جمع بندی خلا عشق در قران و روایات و عرفان اسلامی !

تب‌های اولیه

79 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

به هر صورت راز عشق و کتمان آن در عرفان الزامی و واجب است و نباید اسرار عشق به نامحرم گفته شود:

تا نگویی سرّ سلطان را به کس / تا نریزی قند را پیش مگس
گوش آن کس نوشد اسرار جلال / کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال[1]

سرّ عشق راز مگوی الهی است که عارف وقتی به ان دست یافت باید در حفظ و سرپوشیده نگه داشتن آن نهایت تلاش خود را بکند و در واقع رعایت جغرافیای سخن از وظایف عارف است و اینکه پس از شهادت حلاج در سال 309 هجری، یکی از توجیهات و در واقع یکی از دلایل قتل وی را افشای راز عشق قلمداد کرده اند در همین راستاست هر چند که این افشای راز به طور وسیع در ادبیات فارسی منعکس و به یکی از مضامین ماندگار تبدیل شده است در طبقات الصوفیه نیز گناه حلاج را در به بازار بردن سخن خاصان دانسته و آورده که آن قتل نتیجه آن بود که وی با نااهلان سخن گفته بود و بر آنان حمل کرده.[2]

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد[3]

پی نوشت:
1-مولوی،دفتر سوم،1372/20،21
2-خواجه عبدالله انصاری،1362/384
3-حافظ،1362/288

و شاید تمامی کسانی که چنین استدلالی برای مرگ حلاج آورده اند نظرشان به این سخن شبلی بوده است که در «تذکرة الولیاء» آمده است:

«شبلی گفت: آن شب بر سر گور او شدم و تا بامداد نماز کردم، سحرگاه مناجات کردم و گفتم الهی این بنده تو بود مومن و عارف و موحد این بلا با او چرا کردی؟ خواب بر من غلبه کرد به خواب دیدم که قیامت است و از حق فرمان آمد که این از آن کردم که سرّ ما با غیر گفت.»[1]

در گلستان سعدی نیز همین تعبیر به گونایی شاعرانه مطرح شده است که نشان می دهد که کسی که از عشق سخن می گوید و ادعای عشق می کند تنها یک مدعی بی خبر از عشق است که از عشق بویی نبرده است:

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند / کان را که خبر شد خبری باز نیامد[2]

پی نوشت:
1-عطار،1362،ج2/145
2-سعدی،1365/30

در «عبهر العاشقین» نیز با نقل حدیث مذکور، البته با کمی دگرگونی، کتمان عشق و مرگ در این کتمان را شهادت نامیده است:
«اما حدیث کتمان از اشارت سید عاشقان تسویت احتراق جان است تا به آن عشق نیک نیک بسوزد، که که تف اتش عشق بنشیند عاشق اگر در عشق بکوبد از ّن شهیدش خوانند که به سیف غیرت در منزل ابتلا کشته شود و به آتش عشق و به احتراق در کتمان سوخته شود گفت- علیه السلام- من احرق بنارالعشق فهو شهید و من قتل فی سبیل الله فهو شهید »[1]

چنانکه روزبهان از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده هر کس به آتش عشق بسوزدشهید است و همانند کسی است که در راه خدا کشته شده باشد، از دیدگاه عرفانی، شهید راه عشق در واقع همان شهید راه حق است که به طور اشکار در میدان جنگ برای رضای خدا جنگ می کند و شهید می شود
در تمهیدات نیز این حدیث آمده است:
«ای عزیز این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السلام گفت: «من عشق و عف ثم کتم ثم کتم فمات شهیداً» هر که عاشق شود و آن گاه عشق پنهان داد و بر عشق بمیرد شهید باشد.»[2]
محبوب علی طبسی(م 881ه) عارف سده نهم هجری و متخلص به حکیمی حدیث فوق را چنین منظوم کرده است:

آن حبیب حق، رسول المرسلین / آن رسول رحمة للعالمین
در حدیث از وی به یاران این رسید/ هر که عاشق گشت و مرد او شد شهید.
پی نوشت:
1-روزبهان بقلی،1360/25
2-عین القضات،1370/96

کسی که به مرحله کمال در عشق می رسد و جان بر سر عشق می گذارد، هیچ گله و شکایتی ندارد و دم بر نمی آورد و بدون چون و چرا حکم معشوق را گردن می نهدگر کسی وصف او زمن پرسد / بی دل از بی نشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند / بر نیاید ز کشتگان آواز [1]
در اشعه اللمعات که شرح لمعات عراقی است این حدیث ذکر شده، اما فعل «کتم» را اضافه بر آن چه در تاریخ بغداد آمده دارد: «من عشق و عف و کتم و مات مات شهیدً»[2]

جامی در شرح این حدیث ادامه می دهد که عاشق اگر عفت و کتمان را در پیش گیرد و بر قاعده عفت و کتمان بمیرد شهید است و معشوق خویش را نظاره گر خواهد بودعفت و داشتن طمانینه در عشق دلیل خلوص در محبت است و عاشق به درجه ای از ادراک می رسد که وجودش مالامال از یقین می شود و یقین می کند که محبت و عشق همان سر مکتوم و پنهان است که از حق به حق در حق ظهور کرده و افشای آن بر نا اهلان گران است و سودی نیز در پی ندارد و آنچه می ماند تاوانی خواهد بود بر رازداری که خاموشی را برنتابیده است.
پی نوشت:
1-سعدی
2-جامی

عاشق در کمال نیاز است،و معشوق در کمال استغناست و برای آن که عاشق به استغنا برسد، باید به معشوق بپیوندد و این حاصل نمی شود مگر از همه چیز حتی جان بگذرد و در راه او سر ببازد و جز این کمال میسر نمی شود چرا که:

«این مقام ناز معشوق و کمال نیاز عاشق است، تا این غایت روح را با هر چه پیوند داشت همه در ششدر عشق می باخت، چون مفلس و بیچاره گشت اکنون دست خون است جان می یابد باخت، بیت:
جان باز که وصل او به دستان ندهند / شیر از قدح شرع به مستان ندهند
آن جا که مجردان به هم می نوشند / / یک جرعه به خویشتن پرستان ندهند

چنان غلبان شوق و قلق عشق روح را پدید آید که از خوی خود ملول گردد و از وجود سیر آید و در هلاک خود کوشد و حسین منصور وار فریاد کند:

اقتلونی یا ثقاتی / ان فی قتلی حیاتی
وحیاتی فی مماتی / و مماتی فی حیاتی

ای دوست به مرگ آن چنان خرسندم / صد تحفه دهم اگر کنون بکشندم

در این مدت که روح را بر آستانه عزت باز دارند و به شکنجه فراق و درد اشتیاق مبتلا کنند دیوانگی پروانگی در او پدید آید.»[1ه

پی نوشت:
1-نجم الدین رازی،1365/223

و در اوج بی خودی و سکر و شوق است که سر باختن و بذل جان برای سالک رخ می دهد و در عاشقی او را تمام می کند و محبت و محنت برایش یکسان می گردد در حالی که همگان بر زندگانی عاشقند و مرگ را دشوار می یابند در این مرحله عارف به مرگ نیازمند است و دیدار در ان نهان است و دیده وی آراسته دیار معشوق است و به جان حق گذار مهر و محبت است.
«
محبت و محنت قرینه اند، محنت و محبت دیرینه اند، کیمیای محنت رایگان نیست، هر چند بلاست به جان گران نیست، هزاران جان باید که برای دوست بذل کنی، با هوای دوست بلای دوست است، اگر همه خون و آتش است.»[1]

در «رساله قشیریه» نیز آمده است که «اول حب ختل بود و آخرش قتل»[2]

هنگامی که قرار باشد حیات و زندگانی واقعی سالک در مرگ و قتل وی حاصل شود سالک در مرگ و قتل وی حاصل شود سالک با کمال متانت و صبوری آن را می پذیرد و بدان می بالد و تنها چیزی که سالک را خشنود می سازد همان رضایت معشوق است که رضایت و خشنودی محبوب مایه حیرت و مبهوت شدن وی می شود و این خود نهایت اعتلای روحی عاشق را فراهم می آورد:

«الهی اگر بردار کنی رواست، مهجور مکن و اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن. الهی نه از کشته تو خون میآید، نه از سوخته تو دود، زیرا که کشته تو به کشتن شاد است و سوخته تو به سوختن خشنود.»[3]

پی نوشت:
1-خواجه عبد الله انصاری،1377/356
2-قشیری،1374/563
3-خواجه عبدالله انصاری،1377/246،389

وقتی کمال در عاشق سالک تحقق می یابد که چونان حلاج به گونه ایی در جمال معشوق مستغرق باشد که بساط مرگ خویش را نمی بیند و هنگامی که از حلاج می پرسند که عاشق در کدام زمان در اوج لذت و نشاط به سر می برد و عشق چگونه می تواند عاشق را به کمال برساند؟ حلاج پاسخی می دهد که تنها از کسی بر می آید که به مرحله فنا رسیده باشد و با تمام وجود در معشوق مستهلک شده و به بقای وی باقی باشد، وی پاسخ می دهد که: «در آن وقت که معشوق بساط سیاست افکنده و قصد جان عاشق کرده باشد و عاشق چنان در جمال او مستغرق که نه بساط بیند و نه شمشیر.»[1]

پی نوشت:
1-معین الدین فراهی،1364،691

شهید عشق زنده است:

بدیهی است که زیر ساخت تفکر شهادت در اسلام ، عشق است که مجاهد در پی رضایت خداوند، عاشقانه و با اخلاص جان می بازد در عرفان نیز سخن از عشق، سخن از فنای عاشق و جان بازی و سرباختن وی در راه معشوق است، که بقا و جاودانگی وی را تضمین می کند برخی از صوفیه نیز جهت بیان جاودانگی شهادت در عرفان از تعبیر آمده و در دو آیه فوق بهره برده اند و در واقع تاویلی از آیات مزبور به دست داده اند. «در رسیایل عرفانی خواجه عبدالله» در بیان آیه 169 آل عمران آمده است:

«دریا را پیمودن و بر سر تیغ غنودن آسان تر از آن که بی دوست بودن. آن که زنده به جان است ، زنده آب و نان است و آن که زنده به دوست، زنده جاودان است.»[1]

در «تذکرة الولیا» از زبان شیخ ابوالحسن خرقانی(م425ه) آمده است که:

«الهی ، گروهی اند که ایشان روز قیامت شهید برخیزند که ایشان در سبیل تو کشته شده باشند. من آن شهید خیزم که به شمشیر شوق تو کشته شده باشم که دردی دارم تا خدای من بود آن درد می بود و درد را جستم، نیافتم، اما درمان جستم، یافتم.»[2]

پی نوشت:
1-عبدالله انصاری/193
2-عطار، 1362، ج229/2

سالک طریقت تا به فنا نیندیشد به بقا دست نمی یابد، شهادت وی را به مشاهده حق می رساند و هنگامی که به فنا دست یافت، او را «قتیل الله » می گویند و جمال را بر او آشکار می سازند در بحر ششم از کتاب «بحرالحقیقه» آمده است که:

«آن را که جمال است شهید حق است، زیرا که شهیدی وی مشاهده حق است که در آن مظالم سرّ هستی وی را برداشتندکه شهادت از مشاهده اند. چون ایشان را آن همه شهادت نبود، این همه تمییز و تصرفت که وصف کردیم از ایشان غارت گشت، ایشان کشتگان حق اند. در حرم مشاهده ی او، ایشان را از مصاف آزادیشان بیرون برند. مبارزی از غایت حق بود، و تیغ نمود حق بود، «سیف قاطع» آن را گویند تا بر زره عافیت وی زدتیغ از مکان جاه افتاد تا از هلاک خویش برهانید.»[1 ]

در عرفان دایره شهادت وسیع تر از تعریف پذیرفته شده آن است در واقع هر انسان کاملی که به لب دین دست یافته و حقیقت و یقین را چشیده و در حمایت غیرت الهی به سر می برد، به مرحله ایی از پاک باختگی و تجرید رسیده است که عاشقان جان باخته در راه خدا آن را درک کرده اند. در «تمهیدات» این گونه انسان ها چنین توصیف شده اند:
«دل ایشان از افتاب منورتر باشد، چه جای آفتاب باشد اما مثالی و تشبیهی که می نماید نور دلی در آن عالم، آفتابی نماید و آفتاب دنیا را نسبت به آفتاب دل همچنان بود که نور چراغ در جنب آفتاب دنیا و فعل ایشان فعل انبیاء باشد و پیغمبر نباشند، شهید را مقام این بود که «بل احیاء عند ربهم» باشند.[2]

پی نوشت:
1-غزالی،،1370/63
2-عین القضات،1370/44

در جایی دیگر از تمهیدات آمده است که: «قتل در راه خدا بلا نیست، بلکه قتل در راه خدا جان است و هرکس به این مرحله دست یابد جان دوباره یافته است.»[1]

در «طبقات الصوفیه» نیز از قول درویش مظفر کرمانشاهی (م306ه) صوفی سده سوم هجری نقل شده است که هر که در راه محبت و عشق کشته شود به او نزدیک تر می گردد: «من قتل الحب احیاه القرب» [2]

زندگی و بقای عاشق در شهادت اوست و اگر عاشق به بقا می اندیشد، باید به دنبال قاتل خود باشد که او بخشنده زندگی نیز هست : «زندگانی جویی، کشنده خویش جوی، هم او زنده کند که او کشت.»[3]

عشق ازلی و ابدی است و جان باختن در راه عشق حیاتی جاودانی و ازلی دارند و جان فداکاران و ایثارگران عشق جز از آب حیات عشق نمی نوشند و در کوی عشق است که کشتگان معشوق به عنایت شهادت در راه او زنده جاویدند و با آب حیات ازلی غسل داده شده اند.در عبهرالعاشقین شهیدان عشق را چنین توصیف کرده است:

«خاک زمین عشق را چهار راهازل و ابد آوردند، زیرا خَلق و خُلق انسان در این شورستان از چشمه زار جان جز آب حیات عشق نچشد. این گران مایه جوهر به جان تو که در جان ماست، رنگ رخسار روح ناتوان در روی من گواست. در این کوچه در هر منزلی صد هزار جان مقدس کشته اند، به آب حیات ازل آن شهیدان را شسته اند: سر بر آر از گلشن تحقیق تا در کوی عشق/ کشتگان زنده بینی انجمن در انجمن[4]

پی نوشت:
1- عین القضات همدانی1370/235
2-خواجه عبد الله انصاری،1362/458
3-همان/407
4-روزبهان بقلی،1360/98

سالک طریقت برای رسیدن به حق، باید جان را در طبق اخلاص بگذارد و آن را نثار جمال دوست کند و پروانه وار از سوختن سخن نگوید، چرا که در راه وصال جان گران است و باید از ان گذشت که حجاب و رادع میان او و دوست است:

«کس از پروانه خبر نجوید و پروانه از حال حرقت سمر نگوید. هر که آن جمال دید پس از آن دل و جان و مال ببرید. نثار جمال دوست ، جز جان نباشد و دوست به جان گران نباشد و هر کس را که در این مکان نباشد، پس او را کی جان باشد؟و دوست به جان گران نباشد و هر کس را که در این مکان نباشد پس او را کی جان باشد؟جان در سر کار تو کنند آخر کار / قومی که همی بوی وصال تو برند [1]

اصولا عشقی که به مرگ و شهادت عاشق منجر نشود، اعتباری ندارد و خیری در ان نیست. در «نفحات الانس» آمده است که: «از دوست نشان و از عارف جان:«من مات عشقا فَلیَمُت هکذا / لا خیر فی عشق بلا موت» [2]
پی نوشت:

1-خواجه عبدالله انصاری،/365
2-جامی،1370/34

دوست عزیز عشق قرآن ....در باطنش هست پنهان..... چون هرکسی نیست لایق آن....جز پاکان و مقربان....پیشنهاد می کنم این کتاب رو از این مطلب بخونی از اول تا پایان...:hamdel: http://www.mediafire.com/download/r8bdl56oz65q5ek/n+o+ghalam.rar

در «شرح شطحیات» سخنی از جنید بغدادی(م297ه) آمده است مبنی بر اینکه بنده چون فانی شده از اوصاف خویش بقا را به تمامی یافت.»پس از ان روزبهان در شرح جنید فنای بنده را به شهادت غازی در میدان نبرد فی سبیل الله و بقای او را به جاوید بودن شهید در مقام قرب الهی هم سان دانسته است:

«هر که از رویت نفس و کون فانی گشت هوا را به دم دبور عشق در دمیدبر بندگان طبیعت آیت «کل من علیها فان» برخواند صنم اکبر را که نقش روینده است و پیش جان گوینده بکشد. عروس بقا نفخ اول« و نفخت فیه« در آن آدم ثانی زند. در کشته زار ناوک خورندگان «قاب قوسین» او را به حق زنده و جاوید بینی . مقتولان سیف عشق و مذبوحان سنان شوق را ذوالجلال وصف کرد. گفت: «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء»[1]

صبوری در عشق و مرگ بر اثر مقاومت و شکیبایی در این راه به نوعی شهادت است. چنانکه در رساله قشیریه آمده است: هر که در عشق صبور باشد و بر اثر این صبوری بمیرد شهید است و اگر زنده بماند عزیز است[2]
پی نوشت:

1-روزبهان،1360/162
2-قشیری،1374/282

و در تفسیر «حدایق الحقایق» صبوری در عشق و مرگ در راه عشق به همان تعبیر شده است که قشیری به آن اشاره کرده بود:«اهل تحقیق گفته اند که: تَجرع الصبر ان عشتَ عشتَ حمیداً و ان متّ متّ شهیدا، یعنی جرعه ایی زهر صابری نوش کن تا اگر زنده بمانی حمید باشی و اگر بمیری شهید باشی.»[1]به نظر سهل بن عبدالله تستری(م283ه) صوفی واقعی کسی است که از مال و خون خویش بگذرد و ان ها را مباح داند و هر چه بر وی شود از حق ببیند و آن را رحمت خداوند بر همه خلق بداند، در این صورت که شهید واقعی به درگاه حق خواهد بود. روزبهان در شرح شطحیات این سخن را نوعی شطح دانسته و آن را چنین شرح کرده است:
«بدین سخن آن خواهد بود که چون صوفی به تحقیق معرفت رسید، هر چه بیند به چشم رضا از حق بیند. در بند مکافات اذیت خلق نشود نه در دنیا و نه در آخرت. مال و خون خویش مباح خدای کرده باشد و بدان شکرانه ها دهد... شاهی باید که هر زمان هزار بار از سر شوق و سر عشق شهید جلال حق شود و خود را به حق بخشد. خود را سبب تعذیب خلق داند، از روی تواضع و در هر ذره ایی قبله ایی سازد و به جان مهربان سگان کوچه و بازار خدمت کند.[2]

پی نوشت:
1-معین الدین فراهانی،1364/254
2-روزبهان بقلی،1360/211

عشق عنصر اصلی در شهادت امام حسین علیه السلام:

در جوامع انسانی کم نیستند افرادی خردمند که با خردورزی راه بشریت را هموار و روشن ساخته اند اما نتوانسته اند تمام راه را نشان بدهند و همین امر نیاز به پیامبران و اولیای الهی را ضرور و واجب می کند. کربلای حسینی و آنچه در آن رخ داد از سویی جنگ میان عشق و عقل بود و از سوی دیگر هماهنگی کامل عقل و عشقبسیاری از مومنان و بزرگان مکه از روی خرد ورزی و عقل به امام حسین علیه السلام توصیه می کردند که از حضور در صحنه کربلا خودداری کند

و یا می گفتند که از بردن خاندان خویش در صحنه ای که سرانجامی جز شکست ندارد، چشم بپوشد،اینان عاقلانی بودند که به فضایل اخلاقی ایمان داشتند ،اما همه امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش می سنجیدند و مرگ و آوراگی و اسارت را که رهاورد این سفر بود،برای امام خوش نمی داشتند،از جانبی دیگر ،امام نیز،مرگ ،آوارگی و اسارت را می دید ،ولی چیز دیگری را هم می دید که آن مومنان دلسوز و مصلحت اندیش نمی دیدند و آن «عشق»بود .

امام با آنان تفاوت داشت،امام عاشق بود و به ندای «ارجعی الی ربک»پاسخ می داد و به وسوسه های عقل جزیی و مصلحت اندیش چندان وقعی نمی نهاد .امام در عشق حقیقی برای رسیدن به حق تعالی مستغرق بود،دفاع از حق را تنها در مرگ و آوارگی و اسارت خود و خاندانش می دید و چنین هم کرد.و به تعبیر جناب حافظ:تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی /یک نکته ات بگویم،خود را مبین و رستی

این در عرفان همان جهاد اکبر است که نبرد میان عقل متعارف و عشق حقیقی نیز خوانده می شود. جهاد اکبر،یعنی جانبازی در میدان عشق برای رسیدن به دیدار معبود و یار.سید الشهدا علیه السلام و یارانش نمونه کامل و مثل اعلای یک عاشق واقعی بودند و این معنا را چندین سال قبل،امام علی علیه السلام هنگامی که به کربلا رسیده بود به یارانش گوش زد فرموده بود که»اینجا اقامت گاهسواران و آرامگاه شهیدان است» [1]

اگر آن روز اما حسین علیه السلام به نصیحت عاقلان دل می بست و خون خود را وارد شریان های افسرده و کرخت پیکر نیمه جان جامعه اسلامی در دوره اموی نمی کرد،آیا این همه شور و نشاط و تحرک در دوره های بعد در اسلام دیده می شد؟ آیا امروزاز اسلام ، جز نامی چیزی دیگری هم باقی بود؟اسلام در آن روزگار در پنجه های اهریمانه بنی امیه اسیر بود و واقعیت و حقیقت آن به گونه دیگری نشان داده می شد فداکاری حسین علیه السلام که عشق آن را تغذیه می کرد و نیرو می بخشید اسلام را از خطر نابودی و سقوط به دست نابکاران بنی امیه محفوظ داشت در لحظه تصمیم گیری ، امام (ع) عقل دوراندیش در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ریزی پرداخت و راه را از بیراهه نشان داد و فی الواقع می توان گفت معنای هماهنگی عقل و عشق در قیام حسینی این است.هماهنگی عقل و عشق را می توان عشق حقیقی نامید و این عشق است که از خودگذشتگی را نزدیک ترین راه رسیدن به لقاء الله می داند از خود گذشتگی ای که در قیام حسینی برای پیروزی دین و اثبات حقانیت آن با یک محاسبه دقیق خردمندانه همراه بود.

با این همه در «الانسان الکامل» آمده است که:«ای درویش، عشق براق سالکان و مرکب روندگان است، هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در دم، آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند. سالک به صد چله آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طرفة العین کند از جهت آنکه عاقل در دنیا است و عاشق در آخرت است و نظر عاقل در سیر به قدم عاشق نرسد.»[2]
پی نوشت:
1-علامه مجلسی،ج41/295
2-عزیز الدین نسفی1360/114

اوج عشق در قیام امام علیه السلام در جمله پیام آور قافله عشق حضرت زینب علیه السلام دیده می شود در گفتگویی که با عبیدالله بن زیاد کرده است، آنجا که عبیدالله می پرسد: «چگونه دیدی کاری که خدا با برادرت و خاندانت انجام داد؟» و از زبان قاطع و متین حضرت می شنود که «ما رایت الا جمیلا هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم»[ 1]، جز خوبی چیزی ندیدم.

آن ها گروهی بودند که خدا سرنوشتشان را شهادت قرار ذداده بود و به آرامگاه ابدی خود رفتند.»
مشخص است که این گونه سخن گفتن تنها از کسی بر می آید که سوار بر مرکب عشق قله های معنویت و کمال را در نوردیده است. کربلا و عاشورا، نهایت زیبایی عشق است و تفسیری والا و ارجمند از عشق حقیقی است و دست عقل متعارف از ادراک سر جاودانگی آن کوتاه.

جایگاه و منزلت امامت و ولایت امام حسین علیه السلام هنگامی که با قداست و معنویت عشق حقیقی در میدان و عرصه عمل و فداکاری آمیخته شد، نام وی را در سینه های مردم عاشق برای همیشه جاودان و زنده نگه داشت و مشعلی فروزان شد بر قله های انسانیت و پاک باختگی تا رهنوردان حقیقت پژوه تاریخ را ره بنماید و به مقصد برساند.
پی نوشت:
1-مجلسی1385، ج45/115

دیه شهید عشق:

دیه واژه ایی عربی است به معنای خون بها و در اسلام جزو حدودیات اسلامی است. در کتاب «مبادی فقه و اصول»تعریف آن چنین آمده است

:«نوعی کیفر مالی یا نقدی است که شخص آزاد ، هرگاه کسی را کشته یا زخمی کرده باشدباید طبق شرایطی، آن را به اولیای دم یا فرد مضروب بپردازد.»[1]اصل دیه بر اساس نص قرآن کریم بدین گونه آمده که اگر مومنی به خطا و اشتباه مومن دیگری را به قتل برساند، باید کفاره آن را بپردازد. کفاره این اشتباه آزاد ساختن یک بنده مومن است و خون بهایی است که به صاحب خون می پردازند، مگر آن که وارثان مقتول قاتل را ببخشند.[نساء /92]
[=Calibri]
در عرفان چون عاشق در راه معشوق به شهادت می رسد و در واقع معشوق خود قاتل است، دیه و خون بهای عشق دیدار جمال معشوق است. یک حدیث قدسی به تواتر در متون نظم و نثر عرفا روایت شده که در آن خداوند خود را قاتل عاشق معرفی کرده و دیه و خون بهای او را نیز خودش قرار داده است. البته این حدیث، روایت های گوناگون دارد که چهار روایت آن از همه مشهورتر است و در متون عرفانی شکل های گوناگون آن گزارش شده است

پی نوشت:
1-علی رضا فیض،1378/317

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]1-مَنْ أَحْبَبْتُهُ قَتَلْتُهُ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَيَّ دِيَتُهُ وَ مَنْ عَلَيَّ دِيَتُهُ فَأَنَا دِيَتُه‏[1]
«کسی که مرا دوست دارد، او را می کشم و کسی که او را می کشم ، خود، خون بهای او هستم. »

2-در تفسیر «حدایق الحقایق» این حدیث بدین گونه آمده است: «من دعانی کفیت حاجته و من اعطانی شکرته و من عصانی سترته و من طلبنی اغنیته و من احبنی ابتلیته و من اِبتلیتُهُ احببته و من احببته قتلتهُ و من قتلته فانا دیته»[2]
کسی که مرا خواند نیاز او را بسنده هستم، کسی که به من بخشید، او را سپاس می گویم و کسی که بر من عصیان ورزید، گناه او را می پوشانم و کسی که مرا طلب کرد او را بی نیاز می گردانم و کسی که گرفتار من شد، او را دوست می دارم و کسی که او را کشتم خودم خون بهای او هستم.

3-در «مفاتیح الاعجاز» این حدیث این گونه ضبط شده است: «و من قتلته محبتی فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته» [3]، کسی را که به خاطر محبت و عشق بکشم، خون بهایش بر من باشد من خود خون بهایش هستم.

4
- مشهورترین روایت از این حدیث ظاهرا که در متون متاخرتر عرفا آمده است، واژه عشق را نیز دارد : «من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته»
یعنی کسی که مرا طلب کندمی یابدم و کسی که مرا یافت، می شناسدم و کسی که مرا شناخت دوستم دارد و کسی که مرا دوست داشت عاشقم می شود و کسی که عاشق من شد، من نیز عاشق عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او شدم، او را می کشم و کسی که او را کشتم دیه و خون بهایش بر من است و کسی که خون بهایش بر من است، من خود خون بهایش هستم.

پی نوشت:
1-مستدرک الوسائل،ج18ص419
2-معین الدین فراهی،1364،351
3-لاهیجی،1371/450

وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیكَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ«الأعراف/143»
و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض کرد پروردگارا خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم فرمود هرگز مرا نخواهی دید لیکن به کوه بنگر پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود آن را ریز ریز ساخت و موسی بیهوش بر زمین افتاد و چون به خود آمد گفت تو منزهی به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم

که گفته خدای را نتوان دید بله توان دید منتهی باید چون کوه بود و توان ریز ریز شدن داشت . گرچه کوه به ظاهر فنا شده اما ذرات ان همچنان زنده و جاوید است !

ن ...

خدا در قرآن فرموده من انسان رو جانشین خودم قرار دادم در زمین....کدوم عظمتی رو دید که چنین حقیری رو بکنه جانشین خودش؟ خب این اوج عشق بازیه دیگه...:hamdel: و خدا در قرآن انسان را بر تخت پادشاهی خود نشاند و او را خلیفه خود معرفی کرد...چه عشقی از این بالاتره؟؟؟:hamdel:

سمیع;441220 نوشت:
روایتی از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در کتاب «تاریخ بغداد» نقل شده که پس از آن در متون عرفا مطرح شده است، بدین گونه که « مَن عَشَقَ فَعَفّ ثم ماتَ، ماتَ شهیداً[1]
«کسی که عشق بورزد و عشق خود را پوشیده دارد و نهایتا بر آن عشق بمیرد، شهید مرده است.»

سلام و تشکر از مطالبی که فرمودین

ایا این حدیث درباره عشقهای دنیوی هم صادق است یا منظور از ان عشق الهی می باشد ؟

بی نظیر;448688 نوشت:

سلام و تشکر از مطالبی که فرمودین

ایا این حدیث درباره عشقهای دنیوی هم صادق است یا منظور از ان عشق الهی می باشد ؟

عشق الهی که پوشیده نیست از خدا....پس بی شک منظور عشق دنیوی که از مخلوق معشوق پنهان است...چون عشق الهی بین خالق و مخلوقه که نمیشه پنهان باشه

nothing;448703 نوشت:
عشق الهی که پوشیده نیست از خدا....پس بی شک منظور عشق دنیوی که از مخلوق معشوق پنهان است...چون عشق الهی بین خالق و مخلوقه که نمیشه پنهان باشه

بزرگوار منظور پوشیده از مردم هست وگرنه هرکس چه عاشق خدا باشد یا فرد دیگری
که بر خدا پوشیده نیست

بی نظیر;448688 نوشت:

سلام و تشکر از مطالبی که فرمودین

ایا این حدیث درباره عشقهای دنیوی هم صادق است یا منظور از ان عشق الهی می باشد ؟

باسمه تعالی
عشق الهی مراد است

پرسش:
جایگاه عشق در عرفان اسلامی کجاست ؟

پاسخ:
هفت شهر عشق را عطار گشت /ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم(1)

یکی از موضوعات مهم و قابل توجه که در عرفان اسلامی به طور جدی به آن پرداخته شده است مساله عشق است تا جایی که عرفا سرّ ایجاد این عالم را همان رقیقه عشقی خداوند می دانند عرفا در تبیین سرّ ظهور و بروز می گویند ذات حق تعالی که پر از کمالات است،حب و عشق رحمتی حق تعالی منشاء ظهور و بروز آن کمالات می شود که اهل معرفت از آن به حرکت حبی یاد می کنند.

در روایتی قدسی ،که عارفان مسلمان بر آن بسیار تاکید می ورزند،آمده است :
«کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»
من گنجی پنهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم،و از این رو،خلق را آفریدم تا شناخته شوم[2]
و به تعبیر جناب عطار نیشابوری در اسرار نامه خود:

ز رب العزه اندر خواست داوود /که حکمت چیست کامد خلق موجود
خطاب آمد که تا این گنج پنهان/که این ماییم بشناسند ایشان
تو از بهر شناسایی گنجی/به گلخن سر فرو برده به رنجی

و یا تعبیرهایی ذوقی همچون((پری رو تاب مستوری ندارد))اشاره بدین معنا دارد.

این حرکت حبی و رقیقه عشقی ،به بروز و ظهور کمالات و شوون ذاتی حق تعالی می انجامد. و در نتیجه،هر آنچه در ذات حق تعالی مخفی بوده است،ظهور می یابد.
این بحث حرکت حبّی که فقط یکی از مسائل مربوط به عشق است در کتابهای مختلف و مهم عرفانی مانند الفتوحات المکیه ،فصوص الحکم،تمهید القواعد،مصباح الانس ،اعجاز البیان،النفحات الالهیة،مشارق الدراری ، گلشن راز و... به طور گسترده مطرح شده است.
بعلاوه عرفای اسلامی به خاطر مسئله مهم عشق و تقسیم عشق به حقیقی و مجازی دست به قلم شده اند و کتابهای مستقلی را در این زمینه نوشته اند ،مانند:
1-عبهر العاشقین فی احوال العشق ،روزبهان بقلی شیرازی.
2-ترجمان الاشواق، محی الدین عربی
3رسالة السوانح فی العشق،احمد غزالی
4-قصیده تائیه ابن فارض که در این قصیده مراتب عشق را بیان می کند
5-مشارق الدراری ،سعید الدین فرغانی
6-شرح نظم الدرر ،اثر صائن الدین علی بن محمد ترکه که نظریه عشق الهی و مراحل مختلف سلوک را مطرح می کند
7- منطف الطیر ،عطار نیشابوری که وقتی از هفت وادی سلوک بحث می کند،وادی دوم را اختصاص به عشق می دهد.
8-کتاب الحب و المحبة الالهیة من کلام الشیخ الاکبر محیی الدین‌ ابن عربی،تألیف محمود محمود غراب است .در این کتاب‌ نویسنده سخنان ابن عربی دربارهء عشق و محبت و مباحث مربوط به آن را از لا به لای‌ آثار او،به ویژه فصوص الحکم،استخراج کرده و به صورت کتابی در اختیار علاقه‌مندان‌ قرار داده است.
9-بوعلی سینا به عنوان کسی که در اواخر کتاب اشارات خود مباحث عرفانی را برهانی کرده ،رساله ای در عشق نوشته است .
10-ابن‌عربی علاوه بر رسالات و كتب مختلف خویش در جلد دوم «فتوحات مكیه»(ص362-319) بحث مفصلی درباره عشق نموده است.
11-همچنین در آثار شعرای عارف مسلمانی مانند حافظ ،عطار،سنایی،مولوی مخصوصا دیوان شمس او،فخرالدین عراقی،اوحدی مراغه ای،خواجوی کرمانی،صائب تبریزی،جامی،سعدی،خاقانی شروانی،فروغی بسطامی،قاسم انوار،محمد اسیری لاهیجی،ملا محسن فیض کاشانی،وحشی بافقی،.....ابیات عاشقانه در مورد معشوق حقیقی که حق تعالی باشد ،فراوان به چشم می خورد.

ابو علی دقاق(م-405-ه) می گوید:«عشق آن بود که محبت از حد در گذرد»[3]

عشق آتشی است که عاشق را به خود نزدیک می کند و می سوزاند و فنا می سازد:

چیست عاشق را جز آن آتش دهد پروانه وار/اولش قرب و میانه سوختن،آخر فنا[4]

عشق کشش و کوششی است که موجودات عالم هستی را رو به کمال می برد ،عشق کمال جویی و کمال یابی است و درتمام موجودات به ویژه انسان که برترین آن هاست وجود دارد.

در عرفان اسلامی بالاترین اصل و بنیاد عشق و محبت است .عشق موهبتی الهی است و تمام موجودات با توجه به محدودیت ظرفیتشان برای رسیدن به حقیقت،برای رسیدنبه اصل خویش و وصال پروردگار ،از عشق استفاده می کنند.

عشق با عرفان اسلامی ،پیوندی دیرینه و نا گسستنی دارد.عنصر و خمیر مایه اصل عرفان عشق است. در سرشت عرفان، عشق نهادینه شده است.
عشق خود والاترین انگیزه همه کردارهای نیک است و از همین رهگذر است که گرایش عرفان نیز قاعدتا به سوی خیر است.

عشق مدار نخستین و گام های آغازین انسان به سوی ملکوت انسانی و انگیزه پاک‌ترین نمودهای آن است.

نیروی عشق است که عرفان را می سازد و عاشق در وادی عرفان به مدد عشق به سیر و سلوک می پردازد و در این راه پر فراز و نشیب و خطرناک با استعانت از عشق،کوشش و تلاش می کند و با این نیروی جاو دانی ،تا آخرین سر منزل عرفان را می پیماید.
عارفان و صاحبدلان هرکدام برداشت‌های خود را از عشق داشته اند و در کتب تراجم و احوال نظریات و آرای آنان درباره عشق بیان شده است.برخی از آنان نیز که صاحب قلم و مولف بوده‌اند ، در این باب رساله ها و مقالاتی نوشته ‌اند:

هر چیز عشق است و در جهان هستی عنصری بجز عشق،ساری و جاری نیست چنان‌چه د ر«نفحات الانس» از قول ابو نصر سراج(م378-ه)آمده است:«
کیف ینکر العشق و ما فی الوجود الا هو»[5] یعنی: چگونه می توانی عشق را انکار کرد در صورتی که جز عشق در جهان چیزی نیست.
عشق نیرویی است جاودانی و غیر قابل انکار و شگرف و بی پایان که قابل توصیف و شرح نیست و عقل آن را در نمی یابد و در عبارت و شرح هم نمی گنجد.

سخن عشق جز اشارت نیست /عشق را بند استعارت نیست

دل شناسد که چیست جوهر عشق/عقل را زهره بصارت نیست
در عبارت همی نگنجد عشق/عشق از عالم عبارت نیست.[6]

یکی از تعابیر زیبای عارفانه یی که از عشق صورت گرفته ،در فصل های پنج گانه از باب دوم کتاب «مرصاد العباد» آمده است .در آن‌جا صاحب مرصاد العباد «عشق» را ازلی می‌داند و باور دارد که از همان لحظ‌های «عشق» در وجود انسان تعبیه شده است:


«الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سر ملائکه فرو می گفت
«انی اعلم ما لا تعلمون» شما چه می دانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟
«عشقی است که از ازل مرا در سر بود/کاری است که تا ابد مرا در پیش است»

معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است ،شما خشک زاهدان صومعه نشین حظایر قدسید.از گرم روان خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را از ذوق حلاوت ملامتیان چه چاشنی؟


«
درد دل خسته دردمندان دانند/نه خوش منشان و خیره خندان دانند
از سر قلندری تو گر محرومی/سری است در آن شیوه که رندان دانند»

روزکی چند صبر کنید تا من بر این مشت خاک دستکاری قدرت بنمایم و زنگار ظلمت خلیقت از چهره آینه فطرت او بزدایم .
پس از ابر کرم باران محبت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد.

«از شبنم عشق خاک آدم گل شد/صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند/یک قطره فرو چکید و نامش دل شد»[7]


عشق نه شناختنی است، نه تعریف شدنی و هرگز سیرابی ندارد و عاشق نیز از جام زلال آن هرگز سیراب نمی‌ود ،در «فتوحات مکیه» آمده:
«هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از آن جام جرعه یی نچشیده باشد ،آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.»[8]

در «محجة البیضاء» تعبیری از امام علی علیه السلام ، از عشق آمده است بدین مضمون که:« دوستی خدا آتشی است که بر هر چیز بگذرد می‌سوزد»[9]
در جای دیگری از «سوانح العشاق» از حروف عشق تعبیری زیبا به دست داده است و راز عشق را در واژه عشق دانسته
(شين): يعني شراب شوق؛ (قاف) يعني قيام به دوست.(عين):يعني چشم و ديده.

«اسرار عشق در حروف عشق مضمر است.عین و شین«عشق» بود و قاف اشارت به قلب است چون دل نه عاشق بود معلق بود، چون عاشق شود آشنایی یابد .بدایتش دیده بود و دیدن عین اشارت بدوست، در ابتدای حروف عشق. پس شراب مالامال شوق خوردن گیرد.شین اشارت بدوست، پساز خود بمیرد و بدو زنده گردد.قاف اشارت به قیام بدوست و اندرترکیب این حروف اسرار بسیار است و این قدر در تنبه کفایت است.»[10]



در«عبهر العاشقین» نیز عشق ازلی توصیف شده است و ورود به وادی عشق را کار هر کس ندانسته که توانایی و استواری قدم شرط عاشقی است و خامی را بر نمی‌تابد:

«سرشت گوهر عشق در ازل بوده است.در آن عالم جان و عقل را راه نبوده است. آن که عشق او را روی بنماید،جوهر صفتش از این خاک‌دان برباید»
«عشق برتر زعقل و ایمان است/لی مع الله وقت مردان است»[11]

عشق از جمله «احوال» است یعنی ذاتا موهبتی از مواهب الهی است،کسبی نیست،شعله عشق و نور و محبت یک موهبت آسمانی است که در جهان جاری و ساری است ،اما هر کس نمی تواند آن را درک کند .
در تمهیدات عین القضاة همدانی آمده است:

«محرمان عشق ،خود دنند که عشق چه حالت است ،اما نامردان و مخنثان را از عشق جز ملامتی و ملامتی نباشد،خلعت عشق خود هر کسی را ندهند و هر کسی خود لایق عشق نباشد و هر که لایق عشق نباشد ،خدای را نشاید و هر که عشق را نشاید ،خدای را نشاید. عشق با عاشق توان گفت و قدر عشق خود عاشق داند ،فارغ از عشق جز افسانه نداند و او را نام عشق و دعوی عش قخود حرام باشد.»
«آن را که من آمدم کدامن است ای جان/تا باز روم که کار خام است ای جان
در هر نفسی هزار دام است ای جان/نا مردان را عشق حرام است ای جان»[12]




به اعتقاد عارف،عشق،بزرگترین سرّ و رمز الهی است و هر مذهب و مسلک حقی زاییده عشق است و به جز بنای محبت و عشق هیچ بنایی پایدار نیست ،هر چه بر بنیان عشق و محبت استوار باشد حقیقت است و هر چه غیر آن،وسوسه است ،قیل و قال و مایه تفرقه و جنگ و جدال است .
عشق لازمه صیرورت و پالایش روان است و تنها واسطه رسیدن به خداست ،چنان که در تمهیدات عین القضاة همدانی آمده است:

«ای عزیز به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان.عشق ،بنده را به خدا برساند ،پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمده ای عزیز!
مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان توان باختن ،فارغ از عشق لیلی چه باک و چه خبر و آن که عاشق لیلی نباشد آن چه فرض راه مجنون بود او را فرض نبود ،همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق لیلی شود تا آن دیده باید که عاشق لیلی شود که این عشق خود ضرورت باشد.کار،آن عشق دارد که چون نام لیلی بشنود گرفتار عشق لیلی شود،به مجرد اسم عشق.

عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد...کار عشق آن است که در خود جز عشق نطلبد.وجود از عشق می شناس و ممات بی عشق می‌یاب...سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید .هر کس عشق ندارد مجنون و بی حاصل است.

هر که عاشق نیست خود بین و پر کین باشد و خودرأی بود ،عاشقی بی‌خودی و بی‌راهی باشد.دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی.
عاشق شدن آیین چو من شیدایی است/ای هر که نه عاشق است او خود رایی است
در عالم پیر هر کجا برنایی است/عاشق بادا که عشق خوش سودایی است»[13]

به نیروی جاذبه و کشش عشق است که عارف از قید هستی رهایی یافته و به دریای فقر و فنا و نیستی اتصال پیدا می کند ،یعنی مستغرق در عالم وصال می شود و این جاست که به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق می انجامد.عارف ،وقتی به این حالت می رسد،در جهانی دیگر زندگی می کند یا عالم دیگری درون خود پدید می آورد که در آن کین و حسد و خشم و نفاق راه ند ارد و خود خواهی های بشری مرده و همه جا را نور و صفا و مهر و وفا پر می کند.


از نظر عارف، عشق، وحدت گراست و تنها به مدد نیروی عشق است که می‌توان به توحید دست یافت. عشق همان استاد کل است که صد هزاران ذره را اتحاد می بخشد و دست نیرومند او، خاک پراکنده در رهگذر را به یک سبو تبدیل می‌کند، مولوی:
آفرین بر عشق کل اوستاد / صد هزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاک مفترق بر رهگذر / یک سبوشان کرد دست کوزه گر [14]

هنگامی که عشق با توحید نسبت داشته باشد، با فنا نیز بیگانه نیست. لازمه توحید در عرفان فناء فی الله است و اگر عشق راهنمای سالک به سوی توحید باشد، در واقع باید او را از سر منزل فنا بگذراند و بدین گونه فنا لازمه عشق خواهد بود هر چند که در آغاز عاشقی عشق و عاشق و معشوق از یکدیگر متمایزند، در مرحله نهایی آنگاه که حجاب خودی از میان برداشته شده، اتحاد این سه صورت می‌گیرد. عزالدین محمد کاشانی می‌گوید:

تا تویی در میانه خالی نیست / چهره وحدت از نقاب شکی

گر حجاب خودی براندازی / عشق و معشوق و عاشق است یکی[15]
و یا از شاعر دیگری در این مقوله بیتی در مصباح الهدایه آمده است:
«معشوق و عشق و عاشق هر سه یکی است این جا
چون وصل در نگنجد هجران چه کار دارد»[16]

هنگامی که سالک حجاب خودی از میان برداشت، در وجود خویش با عارف از خود رسته یی روبه رو می‌گردد که در مقام قرب از عالم حس و از حد سدره المنتهی که آن سوی مرتبه حس است گذشته و در مقام انس و قرب گاه به شطح گویی روی می‌آورد و اگر هزار گونه ادب هم داشته باشد، در خرابی سکر و سرمستی انس، صلاح خود را در ترک ادب می‌بیند:

«هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه / کنون که مست و خرابم صلاح بی ادبی است»[17]
در تذکرة الاولیا از قول بایزید بسطامی(م260ه) عارف بزرگ سده سوم هجری آمده است: «از بایزیدی بیرون آمدم، چون مار از پوست، پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم که در عالم توحید هم یکی توان بود.»[18]





پی نوشت:
1-جامی
2-شرح اصول کافی/صدرا/ج3/ص 119

3-قشیری ،1374/560
4- خاقانی ،1338/1
5-جامی، 1370/282
6-عطار،1339/152
7-نجم الدین رازی ،1365/71
8-.فتوحات مکیه،محی الدین عربی، ،ج2/111
9-فیض کاشانی ،ج8/7
10-غزالی،1370/167
11-روزبهان بقلی،1360/144
12-تمهیدات،عین القضاة،1370/110
13-عین القضات همدانی،تمهید القواعد(1370/99-97
14-دفتر دوم،
15جامی
16-کاشانی
17-.شمس
18-عطار


موضوع قفل شده است