جمع بندی حسن و قبح عقلی، نزاعی عینی یا علمی ؟ (عدل الهی)

تب‌های اولیه

176 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

صدیق;909617 نوشت:
[=microsoft sans serif]

مطالبم را دو بخش کرده ام

بخش اول

نقل قول:
بنابراین
در مورد قضایای حقیقیه ای که موضوع آن جزئی نیست، عقل مستقلا میتواند حکم به حسن و قبح داشته باشد.
اما
در قضایای حقیقیه ای که موضوع آن جزئی است، عقل نمیتواند چنین حکمی راداشته باشد چرا که در چنین مواردی نیز همان مشکل قضایای شخصیه وجود دارد

شما خود معترفید که قضیه ی "نصف بودن دیه ی زن"، حقیقیه است :

اما بین این قضیه و سایر قضایای حقیقیه تفاوت گذاشتید و گفته اید
موضوع قضیه ی نصف بودن دیه ی زن، جزئی است.
در حالی که واضح است موضوع ِ این قضیه، کلی است.
در پست بعدی که به این مطلب اشاره کردم گفتید مقصودتان جزئی اضافی است.
پس کلی بودنِ موضوع ِ قضیه ی نصف بودن دیه ی زن، را تایید می کنید.
با این توضیح چه طور می توان تقسیم بندی نقل شده از شما را پذیرفت ؟
زیرا اگر موضوعِ قضیه، جزئی حقیقی باشد که اشتباه بودنش آشکار است.
و اگر موضوعِ قضیه، جزئی حقیقی نباشد تقسیم دچار اشکال می شود :

نقل قول:
بنابراین
در مورد قضایای حقیقیه ای که موضوع آن کلی نیست، عقل مستقلا میتواند حکم به حسن و قبح داشته باشد.
اما
در قضایای حقیقیه ای که موضوع آن کلی است، عقل نمیتواند چنین حکمی راداشته باشد چرا که در چنین مواردی نیز همان مشکل قضایای شخصیه وجود دارد

چه طور امکان دارد قضایایی که موضوعشان کلی است مانند قضایای شخصیه باشند
اما قضایایی که موضوعشان کلی نیست مانند قضایای شخصیه نباشند ؟
در حالی که اگر قرار باشد قضیه ای مانند قضیه شخصیه باشد، قضیه ای خواهد بود که موضوعش نیز کلی نباشد ... نه قضیه ای که موضوعش کلی است ...
آنچه من متوجه شدم این است که
شما ادعا می کنید بین اغراء به جهل و نصف بودن دیه، تفاوت است ...
اما من که بررسی می کنم می بینم در حقیقیه بودن مشترک هستند.
موضوع هر دو قضیه کلی است.
پس تفاوت در چیست ؟
از طرفی
همانطور که کسی بگوید نصف بودن دیه ی زن، می تواند عدالت و مصلحت باشد
اغراء به جهل نیز می تواند عدالت و مصلحت باشد.
مثلا اگر کسی علت عادلانه بودنِ نصف بودن دیه ی زن را حکم الهی در قرآن بداند.
من می توانم آیاتی از قرآن بیاورم که اغراء به جهل را بر خدا صادق دانسته است. در مورد بشر که به طریق اولی صادق است.
اگر کسی علت عادلانه بودنِ نصف بودن دیه ی زن را این بداند که لازمه ی عدالت تساوی نیست.
من می گویم بله اما درستش این است که در برخی موارد عدالت با تساوی تحقق می یاید و در برخی موارد با عدم تساوی تحقق می یابد.
و این مورد از مواردی است که با تساوی ، عدالت تحقق می یابد و علتش را باید در تعریف عدالت و فلسفه ی اخلاق و حقوق بررسی کرد ...
پس تا به اینجا نمی توانم این تفاوتی که گذاشته اید را قبول کنم.
اما می توانم مبنایی که دارم را را در این موارد بفهمم :
مثلا می گویم اغراء به جهل چون در مقدمات اثبات صدق نبی است پس نمی تواند از سوی شریعت تعیین شود و عقل مستقل است. اما همین اغراء اگر در مسائل دیگر باشد عقل مستقل از شرع نخواهد بود.
اما قضیه ی نصف بودن دیه، چون ربطی به مقدمات اثبات صدق نبی ندارد. پس وقتی شریعت اثبات شد. عقل نمی تواند مستقل از شرع باشد.

بخش دوم :

نقل قول:
ولی نمیتواند بفهمد که نصف بودن دیه زن قبیح است، چرا که فلسفه این حکم را نمیداند

من نمی خواهم روی تک تک قضایا وارد شویم و تحلیل کنیم چون آن مرحله ای است بعد از آنچه الان می خواهم بگویم.
ابتدا می خواهم این مطلب روشن شود بعد می توان روی خود قضیه نیز تحلیل انجام داد
چون من هم می توانم با پیش کشیدن فلسفه ی اخلاق و حقیقیه بودن قضیه عنوان کنم که عقل می فهمد که این امر قبیح است.
لذا عرضم این است که قبول کنید که فرض محال محال نیست.
لذا
اگر عقل حکم کرد که نصف بودن دیه ی زن، قبیح است
و شرع حکم کرد که دیه ی زن، نصف است.
آیا حاضرید قبول کنید که شرع اشتباه می کند ؟
اگر اشتباه شرع را قبول کردید، از نظر من، در این قضایا عقل مستقل از شرع است.
اما اگر اشتباه شرع را قبول نکردید، از نظر من، در این قضایا عقل مستقل از شرع نیست.
ممکن است شما بگویید هیچ گاه چنین اتفاقی نخواهد افتاد ...
اما فعلا بگوید فرض محال که محال نیست. بعد راجع به محال بودن یا نبودنش می توان بحث کرد.
این انتخابی که گفتم سنگ محک برای مستقل بودن عقل از شرع یا غیر مستقل بودن آن از شرع است ...
آیا شما حاضرید با همین فرضی که گفتم ، بفرمایید که کدام یک را انتخاب می کنید ؟
شرع را اشتباه خواهید خواند یا عقل را ؟
نقل قول:
منحصر به این موارد نیست.
اینکه ظلم قبیح است.
اینکه عدل حسن است.
اینکه دروغ بدون مصلحت قبیح است.
اینکه خیانت بد است.
اینکه امانتداری حسن است و صدها و صدها گزاره اخلاقی دیگر که عقل ما حکم میکند، اینها مستقل هستند یا غیر مستقل؟
اگر مستقل هستند، چه ربطی به برهان صدق نبی دارند؟

در مورد ظلم و عدل که اختلافی بین ما وجود نداشت.

اما در مورد دروغ و خیانت :
فرض کنید
عقل بگوید دروغ بدون مصلحت، قبیح نیست.
یا عقل بگوید دروغ اگر موجب ضرر مالی یا جسمی معتنا به نشود، قبیح نیست.
اما شرع بگوید
دروغ بدون مصلحت، نگو.
یا شرع بگوید دروغ اگر موجب ضرر مالی یا جسمی معتنا به نشود، حرام است.
یا بالعکس
عقل بگوید دروغ بدون مصلحت، قبیح است.
و شرع بگوید دروغ بدون مصلحت مباح است یا اصلا بگوید مستحب است یا واجب است
یا شرع بگوید دروغ اگر موجب ضرر مالی یا جسمی معتنا به نشود مباح است.
انتخاب شما چیست ؟
شرع اشتباه کرده است یا عقل ؟
اگر شرع اشتباه کرده است پس عقل مستقل است ..
اگر عقل اشتباه کرده است پس عقل مستقل از شرع نیست ...
اما در مورد خط پایانی :
من می گویم وقتی کسی قبول کرد که فوق کل ذی علم علیم
پس باید قبول کند که هیچ گاه نمی تواند اثبات کند که عالم تر از او اشتباه کرده است. حتی اگر احکامش مانند احکام خضر باشد و کودکی را بکشد ... مگر اینکه قبول کند که دیگر آن فرد، عالم تر از او نیست ...
پس استقلال عقل از شرع در این قضایا به این معناست که عقل می تواند ثابت کند که شرع اشتباه است.
به عبارت روشن تر اگر عقل مستقل از شرع باشد :
عقل برای رد کردن شرع، فقط محدود به رد کردن برهان اثبات خدا و صدق نبی نیست...
بلکه عقل با احکام حسن و قبحش نیز می تواند شریعت را رد کند ...
اکنون آیا شما در فرض مذکور خواهید گفت عقل اشتباه می کند یا شرع ؟
اگر گفتید حتما عقل اشتباه کرده است پس عقل مستقل نیست.
اگر گفتید حتما شرع اشتباه کرده است پس عقل مستقل است.

خلاصه :
در مورد بخش اول، منتظرم تا دقیقا بفرمایید چرا نصف بودن دیه ی زن، قضیه ی خارجیه است ... در حالی که گفتید حقیقیه ...
در مورد بخش دوم، منتظرم انتخاب کنید.

بگذارید تاثیر جواب شما را بر خودم بگویم :
اگر ثابت شود که قضیه ی نصف بودن دیه و مانند ان ، حقیقیه نیست در این صورت میتوانم قبول کنم یا حداقل بررسی کنم که میتوان گفت تمام قضایای حقیقیه مستقل از شرع هستند و با انها میتوان شریعت را رد کرد.

اما اگر تفاوتی بین این قضایا نباشد مبنایم عدم استقلال عقل خواهد بود...

http://shafaqna.com/persian/shafaqna/item/90089-حضرت-آیت‌الله-جوادی-آملیمکیل-و-موزون-در-مسئله-ربا-قضیه-حقیقیه-است-نه-خارجیه?tmpl=component&print=1

شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری‌های خبری شیعه) - حضرت آیت‌الله العظمی جوادی آملی در درس خارج فقه خود بیان کرد: از آنجا که بیشتر قضایای شرع از نوع حقیقیه هستند یعنی اختصاصی به زمان و مکان خاصی ندارند و برای همه زمان‌ها وضع شده‌اند برای اینکه در مسئله معیار مکیل و موزون ما قائل به قضیه خارجیه باشیم شاهد و دلیلی وجود داشته باشد که به نظر می‌رسد هیچ شاهد و دلیلی برای این مسئله ارائه نشده است.

به گزارش خبرنگار شفقنا (پایگاه بین‌المللی همکاری‌های خبری شیعه) حضرت آیت‌الله العظمی جوادی آملی در آغاز سلسله جلسات درس خارج فقه خود با موضوع «ربا» روز شنبه، 19 مهر ماه، بیان کرد: بحث معیار مکیل و موزون بودن در مسئله ربا بود که چه چیزی معیار مکیل و موزون بودن اجناس و کالاها در معامله‌هاست. اقوالی در تشریح این مسئله بیان شد بر اساس آنچه مرحوم صاحب شرایع بیان کرده بود معیار در این مساله نخست آن چیزی که در عصر پیامبر(ص) بود باید به همان عمل کرد اگر مجهول بود باید به عرف و هر شهر در مورد مکیل و موزون بودن یک کالا اکتفا کرد و اگر شهر فروشنده و بایع متفاوت بود هر کدام باید به حکم شهر و عرف خود عمل کنند.

وی ادامه داد: اینکه بیان شود معیار عصر حضرت رسول است مایه و سبقه علمی ندارد، بر اساس چه معیاری می‌توان این سخن را ثابت کرد؟ بر همین اساس بود که این سخن مرحوم صاحب شرایع مورد نقد علمای بعدی قرار گرفت. اگر قرار باشد سخن مرحوم صاحب شرایع درست باشد قضیه ربا دیگر حقیقیه نخواهد بود بلکه قضیه خارجیه است یعنی فقط در زمان حضرت رسول (ص) بوده و مانند بسیاری از قضایای حقیقیه که شامل همه اعصار می‌شوند نخواهد بود. در حالی که اصل قضیه حقیقیه بوده است بنابراین اگر قرار باشد این گونه تفسیر کنیم باید برای آن گواه و شاهد و نمونه بیاوریم.

آیت‌الله جوادی آملی اظهار کرد: اصطلاح قضیه خارجیه و حقیقیه در کتاب‌های مرحوم نائینی کم نیست. قضایا چند قسم‌اند اول قضایای شخصیه که مثلاً زید آمد که در علم معتبر نیستند. قضایای دیگر قضایای طبیعیه هستند که یا در علم طبیعت مورد بحث قرار می‌گیرند یا در برخی از علوم عقلیه، آنجایی که سخن از هستی و وجودشان است. اگر حکم بر روی طبیعت رفته است به لحاظ وجود خارجی یا شامل همه افراد است یا شامل برخی از افراد است که موجبه جزئیه می‌شود، اگر شامل همه افراد است موجبه کلیه می‌شود. حالا در این صورت حکم یا روی حقیقت موضوع رفته است چه محقق الوجود چه مقدر الوجود که قضیه حقیقیه می‌شود، یا حکم بر روی حقیقت موضوع نرفته است بلکه بر روی وجودش در خارج است آن هم خصوص محقق در حال رفته است که در این صورت همان قضیه خارجیه است. حکم اگر قرار باشد معتبر باشد و در روند استدلال و قیاسات از آن استفاده شود باید حکم برای طبیعت بما انها موجوده فی الخارج من حیثت واحد باشد.

وی ادامه داد: بر این اساس جریان قضایای خارجیه آن است که حکم برای موضوع باشد یک سبب واحد برای جریان همان عصر قضیه که سخن مرحوم صاحب شرایع اشاره به همین دارد و همچنین جریان قوت قالب در زکات فطره هم همینطور است که باید قوت قالب مردم عصر زکات فطره باشد. از آنجا که غالب احکام به وجه قضایای حقیقیه است نه خارجیه پس مرحوم شرایع به چه اعتباری باید در اینجا قضیه خارجیه را ملاک قرار دهد؟ در روایات نیز مکیل و موزون آمده است و هیچ اشاره به مکیل و موزون در عصر پیامبر نشده است بنابراین نمی‌توان اختصاص مکیل و موزون به عصر پیامبر را از روایات بدست آورد. البته شاید در بعضی از روایات ممکن است کمکی بگیرند چرا که به برخی از عناوین مکیل و موزون اشاره شده است شاید بتوانند کمک بگیرند اما این مسئله تام نیست. چون دلیلی ندارد که طرح عناوین مکیل و موزون اشاره به این مطلب داشته باشد که مکیل و موزون در عصر پیامبر ملاک و معیار است.

این مرجع تقلید بیان کرد: بنابراین آنچه از روایات نیز می‌توان اخذ کرد این است که هر چه به صورت مکیل و موزون باشد در آن ربا است و هر چه به صورت مکیل و موزون نباشد در آن ربا نیست؛ این یک اصل کلی است که به صورت قضیه حقیقیه است و ربطی به قضیه خارجیه ندارد چرا که اشاره به همه زمان‌ها دارد. نمونه قضیه خارجیه در احکام فقه که کم هستند را می‌تواند در فاصله بین محل سجده و پیشانی مشاهده کرد که گفته شده است باید به اندازه چهار انگشت بسته باشد. این بر این اساس بوده است که از حضرت نقل شده این فاصله نباید بیشتر از یک خشت باشد که شامل خشت در زمان حضرت بوده است و آن حدود چهار انگشت بوده است یعنی اندازه فقط در همان زمان و عصر حضرت محاسبه شده است. این نمونه‌ای از قضیه خارجیه است. در اینجا شواهدی وجود دارد اما در باب ربا به نظر می‌رسد برای خارجیه کردن مسئله مکیل و موزون در ربا هیچ شاهدی وجود ندارد.

وی افزود: برخی تلاش کرده‌اند که با روایات این مسئله را ثابت کنند اما آنچه در روایات بیان شده است خلاف قضیه خارجیه در مکیل و موزون در بحث رب است. یکی از این روایات روایت ششم از باب ششم از ابواب ربا است که صاحب وسایل آن را در جلد هجدهم 134 آورده است:‌ « وعن علی بن إبراهیم، عن رجاله ذکره ـ فی حدیث طویل ـ قال: ولا ینظر فیما یکال ویوزن إلا إلی العامة ولا یؤخذ فیه بالخاصة فإن کان قوم یکیلون اللحم ویکیلون الجوز فلا یعتبر بهم، لان أصل اللحم أن یوزن، وأصل الجوز أن یعد » این روایت دلالت دارد که معیار برای مکیل و موزون عامه مردم است حتی در این روایت آنچه که برخی افراد یا اقوام در مقابل توده مردم انجام می‌دهند قابل اعتنا نیست و آنچه در مکیل و موزون اصل است همان است که غالب مردم انجام می‌دهند. و این نشان دهنده این است که اشاره‌ای به زمان و عصر پیامبر(ص) ندارد و این مسئله به نحوه قضیه حقیقیه است نه خارجیه.

[=microsoft sans serif]

و طاها;909624 نوشت:
این مورد را بررسی کردم
اما شواهد نشان میداد که قضیه از نوع حقیقی است.
یعنی
نصف بودن دیه زن قبیح است.
یک قضیه حقیقی است.
و موضوع ان هم کلی است.
هر جزئی اضافی میتواند کلی باشد و با هم منافات ندارند.

باسلام و عرض ادب
ظاهرا سبق قلم شد.
این قبیل از قضایا که در شریعت بیان شده و مختص فرد خاص و زمان خاصی نیست(که در غالب موارد اینچنین است) قضیه حقیقیه است که حکم گرچه به اعتبار افراد است ولی چون بر روی حقیقت موضوع بار شده است، منحصر در افراد محقق الوقوع نیست.
بنابراین
قضیه "نصف بودن دیه زن قبیح است"
و
قضیه "اغراء به جهل قبیح است"
هر دو حقیقیه هستند.
اما تفاوت اینها در همانی است که عرض کردم.
موضوع اولی از شرع گرفته شده است به همین جهت، قیودش نیز باید از خودش گرفته شود.
اما موضوع دومی و حدود آن ازعقل گرفته میشود و خود عقل میتواند بفهمد ملاک اغراء به جهل چیست، به همین جهت برای حکم کردن عقل عملی، احتیاجی به غیر خودش ندارد.

[=microsoft sans serif]

و طاها;909772 نوشت:
چه طور امکان دارد قضایایی که موضوعشان کلی است مانند قضایای شخصیه باشند
اما قضایایی که موضوعشان کلی نیست مانند قضایای شخصیه نباشند ؟
در حالی که اگر قرار باشد قضیه ای مانند قضیه شخصیه باشد، قضیه ای خواهد بود که موضوعش نیز کلی نباشد ... نه قضیه ای که موضوعش کلی است ...
آنچه من متوجه شدم این است که
شما ادعا می کنید بین اغراء به جهل و نصف بودن دیه، تفاوت است ...
اما من که بررسی می کنم می بینم در حقیقیه بودن مشترک هستند.
موضوع هر دو قضیه کلی است.
پس تفاوت در چیست ؟

تفاوت در این است که در قضیه قبح اغرای به جهل، موضوع را خود عقل تشخیص میدهد.
اما در مورد دومی نه.

توضیح اینکه
در قضیه اغراء به جهل قبیح است، عقل ما به صورت مستقل میتواند بفهمد که فلان کار، انداختن مخاطب در جهل و نادانی و گمراه کردن اوست یا نه؟
چرا که موضوع این قضیه(اغراء به جهل) مثلا از یک قضیه دیگر منتج شده است.
مثلا عقل ما به صورت خود بنیاد میتواند بفهمد که اگر خداوند معجزه را به دست مدعی دروغین بدهد، این کارش مصداق قطعی گمراه کردن دیگران است. در این صورت، وقتی عقل ما به صورت مستقل از شرع، توانست موضوع حکم خودرا تشخیص بدهد، حکم صادر کردن نیز که بر اساس مستقله بودن حسن و قبح، مشخص است.

....

[=microsoft sans serif]اما....

در قضیه نصف بودن دیه زن قبیح است، موضوع از کجا درست شده است.
موضوع نصف بودن دیه زن، موضوعی است که از یک حکم شرعی به دست آمده است.
یعنی در اینجا شارع میگوید دیه زن نصف است.
حال عقل ما این موضوع رااز شرع میگیرد و میخواهد حکم کند که این کار حسن است یا قبیح.
اما چون موضوع را از حکم شرع گرفته است، باید قیود موضوع را نیز از شرع بگیرد. چون واقعا نمیداند که این موضوع چه قیود و چه فلسفه و عللی دارد.

درست مانند اینکه در مورد موضوعی صبحت کنیم که از عرف گرفته میشود.
مثلا میبینیم که مادری به فرزندش، غذای چرب نمیدهد.
حال آیا به صورت مستقل میتوانیم با عقل عملی خود حکم کنیم که این کار مصداق ظلم است و قبیح؟
خیر.
چرا؟
به این دلیل که باید از خود این مادر یا دکتر او بپرسیم که چرا به این شخص، غذای خوشمزه و چرب نباید داد. وقتی قیودو علل و شرایط موضوع را شناسایی کردیم، آنگاه میتوانیم طبق آن شرایط بگوییم که این موضوع تحققش قبیح است یا حسن.

[=microsoft sans serif]

و طاها;909772 نوشت:
از طرفی
همانطور که کسی بگوید نصف بودن دیه ی زن، می تواند عدالت و مصلحت باشد
اغراء به جهل نیز می تواند عدالت و مصلحت باشد.
مثلا اگر کسی علت عادلانه بودنِ نصف بودن دیه ی زن را حکم الهی در قرآن بداند.
من می توانم آیاتی از قرآن بیاورم که اغراء به جهل را بر خدا صادق دانسته است. در مورد بشر که به طریق اولی صادق است.
اگر کسی علت عادلانه بودنِ نصف بودن دیه ی زن را این بداند که لازمه ی عدالت تساوی نیست.
من می گویم بله اما درستش این است که در برخی موارد عدالت با تساوی تحقق می یاید و در برخی موارد با عدم تساوی تحقق می یابد.
و این مورد از مواردی است که با تساوی ، عدالت تحقق می یابد و علتش را باید در تعریف عدالت و فلسفه ی اخلاق و حقوق بررسی کرد ...
پس تا به اینجا نمی توانم این تفاوتی که گذاشته اید را قبول کنم.

تفاوت به خاطر مصلحت و عدالت نیست بلکه به واسطه این است که موضوع اولی را عقل مستقل از شرع تشخیص میدهد ولی دومی را چون خود شرع داده، پس موضوعش را نیز عقل میدهد.

و طاها;909772 نوشت:
مثلا می گویم اغراء به جهل چون در مقدمات اثبات صدق نبی است پس نمی تواند از سوی شریعت تعیین شود و عقل مستقل است. اما همین اغراء اگر در مسائل دیگر باشد عقل مستقل از شرع نخواهد بود.
اما قضیه ی نصف بودن دیه، چون ربطی به مقدمات اثبات صدق نبی ندارد. پس وقتی شریعت اثبات شد. عقل نمی تواند مستقل از شرع باشد.

این ملاک خوب ولی ناقص است.
همانطور که عرض کردم، پاره ای از موارد هست که در مقدمات اثبات صدق نبی استفاده نمیشود ولی با این حال عقل مستقلا به حسن و قبح آن پی میبرد.

و طاها;909772 نوشت:
چون من هم می توانم با پیش کشیدن فلسفه ی اخلاق و حقیقیه بودن قضیه عنوان کنم که عقل می فهمد که این امر قبیح است.

چون در مورد موضوعی صحبت میکنیم که از شرع گرفته شده است پس نمیتوان با ملاکهای دیگر(احساس، وجدان، فلسفه اخلاق و ...) آنرا بررسی کرد.

[=microsoft sans serif]

و طاها;909772 نوشت:
اگر عقل حکم کرد که نصف بودن دیه ی زن، قبیح است
و شرع حکم کرد که دیه ی زن، نصف است.
آیا حاضرید قبول کنید که شرع اشتباه می کند ؟
اگر اشتباه شرع را قبول کردید، از نظر من، در این قضایا عقل مستقل از شرع است.
اما اگر اشتباه شرع را قبول نکردید، از نظر من، در این قضایا عقل مستقل از شرع نیست.

شرع اشتباه نمیکند به خاطر اینکه این قضایا از دایره مسائلی که عقل توان رسیدن به آنها را دارد خارج است.

و طاها;909772 نوشت:
عقل بگوید دروغ بدون مصلحت، قبیح نیست.
یا عقل بگوید دروغ اگر موجب ضرر مالی یا جسمی معتنا به نشود، قبیح نیست.
اما شرع بگوید
دروغ بدون مصلحت، نگو.
یا شرع بگوید دروغ اگر موجب ضرر مالی یا جسمی معتنا به نشود، حرام است.
یا بالعکس
عقل بگوید دروغ بدون مصلحت، قبیح است.
و شرع بگوید دروغ بدون مصلحت مباح است یا اصلا بگوید مستحب است یا واجب است
یا شرع بگوید دروغ اگر موجب ضرر مالی یا جسمی معتنا به نشود مباح است.
انتخاب شما چیست ؟
شرع اشتباه کرده است یا عقل ؟
اگر شرع اشتباه کرده است پس عقل مستقل است ..
اگر عقل اشتباه کرده است پس عقل مستقل از شرع نیست ...

در این موارد اگر مراد عقل و نقل درست فهمیده شود، عقل مقدم است. به خاطر مستقل بودن عقل در حسن و قبح.

[=microsoft sans serif]

و طاها;909772 نوشت:
من می گویم وقتی کسی قبول کرد که فوق کل ذی علم علیم
پس باید قبول کند که هیچ گاه نمی تواند اثبات کند که عالم تر از او اشتباه کرده است. حتی اگر احکامش مانند احکام خضر باشد و کودکی را بکشد ... مگر اینکه قبول کند که دیگر آن فرد، عالم تر از او نیست ...
پس استقلال عقل از شرع در این قضایا به این معناست که عقل می تواند ثابت کند که شرع اشتباه است.

نکته اول اینکه شما در این تعارض، صرفا فرض تعارض را داریددر حالیکه برای چنین تعارضی بین مواردمجاز برای عقل عملی و نظر قطعی شارع(به دلالت واضح و سند معتبر) مورد مشخص و واقعی نزدید.
نکته دوم اینکه اگر بخواهیم بپذیریم که حسن و قبح در این موارد عقلی نیست، پس میتوان پذیرفت که خداوند بی جهت در کلامش دروغی را به کار برده است. این دروغ هیچ مصلحتی نیز ندارد. در این صورت، نبوت اثبات شده است. چرا که معجزه صادر شده است، ولی این معجزه از نبی راستین گرچه واقعا کلام خداوند است ولی مشتمل بر یکی دو دروغ است.
این احتمال با توجه به مبنای شما( که حسن و قبح را در این موارد عقلی نمیدانید) چطور مرتفع و منتفی میشود؟

صدیق;909841 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام و عرض ادب

با سلام و احترام
فکر میکنم الان گره کار در تفاوت بین این دو طیف قضایا است
و شما تفاوت بین این دو دسته را در این می دانید :

نقل قول:
موضوع اولی از شرع گرفته شده است به همین جهت، قیودش نیز باید از خودش گرفته شود

چرا شما فکر می کنید عقل مجبور است موضوع اول را از شرع بگیرد ؟
اگر شرعی هم وجود نداشت عقل می توانست نصف بودن دیه را در نظر گرفته و حکم دهد.
و این مسئله محدود به این مثال هم نیست.
مثلا دزدی، تهمت،قذف،حدود،ارث،دیه،ربا، معاملات،شراب،دروغ،غیبت،فحش،حجاب ، برده داری،جزیه، ...
و باز زیرمجموعه های هر یک از این موارد...
یعنی هیچ کس به کفاری که روی این موضوعات حکم می دهند نمی تواند ایراد بگیرد که موضوعاتی که شما دارید بررسی می کنید از شرع گرفته شده است ...
انها اصلا به شرع کاری ندارند ... بسیاری از آنها در کل زندگی اصلا نمی دانند اسلام چیست ... چه برسد به اینکه از احکامش مطلع باشند ....
مضافا اینکه طبق نقل بالا،وقتی کسی به شرع مراجعه می کند ( همانطور که کسی به پزشک مراجعه می کند ) دو مطلب را پذیرفته است :
اول
شرع برای او اثبات شده است
دوم
عقل را مستقل از شرع نمی داند.
در واقع وقتی من از شما علت تفاوت این دو قضیه را می پرسم
این جمله ی شما :
نقل قول:
موضوع اولی از شرع گرفته شده است به همین جهت، قیودش نیز باید از خودش گرفته شود

در صورتی می تواند درست باشد که قبلا شرع و عدم استقلال عقل از شرع را قبول کرده باشیم ...
یعنی فکر می کنم همان مبنایی شد که عرض کردم :
وقتی کسی قبول کرد که کسی عالم تر از او است باید احکام او را بپذیرد و استقلال عقل از دست خواهد رفت.
خوب اکنون همین مسئله در مورد سایر قضایا نیز صادق است :
مثلا دروغ و خیانت
وقتی شرع برای ما اثبات شد و قبول کردیم که شرع، اگاه تر است
پس عقل نمی تواند بگوید دروغ و خیانت، قبیح است یا نیست....
چون دقیقا حرف خودتان در مورد دروغ و خیانت نیز صادق است که گفتید :
نقل قول:
موضوع اولی از شرع گرفته شده است به همین جهت، قیودش نیز باید از خودش گرفته شود

لذا در مورد این دسته از قضایا نیز استقلالی برای عقل نمی ماند.
اما شما در مورد دسته اول، عقل را غیرمستقل دانستید اما در مورد دسته دوم، عقل را مستقل دانستید.

نقل قول:
نکته اول اینکه شما در این تعارض، صرفا فرض تعارض را دارید

بله اما ثمره اش این است که اگر این فرض برای من ثابت شد، تکلیفم روشن است و از پیش مهیا و آماده ی این شبهات خواهم بود ...
اگر چه الان بسیاری این ادعا را دارند که این تعارض تحقق یافته است ...
اما این بحث می تواند منجر شود که مبنای من به گونه ای باشد که تحقق این تعارضات هم اثری نداشته باشد ... چون از اساس، استقلال عقل را قبول نداشته ام ...
نقل قول:
نکته دوم اینکه اگر بخواهیم بپذیریم که حسن و قبح در این موارد عقلی نیست، پس میتوان پذیرفت که خداوند بی جهت در کلامش دروغی را به کار برده است.


درست می فرمایید.

این را اصلا نمی توان پذیرفت.
زیرا براهین اثبات خداوند، خداوند را کامل مطلق می داند. و دروغ در او راه ندارد.
و چه قبل از اثبات و چه بعد از اثبات دروغ نخواهد گفت.
اما آیا این را می توان در مورد بشر هم گفت ؟
مثلا آیا عقل می تواند بگوید یوسف دروغ گفت و کار قبیحی کرد ...
و با این روش به این نتیجه برسد که پیامبران معصوم نیستند و با این روش نبوت و دین را رد کند ؟
مثلا آیا عقل می تواند بگوید ابراهیم دروغ گفت و کار قبیحی کرد ...
و از این دست موارد ...
بله ممکن است شما بگویید این دروغ قبیح نیست ... و برایش علت هایی ذکر کنید ... تحلیل کنید... فکر کنید ...
اما من می گویم : دروغ ممکن است قبیح باشد و ممکن است قبیح نباشد ...
اگر عقل به این نتیجه رسید که دروغ یوسف یا احکام برده داری در قرآن یا جزیه در قرآن یا قطع دست دزد در قرآن یا قطع دست و پا به خلاف هم در قرآن و ... قبیح است، می گویم نه قبیح نیست ...
چون در هیچ کدام از این موارد عقل مستقل از شرع نیست. یعنی عقل نمی تواند با احکام خود به کذب شرع برسد ...
چون شرع آگاه تر از او است ...
لذا نه موافقت عقل با احکام شرع، دین را اثبات می کند و نه مخالفت عقل با احکام شرع، دین را رد می کند.

البته می توان به این مسئله از زاویه ی دیگر نگاه کرد ...
مثلا من بگویم
بله دروغ قبیح است و هر دروغی هم قبیح است البته اگر صرفا دروغ باشد و هیچ عامل دیگری بر آن تاثیر نگذارد.
اما اگر دروغ با یک مصلحت دیگری کنار هم قرار گرفت دیگر نمی توان با قاطعیت گفت که دروغ قبیح است ..
اما آیا این تحلیل را می توان در مورد خداوند هم صادق دانست ؟
مثلا آیا می توان گفت خداوند به خاطر اینکه یک مصلحت بزرگتری در کار است به بشر دروغ گفته است ؟
آیا می توان گفت خداوند ممکن است به خاطر یک مصلحت بزرگتر به بشر دروغ بگوید ؟

البته در این موارد باید بیشتر فکر کرد و باید منتظر بود تا شاید شما نکته ای بگویید که مسئله حل شود...

البته می توان به این مسئله از زاویه ی دیگر نگاه کرد ...
مثلا من بگویم
بله دروغ قبیح است و هر دروغی هم قبیح است البته اگر صرفا دروغ باشد و هیچ عامل دیگری بر آن تاثیر نگذارد.
اما اگر دروغ با یک مصلحت دیگری کنار هم قرار گرفت دیگر نمی توان با قاطعیت گفت که دروغ قبیح است ..
اما آیا این تحلیل را می توان در مورد خداوند هم صادق دانست ؟
مثلا آیا می توان گفت خداوند به خاطر اینکه یک مصلحت بزرگتری در کار است به بشر دروغ گفته است ؟
آیا می توان گفت خداوند ممکن است به خاطر یک مصلحت بزرگتر به بشر دروغ بگوید ؟

سلام
یکی یه مقدار روان تر بگه موضوع این تاپیک چیه؟
بلکه ما هم چیزی یاد بگیریم محض بیکار نبودن

و طاها;911392 نوشت:
البته می توان به این مسئله از زاویه ی دیگر نگاه کرد ...
مثلا من بگویم
بله دروغ قبیح است و هر دروغی هم قبیح است البته اگر صرفا دروغ باشد و هیچ عامل دیگری بر آن تاثیر نگذارد.
اما اگر دروغ با یک مصلحت دیگری کنار هم قرار گرفت دیگر نمی توان با قاطعیت گفت که دروغ قبیح است ..
اما آیا این تحلیل را می توان در مورد خداوند هم صادق دانست ؟
مثلا آیا می توان گفت خداوند به خاطر اینکه یک مصلحت بزرگتری در کار است به بشر دروغ گفته است ؟
آیا می توان گفت خداوند ممکن است به خاطر یک مصلحت بزرگتر به بشر دروغ بگوید ؟

سلام خب شاید حسن و قبح اعمال را بر حسب نتیجه و غایتشان نسبت داد نه به خودی خود

[=microsoft sans serif]

و طاها;909921 نوشت:
چرا شما فکر می کنید عقل مجبور است موضوع اول را از شرع بگیرد ؟
اگر شرعی هم وجود نداشت عقل می توانست نصف بودن دیه را در نظر گرفته و حکم دهد.

باسلام
واقعیت این است که عقل دارد در مورد موضوعی بحث میکند و حکم صادر میکند که بر اساس حکم شارع گرفته است و به همین جهت میخواهد در مورد حکم صادره از جانب او و حسن و قبح آن حکم بدهد.
اما در موارد دیگر باز هم عقل نمیتواند به صورت کلی چنین حکمی را بدهد.
اگر شرایط خارج به صورتی بود که حق یک نفر، نصف حق دیگر ی بود ولی قضیه ای که ازان حکایت میکند چنین قیدی بیان نشده بود، در آن صورت عقل چطور میخواهد چنین حکمی داشته باشد؟
[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]

و طاها;909921 نوشت:
مثلا دزدی، تهمت،قذف،حدود،ارث،دیه،ربا ، معاملات،شراب،دروغ،غیبت،فح ش،حجاب ، برده داری،جزیه، ...
و باز زیرمجموعه های هر یک از این موارد...
یعنی هیچ کس به کفاری که روی این موضوعات حکم می دهند نمی تواند ایراد بگیرد که موضوعاتی که شما دارید بررسی می کنید از شرع گرفته شده است ...
انها اصلا به شرع کاری ندارند ... بسیاری از آنها در کل زندگی اصلا نمی دانند اسلام چیست ... چه برسد به اینکه از احکامش مطلع باشند ....

یک سری موضوعات هستند که قبیح بودن اونها کاملا مشخصه. مانند خیانت، ظلم و...
یک سری هستند که نیاز به قیدهایی دارند که خود عقل توان فهم انها را دارد. مانند دروغ که قید مصلحت یا مفسده انگیزش را عقل متوجه میشود.
یک سری هم موضوعاتی هستند که قیدهایی دارند ولی عقل توان فهم آنها را ندارد. مانند اینکه ظلم کردن قبیح است ولی اینکه فلان مسئله(نصف بودن دیه، کم بودن استعداد یا ...) مصداق ظلم است یا نیست در حیطه فهم عقل نیست.
اگر در دسته دوم، توجه به قید نداشته باشیم.
یا
در دسته سوم، قیود را از بیرون نگیریم، مرتکب اشتباه و حکم بی جهت شده ایم.
حکم کردن در این موارد و بدون توجه به قیود، مانند این میماند که ما در مصادیق خارجی، بخواهیم بدون توجه به شرایط و قیود خاص، حکمی را صادر کنیم.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]

و طاها;909921 نوشت:
وقتی شرع برای ما اثبات شد و قبول کردیم که شرع، اگاه تر است
پس عقل نمی تواند بگوید دروغ و خیانت، قبیح است یا نیست....

اگر اینها نیز قیودی داشت که فهم آنها در حیطه توانایی عقل نبود، در انها هم لازم بود سراغ شرع میرفتیم.
از سوی دیگر، مشکل دیگری وجوددارد که باعث میشود در این موارد سراغ شرع نرویم و حسن وقبح را عقلی بدانیم و آن این است که اگر شرعی باشد، اثبات نبوت و بالامآل دین و شریعت با مشکل روبرو میشود.

و طاها;909921 نوشت:
موضوع اولی از شرع گرفته شده است به همین جهت، قیودش نیز باید از خودش گرفته شود

لذا در مورد این دسته از قضایا نیز استقلالی برای عقل نمی ماند.


اینها موضوع حکم شرع نیست و اگر هم شرع حکم کرده برای اغراض دیگر یمانند تاکید عقل بوده است نه تاسیس حکم.
کاملا واضح است.
شما در قضیه "نصف بودن دیه زن قبیح است" درمورد چه موضوعی صحبت میکنید؟
مطلق نصف بودن درهر جایی یا نصف بودنی که شرع اسلام بر آن حکم کرده است؟
واضح است که در مورد حکم شارع صحبت میکنید و ازحسن و قبح آن بحث میکنید.
اما اینکه دروغ قبیح است.
موضوع را از کجا گرفتید و در مورد کدام دروغ صحبت میکنید؟
معلوم است که در اینجا نه موضوع رااز شرع گرفتید و نه در مورد دروغی صحبت میکنید که شرع معین کرده است.
پس تفاوت واضح است.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]

و طاها;909921 نوشت:
درست می فرمایید.
این را اصلا نمی توان پذیرفت.
زیرا براهین اثبات خداوند، خداوند را کامل مطلق می داند. و دروغ در او راه ندارد.

درست است که خداوند کامل مطلق است ولی این کامل مطلق چرا نباید بتواند ولو برای مصلحت دروغ بگوید و چرا نباید دیگران را فریب بدهد.
کامل مطلق برای خودش و ذات خودش است نه برای نفع رساندن به دیگران یا ضرر نرساندن به دیگران
بعلاوه، چرا کامل مطلق دروغ نمیگوید؟
چون دروغ کار قبیحی است.
یعنی استدلال شما در این مورد اینچنین است:
م1. دروغ و خیانت و اموری از این دست، قبیح است.
م2. کامل مطلق کار قبیح انجام نمیدهد.
خداوند دروغ و ... انجام نمیدهد.

یعنی پیش فرض شما برای تمسک به مقدمه کلی دوم ، مقدمه اول است ومقدمه اول را شما از عقل عملی میگیرید.

و طاها;909921 نوشت:
مثلا آیا عقل می تواند بگوید ابراهیم دروغ گفت و کار قبیحی کرد ...
و از این دست موارد ...

اینهایی که مثال میزنید نقض سخن ما نیست.
ما قبلا توافق کردیم که حسن و قبح در مورد مسائل جزئی خارجی نیست و این امور در حیطه مسائل جزئی خارجی ومصادیق است که عقل توان درک حسن و قبح آنرا ندارد.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]

و طاها;911392 نوشت:
بله دروغ قبیح است و هر دروغی هم قبیح است البته اگر صرفا دروغ باشد و هیچ عامل دیگری بر آن تاثیر نگذارد.
اما اگر دروغ با یک مصلحت دیگری کنار هم قرار گرفت دیگر نمی توان با قاطعیت گفت که دروغ قبیح است ..

در این مورد عرض شد که دروغ به صورت کلی قبیح نیست بلکه قیدی دارد که آن قید را نیز خود عقل متوجه میشود(البته به کمک عقل نظری چون در اینجا پای ضرر و زیان به میان می آید)

و طاها;911392 نوشت:
مثلا آیا می توان گفت خداوند به خاطر اینکه یک مصلحت بزرگتری در کار است به بشر دروغ گفته است ؟
آیا می توان گفت خداوند ممکن است به خاطر یک مصلحت بزرگتر به بشر دروغ بگوید ؟

در این مورد میتوانید از تاپیک زیر استفاده کنید:
آیا خدا دروغ می گوید؟ (قسمت دوم)

موفق باشید.

[=microsoft sans serif]

غریبه آشنا;911412 نوشت:
یکی یه مقدار روان تر بگه موضوع این تاپیک چیه؟
بلکه ما هم چیزی یاد بگیریم محض بیکار نبودن

باسلام
همانطور که از عنوان تاپیک معلوم است، بحث در این است که آیا حسن و قبح عقلی است یانه؟
در چه مواردی عقلی است و درچه مواردی غیر عقلی.
به صورت خلاصه تاکنون این نتایج گرفته شده است:
یکم. حسن و قبح ذاتی است و دربرخی موارد عقلی.( یعنی ذاتا تمام کارها مستلزم حسن و قبح است هرچند عقل توان درک برخی از آنها راندارد)
دوم. حسن و قبح درامور جزئی و اموری که از شارع و فاعلهای دیگر گرفته میشود عقلی نیست.
سوم. حسن و قبح در اموری کلی که با قضیه حقیقیه بیان میشود عقلی است مگر در مورد احکام شرعی، که جز بااطلاع کامل ازقیود موضوع عقل توان درک حسن و قبح را ندارد.

صدیق;911963 نوشت:
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]

با سلام و احترام

نکته اول :

سوال روی استقلال عقل از شرع بود و خلاصه ی بحث این بود که :

شما گفتید عقل در قضایای حقیقیه مستقل است.
بعد من گفتم قضیه نصف بودن دیه و ... نیز حقیقیه هستند و موضوعش کلی است و بخشی از کلام آیت الله جوادی را هم آوردم.
شما هم گفتید که حقیقیه است.
و من گفتم پس نباید بین قضیه ی نصف بودن دیه با مثلا دروغ تفاوت گذاشت، زیرا هر دو حقیقیه هستند ...
اما شما گفتید عقل در هر قضیه ی حقیقیه ای مستقل نیست ...و قضایای حقیقیه را به دو قسمت تقسیم کردید
و گفتید عقل در قضایایی که موضوعش از شرع گرفته شده است، مستقل نیست.
من هم عرض کردم، مواردی مثل دیه و ... موضوعشان از شرع گرفته نشده است و نمی توان به خاطر اینکه موضوع عقل مثل موضوع شرع شده است، نتیجه بگیریم حتما عقل موضوعش را از شرع گرفته است...
اما شما گفتید :

نقل قول:
واقعیت این است که عقل دارد در مورد موضوعی بحث میکند و حکم صادر میکند که بر اساس حکم شارع گرفته است و به همین جهت میخواهد در مورد حکم صادره از جانب او و حسن و قبح آن حکم بدهد.

یعنی من می پرسم
چرا می گویید واقعیت این است و چرا ادعا می کنید عقل موضوعش را از شرع گرفته است؟

شما در جواب فقط همان ادعا را تکرار می کنید و می گویید : " واقعیت این است که .. "
من می گویم ممکن است عقل هر موضوعی را مورد بررسی قرار دهد، این ربطی به شرع ندارد ...
نمی توانیم هر جا موضوع عقل مثل موضوع شرع شد بگوییم عقل از شرع گرفته است پس مستقل نیست ...
طبق ادعای من می توانیم بگوییم چون عقل قبول کرده است که شرع عالم تر از او است پس عقل مستقل نیست... و تفاوتی هم بین این قضایای حقیقیه ثابت نشده است.

نکته دوم :

نقل قول:
و اگر هم شرع حکم کرده برای اغراض دیگر یمانند تاکید عقل بوده است نه تاسیس حکم

صحبت بر سر موضوع قضیه حقیقیه بود نه احکام شرع. ما به حکم شرع و اغراضش کاری نداریم به موضوع قضیه ی حقیقیه کار داریم.
نقل قول:
موضوع را از کجا گرفتید و در مورد کدام دروغ صحبت میکنید؟
معلوم است که در اینجا نه موضوع رااز شرع گرفتید و نه در مورد دروغی صحبت میکنید که شرع معین کرده است

شریعت یک جا مثلا می گوید : دروغ حرام است
یکجا می گوید : دروغ مصلحتی واجب یا جایز است.
عقل هم مثلا یکجا می گوید : دروغ قبیح است.
و یکجا می گوید : دروغ مصلحتی قبیح نیست.
موضوع این دو قضیه ی حقیقیه مثل هم هستند ولی هیچ کس نمی تواند بگوید عقل موضوعش را از شرع گرفته است.
در مورد قضیه نصف بود ن دیه نیز این مطلب صادق است.
شریعت مثلا می گوید : نصف بودن دیه جایز است.
عقل مثلا می گوید : نصف بودن دیه قبیح است.
موضوع این دو قضیه ی حقیقیه مثل هم هستند ولی هیچ کس نمی تواند بگوید عقل موضوعش را از شرع گرفته است.
حالا نمی دانم چه طور می گویید تفاوت واضح است !... در حالی که تفاوتی دیده نمی شود...

نکته سوم :

شاید شما موضوعات شرع را مبهم می دانید ...
مثلا اگر شرع بگوید دروغ نگو ... معلوم نیست این دروغ قید دارد یا ندارد و اگر هم قیدی داشته باشد نمی دانیم آن قید چیست ...
اما عرض کردم که ما روی خود موضوع بما هو موضوع بحث می کنیم و کاری نداریم که موضوع شرع چیست ...
مثلا اگر عقل بگوید دروغ قبیح است و بگوید دروغ بماهو دروغ قبیح است دیگر کاری نداریم که شرع موضوعش مبهم است یا نه یا چه در سر دارد ...
مثلا اگر عقل بگوید دروغ مصلحتی قبیح است و حکم را روی موضوع با قید مصلحت ببرد دیگر کاری نداریم که شرع مقصودش از موضوع خودش چیست ... شاید اصلا شرع یک موضوعی عنوان می کند که هزار قید در کنارش در نظر گرفته است و ما خبر نداریم !!!
پس نهایتا باید گفت شما نمی توانید راجع به موضوعات عقل اظهار نظر کنید ... چون نمی دانید موضوع شرع همان موضوع عقل باشد ...
پس اگر عقل گفت موضوع الف قبیح است شما حق ندارید با موضوع الف در شرع بگویید حکم عقل اشتباه است ... زیرا نمی توانید ثابت کنید که موضوع شرع همان موضوع عقل است ...
اما اگر موضوع این دو مثل هم هستند پس باید دید کدام مستقل است ؟
و این هم که بگوییم چون موضوع این دو مثل هم هستند پس لابد عقل موضوع را از شرع کش رفته است نادرست است ... این ها ربطی به هم ندارند ...
خلاصه اینکه من تفاوتی که ادعا می کنید را ندیدم ...
شاید هم من متوجه نمی شوم یا شما درست بیان نمی کنید ...

نکته چهارم:

نقل قول:
درست است که خداوند کامل مطلق است ولی این کامل مطلق چرا نباید بتواند ولو برای مصلحت دروغ بگوید و چرا نباید دیگران را فریب بدهد.

بعلاوه، چرا کامل مطلق دروغ نمیگوید؟
چون دروغ کار قبیحی است.
یعنی استدلال شما در این مورد اینچنین است:
م1. دروغ و خیانت و اموری از این دست، قبیح است.
م2. کامل مطلق کار قبیح انجام نمیدهد.
خداوند دروغ و ... انجام نمیدهد.

یعنی پیش فرض شما برای تمسک به مقدمه کلی دوم ، مقدمه اول است ومقدمه اول را شما از عقل عملی میگیرید.

خیر

خودتان در موضوعی که لینک داده اید اینگونه جواب داده اید :

نقل قول:
باتوجه به مبانی فلسفی و عقلی، خداوند متعال امکان ندارد که دروغ بگوید:
چرا؟
دلیلش بازگشت به کمال الهی دارد که در این مسئله در صفاتی مانند حکمت، علم، قدرت و رحمت او ظهور کرده است.
زیرا:
م1. وحی برای هدایت انسانها است، همینطور الهام معتبر معصوم که در ادامه وحی است.
م2. قران کریم کتاب هدایت است و برای هدایت بندگان نازل شده است.
م3. هدایت گری کتاب آسمانی وابسته به آن است که بندگان بتوانند به آن اعتماد کنند.
م4. تمام اموری که اعتماد بندگان نسبت به سخن خداوند را خدشه دار میکند، از نظر عقلی با هدایت گری او منافات دارد.
م5. تحقق چیزی که با هدایت گری خداوند منافات داشته باشد، به معنا یا ملازم با نقض غرض است.
م6. بودن سخنی که خلاف واقع باشد، باعث بی اعتمادی بندگان به مجموعه آن سخنان میشود.(دروغ مصلحتی یا غیر مصلحتی،کذب خبری یا مخبری)
بنابراین:
اگر خداوند دروغ بگوید(حتی از نوع مصلحتی)، بندگان اعتماد تام خود را به کتاب آسمانی که برای هدایت آمده است، از دست میدهند. تالی باطل است، مقدم نیز مانند آن باطل است.
در نتیجه خداوند دروغ نمی گوید، نه مصلحتی و نه غیر مصلحتی
.

از سوی دیگر باید بین انسان و خدا تفکیک قائل شد....
یعنی عقل در تشخیص حسن و قبح دروغ در مورد خدا مستقل است ...
اما در مورد تشخیص حسن و قبح انسان ها مستقل از شرع نیست ...

به همین دلیل بود که گفتم :
[spoiler]اما آیا این را می توان در مورد بشر هم گفت ؟

[/spoiler] و گفتم :
[spoiler]اگر عقل به این نتیجه رسید که دروغ مصلحتی یا احکام برده داری یا جزیه یا قطع دست دزد یا قطع دست و پا به خلاف هم... قبیح است، می گویم نه قبیح نیست ...
چون در هیچ کدام از این موارد عقل مستقل از شرع نیست. یعنی عقل نمی تواند با احکام خود به کذب شرع برسد ...
چون شرع آگاه تر از او است ...
لذا نه موافقت عقل با احکام شرع، دین را اثبات می کند و نه مخالفت عقل با احکام شرع، دین را رد می کند[/spoiler].

و گفتم :
[spoiler]البته می توان به این مسئله از زاویه ی دیگر نگاه کرد ...
مثلا من بگویم
بله دروغ قبیح است و هر دروغی هم قبیح است البته اگر صرفا دروغ باشد و هیچ عامل دیگری بر آن تاثیر نگذارد.
اما اگر دروغ با یک مصلحت دیگری کنار هم قرار گرفت دیگر نمی توان با قاطعیت گفت که دروغ قبیح است ..
اما آیا این تحلیل را می توان در مورد خداوند هم صادق دانست ؟
مثلا آیا می توان گفت خداوند به خاطر اینکه یک مصلحت بزرگتری در کار است به بشر دروغ گفته است ؟
آیا می توان گفت خداوند ممکن است به خاطر یک مصلحت بزرگتر به بشر دروغ بگوید ؟

[/spoiler] و گفتم :
[spoiler]اما می توانم مبنایی که دارم را را در این موارد بفهمم :
مثلا می گویم اغراء به جهل چون در مقدمات اثبات صدق نبی است پس نمی تواند از سوی شریعت تعیین شود و عقل مستقل است. اما همین اغراء اگر در مسائل دیگر باشد عقل مستقل از شرع نخواهد بود.
اما قضیه ی نصف بودن دیه، چون ربطی به مقدمات اثبات صدق نبی ندارد. پس وقتی شریعت اثبات شد. عقل نمی تواند مستقل از شرع باشد[/spoiler].

و گفتم :
[spoiler]وقتی شرع برای ما اثبات شد و قبول کردیم که شرع، اگاه تر است ....

[/spoiler]

نقل قول:
ما قبلا توافق کردیم که حسن و قبح در مورد مسائل جزئی خارجی نیست

مگر شما قبول ندارید که دروغ مصلحتی قبیح نیست ؟
این مثال ها برای بیان همان موضوع کلی یعنی دروغ مصلحتی بود نه بیان یک موضوع شخصی و جزئی ...
به هر حال با این نگاه ارسالم را بخوانید و به جای موضوع جزئی همان موضوع کلی را جایگزین کنید.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912023 نوشت:
شما در جواب فقط همان ادعا را تکرار می کنید و می گویید : " واقعیت این است که .. "
من می گویم ممکن است عقل هر موضوعی را مورد بررسی قرار دهد، این ربطی به شرع ندارد ...
نمی توانیم هر جا موضوع عقل مثل موضوع شرع شد بگوییم عقل از شرع گرفته است پس مستقل نیست ...
طبق ادعای من می توانیم بگوییم چون عقل قبول کرده است که شرع عالم تر از او است پس عقل مستقل نیست... و تفاوتی هم بین این قضایای حقیقیه ثابت نشده است

باسلام
پاسخ عرض شد
صدیق;911963 نوشت:

شما در قضیه "نصف بودن دیه زن قبیح است" درمورد چه موضوعی صحبت میکنید؟
مطلق نصف بودن درهر جایی یا نصف بودنی که شرع اسلام بر آن حکم کرده است؟
واضح است که در مورد حکم شارع صحبت میکنید و ازحسن و قبح آن بحث میکنید.
اما اینکه دروغ قبیح است.
موضوع را از کجا گرفتید و در مورد کدام دروغ صحبت میکنید؟
معلوم است که در اینجا نه موضوع رااز شرع گرفتید و نه در مورد دروغی صحبت میکنید که شرع معین کرده است.
پس تفاوت واضح است.

و طاها;912023 نوشت:
صحبت بر سر موضوع قضیه حقیقیه بود نه احکام شرع. ما به حکم شرع و اغراضش کاری نداریم به موضوع قضیه ی حقیقیه کار داریم.

این پاسخ برای مقایسه شما بین موضوع نصف بودن دیه زن و دروغگویی بود که مدعی بودید در تمام موارد موضوع رااز شرع میگیرد.
بنده عرض کردم در دسته دوم، موضوع اصلا از شرع گرفته نشده بنابراین ضرورتی ندارد که قیودش را نیز از او بپرسد.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912023 نوشت:
شریعت یک جا مثلا می گوید : دروغ حرام است
یکجا می گوید : دروغ مصلحتی واجب یا جایز است.
عقل هم مثلا یکجا می گوید : دروغ قبیح است.
و یکجا می گوید : دروغ مصلحتی قبیح نیست.
موضوع این دو قضیه ی حقیقیه مثل هم هستند ولی هیچ کس نمی تواند بگوید عقل موضوعش را از شرع گرفته است.

دقت کنید.
در مورد دروغ، عقل نمی آید در مورد جایز یا واجب بودن حک شرع صحبت کند.
شرع هم نمی آید و در مورد قبح یا حسن این دروغها صحبت کند.
پس موضوع این دو هیچ ربطی به هم ندارد.

و طاها;912023 نوشت:
شریعت مثلا می گوید : نصف بودن دیه جایز است.
عقل مثلا می گوید : نصف بودن دیه قبیح است.
موضوع این دو قضیه ی حقیقیه مثل هم هستند ولی هیچ کس نمی تواند بگوید عقل موضوعش را از شرع گرفته است.
حالا نمی دانم چه طور می گویید تفاوت واضح است !... در حالی که تفاوتی دیده نمی شود...

در اینجا نیز اشتباه کردید.
شرع نمیگوید: نصف بودن جایز است بلکه میگوید "دیه زن نصف است"
دقت کنید حکم به "نصف بودن" با حکم به "جایز بودن تنصیف" کاملا دو حکم مجزا و دو موضوع مجزاست.
اگر در بخش اول دقت کنید تفاوت را کاملا متوجه میشوید.
به قول برخی از اساتید اگر عبایی بر سر بکشید و کنار بنشینید متوجه میشوید.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912023 نوشت:
شاید شما موضوعات شرع را مبهم می دانید ...
مثلا اگر شرع بگوید دروغ نگو ... معلوم نیست این دروغ قید دارد یا ندارد و اگر هم قیدی داشته باشد نمی دانیم آن قید چیست ...
اما عرض کردم که ما روی خود موضوع بما هو موضوع بحث می کنیم و کاری نداریم که موضوع شرع چیست ...
مثلا اگر عقل بگوید دروغ قبیح است و بگوید دروغ بماهو دروغ قبیح است دیگر کاری نداریم که شرع موضوعش مبهم است یا نه یا چه در سر دارد ...
مثلا اگر عقل بگوید دروغ مصلحتی قبیح است و حکم را روی موضوع با قید مصلحت ببرد دیگر کاری نداریم که شرع مقصودش از موضوع خودش چیست ... شاید اصلا شرع یک موضوعی عنوان می کند که هزار قید در کنارش در نظر گرفته است و ما خبر نداریم !!!
پس نهایتا باید گفت شما نمی توانید راجع به موضوعات عقل اظهار نظر کنید ... چون نمی دانید موضوع شرع همان موضوع عقل باشد ...
پس اگر عقل گفت موضوع الف قبیح است شما حق ندارید با موضوع الف در شرع بگویید حکم عقل اشتباه است ... زیرا نمی توانید ثابت کنید که موضوع شرع همان موضوع عقل است ...

در این احکام، اگر عقل مستقل به درک نباشد و شرع تنها حکم کننده باشد، بله هیچ تفاوتی بین دو قضیه "دروغ مفسده انگیز حرام است" و "دیه زن نصف است" وجود نداشت.
ولی مشکل اینجاست که این دو کاملا با هم فرق دارد.
عقل ما به خودی خود میفهمد که دروغ قبیح است، قیدش را نیز خودش میفهمد و متوجه میشود که دروغ مفسده انگیز فبیح است نه دروغ مصلحت انگیز.
اما به خودی خود هرچقدر به خودش فشار بیاورد متوجه نمیشود که دیه زن نصف است تا بر اساس آن بیاید در مورد این موضوع بحث کند که حالا این موضوع"تنصیف دیه زن" قبیح است یا نه.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912023 نوشت:
خودتان در موضوعی که لینک داده اید اینگونه جواب داده اید :

دقت کنید...
یک قیاس استنثایی در آن مطلب بنده وجود دارد:
اگر خداوند دروغ بگوید(حتی از نوع مصلحتی)، بندگان اعتماد تام خود را به کتاب آسمانی که برای هدایت آمده است، از دست میدهند. تالی باطل است، مقدم نیز مانند آن باطل است.

در این قیاس استنثایی، مقدمه اول، مبتنی ب راین است که چنین کاری قبیح است؛ زیرا موجب بی اعتمادی بندگان میشود و بی اعتماد کردن بندگان مستلزم بی ایمانی آنان میشود و این قبیح است و مایه اغراء به جهل.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]

و طاها;912023 نوشت:
از سوی دیگر باید بین انسان و خدا تفکیک قائل شد....
یعنی عقل در تشخیص حسن و قبح دروغ در مورد خدا مستقل است ...
اما در مورد تشخیص حسن و قبح انسان ها مستقل از شرع نیست ...

بله و دلیلش این است که در مورد خداوند به صورت کلی صحبت میکنیم و در مورد انسانها میخواهیم در مورد کارهای جزیی و مشخص صحبت کنیم.

و طاها;912023 نوشت:
به همین دلیل بود که گفتم :

متنهای پنهانی قبلا بررسی و پاسخ داده شد.

و طاها;912023 نوشت:
مگر شما قبول ندارید که دروغ مصلحتی قبیح نیست ؟

چه ربطی به این مطلب بنده دارد؟
دروغ و دروغ مصلحتی یک مرتبه با نگاه کلی بررسی میشود و یک موقع با نگاه مصداق.
در مورد اول، عقلی است و در مورد دوم عقلی نیست.

صدیق;912162 نوشت:
[=microsoft sans serif]

با سلام و احترام

نقل قول:
این پاسخ برای مقایسه شما بین موضوع نصف بودن دیه زن و دروغگویی بود که مدعی بودید در تمام موارد موضوع رااز شرع میگیرد.

نصف بودن دیه یا دروغگویی را در نظر بگیرید.
ادعای من این است که موضوع قضایای حقیقیه ی شرعی یا مثل موضوع قضایای حقیقیه ی عقلی هست یا نیست ؟
الف )
اگر موضوع قضایای حقیقیه شرعی مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلی باشد،
دو حالت دارد.
یا عقل اعلمیت شرع را پذیرفته است یا نپذیرفته است.
بنده می گویم عقل، اعلمیت شرع را می پذیرد و در این مورد تفاوتی بین قضایای حقیقیه نیست.
اما شما می گویید عقل اعلمیت شرع را در مورد قضایایی مثل دروغ نپذیرفته است
در حالی که بنده می گویم وقتی قبول کردید که شرع اعلم از عقل است دیگر نمی توانید بین این قضایا تفاوتی قائل شوید...
مگر اینکه اعلمیت شرع را قبول نداشته باشید ...
در واقع وقتی می گویید حسن و قبح دروغ مستقل از شرع است ، در واقع اعلمیت شرع را زیر سوال بردید ...در واقع شما قبول کرده اید که با احکام عقل می توان شریعت را رد کرد.
در حالی که بدیهی است که شرع از عقل ما بیشتر می فهمد....
ب )
اگر موضوع قضایای حقیقیه شرعی مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلی نباشد.
پس عقل و شرع هیچ تبادلی نخواهند داشت. و عقل نمی تواند در هیچ قضیه ی حقیقیه ای مستقل از شرع باشد چون موضوعات ان دو مثل هم نیستند تا عقل بتواند در مورد حسن و قبح احکام شرع اظهار نظری بکند... ( یعنی عملا حسن و قبح عقلی نخواهد بود )

نقل قول:

در مورد دروغ، عقل نمی آید در مورد جایز یا واجب بودن حک شرع صحبت کند.
شرع هم نمی آید و در مورد قبح یا حسن این دروغها صحبت کند.
پس موضوع این دو هیچ ربطی به هم ندارد.

هر قضیه یک موضوع دارد و یک حکم.
شما دارید روی احکام قضایا صحبت می کنید نه موضوعشان....
اگر بخواهیم روی احکام آنها صحبت کنیم
دو حالت تصور می شود :
اگر موضوعات عقل و وشرع مثل هم باشند، و احکام این دو متناقض باشد یکی از این دو اشتباه می کنند.
مثلا اگر موضوع عقل و شرعیت ، دروغ یا نصف بودن دیه باشد
اما احکام عقل و شرع، با هم تناقض داشته باشند، یکی اشتباه می کند...
مثلا حکم وجوب که یک حکم شرعی است با حکم قبح که یک حکم عقلی است متناقض است.
من می گویم شرع اعلم است و عقل مستقل از او نیست، پس حتما عقل اشتباه می کند.
اما شما می گویید در مورد برخی قضایا مثل دروغ، شرع اعلم از عقل نیست.
اگر موضوعات عقل و شرع مثل هم نباشند، تناقضی بین احکام این دو به وجود نمی آید و عقل نمی تواند راجع به موضوعات شرع اظهار نظر کند و عقل مستقل از شرع نخواهد بود.
نقل قول:
شرع نمیگوید: نصف بودن جایز است بلکه میگوید "دیه زن نصف است"


خیر... شرع هر دو را می گوید.

مگر اینکه شما قضیه ی " نصف بودن دیه ی زن جایز یا واجب است " را شرعی ندانید و به مخالفت با تمام مراجع تقلید برخیزید.

نقل قول:
بله و دلیلش این است که در مورد خداوند به صورت کلی صحبت میکنیم

ظاهرا که در این مورد اتفاق نظر داریم که باید بین خدا و بشر تفکیک قائل شد.

نقل قول:
متنهای پنهانی قبلا بررسی و پاسخ داده شد


نمی خواستم پاسخ بدهید. می خواستم بگویم که باید بین خدا و بشر تفکیک قائل شد.

نقل قول:
چه ربطی به این مطلب بنده دارد؟

می خواستم بگویم درست نتوانستم مقصودم را به شما برسانم که مهم نیست.

[=microsoft sans serif]باسلام و احترام

و طاها;912214 نوشت:
اگر موضوع قضایای حقیقیه شرعی مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلی باشد،
دو حالت دارد.
یا عقل اعلمیت شرع را پذیرفته است یا نپذیرفته است.
بنده می گویم عقل، اعلمیت شرع را می پذیرد و در این مورد تفاوتی بین قضایای حقیقیه نیست.
اما شما می گویید عقل اعلمیت شرع را در مورد قضایایی مثل دروغ نپذیرفته است

ادعای بنده این نیست که عقل اعلمیت شرع را پذیرفته یا نپذیرفته.
دوست عزیز
عقل در این گونه مسائل، خودش مستقلا حکم حسن و قبح را درک میکند.
وقتی خودش درک مستقلی دارد دیگر نیازی به حکم مستقل شرع ندارد.
در جائی عقل نیاز به شرع دارد که توان درک نداشته باشد.
البته عقل بالمآل مستقل از خالق نیست ولی نه به عنوان شارع بلکه به عنوان هستی بخش و رب.
این خداوند متعال است که چنین توانی را در عقل نهاده است تا بتواند حسن و قبح موضوعات مستقل را درک کند.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912214 نوشت:
مگر اینکه اعلمیت شرع را قبول نداشته باشید ...
در واقع وقتی می گویید حسن و قبح دروغ مستقل از شرع است ، در واقع اعلمیت شرع را زیر سوال بردید ...در واقع شما قبول کرده اید که با احکام عقل می توان شریعت را رد کرد.

اولا: مگر اعلم بودن شرع به معنای آن است که عقل را تعطیل کنیم.
ثانیا: عدم قبول اعلمیت تعبیر درستی نیست، تعبیر درست این است: مستقل بودن عقل در تشخیص حسن و قبح.
ثالثا: چه ملازمه ای وجود دارد بین مستقل بودن عقل در درک این موارد مستقله و رد کردن شریعت با عقل وجود دارد.

و طاها;912214 نوشت:
.در واقع شما قبول کرده اید که با احکام عقل می توان شریعت را رد کرد.

منظور شما از شریعت، کل دین است یا شریعت به معنای خاصش(ناظر به احکام جزئی عملی)
اگر مراد، بخش احکامی است، خیر بنده چین چیزی را قبول ندارم و به همین جهت مدام تکرار میکنم که در حیطه احکام، عقل توان درک حسن و قبح احکام صادره از جانب شارع راندارد چرا که احاطه به شرایط و قیود موضوع این احکام وفلسفه آنها ندارد.
اگرهم مراد، کل دین است، بله بنده به نحو امکان ذاتی این مسئله را قبول دارم. یک دین، برای حجیت داشتن باید بتواند از خودش دفاع کند و با عقل میتوان کلیت آموزه های یک دین را سنجید و حکم به حق وباطل بودنش داد،البته کلیت اموزه ها نه جزئیات آن چرا که عقل توان درک جزئیات را ندارد.

از این گذشته، مگر شما قبول ندارید دین را هم اثباتا و هم نفیا با عقل بررسی میکنند؟؟

[=microsoft sans serif]

و طاها;912214 نوشت:
در حالی که بدیهی است که شرع از عقل ما بیشتر می فهمد....

شرع بیشتر از عقل ما میفهمد ولی اشتباه شما اینجاست که عقل را در مقابل شرع قرار دادید. در حالیکه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع.
بنابراین، شارع خودش عقل انسان رادر درون انسان به ودیعه نهاده است و خودش آنرا حجت درونی قرار داده است.
اگر بخواهید ملتزم به این باشید که شرع بیشتر از عقل میفهمد، اساس دین را از بین برده اید و گرفتار ایراد اشاعره میشوید.

و طاها;912214 نوشت:
ب )
اگر موضوع قضایای حقیقیه شرعی مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلی نباشد.
پس عقل و شرع هیچ تبادلی نخواهند داشت. و عقل نمی تواند در هیچ قضیه ی حقیقیه ای مستقل از شرع باشد

هیچ ملازمه ای بین این دو مقدمه وجود ندارد.
از اینکه عقل در قضایای شرعی مستقل نیست، نمیتوان نتیجه گرفت که در هیچ قضیه ای مستقل نیست.

استدلال بعدی شما

و طاها;912214 نوشت:
چون موضوعات ان دو مثل هم نیستند تا عقل بتواند در مورد حسن و قبح احکام شرع اظهار نظری بکند... ( یعنی عملا حسن و قبح عقلی نخواهد بود )

ربطی به بیان بنده نداشت و توان اثبات ملازمه میان دو مقدمه قبلی را ندارد.
لطفا توضیح کاملتری بدهید.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912214 نوشت:
هر قضیه یک موضوع دارد و یک حکم.
شما دارید روی احکام قضایا صحبت می کنید نه موضوعشان....
اگر بخواهیم روی احکام آنها صحبت کنیم

درست است که داریم بر سر حکم عقل صحبت میکنیم اما هر حاکمی برای حکم کردن ابتدا باید موضوع را بشناسد و بعد حکم را صادر کند.

و طاها;912214 نوشت:
مگر اینکه شما قضیه ی " نصف بودن دیه ی زن جایز یا واجب است " را شرعی ندانید و به مخالفت با تمام مراجع تقلید برخیزید.

:-o
دقت نکردید.
عرض بنده این است که در این موردی که عقل میخواهد حکم به حسن و قبح بدهد، شارع گفته است دیه زن نصف است. بعد عقل فرضا میخواهد در مورد این حکم شارع نظر بدهد.
بحث ما بر سر این بود که شرع چنین حکمی را داده و عقل میخواهد در مورد آن صحبت کند.
بحث ازجواز یا وجوب چنین کاری،اولا منطوق روایات و ادله نیست بلکه لازمه آنها است. و ثانیا اصلا طرف بحث ما و طرف بررسی حسن وقبح عقلی نیست.

بعلاوه
در آن مورد(جواز یا وجوب چنین کاری) هم اگر عقل بخواهد چنین داوری ای داشته باشد، باز هم همین ناتوانی وجود دارد و اتفاقا ناتوانی و عدم استقلال عقل بسیار واضح تر است چون در اینجا خیلی مشخص است که موضوع حکم عقل(جواز تنصیف) کاملا از شرع گرفته شده است.

موفق باشید.

صدیق;912767 نوشت:
[=microsoft sans serif]

با سلام و احترام

نقل قول:
عقل در این گونه مسائل، خودش مستقلا حکم حسن و قبح را درک میکند.
وقتی خودش درک مستقلی دارد دیگر نیازی به حکم مستقل شرع ندارد.


مشکل دقیقا از همین جمله ی شما آغاز می شود.

اگر عقل بگوید من برای درک حسن و قبح ( مثلا دروغ یا نصف بودن دیه)نیازی به شرع ندارم.
یعنی اگر تناقضی میان شرع وعقل به وجود آمد، عقل به خاطر این استقلال شرع را قربانی خواهد کرد.
ممکن است شما بگویید نه اصلا تناقضی پیش نخواهد آمد ...
اما قبلا هم عرض کردم
فرض محال که محال نیست...
و اساسا این استقلال ثمره اش در همین تضاد است و به همین خاطر اهمیت پیدا کرده است اگر چه به نظر برسد که فرضی محال است ...
اگر تضاد و تناقضی میان عقل وشرع به وجود بیاید، عقل نمی تواند بگوید خودم مستقلا می توانم درک کنم پس شرع اشتباه می کند ...
ثمره ی استقلال و عدم استقلال عقل همینجا است. و عقل با همین استقلال می خواهد قضایای حقیقیه را محک بزند ...

نقل قول:
مگر اعلم بودن شرع به معنای آن است که عقل را تعطیل کنیم.


خیر به معنای تعطیل کردن عقل نیست بلکه به معنای عدم استقلال عقل است.
یعنی عقل نمی تواند ادعا کند اگر بین او و شرع تناقضی رخ داد، حق دارد شرع را رد کند ...

نقل قول:
چه ملازمه ای وجود دارد بین مستقل بودن عقل در درک این موارد مستقله و رد کردن شریعت با عقل وجود دارد.

خوب فرض کنید در همین مواردی که ادعا می شود عقل مستقل از شرع است، متناقض با شرع در آمد ...
آیا باز هم عقل می گوید من مستقل از شرعم و درست فهمیدم ؟ اگر این را بگوید پس شرع را رد کرده است ...

نقل قول:
منظور شما از شریعت، کل دین است یا شریعت به معنای خاصش(ناظر به احکام جزئی عملی)


عرض شد که بحث ما روی قضایای حقیقیه است.

نقل قول:

از اینکه عقل در قضایای شرعی مستقل نیست، نمیتوان نتیجه گرفت که در هیچ قضیه ای مستقل نیست.

بحث روی قضایای حقیقیه بود.

الف )

در آن مواردی که می گویید عقل مستقل از شرع نیست که اختلافی نیست ... ( پذیرفتن اعلمیت شرع )

ب )

اما در مواردی که می گویید عقل مستقل از شرع است، می گوییم اگر تناقضی میان این دو به وجود آمد،
آیا می توانید بگویید عقل مستقل از شرع است و عقل درست فهمیده است پس شرع را رد می کنم ؟
( ب - یک = ) اگر قبول کردید و شرع را رد کردید من می پذیرم که این استقلال را پذیرفته اید اما دیگر نمی توانید بگویید شرع را قبول دارید چون آن را با عقل رد کرده اید ... ( نقض اعلمیت شرع )
( ب - دو = )اما اگر شرع را رد نکردید پس عقل را مستقل از شرع نمی دانید. ( پذیرفتن اعلمیت شرع )

اگر گزینه ی الف و ب- یک را قبول کنید یعنی در برخی موارد اعلمیت شرع را رد کرده اید... و در نتیجه شرع را رد کرده اید ... ( که ظاهرا همین را می فرمایید )
اگر گزینه ی الف و ب- دو را قبول کنید یعنی در همه ی موارد اعلمیت شرع را پذیرفته اید...

ج )

اگر هم بگویید در قضایای حقیقیه، بین عقل و شرع تناقضی به وجود نمی آید ، پس می گوییم ثمره ای در این بین برای عقل نمی ماند ...
البته در این فرض ابتدا باید ثابت شود که تناقض میان این دو محال است... و در صورت اثبات، می توان نتیجه گرفت این بحث ثمره ای ندارد ...
البته بعد از آوردن چنین استدلالی باز هم ممکن است استدلالی که محال بودن تناقض را ثابت می کند با ادراک عقل در تضاد قرار گیرد .. و اینجا عقل باید انتخاب کند که به استدلالش وفادار بماند یا به ادراکش ؟ که فکر می کنم باید به استدلالش وفادار بماند ....
با فرض به درست بودن این بند
اینکه نزاع میکنند که عقل می فهمد دروغ قبیح است و دیگری می گوید نمی فهمد ... کار عبثی است ...
زیرا با استدلال می توان به این نتیجه رسید که بین اینها تناقضی به وجود نمی آید پس اصلا فهمیدن یا نفهمیدن عقل سودی ندارد و نمی تواند ثمری برای محک شرع باشد ...
الا اینکه خود شرع احکامی صادر کند که مقدمات استدلالی که ما را به درستی شرع رسانده را کله پا کند. که در این صورت شرع را رد می کنیم. ( مثل اشاعره نیستیم زیرا آنها ذاتا حسن و قبح را شرعی می دانند در حالی که ما حسن و قبح را ذاتا عقلی می دانیم و نزاعمان روی ادراک بود و حتی اگر نزاعمان در این مورد بوده باشد باز هم اشاعره مثل آنچه گفته شد را نمی گویند... زیرا ما شرع را رد می کنیم و در این مواردی که گفته شد عقل را مستقل می دانیم. حتی به جدل هم حساب کنیم خود شرع دارد زیر پایه ی اثبات خودش را می زند و خودش خودش را تکذیب کرده است ... پس در این موارد عقل مقدم می شود ... هم چنین ما عدم استقلال عقل از شرع را به معنای ساقط شدن عقل نمی دانیم. )

نقل قول:
بحث ازجواز یا وجوب چنین کاری،اولا منطوق روایات و ادله نیست بلکه لازمه آنها است.

خوب لازمه اش باشد. به هر حال یک قضیه ی شرعی است.

نقل قول:
و ثانیا اصلا طرف بحث ما و طرف بررسی حسن وقبح عقلی نیست.

اگر قضایای شرعی، طرف بحث نیست پس چه چیزی طرف بحث است ؟
مثلا شرع می گوید : دروغگویی حرام است یا دروغگویی هزار سال عذاب دارد. یا دروغ گفتن به کافر جایز است یا دیه ی زن نصف است یا نصف بودن دیه جایز است.... یا غیبت غیرمسلمان جایز است یا غیبت غیر مسلمان عذاب ندارد یا ...

نقل قول:
عرض بنده این است که در این موردی که عقل میخواهد حکم به حسن و قبح بدهد، شارع گفته است دیه زن نصف است. بعد عقل فرضا میخواهد در مورد این حکم شارع نظر بدهد.

عقل فرضا می گوید : اگر دیه ی زن نصف باشد قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر دروغ هزار سال عذاب داشته باشد، قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر جهنم ابدی باشد، قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر دروغ به کفار حرام نباشد، قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر غیبت غیر مسلمان جایز باشد، قبیح است.

و بنده می گویم چون عقل اعلمیت شرع را پذیرفته است پس مستقل از شرع نمی تواند به حسن و قبح دروغ و غیبت و جهنم و دیه برسد ...

ممکن است شما بگویید عقل به موضوع قضایای فوق به طور کامل آگاه نبوده و جاهل است ( به عبارتی عقل این موضوعات را از شرع می گیرد و به واقعیت انها آگاهی ندارد ) پس نمی تواند حکم درستی بدهد ...

اما بنده عرض کردم که عقل احکامش را به موضوعات بما هو موضوعات یا به آنچه به آن اگاه است حمل می کند.
لذا باید دید آیا موضوعات قضایای حقیقیه ی عقلی مثل موضوعات قضایای حقیقیه ی شرعی هست یا نیست ؟

اگر مثل هم باشد پس در فرض ِتناقض تنها یکی از این دو درست می گوید و آن که درست می گوید شرع است که اعلمیتش پذیرفته شده است.

و اگر موضوعشان مثل هم نباشند، پس دو موضوع داریم که ظاهرشان مثل هم است اما در واقع مثل هم نیستند. و این تفاوت به علت آگاهی بیشتر شرع نسبت به عقل حاصل شده است. پس تضادی میان این دو نمی تواند تحقق یابد زیرا موضوعشان مثل هم نیست. اگرچه به نظر برسد این طور است.
لذا در هیچ کدام عقل مستقل از شرع نیست.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912835 نوشت:
اگر عقل بگوید من برای درک حسن و قبح ( مثلا دروغ یا نصف بودن دیه)نیازی به شرع ندارم.
یعنی اگر تناقضی میان شرع وعقل به وجود آمد، عقل به خاطر این استقلال شرع را قربانی خواهد کرد.
ممکن است شما بگویید نه اصلا تناقضی پیش نخواهد آمد ...
اما قبلا هم عرض کردم
فرض محال که محال نیست...
و اساسا این استقلال ثمره اش در همین تضاد است و به همین خاطر اهمیت پیدا کرده است اگر چه به نظر برسد که فرضی محال است ...
اگر تضاد و تناقضی میان عقل وشرع به وجود بیاید، عقل نمی تواند بگوید خودم مستقلا می توانم درک کنم پس شرع اشتباه می کند ...
ثمره ی استقلال و عدم استقلال عقل همینجا است. و عقل با همین استقلال می خواهد قضایای حقیقیه را محک بزند ...

باسلام و عرض ادب
بله اگر تناقضی در این مسئله بین حکم عقل و نقل ایجاد شد، عقل مقدم خواهد بود.
در این مسئله نیز اگر واقعا عقل در دایره توانایی خود حکمی کرد، حکمش مقدم بر حکم فرضی نقلی خواهد بود.
همانطور که در حالت تناقض میان حکم عقل نظری و نقل، حکم عقل مقدم میشود.

اما اینکه این مقدم شدن، به معنای قربانی کردن باشد درست نیست.
معنای صحیح و واقعی این نتیجه گیری آن است که
هر یک از عقل و نقل، دایره اختیارات و وظایف و توانایی هایی دارند که لازم است در آن حیطه حرکت کنند.
به همین جهت:
حکم هر یک تنها در دایره مورد نظر معتبر است ولاغیر.

و طاها;912835 نوشت:
خیر به معنای تعطیل کردن عقل نیست بلکه به معنای عدم استقلال عقل است.
یعنی عقل نمی تواند ادعا کند اگر بین او و شرع تناقضی رخ داد، حق دارد شرع را رد کند ...

وقتی توانایی ادراک در محیطی را نداشت قاعدتا باید کنار گذارده شود.

[=microsoft sans serif]

و طاها;912835 نوشت:
خوب فرض کنید در همین مواردی که ادعا می شود عقل مستقل از شرع است، متناقض با شرع در آمد ...
آیا باز هم عقل می گوید من مستقل از شرعم و درست فهمیدم ؟ اگر این را بگوید پس شرع را رد کرده است ...

مشکلی نیست.

و طاها;912835 نوشت:
بحث روی قضایای حقیقیه بود.

الف )

در آن مواردی که می گویید عقل مستقل از شرع نیست که اختلافی نیست ... ( پذیرفتن اعلمیت شرع )

ب )

اما در مواردی که می گویید عقل مستقل از شرع است، می گوییم اگر تناقضی میان این دو به وجود آمد،
آیا می توانید بگویید عقل مستقل از شرع است و عقل درست فهمیده است پس شرع را رد می کنم ؟
( ب - یک = ) اگر قبول کردید و شرع را رد کردید من می پذیرم که این استقلال را پذیرفته اید اما دیگر نمی توانید بگویید شرع را قبول دارید چون آن را با عقل رد کرده اید ... ( نقض اعلمیت شرع )
( ب - دو = )اما اگر شرع را رد نکردید پس عقل را مستقل از شرع نمی دانید. ( پذیرفتن اعلمیت شرع )

اگر گزینه ی الف و ب- یک را قبول کنید یعنی در برخی موارد اعلمیت شرع را رد کرده اید... و در نتیجه شرع را رد کرده اید ... ( که ظاهرا همین را می فرمایید )
اگر گزینه ی الف و ب- دو را قبول کنید یعنی در همه ی موارد اعلمیت شرع را پذیرفته اید...

ج )

اگر هم بگویید در قضایای حقیقیه، بین عقل و شرع تناقضی به وجود نمی آید ، پس می گوییم ثمره ای در این بین برای عقل نمی ماند ...
البته در این فرض ابتدا باید ثابت شود که تناقض میان این دو محال است... و در صورت اثبات، می توان نتیجه گرفت این بحث ثمره ای ندارد ...
البته بعد از آوردن چنین استدلالی باز هم ممکن است استدلالی که محال بودن تناقض را ثابت می کند با ادراک عقل در تضاد قرار گیرد .. و اینجا عقل باید انتخاب کند که به استدلالش وفادار بماند یا به ادراکش ؟ که فکر می کنم باید به استدلالش وفادار بماند ....
با فرض به درست بودن این بند
اینکه نزاع میکنند که عقل می فهمد دروغ قبیح است و دیگری می گوید نمی فهمد ... کار عبثی است ...
زیرا با استدلال می توان به این نتیجه رسید که بین اینها تناقضی به وجود نمی آید پس اصلا فهمیدن یا نفهمیدن عقل سودی ندارد و نمی تواند ثمری برای محک شرع باشد ...
الا اینکه خود شرع احکامی صادر کند که مقدمات استدلالی که ما را به درستی شرع رسانده را کله پا کند. که در این صورت شرع را رد می کنیم. ( مثل اشاعره نیستیم زیرا آنها ذاتا حسن و قبح را شرعی می دانند در حالی که ما حسن و قبح را ذاتا عقلی می دانیم و نزاعمان روی ادراک بود و حتی اگر نزاعمان در این مورد بوده باشد باز هم اشاعره مثل آنچه گفته شد را نمی گویند... زیرا ما شرع را رد می کنیم و در این مواردی که گفته شد عقل را مستقل می دانیم. حتی به جدل هم حساب کنیم خود شرع دارد زیر پایه ی اثبات خودش را می زند و خودش خودش را تکذیب کرده است ... پس در این موارد عقل مقدم می شود ... هم چنین ما عدم استقلال عقل از شرع را به معنای ساقط شدن عقل نمی دانیم. )


من طور دیگری به این مسئله نگاه میکنم که سرراست تر است:
در این مسئله حالات زیر ایجاد میشود:
یکم. عقل توان درک مستقل دارد:
در اینجا حکم عقل عملی مقدم است.
حکم ناشی از نقل، چه نقل قطعی و چه غیر قطعی، در مقابل حکم مستقل عقل توان مقابله را ندارد.
البته اگر واقعا حکم مستفاد ازنقل ، واقعا قطعی باشد.(که گمان میکنم چنین چیزی نیست اگر هست مثال میزدید)

دوم: عقل توان درک مستقل ندارد:
در این موارد، عقل بما هو عقل عملی حکمی ندارد و اگر چیزی به ذهن برسد مربوط به عقل عملی نیست.
این موارد(با استقراء) عبارتند از:
قضایای شخصیه
قضایای حقیقیه با موضوعی که از حکم شرع گرفته شده است(و در مورد حکم شرع صحبت میشود)

[=microsoft sans serif]

و طاها;912835 نوشت:
خوب لازمه اش باشد. به هر حال یک قضیه ی شرعی است.

خب بحث ما از این نبود.
در ضمن، در هر مسئله ابتدا از مدلول مطابقی بحث میشود و سپس از مدلولات التزامی و تضمنی(البته در صورت نیاز)

و طاها;912835 نوشت:
اگر قضایای شرعی، طرف بحث نیست پس چه چیزی طرف بحث است ؟
مثلا شرع می گوید : دروغگویی حرام است یا دروغگویی هزار سال عذاب دارد. یا دروغ گفتن به کافر جایز است یا دیه ی زن نصف است یا نصف بودن دیه جایز است.... یا غیبت غیرمسلمان جایز است یا غیبت غیر مسلمان عذاب ندارد یا ...

دقت نکردید.
من نگفتم کلا محل بحث ما نیست.
عرضم این بود که در این مسئله ای که ما داشتیم بحث میکردیم از این حکم بحث داشتیم:
تنصیف دیه زن، قبیح است یا نه؟
نه اینکه:
جواز یا وجوب تنصیف دیه زن، قبیح است یا نه؟


[=microsoft sans serif]

و طاها;912835 نوشت:
عقل فرضا می گوید : اگر دیه ی زن نصف باشد قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر دروغ هزار سال عذاب داشته باشد، قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر جهنم ابدی باشد، قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر دروغ به کفار حرام نباشد، قبیح است.
یا فرضا می گوید : اگر غیبت غیر مسلمان جایز باشد، قبیح است.

و بنده می گویم چون عقل اعلمیت شرع را پذیرفته است پس مستقل از شرع نمی تواند به حسن و قبح دروغ و غیبت و جهنم و دیه برسد ...


درچه دایره ا ی پذیرفته؟
اگر کلا بپذیرد که اساس دین و شریعت و نبوت را ویران کرده است.

و طاها;912835 نوشت:
ممکن است شما بگویید عقل به موضوع قضایای فوق به طور کامل آگاه نبوده و جاهل است ( به عبارتی عقل این موضوعات را از شرع می گیرد و به واقعیت انها آگاهی ندارد ) پس نمی تواند حکم درستی بدهد ...

شما از قضایای جدلی الطرفین احتمالا اطلاع دارید.
قضایایی که بر دو طرف آن قیاس در ظاهر برهانی اقامه شده است.
حال انکه این امر محال است.
در آنجا چه میکنید؟
قطعا ویقینا هر دو حرف و هر دو استدلال صحیح نیست(لبطلان اجتماع النقضیین)
در آنجا معرفت شناسان میگویند که یک طرف برهانی است و طرف دیگر مغالطی.
یک طرف یقینی است و طرف دیگر شبه یقین.

در اینجا نیز همین وضعیت برقرار است.
خیلی از اوقات، فکر میکنیم که عقل عملی ما است که حکم میکند.
در حالیکه شبه عقل حکم کرده است.
شبه عقلی که عبارت است از وهم، احساس و تخیل و و....

البته قاعدتا اینطور نمیتوان پیش رفت.
راه اینچنین و تشخیص اینکه کدام مستفاد ازعقل است و کدام نیست، کاری است شبیه اینکه بخواهیم برای اثبات عدالت و علم خداوند از راه تجربی و مشاهده قرائن و امور خارجی سلوک کنیم.
این راه چیزی را به ما اثبات نمیکند
بلکه راه بهتر آن است که ابتدا حیطه دخالت و توانایی هر کدام را مشخص کنیم آنگاه در مورد احکام صادر شده ازهر کدام داوری کنیم.

موفق باشید.

با سلام و احترام
من یک قسمت از ارسال شما را بررسی کردم
نسبت به سایر مطالب، روی آنها بررسی انجام داده و فکر خواهم کرد ...

صدیق;913232 نوشت:

من طور دیگری به این مسئله نگاه میکنم که سرراست تر است:
در این مسئله حالات زیر ایجاد میشود:
یکم. عقل توان درک مستقل دارد:
در اینجا حکم عقل عملی مقدم است.

حکم ناشی از نقل، چه نقل قطعی و چه غیر قطعی، در مقابل حکم مستقل عقل توان مقابله را ندارد.
البته اگر واقعا حکم مستفاد ازنقل ، واقعا قطعی باشد.(که گمان میکنم چنین چیزی نیست اگر هست مثال میزدید)

دوم: عقل توان درک مستقل ندارد:
در این موارد، عقل بما هو عقل عملی حکمی ندارد و اگر چیزی به ذهن برسد مربوط به عقل عملی نیست.
این موارد(با استقراء) عبارتند از:
قضایای شخصیه
قضایای حقیقیه با موضوعی که از حکم شرع گرفته شده است(و در مورد حکم شرع صحبت میشود)

نسبت به قسم یکم، سوالی از شما دارم :

آیا شما موارد معتنا به از قضایای حقیقیه شرعیه سراغ دارید که موضوعشان مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلیه باشد ؟ و بفرمایید چه طور متوجه این مثلیت می شوید ؟
( گفتم مثل هم باشد زیرا اگر موضوعشان مثل هم نباشد،طبق توضیحات قبلی استقلال عقل بی معنا است ... )

اگر سراغ ندارید تقسیم بندی شما بی ثمر است زیرا مصداقی برای این قسم وجود ندارد :

نقل قول:
یکم. عقل توان درک مستقل دارد: در اینجا حکم عقل عملی مقدم است.
حکم ناشی از نقل، چه نقل قطعی و چه غیر قطعی، در مقابل حکم مستقل عقل توان مقابله را ندارد.

در نتیجه اگر موردی برای این قسم یافت نشود، عقل در تمام قضایای حقیقیه شرعیه ، غیر مستقل خواهد بود.
زیرا شرط تناقض بین دو قضیه ، وحدت موضوعی است ...

وقتی وحدت موضوعی در کار نباشد اصلا تناقض میان احکام رخ نخواهد داد ...
اما اگر شما وحدت موضوعی را نشان دادید آنگاه می توان بحث کرد که آیا تناقضی میان احکام عقل و شرع تحقق یافته است یا نیافته است ؟
خلاصه آنچه خواستم بگویم این می شود که
ابتدا بنده عرض کردم به فرض محال چنین تناقضی پیش بیاید کدام مقدم می شود ؟ و شما عقل را مقدم کردید ...
اکنون عرض می کنم شرط تناقض میان دو قضیه وحدت موضوعی است، آیا می توانید مواردی از قضایای حقیقیه شرعی را نام ببرید که موضوعشان مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلی باشد ؟ و بفرمایید چه طور متوجه این مثلیت می شوید ؟

[=microsoft sans serif]

و طاها;913353 نوشت:
آیا شما موارد معتنا به از قضایای حقیقیه شرعیه سراغ دارید که موضوعشان مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلیه باشد ؟ و بفرمایید چه طور متوجه این مثلیت می شوید ؟
( گفتم مثل هم باشد زیرا اگر موضوعشان مثل هم نباشد،طبق توضیحات قبلی استقلال عقل بی معنا است ... )

باسلام و عرض ادب
خیلی از دستورالعمل های اخلاقی که در متون اصیل دینی وارد شده است از این قبیل است.
موضوع: بی انصافی کردن در نقد کسی که از او یا سخن یا رأی او ناراحت هستیم.
در مورد این موضوع خاص، هم عقل عملی ما حکم دارد و هم شرع ما.
عقل عملی در مورد این موضوع میگوید: در نقد کردن دیگران ولو او به تو از ناحیه دیگری ظلم کرده باشد، از دایره انصاف خارج نشو.
شرع نیز به ما میگوید: "لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا... الایه "(مائده/8)

موضوع: خیانت کردن به دیگران(در هر موردی: جان، مال، آبرو، ناموس و...)
حکم عقل عملی: خیانت به دیگران مطلقا قبیح است.
حکم شرع: خیانت به دیگران مطلقا ممنوع است و انجام دهنده آن در آتش است:«...أَلَا وَ إِنَّ الْغَدْرَ وَ الْفُجُورَ وَ الْخِيَانَةَ فِي النَّار.»(الکافی، ج4، ص40، طبع اسلامیه)

تا بخواهید از این احکام وجوددارد که شریعت نیز حکم عقل عملی را تایید کرده است.

و طاها;913353 نوشت:
اکنون عرض می کنم شرط تناقض میان دو قضیه وحدت موضوعی است، آیا می توانید مواردی از قضایای حقیقیه شرعی را نام ببرید که موضوعشان مثل موضوع قضایای حقیقیه عقلی باشد ؟ و بفرمایید چه طور متوجه این مثلیت می شوید ؟

مثلیت در این موارد که کاملا مشخص است.
عقل و نقل در مورد یک چیز صحبت میکنند و حکم میدهند.

صدیق;913440 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام و عرض ادب
خیلی از دستورالعمل های اخلاقی که در متون اصیل دینی وارد شده است از این قبیل است.
موضوع: بی انصافی کردن در نقد کسی که از او یا سخن یا رأی او ناراحت هستیم.
در مورد این موضوع خاص، هم عقل عملی ما حکم دارد و هم شرع ما.
عقل عملی در مورد این موضوع میگوید: در نقد کردن دیگران ولو او به تو از ناحیه دیگری ظلم کرده باشد، از دایره انصاف خارج نشو.
شرع نیز به ما میگوید: "لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا... الایه "(مائده/8)

موضوع: خیانت کردن به دیگران(در هر موردی: جان، مال، آبرو، ناموس و...)
حکم عقل عملی: خیانت به دیگران مطلقا قبیح است.
حکم شرع: خیانت به دیگران مطلقا ممنوع است و انجام دهنده آن در آتش است:«...أَلَا وَ إِنَّ الْغَدْرَ وَ الْفُجُورَ وَ الْخِيَانَةَ فِي النَّار.»(الکافی، ج4، ص40، طبع اسلامیه)

تا بخواهید از این احکام وجوددارد که شریعت نیز حکم عقل عملی را تایید کرده است.

مثلیت در این موارد که کاملا مشخص است.
عقل و نقل در مورد یک چیز صحبت میکنند و حکم میدهند.

با سلام و احترام
( بیرون هستم و با گوشی پاسخ میدهم)
خوب این مثلیت از کجا فهمیده شد؟
جز اینکه ظاهرشان مثل هم است؟
در مورد سایر قضایا نیز همین مورد صدق میکند...
مثلا دروغ گفتن به کافر
غیبت غیر مسلمان
و ...
یعنی تفاوتی بین این قضایا نیست و همگی موضوعشان مثل هم است...

[=microsoft sans serif]

و طاها;913441 نوشت:
با سلام و احترام
( بیرون هستم و با گوشی پاسخ میدهم)
خوب این مثلیت از کجا فهمیده شد؟
جز اینکه ظاهرشان مثل هم است؟
در مورد سایر قضایا نیز همین مورد صدق میکند...
مثلا دروغ گفتن به کافر
غیبت غیر مسلمان
و ...
یعنی تفاوتی بین این قضایا نیست و همگی موضوعشان مثل هم است...

باسلام
دوست عزیز
مثلیت بین موضوع حکم عقل عملی و حکم نقل معتبر در مواردی که ذکر شد، کاملا واضح است.
اینکه در مسئله خیانت، هر دو در مورد خیانت صحبت میکنند و حکم صادر میکنند، واضح هست. نیست؟!
رابطه قضیه "خیانت قبیح است و خیانت در جهنم است" شبیه قضیه "دروغ گفتن به کافر و غیبت غیر مسلمان" است؟!
[-x

صدیق;913452 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
دوست عزیز
مثلیت بین موضوع حکم عقل عملی و حکم نقل معتبر در مواردی که ذکر شد، کاملا واضح است.
اینکه در مسئله خیانت، هر دو در مورد خیانت صحبت میکنند و حکم صادر میکنند، واضح هست. نیست؟!
رابطه قضیه "خیانت قبیح است و خیانت در جهنم است" شبیه قضیه "دروغ گفتن به کافر و غیبت غیر مسلمان" است؟!
[-x

با سلام و احترام

موضوع این قضایا واقعا مثل هم هستند...
نمیدانم چطور شما میگویید مثل هم نیست.
مثلا
خیانت قبیح است
خیانت در جهنم است
دروغ به کافر قبیح است
دروغ به کافر در جهنم نیست
غیبت غیر مسلمان قبیح است
غیبت غیر مسلمان در جهنم نیست

موضوع قضایای شرعی مثل موضوع قضایای عقلی است...
چه طور نیست؟

[=microsoft sans serif]

و طاها;913462 نوشت:
خیانت قبیح است
خیانت در جهنم است
دروغ به کافر قبیح است
دروغ به کافر در جهنم نیست
غیبت غیر مسلمان قبیح است
غیبت غیر مسلمان در جهنم نیست

موضوع قضایای شرعی مثل موضوع قضایای عقلی است...
چه طور نیست؟


باسلام وعرض ادب
آنچه شما در پست بالا گفتید اینها نبود:
و طاها;913441 نوشت:
در مورد سایر قضایا نیز همین مورد صدق میکند...
مثلا دروغ گفتن به کافر
غیبت غیر مسلمان
و ...
یعنی تفاوتی بین این قضایا نیست و همگی موضوعشان مثل هم است...

اما در مورد همین مواردی که بیان کردید، احتمالا من متوجه منظور شما نشدم.
اگر منظور شما این است که موضوع این دو گزاره(خیانت در جهنم است و خیانت قبیح است) یکی است، بله فرمایش شما صحیح است ولی مگر من این را رد کردم.
من هم همین نکته را عرض کردم اما عرضم این بود که در این موارد، حکم نقل، یا صرفا موید حکم عقل است یا نکته ای فراتر از حسن و قبح را نیز بیان میکند.
مثلا در گزاره خیانت در جهنم است، سخنی از قبح خیانت نیست بلکه سخن در این است که خیانت و خیانتکار به سبب کاری که انجام میدهند مستحق عذاب هستند.

البته در بیشتر موارد این مسئله ملازم با قبح عقلی ان نیز هست و گاهی عقل متوجه قبح آن نمیشود یا فی نفسه قبحی ندارد. مانند اینکه کسی که نماز نخواند مستحق عذاب است، که در این مورد، عذاب مستلزم قبح عقلی نماز نخواندن به صورت فی نفسه ندارد هرچند به واسطه لازمه آن(عدم عبودیت و عدم شکر در برابر منعم)، مستحق قبح میشود.

صدیق;913234 نوشت:
[=microsoft sans serif]

با سلام و احترام

من عرض کردم :

نقل قول:
ممکن است شما بگویید عقل به موضوع قضایای فوق به طور کامل آگاه نبوده و جاهل است ( به عبارتی عقل این موضوعات را از شرع می گیرد و به واقعیت انها آگاهی ندارد ) پس نمی تواند حکم درستی بدهد ...

اما بنده عرض کردم که عقل احکامش را به موضوعات بما هو موضوعات یا به آنچه به آن اگاه است حمل می کند.
لذا باید دید آیا موضوعات قضایای حقیقیه ی عقلی مثل موضوعات قضایای حقیقیه ی شرعی هست یا نیست ؟

اگر مثل هم باشد پس در فرض ِتناقض تنها یکی از این دو درست می گوید و آن که درست می گوید شرع است که اعلمیتش پذیرفته شده است.

و اگر موضوعشان مثل هم نباشند، پس دو موضوع داریم که ظاهرشان مثل هم است اما در واقع مثل هم نیستند. و این تفاوت به علت آگاهی بیشتر شرع نسبت به عقل حاصل شده است. پس تضادی میان این دو نمی تواند تحقق یابد زیرا موضوعشان مثل هم نیست. اگرچه به نظر برسد این طور است.
لذا در هیچ کدام عقل مستقل از شرع نیست.


و شما گفتید :

نقل قول:
شما از قضایای جدلی الطرفین احتمالا اطلاع دارید.
قضایایی که بر دو طرف آن قیاس در ظاهر برهانی اقامه شده است.
حال انکه این امر محال است.
در آنجا چه میکنید؟
قطعا ویقینا هر دو حرف و هر دو استدلال صحیح نیست(لبطلان اجتماع النقضیین)
در آنجا معرفت شناسان میگویند که یک طرف برهانی است و طرف دیگر مغالطی.
یک طرف یقینی است و طرف دیگر شبه یقین

به نظرم شما این مطلب را در نظر نگرفته اید که عقل عملی، برهان ندارد ... برهان، مخصوص عقل نظری است ...
به هر حال با اغماض از این ایراد
به نظر می رسد شما نیز حرف بنده را تایید کردید نه نقد ...
اگر به نقلی که از من شده نگاه کنید ( مثلا قسمت های آبی ) می بینید که بنده هم دقیقا می گویم یک طرف برهانی است و طرف دیگر مغالطی. اما کدام برهانی است و کدام مغالطی ؟
شرع برهانی است نه عقل ... چون شرع اعلم از عقل است ... پس عقل، مغالطی است ...
لذا در تمام قضایای حقیقیه ی شرعیه، شرع مقدم است نه عقل ... شرع درست می گوید و عقل اشتباه می کند ... شرع، برهانی است و عقل، مغالطی ...

نقل قول:
درچه دایره ا ی پذیرفته؟

عرض شد فعلا قضایای حقیقیه شرعیه ...

نقل قول:
عرضم این بود که در این مسئله ای که ما داشتیم بحث میکردیم از این حکم بحث داشتیم:
تنصیف دیه زن، قبیح است یا نه؟
نه اینکه:
جواز یا وجوب تنصیف دیه زن، قبیح است یا نه؟

من هم دارم روی همین قضیه ی تنصیف دیه صحبت می کنم.
این سه دسته قضایا را نگاه کنید :

1
مثلا
عقل می گوید : تنصیف دیه، قبیح است
شرع می گوید : تنصیف دیه، جایز است
قبح عقلی با جواز شرعی ، لایجتمعان ...
2
یا مثلا
عقل می گوید :
تنصیف دیه، قبیح است پس دیه، نصف نیست ...

شرع می گوید : دیه نصف است ...
این دو هم در تناقض اند و لایجتمعان ...
3
یا مثلا
عقل می گوید :
جواز تنصیف دیه، قبیح است

شرع می گوید :
جواز تنصیف دیه، جایز است.

این دو هم لایجتمعان ...

همه ی این مثال ها در یک راستا هستند ...
اما تمرکز بنده روی مثال اول و دوم بود ...

نقل قول:
خب بحث ما از این نبود.

اتفاقا بحث ما قضایای شرعیه است چه به انطباق و چه به التزام ...

دقیقا قضایای عقلی در مقابل قضایای شرعی قرار می گیرند و تفاوتی میان این ها نیست ...
"دیه ی زن نصف است" ، یک قضیه ی شرعی است.
"تنصیف دیه، جایز است"، یک قضیه ی شرعی است.
و هر دو می توانند در تقابل با قضایای عقلیه قرار بگیرند...

صدیق;913630 نوشت:
[=microsoft sans serif]

با سلام و احترام

نقل قول:
اگر منظور شما این است که موضوع این دو گزاره(خیانت در جهنم است و خیانت قبیح است) یکی است، بله فرمایش شما صحیح است ولی مگر من این را رد کردم.


خوب پس به نظر می رسد شما هم قبول دارید که در تمام قضایای حقیقیه شرعیه که در تقابل با قضایای حقیقیه عقلیه قرار می گیرد، موضوعشان مثل هم است و کسی نمی تواند بگوید موضوع قضیه ی شرعیه با موضوع قضیه ی عقلیه فرق می کند و نمی تواند بگوید یک مواردی و شرایطی در موضوعات قضایای شرعیه هست که ما از آن بی اطلاع هستیم و شرع آگاه تر به موضوع بوده است و لذا موضوع قضیه ی شرعیه با موضوع قضیه ی عقلیه فرق می کند ...

من باب مثال :
تنصیف دیه زن
دروغ گفتن به کفار
غیبت غیر مسلمان
فرزند آوری با علم به بیماری زجر آور داشتن یا ناقص الخلقه شدن فرزند
برده داری با حفظ شرایط خاص
و ...

اگر قبول دارید :
پس خلاصه ی مطلب تا به اینجا این شد که شما گفتید
به فرض تناقض، عقل مقدم است ( عقل مستقل از شرع است )
و موضوع تمام قضایای حقیقیه شرعیه مثل موضوع قضایای حقیقیه ی عقلیه است ...

اگر مشکلی نیست برویم سراغ مرحله سوم یعنی بررسی کنیم که آیا احکام این قضایا در تناقض هستند یا نیستند ؟

نقل قول:

من هم همین نکته را عرض کردم اما عرضم این بود که در این موارد، حکم نقل، یا صرفا موید حکم عقل است یا نکته ای فراتر از حسن و قبح را نیز بیان میکند.

عرض کردم فعلا بحث ما روی موضوع و وحدت موضوعی است نه حکم این قضایا ..

[=microsoft sans serif]

و طاها;913744 نوشت:
خوب پس به نظر می رسد شما هم قبول دارید که در تمام قضایای حقیقیه شرعیه که در تقابل با قضایای حقیقیه عقلیه قرار می گیرد، موضوعشان مثل هم است و کسی نمی تواند بگوید موضوع قضیه ی شرعیه با موضوع قضیه ی عقلیه فرق می کند و نمی تواند بگوید یک مواردی و شرایطی در موضوعات قضایای شرعیه هست که ما از آن بی اطلاع هستیم و شرع آگاه تر به موضوع بوده است و لذا موضوع قضیه ی شرعیه با موضوع قضیه ی عقلیه فرق می کند ...

من باب مثال :
تنصیف دیه زن
دروغ گفتن به کفار
غیبت غیر مسلمان
فرزند آوری با علم به بیماری زجر آور داشتن یا ناقص الخلقه شدن فرزند
برده داری با حفظ شرایط خاص


باسلام
قبول داشتن و نداشتن من مهم نیست.
مهم این است که وقتی به یک آدم عادی فارس، این دو جمله را نشان بدهیم، بگوید که موضوع حکم عقل و نقل یکی است یا نه.

و طاها;913744 نوشت:
اگر قبول دارید :
پس خلاصه ی مطلب تا به اینجا این شد که شما گفتید
به فرض تناقض، عقل مقدم است ( عقل مستقل از شرع است )
و موضوع تمام قضایای حقیقیه شرعیه مثل موضوع قضایای حقیقیه ی عقلیه است ...


با این قید که

اگر آن مسئله، از مسائلی باشد که عقل مستقلا توان درک داشته باشد.
که برای تشخیص این موارد باز هم بر میگردیم به ملاکی که عرض کردم.
اگر موضوع حکم عقل، مستقیما از حکم شرعی گرفته شده باشد، عقل توان درک را ندارد: مانند خیلی از احکام شرعی
ولی اگر از حکم شرعی گرفته نشده، عقل توان درک دارد.
بنابراین:
در موضوعاتی مانند خیانت، دروغ غیر مصلحت انگیز، تجاوز، دزدی و... عقل توان درک دارد و
در مسائلی مانند تنصیف دیه زن و اموری از این دست، ندارد.

[=microsoft sans serif]

و طاها;913744 نوشت:
گر مشکلی نیست برویم سراغ مرحله سوم یعنی بررسی کنیم که آیا احکام این قضایا در تناقض هستند یا نیستند ؟

به صورت کلی تنها میتوان گفت همانطور که حکم عقل نظری قطعی با نقل قطعی در تعارض نیست و اگر هم تزاحمی باشد نشان میدهد که
یا حکم عقلی، حکم برهانی نبوده است: پس نقل مقدم میشود.
یا حکم نقلی، نقل قطعی نبوده: سندا، جهتا و دلالتا: پس عقل مقدم میشود.

در مورد رابطه حکم عقل عملی و نقل نیز میتوان گفت که تعارضی بین حکم عقل عملی(در جائی که توان درک رادارد) و نقل قطعی وجود ندارد:
بنابراین اگرتزاحمی نیز در کار باشد، مشخص میشود که
یا این مورد ازمواردی نیست که عقل عملی، توان درک دارد: پس نقل مقدم میشود.
یا نقل مورد نظر، از نظر سند، دلالت یا جهت صدور، قطعی نیست و ظنی است: پس عقل عملی مقدم میشود.

[=microsoft sans serif]

و طاها;913742 نوشت:
به نظرم شما این مطلب را در نظر نگرفته اید که عقل عملی، برهان ندارد ... برهان، مخصوص عقل نظری است ...
به هر حال با اغماض از این ایراد

باسلام
دقت نکردید
قصدم مقایسه میان رابطه "عقل عملی و نقل" و "عقل نظری و نقل" است.
نه سرایت برهان به شیوه حکم دهی عقل عملی.

و طاها;913742 نوشت:
ممکن است شما بگویید عقل به موضوع قضایای فوق به طور کامل آگاه نبوده و جاهل است ( به عبارتی عقل این موضوعات را از شرع می گیرد و به واقعیت انها آگاهی ندارد ) پس نمی تواند حکم درستی بدهد ...

اما بنده عرض کردم که عقل احکامش را به موضوعات بما هو موضوعات یا به آنچه به آن اگاه است حمل می کند.
لذا باید دید آیا موضوعات قضایای حقیقیه ی عقلی مثل موضوعات قضایای حقیقیه ی شرعی هست یا نیست ؟

اگر مثل هم باشد پس در فرض ِتناقض تنها یکی از این دو درست می گوید و آن که درست می گوید شرع است که اعلمیتش پذیرفته شده است.

و اگر موضوعشان مثل هم نباشند، پس دو موضوع داریم که ظاهرشان مثل هم است اما در واقع مثل هم نیستند. و این تفاوت به علت آگاهی بیشتر شرع نسبت به عقل حاصل شده است. پس تضادی میان این دو نمی تواند تحقق یابد زیرا موضوعشان مثل هم نیست. اگرچه به نظر برسد این طور است.
لذا در هیچ کدام عقل مستقل از شرع نیست.


در مورد این بخش، همان مطلبی که عرض کردم صادق است.

شما از قضایای جدلی الطرفین احتمالا اطلاع دارید.
قضایایی که بر دو طرف آن قیاس در ظاهر برهانی اقامه شده است.
حال انکه این امر محال است.
در آنجا چه میکنید؟
قطعا ویقینا هر دو حرف و هر دو استدلال صحیح نیست(لبطلان اجتماع النقضیین)
در آنجا معرفت شناسان میگویند که یک طرف برهانی است و طرف دیگر مغالطی.
یک طرف یقینی است و طرف دیگر شبه یقین.

توضیح اینکه:
صورت اول: اگر تنها یک طرف از عقل و نقل، در مورد موضوعی حکم داشت که مشخص است.
صورت دوم: اگر دو طرف حکم داشتند:
2.1. یا تعارضی بین نقل و عقل عملی نیست که فبها و نعمت.
2.2. یا تعارضی بین آنها وجود دارد.
2.2.1. اگر موضوع از مواردی است که عقل به تنهایی آنرا درک میکند: حکم عقل عملی مقدم است و نقل کنار گذارده میشود.
2.2.2. اگر موضوع ازچنین موارد نبود، حکم نقل مقدم است.

[=microsoft sans serif]

و طاها;913742 نوشت:
ه نظر می رسد شما نیز حرف بنده را تایید کردید نه نقد ...
اگر به نقلی که از من شده نگاه کنید ( مثلا قسمت های آبی ) می بینید که بنده هم دقیقا می گویم یک طرف برهانی است و طرف دیگر مغالطی. اما کدام برهانی است و کدام مغالطی ؟
شرع برهانی است نه عقل ... چون شرع اعلم از عقل است ... پس عقل، مغالطی است ...
لذا در تمام قضایای حقیقیه ی شرعیه، شرع مقدم است نه عقل ... شرع درست می گوید و عقل اشتباه می کند ... شرع، برهانی است و عقل، مغالطی ...

برهان، تعریف وشرایط مشخص دارد.
بیان برهانی نیز تعریف مشخص دارد.
بیان شرع اگر مقدماتش اثبات شود(یعنی وجود شارع، علمش، عدالتش، حکمتش، قدرتش، ... بعد نبوت نبی و عصمت او اثبات شود) هرچه از لسان مبارکش شنیده میشود حجت است و یقینی(البته برای کسانی که این مقدمات را قبول کنند.
اما فعلا که ما با نبی و جانشین برحق ایشان در ارتباط نیستیم. هرچه از شارع میشنویم از طریق نقل به ما رسیده است.
این ادله نقلی
از نظر سندی: یا قطعی هستند یا ظنی.
از نظر دلالی: یا قطعی و نص هستند یا ظنی و ظاهر.
از نظر جهت صدور: یا از روی تقیه هستند یا برای بیان حکم واقعی.

بنابراین،
اگر دلیل نقلی ای داشته باشیم که
از نظر سندی، قطعی باشد(یعنی متواتر)
از نظر دلالی نیز قطعی باشد(یعنی نص باشد و احتمال خلاف نداشته باشد)
از نظر جهت دلالت نیز قطعی باشد(یعنی برای بیان حکم واقعی نه جهات دیگر)
در این صورت، این دلیل نقلی نیز ملحق به مواردی میشود که مستقیما از خود نبی یا امام، حکم را شنیده باشیم.
ولی "دست ما کوتاه وخرما بر نخیل"
قرآن کریم از جهت اول مشکلی ندارد ولی از جهت دوم در بیشتر موارد مشکل وجود دارد و نص نیست.
روایات نیز غالبا ازجهت اول و دوم و سوم ایراد دارند.

بنابراین به چه دلیل محکمی میتوان حکم شرع و دلیل نقلی را دلیلی برهانی دانست و از پیش حکم کرد که همیشه نقل مقدم بر عقل است؟

[=microsoft sans serif]

و طاها;913742 نوشت:
عقل می گوید : تنصیف دیه، قبیح است
شرع می گوید : تنصیف دیه، جایز است
قبح عقلی با جواز شرعی ، لایجتمعان ...
2
یا مثلا
عقل می گوید :
تنصیف دیه، قبیح است پس دیه، نصف نیست ...
شرع می گوید : دیه نصف است ...
این دو هم در تناقض اند و لایجتمعان ...
3
یا مثلا
عقل می گوید :
جواز تنصیف دیه، قبیح است
شرع می گوید :
جواز تنصیف دیه، جایز است.
این دو هم لایجتمعان ...

همه ی این مثال ها در یک راستا هستند ...


حالا درست شد.
دو قضیه در صورتی با هم قیاس میشوند که موضوع مشترک داشته باشند.

و طاها;913742 نوشت:
اما تمرکز بنده روی مثال اول و دوم بود ...

هر کدام از این دو قضیه را بیاورید، حکم بنده همان است که عرض کردم.
اگر تناقض در کار باشد:
یا حکم عقل، در مواردی نیست که عقل توان درک مستقل را داشته باشد.
یا حکم نقل ،قطعی و قابل استناد نیست.

موفق باشید.

صدیق;913786 نوشت:
[=microsoft sans serif]

با سلام و احترام

نقل قول:
بنابراین:
در موضوعاتی مانند خیانت، دروغ غیر مصلحت انگیز، تجاوز، دزدی و... عقل توان درک دارد و
در مسائلی مانند تنصیف دیه زن و اموری از این دست، ندارد.


باز هم بین موضوع و حکم تفکیک نکردید ...

موضوع قضیه ی تنصیف قابل درک است.
هیچ کس نیست که بگوید " تنصیف دیه ی زن " قابل درک نیست ...
آنچه ممکن است قابل درک نباشد، حکم حسن و قبح است نه موضوعِ قضیه ...
و اگر عقل حکمی ندهد اصلا تناقضی پیش نمی آید تا مورد بحث قرار گیرد ...

نقل قول:
بنابراین به چه دلیل محکمی میتوان حکم شرع و دلیل نقلی را دلیلی برهانی دانست و از پیش حکم کرد که همیشه نقل مقدم بر عقل است؟


به همان دلیل که خودتان گفتید، عقل در موضوعاتی که از شرع می گیرد مستقل نیست ...
ولی به هر حال اگر بگوییم باشد عقل را مقدم بر شرع می کنیم
پس تمام احکام و رساله ها، دلیل برهانی نبوده و ظنی هستند ... ( رساله ها مسئول تبیین غیر ضروریات دین هستند نه ضروریات دین، نقل متواتر هم نسبت به نقل غیر متواتر بسیار اندک است ... )

و لذا عقل عملی مقدم بر رساله های مراجع می شود ...
اما در ضروریات احکام و متواترات، شریعت مقدم بر عقل عملی می شود....

اما این در تناقض با آنچیزی است که قبلا گفتید
که عقل در موضوعاتی که از شرع می گیرد مستقل نیست ...

نقل قول:
اگر تناقض در کار باشد:
یا حکم عقل، در مواردی نیست که عقل توان درک مستقل را داشته باشد.
یا حکم نقل ،قطعی و قابل استناد نیست.

فرض دوم در مورد رساله ها صادق نیست.
زیرا احکام رساله ها مسئول تبیین ضروریات دین یا متواترات ( که جزو قطعیات اند ) نیستند ...

اما فرض اول

عقل در کجا توان درک مستقل ندارد ؟
شما گفتید هر جا موضوع را از شرع بگیرد مستقل نیست ...
خوب شما بفرمایید اگر قضایای حقیقیه ی شرعیه، مصداق آنچه گفتید نیست پس کدام قضایا می خواهد مصداقش باشد ؟!
اگر قبول دارید که عقل، در قضایای حقیقیه شرعیه، موضوع را از شرع گرفته است پس باید قبول کنید که عقل مستقل نیست و حسن و قبحشان عقلی نیست ... ( یعنی ادعای بنده را در مورد قضایای حقیقیه شرعیه ضروری و غیرضروری که در رساله ها امده بپذیرید )
( البته تصور من از اینکه می گویید عقل موضوع را از شرع گرفته است این است که علمِ عقل به موضوع به اندازه ی شرع نیست و در واقع موضوع در نزد شریعت مثل موضوع در نزد عقل نیست و عقل همیشه درک ناقص تری دارد ... و لذا عقل مستقل از شرع نیست ... و الا اگر موضوع این قضایا در نزد عقل و شرع یکسان باشد نمی توانیم بگوییم عقل موضوع را از شرع گرفته است و نمی توانیم بگوییم عقل به مواردی جاهل است ... )

[=microsoft sans serif]

و طاها;913977 نوشت:
موضوع قضیه ی تنصیف قابل درک است.
هیچ کس نیست که بگوید " تنصیف دیه ی زن " قابل درک نیست ...
آنچه ممکن است قابل درک نباشد، حکم حسن و قبح است نه موضوعِ قضیه ...
و اگر عقل حکمی ندهد اصلا تناقضی پیش نمی آید تا مورد بحث قرار گیرد ...

باسلام و عرض ادب
تبریک بابت سال جدید و پوزش بابت تاخیر در پاسخ

بحث در این نبود که ما با یک جمله آماده روبرو بشویم و بعد بگوییم "تنصیف دیه زن" و " خیانت و دروغ و .." با هم فرق دارد به اینکه اولی قابل درک برای انسان نیست و دومی هست.
بحث در این بود که موضوع اولی از شرع گرفته شده است بدین معنا که چون آدمی با این جمله و قضیه شرعی روبرو میشود(دیه زن نصف مرد است) حال در مورد حسن و قبح آن میخواهد قضاوت کند.
اما اگر شرع آنرا نگفته بود، اصلا قضاوت در مورد این جمله صورت نمیگرفت.
حتی اگر بدون دیدن و شنیدن این حکم شرع، به هر دلیلی در مورد قضیه ای با موضوع تنصیف دیه زن بخواهد قضاوت کند، دیگر در مورد قضیه حکم شرع نیست.(دقت)

حال انکه در مورد قضایایی مانند دروغ مطلقا یا دروغ مفسده انگیز قبیح است، یا خیانت مطلقا قبیح است و.... ، موضوع نیازمند ارشاد و الهام از دیگری نیست و خود به خود هر کسی چه دیندار و چه بی دین، چه شهری و جه روستایی، چه متمدن و چه غیر متمدن، موضوعاتی از این قبیل را میشناسد. به همین جهت حکمی که میکند با حکمی که در مورد قبل(تنصیف دیه زن) بود فرق دارد.

[=microsoft sans serif]

و طاها;913977 نوشت:
بنابراین به چه دلیل محکمی میتوان حکم شرع و دلیل نقلی را دلیلی برهانی دانست و از پیش حکم کرد که همیشه نقل مقدم بر عقل است؟

به همان دلیل که خودتان گفتید، عقل در موضوعاتی که از شرع می گیرد مستقل نیست ...


آیا این پاسخ سوال من است؟
اینکه عقل برخی از موضوعات را از شرع میگیرد به معنای آن است که حکم شرع همیشه برهانی است و نقل مقدم بر عقل است؟!
عقل برخی از موضوعات خود را از شرع میگیرد همانطور که از طبیعت و تاریخ و ... میگیرید. اما این بدان معنا نیست که تاریخ مقدم بر عقل است.
بده بستان میان علوم زیاد است ولی به هیچ وجه به معنای آن نیست که یکی مقدم بر دیگری است یا بالعکس.

و طاها;913977 نوشت:
ولی به هر حال اگر بگوییم باشد عقل را مقدم بر شرع می کنیم
پس تمام احکام و رساله ها، دلیل برهانی نبوده و ظنی هستند ... ( رساله ها مسئول تبیین غیر ضروریات دین هستند نه ضروریات دین، نقل متواتر هم نسبت به نقل غیر متواتر بسیار اندک است ... )

این طرف قضیه نیز کلی نیست.
اگر دلیل عقلی قطعی و برهانی باشد، دلیل نقلی در مقابل آن توان ایستادگی ندارد.
در این موارد، مشخص میشود که دلیل نقلی یا از نظر سندی ایراد دارد یا از نظر دلالی یا از نظر جهت صدور.

اما اگر دلیل عقلی قطعی و برهان نبود، و دلیل نقلی از نظر سندی، دلالی و جهتی قطعی و یقینی بود، قطعا دلیل نقلی مقدم است.

حالت سوم نیز این است که هر دو دلیل ظنی باشد، که در این صورت هیچ یک ترجیح بر دیگری ندارد و کل حزب بما لدیهم فرحون.

موضوع قفل شده است