جمع بندی حکم تضاد برخی مبانی اسلام با منطق شخصی انسان

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد هادی

sina_72;908311 نوشت:
سلام به دوستان و کارشناسان عزیز
بنده یه سوالی دارم خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده ، گفتم اینجا عنوان کنم ، شاید پاسخ بگیرم
سوال من اینه که بنده در حدود 70 درصد مبانی اسلام و قرآن رو قبول دارم و شاید 30 درصد نه ، علتش هم شاید این که در فضای اجتماعی متفاوت بزرگ شدم یا کتاب های انتقادی بر قرآن و اسلام رو برسی کردم یا کلا تفاوت نگرش ذاتی بنده ، بوده ، خودم دقیقا نمیدونم ، ولی خوب اینو میدونم که اکثر کسانی که این موارد رو طی نکردن این نگاه رو به قران ندارن و کاملا درست میدونن کلام قرآن رو ؛ حالا کاری ندارم که عمل میکنن بهش یا خیر /
*****
حالا سوال من دقیقآ این هست که اگر منطق بنده نپذیره این اسلام و قران رو ضمن اینکه منفعت شخصی هم نداشته باشم از نپذیرفتنش و دنبال دین واقعی و به حق برای زندگیم باشم ، حکمش چیه ؟


با سلام و عرض ادب و تقدیر از پرسش خوبتان

از نظر جهان بینی اسلامی همه انسان‌ها از آزادی، اختیار و قدرت بر تصمیم گیری برخوردارند. خودشان سرنوشت خویش را رقم می‌زنند ؛ اسلام از راه‌های گوناگون می‌کوشد اندیشه بشر را از اسارت باطل برهاند. تا آدمی با دید باز و وسعت نظر بیاندیشد و داوری کند. دین و آیین حق را برگزیند.
بر همین اساس اسلام به شدت مدافع تحقیق و بررسی و استدلال عقلی در مسیر یافتن حقیقت است؛ این سخن قرآن است که می فرماید: «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»(زمر:39/ 18) همان کسانیکه به سخن گوش فرا می دهند و بهترین آن راپیروی می کنند، آنهایند که خدا هدایتشان کرده و آنان صاحبان خرد هستند.

انسان بايد با تحقيق و بررسی به دنبال يافتن دين حق باشد. از نظر فردی و عقل انسانی نیز اين امر، صحيح و بی اشكال، بلكه لازم و ضروری است و اسلام هم به اين باور عقلانی صحه گذاشته است. اما از نظر اجتماعی، این مسئله نمی تواند مورد قبول باشد .

بنابراین شخص مرتد اگر تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور است و در حیطه‌‏ى احکام فردى خود مجرم نیست. خداوند متعال فرمود: «لا یکلف اللَّه نفساً الّا وسعها» (بقره:2/286)داوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند.، اما اگر در شناخت حق کوتاهى کرده باشد، در حیطه‏ى احکام فردى نیز مجرم است.
مطلب بعدی اینکه: تا زمانی که این تغییر عقیده در باور فردی باقیست و به اجتماع کشیده نشده هیچ حکمی ندارد، اما اگر عقیده ی خود را به اجتماع بکشاند و موجب سلب امنیت اعتقادی در جامعه شود حکمش اعدام است. (برگرفته از: امام خمینی، تحریر الوسیله، ج 1، ص 118)

هادی;909400 نوشت:

با سلام و عرض ادب و تقدیر از پرسش خوبتان

از نظر جهان بینی اسلامی همه انسان‌ها از آزادی، اختیار و قدرت بر تصمیم گیری برخوردارند. خودشان سرنوشت خویش را رقم می‌زنند ؛ اسلام از راه‌های گوناگون می‌کوشد اندیشه بشر را از اسارت باطل برهاند. تا آدمی با دید باز و وسعت نظر بیاندیشد و داوری کند. دین و آیین حق را برگزیند.
بر همین اساس اسلام به شدت مدافع تحقیق و بررسی و استدلال عقلی در مسیر یافتن حقیقت است؛ این سخن قرآن است که می فرماید: «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»(زمر:39/ 18) همان کسانیکه به سخن گوش فرا می دهند و بهترین آن راپیروی می کنند، آنهایند که خدا هدایتشان کرده و آنان صاحبان خرد هستند.

انسان بايد با تحقيق و بررسی به دنبال يافتن دين حق باشد. از نظر فردی و عقل انسانی نیز اين امر، صحيح و بی اشكال، بلكه لازم و ضروری است و اسلام هم به اين باور عقلانی صحه گذاشته است. اما از نظر اجتماعی، این مسئله نمی تواند مورد قبول باشد .

بنابراین شخص مرتد اگر تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور است و در حیطه‌‏ى احکام فردى خود مجرم نیست. خداوند متعال فرمود: «لا یکلف اللَّه نفساً الّا وسعها» (بقره:2/286)داوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند.، اما اگر در شناخت حق کوتاهى کرده باشد، در حیطه‏ى احکام فردى نیز مجرم است.
مطلب بعدی اینکه: تا زمانی که این تغییر عقیده در باور فردی باقیست و به اجتماع کشیده نشده هیچ حکمی ندارد، اما اگر عقیده ی خود را به اجتماع بکشاند و موجب سلب امنیت اعتقادی در جامعه شود حکمش اعدام است. (برگرفته از: امام خمینی، تحریر الوسیله، ج 1، ص 118)

ممنون که واضح جواب دادید ، فقط این سوال ها هم در ذهن من مجدد شکل گرفت : اینکه قرآن در چندجا اشاره کرده که اگر بخشی از این کتاب رو قبول ندارید قابل نیست و کسی پیرو واقعی این کتاب هست که تمامش رو قبول داشته باشه تا چه حد از نظر عالم های اسلامی جای ملاحظه داره
یعنی اگر حتی 50 درصدش رو کسی باور داشت که کلام خداست باید به دنبالش بره و بهش عمل کنه یا نه کلش رو باید کنار بزاره و بگه طبق کلام خود قرآن باید حتمآ همشو قبول داشته باشه ؟
و یه مورد دیگه که تو این پاسختون نظرم رو جلب کرد اون قسمتی هست که این ناباوری رو به اجتماع منتقل کنه هست ، حکم اعدامی یکی از مراجع براش در نظر گرفته، این یعنی تمامی سخنان انتقادی بر قرآن و اسلام رو شامل میشه ؟ و اینکه همچین حکمی که آیت الله خمینی داده ، صرفآ از خودش بوده یا روایتی از ائمه براش در دست هست یا جای دیگه اشاره ای شده بهش ؟

[="Tahoma"][="Navy"]

sina_72;908311 نوشت:
حالا سوال من دقیقآ این هست که اگر منطق بنده نپذیره این اسلام و قران رو ضمن اینکه منفعت شخصی هم نداشته باشم از نپذیرفتنش و دنبال دین واقعی و به حق برای زندگیم باشم ، حکمش چیه ؟

سلام
مثل اینستکه بفرمایید اگر من سراب را آب تصور کنم و بسویش برم حکمش چیست؟
جواب روشن است
با تصور کسی سراب آب نمی شود
یا علیم[/]

سلام
مثل اینستکه بفرمایید اگر من سراب را آب تصور کنم و بسویش برم حکمش چیست؟
جواب روشن است
با تصور کسی سراب آب نمی شود
یا علیم

:
:
متاسفانه احساسات شما به منطق شما در امور دینی غلبه داره با توجه به متنی که خوندم ازتون
یک مثال میزنم شاید منظورمو برسونم شما یک موجود خیلی کوچیک رو تصور کنید مثل یک کرم این کرم تو یه باغچه ای در فرانسه داره زندگی میکنه و شما بخواید به این بفهمونید که کل باغچه که اون داره زندگی میکنه داخلش همه دنیا نیست و یه جای تو یه قاره ای دیگه هست که رنگ خاکش قرمزه خوب این کرم تا اون باغچه رو دیده هیچ موقع توان فهمیدن و تصور مکانی که بهش میخوان بفهمونن وجود داره رو نداره ...
ما که انسان هستیم تازه و یک دنیای بی کران هم پیش رومون هست تازه / در کل به هیچ وجه نمیتونی شما تصورات خودت رو مطلقآ درست بدونی حتی اگر کل انسان های دنیا با شما هم عقیده باشن !!
ضمن این که مثالی که زدید هم بسیار بی ربط بود به موضوع این تاپیک
موفق باشید

sina_72;908311 نوشت:
سلام به دوستان و کارشناسان عزیز
بنده یه سوالی دارم خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده ، گفتم اینجا عنوان کنم ، شاید پاسخ بگیرم
سوال من اینه که بنده در حدود 70 درصد مبانی اسلام و قرآن رو قبول دارم و شاید 30 درصد نه ، علتش هم شاید این که در فضای اجتماعی متفاوت بزرگ شدم یا کتاب های انتقادی بر قرآن و اسلام رو برسی کردم یا کلا تفاوت نگرش ذاتی بنده ، بوده ، خودم دقیقا نمیدونم ، ولی خوب اینو میدونم که اکثر کسانی که این موارد رو طی نکردن این نگاه رو به قران ندارن و کاملا درست میدونن کلام قرآن رو ؛ حالا کاری ندارم که عمل میکنن بهش یا خیر /
*****
حالا سوال من دقیقآ این هست که اگر منطق بنده نپذیره این اسلام و قران رو ضمن اینکه منفعت شخصی هم نداشته باشم از نپذیرفتنش و دنبال دین واقعی و به حق برای زندگیم باشم ، حکمش چیه ؟

با سلام

شما تو یکی دو سال که نمیتونی کل اسلام و قرآن را بفهمی! بنده هم سالها پیش تو مطالعه مثنوی مولانا یا قرآن به مطالبی برمیخوردم که برایم یا قابل فهم یا قابل قبول نبود اما الان دیگر برایم آنگونه نیست!

اگر واقعا حقیقت جو باشید به مرور حقایق برایتان آشکار میشود. در مطالعه هم باید مطالب هر دو طرف را کامل و درست خواند و فقط به سخنان مخالفان اسلام نباید تکیه کرد!

قرآن کلام خداست و همه مطالبش را نباید با عقل انسانی سنجید. داستان حضرت موسی و خضر را حتما خوانده اید. قرآن در برخی جاها مثل سخنان خضر نبی برای ما قابل فهم نیست یا به آن علم نداریم و... یا مثلا اینکه چرا خداوند در قرآن اسم ائمه را به وضوح نیاورد که این اختلافات شیعه و سنی و خلافت و.. بروز نکنه و....

هر چه انسان به معرفت بیشتری دست یابد و قلبش نورانی شود و مقرب درگاه الهی گردد حقایق و اسرار و حکمت الهی برایش آشکارتر میشود

avin;909451 نوشت:
با سلام

شما تو یکی دو سال که نمیتونی کل اسلام و قرآن را بفهمی! بنده هم سالها پیش تو مطالعه مثنوی مولانا یا قرآن به مطالبی برمیخوردم که برایم یا قابل فهم یا قابل قبول نبود اما الان دیگر برایم آنگونه نیست!

اگر واقعا حقیقت جو باشید به مرور حقایق برایتان آشکار میشود. در مطالعه هم باید مطالب هر دو طرف را کامل و درست خواند و فقط به سخنان مخالفان اسلام نباید تکیه کرد!

قرآن کلام خداست و همه مطالبش را نباید با عقل انسانی سنجید. داستان حضرت موسی و خضر را حتما خوانده اید. قرآن در برخی جاها مثل سخنان خضر نبی برای ما قابل فهم نیست یا به آن علم نداریم و... یا مثلا اینکه چرا خداوند در قرآن اسم ائمه را به وضوح نیاورد که این اختلافات شیعه و سنی و خلافت و.. بروز نکنه و....

هر چه انسان به معرفت بیشتری دست یابد و قلبش نورانی شود و مقرب درگاه الهی گردد حقایق و اسرار و حکمت الهی برایش آشکارتر میشود

درسته حرف شما در جهت سنگین بودن برسی قرآن و اینکه شاید برای بنده قابل فهم نباشه ولی بحث سر کلیات هست و چیز های اثبات شده از قرآن توسط ائمه و بزرگان دین اسلام
وگرنه که ما پس باید اول قبولش کنیم بعدآ بریم سراغش تا کاملا برامون قابل فهم بشه ، اگرم نشد اون از عجز توانایی شناختی ما از قرآن هست !!! خوب اگه اینطوری بخوایم فرض کنیم نه تنها با منطق من بلکه با منطق هیچکس نمیخونه

sina_72;908311 نوشت:
حالا سوال من دقیقآ این هست که اگر منطق بنده نپذیره این اسلام و قران رو ضمن اینکه منفعت شخصی هم نداشته باشم از نپذیرفتنش و دنبال دین واقعی و به حق برای زندگیم باشم ، حکمش چیه ؟

به نام خدا
سلام
بدون شک اصل پذیرش دین نیاز به اثبات برای انسان دارد .
نکته قابل توجه اینست که اثبات دین با روشهای گوناگون انجام میشود .
بعضی روشها دشوار هستند بعضی روشها آسان .
اگر کسی خواست از طریق روشهای دشوار به نتیجه برسد باید سختی های آن را تحمل کند .
درک کتابی که 1400 سال پیش آمده و هم برای آن زمان و هم برای آلان و هم برای آینده گان راهنما باشد کاری سنگین و مشکل است و جز با مطالعه و تحقیق بسیار به سر منزل مقصود نمیرسد .
راه ساده تر :
قرآن می فرماید شامل دو نوع گفتار محکم و متشابه است آیه 7 سوره آل عمران
راه ساده تر رجوع به آیات محکم قرآن است

بپاخیزیم;909461 نوشت:
به نام خدا
سلام
بدون شک اصل پذیرش دین نیاز به اثبات برای انسان دارد .
نکته قابل توجه اینست که اثبات دین با روشهای گوناگون انجام میشود .
بعضی روشها دشوار هستند بعضی روشها آسان .
اگر کسی خواست از طریق روشهای دشوار به نتیجه برسد باید سختی های آن را تحمل کند .
درک کتابی که 1400 سال پیش آمده و هم برای آن زمان و هم برای آلان و هم برای آینده گان راهنما باشد کاری سنگین و مشکل است و جز با مطالعه و تحقیق بسیار به سر منزل مقصود نمیرسد .
راه ساده تر :
قرآن می فرماید شامل دو نوع گفتار محکم و متشابه است آیه 7 سوره آل عمران
راه ساده تر رجوع به آیات محکم قرآن است

یکی از شک های من که به نتیجه نرسیده اتفاقآ مربوط به همین آیه 7 سوره آل عمران میشه که میگه یه سری لفظ صریح و یه سری متشابه هست / البته این ضن من روی این آیه به دید مثبت هست و از جاهای هست که منو همیشه به فکر میبره
در مورد این مورد دوم که عنوان کردید بله من روی هم اصل برسیمو از اسلام و قرآن بنا گذاشتم و همین آیات با لفظ صریح هستن که با منطق بنده نمیخونه

مطالعه مطالبی در خصوص اعجاز علمی قرآن باعث افزایش ایمان به این هدیه بی نظیر الهی است. وقتی این همه اعجاز در قرآن ببینید پی خواهید برد که امکان ندارد این کتاب ساخته ذهن بشر باشد و اگر ما بعضی مطالبش را نمی فهمیم مشکل از علم و فهم ماست!

در سال ۱۶۱۰ انتشار یافته‌های علمی گالیله در تائید نظر کوپرنیک مبنی بر ثابت نبودن زمین و گردش آن به دور خورشید باعث شد تا وی از سوی کلیسا مورد بازجویی و تفتیش عقاید قرار گیرد. این نظریه مخالف نص کتاب مقدس بود.

آيات زير در مورد حركت وضعي زمين مورد استناد واقع شده است:

مرسلات /25 ـ شمس/6 ـ نمل /89 ـ نبأ/7 ـ نحل /15 ـ انبياء/31 ـ لقمان/10.
* آيات زير در مورد حركت انتقالي زمين مورد استناد واقع شده است:
ملك /15 ـ مرسلات /25 ـ شمس /6 ـ نمل /89 ـ فصلت /11.
*آيات زير در مورد حركت‌هاي ديگر زمين مورد استفاده واقع شده است:
زخرف / 10 ـ طه / 53 ـ نبأ/6 ـ بقره /22.

در وبلاگ زیر میتوانید این قبیل اعجازها را مطالعه کنید!

http://islam-pdf.persiangig.com

اشاره قرآن به وجود مدارها مدار های خورشید و ماه



انگشت نگاری در قرآن(اعجاز قرآن در اثر انگشتان)

جدایی قاره ها در قرآن

سبزینه(کلروفیل) در قرآن

اشاره قرآن به سیاهچاله ها و مرگ ستاره گان

اشاره قرآن به لایه لایه بودن زمین و فرو رفتن لایه اقیانوسی به زیر لایه قاره ای

اتمسفر زمین در قرآن

اشاره قرآن به بوجود آمدن حیات در آب و آمدن حیات از آب به خشکی

اشاره قرآن به تقسیم سلولی

و....................

دوستان اعجاز قرآن و اینکه کلام الاهی هست یا خیر بحث جدایی هست و اینکه با معجزات درونی خود قرآن باز هم قابل درک صد در صد نیست که کلام خدا باشه ، البته نه برای مسلمانی که بهش ایمان آورده ، بلکه این مورد برای کسی هست که داره بی طرفانه برسی میکنه ، که البته نمیشه از حکمت قرآن هم به راحتی گذشت ، چه کسی انکار میکنه چه کسی که ایمان داره
اما کلا بحث تضاد فرهنگی ، اجتماعی قرآن با منطق شخصی انسان هست ، نه جامعه و نه اصلا در اثبات الاهی بودن دین اسلام
اگر کارشناس عزیز جواب سوال دوم بنده رو هم بدن ممنون میشم

sina_72;909428 نوشت:
ممنون که واضح جواب دادید ، فقط این سوال ها هم در ذهن من مجدد شکل گرفت : اینکه قرآن در چندجا اشاره کرده که اگر بخشی از این کتاب رو قبول ندارید قابل نیست و کسی پیرو واقعی این کتاب هست که تمامش رو قبول داشته باشه تا چه حد از نظر عالم های اسلامی جای ملاحظه داره
یعنی اگر حتی 50 درصدش رو کسی باور داشت که کلام خداست باید به دنبالش بره و بهش عمل کنه یا نه کلش رو باید کنار بزاره و بگه طبق کلام خود قرآن باید حتمآ همشو قبول داشته باشه ؟


با سلام مجدد

انسان محقق که قصد تحقیق در ادیان را دارد بایستی با یک سیر منطقی تحقیق خود را آغاز کند، وقتی انسان در تحقیق خویش به این نتیجه رسید که چون خود نمی تواند همه ی نیازهایش را برطرف سازد، باید نیاز های خود را از منبعی برتر دریافت کند.
حال عقل می گوید باید دنبال آن موجود برتر باشد، در این جا بحث خداشناسی مطرح می شود، اگر توانست خدا را اثبات کند با براهین عقلی در می یابد که خداوند بشر را بدون راهنما رها نمی کند،
خداوند تمامی دستورات مورد نیاز بشر را در قالب دین که شامل کتاب و پیامبران الهی است، ارسال فرمود تا انسان بر اساس دستورات دینی نیازهای مادی و معنوی خود را بر طرف سازد.
تا اینجا عقل ثابت کرد که خداوند یقینا برای راهنمایی بشر دین فرستاده است اما با توجه به اینکه ادیان مختلفی در طول تاریخ آمده است حال نوبت این است که دین حق را بیابیم، کدام دین حق است و کدام دین باطل .
بر فرض اگر دین اسلام را با تحقیق منطقی حق یافتیم، بایستی هم به کتابش(قرآن) ایمان صد در صدی داشته باشیم و هم به پیامبرش (حضرت محمد صلی الله علیه و آله)
بنابراین با توجه به مطالبی که عرض شد محقق باید به تمام کتاب قران ایمان بیاورد، چون تمام قرآن معجزه جاوید پیامبر صلی الله علیه و آله است، و خداوند این کتاب را با قدرت لایتناهی خویش حفظ فرمود و تا ابد راهنمای بشریت خواهد بود لذا اعتقاد به بخشی از قرآن و انکار بخش دیگری از قرآن منطقی نبوده و مردود است.

جناب سینا بحث زیر هم برای شما و هم برای افرادی که قصد تحقیق در ادیان را دارند مفید است:

چگونه در ادیان تحقیق کنیم که منطقی باشد؟
وقتی کسی می خواهد بداند در بین این همه ادیان و مکاتب، کدامشان حقّ و کدامشان باطل است، منطقاً چاره ای جز این ندارد که همه ی آنها را بررسی کند. البته مقصود این نیست که برود و تک تک آن مکاتب و ادیان را جزء به جزء مطالعه کند و بعد قضاوت نماید، بلکه مقصود این است که باید ملاکات حقّانیّت را به دست آورد و بعد اصول بنیادی مکاتب و ادیان را به آن ملاکات عرضه نماید. به این کار می گویند غربال منطقی.

این غربالگری منطقی لازمه اش پیش گرفتن یک مطالعه ی چندین ساله نیست، بلکه خیلی راحت می توان در عرض مدّت کوتاهی از میان انبوهی از مکاتب و ادیان، به یک دین و مکتب خاصّ رسید و حقّانیّت آن را اثبات نمود و سپس وقت خود را گذاشت برای تعمیق اطّلاعات در مورد آن دین و مکتب حقّ.

سیر منطقی غربالگری منطقی و عقلی چگونه است؟

سوال اساسی این است: چرا باید دین داشت و معیار درستی یک دین چیست؟
روشن است که پاسخ این سوال را نمی توان از درون یک دین یا مکتب جست، بلکه باید با ابزار عقل این سوال را پاسخ داد. چرا که پرسنده ی این سوال هنوز هیچ دین و مکتبی را نپذیرفته است تا با آموزه های بر چیزی استدلال کند.
عقل چه می گوید؟
عقل می گوید:
در این که انسان نسبت به حیوانات موجودی است ویژه با راه تکاملی خاصّ شکّی نیست؛ این حقیقتی است که انسان از راه قیاس خود با حیوانات اطرافش به راحتی متوجّه می شود، و به وضوح متوجّه می شود که تفاوتهای روشنی با حیوانات دارد.
حیوانات پاسخ نیازهای ذاتی خود را به صورت غریزه در درون خود دارا هستند لذا نیازی به هدایت بیرونی ندارند، یا نیاز چندانی به هدایت بیرونی ندارند؛ حتّی نوزاد حیوانات هم به تعلیمات خاصّی نیاز ندارد و خودش می داند که چه باید بکند، و خیلی سریع هم دوران کودکی را طیّ نموده به موجود بالغ تبدیل شده مستقلّ از والدین می شود؛ در حالی که نوزاد آدمی سالیان خیلی زیادی طول می کشد تا بتواند روی پای خود بایستد؛ و به تعلیمات زیادی نیاز دارد تا بتواند زنده بماند و زندگی کند و مسیر زندگی اش را در جهت درستی قرار دهد، بلکه آدمی حتّی تا لحظات آخر عمرش هم بی نیاز از معلومات برون ذاتی نیست.
لذا با اندک توجّه عقلی معلوم است که انسان ، تنها بخشی از پاسخ به نیازهای ذاتی خود را به صورت درونی داراست که عمدتاً نیازهای بسیار اوّلیّه هستند؛ مثلاً در بدو تولّد، تنها گریه کردن و مکیدن را بلد است، در حالی که مثلاً یک بچّه آهو چند دقیقه بعد از تولّد خیلی چیزها را بلد است و فاصله ی معلوماتی چندانی با مادر خودش ندارد.
پس در انسان هم معلومات ذاتی و غریزی وجود دارند، لکن در حدّی خیلی ابتدایی. این پاسخهای درونی ابتدایی ولی بنیادی را در بُعد مادّی ، غریزه و در بُعد معنوی و فوق مادّی ، فطرت می نامند. مثلاً انسان در بدو تولّدش غریزه ی مکیدن دارد، غریزه ی گریستن دارد؛ همچنین بعد از مدّتی گرایش فطری به زیبایی و علم(دانستن) و قدرت و ... در او ظاهر می شود. امّا این مقدار آگاهی درونی کافی برای تمام نیازهای مادّی و معنوی انسان نیست. از اینرو انسان دائماً در پی آن است که پاسخ بسیاری از نیازهای خود را از بیرون ذات خود به دست آورد.

امّا این پاسخها را از کجا به دست آورد؟

خودش که این پاسخها را یکجا ندارد. دیگران هم که انسانهایی هستند مثل خودش.
پس چه باید کرد؟
آدم منطقی اینجا به این فکر می افتد که آیا کسی برتر از خود من و عقل من وجود دارد که بتواند پاسخ نیازهای مرا بدهد؟ اینجاست که بحث خداشناسی مطرح می شود؛ و شخص منطقی از خود می پرسد که: «آیا خدایی وجود دارد؟» اینجاست که باید با برهان عقلی وجود خدا را ثابت کند. اگر توانست ثابت کند. دو ملاک غربالگری منطقی اساسی را به دست آورده است. چون بعد از اثبات وجود خدا، اوّلاً هر مکتبی را که منکر خدای مورد نظر اوست، می تواند بدون تحقیق کنار بگذارد. چون وقتی برایش یقین حاصل شده که خدایی وجود دارد، یقین می کند که هر مکتب منکر خدا، یقیناً باطل است.
با این ملاک خیل کثیری از مکاتب کنار می روند. ثانیاً می فهمد که مکاتب بشر ساخته ـ که مدّعی الهی بودن نیستند ـ باطلند. چون وقتی شخص ثابت نموده که خدایی وجود دارد، می فهمد که پاسخ نیازهای فراذاتی خود را باید از آن خدا بگیرد نه از بشری مثل خودش. چون افراد دیگر بشر نیز در اینکه آن پاسخها را در ذات خودشان ندارند، با خود او مشترکند.
پس تا اینجا فرد بدون آنکه وارد مطالعه ی همه جانبه ی تک تک مکاتب و ادیان شود، فقط با مطالعه در مورد اینکه «آیا مکاتب و ادیان موجود، خدا را قبول دارند یا نه؟» و اینکه «آیا خود را از جانب خدا می دانند یا ساخته ی دست بشر هستند؟» به راحتی می تواند مکاتب و ادیان را غربال نموده به چند دین خاصّ برسد، که هم وجود خدا را قبول دارند، هم خود را وحیانی می دانند.
با این روند منطقی در واقع از میان انبوه مکاتب و ادیان فقط می مانند چند دین عمده که عبارتند از: آیین زرتشت، آیین یهود، آیین مسیحیّت و دین اسلام. چون غیر اینها هیچ آیینی و مکتبی موجودی نیست که ادّعای وحیانی بودن داشته باشد.

حال باید پرسید که:

در میان این ادیان موجود، کدامیک قادر به اثبات حقّانیّت خود هستند؟ یعنی کدام دین قادر است با اسناد و شواهد قطعی، استناد خود به خدا را اثبات کند؟ چون با صرف ادّعای وحیانی بودن یک آیین، که حقیقتاً آن آیین وحیانی نمی شود. پس باید دید کدامیک از این ادیان، ادّعای خود صادقند؟ و کدامیک قادرند این ادّعا را اثبات کنند؟
آیا دین زرتشت یا یهود یا مسیحیّت قادر است اثبات کند که؛
اوّلاً زرتشت و موسی و عیسی وجود خارجی داشته اند؟
ثانیاً به فرض وجود داشتن ، آیا قادر است اثبات کند که وی پیامبر بوده است؟
ثالثاً به فرض پیامبر بودن ، قادر است اثبات نماید که کتاب فعلی آنها عیناً همان کتاب آسمانی خود آنهاست؟
رابعاً به فرض اثبات این مطلب، آیا قادر است اثبات کند که این کتاب، کلّ آن کتاب است و نه قسمتی از آن؟ چون کتاب آسمانی نقشه ی راه سعادت است؛ و نقشه ی ناقص به درد نمی خورد.
خامساً آیا این ادیان قادرند اثبات کنند که بعد از پیامبران آنها پیامبری نیامده و دین آنها را نسخ ننموده است؟
برای اینکه ما این ادیان را به عنوان فرمول سعادت و پاسخ تمام نیازهای حیقیقی بشر امروز بدانیم باید تمام این سوالات ـ که ملاک و معیار درستی یک دین مدّعی الهی بودن هستند ـ جواب مثبت داشته باشند. در حالی که حتّی یکی از این سوالات هم توسّط پیروان این ادیان قابل اثبات نیستند ، کجا رسد همه ی آنها. (1)

پس با توجّه به آنچه گفته شد، این ادیان موجود، در عصر حاضر تنها توده ای از ادّعاهای غیر قابل اثباتند؛ لذا عقلاً کسی نمی تواند تابع آنها باشد؛ و اگر تابع آنها شد، نزد خدا حجّتی نخواهد داشت.
پس جز اسلام هیچ دینی وجود ندارد که بتواند از عهده اثبات پنج سوال فوق برآید. حال بگذریم که پاره ای از آموزه های بنیادی این ادیان نیز خلاف براهین عقلی می باشند.

تنها اسلام است که وجود تاریخی پیامبرش یقینی است

و معجزات او را تاریخ قطعی نقل کرده است و افزون بر آنها معجزه ی او همچنان باقی است و با صدای رسا مبارز می طلبد. قرآن کریم هزار و چهار صد سال است که مبارز می جوید ولی تا به امروز کسی یارای هماوردی با آن را نداشته است.« وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ . ــــ و اگر در باره آنچه بر بنده خود نازل كرده‏ايم شك و ترديد داريد،( دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد ؛ و گواهان خود را ــ غير خدا ــ براى اين كار، فرا خوانيد اگر راست مى‏گوييد. » (البقرة:23)

خلاصه آنکه:
برای پی بردن به حقّانیّت ادیان کنونی، نیازی نیست در متن آنها غور کنیم، بلکه باید در بنیانهای اساسی آنها کاوش نمود نه در سر شاخه ها؛ و وقتی به بنیانها می رویم می بینیم که جز اسلام هیچ دینی از ادیان موجود، بنیان قابل اعتماد ندارد.

حاصل آنکه:
اگر پذیرفتید که خدا وجود دارد؛ و انسان محتاج دین است؛ و در میان ادیان موجود، تنها اسلام است که بنیان های آن قابل دفاع می باشد؛ منطقاً چاره ای جز آن نخواهید داشت که آن را بپذیرید.
بعد از اینکه شخص اسلام را به عنوان دین حقّ پذیرفت، آنگاه باید تعیین کند که کدام مذهب اسلامی حقّ خالص است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
1. وجود زرتشت و موسی و عیسی از نظر تاریخی به شدّت مورد تردید دانشمندان تاریخ می باشد؛ و جز ادّعای خود زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان هیچ سند تاریخی انکار ناپذیر وجود ندارد که وجود تاریخی آنها را اثبات کند. ما مسلمانها هم که وجود موسی و عیسی و سایر انبیاء علیهم السلام را می پذیریم به دلالت اسناد تاریخی نیست، بلکه به گواهی خداست. لذا کسی که هنوز در مراحل تحقیق است تا دین حقّ را بپذیرد، منطقاً نمی تواند وجود آنها را بپذیرد. نبوّت آنها نیز برای خود آن پیروان ، با هیچ دلیل عقلی و نقلی یا معجزه قابل اثبات نیست. چون وقتی وجود خودشان دلیل معتبر تاریخی ندارد، نبوّتش چگونه می تواند دلیل معتبر داشته باشد؟ استناد کتاب اوستا به زرتشت و تورات به موسی نیز از حیث تاریخی مخدوش است؛ یعنی این دو کتاب هیچ سلسله سندی ندارند. در استنادات تاریخی، اوّلاً باید سلسله سند موجود باشد. ثانیاً باید آن سلسله سند، درست باشد. این همان کاری است که فقهای اسلام برای کشف درستی احادیث انجام می دهند. لذا اگر حدیثی سند نداشته باش یا سندش درست نباشد، آن را نمی پذیریم. این کتب نیز باید با سند به زرتشت یا موسی ختم شوند، و الّا ارزشی ندارند.
انجیل را هم که خود مسیحیان کتاب عیسی نمی دانند؛ بلکه اعتقاد دارند که چهار انجیل موجود را چهار نفر غیر معصوم به نامهای متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا نوشته اند، البته به الهام روح القدس. عقل هم که حکم می کند به عدم اعتماد بر ادّعای فرد غیر معصوم. از این گذشته، این چهار انجیل، با یکدیگر تناقضهای آشکار دارند؛ لذا عقلاً محال است هر چهار تا از سوی خدا باشند. افزون بر این، تک تک آنها نیز اشکالات اساسی در متن خود دارند، که اثبات می کند از جانب خدا نیستند. امّا در مورد اوستا، خود زرتشتیان معترفند که اوستا سالها سینه به سینه منتقل می شده است و صدها سال بعد از زرتشت مکتوب شده است. بنا بر این ، خدا می داند در این مدّت که اوستا مکتوب نبوده چه بر سر این مطالب آمده است. خود زرتشتیان و پژوهشگران معتقدند که اوستا در اصل بسیار بزرگ بوده و بر روی دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بوده است. اوستای کنونی هشتاد و سه هزار کلمه است ؛ امّا طبق برآوردها اصل آن حدود سیصد و چهل و پنج هزار و هفتصد کلمه بوده است؛ یعنی چهار برابر اوستای کنونی. بنا بر این بر فرض اینکه این کتاب ، کتاب آسمانی باشد حجّیّت نخواهد داشت ؛ چون نقشه ای ناقص است که نمی توان به آن عمل نمود. چه بسا در بخش حذف شده مطالبی بوده که تفسیر کننده یا تخصیص و تقیید کننده ی مطالب موجود بوده اند. پس با حذف آنها مطالب موجود نیز فاقد اعتبار می شوند. تورات حقیقی نیز طبق اعتراف خود یهودیان بعد از موسی(ع) حدود پانصد سال گم شد و بعد از آن کسی ادّعا نمود که آن را پیدا کرده است. حال از کجا باید دانست که این تورات فعلی همان تورات موسی (ع) است؟ چگونه اطمینان کنیم که آن یابنده حقیقتاً تورات را یافته و از خودش کتابی را نبافته است؟ از این گذشته، در تورات مطالبی آمده که منطقاً نمی تواند از جانب خدا یا موسی(ع) باشد.
همچنین هیچکدام این ادیان قادر نیستند ثابت کنند که بعد از پیامبر آنها پیامبری نیامده است. چون هیچکدامشان در متن دینشان نیست که دین آنها دین خاتم است؛ هیچکدام هم ادّعای خاتمیّت دینشان را ندارند.

هادی;909677 نوشت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
1. وجود زرتشت و موسی و عیسی از نظر تاریخی به شدّت مورد تردید دانشمندان تاریخ می باشد؛ و جز ادّعای خود زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان هیچ سند تاریخی انکار ناپذیر وجود ندارد که وجود تاریخی آنها را اثبات کند. ما مسلمانها هم که وجود موسی و عیسی و سایر انبیاء علیهم السلام را می پذیریم به دلالت اسناد تاریخی نیست، بلکه به گواهی خداست. لذا کسی که هنوز در مراحل تحقیق است تا دین حقّ را بپذیرد، منطقاً نمی تواند وجود آنها را بپذیرد. نبوّت آنها نیز برای خود آن پیروان ، با هیچ دلیل عقلی و نقلی یا معجزه قابل اثبات نیست. چون وقتی وجود خودشان دلیل معتبر تاریخی ندارد، نبوّتش چگونه می تواند دلیل معتبر داشته باشد؟ استناد کتاب اوستا به زرتشت و تورات به موسی نیز از حیث تاریخی مخدوش است؛ یعنی این دو کتاب هیچ سلسله سندی ندارند. در استنادات تاریخی، اوّلاً باید سلسله سند موجود باشد. ثانیاً باید آن سلسله سند، درست باشد. این همان کاری است که فقهای اسلام برای کشف درستی احادیث انجام می دهند. لذا اگر حدیثی سند نداشته باش یا سندش درست نباشد، آن را نمی پذیریم. این کتب نیز باید با سند به زرتشت یا موسی ختم شوند، و الّا ارزشی ندارند.
انجیل را هم که خود مسیحیان کتاب عیسی نمی دانند؛ بلکه اعتقاد دارند که چهار انجیل موجود را چهار نفر غیر معصوم به نامهای متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا نوشته اند، البته به الهام روح القدس. عقل هم که حکم می کند به عدم اعتماد بر ادّعای فرد غیر معصوم. از این گذشته، این چهار انجیل، با یکدیگر تناقضهای آشکار دارند؛ لذا عقلاً محال است هر چهار تا از سوی خدا باشند. افزون بر این، تک تک آنها نیز اشکالات اساسی در متن خود دارند، که اثبات می کند از جانب خدا نیستند. امّا در مورد اوستا، خود زرتشتیان معترفند که اوستا سالها سینه به سینه منتقل می شده است و صدها سال بعد از زرتشت مکتوب شده است. بنا بر این ، خدا می داند در این مدّت که اوستا مکتوب نبوده چه بر سر این مطالب آمده است. خود زرتشتیان و پژوهشگران معتقدند که اوستا در اصل بسیار بزرگ بوده و بر روی دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بوده است. اوستای کنونی هشتاد و سه هزار کلمه است ؛ امّا طبق برآوردها اصل آن حدود سیصد و چهل و پنج هزار و هفتصد کلمه بوده است؛ یعنی چهار برابر اوستای کنونی. بنا بر این بر فرض اینکه این کتاب ، کتاب آسمانی باشد حجّیّت نخواهد داشت ؛ چون نقشه ای ناقص است که نمی توان به آن عمل نمود. چه بسا در بخش حذف شده مطالبی بوده که تفسیر کننده یا تخصیص و تقیید کننده ی مطالب موجود بوده اند. پس با حذف آنها مطالب موجود نیز فاقد اعتبار می شوند. تورات حقیقی نیز طبق اعتراف خود یهودیان بعد از موسی(ع) حدود پانصد سال گم شد و بعد از آن کسی ادّعا نمود که آن را پیدا کرده است. حال از کجا باید دانست که این تورات فعلی همان تورات موسی (ع) است؟ چگونه اطمینان کنیم که آن یابنده حقیقتاً تورات را یافته و از خودش کتابی را نبافته است؟ از این گذشته، در تورات مطالبی آمده که منطقاً نمی تواند از جانب خدا یا موسی(ع) باشد.
همچنین هیچکدام این ادیان قادر نیستند ثابت کنند که بعد از پیامبر آنها پیامبری نیامده است. چون هیچکدامشان در متن دینشان نیست که دین آنها دین خاتم است؛ هیچکدام هم ادّعای خاتمیّت دینشان را ندارند.

تمام مطالبی که گذاشته بودید ، مطالعه کردم و جواب پرسش خودم رو کاملا گرفتم
البته با دیدگاه های شما مبنی بر عدم وجود سند های تاریخی برای ادیان زرتشت و یهود و مسیحیت موافق نیستم ، اما باز هم از نظرات شما استفاده کردم
بسیار ممنون

sina_72;909682 نوشت:
تمام مطالبی که گذاشته بودید ، مطالعه کردم و جواب پرسش خودم رو کاملا گرفتم

ان شاء الله در تحقیق خود به حقیقت نائل شوید و به نتیجه مطلوب برسید .

sina_72;909682 نوشت:
البته با دیدگاه های شما مبنی بر عدم وجود سند های تاریخی برای ادیان زرتشت و یهود و مسیحیت موافق نیستم ، اما باز هم از نظرات شما استفاده کردم
بسیار ممنون

هدف این بود که سیر منطقی تحقیق بیان شود، بحث در ارتباط با دیدگاه های فوق تاپیک مجزّایی می طلبد .

با آرزوی موفقیت

پرسش:
اگر منطق بنده نپذیره این اسلام و قران رو ضمن اینکه منفعت شخصی هم نداشته باشم از نپذیرفتنش و دنبال دین واقعی و به حق برای زندگیم باشم، حکمش چیست؟

پاسخ:
از نظر جهان بینی اسلامی همه‌ی انسان‌ها از آزادی، اختیار و قدرت بر تصمیم‌گیری برخوردارند. خودشان سرنوشت خویش را رقم می‌زنند؛ اسلام از راه‌های گوناگون می‌کوشد اندیشه‌ی بشر را از اسارت باطل برهاند. تا آدمی با دید باز و وسعت نظر بیاندیشد و داوری کند. دین و آیین حق را برگزیند.
بر همین اساس اسلام به شدت مدافع تحقیق و بررسی و استدلال عقلی در مسیر یافتن حقیقت است؛ این سخن قرآن است که می‌فرماید: «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»(زمر:39/ 18) همان کسانی‌که به سخن گوش فرا می‌دهند و بهترین آن را پیروی می‌کنند، آن‌هایند که خدا هدایتشان کرده و آنان صاحبان خرد هستند.

انسان بايد با تحقيق و بررسی به دنبال يافتن دين حق باشد. از نظر فردی و عقل انسانی نیز اين امر، صحيح و بی اشكال، بلكه لازم و ضروری است و اسلام هم به اين باور عقلانی صحّه گذاشته است. به دنبال دین حقّ بودن امری لازم و ضروری است چون بر اساس احکام اسلامی پذیرش اصول دین بایستی بر اساس تحقیق عقلانی باشد و مسلمان بایستی با تحقیق و دلایل عقلی اصول دین را بپذیرد؛ بنابراین تحقیق در دین و پذیرش دین حقّ با تحقیق ضروری است، منتهی تحقیق در ادیان باید با سیر منطقی همراه باشد تا به نتیجه‌ی مطلوب برسد. در ادامه این سیر منطقی را بیان می‌کنیم:

چگونه در ادیان تحقیق کنیم که منطقی باشد؟
وقتی کسی می‌خواهد بداند در بین این همه ادیان و مکاتب، کدامشان حقّ و کدامشان باطل است، منطقاً چاره‌ای جز این ندارد که همه‌ی آن‌ها را بررسی کند. البته مقصود این نیست که تک تک آن مکاتب و ادیان را جزء به جزء مطالعه کند و بعد قضاوت نماید، بلکه مقصود این است که باید ملاکات حقّانیّت را به دست آورد و بعد اصول بنیادی مکاتب و ادیان را به آن ملاکات عرضه نماید. به این کار می‌گویند غربال منطقی.

این غربال‌گری منطقی لازمه‌اش پیش گرفتن یک مطالعه‌ی چندین ساله نیست، بلکه خیلی راحت می‌توان در عرض مدّت کوتاهی از میان انبوهی از مکاتب و ادیان، به یک دین و مکتب خاصّ رسید و حقّانیّت آن را اثبات نمود و سپس وقت خود را گذاشت برای تعمیق اطّلاعات در مورد آن دین و مکتب حقّ.

سیر غربالگری منطقی و عقلی چگونه است؟
سوال اساسی این است: چرا باید دین داشت و معیار درستی یک دین چیست؟
روشن است که پاسخ این سوال را نمی‌توان از درون یک دین یا مکتب جست، بلکه باید با ابزار عقل این سوال را پاسخ داد. چرا که پرسنده‌ی این سوال هنوز هیچ دین و مکتبی را نپذیرفته است تا با آموزه‌هایش بر چیزی استدلال کند.
عقل چه می‌گوید؟
عقل می‌گوید: در این که انسان نسبت به حیوانات موجودی است ویژه با راه تکاملی خاصّ شکّی نیست؛ این حقیقتی است که انسان از راه قیاس خود با حیوانات اطرافش به راحتی متوجّه می‌شود، و به وضوح متوجّه می‌شود که تفاوت‌های روشنی با حیوانات دارد.

حیوانات پاسخ نیازهای ذاتی خود را به صورت غریزه در درون خود دارا هستند؛ لذا نیازی به هدایت بیرونی ندارند، یا نیاز چندانی به هدایت بیرونی ندارند؛ حتّی نوزاد حیوانات هم به تعلیمات خاصّی نیاز ندارد و خودش می‌داند که چه باید بکند، و خیلی سریع هم دوران کودکی را طیّ نموده به موجود بالغ تبدیل شده مستقلّ از والدین می‌شود؛ در حالی که نوزاد آدمی سالیان خیلی زیادی طول می‌کشد تا بتواند روی پای خود بایستد و به تعلیمات زیادی نیاز دارد تا بتواند زنده بماند و زندگی کند و مسیر زندگی‌اش را در جهت درستی قرار دهد، بلکه آدمی حتّی تا لحظات آخر عمرش هم بی نیاز از معلومات برون ذاتی نیست.

لذا با اندک توجّه عقلی معلوم است که انسان، تنها بخشی از پاسخ به نیازهای ذاتی خود را به صورت درونی داراست که عمدتاً نیازهای بسیار اوّلیّه هستند؛ مثلاً در بدو تولّد، تنها گریه کردن و مکیدن را بلد است، در حالی که مثلاً یک بچّه آهو چند دقیقه بعد از تولّد خیلی چیزها را بلد است و فاصله‌ی معلوماتی چندانی با مادر خودش ندارد.

پس در انسان هم معلومات ذاتی و غریزی وجود دارند، لکن در حدّی خیلی ابتدایی. این پاسخهای درونی ابتدایی ولی بنیادی را در بُعد مادّی ، غریزه و در بُعد معنوی و فوق مادّی ، فطرت می‌نامند. مثلاً انسان در بدو تولّدش غریزه‌ی مکیدن دارد، غریزه‌ی گریستن دارد؛ همچنین بعد از مدّتی گرایش فطری به زیبایی و علم(دانستن) و قدرت و ... در او ظاهر می‌شود. امّا این مقدار آگاهی درونی کافی برای تمام نیازهای مادّی و معنوی انسان نیست. از این‌رو انسان دائماً در پی آن است که پاسخ بسیاری از نیازهای خود را از بیرون ذات خود به دست آورد.

امّا این پاسخ‌ها را از کجا به دست آورد؟
خودش که این پاسخ‌ها را یکجا ندارد. دیگران هم که انسان‌هایی هستند مثل خودش.
پس چه باید کرد؟
آدم منطقی اینجا به این فکر می‌افتد که آیا کسی برتر از خود من و عقل من وجود دارد که بتواند پاسخ نیازهای مرا بدهد؟ اینجاست که بحث خداشناسی مطرح می‌شود و شخص منطقی از خود می‌پرسد که: «آیا خدایی وجود دارد؟» اینجاست که باید با برهان عقلی وجود خدا را ثابت کند. اگر توانست ثابت کند. دو ملاک غربال‌گری منطقی اساسی را به دست آورده است. چون بعد از اثبات وجود خدا، اوّلاً هر مکتبی را که منکر خدای مورد نظر اوست، می‌تواند بدون تحقیق کنار بگذارد. چون وقتی برایش یقین حاصل شده که خدایی وجود دارد، یقین می‌کند که هر مکتب منکر خدا، یقیناً باطل است.
با این ملاک خیل کثیری از مکاتب کنار می‌روند. ثانیاً می‌فهمد که مکاتب بشر ساخته ـ که مدّعی الهی بودن نیستند ـ باطل‌اند. چون وقتی شخص ثابت نموده که خدایی وجود دارد، می‌فهمد که پاسخ نیازهای فراذاتی خود را باید از آن خدا بگیرد نه از بشری مثل خودش. چون افراد دیگر بشر نیز در اینکه آن پاسخ‌ها را در ذات خودشان ندارند، با خود او مشترکند.
پس تا اینجا فرد بدون آنکه وارد مطالعه‌ی همه جانبه‌ی تک تک مکاتب و ادیان شود، فقط با مطالعه در مورد اینکه «آیا مکاتب و ادیان موجود، خدا را قبول دارند یا نه؟» و اینکه «آیا خود را از جانب خدا می‌دانند یا ساخته‌ی دست بشر هستند؟» به راحتی می‌تواند مکاتب و ادیان را غربال نموده به چند دین خاصّ برسد، که هم وجود خدا را قبول دارند، هم خود را وحیانی می‌دانند.
با این روند منطقی در واقع از میان انبوه مکاتب و ادیان فقط می‌مانند چند دین عمده که عبارتند از: آیین زرتشت، آیین یهود، آیین مسیحیّت و دین اسلام. چون غیر این‌ها هیچ آیینی و مکتبی موجودی نیست که ادّعای وحیانی بودن داشته باشد.

حال باید پرسید که:
در میان این ادیان موجود، کدامیک قادر به اثبات حقّانیّت خود هستند؟ یعنی کدام دین قادر است با اسناد و شواهد قطعی، استناد خود به خدا را اثبات کند؟ چون با صرف ادّعای وحیانی بودن یک آیین، که حقیقتاً آن آیین وحیانی نمی‌شود. پس باید دید کدامیک از این ادیان، ادّعای خود صادق‌اند؟ و کدامیک قادراند این ادّعا را اثبات کنند؟
آیا دین زرتشت یا یهود یا مسیحیّت قادر است اثبات کند که؛
اوّلاً زرتشت و موسی و عیسی وجود خارجی داشته‌اند؟
ثانیاً به فرض وجود داشتن، آیا قادر است اثبات کند که وی پیامبر بوده است؟
ثالثاً به فرض پیامبر بودن، قادر است اثبات نماید که کتاب فعلی آن‌ها عیناً همان کتاب آسمانی خود آن‌هاست؟
رابعاً به فرض اثبات این مطلب، آیا قادر است اثبات کند که این کتاب، کلّ آن کتاب است و نه قسمتی از آن؟ چون کتاب آسمانی نقشه‌ی راه سعادت است؛ و نقشه‌ی ناقص به درد نمی‌خورد.
خامساً آیا این ادیان قادراند اثبات کنند که بعد از پیامبران آن‌ها پیامبری نیامده و دین آنها را نسخ ننموده است؟
برای اینکه ما این ادیان را به عنوان فرمول سعادت و پاسخ تمام نیازهای حیقیقی بشر امروز بدانیم باید تمام این سوالات ـ که ملاک و معیار درستی یک دین مدّعی الهی بودن هستند ـ جواب مثبت داشته باشند. در حالی که حتّی یکی از این سوالات هم توسّط پیروان این ادیان قابل اثبات نیستند.

پس با توجّه به آنچه گفته شد، این ادیان موجود، در عصر حاضر تنها توده‌ای از ادّعاهای غیر قابل اثباتند؛ لذا عقلاً کسی نمی‌تواند تابع آن‌ها باشد و اگر تابع آن‌ها شد، نزد خدا حجّتی نخواهد داشت.
پس جز اسلام هیچ دینی وجود ندارد که بتواند از عهده‌ی اثبات پنج سوال فوق برآید. حال بگذریم که پاره‌ای از آموزه‌های بنیادی این ادیان نیز خلاف براهین عقلی می‌باشند.

حاصل آنکه:
اگر پذیرفتید که خدا وجود دارد و انسان محتاج دین است و در میان ادیان موجود، تنها اسلام است که بنیان‌های آن قابل دفاع می‌باشد؛ منطقاً چاره‌ای جز آن نخواهید داشت که آن را بپذیرید.
بنابراین اگر دین اسلام را با تحقیق منطقی حق یافتیم، بایستی هم به کتابش(قرآن) ایمان صد در صدی داشته باشیم و هم به پیامبرش حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)
با توجه به مطالبی که عرض شد محقق باید به تمام کتاب قرآن ایمان بیاورد، چون تمام قرآن معجزه‌ی جاوید پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و خداوند این کتاب را با قدرت لایتناهی خویش حفظ فرمود و تا ابد راهنمای بشریت خواهد بود لذا اعتقاد به بخشی از قرآن و انکار بخش دیگری از قرآن منطقی نبوده و مردود است.

برای مطالعه بیشتر ر.ک:
1. جوادی آملی، انتظار بشر از دین
2. مکارم شیرازی، پیام قرآن جلد7
3. عبدالحسین خسرو پناه، قلمرو دین

موضوع قفل شده است