جمع بندی حسن و قبح عقلی، نزاعی عینی یا علمی ؟ (عدل الهی)

تب‌های اولیه

176 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=microsoft sans serif]

و طاها;913977 نوشت:
فرض دوم در مورد رساله ها صادق نیست.
زیرا احکام رساله ها مسئول تبیین ضروریات دین یا متواترات ( که جزو قطعیات اند ) نیستند ...

اگر عقل عملی حکم قطعی داشت و واقعا در توان و حیطه عقل عملی یا نظری بود، در ان صورت دلیل نقلی در مقابل آن تاب مقاومت ندارد.
اما بحث در اثبات این صورت وفرض است.

و طاها;913977 نوشت:
خوب شما بفرمایید اگر قضایای حقیقیه ی شرعیه، مصداق آنچه گفتید نیست پس کدام قضایا می خواهد مصداقش باشد ؟!

اصلا دایره احکام شرعی در توان درک عقل نظری و عملی نیست.
چرا که
عقل نظری توان درک امور جزئی را ندارد.
عقل عملی نیز توان درک حسن و قبح موضوعاتی که درک آنها متوقف بر بیان منبعی دیگر از جمله شرع است را ندارد.

و طاها;913977 نوشت:
اگر قبول دارید که عقل، در قضایای حقیقیه شرعیه، موضوع را از شرع گرفته است پس باید قبول کنید که عقل مستقل نیست و حسن و قبحشان عقلی نیست ... ( یعنی ادعای بنده را در مورد قضایای حقیقیه شرعیه ضروری و غیرضروری که در رساله ها امده بپذیرید )

اصلا در چنین مواردی عقل حکمی نمیتواند داشته باشد.(در مواردی که دست یابی به موضوع در انحصار بیان شارع است)

موفق باشید.

صدیق;917786 نوشت:
[=microsoft sans serif]


با سلام و احترام

نقل قول:
آیا این پاسخ سوال من است؟


بله چون به نظرم قبلا چیز دیگری می گفتید اما در ادامه بحث دیدم هم نظریم. اما باز متوجه شدم احتمالا هم نظر نیستیم ...

این را موکول می کنم به پستی دیگر ...

نقل قول:

اینکه عقل برخی از موضوعات را از شرع میگیرد به معنای آن است که حکم شرع همیشه برهانی است و نقل مقدم بر عقل است؟!


اینکه گفتم شرع برهانی است مقصودم این نبود که قضایای حقیقیه شرعی برهان هستند ... زیرا واضح است قضایای حقیقیه شرعیه به صدور احکامی مثل حرام و واجب و ... می پردازد ...

بلکه مقصود این بود که پشتوانه ی شرع، براهین عقلی است.

اما با این موافقم که قضایای حقیقیه ی شرعی، دارای رتبه بندی باشد و به همین خاطر در پست ابتدایی این کار را انجام داده بودم ...
نقل قول:

عقل برخی از موضوعات خود را از شرع میگیرد همانطور که از طبیعت و تاریخ و ... میگیرید.

اما این بدان معنا نیست که تاریخ مقدم بر عقل است.

موافقم اگرچه به نظرم قبلا چیز دیگری می گفتید.

نقل قول:

اگر دلیل عقلی قطعی و برهانی باشد، دلیل نقلی در مقابل آن توان ایستادگی ندارد.


می پذیرم به شرطی که دلیل نقلی قطعی نباشد

اما اگر دلیل نقلی قطعی باشد، اذا تعارضا تساقطا ...
نقل قول:

در این موارد، مشخص میشود که دلیل نقلی یا از نظر سندی ایراد دارد یا از نظر دلالی یا از نظر جهت صدور.


اگر دلیل نقلی قطعی باشد این احتمال دارد که در دلیل عقلی دچار اشتباه شده باشیم ...
نقل قول:

اما اگر دلیل عقلی قطعی و برهان نبود، و دلیل نقلی از نظر سندی، دلالی و جهتی قطعی و یقینی بود، قطعا دلیل نقلی مقدم است.


می پذیرم

نقل قول:
حالت سوم نیز این است که هر دو دلیل ظنی باشد، که در این صورت هیچ یک ترجیح بر دیگری ندارد و کل حزب بما لدیهم فرحون.

می پذیرم

نقل قول:
اصلا دایره احکام شرعی در توان درک عقل نظری و عملی نیست.
چرا که
عقل نظری توان درک امور جزئی را ندارد.


نمی پذیرم

قبلا بحث کردیم که قضایای حقیقیه شرعیه، جزئی نیستند ...

[=microsoft sans serif]

و طاها;918552 نوشت:
اینکه گفتم شرع برهانی است مقصودم این نبود که قضایای حقیقیه شرعی برهان هستند ... زیرا واضح است قضایای حقیقیه شرعیه به صدور احکامی مثل حرام و واجب و ... می پردازد ...

باسلام و احترام
درست است که شرع مبتنی بر یک سری مبادی عقلی و برهانی است.
اما این به بحثی که در آن قسمت داشتیم ربطی ندارد. پس نمیتوان از این نکته که "عقل برخی موضوعاتش را از شرع میگیرد" این نتیجه را گرفت که "شرع همیشه مقدم بر عقل است و شرع همیشه برهانی است"
به هر حال...

و طاها;918552 نوشت:
موافقم اگرچه به نظرم قبلا چیز دیگری می گفتید.

بفرمایید...

و طاها;918552 نوشت:
می پذیرم به شرطی که دلیل نقلی قطعی نباشد

اما اگر دلیل نقلی قطعی باشد، اذا تعارضا تساقطا ...


طبق نظر برخی از معاصران، بله این سخن صحیح است ولی چنین فرضی تحقق ندارد.
چنانکه استاد جوادی آملی می فرماید امکان ندارد که حکم برهانی عقل با حکم قطعی نقلی تعارض داشته باشد.

و طاها;918552 نوشت:
اگر دلیل نقلی قطعی باشد این احتمال دارد که در دلیل عقلی دچار اشتباه شده باشیم ...

طبق همان مبنا بله.

[=microsoft sans serif]

و طاها;918552 نوشت:
قبلا بحث کردیم که قضایای حقیقیه شرعیه، جزئی نیستند ...

دوست عزیز
نقطه اختلاف نظر بین ما در این بود که در این موارد که ادعا میشود عقل توان درک موضوعات را ندارد، آیا میتوان از عقل عملی حکمی را انتظار داشت یا نه.
کسی مدعی نیست که قضایای حقیقیه شرعی، جزئی حقیقی است.
بلکه مطلب مهم اینجاست که وقتی حکم در یک قضیه مربوط به موضوعی است که قیود و شرایط و لواحق آن موضوع را فقط خود متکلم و صادر کننده قضیه میداند و به دیگران نیز آنها را تفهیم نکرده است، در این موارد نیز عقل نظر توان درک حکم را ندارد.
چرا که صدور حکم متوقف است بر درک کامل موضوع. اما در قضایای شرعی، عقل چه نظری و چه عملی توان رسیدن به موضوع را ندارد. چرا که قیود و شرایط آنرا نمیشناسد.
درست مانند اینکه یک مولا قصد دعوت عده ای از دانشمندان را دارد، فضای پذیرایی و امکانات نیز محدود است(مثلا 50 نفر)
در این حالت یا به نوکرش میگوید که چه کسانی را دعوت کن و یا فراموش میکند و نمیگوید.
اگر فراموش کرده است که به نوکرش بگوید چه کسانی را دعوت کند، در این صورت دو حالت متصور است.(دقت)
حالت اول اینکه نوکر بداند که مولا تنها(و تنها) به چه کسانی علاقه دارد.(مثلا به ریاضی دانها) تعدادآنها نیز به اندازه امکانات است. در این صورت، آنها را دعوت میکند و تمام. مولا نیز بعدا حق مواخذه ندارد.
حالت دوم این است که نوکر از مضاق دقیق و جزئی مولا مطلع نیست و نمیداند به کدام دسته از علما علاقه دارد. در این صورت او نمیتوند به صورت قطعی بفهمد که مولا چه کسانی را میخواست دعوت کند.

حال اگر فراموش نکرد و به او گفت که شیمیستها را دعوت کن، در این صورت،
اگر این مولا به این شخص علت این حکمش را بگوید که هیچ.
اما اگر به او نگوید چرا شیمیستها را دعوت کرده و فیزیکدانها را دعوت نکرده، هر چقدر این شخص بنشیند و فکر کند به نتیجه قطعی و دقیق نمیتواند برسد. هر چه بگوید از سر ظن و گمان است.
به همین دلیل است که اگر مولا نگفته بود شیمیدانها را دعوت کن، او تا ابد نیز نمیتوانست به واسطه دانستن علائق مولا چنین دعوتی را صورت بدهد.

مسئله ما در احکام شرعی نیز به همین صورت است.
شارع حکمی کرده است ولی علت و جزئیات و قیود موضوع آنرا بیان نکرده است.
اینکه نماز صبح به این کیفیت باشد، علت و مصالحش بیان نشده است.
حال اگر ما باشیم و ما، تا ابد هم نمیتوانیم بفهمیم که چرا باید نماز صبح را دو رکعت بخوانیم و نماز عصر را چهار رکعت.
چرا در صبح که انسان حال دارد و خسته هم نیست و هوا هم گرم نیست، باید دو رکعت نماز بخوانیم و ظهر در اوج خستگی کار روزانه و گرمای هوا باید چهار رکعت بخوانیم.

و
درست به همین جهت است که هرچه که ما برای فلسفه و حکمت احکام شرعی از خودمان میگوییم، زائیده ظن و گمان و خیالات خودمان است و شاید هیچ کدامش درست نباشد و یا نهایتا در صورت درستی تنها به یک جنبه از مسئله اشاره داشته باشد.


صدیق;918695 نوشت:
[=microsoft sans serif]
...

نقل قول:
طبق نظر برخی از معاصران، بله این سخن صحیح است ولی چنین فرضی تحقق ندارد.
چنانکه استاد جوادی آملی می فرماید امکان ندارد که حکم برهانی عقل با حکم قطعی نقلی تعارض داشته باشد

بله من هم تناقض و تعارض ظاهری را می گویم چون انسان ها خطاکارند ...
و الا در حقیقت که امکان ندارد تناقض وجود پیدا کند ...

نقل قول:
بلکه مطلب مهم اینجاست که وقتی حکم در یک قضیه مربوط به موضوعی است که قیود و شرایط و لواحق آن موضوع را فقط خود متکلم و صادر کننده قضیه میداند و به دیگران نیز آنها را تفهیم نکرده است، در این موارد نیز عقل نظر توان درک حکم را ندارد.
چرا که صدور حکم متوقف است بر درک کامل موضوع. اما در قضایای شرعی، عقل چه نظری و چه عملی توان رسیدن به موضوع را ندارد. چرا که قیود و شرایط آنرا نمیشناسد.

پس عقل عملی هیچ گاه نمی تواند ثابت کند موضوعی که درک کرده است مثل همان موضوعی است که شرع اراده کرده است.
و لذا احکامش را نمی تواند در تعارض با شرع قرار دهد ...
لذا احکام عقل عملی به درد صحت سنجی احکام شرعی نمی خورد ...
به نظرم این نظر با آنچه قبلا فهمیدم متفاوت است ...
زیرا طبق این نظر عقل عملی و عقل نظری در احکام ظنی شرع هم نمی تواند خود را مقدم کند زیرا نمی تواند ادعای این همانی دو موضوع را داشته باشد ...
مثلا نصف بودن دیه زن، سنگسار، قصاص و بسیاری از احکام شرعی چه یقینی و چه ظنی، قابل تعارض با احکام عقل نیستند ...
و هیچ کس نمی تواند ادعا کند می توان با عقل، احکام شریعت را صحت سنجی کرد ...

[=microsoft sans serif]

و طاها;918744 نوشت:
پس عقل عملی هیچ گاه نمی تواند ثابت کند موضوعی که درک کرده است مثل همان موضوعی است که شرع اراده کرده است.
و لذا احکامش را نمی تواند در تعارض با شرع قرار دهد ...
لذا احکام عقل عملی به درد صحت سنجی احکام شرعی نمی خورد ...
به نظرم این نظر با آنچه قبلا فهمیدم متفاوت است ...
زیرا طبق این نظر عقل عملی و عقل نظری در احکام ظنی شرع هم نمی تواند خود را مقدم کند زیرا نمی تواند ادعای این همانی دو موضوع را داشته باشد ...
مثلا نصف بودن دیه زن، سنگسار، قصاص و بسیاری از احکام شرعی چه یقینی و چه ظنی، قابل تعارض با احکام عقل نیستند ...
و هیچ کس نمی تواند ادعا کند می توان با عقل، احکام شریعت را صحت سنجی کرد ...

بله به همین جهت است که میگویند عقل نظری و عملی در حیطه احکام شرعی نمیتواند قضاوت کند.
عقل عملی نسبت به حسن و قبح آن و عقل نظری نسبت به مفید بودن آن.

و طاها;918744 نوشت:
زیرا طبق این نظر عقل عملی و عقل نظری در احکام ظنی شرع هم نمی تواند خود را مقدم کند زیرا نمی تواند ادعای این همانی دو موضوع را داشته باشد ...

نکته مهم این است که توجه کنید ما در برخورد با یک حکم شرعی و در مقام قضاوت در مورد آن، نمیخواهیم دلیل نقلی ظنی را مقدم کنیم.
بلکه میخواهیم بگوییم که عقل توان ورود به مسئله را ندارد.
بله، اگر دلیل نقلی علت اصلی و کامل حکم را بازگو کند، عقل میتواند نسبت به آن به قضاوت بنشیند.
ولی وقتی این علت مشخص نشده(حال یا فلسفه جزئی و موردی آن بیان شده یا نشده) اصلا عقل توان درک کامل موضوع را ندارد تا بعد بفهمد به اصطلاح سر چه کسی را می‌تراشد.

صدیق;919028 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بله به همین جهت است که میگویند عقل نظری و عملی در حیطه احکام شرعی نمیتواند قضاوت کند.
عقل عملی نسبت به حسن و قبح آن و عقل نظری نسبت به مفید بودن آن.
نکته مهم این است که توجه کنید ما در برخورد با یک حکم شرعی و در مقام قضاوت در مورد آن، نمیخواهیم دلیل نقلی ظنی را مقدم کنیم.
بلکه میخواهیم بگوییم که عقل توان ورود به مسئله را ندارد.
بله، اگر دلیل نقلی علت اصلی و کامل حکم را بازگو کند، عقل میتواند نسبت به آن به قضاوت بنشیند.
ولی وقتی این علت مشخص نشده(حال یا فلسفه جزئی و موردی آن بیان شده یا نشده) اصلا عقل توان درک کامل موضوع را ندارد تا بعد بفهمد به اصطلاح سر چه کسی را می‌تراشد.

با این حساب احکام شرعی نمیتواند خود را در تعارض با احکام عقل عملی قرار دهد
چون موضوع عقل عملی غیر از موضوع حکم شرعی است.
و نمیتوان ادعا کرد موضوع شرع مثل عقل است تا بعد بتواند حق ورود برای قضاوت عقل را داشته باشد

در واقع نزاع حسن و قبح عقلی و شرعی در این موارد واقعا قابل تحقق نیست...

حیطه احکام شرعی تقریبا معلوم است
اما لطفا حیطه غیر احکام شرعی را بیان کنید؟

یعنی ممکن است چیزی شرعی باشد اما در حیطه غیر شرعی باشد؟
ظاهرا هر چه دین بگوید در حیطه احکام است...

[=microsoft sans serif]

و طاها;919036 نوشت:
با این حساب احکام شرعی نمیتواند خود را در تعارض با احکام عقل عملی قرار دهد
چون موضوع عقل عملی غیر از موضوع حکم شرعی است.

منظور شما چیست؟
اگر منظور این است که شرع نتواند در مواردی که در دایره حسن و قبح است، حکمی را صادر کند و مطلبی بگوید این حرف درست است ولی کامل نیست. زیرا دایره حسن و قبح مربوط به عقل عملی است و شرع اگر حکمی در موارد قطعی منطقه عقل عملی حکمی داشته باشد، تایید است نه تاسیس.
اما اگر منظور این است که شرع حکم متعارض با حکم قطعی و صحیح عقل عملی ندارد، این سخن صحیحی است و قبلا نیز بیان شد.

و طاها;919036 نوشت:
در واقع نزاع حسن و قبح عقلی و شرعی در این موارد واقعا قابل تحقق نیست...

موارد مربوط به احکام شرعی(که از دایره موارد مرتبط با حسن و قبح عقلی خارج است)، نزاعی بین عقل عملی و شرع برقرار نیست چرا که اصلا این حیطه، محل ورود عقل عملی نیست و موضوعات مربوط به عقل عملی، شرع بیان تاسیسی ندارد.

[=microsoft sans serif]

و طاها;919038 نوشت:
حیطه احکام شرعی تقریبا معلوم است
اما لطفا حیطه غیر احکام شرعی را بیان کنید؟

یعنی ممکن است چیزی شرعی باشد اما در حیطه غیر شرعی باشد؟
ظاهرا هر چه دین بگوید در حیطه احکام است...


منظور از حیطه غیر احکام شرعی، حیطه ای نیست که بیانی از شارع در مورد آن نرسیده است. آنجا منطقه الفراغ است نه غیر احکام شرعی.
بلکه منظور موارد و موضوعاتی است که عقل عملی انسان به صورت مستقل آنرا درک میکند و اصولا شناخت و رسیدن به آن متوقف بر بیان شرع نیست. مانند راست غیر مفسده انگیز، خیانت، دزدی و مواردی از این دست که هر عقل سلیمی آنرا میفهمد و درک میکند.
به عبارت دیگر حیطه این مورد در جائی است که عقل عملی حکم قطعی بر حسن یا قبح آن دارد و برای این حکم، منتظر بیان حدود و قیود و علت از جانب شرع یا هیچ منبع غیر درونی دیگری نیست.

صدیق;919062 نوشت:
[=microsoft sans serif]
منظور از حیطه غیر احکام شرعی، حیطه ای نیست که بیانی از شارع در مورد آن نرسیده است. آنجا منطقه الفراغ است نه غیر احکام شرعی.
بلکه منظور موارد و موضوعاتی است که عقل عملی انسان به صورت مستقل آنرا درک میکند و اصولا شناخت و رسیدن به آن متوقف بر بیان شرع نیست. مانند راست غیر مفسده انگیز، خیانت، دزدی و مواردی از این دست که هر عقل سلیمی آنرا میفهمد و درک میکند.
به عبارت دیگر حیطه این مورد در جائی است که عقل عملی حکم قطعی بر حسن یا قبح آن دارد و برای این حکم، منتظر بیان حدود و قیود و علت از جانب شرع یا هیچ منبع غیر درونی دیگری نیست.

با فرض اینکه مواردی مثل خیانت و دزدی خارج از این دایره باشد،
آنچه در پست های اخیر ( پست 153 ) گفتیم، درباره این موارد مثل دزدی و خیانت، صادق می شود.
یعنی گفتیم
در این موارد ( مثل دزدی و خیانت ) وقتی بین گزاره های یقینی تعارض پیش آید، اذا تعارضا تساقطا

و اگر بین ظن و یقین تعارض پیش آید، یقین مقدم می شود...

ابهام :

شما در نقل و قول بالا چند مثال زده اید مثل خیانت و دزدی....

شما قبلا (پست 155) گفتید :

نقل قول:
بلکه مطلب مهم اینجاست که وقتی حکم در یک قضیه مربوط به موضوعی است که قیود و شرایط و لواحق آن موضوع را فقط خود متکلم و صادر کننده قضیه میداند و به دیگران نیز آنها را تفهیم نکرده است

و گفتید :
نقل قول:
اما در قضایای شرعی، عقل چه نظری و چه عملی توان رسیدن به موضوع را ندارد. چرا که قیود و شرایط آنرا نمیشناسد.

اکنون بفرمایید چه طور فهمیدید شرع، در دزدی و خیانت، قیود و شرایط را به دیگران تفهیم کرده است ؟

[=microsoft sans serif]

و طاها;919081 نوشت:
اکنون بفرمایید چه طور فهمیدید شرع، در دزدی و خیانت، قیود و شرایط را به دیگران تفهیم کرده است ؟

باسلام
در مواردی که عقل عملی انسان به تنهایی موضوع آنرا میفهمد و برای شناخت و دسترسی به موضوع نیازی به شارع و هیچ مبیّن دیگری ندارد، شارع در مورد حسن و قبح آن هیچ حکم تاسیسی نمیتواند داشته باشد و اگر هم داشته باشد، به موجب آنچه قبلا گفته شد در حالت موافقت، صرفا موید است و در حالت تعارض، بیان شرع کنار گذارده میشود.
مثلا وقتی عقل ما به تنهایی و به صورت مستقل فهمید که خیانت بد و ناپسند است. حال بیان شرع در این مورد خاص، یا همین را میگوید که در این صورت، موید و استیناسی برای متشرعان خواهد بود. اما اگر شرع آمد و گفت که خیانت حسن است و قبح ندارد، در این صورت حکم شرع کنار گذارده میشود.
البته گاهی شرع در مصداق شناسی به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم وارد میشود. آن موارد از محل بحث ما خارج است و بسته به اینکه شرع مورد نظر را قبول داشته باشیم یا نه، در شناسایی مصداق میتوانیم به بیان شرع تکیه داشته باشیم یا نه.

و طاها;919081 نوشت:
در این موارد ( مثل دزدی و خیانت ) وقتی بین گزاره های یقینی تعارض پیش آید، اذا تعارضا تساقطا

بحث ما در آنجا به صورت کلی بود.
یعنی به صورت کلی رابطه بین دلیل نقلی و مودای عقل عملی سه حالت متصور خواهد داشت که در حالت تساوی درجه معرفتی، تعارض پیش می آید و جنبه های ترجیح اگر باشد که بر اساس آن عمل میشود و اگر نباشد تساقط میکنند و هر دو از درجه اعتبار ساقط میشوند.
اما مواردی مانند دزدی و خیانت و دروغ مفسده انگیز و راست مصلحت انگیز، امانت داری و مواردی از این دست، در حیطه عقل عملی است و شرع نه اینکه نتواند حکمی بدهد، میتواند ولی حکمش در صورت موافقیت صرفا تاییدی است نه تاسیسی.

صدیق;919178 نوشت:

باسلام
در مواردی که عقل عملی انسان به تنهایی موضوع آنرا میفهمد

با سلام و احترام

خوب شما چه طور می فهمید که

در دزدی عقل عملی به تنهایی موضوع را می فهمد ؟
اما مثلا در سنگسار، عقل عملی به تنهایی موضوع را نمی فهمد ؟[=&quot]

[=microsoft sans serif]

و طاها;919188 نوشت:
خوب شما چه طور می فهمید که

در دزدی عقل عملی به تنهایی موضوع را می فهمد ؟
اما مثلا در سنگسار، عقل عملی به تنهایی موضوع را نمی فهمد ؟

با عرض سلام
دلیل عقلی و تجربی و شرعی که ندارد.
اما وقتی تمام عقلای عالم، یک عمل را به صورت اجماعی و اتفاقی تقبیح میکنند و در یک مورد اختلاف نظر دارند مشخص میشود که اولی دایره مستقلات عقلی است و دومی حداقل مشکوک است.
به عبارت دیگر این تفاوت را انسان با مشاهده تفاوت تلقی و برخورد دیگران در موارد متعدد مشاهده میکند.
هیچ عاقلی در عالم نیست که به قبح خیانت تصدیق نکند.
هیچ عاقلی در عالم نیست که به قبح دزدی تصدیق نکند.
هیچ عاقلی در عالم نیست که به قبح ظلم کردن تصدیق نکند.
اما عاقلهای زیادی هستند که سنگسار را حسن میدانند ولو عده ای نیز آنرا نپسندند. تحسین آنها ناشی از بی خبری شان نیست بلکه به واسطه این است که عقل را در آنجا مستقل نمیدانند.

صدیق;919191 نوشت:
[=microsoft sans serif]

با عرض سلام
دلیل عقلی و تجربی و شرعی که ندارد.
اما وقتی تمام عقلای عالم، یک عمل را به صورت اجماعی و اتفاقی تقبیح میکنند و در یک مورد اختلاف نظر دارند مشخص میشود که اولی دایره مستقلات عقلی است و دومی حداقل مشکوک است.
به عبارت دیگر این تفاوت را انسان با مشاهده تفاوت تلقی و برخورد دیگران در موارد متعدد مشاهده میکند.
هیچ عاقلی در عالم نیست که به قبح خیانت تصدیق نکند.
هیچ عاقلی در عالم نیست که به قبح دزدی تصدیق نکند.
هیچ عاقلی در عالم نیست که به قبح ظلم کردن تصدیق نکند.
اما عاقلهای زیادی هستند که سنگسار را حسن میدانند ولو عده ای نیز آنرا نپسندند. تحسین آنها ناشی از بی خبری شان نیست بلکه به واسطه این است که عقل را در آنجا مستقل نمیدانند.

به نظر بنده نیز ملاک اصلی خود عقلا هستند نه چیز دیگر ...
این خود عقلا هستند که تشخیص می دهند کجا عقل مستقل است و کجا مستقل نیست ...

و لذا اینکه بگوییم :

"عقل چون نمی تواند ثابت کند موضوع یک قضیه همان مراد شارع است، پس عقل مستقل نیست"

نادرست است.

زیرا عقل نمی تواند یکسان بودن موضوع دزدی و سنگسار با مراد شارع را ثابت کند....

و اگر دلیلی باشد تفاوتی میان دزدی و سنگسار نیست ...

یعنی از حیثِ اثباتِ یکسانیِ موضوع و عدم یکسانیِ موضوعِ این دو قضیه، تفاوتی نیست تا میان انها تفکیک کنیم ...

علت تفاوت این دو قضیه، تشخیص عقلا است ...

وقتی عقل عملی یعنی حکم عقلا می گوید در تشخیص حسن و قبح دزدی نیازی به شرع ندارم یعنی مستقل است ...
وقتی عقل عملی یعنی حکم عقلا می گوید در تشخیص حسن و قبح سنگسار نیاز به شرع دارم یعنی مستقل نیست ...

البته اینجا هم تعارض فرض می شود که در ادامه توضیح خواهم داد ...

فرض کنید ما با دلایل عقل نظری یا عقل نظری و عملی به این نتیجه برسیم که موضوع قضایای شرعی مثل دزدی و سنگسار از حیث محمولشان برای مکلفین قابل درک نیست ...
مثلا ثابت کنیم دزدی از حیث عذاب داشتن دزدی ، حرام بودن دزدی و قطع انگشتان برخی دزدان، قابل درک نیست ...
و نیز ثابت کنیم این را در مورد سنگسار ....

پس موضوع این دو قضیه از حیث محمولشان قابل درک نیستند ...
به عبارت دیگر ما نمی توانیم ادعا کنیم مراد خدا از موضوع همان ادراکی است که ما از موضوع داریم ...

پس اگر عقلا دزدی را مستقل دانستند ...

یکی از دو طرف اشتباه است ...
یا ما اشتباه می کنیم که می گوییم عقلا دزدی را مستقل می دانند ...
یا برهان ما که بر اساس عقل عملی یا نظری یا هر دو بوده است اشتباه است ...

[=microsoft sans serif]

و طاها;919212 نوشت:
به نظر بنده نیز ملاک اصلی خود عقلا هستند نه چیز دیگر ...
این خود عقلا هستند که تشخیص می دهند کجا عقل مستقل است و کجا مستقل نیست ...

و لذا اینکه بگوییم :

"عقل چون نمی تواند ثابت کند موضوع یک قضیه همان مراد شارع است، پس عقل مستقل نیست"

نادرست است.

زیرا عقل نمی تواند یکسان بودن موضوع دزدی و سنگسار با مراد شارع را ثابت کند....


باسلام
خود عقلا نیز این تفاوت را متوجه میشوند.
هر انسانی به خودی خود میفهمد که یک سری اعمال قبیح است.
خود عقلا میفهمند که برای شناخت حسن و قبح خیانت، نیازی به اظهار نظر هیچ مرجع انسانی و غیر انسانی دیگر ندارد.
خود عقلا میفهمند که ظلم کردن قبیح است.
اما حالا به همین عقلا بگویید شما که میهفمید ظلم کردن قبیح است، نظرتان در مورد پدری که یکی از فرزندانش را از رانندگی منع میکند و کلید ماشینش را به فرزند دیگرش میدهد چیست؟
بگویید نظر شما در مورد مادری که فرزندش را صبح زود از خواب ناز بیدار میکند چیست؟
نظرتان در مورد پدری که فرزند کوچکش را از داشتن موبایل و لب تاب محروم میکند چیست؟

در تمام این موارد عرف و عقلا به شما خواهند گفت
گرچه ظلم قبیح است و من در تشخیص قبح آن منتظر فرمان و سفارش هیچ نهاد و ارگانی نمیمانم.
اما
تا علت و حکمت این کارها را ندانم نمیتوانم تشخیص دهم که این کارها مصداق ظلم است یا نه.
به همین جهت است که اگر شما به محض دیدن چنین رفتارهایی به والدین این بچه ها اعتراض کنید، در حالت محترمانه حداکثر به شما خواهند گفت که لطفا دایه مهربانتر از مادر نشو!!!
دلیش نیز کاملا واضح است.
مصداق شناسی برای ظلم و عدل، کار عقل نیست.
تا انسان جزئیات و شرایط یک حکم را نداند نمیتواند نسبت به مصداق شناسی اقدام کند.

در بحثهای قبل بحث از این شد که عقل توان درک جزئیات را ندارد.
شما فرمودید که احکام حقیقی شرعی، کلی هستند نه جزئی.
نکته ای که در آنجا غفلت شد و الان هم مورد نیاز است، این است که جزئی بودن احکام حقیقی نه به اعتبار خود حکم به صورت فی نفسه است، بلکه از این جهت است که وقتی شما بخواهید یک حکم شرعی را به عنوان موضوع برای داوری عقل عملی قرار دهید در این صورت، موضوع شما جزئی خواهد شد. زیرا در این صورت عقل نسبت به یک مسئله خاص صحبت میکند، نسبت به یک موضوع مشخص.

وقتی شرع میگوید دیه زن نصف مرد است، اینجا یک قضیه حقیقی کلی گفته شده است.
اما وقتی شما همین قضیه کلی را به صورت یک شبه جمله در آوردید(تنصیف دیه زن) آنگاه آنرا موضوع قرار دادید برای محمولی که مردد است بین حسن و قبیح، در این صورت، دیگر نمیتوان گفت که قضیه کلی عقلی است. در اینجا شما در مورد یک مصداق خاص و موضوع مشخص صحبت میکنید(تنصیف) که در یک زمان خاص از لسان شارع صادر شده است.
در اینجا دقیقا همان وضعیتی ایجاد میشود که در موارد داوری در مورد رفتار والدین وجود داشت.
در اینجا هم عقل عملی تا جزئیات و شرایط موضوع که در قضیه حقیقی قبل وجود داشت اطلاع نداشته باشد، نمیتواند به درستی داوری کند.
به همین جهت اگر داوری ای هم صورت بگیرد، داوری نابجایی است.

امیدوارم که واضح شده باشد.

[=microsoft sans serif]

و طاها;919214 نوشت:
فرض کنید ما با دلایل عقل نظری یا عقل نظری و عملی به این نتیجه برسیم که موضوع قضایای شرعی مثل دزدی و سنگسار از حیث محمولشان برای مکلفین قابل درک نیست ...
مثلا ثابت کنیم دزدی از حیث عذاب داشتن دزدی ، حرام بودن دزدی و قطع انگشتان برخی دزدان، قابل درک نیست ...
و نیز ثابت کنیم این را در مورد سنگسار ....

پس موضوع این دو قضیه از حیث محمولشان قابل درک نیستند ...
به عبارت دیگر ما نمی توانیم ادعا کنیم مراد خدا از موضوع همان ادراکی است که ما از موضوع داریم ...

پس اگر عقلا دزدی را مستقل دانستند ...

یکی از دو طرف اشتباه است ...
یا ما اشتباه می کنیم که می گوییم عقلا دزدی را مستقل می دانند ...
یا برهان ما که بر اساس عقل عملی یا نظری یا هر دو بوده است اشتباه است ...


باز هم دقت نکردید.
تقابل دقیق در اینجاست:
بردیدن دست دزد(با شرایط خاصش) واجب است.
بریدن دست دزد(با شرایط مندرج در حکم شرعی) حسن است یا قبیح.

در این مورد، تا زمانی که ما فلسفه حکمی که شارع در قضیه حقیقیه شرعی بیان کرده است، را ندانیم، نمیتوانیم نسبت به آن قضاوتی داشته باشیم و حسن و قبح انرا بفهمیم.
در اینجا شرع کاری به حسن و قبح ندارد. بلکه یکی از احکام خمسه آنرا بیان میکند.
عقل عملی نیز حسن یا قبح را میگوید و کاری به حکم شرعی آن ندارد.
پس تناقضی وجود ندارد.
در تناقض هشت وحدت شرط دان...
وحدت محمول وجود ندارد.

صدیق;920825 نوشت:
[=microsoft sans serif]

با سلام

نقل قول:
در اینجا شما در مورد یک مصداق خاص و موضوع مشخص صحبت میکنید(تنصیف) که در یک زمان خاص از لسان شارع صادر شده است.

تنصیف دیه ی زن یک قضیه ی کلیه حقیقیه است.

اولا موضوعش کلی است نه جزئی. ( جزئی یعنی فاطمه،زینب،ریحانه .... جزئی یعنی شجاعت فاطمه، صبر زینب ، ولایتمداری ریحانه )
دوما احکام اسلام مخصوص یک زمان خاص نیستند. قبلا از قول آیت الله جوادی نقل کردم و شما هم پذیرفتید که حقیقیه است ...

اما در همین مثال یا سایر امثله، مسئله وحدت یا عدم وحدت موضوعی مطرح می شود :

نقل قول:
تقابل دقیق در اینجاست:
بردیدن دست دزد(با شرایط خاصش) واجب است.
بریدن دست دزد(با شرایط مندرج در حکم شرعی) حسن است یا قبیح.

در تناقض هشت وحدت شرط دان...
وحدت محمول وجود ندارد.


بله در تناقض هشت وحدت شرط دان ...
و لذا می گوییم وحدت موضوعی وجود ندارد ...
و به همین خاطر می گویم عقل عملی مستقل نیست ...
آخر وقتی وحدت موضوعی نیست، عقل عملی سر چه کسی را می خواهد بتراشد ؟!
پس نمی تواند سر شرع را بتراشد چون وحدت موضوعی نیست ...
آن دزدی ای که عقل عملی قبیح می داند با دزدی ای که شریعت، قبیح می داند یکی نیست ...
یا لااقل ما نمی دانیم که یکی هست یا نیست ...
لذا احکام عقل عملی هیچ استقلالی در مقابل شرع ندارد ...
لذا اگر من باب مثال
شریعت گفت غیبت غیر مسلمان، جایز است و عقلا گفتند غیبت غیر مسلمان قبیح است.
ما می گوییم موضوع این دو قضیه، یا مثل هم نیستند یا ما نمی دانیم مثل هم هستند یا نه ..
و به همین خاطر، عقل عملی حق ندارد خود را مستقل از شرع بداند و بعد بیاید موضوعی که خودش می فهمد را با موضوع شریعت یکسان کند و بعد هم سر شریعت را بتراشد ...

[=microsoft sans serif]

و طاها;920887 نوشت:
تنصیف دیه ی زن یک قضیه ی کلیه حقیقیه است.

اولا موضوعش کلی است نه جزئی. ( جزئی یعنی فاطمه،زینب،ریحانه .... جزئی یعنی شجاعت فاطمه، صبر زینب ، ولایتمداری ریحانه )
دوما احکام اسلام مخصوص یک زمان خاص نیستند. قبلا از قول آیت الله جوادی نقل کردم و شما هم پذیرفتید که حقیقیه است ...


باسلام و عرض ادب
دوست عزیز
بنده در بالا هم گفتم که این قضیه دو بعد دارد.
بعد اول خود قضیه شرعی که قاعدتا بر اساس دیدگاه مشهور اصولیون، احکام شرعی در قالب قضایای حقیقیه مطرح میشود.
بعد دوم، وقتی است که شما ماحصل و مفاد این قضیه شرعی را در قالب یک موضوع مشخص می سنجید:
دیه زن نصف است.
تنصیف دیه زن.
به نظر شما، وقتی ما بخواهیم در مورد یک قضیه شرعی به اصطلاح معرفت درجه دوم پیدا کنیم، که در این بحث ما معرفت نسبت به حسن و قبح آن است، اینجا قضیه باز هم کلی است.
شما یک موقع میگویید همه عالمان شایسته احترام هستند. در اینجا یک قضیه کلی به کار برده اید.
یک موقع نیز میگویید جمله"همه عالمان شایسته احترام هستند"، چنین است و چنان.
در صورت دوم، مشخص است که شما در مورد یک موضوع مشخص و جزئی سخن میگویید.
زیرا در مورد یک مسئله مشخص جزئی که از زبان یک فرد خارج شده است صحبت میکنید و قضاوت میکنید.
خب واضح است که مسئله دوم موضوعش جزئی میشود.
لطفا دقت کنید.
دیه زن نصف است(قضیه کلی)
تنصیف دیه زن، حسن است یا قبیح(جزئی است به اعتبار موضوعش) چون در مورد یک قضیه خارجی داوری میکند. پس جزئی است.

[=microsoft sans serif]

و طاها;920887 نوشت:
آخر وقتی وحدت موضوعی نیست، عقل عملی سر چه کسی را می خواهد بتراشد ؟!
پس نمی تواند سر شرع را بتراشد چون وحدت موضوعی نیست ...
آن دزدی ای که عقل عملی قبیح می داند با دزدی ای که شریعت، قبیح می داند یکی نیست ...
یا لااقل ما نمی دانیم که یکی هست یا نیست ...
لذا احکام عقل عملی هیچ استقلالی در مقابل شرع ندارد ...
لذا اگر من باب مثال
شریعت گفت غیبت غیر مسلمان، جایز است و عقلا گفتند غیبت غیر مسلمان قبیح است.
ما می گوییم موضوع این دو قضیه، یا مثل هم نیستند یا ما نمی دانیم مثل هم هستند یا نه

موضوع که وحدت دارد.
این که واضح است.
غیبت جایز نیست.
غیبت قبیح است.
مشکل در وحدت حمل بود.
این در مورد مواردی است که شما مطرح کردید.

در تمام این موارد در ظاهر متناقض، مشکل در وحدت حمل است.
در تمام این موارد، شرع از چیزی صحبت میکند که عقل عملی اصلا کاری به آن ندارد.
شرع در مورد یکی از احکام پنجگانه سخن میگوید و عقل عملی در مورد حسن و قبح موضوعات.
و مشخص است که احکام خمسه ربطی به حسن و قبح ندارد.

[=microsoft sans serif]باسلام
فکر کنم در این 8-9 ماه به اندازه کافی در این موضوع صحبت شده است و بحثها مدتی است تکرار مکررات شده است.
بنابراین اگر نکته جدیدی نیست، بحث برای جمع بندی بسته خواهد شد.

موفق باشید.

با سلام و احترام

حق با شما است.
بیش از آنچه فکر می کردم وقت شما را گرفتم.
اما بسیار آموختم و بسیار فکر کردم.

اما در رابطه با آنچه گفتید
کاملا مشهود است که وحدت موضوع وجود ندارد[=microsoft sans serif] و می توانم دقیقتر نشان دهم که مقصودم چیست ...

صدیق;920967 نوشت:

[=microsoft sans serif]تقابل دقیق در اینجاست:
بردیدن دست دزد(با شرایط خاصش) واجب است.
بریدن دست دزد(با شرایط مندرج در حکم شرعی) حسن است یا قبیح.

اگر بحث را ادامه دهم قطعا وقت بیشتری از شما گرفته خواهد شد...
در مورد مطلب تنصیف دیه ، نیز اگر قرار باشد ادامه دهم و بگویم در چه چیز اشتباه رخ داده یا نداده ، طبعا بحث ادامه خواهد یافت ...
در مورد وحدت حمل هم حرف و نقد دارم که باز می شود ادامه ی بحث ...

پس اگر چه موافق هم نیستیم
اما بسیار آموختم و از شما تشکر می کنم که صبر و حوصله به خرج دادید گل

[=microsoft sans serif]

و طاها;920974 نوشت:
حق با شما است.
بیش از آنچه فکر می کردم وقت شما را گرفتم.
اما بسیار آموختم و بسیار فکر کردم.

باسلام و احترام
بنده نیز همینطور
تذکر بنده به خاطر مقررات انجمن و نیز جلوگیری ازتکراری شدن بحثها و فرسایشی شدن مباحثه بود.

و طاها;920974 نوشت:
اما در رابطه با آنچه گفتید
کاملا مشهود است که وحدت موضوع وجود ندارد و می توانم دقیقتر نشان دهم که مقصودم چیست ...

اگر تحلیل جدیدی است که بنده را از اشتباه احتمالی بیرون بیاورد بفرمایید.

و طاها;920974 نوشت:
اگر بحث را ادامه دهم قطعا وقت بیشتری از شما گرفته خواهد شد...
در مورد مطلب تنصیف دیه ، نیز اگر قرار باشد ادامه دهم و بگویم در چه چیز اشتباه رخ داده یا نداده ، طبعا بحث ادامه خواهد یافت ...
در مورد وحدت حمل هم حرف و نقد دارم که باز می شود ادامه ی بحث ...

در این مورد هم به شرح ایضا.

[=microsoft sans serif]پرسش:
[=microsoft sans serif]با سلام و احترام
آیا حسن و قبح عقلی، یک نزاع عینی است یا علمی ؟
آیا چون خوب ، خوب است ، خدا به آن امر می کند ؟ یا چون خدا به آن امر می کند، خوب است ؟ آیا اشاعره حق می گویند یا امامیه ؟
[=microsoft sans serif]خوب و بد ، یک امر حقیقی است یا اعتباری ؟ آیا قابل درک است یا خیر؟ آیا یقینی است یا ظنی ؟ آیا در تضاد با حکم یقینی یا ظنی قرار میگیرد یا خیر ؟

پاسخ:
[=microsoft sans serif]با عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما

حسن و قبح یکی از مسائل پردامنه و چالش برانگیز بین فرقه های متعدد کلامی بوده است.
این بحث به دنبال آن است که آیا اعمال و افعال، جدای از بیان شارع و به خودی خود، میتواند حسن یا قبیح باشد یا خیر.

قبل از پاسخ، لازم است چند نکته روشن شود.

نکته اول: محل نزاع و بحث.
برای فهم محل بحث و نزاع میان اشاعره و عدلیه، لازم است بدانیم که حسن و قبح در سه معنا به کار میرود.

معنای اول: کمال و نقص نفس.
مانند بسیاری از اخلاقیات. علم حسن است، شجاعت حسن است.
این قسم محل اختلاف اشارعه با عدلیه نیست و اشاعره نیز قبول دارند که برخی از امور که برای نفس کمال محسوب میشود، عقلا حسن است و بالعکس.

معنای دوم: ملائمت و منافرت با نفس.(یعنی برخی امور را نفس ما دوست دارد و با آن موافق است و برخی امور را نه)
خود این قسم، شامل سه حالت میشود.
حسن و قبح صفت فعل است. خواب بعد از ظهر خوب است.
حسن و قبح صفت متعلق فعلی است که خودش عین خارجی است: فلان گل حسن است.
حسن و قبح، صفت متعلق فعلی است که خودش عین خارجی نیست: این صدا حسن است.
این قسم بر اساس احساس و ادراک لذت و دردی است که از اشیای خارجی متوجه نفس انسان میشود.
منظور از مفسده و مصلحت نیز همین قسم است. بر این اساس، کارهایی که در ظاهر و به صورت بالفعل لذت بار است ولی در واقع عاقبتی بد دارد، حسن نیست گرچه با نگاه ظاهری و به معنای دوم میبیاست حسن باشد.
این قسم هم عقلی است و اشاعره نیز اختلافی با این ندارند.

معنای سوم: مدح و ذم.
بر اساس این معنا، فعلی حسن است که عقلای عالم، انجام دهنده آن کار را مستحق مدح و ستایش خود بدانند و قبیح نیز عملی است که عقلای عالم انجام دهنده آنرا مستحق توبیخ بدانند.
این قسم از حسن و قبح محل نزاع بین عدلیه و امامیه است.
این قسم فقط در مورد افعال به کار میرود و تنها میتوان کارهای انسان و موجودات را به این معنا حسن یا قبیح دانست.

[=microsoft sans serif]نکته دوم: توانای عقل در ادراک مدح و ذم افعال

نکته مهم دیگری که وجود دارد آن است که آیا اصولا عقل توانایی آنرا دارد که برخی از کارها را ستوده و برخی را تقبیح کند. پاسخ به این سوال نیازمند تفکیک بین امور جزیی و کلی است، بدین صورت که در این مسئله دو حالت عمده وجود دارد:
گاه انسان در مورد یک کار جزیی و مشخص صحبت میکند، در این صورت، این عقل نیست که درک میکند آن کار حسن است یا قبیح. چون عقل از درک امور جزیی ناتوان است و تنها در حیطه امور کلی کارایی دارد. چون عقل، مُدرِک کلیات است. مثلا وقتی شما به نابینایی کمک میکنید که از خیابان عبور کند، عقلای عالم شما را تحسین میکنند و کار شما را شایسته مدح میدانند، اما مشنأ این تحسین، حکم عقل نبوده بلکه حکم عاطفه و احساسات انسانی بوده است.
این مورد خارج از محل بحث است. زیرا منشأ این درک، عقلی نبوده است.

گاهی نیز در مورد یک امر کلی و فعل کلی نظر میدهد؛ مثلا می گوید چون علم برای نفس انسان کمال محسوب میشود، پس علم آموزی حسن است و متعلم شایسته مدح. یا چون عدالت مصلحت نوعی برای نوع بشر دارد، پس عدالت ورزی امری حسن است.
در این صورت، ادراک عقل نظری، پشتوانه عقل عملی است و منشأ حکم عقل عملی به حسن و قبح، حکمی بوده که عقل نظری در مرتبه قبل درک کرده است.
این مورد محل بحث عدلیه با اشاعره است.

[=microsoft sans serif]نکته سوم: منشأ مدح و ذم عقلاء در محل نزاع(معنای سوم):
حال که مشخص شد، عقلاء برخی از امور را ستوده و برخی را تقبیح میکنند، لازم است بدانیم منشأ این حکم عقل چیست؟
یعنی به چه علتی و بر چه اساسی عقلاء یک کاری را حسن میدانند و انجام دهنده اش را تحسین میکنند و کاری دیگر را قبیح میدانند.
از دیرباز در این مسئله اختلاف نظر وجود داشته است.
عده ای آنرا عقلی و ذاتی و برخی نیز شرعی میدانند.

به اعتقاد گروه اول، افعال و اعمال به خودی خود و بدون دستور شرع یا عقل، سزاوار ستایش یا تقبیح هستند. خوبی و بدی در ذات چیزها نفهته است و اصولا خداوند به خاطر همین خوبی یا بدی ذاتی امور است که نسبت به انها امر و نهی میکند. بنابراین، اموری مانند عدالت، دروغ نگفتن، خیانت نکردن و ... خوب هستند نه به این دلیل که خداوند به انجام آنها دستور داده بلکه به جهت اینکه خود این امور به خودی خود خوب هستند.(۱)
البته نکته مهم این است که حسن و قبح گرچه ذاتی است ولی شناخت آنها در پاره ای از موارد عقلی و در برخی، نقلی است. به عبارت دیگر، برای شناخت دست کم بخشی از ارزشهای اخلاقی نیازمند دین هستیم. یعنی از طریق عقل میتوان کلی ترین و اصلی ترین ارزشها را شناخت. ولی ارزشهای فرعی تنها از راه نقل و دستورات الهی قابل شناخت است.(۲)

گروه دوم نیز در مقابل جنبه تفریط را در پی گرفته اند و حسن و قبح را شرعی و ظاهرا کلا منکر هرگونه حسن و قبح ذاتی در امور و نیز در نتیجه منکر توانایی عقل در این امر هستند. به نظر این افراد، اگر عدالت خوب است به خاطر آن نیست که عقل ما به این رسیده یا اینکه خود عدالت به خودی خود خوب است، بلکه به این جهت که خداوند فرموده است. بنابراین، ما بدون مدد گرفتن از نظر شارع، اصلا چیزی به نام خوبی و بدی نداریم. اگر چیزی خوب است به خاطر دستور خداوند و توصیه اوست و همینطور اگر چیزی بد و قبیح است.

[=microsoft sans serif]نکته چهارم: حسن و قبح در احکام شرعی فرعی
احکام شرعی با دو حیثیت قابل لحاظ است:
حیثیت اول: خود احکام شرعی، بدون لحاظ جاعلش، این احکام از آنجا که اموری جزیی هستند و ربطی به اعمال ندارند، از حیطه بحث و نزاع حسن و قبح خارج هستند.
زیرا همانطور که گفته شد این قسم از حسن و قبح به معنای ملائمت با طبع و عدم ملائمت با طبع است و خارج از محل نزاع.

حیثیت دوم: فعل خداوند از این جهت که آن احکام را جعل میکند و در حقیقت افعالی را مترتب بر آن میکند(مثلا ارث زن را نصف، یا قصاص را جعل میکند و ...)، در این صورت، از مقوله افعال میشود ولی درک حسن وقبح ذاتی این فعل، به خودی خود قابل درک نیست، زیرا درک آن وابسته به درک تمامی حدود و قیودش است و چون در اینجا نمیدانیم که چه مصلحتی باعث شده خداوند چنین حکمی را صادر کند، بنابراین درک حسن و قبح آن در حیطه عقل نیست.
روایات نیز به این مسئله اشاره دارند که "ان دین الله لایصاب بالعقول"(3)

[=microsoft sans serif]بر اساس نکاتی که گفته شد، پاسخ سوال شما داده میشود.
اولا: حسن و قبح به نظر عدله، امری حقیقی است(یعنی در ذات اشیاء و افعال نهفته است) نه اعتباری.
ثانیا: ادراک این حسن و قبح، گاهی به کمک عقل است و گاهی به کمک شرع.
ثالثا: این ادراک، گاهی یقینی است و گاهی ظنی.(بستگی به میزان دقت راهی دارد که ما را به آن میرساند)
رابعا: گاهی آنچه در ظاهر عقل درک کرده است، کار وهم و احساسات ما بوده است نه کار عقل(چرا که امری جزیی است و ادراکش کار عقل نیست) و به همین جهت، با حسن و قبحی که شرع در آن مورد معرفی میکند، تنافی دارد.
خامسا: آنچه عقل انسان(نه وهم او) بدان میرسد، همانی است که شرعی نیز آنرا تایید میکند.(عقل، ملاک است و شرع موید: کلما حکم به العقل، حکم به الشرع) و در مقابل،
در موارد جزیی و احکام شرعی فرعی، هیچ منافاتی بین ادراک عقل و شرع نیست. چرا که اصلا عقل در این موارد درکی ندارد تا بخواهیم از تنافی آن با نقل سخن بگوییم.

پس هیچکدام از فروضی که مطرح کردید درست نیست. بلکه
[=microsoft sans serif] حسن و قبح افعال، امری حقیقی و نهفته در ذات همه افعال است که گاهی عقل به آن راه دارد و گاه به کمک شرع میتوان به آن رسید.

موفق باشید.
ــــــــــــــ
۱. حعفر سبحانی، بحوث فی الملل و النحل، قم، لجنه اداره الحوزه العلمیه، 1370، ج2 ، ص 278-279.
۲. ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، فلسفه اخلاق،تحقيق ونگارش احمدحسين شريفي، تهران: بين الملل، 1380، ص180ـ181.
3. برای مطالعه بیشتر ر.ک: اصول فقه، محمدرضا مظفر، قم، نشر اسلامی، 1430، چ پنجم. ص 248-268

موضوع قفل شده است