خاطرات دانشمند بسیجی شهید احمدی روشن+دستخط شهید احمدی روشن

تب‌های اولیه

77 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

«یواو مردخای» سخنگوی ارتش اسرائیل در صفحه فیس بوکش نوشت : «من نمی دانم چه کسی از این دانشمند ایرانی انتقام گرفت ولی من به طور قطع در این باره اشک نمی ریزم . »
احتمالا این دست افشانی ها بر می گردد به انتقام همان هولوکاست . نصفش را که توی فلسطین دارند می گیرند . بقیه اش را هم از مصطفاها . هولوکاست هم که خودش اتفاقی ثابت نشده است و مربوط به آن سر دنیا .




علم شان رشد کرده است . رنسانس داشته اند و انقلاب صنعتی . یک جاهایی هم خوب جلو رفته اند توی عرصه ی علم . منتهی در بعضی از مفاهیم به کلاس اول هم نرسیده اند . مثلا ترور می کنند که جماعت بترسند و به مرور کسی توی جبهه نماند و صنعت هسته ای ما بی کس و کار شود ؛
پشت بند ترور خبر می آید سیصد تا دانشجوی شریفی ساکشان را بسته اند و دم اداره آموزش جمعند که می خواهیم تغییر رشته بدهیم به مهندسی هسته ای ! حالا بگرد و سیصد تا جمالی فشی و موتور سوار و بمب چسبان دیگر پیدا کن . سیصد تا هم نه ! اقلش 1000 تا . چون خبر تکمیل می شود که بیشتر از هزار نفر از بقیه دانشگاه ها عازم همان آموزشند و همان مهندسی هسته ای .




مصطفا می گفت پدر برایم دعا کن . پدر دعا می کرد : «خدایا آبرویش را در دنیا و آخرت بخر ! طوری که همه به او غبطه بخورند .
دعای پدرها در حق پسرها زود مستجاب می شود . خدا آبروی مصطفا را خرید . همه حالا به رنگ و روی سرخش غبطه می خورند .

فامیل نزدیکند و رفت و آمدشان زیاد است خوب . مرتب گعده می گیرند . یک شب تلاویو ، یک شب واشنگتن . توی یکی از همین مهمانی ها مشاور ارشد کنگره و دولت آمریکا و فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش در جلسه رسمی ای ، مثل ارشمیدس کشفشان را به اطلاع شنوندگانشان می رسانند .
آنها یک راهکار موثر پیدا کرده اند «ترور مقامات ایرانی و فرماندهان نظامی ایران!» این قضیه مربوط است به 4 آبان ماه 90 .
بعدش هم که مصطفا را زدند . خوب وقتی بی شرمی آنها اینقدر غلظتش زیاد شده ما هم به قول حاج همت خطاب به فرمانده بعثی :بگرد تا بگردیمش نکنیم؟»




مادر انگار دلش جام جهان بین است . مادر مصطفا هم دلش شور می زد . مدتها بود نگرانی دست از سرش بر نمی داشت . ترورهای دانشمندان هسته ای هم که شروع شد دیگر آرام و قرار نداشت . اما دلش نمی آمد پای رفتن پسرش را سست کند .
می گفت : « اگر پسرم را از این راهی که می رود منصرف کنم ، پیمان شکنی است ، ما اینقدر فریاد زدیم انرژی هسته ای حق مسلم ماست ، وقتی آن سه دانشمند را ترور کردند گفتیم بچه ها کوتاه نیایید و ادامه بدهید ، حالا که موقع امتحان خودمان است چطور جا بزنیم و خودمان را کنار بکشیم . »
خوب امتحان داد مادر مصطفا ..



همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور می شود . بی تاب می شود ؟ گله ای ، حرفی ... اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود . پرسیدند حالا شما چه می کنید ؟
به علیرضا نوه اش اشاره کرد و گفت : «مصطفای دیگری تربیت می کنم . »



مادر که دمغ می شد دخترهایش می دانستند لابد صدای مصطفا را امروز نشنیده .

گاهی مادر می رفت مصطفا را ببیند ، مصطفا به رفقایش می گفت مادرم کار واجبی دارد . لبخند می زدند و می گفتند کار واجب مادرت دیدن توست .
با این همه خودش را خوب جمع کرد . با معرفت ایستاد و محکم .
خودش بعدا گفت باید آبروی مصطفا را حفظ می کردم . انصافا هم از پسش بر آمد . آبرویش را بیشتر هم کرد .

مثل آن وقت ها که هر روز شهیدی توی کوچه ها تشییع می شد . آقا مصطفا که شهید شد حال و احوال شهر ما هم تغییر کرد .
عده ای دوربین کول گرفتند و افتادند پی مستند سازی ماجرا . کسانی مجلس یاد بود گرفتند . شاعرانی شعر گفتند . روزنامه نگارانی هی تیتر و مصاحبه تنظیم کردند . ما هم شدیم قلم دار !
مهم نبود که کی چه کار می کند و خوب می شود کارها یا نه ! مهم این بود که هیچ کس به هیچ کس تکلیف نکرد بنشین یک کتاب و الخ بساز !
هر کس هر کاری کرد مثل همان سال ها برای دل خودش کرد . برای اینکه نشان بدهد :


تا چراغی در میان این شبستان روشن است
تا تنور نان گرم مرد چوپان روشن است

شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است
امشب ازداغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است آری وضع کنعان روشن است




*شعر از میلاد عرفان پور


خانم سالاریان مادر مصطفاست . از همه ی اسم ها ، همین «مادر مصطفا» به او بیشتر می آید . مادر داغدیده ای که فردای شهادت پسرش می رود به دل داغدار مادر شهید قشقایی ، همکار مصطفا برسد و توی همان بحبوحه ی تلاطم روحی
تحلیل شسته و رفته ای از علت ترور مصطفا ارائه می دهد :
«وقتی آنها دیدند از پس آن بر نمی آیند شروع به تهدید و توطئه های جدیدی علیه انقلاب اسلامی ایران کردند و حادثه تروریستی دیروز نیز از توطئه های استکبار جهانی است .»
بعد هم خیلی قرص و محکم بر می گردد که :«با شهادت پسر من راهش زمین نمی ماند و مصطفاهای دیگری هستند که این پرچم را برداشته و راه امام ، شهدا و مقام معظم رهبری را ادامه دهند . »

قبل ترها سی سال یکبار اسناد تاریخی شان را رو می کردند ، حالا مجبورند دست شان را زودتر رو کنند . یک مقام ارشد اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در گفت و گو با مجله آمریکایی تایم ، صراحتا ترور شهید مصطفا احمدی روشن به دست موساد را تایید کرد .
اینطوری پیغام ترور را می خواستند فریاد بزنند ؛ که «جماعت ایرانی ، دست بردارید از این راه»

اما از قضا سرکنگین صفرا فزود

روغن بادام خشکی می نمود


ترفند رژیم صهیونیستی بر عکس جواب داد ، اراده های پاره های پولاد ایران اسلامی محکم تر شد .

ســـر قبر نشسته بودم باران می آمد . . .

روے سنـــگ قبر نوشته بود : 【شهیــــــد مصـــطفے احمـــدے روشـــن】

از خواب پریدم.

مصطفے ازم خـــواستگارے کرده بود، ولے هنـــوز عقد نکرده بودیم . . .

بعد از ازدواج خـــوابم را برایش تعریف کردم.

زد به خنـــده و شوخی . . .

گفت : بامجـــون بم آفت نداره . . .

ولے یه بار خیـــلی جدے پاپے اش شدم که :کـــے شهید مے شے مصطفـــے؟

مکـــث نکرد،گفت : ســــــے سالگے . . .

بـــاران مے بارید شبے که خاکش مے کردیم

فکس مشترک آمده بود برای دفاتر که حالا که زدیم ، باید یک طورهایی با عملیات رسانه ای و جنگ روانی ماجرا را ماست مالی کنیم .
بازخوردها سنگین تر از آنی بود که گمان کرده بودیم . دو روز نگذشته که رویترز و دار و دسته نیویورکی ها راه افتادند به کوک کردن ساز مصاحبه با خانواده شهید . احمدی روشن ها از اول بنا گذاشته بودند فقط سکوت کنند . بعد که بی حیایی و وقاحت روباه پیر و شیطان بزرگ را دیدند اطلاعیه ای دادند بدین شرح :

«ما خون شهید عزیزمان را به گردن آمریکا ، انگلیس و رژیم صهیونیستی می دانیم و هرگز به رسانه های وابسته به قاتلان مصطفای شهید مصاحبه نمی کنیم .پ آنها از طرفی جوانان ما را ترور می کنند و از طرفی دیگر خبرنگار می فرستند تا با ما به گفت و گو بنشینند .
این رفتار منافقانه ، مشی همیشگی شیطان بزرگ و روباه پیر است .»


خبرنگار خامنه ای دات آی آر توی روایتش از دیدار آقا با خانواده احمدی روشن نوشته بود : « وقتی آقا دست به گردن پدر مصطفا انداختند ، من پشت سر ایشان بودم و صورت پدر مصطفا را می دیدم . انگار دو پدر و فرزند از دست داده ، داشتند به هم سر سلامتی می دادند .»
حق با خبرنگار است . آقا راجع به مصطفا که می خواست حرف بزنند می گفتند : «شهید عزیز ما .»

اگر توی آمریکا بخواهی رئیس جمهور شوی ، اینکه برنامه و وجدان کاری و توانایی داری یا نه زیاد مهم نیست .
باید بروی دندان تیز کنی و توی رسانه ها و میتینگ ها خوب پاچه ی ایران را بگیری . هر چه بیشتر ، کمک های مالی لابی صهیونیست ها هم بیشتر .
«ریک سانتروم» نامزد جمهوری خواه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا یکی از اینها بود که پس از شهادت مصطفا در آمد که : «واشنگتن اشتباه کرده که ترور دانشمند هسته ای ایران را محکوم کرده است . ما باید دهانمان را می بستیم .»


این که حالا اصلا از کجا می دونستی آن پژوی جی ال ایکس از خطی های بهشت است ، آن سر جای خودش .
حالا زرنگ بودی و زود فهمیدی ، نوش جانت که سوار شدی و رفتی ، ما که بخیل نیستیم ، مبارکت باشد . چرا دیگر پیاده نمی شدی ؟ تقسیم شدی توی تمام مرکب بهشتی ات ؛ جوری که نمی شد بیرونت بیاورند . می ترسیدی برت گردانند که آن جور با همه ی تنت چسبیده بودی به گوشه گوشه کنج های ماشین ؟

شمعدانی ها را که قلمه بزنند یکدفعه می بینی کل باغ را گرفته اند . همه جا شمعدانی ها با قلمه ، پا می گذارند به دویدن توی باغ . مصطفا را که بزنی یکدفعه می بینی کل زمین را گرفته است و شمعدانی ها به پایش نمی رسند . همه جا «روشن» را می بینی . حتی ممکن است، مصطفا را آن سر دنیا زده باشد بعد مثل آمده باشد بیخ دیوار خانه شان زمین را گرفته باشد .
مصطفا زود فاتح زمین هایی شد که خیالش را هم نمی کردند . منچستر انگلیس ، نزدیک لندن ، نزدیک بی بی سی ، بغل گوش روباه ، رفیق گرمابه و گلستان گرگ ، هزار هزار فرسخ آن ورتر از اینجا ، آقا مصطفا خوش نشست توی سینه ها ، نزدیک قلب ها . دانشجوهای انجمن اسلامی همزمان با جشن انقلاب مراسم گرفتند . برای شهید اشک ریختند .

عکسش را چسباندند روی سینه هاشان و برایش سنگ تمام گذاشتند .




خانوادگی زرنگ بودند . مصطفا هم به عمویش رفته بود . همانی که رفته بود جنگ و از آنجا هم مستقیم آسمان .
چنان هم هول زده بود که حتی پلاکش هم برنگشت .
همین عمو ، مصطفا را نشان می داد و می گفت این بچه سری توی سرها در می آورد ، از چشم هایش پیداست .
حرفش درست از آب در آمد . نشان به آن نشان که سر مصطفا رفت بالاتر هر بلند بالایی .

کت و شلوار سورمه ای ساده . پیراهن مشکی بی یقه . طوری سرش را روی پشتی عقب گذاشته بود که انگار وسط راهی طولانی زده است توی جاده و چشمی گرم می کند .
هیچ چیز غیر عادی به نظر نمی رسید . غیر از شیشه های ماشین که مثل خاکشیر روی زمین ریخته بود . غیر از دوست راننده اش که پشت فرمان نشسته بود و حالا نبود ! و لباسی که کمی بوی اسفند محرم می داد و کمی بوی خون ! رسمش این بود که از اول محرم تا آخر اربعین مشکی بپوشد . امسال به خانم خانه اش گفته بود بعد از سینه زنی حسینیه شهدای چیذر از عزای امام حسین(ع) در می آیم .
رفت همان جا که دوست داشت .
کنار شهدای حسینیه چیذر . از عذا هم در نیامد .



دستت تا مرفق توی خون مظلومان باشد ، بعد از خدا بزنی یعنی وقاحت را قی کرده ای . «موشه یلعون» معاون نخست وزیر رژیم صهیونیستی از همین هاست . خیلی خونسرد برگشت و گفت «ترور مصطفا کار خدا بوده است .
خدا به اسرائیل خیلی کمک می کند».
بی بی سی هم توی یک مستند این حرف ها را پخش کرد . انگار صهیونیست ها گوساله ی سامری را جای خدا گرفته اند .


شهید احمدی روشن در حــــج

چیذر محله خلوتی است . گلستان شهدایش اما به عکس همیشه غلغله است . اگر مسیرت خورد به یکی از مرتفع ترین مناطق تهران-چیذر-که اصالتی به قدمت تهران قدیم دارد ، سراغ امام زاده ای علی اکبر نام و از فرزندان کلیم الله ثانی موسای امام-جان عالمی بفداش-را بگیر ! نشانی میدانگاهی را به تو می دهند که تا نرسیده باشی مقابلش ، کنارش ، گنبد سبزش را نمی بینی ، سراسرای با صفاش را رد نکرده ، درهای دو لنگه چوبی همیشه باز مضجع شریف توی چشم می زند .
وارد که می شوی هرم هوای دیگری توی صورتت می خورد . ردیف به ردیف دسته گل با عکس و اسم و نشان .
انگار کن آماده باش میدان رزم باشد و به صف سان ایستاده باشند . دست راست ستون چهارم که رسیدی از گذرگاه پایین پای شهدا که به فاتحه ای بگذری چشمت به جمال آقا مصطفای شهید روشن می شود . کنار استاد شهید علیمحمدی . هر دو از یک دانشگاه . هر دو با لبخندی به لب . نوترین سنگ و قاب های گلزارند . برای آن ها که اهلش باشند در این بین ها هنوز جا هست .....

پایان کتاب آقا مصطفا

با تشکر از وبلاگ افسر 110





به نام تو ای پروردگار من
اللهم الرزقتا شهاده فی سبیلک بین یدی مولنا صاحب الزمان (عج)
خداوندا! ما را حسینی آفریدی
ما را حسینی زنده بدار.
خداوندا! ما را به حق حسین ابن علی (ع) و مادر وپدرش حسینی به شهادت برسان
آمین یا رب العالمین


مصطفی احمدی روشن

***********
وبسایت مصطفی شهید

www.mostafayeshahid.ir

سر قبر نشسته بودم...

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن...
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره...
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی-سالگی...
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم...

منبع




بسم الله

رفته بودیم سخنرانی حاج‌ آقا خوش‌وقت. بعد سخنرانی دور حاج‌ آقا جمع شدیم.
مصطفی پرسید «حاج‌ آقا، ظهور نزدیکه؟»
حاج‌ آقا گفت «تا شما تو نطنز چه کار کنید.»
مصطفی گفت «یعنی ظهور ربط به این داره که ما اون‌ جا چه‌ کار می‌ کنیم؟»
حاج‌ آقا گفت «آره، بالاخره ارتباط داره. شما برید نطنز کار کنید، کوتاه نیاید. یه ثانیه رو هم از دست ندید. با چراغ خدا برید سر کار، با چراغ خدا هم برگردید.»
بهانه زیاد بود برای این‌که کار را ول کنیم و برویم، ولی مصطفی خواب و خوراک نداشت. حاج‌ آقا گفته بود رهبر چقدر پی‌ گیر بحث هسته‌ ای است. ورد زبانش بود «باید کاری کنیم از دغدغه‌ های آقا کم بشه.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بچه‌ ها می‌گفتند «هر کی بیاد نطنز، یعنی زندگی تعطیل، زن طلاق، بچه یتیم‌ خونه.»مصطفی کارش زندگی‌ اش بود. تلفنش مدام زنگ می‌خورد. فرقی نمی‌ کرد چه کسی و چه وقتی بهش زنگ بزند. نصفه‌ شب هم اگر بود، باید جوابش را می‌ داد. دیگر تا صبح خوابش نمی‌برد تا کار را انجام بدهد. هر کس دیگری بود، لابد می‌ گذاشت صبح. از کاشان که می‌آمد طرف تهران، توی ماشین، از سه ساعت راه، دو ساعتش را با موبایل حرف می‌زد؛ با این تامین‌کننده، با آن فروشنده، با این مدیر، با آن کارشناس. توی خانه هم اوضاع همین بود. گاهی وقت‌ ها از شدت خستگی به تخت نمی‌رسید؛ وسط هال خوابش می‌برد. گاهی موبایلش را از کنارش برمی‌داشتم تا کمی بخوابد

[h=1]بهترین هدیه ای که شهید مصطفی روشن به پدرش داد[/h]


[/HR] مصطفی تنها فرزند پسر رحیم احمدی روشن، در صبح 19 دی ماه 1390 پس از خروج از منزل ،توسط یک موتورسیکلت سوار که به داخل ماشین او دو بمب ثانیه‌‌ای مغناطیسی پرتاب کرد، به شهادت رسید . مصطفی احمدی روشن که دانش آموخته دانشکده‌ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف بود ، در هنگام ترور مدیریت بخش بازرگانی تاسیسات هسته‌ای نطنز را بر عهده داشت و در حال حاضر از او به عنوان یکی از شهدای هسته ای یاد می شود . رحیم احمدی روشن پدر مصطفی احمدی روشن ،در آستانه روز پدر در گفت‌وگو با سایت تبیان به مناسبت فرا رسیدن روز پدر به تشریح رابطه خود با فرزند شهیدش و بهترین هدیه ای که از مصطفی گرفته پرداخت.
[/HR]
رحیم احمدی روشن در مورد نوع رابطه مصطفی با خانواده اش ، می گوید : مصطفی برای خانواده یک فرزند بسیار خوب بود و در واقع می توانم بگویم که او مصداق آیه شریفه وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا بود که خداوند در قرآن آن را به کرات بیان کرده است. وی با بیان اینکه مصطفی ازهمان دوران جوانی و نوجوانی در تمام فراز و نشیب های زندگی در کنار خانواده به خصوص من بود و یار و یاور برای همه ما بود ،ادامه داد: در تمام بحران های زندگی با تمام دل‌مشغولی ها همواره تلاش می کرد که وظایف فرزندی خود را ایفا کند و به نوعی باعث خیر و برکت برای خانواده باشد .اکنون نیز با آن که ظاهر فیزیکی او در حیات نیست اما بارها در زندگی در طی این چند سال اخیر دست یاریش را احساس کرده ایم و این برای ما ملموس است. وی در مورد رابطه پدرو فرزندی وی و مصطفی نیز اظهار کرد: رابطه من با ایشان اینگونه نبود که از یک موضع مستحکم و پدر سالاری با او برخورد کنم. پسرم نیز هیچ گاه از موضع بالادستی یا پایین دستی با من یا خانواده برخورد نمی کرد احمدی روشن که این روزها بیشترین دغدغه اش پاسداری و حفاظت از دستارورهای هسته ای کشور است که پسرش نیز در تحقق آن نقش داشته است ،تصریح کرد: رابطه ما به واقع به مانند دو دوست بود و درمورد خیلی از مسائل با هم حرف می زدیم. او همیشه سعی داشت فرزند خوبی برای ما باشد. وی در مورد بهترین کادویی که از پسرش گرفته با حالت بغض اظهار غید . پدر شهید مصطفی احمدی روشن ادامه داد :پسرم موقعی که تازه ازدواج کرده بود ، سفری به مشهد مقدس داشت. ازآنجا یک انگشتر منقش به نام حضرت علی (ع) و یک ساعت برای من خرید که این دو را همچنان دارم. البته ساعت یکی دو بار گم شد و من برای پیدا کردنش متوسل به خود مصطفی شدم چون یادگاری این عزیز است و خوشبختانه نیز پیدا شد. این دو همواره به عنوان یادگار مصطفی همراه من است.
رابطه من با ایشان اینگونه نبود که از یک موضع مستحکم و پدر سالاری با او برخورد کنم. پسرم نیز هیچ گاه از موضع بالادستی یا پایین دستی با من یا خانواده برخورد نمی کرد

وی در مقام توصیه به پدرها برای چگونگی رفتار با فرزندانشان و تربیت فرزندانی صالح گفت: ما مسلمانان و شیعیان در زندگی خود باید ونبایدهایی داریم که باید انها را به صورت احسنت به فرزندانمان منتقل کنیم البته ضروری است که در وهله اول خودمان رعایت کنیم تا آن‌ها نیز یاد بگیرند. این پدرشهید افزود: طبیعی است که پدر و مادرها از فرزندانشان انتظاراتی داشته باشند ولی نباید این انتظارات در حد خیلی بالا باشد. وی با بیان اینکه نباید با فرزندان حتی برای اجرای فرامین دینی با تحکم برخورد کرد، تصریح کرد: این امر بسیار مهم است که پدر و مادران افراد راستگو و درست کردار باشند. انها باید سعی کنند که نان حلال بر سر سفره فرزندانشان بیاورند تا آن‌ها از رزق حلال ارتزاق کنند. پدر شهید احمدی روشن افزود: در طول سال های زندگی و تربیت فرزندان من تلاش کردم که در این زمینه عامل باشم و بر سر سفره فرزندانم رزق حلال بیاورم چرا که رزق حلال باعث می‌شود فرزندان راه و روش صحیح زندگی را پیدا کنند و خداوند نیز به آن‌ها کمک می‌ کند .