل امام (ع) براي يادگار برادر سوخت و پرسيد: «اي پسرك من! مرگ، نزد تو چگونه است؟» قاسم شجاعانه پاسخ داد: «احلی من العسل ـ اي عمو از عسل شيرين‌تر است».
دادن جان، گر به رهبر است
از عسل ناب مرا خوش‌تر است
جام اگر جام شهادت بُوَد
مرگ، به از روز ولادت بُوَد

امام با رقت و شفقت فرمود: «عمويت فداي تو شود! آري، تو نيز كشته مي‌شوي پس‌از آنكه بلايي عظيم بر تو وارد آيد» و آنگاه ادامه داد فرزند كوچكم علي اصغر هم كشته خواهد شد. غيرت و مردانگي قاسم تازه جوان جوشيد و پرسيد: «عموجان! مگر دست دشمنان به خيمه‌گاه زنان هم خواهد رسيد كه اصغر شيرخواره را هم مي‌كشند؟!»" امام پاسخ داد: «عمو به فداي تو! فاسقي از ميان دشمنان، تير به گلوي اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به شهادت خواهد رساند در حالي كه او مي‌گريد و خونش در دستان من روان است...» پس آن دو گريستند و ديگر اصحاب و ياران از گريه آنان گريه كردند و بانگ شيون خاندان رسول خدا (ص) از خيمه‌گاه به آسمان برخاست.اما آن «بلاي عظيم» كه امام وعده آن را به قاسم داد چه بود؟ شايد نحوه شهادت آن حضرت، راز آن بلا را بر ما آشكار سازد... برخي از نويسندگان روايت كرده‌اند پس‌از آنكه علي اكبر (ع) به ميدان رفت و به شهادت رسيد، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خيمه‌گاه بيرون شد.چون امام حسين (ع) يادگار برادر را ديد كه براي جنگ بیرون آمده، او را در آغوش گرفت و با يكديگر گريستند آنچنان كه از شدت گريه از حال رفتند.
هر دو بريدند دل از بود و هست
هر دو گشودند به يكباره دست
هر دو ربودند ز سر هوش هم
هر دو فتادند در آغوش هم
رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان
سوخت وجود از لب خاموششان

قاسم پس ‌از آنكه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.
اي عمو سينه‌ي من تنگ بُوَد
شيشه‌ام منتظر سنگ بُوَد
نيزه كو؟ تا كه زمن سينه دَرَد
تير كو؟ تا كه به اوجم ببرد
اسب‌ها كو؟ كه مرا گرم كنند
استخوان‌هاي مرا نرم كنند؟

آن حضرت اذن نداد. پس‌ قاسم به دست و پاي امام افتاد و وي را مي‌بوسيد و التماس مي‌كرد تا بالاخره اجازه گرفت و به سوي ميدان جنگ شتافت.اسناد تاريخي از قول يكي از سپاهيان دشمن نقل كرده‌اند كه پسري از خيمه‌ها به سمت ما بيرون تاخت كه رويش چون پاره ماه زيبا بود. قاسم در حالي كه اشك بر گونه‌هايش روان بود رجز مي‌خواند و مي‌گفت:ان تنكروني فانا ابن الحسنسبط النبي المصطفی المؤتمنهذا حسين کالاسیر المرتهن بين اناس لاسُقوا صوب المزنپس با وجود كمي سن و كوچكي بدن، جنگي سخت كرد و تعدادي از لشگر يزيد را به خاك و خون كشيد. سپاهيان دست جمعي دور او را گرفتند و يكي از آنان بر او تاخت و ضربتي شديد بر او وارد آورد. قاسم با صورت به روي زمين افتاد و فرياد ياري كشيد كه : «يا عماه!»، پس امام (ع) سر برداشت و چون باز شكاري، تيز به ميدان نگريست، آنگاه همچون شيري خشمگين به سرعت به ميدان حمله كرد و ضارب قاسم را با شمشير زد و دست وي را از مرفق جدا ساخت. وي از درد عربده‌اي كشيد كه سواران دشمن شنيدند و به سوي ميدان تاختند تا او را از دست امام (ع) برهانند. در اين شرايط سخت، جنگي بين امام (ع) و كوفيان درگرفت در حالي كه قاسم بر زمين افتاده بود... و شايد اين، همان بلاي عظيم بود.آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست، امام (ع) را ديدند كه سينه بر سينه قاسم نهاده و وي را به سوي خيمه‌ها باز مي‌گرداند در حالي كه دو پاي قاسم ـ شايد از شدت شكستگي‌ها ـ بر زمين كشيده مي‌شد؛ و امام (ع)‌ مي‌فرمود: «اين قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پيامبر (ص) دشمن آنان باشد در روز قيامت»
كاش نمي‌ديد عمو پيكرت
تا ببرد هديه بر مادرت
كاش نمي‌ديد تنت كاين چنين
جان دهي و پاي زني بر زمين
ديده به روي عمو انداختي
صورت او ديدي و جان باختي

و سپس زمزمه كرد: «به خدا سوگند براي عمويت سخت است كه تو او را بخواني ولي نتواند تو را نجات دهد ...» ....

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.


………


[/]

گریه برای امام حسین

گریه بر امام حسین علیه السلام شاه بیت اعمال است. دستگاه امام حسین علیه السلام نقطه اتصال خوبی برای وصل شدن به خداست.
در کتاب کامل الزیارات روایت آمده است که گریه برای امام حسین علیه السلام، اولیای دین مثل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت زهرا علیها السلام را خوشحال می کند. شاد کردن دل ایشان مانند مرحمی است که بر دل ایشان گذاشته می شود.
بر این اساس می توان به اهمیت مجالس روضه اهل بیت علیهم السلام اذعان بیشتری داشت.
اصلاً چرا ما برای اباعبدالله علیه السلام اشک می ریزیم؟

1. چون سید الشهدا علیه السلام مظهر اعتقادات ماست، امامت جزء لاینفک دین ماست؛
2. چون امام حسین علیه السلام مظهر فضیلت است، ما بر فقدان این همه فضایل اشک می ریزیم؛
كسی كه عاشق امام حسین علیه السلام شده و بر مظلومیت او می گرید، نسبت به نماز بی اعتنا نیست و نسبت به نمازهایی كه قبل از آن از وی فوت شده نیز، احساس وظیفه می كند

سید بن طاوس می فرماید: اگر به ما فرمان عزاداری نمی دادند، عاشورا جشن داشت. بعد حفظ عاشورا جشن دارد اما بعد مصیبتی آن چنین نیست. اگر تیر به دست کسی بخورد شما متأثر می شوید. چگونه ممکن است جلوی چشم انسان بچه ای قطعه قطعه شود، آدم ساکت بنشیند و به حال او اشک نریزد. این گریه ها، گریه ضعف نیست، گریه بیچارگی نیست، این است که برای گریه بر امام حسین این قدر ثواب وارد شده است. (به نقل از حجة الاسلام فرحزادی)
بهشتی شدن بدون قید و شرط ممکن نیست

روایات ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام فراونند. اما در هیچ روایتی نیامده كه اگر كسی بر امام حسین علیه السلام گریه كند بدون شرط و قید و قطعاً بهشتی است تا با آیات و احادیث ذكر شده منافات داشته باشد، بلكه گریه بر امام حسین علیه السلام كه یك كار بسیار ارزشمند است، مانند دیگر اعمال صالح زمانی قبول در گاه خدا می باشد كه از فرد با تقوا سر بزند و گریه كننده را به بندگی و همرنگی با امام حسین علیه السلام سوق دهد.
قید تقوا و احسان و خلوص در آیات و روایات فراوان ذكر شده از جمله خداوند به عنوان یك قاعده كلی می فرماید:
إِنَّما یَتَقَبَّل اللَّه مِنَ الْمتَّقینَ (مائده(5) آیه27)

خدا، تنها از پرهیزگاران مى پذیرد.
این آیه تنها ملاك برای پذیرش اعمال را تقوا می شمارد.
روایات مطلق به این آیات و روایات كه قید در آنها ذكر شده، حمل می گردد مثلا در روایت آمده:

مَنْ ذَكَرَه فَبَكَى فَلَه الْجَنَّة (ابن قولویه، كامل الزیارات، ص211)
هر كس امام حسین را یاد كند و بر او بگرید، بهشت برای اوست.

معلوم است كه این روایت مطلق با اطلاقش مورد نظر نیست و آن قید همه گیر اینجا را هم فرا می گیرد.
این روایات همه برای این است كه ما در مجالس حسینی حاضر شویم تا شاید حسینی گردیم و عشق به امام حسین علیه السلام كه عشق به حق و خداست در ما شعله ور گردد و رذایل وجود ما را نابود كند و بسوزاند و طلای ناب وجودمان را خالص گرداند وگرنه صرف گریه بر امام حسین علیه السلام بدون معرفت و محبت و تأثیرگذاری فایده ای ندارد. همان كسانی كه امام حسین علیه السلام را كشتند، بر ایشان گریه هم كردند.

گریه بر امام حسین دری است كه اگر از آن وارد شدیم، ما را به سوی بندگی خدا سوق می دهد. این مقدمه ارزشمند است. اما برای كسی كه از این پله برای بالا رفتن استفاده كند نه كسی كه به خود این پله بچسبد و آن را مقصد بداند.
گریه كننده بر امام حسین علیه السلام كه گریه اش از صفا و عشق است، به همرنگی با امام اقدام می كند و از گناهان گذشته توبه كرده و به جبران حقوقی كه از بندگان ضایع كرده اقدام می كند و واجباتی كه از او فوت شده را قضا می كند و در آینده عزم بر خودداری از گناه می نماید و خداوند هم او را نصرت می كند و توبه اش را می پذیرد و حقوق خودش را كه نتوانسته قضا كند، می بخشد و حقوق بندگانش كه نتوانسته ادا كند، جبران می نماید تا بندگانش از او راضی شوند و لغزش هایی كه در آینده از او سر بزند، می بخشد زیرا انسان در معرض لغزش است.

روایات ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام فراونند. اما در هیچ روایتی نیامده كه اگر كسی بر امام حسین علیه السلام گریه كند بدون شرط و قید و قطعاً بهشتی است تا با آیات و احادیث ذكر شده منافات داشته باشد، بلكه گریه بر امام حسین علیه السلام كه یك كار بسیار ارزشمند است، مانند دیگر اعمال صالح زمانی قبول در گاه خدا می باشد كه از فرد با تقوا سر بزند و گریه كننده را به بندگی و همرنگی با امام حسین علیه السلام سوق دهد
كسی كه عاشق امام حسین علیه السلام شده و بر مظلومیت او می گرید، نسبت به نماز بی اعتنا نیست و نسبت به نمازهایی كه قبل از آن از وی فوت شده نیز، احساس وظیفه می كند.
عشق به امام حسین علیه السلام و گریه بر ایشان اولین قدم به سوی توبه از زشتی ها و همرنگی با خوبی هاست و همان توبه ای است كه اگر به كمال برسد، نه تنها گناهان را می پوشاند بلكه كیمیایی می شود كه گناهان را به خوبی تبدیل می كند:
إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأوْلئِكَ یبَدِّل اللَّه سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّه غَفوراً رَحیماً (فرقان آیه70) مگر آن كسان كه توبه كنند و ایمان آورند و كارهاى شایسته كنند. خدا گناهانشان را به نیكی ها بدل مى كند و خدا آمرزنده و مهربان است.
كسی كه عاشق امام حسین علیه السلام شد و حسینی گردید، در دنیا، برزخ و آخرت مورد نظر خداست و رحمت خاص خدا در همه این مراحل او را در بر می گیرد.

هر كس با محبوبش محشور می شود

انس گوید مردی از بادیه نشینان به محضر رسول خدا صلی الله و علیه و آله رسید و پرسید: قیامت چه وقت است؟ حضرت از او پرسید: برای قیامت چه توشه ای آماده كرده ای؟
گفت: نماز و روزه و عمل قابل توجهی آماده نكرده ام جز این كه خدا و رسولش را دوست دارم.
حضرت فرمود: فرد با محبوبش محشور می شود. (شیخ صدوق، علل الشرائع، نجف، مكتبه الحیدریه، 1385ق، ج 1، ص 139 – 140)
بنابراین اگر كسی عاشقانه و عارفانه (چرا که عشق، لازمه اش شناخت و بعد هم اطاعت است) برای امام حسین (علیه السلام) اشك بریزد این اشك، او را همرنگ امام ساخته و همراه او محشور می گرداند.



بيمار
فَـقَـطْ دَرْ طَلَبِ لُطْفِ

طَبـیبْ اَسْت ...

ما مُنْـتَـظِرِ نُسْخه‌ی دَرْمانِ

[=arial black]حُـسِـینیم ...

السلام_علیـک_یا_ابا_عبدالله

[="Blue"]روضه شب هفتم ـ علي‌اصغر(س) ؛ داغي بر دل اهل‌بيت

مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را مي‌خوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است ؛ ولي به واقع پير عشق است.
حوريان محو رخ مه‌پاره‌ات
كهبه‌ي خيل ملك گهواره‌ات
گردش چشمان تو عشق‌آفرين
رشته‌ي قنداقه‌ات حبل‌المتين
زينت آغوش و دامان رباب
آينه‌گردان رويت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو
بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موي تو نجات
تشنه‌ي لب‌هاي تو آب حيات
كودكي ، اما به معنا پير عشق
روي دستان پدر ، تفسيرِ عشق

تلخ‌ترين لحظات تاريخ نزديك مي‌شد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين (ع) به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود: اباعبدالله الحسين (ع) وامام سجاد (ع) كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين (ع) به دست بگيرد.امام (ع) چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟»يعني: «آيا مدافعی هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟ آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمه‌ها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد. امام روي به خيمه‌ها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند ؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماهه‌اش «عبدالله بن الحسين» ــ كه به علي اصغر معروف بود ــ را شنيد كه از شدت تشنگي مي‌گريست.علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمه‌ها بود تا وي را سيراب كنند ، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.امام (ع) قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت ؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:«اي مردم! اگر به من رحم نمي‌كنيد بر اين طفل ترحم نماييد ... » ...اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنيا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جاي آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام (ع) به خون رنگين شد... سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعله‌ور بود اي پدر
پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
شد گلويم روي دستت ذبح ، مي‌داني چرا؟
پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر

امام (ع) دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله ـ تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن را مي‌بيند»... در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام (ع) نشست و خون از دهان حضرت جاري شد. امام روي به آسمان كرد و اینگونه نیایش نمود: «خدايا! سوي تو شكايت مي‌كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم مي‌كنند»...
اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت
ياراي سخن با من دلتنگ نداشت
يا رب! تو گواه باش، شش‌ماهه‌ي من
شد كشته‌ي ظلم و با كسي جنگ نداشت

آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند ؛ بدن علي اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد...به روايت منابع تاريخي، شهادت علي اصغر (ع) از سخت‌ترين و جانگدازترين مصيبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشير اسدي» مي‌گويد امام باقر (ع) به من فرمود: «ما از شما بني‌اسد خوني طلب داريم!» و سپس داستان ذبح شدن علي اصغر را بر من خواند.همچنين آورده‌اند كه پس از قيام «مختار بن ابي عبيده ثقفي» هنگامي كه خبر انتقام از قاتلان كربلا را به امام سجاد (ع) رساندند آن حضرت سوال كرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». اين نمونه‌ها، نشان دهنده آن است كه اين داغ چگونه بر دل اهل بيت (ع) مانده است...و اين داغ بر دل ما نيز هست ؛ و بر دل انسانيت نيز ؛ تا زماني كه مهدي آل‌محمد (عج) قيام كند و انتقام از ظالمان بستاند...

الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أي منقلب ینقلبون.




[/]

[="Blue"]روضه شب هشتم محرم ــ مصيبت علی اكبر(ع) ؛ شبيه پيامبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به قلم: ع. حسینی عارف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

براستي كه زمين و زمان، اصحابی باوفاتر از ياران حسين(ع) به خود نديده‌اند ؛ كسانی كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر(ع) پای به ميدان جنگ گذارند و قربانی شوند...

اما، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بنی هاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند...

«علي بن الحسين» فرزند آن حضرت از «ليلا بنت ابی مرة بن عروة بن مسعود»، معروف به علی الاكبر، اولين نفر از خاندان امام(ع) بود كه اجازه گرفت به ميدان برود.

علي اكبر(ع) چه ازطرف پدر و چه از طرف مادر، به شريف‌ترين مردم نسب مي‌رساند: پدر و اجداد پدری وی كه نياز به معرفي ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادری وی يعني «عروة بن مسعود ثقفی» كسی بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر(ص) در وصفش فرمود: "من عيسی بن مريم را مشاهده كردم و عروة بن مسعود از همه كس به او شبيه‌تر است»؛ و نيز او را يكی از چهار مهتر عرب برشمرده اند.

علی اكبر بغايت نيكوسيرت و بسيار خوش‌صورت بود. به دليل شباهت فراوانس به پيامبر(ص)، هر گاه اصحاب دلشان برای آن حضرت(ص) تنگ می شد به وی نگاه می كردند.

دررابطه با کمالان معنوی نیز، تنها دانستن ماجرای زير، معرفت امام‌گونه وی را بر ما معلوم می كند:

در يكي از روزهايی كه كاروان عشق از مكه به سوی كربلا در حركت بود، هنگامی كه نزديكی ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند، امام حسین(ع) به خواب سبكی فرو رفت و پس از اندکی سر بر آورد و فرمود: "هاتفي ديدم كه ندا می داد: شما مي‌رويد و مرگ به دنبال شما در حركت است". علی اكبر(ع) به امام(ع) عرض كرد: "پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟" امام(ع) پاسخ داد: "چرا پسرم؛ به خدا سوگند كه ما بر حقيم". علی اكبر(س) با رشادت گفت: "پس از مرگ هراسي نداريم". امام(ع) را احساسي از تحسين فرا گرفت و فرمود:‌ "پسرم! خدا بهترين جزايی كه مي‌تواند از پدری به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد".‌‌‌‌‌‌

اما روز عاشورا ...

سيره امام حسين(ع) آنگونه بود كه از روی رحم و شفقت، به كسانی كه اذن ميدان رفتن می گرفتند، در ابتدا اذن نمی داد. اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علی اكبر اجازه خواست، امام به وی اذن داد... و اين سنت رسول الله(ص) بود. ايشان ــ بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور می دارند ــ در غزواتش هر كس كه به او نزديک تر بود را قبل از ديگران به جنگ می فرستاد.

امام(ع) پس از آنکه به فرزندش اذن جهاد داد، نگاهی نااميدانه بر قد وبالای رشيد او كرد؛ و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست...

گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم/
نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم

دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده به قامت/
خدای داند و دل شاهد است من چه كشيدم

امام(ع) پس از آنكه علی اكبر را روانه ميدان ساخت، انگشت به آسمان بلند كرد و محاسن مبارك را در دست گرفت و اينگونه با خدای خويش راز ونياز نمود: "ای خدا! شاهد باش كه جوانی برای جنگ با اين قوم به سوی آنان رفت كه شبيه ترين مردم در خلقت و خوی و گفتار، به رسول الله(ص) است؛ كه هرگاه مشتاق ديدار رسول تو می شديم به صورت وی نگاه می كرديم".

شه عشاق ، خلاق محاسن/
به كف بگرفت آن نيكو محاسن

به آه و ناله گفت: ای داور من/
سوی ميدان كين شد اكبر من

به خلق و خوی آن رفتار و كردار/
بُد اين نورسته همچون «شاه مختار»

آنگاه اين آيه ها را قرائت كرد: "إِنَّ اللهَ اصطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إبراهيمَ وَآلَ عِمرانَ علَى العالَمين؛ ذُرِّيَّةً بَعضُهَا مِن بَعضٍ واللهُ سَمِيعٌ عَلِيم" يعني: به يقين خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است؛ آنها فرزندان (و دودمانی) بودند كه (از نظر پاكی و تقوا و فضيلت) بعضی از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است".

علی اكبر به سوی سپاه دشمن تاخت و رجزخوانان جنگی سخت كرد و بسياری از سپاهيان يزيد را به خاک انداخت.

كم‌كم تشنگی و زخم‌های متعدد، می رفت كه تاب و توان از كف اكبر بربايد كه يكی از دشمنان ضربه‌ای بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وی را پوشاند و او را از پای درآورد. علی اكبر دست دور گردن اسب حلقه كرد تا بر زمين نيفتد، اما اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جای آنكه وی را به سوی خيمه‌گاه باز گرداند به قلب دشمن برد. د‍‍‍‍‍‍ژخيمان يزيدی دور اسب را گرفتند و از هر سوی بر پيكر فرزند پیامبر شمشير وارد آوردند آنگونه كه نوشته اند بدنش ريز ريز (ارباً ارباً) گرديد.

(بقیه در پست بعد)

(بقیه از پست قبل )

اینجا بود که علی اکبر، پدر را صدا کرد که: "يا ابتاه علیک مِنّی السلام، هذا جدّی رسول الله... - پدران، خداحافظ، این جدم رسول الله است که به بالینم آمده و جامی پر از آب به من می نوشاند"...

امام(ع) بسرعت خود را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وی گذاشت و فرمود: "علی الدنيا بعدك العفا ــ بعد از تو ای پسرم اف بر اين دنيا باد"...

دو چشم خويش بگشا و سؤال كن كه بگويم/
ز خيمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسيدم

آنگاه ــ مطابق زيارت مروی از امام صادق(ع) ــ مشتی ازخون وی را به آسمان پرتاب كرد؛ و شگفت آنكه قطره ای از آن به زمين برنگشت...

حضرت زينب(س) كه اين صحنه را ديد شتابان از خيمه‌ها بيرون آمد در حالی كه فرياد می زد: "يا اخياه و يابن اخياه ــ وای برادركم و اي واي بر فرزند برادرکم..." و خود را بر پيكر علی اكبر افكند. امام(ع) وی را گرفت و به خيمه‌ها بازگرداند و به جوانان فرمود: "برادر خويش را برداريد و به خيمه ها برسانيد"...

آري! امام(ع) تمامي شهدا و كشتگان را خود به خيمه‌ها می آورد؛ به جز آن دو كشته كه با شهادتشان كمر او را شكستند؛ پسرش علی اكبر(ع)؛ و برادرش ابوالفضل العباس(ع) ...

الا لعنة الله علی القوم الظالمين؛
و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع اصلی :
1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلی الطفوف؛ قم: منشورات الرضی، 1364.
2. شيخ عباس قمی؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعرانی؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .
3. اشعار، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خوانی با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافی؛ قم: انتشارات شفق، 1380.[/]

[=Vazir]

[=Vazir]

تــنـهـــــاتـــریـــــن! بـــه ذکـــــــر مـصـیـبـتـــــ چــــــه حـــــــاجـــتـــــــ اســـــتـــــــ؟



[=Vazir]مــــــا را نــســــــیـــم نـــــام تـــــو دیـــــوانــــه مــــــی کــــــنــد...

[="Blue"]روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لب‌تشنگان

ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین(ع) بود و هنگامی که امام(ع) لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس(ع) ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب(ع) نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.

ای حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاجِ شهیدانِ همه عالمی
دست علی ، ماهِ بنی هاشمی
ماه کجا؟ روی دلارام تو؟
سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟
شمع شده ، آب شده ، سوخته
روح ادب را ادب آموخته

منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی(ع) وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی (ع) از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین (ع) او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.
شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین (ع) بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.
روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام(ع) حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس (ع) و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین(ع) جدا کند و هم، باعث ضعف امام(ع) گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!
شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام(ع) آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.
عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام (ع) به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا
حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا
انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی:
از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند
تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم
جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است
من عباس هستم با مشک می آیم
و روز نبرد از شر نمی ترسم
چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین(ع) و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.
لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فرياد برآورد:
والله ان قطعتموا يميني
اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين
نجل النبي الطاهر الامين

یعنی:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین

آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:
يا نفس لا تخشَي من الكفار
و ابشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم يا رب حر النار

یعنی:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
(خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن

عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.

ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن
من دست ندارم ، تو مرا یاری کن
من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن

اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس (ع) دیگر مأیوس شود.

ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم
«زهرا»ست نشسته ، آبروداری کن

لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت (ع) نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لب‌تشنكان بي‌ساقي و حسین (ع) بی‌علمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام (ع) خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.





[/]

[="Blue"]روضه شب عاشورا ـ ذکر مصائب امام حسین (ع)

شب عاشورا بود و خیمه گاه حق در تب و تاب. در عصر روز تاسوعا «شمر بن ذی الجوشن» به همراه هزاران نفر نیروی کمکی به صحرای کربلا رسید و «عمر بن سعد» را برای حمله به امام (ع) تحت فشار قرار داد. عمر سعد دستور حمله را صادر کرد. صدای همهمه لشگر که به گوش امام حسین (ع) رسید، برادرش عباس (س) را صدا کرد و به همراه چند تن از بزرگان کوفه ــ که خود را به کاروان حق رسانده بودند ــ به نزد دشمن فرستاد تا از قصد آنان آگاه شود.
حضرت ابوالفضل (س) بازگشت و به برادر عرضه داشت که دشمن آمده است تا یکی از این دو کار را انجام دهد: یا اخذ بیعت یا آغاز جنگ. امام فرمود: «بیعت با یزید که هرگز ؛ اما درباره جنگ اگر می توانی برو و امشب را از آنان مهلت بگیر و نبرد را به فردا موکول کن ؛ تا نماز و قرآن بخوانیم. به خدا سوگند که من عبادت خدا رابسیار دوست می دارم».
فرماندهان یزیدی، ابتدا پیشنهاد حضرت را قبول نکردند ؛ اما یکی از آنان دیگران را ملامت کرد که: «وای بر شما! اگر در جنگ با کفار، آنان یک شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت می کنیم. چگونه است که به پسر پیغمبر شبی را رخصت نمی دهید؟»...
و اینگونه بود که شب عاشقانِ بی دل آغاز شد...

روز تاسوعا گذشت و شب رسید
تشنه کامان جانشان بر لب رسید
بسته بود آب و حرم بی تاب بود
دیده ی طفلان به راه آب بود
سینه ها از فرط بی آبی کباب
بود ذکر تشنه کامان «آب ، آب»
گرچه بود از تشنگی لبها کبود
مادران را با عطش کاری نبود
مادران در ماتم فرزندها
دل پریشان در غم دلبندها
بهر اسماعیل های فاطمه
هاجران ، بی زمزم و بی زمزمه
بود چشم مادرانِ پر ز درد
اشک ریزان ، بهر فردایِ نبرد
بود گریان ، چشمِ پرخونِ «رباب»
بهر آن شش ماهه ی بی تابِ آب
وای اگر فردا ، گهِ ماتم شود
تارِ مویی زین عزیزان کم شود
وای اگر «اکبر» سرش گردد جدا
وای اگر در خون شود خونِ خدا
ای سپیده! جلوه بعد از شب نکن
ای فلک! خون بر دل «زینب» نکن

اما سپیده عاشورا دمید ... و سواران عشق، یک به یک پای به مسلخ نهادند...
و بالاخره می رفت که تلخ ترین لحظات تاریخ فرا رسد ...
آری! عصر عاشورا شد ؛ و زمين كربلا غرق در نيزه و شمشير و جنازه. از سپاه كوچك حق چيزي باقي نمانده بود اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشگر شيطان منتظر طعمه بودند.
ديگر كسي براي حسين (ع ) باقي نبود. «حبيب» ، «زهير» ، «برير» ، «حر» و ديگر اصحاب به شهادت رسيده بودند. «اكبر» ، «قاسم» ، «عون» ، «جعفر » و بقيه جوانان بني هاشم ــ و حتي « اصغر شش ماهه » ــ نيز جان خود را فداي اسلام كرده بودند ؛ و «عباس» ، بي سر و دست، دور از خيمه ها به ديدار خداي خويش رفته بود.
حسين (ع) به اين سو و آن سو نظر افكند . در تمامي دشت پهناور ، حتي يك نفر نبود تا از او و حريم رسول خدا (ص) دفاع كند.
امام (ع) به خيمه گاه آمد تا با بانوان اهل بيت وداع كند. صحنه ای دلخراش و جانسوز بود. کودکان و دخترکان دور امام را گرفته بودند و نمی دانستند آخرین کلام را چگونه بگویند. «سكينه» دختر امام (ع) فرياد زد: «پدر جان ! آيا تن به مرگ دادي و دل بر رحيل نهادي؟» امام پاسخ داد: «چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه يار و ياوري ندارد؟» ، پس صداي به گريه بلند شد . امام آنان را ساكت كرد و به آنها وصيت نمود و سپس ودايع امامت و مواريث پيامبران را به علي بن الحسين السجاد (ع) كه سخت بيمار بود سپرد و به سوي ميدان رهسپار شد.
امام (ع) با وجود تنهايي و تشنگي ، با هزاران هزار سپاهي دشمن جنگي دلاورانه كرد . گاه به ميمنه لشگر (سمت راست لشگر دشمن) حمله ميكرد و مي خواند :
الموت خير من ركوب العار
والعار اولي من دخول النار
يعني :
مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است
و ننگ سزاوارتر از آتش جهنم است .
سپس به ميسره لشگر (جناح چپ لشگر) حمله ميكرد و ميخواند :
انا الحسين بن علي
آليت ان لا انثني
احمي عيالات ابي
امضي علي دين النبي
يعني:
من حسين پسر علي هستم
كه هيچگاه سازش نخواهم كرد
از حريم پدرم دفاع ميكنم
و بر طريقت پيامبر ره مي سپارم.
يكي از اهل كوفه روايت كرده است : «من نديدم كسي را كه اينهمه دشمن بسيار بر او بتازد و فرزندان و يارانش كشته شده باشد اما اينگونه شجاع و پر جرأت باشد . مردان سپاه بر او ميتاختند اما او با شمشير بر آنان حمله ميكرد و لشكر را مانند گله بزي كه شيري درنده در آن افتاده باشد پراكنده و تارو مار مي ساخت ، سپس به جاي خويش باز مي گشت و مي گفت : لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم .
در منابع تاريخي آورده اند كه آن حضرت نزديك به 2000 نفر از سپاه يزيد را كشت ، تا اينكه عمر سعد بر لشكريانش فرياد كشيد : « واي بر شما ! آيا ميدانيد با چه كسي كارزار مي كنيد ؟ اين فرزند علي و پسر كشنده قهرمانان عرب است. دسته جمعي و از تمامي جهات بر او حمله كنيد » و به چهار هزار تير انداز سپاه دستور داد كه از هر سوي بر امام (ع) تير ببارند ، و عده اي نيز با سنگ به حضرت حمله آوردند.
در برخي روايات آمده است كه از شدت اصابت تير ، بدن امام مظلوم ، همانند بدن خارپشت شده بود ، و پس از شهادت ، بيش از 1000 زخم بر تن امام شمردند كه 32 ضربه آن ، غير از زخم تير بود .
امام (ع) كشته و مجروح و خسته ، اندكي ايستاد تا نفسي تازه كند و دمي از خستگي جنگ بياسايد . در اين لحظه يكي از دشمنان سنگي زد كه به پيشاني حضرت اصابت كرد و خون بر صورت وي جاري شد. امام خواست آن خون را پاك كند كه تيري سه شاخه و زهر آلود بر سينه و قلب حضرت نشست . امام گفت : «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله» و سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت : « خدايا تو مي داني این قوم مردي را مي كشند كه روي زمين پسر پيغمبري غير از او نيست».

به مرکز باز شد سلطان ابرار
که آساید دمی از رزم و پیکار
فلک ، سنگی از دست دشمن
به پیشانیِ وجه اللهِ احسن
که گلگون گشت رویِ عشقِ سرمد
چو در روز احد ، روی محمد
به دامان کرامت خواست آن شاه
که خون از چهره بزداید ، بناگاه
یکی الماس وش تیری ز لشگر
گرفت اندر دل شه جای ، تا پر
که از پشتِ پناه اهل ایمان
عیان گردید زهر آلود پیکان

آنگاه تير را گرفت و از پشت بيرون كشيد خون مانند ناودان بيرون جست، پس امام دست خود را از آن خون پر كرد و به سوي آسمان پاشيد . حاضران مي گويند حتی يك قطره از آن خون به زمين برنگشت و از آن لحظه، آسمان كربلا سرخ شد . سپس دوباره دست خود را از آن خون پر كرد و صورت و محاسن خويش را با آن آغشته نمود و فرمود: « جد خود رسول الله را اينچنين خضاب شده ديدار مي كنم و از دست اینان به او شكايت مي كنم».
عده اي از پياده نظام دشمن ، دور امام را گرفتند . يكي از آنان با شمشير به آن حضرت زد كه بر اثر آن، کلاه امام دريده شد و تیغ به سر مبارك وي رسيد و خون روان گشت.
سپس «شمر» با عده ای از سپاهیان دشمن به سوی خیمه گاه حمله کردند. شمر خواست که آن خیمه ها را آتش زند ، امام (ع )سر برداشت و چون این صحنه دید بانگ برآورد و آن جمله تاریخی خویش را بر زبان آورد که : «وای برشما ! اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی ترسید ، لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید» آنگاه خطاب به فرماندهان لشگر یزید نهیب زد: « اهل و عیال مرا از دست سرکشان و بی خردان خود حفظ کنید». «شبث» خود را به شمر رساند و با تندی او را از این کار بر حذر داشت. شمر خجالت کشید و به سپاهیانش دستور داد که از حرم دور شوید و به سوی خود حسین بروید که حریفی بزرگ و جوانمرد است.
در همین حین، «عبدالله» فرزند امام مجتبی(ع) که نوجوانی نابالغ بود از خیمه ها بیرون دوید تا از عموی خویش دفاع کند ؛ اما وی نیز با وضعی دلخراش به شهادت رسید ( و مصیبت آن در روضه شب پنجم گذشت ) .
سپاه دشمن به امام (ع) نزدیک شد و دایره محاصره را بر وی که از شدت زخمها و هرم تشنگی، تاب و توان نداشت تنگ تر و تنگ تر کرد.
«زرعه بن شریک» به حضرت نزدیک شد و شمشیری به دست چپ آن حضرت زد. سپس شخصی دیگر، از پشت، تیغ بر شانه امام (ع) وارد آورد که حضرت از شدت آن ضربت، با صورت بر خاک افتاد.
این دو ملعون عقب نشستند ، در حالیکه امام افتان و خیزان بود ؛ گاه به مشقت از جای برمی خاست ولی دوباره بر زمین می افتاد ...
«سنان بن انس» بر امام حمله کرد و با نیزه خویش بر پشت امام زد ، آنقدر سخت که نوک نیزه از سینه حضرت بیرون آمد. امام در گودال قتلگاه افتاد و واپسین راز و نیاز خود با خدای خویش را آغاز کرد. و هر چهخ می گذشت زیباتر و برافروخته تر می شد... یکی از راویان نوشته است: «به خدا قسم ، هیچ کشته به خون آغشته ای را نیکوتر و درخشنده روی تر از حسین ندیدم. ما برای کشتن وی رفته بودیم ولی رخسار و زیبایی هیئت او ، اندیشه قتل وی را از یاد من برد» .
دژخیمان ، همچون گرگان گرسنه ، دور امام حلقه زدند تا به خیال خود کار را تمام و حق را برای همیشه ذبح نمایند.
زینب (س) که دیگر صدای تکبیر و "لاحول و لاقوه" ی امام را نمی شنید فهمید که ماه فاطمه در محاق رفته است ؛ پس از خیمه ها بیرون دوید در حالی که شیون می کشید : «وا اخاه ، وا سیداه ، وا اهل بیتاه ! ای کاش آسمان بر زمین می افتاد! ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر دشت می ریخت ...» و خود را به تلی (تپه ای) مشرف بر گودال رساند و آن صحنه دلخراش را مشاهده کرد.
وی با دیدن گرگانی که برای قتل امام در آنجا جمع شده بودند به «عمر سعد» نهیب زد: «وای بر تو ای عمر! آیا ابا عبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟» قطرات اشک عمر سعد بر گونه اش جاری شد اما پاسخی نداد و روی از زینب برگرداند . زینب (س ) فریاد زد : « وای بر شما ! آیا مسلمانی میان شما نیست؟» هیچکس جواب نگفت .
شمر بر سر یارانش فریاد کشید:«چرا این مرد را منتظر گذاشته اید؟!» و خواست که یکی از آنان کار را تمام کند. «خولی بن یزید» با شتاب از اسب فرود آمد تا سر مبارک آن حضرت را جدا کند ، اما تا به امام (ع) نزدیک شد بر خود لرزید و نتوانست. شمر گفت: «بازوی تو ناتوان باد! چرا می لرزی؟» آنگاه خود تیغ به دست گرفت و به همراه سنان برای بریدن رأس مطهر امام (ع) رهسپار شد ...

زیر خنجر بود ، اما دیده باز
اشک او بر گونه ، سرگرم نماز
اشک او می شست خونِ گونه را
شرمگین می کرد این گردونه را
مست بود و اشک دیده ، باده اش
خاک گرم کربلا سجاده اش

در دل گودال کرد از بس سجود
شد ز فرط سجده چشمانش کبود
یک نفر «پهلو شکسته» در برش
کیست یارب این ، به غیر از مادرش؟
مادرش آمد و لیکن مضطر است
بر گلوی تشنه ی او خنجر است
خنجر از بس بوسه زد بر حنجرش
رفت تا گردون صدای مادرش

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.



[/]


ای آن که غمت مسئله آموز من است
شور غم تو در دل پرسوز من است
روزی که حسین! بر تو من گریه کنم
سوگند به تو که بهترین روز من است
عاشورای حسینی تسلیت باد

[="Blue"]روضه‌ شب یازدهم (شام غریبان) - مصائب ام المصائب

نمي‌دانم امشب بايد از كدام غربت گفت؛ چه روضه‌ای خواند؛ و مصيبت كدامين غريب را بازگو نمود...

آيا از بدن پاره پاره حسين(ع) بگوييم كه عريان در گودال قتلگاه افتاده است؟ ... يا از بدن عباس علمدار كه نه سر در بدن دارد و نه دست؟...

آيا از علی اكبر بگوييم كه صورت پيامبرگونش را بر نيزه برافراشته اند؟ ... يا از علی اصغر شش ماهه كه اينك در گهواره خاكی خويش به خواب ابدی رفته؟...

آیا از ياران حسين(ع) بگوييم كه غريبانه در گوشه گوشه ميدان جان باختند؟ ... يا از كودكان حسين(ع) كه غم يتيمی و اسيری و آوارگی، يكجا بر آنان وارد شده است؟...

از غريبی بگوييم يا از مظلوميت؟ از وفا بگوييم يا از پيمان‌شكنی؟ از عطش بگوييم يا از آتش؟ از عشق بگوييم يا از زينب؟ ...

خوب نامی بر زبان گذشت... زينب...

آري! بگذار از زينب بگوييم؛ كه كربلا، از اينجا به بعد، از‌ آنِ زينب است... و پيام كربلا، مرهون زينب...

بگذار از زينب بگوييم و از رنج‌های زينب... از زينب و از غصه‌های زينب... از زينب و از قصه‌های زينب... از زينب و از حماسه‌هاي زينب... و از زينب و از دل زينب ... و امان از دل زينب ...

اما از كدامين غم زينب بگوييم؟ از برادراني كه از دست داد؟ يا از برادرزادگانش كه يك به يك به ميدان رفتند و باز نگشتند؟ يا از پسرانش كه جلوي چشمان گریانش ذبح شدند؟

اگر چه زينب «ام المصائب» است و از كودكي داغ‌هاي فراوان ديده ــ ابتدا داغ بزرگ رحلت جدش پيامبر خدا(ص)، سپس مصيبت شهادت مادر جوانش، و در جوانی فرق شكافته پدرش علی(ع) و سپس جگر پاره پاره برادر معصومش حسن مجتبي را ــ اما روزي مانند عاشورا نبود، و داغي مانند كربلا...

قصه‏ بی سر و سامانی من گوش کنید/
دوستان ، غصه‏ تنهایی من گوش کنید

گر چه این قصه ی پر غصه به گفتن نتوان/
نه به گفتن نتوان ، بلکه شنفتن نتوان

دختر دخت نبی ، «امِ مصائب» نامم/
کرده لبریز ز غم ، ساقیِ گردون جامم

صبر ، بی تاب شد از صبر و شکیباییِ من/
ناتوان شد خِرَد از درک و توانایی من

باغبانم من و یک سر شده غارت باغم/
چرخ بگذاشته بس داغ به روی داغم

نه که چون جد عزیزی چو پیمبر دادم/
پدر و مادر و فرزند و برادر دادم

پیشِ من ، در پسِ در ، مادرِ من آزردند/
ریسمان بسته به مسجد ، پدرم را بردند

من هم اِستاده و این منظره را می دیدم/
مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم

بود در سینه هنوز آتش داغ مادر/
که فلک زهر دگر ریخت مرا سوخت جگر

دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش/
بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش

بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم/
به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم

غافل از آنکه غم و دردِ من آغاز شده/
به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده

رفت از دست حسن، گشت دلم خوش به حسین/
شد مرا روح و روان ، قوت دل ، نور دو عین

بعد از آن واقعه ی کرب و بلا پیش آمد/
راه جانبازیِ در راه خدا پیش آمد

حضرت زینب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسرعمو و سه پسر (یا پسر خوانده) را مشاهده کرد و شهادت ده‌ها تن دیگر از بستگان و یاران برادرش را دید ؛ و شاید اینها همه در برابر رنج اسیری و در به دری ــ که تازه از امشب آغاز شد ــ بسیار اندک بود ...

روز طی گشت و نگویم که چه بر ما آمد/
شب جانکاه و غم افزا و محن ‏زا آمد

آن زمان کو که بگویم چه بدیدم آن شب/
خارها بود که از پای کشیدم آن شب

چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم/
کوه غم شد دل و چون کوه به پای استادم

چون جنگ به پايان رسيد و رأس مطهر حسین(ع) را از بدن جدا كردند؛ به لباس‌هاي پاره پاره آن حضرت نيز رحم نكردند و عمامه، پيراهن و كفش‌های امام(ع) را ربودند…

اسب امام، با سر و مويي خون آلود به سوي خيمه‌ها رفت. زنان و دختران اهل بيت (ع) با ديدن اسب خونين و بي‌سوار، فهميدند كه ديگر بي‌كس و يتيم شده‌اند و صدا به گريه و شيون بلند كردند. «ام كلثوم» خواهر امام (ع) فرياد كشيد: "يا محمد! يا علي! يا جعفر! يا حسن! كجاييد كه ببينيد با حسين چه كردند؟…"

پس لشكر دشمن به سوي حرم پيامبر(ص) حمله كردند. از يك سو اين خيمه‌ها را آتش مي‌زدند و از سوي ديگر هر آنچه مي‌ديدند غارت مي‌كردند. آنان حتي به حجاب زنان نيز رحم نمي‌كردند و لباس‌هاي بانوان اهل بيت (ع) را مي‌كشيدند و مي‌بردند. زنان و دختركان، سربرهنه و هراسان، از خيمه‌ها فرار مي‌كردند در حاليكه خار و خس بيابان، پایِ برهنه آنان را می درید…

(بقیه در پست بعد )

(بقیه از پست قبل )

بانوان حرم، كه از خيمه‌ها به سوي بيابان دويده بودند، ناگاه با گودال قتلگاه و پيكر بي‌سر حسين(ع) روبرو شدند. راوي مي‌گويد: به خدا فراموش نمي‌كنم زينب دختر علی(ع) را كه زاري مي‌كرد و به آواز سوزناك مي‌گفت: "يا محمداه! صلی عليك مليك السماء، هذا حسين مُرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتك سباتا، و إلی الله المشتكی ..."

عقیله بنی هاشم با سوز و گداز نوحه می کرد که: "يا محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! بنگر كه اين حسین توست، به خون آغشته، با اعضايی از هم جدا گشته. بنگر كه اين دختران تو هستند، اسير شده و در بيابان‌ها رها گشته. به خدا شكايت بريم، و به علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء. يا محمد! اين حسين توست كه در اين دشت افتاده، به دست زنازادگان كشته شده و باد صبا گرد و غبار بر پيكر او مي‌پراكند. ای اصحاب محمد! برخيزيد و ببينيد كه اين‌ها فرزندان مصطفايند كه اينگونه اسير شده‌اند…" مویه زینب آنقدر دلخزاش بود که دشمنان و دژخیمان را نيز گريان کرد.

آنگاه «سكينه» پيكر مبارك پدرش حسين(ع) را در آغوش گرفت و شروع به زاري ‌كرد ؛ تا اينكه جماعتي از زنان اعرابی چادرنشين ريختند و او را كشيدند و از بدن پدر جدا كردند.

لشكريان يزید كه به غارت خيمه‌ها مشغول شده بودند، به خيمه‌اي رسيدند كه علي بن الحسين السجاد(ع) در آن بيمار و تب آلود افتاده بود. «شمر بن ذي الجوشن» شمشير كشيد تا او را بكشد، اما عده‌اي از همراهانش به او نهيب زدند: "آيا شرم نمي‌كني و مي‌خواهي اين جوان بيمار را هم بكشی؟" شمر لعین گفت: "فرمان امير است كه همه فرزندان حسين را بكشم". همراهان با شدت مانع وي شدند تا سرانجام دست از اين كار برداشت… و خداوند در زرهي از بيماري، جان وليّ خويش را حفظ فرمود.

سپس دشمن دنی، رذالت و پستي خويش به منتها رساند؛ «عمر سعد» در بين لشکريانش فرياد كشيد: "چه كسي حاضر است كه بر پيكر حسين، اسب بتازاند؟!" ده نفر ـ که راویان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند ــ حاضر شدند كه اين جنايت و وقاحت بزرگ را انجام دهند. پس اسب‌ها را آماده كردند و آنان را بر پيكر بي‌سر و قطعه قطعه امام(ع) تازاندند؛ آنگونه كه استخوان‌هاي سينه امام شكست و نرم شد… (اي قلم! چگونه اين جملات را مي‌نگاری و از شدت مصيبت، خشك نمي‌شوی؟‍ ای دست! چگونه مي‌نويسي و نمي شکني؟!) ...

اينك، حال زينب را تصور كنيد… از يك‌سو ، شاهد اين مصيبت‌های پی در پی و جانسوز است؛ از سوی ديگر بايد مراقب فرزند بيمار برادر باشد؛ و از سوي ديگر بايد دختران و زنان حرم را از بيابان‌ها جمع نماید و زير خيمه‌های نيم سوخته گرد آورد…

صحرای كربلا مي‌رفت كه تاريك و تاريك‌تر شود ؛ و گرگان گرسنه، در جاي جاي آن به دنبال دختركان و طفلان مي‌دويدند تا شايد گوشواره‌اي از گوش آنان بكشند یا خلخالي از پاي آنان بربايند…

زينبا! چه كشيدی آن شب، در آن شام سیاه غريبان…

الا لعنة الله علی القوم الظالمين؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع اصلی:
1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، 1364.
2. شيخ عباس قمی؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378.
3. شيخ صدوق؛ أمـالـي ؛ ترجمه‌ي آية الله کمره‌اي؛ تهران: انتشارات کتابچي، 1370.
4. اشعار فارسی، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (منبع: جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوانطنيند عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).[/]

دوستان التماس دعا

در ضمن یادم رفته اینجا چطوری عکس قرار بدهم
راهنمایی فرمایید

نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

ز دوردست سواران دوباره می آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورد بویش

کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش

هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب نهاده است سر به زانویش

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش

عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می کند اکنون به روی نیزه سري
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

فاضل نظری


[=arial black]شام غریبان گل های باغ طاها است
گل های پرپر شده از گلزار زهراست

عزاداریتان قبول و التماس دعا

بر نیزه سری به نینوا مانده هنوز
خورشید ، فرا ز نیزه ها مانده هنوز
در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز
عاشوراي حسيني را تسليت باد

زیارت ناحیه مقدسه

أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ،

سلام بر آن اعضاىِ قطعه قطعه شده ،

أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ،

سلام بر آن سرهاىِ بالا رفته بر نیزه ها

َلسلامُ علی الحُسین
وعلی علی بن الحُسین
وَعلی اُولاد الـحسین
وعَلی اصحاب الحسین

به چه دليلي ما از 10روز قبل براي امام حسين عزاداري ميکنيم؟
سلام .
حضرت امام رضا علیه السلام در خبر معتبری که مرحوم محدث قمی در اعمال اول محرم از کتاب امالی شیخ صدوق و عیون اخبارالرضا نقل کرده درباره پدرشان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اینگونه روایت کرده اند که هنگامی که ماه محرم داخل می‌شد پدرم دیگر خندان دیده نمی‌شد و روز به روز در دهه اول محرم مظاهر غم و اندوه بر چهره آن حضرت بیشتر آشکار می‌ گشت تا به روز دهم می‌رسید که در آن روز می‌گریست و می‌فرمود این روزی است که جدم حسین علیه السلام با 18 نفر از بنی‌هاشم که بر روی زمین نظیری برای آنها نبود به شهادت رسیدند. این نقل قول از امام رضا علیه السلام به صورت ضمنی دلالت بر این مسئله دارد که حضرت خود نیز این‌گونه بوده‌اند و در واقع گویا از حضرت سؤال می ‌شود که شما چرا در محرم این‌گونه هستید و حضرت به سیره پدر بزرگوارشان در این باره استناد می‌کنند و این که این یک سنت جاری در میان اهل بیت علیهم السلام بوده است.
دلیل اینکه امام کاظم علیه السلام از اول محرم عزاداری می‌کردند آن است که ائمه معصومین علیهم السلام نمی‌خواستند صرفا یک سالگرد سوگواری برای عاشورا گرفته شود. بلکه به دنبال آن بودند که حوادثی که منجر به این شهادت شد در مجالس و محافل شیعه نقل شود، بنابراین دعوت به برپایی چنین مراسمی از طرف اهل بیت عصمت و طهارت بنیان گذاشته شده است.