حقیقت و واقعیت یعنی چه؟؟؟؟

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حقیقت و واقعیت یعنی چه؟؟؟؟

سوال من درباره معنا و مفهوم این واژه هاست
شما می گویید فلان چیز واقع است یا فلان چیز حقیقت است اینها به چه معنایند ؟
سوال من حول این محورهاست:
واقع یعنی چه؟
حقیقت یعنی چه؟
آیا حقیقت وجود دارد؟

فلاسفه اسلامی می گویند:حقیقت یعنی آن قضیه ذهنی ای که مطابق با واقع است
اما تمام این تعریف برای من نامشخص است!
قضیه ذهنی یعنی چه؟
مطابقت یعنی چه؟فرقش با اتحاد و اجتماع چیست؟
واقع یعنی چه؟

شاله درباره حقیقت می گوید:
معمولا در تعریف حقیقت ( یا صدق ) می گویند که آن مطابقت فکر با موضوع خود و یا مطابقت فکر با واقع است ، اما این تعریف نه بر حقایق ریاضی که موضوع آنها وجود خارجی ندارد درست منطبق می شود و نه بر حقایق نفسانی که وجود آنها کاملا ذهنی است و نه به حقایق تاریخی که موضوع آنها بر حسب تعریف از بین رفته است . صادق بودن این تعریف درباره حقایق تجربی هم خالی از اشکال نیست زیرا برای ذهن ، موضوع خارجی جز یک دسته احساس و صور چیز دیگری نیست
و ویلیام جیمز می گوید:
می گویند حق رونوشت امر واقع است ، یعنی قولی که مطابق با واقع باشد حق است . بسیار خوب ، اما واقع چیست که مطابقت با او قول حق باشد ؟

سلام جناب ولایت ... من دیدم کسی جواب نداده به خودم جسارت دادم یه چیزی بگم .

خیلی وقت پیشا اینو با یکی از دوستام بحث کردیم . اون چیزی که ما بهش رسیدیم رو برات میگم شایدم غلط باشه .

مثلا ما معتقدیم خداوند عادل است ( این یه حقیقت هست ) ولی ما یه رونوشت از این حقیقت رو با حواسمون احساس میکنیم و درک میکنیم ( به این میگن واقعیت ) . حقیقت یک امر یک چیز هست ولی واقعیت های یک مساله زیادن . تمام ابعاد حقیقت یه مساله برای ما قابل درک نیست ولی تمام ابعاد یه واقعیت برای ما قابل درکه ...

با سلام

شکر خدا را كه وارد وادی حقایق واساسیات شدی !

بزبان ساده :

حقيقت اون چيزي هست که حق هست و بايد باشه والزاما و همیشه درسته ومطلوبه و هدف حقیقت محض یعنی خدای سبحانه . اما واقعيت اون چيزي هست که واقع ميشه واتفاق میفته حتی غلط ، ممکن است که مطابق با حقیقت و درست باشد وممکن است هم نباشد.

واقعیت متغیره وحقیقت ثابته و واحده نه به معنی ریاضی بلکه در مقابل تکثر.

مثلا حضور زنان در جامعه واقعیتی است که بنظر بعضی درست است اما آیا این امر حقیقتا بنفع زنان ومطابق با هدف خالق حکیم است ؟

بزبانی دیگر حقیقت همیشه اثبات پذیر نیست و تنها راهش تهذیب نفس ومکاشفه است و تعداد اندکی به حقیقت میرسند اما اکثر مردم با واقعیات زندگی میکنند .

توصیف شنا =علم الیقین ، دیدن استخر=عین الیقین ، وافتادن در استخر و شنا کردن = حق الیقین = حقیقت

خوردن مال یتیم و حرام ... واقعیتی است که ظاهرا آثاری ندارد اما حقیقتا آتشی است که خورده میشود .

قیامت حقیقت است و دنیا واقعیت .

آقای خیر البریه تعریف شما تعریف بلازم است و به درد نمی خورد
اقای ایلخانی تعریف بکنید و با مثال بیان نکنید
باتشکر از همگی

velayat;200504 نوشت:
سوال من درباره معنا و مفهوم این واژه هاست شما می گویید فلان چیز واقع است یا فلان چیز حقیقت است اینها به چه معنایند ؟ سوال من حول این محورهاست: واقع یعنی چه؟ حقیقت یعنی چه؟ آیا حقیقت وجود دارد؟

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

جناب ولایت به نظر میرسد خودتان بر مطلب اشراف دارید اما با توجه بر اینکه سؤال شما یک ُسؤال خلط شده در عرف جامعه است بنده سعی میکنم تا حد وسعم مطلب را توضیح دهم :

حقیقت را به دو شکل میتوان تعریف نمود :
1) حقیقت در معنای شکلی وصوری ؛ چهره ی تجربه ناپذیر هستی یا همان بود وذات موجودات است . در این صورت یکی از معانی حقیقت ؛ همان هستی یا هستی های تجربه ناپذیر است . واکثر مباحث در این زمینه بر سر این موضوع است که آیا انسان با محدودیت عقلی قادر به درک این چهره ی تجربه ناپذیر از هستی میباشد یانه ؟بر همین اساس است که اطلاق حقیقت یا حقیقت مطلق بر خداوند به عنوان تعریفی بر ماوراء عقل انسان پذیرفته شده .

به هر حال با استناد بر همین موضوع اکثریت فلاسفه و نحویون تعریف کامل و واحد را از حقیقت در حدود عقل انسان جایز نمیدانند .

وعرفا نیز در تعریف حقیقت به بن بست عقل رسیده وشرح آن را بر عهده ی دل گذارده اند .

واما واقعیت و شکل دومی از حقیقت .....

اگر تا اینجا محصول نظر شما بوده بنده ادامه دهم :ok:

حق یارتان :Sham:

بنام خدا و سلام

velayat;200504 نوشت:
حقیقت و واقعیت یعنی چه؟؟؟؟

آنچه من در اینجا بیان می کنم ممکن است مبنای علمی نداشته باشد و اصراری هم بر آن ندارم

انسان با دو محيط سر و كار دارد .دنياي عيني ( شامل خود اوو دنياي پیرامون) و دنياي ذهن ( شامل برداشت هاي ذهنی).

واقعيت همان جهان عيني است كه دربیرون از ماوجود دارد.و حقيقت نهايت آن مرحله است كه واقعيت مي تواند بنا به استعداد بالقوه خود دارا باشد.پس حقيقت مطلق و بالفعل وجود ندارد بلكه آنچه وجود دارد در هر زمان يك واقعيت عيني است كه بسوي كمال خود در حركت است. بس واقعيت ها ، صورت ها و يا مصداق هاي عيني ولي ناقصي از حقيقت هستند كه براي رسيدن به كمال خود در حركت وتغييرند.

واقعيت بيرون از ما و مستقل از ذهن انسان است و يكي بيش نيست. اما برداشت هاي ذهني ما از واقعيت موجود به تعداد انسان ها مي تواند متفاوت باشد.

آنچه ما از واقعيت برداشت مي كنيم به دلیل محدودیت انسان در امر شناخت نمي تواند عين واقع باشد بنابراين هيچگاه ما به شناخت كاملي و درستي از حقيقت نخواهيم رسيد.بلكه در بهترين حالت مي توانيم به آن نزديك شويم و نزديكتر ...مي توانيم آن را بشناسيم اما با آن يكي نمي شويم ......و اين است راز تفاوت برداشت ها و باورها و ..كه در نهايت سر از دين هاي مختلف در مياورد...دين هايي كه همه ريشه در واقعيات دارند نه در حقیقت کامل .و به همين دليل در عین حال که به دلیل مطابقت نسبی با حقیقت قابلیت دارند و ارزشمند هستند ولي به دليل محدوديت شناختي انسان و عدم تطابق كامل برداشت ها و آگاهي او با واقعيت جهان هستي ، همواره در تببين و توضيح کامل جهان هستي و حقيقت آن باز ميمانند.

پس ما با حقیقت به صورت واقعیت های عینی و نسبی سروکار داریم.واقعیت هایی که نسبت به یک مرحله قبل از وجوشان به حقیقت نزدیک تر هستند و ارزشمند هستند وحقیقتی هایی که نسبت به مرحله بعدی از وجودشان فقط یک واقعیت در حال گذر هستند و ارزشمند نیستند.

ارادتمند :Gol:

دارا;200869 نوشت:

واقعيت بيرون از ما و مستقل از ذهن انسان است و يكي بيش نيست. اما برداشت هاي ذهني ما از واقعيت موجود به تعداد انسان ها مي تواند متفاوت باشد.

آنچه ما از واقعيت برداشت مي كنيم به دلیل محدودیت انسان در امر شناخت نمي تواند عين واقع باشد


فقط يك سوال اينجا پيش مياد اگه انسان در امر شناخت محدوديت داره چه طور مي شه فهميد كه واقعا حقيقتي هست ؟ يا واقعيتي ؟
وقتي به تعداد انسان ها برداشت از واقعيت هست و از آن جا كه ما آن چيزي را كه برداشت مي كنيم باور مي كنيم پس واقعيت ناب و خالص نمي تونه وجود خارجي داشته باشه(در واقع ميشه گفت نسبيه) ! يا اگه وجود داره قابل فهم نيست .

شرمنده اين سوال منم بود اينه كه جوابي براش نداشتم .

velayat;200765 نوشت:
آقای خیر البریه تعریف شما تعریف بلازم است و به درد نمی خورد


با سلام

بدرد ما که خورده یکبار دیگه بخون شاید بدرد بخوره !

بنام خدا

سلام ،

Acetaminophen;200889 نوشت:
فقط يك سوال اينجا پيش مياد اگه انسان در امر شناخت محدوديت داره چه طور مي شه فهميد كه واقعا حقيقتي هست ؟ يا واقعيتي ؟ وقتي به تعداد انسان ها برداشت از واقعيت هست و از آن جا كه ما آن چيزي را كه برداشت مي كنيم باور مي كنيم پس واقعيت ناب و خالص نمي تونه وجود خارجي داشته باشه(در واقع ميشه گفت نسبيه) ! يا اگه وجود داره قابل فهم نيست .



وجود خود و واقعیت بیرونی را مفروض گرفته ایم. اگر از نظر شما در صحت این فرض جای بحث است خوشحال می شوم دلایل شما را بدانم.
محدودیت شناخت برای انسان علت طبیعی و تاریخی دارد و به خود او برمیگردد نه به واقعیت بیرونی.
مثال : اگر انسان به خورشید یا ماه نگاه کند آنها را بصورت دایره مسطح می بیند ؛ حال آینکه ما می دانیم آنها کروی هستند.این خطا به علت محدودیت حس بینایی است . نه به این علت که خورشید یا ماه (واقعیت) مسطح است.

مثال دیگر: یک انگشت خود را درآب یخ بگذارید و انگشت دست دیگر را در آب نزذیک یه جوش .مدتی نگهدارید تا دمای دستتان با دمای آب یکسان شود.انگشتان خود را از آب خارج کرده و در یک لیوان آب معمولی بگذارید.چه احساس می کنید. یکی از انگشتان بشدت احساس سرما می کند و دیگری بشدت احساس گرما می کند . باور شما چیست ، آب داغ است یا سرد.

مثال دیگر: اگر شخصی در هنگام شب در یک محیط پر درخت بخوابد ممکن است به علت گاز ناشی از فرایند تنفس در ختان دچار گاز گرفتگی و خفگی شود.تا مدتهای مدید انسان ها فکر میکردند که فرد " جن زده " شده است. این باور نیز به علت عدم شناخت کافی از فرایند تنفس در گیاهان (واقیت امر) می باشد.

مثالی دیگر : تا 100سال پیش اگر از کسی می پرسیدی جنینی که در رحم مادر است ، پسر است یا دختر .به یقین می گفت که جز خدا نمی داند.ولی امروزه براحتی می توان جنسیت را تشخیص داد.این باور که جز خدا نمی داند از کجا آمده بود.بی شک ناشی از محدودیت دانش انسان نسبت به موضوع بوده است.

می خواهم بگویم انسان به دلیل محدودیت طبیعی و تاریخی که در امر شناخت دارد از دانش نسبی نسبت به خود و واقعیات اطرافش برخوردار است.این محدودیت به خود او برمیگردد نه به واقعیت.و از انجایی که براساس شناخت نسبی خود در مورد واقعیت اظهار عقیده می کند همواره احتمال بروز خطا در آن وجود دارد.

ارادتمند:Gol:

دارا;201110 نوشت:

وجود خود و واقعیت بیرونی را مفروض گرفته ایم. اگر از نظر شما در صحت این فرض جای بحث است خوشحال می شوم دلایل شما را بدانم.

من فكر مي كنم از نظر عقلاني اصل بر درست نبودن چيزيست مگه اين كه خلافش ثابت بشه ! مثلا يك نظريه ي علمي تا وقتي دلايل كافي براي اثباتش نباشه قبول نمي شه .
من بيشتر به اين فكر نمي كنم كه عدم امكان حصول واقعيت رو اثبات كنم بيشتر دنبال اينم كه امكان معرفت(معرفتي كه متعلق گزاره هست ) را اثبات كنم .
در واقع مردمي كه قبلا تصويري دايره گونه از ماه رو ميديدند اون رو باور مي كردند در حالي كه اشتباه بود . ولي حالا ما هم باز داريم همون تصويري كه مي بينيم اين بار از نزديك تر رو باور مي كنيم .

دنيا، محل پيوند واقعيت و حقيقت است.

واقعيت، چيزي است که اتفاق افتاده و واقع شده، و حقيقت، علت وجودي و ماهيتي و دروني پشت پرده ي واقعيت است.

با سلام.

متوجهم که تاپیک مربوط به یک سال پیش است. دیدم تاپیک باز است گفتم کاری کنم که حداقل بسته شود! :ghash:

خیلی ساده و عامیانه:
واقعیت چیزی است که هست.
حقیقت چیزی است که باید باشد.

بنابراین حقیقت از منظر برون دینی و بدون پذیرش مبدأ تعریف حق نه به درستی قابل تعریف است و نه قابل اجماع. مثل حقوق بشر.

موفق باشید. :Hedye: