تمثیلات و تشبیهات تربیتی- روان شناختی(غفلت و بی هدفی در زندگی)

تب‌های اولیه

142 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

خواص آيات و دعاها
خواصي كه براي خواندن دعا و آيات ذكر مي شود كلي نيستند به عبارت ديگر علت اصلي و تامه نيست يعني يك مجموعه علل بايد در كنار هم جمع شوند تا آن خاصيت تحقق يابد. مانند گل كه براي به ثمر رسيدنش نياز به نور، خاك مرغوب،كود،آب، اكسيژن و..دارد براي استجابت دعا امور لازم است مثل خوش بيني به خداوند، تلاش و پوياي ، رزق حلال، توبه از گناهان و...


منبع بدي ها



امام حسن عسكرى: «جميع اعمال بد ‏در خانه‏اى است و كليد آن خانه دروغ است‏» .
به «خود» و «خداي خود» و «خلق خدا»، دروغ نگويم تا ما هم مثل پينوكيو آدم شويم



تفاوت هاي فردي
حضرت علی(ع) فرمود: النّاسُ کالشَّجر شَرَابُه واحِد و ثَمَرُهُ مُخْتَلِف؛
انسان ها همچون درختانند که از یک آب آبیاری می شوند، اما میوه هایشان گوناگون است.

تمثيلات و تشبيهات نماز ( با توجه به روايات )
• مثل نماز ، مثل نهر آب است .
• نماز سفره ي گسترده ي خداست .
• همچون حصني محكم در برابر يورش هاي شيطاني است .
• مانند ميزان است .
• مرزبين ايمان و كفر است .
• گناهان را همچون برگ درختان مي ريزد .
• به سان چهره اي نوراني است .
• همانند امام است و امرش مطاع .
• خانه ي اخلاص است .
• فضيلت اقامه ي آن در اول وقت همانند برتري آخرت بر دنياست .
• مثل نمازگزار ، مثل كسي است كه در خانه ي فرمانروا را مي كوبد .
• هميچ چيز همانند آن بيني شيطان را خاك نمي مالد .
• نور چشم پيامبر است .
•نماز ستون دين است.

نماز و پاکی روح

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
نمازهای پنجگانه همانند نهر آب گوارائی جلوی درب خانه شماست چنانکه کسی هر روز خود را پنج بار در آن بشوید هیچگونه چرکی باقی نماند. (یعنی کسی هم که شبانه روز نمازهای پنجگانه را بخواند از آلودگیهای روحی پاک می‏شود) .

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
مثل الصلوات الخمس کمثل نهر جار عذب علی باب احدکم یغتسل فیه کل یوم خمس مرات فما یبقی ذلک من الدنس.

کنز العمال، ج 7، حدیث 18931

سلام آيا مي دانيد:
تمثيل بر سه قسم است:
1- رمزي: مانند كليه و دمنه، منطق الطير عطار( اين تمثيل در قرآن نيست و بنابراين گفتگوي حضرت سليمان با مورچه حقيقي است)
2- قصصيي: قصه انبيا و گذشتگان در قرآن
3- طبيعي( تشبيه غير محسوس به محسوس است مانند تشبيه دنيا به محصولات مزرعه و...)


اركان تمثيل هاي قرآني
- تشبيه( تشبيه بوي دهان به مشك)
- استعاره مصرحه(ذكر مشبه به تنها : در باشگاه شيري را ديدم. يا تشبيه اشك به ژاله و چشم به نرگس)
-استعاره مكنيه( ذكر مشبه تنها: آنگاه كه مرگ چنگال هايش را فرو ببرد هيچ حرزي سود نمي بخشد( تشبيه مرگ به درنده)
- كنايه: جمله در موضوع له به كار رفته ولي هدف توجه مخاطب به لازم آن است. او هميشه پخت و پز مي كند(مهمان داري و مهمان نوازي)
- مجاز: لفظ به دليل يكي از علايق در غير موضوع له به كار رود
اگر علاقه و مصصح استعمال مشابهت(بين موضوع له و غير موضوع له) باشد مجاز استعاره اي است: شيري در باشگاه كشتي ديدم(قهرمان)
اگر علاقه و مصصح استعمال غير مشابهت(بين موضوع له و غير موضوع له) باشد مجاز مرسل گويند: ناودان را افتاد(آب نادوان)
رك: مثل هاي آموزنده قرآن در تبين 57 مثل قرآني، جعفر سبحاني، چ2، موسسه امام صادق،1386،ص28-37

ويژگي هاي مثل(پايه هاي فصاحت و بلاغت مثل):
- ايجاز الفاظ
- روشني مقصود و معنا
-حسن تشبيه
-لطافت آن
همان ص 7
-

شهامت بودن
رویارویی با مشکلات
زندگی ارزش ماندن و تحمل سختی ها را دارد.

استقامت این گل در میان برف ها خیلی جالبه ...

منبع : http://zndgiearam.persianblog.ir/tag/%d8%b5%d8%a8%d8%b1

به یاد داشته باشیم که
یه اقیانوس ساکت وآرام
هیچگاه ملوان زرنگ و حرفه ای نمی سازد.
بله برای رسیدن به شیرینی لازم است تلخی ها را بچشیم .
خانم ها برای رسیدن به زیبایی و خوشکلی به آرايشگر میگن :
بکش و خوشکلم کن.

منبع : http://zndgiearam.persianblog.ir/tag/%d9%85%d8%ab%d8%a7%d9%84_%d8%af%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c

با سلام و احترام

استاد حامی میشه لطفا این مورد مثال درمانی رو کمی روانتر و روشنتر بفرمایید چیه ؟

با تشکر :Gol:

ماه بانو;83979 نوشت:
با سلام و احترام استاد حامی میشه لطفا این مورد مثال درمانی رو کمی روانتر و روشنتر بفرمایید چیه ؟ با تشکر

به نظرم خيلي روشن است سه مثال است و مضمون اين بيت است:
نابرده رنج گنج ميسر نمي شود.
مزد آن گرفت كه جان برادر كار كرد
درباره افرادي است كه تمايل دارند بدون زحمت به موفقيت( معنوي و مادي ) برسند. به آنها مي گويد براي رسيدن به خواسته خود بايد رنج تلاش را تحمل كنيد.

در رواياتي آمده است كه
اهل بيت مانند:
- كشتي نوح( كساني كه از آنها فاصله بگيرند غرق مي شوند).
- درِ حِطّه( دري كه هر كس از آن وارد مي شد گناهانش بخشيده مي شد)
- خانه خدا( مركز امنيت و پاكي)
- ستارگان( رهنماي افراد سرگردان و زيبا)
- سر و چشم در بدن( كه اساس بدن به آن بستگي دارد)
منبع: اهل بيت در قرآن، نشر دارالحديث

ای کاش میفهمیدیم که کشتی نجات امت فقط اهلبیت علیهم السلام هستند نه کس دیگری :crying:

به نام اهلبیت در هر خانه ای را میزنیم ...

چقدر زیباست و تامل برانگیز و البته غم انگیز این کلام امام محمد باقر (عليه السلام) که در كاملترين بيان ممکن فرمودند:

« بَلِيَّه النّاسِ عَلَيْنا عَظِيمَهً. اِنْ دَعُوناهُمْ لَمْ يَستَجِيبُوا لَنا، وَ اِنْ تَرَكناهُمْ لَمْ يَهتَدُوا بِغَيْرنا. »

ما سخت گرفتار مردم هستيم. اگر آنان را فرا بخوانيم، ما را اجابت نمي‌كنند و اگر آنان را واگذاريم، هرگز به وسيله غير ما هدايت نمي‌شوند. بحارالانوار، جلد 46، صفحه 288

و به قول مهدی نصیری :
[=Times New Roman]... آنچه مصیبت جانکاه شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در محراب عبادت و مسموم کردن سبط اکبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حادثه جانخراش عاشورا و دیگر مصائب وارده بر اهل بیت را مضاعف می‌کند
[=Times New Roman]و خون گریستن را بر این مصائب مجاز و سهل می‌کند،
[=Times New Roman]فاصله انداختن بین عقول و اندیشه‌ها و جانهای مردم با معارف وحیانی و علم مصبوب این خاندان بوده است ...

[=Times New Roman]منبع : فصلنامه ی سمات / شماره ی اول / اول دفتر

[=Times New Roman]


امیدوارم که تا آخرین نفس همه مدافع و پیرو راه اهلبیت علیهم السلام باشیم انشاالله :hamdel:

مواد مخدر و موسيقي لهوي
موسيقي لهوي در باز داشتن انسان از كار، مسائل جدي زندگي و تفكر و ايجاد وابستگي رواني مانند مواد مخدر(ترياك و...) عمل مي‌كند.

منبع: اقتباس از آثار امام خميني (ره): ايشان ترويج موسيقي را يكي از ابزار دشمن براي تخدير جوانان براي چپاول ملت مي دانند.

خوره غیبت

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

اَلغيبَةُ اَسرَعُ فى دينِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِنَ الكِلَةِ فى جَوفِهِ؛
غيبت كردن در (نابودى) دين مسلمان مؤثرتر از خوره در درون اوست.

كافى، ج2، ص357، ح1

ایمان بدون عمل
ایمان بدون عمل مانند لامپ بدون برق است نورانیتی به همراه ندارد.

از حاج آقا احمد نباتی (اصفهانی)

تقویت حافظه
پیامبر خدا(صلی الله علیه) :« بر شما باد کندر، زیرا آن سان که انگشتان عرق را از پیشانی پاک می کنند پشت را محکم می کند عقل را افزون می کند ذهن را ذکاوت می دهد چشم را جلا می دهد و فراموشی را از میان می برد
منبع: دانشنامه احادیث پزشکی، نشر دارالحدیث، قم

مزرعه اعمال
الدنیا مزرعه الآخره
دنیا مزرعه آخرت است

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

حافظ

من انسانى و من حيوانى
انسان يك موجود مركب است . اين حقيقت را نبايد فراموش كرد كه در انسان واقعا دو من حاكم است : يك من انسانى و يك من حيوانى ، كه من حقيقتى انسان آن من انسانى است . و چقدر مولوى اين مساله تضاد درونى انسان را عالى در آن داستان معروف مجنون و شتر سروده است ! انسان واقعا مظهر اصل تضاد است در هيچ موجودى به اندازه انسان ، اين تضاد و ضديت درونى و داخلى حكومت نمى كند. داستان را اين جور آورده است كه مجنون به قصد اينكه برود به منزل ليلى ، شترى را سوار بود و مى رفت و از قضا آن شتر كره اى داشت ، بچه اى داشت شير خوار، مجنون براى اينكه بتواند اين حيوان را تند براند و در بين راه معطل كره او نشود، كره را در خانه حبس كرد و در را بست . خود شتر را تنها سوار شد و رفت . عشق ليلى ، مجنون را پر كرده بود. جز درباره ليلى نمى انديشيد اما از طرف ديگر، شتر هم حواسش شش دانگ دنبال كره اش بود و جز درباره كره خودش ‍ نمى انديشيد كره در اين منزل است و ليلى در آن منزل ، اين در مبدا و آن در مقصد. مجنون تا وقتى توجه داشت به راندن مركب ، مى رفت . در اين بينها حواسش متوجه معشوق مى شود، مهار شتر از دستش رها مى گرديد. شتر وقتى مى ديد مهارش شل شده ، آرام بر مى گشت به طرف منزل يك وقت مجنون متوجه حال خودش مى شد، مى ديد دو مرتبه به همان منزل اول رسيده ، بر مى گرداند، باز شروع مى كرد به رفتن . مدتى مى رفت دوباره تا از خود بى خود مى شد، حيوان بر مى گشت ، چند بار اين عمل تكرار شد:

همچو مجنون در تنازع با شتر


گه شتر چربيد و گه مجنون حر



ميل مجنون پس سوى ليلى روان


ميل ناقه از پى طفلش دوان


تا آنجا كه مى گويد مجنون خودش را به زمين انداخت .
گفت اى ناقه چو هر دو عاشقيم


ما دو ضد پس همره نالايقيم


بعد گريز خودش را مى زند، مى گويد:
جان گشاده سوى بالا بالها


تن زده اندر زمين چنگالها


در انسان دو تمايل وجود دارد: يكى تمايل روح انسان و ديگر تمايل تن انسان .
ميل جان اندر ترقى و شرف


ميل تن در كسب اسباب و علف


اگر مى خواهى جان و روحت آزاد باشد نمى توانى شكم پرست باشى ، نمى توانى زن پرست باشى و روحت آزاد باشد، پول پرست باشى و روحت آزاد باشد و در واقع نمى توانى شهوت پرست باشى ، خشم پرست باشى ، پس اگر مى خواهى واقعا آزاد باشى ، روحت را بايد آزاد بكنى

زمین مساعد
علي عليه‏السلام :
قلب نوجوان مانند زمين، خالي و مساعد است كه هرچه در آن بكاري همان درو مي‏كني:
«انّما قلب الحدث كالأرض الخالية مهما اُلقي فيها من كلّ شي‏ء قبِلتْه»

نکته: والدین و مربیان بر این زمین ها سرمایه گذاری بیشتری کنند تا شوره زارها

در مقابل تقدیرخداوند
مثل کودک یک ساله باشیم،
وقتی او را به هوا اندازند،می خندد چــون ایمان دارد که او را خواهند گرفت


تکنیک کلاغی


- پرندگان هر کدام صفاتی دارند :شایست و ناشایست ،در آمیزش نیز آدابی دارند ،"کلاغ" علی رغم پرو بال سیاه و صدای ناهنجارش،در آمیزش مخفی کاراست ،آمیزش مخفی کارانه را از کلاغ بیاموزید.
امام صادق(ع)،وسائل الشیعه ،ج14،ص100 "



به کجا چنین شتابان؟!

-هنگام آمیزش چون پرندگان شتاب نکنید صبر پیشه ی خود سازید زنها نیازمند وقت بیشتری هستند مدتی نه چندان طولانی به عشق بازی بپردازید همسرتان را کاملا" آماده سازید.آمادگی دو سویه آمیزش را فرح بخش و کامل می کند.
امام علی(ع) وسائل الشیعه ج14 ،ص83 ، امام صادق (ع) کافی ج5،ص497 "

حامی;107083 نوشت:
پرندگان هر کدام صفاتی دارند :شایست و ناشایست ،در آمیزش نیز آدابی دارند ،"کلاغ" علی رغم پرو بال سیاه و صدای ناهنجارش،در آمیزش مخفی کاراست ،آمیزش مخفی کارانه را از کلاغ بیاموزید. امام صادق(ع)،وسائل الشیعه ،ج14،ص100 "[/quote

براساس تجارب مشاوران
رعایت نکردن همین هشدار سبب اختلالات و انحرافات بسیاری از فرزندان شده است و می شود.

احادیث روان شناختی در باره روابط زناشویی
http://tebyan-zn.ir/News-Article/Religion_Thoughts/exemplum_anecdote_religious/2011/4/12/21646.html

تکنیک همانندی
اگر گاه چشمانت بی اختیار یا با اختیار به زنی افتاد و مسحور او شد و دلت لرزید ،پیش از این که پایت بلغزد ،چشم فرو بند و در اولین فرصت با همسرت هم بستر شو ،چرا که زنان همگی مانند همند.
امام علی (ع)،همان ج14 "ص73 "

نکته: البته این در مورد خانم ها هم مصداق پیدا می‌کند ولی چون در مردان نگاه جنسی و جنسیتی غلبه دارد به مردان خطاب شده است.


آب دعا
پیامبر- ص- :
دعای پدر و مادر برای فرزندش، همانند آب برای کشاورزی است.
الفردوس، ج 2، 213

علي -ع-:
سخن مانند كاشتن است و شنيدن مانند درو كردن

آفرينش شگفت انگيز طاوس

پروردگار مخلوقات خود را به شكلهاى شگفت‏انگيزى به وجود آورد، بعضى جاندار و بعضى بى‏جان، گروهى بى‏حركت و جمعى متحرك و براى صنعت لطيف و قدرت عظيم خود شواهد روشنى قرار داد. عقلها فرمان او را اطاعت كردند و به ذات مقدسش اعتراف كرده و در برابر فرامينش سر تسليم فرود آوردند. فرياد دلايل يكتايى او، گوشهاى ما را به صدا در مى‏آورد. خداوند تبارك و تعالى در شكافهاى زمين و دره‏هاى وسيع و بر سر كوهها پرندگانى با شكلهاى مختلف ساكن نمود. آنها بالهايى متفاوت و شكلهايى گوناگون دارند، و همگى در تسخير قدرت الهى هستند.

پرندگان با بالهاى خود در فضاى بى‏انتها از اين سو بدان سو در پروازند پروردگار متعال اين صورتهاى آشكار و شگفت‏آور را خلق كرد در حالى كه در گذشته چنين اشكالى وجود نداشتند. استخوانهايشان را محكم و مفصلهايشان را پنهان كرد و با هم تركيب نمود. و بعضى از آنها را به خاطر وزن سنگين، ممنوع كرد تا در فضاى بالا پرواز كنند، بلكه آنها را به گونه‏اى آفريد كه در سطح زمين پرواز نمايند. با قدرت خويش آنها را در رنگهاى مختلف خلق فرمود. بعضى را فقط داراى يك رنگ و رنگ تن بعضى را با رنگ گردنشان متفاوت قرار داد.

از همه آنها شگفت‏انگيزتر آفرينش طاوس است كه آن را در استوارترين شكل آفريد و رنگ‏آميزى آن را در بهترين نوع ترتيب داد. با بالى كه استخوان و رگ آن به هم پيوسته‏اند. با دمى كه محل كشيده شدن آن بر زمين طولانى است و هرگاه كه به سوى ماده‏اش حركت مى‏كند دمش را باز مى‏كند و بلند مى‏نمايد تا آن حد كه بر سرش سايه مى‏افكند گويا بادبان كشتى است كه كشتيبان آن را از جايى به جاى ديگر مى‏گرداند. طاوس به رنگهاى خود مى‏نازد و آرام آرام دم خود را به اين طرف و آن طرف مى‏برد و چون خروس با جفت خود مى‏آميزد و همچون حيوان نرى كه از شهوت به هيجان آمده با ماده‏اش نزديكى مى‏كند.

آنچه در اين باره گفتم خود بايد ببينى و اين نقل من مثل روايتى نيست كه سندش ضعيف و نادرست باشد. و اگر آن طور باشد كه گمان مى‏كنند كه طاوس نر، ماده را آبستن مى‏كند به وسيله اشكى كه از ديده مى‏ريزد و در اطراف پلكهايش جمع مى‏شود و ماده آن را با منقارش مى‏خورد آن گاه تخم مى‏گذارد. تخمى كه از آميزش با نر به وجود نيامده و از اشك ديده طاوس نر است.

آيا شگفت‏آورتر از طاوس، كلاغ نر نيست كه مى‏گويند: با گذاشت طعمه به منقار ماده. كلاغ ماده بارور مى‏گردد. «سپس امام (عليه السلام) در ادامه بياناتشان در باره طاوس مى‏فرمايند» تصور مى‏كنى استخوان پرهايش از ميلهاى نقره‏اى است و تصور مى‏كنى آنچه بر سر بالهايش روييده مثل گردنبندى از طلاى ناب است و يا از تكّه‏هاى زبرجد است. و اگر آن را با روييدنى‏هاى روى زمين مقايسه كنى، گويى گلهاى بهارى است كه از اين سو و آن سو چيده شده و اگر آن را به لباسها تشبيه كنى خواهى گفت مانند لباسهاى پرنقش و نگار و دلرباست و يا چون برد يمانى زيباست و اگر به زيورها تشبيه كنى مانند نگين‏هاى رنگارنگ است كه در ميان نقره زينت يافته به جواهر است. طاوس هنگام راه رفتن دلشاد و پرناز مى‏رود و با دقت به پر و بالش مى‏نگرد و از زيبايى پوششى كه بر تن دارد و رنگهاى گوناگون سر و گردنش قهقهه سر مى‏دهد و هنگامى كه به پاهاى خود مى‏نگرد بانگى بر مى‏آورد كه‏
گويى گريه مى‏كند و چنان ناله و زارى مى‏نمايد مثل آنكه كسى را به يارى مى‏طلبد و فريادش صادقانه است. زيرا پاهاى او همانند خروسى است كه از پدر و مادر هندى و ايرانى به وجود آمده، باريك و بى‏تناسب است. و از گوشه ساق پاى او يك برآمدگى مانند خارى روييده است. در اطراف گردنش پرهاى كوچكى سبزرنگ و رنگ‏آميزى شده مى‏باشد. گردن طاوس مثل لوله آفتابه كشيده و بلند است. از جاى فرو رفتن گردن به سر تا زير شكم او به رنگ سبز تند است چون «وسمه يمانى» و يا مانند لباس ابريشمى كه مثل آينه غبار گرفته، شفّاف و صيقل داده شده است و يا با چادرى سياه سر و گردن خويش را پوشيده جز آنكه گمان برد رنگ او در اثر پاكى و صفاى زياد با سبز تند آميخته شده است.

در شكاف گوش او خطى است مانند قلم باريك شده به رنگ بابونه بسيار سپيد كه در ميان سياهى مى‏درخشد و كمتر رنگى است كه طاوس از آن بهره‏اى نبرده باشد و به علت برّاق و شفّاف بودن زياد رنگهايش بيشتر جلوه مى‏كند. بنا بر اين مثل شكوفه‏هايى پراكنده كه بارانهاى بهارى و آفتاب گرم تابستان آنها را پرورش داده گاه از پر خويش بيرون مى‏آيد و لباس از تن مى‏كند و برهنه مى‏گردد. در اين حال پرهاى او پى در پى مى‏ريزد آن گاه دوباره مى‏رويد. پرهايش همچون كه از شاخه درخت ريخته، فرو مى‏ريزند. سپس هر پرى رشد مى‏كند و بر ديگرى ملحق مى‏گردد تا به حالت اوّل در آيد به طورى كه هيچ فرقى با پرهاى قبلى ندارد و هيچ رنگى در غير جاى خود قرار نمى‏گيرد. هرگاه در مويى از موهايش دقت كنى مثل آن است كه، گل سرخى را تماشا مى‏كنى. دوباره نگاه كنى سبز زبرجد مى‏بينى و گاهى زرد طلايى. حالا با اين شگفتى‏ها، افراد هوشمند و دقيق، چگونه مى‏توانند

اين زيبايى را توصيف كنند. و يا چگونه عقلهاى نهفته آن را درك مى‏نمايند و يا سخنان توصيف كنندگان چگونگى آن را به نظم مى‏آورند و حال آنكه وهمها از درك كوچكترين اجزاء اين حيوان عاجزند پس منزّه است پروردگارى كه عقلها را از وصف آفريده‏هايش كه پيش ديده‏ها جلوه‏گرند مقهور داشته است. در صورتى كه چشمها مى‏بيند كه آنها در اندازه‏اى معيّن و با اندام رنگ‏آميزى شده به وجود آمده‏اند ولى زبانها از بيان حقيقت چگونگى آن ناتوان است و قادر به شرح وصف آن نيست. منزّه است خدايى كه در اندام مورچه و مگسى كوچك، پاهايى خلق كرد كه استوارند و موجوداتى ديگر كه از لحاظ بزرگى، بالاتر از اينها هستند مثل ماهيها و فيلها. و برخود واجب فرمود هر موجودى كه روح در آن دميده بر جاى ماند و مرگ را وعده‏گاه او و پايان كارش قرار داد.

ترجمه‏روان‏نهج‏البلاغه(سيد كاظم ارفع ) ص 599
http://www.balaghah.net/nahj-htm/far/id/tarjome-sharh/ravan/r12.htm

مردم غافل
اى مردم غافل كه اعمالتان كنترل مى‏شود و اى ترك‏كنندگان دستورات الهى كه هر چه به آنها عنايت شده گرفته خواهد شد.
چه شده كه مى‏بينم از خدا دور مى‏شويد و به غير خدا روى مى‏آوريد مانند چهارپايانى شده‏ايد كه چوپان آنها را به طرف چراگاه و آبشخور دردناك مى‏برد و مانند گوسفندى شده‏ايد كه به او خوب مى‏خورانند تا فربه شود و بعد سرش را ببرند و نمى‏داند كه چرا اين گونه از او پذيرايى مى‏كنند. خيال مى‏كنند در طول روزگارشان هر روزشان مانند امروزشان است و كارشان فقط خوردن و سير شدن است.
به خدا قسم اگر بخواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده و به كجا مى‏رود و همه كارهايش چه خواهد بود، مى‏توانم. ولى مى‏ترسم در باره من غلوّ كنيد و نسبت به رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه و آله) كافر شويد و بدانيد كه اين راز را با خواص از يارانم در ميان خواهم گذاشت كه ترسى از آنها ندارم.

ترجمه‏ روان‏ نهج ‏البلاغه( سيد كاظم ارفع ) ص 599
http://www.balaghah.net/nahj-htm/far.../ravan/r13.htm

قاري خوب يا بد
قال الامام الصادق - عليه السّلام - : المقريءُ بلا علم کالمعجب بلامال و لا مُلک يبغض الناس لفقره و يغبضونه لعُجبه فهو ابداً مخاصم للخلق في غير واجب و من خاصمالخلق فيما لم يؤمر به فقد نازع الخالقيه و الربوبيّة.

«مصباح الشريعه، ص 44»

امام صادق - عليه السّلام - فرمود:
قاري بدون آگاهي مثل پادشاه بدون مال و زمين است که به خاطر فقرش دشمن مردم مي شود و مردم هم به خاطر عجبش، با او دشمن مي شوند پس هميشه او درحال جنگ و دعوا با خلق خدا در آن چه واجب نشده است و کسي که با خلق دشمني کند در آنچه به او دستور داده نشده، پس نزاع مي کند در خالقيت و ربوبيت خداوند.

:أوحی الله إلی بعض أنبیائه:
الخلق الحسن یمیث الخطیئة، کما تمیث الشمس الجلید.
خداوند متعال به انبیاء خود وحی فرمود:
اخلاق نیکو گناه را ذوب (وپاک)می کند همانطور که خورشید یخ را ذوب می گرداند.
نتیجه:اگر گناه زیادی دارم با نیکو نمودن اخلاقم،می تونم پرونده ام رو پاک کنم.
{اصول کافی/کلمة الله}

أوحی الله الی بعض أنبیائه: الخلق السییء یفسد العمل، کما یفسد الخلّ العسل.
خداوند متعال به انبیاءش وحی کرد:
بد خلقی(و بد اخلاقی با دیگران)عمل(صالح)را فاسد می گرداند و از بین می برد، همان طور که سرکه عسل را خراب می کند.


مثل من باش


أوحی الله إلی داود علیه السلام :
تخلق بأخلاقي * إنّي أنا الصبور * و الصابر إن مات مع الصبر، مات شهیدا، و إن عاش، عاش عزیزا *.
خداوند عالی اعلاء به داود وحی نمود:
اخلاقت را مثل اخلاق من کن(متخلق به اخلاق من باش) * من صبورم (پس مثل من صبور باش)* صابر اگر بمیرد همراه صبرش (مقامش مقام)
شهید است و اگر با صبرش زندگی کند، در زندگی (میان مردم)باعزت است.

ارزش آرامش پسر عمو و پسر خاله ى شما احساس می كنند شما خيلى آرام هستيد و چون خودش ندارد، رنج می برد؛ لذا ميل دارد آن را از شما بگيرد! سوخته خرمن، همه را سوخته خرمن خواهد. برليان يك ميليون قيمت دارد ولى چون من جواهرشناس نيستم، ممكن است ديگرى با 5 تومان، آن را از من بگيرد. امّا يك جواهر فروش، هرگز گول نمی خورد. يك جواهر ده ميليونى را با دو گردو از دست بچّه می گيرند؛ امّا جواهرشناس، مُحال است گول بخورد.
شما در این چند سال، گوهر ايمان را يافته ايد و در نتيجه، آرامش و سكونت داريد و به آن‏چه ديگران برايش جان فشانى می كنند، بی اعتنا هستيد؛ اگر هيچ چيز نداشته باشيد و شب هم كنار كوچه بخوابيد، باز راحت ايد. كسى كه از اين نعمت بی بهره است، می بيند با اين‏كه همه چيز دارد، آرامش شما را ندارد و از اين جهت رنج می برد و می خواهد اين جواهر قيمتى را از چنگ‏تان بيرون بياورد ولى خوشبختانه چون شما قدر اين گوهر گران مايه را می دانيد، مثل بچّه اى نيستيد كه بشود با دو گردو، اين جواهر قيمتى را از شما گرفت.

بـه خـدا خـاطره ات را بـه دو عـالم نـفـروشـم


كودك است آن كه جهانى به دو جوزى بفروشد




http://www.allameh.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=903&page=1

[=&quot]ضبط صوت

[=&quot]قرآن می فرماید: [=&quot]قلنا اهبطو منها جمیعا فما یتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون [=&quot]پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد ، آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد. این آیه مى گوید: هر کس از هدایت من پیروى کند، نه ترس دارد و نه غصه. همه ى ما پیرو قرآنیم، نماز مى خوانیم، روزه مى گیریم، مکه مى رویم، عمره ى مفرده مى رویم. [=&quot]پس چرا هم غصه داریم و هم مى ترسیم. مى ترسیم و مى لرزیم، که مبادا بمیریم، نکند سرطان بگیریم و همیشه در فکر هستیم؟ قرآن دروغ نیست، واقعیت دارد، مى گوید: هر کس از من متابعت کند، ترس و غصه ندارد. نفرموده است: کسى که قرآن بخواند، روضه خوانى کند، مکه برود، بلکه گفته: فمن تبع هداى یعنی کسى که از این کتاب پیروى کند، هیچ غم و غصه اى ندارد. قرآن، مجموعه اى از قوانین و اخلاق و احکام است که اگر به همه ى آن ها عمل مى کردیم، مسلم همان طور که فرموده است، ترس و غصه اى نداشتیم ولى متأسفانه عمل به قرآن در نماز و روزه و خمس خلاصه شده است. خیال مى کند اگر دو خروار برنج در روز عاشورا به مردم داد و خوردند، هدف اسلام عملى خواهد شد.[=&quot]

[=&quot] ما تصور کردیم فمن تبع هداى با گفتن جمله ى أشهد أن لا إله إل الله درست مى شود، در حالى که گفتن این جمله به تنهایی هیچ فایده اى ندارد، ضبط صوت هم ممکن است این جمله را بگوید، بلکه باید از قوانین اسلامى پیروى کرد. یعنى تمام ذرات و شراشر وجود، باید دنباله روى هدایت الهى باشد. مسلم اگر این طور شد، فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون است و در حال جان دادن هم مى خندد. دیگرى اسم مرگ را که مى شنود، مى ترسد. این آیه فقط به قیامت مربوط نیست. این گونه افراد در گذشته زیاد بودند ولى امروز خیلى کم شده اند

http://www.allameh.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=836&page=1

حزن عرضی است
ابن مسکویه در کتاب طهارة الاعراق در تعریف حزن و اندوه مى نویسد:
ألحزن: ألم نفسانى یعرض لفقد محبوب أو فوات مطلوب ؛ حزن و اندوه مرض روحى است که به خاطر دورى محبوب و فقدان مطلوب در انسان ایجاد مى شود. مثل این که انسان چیزى را از دست مى دهد، مثل ماشینش را دزد می برد یا چیزى که در طلب آن بوده، به آن نمی رسد.
امراض دو قسم است: امراض جسمى و روحى. حزن و غم، بیمارى روحى است که بر انسان عارض مى شود یعنى ذاتى نیست. به یکى از دانش آموزان که در کنکور قبول نشده بود وقتى برخى افراد با حالت تأثر به او مى گفتند: چه طور قبول نشدید؟ مى گفت: من تعجب مى کنم که چرا آن هایى که قبول نشده اند، این قدر ناراحت هستند، مگر قبول نشدن هم غصه دارد!
همان طور که تعادل بدن باعث سلامتى جسم است، تعادل روح هم مایه ى سلامتى است و همان طور که مرض اصیل نیست و سلامتى اصیل است و بعد امراضى ایجاد مى شود، امراض روحى هم همین طور است. هیچ کس از ابتداى تولد کینه توز و حسود نبوده، بلکه به واسطه ى معاشرت و عدم توجه این طورى شده است. پس باید براى نفس مان ثابت شود که حزن و اندوه، مرض است. باید از درون باور کنیم که غصه، جزء ذات انسان و طبیعى او نیست؛ بلکه امری عرضی است. آرى، اندوه مرض است. متأسفانه ما، در اجتماعی زندگى مى کنیم که غصه را جزء زندگى مى دانند.
اگر بتوانیم بفهمیم که حزن، یک مسأله ى عرضى است؛ کار بزرگى انجام داده ایم. مثل این که اگر تریاکى تریاکش دیر شده باشد، داد مى زند، و به زمین مى افتد، تا این که تریاک به او برسد؛ این مسأله غریزى و طبیعى نیست؛ بلکه عرضى است، چون براى من و شما، اصل مطرح نیست. اما تشنگى امرى کامل طبیعى است. احتیاج به آب و غذا غریزى است، ولى احتیاج به تریاک غریزى نیست. آن بیچاره خودش را تریاکى کرده و در نتیجه ذلیل شده است. متأسفانه ما هم چون در محیط محدودى بزرگ شده ایم و دیده ایم اگر اطرافیان مان نفع و سود ببرند، خوش حال اند و اگر ضرر کنند، عزاداراند؛ در روح ما اثر کرده است. این بچه درخانه اى تربیت شده که پدر و مادر مرتب مى گفتند: این اقبال بد است، اصل ما شانس نداریم! اى روزگار، اى فلک! این مطالب را مى گویند و هیچ فکر نمى کنند که وقتى بچه این حرف ها را مى شنود، چه اثر بدى در روحش مى گذارد.
اگر حزن در انسان ذاتى بود، باید براى همه یک سان باشد، در حالى که این گونه نیست.
http://www.allameh.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=836&page=1

حامی;222788 نوشت:
حزن عرضی است ابن مسکویه در کتاب طهارة الاعراق در تعریف حزن و اندوه مى نویسد: ألحزن: ألم نفسانى یعرض لفقد محبوب أو فوات مطلوب ؛ حزن و اندوه مرض روحى است که به خاطر دورى محبوب و فقدان مطلوب در انسان ایجاد مى شود. مثل این که انسان چیزى را از دست مى دهد، مثل ماشینش را دزد می برد یا چیزى که در طلب آن بوده، به آن نمی رسد. امراض دو قسم است: امراض جسمى و روحى. حزن و غم، بیمارى روحى است که بر انسان عارض مى شود یعنى ذاتى نیست. به یکى از دانش آموزان که در کنکور قبول نشده بود وقتى برخى افراد با حالت تأثر به او مى گفتند: چه طور قبول نشدید؟ مى گفت: من تعجب مى کنم که چرا آن هایى که قبول نشده اند، این قدر ناراحت هستند، مگر قبول نشدن هم غصه دارد! همان طور که تعادل بدن باعث سلامتى جسم است، تعادل روح هم مایه ى سلامتى است و همان طور که مرض اصیل نیست و سلامتى اصیل است و بعد امراضى ایجاد مى شود، امراض روحى هم همین طور است. هیچ کس از ابتداى تولد کینه توز و حسود نبوده، بلکه به واسطه ى معاشرت و عدم توجه این طورى شده است. پس باید براى نفس مان ثابت شود که حزن و اندوه، مرض است. باید از درون باور کنیم که غصه، جزء ذات انسان و طبیعى او نیست؛ بلکه امری عرضی است. آرى، اندوه مرض است. متأسفانه ما، در اجتماعی زندگى مى کنیم که غصه را جزء زندگى مى دانند. اگر بتوانیم بفهمیم که حزن، یک مسأله ى عرضى است؛ کار بزرگى انجام داده ایم. مثل این که اگر تریاکى تریاکش دیر شده باشد، داد مى زند، و به زمین مى افتد، تا این که تریاک به او برسد؛ این مسأله غریزى و طبیعى نیست؛ بلکه عرضى است، چون براى من و شما، اصل مطرح نیست. اما تشنگى امرى کامل طبیعى است. احتیاج به آب و غذا غریزى است، ولى احتیاج به تریاک غریزى نیست. آن بیچاره خودش را تریاکى کرده و در نتیجه ذلیل شده است. متأسفانه ما هم چون در محیط محدودى بزرگ شده ایم و دیده ایم اگر اطرافیان مان نفع و سود ببرند، خوش حال اند و اگر ضرر کنند، عزاداراند؛ در روح ما اثر کرده است. این بچه درخانه اى تربیت شده که پدر و مادر مرتب مى گفتند: این اقبال بد است، اصل ما شانس نداریم! اى روزگار، اى فلک! این مطالب را مى گویند و هیچ فکر نمى کنند که وقتى بچه این حرف ها را مى شنود، چه اثر بدى در روحش مى گذارد. اگر حزن در انسان ذاتى بود، باید براى همه یک سان باشد، در حالى که این گونه نیست.
یک ضرر مالى، براى دو نفر اتفاق مى افتد، یکى از آن ها با این که میلیاردها تومان سرمایه اش از بین رفته کوچک ترین تغییرى نمى کند ولى اگر یک هزارم همین ضرر، براى دیگری پیش آید، خودکشى مى کند و یا سرطان مى گیرد. علت آن است که این آقا مى خواسته هیچ وقت ضرر نکند و چون خلاف خواسته اش صورت گرفته، به شدت ناراحت مى شود. ولى آن آقا با روحى بزرگ، از همه ى حوادث استقبال مى کند.
حوادث یکسان است، طرز تلقى افراد فرق مى کند. قالى را از خانه ى شخصى مى برند، سکته مى کند؛ ولى از خانه ى قوام مى برند، بزرگواریش را به دنیا نشان مى دهد. فقط تلقى فرق مى کند. ماشین بردن یکى است، از شخصى مى دزدند، سکته مى کند، ولى از یک انسان با ظرفیت مى برند وقتى به خانه مى آید، با یک لبخند مى گوید: بچه ها ماشین را بردند. و با این رفتار به بچه اش درس بزرگوارى مى دهد. همین آقاى دوایى، سویچ ماشینش را براى انجام کارى به یکى از دوستان داده بود. خودش هم زیر کرسى خوابیده بود. دوستش مى گفت: کارم که تمام شد، رفتم دیدم ماشین نیست - شناسنامه و مدرک لیسانس دوایى هم در ماشین بوده - فهمیدم دزدیده اند، با عجله نزد آقاى دوایى آمده و گفتم: دوایى ماشین را بردند. با آرامش جواب داد: بردند که بردند، من چه کنم؟ من باید بخوابم. این را گفت و خوابید!
وقتى به آقاى عالى نسب خبر دادند که کارخانه آتش گرفته و 10 میلیون تومان سرمایه ات سوخت، با لبخند شیرینى گفت: ان شاء الله کسى تلف نشده؟ گفتند: نه، با کمال آرامش گفت: حالا تکلیفم کم شد، چون مالى براى بخشیدن ندارم! ایشان گاهی یک میلیون تومان در کار خیر کمک می کرد و به فقرا مى داد ولی خانه اش خیلی ساده بود. ایشان چون وابستگى به مادیات نداشت، کم ترین تغییرى در قیافه اش ایجاد نشد ولى مغازه اى در بازار تهران آتش گرفت، افرادى از آتش نشانى آمدند خاموش کنند، صاحب مغازه مقابل دکانش ایستاده بود و با دو دست بر سر مى زد و مى گفت: واى! واى! واى!
دو کاسه ى بلور، هر دو یک جور، در یکى سم و در دیگرى شربت به لیمو ریخته شده است. این دو نفر هر دو بشرند، روى دو پا راه مى روند، کت و شلوار مى پوشند و... ولى او چه قدر بزرگ و عالى است و این چه قدر پست است. یکى نیست به این بدبخت بگوید: احمق، ناراحتى تو چه اثرى دارد؟ اگر خودت را قطعه قطعه هم بکنى، مغازه ات مى سوزد و تو فقط اعصاب خودت را از بین مى برى.
مرشد پلویى مرد عارفى است موقعى که مغازه اش آتش گرفت، عبا را زیر بغل گرفت و با کمال متانت به خانه اش رفت و خوابید!
توجه کنید مسأله یکى و آن آتش گرفتن دکان است ولى او جیغ مى کشد و دیگرى با کمال متانت مثل روزهاى دیگر، برایش هیچ فرقى نمى کند، چرا؟ چون اولى که بى تابى مى کند، مغازه را محبوب خود گرفته بود، لذا مثل این است که قلبش آتش گرفته است؛ ولى وقتى کارخانه ى عالى نسب آتش مى گیرد، یک شى ء خارجى مى سوزد و به او مربوط نیست. کارخانه ى یکى از اقوام ما آتش گرفت، براى معالجه اش دکتر آوردیم. گفت: اگر کارخانه در قلبش بوده و آتش گرفته، هلاک خواهد شد و اگر کارخانه در بیرون قلبش بوده، آتش گرفتنش به او ربطى ندارد.
مرگ جوانى براى دو نفر پیش آمده، یکى غش مى کند، ولى دیگرى با لبخند شیرینى پسرش را غسل مى دهد، دفنش مى کند، سپس به منبر مى رود.
مرحوم شیخ غلام رضا یزدى، فقط یک پسر داشت که خیلی فاضل و دانشمند بود و در جوانی از دنیا رفت. ایشان خودش پیکر او را غسل داد و کفن و دفن کرد. سپس در مدرسه ى فیضیه در برابر صدها طلبه ی فاضل سخنرانى جالبى ایراد کرد. حادثه یکى است، اما یکى آن طور و دیگرى طورى دیگر. اگر غصه خوردن غریزى و طبیعى بود، یعنى وقتى انسان پسرش را از دست داد، ناخودآگاه ناراحت می شد، چه طور برخى افراد غصه نمی خورند؟ پس قطع طبیعى نیست.
شخصى گفت: یکى از دوستان قدیمى، مرا به منزل خودش دعوت کرد. دو اتاق خرابه در آن طرف حیاط قرار داشت و در طرف دیگر اتاقى بود که وسطش را پرده کشیده بود و خانواده اش پشت پرده بودند. ساعتى برایم صحبت کرد و به قدرى صحبت هایش در سطح عالی بود که مرا که خیلی غصه-دار بودم، از این عالم بیرون برد و کامل راحت و سبک شدم. به او گفتم: چرا اتاق هاى آن طرف منزل را نمى سازید؟ گفت: مگر حالا چه طور شده خانواده پشت پرده اند، ما هم این جا نشسته ایم، مگر اشکال دارد؟ گفتم: امروز خیلى راحت شدم، دوست دارم هر دو هفته یک بار به این جا بیایم و از صحبت های معنوی شما استفاده کنم. گفت: امکان ندارد. گفتم: چه طور؟ ما سال ها با هم رفیق بودیم. گفت: ممکن نیست. خیلى تعجب کردم. پرسیدم: چرا؟ گفت: تو موجودى هستى که اگر جمادات جاى خودشان را عوض کنند، خوش حال مى شوى و اگر جاى خودشان را عوض نکنند ناراحت می-شوی. گفتم: یعنى چه؟ گفت: مگر قالى، مبل، جواهر و... جماد نیستند؛ اگر این ها جاى خودشان را عوض کنند، مثل فرش از مغازه ى قالى فروشی به خانه ى تو بیاید، خوشحال مى شوى و اگر جای خودشان را عوض نکنند یعنی قالی و مبل و جواهر در دکان صاحبانش باشند ناراحتى؟! تو با این که خودت روح دارى، به قدرى بى ارزشى که اگر یک چیز بى روح جایش را عوض نکند، ناراحت مى شوى، لذا من نمى توانم عمرم را صرف انسان پستى مثل تو کنم!
آقایان! مى شود این حرف را به مردم فهماند؟ عمرى دیده که پدرش قالى را به خانه آورده و بسیار خوشحال بوده، او هم بدون اراده همین کار را مى کند؛ ولى مگر غیر از این است که یک جماد، جاى خودش را عوض کرده است؟ ماشین هم که از کارخانه ى ماشین سازى به خانه ى شما آمده، آیینه تمام قدى هم که از مغازه ى آیینه فروش به خانه ى شما آمده، مگر غیر از این است که جاى خودش را عوض کرده است؟ آیا ما مى توانیم این حرف ساده را به مردم بفهمانیم؟http://www.allameh.ir/html/index.php...tid=836&page=1

[=Times New Roman]پر ظرف

[=Times New Roman]انسان‏ها دوجورند: عدّه‏[=Times New Roman]ى کم ظرف که تحمّل حتّى یک حرف کوچک را ندارند. در مقابل این‏[=Times New Roman]ها گروهى هستند که پرظرف [=Times New Roman]‏اند، روحشان بزرگ است و این طبقه [=Times New Roman]‏ى از مردم مى‏[=Times New Roman]توانند در اجتماع منشأ اثر باشند. بزرگ‏ترین مردم کسانى هستند که پرظرف[=Times New Roman]‏تراند.

[=Times New Roman]دریـاى فـراوان نـشود تـیره به سیل
عارف که برنجد تُنُک [=Times New Roman]آب است هنوز



[=Times New Roman]اگر حوادث و ناملایمات در شما اثر مى[=Times New Roman]‏کند، براى آن است که روحتان کوچک است وگرنه روح بزرگ از هیچ[=Times New Roman]حادثه اى متأثّر نمى ‏شود. کسى که توقّع دارد حادثه ‏ى ناگوارى براى او واقع نشود، در حقیقت مى‏ خواهد خداوند براى او استثنایى قائل شود! آیا خداوند مى‏ تواند براى شما استثنا قائل شود؟ آیا پدر و مادر شما نباید بمیرند؟
[=Times New Roman] فراموش نکنید پول، مدرک، دیپلم، لیسانس، دکترا نعمت نیست، بلکه نعمت واقعی روح بزرگ است.

http://www.allameh.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=850&page=1

[=Times New Roman]مولاعلیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: إنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اوعیةٌ فَخَیْرُها اوعاها باید این جمله را با آب طلا نوشت. اگر بگوییم: ریشه ‏ى همه‏ ى بدى ‏ها کم ‏ظرفى است، خلاف نگفته ایم. چون کم ‏ظرف است که خودش را به آب و آتش مى ‏زند و مرتکب هزاران فعل حرام مى‏ شود که نگویند: بیچاره نان و پنیر مى‏ خورد و گداست. این بدبخت براى حرف مردم خودش را از همه ی مقامات معنوى محروم کرده امّا آدم پرظرف در برابر حرف مردم مى‏ گوید: آرى من گدا هستم و نان و پیاز مى‏ خورم، نان و آب‏دوغ مى‏ خورم، اگر ارث پدرت را مى‏ خواهى، بیا بگیر!
[=Times New Roman]اگر سیل در دریا بریزد، هرگز رنگش تغییر نمى‏ کند ولى اگر یک خودنویس در حوض کوچک آبى بیافتد، رنگش عوض مى‏ شود. این که حوادث در عدّه‏ اى اثر مى‏ کند و در عدّه‏ ى دیگر بی اثر است، به خاطر کم ظرفى و پرظرفى است؛ یعنى به قدرى این آقا روحش بزرگ است که حوادث، کوچک‏ترین اثرى در او ندارد. علّت فشارهاى روحى که دامن‏ گیر همه‏ ى ما شده و همه گرفتار امراض عصبى هستند، فقط کم ظرفى است. مى ‏گوید: چرا او خانه دارد، من ندارم؟ چرا او ماشین دارد، من ندارم، چرا دزد اموالم را برد؟ در حقیقت مى ‏گوید: باید خواسته‏ هاى من عملى شود و اگر عملى نشد، باید غصّه بخورم و علّت این هم کم ظرفیتى است، اگر کسى پرظرف باشد، مى ‏داند در تمام کره‏ ى زمین حتى یک نفر نبوده و نخواهد بود که تمام امور مطابق میلش باشد. اصلاً مگر ممکن است هر چه انسان مى ‏خواهد، مطابق میلش شود؟ برفرض تمام آن چه را که مى‏ خواهد، مطابق میلش شود، تازه میل ندارد بمیرد، مگر مى ‏شود نمرد؟ پادشاه روى زمین است، کره ‏ى زمین را در اختیار دارد، مسلّماً از این که باید بمیرد، ناراحت است ولى اگر پرظرف باشد و این مطلب را بفهمد که بنا نیست امور مطابق میلش باشد. هیچ وقت ناراحت نیست. انسانى که این طور است، وقتى پدرش مى ‏میرد مى‏ گوید: همه مى ‏میرند.

[=Times New Roman]آن چـه تـغـیّـر نـپـذیـرد تـویى
وان که نمرده است و نمیرد تویى



[=Times New Roman]این انسان داد و فریاد نمى ‏کند که بابا، چرا مُردى؟ حالا زود بود! اصلاً این کلمه یعنى چه؟ چرا براى خدا تکلیف معیّن مى ‏کنى؟ بابا رفتى مرا تنها گذاشتى! تنهایى چیست؟ یک انسان پرظرف امکان ندارد این کلمات را به زبان بیاورد. علّت این که حوادث در ما اثر مى ‏کند، این است که خیلى خواسته داریم، دلمان خیلى چیزها مى‏ خواهد و مطایق میلمان هم نمى‏شود لذا ناراحت مى ‏شویم. امّا اگر خواسته‏ ها کم شد، دیگر ناراحتى معنا ندارد. سعدى مى ‏گوید: حکیمى را پرسیدند دلت چه خواهد؟ گفت: آن که دلم هیچ نخواهد. یعنى مى‏ خواهم طورى باشم که اصلاً دلم چیزى را نخواهد.این غصّه ‏ها براى چیست؟ همیشه سرش به زانوست و آه مى ‏کشد، ناله مى ‏کند، آخ این چه دنیایى است؟ انبارم سوخت. یکى نیست بگوید: به دَرَک که سوخت، مگر بنا بود نسوزد؟ این داد و فریاد چه اثرى دارد؟ اى بیچاره آیا اگر خودت را قطعه قطعه کنى، فایده‏اى دارد؟
[=Times New Roman]ولى مگر مى ‏شود این سخنان را به آدم کم ظرف گفت؟! فورى مى‏ گوید: وا چه حرف‏ها! این حرف‏ها چیست؟ مگر مى شود غصّه نخورد، اگر من غصّه نخورم، غصّه مرا مى‏ خورد. راست مى‏ گوید، از بس کم ظرف است، نمى‏ تواند به اوضاع مسلّط باشد و اوضاع بر او مسلّط است، ولى آدم پرظرف چون بر اوضاع مسلّط است، اگر ماشینش را دزدیدند، مى‏ گوید: ماشین را که بردند، حالا چه ربطى دارد که من امشب نخوابم؟ و با کمال آرامش مى ‏خوابد و هیچ احساس ناراحتى نمى ‏کند.
[=Times New Roman]شخصى در روستاى ونک چند گوسفند داشت که همه مردند، به بالاى بام رفت و به زبان دهاتى گفت: خدایا! گوسفندهاى مرا که بَکُشْتى، مرا هم بَکُش و خودش را از پشت بام پایین انداخت و تا آخر عمر پایش شکسته بود! شما را به خدا این کار درست است؟ تمام این ‏ها به علّت کم ظرفیتى است. امّا دیگرى تمام هستى ‏اش از بین مى ‏رود، باز سینه را سپر مى ‏کند و راه مى ‏رود.
[=Times New Roman] اوّلین چیزى که در ایران، نظر سیّاحان خارجى را جلب مى‏کند، قیافه‏ ى گرفته‏ ى ایرانى ‏ها است. مى ‏گویند: مردم ایران چرا مثل عزادارها هستند، چرا نمى ‏خندند؟ اگر هم بخندند، مصنوعى است. شخصى مى‏ گفت: شصت سال با آقاى بروجردى بودم، ابداً حوادث در او اثر نمى ‏کرد. اگر به این مطالب توجّه کنید، از تمام افکار پریشان آسوده مى ‏شوید، اگر فردا ضرر کنید یا نفع کنید، براى شما فرقى نمى ‏کند و اعصابتان همیشه آرام است. بیایید این کار را عملى کنید.شخصى که ماشین دارد، اگر پرظرف نباشد وقتى ماشینش را مى‏ برند، ناراحت مى ‏شود ولى براى آدم پرظرف اصلاً این حرف‏ها مطرح نیست. اگر ماشین در قلب شما باشد، وقتى آن را مى ‏برند، یقیناً ناراحت مى‏ شوید، ولى اگر بیرون قلب شما باشد، بردن و نبردنش براى شما تأثیرى ندارد.

[=Times New Roman] غـلام هـمّت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است



[=Times New Roman]یعنى نه آن که فقط به چیزى علاقه ندارد، بلکه از رنگ علاقه هم آزاد است. یعنى به آن بسته و زیر زنجیر نیست. علّت آن که وقتى ماشینش را مى ‏برند رنگش مى ‏پرد و ناراحت مى ‏شود، براى آن است که به آن علاقه دارد ولى اگر این علاقه‏ ها نباشد، ناراحتى معنى ندارد! علّت تمام این‏ ها کم ظرفى است و اگر بشر پرظرف شد، تمام این مشکلات حلّ مى ‏شود.
[=Times New Roman] المؤمن بِشْرُهُ فى وجهه و حُزنُه فى قلبه أوسعُ شى‏ء صدراً و أذلّ شى‏ء نفساً[=Times New Roman]
مؤمن، خوشحالى ‏اش در صورتش و حزن و غمش در قلبش است.

[=Times New Roman] مرحوم حاج غلام حسین، بازارى پرظرفى بود. پسر 18 ساله‏ اى داشت که در تهران نظیر نداشت. دکترها دواى عوضى به او دادند و پس از مدتى مرد. وقتى بازارى ‏ها خواستند جنازه را بردارند، دیدند حاج غلام حسین کنار حوض خیلى عادى وضو مى‏ گیرد. با خود گفتند: شاید دروغ گفته اند که پسرش مرده، کسى که پسر 18 ساله ‏اش مرده، امکان ندارد با این آرامش مشغول وضو گرفتن باشد. همه مبهوت ایستادند و به یکدیگر نگاه مى‏ کردند. از طرفى نمى‏ توانستند بپرسند آیا پسرت مرده یا نه؟ از طرف دیگر نمى ‏توانستند باور کنند یک مرد جوان‏مُرده، این قدر عادى آزاد و آسوده باشد. به جمعیتى که آمده بودند گفت: آمده‏ اید جواد را ببرید، توى اتاق است، ببریدش.
[=Times New Roman]دیگرى پسرش مى ‏میرد، خودکشى مى کند یا مى ‏بیند قالى را دزد برده، خودکشى مى[=Times New Roman]‏کند، ولى این چون انسان تربیت شده‏اى است، کوچک‏ترین تغییرى در او مشاهده نمى[=Times New Roman]‏شود.
[=Times New Roman]پیرزنى از اقوام ما در صندوق را باز کرد، دید طلاهایش نیست. فریاد زد: واى، از همان وقت به مرض قلب مبتلا شد و پس از یک ماه مرد. اگر این جریان براى او پیش نمى[=Times New Roman]‏آمد، شاید 20 سال دیگر مى [=Times New Roman]‏ماند. شما را به خدا آیا براى این موضوع پست سزاوار است انسان خودکشى کند؟!
[=Times New Roman]یکى از آثار پرظرفى این است که اگر عیب انسان را گفتند، ناراحت نشود. اگر دوستى عیب شما را بگوید، شما باید از او خوشحال شوید و با خود بگویید: اگر اشکال مرا نمى‏[=Times New Roman]گفت، در آن باقى مى [=Times New Roman]ماندم. آیا ممکن است از این که دکتر بگوید: تو فشار خون دارى، ناراحت شوى و بگویى: عجب، پدر سوخته به من مى‏ [=Times New Roman]گوید فشار خون دارى! نه تنها ناراحت نمى ‏شوی؛ بلکه تشکّر هم مى ‏کنی. ألمؤمِنُ مِرآةُ المؤمن مؤمن آیینه مؤمن است.

[=Times New Roman] آیـنه آن روز کـه گـیرى بـه دسـت
خود شکن آن روز مشو خودپرست



[=Times New Roman] افراد این جورى خیلى خوششان مى ‏آید کسى عیبشان را بگوید. به مردم مى‏ گویند: آقا، عیب و نواقص مرا بگویید. این افراد در مدّت کوتاهى، مردانى بزرگ و وارسته مى ‏شوند! امّا اگر رفیقتان ببیند اگر عیبتان را بگوید بدتان مى ‏آید، مسلّماً نخواهد گفت و در نتیجه به همان حالى که هستید، خواهید ماند. اگر آدمى 1000 سال در دنیا بماند و ترقّى نکند، چه فایده‏ اى دارد؟! پس اگر کسی به شما مثلاً گفت: دوستت را اذیّت نکن، غیبت نکن و... به جاى آن که بگویى برو بابا حالا براى من آدم شده بگو: خیلى از شما متشکرم که مرا ارشاد کردید.


[1] http://www.allameh.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=850&allpages=1&theme=Printer
[2] http://www.allameh.ir/html/index.php?name=Sections&req=listarticles&secid=39

با وجود مهر کربلا روی سنگ نماز خواندن مثل این است که به بچه بتونیم شیر مادر بدهیم ولی به جاش شیرخشک بدهیم به او.
موضوع قفل شده است