توسل یه مهندس سوئیسی به امام رضا .... زیباست بشنوید

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
توسل یه مهندس سوئیسی به امام رضا .... زیباست بشنوید

[="Tahoma"][="Indigo"]دستتون درد نکنه دلمو خالی کردم
اجرتون بااقا
[/]

امامامون هر کدومشون یه دریان... یه آسمون...

ممنون:Gol:

یا الله اجرت با خود اقا

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

تشکر

:Gol::Gol:

خدا اجرت دهد

خیلی وقت بود حرم نرفته بودم امشب حتما سعی میکنم برم حرم

برای همه ی بچه های اسک دین هم دعا میکنم امام رضا(ع) بطلبتون

سلام،ممنون،واقعا عالی بود:Gol:اجرتون باخود آقا.

سلام
این سخنرانی تو جمع بچه های طرح ولایت بوده؟

به نام خدا

بله این سخن رانی در جمع دانشجویان طرح ولایت بوده

مسجد امام رضا (ع) دانشگاه فردوسی مشهد

حاج حسین یکتا

بسم الله

متن سخن رانی

با یک «یا اباصالح المهدی ادرکنی» جدی بروید و به امام رئوف بگویید ؛ آقا به دادمان برس.

بچه ها سیم هایتان را وصل کنید .

مهندس سوئیسی آمده بود اینجا، اصلیتش اهل چک بود، به حرم رفت، به او گفتم ببین: این گنبد طلایی رنگ را می بینی؟

گفت؛ آری، می شود نزدیک تر شویم و داخل شویم.

گفت؛ این چیست وسط حیاط ؟

گفتم؛ به این می گویند سقا خانه اسماعیل طلایی،

گفت؛ کارش چیست؟

گفتم ؛همه زائران می آیند اینجا آب تبرک حرم را می خورند.

گفت؛ آن چیست در آنجا که همه نخ بسته اند؟

گفتم؛ آن که می بینی پنجره فولاد است، آنهایی که مریضند یا بیمار دارند می آ یند اینجا شفا می گیرند.

گفت؛ شفا هم داده؟

گفتم ؛ بله خیلی ها شفا گرفتند

گفت؛ می شود یک نخ به من بدهی

گفتم؛ نخ برای چه می خواهی؟

گفت؛ میخواهم خودم بروم ببندم ببینم چیست. این گوشی همراه من را نیز بگیر.

همراهش را به من داد، من هم نخ را به او دادم، گفتم شاید می خواهد با همان عالم خودش تجربه کند ببیند آن چیست.

زمانی گذشت همراهش زنگ خورد، قطع کردم، دوباره زنگ خورد قطع کردم، دفعه سوم زنگ زد و دیدم پشت سر هم زنگ می زند برداشتم گوش کردم دیدم خانمی دارد، با زبان خودش الو الو می گوید، چیزی فهمیدم که می گوید گوشی را به دست همان آقا بده، گوشی را بردم به او دادم، دیدم حال و اوضاعش به هم ریخت و نخ را باز کرد و بلند شد.

گفتم؛ آقا چه شد؟

گفت؛ تو که گفتی این آقا شفا می دهد گفتم یا راست می گویی یا دروغ، اگر دروغ گفته باشد که ضرر نکرده اگر راست گفته باشد، اینجا و آنجا و این دین و آن آیین ندارد، پسر مرا هم شفا می دهد، خدا به من پسری داده 16 ساله مانند یک گوشت لخت افتاده گوشه اتاق و معلول است، کسی که زنگ زد همسرم بود، گفت مرد کجایی؟ گفتم ایرانم، گفت نه، اکنون کجایی؟ گفتم اکنون درجایی ام به اسم حرم امام رضا(ع)، گفت: بچه یمان بلند شده نشسته می گوید یک آقایی اینجا ایستاده که من او را نمی بینم، می گوید این آقا می گوید به مادرت بگو که به پدرت زنگ بزند، که خودش را اینقدر اذیت نکند، بلند شود، کارش حل شد. اکنون هم خودش مسلمان شد و هم مادر و بچه مسلمان شدند و هر سال هم به ایران می آیند.

امشب بروید حرم، بگویید ما یک مشت مریض داریم، یا امام رضا(ع) خودمان هم کمی مریضیم، اینجا هم دارالشفاست، یک رشته ی دلتان یا گوشه ای از چفیه یتان را به دری یا جایی ببندید... بگویید زومان به این جوانها در دانشگاه نمی رسد، یا امام رضا اگر فکر می کنی از ما کاری در دانشگاه برمی آید، بر نمی آید، و ما اگر به خودمان می بود پایمان باید قلم می شد به حرمت بیاییم، چه شد؟ کجا از نازت کم کردی؟، بلاخره تو امام رئوفی، ما را دریاب آمدیم اینجا، آقا تو خودت درست کن و بقیه راه را یادمان بده، نیرو بده (قو علی خدمتک جوارحی) بده، برو بچه های قوی حزب اللهی بده تا (کم من فهت قلیله) را شکل بدهیم.

ما برای امام زمان کاری نکردیم اما آقا می گوید خیلی دور افتاده بودی گشتم پیدایت کردم آوردمت پیش امام رضا(ع) ....

یکی از خادمین حرم می گفت: آن قدیم ها در شبی می خواستیم برویم خانه، دیدیم یک سگی کنار خیابان ایستاده، به گنبد نگاه می کند، گویی در چشمانش اشک است، او را به سمت خیابانهای دیگر ترساندیم، اما نمی رفت، دیدم یک ماشین ایستاده و کسی آمد و سگ را بغل کرد و گذاشت در ماشین، گفتیم آقا چه شده، گفت این سگ در خانه ما نگهبانی می داد، دیدیم کاری از او بر نمی آید، بردیم و در بیابانی او را رها کردیم. خوابیده بودم که درعالم رویا، خواب آقا علی ابن موسی الرضا را دیدم، آقا گفت این سگ آمده و روبروی گنبد ایستاده و از شما شکایت می کند، می گوید حالا که از من کاری بر نمی آید مرا بردند و در بیابانی رها کردند، بروید و او را برگردانید از خواب پریدیم و آمدیم اینجا !!

بچه ها بروید حرم، مثل همان سگ، بگویید احساس می کنید در جایی دل امام زمان را شکاندید، آقا ما را کم تاثیر کرده، ما را برده در گوشه ای و در بیابانی و هرچه صبح تا شب دست و پا می زنیم کار حل نمی شود، نیرویمان جزم نمی شود، بسیج توسعه پیدا نمی کند، کیفیت ترقی پیدا نمی کند، بروید به امام رضا بگویید به آقا زاده اش بگوید بیاید ببردتان در غیر آن کارتان کار نیست.

شما چهل روز اینجایید، شهدا اول ماه رجب چله می گرفتند، تا روز عاشورا پنج تا چله است و بعد شهید می شدند؟ می دانی به چله نشینی دعوتت کردند؟ بیایید برای امام زمان کاری انجام دهید.

بگویید آقا میشود مرا بخری؟ چون آنها فقط می خرند، کسی را نمی فروشند، این ما هستیم که آنها را می فروشیم، اگر بخرندتان و برای قرارگاهشان ببرندتان، اگر اسمتان را بنویسند، آن وقت بسیجتان دیدنی است، دانشکده یتان دیدنی است، جمع های نورانی تان حرفهایش شنیدنی است و نهایت هم می شود: آنان که اسرار