جمع بندی حجیت شهود عرفانی، از کجا می آید و آیا قابل انتقال به غیر نیز هست؟

تب‌های اولیه

122 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مسلمان ایرانی;562147 نوشت:

گرامی، ناقض ادعای شما نمی دانم هست یا خیر، ولی اگر عنایت داشته باشید، از همان ابتدا بحثمان بر سر همین منشأ بوده است.


باسمه تعالی

پس چرا در پست 89 مدعی شدید این مثال، نقض بر مدعی ست.

مسلمان ایرانی;562147 نوشت:

شما فرموده اید که علم حضوری موانعی دارد، بعد راههایی را برای نجات از این موانع معرفی فرموده اید. اینکه این راهها برای نجات از موانع کفایت می کنند، را باید ثابت بفرمایید. این ربطی به مکاشفه و علم حضوری بودنش ندارد. ما داریم از موانع و راه نجات از آنها بحث می کنیم. اصلاً بحث از مکاشفه نیست. بحث از موانع و راه نجات از آنهاست.

با تشکر

باسمه تعالی

ما در جایی بیان نکردیم که آن راهها، راه نجات از موانع است. بلکه معیارهایی است که در کلمات عرفا برای صحت وسقم مکاشفات مطرح شده و بعضی از آنها از شراطی وجودی به دست آمدن مکاشفه صحیح می باشد و برخی از آنها دلیل اثبات صحت مکاشفه است یعنی در مقام کشف مکاشفه صحیح از غیر صحیح و اثبات صحت محتوای آن به کار می آید.
مثلا از موارد مذکور، سلامتی جسم و مغز، تزکیه نفس، صیقلی کردن دل، از علل وجودی یا ثبوتی ادراکات فراطبیعی صحیح است.
اتحاد با نفس الامر ، مطابقت با صور عقلیه در لوح محفوظ، فنا،... اثباتا دلیل صحت آن است.

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرحیم

با سلام.

سمیع;563110 نوشت:
باسمه تعالی
اگر شما روی مساله تشکیک تاملی کنید اذعان خواهید فرمود که توهم هیچ ربطی به علم حضوری ندارد. به عنوان مثال در رابطه با نور که در تعریف آن آمده است : «الظاهر بذاته و المظهر لغیره»، نور خورشید، نورپروژکتور، نور لامپ مهتابی، نور لامپ 100وات، نور شمع، همه مصداق نورند منتها صدق نور بر آنها به نحو تشکیک است یعنی همه آنها نورند ولی با شدت و ضعفی که دارند.
در بحث مانحن فیه، توهم به خاطر سوء مزاج و اختلالات ذهنی‌ای که شخص دارد، اصلا مصداق علم حضوری نیست تا شما بخواهید در مرحله بعد بحث تشکیک را مطرح کنید.

منظور از مانع، نداشتن سلامت جسمی و روحیست.

حقیقتاً نمی دانستم منظورتان از تشکیک، این مفهوم از آن است و منظورم بحث بر سر شک کردن است. منظور من از تشکیک در علم حضوری، شک در حجیت آن بود. ما مثالی را زدیم که نشان بدهیم فرد ممکن است یک چیز را نزد خود حاضر ببیند، که مصداق علم حضوری است، ولی ما معتقدیم که چیزی که در نزد خود حاضر می بیند، توهم است.

شما می فرمایید نداشتن سلامت مزاج و جسم و روح، مانع است؛ ولی کسی که دچار توهم است، خودش را سالم می انگارد، و البته من در این نمی خواهم مناقشه بکنم، ولی این هم بخشی از حکمی می شود که اثباتش، را انتظار داریم: «عدم سلامت روح و جسم، تنها مانع علم حضوری است و در صورت عدم تحقق آن، مکاشفه حقیقت محض را نشان خواهد داد، و نه ضمیر ناخودآگاه و نه قوای شیطانی در آن مؤثر نخواهد گشت.» البته مثل بسیاری از قضایای دشوار ریاضی، صورت ساده ای دارد(!) ولی اثباتش به عهدۀ شماست. تا این اثبات نشود، پذیرش فرمایش شما، نیز ممکن نیست.

سمیع;563114 نوشت:
پس چرا در پست 89 مدعی شدید این مثال، نقض بر مدعی ست.

زیرا آنجا گمان می کردیم، منظور شما، شناخت منشأ است. همانجا هم عرض کرده ایم:

پس در این مثال، هر چند خود درد با علم حضوری احساس می شود، منشأ آن با علم حصولی و مراجعه به پزشک مشخص خواهد شد.

سمیع;563115 نوشت:
ما در جایی بیان نکردیم که آن راهها، راه نجات از موانع است. بلکه معیارهایی است که در کلمات عرفا برای صحت وسقم مکاشفات مطرح شده و بعضی از آنها از شراطی وجودی به دست آمدن مکاشفه صحیح می باشد و برخی از آنها دلیل اثبات صحت مکاشفه است یعنی در مقام کشف مکاشفه صحیح از غیر صحیح و اثبات صحت محتوای آن به کار می آید.
مثلا از موارد مذکور، سلامتی جسم و مغز، تزکیه نفس، صیقلی کردن دل، از علل وجودی یا ثبوتی ادراکات فراطبیعی صحیح است.
اتحاد با نفس الامر ، مطابقت با صور عقلیه در لوح محفوظ، فنا،... اثباتا دلیل صحت آن است
.

گرامی، توجه بفرمایید که وقتی بحث ما در مورد «حجیت» است، نیاز داریم که تک تک گزاره ها ثابت بشوند. حتی برای امور بدیهی هم، وقتی مورد مناقشه باشند، برهان اقامه می گردد، و مثال بارز آن، وجود خداست، که از بدیهیات است، ولی براهین بسیاری را نیز برای آنها اقامه می کنیم.

البته با این تعریفی که شما از مانع ذکر فرمودید، بله اینها راهی برای نجات از موانع نیستند، ولی «معیارهایی هستند که در کلمات عرفا برای صحت و سقم مکاشفات مطرح شده است». بنده هم سؤالم در مورد کفایت این معیارهاست، و به خصوص "شرط کافی" بودنِ آنها برای صحت مکاشفه و نه صرفاً "شرط لازم" بودنِ آنها. اگر شما اینها را "شرط کافی" می دانید، لطفاً کفایتشان را اثبات کنید، و لو اینکه این را بدیهی و نتیجه ی به دست آمده از تعریف می دانید، برای بنده بدیهی نیست، و نیاز به اثبات برای پذیرش دارم.

با تشکر

مسلمان ایرانی;563148 نوشت:
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرحیم

با سلام.


حقیقتاً نمی دانستم منظورتان از تشکیک، این مفهوم از آن است و منظورم بحث بر سر شک کردن است. منظور من از تشکیک در علم حضوری، شک در حجیت آن بود. ما مثالی را زدیم که نشان بدهیم فرد ممکن است یک چیز را نزد خود حاضر ببیند، که مصداق علم حضوری است، ولی ما معتقدیم که چیزی که در نزد خود حاضر می بیند، توهم است.

شما می فرمایید نداشتن سلامت مزاج و جسم و روح، مانع است؛ ولی کسی که دچار توهم است، خودش را سالم می انگارد، و البته من در این نمی خواهم مناقشه بکنم، ولی این هم بخشی از حکمی می شود که اثباتش، را انتظار داریم: «عدم سلامت روح و جسم، تنها مانع علم حضوری است و در صورت عدم تحقق آن، مکاشفه حقیقت محض را نشان خواهد داد، و نه ضمیر ناخودآگاه و نه قوای شیطانی در آن مؤثر نخواهد گشت.» البته مثل بسیاری از قضایای دشوار ریاضی، صورت ساده ای دارد(!) ولی اثباتش به عهدۀ شماست. تا این اثبات نشود، پذیرش فرمایش شما، نیز ممکن نیست.

باسمه تعالی
اولا : اینکه شخص، امری را که نزد خود حاضر می بیند توهم است یا واقعیت، بستگی دارد به مفقود بودن مانع و موجود بودن مقتضی

ثانیا:اینکه شخص متوهم خود را سالم می انگارد، واقعیت را تغییر نخواهد داد. چون او بر اساس مبانی مسلم پزشکی، بیمار است. و از سلامت روحی روانی برخوردار نیست.

ثالثا: در رابطه آن نتیجه گیری‌ای که مکتوب نمودید، باید عرض کنم برای رسیدن به یک هدف و نتیجه، فقط نبودن مانع کفایت نمی کند بلکه مقتضی هم باید موجود باشد.
مثلا در بحث ما نحن فیه مراقبت و ریاضت های شرعیه و تحت نظر یک استاد کامل و مکمل حاذق و خضر راه، مسیر سیر و سلوک طی کردن را می توان به عنوان مقتضی در کنار آن فقد مانع، قلمداد نمود. که حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله تعالی می فرمودند:
[=Traditional Arabic]«استادم علامه طباطبائى (قدس سره) در خلوتى به من فرمود: «آقا هر روز كه مراقبتم‏ قويتر است، در شب تمثّلاتم صافيتر است.»[1]

رابعا: «ادل دلیل علی امکان شی، وقوعه» «بهترین دلیل برای وجود شیء، واقع شدن آن است.»
مثلا یکی از مهم ترین نوع اختلات ذهنی که به همراه توهم بروز می کند «اسکیزوفرنیا» است.در ا ختلالات اسکیزوفرنیایی و اختلالات هذیانی علائم مشخصی وجود دارد .اسکیزوفرنی نامی است که به گروهی از سایکزهای دارای رفتار نامانوس، منزوی از اجتماع، همراه با افکار، ادراک و خلق کاملا مختلف داده شده است.اسکیزوفرنی یک اختلال نسبتا شایع است که در آغاز به عنوان یک طبقه تشخیصی مشخص گردید. اما نام کنونی آن به معنای«ذهن دو پاره» است.در میان علائم اسکیزوفرنی ، درهم ریختگی جریان های فکری، از همه مهم تر است. اختلالات فکری با انواع مختلف هزیان ها یا اعتقادات کاملا غلط مشخص می شوند. اختلالات تکلمی نیز، در میان اسکیزوفرنیایی ها کاملا معمول است. عبارات آنها از لحاظ معنایی دارای ضعف است. آن ها به طور کلی در فهم معانی انتزاعی و پیچیده دچار مشکل هستند. علائم دیگر آنها آن است که تحریف ادراکی به شکل توهم (معمولا توهم شنوایی) به خود می گیرد. علل اسکیزوفرنی کاملا شناخته نشدهف اما به طور کلی ژن معیوب به علاوه شرایط محیطی و تغییرات شیمیایی در مغز می تواند عامل بروز این بیماری باشد.
هم چنین در برخی از انواع صرع در اثنای حمله صرعی در اثر تحریکات الکتریکی هیو کامپ، شخص دچار توهمات دیداری ، شنیداری، بویایی و امثال آن می گردد. هم چنین تاثیر مواد توهم زا، از قبیل مسکالین، حشیش و قارچ های حاوی lsd روشن شده است و نوع این تاثیر و حتی نوع توهماتی که ایجاد می کنند مشخص گردیده است.
در رابطه با بعد روحی هم امر به همین صورت است در واقع تزکیه نفس از انگیزه ها، صفات و افعال ذمیمه و نفسانی که همه آنها انحراف از طبیعت انسانی /الهی بشر محسوب می شوند از اولین شرایط صحت کشف است. بنابراین خالی بودن از اعراض نفسانی و صدق نفسانی ، یعنی با خود و خدا صادق بودن در صحت کشف اهمیت بسیار دارد. چون فرد کاذب حتی در خواب و مکاشفه به خودش هم دروغ تحویل می دهد. کسی که که خود بزرگ بینی را در خود نابود نکرده باشد در معرض دیدن خواب یا مکاشفه ای مبنی بر سروری و یا مهدویت است. وکسی که لجاجت و سرکشی طبیعی وجود خود را به سلم تبدیل نکرده باشد در معرض دیدن چیزی مبنی بر انکار شریعت و اباحیگری قرار دارد.
بنابراین، نتیجه تزکیه نوعی اعتدال مزاج ذهنی و روحی است که از زمینه های مهم صحت واردات و ادراکات فراطبیعی است. این اعتدال می تواند دخالت های ناخواسته نفس اماره، یعنی همان عامل منفی موجود در وجود هر انسانی، که زمینه انحراف مسیر صحیح کشف و شهود است را منتفی سازد. و همچنین این اعتدال می تواند از نفوذ شیاطین جلوگیری کند. این موجودات که از جنس جن هستند در جهان بینی دینی و عرفانی به عنوان یک عامل پنهانی منفی که ساختار وجودی و انگیزه های منفی آنها درباره انسان مقتضی دخالت در درک و فهم انسان و منحرف کردن آن از شناخت واقعیات و حقایق ماورائی است، شناخته می شوند . در حقیقت عرصه جولان شیطان ذهن انسان و خصوصا قوه واهمه و مخیله است.
به عقیده عارفان تنزه از مداخلات شیطان مربوط به بندگان خاص خداست که قرآن کریم درباره آنها می فرماید :« ان عبای لیس لک علیهم سلطان» در این آیه خداوند خطاب به شیطان می گوید: تو ای شیطان نسبت به بندگان من تسلطی نداری.
بنابراین بنده نفس و خود پرست نبودن، یعنی پاکسازی نفس از خود بینی و خود خواهی و اغراض نفسانی، از مداخله شیطان در ذهن و قوای ادراکی انسان جلوگیری می کند.

پی‌نوشت:
[=Traditional Arabic] [1]. هزار و یک کلمه،ج5،ص290

مسلمان ایرانی;563148 نوشت:


زیرا آنجا گمان می کردیم، منظور شما، شناخت منشأ است. همانجا هم عرض کرده ایم:

پس در این مثال، هر چند خود درد با علم حضوری احساس می شود، منشأ آن با علم حصولی و مراجعه به پزشک مشخص خواهد شد.

جواب مثال شما هم عرض شد.

مسلمان ایرانی;563148 نوشت:
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرحیم

با سلام.


گرامی، توجه بفرمایید که وقتی بحث ما در مورد «حجیت» است، نیاز داریم که تک تک گزاره ها ثابت بشوند. حتی برای امور بدیهی هم، وقتی مورد مناقشه باشند، برهان اقامه می گردد، و مثال بارز آن، وجود خداست، که از بدیهیات است، ولی براهین بسیاری را نیز برای آنها اقامه می کنیم.

البته با این تعریفی که شما از مانع ذکر فرمودید، بله اینها راهی برای نجات از موانع نیستند، ولی «معیارهایی هستند که در کلمات عرفا برای صحت و سقم مکاشفات مطرح شده است». بنده هم سؤالم در مورد کفایت این معیارهاست، و به خصوص "شرط کافی" بودنِ آنها برای صحت مکاشفه و نه صرفاً "شرط لازم" بودنِ آنها. اگر شما اینها را "شرط کافی" می دانید، لطفاً کفایتشان را اثبات کنید، و لو اینکه این را بدیهی و نتیجه ی به دست آمده از تعریف می دانید، برای بنده بدیهی نیست، و نیاز به اثبات برای پذیرش دارم.

با تشکر

برخی از آنها شرط کافی است و برخی شرط لازم
به چند مورد به عنوان نمونه اشاره می‌شود:
مثلا ، مورد معیار مطابقت با صور عقلیه در لوح محفوظ،شرط کافی است
جناب قیصری در فصل هفتم شرح فصوص درباره مراتب مکاشفات و ملاک صحت آنها معتقد است: در ابتدای سلوک، مکاشفات در خیال سالک و مثال مقید حاصل می شود. پس از آن به تدریج به عالم مثال مطلق منتقل شده و از آن جا به عقل اول(لوح محفوظ) صعود می کند . آن گاه به حضرت علم الهی (مقام احدیت) می رسد و سالک بر اعیان ثابته اطلاع می یابد . فوق این مرتبه ، شهود ذات است که با فنای در حق صورت می پذیرد.
اگر سالک در سیر و سلوک خود از خیال مقید عبور کند و به مثال مطلق و بالاتر از آن به اعیان ثابته متصل گردد، مشاهدات و مکاشفاتش مصیب خواهد بود.

و یا در مورد معیار فنا شرط کافی است
فنا یکی از مقامات عرفانی است. در این مقام شخص هویت شخصی خود را از دست داده است و به جای آن خداوند و یگانگی او را ملاحظه می کند
جناب «سلّمی» در تفسیر خود در بیان این کهد حضرت موسی علیه السلاماز کجا دانست که از جانب درخت شنید که می گفت: « من پروردگار توام واقعا از جانب خداست؟
حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند: دلیل آن بود که ندا را از همه جهات شنید و ندا او را در خود فرو برد و از خود فانی نمود.(سلمی، 46)به گزارش کسانی که آن را تجربه کرده اند در این حال شخص هیچ ذهنیتی ندارد. عطار در منطق الطیر این مقام را شرح و بسط داده است
جالب است که فلوطین در ضمن بیان تجربه خود از خلع بدن نقل می کند که تا از آن حال تنزل کردم خود را دارای تفکر و اندیشه یافتم و تاقبل از آن استغراق در شهود امکان تفکر را از بین برده بود(فلوطین، اثولوجیا،22)
بنابراین فنا نقش اساسی در پی بردن به صدق گفته عارف دارد ،چرا که اولا فرض این است که در چنین حالی فرد وارد عالم وحدت شده است و تشخصات فردی اعم از خصوصیات فرهنگی، زبانی ، هوش ، و غیره را ار دست داده است و ثانیا قوای ذهنی از جمله عقل و جنبه تحلیلی آن که می تواند مکاشفه خالص را مخدوش نماید در این حال تعطیل است. زبان عقل ، زبان فهم خود آگاه و فهمیدن از طریق تصورات ذهنی و تصدیق به واسطه منطق و استدلال و استقرا و قیاس و تمثیل و امثال آن است. نتیجه این زبان، علم حصولی است و علم حصولی لغزش ها و محدودیت هایی دارد مانند نقص در ماده قضایا، و شکل آن ها که در علم منطق مسطور است. اما در حالت فنا خود آگاهی تعطیل است لذا در چنین حالتی ، کشف و شهود شخص از مداخله زمینه ها و قوای ذهنی مانند : قوه تخیل مصون است، و واقع را بدون مانع می بیند.
اما وجود معیارهایی مانند دیدن نور و انوار،لذت روحی،سازواری درونی و... از شروط لازم هستند.

سمیع;563463 نوشت:
باسمه تعالی
اولا : اینکه شخص، امری را که نزد خود حاضر می بیند توهم است یا واقعیت، بستگی دارد به مفقود بودن مانع و موجود بودن مقتضی

ثانیا:اینکه شخص متوهم خود را سالم می انگارد، واقعیت را تغییر نخواهد داد. چون او بر اساس مبانی مسلم پزشکی، بیمار است. و از سلامت روحی روانی برخوردار نیست.

ثالثا: در رابطه آن نتیجه گیری‌ای که مکتوب نمودید، باید عرض کنم برای رسیدن به یک هدف و نتیجه، فقط نبودن مانع کفایت نمی کند بلکه مقتضی هم باید موجود باشد.
مثلا در بحث ما نحن فیه مراقبت و ریاضت های شرعیه و تحت نظر یک استاد کامل و مکمل حاذق و خضر راه، مسیر سیر و سلوک طی کردن را می توان به عنوان مقتضی در کنار آن فقد مانع، قلمداد نمود. که حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله تعالی می فرمودند:
[=Traditional Arabic]«استادم علامه طباطبائى (قدس سره) در خلوتى به من فرمود: «آقا هر روز كه مراقبتم‏ قويتر است، در شب تمثّلاتم صافيتر است.»[1]

رابعا: «ادل دلیل علی امکان شی، وقوعه» «بهترین دلیل برای وجود شیء، واقع شدن آن است.»
مثلا یکی از مهم ترین نوع اختلات ذهنی که به همراه توهم بروز می کند «اسکیزوفرنیا» است.در ا ختلالات اسکیزوفرنیایی و اختلالات هذیانی علائم مشخصی وجود دارد .اسکیزوفرنی نامی است که به گروهی از سایکزهای دارای رفتار نامانوس، منزوی از اجتماع، همراه با افکار، ادراک و خلق کاملا مختلف داده شده است.اسکیزوفرنی یک اختلال نسبتا شایع است که در آغاز به عنوان یک طبقه تشخیصی مشخص گردید. اما نام کنونی آن به معنای«ذهن دو پاره» است.در میان علائم اسکیزوفرنی ، درهم ریختگی جریان های فکری، از همه مهم تر است. اختلالات فکری با انواع مختلف هزیان ها یا اعتقادات کاملا غلط مشخص می شوند. اختلالات تکلمی نیز، در میان اسکیزوفرنیایی ها کاملا معمول است. عبارات آنها از لحاظ معنایی دارای ضعف است. آن ها به طور کلی در فهم معانی انتزاعی و پیچیده دچار مشکل هستند. علائم دیگر آنها آن است که تحریف ادراکی به شکل توهم (معمولا توهم شنوایی) به خود می گیرد. علل اسکیزوفرنی کاملا شناخته نشدهف اما به طور کلی ژن معیوب به علاوه شرایط محیطی و تغییرات شیمیایی در مغز می تواند عامل بروز این بیماری باشد.
هم چنین در برخی از انواع صرع در اثنای حمله صرعی در اثر تحریکات الکتریکی هیو کامپ، شخص دچار توهمات دیداری ، شنیداری، بویایی و امثال آن می گردد. هم چنین تاثیر مواد توهم زا، از قبیل مسکالین، حشیش و قارچ های حاوی lsd روشن شده است و نوع این تاثیر و حتی نوع توهماتی که ایجاد می کنند مشخص گردیده است.
در رابطه با بعد روحی هم امر به همین صورت است در واقع تزکیه نفس از انگیزه ها، صفات و افعال ذمیمه و نفسانی که همه آنها انحراف از طبیعت انسانی /الهی بشر محسوب می شوند از اولین شرایط صحت کشف است. بنابراین خالی بودن از اعراض نفسانی و صدق نفسانی ، یعنی با خود و خدا صادق بودن در صحت کشف اهمیت بسیار دارد. چون فرد کاذب حتی در خواب و مکاشفه به خودش هم دروغ تحویل می دهد. کسی که که خود بزرگ بینی را در خود نابود نکرده باشد در معرض دیدن خواب یا مکاشفه ای مبنی بر سروری و یا مهدویت است. وکسی که لجاجت و سرکشی طبیعی وجود خود را به سلم تبدیل نکرده باشد در معرض دیدن چیزی مبنی بر انکار شریعت و اباحیگری قرار دارد.
بنابراین، نتیجه تزکیه نوعی اعتدال مزاج ذهنی و روحی است که از زمینه های مهم صحت واردات و ادراکات فراطبیعی است. این اعتدال می تواند دخالت های ناخواسته نفس اماره، یعنی همان عامل منفی موجود در وجود هر انسانی، که زمینه انحراف مسیر صحیح کشف و شهود است را منتفی سازد. و همچنین این اعتدال می تواند از نفوذ شیاطین جلوگیری کند. این موجودات که از جنس جن هستند در جهان بینی دینی و عرفانی به عنوان یک عامل پنهانی منفی که ساختار وجودی و انگیزه های منفی آنها درباره انسان مقتضی دخالت در درک و فهم انسان و منحرف کردن آن از شناخت واقعیات و حقایق ماورائی است، شناخته می شوند . در حقیقت عرصه جولان شیطان ذهن انسان و خصوصا قوه واهمه و مخیله است.
به عقیده عارفان تنزه از مداخلات شیطان مربوط به بندگان خاص خداست که قرآن کریم درباره آنها می فرماید :« ان عبای لیس لک علیهم سلطان» در این آیه خداوند خطاب به شیطان می گوید: تو ای شیطان نسبت به بندگان من تسلطی نداری.
بنابراین بنده نفس و خود پرست نبودن، یعنی پاکسازی نفس از خود بینی و خود خواهی و اغراض نفسانی، از مداخله شیطان در ذهن و قوای ادراکی انسان جلوگیری می کند.

پی‌نوشت:

[=Traditional Arabic] [1]. هزار و یک کلمه،ج5،ص290

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام علیکم

بخشی از فرمایشات شما را، اگر بخواهم نقد کنم عملاً می شود نقد علوم تجربی و از اصل بحث خارج می شویم، و خب من تمثیلی زدم که علوم تجربی بر آن سیطره دارند و شاید بهتر باشد از آن قسمتها در گذرم. لذا از بندهای اولاً و ثانیاً گذشته و یک راست می رویم سراغ بحث عدم سلامت جسم و روح برای دریافت صحیح مکافشه:

بند ثالثاً از فرمایش شما، منظور سؤال ما نیست و بحث دیگری را طرح می نماید که منظور سؤال ما نبوده است. بله عدم وجود مانع، کافی نیست، ولی شما مورد سؤال ما را در نظر نگرفته اید.

در بند رابعاً نیز، شما موانع را تبیین فرموده اید، ولی ما عرض نکردیم که عدم سلامت جسم و روح مانع مکاشفه نیست، که چنین می فرمایید.

اصل سؤال ما این است که چرا شیطان و ضمیر ناخودآگاه، نمی توانند خود موانعی جدای از نقص جسمی و روحی باشند و در صورت سلامت جسم و روح، مانع مکاشفه گردند یا به تعبیر بنده ایجاد توهم کنند؟

تنها بخشی از فرمایشتان که جواب ماست، آنجایی است که می فرمایید:
بنابراین، نتیجه تزکیه نوعی اعتدال مزاج ذهنی و روحی است که از زمینه های مهم صحت واردات و ادراکات فراطبیعی است. این اعتدال می تواند دخالت های ناخواسته نفس اماره، یعنی همان عامل منفی موجود در وجود هر انسانی، که زمینه انحراف مسیر صحیح کشف و شهود است را منتفی سازد. و همچنین این اعتدال می تواند از نفوذ شیاطین جلوگیری کند. این موجودات که از جنس جن هستند در جهان بینی دینی و عرفانی به عنوان یک عامل پنهانی منفی که ساختار وجودی و انگیزه های منفی آنها درباره انسان مقتضی دخالت در درک و فهم انسان و منحرف کردن آن از شناخت واقعیات و حقایق ماورائی است، شناخته می شوند . در حقیقت عرصه جولان شیطان ذهن انسان و خصوصا قوه واهمه و مخیله است.
به عقیده عارفان تنزه از مداخلات شیطان مربوط به بندگان خاص خداست که قرآن کریم درباره آنها می فرماید :« ان عبادی لیس لک علیهم سلطان» در این آیه خداوند خطاب به شیطان می گوید: تو ای شیطان نسبت به بندگان من تسلطی نداری.
بنابراین بنده نفس و خود پرست نبودن، یعنی پاکسازی نفس از خود بینی و خود خواهی و اغراض نفسانی، از مداخله شیطان در ذهن و قوای ادراکی انسان جلوگیری می کند.

بزرگوار، دقت بفرمایید که شما اینجا خود حکم را مطرح فرموده اید و استنادی که به قرآن می فرمایید هم اثباتگر حکم نیست، بگذریم که خیلی هم جای مناقشه دارد! همین فرمایش شما که اعتدال می تواند از دخالتهای ناخواسته ی نفس اماره و نفوذ شیاطین (در مکاشفه) جلوگیری کند، چیزی است که ما انتظار اثباتش را داریم، گرامی و اصل صورت مسئله همین است.

اجازه بفرمایید برای روشن شدنِ بحث، بنده پاسخ این سؤال را برای بالاترین مرتبه از مکاشفه، که وحی و الهام الهی است، بیان کنم و شما اگر این برای سطوح پایینتر مکاشفه هم جوابی دارد بفرمایید:

اموری که پیش از اثبات عصمت وحی ثابت می شوند، عبارتند از اینکه خدا هست، و خدا کمال مطلق است، و لازمه ی کمال مطلق بودنش بعثت انبیاء و نزول وحی بر آنان است، که چنانکه فرمودید، عرفا این وحی را مصداق مکاشفه می دانند. حال اگر قرار باشد، شیطان یا ضمیر ناخودآگاهِ نبی یا هر موجودی غیر از خدا، بتواند برای پیامبر، تصویری دروغین(به احترام مقام نبوت از تعبیر فوق استفاده نمی کنم) به جای مکاشفه ایجاد کند، نمی شود در مکاشفات نبوی حقیقت را از غیرحقیقت تشخیص داد، و امر بر خود نبی هم مشتبه گشته، و در هدایت الهی اختلال ایجاد خواهد شد، لذا لازمه ی هدایتگری و لطف خداست، که مانع از نفوذ شیطان و هر چیز دیگری، به مکاشفه ای گردد که خدا به قصد هدایت بشر، برای پیامبر ایجاد می فرماید.

اینجا می بینید که لزوم تحقق مکاشفه و لوازم لطف و هدایتگری خدا، این شبهه را برای وحی و مکاشفات انبیاء برطرف می کند. ولی آیا این مسئله برای مکاشفات عرفا نیز قابل حل است؟

سمیع;563468 نوشت:
برخی از آنها شرط کافی است و برخی شرط لازم
به چند مورد به عنوان نمونه اشاره می‌شود:
مثلا ، مورد معیار مطابقت با صور عقلیه در لوح محفوظ،شرط کافی است
جناب قیصری در فصل هفتم شرح فصوص درباره مراتب مکاشفات و ملاک صحت آنها معتقد است: در ابتدای سلوک، مکاشفات در خیال سالک و مثال مقید حاصل می شود. پس از آن به تدریج به عالم مثال مطلق منتقل شده و از آن جا به عقل اول(لوح محفوظ) صعود می کند . آن گاه به حضرت علم الهی (مقام احدیت) می رسد و سالک بر اعیان ثابته اطلاع می یابد . فوق این مرتبه ، شهود ذات است که با فنای در حق صورت می پذیرد.
اگر سالک در سیر و سلوک خود از خیال مقید عبور کند و به مثال مطلق و بالاتر از آن به اعیان ثابته متصل گردد، مشاهدات و مکاشفاتش مصیب خواهد بود.

و یا در مورد معیار فنا شرط کافی است
فنا یکی از مقامات عرفانی است. در این مقام شخص هویت شخصی خود را از دست داده است و به جای آن خداوند و یگانگی او را ملاحظه می کند
جناب «سلّمی» در تفسیر خود در بیان این کهد حضرت موسی علیه السلاماز کجا دانست که از جانب درخت شنید که می گفت: « من پروردگار توام واقعا از جانب خداست؟
حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند: دلیل آن بود که ندا را از همه جهات شنید و ندا او را در خود فرو برد و از خود فانی نمود.(سلمی، 46)به گزارش کسانی که آن را تجربه کرده اند در این حال شخص هیچ ذهنیتی ندارد. عطار در منطق الطیر این مقام را شرح و بسط داده است
جالب است که فلوطین در ضمن بیان تجربه خود از خلع بدن نقل می کند که تا از آن حال تنزل کردم خود را دارای تفکر و اندیشه یافتم و تاقبل از آن استغراق در شهود امکان تفکر را از بین برده بود(فلوطین، اثولوجیا،22)
بنابراین فنا نقش اساسی در پی بردن به صدق گفته عارف دارد ،چرا که اولا فرض این است که در چنین حالی فرد وارد عالم وحدت شده است و تشخصات فردی اعم از خصوصیات فرهنگی، زبانی ، هوش ، و غیره را ار دست داده است و ثانیا قوای ذهنی از جمله عقل و جنبه تحلیلی آن که می تواند مکاشفه خالص را مخدوش نماید در این حال تعطیل است. زبان عقل ، زبان فهم خود آگاه و فهمیدن از طریق تصورات ذهنی و تصدیق به واسطه منطق و استدلال و استقرا و قیاس و تمثیل و امثال آن است. نتیجه این زبان، علم حصولی است و علم حصولی لغزش ها و محدودیت هایی دارد مانند نقص در ماده قضایا، و شکل آن ها که در علم منطق مسطور است. اما در حالت فنا خود آگاهی تعطیل است لذا در چنین حالتی ، کشف و شهود شخص از مداخله زمینه ها و قوای ذهنی مانند : قوه تخیل مصون است، و واقع را بدون مانع می بیند.
اما وجود معیارهایی مانند دیدن نور و انوار،لذت روحی،سازواری درونی و... از شروط لازم هستند.



أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام مجدد

اینجا بحث ما بر سر کفایت معیارهاست و لذا شرط کافی بودن مورد بحث است.

مورد اوّلی که مثال زدید، یعنی مطابقت با صور عقلیه، همان سؤال اوّلیه را در پی دارد شاید عقل(و شرع) به کل در آن زمینه ساکت باشد؛ اگر یادتان باشد آنجا بحث حجیت مکاشفات پیش آمد تا به اینجا رسیدیم، حال بدون شک، اگر باز بخواهیم بگوییم مکاشفه حجت است در بحث دوری باطل ایجاد می شود.
بعلاوه همینکه شرع نیز در کنار عقل، معیاری برای مکاشفات رحمانی از امور غیررحمانی است، نشانگر عدم کفایت عقل است.

مورد دوم، که آنرا شرط کافی بودنِ مقام فنا، امری است که اثباتش به عهدۀ شماست. به طور اساسی جای سؤال است که فنا شدنِ فانی چگونه بر خودش روشن می شود؟ از کجا بداند که اکنون که خودش را از تمام دنیا جدا می انگارد، تحت فریب شیطان نیست؟ نظری به کتاب البیان فارسی اگر بیندازید، نویسنده اش در جایی می گوید: «خدایا من از تو جز تو هیچ چیز نمی خواهم، زیرا خواستن چیزی جز تو شرک است»(نقل به مضمون) آیا شما می پذیرید که این آقا به خاطر این فرمایش و فرمایشات مشابه فانی فی الله است؟ آیا قبول می کنید که اگر یک بار توبه کرد از سر تقیه بود و بعد در راه ادعایش جان داد، مرگش شهادت بود؟
اما توضیحاتی که داده اید که عقل و هوش و آنچه در خود فرد بتواند در مقام وحدت و فنا، مکاشفه را مخدوش کند، تعطیل است، اثباتش به عهدۀ شماست. بعلاوه اگر هوش و عقل و جنبه تحلیلی آن، تعطیل شده اند، چگونه مکاشفه را درک می کند؟
همچنین چگونه می توان ثابت کرد که شیطان نیز قادر نیست در مقام فنا، برای عارف مزاحمتی ایجاد کند؟
و آخر اینکه، اگر مقام فنا، کفایت دارد، آیا در این مقام عدم سلامت جسم مانع نیست؟ آیا دیگر نیازی به تطبیق مکاشفه با عقل و شرع نیست؟ اگر پاسخ شما، منفی نیست، عدم کفایت مقام فنا نیز روشن می گردد.

مسلمان ایرانی;564518 نوشت:
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام علیکم

بخشی از فرمایشات شما را، اگر بخواهم نقد کنم عملاً می شود نقد علوم تجربی و از اصل بحث خارج می شویم، و خب من تمثیلی زدم که علوم تجربی بر آن سیطره دارند و شاید بهتر باشد از آن قسمتها در گذرم. لذا از بندهای اولاً و ثانیاً گذشته و یک راست می رویم سراغ بحث عدم سلامت جسم و روح برای دریافت صحیح مکافشه:

بند ثالثاً از فرمایش شما، منظور سؤال ما نیست و بحث دیگری را طرح می نماید که منظور سؤال ما نبوده است. بله عدم وجود مانع، کافی نیست، ولی شما مورد سؤال ما را در نظر نگرفته اید.

در بند رابعاً نیز، شما موانع را تبیین فرموده اید، ولی ما عرض نکردیم که عدم سلامت جسم و روح مانع مکاشفه نیست، که چنین می فرمایید.

اصل سؤال ما این است که چرا شیطان و ضمیر ناخودآگاه، نمی توانند خود موانعی جدای از نقص جسمی و روحی باشند و در صورت سلامت جسم و روح، مانع مکاشفه گردند یا به تعبیر بنده ایجاد توهم کنند؟

تنها بخشی از فرمایشتان که جواب ماست، آنجایی است که می فرمایید:
بنابراین، نتیجه تزکیه نوعی اعتدال مزاج ذهنی و روحی است که از زمینه های مهم صحت واردات و ادراکات فراطبیعی است. این اعتدال می تواند دخالت های ناخواسته نفس اماره، یعنی همان عامل منفی موجود در وجود هر انسانی، که زمینه انحراف مسیر صحیح کشف و شهود است را منتفی سازد. و همچنین این اعتدال می تواند از نفوذ شیاطین جلوگیری کند. این موجودات که از جنس جن هستند در جهان بینی دینی و عرفانی به عنوان یک عامل پنهانی منفی که ساختار وجودی و انگیزه های منفی آنها درباره انسان مقتضی دخالت در درک و فهم انسان و منحرف کردن آن از شناخت واقعیات و حقایق ماورائی است، شناخته می شوند . در حقیقت عرصه جولان شیطان ذهن انسان و خصوصا قوه واهمه و مخیله است.
به عقیده عارفان تنزه از مداخلات شیطان مربوط به بندگان خاص خداست که قرآن کریم درباره آنها می فرماید :« ان عبادی لیس لک علیهم سلطان» در این آیه خداوند خطاب به شیطان می گوید: تو ای شیطان نسبت به بندگان من تسلطی نداری.
بنابراین بنده نفس و خود پرست نبودن، یعنی پاکسازی نفس از خود بینی و خود خواهی و اغراض نفسانی، از مداخله شیطان در ذهن و قوای ادراکی انسان جلوگیری می کند.

بزرگوار، دقت بفرمایید که شما اینجا خود حکم را مطرح فرموده اید و استنادی که به قرآن می فرمایید هم اثباتگر حکم نیست، بگذریم که خیلی هم جای مناقشه دارد! همین فرمایش شما که اعتدال می تواند از دخالتهای ناخواسته ی نفس اماره و نفوذ شیاطین (در مکاشفه) جلوگیری کند، چیزی است که ما انتظار اثباتش را داریم، گرامی و اصل صورت مسئله همین است.

اجازه بفرمایید برای روشن شدنِ بحث، بنده پاسخ این سؤال را برای بالاترین مرتبه از مکاشفه، که وحی و الهام الهی است، بیان کنم و شما اگر این برای سطوح پایینتر مکاشفه هم جوابی دارد بفرمایید: اموری که پیش از اثبات عصمت وحی ثابت می شوند، عبارتند از اینکه خدا هست، و خدا کمال مطلق است، و لازمه ی کمال مطلق بودنش بعثت انبیاء و نزول وحی بر آنان است، که چنانکه فرمودید، عرفا این وحی را مصداق مکاشفه می دانند. حال اگر قرار باشد، شیطان یا ضمیر ناخودآگاهِ نبی یا هر موجودی غیر از خدا، بتواند برای پیامبر، تصویری دروغین(به احترام مقام نبوت از تعبیر فوق استفاده نمی کنم) به جای مکاشفه ایجاد کند، نمی شود در مکاشفات نبوی حقیقت را از غیرحقیقت تشخیص داد، و امر بر خود نبی هم مشتبه گشته، و در هدایت الهی اختلال ایجاد خواهد شد، لذا لازمه ی هدایتگری و لطف خداست، که مانع از نفوذ شیطان و هر چیز دیگری، به مکاشفه ای گردد که خدا به قصد هدایت بشر، برای پیامبر ایجاد می فرماید.

اینجا می بینید که لزوم تحقق مکاشفه و لوازم لطف و هدایتگری خدا، این شبهه را برای وحی و مکاشفات انبیاء برطرف می کند. ولی آیا این مسئله برای مکاشفات عرفا نیز قابل حل است؟

باسمه تعالی
اولا: منظور بنده از سلامتی روحی ، بعد روانی انسان نیست که شما چنین فرمایشی دارید بلکه اگر با تامل بیشتری به عرایضم نظر کنید دریافت خواهید کرد که منظور از بیماری روحی ، نفس انسان است که بر اثر عدم تزکیه و تقوا و مراقبه، نفس انسان دچار بیماری می شود و اینجاست که شیطان می تواند به عنوان مانعی در مکاشفات نفوذ نماید. چنانچه بارها این مطلب عرض شد.

ثانیا:کاربر محترم مانعیت شیطان با توجه به ماهیت شیطان و خاصیت اغواگری آن از امور بدیهی است که بارها و بارها در آیات وروایات به آن اشاره شده است.و چنانچه آینه زنگار گرفته نمی تواند حقیقت یک شی را نشان دهد، آیینه دل هم اگر در تبعیت از شیطان و نفس اماره، زنگار بگیرد در نشان دادن حقایق این عالم در بحث مکاشفه عاجز خواهد بود.

در واقع
دل آینه صورت غیبست ولیکن/شرطست که بر آینه زنگار نباشد(1

قلب انسان آینه ای است که اگر در برابر غیب، قرار گیرد ،می تواند به حقایق موجود در آن دست یابد.
اگر قلب متوجه ملکوت شود ،حقایق موجود در آن را مشاهده می کند. در عین حال:

1-اگرآینه صیقل یافته ای زنگار گیرد صورتی در آن نقش نمی بندد و چیزی را نشان نمی دهد قلب انسان نیز اینگونه است فلبی که دچار غفلت یا شهوت و شیفته هواها و مشغول خواسته های نفسانی است نمی تواند آینه حقایق باشد .زنگار غفلت و توجه به مشتهیات نفسانی مانع تجلی و ظهر حقایق غیبی در قلب
می شود

بده آیینه دل را جلایی/که تا بینی جمال کبریایی
تو را تا آینه زنگار باشد/ حجاب دیدن دلدار باشد(2)

2- پرده ها و حجاب های آویخته میان آینه و اشیا مانع تجلی اشیا در آن می شود.
قلبی که حجاب دارد و به عقاید و مناسک باطل می گراید نمی تواند حقایق را مشاهده کند .که در روایت نبوی صلی الله علیه و آله وسلم آمده است :لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماوات
اگر شیاطین گرداگرد قلبهای فرزندان آدم را فرانمی گرفتند، همانا ملکوت آسمانها را مشاهده می کردند(3)

پی نوشت:

1- سعدی
2- علامه حسن زاده آملی
3-بحار الانوار ج 56 ص 163

width: 90% align: center

[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 10%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 10%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 10%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 10%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 10%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 10%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 35%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]
[TD="width: 10%"][/TD]
[TD="width: 45%"][/TD]

مسلمان ایرانی;564526 نوشت:

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام مجدد

اینجا بحث ما بر سر کفایت معیارهاست و لذا شرط کافی بودن مورد بحث است.

مورد اوّلی که مثال زدید، یعنی مطابقت با صور عقلیه، همان سؤال اوّلیه را در پی دارد شاید عقل(و شرع) به کل در آن زمینه ساکت باشد؛ اگر یادتان باشد آنجا بحث حجیت مکاشفات پیش آمد تا به اینجا رسیدیم، حال بدون شک، اگر باز بخواهیم بگوییم مکاشفه حجت است در بحث دوری باطل ایجاد می شود.
بعلاوه همینکه شرع نیز در کنار عقل، معیاری برای مکاشفات رحمانی از امور غیررحمانی است، نشانگر عدم کفایت عقل است.

مورد دوم، که آنرا شرط کافی بودنِ مقام فنا، امری است که اثباتش به عهدۀ شماست. به طور اساسی جای سؤال است که فنا شدنِ فانی چگونه بر خودش روشن می شود؟ از کجا بداند که اکنون که خودش را از تمام دنیا جدا می انگارد، تحت فریب شیطان نیست؟ نظری به کتاب البیان فارسی اگر بیندازید، نویسنده اش در جایی می گوید: «خدایا من از تو جز تو هیچ چیز نمی خواهم، زیرا خواستن چیزی جز تو شرک است»(نقل به مضمون) آیا شما می پذیرید که این آقا به خاطر این فرمایش و فرمایشات مشابه فانی فی الله است؟ آیا قبول می کنید که اگر یک بار توبه کرد از سر تقیه بود و بعد در راه ادعایش جان داد، مرگش شهادت بود؟
اما توضیحاتی که داده اید که عقل و هوش و آنچه در خود فرد بتواند در مقام وحدت و فنا، مکاشفه را مخدوش کند، تعطیل است، اثباتش به عهدۀ شماست. بعلاوه اگر هوش و عقل و جنبه تحلیلی آن، تعطیل شده اند، چگونه مکاشفه را درک می کند؟
همچنین چگونه می توان ثابت کرد که شیطان نیز قادر نیست در مقام فنا، برای عارف مزاحمتی ایجاد کند؟
و آخر اینکه، اگر مقام فنا، کفایت دارد، آیا در این مقام عدم سلامت جسم مانع نیست؟ آیا دیگر نیازی به تطبیق مکاشفه با عقل و شرع نیست؟ اگر پاسخ شما، منفی نیست، عدم کفایت مقام فنا نیز روشن می گردد.

باسمه تعالی
اولا :کاربر محترم
«هر کسی را اصطلاحی داده ایم/هر کسی را صورتی بنهاده ایم
هندیان را اصطلاح هند مدح/سندیان را اصطلاح سند مدح»
منظور از صور عقلی، این عقل مصطلح نیست که شما چنین اشکالی را می کنید، بلکه وقتی صحبت از لوح محفوظ و اعیان ثابته(که از مباحث مهم عرفانی است) می شود یعنی رسیدن به حقیقت اشیاء. در نتیجه اشکال شما از اساس باطل است

ثانیا: تمام اموری را که فرمودید اثباتش به عهده بنده است امری است که در حقیقت مقام فنا وجود دارد . و حقیقت فنا را ایجاد می کند. و ماهیت آن را تشکیل می دهد. لطفا برای اطلاع بیشتر به منطق الطیر عطار ، وادی فنا و یا به مباحث عرفانی فنا در کتاب های عرفانی مراجعه کنید.
ثالثا: مقام فنا ، یکی از مقامات بلند عرفانی و یک امر ذوقی و وجدانی است و مباحث خاص مربوط به خودش را دارد و اصلا شباهتی با جمله ای که نقل کردید ندارد.
رابعا :وقتی ما در مباحث قبلی عرض کردیم برای رسیدن به یک نتیجه،دو امر لازم است نبودن مانع و وجود مقتضی ، لذا سوال عدم سلامت جسم ...جا نخواهد داشت.
خامسا: معیارهایی که ما بیان کردیم و برخی را شرط کافی و برخی را شرط لازم دانستیم همان طور که قبلا هم بیان کردیم برخی جنبه اثباتی دارند و برخی جنبه ثبوتی.
معیار فنا که شرط کافی معرفی شده، مربوط به جنبه ثبوتی مکاشفه است که با توجه به حقیقت فنا، نشان می دهد آن امری که رخ داده، مکاشفه بوده نه مکاشفه نما یا توهم و بیانگر جهت اثباتی ( اثبات صحت محتوای مکاشفه،) نیست. و لذا از جهت جنبه ثبوتی خود نیارمند معیار عقل و شرع نخواهد بود.

پی‌نوشت:
1-مولوی

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام

سمیع;564592 نوشت:

اولا: منظور بنده از سلامتی روحی ، بعد روانی انسان نیست که شما چنین فرمایشی دارید بلکه اگر با تامل بیشتری به عرایضم نظر کنید دریافت خواهید کرد که منظور از بیماری روحی ، نفس انسان است که بر اثر عدم تزکیه و تقوا و مراقبه، نفس انسان دچار بیماری می شود و اینجاست که شیطان می تواند به عنوان مانعی در مکاشفات نفوذ نماید. چنانچه بارها این مطلب عرض شد.

گرامی، منظور بنده هم از عرایضم، ابداً بیماری روانی در انسان نبود، و همین انواع و اقسام بیماریهای روحی مد نظرم می باشد. بنده هم خواستم بدانم که بر چه اساسی شیطان در صورت تزکیه و تقوا و مراقبه، قادر به نفوذ در مکاشفه، در مقام یک مانع نیست.

سمیع;564592 نوشت:

ثانیا:کاربر محترم مانعیت شیطان با توجه به ماهیت شیطان و خاصیت اغواگری آن از امور بدیهی است که بارها و بارها در آیات وروایات به آن اشاره شده است.و چنانچه آینه زنگار گرفته نمی تواند حقیقت یک شی را نشان دهد، آیینه دل هم اگر در تبعیت از شیطان و نفس اماره، زنگار بگیرد در نشان دادن حقایق این عالم در بحث مکاشفه عاجز خواهد بود.

در واقع
دل آینه صورت غیبست ولیکن/شرطست که بر آینه زنگار نباشد(1

قلب انسان آینه ای است که اگر در برابر غیب، قرار گیرد ،می تواند به حقایق موجود در آن دست یابد.
اگر قلب متوجه ملکوت شود ،حقایق موجود در آن را مشاهده می کند. در عین حال:

1-اگرآینه صیقل یافته ای زنگار گیرد صورتی در آن نقش نمی بندد و چیزی را نشان نمی دهد قلب انسان نیز اینگونه است فلبی که دچار غفلت یا شهوت و شیفته هواها و مشغول خواسته های نفسانی است نمی تواند آینه حقایق باشد .زنگار غفلت و توجه به مشتهیات نفسانی مانع تجلی و ظهر حقایق غیبی در قلب
می شود

بده آیینه دل را جلایی/که تا بینی جمال کبریایی
تو را تا آینه زنگار باشد/ حجاب دیدن دلدار باشد(2)

2- پرده ها و حجاب های آویخته میان آینه و اشیا مانع تجلی اشیا در آن می شود.

بزرگوار، اینهایی که شما می فرمایید تمثیل هستند و توضیح مسئله، نه دلیل مدعا. تطبیق یک به یک قلب کاشف، مکشوف، و شیطان و نفسانیات بر آینه، تصویر، و زنگار و آلودگی، و اثبات همسانی عملکرد آنها، امری است که محتاج اثبات است. البته باز هم تمثیلتان جای مناقشه دارد! در شبهه ی ما، شیطان مانند مانعی خارج از سطح آینه است و ضمیر ناخودآگاه نیز نه مشکلی جسمی محسوب می شود و نه مشکلی روحی، بلکه امری طبیعی در نهاد آدمی است(مگر اینکه عکسش را ثابت بفرمایید؛ ما بر اساس همان نگرش علوم تجربی طبیعی اش می انگاریم ولی می توانیم بیطرفانه بگوییم ممکن است طبیعی باشد تا بار اثبات بر دوش ما نباشد) پس بنده گمان نمی کنم هیچیک از این دو مورد قابل تطبیق بر زنگارهای روی آینه باشند.

سمیع;564592 نوشت:

قلبی که حجاب دارد و به عقاید و مناسک باطل می گراید نمی تواند حقایق را مشاهده کند .که در روایت نبوی صلی الله علیه و آله وسلم آمده است :لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماوات
اگر شیاطین گرداگرد قلبهای فرزندان آدم را فرانمی گرفتند، همانا ملکوت آسمانها را مشاهده می کردند(3)

بزرگوار، گذشته از بحث سندیت و قطعیت انتساب حدیث به حضرت ختمی مرتبت، استدلال به این روایت به شدت قابل مناقشه است:

اولاً روایت از مکاشفه سخن نمی گوید، بلکه از نظر انداختن به پادشاهی بالای سر سخن می گوید. نمی توانیم اینقدر راحت و بدون هیچ دلیلی مانند "إلی ربّها ناظرة" این نظر را نظری قلبی و مکاشفه ای بدانیم.

ثانیاً روایت اینجا به درستی مشخص نمی کند که حضور شیاطین بر گرد قلب بنی آدم، در چه معنایی است؟ در معنای مورد نظر شماست و یا به طور کلّی، بحث همان فرصتی است که خدا به شیطان داده است، که اگر حالت دوم باشد، به جز موارد استثنائی، مثل نمایش ملکوت به حضرت ابراهیم و معراج حضرت خاتم، امری برداشتنی برای انسانهای غیرمعصوم نیست. در واقع ممکن است این روایت در حال بیان شرایط امتحان باشد و بحث ایمان به غیب. در معنای مورد نظر شما، جای مناقشه هم دارد که آیا شیاطین گرد قلب یک کودک دو ساله را گرفته اند؟ و اگر نه، آیا او به صورت بالقوه ملکوت آسمانها را می بینید و می تواند آنرا برای ما شرح بدهد؟

ثالثاً در منظور مورد نظر شما، چیزی که رخ می دهد یک تجلی آنی نیست، بلکه باید یک تجلی دائمی رخ بدهد، و فرد که دیگر همه چیز را می بیند، حتی اگر قدری بخواهیم با بی انصافی نتیجه گیری کنیم، امکان گناه نیز از او سلب خواهد شد، زیرا مثل یک معصوم، نتیجه ی عمل را خواهد شناخت و دیگر به شیطان مجال بازگشت به گرد قلب خویش را نخواهد داد.

رابعاً خود این روایت، در معنای مورد نظر شما، ملاکهای شما را بر نمی تابد، برای مثال دیگر نیازی به سلامت جسم نیست(یا باید ادعا شود که فردی که سلامت جسم ندارد قادر به دور کردن شیاطین از خود نیست)، و از سوی دیگر نیازی به رسیدن به مقام فنای فی الله نیست(مگر اینکه بفرمایید که فقط در مقام فناست که شیاطین گرد قلب یک انسان نیستند.)

سمیع;564613 نوشت:
اولا :کاربر محترم
«هر کسی را اصطلاحی داده ایم/هر کسی را صورتی بنهاده ایم
هندیان را اصطلاح هند مدح/سندیان را اصطلاح سند مدح»
منظور از صور عقلی، این عقل مصطلح نیست که شما چنین اشکالی را می کنید، بلکه وقتی صحبت از لوح محفوظ و اعیان ثابته(که از مباحث مهم عرفانی است) می شود یعنی رسیدن به حقیقت اشیاء. در نتیجه اشکال شما از اساس باطل است

بزرگوار با این نگرش، به نظرم دور در بحث ایجاد شده است. ببینید اصل بحث در مورد حجیت علم حضوری در مکاشفه بود. فرموده بودید معیارهایی هستند که در کلمات عرفا برای صحت و سقم مکاشفات مطرح شده است. پرسیدیم که چرا اینها را شرط کافی بدانیم؟ شما فرمودید: «مثلا ، مورد معیار مطابقت با صور عقلیه در لوح محفوظ،شرط کافی است» که ما عرض فوق را کردیم، حال می فرمایید: «وقتی صحبت از لوح محفوظ و اعیان ثابته می شود یعنی رسیدن به حقیقت اشیاء» بزرگوار از این فرمایش شما من برداشتی جز این ندارم که "صور عقلیه در لوح محفوظ" همان علم حضوری است، و اگر اینطور باشد آیا مطابقت با علم حضوری، خودش برای علم حضوری معیار است؟

اگر من برداشت غلطی از فرمایش شما دارم، لطفاً کمی مسئله را باز کنید تا برای این حقیر روشن شود.

سمیع;564613 نوشت:

ثانیا: تمام اموری را که فرمودید اثباتش به عهده بنده است امری است که در حقیقت مقام فنا وجود دارد . و حقیقت فنا را ایجاد می کند. و ماهیت آن را تشکیل می دهد. لطفا برای اطلاع بیشتر به منطق الطیر عطار ، وادی فنا و یا به مباحث عرفانی فنا در کتاب های عرفانی مراجعه کنید.

بزرگوار تا حدی در مورد مقام فنا اطلاع دارم. ولی چند بحث اینجا هست:

اولاً عارف از کجا می فهمد که به فنا رسیده است؟ اگر با علم حضوری به این می رسد، کدام معیار این علم حضوری را تأیید می کند؟

ثانیاً چگونه می توانید ثابت بفرمایید از دست دادن هویت خود و گرفتن هویت حق، امری است که به راستی رخ می دهد؟(صحبت از امکان نیست) و چگونه می توانید ثابت بفرمایید که فرد قادر به تشخیص قطعی رسیدن به این مقام هست؟

ثالثاً چگونه می توان کمّ و کیف این مقام را به طور صحیح شناخت تا مطمئن شد که ضمیر ناخودآگاه و شیطان، هیچگونه دسترسی به انسان در این مرحله ندارند؟ به هر حال در مقام فنای فی الله نیز، انسان همچنان انسان است.

رابعاً بد نیست به آن موارد و شبهات بنده نیز پاسخ بفرمایید.

سمیع;564613 نوشت:

ثالثا: مقام فنا ، یکی از مقامات بلند عرفانی و یک امر ذوقی و وجدانی است و مباحث خاص مربوط به خودش را دارد و اصلا شباهتی با جمله ای که نقل کردید ندارد.

تا جایی که من فهمیده ام فنای فی الله یعنی از دست دادن هویت خود و گرفتن هویت حق. اگر اینطور نیست، خب شما معنای دقیقش را بفرمایید.

اما اگر منظورتان جمله ی منقول از کتاب البیان است، درست می فرمایید و این را نمی شود الزاماً به سخنی در مقام فنا تشبیه کرد. ولی می دانید که نویسندۀ این کتاب و جانشینش، هر دو خود را شامل مقام فنا می دانستند و آن دیگری "لا اله الّا أنا المسجون الفرید" هم گفت!

سمیع;564613 نوشت:

رابعا :وقتی ما در مباحث قبلی عرض کردیم برای رسیدن به یک نتیجه،دو امر لازم است نبودن مانع و وجود مقتضی ، لذا سوال عدم سلامت جسم ...جا نخواهد داشت.

خب شما می فرمایید که عدم سلامت جسم، یک مانع است، پس یکی از دو امر لازم، در صورت عدم سلامت جسم، حاصل نشده است. پس جای سؤال دارد که اگر چنین امری با فنای فی الله تداخل یافت، این مانع در کنار این شرط کافی، چه نتیجه ای را به بار خواهند آورد؟

سمیع;564613 نوشت:

خامسا: معیارهایی که ما بیان کردیم و برخی را شرط کافی و برخی را شرط لازم دانستیم همان طور که قبلا هم بیان کردیم برخی جنبه اثباتی دارند و برخی جنبه ثبوتی.
معیار فنا که شرط کافی معرفی شده، مربوط به جنبه ثبوتی مکاشفه است که با توجه به حقیقت فنا، نشان می دهد آن امری که رخ داده، مکاشفه بوده نه مکاشفه نما یا توهم و بیانگر جهت اثباتی ( اثبات صحت محتوای مکاشفه،) نیست. و لذا از جهت جنبه ثبوتی خود نیارمند معیار عقل و شرع نخواهد بود.

بزرگوار، انسان در مقام فنا هم همچنان انسان است، و هم قوای عقلیه و هم ضمیر ناخودآگاه و هم دشمنان قسم خورده اش، در او اثرات خود را دارند. ضمن اینکه بر اساس فراز نهایی فرمایش شما، دیگر نیازی نیست که مکاشفه ای که در مقام فنا بوده است، با عقل و شرع تطبیق داده شود.

با تشکر


مسلمان ایرانی;565884 نوشت:
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام

گرامی، منظور بنده هم از عرایضم، ابداً بیماری روانی در انسان نبود، و همین انواع و اقسام بیماریهای روحی مد نظرم می باشد. بنده هم خواستم بدانم که بر چه اساسی شیطان در صورت تزکیه و تقوا و مراقبه، قادر به نفوذ در مکاشفه، در مقام یک مانع نیست.

باسمه تعالی
بر اساس همان تقابلی که بین رعایت تقوا و و انسان متقی و شیطان وجود دارد که تقوا به عنوان سدی محکم در مقابل نفوذ شیطان عمل می کند.

مسلمان ایرانی;565884 نوشت:
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام

بزرگوار، اینهایی که شما می فرمایید تمثیل هستند و توضیح مسئله، نه دلیل مدعا. تطبیق یک به یک قلب کاشف، مکشوف، و شیطان و نفسانیات بر آینه، تصویر، و زنگار و آلودگی، و اثبات همسانی عملکرد آنها، امری است که محتاج اثبات است. البته باز هم تمثیلتان جای مناقشه دارد! در شبهه ی ما، شیطان مانند مانعی خارج از سطح آینه است و ضمیر ناخودآگاه نیز نه مشکلی جسمی محسوب می شود و نه مشکلی روحی، بلکه امری طبیعی در نهاد آدمی است(مگر اینکه عکسش را ثابت بفرمایید؛ ما بر اساس همان نگرش علوم تجربی طبیعی اش می انگاریم ولی می توانیم بیطرفانه بگوییم ممکن است طبیعی باشد تا بار اثبات بر دوش ما نباشد) پس بنده گمان نمی کنم هیچیک از این دو مورد قابل تطبیق بر زنگارهای روی آینه باشند.




باسمه تعالی
این مطلب تمثیلی است که اتفاقا ادعا را هم اثبات می کند. چنانچه چنین تمثیلی منشاء قرآنی و روایی هم دارد : « كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُون»[مطففین،14] کلمه «ران» از «رین» به معنای زنگار گرفته شده است
انسان بر اثر تبعیت از فرامین شیطان قلبش زنگار می گیرد و طبیعتا قلبی که زنگار گرفته نمی تواند حقایق را نشان دهد. و یا طبق بیان برخی روایات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:
«ان العبد اذا اذنب ذنبا نكتت فى قلبه نكتة سوداء، فان تاب و نزع و استغفر صقل قلبه، و ان عاد زادت حتى تعلو قلبه، فذلك الرين الذى ذكر اللَّه فى القران:
" كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ‏

":" هنگامى كه بنده گناه كند نكته سياهى در قلب او پيدا مى‏شود، اگر توبه كند و از گناه دست بردارد و استغفار نمايد قلب او صيقل مى‏يابد و اگر باز هم به گناه برگردد سياهى افزون مى‏ شود، تا تمام قلبش را فرا مى‏گيرد، اين همان زنگارى است كه در آيه" كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ" به آن اشاره شد.»همين معنى از امام باقر علیه السلام در اصول كافى با مختصر تفاوتى نقل شده است [1].
بنابراین اگر شما به دنبال مانع خارجی هستید،طبق این روایت آن سیاهی های موجود بر قلب که بر اثر گناه و تبعیت از شیطان حاصل می شود، آینه قلب را تیره می کند و قلبی که تیره شد نمی تواند حقایق را نشان دهد. و تطبیق این تمثیل بر بحث مکاشفه نیازی به اثبات ندارد چون مطلب بسیار روشن است.

اما در رابطه با ضمیرناخود آگاه، نقش اصلی او بعد از مکاشفه و در مقام تفسیر از مکاشفه است. لذا در آوردن آن تمثیل ناظر به این قسمت اصلا نبوده ایم.

پی نوشت:
[1]. نور الثقلین،ج5،ص531

مسلمان ایرانی;565884 نوشت:
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم


بزرگوار، گذشته از بحث سندیت و قطعیت انتساب حدیث به حضرت ختمی مرتبت، استدلال به این روایت به شدت قابل مناقشه است:


باسمه تعالی
برای اطمینان از صحت و سقم حدیث می توانید، به کارشناسان حدیث مراجعه بفرمایید.

مسلمان ایرانی;565884 نوشت:
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم


اولاً روایت از مکاشفه سخن نمی گوید، بلکه از نظر انداختن به پادشاهی بالای سر سخن می گوید. نمی توانیم اینقدر راحت و بدون هیچ دلیلی مانند "إلی ربّها ناظرة" این نظر را نظری قلبی و مکاشفه ای بدانیم.

باسمه تعالی
اتفاقا وقتی در روایت صراحتا صحبت از دو امر شده:
1-ملکوت(نه مُلک)
2-آسمانها (نه فقط آسمان)
ناظر به رویتی است که مربوط به چشم باطنی است نه چشم ظاهری
در واقع مربوط به رویتی است که چشم قلب می بیند چنانچه در روایات ما برای قلب هم چشم قائل شده اند و این مطلب، به تعبیری همان معنای مکاشفه است.

لذا برداشت شما برخلاف ظاهر روایت است و شما هستید که باید ادعای خود را اثبات کنید

مسلمان ایرانی;565884 نوشت:
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام


ثانیاً روایت اینجا به درستی مشخص نمی کند که حضور شیاطین بر گرد قلب بنی آدم، در چه معنایی است؟ در معنای مورد نظر شماست و یا به طور کلّی، بحث همان فرصتی است که خدا به شیطان داده است، که اگر حالت دوم باشد، به جز موارد استثنائی، مثل نمایش ملکوت به حضرت ابراهیم و معراج حضرت خاتم، امری برداشتنی برای انسانهای غیرمعصوم نیست. در واقع ممکن است این روایت در حال بیان شرایط امتحان باشد و بحث ایمان به غیب. در معنای مورد نظر شما، جای مناقشه هم دارد که آیا شیاطین گرد قلب یک کودک دو ساله را گرفته اند؟ و اگر نه، آیا او به صورت بالقوه ملکوت آسمانها را می بینید و می تواند آنرا برای ما شرح بدهد؟

باسمه تعالی
اولا: ظاهر روایت به روشنی مطلب را به مخاطب القاء می کند و آن احتمالات شما خلاف ظاهر روایت و نیاز به قرینه دارد.
ثانیا:لطفا به کلمه بنی آدم در روایت دقت کنید که راه را برای همه انسانها باز گذاشته است.
ثالثا: وقتی حضرت در روایت، شیطان را در مقابل بنی آدم قرار می دهد، قدر مسلم ناظربه افرادی است که به سن تکلیف رسیده اند نه کودکان

مسلمان ایرانی;565884 نوشت:
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام



ثالثاً در منظور مورد نظر شما، چیزی که رخ می دهد یک تجلی آنی نیست، بلکه باید یک تجلی دائمی رخ بدهد، و فرد که دیگر همه چیز را می بیند، حتی اگر قدری بخواهیم با بی انصافی نتیجه گیری کنیم، امکان گناه نیز از او سلب خواهد شد، زیرا مثل یک معصوم، نتیجه ی عمل را خواهد شناخت و دیگر به شیطان مجال بازگشت به گرد قلب خویش را نخواهد داد.


باسمه تعالی
اولا :بر فرض اگر تجلی دائمی رخ دهد چه محذوری دارد؟
ثانیا: روایت در صدد بیان دیدن ملکوت آسمانها ست و اصلا در صدد بیان دیدن همه چیز و یا نتیجه اعمال نیست؟ این نتیاجی را که گرفتید از کدام قسمت روایت برداشت کردید ؟؟؟

مسلمان ایرانی;565884 نوشت:
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

رابعاً خود این روایت، در معنای مورد نظر شما، ملاکهای شما را بر نمی تابد، برای مثال دیگر نیازی به سلامت جسم نیست(یا باید ادعا شود که فردی که سلامت جسم ندارد قادر به دور کردن شیاطین از خود نیست)، و از سوی دیگر نیازی به رسیدن به مقام فنای فی الله نیست(مگر اینکه بفرمایید که فقط در مقام فناست که شیاطین گرد قلب یک انسان نیستند.)

باسمه تعالی
این روایت در معنای مورد نظر ما، فقط در صدد بیان یکی از موانع (شیطان ) بوده . و نسبت به سایر موارد در صدد بیان نبوده است.

مسلمان ایرانی;565903 نوشت:

بزرگوار با این نگرش، به نظرم دور در بحث ایجاد شده است. ببینید اصل بحث در مورد حجیت علم حضوری در مکاشفه بود. فرموده بودید معیارهایی هستند که در کلمات عرفا برای صحت و سقم مکاشفات مطرح شده است. پرسیدیم که چرا اینها را شرط کافی بدانیم؟ شما فرمودید: «مثلا ، مورد معیار مطابقت با صور عقلیه در لوح محفوظ،شرط کافی است» که ما عرض فوق را کردیم، حال می فرمایید: «وقتی صحبت از لوح محفوظ و اعیان ثابته می شود یعنی رسیدن به حقیقت اشیاء» بزرگوار از این فرمایش شما من برداشتی جز این ندارم که "صور عقلیه در لوح محفوظ" همان علم حضوری است، و اگر اینطور باشد آیا مطابقت با علم حضوری، خودش برای علم حضوری معیار است؟

اگر من برداشت غلطی از فرمایش شما دارم، لطفاً کمی مسئله را باز کنید تا برای این حقیر روشن شود.



باسمه تعالی
برداشت شما اشتباه است و هیچ دوری رخ نداده است چون صور عقلیه در لوح محفوظ" همان واقعیاتی است که شخص مکاشف در علم حضوری خود به آنها می رسد.

پرسش:
شهود حجیتش را از کجا می آورد؟ آیا شهود یک عارف (و نقلی که او از شهود عرفانی خود بيان می نماید) می تواند برای دیگران نیز حجیت داشته باشد؟

پاسخ:
یکی از بحث های مهم هر علمی که از روش معرفتی خاص برای شناخت حقایق خارجی سود می جوید، ملاک های لازم برای ارزیابی ادعاهای مطرح شده بر اساس آن روش، و میزان قابل اعتماد بودن آن در دست یابی به دانشی مطابق با واقع است. علوم تجربی و عقلی برای رسیدن به واقع از حس و عقل سود می برند اما عرفان نظری، از روش کشف و شهود قلبی برای مواجهه با حقایق هستی سود می برد. مسئله میزان و ملاک درباره این روش نیز به جد مطرح است.

عارف بر چه اساسی می تواند به شهودهای خویش اعتماد کند؟ آیا امکان خطا، همان گونه که برای دیگر منابع شناخت انسان وجود دارد، در مورد روش شهودی نیز هست؟ اگر چنین است، چه ملاکی برای تشخیص شهودهای صادق از شهودهای کاذب وجود دارد؟
در بیان عارفان می توان سه میزان برای علم عرفان به دست آورد:
الف: میزان عام یا شریعت
ب: میزان خاص مبتنی بر تجربه های استاد و پیر سلوک
این دو میزان مورد اتفاق همه محققان عرفان است
ج: عقل، که تنها در منابع متاخر عرفانی آمده است.
مکاشفه در صورتی معتبر است که با براهین عقلی و نقلی تایید شود و یا حداقل مخالف با براهین عقلی و نقلی نباشد.
اگر امری را که در عالم مکاشفه دید و در شریعت هم نسبت به آن امر توصیه و سفارشی داشتیم آن وقت برای دیگران هم حجت است که البته در اینجا به خاطر دستور شریعت برای دیگران حجت خواهد بود مانند اینکه کسی در عالم مکاشفه صدایی را بشنود که اگر می خواهی فقیر نشوی بعد از نماز عشا سوره واقعه را بخوان، ما می بینیم چنین دستور و توصیه ای در شریعت هم وارد شده است و یک دستور عامی است. پس برای ما هم به دلیل وجود آن در شریعت (و نه به خاطر مکاشفه طرف) حجت می باشد.
ولی اگر مورد مکاشفه، امری بود که صرفا متعارض و مخالف با شریعت نبود، اگر چه عین آن امر را در شریعت نداشتیم در این صورت آن مکاشفه حجت است البته فقط و فقط برای خودش نه برای دیگران.

موضوع قفل شده است