ثابت کنید که عیسی پسر خدا نیست.

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام
مسیحیان لطف کرده و ثابت کنند مسیح پسر خداست !!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

البته اینجا هم پاسخ کامل با دلیل و برهان داده ایم

نقد مسیحیت(۲): آیا مسیح(ع) خداست؟

به نام خدا

سلام

اینها چند کشیششان آن اوایل مسیحیت چند بار جلسه گرفته اند و به این نتایج رسیده اند. من انواع دلیل از مسیحیها شنیده ام:
- ایمان بیاورید تا بفهمید.
- آنقدرها هم پسر خدا نیست.
- چون شبیه خدا است خدا است.
- واقعا پسر خدا است.

به نظر من، اینها در چیزهایی که مکاشفه نامیده می شوند مطالبی دیده یا شنیده اند و این طور نتیجه می گیرند. این در حالی است که زبان استفاده شده در مکاشفه یا چیزهایی را که می بینند ممکن است منظور دیگری در آنها بوده باشد.
ضمنا عده ای از مسیحیان خدای یکتا را قبول داشته اند و دارند که طرد شده و چندان حرفشان قبول نشده است.

قرآن اعتقاد مسیحیان را پسرخواندگی حضرت عیسی می داند لذا بارها در قرآن آماده است که: می گویند، خداوند فرزندی را اخذ نموده است.
و با توجه به این که پسرخوانده ها کمک کار پدر خوانده های خود و پر کنند خلاء تنهایی آنها هستند، خداوند در رد قول پسر خواندگی، می فرماید، که خداوند غنی است (قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ یونس: 68)
و آنچه در آسمانها و زمین است از اوست! (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بقره: 116)
و به آنی هر آنچه را که اراده کند بوجود می آورد (ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ مریم: 35)
و اگر قرار بر این باشد که خداوند فرزندی را برگزیند هر چه بخواهد از بندگانش انتخاب می کند دیگر چرا باید خود را محدود به فرشتگان (طبق اعتقاد بت پرستان حجار) و یا چند نفری مثل حضرت عیسی (طبق اعتقاد مسیحیان) و عزیر (طبق اعتقاد یهودیان) کند؟ (لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفى‏ مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ زمر: 4)
اگر فرض کنیم که مسیحیان واقعا برای خداوند فرزندی را قائل هستند در آن صورت سخنشان نا معقول تر است زیرا پدر بدون همسر و بدون آمیزش چگونه می تواند فرزند داشته باشد؟ و کسی این چنین نیازهایی دارد که قدرت خلق نداشته باشد؟
و اصلا چرا انسانها بدنبال تولد فرزند هستند؟ آیا برای غیر از این است که نسلشان باقی بماند؟ و یا نیازهای مادی و یا عاطفی اشان مرتفع گردد؟ آیا خداوند دارای نسل است؟ چرا از عیسی نسلی باقی نماند؟ آیا خداوند نیاز دارد؟ خداوندی که قدرت خلق دارد چه نیاز به کمکار دارد؟
خلاصه این که یکی از سخیف ترین اندیشه های بشر، اعتقاد به پدر بودن خداوند است؟

اثبات آن با استفاده از انجيل و تورات به اين سادگيها نيست. اعلام كردن حضرت عيسي به عنوان پسر خداوند حاصل مناظرات و مباحثات طولاني بين مسيحيان بوده است. اما بنظر مي آيد نامه هاي پولس در اين قضيه نقش موثري داشته باشد.

[="blue"]سلام

اگر عیسی پسر خداست پس چه نیازی به روح القدس داشت ؟[/]

رضا;258314 نوشت:
البته اینجا هم پاسخ کامل با دلیل و برهان داده ایم نقد مسیحیت(۲): آیا مسیح(ع) خداست؟

ممنون،خیلی کمک کرد.

روح بخش;258403 نوشت:
قرآن اعتقاد مسیحیان را پسرخواندگی حضرت عیسی می داند لذا بارها در قرآن آماده است که: می گویند، خداوند فرزندی را اخذ نموده است.
و با توجه به این که پسرخوانده ها کمک کار پدر خوانده های خود و پر کنند خلاء تنهایی آنها هستند، خداوند در رد قول پسر خواندگی، می فرماید، که خداوند غنی است (قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ یونس: 68)
و آنچه در آسمانها و زمین است از اوست! (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بقره: 116)
و به آنی هر آنچه را که اراده کند بوجود می آورد (ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ مریم: 35)
و اگر قرار بر این باشد که خداوند فرزندی را برگزیند هر چه بخواهد از بندگانش انتخاب می کند دیگر چرا باید خود را محدود به فرشتگان (طبق اعتقاد بت پرستان حجار) و یا چند نفری مثل حضرت عیسی (طبق اعتقاد مسیحیان) و عزیر (طبق اعتقاد یهودیان) کند؟ (لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفى‏ مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ زمر: 4)
اگر فرض کنیم که مسیحیان واقعا برای خداوند فرزندی را قائل هستند در آن صورت سخنشان نا معقول تر است زیرا پدر بدون همسر و بدون آمیزش چگونه می تواند فرزند داشته باشد؟ و کسی این چنین نیازهایی دارد که قدرت خلق نداشته باشد؟
و اصلا چرا انسانها بدنبال تولد فرزند هستند؟ آیا برای غیر از این است که نسلشان باقی بماند؟ و یا نیازهای مادی و یا عاطفی اشان مرتفع گردد؟ آیا خداوند دارای نسل است؟ چرا از عیسی نسلی باقی نماند؟ آیا خداوند نیاز دارد؟ خداوندی که قدرت خلق دارد چه نیاز به کمکار دارد؟
خلاصه این که یکی از سخیف ترین اندیشه های بشر، اعتقاد به پدر بودن خداوند است؟

خب،آنها خدا را از فرزند داشتن بی نیاز نمی دانند که برایش فرزند قائل شده اند.یا شاید خدا برای راهنمایی مردم،فرزند خودش را فرستاده.
درباره ی آمیزش و جنسیت خداوند هم،آنها معتقدند که خدا مذکر بوده و با مریم آمیزش داشته است،که برایش فرزند قائل شده اند.

ديندار;258444 نوشت:
اثبات آن با استفاده از انجيل و تورات به اين سادگيها نيست. اعلام كردن حضرت عيسي به عنوان پسر خداوند حاصل مناظرات و مباحثات طولاني بين مسيحيان بوده است. اما بنظر مي آيد نامه هاي پولس در اين قضيه نقش موثري داشته باشد.

از انجیل یوحنا هم استفاده کرده اند.ولی انجیل برنابا(سرگذشت مسیح از نوشته ی برنابا)کاملا مخالف فرزند خدا بودن مسیح است.آیا می توانیم حقانیت این انجیل را اثبات کنیم؟اگر بتوانیم آن را اثبات کرده و انجیل یوحنا،نامه های پولس و ... را رد کنیم،ثابت می شود که مسیح فرزند خدا نیست.

بهلول;258534 نوشت:
سلام اگر عیسی پسر خداست پس چه نیازی به روح القدس داشت ؟

می شود درباره ی روح القدس توضیح دهید؟من چیز زیادی از آن نمی دانم.

aminj;258347 نوشت:
به نام خدا سلام اینها چند کشیششان آن اوایل مسیحیت چند بار جلسه گرفته اند و به این نتایج رسیده اند. من انواع دلیل از مسیحیها شنیده ام: - ایمان بیاورید تا بفهمید. - آنقدرها هم پسر خدا نیست. - چون شبیه خدا است خدا است. - واقعا پسر خدا است. به نظر من، اینها در چیزهایی که مکاشفه نامیده می شوند مطالبی دیده یا شنیده اند و این طور نتیجه می گیرند. این در حالی است که زبان استفاده شده در مکاشفه یا چیزهایی را که می بینند ممکن است منظور دیگری در آنها بوده باشد. ضمنا عده ای از مسیحیان خدای یکتا را قبول داشته اند و دارند که طرد شده و چندان حرفشان قبول نشده است.

با عرض معذرت متوجه حرفتان نشدم.می شود کمی بیشتر توضیح دهید.

خادم مهدی(عج);259015 نوشت:
می شود درباره ی روح القدس توضیح دهید؟من چیز زیادی از آن نمی دانم.

نقل قول:
ـ روح القدس كيست؟

در آيه 87 سوره بقره آمده است «وأيّدناه بروح القُدُس» «و او (عيسى بن مريم) را به وسيله روح القدس تأييد نموديم.»

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه منظور از روح القدس چه مى باشد؟

‏ مفسّران بزرگ درباره روح القدس، تفسيرهاى گوناگونى دارند:

1 ـ برخى گفته اند منظور جبرئيل است، بنابراين، معنى آيه مورد بحث چنين خواهد بود خداوند عيسى را به وسيله جبرئيل كمك و تأييد كرد.

شاهد اين سخن آيه 102 نحل است «قل نزله روح القدس من ربك بالحق»: «بگو روح القدس آن را به حقيقت بر تو نازل كرده است».

اما چرا جبرئيل را روح القدس مى گويند؟ به خاطر اين است كه از طرفى جنبه روحانيت در فرشتگان مسأله روشنى است و اطلاق كلمه «روح» بر آنها كاملاً صحيح است، و اضافه كردن آن به «القدس» اشاره به پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است.

2 ـ بعضى ديگر معتقدند «روح القدس» همان نيروى غيبى است كه عيسى ((عليه السلام)) را تأييد مى كرد، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مى نمود.

البته اين نيروى غيبى به صورت ضعيفتر در همه مؤمنان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام طاعات و كارهاى مشكل مدد مى كند و از گناهان باز مى دارد، لذا در بعضى از احاديث در مورد بعضى شعراى اهل بيت ((عليهم السلام)) مى خوانيم كه پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود: «انما نفث روح القدس على لسانك:» «روح القدس بر زبان تو دميد و آنچه گفتى به يارى او بود».(1)

3 ـ بعضى از مفسران نيز روح القدس را به معنى «انجيل» تفسير كرده اند.(2)

ولى دو تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.(3)

سلام

این دیدگاه قران از روح القدس است که کاملاً هم منطقی میباشد و بر این اساس اگر عیسی پسر خدا باشد هیچ نیازی به وجود روح القدس نمیباشد چون بین پدر و پسر واسطه معنی ندارد.

نقل قول:
روح القدس کیست؟
تصورات اشتباه بسیاری راجع به هویّت روح القدس وجود دارند. بعضی به روح القدس چون نیرویی سحر آمیز نگاه میکنند. عدهای نیز او را چون نیرویی غیر شخصی میدانند که خدا آنرا برای پیروان عیسی مسیح فراهم آورده است. کلام خدا راجع به هویت روح القدس چه میگوید؟ کتاب مقدس، خیلی ساده و واضح، میگوید روح القدس خداست. همچنین به ما میگوید که روح القدس دارای شخصیت است، وجودی که دارای اندیشه ، اراده و احساس است.

این حقیقت که روح القدس خداست در بخشهای مختلفی از کلام خدا (از جمله اعمال 5: 3–4) مشهود است. در این قسمت، جایی که حنانيا به روح القدس دروغ گفته بود، پطرس خطاب به او چنین میگوید: "به انسان دروغ نگفتی بلكه به خدا." درواقع این آیه خیلی واضح مشخص میکند که: دروغ گفتن به روح القدس دروغ گفتن به خداست. همچنین از آنجایی که خصوصیات و صفات خدا به روح القدس نیز اطلاق میشود، میتوانیم چنین استنباط کنیم که روح القدس خداست. برای مثال، این حقیقت که روح القدس حاضر مطلق است در مزمور 139: 7–8 دیده میشود. "از روح تو كجا بروم؟ و از حضور تو كجا بگريزم؟ اگر به آسمان صعود كنم، تو آنجا هستی! و اگر در هاويه بستر بگسترانم اينك تو آنجا هستی"! همچنین در اول قرنتیان 2: 10 ما شاهد خصوصیت حاضر مطلق بودن روح القدس هستیم : "امّا خدا آنها را به روح خود بر ما كشف نموده است، زيرا كه روح همه چيز حتی عمقهای خدا را نيز تفحّص میكند. زيرا كيست از مردمان كه امور انسان را بداند جز روح انسان كه در وی میباشد. همچنين نيز امور خدا را هيچ كس ندانسته است، جز روح خدا."

همچنین میتوانیم چنین استنباط کنیم که روح القدس دارای شخصیت است چون صاحب اندیشه ، احساس و اراده است. روح القدس فکرمیکند و میداند (اول قرنتیان 2: 10). روح القدس محزون میشود (افسسیان 4: 30). روح القدس برای ما شفاعت میکند (رومیان 8: 26–27). روح القدس مطابق ارادهاش تصمیم میگیرد (اول قرنتیان 12: 7–11). روح القدس سومین شخص تثلیث اقدس است. به راستی روح القدس میتواند چون خداوند عمل کند و او همان تسلی دهنده و مشاوری است که مسیح وعدۀ آمدنش را داد ( یوحنا 14: 16 ، 26 ؛ 15: 26).

و این دیدگاه نا هماهنگ مسیحیان است راجع به روح القدس که گاهی اورا خدا و گاهی خدای ثالث میدانند که در هر حال وجودش با توجه به نزدیکی پدر و پسر زائد است و از طرفی یا توجه به مفاهیم مسیحیان کاملاً شرک سه گانه را نشان میدهد .

خادم مهدی(عج);259009 نوشت:
خب،آنها خدا را از فرزند داشتن بی نیاز نمی دانند که برایش فرزند قائل شده اند.یا شاید خدا برای راهنمایی مردم،فرزند خودش را فرستاده.
درباره ی آمیزش و جنسیت خداوند هم،آنها معتقدند که خدا مذکر بوده و با مریم آمیزش داشته است،که برایش فرزند قائل شده اند.

یعنی شما فکر می کنید مسیحیان اینقدر احمق باشند؟!! خیلی عجیب است؟! بیخود نیست که اربابان کلیسا اروپا را به مدت طولانی در قرون وسطی در اوج توحش قرار دادند و چه خوب شد دیگر الان هیچ نقشی در تحولات اجتماعی ندارند!!
خدایی که نیازمند است؟! عجب خدایی میشه ها!! و اگر پسرش را فرستاده برای راهنمایی انسانها پس باید همه پیامبران را پسران خداوند بدانند چرا فقط گیر دادن به حضرت عیسی؟!
ازدواج خدا با حضرت مریم هم از اون حرفها است! شاید با حواء هم آمیزش داشته و بعدا آدم او را عقد کرده باشه! اگر اینطور باشه همه ما پسران خداییم! آخه تو کتاباشون نوشتن، تو بهشت خدا بدن عریان آدم و حواء را از پشت بوته ها دید می زده؟!!
فکر کنم اینا همه شوخی باشه!!

بیشتر از 108 میلیارد انسان روی زمین زیسته اند و همگی فرزندان پدر و مادر خود بودند، منطقی است که فکر کنیم عیسی هم فرزند والدین خود است. در صورتی که کسی ادعا دارد عیسی فرزند خداست وظیفه اثبات بر گردن آنهاست، نه وظیفه رد کردن بر گردن سایرین. :Cheshmak:

خادم مهدی(عج);259017 نوشت:
با عرض معذرت متوجه حرفتان نشدم.می شود کمی بیشتر توضیح دهید.

اگر انجیل را ببینید در آن رویاهای زیادی بیان شده. احتمالا مشابه همین رویاها را افرادی بعد از پیامبران دیده اند یا مکاشفاتی داشته اند و چیزهایی در آنها شنیده یا دیده اند و بدون آگاهی کامل از معنای شنیده ها و مشاهدات خود مواردی را بیان کرده اند که نمونه این موارد خدا بودن روح القدس و پسر خدا بودن عیسی است. بعد از آن هم که سزای مخالفین این حرفها شکنجه و اعدام بوده.

[="Arial"][="RoyalBlue"]بنام او

وایسلی گوجا;259256 نوشت:
بیشتر از 108 میلیارد انسان روی زمین زیسته اند و همگی فرزندان پدر و مادر خود بودند، منطقی است که فکر کنیم عیسی هم فرزند والدین خود است. در صورتی که کسی ادعا دارد عیسی فرزند خداست وظیفه اثبات بر گردن آنهاست، نه وظیفه رد کردن بر گردن سایرین.

دوست عزيز و كاربرگرامي .. وايسلي گوجا .. ازاين اطلاعات خوبي كه درمورد آمار جمعيت زمين تا به اين قرن يا سال كه دراختيارمان نهادي سپاسگزارم و حتم دارم كه شما بدون دليل و علت منطقي سخني نميگوييد .. و درمورد پاسخي كه شما و بهلول عزيز به اين پست و پستها داده وميدهيد { البته بدليل برخورد و دقت به اين دونام بوده } كه از روي علم ومنطق ومطالعه ميباشند ونه تعصب كوري كه هيچ پايه واساسي نيزنداشته و شايد باعث حقارت ايراني وشيعه و حتي اين سايت نيزميگردند و .. { اشاره به يك دوستي ست كه دريك بحث كم آورد و بجاي واگذاري آن به افراد عالمتر .. متاسفانه شروع به هوار كشيدن و تهمت زدن به طرف مقابل نمود }
واما درمورد حضرت عيسي {ع} نيز مانند ديگرمذاهب .. احتمالا افراط وتفريط صورت گرفته و فقط خدا ازچنين وقايع واتفاقاتي كه درگذشته هاي دور باعث چنين برداشتهايي شده آگاهي كامل دارد .. و اين احتمالا بدليل نقطه ضعف ما انسانهاست كه گاهي اوقات و علارغم مقام والاي انساني خود .. خود را چنان كوچك و حقير حس مينماييم كه حتي انساني را خدا يا فرزند خدا ميناميم و اين دليلي نداشته .. شايد همين علت .. يعني خود كوچك بيني افراطي خودمان و بزرگ بيني بيش از اندازه يك پيام آور الهي را همچون عيسي بن مريم {ع} را ..
وانشاا... كه با توسل به خداوند و مخصوصا آيات مقدس و اسرارآميز كتاب قرآن و احاديث و روايات معصومين {ع} هرچه زودتر و بيشتر ازخرافه پرستي بيرون آمده يا فاصله بگيريم .. انشاا...

باتشكر..[/]

بهلول;259058 نوشت:
بین پدر و پسر واسطه معنی ندارد.

می شود این گفته تان را اثبات کنید.امکان وجود واسطه بین پدر و پسر وجود دارد،زیرا ممکن است یک پدر و پسر از هم دور باشند مثلا یکی در ایران و دیگری در خارج؛در این صورت این دو نمی توانند به صورت مستقیم رابطه برقرار کنند و باید از واسطه استفاده کنند.
بهلول;259058 نوشت:
این دیدگاه نا هماهنگ مسیحیان است راجع به روح القدس که گاهی اورا خدا و گاهی خدای ثالث میدانند که در هر حال وجودش با توجه به نزدیکی پدر و پسر زائد است و از طرفی یا توجه به مفاهیم مسیحیان کاملاً شرک سه گانه را نشان میدهد .

مسیحیان می گویند خدا در واقع یکی است ولی به سه شکل ظاهر شده است که در این صورت نمی تواند شرک باشد.

روح بخش;259255 نوشت:
یعنی شما فکر می کنید مسیحیان اینقدر احمق باشند؟!! خیلی عجیب است؟! بیخود نیست که اربابان کلیسا اروپا را به مدت طولانی در قرون وسطی در اوج توحش قرار دادند و چه خوب شد دیگر الان هیچ نقشی در تحولات اجتماعی ندارند!! خدایی که نیازمند است؟! عجب خدایی میشه ها!! و اگر پسرش را فرستاده برای راهنمایی انسانها پس باید همه پیامبران را پسران خداوند بدانند چرا فقط گیر دادن به حضرت عیسی؟! ازدواج خدا با حضرت مریم هم از اون حرفها است! شاید با حواء هم آمیزش داشته و بعدا آدم او را عقد کرده باشه! اگر اینطور باشه همه ما پسران خداییم! آخه تو کتاباشون نوشتن، تو بهشت خدا بدن عریان آدم و حواء را از پشت بوته ها دید می زده؟!! فکر کنم اینا همه شوخی باشه!!

اگر مسیحیان احمق اند،پس چرا در زمینه های علم و تکنولوژی اینقدر پیشرفت کرده اند.اگر هم احمق نیستند پس چرا این حرفها را قبول کرده اند.در زمان قرون وسطی احمق بودند؛ولی آیا الآن هم احمق اند که هنوز هم اینها را قبول دارند.اگر مسیحیان احمق نیستند و ما هم دلایل محکم داریم پس چرا هنوز بر این عقیده باقی مانده اند.

aminj;259396 نوشت:
اگر انجیل را ببینید در آن رویاهای زیادی بیان شده. احتمالا مشابه همین رویاها را افرادی بعد از پیامبران دیده اند یا مکاشفاتی داشته اند و چیزهایی در آنها شنیده یا دیده اند و بدون آگاهی کامل از معنای شنیده ها و مشاهدات خود مواردی را بیان کرده اند که نمونه این موارد خدا بودن روح القدس و پسر خدا بودن عیسی است. بعد از آن هم که سزای مخالفین این حرفها شکنجه و اعدام بوده.

لطفا ثابت کنید که اینها رویاست.اگر ثابت کنید،دیگر دلیلی برای مسیحیان باقی نمی ماند.

خادم مهدی(عج);258311 نوشت:
لطفا ثابت کنید که مسیحیان اشتباه می کنند و عیسی(ع)پسر خدا نیست.

با سلام خدمت شما و تشكر از پاسخ هاي خوب دوستان

قبل از ذكر دلايل مقدمه اي را در مورد تثليث ذكر مي كنم:


تثلیث آموزه اى بنیادین در الهیات مسیحى، مبتنى بر الوهیت خداى سه گانه پدر، پسر و روح القدس. و در الهیات مسیحى به معناى آموزه‌اى است که الوهیت خداى سه‌گانه پدر، پسر و روح‌القدس را بیان مى‌کند.[1]


نظریه تثلیث (trinity)، بیانگر ادراک طیفى از مسیحیت از خدا به عنوانِ یک حقیقت سه‌گانه است. بر اساس این بیان، وجود و ذات الهى، یگانه است؛ ولى در سه شخص یا اُقْنومِ متمایزِ پدر، پسر و روح‌القدس بروز و ظهور یافته است و آن سه در عین داشتن تشخص و تمایز، داراى یک ذات بوده و از یکدیگر جدا نیستند. در آثار متکلمان و نویسندگان مسیحى با تأکید بر توحید و اهمیت زیادى که ادراکِ یگانگى خدا در مسیحیت دارد، هرگونه تفسیرى از تثلیث و سه‌گانگى ذات خدا در صورت ناسازگارى با وحدانیت او رد و تثلیث، توحید مسیحى و تلاشى براى بیان یگانگى خدا خوانده شده است.[2]


بر این اساس، تعریف بر جاى مانده در میراث کلامى و نظرى مسیحیت در نهایت تثلیث را یک راز سر به مُهر قدسى و امرى برهان‌ ناپذیر و فراعقلى مى‌شناساند که به سبب محدودیت وجودى و ذهنى بشر، در فهم و ادراک وى نمى‌گنجد.[3]


مجموعه عهد جدید براساس دو نگرش متفاوت به شخصیت حضرت عیسى(علیه السلام) دو نظام الهیاتى کاملا جدا از هم ارائه مى‌کند. رساله‌هاى پولس، انجیل و نامه‌هاى یوحنّا، اساس الهیاتِ مبتنى بر الوهیّت عیسى(علیه السلام) و بخش هاى دیگر آن مبناى الهیات مبتنى بر بنده و پیامبر بودن اوست. نظام نخست را پولُس بنیان نهاد و آن دیگرى را حواریان به سرکردگى پطرس نمایندگى مى‌کردند.[4]


پولس آموزه‌ها، اعمال و رسالت عیسى(علیه السلام)را در چارچوب مفاهیم جهان شناختى، انسان شناختى و نجات بخشى ادیان و فلسفه‌هاى یونانى‌مآب، براى یونانى زبانان تبلیغ و تبیین کرد.[5] وى از جمله در نامه‌هاى خود که قدیمى ‌ترین بخش عهد جدید شناخته شده‌اند (نوشته شده بین سالهاى 49 تا 62‌م.) عیسى(علیه السلام)را کلمه خدا، ازلى، غیر مخلوق، سهیم در آفرینش[6]، خداى مجسم، و به سبب رستاخیزش او را فرزند خدا و داراى ذات الهى خواند.[7]


مسیح‌شناسى پولس از آغاز با انتقاد جدى روبه‌رو گشت و کفرآمیز خوانده شد و عصر حواریان با نزاع سخت‌فکرى میان پولس و حواریان ادامه و با پیروزى نسبى پولس پایان یافت.[8]

در سالهاى پایانى قرن نخست و نیمه اول قرن دوم، «پدران رسول» که اغلب خود را از شاگردان حواریان مى‌دانستند، با طرح دو پرسش اساسى درباره «این همانى مسیح با خداى خالق» و «ماهیت وجودى و جایگاه او در نظام هستى و الوهى» و در نتیجه پاسخ هاى داده شده به آن، تأملات نظرى بعد را درباره تثلیث پایه‌ریزى کردند. مسیح‌شناسى گروهى از آنها که نزدیک به دیدگاه سه انجیل همنوا درباره مسیح بود، به «مسیح‌شناسى کم مرتبه» یا «فرزند خواندگى» موسوم شد که براساس آن، روح القدس، پسر واقعى خداست و عیسى مسیح به سبب پاکى و پیراستگى از گناه و پلیدى و اطاعت کامل از روح‌القدس در همه مأموریتها، از سوى خداوند به عنوان «پسر خوانده» پذیرفته شده و در کنار پسر واقعى جاى مى‌گیرد. مسیح‌شناسى دسته دوم، نزدیک به دیدگاه پولس و یوحنا، به «مسیح‌شناسى بلندمرتبه» موسوم شد. این گروه نسبت به آن دو، شأن الوهى کمترى براى مسیح قائل بوده و به وجود یک خدا به عنوان خالق، پدر عالَم و مسیح اعتقاد داشته و نیز شأن الوهى روح القدس و رتبه وجودى او را پایین‌تر از مسیح مى‌دانستند.[9]

منازعات کلامى تثلیث در سده سوم نیز ادامه‌یافت. الوهیت مسیح(علیه السلام) اصل پذیرفته شده همگان بود و بیان میزان و چگونگى ارتباط آن با خداى پدر، مشکل اصلى به شمار مى‌رفت.[10]


دلايلي كه مي توان بر عدم امكان فرزند دار شدن خداوند و اينكه حضرت عيسي(ع) فرزند خدا باشد ، اقامه كرد چنين است:


برهان اول : عدم مثل داشتن خداوند


خداوند احد و در ذات، صفات و فعل يكتا، و يگانه بوده و در ميان آفريده ها نظير ندارد، از طرفى اعتقاد به فرزند داشتن خداوند به معناى پذيرش نظير داشتن خداوند است، و اين محال است.

فرزند گرفتن وقتى ممكن مى ‏شود كه يك موجود طبيعى بعضى از اجزاء طبيعى خود را از خود جدا نموده و آن گاه با تربيت تدريجى آن را فردى از نوع خود و مثل خود كند، و خداى سبحان منزه است (هم از جسميت و تجزى و هم) از مثل و مانند، بلكه هر چيزى كه در آسمانها و زمين است، مملوك او و هستيش قائم بذات او و قانت و ذليل در برابر اوست، و منظور ما از اين ذلت، اينست كه هستيش عين ذلت است، آن گاه چگونه ممكن است موجودى از موجودات فرزند او، و مثال نوعى او باشد؟[11]

برهان دوم : عدم جسميت در خداوند


خداى سبحان بديع و پديد آورنده بدون الگوى آسمان ها و زمين است و آنچه را خلق مى ‏كند، بدون الگو خلق مى ‏كند، پس هيچ چيز از مخلوقات او الگويى سابق بر خود نداشت، پس فعل او مانند فعل غير او به تقليد و تشبيه و تدريج صورت نمى ‏گيرد، و او چون ديگران در كار خود متوسل به اسباب نمى ‏شود. كار او چنين است كه چون قضاء چيزى را براند، همين كه بگويد: بباش موجود مى ‏شود، پس كار او به الگويى سابق نياز ندارد و نيز كار او تدريجى نيست.

پس با اين حال چطور ممكن است فرزند گرفتن به او نسبت دهيم؟ و حال آنكه فرزند درست كردن، احتياج به تربيت و تدريج دارد[12]


حقيقت فرزندى و تولد چيزى از چيز ديگر اين است كه چيزى از موجودات زنده و داراى توالد و تناسل متجزى شود، مثلا انسان و يا حيوان و يا حتى نبات وقتى مى‏ خواهد توليد مثل كند، چيزى از او جدا مى ‏شود و از راه جفت‏گيرى جزئى را از خود جدا نموده، به دست تربيت تدريجى فردى ديگر از نوع خود كه او نيز مثل خودش است مى‏ سپارد تا در نتيجه آنچه خود او از خواص و آثار دارد آن جزء نيز داراى آن خواص و آثار گردد، مثلا يك موجود جاندار، جزئى از خود را كه همان نطفه او است و يك نبات جزئى را از خود كه همان لقاح (كرته گل) او است جدا مى‏ كند و به دست تربيتش مى‏ سپارد تا به‏ تدريج حيوانى يا نباتى مثل خود شود و معلوم است كه چنين چيزى در مورد خداى تعالى متصور نيست و عقل آن محال مى ‏داند، زيرا شرط اول توليد مثل، داشتن جسمى مادى است و خداى خالق ماده، منزه است از اينكه خودش مادى باشد، و قهرا وقتى مادى نبود لوازم ماديت كه جامع همه آنها احتياج است نيز ندارد، پس نياز به حركت و تدريج و زمان و مكان و غير ذلك ندارد.[13]


برهان سوم: عدم نيازمندي خداوند


داشتن فرزند مستلزم نياز است، زيرا انسان ها با داشتن فرزند نيازهاى شهوانى و عاطفى خود را پاسخ داده و از فرزند براى كمك در كارها بهره مى گيرند و به دنبال بقاى نام خود پس از مرگ هستند، در حالى كه تمام اين مفاهيم كه نياز را به همراه دارد درباره خداوند محال است.

اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زائيده افكار ناتوان انسانهائى است كه خدا را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند.

انسان به دلائل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدود است و براى ادامه نسل تولد فرزند لازم است .

از سوى ديگر قدرت او محدود است ، و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى دارد كه به او در كارهايش كمك كند.

از سوى سوم جنبه هاى عاطفى ، و روحيه انس طلبى ، ايجاب مى كند كه انسان مونسى در محيط زندگى خود داشته باشد كه آن هم بوسيله فرزندان تامين مى گردد.

بديهى است هيچيك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد .[14]


برهان چهارم:عدم تركيب و تكثر در ذات خداوند


از نظر عقلی امکان ندارد که خداوند صمد دارای صفت زاییدن باشد؛ زیرا ولادت موجودی از موجود دیگر دلیل بر قسمت پذیری او است و چیزی قسمت پذیر می شود که مرکب باشد. به بیان دیگر، کسی که می زاید باید خودش دارای اجزا باشد و هر چیزی که جزء داشته باشد، محتاج به اجزای خویش است؛ زیرا تا آن اجزا جمع نشوند و کنار هم قرار نگیرند آن چیز موجود نمی شود. پس این که مولودی از خدا متولد شود از نظر عقلی امکان ندارد و اگر قایل به این شویم، خداوند را محتاج کرده ایم که با ذات اقدس خداوند سازگار نیست و در واقع چنین اعتقادی از آن حکایت دارد که اصلا خدا شناخته نشده است.


علامه طباطبايي(ره) در همين موضوع مي فرمايند:ذات پروردگار متعال ذاتى است كه به هيچ وجه پذيراى كثرت نيست، احدى الذات است، و در حالى هم كه متصف به صفات كريمه عليا و اسماى حسنا مى ‏شود در آن لحاظ هم متكثر نيست، و آن صفات چيزى را بر ذات او نمى ‏افزايند. خود صفات هم كه روشن است اگر به يكديگر اضافه شوند موجب تعدد و تكثر در ذات نمى‏ گردند، پس وقتى نه از ناحيه اضافه صفت به ذات و نه از ناحيه اضافه صفت به صفت تكثر نمى ‏يابد، پس بايد گفت خداى تعالى احدى الذات است، نه در عقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تكثر نيست، و نيز بايد گفت خداى تعالى در ذات مقدسش چنان نيست كه از دو چيز تركيب يافته باشد، و هرگز نمى ‏توان آن حقيقت را به چيزى و چيزى تجزيه كرد، و نيز نمى ‏توان با نسبت دادن وصفى به آن جناب او را به دو چيز يا بيشتر تجزيه نمود، چگونه چنين امرى ممكن است؟! و حال آنكه هر چيزى را بخواهيم در عالم فرض و يا در عالم وهم و يا در عالم خارج به آن حقيقت بيفزائيم، او خود با آن چيز همراه است، و از آن جدا نيست.


البته اين را هم بايد دانست اينكه گفتيم خداى تعالى، واحد و هم احدى الذات است، مراد وحدت عددى كه در ساير موجودات عالم داراى كثرتند بكار مى ‏رود، نيست، خداوند متعال نه در ذات و نه در اسم و صفت به كثرت و نه به وحدت عددى متصف نمى‏ شود، و چطور بشود؟ و حال آنكه اين كثرت و اين سنخ وحدت هر دو از آثار و احكام صنع مخلوقات خدايند.[15]


برهان پنجم:لازمه اش تناقض در ذات فرزند خداوند مي شود


الوهيت و ربوبيت خداى سبحان مطلقه است و به خاطر همين اطلاق در الوهيت و ربوبيتش، قيوميت مطلقه نسبت به ما سواى خود دارد و در نتيجه ما سواى خدا در هست شدن و در داشتن لوازم هستى نيازمند به او است و وجودش قائم به او است، چون او قيوم وى است، با اين حال چگونه ممكن است چيزى فرض شود كه در عين اينكه ماسواى او و در تحت قيوميت او است، در نوعيت مماثل او باشد؟ و در عين اينكه گفتيم ماسواى او محتاج او است، اين موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد و تمام خصوصيتها كه در ذات و صفات و احكام خدا هست در او نيز باشد؟ بدون اينكه از او گرفته باشد.[16]


برهان ششم:دلايل قطعي بر بشر بودن عيسي (عليه السلام)


اينكه" شخص عيسى بن مريم (ع) پسر خدا و شريك او در حقيقت الوهيت نيست"، دليلش همين است كه او بشر است و از بشرى ديگر متولد شده و ناچار لوازم بشريت را هم دارد.


توضيح اينكه مريم (ع) به او حامله شد و او در رحم وى نشو و نما كرد و مانند همه جنين‏ ها تربيت يافت، آن گاه او را مانند هر مادرى ديگر بزائيد و سپس در دامن خود تربيت نمود آن طور كه ساير مادران، كودكان خود را تربيت و حضانت مى ‏كنند و سپس شروع كرد" با خوردن و نوشيدن و ساير حالات طبيعى يك انسان زنده نشو و نما كردن" و مانند ساير موجودات زنده و طبيعى دستخوش عوارض شدن، گرسنه و سير گشتن، خوشحال و ناراحت شدن، لذت و الم بردن، تشنه و سيراب گشتن، خوابيدن و بيدار شدن، خسته و راحت شدن، و ساير لوازم ديگر يك موجود طبيعى را به خود گرفتن.


اينها آن امورى است كه همه از آن جناب در مدتى كه در بين مردم بوده مشاهده شد، چيزى نيست كه هيچ عاقلى در آن شك كند و نيز هيچ عاقلى شك ندارد در اينكه چنين كسى انسانى است مانند ساير انسان‏ها و افراد ديگر از اين نوع و وقتى عيسى (ع) چنين موجودى باشد قهرا مخلوقى است مصنوع، آن طور كه ساير افراد اين نوع مخلوقند و مصنوع، و از اين جهت هيچ تفاوتى با ديگران ندارد.[17]


خادم مهدی(عج);258311 نوشت:
اگر پسر خدا نیست و دلایل محکم برای رد آن وجود دارد،پس چرا این همه مسیحی،این دلایل را قبول نمی کنند.

در مورد سوال دوم شما و اينكه مسيحيان چه جوابي مي دهند


آن ها براي رفع اشكال ادعا مي كنند منظور از اينكه حضرت عيسي(ع) فرزند خداست اين نيست كه خداوند زن داشته باشد و مانند انسان ها بچه دار شود بلكه از باب مجاز گويي است.


به هر حال با توجه به مقدمه ذكر شده و عقيده مسيحيان در مورد تثليث بايد گفت آن ها چون قول به تثليث مطلبى نيست كه عامه مردم بتوانند صحت و بطلان آن را درك كنند، از اين رو اغلب آن را به طور تعبد و طوطى ‏وار بعنوان يك عقيده مسلم مذهبى تلقى كرده ‏اند، نه اينكه معنايش را فهميده و يا در پى تحقيق آن بر آمده باشند، اگر هم در صدد بر مى ‏آمدند، چيزى نمى ‏فهميدند، زيرا عقل سليم هم آن وسع و طاقت را ندارد كه بتواند بطور صحيح آن را تعقل كند، و اگر هم تعقل كند امر باطلى را تعقل كرده، نظير تعقل فرض‏ هاى محال، مثل فرض اينكه يك چيز هم انسان باشد و هم غير انسان، و يا عددى نه واحد باشد و نه بيشتر از واحد، نه تك باشد و نه جفت و عقل اينگونه فرض‏ها را كه محال عقليند مى ‏تواند تصور كند، تثليث نصارا هم اگر عقل تصور كند از اين باب است، يعنى امر محالى را تصور كرده است.


خواهيد گفت اگر چنين است پس ميليونها مسيحى چگونه آن را پذيرفته ‏اند؟


جواب اينست كه تثليث در ذهن عامه مردم جنبه تعارف و تشريف را دارد، يعنى اگر از يك نفر مسيحى عامى بپرسيد معناى پدرى خدا و فرزندى مسيح چيست؟ مى ‏گويد معنايش اينست كه مسيح از عظمت و بزرگى به پايه‏ ايست كه اگر ممكن بود براى خداوند پسرى قائل شد بايد گفت او مسيح است، چون در بشر كسى كه مسيح را در عظمت به او تشبيه كنيم‏ نيست، از اين رو مى ‏گوييم مسيح پسر خدا و خداوند پدر اوست، در حقيقت عامه مسيحى ‏ها معناى واقعى تثليث را در نظر ندارند، و آن را جويده و بصورت چيز ديگرى در آورده ‏اند، و بظاهر نسبت تثليث به خود مى ‏دهند، و ليكن علماى آنها معناى واقعى تثليث را قائلند، بنا بر اين نمى ‏توان در خصوص اين مساله نسبت به عموم ملت مسيح حكم يك جا و كلى كرد، براى اينكه بين مردم عامى آنها و علمايشان فرق است، همه ‏آن ها داراى كفر حقيقى كه برگشتن آن به استضعاف نباشد نيستند، و كفرى كه عبارت باشد از انكار توحيد و تكذيب آيات خدا، مخصوص است به علماى آنها، و ما بقى مستضعف و عوامند.[18]

به فرض هم كه مسيحيان به منظور فرار از اشكال جسميت و ماديت خداى تعالى و نيز فرار از اشكال تدريجيت افعال او، بگويند اينكه ما مى ‏گوئيم: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً"، از باب مجازگويى است نه اينكه حقيقتا خداى تعالى متجزى شده و چيزى از او جدا شده باشد كه در حقيقت ذات و صفات مثل او باشد و در عين حال نه محكوم به ماديت باشد و نه به تدريجيت (و اتفاقا مقصود نصارا هم از اينكه گفتند: مسيح فرزند خدا است، بعد از بررسى گفته ‏هايشان همين است)، تازه اشكال مماثلت به جاى خود باقى خواهد ماند.


توضيح اينكه اثبات فرزند و پدر اگر هيچ لازمه ‏اى نداشته باشد، اين لازمه را دارد كه بالضروره اثبات عدد هست و اثبات عدد هم اثبات كثرت حقيقى است، براى اينكه گيرم كه ما فرض كرديم اين فرزند و پدر در حقيقت نوعيه واحد باشند، نظير دو فرد انسان كه در حقيقت انسانيت يك چيزند، ليكن نمى ‏توانيم انكار كنيم كه از جهت فرديت براى نوع دو فردند و بنا بر اين اگر ما اله را يكى بدانيم آنچه غير او است كه يكى از آنها همين فرزند فرضى است مملوك او و محتاج به او خواهند بود، پس فرزندى كه براى خدا فرض كردند نمى‏تواند الهى مثل خدا باشد، چون خدا محتاج نيست و او محتاج است و اگر فرزندى برايش فرض كنيم كه از اين جهت هم مثل او باشد يعنى محتاج نباشد و چون خود او مستقل به تمام جهات باشد، ديگر نمى ‏توانيم اله را منحصر در يكى بدانيم و خود را از موحدين بشماريم.[19][20]



[1] قاموس‌کتاب مقدس، ص344 ـ 345 ، مستر هاكس، تهران، اساطير، 1377 ش ؛ کلام مسیحى، ص73، 75 ـ 76 ، ميشل توماس، ترجمه توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، 1381 ؛ فصل نامه هفت آسمان، ش 14، ص‌90، «خداى‌سه‌گانه در کتاب مقدس».

[2] کلام مسیحى، 75 ؛ تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس،ص99 ، تهران، سازمان تدوين كتب علوم انساني، 1382

[3] کلام مسیحى، ص‌75؛ تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون ، ترجمه فخر، تهران، افراسياب، 1380 ج‌3، ص‌770

[4] تاریخ جامع ادیان، ص‌613 ، بی ناس، جان ،ترجمه حكمت، تهران علمي و فرهنگي، 1373 ؛ تاریخ فلسفه، ص‌17 ـ 18؛ عبدالرحيم سليماني اردستاني ، مسیحیت، ص‌88 ـ 89

[5] تاریخ فلسفه، ص‌9، 18 ـ 20

[6] کتاب مقدس، یوحنّا1: 1ـ3، 14، 18؛ کولُسّیان1:15 ـ 20

[7] همان، یوحنّا 10: 15، 30؛ فیلپیان 2: 5 ـ 7؛ رومیان 1: 3، 9

[8] مسیحیت و بدعت‌ها، ص‌42 ـ 45 ، جُوان، اُ. گريدي ، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، مؤسسه فرهنگي طه، 1377 ؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاريخ ، ص‌71 ـ 72 ، كرنز، اول، ترجمه رشيدي، آموزشگاه كتاب مقدس، بی تا ؛ مسیحیت، ص‌98

[9] تاریخ فلسفه، ص‌25 ـ 30؛ معارف، ش 3، ص‌82 ـ 83، «تثلیث‌از آغاز تا شوراى قسطنطنیه»

[10] معارف، ش 3، ص94، «تثلیث از آغاز تا شوراى قسطنطنیه»

[11] الميزان ذيل آيات 116 و 117 سوره بقره

[12] همان

[13] الميزان ذيل آيه 79 سوره آل عمران

[14] تفسير نمونه ، ذيل آيات 116 و 117 سوره بقره

[15] الميزان ، ذيل آيه 73 سوره مائده

[16] الميزان ذيل آيه 79 سوره آل عمران

[17] همان

[18] الميزان ، ذيل آيه 73 سوره مائده

[19] الميزان ذيل آيه 79 سوره آل عمران

[20]براي اطلاع بيشتر ر.ك:مقاله : خداي سه گانه؛ سير پيدايش و تحول عقيده تثليث و نگرش انتقادي قرآن كريم به آن - نوشته علي اسدي در سايت معرفت اديان ، تفسير الميزان ذيل :آيه 116 سوره بقره و 79 سوره آل عمران ، نساء170-175،مائده 15-9 ، مائده 68 -69 ، انعام 91-105 ، توبه 29-35 ، يونس 57-70 ، اسراء 101-111 ، كهف 1-8 ، مريم 81-96 ، زمر 1-10 ، زخرف 79-89 ، مومنون 78-98

خادم مهدی(عج);259545 نوشت:
می شود این گفته تان را اثبات کنید.امکان وجود واسطه بین پدر و پسر وجود دارد،زیرا ممکن است یک پدر و پسر از هم دور باشند مثلا یکی در ایران و دیگری در خارج؛در این صورت این دو نمی توانند به صورت مستقیم رابطه برقرار کنند و باید از واسطه استفاده کنند.

سلام

مثل اینکه یکطرف خداست و خدا فقط شیطان را از خود رانده است و نصارا اعتقاد دارند هردو خدایند لذا دوری انان غیر ممکن است چون خدا فقط شیطان را از خود دور کرده !

خادم مهدی(عج);259545 نوشت:
مسیحیان می گویند خدا در واقع یکی است ولی به سه شکل ظاهر شده است که در این صورت نمی تواند شرک باشد.

خدائی که شکل پیدا کند چرا باید فقط سه شکل باشد پس میتواند بت هم باشد . در حالی که انان فقط برای عیسی شکل قائلند پس فقط عیسی بت انان است ولی انان برای خدا و روح القدس شکل قائل نیستند و میگویند خدا در وجود عیسی حلول کرده پس فقط یک شکل برای خدا قائلند نه بیشتر ، و وقتی خدا خود در وجود عیسی حلول کرده پس دیگر وجود روح القدس زائد است و معنی ندارد ! یعنی خدا از طریق اسپرم کلیه خصوصیات خود را به حضرت مریم انتقال داده و بطور فیزیکی باعث پیدایش حضرت عیسی شده پس وجود روح القدس زائد است .

پرسش1:



با سلام و عرض ادب
لطفا ثابت کنید که مسیحیان اشتباه می کنند و عیسی(ع)پسر خدا نیست.
لطفا در پاسخ از دلایل عقلی استفاده کنید.(البته اگر از انجیل،دلایلی دارید.لطفا بیان کنید.)

پاسخ:


با سلام خدمت شما



قبل از ذكر دلايل مقدمه اي را در مورد تثليث ذكر مي كنم:


تثلیث آموزه اى بنیادین در الهیات مسیحى، مبتنى بر الوهیت خداى سه گانه پدر، پسر و روح القدس. و در الهیات مسیحى به معناى آموزه‌اى است که الوهیت خداى سه‌گانه پدر، پسر و روح‌القدس را بیان مى‌کند.[1]
نظریه تثلیث (trinity)، بیانگر ادراک طیفى از مسیحیت از خدا به عنوانِ یک حقیقت سه‌گانه است. بر اساس این بیان، وجود و ذات الهى، یگانه است؛ ولى در سه شخص یا اُقْنومِ متمایزِ پدر، پسر و روح‌القدس بروز و ظهور یافته است و آن سه در عین داشتن تشخص و تمایز، داراى یک ذات بوده و از یکدیگر جدا نیستند. در آثار متکلمان و نویسندگان مسیحى با تأکید بر توحید و اهمیت زیادى که ادراکِ یگانگى خدا در مسیحیت دارد، هرگونه تفسیرى از تثلیث و سه‌گانگى ذات خدا در صورت ناسازگارى با وحدانیت او رد و تثلیث، توحید مسیحى و تلاشى براى بیان یگانگى خدا خوانده شده است.[2]


بر این اساس، تعریف بر جاى مانده در میراث کلامى و نظرى مسیحیت در نهایت تثلیث را یک راز سر به مُهر قدسى و امرى برهان‌ ناپذیر و فراعقلى مى‌شناساند که به سبب محدودیت وجودى و ذهنى بشر، در فهم و ادراک وى نمى‌گنجد.[3]


مجموعه عهد جدید براساس دو نگرش متفاوت به شخصیت حضرت عیسى(علیه السلام) دو نظام الهیاتى کاملا جدا از هم ارائه مى‌کند. رساله‌هاى پولس، انجیل و نامه‌هاى یوحنّا، اساس الهیاتِ مبتنى بر الوهیّت عیسى(علیه السلام) و بخش هاى دیگر آن مبناى الهیات مبتنى بر بنده و پیامبر بودن اوست. نظام نخست را پولُس بنیان نهاد و آن دیگرى را حواریان به سرکردگى پطرس نمایندگى مى‌کردند.[4]


پولس آموزه‌ها، اعمال و رسالت عیسى(علیه السلام)را در چارچوب مفاهیم جهان شناختى، انسان شناختى و نجات بخشى ادیان و فلسفه‌هاى یونانى‌مآب، براى یونانى زبانان تبلیغ و تبیین کرد.[5] وى از جمله در نامه‌هاى خود که قدیمى ‌ترین بخش عهد جدید شناخته شده‌اند (نوشته شده بین سالهاى 49 تا 62‌م.) عیسى(علیه السلام)را کلمه خدا، ازلى، غیر مخلوق، سهیم در آفرینش[6]، خداى مجسم، و به سبب رستاخیزش او را فرزند خدا و داراى ذات الهى خواند.[7]

مسیح‌شناسى پولس از آغاز با انتقاد جدى روبه‌رو گشت و کفرآمیز خوانده شد و عصر حواریان با نزاع سخت‌فکرى میان پولس و حواریان ادامه و با پیروزى نسبى پولس پایان یافت.[8]


در سالهاى پایانى قرن نخست و نیمه اول قرن دوم، «پدران رسول» که اغلب خود را از شاگردان حواریان مى‌دانستند، با طرح دو پرسش اساسى درباره «این همانى مسیح با خداى خالق» و «ماهیت وجودى و جایگاه او در نظام هستى و الوهى» و در نتیجه پاسخ هاى داده شده به آن، تأملات نظرى بعد را درباره تثلیث پایه‌ریزى کردند. مسیح‌شناسى گروهى از آنها که نزدیک به دیدگاه سه انجیل همنوا درباره مسیح بود، به «مسیح‌شناسى کم مرتبه» یا «فرزند خواندگى» موسوم شد که براساس آن، روح القدس، پسر واقعى خداست و عیسى مسیح به سبب پاکى و پیراستگى از گناه و پلیدى و اطاعت کامل از روح‌القدس در همه مأموریتها، از سوى خداوند به عنوان «پسر خوانده» پذیرفته شده و در کنار پسر واقعى جاى مى‌گیرد. مسیح‌شناسى دسته دوم، نزدیک به دیدگاه پولس و یوحنا، به «مسیح‌شناسى بلندمرتبه» موسوم شد. این گروه نسبت به آن دو، شأن الوهى کمترى براى مسیح قائل بوده و به وجود یک خدا به عنوان خالق، پدر عالَم و مسیح اعتقاد داشته و نیز شأن الوهى روح القدس و رتبه وجودى او را پایین‌تر از مسیح مى‌دانستند.[9]
منازعات کلامى تثلیث در سده سوم نیز ادامه‌یافت. الوهیت مسیح(علیه السلام) اصل پذیرفته شده همگان بود و بیان میزان و چگونگى ارتباط آن با خداى پدر، مشکل اصلى به شمار مى‌رفت.[10]


دلايلي كه مي توان بر عدم امكان فرزند دار شدن خداوند و اينكه حضرت عيسي(ع) فرزند خدا باشد ، اقامه كرد چنين است:

برهان اول : عدم مثل داشتن خداوند


خداوند احد و در ذات، صفات و فعل يكتا، و يگانه بوده و در ميان آفريده ها نظير ندارد، از طرفى اعتقاد به فرزند داشتن خداوند به معناى پذيرش نظير داشتن خداوند است، و اين محال است.[11]


برهان دوم : عدم جسميت در خداوند


فعل خداوند تدریجی و تقلیدی نیست و نیازمند اسباب نیست و وقتی که اراده کند موجودی خلق کند ،همين كه بگويد: بباش موجود مى ‏شود، پس با اين حال چطور ممكن است فرزند گرفتن به او نسبت دهيم؟ و حال آنكه فرزند درست كردن، احتياج به تربيت و تدريج دارد[12]


برهان سوم: عدم نيازمندي خداوند


داشتن فرزند مستلزم نياز است، زيرا انسان ها با داشتن فرزند نيازهاى شهوانى و عاطفى خود را پاسخ داده و از فرزند براى كمك در كارها بهره مى گيرند و به دنبال بقاى نام خود پس از مرگ هستند، در حالى كه تمام اين مفاهيم كه نياز را به همراه دارد درباره خداوند محال است.[13]


برهان چهارم:عدم تركيب و تكثر در ذات خداوند


از نظر عقلی امکان ندارد که خداوند صمد دارای صفت زاییدن باشد؛ زیرا ولادت موجودی از موجود دیگر دلیل بر قسمت پذیری او است و چیزی قسمت پذیر می شود که مرکب باشد. به بیان دیگر، کسی که می زاید باید خودش دارای اجزا باشد و هر چیزی که جزء داشته باشد، محتاج به اجزای خویش است؛ زیرا تا آن اجزا جمع نشوند و کنار هم قرار نگیرند آن چیز موجود نمی شود. پس این که مولودی از خدا متولد شود از نظر عقلی امکان ندارد و اگر قایل به این شویم، خداوند را محتاج کرده ایم که با ذات اقدس خداوند سازگار نیست و در واقع چنین اعتقادی از آن حکایت دارد که اصلا خدا شناخته نشده است.


برهان پنجم:لازمه اش تناقض در ذات فرزند خداوند مي شود


الوهيت و ربوبيت خداى سبحان مطلقه است و به خاطر همين اطلاق در الوهيت و ربوبيتش، قيوميت مطلقه نسبت به ما سواى خود دارد و در نتيجه ما سواى خدا در هست شدن و در داشتن لوازم هستى نيازمند به او است و وجودش قائم به او است، چون او قيوم وى است، با اين حال چگونه ممكن است چيزى فرض شود كه در عين اينكه ماسواى او و در تحت قيوميت او است، در نوعيت مماثل او باشد؟ و در عين اينكه گفتيم ماسواى او محتاج او است، اين موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد و تمام خصوصيتها كه در ذات و صفات و احكام خدا هست در او نيز باشد؟ بدون اينكه از او گرفته باشد.[14]


برهان ششم:دلايل قطعي بر بشر بودن عيسي (عليه السلام)


اينكه" شخص عيسى بن مريم (ع) پسر خدا و شريك او در حقيقت الوهيت نيست"، دليلش همين است كه او بشر است و از بشرى ديگر متولد شده و ناچار لوازم بشريت را هم دارد.
توضيح اينكه مريم (ع) به او حامله شد و او در رحم وى نشو و نما كرد و مانند همه جنين‏ ها تربيت يافت، آن گاه او را مانند هر مادرى ديگر بزائيد و سپس در دامن خود تربيت نمود آن طور كه ساير مادران، كودكان خود را تربيت و حضانت مى ‏كنند و سپس شروع كرد" با خوردن و نوشيدن و ساير حالات طبيعى يك انسان زنده نشو و نما كردن" و مانند ساير موجودات زنده و طبيعى دستخوش عوارض شدن، گرسنه و سير گشتن، خوشحال و ناراحت شدن، لذت و الم بردن، تشنه و سيراب گشتن، خوابيدن و بيدار شدن، خسته و راحت شدن، و ساير لوازم ديگر يك موجود طبيعى را به خود گرفتن.
اينها آن امورى است كه همه از آن جناب در مدتى كه در بين مردم بوده مشاهده شد، چيزى نيست كه هيچ عاقلى در آن شك كند و نيز هيچ عاقلى شك ندارد در اينكه چنين كسى انسانى است مانند ساير انسان‏ها و افراد ديگر از اين نوع و وقتى عيسى (ع) چنين موجودى باشد قهرا مخلوقى است مصنوع، آن طور كه ساير افراد اين نوع مخلوقند و مصنوع، و از اين جهت هيچ تفاوتى با ديگران ندارد.[15]

پرسش2:

اگر حضرت عیسی(ع) پسر خدا نیست و براین مطلب دلایل محکمی وجود دارد پس چرا مسیحیان این دلایل را قبول نمی کنند؟

پاسخ:

با سلام

آن ها براي رفع اشكال ادعا مي كنند منظور از اينكه حضرت عيسي(ع) فرزند خداست اين نيست كه خداوند زن داشته باشد و مانند انسان ها بچه دار شود بلكه از باب مجاز گويي است.

به هر حال با توجه به مقدمه ذكر شده و عقيده مسيحيان در مورد تثليث بايد گفت آن ها چون قول به تثليث مطلبى نيست كه عامه مردم بتوانند صحت و بطلان آن را درك كنند، از اين رو اغلب آن را به طور تعبد و طوطى ‏وار بعنوان يك عقيده مسلم مذهبى تلقى كرده ‏اند، نه اينكه معنايش را فهميده و يا در پى تحقيق آن بر آمده باشند، اگر هم در صدد بر مى ‏آمدند، چيزى نمى ‏فهميدند، زيرا عقل سليم هم آن وسع و طاقت را ندارد كه بتواند بطور صحيح آن را تعقل كند، و اگر هم تعقل كند امر باطلى را تعقل كرده، نظير تعقل فرض‏ هاى محال، مثل فرض اينكه يك چيز هم انسان باشد و هم غير انسان، و يا عددى نه واحد باشد و نه بيشتر از واحد، نه تك باشد و نه جفت و عقل اينگونه فرض‏ها را كه محال عقليند مى ‏تواند تصور كند، تثليث نصارا هم اگر عقل تصور كند از اين باب است، يعنى امر محالى را تصور كرده است.

خواهيد گفت اگر چنين است پس ميليونها مسيحى چگونه آن را پذيرفته ‏اند؟

جواب اينست كه تثليث در ذهن عامه مردم جنبه تعارف و تشريف را دارد، يعنى اگر از يك نفر مسيحى عامى بپرسيد معناى پدرى خدا و فرزندى مسيح چيست؟ مى ‏گويد معنايش اينست كه مسيح از عظمت و بزرگى به پايه‏ ايست كه اگر ممكن بود براى خداوند پسرى قائل شد بايد گفت او مسيح است، چون در بشر كسى كه مسيح را در عظمت به او تشبيه كنيم‏ نيست، از اين رو مى ‏گوييم مسيح پسر خدا و خداوند پدر اوست، در حقيقت عامه مسيحى ‏ها معناى واقعى تثليث را در نظر ندارند، و آن را جويده و بصورت چيز ديگرى در آورده ‏اند، و بظاهر نسبت تثليث به خود مى ‏دهند، و ليكن علماى آنها معناى واقعى تثليث را قائلند، بنا بر اين نمى ‏توان در خصوص اين مساله نسبت به عموم ملت مسيح حكم يك جا و كلى كرد، براى اينكه بين مردم عامى آنها و علمايشان فرق است، همه ‏آن ها داراى كفر حقيقى كه برگشتن آن به استضعاف نباشد نيستند، و كفرى كه عبارت باشد از انكار توحيد و تكذيب آيات خدا، مخصوص است به علماى آنها، و ما بقى مستضعف و عوامند.[16]


به فرض هم كه مسيحيان به منظور فرار از اشكال جسميت و ماديت خداى تعالى و نيز فرار از اشكال تدريجيت افعال او، بگويند اينكه ما مى ‏گوئيم: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً"، از باب مجازگويى است نه اينكه حقيقتا خداى تعالى متجزى شده و چيزى از او جدا شده باشد كه در حقيقت ذات و صفات مثل او باشد و در عين حال نه محكوم به ماديت باشد و نه به تدريجيت (و اتفاقا مقصود نصارا هم از اينكه گفتند: مسيح فرزند خدا است، بعد از بررسى گفته ‏هايشان همين است)، تازه اشكال مماثلت به جاى خود باقى خواهد ماند.

توضيح اينكه اثبات فرزند و پدر اگر هيچ لازمه ‏اى نداشته باشد، اين لازمه را دارد كه بالضروره اثبات عدد هست و اثبات عدد هم اثبات كثرت حقيقى است، براى اينكه گيرم كه ما فرض كرديم اين فرزند و پدر در حقيقت نوعيه واحد باشند، نظير دو فرد انسان كه در حقيقت انسانيت يك چيزند، ليكن نمى ‏توانيم انكار كنيم كه از جهت فرديت براى نوع دو فردند و بنا بر اين اگر ما اله را يكى بدانيم آنچه غير او است كه يكى از آنها همين فرزند فرضى است مملوك او و محتاج به او خواهند بود، پس فرزندى كه براى خدا فرض كردند نمى‏تواند الهى مثل خدا باشد، چون خدا محتاج نيست و او محتاج است و اگر فرزندى برايش فرض كنيم كه از اين جهت هم مثل او باشد يعنى محتاج نباشد و چون خود او مستقل به تمام جهات باشد، ديگر نمى ‏توانيم اله را منحصر در يكى بدانيم و خود را از موحدين بشماريم.[17][18]

[1] قاموس‌کتاب مقدس، ص344 ـ 345 ، مستر هاكس، تهران، اساطير، 1377 ش ؛ کلام مسیحى، ص73، 75 ـ 76 ، ميشل توماس، ترجمه توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، 1381 ؛ فصل نامه هفت آسمان، ش 14، ص‌90، «خداى‌سه‌گانه در کتاب مقدس».
[2] کلام مسیحى، 75 ؛ تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس،ص99 ، تهران، سازمان تدوين كتب علوم انساني، 1382
[3] کلام مسیحى، ص‌75؛ تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون ، ترجمه فخر، تهران، افراسياب، 1380 ج‌3، ص‌770
[4] تاریخ جامع ادیان، ص‌613 ، بی ناس، جان ،ترجمه حكمت، تهران علمي و فرهنگي، 1373 ؛ تاریخ فلسفه، ص‌17 ـ 18؛ عبدالرحيم سليماني اردستاني ، مسیحیت، ص‌88 ـ 89
[5] تاریخ فلسفه، ص‌9، 18 ـ 20
[6] کتاب مقدس، یوحنّا1: 1ـ3، 14، 18؛ کولُسّیان1:15 ـ 20
[7] همان، یوحنّا 10: 15، 30؛ فیلپیان 2: 5 ـ 7؛ رومیان 1: 3، 9
[8] مسیحیت و بدعت‌ها، ص‌42 ـ 45 ، جُوان، اُ. گريدي ، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، مؤسسه فرهنگي طه، 1377 ؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاريخ ، ص‌71 ـ 72 ، كرنز، اول، ترجمه رشيدي، آموزشگاه كتاب مقدس، بی تا ؛ مسیحیت، ص‌98
[9] تاریخ فلسفه، ص‌25 ـ 30؛ معارف، ش 3، ص‌82 ـ 83، «تثلیث‌از آغاز تا شوراى قسطنطنیه»
[10] معارف، ش 3، ص94، «تثلیث از آغاز تا شوراى قسطنطنیه»
[11] الميزان ذيل آيات 116 و 117 سوره بقره
[12] همان
[13] تفسير نمونه ، ذيل آيات 116 و 117 سوره بقره
[14] الميزان ذيل آيه 79 سوره آل عمران
[15] همان
[16] الميزان ، ذيل آيه 73 سوره مائده
[17] الميزان ذيل آيه 79 سوره آل عمران
[18]براي اطلاع بيشتر ر.ك:مقاله : خداي سه گانه؛ سير پيدايش و تحول عقيده تثليث و نگرش انتقادي قرآن كريم به آن - نوشته علي اسدي در سايت معرفت اديان ، تفسير الميزان ذيل :آيه 116 سوره بقره و 79 سوره آل عمران ، نساء170-175،مائده 15-9 ، مائده 68 -69 ، انعام 91-105 ، توبه 29-35 ، يونس 57-70 ، اسراء 101-111 ، كهف 1-8 ، مريم 81-96 ، زمر 1-10 ، زخرف 79-89 ، مومنون 78-98

موضوع قفل شده است