حرکت جوهری چگونه با تحول روحی انسان قابل تطبیق است؟
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب و آروزی قبولی طاعات و عبادات
با توجه به اصل حرکت جوهری و اتحاد عاقل به معقول چطور امکان دارد شخصی
که عمری اهل صلاح و تقوا و عبادات بوده و در معارف نظری هم کامل بوده به یکباره
مسیر حرکت وجودیش از صلاح و تقوا به طغیان و کفر باز گردد؟
این معنا با آیه ی"کل یعمل علی شاکلته" نیز در تضاد به نظر می رسد!
مصداقش هم برصیصای عابد و یا اشخاص دیگری که با شدت و ضعف وجودیشان
اهل صلاح بوده و زندگی تغییر جهت داده اند!
و یا عکس مطلب کسانی که عمری در فسق و فجور زیسته اند و به یکباره با پند
و تذکری کلّ شاکله ی وجودیشان بهم ریخته و تبدیل به شخص دیگری شده اند
مثل داستان شئوانه و یا فضیل؟
ضمن اینکه مسئله ی "بداء" با آن دو اصل چگونه سازگار می شود؟
با تشکر
عرض سلام و ادب و آروزی قبولی طاعات و عبادات با توجه به اصل حرکت جوهری و اتحاد عاقل به معقول چطور امکان دارد شخصی که عمری اهل صلاح و تقوا و عبادات بوده و در معارف نظری هم کامل بوده به یکباره مسیر حرکت وجودیش از صلاح و تقوا به طغیان و کفر باز گردد؟ این معنا با آیه ی"کل یعمل علی شاکلته" نیز در تضاد به نظر می رسد! مصداقش هم برصیصای عابد و یا اشخاص دیگری که با شدت و ضعف وجودیشان اهل صلاح بوده و زندگی تغییر جهت داده اند! و یا عکس مطلب کسانی که عمری در فسق و فجور زیسته اند و به یکباره با پند و تذکری کلّ شاکله ی وجودیشان بهم ریخته و تبدیل به شخص دیگری شده اند مثل داستان شئوانه و یا فضیل؟ ضمن اینکه مسئله ی "بداء" با آن دو اصل چگونه سازگار می شود؟ با تشکربسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن عرض سلام؛
مقدمتا باید عرض کنم، حرکت جوهری غیر از تکامل جوهری است. انسانها عموما از نعمت حرکت جوهری برخوردارند اما اینچنین نیست که همه انسانها از این امتیاز به نفع تکامل جوهری خویش استفاده کنند و چه بسا انسانی این نعمت را به نقمت تبدیل کرده، آن را به سوی قهقرا هدایت و رهبری کند.
بعد از ذکر این مقدمه کوتاه، گفتنی است موارد پیدا و پنهان بسیاری است که در جهت دهی حرکت جوهری انسان به سوی کمال و فلاح مؤثر اند. از طریق برهان «إن» میتوان با دیدن افرادی که عمری در مسیر صلاح بوده اما دست آخر عاقبت سوئی را برای خود رقم زدهاند بر این عقیده قائل شویم که چنین افرادی، با حفظ ظاهر، از دیگر موارد دخیل در جهتدهی حرکت جوهری خویش غافل ماندهاند. اینان، گمان میکردند که به سوی خیر در حرکتاند. چه بسا، حتی وجود برخی موانع، و برطرف نکردن آنان، مسیر حرکتی انسان را منحرف سازد و به صورت مخفی، آرام آرام انسان را به سوی باطل بکشاند. فرد در طی این حرکتی که به آرامی در حال جریان است، گمان ذیصلاح بودن خویش را دارد و حال آن که واقعیت، چیز دیگری است.
البته ممکن است برخی موانع، آنقدر قدرتمند باشند، که حتی فرد به یکباره با برخورد با آنها به عقب پرتاب شود؛ این هم بر طبق قاعده حرکت جوهری منطقی و قابل توجیه است. در حقیقت، تلاقی با مانع قوی، ایجاد کننده حرکتی در جهت ضد حرکت قبلی است.
بر همین اساس، در دین ما، از ضرورت «محاسبه» در خودسازی سخن به میان آمده است. زیرا تنها در صورت محاسبه، این گونه موانع کشف میگردند و فرد از غافلگیر شدن نجات مییابد.
شخص ظاهر الصلاح، هر چند به ظاهر دارای تقوا و صلاح است اما طبق اتحاد عاقل و معقول، همه معقولها، در افعال و اوراد ظاهریِ عاقل خلاصه نمیشوند بلکه افعال باطنی و نیات و اغراض و گرایشات نیز دخیل در این ماجرا میباشند. چه بسا، حرکت ظاهری، به سمت صلاح و خیر بوده باشد اما در باطن، سائر، به سوی «ماسوی» در حرکت باشد و مانند آتش زیر خاکستر، در مرحلهای، خود را نشان دهد. هیچ کفر و طغیانی، یک شبه اتفاق نمیافتد. از همین رو در سفارشات وارد شده در شریعت، از لزوم تلاش برای اصلاح باطن سخن به میان آمده است چنین افرادی مصداق این قول خداوند حکیماند که فرمود:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً/ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُُمْ فىِ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ يحُْسِنُونَ صُنْعًا» (کهف/ 103 و 104).
آن حرکت جوهریایی انسان را به فلاح و رستگاری منتهی میکند که به سمت «وجه رب» هدایت شود و الا نه تنها مایه کمال انسان نبوده، انسان را به «بل هم أضل» میکشاند. و در داوری در مورد این که چه حرکتی به سوی وجه رب است و چه حرکتی به سوی وجه رب نیست، مؤلفههای دیگری غیر از مؤلفههای ظاهری نیز دخیل است.
در مورد «شاکله» هم باید گفت، یکی از معانی شاکله، «مماثل» است. به این معنا که هر کس بر طبق مناسب خود، رفتار میکند و هیچ گاه به نقیض خود مائل نمیشود. این معنا، به هیچ وجه، در تضاد با حرکت جوهری نخواهد بود چرا که شاکله انسان معلول تنها عوامل ظاهری نبوده، در داوری نهایی، هزاران امور ناپیدا دخیل است که حتی ممکن است از چشم خود فرد هم مخفی باشند.
در مورد بداء هم لطفا روشن فرمایید مقصود شما از بداء چیست و چگونه در تعارض با این مسأله میباشد؟ آیا مقصود این است که برای خداوند بداء اتفاق میافتد؟
بسمه العلیم
ضمن عرض سلام؛
مقدمتا باید عرض کنم، حرکت جوهری غیر از تکامل جوهری است. انسانها عموما از نعمت حرکت جوهری برخوردارند اما اینچنین نیست که همه انسانها از این امتیاز به نفع تکامل جوهری خویش استفاده کنند و چه بسا انسانی این نعمت را به نقمت تبدیل کرده، آن را به سوی قهقرا هدایت و رهبری کند.
عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
بله مقصود حقیر هم حرکت جوهری و تحول و صیرورت درونی به سوی کمال بود در نظیر برصیصا و نظایر او.
بعد از ذکر این مقدمه کوتاه، گفتنی است موارد پیدا و پنهان بسیاری است که در جهت دهی حرکت جوهری انسان به سوی کمال و فلاح مؤثر اند. از طریق برهان «إن» میتوان با دیدن افرادی که عمری در مسیر صلاح بوده اما دست آخر عاقبت سوئی را برای خود رقم زدهاند بر این عقیده قائل شویم که چنین افرادی، با حفظ ظاهر، از دیگر موارد دخیل در جهتدهی حرکت جوهری خویش غافل ماندهاند. اینان، گمان میکردند که به سوی خیر در حرکتاند. چه بسا، حتی وجود برخی موانع، و برطرف نکردن آنان، مسیر حرکتی انسان را منحرف سازد و به صورت مخفی، آرام آرام انسان را به سوی باطل بکشاند. فرد در طی این حرکتی که به آرامی در حال جریان است، گمان ذیصلاح بودن خویش را دارد و حال آن که واقعیت، چیز دیگری است.
استاد گرامی از آنجایی که بر سبیل خیر بودن، امری پنهان است و ما نمی توانیم بر خلاف
ظاهر افراد روی شخصیت حقیقی و بواطن آنها حکم کنیم لذا به نظر می رسد به سادگی
نتوان راجع به این موضوع قضاوت کرد لذا بنده کلامم را به فرمایشی از امیر کلام علیه السلام
مستند می نمایم،آنجایی که بعد از کشته شدن زبیر و اظهار تأسف بر او فرمودند:
"زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا اینکه فرزند نا مبارکش عبدالله پدید آمد"
اگر فرمایش شما را هم بپذیریم عکس آن را هم زیاد شنیده و دیده ایم افرادی که با یک جرقه،
یک کلام،یک آیه متحول شده و در خلاف جهت تمام زندگیشان تغییر مسیر داده اند.
سؤال بنده اینجاست چطور؟البته می دانم خواست و عنایت و هدایت خداوند را، ولی مشکل
ذهنی من اینجاست که کسی تمام عمرش در گناه و معصیت غرق بوده،معاصی که ما حتی از فکرش
هم شرم داریم بعد این آدم با شنیدن یک جمله به یکباره چنان متحول می شود که گویی آن شخصیت
قبلی نیست،این چطور با قاعده حرکت جوهری به سوی اسفل السافلین و اتحاد عاقل به معقول و
اتحاد انسان با علم و عملش سازگار است؟
این آدم با معاصیش متحد است در گناه استاد شده نیازی به وسوسه ی شیطان ندارد،با یک
کلام چطور زیر و رو شد؟
فقط تطبیق قاعده ی مذکور را با این موضوع می خواهم بدانم،وگرنه لطف و رحمت و هدایت
حق تعالی را در این امر چه کسی می تواند مورد سؤال قرار دهد.
بداء مورد سؤالم هم همین است،یعنی همین معنا مدّ نظرم بود.
با تشکر
اگر فرمایش شما را هم بپذیریم عکس آن را هم زیاد شنیده و دیده ایم افرادی که با یک جرقه، یک کلام،یک آیه متحول شده و در خلاف جهت تمام زندگیشان تغییر مسیر داده اند. سؤال بنده اینجاست چطور؟البته می دانم خواست و عنایت و هدایت خداوند را، ولی مشکل ذهنی من اینجاست که کسی تمام عمرش در گناه و معصیت غرق بوده،معاصی که ما حتی از فکرش هم شرم داریم بعد این آدم با شنیدن یک جمله به یکباره چنان متحول می شود که گویی آن شخصیت قبلی نیست،این چطور با قاعده حرکت جوهری به سوی اسفل السافلین و اتحاد عاقل به معقول و اتحاد انسان با علم و عملش سازگار است؟"زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا اینکه فرزند نا مبارکش عبدالله پدید آمد"
برای حل این مسئله سه راه بیشتر نداریم:
الف- یا اینکه حرکت جوهری را زیر سؤال ببریم و منکرش شویم که با توجه به وجود دلائل متقن در مورد آن، این راه منتفی ست.
ب- راه دیگر این که بگوییم بر مبنای همین حرکت جوهری، در همین فاصله کوتاه که در شخص تغییر مسیر صورت گرفته، یک حرکت قویتری که تمام حرکتهای گذشته تا به این زمان را تحتالشعاع قرار داده، رخ داده است. این راه معقول به نظر میرسد؛ زیرا تنها یک خبت و گناه از عالالعال و مقربین، ميتواند چنین ویرانگر باشد و به همان میزان عُلُوّی که یک انسان مقرب پیدا کرده، اگر دچار غفلت و لغزش شود، حرکت وجودی وی را با قوت و شدتی مثال زدنی، به سمت مخالف میراند. وجود «عجب» یا «تکبر» برای مقربین از این قبیل است.
این فرضیه، برای افراد معصیت کار نیز پرکاربرد است. گاهی یک عمل در عین حال که بیکمیت است اما پر کیفیت است و تمام گذشته را تحت الشعاع قرار میدهد.
ج- فرضیه سوم که باز خالی از وجه نیست این که بگوییم از همان ابتدا سمت و سوی حرکت به ظاهر تکاملی، در جهت مخالف بوده اما داوران و یا حتی خود شخص از آن بیاطلاع بوده است. یک خللی در کار بوده که از همان اول با وجود آن طی میکرده است. این راه، در مورد گنهکاران نیز دور از ذهن نیست گاهی وجود یک خصلتی از ابتدا، حرکت وی به سوی خیر را تسهیل میکند.
جوهر انسانی اگر چه واحد است اما دارای شئون متعدد است. گاهی برخی گنهکاران در برخی شئون، متناسب با کمال در حرکت اند اما در شئون دیگر به سوی قهقرا؛ نتیجه نهایی و پیروزی پایانی برای هر طرف، بستگی به قوت و شدت هر طرف دارد.
گاهی اوقات یک خصلت، کافی ست تا انسان را از همراهی ولی خدا جدا کند. مثل لاستیک مستهلک چراخهای ماشین، که به دلیل فرسودگی تا نزدیکیهای مقصد همراه است اما به دلیل فرسودگی و هوای گرم تابستان، قبل از رسیدن به مقصد، از گردونه خارج میشود و دیگر نمیتواند همراه باشد. فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام، به همین نکته اشاره دارد. اینچنین نیست محض همراهی با آلالبیت، حرکت جوهری ما به سوی کمال را تضمین کند، خصلتهای دیگری در میان است که نباید نادیده گرفته شود. شمربن ذیالجوشن و عمربن سعد و ... نمونههای تاریخی و عبرتانگیز اند که ما را به این دقیقه رهنمون میکنند. اتفاقا این نمونهها حاکی از آن است که خودسازی از درون مهمتر از خودسازی از بیرون است. همراهی با اهلبیت علیهم السلام خیلی خوب و رساننده است اما تا از درون خودسازی صورت نگیرد، این همراهی هر لحظه در معرض خطر است. اهلبیت علیهم السلام هم سفارش فرموده اند (قریب به این مضمون) که شما سعی کنید با اعمالتان خودتان را در قیامت به ما برسانید بقیهاش با ما.
گویا برخی رفتارها، بر اساس حرکت جوهری، در تبدلهای جوهری آنچنان که باید و شاید، اساسی و حیاتی نیستند مثل اعراض اند اما برخی دیگر، مستقیما بر روی جان انسان و جوهره وجودی انسان تأثیر گذارند. این مسأله چه در قسمت هدایت و چه در قسمت ضلالت صادق است.
ارتباطی که بین مسئله هدایتها و ضلالتهای غیر قابل پیشبینی و حرکت جوهری برقرار کردید، تحسین برانگیز و شایسته است و حاکی از دقت نظر شما دارد.
باید دید چه اموری در حرکت جوهری ما به سمت هدایت نقش محوری دارد و چه اموری اینچنین نیست. قرآن به دو ملاک «تقوا» و «احسان» اشاره کرده است (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ). تقوا پدیدهایست که باید از درون بجوشد پس اگر این معیار دچار آسیب باشد، ولو شخص در محضر ولی خدا باشد، همان محضر، مایه خسارت او خواهد شد. احسان نیز دارای ملاکهای خود بوده، به هر عملی نمیتوان تعبیر «احسان» را اطلاق کرد.
جناب صدرا میگویند تجرد انسان من حیث العقل و حرکت و تغیر انسان من حیث النفس است روشن است که من حیث النفس یعنی جنبه تعلقی انسان به بدن. و همین نکته، نمای مسیر حرکت جوهری نفس را به شکل «حلزونی» ترسیم میکند و نه «خطی». ممکن است حرکت رو به بالا به واسطهی خصلتی، دوباره به عقب و پایین تنزل کند و بالعکس، حرکت رو به پایین، به جهت خصلتی نیکو، انسان را به اوج برده، جبران مافات کند. در حرکت حلزونی، اینچنین نیست با ارتکاب یک گناه، تنها یک مرحله به عقب برگردیم بلکه ممکن است به ابتدای راه یا عقبتر از آن تنزل کنیم. در رفتارهای تکاملی نیز اینچنین است.
ظاهر افراد روی شخصیت حقیقی و بواطن آنها حکم کنیم لذا به نظر می رسد به سادگی نتوان راجع به این موضوع قضاوت کرداز آنجایی که بر سبیل خیر بودن، امری پنهان است و ما نمی توانیم بر خلاف
اگر هویدا میبود، کار را خیلی راحت میکرد مشکل اینجاست که پنهان است و نمیتوان به راحتی «پیشبینی» و «داوری» کرد. البته با توجه به ملاکها و معیارهای بیان شده در دین و رصد نمونهها و مثالهای معتبر تاریخی تا حدودی میتوان دست به پیشبینی و داوری اجمالی زد. اما در مورد دیگران نمیتوان به قطعیت رسید چرا که از همه عوامل و موارد دخیل بیاطلاعیم. بنابراین موظفیم خودمان را نسبت به دیگران ولو معصیتکار، برتر و بالاتر ندانیم. همچنین موظفیم نسبت به خودمان نیز آسوده خاطر نباشیم.
بداء مورد سؤالم هم همین است،یعنی همین معنا مدّ نظرم بود.
این بداء تا جایی که به ساحت ربوبی و علم الهی راه پیدا نکند دچار هیچ محذوری نیست.
بسمه الهادی المضلین
برای حل این مسئله سه راه بیشتر نداریم:
الف- یا اینکه حرکت جوهری را زیر سؤال ببریم و منکرش شویم که با توجه به وجود دلائل متقن در مورد آن، این راه منتفی ست.
ب- راه دیگر این که بگوییم بر مبنای همین حرکت جوهری، در همین فاصله کوتاه که در شخص تغییر مسیر صورت گرفته، یک حرکت قویتری که تمام حرکتهای گذشته تا به این زمان را تحتالشعاع قرار داده، رخ داده است. این راه معقول به نظر میرسد؛ زیرا تنها یک خبت و گناه از عالالعال و مقربین، ميتواند چنین ویرانگر باشد و به همان میزان عُلُوّی که یک انسان مقرب پیدا کرده، اگر دچار غفلت و لغزش شود، حرکت وجودی وی را با قوت و شدتی مثال زدنی، به سمت مخالف میراند. وجود «عجب» یا «تکبر» برای مقربین از این قبیل است.
این فرضیه، برای افراد معصیت کار نیز پرکاربرد است. گاهی یک عمل در عین حال که بیکمیت است اما پر کیفیت است و تمام گذشته را تحت الشعاع قرار میدهد.
ج- فرضیه سوم که باز خالی از وجه نیست این که بگوییم از همان ابتدا سمت و سوی حرکت به ظاهر تکاملی، در جهت مخالف بوده اما داوران و یا حتی خود شخص از آن بیاطلاع بوده است. یک خللی در کار بوده که از همان اول با وجود آن طی میکرده است. این راه، در مورد گنهکاران نیز دور از ذهن نیست گاهی وجود یک خصلتی از ابتدا، حرکت وی به سوی خیر را تسهیل میکند.
عرض سلام و ادب
فرمایشات حضرتعالی بسیار دقیق و عالمانه و عالی است
مورد ب نظری بسیار خوب است ولی در همین نظر هم چیزی وجود دارد که انسان را به فکر وا می دارد:
این حرکتِ قوی، نیروی محرکه اش آن یک جمله و یا هر چیزی که باعث تحول ناگهانی شخص شده است بود؟
چه بود؟ از کجا آمد؟ این قدرت شگرف برای تحول آنی که اراده ای عظیم می خواهد چگونه رخ داد؟
شخصی یک چله می گیرد،به ده چله می کشد تا اصلاحی در نفسش ایجاد کند آخرش هم اگر ظاهر کارش درست باشد
خوب که دقت می کند می بیند ته تهش اخلاص نبوده.علمش را هم دارد(راههای تزکیه نفس را می داند)بعد چطور شخص
نادان به این امور که اصلا در این وادیها سیر نمی کرده و مشحون از آلودگیهای نفسانی و اخلاقی است،چنین حرکت عظیمی
در او شکل می گیرد و به وقوع می پیوندد؟این حرکت قوی بدون داشتن اقتضاء و قابلیت علمی و عملی،محرکش کیست؟
با تشکر
این حرکتِ قوی، نیروی محرکه اش آن یک جمله و یا هر چیزی که باعث تحول ناگهانی شخص شده است بود؟ چه بود؟ از کجا آمد؟ این قدرت شگرف برای تحول آنی که اراده ای عظیم می خواهد چگونه رخ داد؟ شخصی یک چله می گیرد،به ده چله می کشد تا اصلاحی در نفسش ایجاد کند آخرش هم اگر ظاهر کارش درست باشد خوب که دقت می کند می بیند ته تهش اخلاص نبوده.علمش را هم دارد(راههای تزکیه نفس را می داند)بعد چطور شخص نادان به این امور که اصلا در این وادیها سیر نمی کرده و مشحون از آلودگیهای نفسانی و اخلاقی است،چنین حرکت عظیمی در او شکل می گیرد و به وقوع می پیوندد؟این حرکت قوی بدون داشتن اقتضاء و قابلیت علمی و عملی،محرکش کیست؟مورد ب نظری بسیار خوب است ولی در همین نظر هم چیزی وجود دارد که انسان را به فکر وا می دارد:
«و جعلنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُون»
انسان ورشکسته کافی ست روزنهای کوچک برای نفوذ آب حیات در جان خود باقی گذاشته باشد در اینصورت، آب راه نفوذ خود را پیدا کرده و به آن جا وارد میشود. مشکل آن جاست که راه نفوذ آب کاملا بسته شود و به اصطلاح دل دچار سفتی و قساوت گردد.
این حدیث زیبای امام سجاد علیهالسلام حکایت از آسان بودن هدایت دارد.
روي انّه قيل لعليّ بن الحسين عليهما السّلام يوما انّ الحسن البصري قال:
ليس العَجَب ممّن هَلَكَ كيف هلك و انّما العَجَب ممّن نَجَى كيف نجى! فقال عليه السّلام: «أنا أقول: ليس العَجَب ممّن نَجى كيف نجى و أمّا العجب ممّن هلك كيف هلك مع سعة رحمة اللّه» (سفینة البحار/ ج3، ص 334).
راه دل غیر از راه علم و دراست است. بقایایی از معرفت و گرایشات فطری برای این گونه هدایتپذیریها کافی است.
وقتی انسان با این نگاه، آیات زیر را مطالعه میکند، ناخودگاه اشک از دیدگانش سرازیر میشود:
« وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون» (أعراف/ 57)
ترجمه: او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش مىفرستد تا ابرهاى سنگينبار را (بر دوش) كشند (سپس) ما آنها را به سوى زمينهاى مرده مىفرستيم و به وسيله آنها، آب (حياتبخش) را نازل مىكنيم و با آن، از هر گونه ميوهاى (از خاك تيره) بيرون مىآوريم اين گونه (كه زمينهاى مرده را زنده كرديم،) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مىكنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذكّر شويد!
«أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُون» (سجده/ 27).
ترجمه: آيا نديدند كه ما آب را بسوى زمينهاى خشك مىرانيم و بوسيله آن زراعتهايى مىرويانيم ... .
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير» (فصلت/ 39)
ترجمه: و از آيات او اين است كه زمين را خشك (و بىجان) مىبينى، امّا هنگامى كه آب (باران) بر آن مىفرستيم به جنبش درمىآيد و نموّ مىكند همان كسى كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مىكند او بر هر چيز تواناست!
«وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ» (قمر/ 28)
ترجمه: و به آنها خبر ده كه آب (قريه) بايد در ميانشان تقسيم شود، (يك روز سهم ناقه، و يك روز براى آنها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند!
« أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» (عبس/ 25)
ترجمه: ما آب فراوان از آسمان فرو ريختيم.
« ... وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَت ...» (حج/ 5).
ترجمه: زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مىبينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مىفرستيم، به حركت درمىآيد و مىرويد.
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون» (بقره/ 74).
ترجمه: سپس دلهاى شما بعد از اين واقعه سخت شد همچون سنگ، يا سختتر! چرا كه پارهاى از سنگها مىشكافد، و از آن نهرها جارى مىشود و پارهاى از آنها شكاف برمىدارد، و آب از آن تراوش مىكند و پارهاى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مىافتد (اما دلهاى شما، نه از خوف خدا مىتپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است!) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.
با نظر به نکته گفته شده، اگر با نگاهی تأویلی به این آیات نظر شود، نکات ارزندهای به دست خواهد آمد.
نتیجه ای که گرفته میشود این است که خداوند برخی حرکتهای بندگان را در معرض کاتالیزور قرار میدهد این کاتالیزور، شتابدهندهای است که حرکت جوهری تکاملی انسان را شتاب میبخشد.
البته در نقطه مقابل نیز کاتالیزورهایی در جهت حرکتهای قهقرائی وجود دارد؛ مثل عُجْب.
توجهتان را به این فقره از این حدیث عجیب جلب میکنم:
عن جعفر بن محمد ع: و إن موسى لما كلمه اللّه تكليما و أنزل عليه التوراة و كتب له في الألواح من كل شيء موعظة و تفصيلا لكل شيء و جعل آيته في يده و عصاه و في الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم و فلق البحر و غرق اللّه عز و جل فرعون و جنوده عَمِلَتْ البَشرية فيه حتى قال في نفسه ما أرى أن اللّه عز و جل خلق خلقا أعلم مني.
فأوحى اللّه عز و جل إلى جبرئيل يا جبرئيل أدرك عبدي موسى قبل أن يهلك
عجب کاتالیزوری ست که به عنوان ابزار در خدمت شیطان و نفس اماره قرار میگیرد و انسان در اوج را به حضیض تباهی میکشاند.
نتیجه دیگری که میتوان گرفت – قبلا هم بدان اشاره شد- این که حرکتهای جوهری وجودی در انسان، به صورت حلزونی خواهد بود.