جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

تب‌های اولیه

18626 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

وقتی تبل جنگ زده شود،مردها را از نامردها می توان تشخیص داد

هيچ كس اظهار بزرگي و تكبر نمي كند، جز به سبب ذلتي كه در خود مي بيند.


( از فرمايشات امام صادق عليه السلام)

دروغ مانند برف است كه هر چه او را بغلطانند بزرگتر مي شود.

سر قبر شخصي نوشته شده بود : کودک که بودم مي خواستم دنيا را تغيير بدهم وقتي بزرگتر شدم متوجه شدم که دنيا خيلي بزرگ است من بايد کشورم را تغيير بدم بعد ها کشورم را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم . در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اينک من در آستانه مرگ هستم مي فهمم که اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير دهم

ترین ها برای زندگی

سازنده‌ترين كلمه گذشت است، آن را تمرين كن.
پرمعني‌ترين كلمه «ما» است، آن را به كار ببر.
عميق‌ترين كلمه «عشق» است، به آن ارج بنه.
بي‌رحم‌ترين كلمه "تنفر" است، از بين ببرش.
خودخواهانه‌ترين كلمه "من" است، از آن حذر كن.
ناپايدارترين كلمه "خشم" است، آن را فرو ببر.

بازدارنده‌ترين كلمه "ترس" است، با آن مقابله كن.
با نشاط ترين كلمه "كار" است، به آن بپرداز.
پوچ‌ترين كلمه "طمع" است، آن را بكش.
سازنده‌ترين كلمه "صبر" است، براي داشتنش دعا كن.
روشن‌ترين كلمه " اميد" است، به آن اميدوار باش.
ضعيف‌ترين كلمه "حسرت" است، آن را نخور.

تواناترين كلمه " دانش " است، آن را فراگير.
محكم‌ترين كلمه "پشتكار" است، آن را داشته باش.
سمي‌ترين كلمه "شانس" است، به اميد آن نباش.
لطيف‌ترين كلمه "لبخند" است، آن را حفظ كن.
ضروري‌ترين كلمه "تفاهم" است، آن را ايجاد كن.
سالم‌ترين كلمه "سلامتي" است، به آن اهميت بده.
اصلي‌ترين كلمه اعتماد است، به آن اعتماد كن.

دوستانه‌ترين كلمه "رفاقت" است، از آن سوءاستفاده نكن.
زيباترين كلمه "راستي" است، با آن رو راست باش.
زشت‌ترين كلمه "دورويي"است، يك رنگ باش.
ويرانگرترين كلمه "تمسخر" است، دوست داري با تو چنين شود؟
موقرترين كلمه "احترام" است، برايش ارزش قايل شو.
آرام‌ترين كلمه " آرامش" است، به آن برس.

عاقلانه‌ترين كلمه "احتياط" است، حواست را جمع كن.
دست و پاگيرترين كلمه "محدوديت" است، اجازه نده مانع پيشرفت بشود.
سخت‌ترين كلمه "غير ممكن" است، وجود ندارد.
مخرب‌ترين كلمه "شتابزدگي" است، مواظب پُل‌هاي پشت سرت باش.
تاريك‌ترين كلمه "ناداني" است، آن را با نور علم روشن كن.
كشنده‌ترين كلمه "اضطراب" است، آن را ناديده بگير.


صبورترين كلمه "انتظار" است، منتظرش بمان.
قشنگ‌ترين كلمه "خوشرويي" است، راز زيبايي در آن نهفته است.
تميزترين كلمه "پاكيزگي" است...
رساترين كلمه "وفاداري" است، سر عهدت بمان.
تنهاترين كلمه "گوشه‌گيري" است، بدان كه جمع هميشه بهتر از فرد بودن است.
هدفمندترين كلمه "موفقيت" است، پس پيش به سوي آن...

منتظر باش اما معطل نشو !
تامل کن اما توافق نکن !
قاطع باش اما لجبازی نکن !
صریح باش اما گستاخی نکن !
بخشنده باش اما ولخرجی نکن !
حسابگر باش اما سختگیری نکن !
بگو آری اما نگو حتما !
بگو نه اما نگو هرگز !


برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد , زیرا آنها بر این باورند که :

یا راهی خواهم یافت , یا راهی خواهم ساخت .

در نبردِمیان انسان و زمان,روزهایِ سخت میروند و انسانهایِ
سخت میمانند.

آرزویم اینست:
نتراود اشک در چشمان تو هرگز
مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز
هر لحظه

تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد

به همان اندازه

که دلت می خواهد

هنگامی که افسرده ای ، بدان جایی در اعماق وجودت ، حضور " خدا " را فراموش کرده ای ...

سه چیز را نگه دار :

گرسنگی ات را سر سفره دیگران

زبانت را در جمع

و چشمت را در خانه دوست ...


تو شیعه هستی یا سنی؟
من که هیچ کدام...!
من مسلمانم، خدای من ، واحد لاشریک است قران کتاب من است و
حلقه در گوش رسولش محمد مصطفی(ص) هستم همین!
راستی می دانی نام دیگر شیعه و سنی چیست؟
نام دیگر سیاه و سفید؛ نام دیگرعرب و عجم را می دانی؟
من که گمان می کنم چهره دیگر (من از آتشم او از خاک )است.

برنده ترین سلاح شیطان ،تعصب است و تکبر
همان آفتی که سلطان العارفین پایزید بسطامی فرمود : نشان تکبر
آن است که در همه عالم آفریده ای از خویش پست تر بدانی !
همان دامی که شیطان بدان فریفته گشت اکنون به راه انس گذاشته است
دام سیاه و سفید بر انس می چیند ،چون اسیرش گشت حلقه بر او
تنگ تر میکند دام عرب و عجم به راهش می افکند چون اسیرش دید

باز نیز حلقه تنگ تر میکند ودام شیعه و سنی می نهد

چنان تارو پود دام خویش بر تو می طند، که برادر با
برادر، پدر با فرزند، وفرزند را با پدر و مادر دشمن می کند

پس آن که برادر خویش کشته است یا سیلی به صورت پدر زده است
در تمام دام های شیطان اسیر است
در مذهبی که خدا یکی است ،کتاب یکی،و رسولش یکی، بنگر تا ببینی
اختلاف ازکجا آمد؟که گر ما وارث آیین مصطفی (ص) هستیم، هرگز
تن به ستیز شیعه وسنی در نمی دادیم.
مگر می شود دوست اهل بیت باشی و مقام و منزلتش ندانی؟
مگر میشود پیرو اهل بیت باشی و آیین و مسلکش نشناسی؟
به راستی شافع محشر و ساقی کوثررا ننگ نیست که بخواهد
حق خویش از دهان حقیری چون من بستاند؟ به و الله که او را
ننگ باشد که عرصه سیمرغی چو خویش را به مگسی چون من بسپارد.
مردان خدا هرگز به دام شیطان قدم ننهند و بساط تفرقه
از همان گام اول برچینند.
او را گویند: ای لعین! این دام بر دیگری نه ،که آن خدایی که ما می شناسیم
نزدیکترین را به خویش پرهیزگارترین خوانده است دیگر چه فرق می کند
که شیعه باشدیا سنی ، عرب باشد یاعجم، سیاه باشد یا سفید.
ای جان من فدای پیر خرقان که بر طاق سرایش نقش بسته است:
که هر کس که از در، در آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید که آن کس
که به درگاه خدا به جان ارزد ،به خوان ابوالحسن به نان ارزد
پس من نه شیعه هستم نه سنی، خدای من یکی است
من از آن ،آن یکی ام
خدای من رئوف است پس مرا با خلقش رافت است
خدای من رحیم است پس مرا با آفریده اش سر رحمت است
با تو هستم همسفر تو که این دلنوشته میخوانی
اگر سیاهی اگر سفید ،اگر شیعه هستی اگر سنی ،
به هر مذهبی که هستی ،اگر از سوختن درختی دلت می سوزد
جان من به فدای دلت،
اگر از شکستن پر گنجشکی تو را دل شکست
دل من به فدای دلت،
اگه از گونه یتیمی اشکی به دست برگرفتی
جان من به فدای دستت،
مرا کلبه ایست که بر روی تو باز است بر خوان من
نان و آبی ست که به پیش قدمت گسترده ست
بیا ای همسفر! به جای لعن تاریکی دمی شمعی بر افروزیم
مرا به مذهب کاری نیست مرا این بس که در محضر
خدایی نفس می کشم که سمیع است و بصیر
و همسفر من است از آغاز تا انتها
از او خواسته ام که به من بیاموزد چگونه زیستن را
بر تن زمینی که پاکیزه نهادانی چون محمد مصطفی (ص)
و خاندان پاکش زیسته اند.
که شاه خرقان جناب ابوالحسن فرمود: که زاهد زهد بر گرفت،
و عابد عبادت و عالم علم ،پس به نزد او شدند،
توپاکی برگیرو به نزد او رو که او پاک است.
مرا مذهب خداست مقصد خداست
اول خداست آخر خداست .
به هر کجا که آزاد مرد و جوانمردیست و هر کجا
روشن ضمیریست مرا آرزوی دیدارو گفتارش به دل باشد.
که از دیو دد ملولم و انسانم آرزوست.
باور نمی کنی گر که بگویم؛حتی نام دیگر خدایم آرزوست
نامی که نه با آن کسی را کشته باشند،نه بر دار کرده باشند
سبحان الله به کدام مذهب هست این که الله اکبر بگویند
و جان بستانند؟ الله اکبر بگویند و در خون بنشانند؟
باور نمی کنی که گر بگویم مرا از این مسلمان و مسلمانی
وحشت است ، از این صبح و شام خلقت وحشت است
باور نمی کنی گر که بگویم مرا قبله دیگری آرزوست
الهی! آن صبر و ایمان که مرا داده بودی
آن شور و شوق که مرا به دل سپرده بودی تمام گشت
مرا ببخش معبودا، من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
پس بیا ای همسفر ای خسته خاطر دوست
ای مانند من دل کننده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم قدم در راه بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

سلام

لعنت بر كسانيكه باعث شدند شيعه وسني بوجود أيد .

[=HelveticaNeue]پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟

[=HelveticaNeue]پسر ميگه : من..!

[=HelveticaNeue]پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟!

[=HelveticaNeue]پسر ميگه : بازم من شيرم...

[=HelveticaNeue]پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!؟

[=HelveticaNeue]پسر ميگه : بابا تو شيري...!

[=HelveticaNeue]پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟

[=HelveticaNeue]پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا..

خدایا!دربرابرانچه انسان ماندن را به تباهی می کشد. مرابا((نداشتن)) و ((نخواستن)) رویین تن کن!

چون((داشتن)) انسان را محافظه کار و ترسو میکند! و((خواستن))ادم را بزدل و چاپلوس!

دوست بدار آن هایی را که در زندگیت نقشی داشته اند
نه آن هایی که برایت نقش بازی کرده اند......!

« قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ؛ (1) بگو نماز و عبادات و زندگى و مرگم همه از آن خداى پرورگار جهانیان است».
1. انعام، آیه 162.

[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]خرالزمان مردمان، [=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]شب مومن اند و صبح کافر [=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]

فکر می کردم چگونه ممکن است؟
تا به این نتیجه رسیدم ای دل غافل خود
[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]ما را می گوید که[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]...

[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]نمازمغرب مان جماعت است[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin] و[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin] نماز صبحمان قضا[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]
چرا که
[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]فاصله ایمان تا کفر نمازست، نماز
[=b nazanin][=b mitra][=b nazanin]
شیطان می نشیند روی مژه هایم قبل از نماز صبح !

خدایا از نماز صبح هایم
[=b nazanin][=b mitra][=arial][=b nazanin]فقط این خمیازه هایش با حضور قلب بودند خودت ببخش و قبول کن...[=b nazanin][=b mitra][=arial]

[=b nazanin][=b mitra][=arial]

[=b nazanin][=b mitra][=arial]_____________________________

[=b nazanin][=b mitra][=arial]

[=arial]امام صادق (ع) در آخرین لحظه های حیات خویش به فرزندان خود فرمود:

[=arial]شفاعت ما به کسی که نماز را کوچک بشمارد نمیرسد

__________________________________________

[=Times New Roman]امام صادق (ع ) :


[=Times New Roman]هنگامی که انسان به نماز ایستاد، رحمت خدا از آسمان بر او نازل می شود

وملائکه اطرافش را [=Times New Roman]احاطه می کنند و فرشته ای می گوید:

اگراین نمازگزار ارزش نماز را می دانست [=Times New Roman]هیچ گاه از نماز منصرف نمی شد.

( اصول کافی ، ج 3، ص 265 )
[=Times New Roman]
______________________________________

[=Times New Roman]



[=palatino linotype]فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ، الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ

[=b nazanin] پس واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافلند

آیه 4 و 5 سوره ماعون


[=arial]

[=arial]

[=&quot]سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
[=&quot]پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
[=&quot]با رنگ های تازه مرا آشنا کند
[=&quot]پاییز می رسد که همانند سال پیش
[=&quot]خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
[=&quot]او می رسد که پس از 9 ماه انتظار راز درخت باغچه را بر ملا کند
[=&quot]او قول داده است که امسال از سفر اندوه های تازه بیارد
[=&quot]خدا کند
[=&quot]او می رسد باز هم عاشق کند مرا
[=&quot]او قول داده است به قولش وفا کند
[=&quot]پاییز عاشق است و راهی نمانده است
[=&quot]جز این که روز شب بنشیند دعا کند
[=&quot]شاید
[=&quot]شاید
[=&quot]اثر کند
[=&quot]و خداوند فصل ها
[=&quot]یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
[=&quot]تقویم خواست راه شما را جدا کند
[=&quot]خش خش
[=&quot]خش خش
[=&quot]صدای پای خزان است
[=&quot]یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند
[=&quot]او قول داده است که امسال از سفر اندوه های تازه بیارد
[=&quot]خدا کند
[=&quot]او می رسد که باز عاشق کند مرا
[=&quot]او قول داده است که به قولش وفا کند

[=&quot]سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام[=&quot]
[=&quot]صالح[=&quot]
[=&quot]می پرسی کیست[=&quot]
[=&quot]ستاره ای که به صبح من[=&quot]
[=&quot]از سقف زمین غروب کرد[=&quot]
[=&quot]هرگز او را احساس نکردم[=&quot]
[=&quot]امای نوای قرآنش[=&quot]
[=&quot]شبها لالایی خواب من است[=&quot]
[=&quot]ندیدم[=&quot]
[=&quot]اما او را می گریم[=&quot]
[=&quot]او که[=&quot]
[=&quot]شوق جان سپردن داشت[=&quot]
[=&quot]از لا مکانی و نامردمی[=&quot]
[=&quot]و شوق رفتن[=&quot]
[=&quot]ای کاش[=&quot]
[=&quot]حتی یکبارش می دیدم[=&quot]
[=&quot]و برایم[=&quot]
[=&quot]از محمد (ص)و علی وحسن[=&quot]
[=&quot]یا فاطمه و حسین می گفت[=&quot]
[=&quot]شاید که باید[=&quot]
[=&quot]اورا شبها [=&quot]
[=&quot]در بستر خواب و رویا ببینم[=&quot]
[=&quot]

[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;621421 نوشت:
بر اساس این دیدگاه نسبت کثرات به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا آیینه به صاحب تصویر است . همه عالم هستی از جمله آدمیان سایه آن وجود واحد است و همه موجودات تجلی آن ذات یگانه و آیت اوستو رابطه عالم با و آدم با خدا رابط مظهر با ظاهر و آیت با با ذی الایت. و موج نسبت به دریا است. البته باید توجه داشت که
این بدان معنا نیست که وجود کثرات و وجود ممکنات همان وجود خداست و یا خدا در این موجودات حلول کرده است . اینها ادعاهایی بی پایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عرفای بزرگ اسلامی و حکیمان متاله نبوده و نیست و نخواهد بود.

بسم الله الرحمن الرحیم
قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمناو لما یدخل الایمان فی قلوبکم
بله حالا ما زوده که خودمونو به او متصل بدانیم بذارید کمی بهتر بشیم شاید شد
مساله جنبه اخلاقی داره نه معرفتی
یعنی این من او نیستم نیستم اهل معرفت از ادب است
وگرنه مگر میشود امثال هوالاول والاخر و همچنین لا فرق بینک و بینهم را نادیده گرفت
تمام حرف در نالایقی ماست وگرنه آنکه لایق بود که یکی بود : و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی
یا علیم[/]

[=times new roman]تکنولوژی افرادی را که از شما دورند را به شما نزدیک میکند

[=times new roman]اما افرادی را کنارتان نشسته اند را؛ از شما دور میکند ...

[=times new roman]ﺍﺯ شیخی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
[=times new roman]ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ، چه به ﺪست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟[=times new roman]ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻫﻴــﭻ ...! ﺍما، ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ
[=times new roman]ﺧﺸﻢ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ ...
[=times new roman] ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑـه ﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎﻟماﻥ ﺧﻮﺏ می ﺸﻮﺩ
[=times new roman]
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و راحت مان می کند ...

روزي از مرحوم آیت الله بهجت(ره) پرسيدند: کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید
ايشان فرمودند:لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی : "خدا می بیند"

[=arial]سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام

یه روز یه پدر و پسر درمورد بیکاری داشتن با هم حرف درد و دل میکردن

[=arial]پدر به پسر گفت:
[=arial]من که وامانده ترین ره گذر این راهم
[=arial]تو چرا افتادی در خطر بیکاری
[=arial]گفت با طعنه پسر با پدر بیکارش
[=arial]چه بگویم که بسوزد پدر بیکاری
[=arial]تجربه کردم این نکته بر روی زمین
[=arial]فتنه ها هست همه زیر سر سر بیکاری
[=arial]تنگدستی و سر افکندگی و دربه دری میهمانند تو را پشت سر بیکاری
[=arial]کاری از ضابطه بی همه کس ساخته نیست
[=arial]بشکند رابطه آخر کمر بیکاری
[=arial]کاریابی به یقین مرکز سر گردانی است
[=arial]نیست آن جا خبری جز خبر بیکاری
[=arial]در رحمت نگشاید به رویت هرگز
[=arial]دست هایی که گشودند در بیکاری
[=arial]شاعری گفت که بیکارم و گفتم خوش باش
[=arial]شعر راخواند بزرگی هنر بیکاری

[=&quot]سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام[=&quot]
[=&quot]تاریخچه فیلم های کمدی

[=&quot]پیدایش این گونه فیلم ها برمی گرده به اون زمان که قوم نه چندان مهربان مغول پتکوب پتکوب حمله کردن به سرزمین های
[=&quot]اطراف
[=&quot]آن زمان چون سرزمین های اطراف بحران بسیار بدی رو پشت سرگذاشته بودند
[=&quot]سردم دارانشان تصمیم گرفتن برای خوب شدن حال مردم فیلم کمدی بسازن
[=&quot]به خاطر همین ساختن فیلم کمدی رونق گرفت
[=&quot]صبح تا شب روئسای سرزمین های اطراف سفارش فیلم به این و اون می دادن
[=&quot]به جای این که جلوی مغول ها بایستن و از آشوب ها کم کنن
[=&quot]برای مردم فیلم می ساختن
[=&quot]قحطی و خون ریزی در سرزمین های اطراف بیداد میکرد
[=&quot]بله
[=&quot]اما به جای دارو و دوا فقط فیلم کمدی بود
[=&quot]و مردم مجبور بودن به جای غصه خوردن و کار کردن
[=&quot]و فکر کردن
[=&quot]به اوضاع مملکتشان فیلم کمدی ببینن
[=&quot]و هرهر بخندن
[=&quot]اتفاقا این قضیه جواب داد
[=&quot]مردم دیگر آن قدر غرق سریالها ی متنوع و فیلم های کمدی و حاشیه های بازیگری و پول بازیگران و نقد فیلم ها و فیلم های گیشه و سینمای تجاری شده بودن که دردشان را فراموش کردند
[=&quot]رفت پی کار ش
[=&quot]بعد ها این کار مورد استقبال دوره های بعد هم قرار گرفت و باز هم جواب داد
[=&quot]بقیه اش رو هم خودتون میدونید
[=&quot]حالا کوچولوها برید بخوابید که فردا یه روز تازه در پیشه[=&quot]

آنچه خداوند میدهد پایانی ندارد
و آنچه آدمی میدهد دوامی ندارد
"زندگیتان پر از داده های خداوند"

چقدر خوشحال بود شیطان
وقتی سیب را چیدم
گمان می‌کرد فریب داده است مرا...
نمی‌دانست
تو پرسیده بودی
مرا بیش‌تر دوست داری
یا ماندن در بهشت را...

چه فرق مي‌كند
دوست داشتن يا دوست نداشتن
وقتی
هر دو
پيراهن يوسف را دريدند...!

دانائی مثل تیزاب است و قلب انسان را می‌خورد پس مرد دانا نمی‌تواند نادان شود و خود را به حماقت بزند.

کسی که بذاقه احمق است از نادانی خود رنج نمی‌برد ولی آنکس که حقیقتی را دریافته نمی‌تواند خود را همرنگ احمق‌ها نماید.

[="Arial"][="DarkGreen"]

عزرائیل;624356 نوشت:
دانائی مثل تیزاب است و قلب انسان را می‌خورد پس مرد دانا نمی‌تواند نادان شود و خود را به حماقت بزند.

.

یعنی کسی که قلبش...
یعنی نادان کسیه که...
یعنی چی؟[/]

عاشق ریاضی;624386 نوشت:
یعنی کسی که قلبش...
یعنی نادان کسیه که...
یعنی چی؟

سلام
دقیق نمی دونم
ولی از امام علی علیه السلام یه جایی نقلی خوندم به این معنی که... وقتی کسی اطلاعات درون دلش بسیار شود پس کرامات از او (همانند ابی که از ظرف سر ریز میشود) به بیرون سرایت می کند!
پس این انسان دیگه نمی تونه مانند احمق ها شود !

زمانی هم که دل پر از حکمت و دانایی شود به روح انسان فشار بسیار زیادی میاد و شخص انگار درون قلبش احساس قلیان و جوشش و سوزش شدید دارد!

[=times new roman]دلم را به روی عالم و آدم بسته ام


[=times new roman]
مگر دلبستگی همین نیست ...؟!



امام علي - عليه السلام - فرمود: تعجبّ مي كنم از كسي كه اوّلش قطره اي آب ترش شده و عاقبتش لاشه اي متعفّن ـ بد بو ـ خواهد بود و خود را ظرف فضولات قرار داده است، با اين حال تكبّر و بزرگ منشي هم مي نمايد.«وسائل الشّيعة، ج 1، ص 334، ح 880»

محی الدین;623455 نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم
قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمناو لما یدخل الایمان فی قلوبکم
بله حالا ما زوده که خودمونو به او متصل بدانیم بذارید کمی بهتر بشیم شاید شد
مساله جنبه اخلاقی داره نه معرفتی
یعنی این من او نیستم نیستم اهل معرفت از ادب است
وگرنه مگر میشود امثال هوالاول والاخر و همچنین لا فرق بینک و بینهم را نادیده گرفت
تمام حرف در نالایقی ماست وگرنه آنکه لایق بود که یکی بود : و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی
یا علیم

باسلام وتشکر .
عارفانه جناب محی الدین خواندنی وآموزنده است .
ولی به گفته حافظ :
قطع این بادیه بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
*********
دانی که چنگ واود چه تقریر می کند
پنهان خورید باده که تکفیر می کند
**********
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد

[="Blue"][=arial]خدا گفت : زمين سردش است . چه كسي مي تواند زمين را گرم كند ؟
ليلي گفت : من
خدا شعله اي به او داد . ليلي شعله را درون سينه اش گذاشت
[=arial]سینه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد. لیلی هم.خدا گفت شعله را خرج كن . زمینم را به آتش بكش.لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا كرد.لیلی گر می گرفت. خدا حظ میكرد.لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود.لیلی چیزی از خدا خواست خدا اجابت كرد.مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.آتش زبانه كشید. آتش ماند زمین خدا گرم شد.خدا گفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود.لیلی تشنه تر شد
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است.خاكستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس میگیری؟
خدا گفت : خاكسترت را دوست دارم،خاكسترت را پس میگیرم.لیلی گفت :كاش مادر می شدم،مجنون بچه اش را بغل می كرد.خدا گفت : مادری بهانه عشق است ،بهانه سوختن؛تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی.لیلی گفت: دلم زندگی میخواهد ؛ ساده ، بی تاب ، بی تب.خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من میمیری ...لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض می ن كی؟
خدا گفت : پایان قصه ات اشك است . اشك دریاست ؛
دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از این قشنگ تر بلدی؟
لیلی گریه كرد . لیلی تشنه تر شد . خدا خندید.لیلی زیر درخت انار
لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.گلها انار شد ، داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت .دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند .انار كوچك بود . دانه ها تركیدند . انار ترك برداشت.خون انار روی دست لیلی چكید .لیلی انار ترك خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید .خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .كافی است انار دلت ترك بخورد
لیلی نام تمام دختران زمین است
خدا مشتی خاك برگرفت.می خواست لیلی را بسازد.از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنكه با خبر شود عاشق شد.سالیانی ست كه لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.زیرا خدا در او دمیده است و هر كه خدا در او بدمد عاشق می شود.لیلی نام تمام دختران زمین است. نام دیگر انسان.خدا گفت: به دنیایتان می اورم تا عاشق شوید.آزمونتان تنها همین است. عشق. وهر كه عاشق تر آمد نزدیكتر است پس نزدیكتر آیید نزدیكتر.عشق كمند من است كمندی كه شما را پیش من می آورد. كمندم را بگیرید.و لیلی كمند خدا را گرفت.خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست. گفتگو با من.با من گفتگو كنید.و لیلی تمام كلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.خدا گفت عشق همان نام من است كه مشتی خاك را بدل به نور می كند.و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
[=arial].شیطان از انتشار لیلی می ترسد
ادامه دارد ...

[="Blue"][=arial][=arial]خدا به شیطان گفت لیلی را سجده كن. شیطان غرور داشت سجده نكرد. گفت: من از آتشم و لیلی از گل.خدا گفت: سجده كن زیرا كه من چنین می خواهم.شیطان سجده نكرد. سركشی كرد و رانده شد و كینه لیلی را به دل گرفت.شیطان قسم خورد كه لیلی را بی آبرو كند و تا واپسین روز حیات فرصت خواست.خدا مهلتش داد اما گفت: نمی توانی . هرگز نمی توانی . لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در
دست من.گمراهی اش را نمی توانی حتی تا واپسین روز حیات.شیطان میداند لیلی همان است كه از فرشته بالاتر می رود. و می كوشد بال لیلی را زخمی كند. عمری ست شیطان
گرداگرد لیلی می چرخد.دستهایش پر از حقارت و وسوسه است.او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه ی بودنش تنها همین است.می خواهد قصه ی لیلی را به بیراهه بكشد.نام لیلی رنج شیطان است. شیطان از انتشار لیلی می ترسد.لیلی عشق است. وشیطان از عشق واهمه دارد.لیلی رفتن است
خدا گفت: لیلی یك ماجراست. ماجرایی آكنده از من.ماجرایی كه باید بسازیش.شیطان گفت تنها یك اتفاق است. بنشین تا بیفتد.آنان كه حرف شیطان را باور كردند نشستند.و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.مجنون اما بلند شد رفت تا لیلی را بسازد.خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش.خدا گفت: لیلی رفتن است. عبور است و رد شدن.شیطان گفت : ماندن است. فرو رفتن در خود.خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخ ی شدن.شیطان گفت: خواستن است گرفتن وتملك.خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.شیطان گفت: ساده است همین جایی و دم دست.و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی.لیلی های نزدیك لحظه ای.خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود
مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید. و میدانست كه لیلی تا ابد طول می كشد
لیلی نام دیگر آزادی
دنیا كه شروع شد زنجیر نداشت. خدا دنیای بی زنجیر آفرید. آدم بود كه زنجیر را ساخت شیطان كمكش كرد.دل زنجیر شد. زن زنجیر شد. دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری.خدا دنیا را بی زنجیر می خواست.نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.امتحان آدم همین جا بود. دست های شیطان از زنجیر پر بود.خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره كنید. شاید نام زنجیر شما عشق است.یك نفر زنجیرهایش را پاره كرد. نامش را
مجنون گذاشتند
.

ادامه دارد...

[="Blue"]مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت.شیطان آدم را در زنجیر می خواست.لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.لیلی میدانست خدا چه می خواهد. لیلی كمك كرد تا مجنون زنجیرش را پاره كند. لیلی زنجیر نبود. لیلی نمی
خواست زنجیر باشد.لیلی ماند زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.لیلی پروانه خدا
شمع بود اما كوچك بود. نور هم داشت اما كم بود.شمعی كه كوچك بود و كم برای سوختن پروانه بس بود.مردم گفتند شمع عشق است و پروانه عاشق.و زمین پر از شمع و پروانه شد.پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.خدا گفت: شمعی باید دور. شمعی كه نسوزد. شمعی كه بماند.پروانه ای كه به شمع نزدیك می سوزد عاشق نیست.شب بود. خدا شمع روشن كرد. شمع خدا ماه بود.شمع خدا دور بود.شمع خدا پروانه می خواست. لیلی پروانه اش شد.بال پروانه های كوچك زود می سوزد. زیرا شمع ها زیادی نزدیكند.بال لیلی هرگز نمی سوزد. لیلی پروانه شمع خداست.شمع خدا ماه است. ماه روشن است ولی هرگز نمی سوزد.لیلی تا ابد زیر خنكای شمع خدا می رقصد
لیلی چشم به راه است
لیلی میدانست كه مجنون نیامدنی است. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال.لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی كرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنی ست. خدا از پس هزار سال لیلی را
می نگریست.چراغانی دلش را. چشم به راهی اش را.خدا به مجنون می گفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش می گرفت.خدا ثانیه ها را می شمرد. صبوری لیلی را.عشق درخت بود. ریشه می خواست. صبوری لیلی ریشه اش شد.خدا درخت ریشه دار را آب داد.درخت بزرگ شد. هزار شاخه هزاران برگ. ستبر و تنومند.سایه اش خنكی زمین شد. مردم خنكی اش را فهمیدند. مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند.لیلی چشم به راه است.درخت لیلی ریشه میكند.خدا درخت ریشه دار راآب میدهد.مجنون نمی اید مجنون هرگز نمی اید.زیرا كه مجنون نیامدنی ست. زیرا كه درخت ریشه می خواهد.لیلی بچرخ
ادامه دارد...


[=arial]لیلی گفت بس است. و از قصه بیرون آمد.مجنون دور خودش می چرخید مجنون لیلی را نمیدید رفتنش را هم
لیلی گفت كاش مجنون این همه خود خواه نبود. كاش لیلی را میدید.خدا گفت لیلی بمان. قصه بی لیلی را كسی نخواهد خواند.لیلی گفت این قصه نیست پایان ندارد. حكایت است حكایت چرخیدن.خدا گفت مثل حكایت زمین.مثل حكایت ماه لیلی بچرخ.لیلی گفت كاش مجنون چرخیدنم را میدید مثل زمین كه چرخیدن ماه را می بیند.خدا گفت چرخیدنت را من تماشا می كنم. لیلی بچرخ.لیلی چرخید. چرخید و چرخید و چرخید.دور دور لیلی ست. لیلی می گردد و قصه اش دایره است.هزار نقطه دوار. دیگر نه نقطه و نه لیلی.لیلی بگرد گردیدنت را من تماشا می كنم.لیلی بگرد. تنها حكایت دایره باقی ست.لیلی مرده بود
قصه نبود. راه بود. خار بود و خون.لیلی قصه راه پر خون را می نوشت. راه بود و لیلی میرفت. مجنون نبود.دنیا ولی پر از نام مجنون بود.لیلی تنها بود. لیلی همیشه تنهاست.قصه نبود معركه بود. میدان بود بازی چوگان و گوی.چوگان نبود. گوی بود. ل ل یی گوی میدان بود. بی چوگان. مجنون نبود.لیلی زخم برمیداشت ولی شمشیر را نمیدید. شمشیر زن را نیز.حریفی نبود. لیلی تنها می باخت. زیرا كه قصه قصه ی باختن بود.مجنون كلمه بود. ناپیدا و گم. قصه عشق اما همه از مجنون بود.مجنون نبود.لیلی قصه اش را تنها می نوشت.قصه كه به آخر رسید مجنون پیدا شد. لیلی مجنونش را دید.لیلی گفت پس قصه قصه ی من و توست.پس مجنون تویی.خدا گفت قصه نیست راز است. این راز من و توست. بر ملا نمی شود. الا به مرگ لیلی.تو مردهای
لیلی مرده بود
لیلی زندگی كن
لیلی قصه اش را دوباره خواند. برای هزارمین بار.و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرد.لیلی گریست و گفت كاش اینگونه نبود
خدا گفت هیچ كس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.لیلی قصه ات را عوض كن.لیلی اما می ترسید. لیلی به مردن عادت داشت.تاریخ به مردن لیلی خو كرده بود.خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد. دنیا لیلی زنده می خواهد.لیلی آه نیست. لیلی اشك نیست. لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست. لیلی زندگی ست. لیلی زندگی كن.اگر لیلی بمیرد دیگر چه كسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چه كسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه كسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟ چه كسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟
چه كسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی قصه ات را دوباره بنویس.لیلی به قصه اش برگشت
[=arial].این بار اما نه به قصد مردن.كه به قصد زندگی.و آنوقت به یاد آورد كه تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گم نام.



لیلی نام تمام دختران سرزمین است.

پایان
عرفان نظر اهاری

[="Arial"][="DarkGreen"]

sky_star;624541 نوشت:
لیلی نام تمام دختران زمین است

فوق العاده بود![/]

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
در ادامه انگشت های تو به دیدار تمام سنگ های صلیبی دعوت شده ام
می دانم اثبات آرامش برای موج کار ساده ای نیست
ماه از از تاریکی وحشت دارد که در حوالی افول آفتاب به رود خانه پدریم پناه می آورد
پس مرتب
هجا به هجای این دور افتادگی ر ا به یادش نیاور
علامت اضطراب آسمان از غیاب من است
که با پیشانی به سینه زمین اصابت کردم
گنگم
دلتنگم
موجم
ماهم
آبم
آفتاب رو به افولم
راستی قرار نزدیکی های غروب ما ساعت پنج و نیم کدام سال
کدام ماه
و کدام هفته و
کدام تهران بود
کدام ساعت بود
لعنت به حافظه ای که بی جا متلاشی می شود

چشم برزخی؟
آری انسان می تواند به مقام و درجه ای دست یابد که باطن این عالم و اعمال ، نیز صورت واقعی را ببیند و این همان چشم برزخی است ، اما تنها انسان های معدودی به این مقام دست می یابند و چنین افرادی ناشناخته اند و حقایق و اسرار را آشکار نمی کنند.
در اصطلاح فلسفه و کلام و عرفان، عالم برزخ عالمی فراتر و وسیع تر از عالم دنیاست. به هر مقدار از دلبستگی و وابستگی به مادیات دنیا دور شویم به عالم برتر آن بیشتر دسترسی می یابیم. بنابر آنچه از روایات به دست می آید عمل به واجبات و ترک محرمات ،سلامتی در دنیا و دوری از جهنم و ورود به بهشت را برای ما زمینه سازی می کند. اما اگر علاوه بر آن به نوافل و رعایت تقوا بیش از حد معمول موفق شویم، به بیش از آنچه دیگران از جهت معنوی دست یافته اند خواهیم رسید که از آن به چشم برزخی تعبیر می شود و حقایق را فراتر از وقایع می توان دید.
از پیامبر(ص) روایت شد که خداوند فرمود: بنده من به چیزی دوست داشتنی تر از آنچه بر او واجب کردم اظهار دوستی نکرد و او با نوافل به سوی محبت من می آید تا اینکه من نیز او را دوست بدارم. پس هنگامی که او را دوست بدارم شنوایی او می شوم ، آن گاه که می شنود ؛ بینایی او می شوم. آن گاه که می بیند ؛ زبان او می شوم. آن گاه که سخن می گوید ؛ دست او می شوم. آن گاه که ضربه می زند دست و آن گاه که راه می رود پای او می شوم . هنگامی که به درگاه من دعا کند ،اجابت می کنم و اگر از من درخواست کند ، به او می دهم. (1)

پی نوشت ها :
1- المحاسن، احمد بن محمد بن خالد البرقی، ج 1، ص 291 ؛ اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 352.

مولا علی علیه السلام می فرمایند: امر خداوند قضا وحکمت است. و انچه را خداوند افرید با مقدرات دقیقی استوار کرده.و با تدبیری لطیف نظمشان داده است. "
"کارها چنان در سیطره تقدیر است که در برابر تقدیر هیچگونه تدبیری کار ساز نخواهد بود. "
" اگر بر مردم مصیبتی وارد شود به تو پناه میبرند. زیرا میدانند که زمام امور کارها به دست تو است. وهمه کارها از قضا و خواست تو نشات می گیرد.
" مولا می فرمایند:خدا را بر انچه که قضای اوست و هر کاری را که مقدر فرموده ستایش می کنم. "
" من در برابر قضای الهی راضی و تسلیم امر او هستم. "
" برای هر امتی مجوسی است. و مجوس این امت کسانی هستندکه می گویند : قدر نمی باشد. " درسهایی از نهج البلاغه .

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ....

ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ.
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد.……….

زندگی کن


[=Microsoft Sans Serif]

تلنگري بر انديشه :




[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]
راحت ترین کارها قضاوت کردن در باره دیگران

و سخت ترین کارها ، پاسخگویی به آن قضاوت ها

در دادگاه خداوند است



[=microsoft sans serif]

روزهای ما پر از ساعاتی است که هم برای خودمان وقت می گذاریم و هم برای دیگران...


و زمانی که خداوند تو را به سمت خویش میخواند...آنرا به دیگران اختصاص ندهیم...

« حیّ علی الصّلوه... »



[=microsoft sans serif]