حمایت های بیش از حد خانواده

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حمایت های بیش از حد خانواده

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
من پسر 23 ساله ی مجردم. دانشجو هستم و کار هم می کنم.
فعلا با پدرومادرم زندگی می کنم.
بسیار هم نیاز به ازدواج دارم و نمی خوام ازدواجم بیش از این به تاخیر بیفته.

اما مشکل بزرگ من، حمایت بیش از حد مادرم هست.
یعنی همه ی کارهامو مادرم انجام میده و اصلا اجازه نمیده من به سیاه و سفید، دست بزنم!!!
حتی رختخوابمو جمع می کنه!!
این حمایت بیش از حدش باعث شده که من کمی تنبل و بی مسئولیت بشم و سرکار، یه اشتباههای عجیبی مرتکب بشم که دراثرش باهام برخورد کنن و تا مرز اخراج شدن، پیش برم!

هروقت هم که از مادرم خواهش می کنم فلان کارو انجام نده و بذاره خودم انجام بدم میگه "عیب نداره! حالا چه فرقی می کنه؟!"!!!!! وقتی برای دومین بار ازش خواهش می کنم ناراحت میشه و قهر می کنه!! وقتی ازش عذرخواهی می کنم هم میزنه زیر گریه!!!

مثلاً
یه روز از کار میام می بینم داره اتاقمو تمیز می کنه و جارو برقی می کشه(با اون اوضاع کمردردش). اومدم و جارو برقیو ازش گرفتم و خودم کشیدم. در کل زمانی که داشتم این کارو می کردم، مادرم عین بچه ای که پستونکشو گرفتن، داشت به من التماس می کرد که "بده خودم بکشم"!!!!!

یه بار داشت فرش می شست. من هم رفتم کمک کنم. همین که منو دید گفت: "واااای! تو چرا اومدی؟!"

این هم بگم که من آدم بی دست و پا و بی عرضه ای نیستم و هیچ مشکل فیزیکی ای هم ندارم که نتونم اینکارهارو انجام بدم!

وقتی میرم آشپزخونه برای خودم غذا ""گرم"" کنم، فوراً بدو بدو میاد "این قابلمه رو بردار! سالادو از اونجا بردار! شعله رو بیشتر کن/کمتر کن! هم بزن! قاشق بردار! بذار من گرم کنم! گوجه هم بردار! اینکارو کن! اونکارو کن!!!! کوفت کن چیکار کن!!! "
وقتی هم که بهش می گم "لطفاً برو بذار خودم انجام بدم!"
میگه: "حالا فکر کردی من اومدم تو رو بخورم؟!؟!؟!؟!؟!"

این ها حالا مثالهای ساده اش بود!
موارد دیگه ای هم هست که اینجا نمیشه گفت!

لطفا راهنمایی کنید.
نمی دونم چه غلطی کنم!
از یه طرف، ازدواج که دستور خداست و من هم حسابی بهش احتیاج دارم و بیش از این نمی تونم به تاخیر بندازمش چون ممکنه به گناه بیفتم. کسی هم که می خواد ازدواج کنه حداقل باید بتونه رختخوابشو جمع کنه!!! وقتی کارهای خودمو نمی تونم کنم و مسئولیت پذیر نیستم چه جوری می تونم یه زندگی و حتی کسی دیگه رو مدیریت کنم!
از طرف دیگه ناراحت کردن والدین هم گناه بزرگیه و برکتو از زندگی می بره و آدمو به خاک سیاه می شونه!
شما بودید چیکار می کردید!
هرچی با مادرم صحبت می کنم فایده نداره!!!

چوب دوسرطلا که میگن یعنی همین!

با تشکر

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

طاهر;597038 نوشت:
سلام
من پسر 23 ساله ی مجردم. دانشجو هستم و کار هم می کنم.
فعلا با پدرومادرم زندگی می کنم.
بسیار هم نیاز به ازدواج دارم و نمی خوام ازدواجم بیش از این به تاخیر بیفته.

اما مشکل بزرگ من، حمایت بیش از حد مادرم هست.
یعنی همه ی کارهامو مادرم انجام میده و اصلا اجازه نمیده من به سیاه و سفید، دست بزنم!!!
حتی رختخوابمو جمع می کنه!!
این حمایت بیش از حدش باعث شده که من کمی تنبل و بی مسئولیت بشم و سرکار، یه اشتباههای عجیبی مرتکب بشم که دراثرش باهام برخورد کنن و تا مرز اخراج شدن، پیش برم!

هروقت هم که از مادرم خواهش می کنم فلان کارو انجام نده و بذاره خودم انجام بدم میگه "عیب نداره! حالا چه فرقی می کنه؟!"!!!!! وقتی برای دومین بار ازش خواهش می کنم ناراحت میشه و قهر می کنه!! وقتی ازش عذرخواهی می کنم هم میزنه زیر گریه!!!

مثلاً
یه روز از کار میام می بینم داره اتاقمو تمیز می کنه و جارو برقی می کشه(با اون اوضاع کمردردش). اومدم و جارو برقیو ازش گرفتم و خودم کشیدم. در کل زمانی که داشتم این کارو می کردم، مادرم عین بچه ای که پستونکشو گرفتن، داشت به من التماس می کرد که "بده خودم بکشم"!!!!!

یه بار داشت فرش می شست. من هم رفتم کمک کنم. همین که منو دید گفت: "واااای! تو چرا اومدی؟!"

این هم بگم که من آدم بی دست و پا و بی عرضه ای نیستم و هیچ مشکل فیزیکی ای هم ندارم که نتونم اینکارهارو انجام بدم!

وقتی میرم آشپزخونه برای خودم غذا ""گرم"" کنم، فوراً بدو بدو میاد "این قابلمه رو بردار! سالادو از اونجا بردار! شعله رو بیشتر کن/کمتر کن! هم بزن! قاشق بردار! بذار من گرم کنم! گوجه هم بردار! اینکارو کن! اونکارو کن!!!! کوفت کن چیکار کن!!! "
وقتی هم که بهش می گم "لطفاً برو بذار خودم انجام بدم!"
میگه: "حالا فکر کردی من اومدم تو رو بخورم؟!؟!؟!؟!؟!"

این ها حالا مثالهای ساده اش بود!
موارد دیگه ای هم هست که اینجا نمیشه گفت!

لطفا راهنمایی کنید.
نمی دونم چه غلطی کنم!
از یه طرف، ازدواج که دستور خداست و من هم حسابی بهش احتیاج دارم و بیش از این نمی تونم به تاخیر بندازمش چون ممکنه به گناه بیفتم. کسی هم که می خواد ازدواج کنه حداقل باید بتونه رختخوابشو جمع کنه!!! وقتی کارهای خودمو نمی تونم کنم و مسئولیت پذیر نیستم چه جوری می تونم یه زندگی و حتی کسی دیگه رو مدیریت کنم!
از طرف دیگه ناراحت کردن والدین هم گناه بزرگیه و برکتو از زندگی می بره و آدمو به خاک سیاه می شونه!
شما بودید چیکار می کردید!
هرچی با مادرم صحبت می کنم فایده نداره!!!

چوب دوسرطلا که میگن یعنی همین!

با تشکر


بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت خدمت پرسشگر محترم و تشکر از برادر ارجمندم طاهر

با توجه توضیحات ارائه شده می توان به موارد زیر اشاره کرد؛

_ نوع رفتار مادر محترم شما گویای این است که وی فردی وابسته و در عین حال نگران هستند. باید دید که چنین خصوصیتی منجر به صفاتی چون افسردگی و وسواس وی شده است یا خیر؟ در این فرض مداخله یک روانشناس ضروری به نظر می رسد.

_ موضوع زمانی مسئله ساز و پیچیده تر می شود که از طرف شما نیز وابستگی وجود داشته باشد، اما خوشبختانه اینطور نیست.
هرچند ممکن است که شما از لحاظ رفتاری بد عادت شده باشید! اما همین که از لحاظ شناختی چنین وضعیتی را بر نمی تابید، بیانگر این حقیقت است که شما وابسته نیستید و تغییر عادت و رفتار برای شما کار دشواری نیست و با توکل به خدا و نیز تمرین و اراده می توانید از عهده آن برآئید.

_ لازم است در امور شغلی و موضوعات خارج از منزل از خود پشتکار، جدیت و مسولیت پذیری بیشتری نشان دهید.

_ در صورتی که با حفظ استقلال و با رعایت احترام مادر، بتوانید از مداخله ایشان در زندگی مشترک جلوگیری کنید، تاخیر انداختن ازدواج تنها به این دلیل که مادر در دوره مجردی عهده دار برخی از وظایف شدما بوده است منطقی به نظر نمی رسد.

_ بهتر است برای خروج از این وضعیت با ادامه گفتگوی محترمانه و یا کمک گرفتن از یک مشاور برای گفتگو با مادر، این وضعیت را تعدیل کنید.

در پناه خدای متعال موفق باشید

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

[="Arial"][="DarkGreen"]فقط میتونم بگم خوش به حالتون و از اون مهم تر خوش به سعادت هسر آیندتون.[/]

موضوع قفل شده است