حقیقت وحی الهی

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حقیقت وحی الهی



1. وحی از سنخ نبوغ است:
یکی از مشکلات استخوان سوز جامعه مسیحیت بعد از رنسانس، دفاع از کتاب و محتویات انجیل ها بود.
براثر کاوش های دانشمندان مسیحی، بسیاری از آموزه های دین مسیح زیر سؤال رفته بود.
دانشمندانی چون کپلر، کوپرنیک، گالیله، ادعاهایی داشتند که آشکارا بعضی از مهمترین آموزه های مسیحی را زیر سؤال می برد.
از جمله، آموزه های دینی مسیحیت، نظریه « آسمانهای هفت گانه » منجم نامدار دنیای باستان، « بطلمیوس » بود. به عقیده ارباب کلیسا، آموزه « آسمانهای هفت گانه » وحی منزل است و در آن هیچ خدشه ای نیست. هر کس نظریه ای برخلاف این آموزه ارائه نماید، می باید فوراً توبه نماید. زیرا که برخلاف آئین مقدس مسیحی، سلوک نموده است. و الاّ از دین خارج می شود و حکم او، حکم مرتدین است.
از دیگر آموزه های ارباب کلیسا که با نام آموزه دینی به خورد مسیحیان داده بودند، نظریه « ثبات ارض » و « متحرک بودن خورشید » بود.
آنان می گفتند: زمین ثابت است و این خورشید است که در چرخش های سالانه، فصلانه، ماهانه و روزانه خود، چون زائری دل باخته و مجذوب، زمین را طواف می نماید.

ظهور رنسانس در اروپا نه تنها، آسمان را از « هفت گانه » بودن محروم کرد، بلکه حتی منکر چیزی به نام « آسمان » شد.
« آسمان » در نظر این دانشمندان، جز توده ای گاز نبود که اطراف زمین را پر کرده است.
در پس این گازها، آنچه هست، فضاهای گوناگون است که می باید مورد جستجو قرار گیرند و شناخته شوند.
گالیله نیز عملاً اعلام کرد که:« این زمین است که بدور خورشید می گردد ». نه این که خورشید، توریست و گردش گر زمین باشد.
ارباب کلیسا بر گالیله سخت گرفتند و او مجبور به توبه شد. گالیله در توبه نامه خود نوشت:
« با توبه من زمین از حرکت باز نمی ایستد ».
اما این تشکیکات، ادامه یافت. هفت آسمان به کلی رد شد و به عنوان نظریه ای باستانی به موزه تاریخ علم سپرده شد. خوررشید نیز از حرکت ایستاد و نظاره گر تحولات برق آسای زمین شد.
بعد از مدتی « انجیل » نیز از صدمه در امان نماند. تحقیقات دانشمندان، انجیل را کتابی معرفی کردند که نه تنها بوسیله حضرت عیسی نوشته نشده، بلکه سالها بعد از به صلیب کشیدن او، به رشته تحریر درآمده است و از تحریفات و آموزه های غیر عقلانی، حظی وسیع دارد.
ولی در این بحبوحه داروین نیز از سفر بازگشته بود و در چمدان سوغاتی داشت که تا مدتها همه را گیج و منگ کرده بود.
او در تحقیقات خود به این نکته رسیده بود که:
1. آدمی از خاک آفریده نشده است. برخلاف آنچه آموزه های دینی اعم از تحریف شده یا ناشده می گویند و ادعای آن را دارند.
بنابراین حضرت آدم و حوا نیز نمی توانند اولین آدم های روی زمین باشند. زیرا « تاریخ رسالت » کم سابقه تر از « تاریخ انسانیت » است.
همچنین انسان، نوعی تافته جدا بافته و منحصر به فرد در میان خیل حیوانات نیست. بلکه او تکامل یافته میمونها است. بدین ترتیب، فضل و شرف انسانی که آموزه های دینی، او را گل سرسبد هستی معرفی می کند، دچار خدشه گردید. و انسان در ردیف موجودات پستی چون نژاد میمون درآمد.
از طرفی، آنچه بر طبیعت و در آن حاکم است « اصل تنازع بقاء » است. نه « اصل کرامت و اخلاقی زیستن ».
شیر، پلنگ، کوروکودیل و... چون زور دارند و درنده هستند، می توانند در طبیعت ابهت داشته باشند و برای مدتی طولانی، زندگی نمایند.
اما حیوانات ضعیف آفریده شده اند که خوراک این حیوانات پرهیبت و پرصلابت باشند.
آدمی نیز چنین است.
آن کس که زوری بیشتر دارد می تواند از امکاناتی بیشتر بهره مند گردد. قبیله های کوچک، طعمه قبیله های بزرگ و کشورهای کوچک، خادم کشورهای بزرگ هستند و...
داستان بدین خاتمه نیافت. بعد از مدتی کسانی چون « مارکس »،« فروید »، « دورکیم » و... نیز سربلند کردند و اینان چون موضوعی را در روی زمین برای حمله نیافتند، رو به آسمان کردند و خدای انسان را نیز از او گرفتند و خداخواهی را نوعی خود فریبی دانستند، که بشر خود را دچار آن نموده است. ولی دین داران سخت به تکاپو افتادند و برای زدودن ساحت قدسی دین از این غبارهای شک و شبهه آستین همت بالا زدند و کمر همت محکم بستند.
در این میان بودند کسانی که چیزی را به نام « خدا » قبول نداشتند. اما به انبیاء به دیده احترام می نگریستند. اینان راه حلی برای تعارض بوجود آمده، ارائه کردند که به نظریه « نبوغ انبیاء » معروف است.

صاحب تفسیر المنار نظریه مذکور را این گونه بیان می کند:
... انّ الوحی الهام یفیض من نفس النبی الموحی الیه، لا من الخارج. ذالک انّ نفسه العالیه و سریرته الطاهرة و قوة ایمانه بالله و بوجوب عبادته و ترک ما سواه من عبادة وثنیة و تقالید وراثیة، یکون لها من التاثیر ما یتجلی من ذهنه و یحدث فی عقله الروی و الاحوال الروحیه، فیتصور ما یعتقد وجوبه ارشاداً الهیّا نازلاً علیه من السماء بدون واسطة، او یتمثل له رجل یلقنه ذالک یعتقد انه ملک من عالم الغیب و قد یسمعه یقول ذالک و انما یری و یسمع ما یعتقده فی الیقظة کما یری و یسمع مثل ذالک فی المنام الذی هو مظهر من مظاهر الوحی عند جمیع الانبیاء.
فکل ما یخبر به النبی من کلام القی فی روعه او ملک القاه علی سمعه فهو خبر صادق عنه ...
...خلاصه رای مادیین این است که وحی، الهامی است از درون نبی که به روح او وحی و افاضه می گردد. نه چیزی خارج از نبی.
دلیل این امر این است که چون نفس نبی از مرتبه ای عالی برخوردار است و باطن او پاک و ایمانش به خدا و بر واجبات و نواهی او به شدت زیاد است، لذا او را وامی دارد که ما سوای خدا که عبادت بتها و تقلید وراثی باشد را به شدت ترک کند.
این حالت باعث می شود که این تاثیر و تأثرها در روح و ذهن او تجلی نماید و در عقل و عقیده او یک سری احوال روحانی پدید آید.
بنابراین گمان می کند، آنچه را که به آن اعتقاد یافته است، از سوی خداوند نازل شده است آن هم بدون واسطه. یا گمان می کند که ملک بر او متمثل شده لذا آنچه را می پندارد از عالم غیب است و حتی گاهی می پندارد چیزی را می شنود. این حالت در بیداری نیز برای او اتفاق می افتد، همان گونه که در خواب به سراغ او می آید.
بنابراین آنچه را که نبی بر زبان اش جاری می شود و یا ملکی که بر سمع او القا می کند، از جمله خبرهای صادق است.
باز در ادامه می گویند:
«...انّ منبع ذلک من نفسه و لیس فیه شی جاء من عالم الغیب الذی وراء عالم المادة و الطبیعة الذی یعرفه جمیع الناس».
منبع آنچه این گونه از انسانها می گویند، درون و نفس خودشان است. نه اینکه از عالم غیب که ماورای عالم ماده ای که انسانها آن را می شناسند، باشند.
این که می گویند: این منبع خارج از عالم ماده نیست، بلکه از نفس خود این انسانهاست، به این دلیل است که چیزی به نام عالم غیب، حتی موجودات غیبی وجود ندارد. حتی اگر وجود نیز داشته باشد، تا کنون وجود آن ها اثبات نشده است. گر چه دلیلی نیز بر نفی آن وجود ندارد و نمی توان وجود موجودات غیبی را از جمله محالات دانست.

« فرید وجدی » نیز در تحلیل این نظریه می گوید:
در قرن نوزده که مطالعه دانشمندان در زمینه روان انسان و اثبات روح یا شخصیت ثانوی مطرح شد و دانشمندان با دلایل محسوس و تجربی ثابت کردند که جهان غیب در ارتباط با عقل های بزرگ و اندیشه های والا وجود دارد، بدین سان اعتقاد به مسایل روحی و وحی دوباره زنده شد.
آنها گفتند:
همین شخصیت ثانوی است که انسان را از لابلای پرده های ضخیم جسم و ماده به اندیشه های زیبا راهنمایی می کند و در بن بست ها و دشواری های حاد، الهاماتی پاک را به وی القا می کند. این همان شخصیت است که در روح پیامبران ظاهر می شود و آنها آن را به عنوان وحی الهی تلقی می کنند و گاهی هم همین تجلی درونی به صورت جسمی متمثل می گردد که آنها می پندارند فرشته آسمانی است که بر ایشان فرود آمده است ...
به عقیده اینها، تعلیمات و خبرهایی که پیامبران ارائه می دهند، نتیجه افاضه ها و الهامات شخصیت درونی آنها است و نه چیز دیگری خارج از وجود خود...
گاهی نیز، این حس پیامبران را « نبوغ » نام می نهند.
بنابراین وحی انبیاء حامل « نبوغ فکری و اجتماعی » انبیاء است.
بر اساس این بیان همان گونه در میان انسانها افرادی هستند که در کشف راز پدیده های جهان سرآمد و به اصطلاح نابغه اند و نقطه های عطفی را در تاریخ علم و تمدن بشر پدید می آورند. همین طور، افرادی نیز وجود دارند که در کشف و طرح قوانین متعالی اجتماعی دارای نبوغ هستند و به اصطلاح نابغه اجتماعی به شمار می آیند...
افکار ارزشمند این نوابغ که پیامبر نامیده می شوند، از نبوغ درونی و عقل اجتماعی آنان سرچشمه گرفته و قوانین مناسب اصلاح و ترقی جامعه را پدید می آورده است که دین نام گرفته است.
و جبرئیل نیز همان روح پاک آنان است که مفهّم این افکار درخشان به مرکز ادارکشان بوده و کتاب آسمانی نیز همان قوانین و برنامه های مترقی ایشان است.
آنچه ذکر شد، فشرده ای از این نظریه که « وحی چیزی جز شخصیت باطنی و نبوغ فکری و اجتماعی نیست » بود.

بر این نظریه نقدهای بسیاری وارد است که به مهمترین آنها می پردازیم.
1. این دیدگاه از سوی طراحان آن برای دفاع از شخصیت حضرت عیسی علیه السلام و نیز تحریفات اناجیل اربعه مطرح شده است.
فرید وجدی می گوید:
با این تفسیر مشکل محتوای کتب مقدس و ارتباط آن با علوم روز به خوبی توجیه و تبیین و نسبت تحریف به متون مقدس نیز برطرف می شود.
چرا که کتب مقدس حاصل خودآگاهی های درونی هر پیامبر است و حاصل آن بی تردید درست است. اما گاه معارف والای باطنی و درونی با معارف نادرست شخصیت معمولی و عادی آنها آمیخته می شود. در نتیجه در متون دینی که محصول وحی درونی پیامبران است، مطالب ناصحیح در کنار مفاهیم بسیار ارزشمند و پیش رفته ای که بشر تا آن هنگام آنها را نشناخته بود، عجین شده است.
با کمال تأسف باید اذعان داشت که این تفسیر از « وحی و نبوت » به هیچ وجه نمی تواند مشکل تحریف را از کتب آسمانی برطرف نماید. تنها کاری که این تفسیر می تواند انجام دهد، این است که « نبی » را از مرتبه نبوت به مرتبه آدم های معمولی نزول دهد.
زیرا با توجه به این تفسیر، نبی نیز یک آدم معمولی است مانند سایر انسانها، با این تفاوت که او می تواند استعدادهای ناشکفته درونی و نبوغ خفته خود را بیدار نماید. اما انسانهای دیگر، این هنر را ندارند.
با این تفسیر آیا نمی توان این سؤال را مطرح کرد که آیا نبوت به انجام خود رسیده است یا نه؟
طبق این تفسیر، نبوت به انجام خود نرسیده است. زیرا هر کس که بتواند درون خفته خود را بیدار نماید، می تواند یک نبی باشد.
اما این نتیجه گیری، با آموزه های ادیان ابراهیمی در تضاد است. زیرا حداقل هر سه دین بزرگ ابراهیمی _ یهودیت، مسیحیت و اسلام _ خود را خاتم ادیان و پیامبر خود را خاتم پیامبران می دانند.
2. در این تفسیر یک «پیش فرض» وحشتناک وجود دارد.
آن پیش فرض این است که « علوم روز، علومی متقن، برهانی، اثبات شده و غیر قابل چون و چرا هستند».
بنابراین « ملاک درستی و نادرستی هر امری _ حتی آموزه های دینی _ مطابقت و عدم مطابقت با این علوم است».
اما امروزه بر دانشمندان علوم تجربی این امر مسلم است که این علوم روز و نتیجه های آن، امری یقینی و غیر قابل خدشه نیستند.
چرا که هر نتیجه ای، تابعی از یک فرضیه است و هر فرضیه تا زمانی صادق است که ابطال نشده باشد.
فرضیه های ابطال شده نیز اندک نیستند.
بنابراین اگر بنا باشد، با طرح هر فرضیه ای، متون دینی و آموزه های آن را با آن تطبیق دهیم و با رد آن فرضیه، تمامی نتایجی را که از این آموزه ها اخذ نموده بودیم، کنار بگذاریم، چه سرنوشتی بر بشر حاکم خواهد شد؟
بنابراین باید گفت: این اصل که « هر چیزی که با علوم روز مطابق و قابل تفسیر بود، درست و الاّ فلا »، اصلی قابل قبول و معقول نیست.
3. حتی اگر قایل به این پیش فرض ها نیز باشیم، باز مشکل تحریف به سر جای خود باقی است.
زیرا: می دانیم حداقل اناجیل نه به دست حضرت عیسی علیه السلام و نه تحت اشراف آن حضرت نوشته شده است. بلکه طرفداران آن بزرگوار آن را نوشته اند.
با این اصل مسلم، چرا باید قایل شد، هر آنچه که در اناجیل اربعه هست، همان است که حضرت عیسی علیه السلام گفته است.
آیا با این تفسیر از وحی نمی توان گفت:
محتوای این اناجیل، برگرفته از حالات و الهاماتی که طرفداران حضرت عیسی علیه السلام داشته اند و حاصل نبوغ آنهاست؟
گمان نمی کنم، این تحلیل، با توجه به آن تفسیر از وحی، نادرست باشد. اما با وجود این، طرفداران دین مسیح این تحلیل و نتیجه، که ممکن است، اناجیل حاصل روحیات نفسانی و الهامات روحانی و نبوغ فکری و اجتماعی آنها باشد، را نمی پسندند.

بنابراین، حتی اگر قایل به این نشویم که اناجیل به کلی، حاصل الهامات روحانی و ...نویسندگان اناجیل است، حداقل می توان گفت: بعضی از روحیات آنها وارد این اناجیل شده است.
زیرا در زمان جمع آوری اناجیل، حضرت عیسی علیه السلام در میان آنها نبوده است.
4. با توجه به این تفسیر به نظر می رسد، که طرفداران آن، تصور معقولی از امر « نبوت » و پیامبری ندارند.
برای تبیین امر نبوت باید گفت:
این امر، دارای چهار رکن است. حتی اگر یکی از این ارکان موجود نباشد. چیزی بنا به نبوت، روی نخواهد داد.
این ارکان عبارتند از:
1. خدا: یا مبدأ هستی، رکن رکین نبوت است.
هیچ پیامبری را نمی توان یافت که او خود را مرتبط با حضرت پروردگار، عالم نداند. تاریخ نبوت، گواه روشنی بر این امر است.
قرآن کریم در سوره مبارکه « ابراهیم » می فرماید:

« و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم، فیضّل الله من یشآء و یهدی من یشآء و هو العزیز الحکیم»

(سوره ابراهیم، آیه 4)

در این آیه شریفه، یک « کبری » کلی و قانون عام ارائه شده است. آن قانون این است که:
خداوند، برای هر قومی که رسولی فرستاده، آن رسول را از میان آن قوم انتخاب کرده است. دلالت التزامی این آیه شریفه این است که همه رسولان، از جانب خدا بوده اند. نه این که آن شخص ارتباطی با عالم غیب و حضرت پروردگار نداشته است.
در فرازی دیگر از همین سوره مبارکه می فرماید:
« قالت لهم رسلهم إن نحن إلا بشر مثلکم و لٰکنّ الله یمنّ علی من یشآء من عباده و ما کان لنآ أن نّأتیکم بسلطٰن إلّا بإذن الله...»

(سوره ابراهیم، آیه 11)

پیامبران شان بدانها گفتند: ما جز بشری نیستیم. لکن خدا بر هر کس از بندگان اش بخواهد منت می گذارد و بر ما نرسد که برای شما حجتی بیاوریم مگر به اذن خدا...
در سوره آل عمران درباره برگزیدگان خود می فرماید:

« إن الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین »


(سوره آل عمران، آیه 33)

همانا خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر همه عالمیان برگزید.
حضرت پروردگار در آیه 39، آل عمران به زکریا بشارت تولد یحیی را می دهد و حضرت یحیی را نبی خود معرفی می کند.
در سوره مریم نیز خداوند حضرت عیسی علیه السلام را نبی خود معرفی می کند و از قول او می فرماید:

« قال إنی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً »


(سوره مریم، آيه 30)

در آیات 49 و 51، همین سوره، حضرت اسحاق و حضرت یعقوب و حضرت موسی علیهم السلام را رسول و نبی خود معرفی می کند و...
بنابراین از دیدگاه نمی توان قایل به نبوت شد. مگر این که این نبوت از جانب حضرت پروردگار باشد.

2. نبی:
طرف دیگر این امر، نبی است. بر طبق آیات شریفه قرآن کریم، نبی هر قوم، از همان قوم است و مانند آنها بشر است. تنها امتیازی که دارد این است که از جانب حضرت پروردگار، مأمور هدایت انسانها می باشد.
3. رابطه با حضرت پروردگار یا همان « وحی »:
خداوند در سوره شوری در این ارتباط می فرماید:

« و ما کان لبشر أن یکلّمه الله إلّا وحیاً أو من ورآی حجاب أو یرسل رسولا فیوحی بإذنه ما یشآء، إنّه علی حکیم »


( سوره شوری، آیه 51)

هیچ بشری را نمی رسد که خدا با او تکلم کند، مگر به یکی از سه طریق: یا طریق وحی و یا از وراء حجاب و یا آن که فرشته و رسولی بفرستد. پس به اذن خود هر چه می خواهد به او وحی می کند، که خدا بلند مرتبه فرزانه است.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرماید:
« و چون وحی در تمامی این اقسام مختلفه نسبتی به خدای تعالی دارد، لذا می توان وحی را به طور مطلق به خدای تعالی نسبت داد و مستند به او کرد.
ساده تر بگوئیم: می توان در هر سه قسم از وحی گفت: خدا چنین وحی کرد، بدون قیدی که معین کند منظور کدام یک از اقسام وحی است و به همین عنایت است که تمامی اقسام وحی در کلام خدای تعالی به خدا نسبت داده شده و فرموده است:

« إنّا أوحینآ إلیک کمآ أوحینا إلی نوح و النّبیین من بعده...»


( سوره نساء، آیه 163)

و نیز فرمود:

« و مآ أرسلنا من قبلک إلّا رجالاً نّوحی الیهم...»


(سوره نحل، آیه 43)

با توجه به این آیات شریفه باید گفت:
دستوراتی که رسولان الهی برای مردم می آورند، از جانب خداست و بواسطه وحی، نه به وسیله نبوغ فکری یا الهامات درونی.

رکن چهارم در امر نبوت، مقوله « عصمت نبی » است. یعنی اینکه:
اولاً: نبی از خطا و لغزش مصون است و به هیچ وجه به آن دچار نمی شود. برخلاف نابغه ها و یا کسانی که دارای اشراقات و تجربیات روحانی هستند. زیرا هیچ کس ادعای مصونیت این دو گروه را از خطا، ندارد.
ثانیا: آنچه را که از خدای عز و جل بواسطه وحی می گیرد، تمام و کمال به انسانها ارائه می دهد.
یعنی نه آنها را فراموش می کند و نه از ابلاغ آنها به مردم خودداری می کند.
شعار رسولان الهی این است:

« و ما ینطق عن الهوی، إن هو إلّا وحی یوحی علّمه شدید القوی »


( سوره نجم آیات، 3 الی 5 )

2. پیامبران هرگز قابل مقایسه با نوابغ نیستند. برخلاف این نظریه که، امر رسالت را چیزی شبیه نبوغ می داند.
قرآن با عناوین ذیل رسولان خود را معرفی می کند:
الف_ پیامبران، خود را بشری چون افراد انسانی می دانند. تنها قضاوتی که دارند، این است که به آنها وحی می شود.
قرآن در این باره می فرماید:

« قل إنّما أنا بشر مثلکم یوحی الی...»


( سوره کهف، آیه 110 _ سوره فصلت، آیه 6)

خداوند در این فراز از آیه شریفه رسولش را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید:
« بگو! ای رسول! همانا من بشری مثل شما هستم.»
ممکن است اینجا این سؤال مطرح شود که مگر نوابغ و اهل ریاضت، بشر نیستند؟
در پاسخ باید گفت: آری آنها نیز بشر هستند. اما متفاوت با انبیاء. به این معنا که این انسانها در دورانی از عمر خود تحت تعلیم و تعلم بوده اند و اموری یا علومی آموخته اند و یا تجربیاتی کسب کرده اند.
ولی انبیاء هیچ یک از این امور را نداشته اند. جز نفس پاک و منزه از گناه.
در تاریخ انبیاء هرگز نمی توان رسولی را یافت که در حد مدرسه ای درس خوانده باشد و یا تحت تعلیم مرشدی سالک چند سال را به ریاضت گذرانده باشد.
از دیگر سو، فراز دوم آیه می فرماید: « یوحی الی...»
« یوحی » صیغه مضارع است و به این معنا است که این وحی از ناحیه کسی به رسول گرامی افاضه می شود.
بنابراین مبدأ وحی جایی دیگر است و آن جا، جایی غیر از نفس و ضمیر اوست.
این آیه شریفه مستقیماً می فرماید: که وحی از جانب خداست به سوی پیامبر.
ب_ رسولان الهی برای اینکه اثبات چیزی از خود ندارند، تا آن جا پیش می روند که هر آنچه دارند از جانب خداست. نه ساخته و بر ساخته نفس یا ذهن خلاق خودشان.
خداوند به رسولش می فرماید:

«قل لّا أقول لکم عندی خزآئن الله و لا أعلم الغیب و لا أقول لکم إنّی ملک، إن أتّبع إلّا ما یوحی الی...»


(سوره انعام، آیه 50)

خداوند رحمان در این آیه شریفه چند امر را به وسیله رسولش بر انسان ها نمایان می سازد و به آنها گوش زد می کند که:
1. « لا أقول لکم عندی خزائن الله...»
نمی گویم که برای شما که نزد من خزائن خداست.
به عبارت دیگر، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این فراز می فرماید: من کلید مطلق خزانه خدا نیستم که همیشه از خزائن خدا استفاده نمایم. هر وقت که حضرت پروردگار اراده فرمود: من می توانم از خزانه حضرت حق بهره مند شوم.
2. « و لا أعلم الغیب ».
رسول اکرم تأکید می کند که « غیب » نیز نمی داند.
البته باید به سراغ روایات معصومین رفت و دید منظور از این « غیب » چیست که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن اظهار بی اطلاعی می کند. زیرا می دانیم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بسیاری از امور غیبی را برای مسلمین خبر داده بود.
3. « و لا أقول لکم إنّی ملک ».
رسول اکرم ملک بودن خود را نیز نفی می کند.
با کنار هم نهادن، این سه صفت _ در اختیار نداشتن خزائن الهی، بی اطلاع بودن از غیب و ملک نبودن _ به همان نتیجه ای می رسیم که حضرت پروردگار به رسولش فرمود: «قل أنا بشر مثلکم...»
4. با وجودی که این امور را از رسولش نفی می کند، اما تأکید می کند که او رسول اوست. زیرا او همان را پیروی می کند که خدایش می فرماید: «...إن أتّبع إلّا ما یوحی الی...».
ج _ در جایی دیگر قرآن به صراحت می فرماید:
اگر این نبی، چیزی از نزد خود می گفت باید از اول می توانست این کار را انجام دهد. زیرا سال ها در میان مردم و با مردم زیسته بود. ولی مردم چیزی جز پاکی سیرت و صداقت در گفتار و رفتار از او ندیده بودند.
بنابراین باید قبلاً نیز می توانست همچون این کلمات نورانی، بر زبان جاری نماید و از خبرهای گذشته و آینده شما را مطلع کند. در صورتی که این کار از او رخ نداده است.
بنابراین آنچه را اکنون می گوید از خود او نیست. بلکه وحی پروردگار عالمیان است.
خداوند در همین باره به رسولش می فرماید:
« قل لّو شآء الله ما تلوته علیکم و لا أدراکم به فقد لبثت فیکم عمرا مّن قبله أفلا تعقلون »

( سوره یونس، آیه 16)

پس در فرستادگان الهی... صرف نظر از انتساب به نیروی غیب برای خود به طور مستقل ادعایی ندارند. در حالی که تمام نوابغ بشری و مصلحان اجتماعی، آگاهی ها، فرضیه ها و نظریه پردازی های ابتکاری خود را وابسته به فعالیت های ذهنی و کارکرد مغز خویش محسوب می کنند و آنها را به نام خود به ثبت می رسانند و راه وصول به آن ها را مستند به مشاهدات تجربی و تنظیم و تنسیق عقلانی می دانند که خود آن را سامان داده اند».
از جانب دیگر، قلمرو آگاهی های نوابغ هم از جهت کمیت و هم از لحاظ کیفیت هرگز قابل مقایسه با معلومات پیامبران نیست.
این پبامبر است که اطلاعاتی گسترده و دقیق از گذشته و حال و آینده جهان دارد و به طور قطع خطا ناپذیر و تردید نابردار از آن گزارش می دهد.


الف: گزارش از ویژگی های مبدأ عالم:

« و قالوا اتّخذالله ولداً، سبحٰنه بل لّه ما فی السّمٰوات و الارض کلّ له قانتون »


( سوره بقره، آیه 116)

«...لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر »


( سوره شوری، آیه 11)

« لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر »


( سوره انعام، آیه 103)


ب: گزارش از ویژگی های جهان آخرت و دگرگونی های پیش از آن و رخداد انفجار عظیم نظام کیهانی که دانشمندان جهان از آن در شگفت اند.

ج: شرح داستان و سیرت رسولان پیشین الهی و باز سازی تاریخ راستین و افشای پنهان کاری های کاهنان مصلحت پیشه و... اینها همه در بروز ناگه و یکباره، با خصیصه نبوغ ایشان که شکوفایی آن تدریجی و همراه با تجدید نظر و تکمیل است تناسبی ندارد»
هیچ دانشمندی و نابغه ای مدعی جامعیت در تمام عرصه های علوم گیتی نشده... لکن سخن وحی آسمانی این است که آنچه سعادت پایدار و ابدی انسان را تضمین می کند در آن جمع است.

«...و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لّکل شیء...»


(سوره نحل، آیه 89)

... و برای اثبات این مدعا در یک فراخوان عمومی همگان را به تفکر خلاق و دیالوگ فرهنگی می خواند:

« أفلا یتدبّرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدو فیه اختلافاً کثیراً »


(سوره نساء، آیه82)

به راستی آگاهی هایی که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از طریق قرآن به فرهنگ بشر عرضه کرده است، اگر محصول نیروی باطنی و نبوغ فکری شخص اوست چرا تاکنون نابغه دیگری مشابه او پیدا نشده است... آیا با گذشت این همه زمان و پیشرفت دانش و بینش، دنیا از دادن نابغه ای عقیم شده یا موضوع چیزی دیگر است؟
3. مدعای این نظریه این است که:
«... نحن لا نشک فی صدق محمد فی خبره عما رأی و سمع و إنما نقول ان منبع ذلک من نفسه و لیس فیه شی جاء من عالم الغیب...»
پیامبران _ یا حضرت محمد _ افرادی درست کارند و در صدق آنها حرفی نیست و آنچه را خبر داده اند و یا دیده اند و به ما گفته اند، کاملاً درست است و...
اما سؤال اساسی این است که چه ملاکی بر صدق رسولان در دست صاحبان این نظریه است؟ که با چنان جزم و یقینی، پیامبران را راست گو می دانند؟
به نظر می رسد آنها برای اثبات صدق انبیاء هیچ ملاکی ندارند و آنچه را می گویند، جز ادعایی بی دلیل نیست. زیرا آن جزمیت مبتنی بر این پیش فرض است که ما حداقل در برخی موارد در آنچه رسولان می بینند و می شنوند و تجربه می نمایند، شرکت داشته باشیم. تا بدین وسیله بتوان گفت: « آنها در آنچه می گویند » راست گو هستند.
و الاّ اگر این « شرکت در تجربه آنان » در میان نباشد، هرگز نمی توان با آن مبانی که این ها در اختیار ما می گذارند، پی به صدق انبیاء برد.
از طرفی، می دانیم که ما در تجربه انبیاء شرکت نداریم و هرگز دست رسی به آنجا که آنها رفته اند و به آنچه که آنها شنیده اند و دیده اند، نداریم.
ممکن است در اینجا این سؤال پیش آید که:
« رسولان الهی خبرهایی از آینده داده اند و به مرور زمان به بشر مکشوف شده است که آن خبرها راست بوده است و همین امر آیا نمی تواند دلیل بر صدق انبیا باشد؟»
در پاسخ فقط کافی است بگوئیم: بر طبق آن ملاک که شما درباره انبیاء ارائه می دهید و وحی را تفسیر می کنید و این سؤال که مطرح می نمائید، لازم می آید نعوذ بالله هر مرتاضی و ساحری « پیامبر » باشد. زیرا آنها نیز گاهی خبرهایی از غیب می دهند که مطابق با واقع است.
نیز بر طبق این تفسیر و آن سؤال، دروغ گویایی مثل « مسیلمه » و شیادانی چون « سامری » هم پیامبر باشند!؟
تا اینجا معلوم شد که بر طبق این تفسیر از « وحی » نمی توان اعتماد به « صدق انبیاء » پیدا نمود.
اما سؤال اساسی این است که آیا راهی برای راه یافتن به « صدق انبیا الهی » در اختیار نداریم؟
در پاسخ باید گفت: این راه وجود دارد و عقل و دین بر آن صحّه نهاده است.
آن راه، فقط و فقط راه « عصمت » است که تضمین کننده مطابق با واقع بودن هر آنچه رسول الهی می گوید، است.
هم دین، رسول و رسولان الهی صادق در گفتار و رفتار می داند و هم عقل لازم می داند که رسول الهی معصوم در فعل و قول باشد.
ما به کالبد شکافی و تحلیل و بررسی « عصمت » در جای خود، خواهیم پرداخت و درباره آن بحثی مستوفا خواهیم داشت.
ولی در این مقال، به طور اشاره برای روشن شدن صورت مسأله به ارکان آن به صورت فهرست وار اشاره می نمائیم.

« عصمت » متشکل از چهار رکن است:

  • خدا
  • نبی
  • رابطه ای که بین خدا و نبی وجود دارد.
  • صدق نبی در فعل و قول
موضوع قفل شده است