جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

تب‌های اولیه

18626 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

یوسف میدانستدتمام در ها بسته هستند
اما به خاطر خدا
به سوی در های بسته دوید وتمام در ها برایش بازشد
اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته بود بدو
چون خدای تو و یوسف یکیست....

در دنیای مجازی ادم ها

واقعی هستند

تو که ادعای شیعگی داری

حیا یادت نرود ....

از بزرگی پرسیدند: کسی که قرآن می خواند و نمی داند که چه می خواند،
آیا هیچ اثری دارد؟
گفت: کسی که دارو می خورد و نمی داند که چه می خورد، اثر می کند؛ چگونه قرآن اثر نکند، بلکه بسیار اثر می کند!؟
پس چگونه خواهد بود، اگر بداند که چه می خواند.


[=times new roman]... گفت من شخصی را می شناسم که هرشب قبل از خواب به خدا میگوید :[=times new roman]
خدایا ؛ تمام کسانی که در حق من ظلم کردند را حلال میکنم ؛ نکند فردای قیامت کسی به خاطر من حساب پس دهد ...
[=times new roman]آری دوستان خدا ؛ همان هایی هستن که کار خدایی میکنند .
..

فائزه;626883 نوشت:
عبادت بی صداقت:حقه بازیست
اساس مسجد:بت خانه سازیست
چرا انسان نمی خواهد بداند:وضوی بی صداقت"آب بازیست"

سلام. این شعر رو خودتون گفتید.

به خاطر بسپار:حرفی بزن که ارزش آن بیش از خاموشی باشد!:Sham:

تلاوت آیه الکرسی و سوره تکاثردر هنگام خواب ؟

1- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى أَخَوَانِ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالا لَهُ إِنَّا نُرِيدُ الشَّامَ فِي تِجَارَةٍ فَعَلِّمْنَا مَا نَقُولُ فَقَالَ نَعَمْ إِذَا أَوَيْتُمَا إِلَى الْمَنْزِلِ فَصَلِّيَا الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ فَإِذَا وَضَعَ أَحَدُكُمَا جَنْبَهُ عَلَى فِرَاشِهِ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَلْيُسَبِّحْ تَسْبِيحَ فَاطِمَةَ ع ثُمَّ لْيَقْرَأْ آيَةَ الْكُرْسِيِّ- فَإِنَّهُ مَحْفُوظٌ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُصْبِحَ الْحَدِيثَ؛ (1 )دو برادر به حضور پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله) رسيدند و عرض كردند براى تجارت به شام مى‏رويم، به ما تعليم دهيد چه بگوييم (تا از شر اشرار مصون بمانيم) فرمود: هنگامى كه به منزلگاهى رسيديد و نماز عشا را خوانديد، موقعى كه يكى از شما در بستر قرار مى‏گيرد، تسبيح فاطمه زهرا(سلام ا...علیها) بگويد و سپس آية الكرسى بخواند ، فانه محفوظ من كل شى‏ء حتى يصبح ( مسلما او از همه چيز در امان خواهد بود تا صبح)، سپس در ذيل اين حديث آمده است كه در يكى از منزلگاه ها دزدان قصد هجوم به آنها را داشتند اما هر چه تلاش كردند موفق نشدند .
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی ا...علیه وآله ) مَنْ قَرَأَ أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ عِنْدَ النَّوْمِ وُقِيَ فِتْنَةَ الْقَبْرِ؛ (2 ) از حضرت صادق(عليه السلام ) روايت نموده كه گفت رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) فرمود كسى كه الهيكم التكاثر را در موقع خوابش بخواند از فتنه و فشار قبر مصون بماند.
پی نوشت:
1.كلينى محمد بن يعقوب بن اسحاق‏، ط- الإسلامية،ناشردار الكتب الإسلامية،چاپ: تهران‏،سال: 1407 ق‏،نوبت چهارم‏، ج‏2، ص 623 ؛ مکارم شیرازی ، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران،سال 1374 ش،نوبت اول، ج‏2، ص 261
2. شيخ حر عاملى ،وسائل الشيعة،ناشرمؤسسة آل البيت عليهم السلام‏،چاپ : قم‏،سال چاپ 1409 ق، ‏نوبت اول‏،ج‏11، ص395 ؛ علامه طبرسی، مجمع البیان ، مترجمان ، ناشر انتشارات فراهانى، تهران، سال 1360 ش،نوبت اول ،ج‏27، ص 250

مهم نیست چقدر می مانی
یک روز...
یک هفته...
یک ماه...
یک سال...
" مهم کیفیت ماندن است "
بعضی ها در یک روز تمام دنیا را به تو هدیه می دهند
گاهی بعضى ها یک عمر کنارت هستند
اما جزء درد ،
هیچ چیزی برایت ندارد...
خوره میشوند و می افتند به جانت؛
تا ته روحت را میخراشند
بعضی ها ناب هستند ...
و به تو لحظه های ناب تری هدیه میدهند!
این بعضی ها مهم نیست چقدر بمانند ؛
هر چقدر هم که زود بروند
یادشان و حس خوب بودنشان
تا همیشه هست...

مردی در حال مرگ بود.
وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.
خدا: وقت رفتنه !
مرد:به این زودی ؟
من نقشه های زیادی داشتم !
خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.
مرد: در جعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را. مرد: متعلقات من؟
یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ...
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند.
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند.
مرد: خانواده ودوستهایم ؟
خدا: نه ، آنها موقتی بودند.
مرد: زن و بچه هایم ؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود.
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند!
خدا: نه، نه .... آن متعلق به گردوغبار هستند.
مرد: پس مطمئنا روحم است!
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است.
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!
مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود.
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.
زندگی فقط لحظه ها هستند...
قدر لحظه ها را بدانیم و لحظه ها را دوست داشته باشیم ...

بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...
ادعایشان آدمیت...
کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت...
حال، من دنبال یکی میگردم که...
نه آدم باشد...
نه انسان...
نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق...
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که سایه اش میگوید...
"صاف و یکرنگ"

به آدمها نباید زیاد نزدیک شد؛
هر آدمی باید با خود ابهاماتی داشته باشد
آدمها با ابهاماتشان زیباترند!
با چیزهایی که در موردشان نمی بینیم و نمیدانیم،دوست داشتنی ترند
به شناختشان در حدی که میخواهند باید رضایت داد؛
می شود برای یک آدم زمان گذاشت و همه ابعاد روحش را کشف کرد
می شود وارد حبابش شد و دنیای یک نفری اش را فهمید
اما
نمی ارزد
آدمها همین اند که هستند، همین که می خواهند بگویند و تو میبینی و
می شنوی و حس میکنی…

آنها نمی توانند خوبی ها یا بدی هایشان را پنهان کنند
این را خوب میشود فهمید ،بدون اینکه نیازی باشد زیادی کشفشان کنی!
در هر رابطه ای از هر نوع ،آدمها را آنگونه که میخواهند دوست بدار...

وقتی تلاش میکنی همه چیز رو کنترل کنی از هیچی لذت نمیبری!
آرام باش!
نفس بکش!
رها کن!
و فقط در لحظه زندگی کن!

زمان بندی خدا بی نظیر است
نه هیچگاه دیر، نه هیچگاه زود ……
فقط کمی بردباری مطلبد و ایمان بسیار……
اما ارزش انتظار را دارد…

چینی های قدیم برای اینکه از شر حمله ی دشمنان در امان باشند دیوار بزرگ چین را ساختند اما در صد سال اول ساخت دیوار ، سه بار دشمنانشان بدان نفوذ کرده و با چینی ها جنگیدند. دشمنان از دیوار بالا نرفتند بلکه به دربانها رشوه داده و از آنها گذشتند چینی ها به ساخت بنای سد استوار پرداختند اما برای ساخت نگهبانهایش کاری نکردند. نیروی انسانی مهمترین مسئله است...
یکی از شرق شناسان می گوید: برای انهدام یک تمدن ، سه چیز را باید منهدم کرد :

یکم)خانواده

دوم)نظام آموزشی

سوم) الگوها و اسوه ها

برای اولی منزلت مادر به عنوان مربی کودکان را متزلزل کن تا مادر از اینکه مربی کودکان خویش باشد خجالت بکشد.
برای دومی از منزلت معلم بکاه و در جامعه او را بی ارزش کن.
برای سومی منزلت نخبگان و دانشمندان را هدف قرار ده تا کسی آنها را الگوی خویش قرار ندهد.

کاش برای حفظ تمدن کهن سرزمین مان طرحی نو در اندازیم.

الهی دردهایی هست كه با هیچ گوشی نمیتوان گفت

گفتنی‌هایی هست كه هیچ قلبی محرم آن نیست...

الهی تلاش‌هایی هست كه جز به مددتو ثمر نمی‌بخشد

تغییراتی هست كه جز به تقدیر تو ممكن نیست

دعاهایی هست كه جز به آمین تو اجابت نمی‌شود

الهی قدم‌های گمشده‌ای دارم كه تنها هدایتگرش تویی

افكار آشفته‌ای دارم، كه تنها سامان دهنده‌اش تویی

الهی مرا تو دعا كن

برای من تو دعا كن

دعای مرا تو دعا كن
♥••٠·˙

اغلب فکر میکنیم از بس گرفتاریم به خدا نمیرسیم ... غافل از اینکه از بس به خدا نمیرسیم گرفتاریم ....

آنچه خداوند میدهد پایانی ندارد.
و آنچه آدمی میدهد دوامی ندارد.
"زندگیتان پر از داده های خداوند"

" بدان که اگر همه افریدگان بخواهند چیزی را به تو بدهند و خدا نخواهد .نمی توانند و اگر همگان بخواهند چیزی را که خدا برای تو خواسته است از تو باز دارد نمی توانند.
بنا بر این اگر چیزی را خواستی از خدا بخواه و اگر کمک می خواهی از خدا بخواه .
" والا ترین کارها شناخت خداوند است. کار همراه با دانش چه اندک و چه بسیار ان سودمند است. و کار از روی نادانی نه اندک ان سود می دهد ونه
بسیار ان. "
" اگر ان گونه که باید از خداوند می تر سیدید علمی که جهلی همراهش نیست به دست می اوردید. و اگر خداوند را ان گونه که باید می شناختید با دعایتان کوه ها نابود می شدند . "
" خداوند را ان گونه عبادت کن که گویی او را می بینی . پس اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند. "
" خداوند می فرماید: ای انسان ! خود را برای عبادت من فراغت ده تا سینه ات را از بی نیازی پر کنم و نیازت را بر طرف سازم. و اگر چنین نکنی تو را به دنیا سخت مشغول می سازم و نیاز مندی را از تو دور نمی کنم. " درسهایی از نهج الفصاحه. پیامبر صلح و مهربانی . (ص) .

دو چیز را جز به وقت نیاز به کسی نشان نده...اول دانایی! دوم دارایی!

[="Arial"][="DarkGreen"]

عزرائیل;630139 نوشت:
دو چیز را جز به وقت نیاز به کسی نشان نده...اول دانایی! دوم دارایی!

جمله از کیه؟[/]

در اسلام به جهانگردى اهمیت زیادى داده شده اما نه بسان توریست هاى هوسران و هوسباز امروز بلکه براى تحقیق و بررسى آثار و سرنوشت پیشینیان و مشاهده آثار عظمت خداوند در نقاط مختلف جهان، و این همان است که قرآن نام آن را" سیر فى الارض" گذارده و طى آیات متعددى به آن دستور داده است از جمله:
1-" قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ":
بگو بروید روى زمین گردش کنید. سپس بنگرید عاقبت و سرانجام گناهکاران چگونه بوده است (سوره نمل: 71)
2-" قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ" بگو در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را به وجود آورده است (سوره عنکبوت : 20)
3-" أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها ..."
(سوره حج : 46) و آیات دیگر ...
این آیه مى‏گوید: جهانگردى معنوى و سیر در ارض قلب انسان را دانا و چشم انسان را بینا و گوش او را شنوا مى‏گرداند، و از خمودى و جمود، رهایى مى‏بخشد.

[=HelveticaNeue]به سلامتی اونایی که مخاطب خاصشون خداست

[=HelveticaNeue]به سلامتی اونایی که شب به خدا شب بخیر میگن

[=HelveticaNeue]به سلامتی اونایی که صبح با یاد خدا از خواب بیدار میشن

[=HelveticaNeue]به سلامتی اونایی که خدا همه داروندارشونه.

[=HelveticaNeue]
[=HelveticaNeue]نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان"[=HelveticaNeue]سوگند به روز

[=HelveticaNeue]وقتی نور میگیرد

[=HelveticaNeue]و به شب

[=HelveticaNeue]وقتی آرام میگیرد

[=HelveticaNeue]که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام

[=HelveticaNeue]( ضحی 1تا 3)

[=HelveticaNeue]افسوس

[=HelveticaNeue]که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی.

[=HelveticaNeue](یس 30)

[=HelveticaNeue]و از تمام پیامهایم روی برگرداندی

[=HelveticaNeue](انعام 4)

[=HelveticaNeue]و با خشم رفتی و

[=HelveticaNeue]فکر کردی

[=HelveticaNeue]هرگزبرتوقدرتی نداشته ام

[=HelveticaNeue](انبیا 87)

[=HelveticaNeue]و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.

[=HelveticaNeue](یونس 24)

[=HelveticaNeue]و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری

[=HelveticaNeue](حج 73)

[=HelveticaNeue]پس چون مشکلات

[=HelveticaNeue]از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید......

[=HelveticaNeue]گفتم کمکهایم درراه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی

[=HelveticaNeue]اما به من شک داشتی .

[=HelveticaNeue]( احزاب 10)

[=HelveticaNeue]تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد

[=HelveticaNeue]پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی

[=HelveticaNeue]و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری،

[=HelveticaNeue]پس من بسوی تو بازگشتم تا تو نیز بسوی من بازگردی که من مهربانترینم

[=HelveticaNeue]در بازگشتن.

[=HelveticaNeue](توبه 118)

[=HelveticaNeue]اوج شرمندگی اونجاست:[=HelveticaNeue]یه روز که نا شکری میکنی و گناه انجام میدی........

[=HelveticaNeue].

[=HelveticaNeue].

[=HelveticaNeue]دقیقا تو همون روز خدا برات یه اتفاق خوب رقم بزنه....

[=HelveticaNeue]خدا جون شرمندتم

[=HelveticaNeue]خدایا دستانم را محکم تر بگیر...به دستان تو اطمینان دارم از سستی دستان خود نگرانم

[=HelveticaNeue]آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید.[=HelveticaNeue]روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید:

[=HelveticaNeue]تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟

[=HelveticaNeue]آهنگر، سر به زیر آورد و گفت: وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.

[=HelveticaNeue]سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید.

[=HelveticaNeue]اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود.

[=HelveticaNeue]اگر نه، آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است

[=HelveticaNeue]که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار.

[=HelveticaNeue]

عمری گشتیم به دنبال دست خدا برای گرفتن

غافل ار آنکه دست خدا ، دست همان بنده اش بود

بنده ای که نیاز به دستگیری داشت... داشت . . .




[=HelveticaNeue]در این داستان مهم نفس انجام کار مثبته اصراری در نوع کار مثبت نیست:

[=HelveticaNeue]مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

[=HelveticaNeue]در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

[=HelveticaNeue]مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

[=HelveticaNeue]او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

[=HelveticaNeue]در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد:

[=HelveticaNeue](( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

[=HelveticaNeue]مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به

[=HelveticaNeue]مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

[=HelveticaNeue]مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را

[=HelveticaNeue]می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

[=HelveticaNeue]مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

[=HelveticaNeue]شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

[=HelveticaNeue]وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید.

[=HelveticaNeue]من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که

اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

فرگل;630216 نوشت:
[=HelveticaNeue]
[=HelveticaNeue]نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان"[=HelveticaNeue]سوگند به روز

[=HelveticaNeue]وقتی نور میگیرد

[=HelveticaNeue]و به شب

[=HelveticaNeue]وقتی آرام میگیرد

[=HelveticaNeue]که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام

[=HelveticaNeue]( ضحی 1تا 3)

[=HelveticaNeue]افسوس

[=HelveticaNeue]که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی.

[=HelveticaNeue](یس 30)

[=HelveticaNeue]و از تمام پیامهایم روی برگرداندی

[=HelveticaNeue](انعام 4)

[=HelveticaNeue]و با خشم رفتی و

[=HelveticaNeue]فکر کردی

[=HelveticaNeue]هرگزبرتوقدرتی نداشته ام

[=HelveticaNeue](انبیا 87)

[=HelveticaNeue]و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.

[=HelveticaNeue](یونس 24)

[=HelveticaNeue]و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری

[=HelveticaNeue](حج 73)

[=HelveticaNeue]پس چون مشکلات

[=HelveticaNeue]از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید......

[=HelveticaNeue]گفتم کمکهایم درراه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی

[=HelveticaNeue]اما به من شک داشتی .

[=HelveticaNeue]( احزاب 10)

[=HelveticaNeue]تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد

[=HelveticaNeue]پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی

[=HelveticaNeue]و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری،

[=HelveticaNeue]پس من بسوی تو بازگشتم تا تو نیز بسوی من بازگردی که من مهربانترینم

[=HelveticaNeue]در بازگشتن.

[=HelveticaNeue](توبه 118)

خیلی خوب بود. تشکر

احساس حضور خدا را به عادت تبدیل کنید!:Hedye::Hedye:

مهم بودن را فراموش کنید تا آرامش نصیبتان شود!:Hedye::Hedye:

[=times new roman,times,serif]عجیب است!!!
[=times new roman,times,serif]
[=times new roman,times,serif]مردم به هم دروغ میفروشند برای نان شب...
[=times new roman,times,serif]
[=times new roman,times,serif]همان مردمی که زمانی میگفتند:
[=times new roman,times,serif]
[=times new roman,times,serif]خدا میرساندش.

آموختم که خداعشق است وعشق تنهاخداست.

آموختم که وقتی نااومید میشوم، خداباتمام عظمتش عاشقانه انتظارمی کشد تادوباره به رحمتش امیدوارشوم.

اموختم اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم، خدابرایم بهترینش رادر نظرگرفته.

اموختم که زندگی سخت است ولی من از اوسخت ترم

تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟؟تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟؟؟؟؟؟که چقدر همه چیز خوب است ؟؟؟؟که چه خوب که او هست ؟؟؟خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماستزمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویمخیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما ............گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماستخورشید را باور دارم حتی اگر نتابدبه عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنمبه خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد ...تا خدا هست، جایی برای نا امیدی نیست(خدایا حتی یک آن ما را به حال خود وامگذار)

[h=1]حرف هاي خداوند با من بنده[/h]


يک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد.مي توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد.هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه اي آوردم پذيرفت.هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم! وعده هايش را شنيدم اما نپذيرفتم.چشم هايم را بستم تا خدا را نبينم و گوش هايم را نيز، تا صداي خدا را نشنوم.من از خدا گريختم بي خبر از آن که خدا با من و در من بود.مي خواستم کاخ آرزوهايم را آن طور که دلم مي خواهد بسازمنه آن گونه که خدا مي خواهد. به همين دليل اغلب ساخته هايم ويران شدو زير خروارها آوار بلا و مصيبت ماندم. من زير ويرانه هاي زندگي دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هيچ کس فريادم را نشنيد و هيچ کس ياريم نکرد. دانستم که نابودي ام حتمي است.با شرمندگي فرياد زدم خدايا اگر مرا نجات دهي، اگر ويرانه هاي زندگي ام را آباد کني با تو پيمان مي بندم هر چه بگويي همان را انجام دهم. خدايا! نجاتم بده که تمام استخوان هايم زير آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسي بود که حرف هايم را باور کرد ومرا پذيرفت. نمي دانم چگونه اما در کمترين مدت خدا نجاتم داد. از زير آوار زندگي بيرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خداي عزيز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمايم.

خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.گفتم: خدايا عشقت را بپذيرفتم و از اين لحظه عاشقت هستم. سپس بي آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رويايي زندگي ام ادامه دادم.اوايل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست مي کردم و خدا فوري برايم مهيا مي کرد. از درون خوشحال نبودم.نمي شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بي توجه باشم. از طرفي نمي خواستم در ساختن کاخ آرزوهاي زندگي ام از خدا نظر بخواهم زيرا سليقه خدا را نمي پسنديدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چيزي در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک مي کند و من از زحمت عشق و عاشقي به خدا راحت مي شوم.پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اين که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حين کار اگر چيزي لازم داشتم ازرهگذراني که از کنارم رد مي شدند درخواست کمک مي کردم.عده اي که خدا را مي ديدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ايستاده بود نگاه مي کردند و سري به نشانه تاسف تکان داده و مي گذشتند. اما عده اي ديگر که جز سنگ هاي طلايي قصرم چيزي نمي ديدند به کمکم آمدند تا آنها نيز بهره اي ببرند. در پايان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجري زهرآلود بر قلب زندگي ام فرو کردند.همه اندوخته هايم را يک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمي بر زمين افتادم و فرار آنها را تماشا کردم.آنها به سرعت از من گريختند همان طور که من از خدا گريختم. هر چه فرياد زدم صدايم را نشنيدند همان طور که من صداي خدا را نشنيدم.

من که از همه جا نااميد شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدايا! ديدي چگونه مرا غارت کردند و گريختند. انتقام مرا از آنها بگير و کمکم کن که برخيزم.خدا گفت: تو خود آنها را به زندگي ات فرا خواندي. از کساني کمک خواستي که محتاج تر از هر کسي به کمک بودند.گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غير تو روي آوردم و سزاوار اين تنبيه هستم. اينک با تو پيمان مي بندم که اگر دستم را بگيري و بلندم کني هر چه گويي همان کنم. ديگر تو را فراموش نخواهم کرد.خدا تنها کسي بود که حرف ها و سوگندهايم را باور کرد. نمي دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره مي توانم روي پاي خود بايستم و به زودي خداي مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گريخته مرا، تنبيه کرد.گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان بي آنکه مرا بخواني هميشه در کنار تو هستم.گفتم: چرا اصرار داري تو را باور کنم و عشقت را بپذيرم.گفت: اگر مرا باور کني خودت را باور مي کني و اگر عشقم را بپذيري وجودت آکنده از عشق مي شود. آن وقت به آن لذت عظيمي که در جست و جوي آني مي رسي و ديگر نيازي نيست خود را براي ساختن کاخ رويايي به زحمت بيندازي. چيزي نيست که تو نيازمند آن باشي زيرا تو و من يکي مي شويم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چيزي بي نيازم. اگر عشقم را بپذيري مي شوي نور، آرامش و بي نياز از هر چيز.

[h=1]نوشته ای برای خدا

[/h] خدا یا تو خود خوب می دانی که همه اعضا و جوارح من با مهر تو آمیخته است.از هنگامی که چشم بر این سرای تو باز کردم برق بودنت تو را در چشم دلم احساس کردم.و زمانی که به نغمه های دلنواز اذان را در گوشم جاری شد به گمانم تمام ذرات وجودم به یک باره تسلیم عشق تو شد.و اما نمی دانم چه شد که الان این دل به بند مادیات دنیایی اسیر گشته؟ خدا یا اگر عاشقم می کنی تنها مرا اسیر عشق خودت کن که تشنه وصل تو باشم و عشق نا متجانس دنیوی را از نهادم بردار و بر دلم عشق محبانت را هک کن تا به نشان گمراهی دل نمیرم. خدایا تو مرا خلق کردی و به من همه چیز عطا کردی، در همه حال وجود بی مقدارم را در حمایت خود قرار دادی. و روزهایی که در این دنیا در خلوت تنهایی به سر می بردم تنها فانوس کوچه تنهای و خانه دلتنگی هایم بودی. خدایا تو خود به من آموختی که چگونه نفس بکشم و چگونه با عشق به دیدارت روزهارا با امید زندگی را سپری کنم. خدا یا تو درهای معرفت شناخت خودت را برویم باز کن و زنجیر های هوی و هوس را از پاهایم بگسل ؛ چرا که مشتاق حرکت به سوی تو شدم.

[h=1]خدایا شـــکر به خاطر تمام نعمت هایی که دادی ....
[/h]


خدایا شکر روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید:....شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.


گفتم: خسته‌امگفت: لاتقنطوا من رحمة الله.:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53)
::.
گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!گفت: فاذکرونی اذکرکم.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)
::.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟گفت: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا.:: تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشد (احزاب/63)
::.
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟گفت: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله.:: کاراهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)
::.
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است... یک اشاره‌ کنی تمامه!گفت: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)
::.
گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟گفت: ان الله بالناس لرئوف رحیم.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه – مهربان است (بقره/143)
::.
گفتم: دلم گرفتهگفت: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58) ::.


گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی اللهگفت: ان الله یحب المتوکلین.:: خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/159)
::.
گفتم: خیلی چاکریم!ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن! یادت باشد که:گفت: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره.:: بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/11)
::
گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم ؛گفت: فانی قریب.:: من که نزدیکم (بقره/???)
::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد به تو نزدیک بشومگفت: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/???)
::.
گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!گفت: ألا تحبون ان یغفرالله لکم.:: دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/??)
::.
گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشیگفت: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه.:: پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/??)
::.
گفتم: با این همه گناه... آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟گفت: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده.:: مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/???)
::.
گفتم: دیگر روی توبه ندارمگفت: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب.:: (ولی) خدا عزیزو دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/?-?)
::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟گفت: ان الله یغفر الذنوب جمیعا.:: خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/??) ::.

گفتم: یعنی اگر بازهم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟گفت: و من یغفر الذنوب الا الله.:: به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/???)
::.
گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! ... توبه می‌کنمگفت: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/???)
::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرکگفت: الیس الله بکاف عبده.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/??)
::.
گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟گفت:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما.:: ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. (احزاب/??-??)
::.
گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذردگفت: ان الله یحول بین المرء و قلبه.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)
::.
گفتم: غیر از تو کسی را ندارمگفت : نحن اقرب الیه من حبل الورید.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.گفتم : ...گفت : ...

[h=1]چی می شد اگه خدا[/h]


چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده، چرا که ما وقت نکردیم دیروز از او تشکر کنیم.چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد، چون امروز اطاعتش نکردیم.چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود، چرا که دیروز قادر به درکش نبودیم.چی می شد که دیگه شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم، چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم و شکر نکردیم.چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد، چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم.چی می شد اگه خدا در خانه اش را می بست، چرا که ما در قلب های خود را بسته بودیم.چی می شد اگه خدا امروز به حرف هامون گوش نمی کرد، چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم.چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت، چون به یادش نبودیم.

سلام خدا جون …

میدونم ازم دلخوری ، میدونم چند وقته بهت سر نزدم ، میدونم چند وقته فراموشت کردم !

خدا جون میخوام واست از دلتنگیم بگم ، میدونم مثه همیشه سنگه صبورمی ..

دلم خیلی گرفته ، این بار نه از دور و بریهام ، نه از دنیا ، از خودم !!

یه مدته حضورت توی لحظه های بودنم احساس نمیشه !

یه مدته بودنت توی زندگیم کمرنگ شده !

یه مدته از گناه ابایی ندارم !

یه مدته دیگه از سنگینی نگاهت شرم ندارم !

یه مدته توی مرداب زندگی غرق شدم !

یه مدته بنده ی ناسپاس شدم !

یه مدته مغرور شدم !

خدا جون نمیدونم چرا دیگه صدای اذونت آرومم نمیکنه !

یه مدته شنیدن صدای “الله اکبر ” اذونت مضطربم میکنه !

اظطراب از فاصله ی افتاده بین من و تو

خدا جون … تو کمکم کن !!

فرگل;630520 نوشت:
خدایا شـــکر به خاطر تمام نعمت هایی که دادی ....


خدایا شکر روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید:....شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.

خدایا:hamdel:شکرت

بارک الله .
قران کریم فرمود :
الذین امنوا کان اشدّ حباً لّله = کسانی که ایمان آورده اند به خدا وند عشق ورزیده اند.

[=andale mono]گفت: با این درآمد زندگیت می چرخه؟
[=andale mono]گفتم: خدا رو شکر ؛ کم وبیش می سازیم. خدا خودش می رسونه .
[=andale mono]گفت : حالا ما دیگه غریبه شدیم ؟! لو نمیدی ؟
[=andale mono]گفتم: نه یه خورده قناعت می کنم. گاهی اوقات هم کار دیگه ای جور بشه، انجام میدم ،خدا بزرگه نمی ذاره دست خالی بمونم.
[=andale mono]گفت: نه. راستشو بگو...
[=andale mono]گفتم: هر وقت کم آوردم ،یه جوری حل شده...خدا رزاقِ...،خودش روزیمو رسونده
[=andale mono]گفت: ای بابا ، ما نامحرم نیستیما.... راستشو بگو دیگه ...
[=andale mono]گفتم: حقیقتش یکی تو بازار هست. هر ماه یه مقدار پول برام میاره ، کمک خرجم میشه..
[=andale mono]گفت: آهان! ناقلا ، دیدی گفتم !! حالا شد یه چیزی... حالا فهمیدم چطور سر می کنی!
گفتم: مرد حسابی، سه بار گفتم خدا می رسونه باور نکردی، یک بار گفتم یک نفرمی رسونه باور کردی ؟!
[=andale mono]یعنی خدا به اندازه یک نفرغریبه پیش تو اعتبار نداره......!!!؟


روزی علامه جعفری سوار تاکسی بودند ، در مسیر راه نفس
عمیقی میکشه و از ته دل میگه: ای خدای من!


راننده تاکسی با اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من
که انگار فقـط خـدای شماست! ایشان در جواب فورا دو بـیـت
از سعدی می خواند:


چنان لطف او شامل هر تن است
که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هـرکـس به هم ساخته
کـه گـویـا به غــیــری نـپـرداخـتـه

[=andale mono]در سال قحطی ، صاحبدلی پریشان حال ، غلامی را دید که بسیار شادمان بود .
[=andale mono]پرسید : چطور در چنین وضعیتی شادمانی می کنی ؟!
[=andale mono]گفت : من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی که برای او کار میکنم روزی مرا می دهد .
[=andale mono]صاحبدل به خود گفت :
[=andale mono]شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد ؛
[=andale mono]و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزگارم هستم ...!

سـلـامتــی اوون رَفــــيقی که مـَـــجازيـه امـــّــا ...
يـه جوری واسَــــت سنـگِ صــَـــبوره
که هیـــچ کـدومـ از رُفيــــقای واقـعـيتـ
بـه گَـــــــرد پاش نمـــــيرسَـن !

هرگاه دیدی خدای سبحان پیاپی بر تو بلا نازل می کند


بدان که تو را بیدار کرده است
و چون دیدی با آنکه گناه می کنی، پیاپی به تو نعمت می دهد
بدان که این تدریجاً به سوی هلاکت بردن توست. [=IranNastaliq]امام علی (ع)


♥کسی که زیبایی اندیشه دارد زیبایی ظاهر را به نمایش نمی گذارد♥


نامت چه بود؟
آدم

فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟
بهشت پاک

اینک محل سکونت؟
زمین خاک

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است

قدت؟
روزی چنان بلند که همسایه خدا،

اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟
اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان

وزنت ؟
نه آنچنان سبک که پرم دئر هوای دوست …

نه آ نچنان وزین که نشینم بر این خاک
جنست ؟
نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا

شغلت ؟
در کار کشت امیدم

شاکی تو ؟
خدا

نام وکیل ؟
آن هم خدا

جرمت؟
یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟
همین!!!!


حکمت؟
تبعید در زمین

همدست در گناه؟
حوای آشنا

ترسیده ای؟
کمی

ز چه؟
که شوم اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟
بلی

که؟
گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی…

ولی چه ؟
حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد

برای که؟
تنها خدا

آورده ای سند؟
بلی

چه ؟
دو قطره اشک

داری تو ضامنی؟
بلی

چه کسی ؟
تنها کسم خدا

در آ خرین دفاع؟
می خوانمش که چنان اجابت کند دعا ...



[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]الهی ! نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] در اگر باز نگردد ، نروم باز به جایی[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] پشت دیوار نشینم چوگدا بر سر راهی[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] کس به غیر از تونخواهم ، چه بخواهی چه نخواهی[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی ،الهی