خدای خالق نه یکتا

تب‌های اولیه

30 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

خدایی که وحی و برهان اثبات می کند ذاتا تعدد بردار نیست. و این فروض از اساس در آن راه ندارد. یعنی چیزی که بتوان دو تای آن را فرض کرد اصلا خدا نیست. خدا موجودی است که تعدد بردار نیست.

هست هستی;134203 نوشت:
یه فرضی بگیریم در مورد خدا.فرض کنیم یک خدای ارشد وجود دارد.این خدا چند خالق دیگر خلق میکند.وبه هرکدام میگوید خلق کنید ودر حیطه ی فرمانروایی خودتان خدایی کنید.وهرکدام از این خالق ها به مخلوقات خود بگویند من یکتام.آیا نمیتونیم بگیم خدای ما ممکن است از جنس این خالق ها باشد؟

سلام
1- به قول قرآن اگر خدایان دیگری بودند یکی بر دیگری برتری جویی می کرد و عالم به باد فنا می رفت
2- یا به قول امیر مومنان علی ع در وصیت به امام حسن ع ، اگر خدایان دیگری بودند از سوی آنها هم خبری می آمد
3- و دیگر اینکه باید توجه داشت که منظور از خدا آن حقیقتی است که به موجودات هستی می بخشد لذا اگر خدایان متعدد باشند می بایست هستی های متعدد هم باشد در حالیکه وجود در همه حقایق یک نحو است پس یک هستی بخش بیشتر نیست
4- و باز اینکه : آن خدایان دیگری که شما تصور کردید خدا نیستند بلکه خود مخلوقند و چون مخلوقند موجود ممکن نیازمند هستند و نمی توانند بالاستقلال خلق کنند بلکه با تکیه بر خدای متعال و علم و اراده و قوه او خلق می کنند پس هیچ استقلالی ندارند و موجود غیر مستقل نمی تواند دم از خدایی بزند
5- و در پایان اگر خدایان خالق دیگری باشند قول تمام پیامبران که خالق را یگانه دانسته اند دروغ خواهد بود در حالیکه به فرض شما باید اینها فرستاده یکی از همین خدایان باشند . وقتی فرستاده این خدایان در اصولی ترین مسائلشان دروغ بگویند حال و روز خدایشان روشن است
موفق باشید

حامد;134253 نوشت:
سلام
1- به قول قرآن اگر خدایان دیگری بودند یکی بر دیگری برتری جویی می کرد و عالم به باد فنا می رفت
2- یا به قول امیر مومنان علی ع در وصیت به امام حسن ع ، اگر خدایان دیگری بودند از سوی آنها هم خبری می آمد
3- و دیگر اینکه باید توجه داشت که منظور از خدا آن حقیقتی است که به موجودات هستی می بخشد لذا اگر خدایان متعدد باشند می بایست هستی های متعدد هم باشد در حالیکه وجود در همه حقایق یک نحو است پس یک هستی بخش بیشتر نیست
4- و باز اینکه : آن خدایان دیگری که شما تصور کردید خدا نیستند بلکه خود مخلوقند و چون مخلوقند موجود ممکن نیازمند هستند و نمی توانند بالاستقلال خلق کنند بلکه با تکیه بر خدای متعال و علم و اراده و قوه او خلق می کنند پس هیچ استقلالی ندارند و موجود غیر مستقل نمی تواند دم از خدایی بزند
5- و در پایان اگر خدایان خالق دیگری باشند قول تمام پیامبران که خالق را یگانه دانسته اند دروغ خواهد بود در حالیکه به فرض شما باید اینها فرستاده یکی از همین خدایان باشند . وقتی فرستاده این خدایان در اصولی ترین مسائلشان دروغ بگویند حال و روز خدایشان روشن است
موفق باشید

حامد;134253 نوشت:
به قول قرآن اگر خدایان دیگری بودند یکی بر دیگری برتری جویی می کرد و عالم به باد فنا می رفت

خوب الان هم تو جوامع انسانی یه مدیر ارشد داریم و بقیه هم زیر دستشن دارن باهم کار میکنن!
حامد;134253 نوشت:
اگر خدایان دیگری بودند از سوی آنها هم خبری می آمد

هیچ لزومی نداره خبری بیاد.این همه جا تو دنیاست ما ازشون خبری نداریم.
حامد;134253 نوشت:
حالیکه وجود در همه حقایق یک نحو است پس یک هستی بخش بیشتر نیست

ما که به کل عالم تسلط نداریم که بگیم وجود در همه حقایق یک نحو است.
حامد;134253 نوشت:
بلکه با تکیه بر خدای متعال و علم و اراده و قوه او خلق می کنند پس هیچ استقلالی ندارند

خوب خدای ارشد بش استقلال میده.
حامد;134253 نوشت:
موجود غیر مستقل نمی تواند دم از خدایی بزند

خوب شاید خداش این اجازه رو بش داده باشه.
حامد;134253 نوشت:
قول تمام پیامبران که خالق را یگانه دانسته اند دروغ خواهد بود در حالیکه به فرض شما باید اینها فرستاده یکی از همین خدایان باشند . وقتی فرستاده این خدایان در اصولی ترین مسائلشان دروغ بگویند حال و روز خدایشان روشن است

خوب شاید اونام خبر ندارن!

سفیر;134228 نوشت:
خدایی که وحی و برهان اثبات می کند ذاتا تعدد بردار نیست. و این فروض از اساس در آن راه ندارد. یعنی چیزی که بتوان دو تای آن را فرض کرد اصلا خدا نیست. خدا موجودی است که تعدد بردار نیست.

سفیر;134228 نوشت:
خدایی که وحی و برهان اثبات می کند ذاتا تعدد بردار نیست. و این فروض از اساس در آن راه ندارد. یعنی چیزی که بتوان دو تای آن را فرض کرد اصلا خدا نیست. خدا موجودی است که تعدد بردار نیست.

خوب شاید این خدا ذهن مارو طوری آفریده که این طور تصور کنیم.

هست هستی;134655 نوشت:
خوب الان هم تو جوامع انسانی یه مدیر ارشد داریم و بقیه هم زیر دستشن دارن باهم کار میکنن!

سلام
ولی اختلافات زیادی بینشون پیش می یاد حالا تصور کنید این اختلاف در سطح مبادی هستی باشه

هست هستی;134655 نوشت:
هیچ لزومی نداره خبری بیاد.این همه جا تو دنیاست ما ازشون خبری نداریم.

ما خبر نداریم چون محدودیم اما آنها که باید خبر داشته باشند و پیامی بفرستند
هست هستی;134655 نوشت:
ما که به کل عالم تسلط نداریم که بگیم وجود در همه حقایق یک نحو است.

به هرجای عالم که عالم شوید از آن موجود و مخلوق همان مفهوم وجود را می فهمید که از مشاهده مخلوقات فعلی می فهمید پس وجود همه یکسان است و به یک حقیقت راجع است نه به حقایق متعدد
هست هستی;134655 نوشت:
خوب خدای ارشد بش استقلال میده.

استقلال وجودی امر ذاتی است و قابل اعطا به کسی یا چیزی نیست یعنی محال عقلی است
هست هستی;134655 نوشت:
خوب شاید خداش این اجازه رو بش داده باشه.

یعنی به او اجازه داده دروغ بگوید پس وای بر هردو آنها
هست هستی;134655 نوشت:
خوب شاید اونام خبر ندارن!

با خبر بودن یا نبودن پیامبران دخلی به دروغی که آن خدا به آنها گفته ندارد چون به حسب واقع او خدای یگانه نبوده پس دروغگوست و وای بر خدایی که دروغ بگوید
موفق باشید

هست هستی;134656 نوشت:
خوب شاید این خدا ذهن مارو طوری آفریده که این طور تصور کنیم.

همه این فرضها به خاطر آن است که در واقع چیزی جز خدای حقیقی مطرح است. ببینید خدایی که ادیان اثبات می کنند محال است که بندگانش را به گمراهی یا تصورات غلط بکشاند.

بنام خدا.
سلام علیکم.
خداوند خالق است و ما مخلوق.
مخلوقات خدا چیزی خلق نمیکنند مگر به اراده حضرت حق.
پس باز هم خالق خداوند است و ما و موجوداتی که خلق میشوند مخلوقات خداوند هستیم.
اگر فکر کنیم که علمی که داریم از خودمان است یا چیزی را خودمان خلق کرده ایم کفر ورزیده ایم و از شیطان تبعیت کرده ایم.
یا علی:Gol:

باسلام.
فرض کنید هیچ دینی رو قبول ندارم.اون وقت چطور میشه جواب داد؟

بنام خدا.
سلام علیکم.

نقل قول:
فرض کنید هیچ دینی رو قبول ندارم.اون وقت چطور میشه جواب داد؟

خوب این فرد دیگه خدارا نمیشناسد که بخواهد در موردش قضاوت کند.اگه هم قبول داشته باشد باز هم شبهات بسیاری برایش پیش میاید که باید با دین آن را حل کند وگرنه شریک برای خدا گرفته وباز هم کفر ورزیده است.
یا علی:Gol:

بسم الله الرحمان الرحیم
با سلام و تشکر

وقتی صحبت از خدا می شود آنچه که لازمه خدا بودن هست نیز باید لحاظ شود و آن واجب الوجود بودن خداست. اگر خدایی که خالق هستی است واجب الوجود نباشد مخلوقی هم موجود نخواهد شد چرا که مخلوقات وجودشان امکان دارد و وجود ممکنات وابسته و عین ربط به وجود علت است و وجود علت هم وابسته به وجود علت دیگر تا اینکه این سلسله به علت العلل یعنی خالق هستی برسد. حال اگر این سلسله ی علت و معلول به یک وجود مستقل و واجب الوجود ختم نشود هیچ معلولی موجود نمی شود. با توجه به اینکه فرض وجود دو واجب الوجود محال است. خدایانی که تحت فرمان خدای ارشد هستند خود از ممکنات خواهند بود لذا آنها نمی توانند خدا باشند بلکه حود مخلوقند.
موفق باشید:Gol:


سعید;158856 نوشت:
فرض وجود دو واجب الوجود محال است.

چرا؟

[="indigo"]بنام خدا.

سلام:Gol:،
[/]

هست هستی;134203 نوشت:
یه فرضی بگیریم در مورد خدا.فرض کنیم یک خدای ارشد وجود دارد.

[="Indigo"]با فرض اینکه خدای ارشد مفروض در صورت سوال یکتا باشد، پس فعلا یک خدای ارشد داریم که یکتاست و همچنین فرض بر این است که خدای ما همین خدای ارشد است[/]
نقل قول:
این خدا چند خالق دیگر خلق میکند.وبه هرکدام میگوید خلق کنید ودر حیطه ی فرمانروایی خودتان خدایی کنید.

[="indigo"]پس خدای ارشد چند خالق خلق کرده، فرض کنیم 4 خالق خلق شده باشند مثلا داریم:

خدای 1، خدای 2، خدای 3 و خدای [/][="Indigo"]4[/]

نقل قول:
وهرکدام از این خالق ها به مخلوقات خود بگویند من یکتام.

[="indigo"]پس خدای 1 یکتاست، خدای 2 یکتاست، خدای 3 یکتاست و خدای 4 یکتاست [/]

نقل قول:
آیا نمیتونیم بگیم خدای ما ممکن است از جنس این خالق ها باشد؟

[="indigo"]فرض کنیم خدای ما خدای 3 باشد ولی از طرفی بنا به فرض خدای ما همان خدای ارشد است و این دو با هم برابر نیستند.
[/]

آيا خدا موجودي مانند خود را مي تواند خلق كند؟


با توجه به معنى «قدرت» پاسخ به اين پرسش روشن مى‏شود. قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل مختار براى كارى كه انجام آن ذاتا ممكن است. هر قدر فاعل از نظر مرتبه وجودى، كاملتر باشد، داراى قدرت بيشترى خواهد بود و طبعاً موجودى كه داراى كمال بى‏نهايت باشد، قدرتش نامحدود خواهد بود يعني هر عمل ي كه ذاتا امكان تحقق دارد و به اصطلاح داراي استحاله ذاتي نيست از او بر آمدني است.
بنابر اين كارى متعلّق قدرت قرار مى‏گيرد كه امكان تحقق داشته باشد. پس چيزى كه ذاتاً محال يا مستلزم محال باشد، مورد تعلق قدرت واقع نمى‏شود. قدرت داشتن خدا بر هر كارى، بدين معنا نيست كه فى المثل بتواند خداى ديگرى را بيافريند، زيرا خدا آفريدنى و مخلوق نيست زيرا خداي آفريدهخ مخلوق است و با فرض خدا بودن تناقض دارد. اين مطلب مانند آن است كه بتواند عدد «2» را با فرض «2» بودن، از عدد «3» بزرگتر كند؛ يا فرزندى را با فرض فرزند بودن، قبل از پدرش خلق كند. اگر قرار است خداى ديگر، خدا باشد و طبعاً خالق و غيرمخلوق، چگونه مى‏تواند به دست خالق ديگرى به وجود آيد؟ اين امر محال ذاتى است و از حوزه تعلق قدرت ذاتا خارج است.
توضيح بيشتر:
آيا مي شود به يك پرفسور رياضي گفت: اگر رياضي دان قوي هستي طوري محاسبه كن كه (7 = 2 * 2)شود!! در اين صورت آيا صحيح است به او نسبت عدم توانايي بدهيم؟! خير. زيرا چنين چيزي اساسا شدني نيست . وقتي هم كه مى‏گوييم خداوند بر هر كارى تواناست، منظور اين نيست كه بر چيزهايى كه محال هستند نيز تواناست. زيرا آنها ذاتا ممكن نيستند تا قدرت به آنها تعلق بگيرد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- آموزش عقايد، مصباح يزدى، انتشارات سازمان تبليغات اسلامى، ص 77. 2- آموزش فلسفه، مصباح يزدى، انتشارات سازمان تبليغات اسلامى، ج 2، ص 380. 3- الهيات شفا، شهيد مطهرى، انتشارات حكمت، ج 2، ص 434.


آيا خدا مي تواند خداي ديگري بيافريند؟


اين سوال حاوي تناقض است زيرا چيزي كه مخلوق خدا باشد ديگر خدا نتواند بود, چرا كه شرط خدا بودن وجوب ذاتي و عدم مخلوقيت و معلوليت است.بنابراين چنين چيزي به لحاظ تناقض ذاتي محال است و امر محال متعلق قدرت واقع نمي شود.

بنام خداوند بخشنده و مهربان.
سلام.

نقل قول:
وقتي هم كه مى‏گوييم خداوند بر هر كارى تواناست، منظور اين نيست كه بر چيزهايى كه محال هستند نيز تواناست. زيرا آنها ذاتا ممكن نيستند تا قدرت به آنها تعلق بگيرد.

چیزهایی که محال هستند برای ما محال هستند نه برای خداوند بی نهایت.
این موضوع بر من ثابت شده.چون خیلی بهش فکر میکردم جواب گرفتم.
ولی میتونم در یک مثال کوچیک قضیه یکم روشن کنم.
اگر داستان معراج پیامبر رو خونده باشید پیامبر در عرش کبریا مخلوقات خداوند را دیدند و چیزهایی دیدند که با عقل جور در نمیومد.
خداوند متعال این جهان رو با نظم و ترتیب بنا کرده و هیچ چیزی خود بخود بوجود نیومده.پس اگر نظمی داریم در ریاضیات که 2+2=4 این نطم قبلاً خود بخود بوجود نیومده و خداوند متعال میتونسته این نظم رو طور دیگه ای بنا کنه که کل سیستم رو عوض کنه مثلاً ما بجای اینکه سه بعد ببینیم 8 بعد ببینیم آیا اینها رو برای خداوند متعال محدود میبینید.خداوند فقط کافی هست بگوید باش تا میبینید باشد.
میتوانسته ریاضیات و فیزیک جهان هستی را طور دیگری بنا کند تا اونوقت نظمی دیگر را ببینیم.
همانطور که فکر ما محدود به چگونگی وجود خداوند است محدود به علم عالم هم میباشد و نمیتوانیم قبول کنیم 2+2=5 میباشد.در صورتی که این برای خداوند ممکن است.
اینطور نیست که با دلیل عقلی مارا قانع به مبهمات کند.یه چیز فراتر مانند قلب است.شما بعد از برداشت جواب 2+2=5 از خداوند باور قلبی میکنید نه عقلی.

و در مورد سوال اینکه آیا خداوند میتواند موجودی مانند خود خلق کند این سوال از پایه ایراد دارد.
چون خداوند بی نهایت است.مثلاً شما بمن بگویید آخرین عدد چند است؟
وقتی بگوییم آیا خداوند میتواند موجودی مثل خود خلق کند خداوند را محدود کرده ایم یعنی گفته ایم اخرین عدد 1000 است.پس نمی توان برای بی نهایت حد در نظر گرفت.
یا علی:Gol:

هست هستی;158953 نوشت:
چرا؟

باسمه تعالي، سلام بر همه دوستان

بنده احساس مي كنم، برخي مفاهيم در اين مبحث درست تصور نشده است، اگر مفهوم واجب الوجود و ممكن الوجود يا وجود واجبي و استقلالي و وجودي ربطي و فقير درست تصور بشود، اساسا شبهه برطرف مي شود، به همين جهت لازم است، يك توضيح مختصري داده بشود كه مباحث مسير اصلي خودش را پيدا بكند و ابهام ها برطرف بشود.

مفاهيمي نظير واجب و ممكن و وحدت و مسقل و فقير مفاهيمي هستند كه از انحاء وجود، انتزاع مي شوند، يعني اين مفاهيم يك معاني و احكامي هستند كه عقل انسان از چگونگي و حالات موجودات انتزاع مي كند، اگر يك موجودي ذاتش عين وجود باشد و فرض عدم وجود براي او محال باشد، مي شود موجودي كه هستي براي او حتميت و ضرورت دارد(واجب الوجود) و به دليل اينكه وجود، اقتضاي ذاتي چنين موجودي هست، اين مي شود موجودي كه در وجود استقلال دارد(موجود مستقل)، اما اگر موجودي وجود اقتضاي ذاتش نباشد، به عبارت ديگر فرض عدم وجود براي او ممكن باشد، يعني به فرض عقلي بشود وجود را از ذاتش نفي كرد و وجود زايد بر ذاتش باشد، مي شود ممكن، يعني موجودي كه وجود و عدم براي او ضرورت ندارد، اين ذات ممكن، به جهت لااقتضا بودنش، ذاتي است كه به وجود محتاج و نيازمند است؛ دليل نيازش همان امكانش است،‌ به عبارت ديگر چون ممكن است نيازمند است.

سؤال: وحدت حقيقي يعني چه و از چگونه وجودي مي توان اين مفهوم را انتزاع كرد؟

جواب: وحدت حقيقي در مقابل وحدت عددي، شامل آن موجودي مي شود كه هيچ جهت كثرت و تركيبي در او راه نداشته باشد و وجود صرف و بسيط باشد، اين تنها يك وجود است، كه اصل تمام موجودات است و وجود عين ذاتش است و فرض عدم براي او محال است، حال تمام موجودات ممكن به دليل زيادت وجود بر ذاتشان و در عين حال مركب بودن آنها، قطعا مفهوم واحد حقيقي را نمي شود از آنها انتزاع كرد و به آنها نسبت داد، بلكه تمام اينها وحدتشان از نوع وحدت عددي است كه مقابل دارد، مانند تمام واحدهايي ممكني كه مقابل دارند و فرض مقابل براي آنها محال نيست.(دقت كنيد)

سؤال: چرا فرض تعدد واجب محال است؟

جواب: زيرا، فرض تعدد واجب يعني فرض دو موجود ممكن، نه دو موجود واجب.

حال چرا نمي شود، دو موجود واجب داشته باشيم؟

زيرا فرض دو موجود واجب عينا فرض دو موجودي است كه محدود و مركب باشند، مقيد و ممكن باشند، و فرض دو موجودي مي شود كه مي شود فرض كرد كه نباشند و وجود براي آنها ضروري نيست، زيرا نقص وجودي دارند و ماهيت دارند و ممكنند.(دقت كنيد)

سؤال: آيا مي شود وجود واجبي، يك موجود مستقل خلق بكند؟

جواب: خير، زيرا فرض ايجاد يك موجود مستقل، به معناي اينكه ابتدا ممكن باشد و موجود بشود، و بعد استقلال به او بدهد، يعني از جهت وجودي به او استقلال بدهد و او را واجب بكند؟ آيا اين غير از اين است كه يك موجود در عين اينكه ممكن است، واجب بشود،(انقلاب ذات) كه محال عقلي است، يا به اين معنا كه ذاتش عين وجود مستقل مطلق و نامحدود بشود؟ يعني خودش بشود؟ اين محال عقلي است؛ يعني لازمه اش اين است كه خدا خدا باشد و در عين حال خدا نباشد، ممكن ممكن باشد و در عين حال ممكن نباشد.(اجتماع نقيضين) فرض وجوب، يعني، عدم فرض امكان و فرض امكان يعني عدم فرض وجوب به اين معنا كه چون محدود و مقيد است وجودش غير ذاتش است(زيرا وجود براي ذاتش حتميت ندارد)، پس ممكن است، و در عين امكان و محدوديت واجب باشد و اين محال است.(دقت كنيد.)

پس، در حالات مختلف بايد حدود موجودات و مفاهيمي كه از اين حدود انتزاع مي شود را رعايت كرد، حال بعد از اين مقدمه هر نكته مبهمي هست، بفرماييد، مباحثه مي كنيم.

hamishebahar;159432 نوشت:
بنام خداوند بخشنده و مهربان.
سلام.

چیزهایی که محال هستند برای ما محال هستند نه برای خداوند بی نهایت.
این موضوع بر من ثابت شده.چون خیلی بهش فکر میکردم جواب گرفتم.
ولی میتونم در یک مثال کوچیک قضیه یکم روشن کنم.
اگر داستان معراج پیامبر رو خونده باشید پیامبر در عرش کبریا مخلوقات خداوند را دیدند و چیزهایی دیدند که با عقل جور در نمیومد.
خداوند متعال این جهان رو با نظم و ترتیب بنا کرده و هیچ چیزی خود بخود بوجود نیومده.پس اگر نظمی داریم در ریاضیات که 2+2=4 این نطم قبلاً خود بخود بوجود نیومده و خداوند متعال میتونسته این نظم رو طور دیگه ای بنا کنه که کل سیستم رو عوض کنه مثلاً ما بجای اینکه سه بعد ببینیم 8 بعد ببینیم آیا اینها رو برای خداوند متعال محدود میبینید.خداوند فقط کافی هست بگوید باش تا میبینید باشد.
میتوانسته ریاضیات و فیزیک جهان هستی را طور دیگری بنا کند تا اونوقت نظمی دیگر را ببینیم.
همانطور که فکر ما محدود به چگونگی وجود خداوند است محدود به علم عالم هم میباشد و نمیتوانیم قبول کنیم 2+2=5 میباشد.در صورتی که این برای خداوند ممکن است.
اینطور نیست که با دلیل عقلی مارا قانع به مبهمات کند.یه چیز فراتر مانند قلب است.شما بعد از برداشت جواب 2+2=5 از خداوند باور قلبی میکنید نه عقلی.

و در مورد سوال اینکه آیا خداوند میتواند موجودی مانند خود خلق کند این سوال از پایه ایراد دارد.
چون خداوند بی نهایت است.مثلاً شما بمن بگویید آخرین عدد چند است؟
وقتی بگوییم آیا خداوند میتواند موجودی مثل خود خلق کند خداوند را محدود کرده ایم یعنی گفته ایم اخرین عدد 1000 است.پس نمی توان برای بی نهایت حد در نظر گرفت.
یا علی:Gol:


[=Zar]باسمه تعالي، سلام بر شما دوست عزيز
[=Zar]چند نكته و ابهام در نوشته هاي شما وجود دارد:
[=Zar]
[=Zar]اول: مقصود شما از محال چيست؟ محال ذاتي، يعني مي شود فرض كرد كه دو ضربدر دو چهار نشود؟ يعني مطلق بودن قدرت خدا، يعني توان خدا بر تغيير محالات ذاتي؟ آيا مي شود، مثلا عدد چهار را پنج بكند(البته قطعا مقصود ما لفظ نيست معناي حقيقي چهار و پنج مراد است) يعني خداوند مي تواند، كاري بكند كه عدد چهار، با همان حقيقت چهار بودنش، پنج بشود؟

[=Zar]دوم: لطفا چند مورد از مواردي كه براي پيامبرصل الله عليه وآله وسلم، در معراج اتفاق افتاد كه با مسايل بديهي عقلي، مخالف است، بفرماييد، يك مورد هم كافي است، (يعني يك قاعده عقلي بديهي را نقض بكند)

[=Zar]سوم: فرق باور عقلي و قلبي چيست؟ چه تفاوتي بين اصل بديهي اصل عدم اجتماع و ارتفاع نقيضين و اصول بديهي دو به علاوه دو مي شود، چهار وجود دارد؟ آيا خداوند مي تواند اصل بديهي محال بودن اجتماع و ارتفاع نقيضين را به گونه ديگري منظم كرده كه به گونه ديگري اين اصل و حقيقت تغيير بكند و به باور قلبي ما تبديل بشود؟:Gol:

hamishebahar;159432 نوشت:
بنام خداوند بخشنده و مهربان.
سلام.

چیزهایی که محال هستند برای ما محال هستند نه برای خداوند بی نهایت.
این موضوع بر من ثابت شده.چون خیلی بهش فکر میکردم جواب گرفتم.
ولی میتونم در یک مثال کوچیک قضیه یکم روشن کنم.
اگر داستان معراج پیامبر رو خونده باشید پیامبر در عرش کبریا مخلوقات خداوند را دیدند و چیزهایی دیدند که با عقل جور در نمیومد.
خداوند متعال این جهان رو با نظم و ترتیب بنا کرده و هیچ چیزی خود بخود بوجود نیومده.پس اگر نظمی داریم در ریاضیات که 2+2=4 این نطم قبلاً خود بخود بوجود نیومده و خداوند متعال میتونسته این نظم رو طور دیگه ای بنا کنه که کل سیستم رو عوض کنه مثلاً ما بجای اینکه سه بعد ببینیم 8 بعد ببینیم آیا اینها رو برای خداوند متعال محدود میبینید.خداوند فقط کافی هست بگوید باش تا میبینید باشد.
میتوانسته ریاضیات و فیزیک جهان هستی را طور دیگری بنا کند تا اونوقت نظمی دیگر را ببینیم.
همانطور که فکر ما محدود به چگونگی وجود خداوند است محدود به علم عالم هم میباشد و نمیتوانیم قبول کنیم 2+2=5 میباشد.در صورتی که این برای خداوند ممکن است.
اینطور نیست که با دلیل عقلی مارا قانع به مبهمات کند.یه چیز فراتر مانند قلب است.شما بعد از برداشت جواب 2+2=5 از خداوند باور قلبی میکنید نه عقلی.

و در مورد سوال اینکه آیا خداوند میتواند موجودی مانند خود خلق کند این سوال از پایه ایراد دارد.
چون خداوند بی نهایت است.مثلاً شما بمن بگویید آخرین عدد چند است؟
وقتی بگوییم آیا خداوند میتواند موجودی مثل خود خلق کند خداوند را محدود کرده ایم یعنی گفته ایم اخرین عدد 1000 است.پس نمی توان برای بی نهایت حد در نظر گرفت.
یا علی:gol:


با سلام
محال دو گونه است: یا محال عقلی است یا محال عادی . و محال عقلی نیز خود بر دو گونه است یا ذاتی است یا غیر ذاتی. اصل و اساس محال ذاتی ، محال بودن اجتماع و ارتفاع دو نقیض است . یعنی اینکه دو نقیض ـ با هشت شرط آن ــ در یک موضوع جمع شوند یا هر دو باهم از یک موضوع برداشته شوند ، ذاتاً محال است. و نقیض هر چیزی رفع آن چیز است. برای مثال نقیض انسان ، لا انسان (غیر انسان) و نقیض وجود ، لاوجود است. بنا بر این ، اینکه اجتماع و ارتفاع دو نقیض ــ با شرایط هشتگانه آن ــ محال است ، بدیهی ترین قضایا و ریشه تمام علوم است. به نحوی که انکار آن مساوی با انکار همه چیز است. بلکه از انکار آن اثبات آن لازم می آید. چون اگر کسی گفت :«اجتماع و ارتفاع نقیضین محال نیست.» معنایش این است که نقیض این قضیّه نیز همراه با خود آن می تواند درست باشد. و نقیض این قضیه این است که:« اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است.» و اگر این قضیّه درست است پس قضیّه اوّل نادرست است.
برخی محالات ذاتی دیگر عبارتند از:
1. تقدّم شیء بر خودش ذاتاً محال است. یعنی محال است چیزی قبل از آنکه وجود داشته باشد ، وجود داشته باشد.
2. تسلسل علل ذاتاً محال است.
3. دور علل محال است.
4. محال است جزء یک چیز از کلّ آن بزرگتر باشد.
5. اجتماع ضدّین محال است. و...
امّا محال عقلی غیر ذاتی آن است که تحقق آن به خودی خود محال نیست ؛ بلکه از آن جهت که مستلزم یک محال عقلی ذاتی است محال شده است. برای مثال ، وجود دو خدا از آن جهت محال است که مستلزم تناقض است. یا کمال محض نبودن خدا از آن جهت محال است که مستلزم تناقض است. با این بیان حتّی می توان غیر از محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیضین ، همه محالات ذاتی دیگر را ــ که در بالا شمرده شدند ــ محال عقلی غیر ذاتی شمرد . چون همه آنها گرچه محال بودنشان بدیهی است ولی بازگشت همه آنها به استحاله تناقض است.
ادامه دارد....

امّا محال عادی آن است که نه ذاتاً محال باشد و نه تحقق آن مستلزم یک محال ذاتی باشد ؛ بلکه عادتاً يعني در روال طبيعي عالم و با با توجّه به قواعد طبیعی تحقق آن محال مي نمايد. برای مثال ، اینکه انسانی در هنگام تولّد بال داشته باشد و بتواند پرواز کند. عقلاً محال نیست ؛ یعنی نه خودش تناقض است و نه منجرّ به تناقض می شود ؛ لکن از نظر قوانین طبیعی که تا به حال شناخته شده اند ، این امراتفاق نمي افتد. امّا اگر کسی بتواند به قوانینی برتر از قوانین عالم مادّه دست پیدا کند ، مثلاً از قوانین عالم ملکوت کمک بگیرد ، می تواند چنین امری را تحقق بخشد. یا اینکه یک انسان عادی بودن استفاده از هیچ وسیله ای بتواند جسمی سنگین را در عرض چند دقیقه یا در کمتر از يك ثانیه از یمن تا فلسطین حمل کند عادتاً محال است ؛ چون این عمل انرژی بسیار فراوانی را طلب می کند ؛ که تهیّه چنین انرژی عظیمی بدون وسیله عادتاً محال است ؛ ولی عقلاً محال نیست. یعنی نه خود این عمل ، تناقض است و نه منجرّ به تناقض می شود. اگر کسی از قدرت ملائک استفاده کند می تواند این کار را انجام دهد. بنا بر این ، اگر انسانی بتواند این کار را در یک چشم به هم زدن انجام دهد معلوم می شود که با عالم ملائک در ارتباط بوده و صاحب اسم اعظم است. لذا حضرت سلیمان (ع) برای اینکه به اطرافیانش بفهماند که جانشین او چه کسی است فرمود: « ... اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او (تخت ملکه سباء) را براى من مى‏آورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند . عفريتى از جنّ گفت: من آن را نزد تو مى‏آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به اين امر، توانا و امينم. امّا كسى كه دانشى از كتاب(آسمانى) داشت(آصف ابن برخیا)گفت: پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد. ... »
تبدیل نمودن مجسّمه گلی یک پرنده ، توسط حضرت عیسی (ع) ، به یک پرنده زنده نیز عقلاً محال نبود. یعنی از تبدیل شدن مجسمه به پرندهتناقضی پیش نمی آید ؛ بلکه این عمل از راه عادی غیر ممکن است ؛ ولی اگر کسی از قدرتی ملکوتی برخوردار باشد برای او چنین کاری ممکن است. تبدیل شدن خاک به پرنده میلیاردها سال است که در زمین رخ می دهد. همه موجودات زنده از خاک پدید می آیند. چون سلولهای بدن موجودات از مواد غذایی درست می شود ؛ و سلسله زنجیره غذایی در نهایت به گیاهان می رسد. و گیاهان مواد سلولهای خود را از خاک می گیرند. بنا بر این همه موجودات زنده ، با واسطه یا بی واسطه ، از خاک پدید می آیند. پس اصل تبدیل شدن خاک به یک پرنده محال نیست. کاری که حضرت عیسی (ع) در هنگام پرنده نمودن خاک انجام می دهد این است که به اذن خدا ، از قوانین عالم مثال که بالاتر از عالم مادّه و علّت عالم مادّه است ، استفاده نموده تبدیل شدن خاک به پرنده را سرعت می بخشد. همانطور که جناب آصف ابن برخیا ، وزیر حضرت سلیمان (ع) تخت ملکه سباء را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد. اگر کسی بخواهد بدون استفاده از وسیله ای تختی را از یمن به فلسطین ببرد کار ممکنی است ولی ماهها طول می کشد ؛ جناب برخیا همین کار ممکن را با سرعتی بالا انجام داد. بنا بر این ، در معجزه کار غیر ممکن انجام نمی شود بلکه کاری انجام می شود که افراد عادی و غیر مرتبط به خدا قادر به انجام آن نیستند.
انبیاء (ع) ادّعا دارند که با خدا و با ملائک الهی و با عوالم غیب در ارتباطند. و عقل حکم می کند که اگر کسی با خدا و ملائک و عوالم غیب در ارتباط باشد می تواند با استفاده از قدرت الهی و قوانین عوالم غیب اموری را انجام دهد که از راه قوانین عالم مادّه انجام آنها ممکن نیست. لذا انبیاء(ع) با انجام معجزه می خواهند اثبات کنند که با عوالم غیب در ارتباطند. البته معجزه باید به گونه ای باشد که جز نبی و امام توانایی انجام آن را نداشته باشد. چرا که بعضی کارهای غیر عادی را از راه سحر و ارتباط با جنّ و امثال آنها نیز می توان انجام داد. لذا اگر کسی در عرض چند دقیقه جسم سنگینی را از کشوی به کشور دیگر ببرد ، معجزه نکرده است. چون این کار از عهده جنّها هم بر می آید. ولی اگر در یک چشم به هم زدن این کار انجام دهد معجزه است.

بنام خداوند یکتا.
سلام دوستان لطفاً مطالب رو کپی نکنید یا حداقل کپی میکنید یه جوری بگید ما هم متوجه بشیم.چون با عقل من جور در نمیاد.
من نمیدونم شما چطوری موضوعات رو بررسی کردین فقط میتونم بگم خداوند بسیار بسیار فراتر از اونچه هست که به شما یاد دادند.
خداوند که خودش چیزی نمینوشد ولی آن را در وجود انسان نهاده.یعنی چیزی که در وجودش نیست خوردن و آشامیدن.
داستان معراج حضرت پیامبر ص اشاره به موضوع خاصی نکرد چون وصف شدنی نبود و از نظر عقلانی جور در نمیومد که بخواد برای مردم بگه.
من به اون باور حقیقی و خدا شناسی نرسیدم ولی مطمعناً کتابی در این مورد نمیخونم چون میدونم با جوابهاشون خداوند متعال رو محدود کرده و طوری بیان کرده که خداوندی که میگوییم قادر و توانا را ناتوان جلوه میدهند.
من به شخصه یه موضوعی برام پیش اومده بود به طوری که به شدت مورد ضعف عقلانی قرار گرفتم.و مطمعناً انسان اگه به این مرض برسه خودکشی میکنه و خیلی کم پیدا میشه که خداوند بهش رحم کنه.
یه بار که یه موضوع ریاضی بود و غیر ممکن بود رو از خدا خواستم و اون با دلیل عقلانی و در حد و حدود من بهم ثابت کرد که ممکنه.ولی یه بار چیزی بود که با عقل من جور در نمیومد یعنی نمیشد با عقل بهم ثابت بشه همونطور که گفتم خداوند عقل مارو محدود ساخته و ما نمیتونیم رو یه سری مسائل فکر کنیم.
از طرفی بعد چند روز من حالم خوب نبود و توی کوچه و بازار که راه میرفتم گریه میکردم حالم خیلی وخیم بود.شبها خوابم نمیبرد و روزها که از خواب بیدار میشدم با اشک و گریه بیدار میشدم.
ولی یه روز در سر وقت نماز خداوند با استفاده از باور قلبی به من فهماند که آنچه که فکر میکنی درست است و ممکن است.یعنی با عقل جور در نمیومد ولی با قلب منو راضی کرد به اونچه که غیر ممکن بود.
من به این باور رسیدم که خداوند عقل انسان رو محدود ساخته ولی قلب رو نه برای اینکه اگه روزی خواست چیزی به ما ثابت کنه و بگه که قادر و تواناست از طریق باور قلبی اینکارو انجام بده.
در خداوند متعال هیچ محدودیتی وجود ندارد و من خداوندی که قادر به انجام کاری نباشد هرگز پرستش نخواهم کرد.
و چون میدانم قادر و تواناست و بر من ثابت کرده.اوست که لایق سجده و ستایش است.
یا علی:Gol:

hamishebahar;159597 نوشت:
سلام دوستان لطفاً مطالب رو کپی نکنید یا حداقل کپی میکنید یه جوری بگید ما هم متوجه بشیم.چون با عقل من جور در نمیاد.

باسمه تعالي، سلام بر شما دوست عزيز
هيچ كپي صورت نگرفته.:Narahat az:

به هر حال، بنده براي روشن شدن مقصود جنابعالي چند سؤال كردم، آيا سؤالات من كپي بوده و نامفهوم است؟

يا مقصودتان پست قبلي است؟ چنانچه عرض كردم در هر بندي از گفته ها ابهامي وجود دارد،‌ بفرماييد، توضيح بدهم.

با سلام

براي پاسخ خوب است نخست از شما يك سؤال بديهي بپرسيم؛ آيا مي شود به يك پرفسور رياضي گفت: اگر رياضي دان قوي هستي طوري محاسبه كن كه [7 = 2 * 2] شود!! در اين صورت آيا صحيح است به او نسبت عدم توانايي بدهيم؟! ابتدا لازم است تعريف قدرت مشخص شود. قدرت يعنى «توانايي فاعل مختار براى كارى كه ممكن است از او سر بزند» پس قدرت مربوط به فاعل است و فاعل به حيثى است كه فعلى را كه ممكن است انجام شود مى‏تواند انجام بدهد و مى‏تواند انجام ندهد، اما متعلق قدرت چيست؟ آيا هر چيزى متعلق قدرت است؟ مسلما چنين نيست، متعلق قدرت، كارى است كه امكان تحقق داشته باشد و چيزى كه ذاتا محال يا مستلزم محال باشد، مورد تعلق قدرت واقع نمى‏شود؛ زيرا مقدور نيست.
پس اين كه مى‏گوييم خداوند بر هر كارى تواناست، منظور ما اين نيست كه بر چيزهايى كه محال هستند نيز تواناست. زيرا آنها كار نيستند تا قدرت به آنها تعلق بگيرد.



مثال معروف تخم مرغ هم چنين است، خدا مي تواند جهان را در تخم مرغ جاي دهد در صورتي که تخم مرغ را بزرگ کند اما اگر خواست خداوند بر وجود تخم مرغ به همين اندازه فعلي باشد، ديگر معني دارد که جهان را (با همه بزرگيش) در آن جاي داد زيرا يا جهان بايد کوچک شود و يا تخم مرغ بزرگ شود تا فرود يکي در ديگري امکان پذير گردد. خلاصه کلام آن که با اعتقاد به اين که خداوند برتر از هر چيز است ديگر نمي توان چيزي را گفت که فراتر از خدا و صفات او باشد.
اين بدان معنا نيست كه قدرت خداوند محدود است. بلكه قدرت خداوند نامتناهى است؛ اما قدرت مقدور مى‏خواهد كه اصطلاحا به آن متعلق و مورد قدرت مى‏گويند و محالات ذاتى از دايره مقدورات خارجند

رسا;159785 نوشت:
مثال معروف تخم مرغ هم چنين است، خدا مي تواند جهان را در تخم مرغ جاي دهد در صورتي که تخم مرغ را بزرگ کند اما اگر خواست خداوند بر وجود تخم مرغ به همين اندازه فعلي باشد، ديگر معني دارد که جهان را (با همه بزرگيش) در آن جاي داد زيرا يا جهان بايد کوچک شود و يا تخم مرغ بزرگ شود تا فرود يکي در ديگري امکان پذير گردد. خلاصه کلام آن که با اعتقاد به اين که خداوند برتر از هر چيز است ديگر نمي توان چيزي را گفت که فراتر از خدا و صفات او باشد.

سلام بر بقیةالله الاعظم و منتظرانش

البته این مطلب از نظر ودیدگاه ما که در محدودیت مکان قرار گرفته ایم و عادت به حضور در مکان داریم وهیچگونه تعریفی از لامکانی را در تصور خود نداریم میتوان چنین تعریف کرد .
اما از دیدگاه( وجودی) ، که مکان برایش معنایی ندارد چون از ذاتش به دور است و دراین محدودیت قرار ندارد واز طرفی خالق است و علمش در ذاتش بسیط است و در فعلش قدیم است . واراده اش جاری متوالی در (زمان) و جاری متوازی با فعلش در (حالّیت لا زمان )، فقط لازم است که اراده بر (کن فیکون) نماید

بنام خداوند خالق و یکتا.
سلام.

رسا;159785 نوشت:
خلاصه کلام آن که با اعتقاد به اين که خداوند برتر از هر چيز است ديگر نمي توان چيزي را گفت که فراتر از خدا و صفات او باشد.
اين بدان معنا نيست كه قدرت خداوند محدود است. بلكه قدرت خداوند نامتناهى است؛ اما قدرت مقدور مى‏خواهد كه اصطلاحا به آن متعلق و مورد قدرت مى‏گويند و محالات ذاتى از دايره مقدورات خارجند

مگه چیزی هم هست که فراتر از خداوند و صفات او باشد؟
چطور خدایی را پرستش میکنیم که نمیدانیم قادر به محال است؟
خوب این خدایی که قادر به محال نیست همان خدای بت پرستان است مگر آنان جز این می پنداشتند که خدایان آنها(بت ها) قادر است کار های بزرگی انجام دهد و بر آنان برتری دارد؟
آیا خداوند متعال فقط به خاطر قدرت است که بر موجودات برتری دارد؟
هیچ یکی از صفات انسان همانند خداوند نخواهد شد.اگر یک انسان کریم باشد نمیتواند به اندازه خداوند کریم باشد و اگر یک انسان بخشنده باشد نمیتواند به اندازه خداوند بخشنده باشد.
به خاطر نا محدود بودن خداوند است.
این ما هستیم که محدودیم اگر قادر و توانایی انجام کاری را نداریم یا احساس میکنیم که آنکار محال است نباید بگوییم خداوند هم نمیتواند انرا انجام دهد.مثالش همین میتواند باشد که ما نمیتوانم بر وجود بی نهایت خداوند فکر و تصور کنیم ولی اگر خداوند متعال را محدود کنیم خیلی راحت میتوانیم برای او حد و اندازه در نظر بگیریم.
خیلی عجیبه خداوندی که این خورشید و کهکشان ها و زمین را آفرید از کوچکترین موجود تک سلولی گرفته تا بزرگترین....نتواند فرض محالی انجام دهد.همونطور که گفتم فکر انسان محدود است و قلب انسان نا محدود.باید باور قلبی کنید تا فرض محال الهی را باور کنید.
:Gol:
یا علی:Gol:

به نام یگانه هستی بخش

[=&quot]با تشکر از دوستان و همکاران محترم
[=&quot]

[=&quot]در مورد وجود یا عدم وجود خدایان متعدد به نظر می رسد، مناسب است ببینیم خود خداوند در این زمینه چه می فرماید. به عنوان مقدمه این آیات را مورد توجه قرار می دهیم :« [=&quot]مَا اتخََّذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَلّه إِذًا لَّذَهَبَ كلُ‏ُّ إِلَاهِ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلىَ‏ بَعْضٍ سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون‏» (خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنين مى‏شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى‏كردند و بعضى بر بعضى ديگر برترى مى‏جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى‏شد) منزّه است خدا از آنچه آنان توصيف مى‏كنند) سوره مومنون،آیه101 « لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ » (اگر در آسمان و زمين، جز «اللَّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى‏شدند (و نظام جهان به هم مى ‏خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى‏كنند) سوره انبیاء، آیه22.


[=&quot]به هر حال وجود یک خدا برای همه ما مسلم است، بحث در این است که آیا جز آن خدای واحد خدا یا خدایان دیگری وجود دارد یا خیر؟
[=&quot]

[=&quot]اینکه شاید خداوند خالق، خدایان دیگری نیز خلق کرده باشد و به هر کدام از آنها اجازه خلق داده باشد، نیاز به بررسی دارد.

ادامه دارد :Gol::Gol:

به نام یگانه هستی بخش

[=&quot]ابتدا باید دید که آیا خلق خدایان دیگر چه ضرورت و هدفی می تواند داشته باشد؟
[=&quot]

[=&quot]آیا خدای خالق( به تعبیری خالق اصلی) چه نیازی به خلق خدایان دیگر داشته، مثلا آیا این خداوند خسته شد و می خواهد استراحت کند؟!
[=&quot]

[=&quot]آیا این خدایان فرضی مخلوق، دارای اختیار هستند و مستقلند یا تحت اراده و اختیار خالق خودشان کار می کنند؟
[=&quot]اگر این خدایان فرضی از خود اختیار نداشته باشند و تحت اراده و اشراف خدای خالق کار کنند، دیگر نمی توان آنها را خدا نامید، بلکه مخلوقی هستند که تحت اشراف خداوند عالم کار می کنند.
[=&quot]اگر این خدایان مستقل و دارای اختیار باشند، آن وقت آیا احتمال ندارد که با دستورات خدای خالقشان مخالفت کنند و در اموری با او اختلاف پیدا کرده و به کارشکنی بپردازند؟
[=&quot]اگر چنین احتمالی وجود داشته باشد، آیا این کار خدای خالق که خدایان دیگری خلق کرد، توجیهی دارد؟ آیا این نشانه جهل و نقصان خالقشان نیست؟
[=&quot]

[=&quot]البته خداوند به برخی از اولیاء خود اذن خلق می دهد، اما این خلق تحت اشراف و تایید خداوند و به اصطلاح در طول اراده خدا است نه اینکه مستقل از خدا و به تعبیری در عرض اراده خدا باشد. مانند آیه« [=&quot]ْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ» (من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى‏ سازم سپس در آن مى‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اى مى‏گردد) سوره ال عمران، ایه49.

:Gol::Gol:

با سلام خدمت کارشناسان محترم

در مورد توحید الهی سوالاتی دارم که البته میخواستم یک موضوع جداگانه بنویسم اما چون دیدم قبلا این بحث مطرح شده همینجا سوالاتم را میپرسم.
اولا ما نمیتوانیم بگوییم اگر دو خدا در عالم وجود داشته باشد با هم اختلاف میکنند مثل مدیر و معاون یک اداره. زیرا این دو خدا هر دو حکیم هستند و هر دو به مصلحت مردم آگاهند و اینطور نیست که اختلاف کنند.
به خاطر همین است که فلاسفه مراد از آیه لو کان فیهما آلهة... را مربوط به ذات خدا میدانند و سعی میکنند این آیه را از نظر فلسفی توجیه کنند.

فرض کنیم دو خدا وجود داشته باشد که هر دو واجب الوجود باشند، اما هر کدام یک کار را انجام میدهد، و خدای دیگری نمیتواند کار آن خدا را انجام دهد خوب چه مشکلی دارد؟
البته برخی جواب میدهند: واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات است. مقصود از این جمله چیست؟ و چطور میتوان از این طریق توحید را ثابت کرد؟
لطفا در قالب مثال بیان بفرمایید. با تشکر

بسم الله الرحمان الرحیم

با سلام و درود

muhammad-aga;188900 نوشت:
فرض کنیم دو خدا وجود داشته باشد که هر دو واجب الوجود باشند، اما هر کدام یک کار را انجام میدهد، و خدای دیگری نمیتواند کار آن خدا را انجام دهد خوب چه مشکلی دارد؟ البته برخی جواب میدهند: واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات است. مقصود از این جمله چیست؟ و چطور میتوان از این طریق توحید را ثابت کرد؟ لطفا در قالب مثال بیان بفرمایید. با تشکر

جواب سوال شما قبلا در همین پست داده شده است که اگر در مفهوم واجب الوجود دقت بشود محال بودن فرض دو واجب الوجود هم روشن می شود.
واجب الوجود موجودي است که ذاتش عين وجود باشد و فرض عدم وجود براي او محال باشد، در نتیجه هستي براي او حتميت و ضرورت دارد.
موجودی که ذاتش عین وجود باشد بیش از یکی نمی تواند باشد و قابل تصور نیست و اگر بنابر فرض، واجب الوجود دو تا باشد، دیگر واجب الوجود نیستند بلکه ممکن هستند.
موفق باشید

هشام;159464 نوشت:
حال چرا نمي شود، دو موجود واجب داشته باشيم؟ زيرا فرض دو موجود واجب عينا فرض دو موجودي است كه محدود و مركب باشند، مقيد و ممكن باشند، و فرض دو موجودي مي شود كه مي شود فرض كرد كه نباشند و وجود براي آنها ضروري نيست، زيرا نقص وجودي دارند و ماهيت دارند و ممكنند.(دقت كنيد)

با سلام و تشکر از زحمات شما
ممکن است کسی بگوید اولا چه ضرورتی دارد که واجب الوجود عین وجود باشد؟ ثانیا خوب دو واجب باشند که هر کدام نقصی هم داشته باشند، چه مشکلی پیش می آید؟ نقص موجب ممکن بودن نمیشود، چون ممکن است این نقص ذاتی آن چیز باشد.
سعید;189032 نوشت:
موجودی که ذاتش عین وجود باشد بیش از یکی نمی تواند باشد

با سلام و تشکر از شما
در پست قبلی عرض کردم اگر ممکنه در قالب مثال توضیح دهید.
از کجا ثابت میکنیم که واجب الوجود عین وجود است.
ما میتوانیم چیزی را تصور کنیم که واجب باشد ولی از برخی جهات ناقص باشد. یعنی از قدیم و از ازل همانگونه بوده است. نه اینکه کسی او را محدود کرده باشد.

muhammad-aga;189057 نوشت:
ممکن است کسی بگوید اولا چه ضرورتی دارد که واجب الوجود عین وجود باشد؟ ثانیا خوب دو واجب باشند که هر کدام نقصی هم داشته باشند، چه مشکلی پیش می آید؟ نقص موجب ممکن بودن نمیشود، چون ممکن است این نقص ذاتی آن چیز باشد.

باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز محمد آقا

(خوب دقت کنید)، آیا موجودی که ناقص باشد می تواند واجب بالذات باشد؛ یعنی وجود برای او حتمیت و ضرورت داشته باشد؟

شما خودتان به این مطلب اذعان دارید که فرض دو واجب بالذات (که اساسا چنین فرضی محال و تناقض است)، یعنی فرض دو موجود ناقص و مقید.

بهتر است بنده اضافه کنم؛ یعنی فرض دو موجود متأخر یا معلول.

ابتدا به عرضتان برسانم که اساسا فرض دو موجود واجب ناقص، تناقض است، چرا؟

زیرا فرض چنین موجوداتی یعنی فرض موجوداتی که عین وجود نیستند، یعنی ذاتشان عین وجود نیست، بلکه ذاتشان غیر وجود است، پس، نتیجه این می شود که وجود برای چنین موجودات و ذواتی ضرورت ندارد؛ (فرض عدم و نبودشان محال نیست) پس اساسا چنین موجوداتی نمی توانند واجب الوجود باشند و فرض دو موجود واجبی که غیر واجبند، تناقض است، یعنی در عین اینکه واجبند، واجب نیستند.(دقت کنید)

نکته دیگر اینکه، فرض دو موجود واجب یا ناقص، همان دو موجودی است که از جهت وجودی ضعیف و متأخرند؛ زیرا اینها قطعا ذاتشان غیر از وجود است(عین وجود نیستند)، پس وجودشان از غیر است، نتیجه اینکه اینها موجودات معلولی هستند.

پس، نقص وجودی موجب این است که وجودشان غیر ذاتشان باشد و نقص موجب ممکن بودن می شود و چون ذاتا ممکن هستند؛ (یعنی وجود و عدم برای آنها ضرورت ندارد)، ذاتا عین فقر و نیاز به وجود هستند. نتیجه تمام این فرضها این می شود که، ضرورت دارد که واجب الوجود عین وجود باشد، نه غیر وجود.(دقت کنید)

موضوع قفل شده است